پیش از پیروزی انقلاب نیز مردم چنین روحیهای را از آن حضرت گرفته بودند. اگر نیروهای ساواک کسی را تعقیب میکرد، درِ خانهٔ همه به روی او گشوده میشد. این روحیه در تقسیم اموال و زندگی و حل مشکلات یکدیگر ادامه داشت؛ بهطوری که جهادسازندگی و بسیج با وجود این روحیه بود که توانست شکل بگیرد و تاسیس شود. در این دوران همواره روحیهٔ ایثار و شهادتطلبی بر مردم چیره بود.
پس از پایان پذیرفتن جنگ و دوران پیشرفت مادی و توسعه و باز شدن دوبارهٔ درهای فرهنگی کشور بر فرهنگ غرب، در پی غربزدگی برخی و تدوین سیاستهای توسعه با مدلهای سرمایهداری، روح خودمحوری و انسانمداری حاکم بر جوامع غربی کمکم در جامعه ریشه دوانید و طبقهای مرفه در جامعه پدید آمدند که در مسابقهٔ تکاثر ثروت افتادند و به دنبال مسایل شخصی و نفسانی هوسمحور خود گرفتار آمدند. پس از مدتی فرهنگ «جمعآوری مال برای خود» در جامعه رسوخ نمود و برخی بر آن شدند تا به اموال خود بیفزایند، بدون اینکه حاضر باشند حتی مردهٔ برادر خود را به خاک سپارند و برای دیگران ریالی هزینه نمایند. چنین کسانی روحیهی دینمداری و خداطلبی خود را از دست دادند و پولمحور و تشریفاتگرا و از مرفهین بیدرد و طبقه ثروتمندانی شدند که سادیسم حیوانی خود را با سوزاندن موتورهای چند میلیاردی در خیایان ها و کنار گذاشتن پوشش و همانند آن اعمال میکنند. آنان با خودخواهی و پولمحوری دیگر نمیتوانند نماز را دوست داشته باشند و روزه را خوش دارند یا نیازمندی را بجویند تا به او زکات دهند و برای دادن خمس اموال، حساب پیش کشند یا جهاد را دوست داشته باشند و خود را جزو مجاهدان و در صف آنان قرار دهند و برای این کار پیشتازی نشان دهند؟ البته آمار میتواند این مسایل را به ما نشان دهد و اگر پاسخ آن مثبت است، باید بهترین روش آماری در این زمینه را به دست آورد و هر سال بررسی نمود که آمار کنونی نسبت به آمار سالها قبل چه چیزی را نشان میدهد؟ به نظر میرسد بهترین راه برای داشتن اقتصادی پویا که در مسیر زنده نگاه داشتن عشق انسانی در نهاد ایرانیان عاطفهمدار است همان سیاست اقتصاد بر پایه همبستگی و همگرایی اجتماعی با محور ولایت علوی و ایمانی میباشد که اقتصاد کشور را در شرایط جنگ به نفع عموم مردم جامعه مدیریت مي نماید و روح عشق را در آنان زنده و با نشاط نگاه دارد.
همچنین نظارت بر اموال صاحب منصبان و کارگزاران نیز امری لازم است. اگر نظارت و قدرت برخورد نباشد، طبقه کارگزاران اختلاسگر و دزد را به وجود میآورد. طبقهای که آبرومند دزدی میکنند. دزدی بر دو گونهٔ تخصصی و سطحی است. این دزدان فقیر هستند که دزدی سطحی و ابتدایی دارند و یک دزدی آبروی آنان را بر باد میدهد. چنین دزدانی را باید دستگیری کرد نه آن که دستشان را قطع کرد و باید به آنان شغل داد و دستشان را گذاشت تا دست به کار برند مگر کسی باشد که نتواند ترک دزدی کند و به مرض دزدی گرفتار باشد. دزدی تخصصی در طبقهٔ مرفهان، سرمایهداران و برخی از کارگزاران حکومتی است که آبرومندانه دزدی میکنند و خون مردم را در شیشه میکنند و آن را بر سر میز پرافتخار ریاست یا سجادهٔ زاهدانهٔ ریایی و سالوس عبادت سر میکشند. اقتصاد هر کشوری از این طبقه علیل میگردد و فقر از اینان به دزدان فقیر میرسد. حدود الهی را نخست باید بر این گروه جاری نمود که از حد فسادانگیزی عمومی تا حد قطع دست را در بر میگیرد.
طبع افراد سودمحور چنین است که دوست دارند دیگران با آنها عادلانه رفتار کنند، ولی خود به صورت سودجویانه و منفعتگرایانه به تحلیل هر امری میپردازند و بر اساس سودمحوری شخصی با دیگران رفتار میکنند. این نقص، تنها با سیستم، قابل کنترل و هدایت است و مانع از آن میشود که حس خودخواهی به صورت افراطی اعمال گردد؛ همانطور که آنان شدیدترین مجازات را برای مجرمی که جرمی علیه آنان مرتکب شده است خواستار میشوند، اما چنانچه خود مجرم گردند، خواستار عفو و تخفیف مجازات میشوند. طبیعت این انسانها چنین است که در مورد دیگران به دنبال قضاوت عادلانه است، اما نسبت به خود، در پی منفعت است.
جامعه در صورتی که سالم باشد، حقوق تمامی افراد در آن یکسان و برابر نیست و همانند جوامع بدوی و ابتدایی نمیباشد؛ بلکه بر اساس شایستگیهاست که باید از حقوق برخوردار شد. هر جامعهای شامل سه گروه است: «اغنیا» که دارای مکنت و قدرت هستند، «فقیران و بیبضاعتها» که از کمترین حقوق برخوردارند و «طبقهٔ متوسط» که اکثریت افراد جامعه هستند. این دولت است که با برنامهریزی سیستماتیک و نظاممند میتواند فاصلهٔ اغنیا و فقیران را تعادل بخشد و به تناسب، عدالت اجتماعی و به تعبیر ما ولایت عمومی و روح همبستگی اقتصادی را در جامعه برقرار سازد.
گفتیم افراد نفسانیگرا و خودمحور که فاقد سیستم نظارتی و کنترل باشند به بیماری روانی سادیسم مبتلا میشوند اما سادیسم آنان با سوختن و هدر دادن پول در خیابانها با سوار شدن بر خودروهای چند صد میلیونی یا میلیاردی اعمال میشود. آنان در این سادیسم، میخورند تا لذت ببرند، برای همین است که با آن قرص میخورند تا غذا زود از بدن آنان دفع شود تا بتوانند دوباره بخورند و لذت ببرند؛ ولی فقیران میخورند تا سیر شوند و سیر میشوند تا زنده باشند و بتوانند کار کنند. کمترین ناراحتی و ناملایمی برای اغنیا آزاردهندهترین آن است.
این افراد که به شدت اهل دنیا شدهاند ندا و رضای حق تعالی را به ریالی نمیخرند و ریالی را چون کوهی بزرگ از دامنهٔ آن مینگرند. مجالست با چنین ثروتمندانی که سادیسم دارند، دل را از آدمی میگیرد و او را به موجودی سخت تبدیل مینماید. مراوده و ارتباط با کسی که در زندگی مادی چالشی ندارد و از طبقات مرفه شمرده میشود میرایی قلب را در پی دارد و آدمیت و انسانیت را از آن میگیرد.
فردی که از طبقات پایین جامعه است و در اداره یا موسسهای کار میکند که نشست و برخاست او با اغنیاست و از آن دفتر به این دفتر و از این شرکت به آن شرکت میرود که مالکان آن سرمایهدار میباشند و با آنان به دوستی و مراوده میپردازد، موجودی و هویت خود را از دست میدهد مگر آنکه تنها رابطهٔ کاری با آنان داشته باشد و زندگی خانوادگی خود را با آنان عجین نسازد و از رفت و آمد و میهمانی با آنان خودداری کند.
به مرور زمان قلب چنین کسی چنان از دست میرود که دیدن فقیران و مستضعفان برای وی سخت میگردد و دیگر بر خود نمیگذارد که با آنان ارتباطی داشته باشد. وی چنان دل سنگ میگردد که دیدن فقیری برای وی با دیدن فردی گدا برابری میکند و ارزش انسانها و حرمت آنان دیگر به هیچ وجه به ذهن وی نمیآید.
باید توجه داشت تعبیر «اغنیا» ضد ارزش نیست؛ همانطور که تعبیر «فقیران» ارزش نمیباشد اما این واقعیتی اجتماعی است که غنا و بی نیازی سبب استکبار میشود و کمتر کسی میتواند خود را از این عیب و آسیب برهاند. مجالست با کسی که ایمان نمیشناسد و فقط از پول بالا میرود و جز بهانه برای گرفتن دنیا نمیشناسد چنین آسیبها و عوارضی دارد. البته جلوس با آنان اشکال ندارد. این پول و سرمایه داشتن نیست که اشکال دارد بلکه این استکبار و خودبرتربینی و فراموشی خدا با غرق شدن در دنیا و نادیده گرفتن ارزشها برای بالا رفتن از ستونهای پولی است که اشکال دارد و اگر ثروتمندی مومن باشد و از عیوب گفته شده پاک باشد، مجالست با او اشکالی ندارد؛ مگر آنکه آدمی خود ضعیف باشد و با دیدن مکنت و ثروت او دچار عقده گردد و نعمتهایی را که خداوند به او ارزانی داشته نبیند و به کفران نعمت و ناسپاسی رو آورد. همنشینی با سرمایهداری بد است که مستکبر باشد و هیچگاه بیچاره یا فقیری را نمیبیند و از دردی که دارد ناآگاه است و حس بینوایی را درک نمیکند و اگر بخواهد به فقیری نیز برسد هزار منت بر او میگذارد و خود و ثروت خویش را به رخ وی میکشد. کسی که با فقیران مینشیند باید خود را پایین بگیرد تا افراد فقیر و ضعیف به هیچ وجه احساس نکنند با بزرگتر از خود نشستهاند و از او دلگیر و ناراحت نشوند و این فرد سرمایهدار است که باید خود را پیش فقیران پایین آورد نه آنکه به آن بیچارگان فخر فروشد و برای آنان قیافه بگیرد و آنان را خرد و تحقیر کند که در این صورت، خداوند فقر را برای او و نسل وی پیش خواهد آورد