چه کسی از عبادت، علم، ثروت و دیگر داشته های خود خسته میشود؟!
گیاهان جبلت، بهایم شهوت، وحوش غضب، شیاطین حیله، مکر و وسوسه، و پدیدههای عقلی و فرشتگان معرفت، صمیمیت و صفا و انسان موقعیت جمعی را به استعداد و انسان کامل آن را به فعلیت دارد.
به تعبیر دیگر، تمامی صفات عوالم، ظهور انسان کامل است و هر کمالی از انسان به واسطه فصل نوری که دارد به دیگر پدیدهها رسیدهاست.
بهایم هیچگاه از شهوت و وحوش هیچگاه از دریدن و غضب خستهنمیشوند؛ چرا که شهوت و غضب طبیعت آنان است، ولی استعداد انسان بیش از فعلیت بهیمیت و سبعیت است و از شهوترانی، درندهخویی و شیطنت خستهمیشود و نمیتواند عمری در پی این امور باشد؛ زیرا حرکتی برخلاف مسیر طبیعت آدمی است و جسم را به ویرانی میکشاند؛ چنانچه افراط در شهوترانی، سَلِس و جریان ادرار میآورد، بلکه نهاد و جبلی آدمی برای امری الهی و خلافت پروردگار و سعه معرفتی است که در کمون ذات او قراردارد.
آدمی نه تنها از معرفت که لوازم مادی ندارد خسته نمیشود، بلکه اشتهای سیریناپذیر میآورد. اولیای خدا چون به مقام خود علم دارند تعدی و ظلم نمیکنند: «وَمَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ»(۱) و این معرفت است که برای آدمی عشق میآورد.
حیوانی که بهیمیت یا سبعیت دارد چون آن را با صدق اظهار میکند عشق بهیمی دارد. حیوان هرچه را که میخواهد به صدق میخورد و کامیابی خود را به صدق دارد و به طبیعت خود به صدق تخلق میدهد و ریا و سالوس ندارد، از این رو عشق دارد.
فرشتگان نیز صدق دارند. اولیای خدا نیز دارای صدق هستند. صدقی که عین معرفت آنان است. شیاطین صاحب حیله و مکر هستند و صدق ندارند.
انسان معمولی نیز میتواند صدق نداشتهباشد و در زندگی، خود نباشد و ایفاگر نقش دیگری باشد. کسی که خود نباشد و به میل و اراده حقیقی خود زندگی نکند و در موقعیت خود و هویتی که دارد قرارنگیرد و میخواهد مثل این و مانند آن و برای خوشامد دیگران رفتار کند، نه خوشامد خود و انتخابهایش انتخاب خود نباشد، حقیقت خود را از دستمیدهد و میانتهی، پوچ و بیارزش میگردد. چنین کسی دیگر نمیتواند عاشق باشد.
عاشق کسی است که صادق باشد و اضافه عاشق به صادق اضافه بیانی است و عاشق همان صادق است. عشق هیچگاه با دروغ جمع نمیشود. دروغ و خود نبودن و نفاق ریشه تمامی گناهان است و با پیشگیری از این گناه ریشهای میتواند دیگر گناهان را مهار کند. این بحث در عدالت نیز مطرحمیشود و عادل کسی است که در مرتبه نخست دارای صدق باشد؛ به این معنا که همان چیزی باشد که هست و نقش غیر خود را بازی نکند. کسی که صدق ندارد زمینه برای انجام هر معصیتی دارد. صدق ریشه هر طاعتی است و کسی که صدق نداشتهباشد نمیتواند از هیچ امری اطاعت و پیروی داشتهباشد و عبادتهای خود را به ریا و سالوس میآلاید و آن را باطل میکند. این صدق است که معرفت میآورد و بر عشق میافزاید.
ریشه عشق، صدق و انصاف است. عشق؛ یعنی صافی بودن و صفا داشتن. عشق؛ یعنی خود بودن. چنین کسی است که از عبادت خود خستهنمیشود و برای آن و هر کار دیگری که میخواهد انگیزه و نشاط دارد. کسی از علم، ثروت و دیگر داشتههای خود خستهمیشود که آن را با صدق به دست نیاوردهباشد. کسی نمیتواند چیزی را که برای خود او نیست عمری تحمل نماید و بار آن را بر دوش کشد.
۱٫ صافات / ۱۶۴٫