غناي ادبيات عربي با رويكرد حكمت‌گرا در واژه‌پردازي

اسلام با محتوای بسیار عالی و فرازمانی خویش در میان اعراب ظهور کرد. اعراب متمدن‌ترین قوم زمان خویش در ادبیات بودند و زبان عربی زبانی کهن و زنده به شمار می‌رفت.

 

پیشینهٔ زبان عربی تا به شیخ انبیا؛ حضرت ابراهیم علیه‌السلام که در بابرکت‌ترین نقطهٔ زمین، سرزمین فلسطین زندگی می‌کرد، شناخته شده است.

واضعان لغت عرب برای جعل واژگان، فلسفی و دقیق می‌اندیشیدند. ادبیات آنان، معناشناسی عقل‌ورزانه داشت. آنان روح معنا و ویژگی‌های روانی حروف را می‌شناختند و در قرار دادن لفظ برای معنا، تناسب حروف با معنا و ترکیب آن‌ها را لحاظ می‌کردند. ادبیات عمیق و علمی آنان، دقیق‌ترین دستگاه وضع لغت و استعمال آن را در میان فرهیختگان و اهل ادب داشت. اعراب، ادیبان خود را حکیمان و خدایگان سخن می‌دانستند و آنان را چونان بت‌های خویش، محترم می‌دانستند. قرآن‌کریم این ادبیات فرهمند را ارج نهاد و بر زبان پیشرفتهٔ آنان نازل شد تا حقایق الهی را در این قالب مدرن عرضه دارد و راه را برای تحقیق دانشمندان از طریق شناخت ادبیات عربی قرآنی در تمامی رشته‌های علمی تا پسینِ قیامت بگشاید؛ چرا که حقایق خود را فرازمانی و دارای ویژگی خاتمیت می‌دانست.

البته گرچه زبان عربی از زبان‌های کهن می‌باشد و اسناد تاریخی پیشنیهٔ آن را به حضرت ابراهیم یا فرزند وی حضرت اسماعیل علیهماالسلام رسانده است، اما این زبان از زبان‌های زنده و پویای جهان می‌باشد که دایرهٔ کلمات آن همواره رو به گسترش بوده است؛ هرچند متصدیان فرهنگستان‌های زبان عربی ممکن است به ضعف و دوری از حکمت در وضع لغات آن متهم گردند. توسعهٔ زبان و پیشرفت آن تابع تمدن مردم و نژادی است که به آن سخن می‌گویند. زبان‌ها به طور کلی با تمدن‌ها و رشد علوم توسعه می‌یابند و پیشرفت آن نیز تا تمدن زنده می‌باشد ناایستا و لایقفی است. بر این پایه، توسعهٔ زبان تابع رشد علمی و تمدن انسان‌ها می‌باشد و این افراد جامعه و عالمان آن هستند که زبان را به رکود می‌کشانند یا پویا نگاه می‌دارند. بر این پایه، نباید انتظار داشت تمامی لغات مورد نیاز در پیشینهٔ زبان عربی به صورت آماده برای مصرف آماده شده باشد؛ بلکه دانشمندان و حکیمان هر عصر، لغات مورد نیاز را وضع می‌کنند؛ کاری که امروز فرهنگستان‌ها عهده‌دار آن گردیده‌اند؛ هرچند حکیمان و عالمان حقیقی همواره فرهنگ و تمدن را تابع خود می‌سازند و فرهنگستان‌ها نیز به عنوان جزیی از جامعهٔ علمی، تلاش دانشمندان خود را ارج می‌نهند؛ مگر آن‌که زیر نظر افرادی مستبد، به‌گونهٔ دستوری بر آن فرمانِ زور رانده شود یا کشوری مورد تجاوز بیگانگان قرار گیرد؛ بیگانگانی که فرهنگ خود را بر سلطه‌پذیران چیرگی می‌بخشند که در آن صورت، زبان نیز از تجاوز آنان در امان نمی‌ماند و لغات دخیل و گرته‌برداری، جای وضع لغات حکیمانه را می‌گیرد؛ به‌ویژه اگر مترجمان، به فرهنگ بیگانه وابسته و مزدور باشند یا نسبت به آن، شیفتگی و خودباختگی داشته باشند. خصوصیت بی‌پایانگی زبان، موضوع برای این نمی‌گذارد که کسی بر تمامی لغات آن احاطه یابد. به هر روی، خصوصیات فرهنگی و خلق و خوهای افراد جامعه و غریزه‌ها و سلیقه‌های آنان بر دایرهٔ لغات مؤثر است واقوام وحشی، بیش‌تر الفاظی را وضع می‌کنند که حروف آن خشن است؛ برخلاف افراد نرم‌خو و مهربان که الفاظ جمالی را توسعه می‌بخشند. دخالت خلق و خوها و سلیقه‌ها در زبان، سبب شده است که فارسی‌زبانان حروف زبان خویش را ۳۲ حرف و عرب‌زبانان ۲۸ حرف و لاتین‌زبانان آن را ۲۶ حرف قرار دهند. این اختلاف به تفاوت استعداد، ذوق و سلیقهٔ صاحبان این زبان‌ها و پیشرفت علمی آنان باز می‌گردد؛ بدون آن که خداوند در وضع حروف و لغات، دخالتی وحیانی داشته باشد. لاتین‌زبانان چون معانی اندکی برخوردار بودند، از حروف کم‌تری برای انتقال معنا استفاده کرده‌اند و دانشمندان فارس، بیش‌ترین معنا را در اختیار داشته‌اند. هم‌چنین زبان عربی به دلیل قدرتی که برای خود قایل است واژه‌های دخیل را تا تعریب نسازد، نمی‌پذیرد؛ برخلاف زبان‌های دیگر. زبان فارسی و عربی که توسط مغزهای نابغه طراحی شده است، افزون بر حروف از حرکات نیز بهره می‌برد، اما زبان لاتین هیچ گونه حرکت مستقلی ندارد و برخی از حروف خود را برای نشان دادن حرکت می‌آورد. این امر عقب‌مانده بودن بانیان این زبان را نشان می‌دهد.

گفتیم عربی از زبان‌های کهن می‌باشد؛ زبان کهنی که همواره نشاط خود را حفظ کرده است و با نزول قرآن کریم دگرگونی اساسی در باب کلمات خویش و انتقال معنا پیدا کرد. کهن بودن این زبان، سبب شده است قرن‌ها توسط مغزهای نابغه تحقیق و بررسی گردد و فصیح‌ترین لغات که ترکیب حروف آن‌ها بر اساس روان‌شناسی و مبتنی بر علوم غریبه بوده است، برای انتقال معنا وضع شود؛ مغزهایی که با روح معنا در ارتباط بودند و دید آن‌ها منحصر به پدیده‌های ناسوتی نبوده است و رد یک معنا را از حق‌تعالی و عوالم ربوبی تا ساحت ناسوت رصد می‌کرده‌اند. کهن بودن زبان عربی به معنای غربال گردیدن و خالص شدن این زبان در طول قرن‌ها و پالایش تدریجی و رشد عمقی و توسعهٔ پایدار آن می‌باشد. زبانی که در طول قرن‌ها به چنان پیشرفت و تمدنی می‌رسد که وحی فرازمانی و مدعی خاتمیت را در قالب خود عرضه می‌دارد؛ برخلاف مثل انگلیسی با لهجهٔ آمریکایی (American English) که تنها دویست سال قدمت دارد یا زبان لاتین که از اِعراب خالی است و نیازمند آواشناسی و «phonetics» می‌باشد و چون کم‌تر قیاسی است، بر محور سِماع مستقیم و تحت‌نظر مربی آموزشی می‌گردد؛ همان‌طور که نگارش واژه‌های آن نیز کم‌تر می‌شود که دارای قیاس باشد. چنین زبانی بسته و محدود است؛ برخلاف زبان عربی که هم ۲۸ حرف دارد و هم دارای اِعراب مستقل می‌باشد. این گستردگی به زبان عربی، فصاحت در انتقال معنا و قدرت بلیغ بودن را می‌بخشد. این خاصیت کهن بودن زبان و کارآزمودگی آن با تلاش مغزهای نابغه و دانشمند در طول قرن‌ها می‌باشد که این زبان را پرورش و رشد داده و آن را نرم، سبک، شیرین و فصیح ساخته است.

اسلام که ظهور کرد، وحی قرآن کریم، ادبیات عرب را ارتقایی بلند داد و اَعراب سخن‌شناس و ادیبان را به خضوع کشید. آنان چنان از ادبیات توانمند قرآن‌کریم مسحور می‌شدند که برخی از بدخواهان و معاندان، آن را کلامی سحری دانستند که شیفته‌شدن به آن را ویژگی سحر نهاده شده در این کلام می‌دانستند نه اعجاز برآمده از متن کلام. آنان وقتی متن قدسی قرآن کریم را می‌شنیدند، دل خود را شیرین می‌یافتند و دلنشینی آن، شیفتگی قلبی به خدا و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و قرآن کریم می‌آورد.

اسلام که ظهور کرد، وحی قرآن کریم، ادبیات عرب را ارتقایی بلند داد و اَعراب سخن‌شناس و ادیبان را به خضوع کشید. آنان چنان از ادبیات توانمند قرآن‌کریم مسحور می‌شدند که برخی از بدخواهان و معاندان، آن را کلامی سحری دانستند که شیفته‌شدن به آن را ویژگی سحر نهاده شده در این کلام می‌دانستند نه اعجاز برآمده از متن کلام. آنان وقتی متن قدسی قرآن کریم را می‌شنیدند، دل خود را شیرین می‌یافتند و دلنشینی آن، شیفتگی قلبی به خدا و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و قرآن کریم می‌آورد.

آنان می‌دانستند این کلام شیرین و دلنشین، از حقیقت پرده برمی‌دارد و کلام موزون متخیلِ عاری از حقیقت نیست. آنان با شنیدن قرآن کریم، حقیقت‌ها را در دل خود می‌یافتند؛ حقیت‌هایی که شیرین و دلنشین بود. این اعجاز انتقال حقیقت، کارویژهٔ ادبیات قرآن‌کریم می‌باشد که دقیق‌ترین الفاظ را به‌گونه‌ای به کار برده است که حقیقت در آن، نمود تمام دارد. این قالب، حتی چهرهٔ حق‌تعالی را به صورت عریان، تجلی داده است:

«لقد تجلی اللّه لخلقه فی کلامه ولکن لا یبصرون». (ابن ابی جمهور احسایی، عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۱۱۶).

 ـ همانا خداوند در کتاب خود برای آفریده‌هایش عریان و نمایان گردیده است، ولی آنان به چشمِ علم نمی‌بینند.

بر این پایه، قرآن کریم مدرن‌ترین ادبیات فرازمانی می‌باشد؛ اما این ادبیات قرآن کریم و زبان عربی آن است که مدرن می‌باشد، نه زبانی که شهرنشینان و حتی بادیه‌نشینان و اعراب بدوی به آن سخن می‌گویند؛ زیرا آن‌چه از زبان اعراب بادیه‌نشین در قالب کتاب‌های لغت برای ما گزارش شده است، به موارد استعمال و کاربرد واژگان ناظر بوده و مبتلا به سطحی‌اندیشی است، نه به اصل وضع لغت که در دست زبان‌شناسان و ادیبان دانشمند و حکیم بوده است؛ حکیمانی که تمامی جوانب معنا را در دست داشتند و لغت متناسبی را که تمامی ابعاد یک حقیقت معنایی را منتقل کند، برای آن لحاظ می‌کرده‌اند. متأسفانه، این حکمت، تنها سینه به سینه منتقل شده و در کتاب‌ها ثبت نگردیده است تا خصوصیات معنایی یک لفظ، از آن نوشته‌ها مورد شناخت گردد؛ به عکس فرهنگ بادیه‌نشینان که مورد اهتمام ادیبان قرون سوم به بعد قرار گرفت؛ به‌ویژه تا قرن پنجم که اوج شکوفایی تمدن علمی اسلامی بود، و این فرهنگ، با زحمت‌ها و تلاش‌های آنان مکتوب گردید و معجم‌ها و قاموس‌های مهمی را پدید آورد. قاموس‌هایی که بیش‌تر در مرتبهٔ جمع واژگان و انتقال معنای استعمالی آن‌ها متوقف ماند و کار آن گزارشگرانِ لغت، به دانشمندان مشتق‌شناس داده نشد تا ظرافت‌های معنایی واژگان دارای نسب واحد و هم‌خانواده تبیین گردد و اصل معنای آن‌ها به دست آید و لوازم قریب یا بعید یک معنا و استعمالات کنایی و استعاری به جای اصل معنا و مادهٔ آن‌ها نشیند. این خلأ سبب شد کتابی مستقل در «دانش اشتقاق» نوشته نشود و مباحث این دانش بسیار مهم، در بعضی کتاب‌های ادبی به صورت طردی و ثانوی، آن هم تنها به‌گونهٔ بسیار گذرا بیابد. با این خلأ علمی، مراجعه به کتاب‌های لغت که گرفتار مسامحه در شناخت اصل معنای کلمه و گزارش موارد استعمال بود، بابی گشوده و فراگیر گردید و این کتاب‌ها میدان‌دار ترسیم فرهنگ حاکم بر دیگر علوم گردیدند و تمامی آن‌ها را به اهمال و اجمال در یافت و انتقال حقایق معنایی خود مبتلا ساختند؛ به‌ویژه آن‌که ظاهرگرایی و تقلید بر بیش‌تر عالمان اسلامی که احتیاط مذهبی برای ماندن بر سنت‌های رسیده به آنان داشتند، سایه افکند؛ به‌گونه‌ای که تاکنون تحقیق علمی در علوم اسلامی انسانی را برای قرن‌ها به محاق کشانده است و آیندگان تنها تکرار به‌روز همان گزاره‌هایی را داشته‌اند که پیشینیان به مسامحه آورده‌اند. گزاره‌های مرتبط با شناخت لفظ و معنا که به صورت مستقیم با دانش ادبیات، اصول فقه و تفسیر متون ارتباط دارد و نیز امروزه بحث‌های مربوط به هرمونتیک و دانش معناشناسی، به دلیل دوری از معرفت محتوا و ماده، تاکنون راهی منشعب از حقیقت می‌پیموده و به همین دلیل، هر که در آن بیش‌تر غور می‌نموده، فاصله‌اش با حقیقت، بیش‌تر و دورتر می‌شده است.

—————————————————————

منبع : اين مقاله از كتاب دانش اشتقاق برگزيده شده است.

مطالب مرتبط