با خود فکر میکنم چه شدم، چه شدهام و چه باید بشوم؟ به هیچ اسم و عنوانی میل ندارم و دل از تمامی این امور بریدهام،
بیزارم که چیزی شوم و هدفی را دنبال کنم که چهرهٔ محدود داشته باشم، میبینم هرچه شدم، کوچک میشوم و بهتر این است که خود را کوچک نکنم و چیزی نشوم. یک یا دوهزار، صدهزار، میلیون و دیگر اعداد و ارقام محدود است. وصف با تمام بیوصفی وصف کل است. مال اندوزم، مال شوم یا علم؟ تمامی عنوانها و دیگر امور زشت و زیبا همه کوچک است و برای بزرگی، بهتر آن است که چیزی نشوم؛ البته بیهدف و بدون غایت نیز نیستم و تمام آرزویم این است که دست در غیب اندازم و خود را آنسویی نمایم و تمام همت خود را بر این امر تنها و بادوام صرف نمایم و خداوند نیز در این امر، مرا مشوّق است و تابش نورش را میدهد، بدون آنکه فکر کنم و ناگاه خود را در ظرف نمایشش به رقص و چرخ مشغول میبینم، خود میبرد و میدوزد و بر تنم میکند و تنها کاری که میکنم این است که نگران خدایی و استقلال و غنا و داوری او نشوم.
هرچه میرسد، هرچه میتراشد و هر سنگی که به سرم میخورد، دردش را نیز به خود او وا میگذارم و دردی مرا نرسد. آنقدر این وضع را تحمل میکنم تا چهرهٔ ثبات را در خود بیابم و در غیب را گشوده ببینم. در این صورت است که از چهرهٔ حدوث و زوال گریختهام؛ پس در حال حاضر که خود را در سنین چهل ثبت میبینم، از این طرف بریدهام و از پشت بام دنیا رمیده و به پشت درِ آن چهره در جا میزنم و با دست، پا و سر بر در میزنم تا لحظهای که این در باز شود و مشاهدهٔ چهرهٔ ثبات کنم. این حالت اگرچه سخت است و چندان هم شیرین نیست، به شیرینی میرسد و به مراتب، بهتر از چهرهٔ بیرنگ و رو و بیمزهٔ حدوث است که هر کس به کاری مشغول است و ما در این زمان مشغول این کاریم و چنگ بر زلف هر چین این امر داریم و از همهٔ امور و از جنگ، صلح و سر و صدا رها شده و تنها در هوای این معنا میباشیم و هرچه پیش آید و هر سنگ و گلی که به سرمان خورد، نوش جان میکنیم و باکی نداریم و تنها در بند این معنا هستیم که به چهرهٔ حدوث باز نگردیم و خود را به آن سوی چهرههای حدوث رسانیم، قبل از بردن نفس خویش به آن سوی چهرهها این راه رفتنی را برویم، به امید «ثبات» و «ابد». این از ما، و دیگران هم خود باید خویش را ترسیم کنند و دعوی باطل و بیجا را در خود نپرورانند.
منبع: کتاب مرگ و زندگی در ابدیت