دین بیپیرایه بر اساس طبیعت انسانها آموزه دارد و هرجا توصیفی باشد که به صورت طبیعی کاربردی نیست، پیرایه است و منطق فهم و شرایط روشمند استنباط آن در جایی خلل دارد؛
زیرا دین برای عمل است و چنانچه حکمی قابلیت اجرا نداشته باشد یا عملیاتی کردن آن به رکود ذهن و خستگی روان و تعطیلی جامعه کشیده میشود پیرایه است و عمل به آن سلامت زندگی را از بین میبرد.
هر پدیدهای تسبیح و بندگی دارد؛ یعنی درستی، سلامت و صحت خود را حکایت میکند و هر گونه نقصی را از حریم خویش و در نتیجه از حریم الهی دور میسازد. تسبیح و بندگی حکایت نظام طبیعی و بهدور از آفت هر پدیده است و سیر طبیعی و سالم آن است. تسبیح حکایت سیر و حرکتی سالم و بهدور از آفت، نقص، انحطاط، انحراف، زبونی، سستی، کجی و کاستی است. حرکتی که از افراط و تفریط مصون است.
عبودیت پدیدهها همان سیر طبیعی آنهاست. عبادت که خضوع و تذلل از لوازم آن است در تمامی پدیدهها وجود دارد. تذلل هر پدیده لازم سیر نرم و ملایم آن است. سیر نرم طبیعی هر پدیده عبادت آن است: «إِنْ کلُّ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ إِلاَّ آَتِی الرَّحْمَنِ عَبْدا» (مریم / ۹۳) . تمامی پدیدهها شعورمند هستند و همه تسبیح حق تعالی را به حمد او دارند و همه در بندگی و عبودیت او میباشند. آیهٔ یاد شده با ادات نفی و استنثا، حصر را رسانده است. تمامی پدیدهها عبادت دارند و همه از ذره تا دره عبد حق تعالی هستند. کسی عبادت تکوینی دارد که بتواند ریتم طبیعی حرکت سالم خود را به دست آورد و سیر طبیعی و نظم در خود پیدا کند.
تمامی پدیدهها به صورت به هم پیوسته و مشاعی در حال عبادت هستند و تمامی سیری طبیعی دارند. سیری که نمیگذارد هیچ پدیدهای از دیگر پدیدهها و از هستی گسیخته و رها گردد. سیر اگر طبیعی باشد، هر پدیدهای بر سرسرای خویش مینشیند و خانهٔ خود را میپاید. چنین کسی تجاوزی به دیگری ندارد و محبت و مهر او نیز خلقی نیست، بلکه بر اساس سیر طبیعی و الهی اوست و برای همین است که نه منت میگذارد و نه طلبکار میشود. به این ماجرا میشود چنین نگاه کرد که انسان دارای دو چهرهٔ حقیقی است: « جهت ربی» که قوس صعود است و چهرهٔ «جهت عبدی» که قوس نزول است. این دو چهره دو سیر بینهایت دارد. میان چهرهٔ «جهت ربی» با چهرهٔ «جهت عبدی» رابطهٔ مستقیم است و هر اندازه انسان در چهرهٔ بندگی خود پیش رود و در مسیر عبودیت محض سیر کند، چهرهٔ ربوبیت او شکوفاتر میشود و به عکس، هر اندازه از چهرهٔ بندگی او که همان سیر در مسیر طبیعی اوست کاسته شود، چهرهٔ ربوبیت در او کمرنگ و پنهان میشود؛ بنابراین هر اندازه تعین، تعلق، خودیت و منیت عبد در بندگی از دست رود، چهرهٔ پروردگاری به دست میآید و در این جهت بیشتر رشد مینماید و شکوفاتر میگردد و هرقدر چهرهٔ ربوبی او از دست رود و کمرنگ شود، میتوان با شکوفا نمودن هرچه بیشتر چهرهٔ عبدی، آن را به دست آورد. در واقع بندگی عبد ریزشهایی است که او در مسیر طبیعی خود دارد و به میزان این ریزشها، حق به جای آن مینشیند.
دین بیپیرایه بر اساس طبیعت انسانها آموزه دارد و هرجا توصیفی باشد که به صورت طبیعی کاربردی نیست، پیرایه است و منطق فهم و شرایط روشمند استنباط آن در جایی خلل دارد؛ زیرا دین برای عمل است و چنانچه حکمی قابلیت اجرا نداشته باشد یا عملیاتی کردن آن به رکود ذهن و خستگی روان و تعطیلی جامعه کشیده میشود پیرایه است و عمل به آن سلامت زندگی را از بین میبرد.
زندگی در صورتی سلامت مییابد که بر پایهٔ درستیها و سیستمهای طبیعی مدیریت شود. خرافات و باورهای نادرست بیشترین آسیب را به زندگی وارد میآورد. اختلالات روانی کمترین آسیبی است که خرافات دارد. اگر خرافات شکل دینی به خود بگیرد، که ما از آن به «پیرایههای دینی» یاد میکنیم سلامت زندگی را به شدت مورد مخاطره قرار میدهد. تحقیق مستندات دینی امری لازم برای تأمین سلامت پیروان ادیان است.
دین بر پایهٔ سیر طبیعی گروههای انسانی تنظیم شده است. طبیعت گروههای انسانی با هم یکسان نیست و هر گروه از انسانها منشهای طبیعی متفاوتی دارند. این منشهای طبیعی برای آنان سازگاری گروهی یا تنافر و ناسازگاری میآورد و به هر یک مرتبهای متفاوت از کمال میدهد. در تدوین دانش زندگی باید به تفاوت مراتب کمالات توجه داشت و برای تمامی انسانها گزارهای یکسان نداشت. همچنین برخی از آموزههای دینی برای شایستگان برتر، اصحاب وفادار ولایت و فینالیستهاست و نباید احکام آنان را با احکام افراد عادی خلط کرد. برای نمونه، این که ما میگوییم «نفی طمع» و قطع آن تمامی منازل معنوی عرفان را در خود دارد، توصیهای عمومی نیست. کسی که به عشق ناب، پاک و عاری از هر گونه طمع میرسد، حتی از خداوند هم خواستهای ندارد، در حالی که افراد عادی، زندگی خود را بر اساس مطامع و منافع جهت میدهند و حتی با خداوند نیز از باب معامله و داد و ستد به گفتوگو، مناجات و عبادت میپردازند و آنان حتی نمک سفره و نخود آش خود را نیز از خداوند میخواهند. برای افراد عادی باید برخی طمعها را تجویز و برخی را نفی کرد. برای نمونه، آیین همسرداری بر پایهٔ برخی طمعهاست و مهارت عشقورزی میان زن و شوهر نمیتواند بدون توجه به نقش محوری طمع مهندسی شود.