نگارش هشتصد جلد کتاب علمی پیرایهزدا
تحویلینگری از آفتهای رایج در فقه و در هر دانشی است. ظاهر و باطن و کردار و نیت با هم اثربخش، بردهنده و معراجآفرین میشود؛ ولی یکی بدون دیگری، راجل و درمانده است. ظاهرگرایان از باطن غفلت کردهاند و برخی مدعیان باطن نیز ظاهر را زمین گذاشتهاند.
همین امر نیز ریشه نزاعهای فراوانی شده است. نمونهای از این نزاعها در ابتدای انقلاب در یکی از شهرها رخ داد و من برای حل آن، به این منطقه رفتم. در این منطقه، یکی از آخوندها با دروایش عناد سختی داشت. او به من خیلی احترام میگذاشت و در جلساتی که من در آنجا هم در مسجد و هم در خانقاه داشتم، به همراه مسؤولان آنجا شرکت میکرد. مردم بسیار زحمتکش آنجا کشت زعفران داشتند. آنان در زمینهای شوری که نمک در آن مثل تخته شده بود، کار میکردند و برای همین، در آن زمانها به صورت غالبی با مشکلات بینایی مواجه بودند. آنان بخشی از زعفران خود را که با چنین زحمتی به دست میآوردند، با سادگی تمام هزینه دروایش میکردند. البته دراویش، افراد سادهدل و خوبیاند، اما در میان قطبهای آنان، گاه هستند کسانی که از این درآمد برای عافیت خود استفاده میکنند. ضمن آنکه بعضی از آنها به کشورهای بیگانه؛ بهویژه به انگلیسها وابستگی دارند. من هم در مسجد این شهر و هم در خانقاه دروایش منبر میرفتم. هر دو گروه مسجدیها و درویشها نیز هم در مسجد و هم در خانقاه شرکت میکردند. من نقطه وحدت هر دوگروه را خاندان رسالت و امامت علیهمالسلام بهخصوص امیرمؤمنان و سیدالشهدا علیهماالسلام میدانستم و در خانقاه از امیرمؤمنان و در مسجد از حضرت سیدالشهدا میگفتم. مشکل در این میان، قطب آنان بود که امکانات و ثروت فراوانی از سادگی مردم اندوخته بود و او بود که باید تنبیه میشد، نه دروایش سادهدل. اما متأسفانه آخوند آنجا با این افراد ضعیف و سادهاندیش مواجه میشد. مهمترین معضل درویشی، سطحیاندیشی و فقر نظری و معرفتی است. آنان با فقر معرفتی خیلی زود و سادهانگارانه به مقامات و کرامات افراد مدعی جزم مییابند و خام آنان میشوند. همین فقر معرفتی و مراجعه به افراد غیرمتخصص و دلبستن به مدعیان دغل و شیاد، سلوک آنان را بیریشه و بدون نتیجه ساخته است. نسخههای این مدعیان، آثار فریبنده و تیه سرگردانی و گمراهی عمرسوز دارد؛ اما سیر حقیقی و سلوک برشونده و انسانساز با آن نیست. بهخصوص که این مدعیان، خود را آگاهتر و راهبلدتر از واصلان نادر و کمیاب حقیقی میدانند و با هوچیگری و غوغاییشدن، سدّ راه آنان میگردند. ذکرهایی که دراویش از این قطّاع طریق میگیرند گاه سبب میشود شیاطین به آنان هجوم آورند و زندگی آنان تحت سیطره وسوسهها و تلبیسها و تدلیسهای ابلیسیان قرار میگیرد و مغز آنان با خناسی شیاطین به کلی شست و شو داده میشود. این امر از آسیبهای جدی درویشی و از آفتهای ضربهزننده ذکرهایی است که از افراد ناآزموده و مدعیان شیاد گرفته میشود.
عرفان، باطنگرایی، سیر و سلوک، صوفیگری و درویشی اگر همه به وصول به حقیقت اشاره داشته باشد و مبتنی بر معرفت و آگاهی باشد، خروجی آن دانشی مدرن، زیبا و دوستداشتنی میگردد که آن را عروس علوم میسازد. یکی از مهمترین اقطاب صوفیه قزاقستان به من از اختلافات شیعه و سنی و عرفان و فقه و مکاتب و مسلکهای عرفانی میگفت و میپرسید چگونه باید این اختلافات را حل کنیم؟
وی از رجال دانشگاهی و نیز مفتی اعظم قزاقستان و پیرمردی با بیش از هفتاد سال سن بود که البته پیرمردی بسیار روشن و آگاه بود. وی از اینکه او را به دیدار برخی مشاهیر برده بودند عصبانی بود و میگفت اینها چیزی ندارند و این توهین به ماست که ما را به دیدار چنین افرادی بردهاند. آقایی در مجمع جهانی گفته بود من شما را به دیدار ایشان میبرم؛ اما ایشان توصیه شخصی من است نه توصیه سیستم. او میگفت من مأیوس شده بودم از این همه شعار که ایران امالقری است. افرادی که من دیدم همه بیمحتوا بودند. اینها من را با این دیدارها کوچک کردند.
به هر حال، به ایشان گفتم: تصوف، عرفان و درویشی با هم اختلاف و دعوایی اساسی ندارد؛ اگر منطق فهم و روش علمی داشته باشد. البته ریشه اختلاف، صاحبان زور بهویژه ظاهرگرایان سطحیاندیش هستند که علوم را به صورت روشمند و عمیق پی نمیگیرند و اندیشههای خود را با موجسواری و به پشتوانه غوغاییشدن و شیادی میخواهند بر جامعه و افراد و نیز بر صاحبان تخصص و آگاهی تحمیل کنند. در عرفان، میان عارفان شیعه و سنی و نیز عرفان اهل کتاب مانند یهودی و مسیحی با عرفان اسلام، اختلاف چندانی نمیباشد و همه بهطور کلی از سیر و سلوک باطنی سخن میگویند و پیجوی حقیقت و وصول به آن میباشند. دعوا از ناحیه صاحبان زور و تحکم است. همانها که از طایفه نهروانیان هستند و خوارج هر زمان را شکل میدهند. خشکمزاجهایی که با عصبیت و تندی و با افراط، دعوایی میشوند و با بیرحمی، سیاهیلشکر افراطی برای مافیای زور و زر و زاری و تزویر میگردند. وگرنه در تعریف درویش گفتهاند:
درویش کسی است که بیکینه بود | پاک از همه آلودگیاش سینه بود |
اخلاق خوشش عادت دیرینه بود | وز صدق و صفا دلش چو آیینه بود |
درویش سعی دارد عین صفا باشد و با کسی دعوایی نداشته باشد. او تمامی بندگان خدا را با یک چشم میبیند. او پدیدههای وجود را ظهور الهی میشمرد. درویش، بیطمع است و توقعی ندارد تا بخواهد برای آن با دیگران سر جنگ داشته باشد. او خدا را باعث و حقتعالی را وارث میداند.
در شعرهایم، تعریف درویش را اینگونه گفتهام:
منم درویش و «حق» خود بوده درویش | چه در پس بوده باشی یا که در پیش |
تویی درویش و درویش است دو عالَم | که درویشی بود دوری ز هر خویش |
درویش کسی است که دلبستگی خَلقی و نفسانی برای او نیست. او دل دارد، اما تمامی دل وی، عشق به حقیقت است. صفای دل به این است که برای نمونه، میان هیچ کسی با فرزندان خود تفاوتی نگذاری و با همه همان برخوردی را داشته باشی که با فرزندان خود داری یا برای دیگران همان را بپسندی که برای خود میپسندی. برای مثال، من چند قناری دارم که آنها را مانند بچههایم دوست دارم. مشاجره و درگیری از نادانی و از خشکمزاجی و از فرصتطلبیهای نفسانی است. همه پدیدهها دل دارند و این دل، سرمایه و تمامی موجودی اوست؛ از قناریهای من بگیر تا شیر و پلنگ و تا مؤمنان و تا اهل سنت یا اهل کتاب و دیگران و دیگران. همه یک دل دارند و همه به دل هم راه دارند؛ اما زورمداران خشن، مصلحت نفسانی و بقای زور خود را در جنگ و خشونت میبینند و از صلح و صفا دور میشوند و جامعه و افراد و ملیتها یا اقوام را به جان هم میاندازند تا بقای زور چیره خود را تضمین کنند.
برای نمونه، در اوایل انقلاب، در کرمانشاه میان اهل حق و شیعه نزاع سختی بود و اهل حق مسجد و شیعیان را با سنگ مورد هجوم قرار داده بودند. اهل حق، پیرهای فراوانی داشتند. ما پیرهای آنان را به یک مجلس دعوت کردم و گفتم کسی با ریش و سبیل شما دعوا ندارد و اگر شما با هم مشکل دارید، در همین مجلس آن را حل کنید و دعوا را به میان مردم نبرید. مردم اعم از شیعهها یا دراویش اهل حق با هم دعوایی ندارند، دعوا برای شما روؤساست . آن زمانها شایع کرده بودند آخوندها با قیچی سبیلهای دراویش و اهل حق را میزنند. گفتم حاکم، کتاب و سنت است، نه قیچی و ما به سبیل و ریش کسی کار نداریم. ما برای یک خورده مو، معامله را به هم نمیزنیم. ما هم علی اعلایی هستیم، اما زبان شما خوب نمیچرخد میگویید علیاللهی هستیم. علی اعلاست نه اللّه. هیچ کس هم بر دیگری پیشی ندارد. کسی هم ضد انقلاب نیست. همه مردم دین خود را میخواهند و همه بر آن هستند تا مملکتشان آباد شود و ما آن زمانها یعنی حدود سال شصت میگفتیم کسی در سلایق شخصی و نحوه پوشش یا مو یا افکار و عقاید دخالتی ندارد، اما بعدها چنین نشد و در جزییترین مسایل جامعه تجسس میشد و البته ما هم بهکلی از همان ابتدای دهه شصت که این بیاخلاقیها و بیدینیها را دیدیم، به ناچار تارک سیاست شدیم و برای مبارزه با این پیرایهها، تمام همت خود را بر کار علمی؛ بهویژه پژوهشهای گسترده و عمیق فقهی متمرکز نمودیم.
بخش مهمی از مشکلات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی که به نحوه مدیریت کلان کشور باز میگردد، ریشه در سادگی، کمتجربگی و سواد پایین آخوندهایی دارد که به نوعی وارد مدیریت اجرایی یا نظریهپردازی اندیشاری برای نظام شدند. آخوندها خیلی سادگی کردند و عدهای زرنگ و سیاستباز نیز از آنان سوءاستفادههای فراوانی کردند و کلاههای گشادی سر آنان و به تبع، سر مردم گذاشتند. آخوندهای سادهای که وارد حکومت شدند، از سر سادگی بیش از توان خود بار برداشتند. آنان اگر خرابیهای بسیاری هم کرده باشند، به سبب برداشتن بار زیادی است. چنین افرادی به هیچ وجه صلاحیت نظریهپردازی مبتنی بر شریعت برای مدیریت جامعه و دخالت در ارایه راهکار برای مشکلات و معضلات اجتماع را ندارند؛ اما به هر حال زور دارند و بدترین برخوردها را با ما داشته است و ما را همواره در تلاطم و گرفتاری نگاه داشته است؛ بهگونهای که ما دیگر به این وضع عادت کردهایم. ما شصت سال سرمایه زندگی و علمی خود را در اینجا گذاشتیم اما در برابر، آنها بدترین برخوردها را با ما داشتهاند و نظام هم نتوانسته است امنیت ما را حفظ کند. من به هر کدام از مراکز علمی بیگانه رفته بودم و تحلیلهای علمی و سیاسی خود را برای آنان داشتم، بهترین امکانات و امنترین فضا را در اختیار من میگذاشتند. همه میدانند من آدمی عادی نیستم و مراکز علمی نیز میدانند نظریهپردازی مانند من در علوم انسانی ندارند که جامع در سیاست، اجتماع، فلسفه، روانشناسی، فقه و عرفان باشد. این صاحبان زور نهتنها نمیگذارد ارزش بحثهای علمی ما برای جامعه حوزوی و دانشگاهی روشن شود، بلکه با تمام توان خود آمده است تا ما را بهکلی بیارزش، بلکه ضدارزش نشان دهد. سالهای خطر و آسیب حوزههای علمیه همین الآن است. ما برای آن دلسوزی داریم و ناراحت هستیم. توان آنها بیش از این نیست. نباید بیانصاف بود. من چند جلسه با آقای رفسنجانی بودم. وی برای این اوضاع بسیار ناراحت بود. میگفت ما آمدیم مردم را راه انداختیم و آنها کشته دادند، ما جواب اینها را چه بدهیم. فردای قیامت به ما میگویند شما ما را به جبههها فرستادید و کشته شدیم، برای این. من نمیخواهم بگویم مسؤولان مشکل دارند؛ همانطور که نمیگویم اینها معصوم و بینقصند، ولی از وضعیت حاضر، خود آنان هم ناراحت هستند. پیش از انقلاب، انقلابیها عشق و حالی داشتند. مردم آنها را پذیرایی و احترام میکردند و نازشان را میکشیدند و دعاگویشان بود. آن زمانها با همه سختیهایی که داشت عید اینها بود؛ اما حالا اعتراضها و انتقادها فراوان است. به هر روی نتیجه تارک سیاست شدن و نه گفتن و آزاد بودن چه شده است؟ روزی به آقای مروی گفتم: من نمیدانم در این مملکت، چه کسی با من طرف شده است و برایم مشکل درست میکند؟ آقای بهشتی، خدا رحمتش کند، میگفت: ما هستهایم، به ریش این خلق بستهایم. من هماکنون تکلیف خود میدانم که در قم بایستم و از این تنگه احد حوزهها به تنهایی هم که شده دفاع کنم. به آقای مروی گفتم: آقای رفسنجانی شاید دههابار زنگ زدهاند و آدمهای خود را فرستادهاند تا جلساتی با هم داشته باشیم. اما من گفتهام نه، من با هیچ یک از آقایان اهل سیاست کار ندارم و اعتقادی هم به هیچ کس ندارم. آقای مروی همانجا گفت شما نه معتقد به دیپلماسی آخوندی هستید نه معتقد به نشست و برخاستهای آخوندی و نه خانه کسی میروید و نه در ختمی، عزایی یا جشنی شرکت میکنید. به او گفتم: بله، من با کسی ارتباط ندارم. من فقط برای درسهایم از خانه بیرون میآیم و به فیضیه میروم. من آدم بیکاری نیستم و باید انبوهی از کتابهای نیمهکاره خود را تمام کنم. من یک گوشهای میخواهم تا بنشینم و کار خود را انجام دهم و به هیچوجه سیاسی نیستم. من کار فکری، فرهنگی و علمی میکنم؛ اما نهتنها هیچ کمکی به ما نمیکنند، بلکه مانع جدی ما شدهاند و نگذاشتند کتابهای ما به بازار بیاید و به دست مردم برسد. ممانعت از این کتابها، لطمه به خود کشور است. کتابهای من شبهات بیستمیلیون تحصیلکرده را با نوآوری و با نقد مشکلات رایج پاسخ میدهد. من فقط یک تدریس دارم و یک تحقیق و نوشتن. شما نتوانستید امنیت مرا تأمین کنید. خودم صبح که از در این خانه بیرون میآیم، باید نگاه کنم ببینم کسی میخواهد مرا بزند تا بزنمش و شکمش را روی زمین بریزم یا نه. من مثل رستم میمانم. میگویند وقتی رستم زورش را از این ور میگذاشت تا زانویش در خاک میرفت، اما من الآن بیزور بیرون میآیم. چه کسی میخواهد با این برخوردهای غیرشرعی و غیراخلاقی، مرا مأیوس کند و تحت فشار بگذارد. من شرمنده شهدا و جانبازان هستم و از آنها خجالت میکشم. خدا بیامرزد شهید بهشتی میگفت: ما هستهایم، به ریش این خلق بستهایم. به هر حال، خدا کشتی آنجا که خواهد، برد؛ اگر ناخدا جامه بر تن درد. شما یک عالِم دارید که هشتصد نوشته علمی دارد، اگر شما در قم و در نظام آخوندی کسی را یافتید این همه نوشته علمی داشته باشد، من عمامهام را زمین میگذارم؟ این برخوردها از کجاست؟ آقای مروی! من شما را دوست دارم، من نباید با شما اینطوری صحبت کنم، ولی اینقدر آزادم و این قدر به شما علاقه دارم که همان که در دلم هست را برای شما گفتم. من بازیهای سیاسی را در شأن شما نمیدانم. روز قیامت هم خواهم گفت من هرچه بوده است به اینها گفتهام. من هم معتقد به ولایت هستم، من هم دین دارم، من هم با انقلاب و با نظام بیش از همه و پیش از همه بودهام. کسی که نظریههای علمی وی میتواند نصف مشکلات نظام را برطرف کند، چه کسانی و چرا با وی درگیر میشوند بدون اینکه او اهل درگیری باشد و تنها فعالیت علمی دارد. کار با این برخوردهای سلبی نمیماند و کشش پیدا نمیکند. با این حرکتهای اشتباه، انقلاب خودش، خودش را میخورد. با این حرکتهای اشتباه، انقلاب، فرزندان خود را یکی یکی میخورد. این خیلی خطرناک است. آقای مروی! مسیری که اینان انتخاب کردهاند به جایی رسیده است که این نظام دارد بچههای خودش را میخورد. این سیستم دارد خودش خودش را میخورد! این خیلی خطرناک است و ممکن است کار به جایی برسد که بخواهد مردم خود را هم بخورد.
به هر روی، حوزه نیازمند یک بازنگری جدی علمی برای بهروز و کاربردیشدن خود است. من در این سالها تحقیق لازم علمی برای این تحول اساسی را دنبال میکردم؛ بهگونهای که شمار نوشتههایم به هشتصد جلد کتاب رسیده است. بیش از بیست عنوان از این کتابها به صورت مستقیم از حوزه و مسایل و مشکلات و شیوه برونرفت از آنها بحث میکند. اگر این تحول اتفاق نیفتد و فهم از دین، مسیر حقیقی و اجتهاد درست خود را پیدا نکند، پوسیدگی قدمت افکار میانتهی واپسگرایان با کمترین فشاری آن را زمین خواهد ریخت؛ بهویژه صفا و صداقت طلبهها و ولایتی که نسبت به ائمه طاهرین علیهمالسلام دارند، عوامل عقبافتادگی و رکود حوزهها را ذلیل و رسوا خواهد ساخت. البته این ویروس بیپروا تنه و بدنه و میوههای این درخت تنومند را آسیب رسانده است؛ اما جلو این فاجعه روزی گرفته میشود. چه کسانی علمای آزاد را اذیت میکنند و میترسانند یا آبروی آنها را با اتهامات واهی میبرند؟ ما اینجا بالای چهل سال است که درس و تحقیق داریم و فقه، فلسفه و عرفان شیعی را از پیرایهها منقح کردهایم. من از نوزدهسالگی در فیضیه درس داشتهام و از همان زمان تمام این انگشتها به سوی من اشاره میرفت و مثل شب اول ماه که همه به آن اشاره دارند، میگفتند این است که از تهران آمده است و غوغایی در درسها ایجاد کرده است. آن زمان ملبس نبودم و همین محمد یزدی به من التماس میکرد به خاطر خدا ملبس شوید و در فیضیه درس بگویید. خوب نیست این طلبهها درس شما بیایند و شما با موهای بلند درس میگویی؛ اما امروز چه کسانی میخواهند عمامه از سرما بردارند؟ اینها در محیطی دارند اینگونه سلبی و منفی با ما و نوشتههایمان برخورد میکنند که مخالفان و بداندیشان به فلسفه، به عرفان، به فقه، به روحانیت و حتی به قرآنکریم میتازند و این کتابها میتواند قویترین نیروی بازدارنده در جامعه علمی باشد؛ یعنی اینها در این فضا بدترین خیانت را به دین و به علم با این کارها میکنند و با افتراهایی که میزنند میخواهند ما را در جامعه بشکنند؛ در حالی که این کارها شکست را به خود آنان وارد میکند و من برای خود آنان خوفناکم و دلسوز خود آنان میباشم که تا دیر نشده، خود را از این بنبست بیبازگشت دور دارند. در این چهارده قرن، خدا شاهد است که هیچ عالمی چنین کتابهایی را ننوشته است. من بارها گفتهام این کتابها را بردارید و روی آن نام خودتان را یا نام یک عالم دیگری را بنویسید؛ نام هرکه را که دوست دارید بنویسد، اما اجازه دهید، این کتابها به دست اهل آن برسد، اما همه را خمیر و تبدیل کردند.
به هر حال، من از نوزدهسالگی تاکنون اجتهاد شیعی و نظریهپردازی فقهی و علمی را در درسها و نوشتههای فراوان خود با جدیت و همت تمام دنبال کردهام و جز این نیز کاری نداشتهام. حتی منبر هم نرفتهام. شاید در سال، چند منبر مختصر داشتهام. محراب خودم را همین تحقیقات دانستهام و آن را لازمترین مجاهدت میدانستم؛ بهویژه این که میدانستم مهندسی دینی از دیگران ساخته نیست. روزی به خواهرزاده آقای خامنهای که پیش من آمده بود گفتم شما در حوزه آخوندی سراغ دارید که هشتصد نوشته علمی و تخصصی داشته باشد؟ چه کسانی و چرا با ما اینطور برخورد میکنند؟ ما صد و پنجاه عنوان کتاب را در مرحله اول چاپ کردیم و میخواستیم صد و پنجاه جلد دیگر را چاپ کنیم، اما مانع شدهاند؛ انگار وظیفهای واجبتر از برخورد با نوشتههای من ندارند. نمیگذارند تحقیقات لازمی که برای دین و برای علوم اسلامی و انسانی است را به انجام برسانیم. ابتدا که در مدرسه فیضیه به ما مدرس نمیدادند، با افزایش شمار شاگردان و اقبال طلبهها و فشارهایی که آنها آوردند، بالاخره بسیار دیرهنگام راضی شدند در مدرسه فیضیه به ما سه مدرس دادند که یکی از آنها کوچک بود و طلبهها مجبور بودند با ازدحامی که داشتند بیرون از مدرس بایستند، دوباره دیدند این ازدحام جمعیت خوب نیست و با پیگیری طلبهها مدرس بزرگتری به ما دادند. ما هم آزاد و مستقل هستیم. از همان ابتدا ما چنین بودیم. در دهه شصت که آقای منتظری قدرت داشت، من در حسینیه ارک درس منظومه میگفتم منظومه میگفتم. درس منظومه ما شلوغترین درس منظومه و فلسفه بود. بیش از چهارصد طلبه در آن شرکت میکردند. همان زمان به ما میگفتند چرا در درسهای خود از آقای منتظری نمیگویی. گفتم: من نه از شما تلکهای گرفتم، نه تلکه میدهم. من باید نازم را بکشند که این درس را میگویم، نه اینکه بخواهند از من باج بگیرند. من خودم تفویت مصلحت را جایز نمیدانم و سببسوزی نمیکنم، اما سببسازی هم نمیکنم. این کارهای سنگین علمی نیاز به امنیت و نیاز به آرامش و نیاز به امداد دارد، اما همه کارشکنی است. درسهای ما را تعطیل کردند و فیضیه را از ما گرفتند؛ گویی فیضیه ارث پدرشان است و اینها وارثند. این برخوردها همیشه با ما بوده است. کتابهای ما را جمع کردند و همه را خمیر نمودند. بیش از چهل نیسان از کتابهایم را از گوشه و کنار جمعآوری کردند و هزاران جلد کتاب علمی را آسیاب و خمیر و امحا کردند؟ آیا امام عصر (عجلاللّه تعالی فرجه الشریف) به این کارها راضی است؟ آیا این ضایع کردن حقالناس نیست؟ ابتدا که میگفتند این خالیبندی است، اما وقتی ریختند منزل ما و دهها دستگاه رایانه را بردند و به کتابهای آماده انتشار دسترسی یافتند، فهمیدند این نوشتهها واقعیت دارد، به کتابهای چاپشدهای که مجوز نشر داشت رحم نکردند. آنان به خانههای طلبهها میریختند و نسخه به نسخه این کتابها را از خانههای آنان جمعآوری میکردند و دستور امحای آن کتابها را روی پرونده آنان میگذاشتد. من تنها در زمینه فقه، بیش از صد جلد کتاب نوشتهام. آیا همانطور که آقای رفسنجانی بر آن تأسف میخورد مردم این فضا را با طعم دین میچشند یا دین را با طعم این افرادی که معلوم نیست چه کسانی هستند و هر چیزی را بر دیگران تحمیل میکنند؟ ما نسبت به افکار پوسیده و ارتجاعی نقد داریم و با فقه نهروانی مبارزه میکنیم و نهایت نیز خون خود را در این راه میدهیم؛ اما ما برای حوزهها و برای طلبهها بهویژه برای سادگی طلبهها نگرانیم و دلسوز آنان میباشیم. ما حرف خود را میزنیم. البته ما با نظام مشکلی نداریم. در سال نود، به منزل ما ریختند و از پایین تا بالا همه را شخم زدند و هرچه کتاب و رایانه بود جمعآوری کردند و همه را در گونی کردند و بردند. من در آن زمان، صد عنوان کتاب دارای مجوز، چاپ کرده بودم و چیزی پنهانی نداشتم. خود آنها هم دانستند و دوباره زحمت کشیدند و همه کتابها و و رایانهها را باز گرداندند. خوب خسته نباشند. کسی که پنهانکاری دارد، حرف نمیزند؛ اما من روزی چند ساعت در فیضیه و در جمع دویست تا سیصد طلبه نقد دارم و کتابهایم هم اگر بگذارند، روی سایتها هست. من اهل تقیه نیستم و معضلات و مشکلات را نقد میکنم و راه برونرفت از آنها را تحقیق میکنم. روزی به آقای رفسنجانی گفتم: حاجآقا یک وقت از دست من ناراحت نشوید، من تقیه را بر خودم حرام میدانم. بعد برخی از اشتباهات وی را به او گفتم. به وی گفتم اشراف من به شما به طور کامل است و اگر جایی را قبول ندارید، بگویید. آقای رفسنجانی نفس سالم و گوش شنوایی داشت. اینها که معلوم نیست چه کسانی هستند در کنار قبر شهیدان، رقص زور راه انداختهاند. اینها در کنار جانبازانی که روز به روز به تدریج و در کنار ما با تحمل درد و رنج به شهادت میرسند، رقص غرور و تبختر و تحکمِ زر و عافیت دارند. اینها انقلاب را هم برای منافع خود به تزویر ذبح میکنند؛ زیرا مفت و بدون زحمت آمده و شریک فرصتطلبی و زرنگی شدهاند و سیاست، فرهنگ، علم، سلامت مردم و هر چیزی حتی مروت و انصاف را هلدینگ سودای بیرحم سودمحور خود ساختهاند و «گرگ یغما»ی مردم شدهاند.
من سرمایه و موجودیام را روی انقلاب گذاشتهام که نتیجه آن این کتابها شده است و دلم هم خوش است که در این مملکت به عشق شهدا و به عشق جانبازان و انقلاب، نفس کشیدم و از همان نوجوانی در خدمت آنها بودم. آقای پسندیده که مرا بهخوبی میشناخت، از همان سالهای ابتدای قیام، در کوچکترین کارهای مربوط به انقلاب، با ما مشورت میکرد. بسیاری از مدعیان امروزی، آن سالها توسط خود من معرفی و برای کار انقلابی و مبارزاتی آماده شدند. بعدها تا روزی پانزده درس در شبانهروز داشتم. درسهای خود را از همان زمان نوشته یا ضبط کردهایم تا الآن که هشتصد کتاب علمی شده است. ما در این کتابها یک فرهنگ مرحمتی از اسلام کاربردی و اجرایی را مهندسی کردهایم؛ نه اسلامی نهروانی و خشک یا هورقلیایی که برای مردم کارآمد نباشد. ما از اسلامی گفتهایم که در جامعه قابل اجراست. اسلامِ پر از پیرایه و آلوده به تحریفات و خرافات که به عمد یا به اشتباه در این هزار سال به آن وارد شده است، قابل پیاده شدن نیست و اگر مدیریت جامعه بر آن قرار بگیرد، آن را به بنبست میرساند و افراد اجتماع را به دینگریزی یا دینستیزی وا میدارد. این نهایت و فرجام فقه آلوده به پیرایههاست که توسط نیروهای اجرایی غیرمتخصص و با زور به جامعه تحمیل میشود. میگویند به وزارت ارشاد گفتهاند دیگر مجوز هیچ کتابی به نام محمدرضا نکونام داده نشود. یعنی ما که لیدر بحثهای دینی هستیم نباید کتاب داشته باشیم. این ممنوعیتها و نیز محدودیتهایی که برای افراد جامعه ایجاد میکنند از دین نیست و سلایق افراد خاصی است که معلوم نیست چه کسانی هستند و از کجا آمدهاند؟ هشتصد کتابی که ما داریم با چنین افکاری مخالف است و آنها را به صورت ریشهای و نظاممند نقد میکند. دین حقیقتی است که با فطرت مردم سرشته شده و واقعیتی مردمگراست که برای آنان نشاط و شادی میآورد نه این که عامل غمباری و افسردگی شود. مردم در دین مردمگرایی که فقه حکمتگرا دارد، منافع خود را در پناه آوردن به اسلام میبینند و سلامت و سعادت خود را از آموزههای آن میطلبند. آنان حاضرند پای چنین دینی بایستند و برای آن جانفشانی داشته باشند. ما دینی را که همه جا سر ناسازگاری و ایجاد خشونت دارد و حتی به جنازه مردگان هم رحم نمیکند و آنان را مثله میکند، نقد میکنیم. به ما هم مرتب سنگ میزنند و روزی یکی به ما حمله میکند. روزی گفتند فلانی یک آیتاللّه به خود چسبانده است، این در حالی است که ما پیش از اینها و بیش از اینها در فیضیه درس میگفتیم و اساتید ما هم بسیار مهمتر از اساتید آنها بودند. اما این آقا پول و زور دارد و خیلی راحت، زور خود را روی سر هر کسی که بخواهد میفرستد و هرچه آنها میگویند باید بگویی شما درست میگویید، ما اشتباه کردیم. این در حالی بود که ما به هیچ وجه سیاسی نبودیم و از سال شصت که اشتباهات عمده سیاسیون را از نزدیک دیدیم، بهکلی تارک سیاست شدیم تا مشکلات علمی حوزهها را سامان دهیم. غلبه احساسات و شور و زور افراد ناپیدا، این است که کاری از دست کسی بر نمیآید؛ بهویژه ما که نمیخواهیم باعث شویم کمترین آسیبی به کشور و به جامعه و به مردم وارد شود و همین محذور باعث میشود بدخواهان ما جریتر شده و ما را بیشتر اذیت کنند. آنان میگویند این را که هر کاری کنیم، بر خود حرام میداند که علیه ما ریگ بیندازد و چیزی نمیگوید؛ پس هرچه سنگ داریم به سرش بزنیم. ما هم میگوییم بزنید، هرچه میتوانید بند بزنید و زندان کنید و تهمت بزنید، دستتان درد نکند، مهم نیست. اما من تا زندهام، شب و روز مثل یک کارگر زحمتکش کار و تحقیق علمی میکنم و حتی در زندان هم بیکار نمینشینم؛ چرا که خود را شرمنده شهیدان و شرمنده جانبازان و شرمنده خانوادههای آنان میدانم. در همین دو سال زندان، ده جلد کتاب از دیدههایم در زندان اوین نوشتهام. من از همانجا ریشه بسیاری از مشکلات را کشف کردهام و آنها را در این کتابها آوردهام. به هر حال، کارهایی را که از دستم برمیآید حتی در زندان دنبال میکنم. نوشتههای من هم دو بخش است: یکی آثار قلمی که اولین آن همین کتاب «اخباری و اصولی چه میگویند» است. دیگری آثار ویرایشی است که از متن درسها گرفته شده است. هر دو گروه کتابها به هشتصد جلد کتاب میرسد که فقط به یکصد و پنجاه عنوان آن در ابتدا مجوز نشر دادند و سپس همه را جمعآوری و امحا کردند. هزینه تمامی این کتابها هم شخصی بوده و از جایی پرداخت نشده بود. زحمت آمادهسازی این کتابها هم با طلبهها بوده که به صورت رایگان این کار را انجام میدادند. تمامی این کتابها نیز به هدف پیرایهزدایی از دین و تبیین انحرافات و خرافات نوشته شده است؛ اما همین کتابهایی که به نفع دین و به نفع مردم و ملت با هزار زحمت تدوین شده است را خمیر کردند. این کتابها تمامی حوزههای دینپژوهی و علوم انسانی و اسلامی اعم از تفسیر، فلسفه، عرفان، فقه، سیاست، روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد و ادبیات را در بر دارد. مخاطب این کتابها نیز خواص و دانشمندان و اهل علم هستند نه افراد عادی که برای آنان به دلیل قلم تخصصی آن ممکن است چندان جاذبهای نداشته باشد. مخاطب ما طبقه تحصیلکرده هستند که از خرافات و پیرایهها رمیدهاند و متأسفانه نهروانیان تاریخ همواره آنها را به اسم دین به جامعه تحمیل میکرده است. هدف ما از نگارش این کتابها تبیین دین سالم و درست و الهی و مبارزه با سلیقههای شخصی و فرصتطلبیها از دین بوده است. بضاعت و امکانات و نیز آزادی ما هم بسیار محدود بوده است. آنقدر به طلبهها فشار میآورند تا کسی کنار ما نماند و ما در غربت و تنهایی خود کسی را نداشته باشیم به ما کمک کند تا نتوانیم این آثار را آماده کنیم. همواره در این سالها، این سایه پنهان ناشناخته برای این کتابها مزاحمت ایجاد کردهاند تا جایی که در سال ۹۵، تمامی این کتابها را که بیش از چهل نیسان بوده است، جمعآوری کردند و دستور امحای این سرمایه عظیم را در یک سطر کاغذپاره و با عافیت تمام صادر کردند؛ در حالی که ما سطر به سطر این کتابها را با دقت عقلی و گاه با چند بار ویرایش تهیه کردهایم. روزی یکی از آقایانی که هم تحصیلات حوزه داشت و هم دانشگاه و در مجلات و روزنامهها مطلب مینوشت، صفحهای از پیشنویس مطالب ما را ویرایش کرد و به من داد. من نوشته او را گرفتم و ویرایش او را بازنویسی کردم و دقتهای عقلی مغفول مانده را به وی یادآوری کردم. بعد گفتم نوشتههایی که شما در مجلات و روزنامهها دارید و برای آن پول میگیرید، در حقیقت پول خون شماست. این پول در برابر عمر شماست بدون آنکه غیر از همین نوشته سطحی، چیزی برای شما داشته باشد. این نوشتهها خون و عمر و هویت شما را خراب میکند و در برابر آن، پول خردی را به شما میدهند. مشغول بودن به این نوشتهها، قلم و فکر شما را تخریب میکند و سادگی و سطحیاندیشی به شما تزریق میکند. ما روی این کتابها که همه تخصصی است، اینگونه کار کردهایم. فردای قیامت از ما نمیپرسند این کتاب را در چه زمانی نوشتهای، اما میگویند چه چیزی نوشتهای؟ بعد به او به مزاح گفتم اگر این مقدار پول در برابر این نوشتهها به تو میدهند، به من باید چه مقدار پول بدهند؛ در حالی که به من نه تنها هیچی نمیدهند، بلکه مرا مورد افترا و آزار و اذیت و بند و بست و محدودیت هم قرار میدهند و نهایت هم همه این نوشتهها را با وارد کردن هزار افترا، امحا میکنند. خوب، امحا کنند، ما وظیفه خود را انجام دادهایم و به قول حضرت عبدالمطلب للبیت رب، خداوند خود این سرمایه را به مردم میرساند و روزی آن را فراگیر خواهد گرداند و مانعان فعلی نیز از زندگی خود خیر نمیبینند. این برخوردها چنین نیرویی که مانندش در این هزار سال نبوده است و پشتوانه چنین خدمتی را دارد، مهمل میسازد. اگر من بیرون از این کشور بودم که در امنیت و آرامش و امکانات بود، بیش از دوهزار جلد کتاب داشتم؛ اما من باید در این تنگه بمانم و نیز با این نظام، تنش نداشته باشم. البته این نکته را هم باید بگویم که از نظر جامعهشناسی، بازی میدان امروز، صحنه کشتی نیست، بلکه بازی امروز مثل فوتبال است که اگر همه با هم به صورت تیمی و گروهی بازی کنند و هر یک نقش خود را در تیم بازی کنند، نتیجه میدهد. در حال حاضر، معترضان و منتقدانِ بریده از هم، کشتیگیرانی هستند که ماشه زور، پشت آنان را به زمین میزند. این بازی جمعی و تیمی فوتبال انتقادی و همگرایی است که دروازه صاحبان زور در سایه را به توپ میبندد.