چیزی که در سراسر زندگی‌ام بی‌هیچ کم و کاستی مرا همراهی می‌کند و از اولین واژه‌های زود آشنای طفولیتم بود، عشق بود و عشق بود و عشق.

شوق، سوز، درد، هجر، غم، صفا، محبت و مهرورزی از اولین واژه‌هایی بود که از اولین روزهای توجه و ادراکم با خود دارم و لحظه‌ای دور از آن نبوده‌ام.

این حقیقت؛ اگرچه در سنین مختلف چهره‌های گوناگونی به خود گرفته و در مظاهر گوناگون به گونه متفاوت برایم تجلی نموده، تمام آن‌ها حکایت از حقیقتی زود آشنا می‌کرده است که در نهایت صید آن معنا گردیدم و آن حقیقت مرا در تاس خود نشاند و چله‌ام را برید و از تمام چهره‌های گوناگون رهایی‌ام داد و مرا از من ربود و راه بر غیر خود بست.

گوشه‌هایی از طبیعت ناآرام عالم و آدم مرا به خود وا داشت و چهره‌های ملموسی، دل از کفم برد و سایه‌های ناپیدایی حیرانم کرد و در هر مقام، دلارایی، خواب و بیداریم را به هم آمیخت تا مرا از خود برد و قامت خمیده و چهره رهیده عاشقان را در کامم ریخت.

 

عشق در من یک حقیقت است و حقیقتِ عشق در من است. اگر مرا به هرچه که هست برسانند، به آن عشق می‌ورزم. اگر به زندانم اندازند، با میله‌های زندان، عشق می‌ورزم و اگر هم‌سلولی داشته باشم، با او سخن عاشقانه می‌سرایم. اگر مرا به کوه اندازند، با سنگ، سخن صواب می‌گویم. اگر به دره پرتابم کنند، جز سخن عشق، حرفی از دهان بر نمی‌آورم. اگر به بام فرد کبوتربازی روم، باز عشق می‌ورزم؛ چرا که کبوترش بالادست‌ها می‌پرد و ساعت‌های بیش‌تری در آسمان هست و آن کبوتر نیز به عشق جفت خود دورتر و دورتر می‌شود، تا پس از ساعتی به همسرش برسد. آن‌ها در آسمان نیز با هم سَر و سِرّی دارند که نگو و نپرس! ای کاش من کبوتری می‌گشتم و پی عشق خود از کوچه‌ها گذشته و تا اوج آسمان‌ها پرواز می‌نمودم!

آن کس که عشق ندارد مرده است و آن کس که عشق به خود ندیده است کیست، مگو و مپرس که یافت نمی‌شود، ولی عشق به معنای زلالش نصیب کم‌تر کسی می‌شود. آن کس که درد عشق و سوز هجر دلش را دریده باشد، معنای این درد شیرین را می‌شناسد. عشق؛ اگرچه حقیقت است و عشق مجازی وجود ندارد، عشقِ چهره‌ها و دیده‌ها، گزیده‌ای از ظهور حقیقت عشق است که دل در گرو آن می‌افتد و این خود بلای عاشقان است که اگر با ولایش همراه گردد، عشق حق دل عاشق را به شور وا می‌دارد تا جایی که بی‌چهره، مهر محبوب را در خود ببیند و حدیث غیر فراموشش شود و تنها اوست که عاشق صادق خواهد بود و این است معنای آن شعر که گوید:

 من هرچه خوانده‌ام همه از یادم رفت

 الاّ حدیث دوست که تکرار می‌کنم

مطالب مرتبط