نخستین استادم، پیرزنی وارسته بود که متانتی همچون اولیای الهی و صلابتی چون جوانمردان داشت. این زن را؛ اگرچه در نخستین سالهای کودکی و در دوران طفولیت و پیش از دوران مدرسه به خود دیدهام، چنان به بزرگی و خوانایی در من نقش زد که گویی روزگارانی در محضر وی بودهام.
حلیمه خاتون معروف به گلین خانم، زن وارستهای بود که به بچهها قرآن میآموخت و امت خود را که تنها بچهها بودند همچون رسولی به طور شایسته رهبری میکرد. وی آموزش و تهذیب را با هم در کام امت خویش مینهاد و صفا و صداقت را چون طبیعت در جان آنها میریخت و حلاوت و شیرینی تربیت را با کمی تلخی تنبیه به جان صافی کودکان مینوشاند. بعد از پدر، زیرکی، متانت و وقار را در این زن دیدم و شیرینی صفات نیکوی وی هنوز نیز در کام من موجود است و آرزوی زیارتش را در رویا و حضور یا قیامت دارم و به شفاعتش امیدوارم.
از سه سالگی تحت آموزش معلمان ناسوتی بودهام. همانگونه که گفتم نخستین معلم من خانم بزرگوار و پیرزن رشیده و باکمالی بهنام «گلین خانم» بود که مکتبخانه داشت. گلین به معنای عروس است. من در آن دوران به اقتضای زمان کودکی و عدم آشنایی به زبان آذری، ایشان را گلیم خانم میخواندم. این بانوی بزرگوار به حسب اتفاق همسایه ما بود. من تنها شاگرد آن خانم بزرگوار نبودم و دستهای از دختر بچهها و پسرهای کوچک نیز در محضر ایشان بودند.
و کارهایم را در مسجد انجام میدادم؛ آنگاه در مسجد را میبستم و بدون اینکه کسی متوجه شود، به خانه باز میگشتم و سر جای خود میخوابیدم و کسی حتی پدر و مادرم از وضعیت من باخبر نمیشدند و نمیدانستند که من چه میکنم. شبهای خوشی در آن مسجد و قبرستان و روزهای خوبی در مکتب گلین خانم و بعد از آن در مدرسه ابتدایی داشتم. در منزل ما درخت توت بزرگی بود که از آن بالا میرفتم و سپس از روی دیوار به خانه گلین خانم میآمدم. منزل ایشان دیوار به دیوار منزل ما بود. این شرایط برای ما کرامات بسیاری داشت.
گلین خانم بیش از هفتاد و پنج سال داشت. ایشان معلم مکتبخانه بود و نزدیک پنجاه شاگرد داشت که به آنان قرآن کریم را به سبک قدیم و با روش سنتی ـ مثل الف دو زبر دو زیر، دو پیش ـ درس میداد. او نهتنها قرآن کریم را آموزش میداد، بلکه تخلق به اخلاق شایسته را نیز در جان شاگردان میریخت.
مهربانی، ترنم اخلاق و پاکی و تهجد ایشان با گیسوانی سفید، چهره پیامبری را به ذهن میآورد. یکی از عوامل تاثیرگذار بر من، بعد از شخصیت مادرم که بانویی بسیار پرهیزگار و اهل تهجد و عبادت است، این بانو بود. بعدها نیز در دفاع از حقوق زنان چندین جلد کتاب نوشتم و همچنین برای دفاع از چنین انسانهایی به تمام معنا وارسته که در انسانیت هیچ کاستی ندارند و سرچشمه حیات و زندگی هستند حرمت بسیاری قایل هستم. دیدن مادرم و گلین خانم زن شایسته ای به عنوان بانوی معنوی در کودکی سبب شد شخصیت زنان برایم شیرین باشد و نسبت به آنان احساس منفی و بدی نداشته باشم. باید گفت به زنان همواره ظلم شده و شخصیت آنان ـ که میتوانند انسانهایی متعالی و رو به کمال باشند ـ تحقیر شده و در اجحاف به آنان، خودی و بیگانه، به عمد یا به سهو کم نگذاشتهاند. در دفاع از زنان شعار بسیار است، ولی در عمل چیزی جز ظلم و ستم دیده نمیشود.
پیش از این گفتم در آن قبرستان دو استاد داشتم که یکی از آنان زن بود. در فضای نونهالی خویش در میان زنان، سه زن را بزرگ میدیدم که به دو نفر از آن بزرگان اشاره کردم. مادرم، گلینخانم و کاملتر از همه، سیده طاهرهای که زهرهای زهرایی بود و در واقع، بزرگ مربی امور معنوی من بودند و از ایشان خیرات بسیاری برایم پیش آمد. من حالات و خصوصیات این خانم را میدیدم. شوهر وی نیز در این صراط بود و ما هر سه همراه هم بودیم. با خود میگفتم:
خدا روزی به نادانان رساند | که صد دانا در آن حیران بماند |
رزق و روزی باطنی من ناخودآگاه عطا میشد. در این زمینه از این بانو فراوان استفاده کردم که بعد از وی هر جا رفتم و هرچه دیدم کسی در مقابل آن چیزی به شمار نمیآمد؛ اگرچه در میان آنان، از عالمان، دانشمندان، نوابغ و اعاظم و رجال بودند، ولی بیشتر علم بود تا رویت. برخلاف این زن و شوهر که سر تا پا تمامی، قدرت و اقتدار بودند و رویت و هیچ علمی نخوانده بودند و در ظاهر، هر دو مرده میشستند و قبرکن بودند و چنین افرادی به حسب ظاهر موقعیتی نداشتند! ارتباط من با آنان مزاحم و مانعی نداشت و کسی از آنها امید و انتظاری نداشت و تنها به من ارشاد میکردند و من نیز پیگیر بودم. آنان میطلبیدند و من هم انجام میدادم، بدون آنکه خود خواستار چیزی باشم و خیر و کمال دنیایی و یا آخرتی را هدف و غرض قرار دهم. هرچه بود، نصیبی و ـ به قول آنان ـ رزقاتی بود و من نه طمع و نه رد میکردم.
به هر حال، آن ارتباط و حالات در کودکی هم برای من خیلی مغتنم بود و هم بسیار سنگین، و گاه فشارهای فراوانی به من وارد میآورد.