در میان بحث نباید زود داغ نمود و کسی را متهم کرد؛ حتی اگر کفر بگوید. ما باید برخورد صحیح در مناظره با مخالفان را از امامان معصوم علیهمالسلام یاد بگیریم. امام صادق علیهالسلام حتی با زندیقی چون ابن ابی العوجا اینگونه به مباحثه نمیپردازد و در برخورد با او چنان با بزرگمنشی رفتار میکند که او را همیشه شرمنده خود میسازد.
ریشه اختناق در تاریخ اسلام را باید قشریگرایان نهروانی دانست. اختناقهای نهروانی در میان افرادی که رشد فرهنگی و علمی ندارند و شنیدن سخنان نو را بر نمیتابند رشد میکند. عالمان حوزه در میان نهروانیان نمیتوانند نظرات علمی و نوآور خود را بیان دارند.
مسلم است افراد جامعه قدرت نفوذ و تأثیرگذاری بر حوزههای علمیه را ندارند و این مردم هستند که اخلاق و رفتار خود را از عالمان فرا میگیرند؛ پس باید مشکل را نه درون جامعه، بلکه در خود حوزههای علمی دنبال کرد و آن را از همانجا حل نمود.
نکتهای که توجه به آن در میان درس و بحث لازم و ضروری مینماید و برای به دست آوردن حقیقت، گریزی جز رعایت آن نیست، پرهیز از هرگونه تعصب در بحث است. همچنین در میان سخن نباید به دنبال مذهب افراد رفت؛ بلکه باید دید سخن و نظر آنان چیست و دلیلی که بر آن ارایه میدهند کدام است. اگر چنانچه دلیل آنان سند محکم و قوی داشته باشد باید آن را پذیرفت؛ حتی اگر به لحاظ مذهب مخالف ما باشند یا به هر لحاظ گرایش آنان با ما تفاوت داشته باشد. نباید گفت این ملاعین خبیث کافرند و همه حرفهای آنها کفر است و سنیها چنین و چنان میگویند و…! در میان بحث نباید زود داغ نمود و کسی را متهم کرد؛ حتی اگر کفر بگوید. ما باید برخورد صحیح در مناظره با مخالفان را از امامان معصوم علیهمالسلام یاد بگیریم. امام صادق علیهالسلام حتی با زندیقی چون ابن ابی العوجا اینگونه به مباحثه نمیپردازد و در برخورد با او چنان با بزرگمنشی رفتار میکند که او را همیشه شرمنده خود میسازد.
ابن ابی العوجا بر سر مزار پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و در مسجد آن حضرت مینشست و سخنان کفرآمیز در انکار خداوند میگفت و بهگونهای رفتار مینمود تا شهره مردم شود و مردم سخنان او را نقل محافل نمایند. روزی مفضل سخنان او را شنید و بسیار عصبانی شد و با او بهتندی سخن گفت. ابن ابی العوجا به او گفت: اگر تو از یاران امام صادق علیهالسلام هستی بدان که او اینگونه عصبانی نمیشود و اگر از یاران او نیستی پس برو که ما را با تو کاری نیست. آن کافر تنها به اعتبار امام صادق علیهالسلام با مفضل همکلام میشود وگرنه اصلاً او را نمیشناسد با اینکه مفضل در زمان خود عالمی بزرگ بوده است؛ ولی آنقدر ابن ابی العوجا در کفر خویش قوی بوده است که همچون مفضل را قبول ندارد. وی شخصیتی برجسته در کفر بود و هر کسی قادر به همکلامی با او نبوده است و او کمتر از امام صادق علیهالسلام را قبول نداشت. چنین شخصی شیفته اخلاق حضرت در بحث و مناظره بوده و بهراحتی تشخیص میدهد اخلاق مفضل با اخلاق امام صادق علیهالسلام در مناظره و گفتوگو بسیار متفاوت است.
در حوزه نیز باید چنین منشی حاک باشد و هنگامی که در مجلس درس، طلبه جوانی بر بعضی از عالمان اشکال علمی میگیرد، استاد او نشورد و نخروشد و طلبه را چنان نکوبد که دیگر نتوانـد در میـان طـلاب دیگر سر برآورد؟!
غرض این که عالمان دینی باید منشی همچون امام صادق علیهالسلام داشته باشند و اگر طلبهای جوان به ملاصدرا و ابنسینا و شیخ انصاری و… اشکال کند؛ هرچند اشکال بهجا نباشد، او را تحقیر نکنند. چنین تحقیرهایی باعث رفع آزادی میشود و علت بایکوت طلاب جوان، بزرگنمایی و مبنا بودن آن عالمان است و همین امر باعث میشود ذهن، اندیشه و فکر طلبههای جوان از ابتدا میخشکد و راه برای ابنسینا شدن بسته میشود.
آیا ابنسینا یکی بوده و دیگر مسیر برای رسیدن به او بسته شده و آیا در این جهان که رو به رشد است و در همه علوم از گذشتگان سبقت گرفتهاند، ما از گذشتگان کمتر هستیم و نمیتوانیم بیشتر از آنها بدانیم؟! آیا جوانانی که مدالهای طلا و نقره از المپیادهای ریاضی، فیزیک و شیمی میگیرند در زمینه علمی خود کمتر از ابنسینا هستند؟ در حالی که اگر ابنسینا امروز سر از قبر در آورد، باید به مدرسه رفته و درس بخواند؛ پس چرا در حوزه مسیر رشد و تکامل باز نیست و اگر کسی نقد علمی به ابنسینا و ملاصدرا و امثال این بزرگان بنماید و بگوید من نظر بهتری دارم، محکوم به تحقیر است.
همین مسایل است که موجب کندی رشد علم میشود و ذهنها بسته میماند و کسی نمیتواند خوب فکر کند و بر اثر چنین برخوردهایی است که چشمههای اندیشه میخشکد و همه برای حفظ مطالب گذشتگان تلاش میکنند؛ ولی افسوس که حفظ معلومات هیچ کارآمدی ندارد؛ حتی حفظ قرآن کریم بارانزا نیست و حفظ آیات سماوی درِ رحمت حق را نمیگشاید و خدا را لطیف و مهربان نمیکند و با آن بارانی معنوی برای حافظان فرستاده نمیشود.
پس باید راه را برای دیگران باز کرد نه اینکه مانع رشد دیگران و بهویژه طلاب جوان گردید و با اینگونه مسایل متعبدانه برخورد نمود.
اگر در جوامع علمی، اشکالات و نقدهایی که بر عالمان دینی گذشته و حال وارد است بررسی شود و به امروزیان تذکر داده شود بهطوری که طلبههای مستعدِ جوان، قدرت اشکالگیری داشته باشند و جو اجتماعی و نگاههای نابخردانه، مانع از سؤال نباشد و شاگرد بتواند هر اشکالی که به ذهن دارد از استاد بپرسد و استاد درصدد حل آن برآید و اگر اشکال وارد نبود بگوید ایراد شما منطقی نیست؛ در این صورت دو دسته رشد میکنند: دسته نخست عالمان واقعی و گروه دوم طلبههای مغرور به علم میباشند. در چنین جامعهای، اگر استاد کامل باشد، میتواند دسته دوم را نیز به سمت علم حقیقی سوق دهد و اگر کسی در کلاس درس ایراد نکند و سکوت حکمفرما باشد و تنها یک نفر اهل سخن باشد، در این صورت چراغ علم خاموش میشود.
البته کسانی که میخواهند از عالمان طراز اول و بهنام اشکال گیرند باید بهقدری جانب احتیاط را مراعات کنند که حق مطلب از بین نرود؛ چون ممکن است استادی هزاران خیر داشته باشد و چند اشکال نیز بر او گرفته شود که مسلم است این استاد را باید تمجید نمود و سپس آن بخش از اشکال کار او را بیان داشت.
اگر از عالمی اشکال گرفته میشود، باید عدالت در نقد را مراعات نمود. در جامعهای که پر از ایراد و اشکال است، اگر فردی جستوجو کند و اشکال عالمی که بسیار زحمت کشیده است را پیدا کند و آن را در بوق و کرنا نماید بدون آنکه از نیکوییها و برجستگیهای تحقیق وی چیزی بگوید، نهایت بیانصافی را مرتکب شده و صفت مگس را دارد و اگر هدف از اشکالهایی که وارد میآورد اصلاح است، باید در ابتدا بزرگترین اشکال را انتخاب کند و هنگامی که آن اشکال را حل نمود، سراغ اشکالات دیگر رود. برای نمونه، اگر کسی قصد دارد با منکر خدا بحث نماید، ابتدا بزرگترین منکر را در طول زمان پیدا نماید و پاسخ او را بدهد، نه اینکه اگر در کتابهای فلسفی مطلبی یافت که بوی انکار حق میداد و اشتباه علمی بود، نخست آن را بگوید؛ زیرا این کار موجب جار و جنجال میشود و ثمره علمی چندانی ندارد و برای مراکز علمی کارآمد نیست.
وجود مخالف در بحث باعث بزرگ شدن عالم و رشد علمی وی میگردد. البته اصلی در سیاست است که میگوید برای خود دشمنی بتراش تا بزرگ شوی. این اصل شعار سیاستمداران است. انسان تا دشمن ندارد، ضعیف است؛ به همین خاطر بد است انسان از دشمن و مخالف بترسد. اگر کسی از آمریکا بترسد بسیار بد است و ضعف او را میرساند. البته، ما میگوییم خیالتان آسوده باشد که در این مملکت، جنگی خارجی تا چند دهه دیگر پیش نمیآید. البته برای احتیاط میگوییم چند دهه تا تقریبی برای امروزیان باشد. بگذریم و به موضوع کتاب که ریشهیابی استبداد فکری است باز گردیم.
اختناق و استبداد زاییده جهل و ناآگاهی است. یکی از مهمترین عوامل خودکامگی جهل و نادانی است. آن نادانی که خود را در لباس علم و آگاهی نشان میدهد و به تعبیر عالمان منطقی «جهل مرکب» خوانده میشود. کسی که جهل مرکب دارد به جمود فکری و روحی دچار میگردد. باید دانست انسانها بر سه گونهاند: عدهای جمود جسمی، فکری و روحی دارند. برخی یک یا دو جمود را دارا هستند. گروهی نیز در هر سه بُعد یا در دو بعد یا در یک بعد سیلان و جریان دارند. برخی مانند گاز نه تنها جریان دارند؛ بلکه گسترش نیز مییابند. برای دریافت چگونگی آدمها در سه بُعد گفته شده به حالات ماده مثال میزنم. ماده بر سه گونه است: جامد، مایع و گاز؛ ولی حد فاصل این سه در درجات بالا، به صورت دقیق مشخص نیست. برای نمونه، یک گردو جامد است و به گردوهای متعدد که درون ظرفی قرار گرفته باشد و به شکل آن ظرف درآید، جامد گفته میشود. به آب و جانوران موجود در آن، که باعث روانی آب میشود و به واسطه آنها آب شکل ظروف را به خود میگیرد مایع میگویند؛ ولی به مقداری آرد که در باد به جریان میافتد و شکل هر ظرفی را به خود میگیرد، جامد میگویند. آهن جامد است اما در طول زمان، سیلان و جریان مییابد و مایع میشود و برای خود یک دنیا حرکت دارد و در حرارات و گرما، سرعت و سیلان آن دفعی میشود و چنانچه گرما و حرارت آن زیاد شود، به مدت زمان کمتری برای جریان یافتن نیاز دارد.