گزینش نیروهای انقلابی برای آموزش بیشتر با ما بود. هسته مرکزی انقلاب که از طریق برادر آقاي خميني جناب آقای هندی – که برای جامعه گمنام است – و جناب آقای پسندیده با آقاي خميني ارتباط برقرار میکرد، کسی را میپذیرفت که مورد تایید من باشد. مسوول گزینش افراد برای ماموریتهای خاص نیز بودم و بسیاری از کارها را سرویس میدادم؛ کارهایی که افراد عادی از عهده آن بر نمیآمدند و انجام آن لازم بود.
فردی که بعدها مهم شد و امروز یکی از سمتهای عالی را دارد و مشکلات زیادی نیز در کار خود ایجاد کرد، به من معرفی کردند تا او را برای کاری آزمایش کنم. وسیلهای به وی دادم و گفتم: جلو آینه برو و این حرکات را تمرین کن. روزی کسی با وی دعوا کرده بود و او همان را آورده بود تا به طرف دعوا زهرچشمی نشان دهد. به او گفتم: برو آن را بیاور. تو اهل این کار نیستی. این وسیله برای بیتالمال بود و تو از آن استفاده شخصی کردی. گفت: او به من فحش میداد. گفتم: در نهایت تو میتوانستی با پارهآجر بر سر او بزنی، نه با این امانت که برای بیتالمال است و نباید کار شخصی با آن انجام داد، چنین برخوردی برای تو اشکال دارد. بعد از این ماجرا، ما مورد کاوش قرار گرفتیم و ساواک ما را گرفت (که سستی وی در مواجهه با ساواک را میرساند) که باز آن را با روشهایی از خود دور ساختم.
خلاصه، برخی از آقایان را برای کارهایی در آن روز مناسب نمیدانستم، چون آنان یا ترسو و بزدل بودند و یا حرفنگهدار نبودند.
روزی شخص دیگری را معرفی کردند؛ شخصی که وی نیز همین روزها یکی از سمتهای عالی را به وی سپردهاند. گفتم: او این کاره نیست. گفتند: حالا شما او را تست کنید. من به او گفتم: دو تا هفت تیر دارم که نمیتوانم آنها را پیش خود نگه دارم و ممکن است به دست ساواک بیفتد. شما آنها را چند شب پیش خودت نگهدار. او گفت: خانه ما شلوغ است؛ باید ببینم مادرزنم چه میگوید. و بعد هم گفت: آنان میترسند. به کسی که او را معرفی کرده بود، گفتم: دیدی این به درد این کارها نمیخورد!. فعالیتهای انقلابی از ناحیه چنین افرادی که بعدها سمتهای عالی گرفتند مشکل پیدا میکرد و سر و کلّه آنها در مسایلی دیده میشد که برای ما دردسر ایجاد میکرد. حال نمیخواهم این ماجراها را دنبال کنم… . همینطور در تبلیغ نیز گاه چنین مشکلاتی را داشتم که بیان آن سبب اطاله کلام میشود و با این مجلس مناسبت ندارد. بهطور طبیعی در هر شهری مشکلاتی خاصی برای من از ناحیه چنین افرادی پیش میآمد و آنان برخوردها و مواجهههای خود را داشتند که هر یک سری دراز دارد.
فراهم کردن برخی از امکانات خاص (مانند هفتتیر و دیگر سلاحهای لازم برای نیروهای انقلابی) از طریق خاص آن با ما بود. من مرحوم آقای ربانی شیرازی را قبول داشتم و کارهایی ویژه مانند تامین سلاح را با ایشان انجام میدادیم. کارهایی مانند تربیت نیروهای زبده و چریک را که میتوانستم به صورت حرفهای انجام دهم و آن را آموزش دهم. در آن سالها درس را بهطور افراطی و زیاد دنبال مینمودم و زیادی درسها پوششی برای این بود که ساواک متوجه مبارزات انقلابی من نمیشد. در شبانهروز خوابم بسیار اندک بود و به یک یا نیم ساعت خواب اکتفا میکردم. در مورد فعالیتهای انقلابی نیز همین گونه بودم. البته، چون به درس و بحث بسیار وابسته بودم، سعی میکردم این کارها مشکل زیادی برای من پیش نیاورد و فرصت تلاش علمی را از من نگیرد. برخی دوست داشتند به زندان بروند یا آنان را بگیرند تا مهم شوند، ولی من چنین نبودم. به قم که آمدم اولین کاری که به محض ورود انجام دادم، این بود که درس میگفتم و چند درس نیز داشتم.
نقد کتاب به سوی تمدن بزرگ
در شهر اسفراین، بالای منبر از کتاب «به سوی تمدن بزرگ» که آن را تالیف شاه میدانستند، بحث کردم و گفتم: «این کتاب نوشته شاه نیست.» روزی ساواک مرا گرفت و برای این حرف از من بازخواست و بازپرسی کرد. به آنان گفتم: اگر کتاب از ایشان است، او باید در رابطه با این کتاب با من بحث کند؛ نه شما.
مطالب مرتبط: مرحوم سید نورالدین خمینی