دل دریای پاکی و رضای محبوبی، سراسر صفای سینه و صحنه عشق و دلربایی در اوج غربت و حیرت و مملو از امداد ضعیفان و همت حمایت محرومان میباشد؛
سینهای مستِ دلبری عاشقکش که با غرقاب بلا، خون عاشق میریزد و دل نمیسوزاند؛ ماهپیکری دیوانهکش که جام شراب پاک قدّوسیصفتان را با غرق آزار بیداد اشرار بر سر دار میشکند. محبوبی همواره نگارپذیر نقش صافی بیتاچهره باغ وجود و برقرار از لطف یار زیباکش و مست از غزالین نگاه معصوم چشم وحدت دلبری و دلداری با دیده عیار امید و دیوانگی و غزلخوان رجز هواداری و خطِّ پرگار نازنینخواهی است. محبوبی، خوانده حادثه غامض دیار عاشقکش یارِ شیرینْدیدار است که قدحکش، نوای هَزار دل بر خوانش گلِ اناری دم عشق پایدار میدهد و به مدد همت مشیت، ذوالفقار خَلق بر فرق قهر کشاکش ظلمِ بیمحاباست.
محبوب، عاشقترین آزادی که آزادترین راحتسرای دوستی را خلوت همزادی محبوبی و بنیاد رونق فرزانگی دل او ساخته است؛ دلی که سِرّی جز نور روح خدا و آشنایی جز جمع جمع دلدار و خدایی خدا نمیشناسد؛ اگرچه آهنگ دل عشق را نشانهشناسی نیست. محبوبی به عشق رخ یار، با همگان است، اما او را نه همنفسی است، نه همخانهای و چهرهکشان مجاز و غوغایی، بارکش افسانههای بیگانگی از عشق و امانت و دور از دیده هرجایی و رسوایی اهورایی و شیدایی بیپایانه یکتاچهره رعناییاند.