فقر و آسیبهای آن
«وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»الحجر/آیه ۲۱
رزق و تاریخ مصرف آن
قرآن کریم می فرماید: «وَجَعَلْنَا لَکمْ فِیهَا مَعَایشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ» (حجر / ۲۰).
ـ و برای شما و هر کس که شما روزیدهندهٔ او نیستید، در آن وسایل زندگی قرار دادیم.
خداوند برای هر کسی رزقی در زمین قرار داده است. خداوند روزی انسان، خانواده و کسانی که وی متکفل روزی آنان نیست را در این زمین قرار داده است. البته روزی به خوراکیها انحصار ندارد و تمامی نیازهای زندگی را در بر میگیرد.
مادهٔ اصلی و خزینهٔ هر چیزی که بر عالم ناسوت فرود میآید نزد خداست و خداوند آن را به اندازه میفرستد تا اسراف و اجحاف پیش نیاید و انسان به مشکلی گرفتار نشود. خداوند رزق آیندگان را برای امروزیان نمیفرستد و امروزیان خود باید از رزقی که خداوند برای آنان فرستاده است بهره برند. خزائن ناسوت در عوالمی تجردی قرار دارد و از عالم لوح، قلم، محو، اثبات، عرش تا کرسی است که پیش از ناسوت است و تمامی قرب به حق دارند. باید توجه داشت آنچه از این عوالم میآید تنها رزق مادی نیست، بلکه زیبایی، هنر، صفا، کمال، محبت، عشق و معرفت نیز از آن عوالم برای بشر نازل میشود. آیهٔ زیر نیز توصیه مینماید از رزق خود بهروز استفاده نمایید: «وَابْتَغِ فِیمَا آَتَاک اللَّهُ الدَّارَ الاْآَخِرَةَ وَلاَ تَنْسَ نَصِیبَک مِنَ الدُّنْیا وَأَحْسِنْ کمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیک وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الاْءَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ یحِبُّ الْمُفْسِدِینَ»؛ و با آنچه خدایت داده سرای آخرت را بجوی و سهم خود را از دنیا فراموش مکن و همچنانکه خدا به تو نیکی کرده است نیکی کن و در زمین فساد مجوی که خدا فسادگران را دوست نمیدارد.
هر انسانی دارای رزقی است از تمامی سرمایههایی که بر روی زمین است که اگر به مصرف وی نرسد، ضایع میشود و از بین میرود؛ چنانکه میفرماید: «وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»؛الحجر/آیه ۲۱ و هیچ چیز نیست مگر آن که گنجینههای آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازهای معین فرو نمیفرستیم. کسانیکه رزق خود را نمیخورند افراد ناآگاهی هستند که نصیب و بهرهٔ خود از دنیا را فراموش کردهاند. انسان باید از خیرات، امکانات و توفیقاتی که خداوند به وی میدهد استفاده نماید و کارهایی را که در توان او و متناسب با امکانات وی است انجام دهد.
هر رزقی تاریخ مصرفی دارد و اگر به هنگام استفاده نشود از بین میرود و چنانچه در جای خود قرار نگیرد باعث بدبختی صاحب آن یا دیگران میشود. چه بسیارند افرادی که با مالاندوزی و خودناخوری در حال فلاکت از دنیا رفته و با اموالی که باید در جای خود صرف میشد ولی برای فرزندانشان بهجا ماند زمینهٔ تباهی و گرفتاری آنان در دام مفاسد و پلیدیها را فراهم نمودند. برخی از این که لقمه نانی به عیال خود میدهند، از آنان طلبکاری میکنند، این امر از نادانی آنان است و نمیدانند رزقی که به دست آنان میرسد به برکت خانوادهٔ ایشان است و او خود استحقاق آن را ندارد.
تمامی ناسوت تحت دولت و قدرت حق اداره میشود؛ تنگی رزق اگر به دلیل عوارض و پیآمدهای کردار آدمی نباشد، بر اساس حکمت الهی است: «أَوَلَمْ یرَوْا أَنَّ اللَّهَ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یشَاءُ وَیقْدِرُ. إِنَّ فِی ذَلِک لاَآَیاتٍ لِقَوْمٍ یؤْمِنُونَ»؛ آیا ندانستهاند که این خداست که روزی را برای هر کس که بخواهد فراخ یا تنگ میگرداند. بهقطع در این امر برای مردمی که ایمان میآورند عبرتهاست.
بنابراین تنگی رزق اگرچه سختی و مشکلاتی به همراه دارد، این سختی اقتضای حکمت الهی است. چه بسا بسط رزقی که بر مشکلات کسی میافزاید و ایمان را از او میدزدد. خداوند حکیم و قدیر به مقتضای حکمت، روزی عدهای را گشایش میدهد و آن را برای عدهٔ دیگری تنگ میگیرد. قرآن کریم میفرماید: «وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَکشَفْنَا مَا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ»؛ و اگر ایشان را ببخشاییم و آنچه از صدمه بر آنان وارد آمده است برطرف کنیم، در طغیان خود کوردلانه اصرار میورزند. از سویی باید توجه داشت کمبود رزق گاه پیآمد کردار آدمی است.
معنای فقر
ما در این نوشتار می خواهیم از فقر سخن بگوییم. از این رو، پس از بیان مقدمهٔ مذکور به بیان موضوع سخن خود می پردازیم.
فقر از ماده فقر به معنای شکستن است. «فَقَرَ ظَهری» اشاره به همین معنا دارد. فقیر را نیز از این بابت فقیر می گویند. بنابراین فقر نوعی تنگی، کاستی و شکستگی است که فرد به آن دچار می شود. از این رو، فقر صفتی است که در فرد وجود دارد.
باید دانست که فقر بر خلاف آن چه فلاسفه می گویند امری وجودی است؛ چرا که ما در مباحث فلسفی و در جای خود عدم را نفی نمودیم. برای نمونه، کسی که نادان است غافل است و غفلت وی امری وجودی است. در واقع خود نادانی یک صفت وجودی است که در فرد نادان موجود است و به این اعتبار که غفلت دارد، نادان است. به این معنا که این فرد زمینهٔ دانایی را دارا بوده اما اکنون دچار غفلت شده است. فقر نیز این چنین است؛ چراکه فقیر با مجموعه ای از صفاتی زندگی می کند که معلول فقر است. غنا و فقر هر دو امری وجودی هستند که فرد غنی و فقیر این صفات را دارا هستند.
البته فقر تنها در امور مالی خلاصه نمی شود. ناسوت با نیازمندیهاست که رشد میکند. نیازمندی اگر بهدرستی از آن استفاده شود عامل رشد است. افرادی که دارای رشد مالی و فرهنگی مناسب فردی و اجتماعی هستند، درک بسیاری از امور عادی زندگی برای آنان آسانتر میباشد و فقر و بهویژه فقر عمومی، عامل بسیاری از گرفتاریهای فرهنگی است. فقر مادی و فرهنگی سبب مهمی برای فقر دینی است؛ زیرا دین تنها در بستری مناسب از رشد فرهنگی و سلامت فردی و اجتماعی میتواند به تعالی برسد.
گفتیم که تنگی و فقر گاه از سر حکمت الهی است و گاه پیآمد کردار آدمی است. درست است که بر اساس اقتضاءات و اسباب و علل الهی یا خلقی اعم از طبیعی، وراثتی یا محیطی، برخی فقیر، بیمار و گرفتار میشوند به گونهای که به کمک دیگران نیازمند میگردند ولی این نیز هست که عالم ناسوت عالم ابتلاءات است و خداوند فقیر را با غنی و غنی را با فقیر محک میزند؛ همانطور که جاهل را با عالم و عالم را با جاهل و پدر را با فرزند و فرزند را با پدر به عیار میکشد. اگر خداوند میخواست، مردمان همه بر یک وضع یکگونه و بدون اختلاف بودند ولی در این صورت، تلاش، تکلیف، ایثار، انگیزه و آرمانی در کار نبود و دنیا، دنیا نمیشد. این مغالطه مانند آن است که برخی میگویند اگر خداوند میخواست خود کفار را از بین میبرد و نیازی نیست ما به جنگ رویم؛ چنان که آمده است:
«فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّی إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ، فَشُدُّوا الْوَثَاقَ، فَإِمَّا مَنّا بَعْدُ، وَإِمَّا فِدَاءً، حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا، ذَلِک وَلَوْ یشَاءُ اللَّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ، وَلَکنْ لِیبْلُوَ بَعْضَکمْ بِبَعْضٍ، وَالَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَنْ یضِلَّ أَعْمَالَهُمْ»؛ پس چون با کسانی که کفر ورزیدهاند برخورد کنید گردنهایشان را بزنید تا چون آنان را در کشتار از پای درآوردید، پس اسیران را استوار در بند کشید سپس یا بر آنان منت نهید و آزادشان کنید و یا فدیه و عوض از ایشان بگیرید تا در جنگ اسلحه بر زمین گذاشته شود. این است دستور خدا و اگر خدا میخواست از ایشان انتقام میکشید، ولی فرمان پیکار داد تا برخی از شما را به وسیلهٔ برخی دیگر بیازماید و کسانی که در راه خدا کشته شدهاند هرگز کارهایشان را ضایع نمیکند.
خداوند نخست برخورد سخت و خشن با کفار را مطرح مینماید و سفارش میکند در جنگ ترحمی نداشته باشید تا دشمن اسلحهٔ خود را زمین بگذارد و آتشبس شود و در پایان میفرماید اگر خدا میخواست خود همهٔ کافران را نابود میکرد اما میخواهد با جنگ، کفر و ایمان شما را بیازماید. ناسوت احکام خود را دارد و همین اقتضاءات است که آن را عالم امتحان و ابتلا میگرداند.
نباید از خداوند گلهمند بود که چرا برخی زندگی سختی دارند و از فقر یا از بیماری و درد رنج میبرند؛ چرا که همه استعداد پذیرش هر خیر و نعمتی را ندارند. این مانند آن میماند که اگر کسی روغن حیوانی بخورد، مشکل مزاجی پیدا میکند. چنین کسانی اگر مورد ترحم قرار گیرند و این گرفتاری از آنان برداشته شود، به گرفتاری بزرگتر و بدتری دچار میشوند: «لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ». این مانند مثل فارسی است که میگویند: «گر گدا معتبر شود از خدا بیخبر شود». کسانی که زود جابهجا میشوند و ناگهان به ثروت هنگفتی میرسند دیگر حتی لباس پیشین خود را نیز به تن نمیکنند و ناسازگاری از او زیاد دیده میشود. او غیر از کسی است که در طول سالیان سال زیست فکری و اجتماعی وی تغییر مییابد و طبیعت، آرام آرام و سازگار، او را رشد میدهد. برخی از ضعیفان اگر به صورت ناگهانی و قارچی رشد نمایند و قوی شوند چنان قساوتی پیدا میکنند که بهراحتی آدم میکشند؛ از این رو بعضی از مواقع نمیشود به برخی ترحم کلان نمود؛ چرا که در آن صورت دیگران را بیچاره میکنند؛ گرچه این نیز از اقتضاءات است و باید مورد آن را رعایت کرد.
فقر و لطف حق تعالی
فقرا الطاف الهی هستند که خداوند به شاکران آنان صبر داده و هیچ مقامی بالاتر از فقر آنان نیست. اگر لطف خداوند به فقیران بیش از لطف او به اغنیا نباشد، کمتر نیست و سختی ایشان چونان ریگی است که در کفش کسی قرار میگیرد تا با به تأخیر افتادن حرکتش از تصادف و مرگ نجات یابد. همین فقر ظاهری نمادی از بینیازی عارفی است که سالها سینه چاک نموده تا به آن دست یابد. البته در برابر فقر باید تحمل خدایی داشت و آبروی خود را حفظ نمود و از حد عفاف و کفاف بیرون نرفت. این چنین نیست که دنیاداران در راحتی باشند و البته چنین نیست که فقر خوب باشد. فقر با آنکه سخت است، شیرین است و باعث طهارت فقیری میشود که خودنگهدار و صبور باشد اما برخی دارایان با هیچ چیز تطهیر نمیشوند.
فقیران سخنان انبیا و مصلحان حق طلب و مبلغان دینی را بهتر میفهمند و درک میکنند؛ زیرا حب دنیا دل آنان را اسیر خود نکرده و دیدهٔ حقبینشان کور نشده است. جوانان و کودکان نیز چون هنوز به وادی دنیاطلبی وارد نگشتهاند، حرفهای معنوی پیامبران علیهمالسلام را بهتر و بیشتر درک میکنند، از این رو این دو دسته برای شنیدن گزارههای دینی و درک آن آمادگی بیشتری دارند و بهترین افراد حامی آن میباشند.
اما کسانی که در یک مسیر حرکت میکنند، بهطور مثال، درویشان و صوفیانی که به پیری رسیدهاند یا افرادی که فقط به ظاهر قرآن کریم و قرائت آن بسنده میکنند یا افرادی که به ظاهر کفر و الحاد کشیده شدهاند قابل تبدیل نیستند و غیر مسیر خود، مسیر دیگری را نمیبینند، مگر ریش سفیدانی جوان دل که آنان نیز بسیار نایاب هستند؛ بنابراین هیچگاه دو صوفی، دو درویش، دو پزشک، دو رقاص و دو کافر نمیتوانند کنار هم جمع شوند، مگر اینکه با آزادمنشی با یکدیگر به مباحثه، مناظره و همکاری با یکدیگر بپردازند؛ چون هر دو مدعی علم خود هستند و دانش و آگاهی خود را بالاتر از دیگری میدانند و چنانچه با هم رو بهرو شوند با هم به جنگ میپردازند تا یکی از صحنه بیرون رود و قدرت علمی و فنی دیگری چیرگی خود را نشان دهد.
بر اساس این مطلب است که باید گفت بهترین راه برای رشد یک مکتب، استفاده از فقیران، ضعیفان، جوانان و کودکان میباشد و خداوند را بهتر میتوان در قلبهای عاشقانهٔ این گروه گمارد تا برای برپایی حکومت اسلامی حرکت کنند و به همین سبب، حکومتهای نفاق نیز از این عده بیشتر سوء استفاده میکنند.
مسیر زندگی مشکلات بسیاری را پیش روی آدمی میگذارد که چارهای جز پذیرش آن نیست. برخی از مشکلات برآمده از ناسوت است و تغییر آن در حیطهٔ قدرت آدمی نیست و باید آن را پذیرفت. این مسائل را باید جبر برآمده از ناسوت یا «سرّالقدر» دانست؛ خواه با میل ظاهری یا باطنی ما یکی باشد یا نه. هر کسی یک دل دارد با هزار پشت بیگانه با دل دیگری و این عقل است که میتواند چنین مسایلی را مدیریت و کنترل نماید و به هر حال، از کسی عذری را نمیپذیرند. باید راه را یافت. البته اوصاف اهل راه را اولیای کمّل که حضرات معصومین علیهمالسلام باشند بیان کردهاند. ما باید زندگی خود را هماهنگ با سیرهٔ آن بزرگواران نماییم که آن حضرات علیهمالسلام بهترین الگوهای رفتاری مردم میباشند و در این راه باید عقل و خردی داشت که بتواند عمل و رفتار آن معصومین علیهمالسلام را درک و تحلیل نماید و در این زمینه جمود یا التقاط نداشت.
ممکن است کسانی خود را به درجهای رشد دهند که به غذا، لباس و مسکن نیاز نداشته باشند. حال، چگونه میشود انسانی بدون زن و فرزند زندگی کند؟ اگر این سؤال مطرح شود که چه کسی را میشناسید که به زن و فرزند نیاز ندارد، شما پیادهرو خوابها یا کارتن خوابها و مجانین و افرادی که حس خانوادگی ندارند را نام خواهید برد؛ ولی در همین جهان پهناور، ممکن است کسی باشد که با تمام وجود دنبال خانواده و همسر باشد؛ ولی چون امکانش فراهم نشده است تحمل نماید و ممکن است کسی نتواند تحمل کند و محبت به فرزند و همسر و خانه را از قلبش بیرون کند و دندان آن را بکشد.
حال این شخص چه کسی میتواند باشد؟ ممکن است زن و فرزند داشته باشد و ابراهیموار همسرش را در بیابان گذارد و اسماعیلش را به قربانگاه برد و خود با دست خود آن را برای قربانی حق ذبح کند؛ ولی افسوس که خدا یک قربانی بیشتر ندارد و آن حسین علیهالسلام است.
خدای فقر
آخرین درجهٔ نیاز، خود نیاز است. نیاز به تنفس، نیاز به تپش قلب، نیاز به حرکت و زندگی، نیاز به حیات، نیاز به روح، نیاز به نفس، نیاز به جسم، نیاز به اعضا و جوارح، همهٔ اینها نیاز است. اگر کسی خواست بمیرد و هیچ کدام از اینها را نخواست، چه کند؟ باید خودکشی کند! اگر گفت: اینها دست من است تا بخواهند استفاده میکنم؛ ولی هر موقع که گفتند پیاده شو و بدنت را تحویل بده، پیاده میشوم؛ چرا که بدن برای من نیست. هر زمان گفتند دستت را بده، میدهم، گفتند پایت را بده، میدهم، گفتند جانت را بده، میدهم، این مقام جانباز است! اما آیا بالاتر از این، مقامی نیز هست یا نه و آن، چه مقامی است و چگونه باید تعریف شود؟ بالاتر از این، مقام فروخته شدههاست. افرادی که چیزی برای فروختن ندارند. آنان از وقتی که خود را شناختند، چیزی از حق نگرفتهاند که پس دهند، تنفسی را صاحب نشدهاند که تحویل دهند، دست و پایی به خود ندیدهاند که تحویل دهند. خود را از ملکیت انداخته و به مرگ مشتاق گردیدهاند. اگر رهایشان کنی نه بدنشان نبض دارد و نه در سینهٔ آنها تنفسی دیده میشود. آنان به زور حق زندهاند و خدا آنها را نگاه داشته است. خدا غصهدار آنهاست؛ مثل مادری که فرزندش به جبهه رفته و از صحنهٔ جنگ برای آنها تعریف میکند و پدر و مادر با تمام ناراحتی و غصه از سختیهایی که به این فرزند رسیده به سخنان او گوش میدهند. گویا این فرزند هیچ نمیداند، وقتی میگوید سه روز غذا نیافتیم، دل مادرش به درد میآید، گویا توجهی به قلب مادر نکرده است که میگوید دشمن بر روی او بارش تیر داشت و اگر مادر در این صحبتها غش کند، حق دارد.
حال، اگر مخلوقی فارغ از خویش شد و همه چیز را پیشاپیش فروخت و دیگر چیزی برای فروختن در بساط نداشت، خدا غصهخور او میشود. تیمار و متکفل این شخص خداست؛ همچنان که خدا متکفل حضرت مریم شد علیهاالسلام و غذایش را از آسمان میفرستاد و آن نیز به صورتهای مختلف، چون اگر به این شخص نرسد، دیگر زنده نمیماند. موجوداتی روی زمین زندگی میکنند که وجود و هستی آنها لحظه به لحظه نیاز به توجه دارد و اگر لحظهای توجه به آنها قطع شود میمیرند. توجه به آنهاست که موجب زنده ماندن آنها میشود. حضرت مریم علیهاالسلام و مانند ایشان همینطور هستند، خداست که باعث زنده بودنشان میشود. آنان به دستور الهی غذا میخورند و به دستور او میخوابند و به دستور او راه میروند و … .
چنین کسی به حق میگوید تو همه چیز داری و نیاز نداری، من نیز همه چیز را از اول فروختم و دیگر چیزی ندارم و چیزی نمیخواهم حتی خواب نیز نمیخواهم. باز هم خدا همانند آن مادر نمیتواند تاب آورد که عبد خود را نابود سازد؛ از اینرو به فکر او میاندازد یا راهی میگذارد که او بخوابد، چون نیاز عالم ناسوتی و مادی به همین لوازم ماده است. عالم ناسوت است که خواب و خور میخواهد و زن و فرزند میطلبد.
اگر کسی به این درجه رسید، خدای فقر میشود. خدای فقر محتاج خدای پولدار نیست. خدای بینیازی دنبال پول، اموال و امکانات خدا نیست؛ از اینرو عبادتش دچار مشکل میشود که اگر از راه حب عبادت نکند، راه دیگری را نمییابد. خدای فقر است که میتواند بگوید: خدایا، دوستت دارم، هرچه بگویی نوکر و غلام تو هستم؛ ولی چیزی نمیخواهم. فرمانهای تو را اجرا میکنم؛ ولی طلبی ندارم. من از تبار بیطلبان هستم، همهٔ اموالم برای تو و در راه توست و چیزی از من نیست؛ پس چه جای طمع است. از این راه میشود عبادت را انجام داد؛ آن هم عبادت حبی و عشقی نه عبادت طمعی و ترسی: «ما عبدتک خوفا من نارک، ولا طمعا فی جنّتک؛ ولکن وجدتک أهلاً للعبادة، فعبدتک» (بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۲۳۴). میشود بیشتر گفت: «الهی عبدتک لا خوفا من نارک، ولا طمعا لجنّتک، ولا طلبا لنفسک، ولا هواعا لعظمتک، ولا ذلیلاً لقدرتک، ولا أشکوا لهیبتک ولا …، بل وجدتک أهلاً للعبادة، وأهلاً …». آیا میشود کسی با خدا چنین رابطهای داشته باشد.
چگونه میشود شخصی بگوید خدایا دوستت دارم و سخنت را گوش میدهم؛ ولی چیزی از تو نمیخواهم؟ آیا کسی هست که بتواند به صدق به خداوند بگوید دوستی من به قدری است که حاضرم رایگان و بدون مزد برایت تلاش کنم و بالاتر، اگر کارهای بیفایده نیز به عهدهام گذاشتی، دنبال نمایم؛ ولی بیمنت و درخواست مزد. اگر مرا به دنبال «نخود سیاه» فرستادی تا مرا از سرت برهانی، باز هم من از این در کنار نمیروم و پشت این در مینشینم. اگر راهم دادی، به درون میآیم، اگر بیرونم انداختی، پشت در میایستم تا دوباره در باز شود. من غیر از این خانه جای دیگری را نه میشناسم و نه دوست دارم. همواره مرا به این سو و آن سو و به دنبال این کار و آن کار میفرستی. هر سو و هر کاری چون برای توست، آن را بزرگ میشمارم؛ ولی چون رد گم کنی است، مهم جلوه نمیدهم و مسیر و کار را تا آخر به پایان میرسانم؛ ولی امید به خیر، نه در ذات کار دارم و نه در اسباب کار. حال، این چگونه امکان دارد و چه درجهای است، باید در جای خود از آن سخن گفت.
از مهمترین خصلتهایی که مؤمن باید داشته باشد، نهاد بزرگوار بودن، کریمانه زیستن و دوری از حقارتمنشی است. کسی که برای نمونه حقارت گدایی در خوی وی باشد، انسان ضعیفی است. احساس بینیازی، به نهاد و طبیعت افراد توانمند و قوی باز میگردد و کسی که گدامنش باشد، باطن وی ضعیف است و عمقی ندارد و بسیار سطحی از کنار هر مسألهای میگذرد و چنانچه میدان خون و قیام پیش آید، نخستین کسی است که میگریزد و پایداری برای دین و هدف والا در او نیست. فرد گدامنش، استواری و راستقامتی ندارد، نفاق در او فراوان است و دورویی و تملق از او جدا نمیشود و دور از صدق و صراحت است. کسی که منش نداشته باشد، نمیتواند به بینش برسد و منشها همیشه بستر ساخت بینشهاست.
البته وجود چنین مواردی نباید سبب مغالطه شود و آنچه برخی برای فرار از انفاق به فقیران میگفتند، در ذهن آید. مغالطهای که برخی به هنگامی که موضوع انفاق، ایثار و گذشت پیش میآید به آن پناه میبرند تا مال خود را نگاه دارند. به هر روی، کسی به ویژه بندهٔ مؤمن خداوند نباید بر روی زمین از فقر بمیرد و اگر مُرد به حتم قاتل دارد و حق وی از طرف کسی ضایع گردیده است و روز قیامت قاتل یا قاتلان او را میآورند و او حق خویش را از آنان مطالبه میکند.
هم چنین نباید به پیرایه هایی چون فقر فخر است دامن زد و سعی بر ترویج آن در جامعه داشت. همان گونه که عافیتطلبی بیدردی میآورد فقر نیز برای انسان دردآور است. پس عافیت و فقر هیچیک پسندیده نیست و انسان باید هر چیز را به حد عفاف و کفاف داشته باشد. باید بهگونهای زندگی کرد که نه به کسی بدهکار بود و نه بر کسی آقایی و استکباری داشت. از این رو، برخی از اینکه گفته میشود علم در گرسنگی است و مانند آن برداشت نادرستی دارند. عالم نیز باید امکانات مادی را به اندازه نیاز داشته باشد. البته پرخوری موجب دوری از علم میشود؛ همانگونه که یک ورزشکار برای ورزش نه باید پرخورده باشد و نه اینکه شکمش خالی باشد و همانطور که پرخوری مزاحم ورزش است گرسنگی نیز موجب از دست رفتن انرژی ورزشکار میشود و تغذیه وی باید بهتناسب باشد. کسی که فقیر و گرسنه است عقل وی کار نمیکند.
برخی نسخههای درویشی مانند چله نشینی و استفاده از دود و مانند آن نیز اصولی نیست. بسیاری از اموری که در جامعهٔ اسلامی به صورت فرهنگ درآمده است صحیح نیست و اساس درستی ندارد و پیرایه است. دولتهای شاهنشاهی و استکباری برای اینکه مردم گرسنه را راضی کنند تا نسبت به آنان جبهه نگیرند چنین فرهنگها و عقایدی را میان مردم رواج میدادند. چنانچه میگفتند: صبر کن الصبر مفتاح الفرج. یا میگفتند خداوند متعال میخواهد که کسی فقیر، بیچاره و گرسنه باشد در حالی که اینگونه نیست. زندگی مؤمن باید موزون و سالم باشد. زیادی و کمی در مال هر دو زیانبار است. پرخوری و عافیتطلبی نیز پسندیده نیست.
عرفان و معرفت نیز باید ساختارهای صحیح و بیپیرایه داشته باشد و چله نشینی و درویشی و قلندری برای انسان معرفت نمیآورد. اسلام روزه را به عنوان ریاضت برای مؤمن قرار داده است. روزه نوعی سرویس نفسانی است. از این رو، همین تکلیف از مسافر، فرد بیمار یا زن شیرده برداشته شده است؛ زیرا روزه برای این گروه نتیجهٔ مطلوب که همان صحت است را در پی ندارد. روزه نیز مانند خواب، حمام کردن و تخلیه نوعی سرویس بدن است. گرسنگی اگر مانند روزه موزون باشد سرویس نفس و بدن به شمار میرود وگرنه چلهنشینی و مانند آن ساختار صحیحی ندارد. از این رو، برای روزه در احکام شرایط بسیاری گفته شده است تا از موزونی خود دور نشود ولی برخی امور مانند چلهنشینی گترهای و بدون قاعده است.
واقعیت و چهره ای دیگر
انسان برای داشتن زندگی سالم باید به اندازه نیاز دارایی داشته باشد تا بتواند نظافت، بهداشت و خوراک خود را تأمین کند. از این رو، خداوند متعال میفرماید: سخر لکم ما فی السماوات والارض. حق تعالی همه چیز را در اختیار انسان برای استفاده گذاشته است تا به شیوهٔ صحیح از آن استفاده نماید. مسلمان باید در نگاه دیگران تمیزترین لباس و متناسبترین اندام را داشته باشد که این امر با درآمد کافی و تغذیهٔ مناسب صورت میپذیرد. گاهی برخی از مسلمانان به اسم دین ریش و سبیلهای ژولیدهای میگذارند یا لباسهای تمسخرآمیزی میپوشند که جلوهٔ نازیبایی به آنان میدهد و مورد تمسخر دیگران قرار میگیرند.
متاسفانه برخی پیرایهها مسلمانان را به سمتی تربیت کرده است که از بسیاری زیباییها فاصله گرفتهاند در حالی که دین اسلام عالیترین نظام و سبک را برای تربیت انسانها دارد و هر جایی از اسلام که اکنون مورد ایراد قرار میگیرد از جانب خود مسلمین است که عملکرد اشتباهی داشتهاند. سیرهٔ ائمهٔ معصومین علیهمالسلام همواره بر پوشش زیبا و تغذیهٔ سالم بوده است و حتی در مواقعی که ایشان ایثار میکردند نیز از این امر فاصله نمیگرفتند.
این انگاره که سختی کشیدن در دنیا و ابتلای به فقر و فلاکت خودساخته، لازمهٔ برخورداری از نعمتهای اخروی و سعادت ابدی است پندارهای استعماری است که برای تضعیف مسلمانان به آنان القا نمودهاند. چیزی که با فرهنگ قرآن کریم مخالف است. خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید صالحان آخرت که سعادت دارند کسانی هستند که دنیای سالمی دارند. سلامتی که از جمال و جبروت الهی و بزرگی و متانت رحمانی ناشی شده و مؤمن و مسلمان را ظهوری بارز از این اوصاف قرار داده است. مؤمنی که ظاهر مناسب نداشته و سست و بدهیکل است و دنیایی دارد فقرآلود و به سبب دور بودن از امکانات، با ناآگاهی و عقبماندگی دست و پنجه نرم میکند و با کشکول و تبرزین یا تسبیح ذکر و ورد میگوید، اگر هم مؤمن باشد در اسطبلهای بهشت یا در پهنهٔ اعراف جای دارد! هیچ یک از انبیا و اولیای الهی به فقر دچار نبودهاند، هرچند شهید شدهاند. آنان با عزت، جلال و جبروت زندگی میکردند و انسانهایی تمیز، زیبا، متمدن، متشخص، باوقار، قدرتمند و دارای امکانات بودند؛ بهگونهای که زندگی عدهٔ بسیار را اداره میکردند و هیچ نوع فقری را برنمیتابیدند. هیچ پیامبری تنگدست نبود تا از قوم خود برای نبوت خویش مزدی بخواهد و تمامی «إِنْ أَجْرِی إِلاَّ عَلَی اللَّهِ» (یونس / ۷۲) میگفتند.
مسیر سعادت آخرت از سلامت دنیا میگذرد و کسی که در دنیا مشکل مالی دارد، به حتم در آخرت نیز مشکل خواهد داشت: «وَمَنْ کانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الاْآَخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً» (اسراء / ۷۲). کسانی که از نیکوییهای دنیا برخوردارند از رستگاران آخرت هستند: «وَإِنَّهُ فِی الاْآَخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ».
انسان خواه معصیتکار باشد یا سست و مفلوک، ارزش بهشت ندارد. مسلمان باید قوت، قدرت، متانت، جمال و جلال داشته باشد و البته برحذر باشد از اینکه دنیا را بر آخرت ترجیح دهد
برخی در این دوران از ته شیپور بوق میزنند. شیپور را دیدهاید؟ اگر کسی از ته آن فوت کند، هر مقدار هم که به خود فشار آورد و رگهای او بیرون زند صدایی از آن بیرون نمیآید. کار به مدیریت و آگاهی نیاز دارد و نه به زور صرف. اگر به شیپور از دهانهٔ تنگ آن فوت شود، با مختصر فوتی از آن صدا بلند میشود. باید فکر و تعقل و مدیریت زندگی داشت. مشکلی که وجود دارد این است که خداوند رزاق دانسته میشود به این معنا که خدایی که من میشناسم رزق ما را میدهد و لازم نیست کاری کنیم و عرفان نیز به ترک کسب و کار معنا میشود. در کتابهای درسی میآوریم روباهی پیر و از پا افتاده بود که شیری غذای او را میآورد و به شاگردان میگوییم خداوند چنان بزرگوار است که شیر درندهای را مأمور میکند تا به روباهی فرتوت غذا دهد و بعد از آن نتیجه میگیریم اگر مثل روباه فرتوت و بیکار شدیم، این خداست که به ما روزی میرساند. در حالی که به شاگردان باید گفت نباید مانند روباه فرتوت شد، بلکه باید همچون شیری شد تا دستکم افزون بر دستگیری از خود بتوان نانی در دهان دیگری گذاشت. درست است خداوند کسی را گرسنه نمیگذارد ولی تو چرا مانند روباه ضعیف باشی بلکه باید مانند شیر بیشه گردی و نان در دهان دیگران گذاری! متأسفانه به کودکان ما یاد نمیدهند کدام طرف جریان را بگیرند. ما در تفقه در دین و دینآگاهی مشکل داریم. درست است که خداوند رزاق است اما کسی که بیندیشد اگر زمین پر از سرب و آسمان پر از مس شود و چیزی از آسمان نبارد و گیاهی از زمین نروید این خداوند است که به او رزق میرساند، توحیدی در حد حیوانات دارد و مورچگان نیز در این علم و باور شکی به خود راه نمیدهند. چنین کسی خداوند را به قدر شکمش میشناسد. هرچند چنین ادعایی آسان نیست و اگر کسی را در منگنه قرار دهند معلوم میشود آیا باور دارد خداوند مواظب اوست و به او رزق میرساند یا نه؟ ما در ادارهٔ دنیای خود مدیریتی نداریم و دشمنان ما که دین ندارند، از اندیشه و مدیریت مبتنی بر تخصص و دانش خود بهره میبرند. آنان نخست در دانش تجربی خود بر آن هستند تا مگسهای عقیم را باردار کنند. آزمایشهای بسیاری بر روی مگسها انجام دادهاند و بعد از موفقیتهایی نمونهٔ آن را بر زنان عقیم نیز آزمایش میکنند در حالی که بسیاری از مسلمانان در تربیت و اصلاح فرزندانی که به دنیا میآورند ناتوان هستند. آنان نخست به فکر مگسها هستند و با شعار حمایت از حیوانات میگویند مگس نیز دوست دارد باردار گردد و برای آن راه چارهای میجویند. مدیریت زندگی یعنی چارهجویی برای رفع مشکلات موجود و ادارهٔ زندگی برای آن که با کمترین مشکلات درگیر شود.
در آیه «لَیسَ عَلَی الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَی الْمَرْضَی وَلاَ عَلَی الَّذِینَ لاَ یجِدُونَ مَا ینْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ. مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ. وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (توبه / ۹۱)، خداوند ضعیفان، بیماران و بیبضاعتان مالی را که نمیتوانند خانوادهٔ خود را اداره نمایند از شرکت در جنگ معاف نموده است به شرط این که موارد گفته شده را دستاویز و بهانهای برای فرار از معرکه قرار نداده، بلکه در حقیقت اینگونه بوده و خیرخواه جامعهٔ اسلامی نیز باشند. در این صورت، خداوند نیز غفران و رحمت خود را شامل حال آنان کرده و اجری از جهاد نصیبشان میکند.
در آیه، بیبضاعتان که در صورت انفاق، توان ادارهٔ هزینههای همسر و زندگی خود را ندارند با تعبیر: «وَلاَ عَلَی الَّذِینَ لاَ یجِدُونَ مَا ینْفِقُونَ» در ردیف بیماران و معلولان جسمی قرار گرفتهاند که میرساند نداشتن توان مالی خود نقص و نوعی بیماری است و چنین نیست که «الفقر فخری» باشد. قرآن کریم ناتوانی مالی را بیماری اقتصادی میداند و این سالوسبازان جاهل هستند که فقر و نداری را مایهٔ مباهات میدانند. آیهٔ: «یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ» (فاطر / ۱۵) نیز فقر را با فراز: «إِلَی اللَّهِ» بهروشنی ترجمه کرده است.
هیچ یک از پیامبران الهی فقیر نبودهاند، بلکه مانند حضرت داوود علیهالسلام صنعت زرهسازی داشته و آن را به قوم خود که تا آن روز زرهسازی نمیدانستند آموزش داده است: «وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکمْ، لِتُحْصِنَکمْ مِنْ بَأْسِکمْ، فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکرُونَ» (انبیاء / ۸۰)؛ و به داوود فن زرهسازی آموختیم تا شما را از خطرات جنگتان حفظ کند، پس آیا شما سپاسگزارید. انبیای الهی چنین امتیازاتی داشتند که مردم آنان را پذیرا میشدند و هیچ گاه دست بگیر نزد افراد جامعه نداشتند.
علت، پیامد و عوارض فقر
۱-داشته های معنوی و کمالات بر ایجاد غلبه بر فقر
گفتیم فقر و کمبود رزق گاه پیآمد و عوارض کردار آدمی است. کسی که از ذکر الهی روی میگرداند، زندگی تنگ و سختی خواهد داشت. هم چنین بیشتر مردمان فقیر کسانی هستند که عقل زندگی ندارند و نمیتوانند هزینهٔ زندگی خود را تأمین کنند و گذشتگان نیز بیشتر به امید اصلاحات اقتصادی پیرو انبیا میشدند؛ برخلاف سرمایهداران که منافع خود را با پیروی از آنان در خطر میدیدند. البته چنین نیست که هر کس فقیر باشد سفیه هم باشد بلکه برخی از فقیران هستند که اولیای خدا هستند و خودخواسته دست از دنیا برداشتهاند اما اولیای خدا هیچ گاه نیازمند دیگران نمیگردند و فقر آنان نیز حساب شده است و عفاف و کفاف را همواره در زندگی دنیوی خود دارند. بسیاری از فقرها برآمده از سفاهت، تنبلی و عقبماندگی است؛ چنانچه بسیاری از سرمایهداران با شیطنت و از راه حرام است که سرمایه جمع میکنند.
متاسفانه هم اینک این روابط متقابل است که چرخ زندگی عمومی را به حرکت وا میدارد. اگر کسی میخواهد دیگران با او روابط خوبی داشته باشند، خود نیز باید با دیگران روابط خوبی داشته باشد. اگر کسی میخواهد از مردم نفع ببرد، باید به نوعی به مردم نفع برساند و اگر میخواهد همگان گرداگرد وی جمع شوند، باید گرداگرد جمع همگان باشد.
خوبی و بدی افراد چندان اهمیت ندارد و روابط تنها بر اساس منافع متقابل است. کسی که به شما نیازی دارد، نیاز شما را نیز برطرف میسازد. کسی که نمیتواند به دیگران نفعی برساند، دیگران نیز درصدد ایجاد زمینههای منافع وی نیستند. کسی که قدرت هیچ گونه کارگشایی برای دیگران را ندارد، کسی هم درصدد کارگشایی برای وی نمیباشد.
عقل افراد به چشم آنهاست. افراد تنها بر زندگی و منافع خود اهمیت میدهند، برای کسی تب میکنند که برای آنان بمیرد. این زرنگی در نوع افراد وجود دارد. حساب میکنند که شما چه نفعی برای آنها دارید تا همان مقدار نفع را به شما برسانند. کسی که اهل دنیا نیست و دست در دنیا ندارد و دل به دنیا نبسته است، هرگز نباید از اهل دنیا توقع کمکی داشته باشد و به اهل دنیا دل ببندد.
اهل دنیا ندا و رضای حق تعالی را به ریالی نمیخرند و ریالی را چون کوهی بزرگ از دامنهٔ آن مینگرند؛ البته ممکن است گروهی از مردم شایسته برای رضای خدا و یا جهت انسانی به کسی کمک و نفعی برسانند؛ ولی بسیاری از اینگونه امور جهت دنیایی دارد که برای تأمین منافع دنیوی به معنای وسیع آن انجام میگیرد.
منافع نیز تنها در پول و زور خلاصه نمیشود. گاه اغراض سیاسی، مردمی، حرمت عمومی و دیگر جهتهای دنیوی که رنگهای زیبایی هم دارد، کارهایی را ایجاب میکند که در راستای آن، شخص خود را حتی به خطر میاندازد. البته منافع اخروی را نمیخواهیم جزو منافع به حساب آوریم وگرنه دیگر جز حضرت علی علیهالسلام و حوض کوثر ایشان کسی باقی نمیماند و همهٔ اهل بهشت نیز اهل دنیا میشوند.
کسانی که زمینههای دنیوی ندارند باید بدانند مشکلات دنیوی فراوانی خواهند داشت که نباید توقع برطرف شدن آن را از دنیازدگان داشته باشند. اینچنین نیست که هر مؤمن در راه ماندهای را به خانه برسانند و هر نیازی از او به وسیلهٔ افراد برطرف گردد.
البته ممکن است مردمان خیرخواهی کم و بیش پیدا شوند و کارهایی انجام دهند؛ ولی اینگونه افراد اندک هستند و چندان دوام ندارند و در کوتاهمدت ممکن است کاری صورت گیرد و به زودی خسته شوند.
اگر مردم روزگار ما پول نداشته باشند و یا صاحب زور نباشند، حتی مردهٔ آنان را خوب نمیشویند. باید مواظب اهل دنیا بود و همیشه مقایسهٔ نیازمندیهای متقابل را در نظر داشت و بیمورد، خیالی در ذهن نپروراند.
اگر دوستی کنید، دوستی میکنند. اگر دشمنی کنید، دشمنی میکنند. اگر خوب گفتید، خوب میگویند. اگر بد گفتید، بد میگویند؛ حال، چه خوب باشید یا بد، و چه دوست باشید یا دشمن. اگر خوبی آنان را گفتید، خوبی شما را میگویند؛ هرچند شمر باشید و اگر بد آنان را گفتید، بد شما را میگویند؛ هرچند امام حسین علیهالسلام باشید. آنان جز رابطهٔ متقابل مرزی نمیشناسند و ملاحظهای ندارند. یک دوست میتواند بدترین دشمن باشد و یک دشمن را میشود با ایجاد منافع، بهترین دوست ظاهری حساب کرد. روابط متقابل با آنکه از بهترین صفات جامعهٔ پیشرفته است، از بدترین صفات اخلاقی است که نمیتواند آدمی را به کمال برساند.
۲-تصحیح نسل راهکاری برای درد فقر
یکی از مشکلات امروز بشر که ریشهٔ فقر و تنگی معیشت دانسته می شود جمعیت است. باید توجه داشت که خداوند متعال میفرماید ما رزق هر کسی را مقدر نمودیم و جمعیت هرچند فراوان باشد، ضرری به زندگی بشر وارد نمیآورد و زمین برای تأمین ارزاق آنان اقتضا دارد اما انسان بهخاطر نبود سیستم مناسب نمیتواند از زیادی جمعیت استفادهٔ مطلوب داشته باشد و تراکم جمعیت، زندگی وی را در مخاطره قرار میدهد. بحثهایی مانند «کنترل جمعیت» و «فرزند کمتر، زندگی بهتر» در جامعه به سبب فقر دانش و فنآوری در استفادهٔ مطلوب از امکانات شکل میگیرد و توان ضعیف مدیریتی در توزیع امکانات و مبارزه با دزدان آبرومند بر تودههای ضعیف جامعه است که وارد میشود. تکثیر جمعیت و یا کنترل و محدود کردن آن هیچ کدام گره از مشکلات جامعه باز نمیکند و هر دو انحراف از مسیر رشد و تعالی است؛ هرچند محاسنی نسبی، موقت و زودگذر داشته باشد. به جای بحثهای کمیگرایانه در این موضوع، باید به «تصحیح نسل و ژنها» اندیشید که تنها تدبیر جمعیتی است که جامعه را بدون عوارض منفی، به سوی تعالی پیش میبرد.
با اجرای این سیاست، تفاوتی ندارد جمعیت کشور چه مقدار باشد و کثرت و قلت آن بدون عارضه است و جامعه به دلیل گرایشی کیفی و نه کمیانگارانه با قوت و سلامت به پیش میرود؛ در حالی که نسلی سالم، قوی، هوشمند و با استعداد خواهد داشت؛ چرا که تنها به چنین خانوادههایی اجازهٔ تولید مثل داده میشود و نظام اسلامی با سیاستهای حمایتی از پدران و مادرانی که میتوانند فرزندانی با هوش بالا و قوت جسمانی مناسب داشته باشند، آنان را به تکثیر نسل تشویق نماید و در برابر، به بعضی از اقشار که از لحاظ سلامت نسل مشکلاتی دارند تنها در صورت رفع نواقص و معایب وراثتی و اصلاح نسل و با دستکاری ژنتیکی اجازهٔ تولید مثل به آنان بدهد و تولید مثل، باروری و فرزندزایی برای برخی که نسل معیوبی دارند و امکان تصحیح آن نیز وجود ندارد را ممنوع نماید.
این نظریه، محدود نمودن انسان آزاد و نیز دخالت در کار خدا نیست؛ چرا که نه خداوند میخواهد کسی فلج، ناتوان و با مشکلات روحی و وراثتی به دنیا آید و هیزمی برای جهنم فراهم شود و نه حق فرد مقدم بر حق جامعه است. این نظریه نه تنها بشر را محدود نمیکند، بلکه بدبختیها و مشکلات او را تصحیح مینماید و سبب آسایش جامعه میشود. جامعهای که افراد آن بیاستعداد، فقیر و بیمار باشند، تکثیر آن چه خاصیتی دارد جز آن که سایهٔ آرامش و پیشرفت را بر خود نخواهد دید و منابع آن تنها باید برای کم کردن عوارض ناشی از این مشکلات هزینه شود؛ مشکلاتی مانند بیماری، جرم، جنایت و هزاران گرفتاری دیگر. برای تصحیح نسل باید بر اساس شرایط و بدون حب و بغض، درست مانند طبیب و جراحی حاذق عمل نمود. خداوند به صراحت میفرماید: «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیاکمْ». خداوند رزق فرزند را با پیش انداختن نام وی بر خود انسان تضمین مینماید و این امر را یادآور میشود که به خاطر اهل و عیال به او روزی میدهد و اگر آنها نبودند خودش نیز باید نان خشک میخورد!
۳-مسکن و فقرزدایی
یکی دیگر از مشکلات مردم دنیا مسکن است. هم اینک مشکل مسکن در سطح دنیا محسوس است. این مشکل ریشه در عواملی دارد و مهمترین آن این است که قانونگذاران و مجریان آن، مشکل مسکن ندارند؛ آنان که بودجههای ممالک را تصویب میکنند، کمبود مسکن ندارند و آنان که مشکل مسکن دارند، قانون، بودجه و اجرا را در دست ندارند.
اگر حکومت اسلامی بخواهد جامعهای سالم داشته باشد باید فقرزدایی را در سرلوحهٔ برنامههای خود قرار دهد. کشوری که هزینههای زندگی آن بسیار بالا و از قدرت بسیاری از مردم خارج باشد و قدرت خرید مردم بسیار پایین بیاید، مردم آن به ناچار به خلاف کشیده میشوند و آزادیهای شهروندی را پاس نمیدارند. زیبارویان به خودفروشی میروند، زرنگهای آنان به کلاهبرداری و افراد ضعیف و ناتوان نیز به گدایی روی میآورند. اگر فقر بر مردم چیره شود افراد جامعه در یکی از سه گروه گفته شده جای میگیرند. متأسفانه آمار و ارقام پروندههای قضایی بسیاری از این افراد را نشان میدهد. کسی که وارد یکی از این سه کار میشود در یک هفته میتواند بسیاری از شگردهای آنان را بیاموزد و بیش از کسی که سالها درس خوانده است هزینهٔ خود را تأمین کند. بنابراین در این بازار پرآشوب باید بسیار متفکرانه وارد عمل شد و چارهای اندیشید.
غنی و توانمند بودن کمال است و جامعه باید به این سو کشیده شود تا نیازمند به دیگران نباشد؛ اگرچه توانمندی عوارض بدی نیز دارد که باید از آن پرهیز نمود و آنچه در شریعت در مذمت دنیاداری گفته شده است از این باب است وگرنه قدرت حتی قدرت بر معصیت، کمال است و آنچه نقص است انجام معصیت و تسلیم شدن به آن میباشد. اگر کسی دست در بدن ندارد تا مردم آزاری کند، مردم آزار نبودن او کمال دانسته نمیشود.
دولت نیز در برنامههای خود نباید سیاستی پیش گیرد که مردم به دست دولت نگاه کنند و جیرهخوار آن شوند. در روایت است: «خیر الصدقة ما کانت عن ظهر غنی» (بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۳۵) این بیان بسیار رسا و بلند است و ارشاد به کاری بس پسندیده میکند؛ چرا که میفرماید: بهترین صدقه آن است که شخص با آن بینیاز شود. امروزه در جامعه سیاستی حاکم است که گرچه صاحبان آن، گاه نیت خیر دارند، ناخواسته باعث شدهاند دیگران به صورت گداصفت پرورش یابند و این درست نیست.
اگر دولت یا فرد توانمندی میخواهد به دیگری کمک کند، نباید با دادن هزار تومان به کسی خود را راضی کند یا یک کیلو نخود و عدس به او دهد. نباید شخص یا دفتر یا اداره و ارگانی مبلغ اندکی به کسی بدهد و او را حواله به جای دیگری دهد؛ چرا که این عمل برخلاف روش و سنت دین است؛ زیرا دین میفرماید بهترین صدقه آن است که شخص را بینیاز سازد که مجبور نباشد به جای دیگری رود و سفرهٔ دلش را جای دیگر باز کند. به جای آنکه به ده میلیون نفر هزار تومان داده شود به هزار نفر ده میلیون تومان پرداخت شود تا آن هزار نفر بتوانند برای خود کاری بیابند یا منزلی اجاره و رهن نمایند و نیاز آنان بهگونهای برآورده شود تا بتوانند با آرامش به زندگی ادامه دهند و دیگر در این فکر نباشند که فردا درِ خانهٔ چه کسی را بزنند. باید مردم را آقا نمود و از گدایی نجات داد. این روشی است که دین ارائه میدهد و این کار از یک دولت مرحمتی بر میآید. دولتی که کارش این شود که فقط نیازها را بیابد و آن را برآورده سازد. اگر کسی خانه ندارد به او خانه دهد. به بیکار کار بدهد و به بیهمسر کمک نماید تا همسر اختیار کند. اینکه در فقه است که با صدقه و حتی زکات میتوان برای کسی خانه، ماشین و… خرید، نشانگر آن است که بهترین صدقه این است. نباید منتظر بود که هر روز کسی ابتدا به دستبوسی آید و سپس کرمی با منت به اندازهٔ همان روز به او شود.
کاری که استثمار و استعمارگران انجام میدهند این است که میگویند: من هر روز به تو ماهی میدهم و تو فقط بخور و هیچ کاری نداشته باش که از کجا میآید؛ ولی بدان که من این ماهی را به تو میدهم و من هستم که به تو بزرگواری مینمایم. جامعه با این روش است که به گداصفتی رو میآورد و هر روز منتظر است که اربابی بیاید و سهم ماهی او را بدهد؛ ولی وای به حال روزی که او بگوید من دیگر ماهی ندارم، آن وقت است که این گداهای بینوا باید دهان رو به باد باز نمایند و یا رو به قبله دراز کشند و منتظر حضرت عزرائیل باشند یا به دنبال ارباب دیگری روند و به مقتضای عادت تکدی کنند.
اگر افراد جامعه این فرهنگ را داشته باشند که از همان روز اول تور را بخواهند و تور را بگیرند و خود شکارچی و ماهیگیر توانایی شوند، دیگر خود مانند ارباب زندگی میکنند و پیش هیچ اربابی دست دراز نمیکنند؛ زیرا خود آنقدر دارند که اگر نتوانند به دیگری کمک کنند، دستکم دست آنان به جیب خودشان میرسد و نیازمند دیگری نمیگردند.
هر کس با مردم بهگونهٔ نخست عمل نماید و کمکی اندک و بسیار محدود و برای قوت یک روز یا یک ماه به وی کند استثمارگر است؛ خواه فرد باشد یا گروه و… هیچ تفاوتی در اصل موضوع نمیکند. هدف از این کار نیز حفظ وابستگی مردم به خود است.
در زمان ستمشاهی گاه در مدارس به دانشآموزان فقرا و بیبضاعت و به یتیمان کمک میشد اما کمک آنان به صورت کامل هویدا بود و فقیران یا یتیمان انگشتنما میشدند. به طور مثال، ده جفت کت و شلوار به مدرسهای داده میشد تا به کودکان یتیم داده شود و از فردای آن روز یتیمانی که آن لباسها را میپوشیدند انگشتنما میشدند و همه میدانستند که این بچه یتیم است و گاه برخی از دانشآموزان شیطانصفت آنان را با لفظ یتیم مورد خطاب قرار میدادند.
هماینک برخی از کمکهای کمیتهٔ امداد بهویژه جهیزیهای که برای عروسها یا دانشجویان فراهم میآورد اینگونه است و این تحقیری برای آنان است و مردم میدانند که این کمیتهٔ امداد است که غذا و خوراک یا پوشاک یا مسکن کسی را فراهم میسازد، بلکه این امر بالاترین تحقیر است و مرد را از مرد بودن میاندازد؛ چرا که مرد زندگی این غرور را دارد که همسر او بیندیشد این خود اوست که هزینهٔ منزل او را تهیه میکند و زحمت خانواده را به دوش میکشد و حال آنکه مییابد کس دیگری این کار را انجام میدهد.
چنین کمکهایی نیز در راستای فرهنگ گداپروری است و با لزوم پاسداشت حرمت و کرامت مردم در تضاد است. مردم باید با کمکهای مالی دولت از طریق سیستم بانکداری و با عزت و احترام کمک و حمایت شوند. آن هم کمکی که حق آنان و از سفرهٔ خود آنان و از بیت المال مسلمین است و دولت نمیتواند در این زمینه بر آنان منتی داشته باشد یا مال آنان را با تحقیر و خواری به آنان برساند.
در زمان ستمشاهی کسی نمیتوانست هر بار برای دو روز گوشت بخرد مگر دستهٔ اندکی که وضع مالی آنان خوب بود. آن جامعه با این زمان قابل مقایسه نیست. اگر با محاسبهٔ ریاضی ایران آن روزگار با همهٔ خاک و ثروتی که داشت، برآورد شود و کارشناسانی نظر بدهند، کشور امروز ما بیشتر از قیمت جهان دیروز قیمت دارد. امروز فقیران جامعهٔ ما بیش از اربابهای آن روز امکانات مصرف میکنند و حتی ثروت و اموال دارند. البته توقع ما خیلی بالا رفته و نتوانستهایم از پس برخی مسائل بر آییم و مشکلات زیاد شده است. با وجود این، قیاس این دو جامعه به قول علما قیاس مع الفارق است. امروزه مردم کفشهای خود را با پول پاک میکنند و آب بینی خود را با اسکناس میگیرند! همین دستمال کاغذیها پول است! آن موقع همه از کهنه استفاده میکردند و بیماری نیز بسیار بود. الان مرگ و میر در ایران کم شده و یکی از عوامل مهم آن بهداشت و پیشگیری است. دنیا زندگانی بچههای امروز ایران را در حدّ طبیعی میداند و آنان مشکلی ندارند.
در آن زمان خانوادههایی که خیلی متمدن بودند، موهای فرزندان خود را میگشتند تا شپش در آن نباشد. بچههایی که به مدرسه میرفتند، زیر بغل کتهایشان پاره بود و شلوارهای آنان شکاف داشت. گیوه و گالش بیشتر بچهها پاره بود و کف آن سوراخ بود؛ در حالی که بچههای فقیر امروز با پولدارها پا به پا مدعی هستند؛ هرچند پدر و مادر آنان نتواند کاری کنند. از این رو قیاس این دو جامعه اشتباه است. در تشبیه باید وجه شباهتی در میان باشد. بیانی هست که: «من فضّل علیا علی عمر فقد کفر»؛ چرا که اثبات افضلیت برای یکی، فضیلت برای دیگری را میآورد و میان این دو شباهتی نیست؛ همانگونه که نمیتوان گفت: «نان بهتر است یا نجاست؟»
آن موقع امتیاز به گردن کلفتی، چاقوکشی و قلدری بود و پولدارها نیز تحت نفوذ افراد گردنکش بودند و حتی ژاندارمری و شهربانی هم در برابر آنان قدرتی نداشتند. جامعه بیشتر به صورت ملوک الطوایفی اداره میشد و لاتها بودند که تصمیم میگرفتند. برای نمونه، تنها تهران نزدیک به یکصد لات داشت که هریک نوچههای فراوانی داشتند و در آن حکومت میکردند. شعبان بیمخ، حبیب لباف و حسین کمرهای از این شمار بودند که هر یک دولتی بودند. مسؤولان نیروی انتظامی (اعم از کلانتریها و شهربانیها) نیز از آنان خط میگرفتند.
نزدیکترین راه برای اطاعت مردم از رهبران توخالی و بیمحتوا این است که مردم را اسیر و نیازمند به خود کنند و آنها را در نیازمندیهای ابتدایی خود وابسته سازند. با این نیازمندی، مردم همت خود را تنها در جهت امرار معاش هزینه میکنند و دیگر فرصت حرکت و قیام ندارند، به خصوص که ایادی رهبری بتوانند در جهت خواری مردم، معیار درستی داشته باشند تا این نیازمندی به حالت انفجار کشیده نشود و جامعه در وضعیتی بماند که قدرت کنترل وجود داشته باشد و جامعه طوری در حرکت باشد که قابل تغییرات جزیی، صوری و ساختگی باشد.
پس میتوان معیار کاملی نسبت به شناخت حاکمان و رهبران پوشالی به دست آورد که اگر جامعهای را به خواری بکشانند و رشد آنان را محدود و عوامل فشار، تهدید و وحشت را بر سر آنها سایبان سازند، اینگونه حاکم و رهبری ساختگی است و نمیتواند رهبری شایسته و لایقی باشد. اگر رهبری یا حکومتی از رشد و بزرگی مردم خود در هراس نباشد و آزادی نسبی را در جهت لازم به کار گیرد و مردم را در قالب فشار، تهدید و وحشت قرار ندهد، حکومتی سالم و باز با رهبری شایسته است.
اگر در جامعهای بدیها فراوان شود و آن جامعه ناسالم گردد، چنانچه در چنین جامعهای خیر و خوبی به کسی رسید، آن را باید نوبر دانست و اگر اندکی آرامش و راحتی به کسی رو آورد، شکرانهٔ آن را بپردازد. در چنین جوامعی اصل بر بدی، زشتی و نادرستی است و خوبی و درستی خلاف اصل است و باید دلیل اثباتگر داشته باشد. اگر کسی روزی از عمر کوتاه خود را در این زمان به سلامت گذراند، باید شادی کند و این خیر را از خدای خود ببیند. آنچه موجود است، ظاهر خوبی و حرف آرمان و داستان دین است، نه صداقت دوستی و واقعیت آرمان و حقیقت دین. حرف زیاد است و ادعا فراوان! ظواهر خودنمایی میکند؛ در حالی که پنهانیها از خلاف همهٔ این ظواهر حکایت دارد و امور دیگری را دنبال میکند.
۴-لیاقت و علاقه ی طبیعی فرد
یکی دیگر از نشانههای جوامع ناسالم این است که هرچه فردی کار بیشتری انجام میدهد، مزد کمتری میگیرد و هرچه کمتر کار میکند، بهتر دنیا به دست میآورد تا جایی که آن کسی که دست به هیچ کاری نمیزند، هرچه هست تصاحب میکند و آن که همیشه کار میکند، هیچ ندارد.
چه خوب میشد اگر جامعهٔ ما به جایی میرسید که هر کس مشغول کار مورد علاقهٔ خود میشد و لیاقت طبیعی و اکتسابی آن کار را میداشت و هر کس به کاری مشغول میشد که به خوبی از عهدهٔ آن بر میآمد و حرفه و رشتهها هرچه دقیقتر میشد و شرایط بیشتر میگردید و همهٔ امور بر اساس لیاقتها بود و از تمامی رشتهها حمایت میشد و رشتههای علمی و مذهبی بیشتر مورد اهمیت و ارزش قرار میگرفت و از حواشی و زوائد سلب اهمیت میشد و اراذل و اوباش از اطراف مهرههای علمی یا خود علوم دور میشدند. جامعهای که برای کارگر شهرداری و پاسبان، شرایط خاصی دارد، باید برای عالم و روحانی شدن نیز شرایط خاصی داشته باشد و جامعهای که برای سوار شدن بر موتورسیکلت امتحان و گواهی میخواهد، باید برای تشکیل زندگی مشترک و ازدواج، شرایطی مانند تحصیل دانش زندگی علاوه بر گروه خون داشته باشد و همهٔ شرایط زندگی در همین امر خلاصه نشود که گویی آدمی چیزی جز حیوان نیست؛ زیرا برای حیوانات نیز چنین پیشگیریهایی صورت مییابد و بلکه بیش از آن رعایت میشود. جامعهای که چنین شرایطی را لحاظ نکند هرگز روی درستکاری عمومی را به خود نمیبیند و جز شعار و ظاهرسازی به چیز دیگری اهمیت نمیدهد. جامعهای که در آن هر کس بیشتر کار کند، فقیرتر و محتاجتر و هر که کمتر کار کند بینیازتر است و آن که کار نمیکند، هیچ نیازی ندارد، هرگز جامعهای ایمانی و دینی نمیباشد.
اگر سردمداران تودهها به حقوق خود قانع بودند، تودهها هرگز بیبند و باری نداشتند. دزدان خردهپا و محروم را اغلب، دزدهای آبرومند گردن میزنند. همهٔ نابسامانیهای اجتماعی بر اثر کوتاهی قشر توانا میباشد. گذشته از آنکه توانایی قشر قدرتمند از طریق ناتوان نمودن دیگران به دست آمده است، آنگاه همین توانمندان عامل بسیاری از کمبودهای قشر ضعیف شدهاند. اینان مجرمان آبرومندی هستند که دست طبیعت از آنها انتقام میگیرد و همهٔ خوشیها و لذتهای آنان را که به قیمت درد و بدبختی دیگران به دست آمده است به کامشان تلخ میکند.
در جامعه باید اساس مجازات را بر دشمنی و فساد نهاد؛ نه بر کمبود و حاجت. باید افراد را بر گناهی مجازات کرد که کمبودی در کنار آن نباشد و هر مجازاتی را بعد از برطرف کردن نیازمندیهای عمومی اجرایی نمود. ابتدا باید فقر و گرسنگی نباشد، آنگاه دزد را مجازات کرد. باید نخست جهل و نادانی برطرف شود، آنگاه پاکی طلب گردد. در جامعهای که سراسر آن کمبود، نیاز و حاجت است و مردم آن گرفتار تمامی بیماریهای مادی و معنوی میباشند، اگر تنها چوب و چماق باشد، این تنبیه و مجازات، جنایت و نادانی است؛ چرا که با این کار، مردم خسته را خستهتر خواهیم کرد.
وضع قانون جزا، جریمه، حد و قصاص باید بعد از رفع نسبی نیازمندیها باشد. به عبارت دیگر، جامعهای که فقر، فساد و نادانی در آن موج میزند با چوب و چماق به طور صحیح اداره نمیشود؛ زیرا چنین روشی جز استبداد و بدآموزی ثمرهای ندارد. مردم نیازمند با چوب و چماق هدایت نمیشوند؛ بلکه این کار، آنها را نسبت به اساس دین مشکوک میکند. در چنین جامعهای باید قشر وسیع محتاج را بدون هرگونه تبصره و قانونی به مرز متوسط زندگی رسانید و تمامی امکانات دولتی را در این راه بدون اتلاف وقت در اختیار نیازمندان قرار داد و اگر امکانات دولتی پاسخگو نباشد، باید از طبقهٔ ثروتمند گرفت و به نفع طبقهٔ نیازمند هزینه کرد نه اینکه تنها با حرف و شعار، بر سر مردم شیره مالید.
نباید اجازه داد تا قدرتمندان جامعه به جمعآوری ثروت بپردازند و مردم نیازمند روز به روز فقیرتر گردند. اگر کسی بتواند به زندانها و سیاهچالهای دنیا سری بزند، درمییابد که بسیاری از زندانیان و محکومان از مظلومترین افراد جامعه هستند. به طور کلی زندانها ماتمسرا و مدارس آموزشی جنایت است، نه ندامتگاه و جایی برای تربیت. افرادی که به نوعی در کار زندان دخالت دارند، پس از گذشت مدت زمانی از قساوت قلب خاصی برخوردار هستند و سلامت نفسانی ندارند و حالت مسخ به خود میگیرند.
کمتر زندانی از زندانیان خود راضی و کمتر زندانبانی عواطف انسانی خود را از دست نداده است. اگر مظلومی بدون واسطه در زندان خدا را ببیند تعجب ندارد و خداست که میتواند دلداری مظلوم را در این مواقع به عهده گرفته و به او صبر و تحمل عطا کندی است و پلید و پلیدتر دارد و تجاوز به فقیر، ضعیف و یتیم از بدترین اقسام آن است.
باید توجه داشته باشید که همواره باید سهم دیگران را کنار بگذارید و آن را مصرف نکنید تا اگر کسی در خانه را زد و چیزی خواست، او شرمنده نشود و خود نیز شرمنده نگردید و هیچ گاه به کسی نگویید ندارم. باید در منزل خویش چنین پساندازهایی داشت تا هیچ کس را دست خالی باز نگرداند و چنین پساندازی از هزینههای زندگی کسر و تأمین شود.
متاسفانه هم اینک در پرداخت زکات و مصرف آن شیوهٔ صحیح و اصولی رعایت نمیگردد و به جای اهتمام به کیفیت در مصرف زکات به موارد کمی آن پرداخته میشود. اینکه یک مستمند در شهر یا روستا خانه و خانواده دار و آبرومند گردد بهتر از آن است که هزار فقیر شبی را غذای سیر بخورد. چنین روشی موجب جلوگیری از حیف و میل شدن اموال و سهولت در نظارت بر مصارف آن میشود. از این رو، نسبت به دورهٔ آخرالزمان در روایت آمده است: «من کسب مالاً مِن غیر حِلِّه سلَّط اللّه علیه البناء والمال والطین»: «کسی که از راه نامشروع پول درآورد خداوند متعال سه چیز را بر او مسلط میکند: بنا، آب و گِل»؛ بدین معنا که حقتعالی این سه چیز را مأمور میکند تا وی اموالش را در ساخت بنا و ساختمان خرج کند. چیزی که امروزه بیشتر از رفع نیازهای فقیران بدان اهمیت داده میشود، ساخت خانههای رویایی، مساجد و تکایای چندین طبقه، قبرهای باشکوه با هزینههای غیر معمول است. از سقراط پرسیدند در کجا تو را دفن کنیم؟ گفت: «اگر مرا به هنگام مرگ در میان مردم یافتید در هر کجا که خواستید دفنم کنید.» بنابراین، به جای اینکه اموال و زکات صرف اجسام بیجان شود بهتر است خرج فقرای آبرومندی گردد که به خاطر تأمین هزینهٔ زندگی خود حاضر نیستند به اموری مانند دزدی و گدایی روی آورند که آدمی را از زندگی سالم اجتماعی دور میکند. هماینک در بیشتر شهرهای مذهبی مانند قم، بیکاری و فقر بیداد میکند اما مساجد بزرگ و منارههای مرتفع با کاشیکاریهای گرانقیمت خودنمایی میکند. چنین امارتهای بزرگی دیدگاه فقیران جامعه را نسبت به دین و ظواهر آن منحرف میکند. در پرداخت صدقه باید با دستی باز و گشاده عمل نمود، به طوری که اگر فرد خود را بینیاز از مال میبیند صدقه دهد وگرنه نان همسر و فرزندان خود را به خانهٔ دیگری نبرد. از این رو باید از تنگنظری دوری کرد و در پرداخت مال گشاده دست بود.
دست تهی ز جود و ریش تهی از فضل
آن دست چو پارو بود، آن ریش چو جارو
گفتیم که عافیت و فقر هیچیک پسندیده نیست و انسان باید هر چیز را به حد عفاف و کفاف داشته باشد. از این رو، فقر امری ناپسند است که عوارض متعددی را در پی دارد. در این جا به برخی از این عوارض اشاره ای خواهیم داشت.
۵-فقر و عوارض ناگواری چون ناامیدی، یأس و خشونت
فقر، خواب میآورد و نومیدی و یأس در پی دارد. گاه شدت فقر موجب بیخوابی میگردد. این عارضه زیانبارتر از عارضهٔ نخست؛ یعنی خواب آور بودن آن است؛ زیرا خواب برای فقیر آرامشبخش و مسکن است، در حالی که بیخوابی برای فقیر مخرب و زیانبار است و موجب تشدید عوارض فراوانی میگردد. البته افراد آگاه، صاحبان اندیشه، مردان راه و قوی دلان اهل سلوک هرگز در خود احساس ناامیدی و یأس نمیکنند. فقر هیچ گاه نمیتواند آنان را به زانو در آورد و رکود و سردی در آنان ایجاد کند. آنان همواره در اندیشههای پیچیدهاند و سیر صعودی سلوک در راههای طولانی را در سر خود میپرورانند. نه بیخوابی به آنها هجوم میآورد و نه اهل خواب غفلت میباشند. نمیخوابند با آنکه خواب کوتاه آنان بهراحتی فراهم میگردد و با آنکه میخوابند در خواب، همراه بیداری را میپیمایند و در خواب نیز بیدارند و با بسیاری از افراد قافلهٔ هستی همراه میگردند.
هم چنین فقر از عوامل خشونتزاست و انسان فقیر روحیهٔ تهاجمی مییابد. اسلام نه خشونت را میپذیرد و نه فقر را که از عوامل خشونتزاست. اگر به طرحهای اقتصادی اسلام عمل میشد، فقیری در جامعه نمیماند. مسلمانانی که خوی خشن دارند به آموزههای دین خود عمل نمیکنند و تربیت اسلامی و قرآنی ندارند که چنین شدهاند. فقر جوامع مسلمان از نامسلمانی آنهاست و اگر کسی برای رفع فقر خود تلاش نکند و بگوید بر آن صبر میکند جاهل است و فقر او از کوتاهی عمل و فکر اوست؛ هرچند ناسپاسی نباید داشت، ولی برای رفع بیماری و بیچارگی باید سعی لازم و مناسب نمود. فقری که از عوامل ایجاد خشونت و تندی در عمل و اخلاق است. در جامعهای که در تب و تاب فقر و کمبود میسوزد و جهل، نادانی، شهوت و بیبندوباری در آن کولاک میکند، بدون سازماندهی درست نیروها و وجود مجریان سالم و دلسوز، هرگز نمیشود تمام قوانین را اعمال کرد، جز با خشونت، ارتجاع و تعصب که در این صورت، انکار و اهمال نسبت به کل قوانین در مردم ایجاد میشود. جهل موجب غفلت میشود، همانطور که فقر در افراد عادی عوارضی مانند: غفلت، سردی و رکود را در پی میآورد و در برخی خوابآور و در بعضی دیگر نیز بیخوابی را موجب میگردد.
دین در رابطه با تربیت فرزند آموزههای مهمی دارد که کمتر کسی به آن اهمیت میدهد. از نظر روانشناسی فرزندان فقیر وقتی از مدرسه میآیند، کیف خود را به گوشهای میاندازند و شلوار خود را پشت و رو درمیآورند و آن را روی زمین رها میکنند. یک لنگه کفش خود را این طرف و لنگه کفش دیگر را آن طرف رها میکنند، به هنگام غذا خوردن وقت مناسب و کافی برای آن نمیگذارند و تا از مدرسه یا بازی میآیند به سرعت غذا میخواهند و بعد از غذا، ظرف خود را نه جمع میکنند و نه آن را میشویند و تمیز میکنند. غذا را در بیرون از سفره میریزند، انواع غذاها را با هم در بشقابی میریزند و آش شلهقلمکاری درست میکنند. چنین فرزندانی فردایی روشن ندارند و جامعهای که چنین کودکانی دارد فردایی پرمشکل را خواهد داشت. بیمارستانها و زندانهای چنین جامعهای ترافیک سنگینی خواهد داشت و کاری اساسی در آن شکل نمیگیرد و مشکل اساسی آن با پدر و مادر چنین کودکی است که نتوانستهاند خود را از درد فقر برهانند و کودک خود را به شایستگی تربیت نمایند. پدر و مادری که خود نیازمند تربیت میباشند.
فقر تمامی کمالات آدمی را بیمقدار جلوه میدهد؛ اگرچه خود کمالی برای اهل کمال است که کمالات بسیاری را در پی دارد. فقر همانطور که میتواند روح آدمی را به زیر بکشاند، میتواند جان آدمی را آب دیده کند. این دو امر در گرو پستی و خواری یا برتری و آزادگی نفس آدمی است. شادمانی فقیر را رنج میدهد؛ همانطور که فقر، شادمانی را پژمرده میکند. فقر سبب میشود غرور، امید و شادمانی در افراد عادی متزلزل گردد. قرض و بدهکاری نیز باعث کوتاهی عمر، پیری و پریشانی میشود.
فقر هیبت دارد و تحمل آن مرد میخواهد و جز فردی با ایمان نمیتواند آن را مهار نماید. فقر کمر افراد ضعیف و بیطاقت را میشکند و دمار از روزگار ضعیفان در میآورد، همانطور که ثروت، افراد سست عنصر را تباه و نابود میسازد. مرگ برای فقیر خوب است، همانطور که ننگ برای بزرگان؛ چرا که مرگ فقیر و ننگ بزرگ هیچ کدام صدا ندارد و گویی فقیر نمرده و بزرگی مرتکب ننگی نشده است.
در پایان باید گفت اسلام کاملترین و جامعترین برنامهٔ سعادت، رستگاری، قدرت، نجات، رهایی و آگاهی را برای مردم به ارمغان آورده و برای نیل به این مقصود، ملاکهایی را به عنوان ملاکهای ارزشی با تعیین حدود و ثغور آن از یکدیگر معرفی کرده است و همچنین ایمان به مبدء، معاد، غیب و قیامت را ارزشمند و لازم دانسته و افراد را به ایثار، جوانمردی، خدمت به خلق و دیگر شاخصههای مثبت ـ که در اسلام در چارچوب تکلیف اخلاق فردی و اجتماعی بیان شده است ـ تشویق نموده تا آنان از روی آوردن به اموری منفی همچون دنیاگرایی، استکبار، استبداد و خویشتنپرستی خودداری ورزند.
اگر به یک نفر بگویند اعضا و اجزای ثابت خود را بشمار، به محدودیت میافتد و میگوید چشم، گوش، دست، سر؛ ولی اگر به او گفته شود فضولات بدن تو چهقدر بوده است؟ میگوید: خیلی زیاد و به مراتب بیش از من است؛ زیرا غذایی که خورده میشود مقدار اندکی از آن جذب بدن میگردد و بسیاری از آن دفع میشود که فضولات نام دارد.
همینطور اگر از فردی سؤال شود چه تعداد از افراد آدمی به دنیا آمدهاند و چه تعداد مردهاند؟ میگوید چه فراوان و چه بیش از فراوان؛ ولی اگر به او گفته شود عدهای از افراد برجسته که تمامی مردم آنها را بشناسند بشمار، به مشکل میافتد و شمارش او از صد یا دویست تجاوز نمیکند و چنانچه خیلی حضور ذهن داشته باشد، هزار نفر یا مقداری بیشتر را میشمارد: امام حسین علیهالسلام ، حضرت علی اصغر علیهالسلام ، حضرت محسن علیهالسلام و حضرت زهرا علیهاالسلام ، آدم، حوا، ابراهیم، موسی علیهمالسلام .در حالی که افرادی که به دنیا آمده و رفتهاند به مراتب بیش از این مقدارها بودهاند.
آنچه از بیان این مطلب به دست میآید این است که نودونه درصد انسانها همچون فضولات جهان هستند که بعد از مردن جای پایی از آنها باقی نمیماند و عدهٔ بسیار کمی هستند که برای همیشه باقی میمانند.
اگر عالمان برجسته را بخواهیم بشماریم، کم هستند. همچنین زیبارویان عالم را اگر بخواهیم بشماریم باز اندکاند. پولداران نیز خیلی کم هستند و خلاصه برجستههای هر رشته و دستهٔ اعم از آن، که خوب باشند یا بد، بسیار کم هستند، در صورتی که تعداد افراد آن دسته و گروه کم نبودهاند. به طور مثال، عالم فراوان داشتهایم، ولی ابنسینا در میان اینان کم بوده است. پیامبر فراوان داشتیم، اما همچون موسی و عیسی علیهماالسلام کم بودهاند. زیبا فراوان است، ولی یوسف و زلیخا به اندکی یافت میشود، پولدار نیز فراوان بوده؛ ولی قارون کم است. زورگو و ظالم نیز زیاد دیدهایم، ولی چنگیزخان مغول کم بوده و همینطور زنان نیز بسیارند، ولی زنان سرشناس مانند آسیه، مریم، فاطمه، زینب علیهمالسلام و عدهای دیگر کم بودهاند. شایسته است آدمی در این اندیشه باشد که چه کند تا در جمع فضولات قرار نگیرد و خود را از آن بالا بکشد، خواه در جانب خوبی باشد یا بدی؛ زیرا بد نیز برای خود چیزی است؛ ولی فضولات هیچ چیزی نیستند؛ اگرچه آن شخص پس از این باید در فکر خوب شدن باشد، نه اینکه در دستهٔ بدها قرار گیرد.
اسلام هرگز به مسلمانان این اجازه و فرصت را نداده که برای رهایی از وصف و انتساب به فضولات و امور زاید دست به هر وسیله زده و به هر سو رو آورند تا روزی عنصر شاخص، ممتاز و برجسته در جامعه گردند؛ حتی اگر به خاطر چهرهٔ شیطانی، فرعونی، یزیدی و مانند آن ممتاز شوند؛ بلکه در اصل آنچه غیر حق خوانده شده، از فضولات محسوب میگردد که عناصر وابسته به آن فضولات نیز نوع بنیآدم تلقی شدهاند.
باید هر کس ابتدا خود را از گروه فضولات بیرون کشد و خود را در ردیف باقی ماندهٔ افراد قرار دهد؛ اگرچه این امر بسیار مشکل است و تا حدی اختیاری نیست، میتوان گفت اختیار تا حدودی نقش دارد و استخوانبندی افراد نیز شرط است.
بسیار عجیب است! چهقدر آدم به دنیا آمد و از آن رفت و اهل دنیا تنها عدهای از آنها را میشناسند، چه آن افراد خوب باشند یا بد. دستهای رفتند که رفتند و هنوز هم میروند و کسی از آنها باخبر نیست و نامی نیز ندارند؛ در حالی که بعضی تا آدم و عالم پابرجاست، در میان مردم زنده و باقی میباشند و این دسته را میتوان سزاوار عنوان دانست، نه آن گروهی که در چند روز دنیا هزاران پس و پیش عنوانی، مالی یا علمی را بر دوش میکشیدند و امروزه نامی از آنان نیست.
عجیبتر اینکه بسیاری نمیدانند فضولاتاند و از مال، علم، پُست و مقام خود با جلال و جبروت یاد میکنند؛ در حالی که نزدیک است از آنها نیز اثری باقی نماند و تمامی آن عنوانها و مالها از میان میرود و پول، خانه، زن و فرزند آنان در اختیار دیگران قرار میگیرد.
اگر تکبر، خودنمایی و فخرفروشی روا باشد، برای کسی رواست که در ردیف فضولات نباشد؛ اگرچه خوبان این دسته درگیر چنین اوهامی نیستند و این اوهام و خیالها مخصوص بدها و همین فضولات است و بس.