استواری بر صراط مستقیم اولیای محبوبی و انعامی

استواری بر صراط مستقیم اولیای محبوبی و انعامی

 

برخی نظریهٔ سخت و صعب بودن حرکت بر صراط مستقیم اولیای محبوبی و اِنعامی را مطرح ساخته‌اند؛ نظریه‌ای که با آیات قرآن کریم هم‌خوانی ندارد. آنان برای صعب بودن پیمایش راه راست، از روایت «سورهٔ هود مرا پیر کرد» دلیل آورده‌اند.

ما نخست امری را که به رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله وارد شده است می‌آوریم و سپس به تحلیل محتوای آیهٔ سورهٔ رعد می‌پردازیم. قرآن کریم این امر را در دو مورد آورده است: «فَلِذَلِک فَادْعُ وَاسْتَقِمْ کمَا أُمِرْتَ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَقُلْ آَمَنْتُ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ کتَابٍ وَأُمِرْتُ لاِءَعْدِلَ بَینَکمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّکمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکمْ أَعْمَالُکمْ لاَ حُجَّةَ بَینَنَا وَبَینَکمُ اللَّهُ یجْمَعُ بَینَنَا وَإِلَیهِ الْمَصِیرُ»(۱)

و نیز می‌فرماید: «فَاسْتَقِمْ کمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَک وَلاَ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»(۲). با این که یک امر در هر دو آیه وجود دارد، اما در روایتی نداریم که سورهٔ شوری مرا پیر نمود؛ زیرا میان این دو آیه تفاوتی است و آن این که آیهٔ سورهٔ هود، قید «وَمَنْ تَابَ مَعَک» را اضافه دارد و همین قید ـ یعنی همراه نمودن امت ـ آن هم امتی تازه‌مسلمان، سخت است و قدرت عملیات و کارکرد را محدود می‌کند و این معنا به استقامت بر صراط مستقیم تحلیل نمی‌شود. این مانند آن است که کوهنوردی ماهر بخواهد کودکانی را با خود به بالای قله برساند. هرچند وی در پیمایش کوه مشکلی ندارد، اما همراه نمودن این کودکان، کار را برای او صعب و طاقت‌فرسا می‌گرداند. همراه نمودن امت، به خودی خود سنگین است، تا چه رسد به آن که آنان تازه از گذشتهٔ خود توبه نموده و تازه‌مسلمان باشند. چنین نومسلمانانی به مثابهٔ کودکانی سست‌نهاد هستند که تازه ضعف حاصل از نقاهت بیماری را پشت سر گذاشته و کم‌ترین غفلتی از آنان، خطر و آسیبی را متوجه ایشان می‌کند و سبب عود بیماری می‌شود. سخت بودن امری که در سورهٔ هود است، برای این قید است و نه برای صراط مستقیم و استقامت بر آن؛ بنابراین از آن نمی‌توان سخت و صعب بودن صراط مستقیم را برداشت کرد.

سختی و صعب بودن مورد اشاره در سورهٔ هود، تعبیر دیگری از روایت «وما اوذی نبی مثل ما اوذیت»(۳) است. اولیای خدا و اهل راه، صراط مستقیم را همانند آزادراهی به‌راحتی و به آسانی می‌پیمایند و این صراط برای آنان جادهٔ سنگلاخ و پر دست‌انداز و دارای مانع و سرعت‌گیر نیست و طبیعت صراط مستقیم و استواری بر حق برای آنان آسان است و هرچه مانع است، در همراه نمودن افراد عادی با این صراط است.

چنین کسانی در معناشناسی آیه، میان «دعوت به خداوند» با «سیر بر راه مستقیم» خلط نموده و سیر را صعب و سخت گرفته است؛ در حالی که سختی، مربوط به دعوت و همراه نمودن توبه‌کنندگان است و سختی از ناحیهٔ مدعو (توبه‌کنندگان) است و نه داعی (پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ).

البته داعی حقیقی در سلوک، خداوند است، نه رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله . این حق است که بندگان خود را دعوت می‌کند و خلق را از این اسم به آن اسم سیر می‌دهد و اوست که سِمَت هدایت ایصالی ـ و نه اِرایی ـ آن را بر عهده دارد؛ چنان‌که می‌فرماید: «إِنَّک لاَ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»(۴). کسی که خویشتن خویش را داعی و هادی می‌داند؛ هرچند بر آن شکرگزار باشد، گمراه و منحرف است. فاعل حقیقی هدایت، خداوند است و بس.

عرفان، بدون مقام ولایت خاندان عصمت ـ که حقیقت صراط مستقیم می‌باشند ـ حقیقتی ندارد. عرفان بدون اولیای چهارده معصوم علیهم‌السلام و شناخت آنان به فصل نوری و مقام نورانیت، معنا پیدا نمی‌کند؛ همان‌طور که پیشتازان عرفان آنان هستند و هیچ کمالی جز به آن حضرات علیهم‌السلام قامت رسا ندارد. درست است که می‌گوییم صراط مستقیم صعب نیست، اما استواری بر آن، نه تنها صَعب، بلکه مستصعب و سرکش بوده و نگه‌داشت آن بسیار مشکل است. این راه، چنان سرکش است که به فراچنگ نمی‌آید و آن، پیمایش وادی «ولایت» و استواری و استقامت بر آن است، که همان توحید ذاتی است. این راهِ حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام است که ریزش دارد و جز چند نفری را به فینال نمی‌برد و فینال فینالیست‌های آن جز یکی نمی‌باشد و آن هم در زمان کودتای سقیفه، در انحصار مقداد بود. ثقل صراط مستقیم، از ولایت بر می‌آید. توحید ـ که همان راه مستقیم است ـ با شرطی که در پی دارد، سنگین و مستصعب می‌شود. این شرط، همان «أنا» است که در روایت سلسلة‌الذهب آمده است:

«حدّثنا محمّد بن موسی بن المتوکل ـ رضی اللّه عنه ـ قال: حدّثنا أبو الحسین محمّد بن جعفر الأسدی، قال: حدّثنا محمّد بن الحسین الصوفی، قال: حدّثنا یوسف ابن عقیل، عن إسحاق بن راهویه، قال: لمّا وافی أبو الحسن الرضا علیه‌السلام بنیسابور وأراد أن یخرج منها إلی المأمون اجتمع إلیه أصحاب الحدیث، فقالوا له: یا ابن رسول اللّه ترحل عنّا ولا تحدّثنا بحدیث فنستفیده منک؟ وکان قد قعد فی العماریة، فأطلع

رأسه وقال: سمعت أبی موسی بن جعفر یقول: سمعت أبی جعفر بن محمّد یقول: سمعت أبی محمّد بن علی یقول: سمعت أبی علی بن الحسین یقول: سمعت أبی الحسین ابن علی بن أبی طالب یقول: سمعت أبی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب یقول: سمعت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله یقول: سمعت جبرئیل یقول: سمعت اللّه ـ جلّ جلاله ـ یقول: لا إله إلا اللّه حصنی فمن دخل أمن من عذابی.

قال: فلمّا مرّت الراحلة نادانا: «بشروطها وأنا من شروطها»(۵)».

آن‌چه صعب است، توحید ذاتی است و توحید ذاتی باب ولایت است که تحمل بلندای آن جز از معصوم بر نمی‌آید و هر کسی به فراخور مرتبه‌ای که دارد، چیزی از آن را حمل می‌کند؛ چنان‌که می‌فرماید:

«حدّثنا أبو جعفر عن محمّد بن سنان عن أبی الجارود عن أبی جعفر علیه‌السلام قال سمعته یقول: إنّ حدیث آل محمّد صعب، مستصعب، ثقیل، مقنع، أجرد، ذکوان، لا یحتمله إلاّ ملک مقرّب أو نبی مرسل أو عبد امتحن اللّه قلبه للایمان أو مدینة حصینة، فإذا قام قائمنا نطق وصدقه القرآن»(۶).

راه مستقیم، مسیری باز است و همه هم رونده هستند و هیچ کس هم در راه نمی‌ماند و همه هم وصول پیدا می‌کنند و صراط مستقیم مشکل نیست؛ بلکه آن‌چه مشکل و صعب است، توحید ذاتی است. اما توحید ذاتی با صراط مستقیم برابر نیست و صراط مستقیم گسترده‌تر از آن است و توحید فعلی و صفاتی را نیز در بر می‌گیرد. توحید ذاتی، بدون «ولایت» پیموده نمی‌شود. اولیای خدا در توحید ذاتی قرار می‌گیرند و ولا می‌یابند؛ اما ولای آنان بدون بلا نیست و با بلا، بلاپیچ می‌گردند. سوخت اهل ولا همان بلایاست و کام اولیای خدا را با بلا برمی‌دارند و «البلاء للولاء»؛ همان‌طور که «الولاء مع البلاء». توحید ذاتی و ولایت، وادی بلا، درد و سوز است. این راه «ولایت» است که «بصیرت» می‌طلبد. کسی که ولایت ندارد، دچار مرگ جاهلی است و هم‌اینک مرده است:

«حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق ـ رضی اللّه عنه ـ قال: حدّثنی أبو علی بن همام قال: سمعت محمّد بن عثمان العمری ـ قدّس اللّه روحه ـ یقول: سمعت أبی یقول: سئل أبو محمّد الحسن بن علی علیهماالسلام وأنا عنده عن الخبر الذی روی عن آبائه علیهم‌السلام : أن الأرض لا تخلو من حجة للّه علی خلقه إلی یوم القیامة وأن من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة، فقال علیه‌السلام : إنّ هذا حقّ کما أنّ النّهار حقّ، فقیل له: یا ابن رسول اللّه فمن الحجّة والامام بعدک؟ فقال ابنی «محمد»، هو الامام والحجة بعدی، من مات ولم یعرفه مات میتة جاهلیة. أما إن له غیبة یحار فیها الجاهلون، ویهلک فیها المبطلون، ویکذب فیها الوقّاتون، ثمّ یخرج فکأنّی أنظر إلی الأعلام البیض تخفق فوق رأسه بنجف الکوفة»(۷).

 برای ولایت باید قدرت تحمل داشت. کسی می‌تواند سختی‌های باب ولایت را پشت سر گذارد و از امتحانات و آزمایش‌های آن موفق بیرون آید که بردبار باشد و در حریم مولای خود، خویشتن خویش را عَلَم نکند. کسی که از هوا پر است و میل خود را به رخ صاحب ولایت می‌کشد و در برابر او اجتهاد ظاهری دارد؛ بدون آن که واقع را بشناسد، مردود است؛ البته اگر با چنین اجتهادی مطرود نشود! و چه بسا که چنان در اجتهاد خود فرو رود که ملعون شود. ولایت را به کسی می‌دهند که توان تحمل و قدرت پذیرش داشته باشد؛ وگرنه افزودن اندکی به آن، سبب از هم‌گسیختگی می‌گردد: «إِنَّا عَرَضْنَا الاْءَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الاْءِنْسَانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوما جَهُولاً»(۸). باب ولایت و توحید، باب امور موهوبی و از موهبت‌های الهی است و به کسب و زور نیست؛ از این رو، نمی‌شود معارف جزیی و دقیق این دو باب را مدرسی‌وار آموزش داد و ترتیب و ترتب مباحث علمی را در آن داخل نمود؛ زیرا در این صورت، یا گفته‌خوان از دست می‌رود و مرگ اخترامی می‌یابد و یا به انحراف کشیده می‌شود.

  1. شوری / ۱۵٫
  2. هود / ۱۱۲٫
  3. مناقب آل ابی طالب، ج ۳، ص ۴۵٫
  4. قصص / ۵۶٫
  5. شیخ صدوق، التوحید، ص ۲۵٫
  6. محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص ۴۱٫
  7. شیخ صدوق، کمال الدین وتمام النعمة، ص ۴۰۹٫
  8. احزاب / ۷۲٫
مطالب مرتبط