ولایت شناسی

 خوش خبری و مژده اما گرفتاری به انواع ابتلائات

چهارده معصوم عليهم‏السلام هر يك به چيزى ويژگى دارند. حضرت زهرا عليهاالسلام ناموس خداست و در اين جهت يكتايى دارد و از اين حيث، رداى امامت، نبوت و ولايت بر قامت ايشان كوتاه است. زن در ناموس بودن يكتاست و اين ويژگى ارزشمند را مرد ندارد. پيامبر اكرم صل الله‏ عليه‏ و‏آله ختم نبوت است و در نبوت يكتايى دارند. اميرمؤمنان عليه‏السلام ختم ولايت می باشند و آن‏حضرت در ولايت، داراى يكتايى می باشند؛ به‏ گونه‏ ای كه ولايت حضرت زهرا عليهاالسلام به ولايت ايشان كامل میشود. اصل در كمالات، ولايت است.امامت، نبوت و عصمت، بلكه تمامى پديده‏ها ظهور ولايت است. ولايت نيز ظهور محبوبى بودن و عبوديت میباشد. محبوب كه حب حق‏تعالى به او خورده است و خداوند محب اوست، ولايت دارد. اميرمؤمنان چون ولى محبوبى خداست تجديدى ندارد يا فرد را مؤمن و بهشتى مى‏كند و يا عدو كافر معاند و جهنمى. البته اگر ولايت حضرت اميرمؤمنان مردودى بسيار دارد، حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام چون ناموس حق میباشند، بيش از آن سنگينى دارد. كسى به آسانى به ولايت حقيقى حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام دست نمیيابد. ولايت‏مدار را امتحان میكنند و به ابتلا دچار می‏سازند. روح او را در اين پيروى با انواع بلايا سوهان میدهند و براى او دام‏ها میگذارند و آسيب‏ها به او می‏رسانند. كسى كه در زندگى در راحتى و آسايش است در ولايت خود مشكل دارد. هر كسى كه بسان اولياى خدا به انواع ابتلاءات گرفتار آيد به خود خوش‏خبرى و مژده دهد كه شايد در ولايت، قربى داشته باشد وگرنه راجلى است درمانده و ناتوانى است از راه ولايت مانده.

 

چرا  دور ضریح آقا امام رضا این همه آلت قتاله و تیغ و خنجر گذاشته اند؟

شاهان و پادشاهان به طور معمول ابزار جنگ را نگهداری می کنند تا به وسیله آن فخرفروشی کنند اما خنجر و شمشیر و چاقوی زنگ زده و کهنه چه ارتباطی به آقا امام رضا (علیه السلام) دارد که آنها را در قسمت بالای ضریح قرار داده اند؟ چنین ابزاری متعلق به انسان هایی جنایتکار بوده و به موزه های تاریخی تعلق دارد و چنین اشکالی برای ما شیعیان ننگ محسوب می شود. اگر شخصی فیلسوف یا روان شناس این آلات قتاله را مشاهده کند امام رضا (علیه السلام) را نعوذ بالله چگونه تصور خواهد کرد؟…..

متاسفانه در قسمت بالای ضریح آقا امام رضا (علیه السلام) تعدادی خنجر و شمشیر و تیغ قرار داده اند که با این کار آبرو و وجهه امام نشانه رفته است. اگر شخصی فیلسوف یا روان شناس این آلات قتاله را مشاهده کند امام رضا (علیه السلام) را نعوذ بالله شخصی قداره کش و سلاخ تصور می کند.

سوال این است که خنجر و شمشیر و چاقوی زنگ زده و کهنه چه ارتباطی به آقا دارد؟ این ابزار متعلق به انسان هایی جنایتکار بوده که به این مکان مقدس اهدا شده است. شاهان و پادشاهان به طور معمول ابزار جنگ را نگهداری می کنند تا به وسیله آن فخرفروشی کنند اما مگر حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) قصاب خانه و امام تیغ دار عالم است؟ چنین ابزاری به موزه های تاریخی تعلق دارد و چنین اشکالی برای ما شیعیان ننگ محسوب می شود . آقا امام رضا صاحب الاذن بوده است و زمانی که از شهر مدینه به سوی ایران سفر می کند شمشیر و تیغی به همراه نداشته است . هیچ یک از انبیا و اولیای الهی انسانهای زورگو و قلدر نبودند، بلکه به طور معمول مخالفان و دشمنان ایشان را مورد تمسخر قرار می دادند سپس به تدریج از انبیا و اولیا تبعیت می کردند و ایمان می آوردند. در واقع گمراهان و مخالفانی که از توفیق و سعادت الهی برخوردار می شدند راه نجاتشان با  تمسخر انبیا آغاز شده و به ایمان و هدایت ختم می شد.

مقام جمعی انسانِ کامل

 ممکن است بعضی از اولیای غیر معصوم علیهم‌السلام مقاماتی داشته و صاحب قدرت و اقتداری در جهاتی باشند، اما هیچ یک از این مراحل را نمی‌توان مقام جمعی به حساب آورد. «کامل» کسی است که مظهر گویای حضرت حق باشد و چهره‌ای زیبا از حضرات اسما و صفات باری را با خود داشته باشد و به تمام صفات جمال و جلال واصل شده باشد.

 

کسی که اهل باطن است و با ظواهر بیگانه یا ناآشناست و کسی که چنان دل به غیب بسته که از امور عادی مانده است و کسی که تنها سر بر آسمان دارد و پیش پای خود را نمی‌بیند، هرگز نمی‌تواند دارای مقامات جمعی باشد. مقامات جمعی را کسانی دارند که در تمام جهات، خیر وجودی دارند و بدی‌ها را به خوبی می‌شناسند و تمامی حقایق زشت و زیبا را در موقعیت واقعی آن‌ها قرار می‌دهند و با آن‌ها برخورد مناسب دارند.

 

آن‌هایی که در گوشه‌ای نشسته و چله‌نشینی دارند و تنها دل به معنویت و تجرد می‌بندند، نمی‌توانند افراد کاملی باشند. افراد کامل و انسان‌های جامع، انبیا و اولیایی هستند که در تمامی زمینه‌های وجود، نقش عمده دارند و عضو موثر جامعه انسانی می‌باشند و ذکر و دعا و مناجات را به خون و جنگ و جهاد آغشته می‌سازند.

 

کوثر زهرا

 حضرت زهرا علیهاالسلام کوثر است، ولی نه به معنای خیر کثیر؛ هرچند در کتاب‌های لغت به خیر کثیر معنا شده است؛ زیرا خیر کثیر بر همه چیز صادق است. کسی که فرزند خوب یا مال حلال فراوان و یا علم داشته باشد، خیر کثیر دارد.

 

بر این اساس، کوثر به معنای خیر کثیر نیست؛ بلکه در مقابل ابتر است. ابتر؛ یعنی مقطوع و منقطع و در مقابل، کوثر به معنای مداوم و دایم است. آیهٔ: « انا أعطیناک الکوثر»، در مدت حیات اسلام، به وجود قدسی حضرت امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) قائم است، اما در مقابل، باطل منقطع است و امروزه نسلی از بنی‌امیه و بنی‌عباس نمانده است، بلکه آن‌ها به طور دایم جایگزین شده‌اند و امروز نسل ثابتی از باطل نداریم.

 

اگر کسی در این زمان بخواهد نسلی از بنی‌امیه یا بنی‌عباس و از خلفای جور و باطل و از همهٔ اقوامی که در زیارت عاشورا بر آنان لعن شده است بیابد، کسی را نمی‌تواند به دست آورد. هم‌اینک نمی‌توان جمعیتی را سراغ گرفت که سید یا سیده‌ای در میان آنان نباشد.

 

علت پنهان بودن قبر حضرت زهرا علیهاالسلام

بر اساس پنهان بودن مناقب ایشان است که در زیارت‌نامهٔ ایشان آمده: «مجهولةٌ»، «منحصرة» و «باطنة»؛ زیرا افزوده بر قبر، قدر ایشان مجهول است چرا که وجود ایشان، وجودی باطنی و پنهانی و دست نیافتنی است و بعد از حضرت زهرا علیهاالسلام چنین نبود که نشود قبر آن حضرت را معلوم کرد و حضرات معصومین علیهم‌السلام می‌توانستند آن را معرفی نمایند؛ اما مگر چیزی از مناقب بی‌نهایت حضرت زهرا علیهاالسلام ظاهر شده است که قبر ایشان ظاهر شود!؟

امام کاظم یا امام رضا علیهماالسلام می‌توانستند قبر حضرت را تعیین نمایند، به خصوص در زمان ائمهٔ بعدی چنین نبوده که کسی قدرت داشته باشد که بتواند نبش قبر نماید. اگرچه گاهی گفته می‌شود: دلیل پنهان کردن قبر حضرت برای تقیه بوده است؛ اما باید گفت: در مورد آن حضرت تقیه‌ای مطرح نبوده است؛ زیرا دشمنان برای ادامهٔ حکومت، باید خود را به آن حضرت مرتبط می‌دانستند تا مردم نگویند آنان قاتل و دشمن حضرت زهرا علیهاالسلام هستند.

پس ترس از دشمن مانع معرفی نبوده، بلکه آن حضرت وجود شریفشان چنین بوده است. لباس باطن به این قامت الهی پوشیده شده و این ناموس الهی، چهرهٔ باطن است و این نام، ظاهر ندارد.

 

مصایب حضرت زهرا علیهاالسلام

حضرت زهرا علیهاالسلام یک زن است؛ ولی به بلندای قامت حق. آن حضرت بشری است به اندازهٔ عالم. خود حضرت، همسر، پدر و فرزندان او را نگاه کنید که چه مقامی دارند! با این همه، مظلومیت و مصیبت آن حضرت بسیار است.

مصیبت‌های عظیم حضرت زهرا همانند قدر ایشان مجهول مانده است. مصیبت‌ها و مراثی فراوانی برای حضرت زهرا علیهاالسلام خوانده می‌شود؛ اما همه تنها از در سوخته و مانند آن می‌گویند؛ در حالی که مصیبت‌های حضرت زهرا علیهاالسلام بسیار بیش از این موارد می‌باشد.

حضرت مصیبت‌های جانکاه بسیاری داشته‌اند که از دید تاریخ‌پژوهان مخفی مانده است و همه از آن آگاهی ندارند!. یکی از مصایب حضرت زهرا علیهاالسلام برخوردهای خصمانهٔ عایشه بوده که در مورد آن کم صحبت شده است.

 

حضرت فاطمهٔ زهرا؛ اساس اسلام

اساس اسلام بر حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام است، نه بر مدار حضرت امیر مؤمنان علیه‌السلام یا پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ؛ زیرا امّ ابیها ایشان است و «لولا فاطمة لما خلقتکما» در شأن آن حضرت است و تمامی امامان شیعه علیهم‌السلام فرزند آن حضرت می‌باشند.

اساس دین عیسوی نیز بر محور وجود مبارک حضرت مریم علیهاالسلام است. کوفیان به هنگام شنیدن صدای حضرت زینب علیهاالسلام گویا صدای حیدر کرار را می‌شنیدند. قرآن کریم نیز می‌فرماید: « وَلَیسَ الذَّکرُ کالاْءُنْثَی» (آل‌عمران/۳۶)؛ «مرد همانند زن نیست» و زن را معیار و اصل قرار می‌دهد.

حضرت زینب علیهاالسلام در ملأ عام و در حضور همگان، سخنرانی می‌نمود و خطبه می‌خواند؛ نه در کنج خانه و در پشت پرده. اگر امام سجاد علیه‌السلام می‌خواست از سخن گفتن حضرت زینب علیهاالسلام جلوگیری کند، قافلهٔ کربلا و یاد شریعت از میان رفته بود و بر اسلام می‌رفت آن‌چه که می‌رفت.

 

پنهان ماندن حقایق ولایت و تشیع

اسلام، یعنی تشیع. فقیهان ما با مخالفان مماشات می‌کنند و به جهت مصلحت، حکم به طهارت آنان می‌دهند؛ وگرنه غیر از پیروان آقا امیرمؤمنان علیه‌السلام رستگار نیستند. بسیاری از فقیهان بر این عقیده‌اند که طهارت مخالفان ما به جهت آن است که بر شیعیان سخت گرفته نشود و آنان با مرگ، به اصل خود بازمی‌گردند.

حقانیت شیعه به سبب جور خلفای عرب و عجم به تقیه، غربت و نداشتن دولت انجامید و همین امر باعث شد که برخی از حقایقی که در ولایت و تشیع هست، از تاریخ و از جامعهٔ ما پنهان بماند.

جامعهٔ ما بیش از آن‌که معرفت به ولایت و ساحت‌های آن داشته باشد، به حب اهل‌بیت علیهم‌السلام بسنده کرده است و از اولیای خود تنها نامی از آنان می‌داند و به مقام نورانیت و فصل نوری و ولایت آن حضرات علیهم‌السلام نمی‌پردازد.

 

عوارض کناره‌گیری از معصوم

از انتخابات آدمى اين است كه از گوساله‌‏اى خدا مى‏‌سازد و كسى چون موسى عليه‏‌السلام را به پيامبرى نمى‌‏پذيرد. بشر چون مقام عصمت را كنار گذاشته همواره به افراط و تفريط مبتلا بوده است.

بشرى كه در ابتدا حضرت عيسى عليه‏‌السلام را نمى‌‏پذيرد، امروز او را فرزند خدا مى‏‌داند و حضرت امير عليه‏‌السلام را به عنوان امام نپذيرفتند و او را چنان پايين آوردند كه خود مى‌‏فرمايد: «الدهر أنزلنى وأنزلنى حتّى يقول علي و معاوية». از طرفى برخى نيز به خدايى آن حضرت اعتقاد داشتند.

 

ماندگاری اولیای خدا و زوال زورمداران

اولیای خدا شمشیر نداشته‌اند و احتیاجی هم به آن نداشته‌اند، ولی عساکر و مدبرات وموکل داشتند که با این امور زنده می ماندند. تمام کسانی که صاحب سیف بوده‌اند همه مردند و هیچ اسمی هم از آنان نیست، شمشیرها شکسته و تمام می‌شوند، ولی صاحب‌الاذنی‌ها هرگز نمی‌میرند، وقتی که وارد مکه و کربلا می‌شویم، وجب به وجب خاک آنجا اسم و نشان دارد که این جا امام سجاد (ع) یا امام باقر (ع) بوده است، اما می‌بینی که تمام آن صاحب السیف‌ها حتی یک توالت هم به اسمشان نیست، تمام شدند و رفتند.

پس چطور شد که صاحب الاذنی‌ها ماندگار شدند؟ با این که مظلوم بودند مشکل هم پیدا کردند و شهید هم شدند؟ چون این‌ها صاحب‌القدرة بودند، صاحب‌الاذن بودند. این‌ها چون اذن داشتند این اماکن ملک آنها شد و تا روز قیامت هم ماندگار شد حالا اگر آنجا را خراب هم بکنند باز این ماندگار است.

انبیا و اولیای خدا این‌چنین بودند وقتی میان مردم می‌آمدند، برای این‌که مردم تحریک نشوند هیچ چیزی دستشان نبوده است، نه شمشیر و نه چیز دیگری؛ فقط خودشان بودند، لذا مورد تمسخر و استهزا هم واقع می شدند و اینها هم تحمل می کردند «وَمَا يأْتِيهِمْ مِنْ نَبِي إِلَّا كَانُوا بِهِ يسْتَهْزِئُونَ(الزخرف/۷)». همین دست خالی بودن بود که روی این مردم اثر می کرد و همین استهزایی‌ها را استقبالی می‌کرد.

 

شریعت ولایی

جامعهٔ روحانیت، که مرکزی علمی و مبتنی بر سیستم الهی است، تنها حکم را برای خداوند قایل است و وحی و ولایت را به اعتبار استناد عصمتی که به خداوند دارد معتبر می‌شمرد و قانون را در صورتی مشروع می‌داند که بر اساس آموزه‌های شریعت و مبتنی بر نظام استنباط باشد.

دین‌داری خدامحور از طریق سلسلهٔ انبیای الهی علیهم‌السلام و وحی، و سپس توسط حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام که تمامی عصمت داشته‌اند، به بشر رسیده است. مهم این است که توجه شود انبیای الهی و اوصیای آنان علیهم‌السلام تمامی از اولیای الهی هستند.

آنان نخست ولی اللّه می‌باشند و سپس سِمت نبوت، رسالت و وصایت به آنان اعطا می‌شود. آنان ولی اللّه هستند؛ به این معنا که جهت خَلقی آنان رو به جهت قربی و حقی دارد و در قرب الهی استقرار یافته و به عنایت خاص حق‌تعالی، پایدار شده است و هرچه این قرب، بیش‌تر باشد، ولایت آنان شدت و قوت می‌یابد و به ایشان شأنِ «از اویی» می‌دهد؛ بدون آن که جنبهٔ بشری در آن دخالت داشته باشد.

 

علت صلح امام حسن و جنگ امام حسین علیهم السلام

حركت رهبران دينى همواره تابع حركت توده ‏ها و مردم است و قدرت آن نيز تمام مردمى مى ‏باشد و هيچ حركت دينى كه به ‏واقع دينى باشد و از اصول دينى انحرافى نداشته باشد هيچ گاه به كانون ‏هاى قدرت غير مردمى مانند ثروت و سرمايه يا سياست و حكومت وابسته نبوده و همواره چنين بوده كه پيامبر يا رهبرىِ دينى در حركت اجتماعى خود در صورتى موفق بوده كه توانسته باشد داراى امت گردد.

اصل در هر پيامبر يا ولىّ الهى عليه‏ السلام آن است كه به كمك مردم با طاغوت‏ ها و كژى‏ هايى كه اصلاح ‏پذير نيست مبارزه داشته باشد؛ بنابراين صلح امام حسن عليه ‏السلام با فردى چون معاويه به سبب نداشتن ستون اصلى در قيام و حركت بر عليه طاغوت؛ يعنى همراهى مردمى بوده و اين حركت امام حسين عليه ‏السلام است كه با اين اصل هماهنگ است و به دليل همدلى چهل تن كه در روز عاشورا با همراهى حر و همراهانش به بيش از هفتاد نفر رسيده، اين قيام شكل گرفته و نتايج پرثمرى را براى عالم اسلام موجب شده است.

اين همراهى با رهبران دينى تنها در قيام امام خمينى رحمة‏الله است كه بار ديگر خود را نشان مى‏ دهد و همراهى مردم با رهبرى شيعى سبب ظهور و پيروزى انقلاب اسلامى گرديد كه شروع بركات آن براى آيندگان از هم ‏اكنون خود را نويد مى ‏دهد؛ البته اگر در مسير سياست‏ هاى بنيان‏گذار بزرگ آن و سياست‏ هاى اسلام اصيل و بى‏ پيرايه حركت شود و سلايق شخصى و برداشت ‏هاى غير روشمند برخى دين مرسل و وحى منزل قلمداد نشود.

 

اوج خشونت در میان مسلمانان صدر اسلام

خشونت در میان مسلمانان صدر اسلام چنان اوج گرفت که تمامی امامان شیعه علیهم‌السلام و به‌ویژه امام حسین علیه‌السلام و تمامی یاران فداکار ایشان با شهادت از دنیا رفتند؛ حادثۀ کربلا فجیع‌ترین آن وقایع بود که در آن حتی به کودکی خردسال و شش ماهه و دختران و زنان بی‌گناه نیز رحم نیاوردند و در کمال بی‌رحمی و قساوت، بر گونه‌های کودکان سیلی زدند، زنان و کودکان خاندان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را به اسیری گرفتند و بر شتران بی‌جهاز و بدون سایبان سوار ‌کردند، سر عزیزان آنان را بر بالای نیزه و در جلو دید آنان قرار داده و بر جنازۀ کشتگان ایشان اسب‌هایی با سم‌های آهنین تاختند.

آنان در حالی به چنین خشونت‌هایی دست می‌یازیدند که حاضر نبودند نماز و عبادت خود را ترک کنند و برای حضور در صف نخست نماز در غروب سرخ‌فام عاشورا بر هم پیشی می‌گرفتند و چه بسا برای درک صف اول بر هم شمشیر می‌کشیدند! بی‌شک عبادت چنین افرادی که دلی قسی و سخت‌تر از هر سنگ خارایی دارند پشیزی ارزش ندارد و دینی که آنان به آن باور و اعتقاد داشتند نمی‌تواند در این افراد موقعیتی ارزشی داشته باشد و عبادت‌ها و مناجات‌ها و ذکرهای آنان جز عادتی و جز رسم و احتیاط‌کاری بیش نبوده است.

در این نوع حکومت، دیانت به خاموشی می گراید، صداقت نایاب می شود و راستی و درستی کم یاب می گردد و شرایط هر نوع حیات سالمی از دست می رود، حیات جامعه و بقای تمدن انسانی و زمینه ی رشد آدمی در همه جهات در مخاطره قرار می گیرد و عامل تمام این تباهی ها و دگرگونی ها، فساد رژیم و سردمداران آن می باشد که ریشه ی عمده ی تمام کمبودهاست.

این هنگام است که دیگر تقیّه، تساهل، ملاحظه، آرامش، مدارا و خلاصه هیچ واژه ی متین و کارآمدی کارگشا نمی باشد و کار تنها با بی قراری و ناآرامی حل می شود. این جا دیگر با «حدید» کار پیش می رود و راه گشای تمام مشکلات «خون» است.

در چنین زمان و این گونه جامعه ای تنها بر ایثار و گذشت، شهامت و شهادت باید تکیه داشت و حرکت و قیام را بر هر امری ترجیح داد و تنها سر بر دار برای یار داشت. این جاست که‌ بار سنگین مسئولیت بر دوش یاران سنگینی می کند و پیش تازان را دگرگون می نماید و پاک دلان و آزادمردان را به حرکت می آورد.

این جاست که دیگر راهی جز قیام وحرکت، جنبش و طوفان و بی قراری باقی نمی ماند و باید از این تنها طریق به قلب دشمن، مقاصد رژیم، بدی های حکومت و زشتی ها و کجی ها حمله ور شد.

پیش تازی چون حسین (علیه السلام) و آقا و مولایی چون او وارد کارزار می شود و حرکت و قیام می نماید، لب می گشاید و دیگر حریمی برای حکومت معاویه قایل نمی شود، از هیچ کوششی و فعالیتی فروگذار نمی کند و می یابد که دیگر هنگام حرکت و قیام است.

فرصت را مغتنم می شمارد و از هیچ گونه جانبازی و گذشت در راه اقامه ی حق دریغ ندارد.

 

خشونت و عصبیت سپاه عمر سعد در روز عاشورا

«خشونت» چیزی جز جهالت و «تعصب» چیزی جز نادانی نیست. نادانی نیز چیزی جز بریدگی فرد از هویت خود نمی‌باشد. خشونت، بیش‌تر در افرادی دیده می‌شود که کمبودهای اخلاقی و فرهنگی داشته‌اند. خشونت سبب می‌شود آدمی از موقعیت ارزشی خود دور شود. این که فردی بسیار خشن و عصبی می‌گردد به دین و مسلک او ارتباطی ندارد، بلکه این ساختار روحی، فکری و فرهنگی افراد است که خشونت را در روح و جان آنان می‌ریزد. می‌شود کسی که کافر است و مرامی دینی ندارد، فهمیده، متین و مؤدب باشد و می‌شود مسلمان که به آداب دینی بسیار مقید است، خشن و جسور گردد، همان‌طور که عکس آن نیز ممکن است و می‌شود مؤمنی مؤدب و باوقار و کافری خشن و بی‌ادب باشد.

مسلمانان بعد از کودتای سقیفه، خشونت را در جان و روح خود یافتند و خلفای جور آنان را چنان درگیر انحراف فکری و فرهنگی کردند که خشونت و عصبیت جاهلی از خطوط اصلی شریعت دانسته شد و آنان به نام دین و به نام لزوم حمایت از خلفا، هر تاخت و تازی بر جان و مال و ناموس مسلمانان را مجاز، بلکه لازم دانستند و خشونت و درگیری را برای میراث‌داران خود نیز به یادگار گذاشتند. در ایران نیز که اسلام خود را از حکومت خلیفۀ دوم گرفته بود، ملوک و شاهانی حکومت می‌کردند که مشروعیت آنان را چیزی جز قلدری و زور رقم نمی‌زد و هر کس که زور و قدرت تجاوزگری بیش‌تری داشت، بر مسند حکومت می‌نشست.

خشونت در میان مسلمانان صدر اسلام چنان اوج گرفت که تمامی امامان شیعه علیهم‌السلام و به‌ویژه امام حسین علیه‌السلام و تمامی یاران فداکار ایشان با شهادت از دنیا رفتند؛ حادثۀ کربلا فجیع‌ترین آن وقایع بود که در آن حتی به کودکی خردسال و شش ماهه و دختران و زنان بی‌گناه نیز رحم نیاوردند و در کمال بی‌رحمی و قساوت، بر گونه‌های کودکان سیلی زدند، زنان و کودکان خاندان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را به اسیری گرفتند و بر شتران بی‌جهاز و بدون سایبان سوار ‌کردند، سر عزیزان آنان را بر بالای نیزه و در جلو دید آنان قرار داده و بر جنازۀ کشتگان ایشان اسب‌هایی با سم‌های آهنین تاختند.

آنان در حالی به چنین خشونت‌هایی دست می‌یازیدند که حاضر نبودند نماز و عبادت خود را ترک کنند و برای حضور در صف نخست نماز در غروب سرخ‌فام عاشورا بر هم پیشی می‌گرفتند و چه بسا برای درک صف اول بر هم شمشیر می‌کشیدند! بی‌شک عبادت چنین افرادی که دلی قسی و سخت‌تر از هر سنگ خارایی دارند پشیزی ارزش ندارد و دینی که آنان به آن باور و اعتقاد داشتند نمی‌تواند در این افراد موقعیتی ارزشی داشته باشد و عبادت‌ها و مناجات‌ها و ذکرهای آنان جز عادتی و جز رسم و احتیاط‌کاری بیش نبوده است.

در این که شمرها و حرمله‌ها بسیارند سخنی نیست. بسیاری از افراد هستند که موقعیتی هم‌چون کربلا برای آنان پیش نمی‌آید وگرنه در صورتی که چنین فرصتی به آنان داده شود، در قساوت و بی‌باکی هم‌چون شمر و یزید می‌باشند. نمونۀ این افراد کسانی هستند که به قول معروف اگر تکانی داده شوند کفری می‌گردند و در جنایت، دست هر کافری را از پشت می‌بندند. با آن که هر کس می‌تواند دست به خشونت و ستم‌گری بیالاید، برخی در این جهت بر دیگران پیش‌تازی دارند و کم‌تر جنایت‌کاری به گرد راه آنان می‌رسد؛ گویی آنان چنین آفریده شده‌اند.

در برابر، برخی چنان به مهر، محبت، خیر و خوبی پیچیده شده‌اند که توان دیدن منظره ای را که در آن مورچه‌ای زیر چرخ‌های کامیونی بزرگ له می شود، ندارند و از آن آزرده می‌شوند؛ کامیونی که رانندۀ آن دیدی بر سطح جاده ندارد. این افراد نمی‌توانند حشرات موذی محل سکونت خود را از آن‌جا دور سازند و برای لحظه‌ای هم تحمل دوری فرزند، همسر و دیگر عزیزان خود را ندارند.

مطالعۀ تاریخ چنین به دست می‌دهد که حاکمان و رهبران جامعه بیش‌تر از گروه جانیان و بزه‌کاران حرفه‌ای بوده‌اند و آنان نه تنها نمی‌توانستند مردم را با مهر و محبت آشنا کرده و کاری کنند که مردم به هم علاقه و مهرورزی داشته باشند، بلکه جنگ، ستیز، ظلم و زور، جدال و درگیری را در نهاد و در روان مردم نهادینه ساخته‌اند. چه بسیار خون‌هایی که بیهوده بر زمین ریخته شد و چه ضرر و زیان‌های مادی و معنوی که از این جهت بر بشر وارد گشته است!

این جنایت‌کاران حرفه‌ای، گویی خود را در این امر محق می‌دیدند و گاه می‌شده است که آنان برای کارهای سیاه و کثیف خود مشروعیت و حقانیت نیز قایل بوده‌اند. آنان بر سرها و بدن‌ها و بر ناموس و زن و فرزند مردم و بر عرض و آبرو و بر اموال آنان می‌تاختند؛ به این بهانه که حکومت در دست مسلمانی است که باید از او اطاعت داشت. می‌گویند شمر صبح‌گاهان بعد از نماز صبح در مسجد کوفه می‌نشست و از کردۀ خود این گونه طلب بخشش داشت که، خدایا! من به امر خلیفۀ تو یزید بود که تیغ بر حنجر حسینِ محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گذاشته‌ام!

آیا این خشونت دینی و عصبیت مذهبی که ریشه در جهل و نادانی دارد هم‌اکنون دامنگیر برخی از مؤمنان نیست و اگر آنان در حادثۀ کربلا حضور داشتند آیا خشونت را با بهانه‌های دینی آن هم علیه فرزند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مجاز نمی‌دانستند و تنها حق و حقانیت را منحصر در خود نمی‌دیدند؟! این یکی از عبرت‌های عاشوراست که باید بر آن مطالعه داشت و با مطالعۀ روان‌شناختانه از خود، به پاسخ پرسش مذکور رسید.

آیا شما با اندک تلنگری از ناحیۀ دیگران عصبانی نمی‌شوید و کنترل خود را از دست نمی‌دهید و در این صورت، هر امر خلاف اخلاقی را برای خود مجاز نمی‌شمارید؟!

 

یاران واقعی اهل بیت علیهم السلام چه کسانی هستند؟

بسيارى ادعا مى‏ كنند حاضر هستند جان و اعضاى بدن خود را فداى اهل بيت عليهم ‏السلام نمايند؛ در حالى كه چنين ادعايى از ناحيه‏ ى كسى درست است كه اعضاى بدن و جان خود را در اختيار خويش داشته باشد.

اين كه كسى بر جان و بر بدن خود چيره باشد، كار بسيار سختى است و كم‏تر كسى موفق بدان مى‏ گردد. به ‏طور مثال، اگر امام حسين عليه ‏السلام در حال نماز باشد و ما بخواهيم خود را سپر تيرهايى قرار دهيم كه به سوى ايشان مى‏ آيد، اگر تيرى به سمت ما پرتاب شود، ناخودآگاه چشم خود را مى‏ بنديم و چه بسا سر به پايين خم مى ‏نماييم يا به زمين مى‏ نشينيم تا تير به ما اصابت نكند؛ چرا كه اختيار اعضاى خود را نداريم و ناخودآگاه دست به چنين كارى مى‏ زنيم.

كسى مى ‏تواند در برابر تيرى كه به سوى او مى ‏آيد استقامت داشته باشد كه تمرين كرده و در اين كار قوت يافته باشد. بر اين اساس است كه مى‏ گوييم اعضاى بدن ما در اختيار ما نيست تا آن را به كسى بفروشيم يا آن را در راه حق قربانى كنيم و جام شهادت را بنوشيم. اعضاى ما در اختيار نفس خصوصى ماست؛ پس بايد ابتدا تمام اعضا را در اختيار گرفت و سپس با آن معامله كرد و آن را در راه دوست فدا نمود.

انسان توانايى آن را دارد كه بر اعضا و حتى قلب خويش چيره و مسلط گردد. كسى كه هنوز نتوانسته است اعضا و روح خود را در اختيار گيرد، با مشاهده‏ ى امور مادى است كه رغبت مى‏ يابد. اين گونه است كه غذاى روز عاشورا مى ‏تواند نام امام حسين عليه‏ السلام را در دل ‏ها رشد دهد و برخى با غذاى روز عاشوراست كه به فهمى از اين روز دست مى ‏يابند. غذاى ظهر عاشورا نيز نام امام حسين عليه ‏السلام را زنده نگاه مى‏ دارد؛ چرا كه تمامى عزاداران از سنخ محافظان سينه‏ چاكى نيستند كه تيرهايى كه به سوى امام مى ‏آمد را به جان خود بخرند.

چنين امور مادى است كه مى ‏تواند دين را براى بسيارى زنده نگاه دارد و به همين ميزان بايد به آن اهتمام داشت. دين را نبايد از امور مادى جدا نمود وگرنه كفربه آن راه مى ‏يابد؛ زيرابايد پذيرفت عده ‏ى بسيار اندكى هستند كه جزو ياران واقعى حضرات ائمه عليهم ‏السلام مى‏ باشند و حاضرند بدون هيچ گونه طمع و چشم ‏داشتى هر مشكلى را به جان بخرند تا راه و نام و ياد حضرات معصومين عليهم‏ السلام زنده بماند.

 

دانشگاه حسینی

بحث ما نسبت به دانشگاه حسینی یعنی دانشگاهی که در آن موقعیت آقا امام حسین و موقعیت کسانی که پیروان آن آقا هستند در جهت معرفت و شایستگی دنبال شود. ما از آقا امام حسین یک مطلبی را دنبال می کنیم که آقا در کربلا به شهادت رسیدند.

ظالمان، آن حضرت را مظلومانه شهید کردند و ما هم بعد از آن ماجرا در طول تاریخ روضه، گریه، مقتل، حالا آن مقتل هم درست است یا نادرست؟ این کاری بوده که ما کردیم در حالی که آقا امام حسین همان طور که می گوییم حسین پیغمبر عشق است. یعنی شالوده تمام کمالات عالم هستی است. خون خدا است. روح الهی است و تنها مخلوقی است که در عالم ناسوت به پیروزی کامل رسیده است. و آن کسانی که در محضر آن حضرت و در رکاب آن آقا حرکت می کردند تمام افراد شایسته بودند. یعنی آقا امیر مؤمنان یا رسول الله یا ائمه معصومین این مقدار افراد شایسته در حریم اولیشان وجود نداشته است.

لذا همین خالصی آن حضرت، که ناخالصی ها را خارج کرد واز خود دور داشت و در شب عاشورا فرمود: هر کس می خواهد برود آزاد است. این برای این بوده است که اینهایی که می مانند همه مسامخ آن حضرت بودند در رکاب آن حضرت بودند. شایستگی برای شهادت داشتند و دلبستگی به ناسوت نداشتند و خوف از شهادت هم نداشتند. این عامل پیروزی آقا امام حسین بوده است. که میگوییم پیغمبر عشق است.

ائمه دیگر، پیغمبران دیگر، یک چنین موقعیتی را نداشتند که هر چه اطرافشان بوده است خالص باشد. مخصوصا در کربلا و از شب عاشورا و روز عاشورا، آنهایی که بودند چه از محارم و بستگان آن حضرت، چه از یاران و اصحاب آن حضرت تمام مسانخ بودند. یعنی دست از دنیا شسته، پشت به باطل کرده، روبه حق آماده هر نوع ایثارگری بودند. این چه عاملی داشته است؟ و چه عواملی باعث بوده است که حضرت این قدر موفق باشد؟

ما در تاریخ بعد از کربلا چندان به این امر نپرداختیم. عزادار بودیم گریه کردیم، غصه خوردیم و گاهی هم ناروایی روا داشتیم اما این که چه عاملی باعث بوده که آن حضرت چنین موفقیتی که تمام کسانی که با حضرت ماندند ناب ناب بودند.

دو امر را باید در نظر داشت. یک امر آن حقیقت آقا امام حسین که، موجودی جامع کامل، وارسته، با استانداردهای معرفتی، الهی، ربوبی و دینی که در دعاها، در زیارت نامه ها، در دعای اربعین، در زیارت جامعه رده های موقعیت آن حضرت پیداست.

وقتی که آن حضرت می فرماید: عميت عین لا تراک. کور است آن که حق را نمی بیند. یا این که کأنّی أراک، می بینم خدارا. این عرفان کامل وصولی، عرفان به ذات است. این غیر عرفان قلندري ست. این یک عرفان ناب  است. یک امر این است.ما در محصورات که وارد می شویم همین که می گوییم خامس آل عبا. ایشان جزء خمسه طیبه است و از امام سجاد تا آقا امام زمان تسعه ثانیه اند. یعنی آنها ظهورات این خمسه طیبه هستند. که اصحاب کساء هستند.

پس موقعیت ممتاز آقا امام حسین در سجایای کمالی و انسانی منحصر بوده است. یعنی در معرفت، کامل بوده است. در شجاعت، کامل بوده است. در فعلیت هم کامل بوده است. حالا آقا رسول الله و امیر المومنین علیهما السلام هم در معرفت کامل بوده اند. آنها هم در سجایا کمال کامل داشتند اما در فعلیت نسبت به همراهان به کمال نرسیده است.
برای این که افرادی که اطراف آنها بودند ضعیف بودند، مختلط بودند. خوب بودند، بد بودند.


اما نسبت به آقا امام حسین علیه السلام چون تمامی کسانی که اطراف ایشان بودند، همه دارای سجایا بودند؛ مسانخ بودند، مانع و رادع نبودند و تمامي ظرف زمینه را پیوسته دنبال می کردند.

این از مختصات آقا امام حسین علیه السلام است که میدان مناسب داشته است. هم اشقیا، اشقیا بودند و هم اولیاء خدا و ياران ایشان همه صاحب ولا بودند. صاحب قُرب و صاحب صفا بودند.

خوب پس يكي آقا امام حسین علیه السلام است. دوم تابعین آن حضرت و آنهایی که آنجا بودند، همه فعلیت کمالی داشتند. حالا ما اگر این موتور محرک حقیقت را، آقا امام حسین علیه السلام ببینیم زمینه های فعلی اش را، یاران آن حضرت مي ببینیم، در ظرف تاریخی ما یک چنین صحنه ای نتوانسته ایم ایجاد کنیم. یعنی یک طوری باشد که آقا امام حسین علیه السلام در جان ما آن طور ظهور کند، یا در یاران تابعین این طور نبودند.
گریه بوده، روضه بوده، زمینه تبلیغ بوده اما این که ما آن مقام معرفتی، شایستگی، بایستگی، وارستگی، و ادراک را داشته باشیم نبوده است. لذا، آن موقعیت دیگر ظهور پیدا نکرده است.

 

دانشگاه مباحث ربوبی، علمی، موقعیت حقیقی آقا امام حسین علیه السلام

بعد از کربلا چون شیعه در تقیّه و در غربت قرار گرفت و مردم هم به واسطه ی خلفای جور تضعیف شدند لذا  فقط به صورت بسنده کردند، همین روضه، گریه، سینه و عزا. البته خیلی هم خوب بوده، بسیار هم عالی بوده؛ اما این یک ابتدایی است برای شهادت به موقعیت آن حضرت.

الان که شیعه قوت، قدرت، دولت، نظام دارد نباید به این بسنده کند. آن هم با مشکلاتی که در آن هست. نباید ما آقا امام حسین علیه السلام را ظرف سياست و کسب و شهرت قرار دهيم.

این که می گویند دانشگاه یعنی در آن دانشگاه مباحث ربوبی، علمی، موقعیت حقیقی آقا امام حسین علیه السلام تدریس شود كه آقا امام حسین علیه السلام به ظرف رویت یا به ظرف ذات رسیده اند یا در روایات هست که ظهر عاشورا که می شود، امام حسین علیه السلام با آن غربت و آن تنهایی و آن همه مصیبت، روشن، قشنگ و نورانی می شود. خب این یعنی چه؟ اینها دانشگاه می خواهد، بدون دانشگاه نمی شود اینها را درست دنبال کرد.

 

حسینی بودن

حب آقا امام حسین کافی نیست. همه ی عالم نسبت به این حضرات حب دارند حتی کفار و مشرکین. شما به هر کافری توضیح بدهید که این آقا یک همچین کسی بوده است علاقه پیدا می کند.

حب، مرحله نازل است. شهادت، قرب، وصول، ، تحقق عملی رؤیتی، آثاری مانند افتادگی، فروتنی، تواضع دارد. الان جامعه ما یک چنین جامعه ای نیست. لذا ما حرفمان این است که اگر یک دانشگاهی به پا شود و البته فرمالیته نباشد، ظرف زبان و کلام نباشد، واقعیت ها، ماثورات، دعاها، زیارتها را درست کادر بندی کنیم، کلاس بندی کنیم و مثل یک پروژه استارت بزنیم و به دنیا صادر کنیم  تحول ژرفی در عالم ایجاد می شود. این می شود آن دانشگاهی که ما عرض می کنیم.

اما اگر اینها نباشد دیگر همین، ظرف سروصدا و همین مقداری که می بینید  اگرچه  این هم خوب است ولی کافی نیست، مخصوصا اگر در زمان غربت و غیبت و طاغوت کافی بوده است  در زمان دین و ولایت و امت  اسلامي اصلا کافی نیست.

لذا آن کس که حسینی است باید تمام حرکات و سکناتش حسینی باشد، ” کسي که عاشق است از دور پیداست/ دو چشمش مست و لبها شوخ و شیداست، حسینی بودن باید در قیافه شخص معلوم باشد؛ در عملش و کردارش معلوم باشد.

خشونت اگر در کسی بود حسینی نیست. اگر اهل محبت و مهربانی نبود حسینی نیست. اگر زمینه های شهادت نداشت حسینی نیست. اگر در اعتقاداتشان قد اقمت الصلاه کم داشت،. حسینی نیست. این زمینه هایی است که باید در آنجا دنبال بشود.
صفای باطن؛ مهرورزی و خشونت گریزی زمینه اند. آقا امام حسین خشن نبود. مظلوم بوده است. ضعیف نبوده است. قوی بوده است. عادی نبوده است. معرفت داشته است. اینها باید اصل قرار بگیرد. صفای باطن یعنی این.

دوم قهرا باید این انسان با کمال، با فضل، با دانش باشد  و زمینه های مختلف را در حد آن مرتبه ای که خودش می خواهد دنبال کند. یک وقت می بینی یک کاسبی، کارگری، فرد عادی، یک زن خانه دار این صفای باطن را پیدا می کند. حتما لازم نیست که همه پروفسور باشند. یک وقت هم می بینی پروفسوری به اینجا نمی رسد. پس صفای باطن غیر از دانش و سواد است.

پس در جامعه آنهایی که اهل صفا ، صمیمیت و معرفت هستند می توانند در این دانشگاه شرکت کنند.
ما یک دسته مسلمان نخاله ی، شارلاتان داریم. اینها را اصلا در آن دانشگاه راهشان نمی دهند. با این که هزار بار “لا اله الا الله” هم بگویند، راهشان نمی دهند. اما یک انسان آزاده ی  وارسته ی با کمال، مهرورز، خشونت گریز، با یک “لا اله الا الله” وارد می شود. پس، یک چیزهایی اش شکلی است. یک چیزهایی محتوایی است. آقا امام حسین یک حقیقت محتوایی است. اصلا شکل در مقابل آن حضرت چیزی نیست.

 

ده سرخ نوشت

موضوع:  کتاب حسین علیه السلام پیامبر عشق حاضر ده سرخ ‏نوشت است كه برخى از ابعاد قیام خونین حضرت سیدالشهدا علیه ‏السلام را بیان مى ‏دارد.
نخست آن كه این قیام خونین كه نتایج بسیار فراوانى را براى جامعه‏ ى مسلمین داشته، به سبب حمایت افرادى معدود از رهبر دینى خود بوده كه شمار آنان تنها به چهل نفر مى ‏رسیده و تعداد آنان در روز عاشورا با همراهى جناب حر و تابعان وى بیش از هفتاد نفر گردیده است.
سرخ ‏نوشت دیگر آن از حق محضى حضرت عشق مى‏ گوید و این كه در حادثه نینوا این دست حق است كه باید دیده شود و این چهره عشق و عاشق‏ كشى حق است كه آفتابى و نمایان مى‏ شود و این استقامت امام حسین علیه ‏السلام در عشق ‏ورزى است كه تابلوى گویاى سرخى عشق مى‏ گردد. هم‏چنین سرخ ‏نوشت‏ه اى دیگر برخى از اصول و آداب عزادارى و تعزیه را با تأملاتى فلسفى و روان‏شناسانه بیان مى‏ دارد.

 

گزیده ای از کتاب حسین (علیه السلام) پیامبر عشق

حق انسان را از نطفه‏ اى آفريد و به او آزادى و اختيار داد تا او به دست خويش، خير و شر خود را رقم زند و حق نيز آدمى را در اين راستا كمك‏ كار و يار و ياور است. هرچه را انسان بخواهد، حق در اختيار و در توان اونهاده است تا وى آن‏چه در كمون دارد به صفحه‏ ى ظهور آورد. بذر قربانى امام حسين عليه ‏السلام نيز با رحلت پيامبر اكرم صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله توسط حق كاشته شد و او صحنه را براى مشاهده‏ ى قتل عاشق محض خويش؛ حضرت سالار شهيدان عليه ‏السلام آماده گرداند.
اين صحنه به اندازه‏ اى ديدنى بود كه حضرت زينب عليه االسلام آن را با: «ما رأيت إلاّ جميلا» براى تاريخ ثبت نمود. جميل بودن اين صحنه‏ ى خونين در همان است كه دست حق از پس پرده بيرون آمد و همه آن را مشاهده كردند، نه اين كه حق بر آن بود تا نقشى زند و مردم به نقش بپردازند و نقاش را از ياد برند.

خداوند هر آن‏چه را از دنيا مى ‏گرفت و هر كه را از ناسوت جدا مى ‏كرد، براى خود بر مى‏ گزيد و او را در آغوش خود جاى مى‏ داد و اين داستان پرسوز و گداز چه شيرين است؛ هرچند حق چنان كهنه‏ كار است كه نمى‏ گذارد دست او حتى در اين صحنه‏ ى سراسر عشق، شور و حماسه نمايان و آفتابى شود.
او قربانى ابراهيم عليه ‏السلام را رها نمود و حسين زهرا عليهم السلام را به قربان‏گاه كشيد و او را به عنوان قربانى پذيرفت تا سرانجام عشق را به همه بنماياند و آنان كه لاف عاشقى مى ‏زنند از آنان كه در عاشقى راست قامت مى ‏مانند جدا گردند.

او قربان‏گاه را آماده نمود و حسين عليه‏ السلام كودكان و عزيزان خود را به قربان‏گاه فرستاد. اينك اين ابراهيم نبود كه فرزند مى‏ فرستد؛ بلكه سردارى بود كه سربازان و ياران بهتر از فرزند را به ميدان مى ‏فرستاد! اينك اين ابراهيم نبود كه پاره ‏ى تن را به قربانى دست پرنوازش خود مى‏ فرستد؛ بلكه اين حسين عليه ‏السلام بود كه فرزندان برادر و فرزندان خود را كه پاره‏ ى تن وى بودند به تيغ‏ هاى تيز جلادان بدشوم مى ‏سپرد. اين ابراهيم نبود كه فرزند را به روى زمين مى‏ خواباند؛ بلكه حسين بود كه فرزندى شيرخواره و شش ماهه را به آغوش مى‏ گيرد و او را رو به خود نگاه مى‏ دارد و سپس او را براى حق به قربانى مى‏ برد. اين اسماعيل نبود كه با آه و ناله فرياد مى ‏زند پدر از فرزند خود حيا مكن و خنجرت را بر حنجرم بكش؛ بلكه اين على ‏اصغر عليه ‏السلام بود كه بعد از بريدن سر با تيرى سه شعبه كه گوش تا گوش او را از هم جدا كرده بود، لبخند بر لبان كودكانه و معصومانه ‏اش نشسته بود و موج لبخند بود كه در موج خون گم مى ‏شد.

 

غفلت از مولای خود در بیست و چهار ساعت و عاق شدن

اگر کسی بیست و چهار ساعت از مولای خود در غفلت باشد، مورد عاق قرار می‌گیرد.
انسان باید همّ و غمّ خود را در راه این معنا بگذارد و در هر لباس و منصبی که هست، قصد قربت نماید و سعی وی بر این باشد که باری را بردارد؛ به‌ویژه وارثان دین ـ که همان عالمان می‌باشند ـ مسؤولیتی بسیار سنگین و پر زحمت دارند؛ هرچند اگر عشق و صفا به حضرت باشد، زحمت را به رحمت تبدیل می‌کند.

برای ظهور حضرت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) شرایط خاصی گفته شده است که در این زمان، بسیاری از آن دیده نمی‌شود.
یکی از شرایط مهم، این است که زمان باید زمان غربت خواص شیعه شود و حق به غربتی افتد که اهل حق، قدرت ادعای عنوان خود و حق را نیز نداشته باشند؛ در حالی که در زمان ما ادعای حق و حق‌نمایی، آبرو می‌آورد و بسیاری با حق کار می‌کنند و داعیهٔ حق فراوان است.

کاری که امروز وظیفهٔ فعلی مؤمن است، حضور است. باید هر مؤمن سالمی، فکر زیارت و درک حضور حضرت را پی‌گیری کند و خود را به محضر ایشان برساند.
کار اصلی و وظیفهٔ اساسی اهل حق، همین است که صاحب خود را بیابند و گم‌شدهٔ خود را پیدا کنند؛ زیرا بدترین عنوان برای هر چیز و هر کس، بی‌صاحبی است.
هنگامی که مؤمن، محضر صاحب خود را نیافته باشد، از جانب خود بی‌صاحب است؛ هرچند از جانب آن حضرت، استمرار و بقای عنوان تمام باشد.

تمامی کمالات و علوم و فنون در زمان غیبت، باید برای فرد حق‌مدار مقدمه‌ای برای این مهم باشد و بی درک حضور ـ در هر سطحی که باشد ـ در راه مانده است و درک حضور آن‌حضرت، به تمامی کمالات بقا و جلا می‌دهد.

حقانیتِ هر امری، به وصول به حق وابسته است و وصول، به معنای حضور است، که بدون درک حضور حضرت، میسر نیست.

 

به نام «امام» خود برخیزید!

«یوْمَ نَدْعُوا کلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِی کتَابَهُ بِیمِینِهِ فَأُولَئِک یقْرَءُونَ کتَابَهُمْ وَلاَ یظْلَمُونَ فَتِیلاً».

روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان فرا می‌خوانیم، پس هر کس کارنامه‌اش را به دست راستش دهند، آنان کارنامهٔ خود را می‌خوانند و به قدر نخ هسته خرمایی، به آن‌ها ستم نمی‌شود.(اسراء / ۷۱)

موضوع سخن من «امامت» و تبیین اهمیت و جایگاه آن در روز قیامت است. آیه‌ای که محضر شما قرائت شد، می‌فرماید در روز قیامت هر کسی را به نام امام وی می‌خوانند و چهرهٔ شما به خط امامی که در دنیا با او بوده‌اید، شناخته می‌شود.
در واقع آن‌چه در دنیای پر آشفته و جهان پر تلاطم امروزی می‌تواند دست‌گیر آدمی باشد و او را از گزند حوادث شوم و ظلم جنایت‌کاران نجات بخشد، دارا بودن فکر و اندیشه‌ای است که قدرت تشخیص امام حق را از امامان باطل داشته باشد.
چنین اندیشه‌ای است که می‌تواند متمایزکنندهٔ انسان با حیوان باشد و به انسان این اجازه را می‌دهد تا دنیای اطراف خود را بر اساس آرمان‌هایی که دارد، بسازد و این اصل، بر «آزادی» و «اختیار» وی و نیز بر قدرت و توان او تأکید می‌کند.

 

هر کسی به امام خود شناخته می‌شود

«یوْمَ نَدْعُوا کلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِی کتَابَهُ بِیمِینِهِ فَأُولَئِک یقْرَءُونَ کتَابَهُمْ وَلاَ یظْلَمُونَ فَتِیلاً».

روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان فرا می‌خوانیم، پس هر کس کارنامه‌اش را به دست راستش دهند، آنان کارنامهٔ خود را می‌خوانند و به قدر نخک هسته خرمایی، به آن‌ها ستم نمی‌شود.(اسراء / ۷۱)

آیهٔ شریفه می‌فرماید دل‌های شما همانند صفحه‌ای کاغذ است که شما در این دنیا بر آن نقش می‌زنید و باید دید نقش چه امامی را بر آن می‌کشید و مهر چه امامی را بر آن می‌زنید که در روز قیامت به نقش و مهر و به خط آن امام شناخته می‌شوید.
شما هنوز جوان هستید و دقت داشته باشید که بر لوح جان خود چه می‌نویسید و چنین نباشد که هم‌چون طفلی قلم بردارید و بدون داشتن هدف عقلانی، بر آن خطوطی در هم بکشید و یا هم‌چون افراد کم‌سواد، کلماتی بر آن بنویسید که گاه با غلط املایی همراه است.
البته بهترین کار، این است که آن را به دست امامی بر حق دهیم تا او مهر خود را بر آن حک نماید. آیهٔ شریفهٔ مورد بحث، می‌فرماید: «یوْمَ نَدْعُوا کلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»؛ روز قیامت، هر انسانی به امام خود شناخته می‌گردد.
شناخت انسان‌ها در آن زمان چندان سخت نیست و هر کسی به امام خود شناخته می‌شود. این آیه می‌فرماید خداوند بندگان خود را صدا می‌کند: «یوْمَ نَدْعُوا»؛ «ما می‌خوانیم» و خواندن ما نیز گروهی است: «کلَّ أُنَاسٍ»ما گروه گروه مردم را می‌خوانیم؛ اما نه به اسم خودشان، بلکه آنان را به نام امامی که دارند، می‌خوانیم و برای نمونه می‌گوییم حسینی‌ها بیایند و آن‌گاه است که شعار «یا حسین» در محشر سر داده می‌شود. برخی به ندای «یا زهرا» می‌آیند و بعضی وقتی «یا علی» را می‌شنوند، برمی‌خیزند و برخاستن گروهی نیز با «یا اللّه» است.
ولی ما در این دنیای آشفته، در کدامین جبهه و حزب قرار داریم و به کدام گروه شناخته می‌شویم؟ دنیایی با جمعیت میلیاردی که امامان بسیاری از مردم، آشفته‌اند و به بیماری‌های روحی و روانی دچار می‌باشند؛ امامانی که صفحهٔ دل پیروان خود را هم‌چون کودکی نوپا، تنها خط خطی می‌کنند و مُهر نورانی «یا حسین»، «یا علی»، «یا فاطمه» را با خود ندارند.
خوشا به حال شما که مادرتان در این مجالس، با ذکر «یا حسین» به شما شیر می‌داده و اکنون به حمد الهی، با صفای باطن خود در این جبهه حضور دارید.
۲۴/۱۱/۱۳۸۷

 

شناخت امام بر حق و حضور در جبههٔ وی، فاز نخستِ کار

شناخت امام بر حق و حضور در جبههٔ وی، فاز نخستِ کار است. شناخت این جبهه، هرچند افتخارآفرین است، اما نباید موجب غرور و اباحه‌گری گردد، که چنین تفکری را برخی از مسیحیان نژادپرست دارند که می‌گویند: «ما یک مسیح داریم که کشته شده است برای آن که تاوان گناهان پیروان خود بنماید، پس هر کاری می‌خواهید بکنید.»

قرآن حکیم می‌فرماید:

«فَمَنْ أُوتِی کتَابَهُ بِیمِینِهِ فَأُولَئِک یقْرَءُونَ کتَابَهُمْ وَلاَ یظْلَمُونَ فَتِیلاً»(اسراء / ۷۲).

باید توجه داشت فعل «أُوتِی»در صدر آیه، مجهول است و بیان نمی‌دارد چه کسی کتاب کردار آدمی را به دست انسان می‌دهد. آیا این کتاب به دست امام آدمی است یا به دست فرشتگان مخصوص و یا خازنان بهشت؟ اما ذیل این آیهٔ شریفه، بیان دیگری دارد و می‌فرماید: «وَلاَ یظْلَمُونَ فَتِیلاً»؛ به هیچ کس ظلم نمی‌شود و با هر کسی بر اساس اصل و قاعده رفتار می‌گردد و یکی از قواعد آن، این است: «فَمَنْ أُوتِی کتَابَهُ بِیمِینِهِ»؛ کسی که کتاب کردار او را به دست راست وی می‌دهند، تازه باید حساب پس دهد و نسبت به کردار خود پاسخ‌گو باشد: «فَأُولَئِک یقْرَءُونَ کتَابَهُمْ»، یعنی همین‌ها هم باید کتاب خود را بخوانند و خود باید کتاب خویش را بخوانند، نه آن‌که فرشته‌ای را بر او بگمارند و بگویند این نامهٔ اعمال را برای صاحبان آن بخوانید؛ چرا که اگر آنان خود بخوانند، دیگر نمی‌توانند مدعی شوند و اشتباه و خطای خوانندگان را عذر و بهانه آورند. خداوند به بندهٔ خود می‌فرماید: من تو را قبول دارم، خودت بخوان! و چه‌قدر سخت است که آدمی کتاب خود را در حضور عدل الهی بخواند! آن‌گاه است که وی غلط‌های املایی خود را بر لوح جان خود می‌یابد و به خاطر کلمه کلمهٔ اشتباهی که امامان باطل بر دل وی زده‌اند، شرمنده می‌شود. این حساب و کتاب برای کسانی که نامهٔ عمل آنان به دست راست ایشان داده می‌شود، هست و کسی نمی‌تواند بگوید چون من در خط امام حسین علیه‌السلام هستم، پس حسابی ندارم و بازخواست نمی‌شوم. چنین فردی باید حساب تمامی نمازهایی را که از او قضا شده یا ظلم‌هایی را که بر مردم روا داشته است، بدهد.

کسی که امام او حسین علیه‌السلام است، باید مراقب باشد ایشان را با اعمال خویش آزار ندهد

 

 در منقبت حضرت زهرا سلام الله علیها

ایشان کسی است که هیچ عنوانی ندارد. این که گفته می‌شود حضرت زهرا علیهاالسلام پیامبر و امام نشد تا زن‌های دیگر چنین ادعایی نداشته باشند، درست نیست؛ زیرا چنین عناوینی بر قامت زهرا کوتاه است و به همین دلیل است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله
مدهوش حضرت زهرا علیهاالسلام است و هنگامی که به خانهٔ زهرا می‌رسد، از بیرون سلام می‌کند و هنگامی که می‌خواهند از شهر خارج شوند با آخرین کسی که وداع می‌کند، حضرت زهراست و زمانی که وارد شهر می‌شود با اولین کسی که ملاقات می‌نماید حضرت زهراست. این روایت را اهل سنت نقل کرده‌اند که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به طرف بهشت حرکت می‌کنند؛ ولی زهرا در جلوی پیامبر حرکت می‌نماید و اگر در جریان مباهله حضرت زهرا علیهاالسلام در پی رسول اللّه است از باب حجاب عصمت است و الا اگر از جهت پوشیده ماندن از نامحرم نبود، زهرا علیهاالسلام در جلوی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله حرکت می‌نمود.
کتاب کوثر ناموس حق

 

حضرت زهرا علیها السلام، اصل هستی

حضرت زهرا علیهاالسلام در همهٔ هستی اصل می‌باشند. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام امام است ولی امامت منحصر در ایشان نمی‌باشد، و خود آقا رسول‌اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز امام است و نبوت هم منحصر به فرد نیست و اگر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نبی است، انبیای الهی دیگری نیز بسیارند؛ ولی عنوان «زهرا» منحصر به فرد است.
و نقطهٔ پرگار وجود و نقطهٔ زاویهٔ مخروط است و حضرت زهرا علیهاالسلام ناموس الهی است، بلکه کوثر است و خدا می‌خواهد با ایشان قدرت‌نمایی کند. اگر کوثر در فرزند پسر به عنوان امام یا نبی باشد،
متعدد می‌گردد؛ اما هنگامی که زهرای مرضیه علیهاالسلام کوثر است، بالاتر از عنوان امام و نبوت است؛ زیرا کوثر، باطن ولایت است و ولایت قوی‌تر از امامت و نبوت است؛ امامت و نبوت، ظاهر ولایت است و ولایت، باطن نبوت و امامت است؛ هر نبی و امامی به میزان ولایت خود، نبوت و امامت دارد و علّت کمال هم ولایت است و بعد از ولایت، نبوت و امامت حاصل می‌شود؛ به همین‌جهت، حضرت زهرا علیهاالسلام علت است؛ علتی که معلول نمی‌باشد.

مطالب مرتبط