عاشق خداوند همیشه عاشق است و در عشق خود راه بازگشتی ندارد.
او خداوند را با همهٔ قدرتی که دارد دوست دارد. اگر عشق به خداوند وجدانی یا برتر از آن وجودی باشد حتی اگر بر فرض محال، خداوند گدای کوچهنشینی شود نیز عاشق و بنده، او را دوست دارد و نمیتواند او را دوست نداشته باشد؛ چرا که به عیان میبیند اوست که شایستهٔ دوست داشتن و خداوندی است. چگونه میشود بندهای خداوند را چنین دوست بدارد؟ آیا شما استاد معنوی خود را حتی اگر تمامی دانش و معرفت خود و قدرت دستگیری از شما را از دست دهد میتوانید دوست نداشته باشید؟ خدای بسیاری از بندگان خدا، خداوندی است که رزاق باشد و خدایی خرمایی است. خدایی که از خواستههای نفس آنان فراتر نمیرود. آنان خود را عبادت و بندگی میکنند؛ چون خدایی میخواهند که در خدمت آنان باشد و برای آنان روزی فراهم آورد! برخی نیز عاقل هستند چون برخی در پی ساخت برج در دنیا هستند و آنان قصری دایمی در بهشت میخواهند اما بعضی هم از دنیا و هم از آخرت میگذرند و اگر خداوند را به صورت گدایی کوچه نشین ببینند دست از او بر نمیدارند و در پی او روان میشوند و ملازم او میگردند و او را شیرین و بهتر مییابند. آیا کسی هست که به این مقام رسد که اگر حق تعالی او را وسط دوزخ ببرد و آویزان نماید اما او باز بگوید دوستت دارم: «إنّی أحبّک»(۱)، «وجدتک أهلاً للعبادة»(۲). بدیهی است کسی که با شیره و عسل زندگی میکند نمیتواند از حق سخنی بگوید و سخن از دوستی سر دهد. بندگان سوداگری میکنند. حتی بتپرستان نیز خیر خود را از بت میخواهند وگرنه بت را نمیپرستند. بندگی شیوهٔ عاشقان است. عاشق است که حق را فارغ از آب و نان میپرستد و «علی» را دوست دارد نه به طمع شفاعت او. او امیرمؤمنان علیهالسلام را دوست دارد حتی اگر شلاق به دست گیرد. اگر امیرمؤمنان علیهالسلام شلاق به دست گیرد، چند خواهان در همین امروز ما مییابد؟ بسیاری از افراد حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام را میخواهند چون برای آنان خیر دارد و آبرو برای آنان میآورد. به مطایبه میتوان گفت: حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام بعد از حیات خود، افراد را بهتر از زمان حیات خود اداره کرده است، چون در زمان زندگی خود و آن زمان که ذوالفقار در دست داشتند این همه خواهان نداشتند! خواهان و طرفدارانی که خیر خود را میخواهند.
در عروة الوثقی در باب عبادت بحث است که کدام عبادت برتر، اعلی و اسنی است؟ مرحوم آقای حکیم عبادت حبی را برتر از دیگر عبادات میداند. ما این بحث را در جای خود به تفصیل آوردهایم و در آنجا گفتهایم عبادت حبی عبادت افضل نیست؛ چرا که این عبادت معلول حب است. حبی که در پدیدهای ممکن است و علت فاعلی آن علتی امکانی است؛ برخلاف عبادتی که وجودی باشد و فعل معبود خود را اهل و شایستهٔ عبادت بداند و او را به خاطر اهلیت عبادت کند. در این صورت، علت فاعلی عبادت امری واجب است؛ یعنی نه اینکه بنده دوست دارد عبادت کند بلکه او باید عبادت نماید؛ چرا که اهلیت و شایستگی خداوند برای عبادت او را به عبادت وا میدارد، از این رو عبادت وجودی و وجدانی از عبادت حبی برتر است. فاعل عبادت وجودی حضرت حق است و خطایی در آن راه ندارد. «وجدتک أهلاً للعبادة» از «اعلمت اهلها أنی أحبک»(۳) برتر است. چنین کسی ذرهای از نفسانیت در او نیست و حتی حب که مدار آن خوشامد نفس است را ندارد؛ زیرا غایت در عبادت حبی خوشامد نفس است؛ هرچند چنین خوشامدی امری معنوی باشد، باز مدار نفس در آن هست و فاعل آن پدیدهای امکانی است. ورود به وادی عشق و محبت نهایت کار سالک نیست و یافت وجدانی و وجودی است که بالاتر از آن میباشد. عشقی که هیچگونه طمعی در آن نباشد و عشق نیز دیده نشود. علت غایی بندگی در این صورت حق است و اینگونه است که خطایی در آن نیست. وجودی است که رفتنی در آن نیست؛ چرا که حق همیشه حق است و هست و چنین عبادت و بندگی هیچ گاه گم نمیشود و اینگونه بندگی است که ثابت و پایدار است و انقطاع و بریدگی و دلخستگی در آن نیست. نه وجدان بنده از دست میرود و نه اهلیت حضرت حق ولی حب ممکن است زایل شود. درست است که خداوند همیشه محبوب است اما محب میتواند از حب خود بریده شود و حب میتواند به بغض و عناد تبدیل گردد اما چنین مسایلی در وجدان و عبادت وجودی نیست. عابد وجودی به جایی میرسد که میگوید: خدایا، تو مرا وادار کردهای که تو را عبادت کنم، بندگی من دست من نیست، عبادت من معلول اهلیت توست. خیر خواهی، منفعتطلبی، طمع ورزی و عشق و محبت از چنین بندهای ریخته میشود و تنها شایستگی و اهلیت میماند و بس. عبادت و بندگی در این صورت، قهری است. چنین عبادتی یافتنی است نه دانستنی. این عبادت مخصوص اهل معرفت است. ممکن است دیگران به این مقام نرسند و حق تعالی را نیابند. کسی که حق را شایستهٔ عبادت میبیند و او را میپرستد به جایی میرسد که رخ به رخ خداوند میایستد و این شعر وصف حال اوست:
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند
۱٫ سید بن طاووس، اقبال الاعمال، ج ۳، مناجات شعبانیه، ص ۲۹۷٫
۲٫ همان.
۳٫ بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۱۸۶٫
۴٫ ماعون / ۷٫
۵٫ بحار الانوار، ج ۲، ص ۱۴۸٫