ولایت انسان کامل
واژههای اسلامی و عقاید درست دین و دیانت، گرفتار آسیب گردیده و مسلمین با حوادث فراوان روبهرو هستند.
مقام جمعی انسان کامل
مراتب و مقامات در تمامی موجودات و افراد انسانی متفاوت است. تمامی این گوناگونیها بر آمده از میزان شعور، ادراک و معرفت آدمیان است و بر این امر اتفاق نظر وجود دارد. در اینکه در هر یک از موجودات و تمامی حیوانات و افراد انسانی سمت و سویی وجود دارد و هر کدام به جهتی متمایل هستند و به چیزی دل میبندند سخنی نیست و صاحبان مقامات جمعی و افراد کامل نیز کمتر به نظر میآیند.
حضرات انبیا و ائمه هدی علیهمالسلام در راس سلسله مقامات کاملان قرار دارند و با نسبتی دقیق، حفظ مراتب و مقام جمعی تحقق مییابد و در این امر نیز بحث چندانی در رد یا پذیرش وجود ندارد. مشکل، شناخت مرتبه هر یک از افراد کمّل است که برای همگان چندان قابل ادراک نیست و نیازمند قرب به آن حضرات است.
سخنی که باقی میماند این است که آیا غیر از حضرات معصومین علیهمالسلام ، دیگر اولیای الهی نیز میتوانند به مقامات جمعی نائل آیند و فعلیت این امر برای آنان تا چه حد کمی و کیفی وجود دارد؟
آیا در میان اولیای عرفان و بندگان مخلص حق تعالی افراد کامل و صاحبان مقامات جمعی فراوان یافت میشود ـ با آنکه اینگونه افراد کمتر به چشم میآیند ـ یا چنین افرادی کمتر در خارج تحقق مییابند؟
به طور خلاصه باید گفت: امکان چنین فعلیت جامعی برای اولیای غیر معصوم علیهمالسلام هم وجود دارد و برای همه بندگان مخلص، وصول به چنین مرتبه والایی ممکن است، اما آنچه مشکل است فعلیت و تحقق آن میباشد. در این زمینه کمتر افرادی موفق گردیده و کمترین اولیای غیر معصوم علیهمالسلام حتی به طور تنزیلی نیز به چنین مقامی نائل گردیدهاند.
عالمان عرفان اگرچه از مقامات جمعی بسیار سخن سر داده و بسیاری از آنان داعیه آن را نیز داشته یا آن را نسبت به فراوانی از اساتید و مرشدان خود قائل بودهاند، در واقع و در متن خارج، اندکی از این دعاوی حقیقت داشته و بسیاری از آن افراد، یا مقامات چندانی نداشته یا اگر هم دارای مقاماتی بودهاند، به مقام جمعی دست نیافته بودهاند و حب نفس یا حب به مرشد و استاد، علت داعیه آن گردیده است.
ممکن است بعضی از اولیای غیر معصوم علیهمالسلام مقاماتی داشته و صاحب قدرت و اقتداری در جهاتی باشند، اما هیچ یک از این مراحل را نمیتوان مقام جمعی به حساب آورد.
بسیاری از کسانی که از مقام جمعی سخن سر دادهاند، خود از مصادیق آن نبودهاند؛ هرچند صاحب قدرت و اقتداری در جهاتی بودهاند. اگر هم افراد کمی تا حدی دارای چنین مراحلی بودهاند، اهل سکوت بوده و داعیه و دعوت را کنار گذاشتهاند که این خود دلیل عدم وصول به مقام جمعی میباشد؛ اگرچه با صاحبان داعیه و دعوت، تفاوت ماهوی داشتهاند.
مگر هر کس ظاهری فراهم نمود و از کتابی فارغ گردید و ذکری داشت و وردی به کسی داد و بوق و کرنایی کشید، جزو اولیای کمل میتواند به حساب آید؟
اساتید ما اگرچه از مقامات جمعی فراوان سخن سر میدادند، آنطور که باید، مقامات جمعی را دارا نبودند و تنها در جهات محدودی وارستگی نسبی داشته و در جهاتی فاقد یا ضعیف و یا ضعیفتر از دیگران بودهاند. اگر انسان زورگو، بیباک و بیرحمی قد علم میکرد، این بندگان عرفانی حضرت باری تعالی، منفعل، دلنازک و مظلومدوست بودند و نمیتوانستند ظالمکش باشند. آنان ممکن است در جهتی بسیار چیرهدست باشند، ولی در جهات دیگر ضعیف یا ناقص بودهاند؛ پس نمیشود اینگونه افراد را با تمام صفا و پاکی و علم و عرفانی که داشتهاند، در مقام جمعی قرار داد و آنها را کامل به حساب آورد.
«کامل» کسی است که مظهر گویای حضرت حق باشد و چهرهای زیبا از حضرات اسما و صفات باری را با خود داشته باشد و به تمام صفات جمال و جلال واصل شده باشد و عبادت، جنگ، تجارت، اعتکاف، ذکر، دعا، تبلیغ، رحم، کافرکشی و کفرستیزی را با هم داشته باشد.
کسی که اهل باطن است و با ظواهر بیگانه یا ناآشناست و کسی که چنان دل به غیب بسته که از امور عادی مانده است و کسی که تنها سر بر آسمان دارد و پیش پای خود را نمیبیند، هرگز نمیتواند دارای مقامات جمعی باشد. مقامات جمعی را کسانی دارند که در تمام جهات، خیر وجودی دارند و بدیها را به خوبی میشناسند و تمامی حقایق زشت و زیبا را در موقعیت واقعی آنها قرار میدهند و با آنها برخورد مناسب دارند.
آنهایی که در گوشهای نشسته و چلهنشینی دارند و تنها دل به معنویت و تجرد میبندند، نمیتوانند افراد کاملی باشند. افراد کامل و انسانهای جامع، انبیا و اولیایی هستند که در تمامی زمینههای وجود، نقش عمده دارند و عضو موثر جامعه انسانی میباشند و ذکر و دعا و مناجات را به خون و جنگ و جهاد آغشته میسازند. این روش تک بعدی و یک سویهنگریهای گوناگون در عالمان و محققان شریعت، باعث شد که مسلمین نیز این حالات را در خود رشد دهند و دستهای اهل دعا و مناجات و دستهای دیگر اهل دنیا شوند و بسیاری بریده از حق و چسبیده به دنیا گردیدند و دستهای نیز به طور محدود، خود را با حق مشغول داشتند و بیگانه از تمامی مظاهر طبیعت گردیدند.
جامعه اسلامی و امت مسلمان دیروز و امروز چنین بودهاند و اگر اوضاع مسلمانان به همین منوال پیش رود، فردا نیز این چنین است و موقعیت چندان جامع و کاملی نخواهند داشت. فرهنگ، علم، معرفت، تقوا، کردار درست و پیروی از معنویت در جامعه اسلامی بیرمق میماند و رشد و تکامل آنها از کار میایستد و گرفتار حوادث شوم و مشکلات بیشتر میشود.
اگرچه افراد به ظاهر مسلمان فراوان هستند، در واقع آنچه هست صورت اسلام و در صورت هم ظواهر شریعت در بسیاری از موارد، رنگ و روی درستی ندارد. واژههای اسلامی و عقاید درست دین و دیانت، گرفتار آسیب گردیده و مسلمین با حوادث فراوان روبهرو هستند.
آگاهی و اطلاع درست از امور دینی در سایر جهات مادی و دنیوی در میان مسلمین اندک است و دنیا و معنویت آنها آفتزده میباشد و آسیب فراوانی دیده، در حالی که شریعت بهطور کامل و جامع، تمامی جهات مادی و معنوی را بیان کرده است.
پس در کلامی کوتاه میتوان گفت صاحبان مقامات جمعی بسیار اندکاند و گرفتاریهای فراوان مسلمین از همین گذر میباشد؛ بهویژه آنکه همیشه در برابر آنان، هزاران باطل به صف میباشند.
لوازم مقام جمعی انسان کامل
داشتن موقعیتهای اجتماعی گسترده
ما این مقاله را به صورت اختصاصی در مورد مقام جمعی حضرت رسول اکرم (ص) می آوریم. با آنکه درباره حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله ، سخنها سراییده شده است، از عمق و ژرفای وجودی آن حضرت کسی آگاهی دقیقی به دست نخواهد آورد و تنها باید از دور نظارهگر وجود گسترده ایشان بود. چیزی که بسیار نیازمند دقت است و باید در جهت جامعیت آن حضرت مورد توجه خاص قرار گیرد، این است که آن بزرگوار چگونه در کمترین مدت، بیشترین موقعیتهای اجتماعی را به دست آورده است؟
با آنکه عمر نبوت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و عمر شریف ایشان نسبت به حیات دنیوی انبیای گذشته و مدت نبوت آنها قابل مقایسه نیست، موقعیتهای آن حضرت از چنین نسبیتی برخوردار است. تعداد آیات مکی و نیز آیات مدنی و گستردگی قرآن مجید و اعجاز ماندگار آن، و نیز عمری در حدود شصت و سه سال و رسالتی در حدود بیست و سه سال، با تمامی پیشامدهای فراوان شاهدی گویا برای تبیین این امر است! در این صورت، چگونه باید نتایج بیپایانی که وجود آن حضرت صلیاللهعلیهوآله برای جامعه بشری داشته است را توجیه کرد و در مقایسه با حضرات انبیای گذشته، آن را عنوان نمود و با توجه به ثمرات مستمری که دین اسلام به عنوان خاتمیت همراه دارد و آن حضرت، خاتم انبیا و آخرین پیامبر میباشد و سلسله رسالت با وجود آن حضرت تکمیل میشود و تکامل مییابد، با این حال چگونه باید این امر؛ یعنی گستردگی مناصب و موقعیتهای اجتماعی آن حضرت صلیاللهعلیهوآله را تبیین کرد؟
پاسخ این پرسش دقیق در همین سوال نهفته است. موجودی کامل و انسانی جامع نمیتواند موقعیت خود را در جامعه، در هر شرایطی ایجاد نکند و جامعیت چنین فردی شرایط تحقق آن را فراهم میسازد.
موقعیت آن حضرت صلیاللهعلیهوآله در «جامعیت» ایشان است و جامعیت، زمان و مکان را چندان اصل نمیداند و خود مناسبت ایجاد میکند؛ اگرچه جامعیت فردی خود موقعیت زمانی و مکانی را نیز همراه دارد و طفره ممکن نیست؛ چرا که فرد کامل در غیر شرایط لازم تحقق نمییابد.
جامعیت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، خود حکایت از مناسبت زمان و مکان و وجود شرایط میکند و همیشه مناسبتها با هم رابطه مستقیم دارد و ملازمتهای وجودی در تمامی جهات فردی و اجتماعی حاکم است.
در اینجا به خلاصه از جامعیت آن حضرت از دیدگاه قرآن کریم نظری میافکنیم. البته این مهم، بحثهای دقیقتری را لازم دارد.
قرآن کریم در توصیف رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «یا اَیهَا النَّبِی إِنَّا اَرْسَلْنَاک شَاهِدا وَمُبَشِّرا وَنَذِیرا» (احزاب / ۴۵). در این آیه شریفه، حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله آشکارا مورد خطاب حق تعالی قرار میگیرد و رسالت ایشان همراه با گواهی و شهود آن حضرت مطرح میگردد و به آن جناب، وسعت نظر عطا میگردد و نسبت به افراد جامعه و خوبیها بشارتدهنده و نسبت به بدیها، انذار و بیمدهنده معرفی میشوند که دارا بودن صفات خوب و دوری از صفات ناشایسته را برای آن حضرت همراه دارد. البته، دارا بودن این صفات در آیه بعد با دارا بودن «ولایت» همراه میشود و میفرماید: «النَّبِی اَوْلَی بِالْمُوْمِنِینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ» (احزاب / ۶). نبوت حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله با ولایت کامل همراه است و منحصر به اخبار، انذار و تبشیر که در آیه پیشین از آن سخن گفته شد نمیباشد. ایشان از چنان وسعت ولایتی برخوردارند که از خود مومنان به آنها قرب بیشتری دارند و این منتهای اقتدار آن حضرت صلیاللهعلیهوآله را میرساند.
آیهای دیگر، وسعت ولایت آن حضرت را به همراه گستردگی رحمت بیان میدارد: «وَمَا اَرْسَلْنَاک إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ» (انبیاء / ۱۷). چون ولایت آن حضرت صلیاللهعلیهوآله با رحمت عمومی برای همگان همراه است، به کلی دور از ولایتهای موجود مادی و عمومی اجتماعی میباشد که نمیتواند به دیکتاتوری و حاکمیتهای شیطانی آلوده شود.
البته رحمت عمومی آن حضرت صلیاللهعلیهوآله با خشونت و سختگیری تمام با دنیای کفر و سران الحاد و با معاندان حق منافاتی ندارد و حق تعالی تمامی مومنان را در آن جهت بر میانگیزاند: «یا اَیهَا النَّبِی حَرِّضِ الْمُوْمِنِینَ عَلَی الْقِتَالِ إِنْ یکنْ مِنْکمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یغْلِبُوا مِائَتَینِ وَإِنْ یکنْ مِنْکمْ مِئَهٌ یغْلِبُوا اَلْفا مِنَ الَّذِینَ کفَرُوا بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یفْقَهُونَ» (انفال / ۶۴).
شکلگیری دو گروه یاران فداکار و منافقان فرصتطلب
با شروع تبلیغ علنی و آشکار اسلام، آنان که به این دعوت پاسخ میگفتند و بر گرد پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله جمع میشدند، کسانی بودند که از جان و دل، کلام رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را درک میکردند و آن را با جان میپذیرفتند و در راه آن حضرت صلیاللهعلیهوآله ، خود را فدا میکردند. البته، چند سال طول کشید تا این عده به کمال رسیدند و مطیع محض پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله گشتند. یک دل و یک زبان گشتن آنان با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله باعث گشت مکیان از آنها رویگردان شوند. جامعیت مقام پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله همه را به سوی ایشان میکشاند و مخالفان را نیز به تکاپوی مضاعف وا میداشت.
زمانی که مدینه با ورود پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله رونق گرفت و ادعای پیامبری حضرت در جزیره العرب گسترش یافت، قبایل مختلف به مخالفت با ایشان برخاستند؛ ولی کمتر کسی جرات مقابله با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را داشت؛ چون آن حضرت صلیاللهعلیهوآله یارانی همچون حضرت امیرمومنان علیهالسلام و حضرت حمزه رحمهالله را به همراه داشت که از نخستین گروندگان به اسلام بودند و مدینه نیز تمامی امکانات خود را در اختیار آن حضرت صلیاللهعلیهوآله گذاشت.
زمانی که حکومت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله تثبیت شد و ایشان مکه را فتح کردند، بالاترین و بزرگترین پیروزی نصیب اسلام شد و ندای «الیوم، یوم المرحمه» (کنز العمال، ج ۱۰، ص ۵۱۳) سر دادند و حتی ابوسفیان که آن همه خباثت داشت را بخشیدند و افزون بر خانه خدا، خانه ابوسفیان را نیز مامن قرار داد و خانه دشمن را در حفاظ امنیتی اسلام گرفت و این معنای «رحمت واسعه» است.
این اقدام پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله باعث گسترش اسلام شد و به اسلام آوردن گروه دوم انجامید که به سبب عظمت اسلام چارهای جز سکوت و تسلیم نداشتند.
گروه نخست، اسلام را با تمام شکنجه و سختیهایی که داشت، پذیرفته بودند؛ ولی گروه دوم به سبب بزرگی و عظمت اسلام به آن رو آوردند. این دو گروه با هم تفاوت دارند. عدهای که حقیقت اسلام را با جان و دل میپذیرفتند، تمام سختی آن را به جان میخریدند و با عدهای که با مال و ثروت و جاه و مقام حقیقت آن را پذیرفتند، فاصله بسیاری دارند. در هر انقلابی، این دو گروه وجود دارد.
گروه نخست که سختیها را به جان خود پذیرفتند، باید صحنهگردان جامعه شوند، چون آنها حقیقت جامعه را کامل، سالم، بدون خودخواهی، امور نفسانی و درآمد دنیایی درک کردهاند، ولی در هر انقلابی حتی در ادیان آسمانی، گروه نخست، پس از مدتی کنار گذاشته میشوند و گروه دوم تمامی امور را به دست میگیرند و با گذشت زمان، گروه سوم در راس امور قرار میگیرد و باعث خاموشی آن انقلاب میشود.
نمونه یاران مخلص و فداکار را باید یاران امام حسین علیه السلام مثل زد. در میان همه انبیای الهی و حضرات معصومین علیهمالسلام این امام حسین علیهالسلام است که پیامبر عشق است و در صحنه کارزار، تمامی یاران و آشنایان را به قربانی میبرد و خود را نیز فدا مینماید؛ اما پیامبری مانند حضرت یونس علیهالسلام چنین ایستادگی ندارد و میدان را خیلی زود خالی مینماید. این صفای خالص و عشق آقا امام حسین علیهالسلام است که او را ماندگار نموده است. حضرات ائمه معصومین علیهمالسلام همه نور واحد هستند و تفاوت، میان یاران آنها بوده است. در کنار بسیاری از پیامبران الهی و نیز حضرات امامان معصوم علیهمالسلام ، افرادی ناخالص، بدلکار و ظاهرگرا بوده است که تا کارزاری پیش میآمده و مشکلی رخ میداده است، خود را کنار میکشیدند؛ ولی آقا امام حسین علیهالسلام شب عاشورا این کار را به فینالها کشاند و هر کسی را که ناخالصی در وجود وی بود، مرخص نمود. حضرت با چشم ولایی خویش یاران مخلص را شناسایی کرد و با دست ولایی خویش، آنان را برگزید. یاران آنحضرت از لحاظ کیفیت و از حیث صفا بسیار قوی بودند و کسی به بلندای آنان نمیرسید. افرادی مثل حضرت ابوالفضل العباس، حضرت علی اکبر و حضرت قاسم علیهمالسلام با آقا امام حسین علیهالسلام ماندند که صفا، صمیمیت و عشق در دریای دل آنان موج میزد. طبیعی است چنین گروهی همواره ماندگار خواهند بود و آن عشق و صفایی که یاران امام حسین علیهالسلام داشتند، به روح آیندگان منتقل میشود. شما از بچگی در این هیاتها عزاداری میکردید و چیزی نیز در عشق شما نسبت به امام حسین علیهالسلام اثر نمیگذارد و زمان، مکان، سیاست، تاریخ و دولتها در آن تاثیری ندارند. مردم در این سالها، با این همه گرانی، چه سفرههایی که برای آن حضرت پهن نمیکنند. یارانی که آقا امام حسین علیهالسلام از لحاظ صفا و خلوص داشتند و توفیقی که خداوند نصیب ایشان فرمود، آقا امیرمومنان علیهالسلام نیافتند و ایشان چنین یاران صافی و خالصی نداشتند. حتی یک نفر از یاران امام حسین علیهالسلام در مقابل دشمن به ترس و واهمه نیفتاد؛ ولی نسبت به آقا امیرمومنان علیهالسلام گفته شده است: «ارتدّ النّاس بعد النبی إلاّ ثلاثه نفر» ) بحار الانوار، ج ۳۴، ص ۲۷۴(. همه بهگونهای در راه ماندند و آن حضرت علیهالسلام را تنها گذاشتند؛ اما عشقی که امام حسین علیهالسلام و یاران مخلص ایشان داشتند، سبب شد بنا به تقدیر الهی، دین به نام امام حسین علیهالسلام سکه بخورد و نام «حسین» که گفته میشود، یعنی نام خدا برده میشود. این است که میگوییم حسین علیهالسلام پیغمبر عشاق است و عشقی که ما در وجود خود داریم، از آن حضرت و از صفا و خلوص آن حضرت علیهالسلام است. سعی کنید به این عشق در تمامی زندگی و در برخورد با شیفتگان آقا امام حسین علیهالسلام و مردم عزیز و در مواجهه با آشنا و رفیق تعین بدهید که هر کسی شما را دید، بگوید این حسینی است و صفا و عشق آن حضرت علیهالسلام در وجود این فرد هست. ما حسینی هستیم که وفا داریم. اگر ما مهربان هستیم، از امام حسین علیهالسلام است، اگر جوانمردیم، چون حسین علیهالسلام را داریم.
گفتیم که عدهای مسیر دنیا را روی مدار پول میگردانند و نمیخواهند این مسیر که به سمت محبت و دوستی دور میزند، در راه صحیحی که منافع آنان را در خطر میاندازد هدایت شود.
در حکومت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله گروه نخست که قیامکنندگان به حق بودند، پیش از آن حضرت صلیاللهعلیهوآله از دنیا رفتند و ایشان حضرت خدیجه علیهاالسلام ، حضرت حمزه و حضرت ابوطالب علیهماالسلام را از دست دادند. در زمان رحلت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله از گروه نخست افرادی قوی و قدرتمند وجود نداشتند و جز حضرت علی علیهالسلام فرد دیگری که به مرام و آیین ایشان وفادار باشد نمانده بود و کسی نیز با آن حضرت علیهالسلام همراهی نمیکرد. گروه دوم پرشور و ظاهربین بودند و اسلام را بعد از رشد آن پذیرفته بودند و افرادی که جای گروه نخست را گرفته بودند منافقان بودند که صحنهگردان جامعه شدند؛ از اینرو اسلام در اعماق قلبهای آنان نفوذ نکرده بود و آن را در سختترین شرایط نپذیرفته بودند؛ بنابراین زمانی که سختی به آنها فشار میآورد چشم حقیقتبین آنان مشکل پیدا میکرد و نمیتوانستند بر مدار حق باقی بمانند و سختیها را تحمل نمیکردند و سعی در توجیه اسلام داشتند، نه عمل کردن به اسلام. آنان در هر جا که مال و درآمد پیش میآمد، اموال را به سمت خود جذب میکردند و نامهای دینی روی آن میگذاشتند. این بود که اسلام محمّدی در ظاهر به گونهای خاموش شد که فرزند پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را بعد از شصت سال در کربلا به نام حمایت از دین وی شهید میکنند.
در هر انقلابی، گروه دوم وجود دارد و گروه دومیها که جای گروه نخست مینشینند، مسیر انقلابها را تغییر میدهند.
از این رو، بعد از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله حکومتی که ایشان پایهریزی نمودند، به دست «اهل نفاق» افتاد. منافقان مدینه، سرآمد منافقان تاریخ بشری هستند و علت این امر صاف و بیآلایش بودن تبلیغ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و رفتار سیاسی آن حضرت صلیاللهعلیهوآله است که کوچکترین مسائل را نادیده نمیگرفتند و آن را به صورت شفاف مطرح مینمودند و حقایق آن را میگشودند. منافقان مدینه هر بار توطئهای را علیه ایشان طراحی میکردند و آن را به اجرا میگذاشتند؛ از این رو پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله زمانی که اوج دشمنی آنان بود و دیگر نمیشد با آنان هیچ مذاکرهای داشت، مباهله ـ که همان دوئل و رقابت اسلامی است ـ را پیشنهاد نمودند که آن جنگ تمام عیار از ناحیه حق تعالی بود و از اسلحه حقی در آن استفاده میشد. آنها که قدرت معنوی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را میدانستند سر تعظیم خم کرده و جان خود را برداشتند و از میدان به در بردند. این منافقان را در هیچ قوم و ملتی نمیتوان یافت؛ حتی منافقان قوم حضرت موسی علیهالسلام به این عظمت از نفاق نرسیدند؛ چون حضرت موسی علیهالسلام به اندازه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله واضح و شناخته شده نبود تا نفاق در چهرهای دیگر با نمایشی جدیدتر آماده کارزار شود. نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله بیانگر حق مطلق بودند و آن حضرت صلیاللهعلیهوآله نیز ظهور و مظهر کاملی از حق مطلق است، بر این اساس به تمامی مطلق باطل و نفاق را آشکار نمودند و آن را از پنهانی بیرون آوردند و آفتابی نمودند.
در اینجا مناسب است از ویژگیهای منافقان بگوییم تا موقعیت این گروه بیشتر آشکار شود. منافقان از جهت روانی، افرادی ترسو و بزدل هستند و استقلال و استبداد در آنها نیست؛ چون استبداد، استحکام میخواهد؛ ولی منافق ندارد. منافق تزلزل روحی، روانی، فکری و گفتاری دارد. منافقان «صُمٌّ بُکمٌ عُمْی فَهُمْ لاَ یرْجِعُونَ» (بقره / ۱۸) هستند و در اندیشه و عمل ماندهاند و به هر سویی که بادی وزد، به آن سو حرکت میکنند. اگر حق و روشنی حاکم باشد، به آن سو حرکت میکنند و چنانچه باطل و تاریکی چیره شود، دست در گوش میکنند و از ترس به انتظار مرگ مینشینند.
مشکلات و سختیها از ضعف اراده و اندیشه است و آنهایی که مشکلاتشان از ضعف جسم است، باز به ضعف اراده آنان بر میگردد. سختیهای منافقان از ضعف اراده است که در تاریکی مینشینند و به گوشهای پناه میبرند و قدرت حرکت ندارند: «کلَّمَا اَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ، وَإِذَا اَظْلَمَ عَلَیهِمْ قَامُوا» (بقره / ۲۰) و این آیه شریفه نیز آن چهره را ترسیم مینماید: «اَوْ کصَیبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یجْعَلُونَ اَصَابِعَهُمْ فِی آَذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ، وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ» (بقره/۱۹).
باید توجه داشت منافق با ظالم دو مقوله جدا از هم هستند و در مواردی با هم جمع میشوند و در موارد بسیاری با هم تفاوت دارند.
حکومت نفاق در ابتدا فراوانی را به همراه دارد و مردم را منسجم میسازد ولی دیر یا زود حمله و کارشکنی خود را علیه حکومت شروع میکند و آن را از بقا، دوام و استمرار میاندازد و خود را با مردم همگام نشان میدهد و رنگ و روی مردمی به خود میگیرد، به خصوص که نوع نفاق حکومت، نفاق دینی باشد و مردم نیز تابع دین باشند. در اینجا هرچند اظهار و تظاهر دینی برای مردم پیدا میشود و مردم میتوانند نفسی بکشند و داد و فریاد به راه بیندازند و حکومت نیز از آنان حمایت میکند و خود را پیشتاز مردم به حساب میآورد، مشکلی که پیش میآید این است که شناسایی چنین نفاقی برای مردم عادی چندان آسان نیست و کار بر آنها و پیشتازان قیام و حرکت مردمی مشکل میشود و همین امر نبود انسجام حکومت و تشتت مردم را به بار میآورد و کار را بر مردم دشوار میسازد و زوال حکومت، نفاق را به تاخیر میاندازد و راه برخورد با حکومت را پیچیدهتر میسازد.
حکومت نفاق بسیار پیچیده است و کارکردی چنین دارد و راه برخورد با آن دقیق است و گاه چنان پیچیده میشود که برخورد نفاق آمیزِ بسیاری از چهرههای پیشتاز را به همراه دارد و بر فرض زوال چنین حکومتی، باز نیز حکومت نفاق جای خود را میگیرد و کار را بر مردم عادی و مستضعف چنان مشکل و باریک میسازد که بسیاری از مبارزه دست برمیدارند و به قول معروف: میبُرند و اندکی هم زیر هجوم انواع جنگهای روانی متلاشی میشوند و از شخصیت واقعی خود دور نگاه داشته میشوند.
حکومت نفاق از جهتی بر حکومت کفر برتری دارد و بهتر میشود با آن مبارزه کرد و آن جهت این است که حکومت نفاق، مجبور است در دو جبهه بجنگد: نخست جبهه کفر و دوم جبهه مومنان راستین و بهحق. منافقان برای تظاهر و شعار هم که شده است خود را با کفار درگیر مینمایند؛ هرچند به طور زبانی و صوری. مخالفان حکومت نفاق نیز آنها را راحت نمیگذارند و با آنها با تمام قوت و قدرت مبارزه میکنند.
حکومت نفاق، یک گروه دشمنان واقعی در مقابل خود میبیند که همان مومنان راستین و گروه پیشتاز جامعه و مردم هستند و یک گروه مخالف قوی دارد که همان کفار میباشند و باید در دو جبهه بجنگد و همین تعدد جبهه، کار او را مشکل میسازد و بار وی را سنگین میگرداند. گذشته از اینکه در باطن خود، دستخوش انشعاب و تعدد میگردد و همین امر سبب گشایش جبههای دیگر میان آنان میگردد. تعدد جبهه راه را بر مومنان راستین هموار و آسان میگرداند.
حال، این سخن پیش میآید که با حکومت نفاق، چگونه باید برخورد کرد؟ آیا باید با چنین حکومتی منافقگونه برخورد کرد یا آنکه باید به طور صریح و آشکار با آن درگیر شد و یا راه سومی وجود دارد و آن اینکه با چنین حکومتی باید با برخوردهای منفی روبهرو شد و در همان ابتدای راه باید مبارزه منفی را در پیش گرفت؟
گروهی میگویند در برابر حکومت نفاق باید با نفاق پیش رفت و در مقابل منافق باید منافق بود. در جبهه ظاهری آنها با کفر شرکت کرد و در جبهه پنهانی با مومنان راستین همپیمان بود و همراه آنان با کفار جنگید و از مومنان بهحق در پنهان حمایت کرد تا ظاهر آنها در کفر شکست نخورد و گروه حق نیز از آنان ضربه نپذیرند. شرکت در جبهه ظاهر، اتهامات را برطرف میکند و در جبهه اهل حق، حقانیت را اثبات میکند که البته این امر نمیتواند اعتقاد درستی باشد؛ زیرا شرکت در جبهه ظاهر سبب تقویت منافقان میشود و مبارزه پنهانی نیز ضرر چندانی به آنان نمیزند و حکومت نفاق به این مقدار راضی میشود و توقع دارد گروه مخالف کار متوقع خود را انجام ندهد و در پنهانی نیز هر اندازه که میخواهد، بد بگوید و مخالف باشد، گذشته از آنکه صفآرایی حکومت نفاق در مقابل جبهه کفر، برای حضور و ضعف همین گروه است و با حضور این گروه، منافق به پایان راه خود میرسد. پس اینگونه برخورد با حکومت نفاق، گذشته از آنکه منافقپرور است، چندان مورد خشم آنها نمیباشد.
راه دوم این است که در مقابل منافقان ایستادگی مستقیم داشت و با آنان به طور قهرآمیز و خشونتبار برخورد کرد. این روش نیز نقدپذیر است و نمیتواند درست باشد؛ زیرا هرچند ممکن است ضربههایی بر چنین حکومتی وارد شود، نفاق تحمل چنین ضربههایی را دارد و با دورویی و نفاقی که دارد، خود را حفظ میکند و گروه مبارز را متلاشی میسازد و از وارد کردن هیچ ضرر و زیانی دریغ ندارد و نفس آنها را در سینه حبس میکند و آنها را از هرگونه حرکتی باز میدارد و آنان را مجبور به مهاجرت میکند و جامعه را به طور ظاهری از آنها تهی و از ناآگاهی مردم علیه آنها استفاده میکند و کار را بر آنان مشکلتر میسازد.
بهترین راهی که میشود برگزید و از آن راه میتوان به اندازه ممکن، زیان منافقان را کمتر ساخت، مبارزه زیرکانهای است که به نفی کفر بینجامد. نباید در جبهه ظاهر شرکت کرد و با اهل حق بود و باید همانطور که در مقابل منافقان ایستادگی داشت، کمکی به آنها ننمود. باید در مقابل منافقان آشکارا نایستاد و خود را با آنان درگیر نساخت و از خود، نقطه ضعفی نشان نداد. البته، باید با آنها همگام نیز نگردید، بلکه باید گروه اهل حق را با یکدیگر همگام ساخت و عنوان همگامی آنها را بر خود قرار داد و از حکومت نفاق نیز دوری گزید، به طوری که معلوم باشد با آنها همراهی ندارد.
البته اگر ضرورت قهری پیش آید و به گونهای شود که نبود حضور وی، نابودی را در پی دارد، شرکت اندک و همراهی کوتاه و به اندازه ضرورت و به مقدار نیاز با آنان اشکالی ندارد، آنهم به طوری که نشان داده شود همراهی وی اجباری است و گویا باشد که همکاری او تحمیلی است و اظهار رضایتی از خود نشان ندهد؛ به طوری که هم گروه حق و هم اهل باطل و نفاق درک کنند که وی به اجبار با این گروه همراه است.
ما روش سوم را روشی حق و درست میدانیم و معتقدیم حضرات معصومین و ائمه هدی علیهمالسلام در مقابل ائمه نفاق و خلفای جور، اینگونه برخوردی داشتند. آن حضرات علیهمالسلام در برابر حکومت آنها نمیایستادند و با آنها همگام نبودند و مخالفت خود را نیز با آنها به طور عملی ظاهر نمیساختند و تقیه را برای زمانهای ضروری برگزیده بودند.
اینکه گفته میشود ائمه معصومین علیهمالسلام در میدان رزم و کارزار با کفر و ائمه نفاق همراه میشدند و در جنگ شرکت داشتند و در مسجد و نماز آنان حاضر میشدند، همگی برداشت نادرستی است؛ زیرا شرکت و حضور آن حضرات علیهمالسلام موارد کم و اندکی داشته و قاعده و برنامه کلی آنها نبوده است، گذشته از آنکه خدشه در مدارک اینگونه نقلها آسان است و نمیشود آن را به عنوان سند اعتقاد به روشی دانست.
در نبود برخورد صریح و مبارزه آشکار آن حضرات علیهمالسلام با ائمه ظلم بحثی نیست و روشن است و در نفی کفر توسط آنان نیز سخنی نیست، تنها بحث حضور ظاهری آنها در جبهه منافقان است. اینگونه نیست که آن حضرات علیهمالسلام حضور ظاهری با حاکمان داشتند؛ بلکه تنها به مقدار ضرورت و برطرف کردن شرّ حاکمان، همگونی اندکی با آنان داشتند؛ آن هم به طوری که زبان مخالفت و نارضایتی داشته باشد و اینطور نبوده است که به طور کلی در مبارزه ظاهری با کفار، همراه حاکمان اهل نفاق باشند.
آنان در مواقع ضروری که اسلام را در خطر میدیدند، خود را برای ارایه حق و ظهور امامت معصوم علیهالسلام به طور آشکارا و مقاوم و با زبانی رسا و گویا ظاهر میساختند.
راه حق و مبارزه منفی با منافقان هرچند نافع است و بهترین روش برای مبارزه در مقابل حکومت نفاق است، اما این راه چندان آسان نیست و مشکلات فراوانی در پی دارد که باید در بازیابی دقیق آن کوشا بود و غفلت به خود راه نداد. البته نباید در مقام حامی و مددکار اهل نفاق نیز در آمد و نباید منافقگونه عمل کرد، بلکه باید همواره اهل حق را یاری نمود و در مواقع ضروری، جانب احتیاط را داشت و تهور و جسوری را از خود دور نمود و با متانت و آگاهی، خود را از تنگناهای راه و طریق گذراند و نقش درست مبارزاتی را آموخت و آن را به دیگر همطریقان فرا داد و گروه مبارزان آگاه را از نفس نینداخت و آنها را به نفاق وادار ننمود و از وصول به هدف مایوس نگرداند و امید و مقاومت را تنها راه موفقیت آنان دانست.
اهل نفاق در حکومت خود بیشترین استفاده را از فقیران میبرند. این در حالی است که گروههای فقیر و مستضعف سخنان انبیا را بهتر میفهمند و آن را بیشتر درک میکنند؛ زیرا حب دنیا دل آنان را اسیر خود نکرده و دید حقبین آنان کور نشده است. همینطور جوانان و کودکان نیز چون هنوز به وادی دنیاطلبی وارد نگشتهاند، سخنان معنوی انبیا علیهمالسلام را بهتر و بیشتر درک میکنند، از این رو این دو دسته در حکومتهای اسلامی و دینی آمادگی بیشتری برای درک مطالب و همراهی با اولیای خدا دارند و بهترین افراد جامعه در این مسیر میباشند.
اما آنهایی که در یک مسیر حرکت میکنند، بهطور مثال فقط به ظاهر قرآن کریم و قرائت آن بسنده کرده و دل تنها بر آن بستهاند یا به ظاهر کفر و الحاد گرویدهاند، قابل تبدیل نیستند و غیر مسیر خود، مسیر دیگری را نمیبینند مگر ریش سفیدانی جواندل که وجود آنان بسیار نایاب است.
پس بهترین راه برای رشد یک مکتب، استفاده از فقیران، ضعیفان، جوانان و کودکان میباشد و بهتر میتوان در قلبهای عاشقانه این گروه، خدا را گمارد تا برای برپایی حکومت اسلامی حرکت کنند و به همین سبب حکومتهای نفاق نیز از این عده بیشتر سوء استفاده میکنند.
در اینجا شایسته است نکتهای را خاطرنشان شویم تا برخی میان کردار صاحبان مقام جمعی با منافقان خلط ننمایند و آن را در هم نیامیزند. روش صاحبان مقام جمعی این است که با اهل دنیا به صورت دنیایی رفتار میکنند و سبب میشوند آنان به تلاش دنیایی خود ادامه دهند و تلاش آنان را ناکارآمد نمیسازند تا از آنان دور نشوند. آنان همواره حد وسط و میانه را رعایت مینمایند تا مردم به سوی آنان رغبت کنند. ثروتمند به امید دنیا و فقیر به جهت فقر خود به سوی آنان روی میآورد تا هم فقر و هم پول به چشم گروه خود ظاهر شود؛ نه اینکه پول به چشم فقیر و فقر به چشم ثروتمند ظاهر شود و آنان را بگریزاند. این روش با روش نفاق تفاوت دارد؛ چرا که در عین ثروتمندی، فقیرانه زندگی کردن و در عین فقر، ثروتمندانه زندگی کردن، جمع اضداد و متناسب با مقام جمعی است. بالاترین قدرت، توان خاکی زیستن و با بچهها، یتیمان، دیوانگان، جاهلان و طبقات پایین زندگی و معاشرت داشتن است و هر دو باید با همه وجود و با تمام تلاش باشد. ولی منافق، دل و زبانش دو چهره دارد. وی با زبان انکار و در دل اثبات میکند؛ ولی صاحب مقام جمعی که جامع اضداد است اینگونه نیست. جلوهای را برای مخاطب خود ظاهر میکند که از چهره مخاطب دیگر او مخفی مانده است؛ ولی صاحب مقام جمعی هم آن چهره و هم چهره مقابل آن را دیده و از آن رسته و رَفته و به کاروان بعدی پیوسته است و برای آموزش، این سخنها را بیان میدارد وگرنه کسی تاب و توان فهم قلب او را ندارد و خود نیز آن را بیان نمیدارد.
نمونه ای از برخورد قرآن کریم با منافقان در آیه مباهله آمده است. خداوند می فرماید:
«فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اَبْنَاءَنَا وَاَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَاَنْفُسَنَا وَاَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَهَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ» (آل عمران / ۶۱).
پس هر که در اینباره، پس از دانشی که تو را حاصل آمده با تو محاجه کند، بگو بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
آیه مبارکه مباهله، یک حقیقت عینی در باب ولایت است، که بعد از بیان حق و تبیین حقیقت و ظهور واقع، اگر کسی به آن اشکال نماید، دیگر جای بحث علمی نیست و باید مباهله نمود. مباهله به این معناست که هر کسی حقیقت را به میدان آورد و حقیقت را به دیگری بنمایاند. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز حقیقت را به میدان آورد و ظاهر نمود. حقیقت، عبارت بود از حضرت زهرا علیهاالسلام ، نفس شریف پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، حضرت امیرمومنان، حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهمالسلام . اینجا دیگر جای دلیل لفظی و استدلال بحثی و جای سخن و کلام نیست و باید خود حقیقت را برای دیگری نشان داد و استدلال و استشهاد را کنار گذاشت. اینجا جای حضور، عینیت، واقع و خارج است و اینکه هر کسی هرچه از حقیقت دارد، به میان آورد. مباهله، یکی از روشنترین حقایق تاریخی است که کسی منکر آن نیست و شبههای جدی پیرامون آن طرح نشده است. با نزول این آیه، همگان منتظر بودند فردا چه کسانی به عنوان حقیقت، ظهور خواهند نمود و در برابر همگان عیان خواهند شد؛ بهویژه اینکه آیه شریفه، عنوانی جمعی دارد و گروهی را در برمیگیرد.
صبحگاهان با دیدن رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و خانواده ایشان، همه دریافتند که در اینجا یک مباهله، آن هم با مسیحیان نجران وجود ندارد؛ بلکه مباهلهای مهمتر در میان است و آن، مباهله با مدعیانی است که در خانه رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله حضور دارند. رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله در حالی که امام حسین علیهالسلام را در آغوش گرفته بودند و دست مبارک آقا امام حسن علیهالسلام را در دست داشتند با حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام و حضرت امیرمومنان علیهالسلام در حرکت بودند، بدون آنکه با جمعیتی که در ذهن مردم بود، سازگار باشد. در واقع، مباهله نجران، مقدمهای بود برای مباهله با آنان که در خانه رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله قرار داشتند و مدعی بودند. در واقع آیه مباهله بیان میدارد که آنان برای بیان حقیقت، چیزی ندارند. اینگونه بود که عایشه طوفانی در خود میدید و این عقدهها بود که بغض در گلوها میآورد. عایشه خود را کسی میدید که از دوران کودکی از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله دفاع کرده بود و از نونهالی به آن حضرت صلیاللهعلیهوآله علاقمند شده بود. آیات قرآن کریم را با شوق بسیار حفظ مینمود و مدیریت صنایع اسلحهسازی و شمشیرسازانی را که از ایران آمده بودند، در دست داشت و انتظار داشت رسول خدا او را با خود به میدان مباهله آورد و برای او جایگاه ارزشمندی قائل شود. اینگونه بود که او بغض حضرت زهرا علیهاالسلام را در دل میپروراند. نجرانیان که در رسالت حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و در دین خاتم شبهه داشتند، با مشاهده پنج تن آل عبا، خمسه طیبه علیهمالسلام ، ایشان را همان رسولی دانستند که وعده آمدن او را در کتاب مقدس خود دیده بودند. آنان بهخوبی دانستند اگر این جمعیت دست به دعا بردارند، کوهها همچون پنبه زده شده، از هم میگسلد و چیزی بر جای خود نمیماند. آنان در مصداق، شبهه داشتند و با مشاهده خمسه طیبه علیهمالسلام ، آنان را همان کسانی یافتند که در کتابهای انبیای گذشته، از آنها یاد شده بود. نجرانیان، خود را در مقام کاذبین دیدند و از اینکه به نفرین خمسه طیبه علیهمالسلام هلاک شوند، به واهمه افتادند و با مشاهده تمام حقیقت در آن روز، نابودی خود را به عیان میدیدند. بلکه مسلمانانی که در خانه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله جای داشتند و حقیقت را نمیپذیرفتند، از بین میرفتند؛ اما عنایت ربوبی حق بر این بود که آنان بمانند؛ چرا که بر نبوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شهادت میدادند؛ هرچند گواهی کسانی که در خانه پیامبر اکرم و در غار بودند، صدق قولی داشت و از لحاظ اعتقادی، به آن باور نداشتند و آن را دروغ میپنداشتند. قرآن کریم میفرماید:
«إِذَا جَاءَک الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّک لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یعْلَمُ إِنَّک لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکاذِبُونَ» (منافقون / ۱).
چون منافقان نزد تو آیند، گویند گواهی میدهیم که تو بهواقع پیامبر خدایی و خدا میداند که تو بهواقع پیامبر او هستی و خدا گواهی میدهد که مردم دوچهره سخت دروغپردازند.
منافقان کذب قولی نداشتند و زبانی به نبوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قائل بودند، اما کذب واقع، اعتقادی، عملی و کذب در نیت داشتند و حقیقت و واقع را کذب میدانستند. در لسان قرآن کریم، کاذب به کسی میگویند که بیاعتقاد و بدون نیت است. منافقان، بسیار خوب و شیرین سخن میگفتند؛ اما دروغپرداز بودند و به حرفهای خود اعتقادی نداشتند و واقعیتی برای آن قائل نبودند. در باب صدق و حق، گفته میشود ملاک واقعیتْ حقیقت، نیت، قرب و اخلاص است، نه شیرین و درست سخن گفتن. مباهله نیز قمار عشق و قمار حقیقت است، نه قمار لفظ، حرف، شعرخوانی، نثرگویی و غزلسرایی. در زمان ما نیز بسیار سخن گفته میشود، اما صدق بسیار اندک است. آن سخنِ بسیار نیز نه تنها اثر خیری ندارد، بلکه بازخوردی عکس و سوء دارد.
برخی از مدعیان ظاهرگرا، بیشتر میگویند و پشت سر هماندازی دارند و کمتر صدق دارند و پر از دروغ و آمیختگی حق و باطل میباشند. تنها عالمان حقیقی که قدرت مباهله دارند، اگر در مقام سخن بنشینند، سخن آنان صفا و ایمان میآورد. گفتههای دیگران خاصیتی جز دعوا، یاس، بیاعتقادی، پریشانی و هذیان برای جامعه ندارد.
جریان مباهله، سندی از حقیقت است تا بیحقیقتی آنان را که در خانه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بودند، بنمایاند و برای همین است که این آیه، در میان آیاتی آمده است که از زنان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سخن میگوید. در واقع، این آیه نیز خطاب به آنان است. در حقیقت، آیه مباهله، مصداقی عینی از صدق ربوبیت بود که برای همگان ظهور یافت.
روایات ماثور در این زمینه و در فضایل حضرت زهرا علیهاالسلام در کتابهای اهل سنت بسیار فراوان است و تمامی بر اینکه حضرت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله تا چه پایه نسبت به حضرت زهرا علیهاالسلام عظمت قائل بودند، دلالت دارد و میزان حرمت و حریمی که ایشان برای آن حضرت ترسیم نمودهاند، حتی نسبت به آقا امیرمومنان علیهالسلام نداشتهاند. حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله هرگاه میخواستند به جایی بروند، با آخرین نفری که وداع و خداحافظی میکردند، حضرت زهرا علیهاالسلام بوده است و هرگاه بازمیگشتند سراغ نخستین کسی را که میگرفتند حضرت زهرا علیهاالسلام بوده است. رفتارهای محبتآمیز و مهربانانه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله گاه اعتراض عایشه و حسادت او را برمیانگیخته است و عایشه به آن حضرت صلیاللهعلیهوآله اعتراض میکند که چرا این مقدار حضرت زهرا علیهاالسلام را میبوسد و زبان او را به کام میگیرد و آن را به عسل تشبیه میکند. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله حضرت زهرا صلیاللهعلیهوآله را به بغل میگیرد و سینه آن حضرت را میبوید و وقتی عایشه به آن حضرت صلیاللهعلیهوآله اعتراض میکند، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «من از زهرا علیهاالسلام بوی بهشت را استشمام مینمایم» (ر. ک : عیون اخبار الرضا علیهالسلام ، ج ۱، ص ۱۱۵٫ امالی صدوق، ص ۳۰۵). حضرت زهرا علیهاالسلام در آیه مباهله عِدلی ندارد و به تعبیر دقیق عرفانی، احدیت ولایت است. مقام احدیت ولایت جز به قامت بلند حضرت زهرا علیهاالسلام بر قامت دیگری راست نمیآید؛ از این روست که آن حضرت علیهاالسلام هیچ عنوانی ندارد و تمامی عناوین از نبوت و امامت بر وجود مبارک آن حضرت کوتاه است و مقام قدسی آن حضرت علیهاالسلام مجهول است. زهرا علیهاالسلام مفاتیح غیب و احدیت غیب است که هیچ عنوانی برنمیدارد و قامت هر عنوانی بر جمال و قامت حضرت زهرا علیهاالسلام کوتاه است و اینگونه است که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مدهوش زهراست. در روایات است که در روز قیامت، نخستین کسی که وارد بهشت میشود، حضرت زهرا علیهاالسلام است. حتی در روایات اهل سنت است که آن روز، حضرت زهرا علیهاالسلام پیشاپیش حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله حرکت میکند. اگر در روز مباهله، حضرت زهرا علیهاالسلام در پی حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله است، از باب حجاب عصمت و وجود حرامیان بود؛ اما در قیامت، از باب شکوه و بزرگی حضرت زهرا علیهاالسلام ، به خلق آخرت امر میشود چشمها را فرو اندازید و سرهایتان را پایین بگیرید که صدیقه طاهره علیهاالسلام میخواهند وارد محشر شوند (امالی صدوق، ص ۷۰).
به هر روی، سخن این است که آیه مباهله به معرفی مصداق صاحبان مقام جمعی پرداخته است و در این امر، شکی نیست. شبههای در بعضی از کتابها در رابطه با جریان مباهله طرح شده و آن این است که در آیه ۶۱ سوره آل عمران، الفاظ به صیغه جمع آمده است. این آیه میفرماید:
«فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اَبْنَاءَنَا وَاَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَاَنْفُسَنَا وَاَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَهَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ».
پس هر که در اینباره، پس از دانشی که تو را حاصل آمده با تو محاجه کند، بگو بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
در این آیه، برخی از الفاظ مثل «ابنائنا»، «نسائنا» و «انفسنا» آمده است؛ حال آنکه در مرحله عمل، در بحث فرزندان، اگر امام حسن و امام حسین علیهماالسلام مراد هستند، باید به لفظ تثنیه بیاید. در رابطه با «نساءنا» نیز اگر مراد حضرت زهرا علیهاالسلام باشد و در رابطه با «انفسنا» اگر حضرت علی ابن ابی طالب علیهالسلام منظور باشد، همه باید مفرد بیاید. اگر افراد حاضر در مباهله، منحصر به این حضرات باشد، چرا به صیغه جمع از آنان یاد شده است؟
البته احادیث در این زمینه متواتر است و بحثهای این چنینی ندارد؛ اما دلیل ما از خود قرآن کریم برای پاسخ به این شبهه چیست؟ آیا سیره قرآن کریم نیز بر همین مطلب دلالت دارد یا ما دلیل دیگری در دست داریم؟
صریح آیه مباهله پاسخ این شبهه را دارد. باید توجه داشت بعد از اینکه مساله مباحثه و احتجاج نتیجه نداشت، بحث مباهله پیش آمد و این مطلب در آیه مباهله نیز وجود دارد که میفرماید:
«فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ».
بعد از اینکه مسائل از نظر علمی دنبال شد، اگر کسی خواست آن را دنبال کند، باید مباهله نماید. قرآن کریم به لسان حق میفرماید:
«فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اَبْنَاءَنَا وَاَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَاَنْفُسَنَا وَاَنْفُسَکمْ».
یعنی در واقع این مقول قول پروردگار است؛ لذا میفرماید شما به آنها بگو: «بیایید ما بچههایمان و زنهایمان و خودمان را بیاوریم.» ما موارد فراوانی در قرآن کریم داریم که عنوان آن کلّی است، ولی مورد و موضوع آن، خاص و جزیی است و چون نمونههای آن فراوان است، لازم نیست وقتی میخواهد به حسنین علیهماالسلام اشاره داشته باشد، آن را تثنیه بیاورد. در این موارد، عنوانْ کلی است؛ یعنی ممکن است ما در جای دیگر و در مسالهای دیگر با افراد و گروهی دیگر مباهله داشته باشیم و شما فرزندان خود را بیاورید که شمار آنان تفاوتی ندارد که یکی باشد یا بیش از دهها نفر. فرد، تاثیری در این عنوان کلی ندارد. حال، مباهله به این معناست که بحث را باید کنار گذاشت و برای اینکه ببینیم چه کسی حقانیت و مشروعیت دارد، بیایید در باطن عالم، تصرف کنیم. خود علمای نصرانی گفتند: «اگر ایشان افراد بسیاری از امت خود را بیاورد، بدانید که ما میتوانیم مباهله کنیم.» اما وقتی چهرههایی نورانی مثل حضرت زهرا علیهاالسلام و حسنین علیهماالسلام و حضرت امیرمومنان علیهالسلام را با رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله دیدند، گفتند اگر ما بخواهیم در مباهله شرکت کنیم، نابود میشویم؛ از این رو جزیه را پذیرفتند؛ چون دیدند اگر امر انجام شود، به نابودی آنها منجر میشود(۲). باید توجه داشت در آیه مباهله دو چیز خیلی مهم است: یکی امر تصرف در باطن است که مخصوص اولیای الهی است و اینجا میدان عمل است ـ و نه حرف ـ و به آنچه فقط گفته میشود و حرف است، نمیشود بسنده کرد و فایدهای ندارد. گاهی در عرفان و اهل معرفت نیز برخی خیلی ادعا دارند، اما وقتی میخواهند کشف یا کرامتی داشته باشند، از آن ناتواناند. حرف و ادعا راحت است، استدلال کردن نیز چندان سخت نیست، ولی تصرف در باطن، کار اولیای خداست. در واقع، در این آیه شریفه نوعی پاسخ به کسانی داده شده است که طرفدار حسگرایی صرف هستند.
همانطور که ابن سینا در «اشارات» مطرح میکند، ما نیز معتقدیم وجود و هستی، منحصر در ماده نیست و اعم و فراتر از آن است؛ اما آنکه ناآگاه است، منکر آن میشود؛ چرا که در باطن دستی ندارد و بر آن، محیط نمیباشد. در واقع، آیه مباهله، این امر را دنبال میکند که ماورای این ظاهر، یک حقایقی هست و ما اهل آن حقایق هستیم. بیایید مباهله کنیم تا این معنا معلوم شود.
دوم، توجه به چینشی است که قرآن کریم بیان مینماید و پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز به آن عمل نمودند و حضرت زهرا علیهاالسلام و حضرت امیرمومنان علیهالسلام و حضرات حسنین علیهماالسلام را با خود بردند و این کار، حتی برای مسلمانان و در داخل اسلام نیز راهگشا بود و کسانی را که مدعی و اهل نفاق بودند، از صحنه خارج کرد.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله زنهایی داشت که جزو یاران و از اصحاب بودند؛ ولی در جریان مباهله، آنان از معرکه بیرون شدند و بر همگان روشن شد که غیر از «اصحاب کسا» حقیقت کاملی وجود ندارد. اصحاب کسا یعنی کسانی که نفْس پیغمبر هستند و میتوانند در فضایی قرار بگیرند که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در آن فضا وجود دارد و قدرت تصرف در باطن را دارند.
به تعبیر دیگر، مباهله، افزون بر این که حقانیت اسلام را برای اهل کتاب و دیگران ثابت میکند، ثمره دیگری نیز دارد که در رابطه با اهلبیت علیهمالسلام و برای خود مسلمانان است، و آن ابلاغ این پیام است که: حقیقت کامل، اهل بیت علیهمالسلام هستند.
البته، در بحث مباهله، این پرسش پیش میآید که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به عنوان شخصی که در رابطه با اسلام، بیشترین زحمات را کشیده و رهبر نظام اسلامی است، چرا خود بهتنهایی به میدان مباهله نرفت؟ آیا وجود خود پیامبر صلیاللهعلیهوآله کفایت نمیکرد؟!
در این رابطه، نخست متذکر میشویم که مباهله یا «نبتهل»، به معنای دعا یا نفرین نیست؛ بلکه «ابتهال»، محاجّه در باطن و پردهنمایی برای یکدیگر است. مباهله، مثل کمرگیری در کشتی است؛ وقتی دو حریف نمیتوانند کاری کنند، به کمرگیری مشغول میشوند. «ابتهال» در واقع کمرگیری است. «نبتهل» نیز جمع است. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بهتنهایی به مباهله نرفتند؛ چون به ایشان امر شده بود با بانوان، فرزندان و نفس خویش به مباهله روند، و تمامی موارد آن جمع است و خداوند با این دستور، بر آن بوده است تا حقانیت اصحاب و اسلام واقعی را برای تاریخ نمایش دهد، نه اسلام صوری را. در واقع، خداوند با یک تیر دو نشان زده است: هم مسیحیت نجران را از لحاظ باطنی به زیر کشیده و هم به بیان این حقیقت پرداخته است که اسلام واقعی، منحصر در ولایت و اصحاب کساست، نه دیگران. آیه مباهله در واقع آیه ولایت است و اسلام واقعی را در هر دو زمینه معرفی مینماید.
ما، هماینک نیز با این دو مشکل، مواجه هستیم؛ به تعبیر دیگر، برای اینکه جامعه و جهان گلستان شود، اگر اهل کتاب و اهلسنت نتوانند با ما به تفاهم، مباحثه، صفا و صداقت، کمال وحدت را دنبال کنند، برای احتجاج با مسیحیت و اهل سنت، باید کار را با مباهله پیش برد: «نَدْعُ اَبْنَاءَنَا وَاَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَاَنْفُسَنَا وَاَنْفُسَکمْ» که در آیه مبارکه آمده است. نهایت حقانیت اسلام، آیه مباهله است؛ یعنی هر کس نتواند مباهله کند، در واقع ـ چه مسلمان باشد و چه غیر مسلمان ـ اسلام او صوری است که: «فَنَجْعَلْ لَعْنَهَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ».
کاذبان چه کسانی هستند؟ همان منافقانی که داعیه خلافت دارند و نمیتوانند برای اثبات حقانیت خود، در باطن تصرفی داشته باشند.
جامعیت در امور فردی و منزل
آن حضرت با تمامی گستردگی که از لحاظ امور اجتماعی دارند، از جهات خصوصی زندگی بهدور نمیباشند، بلکه در حد عالی از آن برخوردار است و گفته میشود زنان آن حضرت محدود به یکی، دو نفر یا چهار نفر نمیباشد: «یا اَیهَا النَّبِی، إِنَّا اَحْلَلْنَا لَک اَزْوَاجَک اللاَّتِی» (احزاب /۵۰)، تا جایی که میفرماید: «لاَ یحِلُّ لَک النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلاَ اَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ اَزْوَاجٍ وَلَوْ اَعْجَبَک حُسْنُهُنَّ إِلاَّ مَا مَلَکتْ یمِینُک وَکانَ اللَّهُ عَلَی کلِّ شَیءٍ رَقِیبا» (احزاب / ۵۲)؛ دیگر برای تو کافی میباشد و زن دیگری برمگزین! و تبدل در میان آنها روا مدار. این سخن از بهرهمندی آن حضرت در این امور به حد کفاف حکایت میکند.
با آنکه حضرت دارای زنهای متعدد هستند، سخن از «بیوت» و «خانهها» است. این خانهها هرچه باشد، به روی همگان چنان باز است که قرآن کریم، آنها را از داخل شدن منع میکند و وسعت نظر نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله را از آسیبپذیری محفوظ میسازد: «یا اَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیوتَ النَّبِی إِلاَّ اَنْ یوْذَنَ لَکمْ» (احزاب / ۵۳).
وجود این زنها در زندگی چنان نیست که برای آنان سبب امتیازات مادی و آزادیهای عمومی بیشتر شود، بلکه محدودیتهای خاصی را نیز در پی دارد؛ چنان که میفرماید: «یا نِسَاءَ النَّبِی، مَنْ یاْتِ مِنْکنَّ بِفَاحِشَهٍ مُبَینَهٍ یضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَینِ، وَکانَ ذَلِک عَلَی اللَّهِ یسِیرا» (احزاب / ۳۰)؛ با زنهای آن جناب، چنان برخورد میشود که گناهانشان دو برابر همگان به حساب میآید و نه تنها از جزای عمومی مصونیت ندارند؛ بلکه این جزا درباره آنان از شدت بیشتری برخوردار است و سخن از «دو برابر شدن» آن پیش میآید. قرآن کریم به زنان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله هشدار میدهد شما مانند زنان عادی نیستید و باید ملاحظه بیشتری داشته باشید و از محدودیتهای خاص خود آگاه باشید تا جایی که میفرماید اگر تحمل آن را ندارید، میتوانید زندگی خود را از زندگی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله جدا سازید و این بار سنگین را در مقابل آن امتیازات معنوی، بر زمین گذارید.
اگر شما اهل دنیا هستید و همچون همگان میخواهید از آزادیهای عمومی برخوردار باشید، راه تازهای را در پیش گیرید: «یا اَیهَا النَّبِی، قُلْ لاِءَزْوَاجِک إِنْ کنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاهَ الدُّنْیا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَینَ اُمَتِّعْکنَّ وَاُسَرِّحْکنَّ سَرَاحا جَمِیلاً» (احزاب / ۲۸).
در حالی که خداوند، آن حضرت و زنهای ایشان را از سوء استفاده و آزادیهای عمومی بر حذر میدارد، آن جناب را از محدودیتهای غیر ضروری و محرومیت از مواهب طبیعی باز نمیدارد و ایشان را با عنوان: «یا اَیهَا النَّبِی لِمَ تُحَرِّمُ مَا اَحَلَّ اللَّهُ لَک» مورد خطاب قرار میدهد.
همه این جهات و بسیاری از جهات دیگر از گستردگی و عمق روح آن جناب حکایت میکند و جامعیت آن حضرت صلیاللهعلیهوآله را روشن میسازد و در تمامی جهات، ایشان را سرآمد همگان قرار میدهد و با تمام گستردگیها، همراه با توازن و تعادل مطرح میسازد؛ در حالی که دیگران با اندک برخورداری از موقعیت و عنوان یا کمال و وصفی، خود را درگیر افراط و تفریط میسازند و تعادل و توازن خود را از دست میدهند و در این جهت تفاوت ندارد از کسانی باشند که به دنبال خوبیها هستند یا از آنهایی که در پی بدیها گام برمیدارند. انسانهای عادی اگر موقعیت علمی به دست آورند، از دنیا میمانند و چنانچه به عبادت رو آورند، از علم میمانند و در صورتی که صاحب قدرت شوند، از هر دو بیبهره میگردند و اگر از تمامی این امور دور شوند، به خلوت میگرایند و خمودی و سردی، آنان را محاصره میکند و چنانچه در امور شهوانی حریص گردند، سر از پا نمیشناسند و عمر خود را در آن مصروف میدارند و بیخبر از تمامی حقایق و امور، خود را به آتش شهوت میسوزانند؛ اما حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در تمامی جهات حتی در امور زندگی و امر معاشرت با زنان، از تمامی افراد جامعه پیشتر بودند تا جایی که حق تعالی سخن از عفاف و کفاف سر میدهد. اینگونه است که کسی نمیتواند آن حضرت صلیاللهعلیهوآله را به خمودی در امور شهوانی متهم سازد. آن حضرت صلیاللهعلیهوآله میفرماید: من با همه قوتی که در این امور دارم، عفاف پیشه کردهام، شما نیز باید چنین کنید. همینطور در تمامی امور، کسی یارای آن را ندارد که خود را در جهتی برتر و پیشتر از آن حضرت بداند تا بر او خرده گیرد و همین رمز موفقیت آن بزرگوار در زندگی است که در کوتاهترین زمان ممکن از عمر و دوران نبوت، بزرگترین موفقیت را داشتهاند تا جایی که گوی سبقت و خاتمیت را از همه پیشتازان ربودهاند.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به دلیل دارا بودن صفت جمعی با زنان متعددی ازدواج نموده است. در آن زمانها اعراب تعصب فامیلی داشتند و از تمامی منسوبان نسبی و سببی از جمله داماد حمایت مینمودند. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله برای آنکه دین خدای تعالی را گسترش دهد قدرت خود را با خویشاوندی با قبایل مختلف عرب افزایش میداد. اعراب چنین بودند که اگر کسی داماد آنان میشد، حتی در صورتی که سخنان وی را قبول نداشتند، از او حمایت میکردند و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز بر اساس این سیاست و برای گسترش دین دست به ازدواجهای متعددی میزدند وگرنه آن حضرت صلیاللهعلیهوآله رغبتی به همنشینی با زنان بیوه یا بد دهان نداشتند. برای نمونه، «حفصه» زنی بود که دهانش بوی بدی میداد و کسی حاضر به ازدواج با او نبود اما پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله برای رضای خداوند و یاری دین با او ازدواج کرد. روایت: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت» (بحارالانوار، ج۳۹، چدوم، ۱۴۰۳ق، موسسهالوفاء بیروت، ص۵۶( چنین مسایلی را نیز در بر میگیرد. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با زنان طبقه پایین ازدواج میکرد و در پایین مجلس مینشست. نباید گفت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بیش از بیست همسر داشتهاند؛ چرا که بسیاری از همسران ایشان بهجز حضرت خدیجه صلیاللهعلیهوآله همه دنیاگرا و عدهای حتی سست و یا گرگ صفت بودهاند و تحمل آنان خالی از مصیبت و ریاضت نبوده است. برخی از آنان نیز از اهل تابوت و در قعر جهنماند و زندگی و همنفسی با آنان، خود جرات و توان بالایی میخواسته است. خداوند با چنین زنانی در صدد بوده پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را درست در متن زندگی مردم قرار دهد. اگر تمامی همسران آن حضرت صلیاللهعلیهوآله زنان خوبی مانند حضرت خدیجه علیهاالسلام بودند، دیگر دین خدای تعالی در دل مردم جایی نداشت. دین حضرت محمّد صلیاللهعلیهوآله دینی مردمی بود؛ از اینروی باید پایین میآمد وگرنه بزرگان مکه نیز به ایشان پیشنهاد بهترین دختران و اموال را داده بودند ولی ایشان باید حامی پایین دستان میشد و با زنان طبقه پایین جامعه که به سبب مشکل مادی، جسمی یا روحی نمیتوانستند به خانه شوهر بروند ازدواج میکرد.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله کم هزینهترین غذاها را میخوردند که اغلب دورریز میشد؛ نان و آب یا نان و شیری که قابل استفاده نبود. آن حضرت صلیاللهعلیهوآله همواره بهترینها را رها مینمود و پستترینها را انتخاب میکرد؟ مسلمانان باید به چنین پیامبری افتخار کنند که میتوانست با اینگونه زنان زندگی کند اما باز بفرماید: «من زنها را دوست دارم».
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آن خاکنشین آسمانی و پری چهره ملکوتی، برای نشستن به زمین و رو کردن به دنیا، باید خیراتی در دنیا ببیند و با برگزیدن بهترینها رو به آن کند. برای همین منظور سه خیر که مثلثوار، تمام زندگی انسانی را پر میکند اختیار نمود. سه زاویه که انسان در آنها بسته میشود و قدرت پرواز مییابد. این سه ضلع مثلث زندگی به فرموده ایشان عبارتاند از: بوی خوش، زن و نماز. اطلاق بوی خوش شامل تمامی عطرها میشود. حال، جنس آن از دانه باشد یا شکوفه و گل یا بوی معطر غذاهای لذیذ و روحانیات و خلاصه هر چیزی که بوی خوش دارد، حتی میوه و یا آب آن؛ اگرچه بوی آب میوه در بالاترین مراتب است. انسان اگر چکیده هر چیزی را بخورد میتواند بسیاری چیزها را به خود ببیند و بیابد.
خیر دومی که آن حضرت از دنیا دید و آن را پذیرفت، «زن» بود که مظهر جمال است و جمیل و بهترین چیزی که مرد میتواند در دنیا ببیند و با آن خوش باشد.
و خلاصه سومین برگزیده حضرت صلیاللهعلیهوآله ، نماز بود که از آن به نور دیده یاد میکند. نماز که چکیده حق است راه را به ایشان نشان میدهد.
با این سه زاویهای که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آن را به خود بستهاند نه تنها خستگی دنیا به ایشان راه نمییابد؛ بلکه خستگی را نیز خسته میکنند و از هر زاویهای که خسته شدند به آغوش زاویهای دیگر میروند. این سه زاویه در ناسوت انسان را کافی است و نیاز چهارمی ندارد.
باید در اینجا نکتهای را خاطرنشان نمود و آن اینکه در پیش گفتیم قرآن کریم ولایت گستردهای را برای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ثابت میداند و میفرماید: «النَّبِی اَوْلَی بِالْمُوْمِنِینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ» (احزاب / ۶)؛ پیامبر از مومنان به خودشان اولی میباشد و به اطلاق آیه حضرت میتواند زنان دیگران را بدون طلاق دادن آنان به نکاح خویش درآورد ولی تاریخ حتی یک مورد از آن را نشان ندارد که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله یا حضرات معصومین علیهمالسلام دست روی کسی گذاشته باشند، ولی وقتی به خلفای جور میرسیم میبینیم که آنان به نام خلیفه بودن، خود را لایق این آیه میدانستند و زنان دیگران را برای خود میگرفتند و خود را اولی از مومنان به خودشان میدانستند.
یکی از زنان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که نقش بزرگی در حوادث صدر اسلام داشت، عایشه است. عایشه زنی بسیار حساس بود؛ بهگونهای که احساسات در او غوغا میکرد. او پیامبر صلیاللهعلیهوآله را بسیار دوست میداشت و در حقیقت، عاشق آن حضرت بود. او چون در عشق خود صافی نبود، میخواست رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را در انحصار خود داشته باشد؛ از این رو حتی به حضرت خدیجه حسادت میورزید و از آن بانوی مخدره تنفر داشت.
روانشناسی رفتار عایشه نشان میدهد وی چون پیامبر صلیاللهعلیهوآله را برای خود میخواست، به کسی که به آن حضرت توهین روا میداشت، کوبندهترین پاسخها را میداد؛ پاسخی که حتی از مردان آن روزگار انتظار نمیرفت. او در این مسیر سعی داشت پیامبر صلیاللهعلیهوآله را به سمت عقاید و ایدههای خود سوق دهد و حاضر نبود هرچه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میاندیشد، مو به مو اجرایی نماید. با توجه به روحیاتی که عایشه داشت، هم دشمنان و هم دوستان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از او واهمه و اندیشه داشتند. درست است که عایشه دوستان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را دوست داشت، اما در عین حال به آنها اصالت نمیداد. اینگونه بود که وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از دنیا رفت، عایشه خود را مبنا قرار داد و پدر و اقوام پدر خود را به صحنه کشید و به آنچه حضرت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله گفته بود عمل نکرد. وی حتی در دفن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز انحصارگرایی خود را اعمال داشت و حضرت در خانه او دفن شد.
باید دانست گاهی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در حالات معنوی خویش چنان غرق میشد که نزدیک بود تعلق روح از آن حضرت برداشته شود و در این میان فقط عایشه بود که میتوانست پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را زمینی کند و تعلق مادی آن حضرت صلیاللهعلیهوآله را باز گرداند و او را متوجه زمینیان سازد. البته از طرف دیگر، بهترین شوهر برای عایشه، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بود و بهترین زن برای آن حضرت صلیاللهعلیهوآله در جهت دنیا و سوق دادن حضرت به سوی ناسوت نیز عایشه بود. حضرت خدیجه علیهاالسلام برای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از جهت امور معنوی و اخروی بهترین بودند و در معنویات فدای یکدیگر میشدند.
این مساله صفت جمعی حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله را میرساند که بر جهت دنیوی نیز این توان را داشت که دنیاداران را خوب میشناخت و حساسیتهای آنان را به دست میآورد. در آن حضرت صلیاللهعلیهوآله به لحاظ مقام جمعی، روحیات دنیایی ایشان از همه بیشتر بود؛ همانگونه که روحیات معنوی آن حضرت صلیاللهعلیهوآله نیز از دیگران بیشتر و وافرتر بود. البته، ایشان با تمامی درکی که از دنیا داشتند، باز بر امور معنوی و اخروی بیشتر تاکید داشتند و آنها را بیشتر برمیگزیدند و امور ناسوتی درصد کمی از وقت ایشان را پر مینمود.
عایشه از لحاظ ظاهری دختری بود نه زیبا و نه زشت. صورتی سرخگون و چهرهای کودکانه داشت؛ ولی عقیم بود و صاحب فرزند نمیشد و این امر سبب حسادت وی به حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام میشد که سوره «کوثر» را در شان خود داشتند.
بعدها حکومت خلفا و حاکمان اموی بر علیه خاندان هاشمی فضاسازی نمودند و جسارت را به حدی رساندند که در منابر و مجالس، حضرت امیرمومنان علیهالسلام را لعن، و عایشه را به عنوان «ام المومنین» معرفی میکردند. آنان او را زن زیبایی ترسیم میکردند و حضرت خدیجه علیهاالسلام را زنی مسن و سالخورده معرفی میکنند؛ در حالی که آن حضرت علیهاالسلام صبیه و باکره بود و اینگونه تبلیغات باعث شد تا ترسیم درستی از قضایا در کار نباشد.
از سویی هم، شیعیان حیا مینمودند که چهره امامان علیهمالسلام به خصوص حضرت زهرا علیهاالسلام را توضیح دهند و ترسیم کنند. از این رو، نتیجه این شد که هماکنون اوشینهای تاریخ جزو بهترینها میشوند که اگر کارهای زشت و فساد اخلاقی آنان در کنار نیکیهایشان قرار گیرد، انسان از آنان تنفر پیدا میکند؛ ولی حکومتها با سانسور و تبلیغات دروغین، عایشهها را به عنوان بانوی خوب و نمونه معرفی میکنند.
عایشه دنیا را برای دنیادوستان تفسیر کرد و بزرگترین دنیا را برای خود برگزید، آن هم بهترین رهبری دینی عالم را که به خود منسوب نموده و گفت: شوهر من خود را مصدر قرار داده است. حال، آیا دنیایی از این بزرگتر یافت میشود! اگر تمام باغها و درختان و حیوانات و انسانها و یا تمام دنیا را بدهند، باز به گرانسنگی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله یافت نمیشود و عایشه این را خوب میدانست. او با انتخاب خود، صاحب تمام اشیا شد و این بزرگترین معامله است؛ معاملهای که تمام دنیا را فرا گرفت، هرچند آخرت خود را تباه نمود.
اهلسنت چون حمایتهای عایشه از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را دیدهاند و میدانند که این زن میخواست هرچه از دنیا بوده به نفع رسول خدا صلیاللهعلیهوآله جمع کند، به عایشه احترام میگذارند و از وی حمایت میکنند؛ ولی آنان ندیدهاند که او دوستان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را پراکنده نمود و چه انگیزهای موجب حمایت وی از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله گردید، به همین خاطر حمایتهای آنان تام و مطلق است.
مقام عایشه از دیدگاه اهل سنت «ام المسلمین» در دنیاست و مقام حضرت فاطمه علیهاالسلام «ام المومنین» در دنیا و آخرت است. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله هم دنیایی و هم آخرتی و هم آخرتی و هم دنیایی بودهاند و آخرت را بهتر از دنیا میدانستند، نه اینکه دنیا را انکار کنند و آن را پوچ و نابود بدانند.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در زمانی که با حضرت خدیجه علیهاالسلام زندگی میکردند، همسر دیگری اختیار نکردند؛ چون اهل آخرت در دنیا از دنیادوستان ضربه میخورند و دنیادوستان نیز در آخرت از اهل آخرت ضربه میخورند و در هر منزلی یک گروه به تناسب خود قدرت دارند. دنیا منزل دنیادوستان و آخرت منزل اهل آخرت میباشد.
ابتلا و ایذای شدید صاحب مقام جمعی
صاحب مقام جمعی به توهین و افترای جاهلان و معاندان و بدخواهی کینهورزانه آنان مبتلا میشود. حضرت خاتم صلیاللهعلیهوآله که نقطه پرگار پدیدهها و صاحب مقام جمعی است شلاق صدای: «إنّ الرجل لیهجر» میشنود. او که عزیز همه عزیزان و سر سروران است از: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت» سخن میگوید و بدینسان سفره دردها و اندوههای دل جمعی خویش را میگشاید.
امیرمومنان علیهالسلام که به یک حمله در از قلعه خیبر به یک دست میگیرد و حتی در آسمانها نیز به نام «صاحب ذوالفقار» شناخته است، ریسمان را بر گردن خود میبیند و طعم تلخ سکوت در برابر نابکاران را در ذایقه خود به سختی میچشد.
بدن مسلمِ حسین به کوچه و خیابان کشیده میشود و فرزندان او به دست حارث، سر بریده میشوند. امام حسین علیهالسلام که در نماز جماعت، خود را بر گرده رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله قرار میدهد، شمر را بر سینه خود میبیند و امام حسن علیهالسلام که روزی بر دامان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بود با زنی آن چنان و یارانی نامرد روبهرو میگردد.
به همان اندازه که صاحب مقام جمعی بزرگ است و عظمت دارد، به همان میزان نیز با او دشمنی مینمایند و بغض از وی در دل سیاهدلان کینهتوز، موج میزند. برای نمونه منافقان مدینهبغض و دشمنیهایی که با حضرت علی علیهالسلام داشتند، به سبب بغض به حضرت زهرا علیهاالسلام بوده است. عایشه به امیرمومنان علیهالسلام بغض داشت؛ چرا که به حضرت زهرا علیهاالسلام کینه میورزید و او را عزیز پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میدید. عایشه، خود را زنی زیبا و حمیرا میدانست، اما میدید پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرمود: «زهرا علیهاالسلام حورای انسیه است» (بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۴). عایشه عقیم بود و نسلی نداشت؛ در حالی که او به این طمع، همسر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله شد که فرزند وی جانشین آن حضرت شود؛ اما دید این فرزندان حضرت فاطمه علیهاالسلام بودند که به عنوان امام معرفی میشدند، و از همینجا کینه حضرت فاطمه علیهاالسلام را به دل گرفت. بعد از شهادت حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله این عایشه بود که عمر و ابوبکر را تحریک میکرد و آنان را برای غصب خلافت بر میانگیخت و او بود که سبب شد درب خانه زهرا علیهاالسلام را به آتش کشیدند و ریسمان به گردن مبارک آقا امیرمومنان علیهالسلام انداختند. البته حضرت علی علیهالسلام خلیفه ثانی را با بینی بر زمین زد و میخواست او را بکشد، اما عهد و پیمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را در خاطر داشت و کنار گرفت و آنان چون دیدند حضرت امیرمومنان علیهالسلام در بند عهد رسولاللّه است و کاری از او برنمیآید و ذوالفقار، حیدر کرار، اسداللّه الغالب و قاسم الجبارین در اینجا نیست، ریسمان بر گردن آن حضرت علیهالسلام افکندند و ایشان را به مسجد آوردند؛ اما علی غیرت الحق است و هیچگاه بیعت نکرد. آنان دست مبارک آقا امیرمومنان علیهالسلام را گرفتند و کشیدند و آن حضرت دست خود را بست و هرچه زور زدند نتوانستند دست ایشان را باز کنند و حضرت علی علیهالسلام حتی با دست بسته نیز بیعت نکردند و این خلیفه اول بود که دست آن حضرت علیهالسلام را مسح کرد و در واقع او بود که بیعت کرد، نه حضرت امیرمومنان علیهالسلام . عقدهگشاییهای منافقان و کینهتوزان، با شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله شروع شد. یکی از خشنترین آنان قنفذ بود. وی با همه خشونت و عقدهای که داشت، حتی زمانی که ریسمان به گردن حضرت امیرمومنان علیهالسلام بود، از آن حضرت هراس داشت؛ اما عمر به او گفت: «مگر نمیبینی میگوید صاحب عهد است.» از این رو هر دو حرکت نمودند و دور خانه را هیزم قرار دادند و خانه را به آتش کشیدند (ر. ک : بحار الانوار، ج ۲۸، ص ۲۹۷ و نیز ج ۴۳، ص ۱۹۷).
خانهای که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله هرگاه به درگاه آن میرسید، به اهل آن سلام میدادند و همواره سفارش فاطمه را مینمودند و میگفتند: «زهرای من، مادر ندارد، با او به احترام رفتار کنید.» به بچهها میگفت: «با زهرا کمتر بازی کنید و زهرا را به حرکت و اضطراب نیندازید تا عرق نکند مبادا که سرما بخورد.» یا رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله ! آن نانجیب وارد خانه زهرا شده است و با غلاف شمشیر به بازوی مبارک دختر شما میزند و زهرا را زیر تازیانه شلاق گرفته است: یا رسول اللّه! یا ابتاه! یا ابتاه! و ناگهان فریاد میزند: «یا فضه! دردانهام، محسنم از دست رفت.»
قساوت قلب معاندان صاحب مقام جمعی
قساوت به معنای سفتی است. اگر مقداری گوشت را در چایی بگذارید همانند جگر شتر که از گوشت آن سفتتر است سفت میشود اما اگر آن را در پیاز بگذارید نرم میشود. دل اگر سفت و سخت شود و قساوت پیدا کند دیگر دل نیست. آنچه به آدمی ارزش میدهد دل اوست که برای آن نمیتوان قیمتی قرار داد. دل اگر قساوت پیدا کند فقط تکه گوشت است. کسانی که به منابع وحی و دانش نزدیکترند در خطر قساوت بیشتری هستند. در روایت است: «خدّامنا و قوامنا شرار خلق اللّه» (بحارالانوار، ج ۵۱، تحقیق: بهبودی، موسسهالوفاء بیروت، ص ۳۴۳)؛ بدترین مردم کسانی هستند که به ما نزدیکترند و برای ما کار میکنند. همانطور که اگر کسی زعفران، گردو، خرما یا گلاب بسیاری بخورد دیوانه میشود، برخلاف پیاز که میشود از آن بیشتر استفاده کرد، قرائت قرآن کریم، رفتن به مسجد و اشتغال به تحصیل علم دینی و انس با روایات نیز اگر به همراه تحصیل شرایط لازم آن نباشد، مانند استفادهٔ فراوان از این مواد میماند و دل را به قساوت میکشاند و بهگونهای میشود که: «ابدانهم مجتمعه وقلوبهم متشتته»؛ کنار هم مینشینند اما دلهایشان با هم نیست.
خشونت و عصبیت دینی
«خشونت» و «تعصب» از مولفههای قساوت و برآمده از جهل یا عناد عامدانه است. نادانی نیز چیزی جز بریدگی فرد از هویت خود نمیباشد. خشونت، بیشتر در افرادی دیده میشود که کمبودهای اخلاقی و فرهنگی داشتهاند. خشونت سبب میشود آدمی از موقعیت ارزشی خود دور شود. این که فردی بسیار خشن و عصبی میگردد به دین و مسلک او ارتباطی ندارد، بلکه این ساختار روحی، فکری و فرهنگی افراد است که خشونت را در روح و جان آنان میریزد. میشود کسی که کافر است و مرامی دینی ندارد، فهمیده، متین و مودب باشد و میشود مسلمان که به آداب دینی بسیار مقید است، خشن و جسور گردد، همانطور که عکس آن نیز ممکن است و میشود مومنی مودب و باوقار و کافری خشن و بیادب باشد.
مسلمانان بعد از کودتای سقیفه، خشونت را در جان و روح خود یافتند و خلفای جور آنان را چنان درگیر انحراف فکری و فرهنگی کردند که خشونت و عصبیت جاهلی و قساوت دل از خطوط اصلی شریعت دانسته شد و آنان به نام دین و به نام لزوم حمایت از خلفا، هر تاخت و تازی بر جان و مال و ناموس مسلمانان را مجاز، بلکه با قساوت تمام ، لازم دانستند و خشونت و درگیری را برای میراثداران خود نیز به یادگار گذاشتند. در ایران نیز که اسلام خود را از حکومت خلیفهٔ دوم گرفته بود ملوک و شاهانی حکومت میکردند که مشروعیت آنان را چیزی جز قلدری و زور رقم نمیزند و هر کس که زور و قدرت تجاوزگری بیشتری داشت، بر مسند حکومت مینشست. خشونت در میان مسلمانان صدر اسلام چنان اوج گرفت که تمامی امامان شیعه علیهمالسلام و بهویژه امام حسین علیهالسلام و تمامی یاران فداکار ایشان با شهادت از دنیا رفتند و حادثهٔ کربلا فجیعترین آن بود که حتی به کودکی خردسال و شش ماهه و دختران و زنان بیگناه نیز رحم نیاوردند و در کمال بیرحمی و قساوت، بر گونههای کودکان سیلی میزدند و زنان و کودکان خاندان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را به اسیری میگرفتند و بر شتران بیجهاز و بدون سایه سوار میکردند و سر عزیزان آنان را بر بالای نیزه و در جلو دید آنان قرار میدادند و بر جنازهٔ کشتگان آنان اسبهایی با سمهای آهنین میتاختند. آنان در حالی به چنین خشونتهایی دست مییازیدند که حاضر نبودند نماز و عبادت خود را ترک کنند و برای حضور در صف نخست نماز در غروب سرخفام عاشورا بر هم پیشی میگرفتند و چه بسا برای درک صف اول بر هم شمشیر میکشیدند. بیشک عبادت چنین افرادی که دلی قسی و سختتر از هر سنگ خارایی دارند پشیزی ارزش ندارد و دینی که آنان به آن باور و اعتقاد داشتند نمیتواند در این افراد موقعیتی ارزشی داشته باشد و عبادتها و مناجاتها و ذکرهای آنان جز عادتی و جز رسم و احتیاطکاری بیش نبوده است.
یزید؛ نابکاری شرابخوار و سگباز بود که با آزادی و اختیاری که حق به بشریت ارزانی نموده است، قهقرای خود و بشریت را موجب شد و ریشهٔ رحمت حق را از خود برچید و گل وجود خویش که امید معطر کردن از آن میرفت را به تعفن و گند کشید. او به دست خود، این راه را انتخاب کرد و بدترین و زشتترین بازیگر معرکهٔ تاخت و تاز روزگار شد. در این که شمرها و حرملهها بسیارند سخنی نیست. بسیاری از افراد هستند که موقعیتی همچون کربلا برای آنان پیش نمیآید وگرنه در صورتی که چنین فرصتی به آنان داده شود، در قساوت و بیباکی همچون شمر و یزید میباشند. نمونهٔ این افراد کسانی هستند که به قول معروف اگر تکانی داده شوند کفری میگردند و در جنایت و قساوت، دست هر کافری را از پشت میبندند. با آن که هر کس میتواند دست به خشونت و ستمگری بیالاید، برخی در این جهت از دیگران پیشتازی دارند و کمتر جنایتکاری به گرد راه آنان میرسد و گویی آنان چنین آفریده شدهاند. در برابر، برخی چنان به مهر، محبت، خیر و خوبی پیچیده شدهاند که توان دیدن له شدن مورچهای را در زیر چرخهای خودروی کامیونی بزرگ ندارند و از آن آزرده میشوند. کامیونی که رانندهٔ آن دیدی بر سطح جاده ندارد. یا آنان نمیتوانند حشرات موذی محل سکونت خود را از آنجا دور سازند یا لحظهای تحمل دوری فرزند، همسر و دیگر عزیزان خود را ندارند.
مطالعهٔ تاریخ چنین به دست میدهد که حاکمان و رهبران جامعه بیشتر از گروه جانیان و بزهکاران حرفهای و از اهل قساوت بودهاند و آنان نه تنها نمیتوانستند مردم را با مهر و محبت آشنا کنند و کاری کنند که مردم به هم علاقه و مهرورزی داشته باشند، بلکه جنگ، ستیز، ظلم و زور، جدال و درگیری را در نهاد و در روان آنان نهادینه ساختهاند. چه بسیار خونهایی که بیهوده بر زمین ریخته شد و چه ضرر و زیانهای مادی و معنوی که از این جهت بر بشر وارد گشته است. این جنایتکاران حرفهای، گویی خود را در این امر محق میدیدند و گاه میشده است که آنان برای کارهای سیاه و کثیف خود مشروعیت و حقانیت نیز قائل بودهاند. آنان بر سرها و بدنها و بر ناموس و زن و فرزند مردم و بر عرض و آبرو و بر اموال آنان میتاختند؛ به این بهانه که حکومت در دست مسلمانی است که باید از او اطاعت داشت. میگویند شمر صبحگاهان بعد از نماز صبح در مسجد کوفه مینشست و از کردهٔ خود این گونه طلب بخشش داشت که خدایا من به امر خلیفهٔ تو یزید بوده است که تیغ بر حنجر حسین محمد صلیاللهعلیهوآله گذاشتهام. آیا این خشونت دینی و عصبیت مذهبی که ریشه در جهل و نادانی دارد هماکنون دامنگیر برخی مومنان نیست و اگر آنان در حادثهٔ کربلا حضور داشتند آیا خشونت را با بهانههای دینی آن هم بر علیه فرزند پیامبر صلیاللهعلیهوآله مجاز نمیدانستند و تنها حق و حقانیت را منحصر در خود نمیدیدند؟! این یکی از عبرتهای عاشوراست که باید بر آن مطالعه داشت و با مطالعهٔ روانشناختانه از خود، به پاسخ این پرسش رسید. آیا شما با اندک تلنگری از ناحیهٔ دیگران عصبانی نمیشوید و کنترل خود را از دست نمیدهید و در این صورت، هر امر خلاف اخلاقی را برای خود مجاز نمیشمرید؟!
ختم مقام جمعی و همهآگاهی مردمان عصر ظهور
ما وعده ظهور حضرت حجت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) و قیام آن حضرت را وعده حق الهی و زمانه ظهور جمعی کمالات انسانی میدانیم. ظهور آن حضرت برای جامعه بشری آسان نیست. درک و نیز فهم این ظهور و حضور علنی حتی برای مومنان سنگین و سخت است تا چه رسد به غیر مومنان. ما جمعه به جمعه دعای ندبه میخوانیم و نیز بر خواندن زیارت عاشورا مداومت داریم و ناله سر میدهیم و بر غصههای حضرت زهرا علیهاالسلام و دردهای علی علیهالسلام و مصیبت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام مویه سر میدهیم و در انتظار رویت جمال نورانی حضرت حجت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) به سر میبریم و باور داریم وعده الهی حق است و روزی خواهد رسید که او خواهد آمد و تمامی کمالات انسانی را به منصه ظهور خواهند رسانید.
خداوند در این آیه «اَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ، اَلاَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ، وَلَکنَّ اَکثَرَهُمْ لاَ یعْلَمُونَ» (یونس / ۵۵) می فرماید:
– بدانید که در حقیقت آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست بدانید که در حقیقت وعده خدا حق است ولی بیشتر آنان نمیدانند.
آیه شریفه مربوط به آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است. قرآن کریم صفات بسیاری در مورد آن حضرت آورده است: «اَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ»؛ این آیه نخست خاطرنشان میکند که هرچه در آسمان و زمین است برای خداست و در ادامه میفرماید: «اَلاَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ». وعده خداوند حق است.
اما وعدهای که خداوند میدهد و آن را حق میداند چیست؟ توجه داشته باشید که حق بودن این وعده با تحذیر و اهمیت؛ یعنی با «اَلاَ» بیان میشود. مواظب باش و حواس خود را به طور کامل جمع کن و دقت نما که هر چه در آسمان و زمین است برای خداوند است و اینکه وعده الهی حق است. میفرماید وعده «اللّه» حق است و اسم جلاله را که جمعی است و تمامی کمالات را در بر دارد به کار میبرد، نه دیگر اسمای حسنای الهی را و این بدان معناست که همه خدایی خدا در پی اثبات این حق است اما با این وجود، بشر چنان ناآگاه است که میفرماید: «وَلَکنَّ اَکثَرَهُمْ لاَ یعْلَمُونَ». بیشتر این افراد نمیدانند که این وعده الهی حق است و روزی محقق میشود. باید توجه داشت که این آیه نمیفرماید بیشتر افراد این حق را نمیپذیرند و با آن مخالف هستند، بلکه میفرماید از آن ناآگاه هستند و به این معناست که اگر جوامع به حضور آن حضرت آگاهی یابند آن را میپذیرند. یکی از صفات آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) این است که وقتی ظهور میکنند، جامعه انسانی ایشان را میپذیرند و حضور شریف آن حضرت علیهالسلام برای همه محسوس و شیرین است و وقتی همه آن حضرت را ببینند و ایشان را بشناسند، آن حضرت را میپذیرند. مردم دنیا چنان خسته هستند و اندیشه آنان چنان از حرفهایی که واقعیت ندارد بیزار و از دولتمردان سیاستباز افسرده است که همه چشمها در پی منجی بشر است. وقتی آن حضرت ظهور مییابد مردم آن زمان مانند کسی هستند که خودروی وی خراب شده و آن را پیش چندین مکانیک مدعی برده اما نتیجهای نگرفته و در حالی که مایوس است کسی میگوید من میتوانم آن را راهاندازی نمایم و وی او را با آغوشی باز میپذیرد و وقتی کار او را میبیند مسرور و شادمان میگردد. ظهور منجی به هنگامه خستگی و افسردگی مردم از وعدههایی است که دولتمردان دادهاند اما به آن عمل نکردهاند. هنگامی که بوی معطر گل محمدی مشامها را به وجد آورد و جمال پاک علوی رخ بنماید و آن رخسار زهرایی نمایان گردد، همه آگاه میگردند و به سوی ایشان با شتاب رو میآورند بدون آنکه نیازی به کشیدن قداره و راه انداختن هفت آسیاب از خون اهل علم باشد. ما در زمان ستمشاهی زیر شکنجههای ساواک بودیم، با پیروزی انقلاب اسلامی آیا این مجوز را داریم که با آنان با بدی و خشونت تمام رفتار کنیم. یعنی اگر آنان بد بودند آیا ما نیز باید رفتاری خشن و بد داشته باشیم. ما نمیتوانیم قصاص قبل از جنایت داشته باشیم. اگر روایتی نیز در این زمینه باشد باید آن را ساختگی بدانیم و برای این است که ما را از وجود نازنین آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) بترسانند و ما را از آن حضرت علیهالسلام دور دارند. کسی که فقط میخواهد تقاص کند فردی عقدهای است و این حرف بسیار خطرناک است. آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) بقیه خداوند است نه فردی که بخواهد عقدهگشایی نماید. این گفتهها بیشتر به دست روضهخوانها و مداحها درست شده است. آن جمال دلآرای علوی چنان کلام زیبایی دارد و این کلام فصیح چنان قدرت اندیشاری با آن است که هر انسانی را شیفته دانش، کمال و معارف ایشان مینماید و تنها ائمه کفر و ظالمان مغرض، معاند و ملحد است که از دم تیغ آن حضرت گذرانده میشوند. البته در آن زمان آسیابی آبی نیست که با خون به کار آید؛ همانطور که دیگر جنگافزاری به نام شمشیر نیست و آنچه هست قدرتهای مادی و نفسی است و برخی از روایاتی که در این زمینه وجود دارد پرداخته شده به دست گروهی بهویژه یهودیان است که برداشتی از متون کهن قدیمی و همچنین مکاشفاتی است که به عنوان عهد قدیم و جدید در دست است. مردم در تاریکی غیبت است که ناآگاه میشوند اما زمانه ظهور با روشنایی همراه است و روشنایی برای همه قابل دیدن است و همه آن را میبینند و از آن آگاه میشوند. البته جمعیت آن زمان بیش از دهها میلیارد است و مردم آن زمان وقتی بزرگواری و مرام آن حضرت را میبینند از خود و از کارهایی که کردهاند پشیمان میگردند و خود سر به زیر و شرمنده میشوند و ایمان میآورند و حتی عشق میورزند. برای تقریب به ذهن میتوان از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی نام برد که مردم بعد از خاتمه دادن به جنایتهای شاهان دو هزار و پانصد ساله، در فضایی الهی تنفس مینمودند و همه با هم مهربان و برادر شده بودند و حتی در تصادفها، نسبت به هم گذشت داشتند و مردم بسیار شیرین شده بودند و همه همدیگر را مثل یک خانواده میدیدند. در آن ایام، برخی از متمولان که پیش از آن چندان وجهه خوبی نداشتند چه بسا گیوهای به پا میکردند تا خود را همرنگ مستضعفان نشان دهند و زنان به پوشش اسلامی رو آوردند و مردان ریش خود را نمیتراشیدند و ظواهر دینی را مراعات میکردند و بعدها بود که برخی رفته رفته به ظواهر طاغوتی و تجملی رو آوردند اما در زمان ظهور چنین نیست و آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) هر کسی را به اصل و ریشه خود باز میگردانند و ریا و سالوس از همه برداشته میشود و مهندسی آن حضرت علیهالسلام بر پایه مقام جمعی ایشان کامل است؛ بهگونهای که هر انسانی خود از آنچه در گذشته انجام داده است پشیمان میشود. به هر حال، این آیه شریفه میفرماید اگر شما هزاران جمعه نیز منتظر باشید و دعای ندبه بخوانید نباید ناامید گردید که وعده الهی حق است. چارهای هم نداریم و باید صبر کنیم. شما معنای انتظار را میدانید. مادری که منتظر جوان سفر کرده خود هست و چشم بر در دارد تا قامت رعنای او را پس از ماهها دوری ببیند به خوبی معنای انتظار را در مییابد. او از صبح زود چشم به در دارد و ظهر میشود و هنوز منتظر جوان خویش هست و اگر این انتظار تا شبانگاهان طول بکشد غصهدار میگردد و زانوی غم به آغوش میگیرد و تا کوچکترین زنگی بر در میشنود، ناگهان خیز بر میدارد. ما هم به غم انتظار و سوز آن رسیدهایم و درد هجر و فراق ما را در خود فرو برده است. این صبح جمعه نیز چشمان منتظر ما را خبری از خیرگی بیرون نیاورد و قطرههای اشک شوق را بهجای قطرههای اشک فراق و هجر ننشاند. ما در این مهدیه به همدیگر نگاه میکنیم و میگوییم آقا در دوره ما نیامد و به هم بر این هجر و بر زخم زبانهایی که میشنویم بردباری میدهیم و اشکهای همدیگر را که از دلهای شکسته ما خبر میدهد از هم میگیریم. ما باور داریم که روزی خواهد آمد و آن روز است که چهره نورانی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، علی مرتضی علیهالسلام و حضرت زهرا علیهاالسلام و تمامی انبیا و اولیای الهی علیهمالسلام را در چهره جمعی آن حضرت به تماشا خواهیم نشست و به آن حضرت عرض مینماییم: «السلام علیک یا صاحب الزمان، السلام علیک یا ربیع الایام، السلام علیک یا شریک القرآن، السلام علیک یا امام الانس و الجان، السلام علیک و علی آبائک الطاهرین و اجدادک المعصومین». در آن روز، ما روضه پهلوی شکسته حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را میخوانیم و بر مظلومیت و تنهایی امام حسین علیهالسلام در صحرای کربلا اشک میریزیم و به یاد آن حضرت است که ندای «یا لثارات الحسین علیهالسلام » سر خواهیم داد.
به هر روی، موقعیت آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) در میان اولیای الهی ممتاز است و ایشان ختم مقام جمعی ولایت هستند همانطور که نبوت و رسالت جد بزرگوارشان حضرت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله چنین است.پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نبوت و رسالت را با وجود شریف جمعی خویش به کمال رسانیدند و بعد از آن حضرت صلیاللهعلیهوآله پیامبری نخواهد آمد و روایت: «لا نبی بعدی» (کافی، ج ۸، ص ۲۶) بر آن دلالت دارد و به همین منوال نیز آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) امتیازی که دارند این است که عصمت و امامت را به کمال رسانیدند و ولایت در ایشان به ختم میرسد و آن حضرت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) ختم امامت، عصمت و طهارت میباشند و عصمت را در خود به کمال رسانیدند. درک این مقام آسان نیست و بسیار سنگین است؛ بهویژه اینکه آن حضرت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) در غیبت قرار گرفتهاند. غیبتی که صدها سال به درازا انجامیده است. درک مساله غیبت بسیار سنگین، بلند، پیچیده و مهم است و کمتر شیعهای هست که از درک آن عاجز نباشد.
ختم مقام جمعی و اقتضای جمع شدن خردها
ما در زمان غیبت کبرا به سر میبریم و مومن شیعی باید این بحث فکری را پی بگیرد که ما در این زمان چگونه میتوانیم زندگی کنیم که با آموزههای اهل بیت علیهمالسلام سازگاری داشته باشد. هدف و بلندای اندیشاری هر شیعه حرکت بر مدار آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است و باید خود را در مسیر رضایت آن حضرت حرکت دهیم و منش و روش حضرات ائمه معصومین علیهمالسلام در طول حضور و زمان حیات ایشان را رهتوشه و روشنای این راه تاریک قرار دهیم. نحوه این حرکت که بر مدار مقام جمعی ایشان است در آیه زیر آمده است:
«بَقِیهُ اللَّهِ خَیرٌ لَکمْ إِنْ کنْتُمْ مُوْمِنِینَ وَمَا اَنَا عَلَیکمْ بِحَفِیظٍ» (هود / ۸۶).
-اگر مومن باشید باقیمانده حلال خدا برای شما بهتر است و من بر شما نگاهبان نیستم.
آیه شریفهای نقطه عطف چنین حرکتی است و از آن حضرت با عنوان «بقیه اللّه» نام میبرد. نامی که در میان همه انبیا و اولیای الهی به آن حضرت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) ویژگی دارد و این اسم بر هیچ پیامبر یا امام دیگری اطلاق نشده است. در روایات نیز آمده است وقتی حضرت صاحب الامر علیهالسلام ظهور مینمایند ندای: «انا بقیه اللّه» را در سراسر عالم طنین میافکنند و مومنان به آن حضرت اینگونه سلام میدهند که «السلام علیک یا بقیه اللّه». باید توجه داشت این آیه شریفه در سوره حضرت هود علیهالسلام آمده که از لزوم حفظ پیمانه و کیل سخن میگوید و از گرانفروشی و ناروایی نهی مینماید و در واقع این نام مبارک در بحث معاملات آمده است که باید دید چه تناسبی میان آن وجود دارد. البته شاید این امر به سبب ایمن داشتن قرآن کریم از هر گونه تحریفی باشد. خداوند گنجینههایی دارد که برای حفظ آن از دست نامحرمان و آنان که بر روی ولی خدا شمشیر کشیدند و برای حفظ قدرت خود حتی حاضر بودند در آیات قران کریم نیز دست ببرند، این آیات را در زمینههای عادی آورده است. یکی دیگر از این آیات، آیه تطهیر است که چنان چینش ظریفی دارد که برای دشمنان معاند حساسبرانگیز نبوده واین امر سبب ماندگاری قران کریم شده است. در این آیه میفرماید «بقیه اللّه» برای کسانی که ایمان آوردهاند بقیه اللّه است. فراز شریف «وَمَا اَنَا عَلَیکمْ بِحَفِیظٍ» نیز سیستم حرکتی حضرت را که در مسیر اندیشه و فرهنگ است، نه حرکتهای خشن و سخت بیان میدارد. ما مواظب و نگهبان شما نیستیم به این معناست که ما در حرکت خود اجباری نداریم و این رشد فکری و عملی شما در پرتو وجود مبارک حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است که شما را برای پذیرش آن حضرت آماده میسازد. در واقع آن حضرت علیهالسلام طرح و برنامه برای زندگی بهتر، سالم و سعادتآفرین دارند. در اصول کافی آمده است به هنگام ظهور، خداوند خردهای بندگان را جمع میآورد و آنان افرادی دقیق و صافی میگردند و چشمها تیزتر میگردد. گویی خردهای مردم یک تخته میشود و همانند چربی روی شیر سالم است، نه شیری که فاسد شده و با داغ شدن بریده بریده میگردد. در زمان غیبت چنین نیست و عقلها بریده بریده و حواسها پرت است و غفلت دامنگیر بندگان میباشد از این رو مردم با مشکلات و مصائب فراوانی مواجه هستند. به هنگام ظهور ابرهای غیبت کنار میرود و خورشید نورانی به همه حرارت و روشنایی میدهد و سطوت او بر هر چیزی چیره میگردد و مردم با گرمی محبت و عشق پیرو حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) میگردند. حضرت حجت علیهالسلام طاووس اهل بهشت و احدیت حق و جمال الهی و گل محمدی صلیاللهعلیهوآله است. آقایی که چند هزار سال یا صدها سال در عالم غیب روند، و مردم دنیا در این مدت با دست خود، خود را به فجیعترین وضع میکشند، دلیلی ندارد به هنگام ظهور، قداره به دست گیرد و آسیابها خون راه بیندازد. ما برای چنین اموری حقیقتی قائل نیستیم و روایات آن را برگرفته از کتابهای عهد قدیم و جدید و تورات و انجیل تحریفشده میدانیم. بله، برخی دشمنان از معاندان دین هستند اما بلایای طبیعی مانند زلزله و بیماریهای واگیردار نوپدید، آنان را از بین میبرد و قتل آنان که بدنامی دارد برای حضرت گذاشته نمیشود. امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) بقیه اللّه و «باقی» خداوند است. همان الباقی که معاملهگران میگویند. یعنی شما معامله کردهاید و پول را داده و جنس خود را گرفتهاید و اصل سرمایه را برداشتهاید و الباقی آن در مباحث معرفتی «بقیه اللّه» است و «بقیه اللّه» باید با «اللّه» تناسب داشته باشد. همه انبیا و اولیای دیگر تمامی عظمتی که در معرفت آوردند از مبادی ظهور حضرت حجت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است و آن حضرت است که به سبب جمع شدن خردها کار آن حضرات علیهمالسلام را به فعلیت میرسانند و در واقع نتیجه تمامی انبیا و اولیا علیهمالسلام و به درازای تاریخ آنان بلکه فراتر از آن میباشند بهگونهای که صدها و هزاران سال انتظار برای آن توجیه داشته باشد و این امر نمیشود مگر آنکه زمانه ظهور شکوفه و گل تاریخ معرفتی عالم و ظهور مقام ختم جمعی و انسان کامل باشد. ما آنچه را که تاکنون در عالم دیدهایم اگر بریده از غایت آن، که زمان ظهور است در نظر بگیریم، نمیتوانیم انصاف دهیم که این عالم نظام احسن است و ظلمهایی که بر بشر میرود کمترین حسن را برای آن میگذارد و آنچه که این نظام را احسن میسازد غایت آن هست که همان عصر ظهور و حاکمیت نظام ولایت راستین و حقیقی بر بشر میباشد. دنیای ما ضعیفان را میکشد و چهره مظلومان را خونین میسازد و انبیا و اولیا را مسموم مینماید و خوشیها را از ستمدیدگان میگیرد و چنین نظامی را بدون امید به ظهور منجی که عالم را به عدل باز میگرداند نمیتوان احسن خواند. این عالم با الباقی آن است که نیکویی خود را ظاهر مینماید و این نیکویی چنان پرجلوه است که از آن به دین جدید تعبیر میشود و تمامی امور تحمیلی و اجباری را از مردمان میگیرد و همه با فکر و اندیشهای نو و شیرین و بر مدار کمال جمعی انسان زندگی میکنند.
البته یکی دیگر از پیرایههایی که مربوط به عصر ظهور رایج شده است صلواتی شدن کارهاست. عصر ظهور درست است که نعمت فراوان میشود اما کارها صلواتی نمیگردد و تنبلخانه تاسیس نمیگردد و مردم چنان دارای گستردگی اندیشه میگردند که خستگی و بیحوصلگی را از خود دور میدارند و به سختی کار میکنند. عصر ظهور عصر ظهور مقام جمعی و به تبع آن، نشاط و سرور است و مردم انبساطی به خود میبینند که نمیتوانند بیکار و غیر فعال باشند. پویایی و زنده بودن از همه هستی جاری است. در عصر غیبت نیز ما باید مدل کوچکی از آن حکومت را ترسیم نماییم و متین، کریمانه و عقلانی زندگی کنیم و خشونت را از خود دور داریم. زندگی حضرات ائمه معصومین ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ میتواند برای زمان غیبت راهنما باشد؛ چرا که آن حضرات نیز در غیبت امام عصر علیهالسلام زندگی میکردهاند. زندگی آن بزرگواران با متانت، مهربانی، عطوفت و با زمینههای فکری و فرهنگی همراه بوده و همواره پیروان خود را در بروز مشکلات به ظهور حضرت حجت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) معطوف میداشتهاند. ما هماینک در برابر چهار گروه اهل سنت، اهل کتاب، کافران و مادیگرایان و لائیک و فرادینان که با هر دینی سازگاری نشان میدهند قرار داریم و همه نیز با هم زندگی میکنیم و فنآوریهای ارتباطی امروز بهویژه ماهواره و اینترنت کسی را از کسی دور نگاه نمیدارد. البته ما با این گروهها دعوا نداریم اما برای آنان حرف و فرهنگ داریم و نمیخواهیم تنشی میان قومیتها و کشورها ایجاد کنیم، بلکه باید خردمندانه و با متانت و کرامت، داشتههای معرفتی خود را عرضه نماییم و شرح و تفسیر آیات قرآن کریم و روایات حضرات معصومین علیهمالسلام را بیان داریم تا دنیا با شگفتیهای موجود در آن آشنا گردد و مبانی علمی آن را مثل اصول و قواعد روانشناسی، فلسفی، سیاسی، اجتماعی، اعتقادی و دیگر امور بیان داریم و بگوییم فرهنگ حضرات معصومین علیهمالسلام و فرهنگ اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام این است. مردم دنیا نیز خردورز هستند و وقتی آموزههای علمی و عقلانی این مکتب را ببینند به آن تمایل نشان میدهند اما این آموزهها را باید بدون پیرایه ارائه داد و امور تحریفی یا سلیقهای را که از آنِ دینمداران بوده و به آن وارد شده و مربوط به حضرات معصومین علیهمالسلام نمیباشد از آن گرفت. ما کیمیاها، الماسها، زبرجدها و یاقوتها در میان این آیات و روایات داریم که دست نخورده باقی مانده است. از همین روست که ما به حوزهها توصیه مینماییم که به تولید علم و استخراج مبانی علمی از آیات و روایات رو بیاورید و علم خود را با قلم معیار روز و با ساختاری علمی بیان دارید و به فروش برسانید. اروپاییان گاه یک خیار سبز را نیمه میکنند و آن را در یک شیشه میگذارند و به فروش میرسانند اما ما در هم کار میکنیم و صنعت ساختاربندی علمی و بستهبندی صنعتی نداریم. مراکز علمی ما به جای تقلید از دادههای گذشتگان باید به تولید علم درست از آیات قرآن کریم و مجموعههای روایی رو بیاورند و برای نمونه قواعد علمی دعای کمیل را به دست آورند و آن را در قالبی زیبا و هنری عرضه نمایند. هماینک رایج است دعای کمیل را به یک جلسه و در یک ساعت میخوانند، در حالی که ما بشر عادی باید هر شب جمعه تنها چند فراز آن را مورد توجه قرار دهیم و با آن به مناجات با خدای خویش بنشینیم و این دریای بیکران از کمالات و علوم را نمیشود به یک جلسه پایین داد. اصول و قواعد روانشناسی، جامعهشناسی، سیاسی، انسانشناسی و حتی زیباییشناسی در این دعا آمده است. در زمان غیبت ما باید سیستمی علمی و خردمندانه برای کشف اصول و قواعد علمی ماثورات خود داشته باشیم و مشی فردی ما نیز کریمانه و همراه با عطوفت باشد و با خود و دیگران مهربان و اهل استدلال و منطق باشیم. این افتخار را تنها شیعه دارد که برای دویست و شصت سال معلم معصوم به خود دیده است و آموزههای این مکتب علمی را تاکنون ثبت، ضبط و حفظ نموده است و هیچ یکی از ادیان دیگر و ایسمها و مکتبهایی که وجود دارد نمیتواند چنین ادعایی داشته باشد. حتی اهل سنت نیز که در دایره اسلام میباشند صد سال بعد از رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بود که به ثبت و نگارش حدیث رو آوردند و طبیعی است که مکتب آنان در این مدت دستخوش بسیاری از نارواییها، انحرافات و تحریفات از ناحیه خلفای اموی شده باشد. ما تنها مذهبی هستیم که کمال تحصیل در مکتب حضرات معصومین علیهمالسلام را برای دویست و شصت سال داریم و چنین مکتبی باید بتواند تمامی فرهنگها را در برابر خود خاضع نماید و آنها را به صورت خردمندانه به کرنش بکشاند و ما این امر را بهترین روش برای بقا، استمرار و رشد فرهنگ شیعه در جهان میدانیم اما ما هیچ استفادهای از این همه کرامت الهی نداشتهایم.
شیعیان افزون بر اندیشه، در رفتار و کردار خود نیز باید چنان متمدنانه باشند که هر کسی با دیدن آنها بگوید این شیعی و از مذهب جعفری است که چنین آراسته، نظیف، مودب، مهربان، نرم و شیرین است اما حکومت طاغوتیان و شاهان و نیز چیرگی استعمار در پیش از انقلاب، روح خشونت را در ما ریخته است و ما را بیمار نموده و از اصل خود که منش کریمانه بر اساس مکتب اهل بیت علیهمالسلام است دور داشته و آیین محبت و عشق را از ما گرفته است و برخی افراد حتی در منزل با همسر و فرزندان خود یا فرزند با پدر و مادر خود همانند طاغوتیان، قلدرمآبانه برخورد میکنند و آرامش را با ورود خود به خانه از همسر و فرزند میگیرند و تنها فرهنگ زور را میشناسند. سیطره چنین فرهنگی تنها دروغ، ریا و سالوس را نتیجه میدهد و هرگونه اطاعتپذیری همسر و فرزندان از ترس است و آنان خود را اسیر دست چنین فردی میبینند و محبت و عشق در چنین خانهای دیده نمیشود. ما باید نرمی، عطوفت، مهربانی، کرامت، بزرگی، آگاهی و انصاف را در برخورد با خانواده و مردم فراموش ننماییم و آن را ملکه روح و جان خود قرار دهیم. طبیعی است این کار با تمرین انجام میپذیرد و برای شروع آن نیز باید از درون منزل شروع کرد و کوشید روز به روز اخلاق خود را با همسر و فرزندان نرمتر و نرمتر نمود تا زندگی ما مدل کوچکی برگرفته از زندگی ملکوتی و نورانی و پر از صفا و عشق حضرات ائمه معصومین علیهمالسلام و بر پایه مقام جمعی و کمال انسانی و الگوگیری از انسان کامل باشد.
ثبوت قدم ؛ ویژگی یاران صاحب مقام جمعی
آیات فراوانی در قرآن کریم احوال آقا امام زمان علیهالسلام را بیان میدارد و به تبیین شخصیت و موقعیت آن حضرت و اخلاق و سجایای پیروان ایشان میپردازد. یکی از این آیات در سوره حضرت ابراهیم علیهالسلام قرار دارد که میفرماید: «یثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آَمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَفِی الاْآَخِرَهِ وَیضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَیفْعَلُ اللَّهُ مَا یشَاءُ» ( ابراهیم / ۲۷).
این آیه از ثابت قدمی و راسخ بودن یاران آن حضرت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) در اعتقاد و باور خود سخن میگوید. یکی از اوصاف پیروان ایشان این است که آنان دارای قول و اعتقاد ثابت هستند و در اندیشه و مرام آنها و در عمل و کوشش آنان تزلزلی پیش نمیآید. اعتقاد این افراد جزمی است و برای باور خود برهان، منطق و دلیل دارند و خیالپردازی از حریم آنها دور است. اعتقاد آنان به خداوند و به امام خود محکم است و به سلامت باورهای خود ایمان دارند.
استحکام در باور، در زندگی دنیایی این مردم جریان دارد و آنان از این جهت، زندگی دنیوی آباد و محکمی دارند؛ چرا که میفرماید: «فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَفِی الاْآَخِرَهِ». کسی که دنیا را از دست بدهد، فردایی آباد در آخرت نخواهد داشت و دنیاست که مزرعه یا مزبله آخرت میباشد. این سلامت زندگی دنیوی است که سعادت آخرت را تضمین مینماید. کسی که در دنیا سلامت، عزت، بزرگی، شخصیت، علم و کمال ندارد، آخرتی نیز نخواهد داشت: «وَمَنْ کانَ فِی هَذِهِ اَعْمَی فَهُوَ فِی الاْآَخِرَهِ اَعْمَی وَاَضَلُّ سَبِیلاً». کسی که در دنیا کور است نه تنها در آخرت کور برانگیخته میشود بلکه در راه خود گمراهتر میباشد. ما برای سعادت آخرت مسیری جز سلامت دنیا نداریم. هم سلامت در عقل و اندیشه و هم سلامت در عمل و کردار و هم سلامت در دنیاداری و پرهیز از دنیامداری و دنیاطلبی. کسی که در دنیا مشکل دارد، در آخرت نیز درگیر مشکلات خواهد بود. کسی که نمیتواند در دنیا اندیشه محکمی داشته باشد، در آخرت نیز قدمهای لرزانی دارد. البته باید از خداوند مدد خواست تا دنیایی آباد و سالم به ما ارزانی دارد و از ظالمانی که حق تعالی آنان را گمراه میسازد و مولا و امام خویش را نمیشناسند و یا اعتقادی جازم به او ندارند نباشند: «وَیضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَیفْعَلُ اللَّهُ مَا یشَاءُ».
در اینجا باید چند نکته را خاطرنشان گردم. یکی آن که ایرانیها بسیار خوش ولایت هستند. اگر کسی اندکی از حب علی علیهالسلام در دل داشته باشد و بویی از تشیع به نطفه وی رسیده باشد، هیچگاه جانی نمیشود. حتی اراذل و اوباش نیز غیرت خود را دارند؛ برخلاف یهودیها که حتی خوبهای آنها نیز خباثت دارند. به نظر من، پیش از آنکه ما مسلمانی را ترویج نماییم بهتر است آدم شدن را تبلیغ کنیم. مسلمانی که با کفار تفاوتی ندارد به چه کار میآید؟ مسلمانی تنها یک لایه و یک لعاب شده است. ما باید مشکل فرهنگ و اخلاق را حل نماییم و بهترین راه برای آن بسط دانش فلسفه اخلاق است.
اما نکته دوم راجع به وقت ظهور است و آن زمانی است که دو مساله خیلی بارز است: یکی آنکه بشر خسته شده و نفسهای وی بریده گردیده و دیگر آنکه اقتدار و مدیریت حضرت بهگونهای است که تمامی قدرتها رنگ میبازد. پس نخست باید بشریت همه به هم دست دهند و این نشانه خستگی آنان است و دیگر آنکه وقتی حضرت علیهالسلام با اقتدار موجود خود میآیند، تمامی قدرتها خود به خود رنگ میبازند. در زمان کنونی ما میبینیم نه بشر خسته شده و نه آن آقا پا در رکاب است. کسانی که بحث ظهور را برای زمان ما مطرح میکنند افرادی ساده هستند. در زمان صفویه مومنانی بودند که به امید ظهور و آمدن حضرت، کفن پوشیدند.
برخی مدعی هستند زمان ظهور نزدیک است و سفیانی را در سوریه و این و آن را در کجا میبینند. این گفتهها چون واقعیت ندارد مردم را مایوس میکند. چنین افراد مدعی، شایسته تعزیر هستند. باید دانست اداره تمامی عالم هستی برای حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) کار کوچکی است و ایشان در پی یار وفاداری میگردند تا دمی با او باشند. این ما هستیم که کوچکترین کاری برای ما سنگین است. بنابراین، باید منتظر باشیم و این وظیفه ماست که به تکالیف خود عمل نماییم و از آن حضرت غافل نباشیم اما انتظار به این معنا نیست که بگوییم آن حضرت این جمعه یا آن دوشنبه میآیند.
انتظار با تاخیر استقبالی منافات ندارد و ما میتوانیم منتظر باشیم هرچند بدانیم ظهور به این زودیها محقق نمیشود. اینکه میگویند سفیانی در سوریه دیده شده است از قِلّت علم و ناآگاهی حکایت دارد و دین را نمیتوان به چنین چیزهایی بست. ظهور به پیش درآمدهایی نیاز دارد که هنوز محقق نشده و تحمل آن پیش درآمدها که بسیار سنگین و مصیبتزاست با انتظار است که قابل تحمل میگردد. شیعه در زمان غیبت بلاهای بسیاری را متحمل خواهد شد و اگر فردی شیعی فرهنگ انتظار را در خود زنده نداشته باشد در امواج بلایا غرق میگردد. البته شیعه به برکت انقلاب اسلامی با این که هشت سال جنگ تحمیلی را به خود دیده اما این زمان عید آنان به شمار میرود و اگر کسی این امور را بلا بداند به کفران نعمت گرفتار شده است. امواج بلا بعد از مدتهای مدید بر شیعیان هجوم خواهد آورد. البته ما افتخار پیروی از حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) را داریم و انشاء اللّه در بلایا به عنایت آن حضرت علیهالسلام صبور خواهیم بود و حتی خون خود را نیز در این راه میدهیم اما اینکه گفته میشود حضرت تا چند سال دیگر ظهور خواهند کرد اشتباه است.
اسرار چاه همراز صاحب مقام جمعی
حضرت امیرمومنان علیهالسلام ولیاللّه اعظم بعد از حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله است. آن حضرت علیهالسلام فیض اقدس و فیض مقدس حق و فیض مُظهری و فیض مَظهری حق و تمام فیض است. حضرت امیرمومنان علیهالسلام ختم ولایت است. ما مقام حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله را نمیتوانیم بیابیم اما نهایت حرکتی که در پیش رو میتوانیم داشته باشیم، حیرانی در مقام حضرت امیرمومنان علیهالسلام است. مقامی که در آن مات و مبهوت میشویم و تنها باید تماشا نمود و کاری نمیتوان انجام داد و سخنی نمیتوان بر زبان آورد. نه میتوان در آنجا دست و پنجه نرم کرد و نه میتوان رفاقت نمود و نه میتوان دشمنی کرد. اگر همه قدرت خود را به میدان آوریم، باز نه به انکار آن حضرت تواناییم و نه به اثبات. در مقام حیرانی به فردی میمانیم که تازه به باشگاه رفته است و میخواهد با استاد دست و پنجه نرم کند. دست و پنجه نرم کردن شاگرد تازهکار با استاد به ذهن او هم خطور نمیکند و حتی دوستی با استاد نیز به ذهن او نمیآید، و مقام استاد را بسی بالاتر از آن میداند.
حضرت امیرمومنان علیهالسلام عظمت و مقامی دارد که همه را حیران میسازد. آن حضرت علیهالسلام ختم ولایت است. ولایتی که صعب و مستصعب است و به فرا چنگ نمیآید. ولایتی که فتح نمیگردد مگر به مدد و امداد مولا علی علیهالسلام . فتحهای این کتاب از ولایت آن حضرت سخن میگوید. ولایت مستصعب و لغزندهای که بدون دستگیری آن حضرت علیهالسلام هیچ مرتبهای از مراتب بینهایت و بیکران آن به فتح در نمیآید و هر فتحی از آن خود فتح الفتوحی برای عاشقان واصل است.
راستی، علی کیست که عقول از درک او عاجزند و شهود از مشاهده او حیران. تیزپروازترین عنقای اندیشه در رسیدن به دامنه او سرگردان و خسته است و ژرفاترین بینش دیدهها از مشاهده ساحتی از ساحتهای وجودی او تاریک گشته است. چرا برخی او را خدا میخوانند و چرا او با این همه هواداری که دارد سر در چاه میکند و راز خود را با آن در میان میگذارد و نالههای خود را در دل چاه مدفون میسازد؟
آنان که علی را دیدند و او را خدا خواندند به کودکی در حال رشد میمانند که در مرحلهای جز پدر خود را نمیبیند و جز او را بزرگ نمیشمرد. او پدر را وجود دهنده، توانا، حکیم، مهربان، رئوف و لطیف مییابد تا آنکه به دبستان رود و معلم و مربی خود را نیز مانند پدر و بالاتر از او میداند. او زمانی از استاد بالاتر میرود و بالاترین استاد را استاد خود انتخاب مینماید، استادی که زمان و مکان را در نوردیده یا زمان و مکان برای او مطرح نیست و استاد تمامی زمانها و مکانهاست، و در این صورت نیز میاندیشد که وجودش و همه چیزش از اوست و در این هنگام او را خدای خود بر میگزیند. افرادی که حضرت امیرمومنان علیهالسلام را خدا خواندند چنین حکایتی دارند. آنان چیزی در وجود علی علیهالسلام یافتند که آن را در جای دیگر نمیدیدند و این ادعا را به میان آوردند. هر کس از زاویه دید آنان به علی نگاه کند همین ادعا را مینماید. برخی حضرت امیرمومنان علیهالسلام را خدا نمیدانند نه آنکه خود یافتهاند او خدا نیست بلکه از آن رو که آن حضرت فرموده است خدایی هست. آنان چنان به آن حضرت باورمند هستند که اگر ادعای خدایی نیز کند آن را میپذیرند، همانطور که اگر ادعای پیامبری یا امامی نماید بر آن عقیده راسخ میگردند؛ ولی اگر ادعایی پایینتر از آن به میان آورد، شاید از پذیرش آن شانه خالی نمایند و دیگر کمتر از امام را از آن حضرت نمیپذیرند؛ چرا که آن حضرت علیهالسلام را به کرامت و بزرگی یافتهاند و تنها مشکل آنان در نامگذاری جایگاه آن حضرت در سلسله مراتب هستی است.
عظمت و بزرگی آن حضرت علیهالسلام چنان چشمهای آنان را خیره نموده و بهقدری در نظرشان نمایان است که چیزی جز وجود آن حضرت نمیبینند. آنان از هر شش جهت حضرت امیرمومنان علیهالسلام را میبینند و دیگر جهتی نمیماند تا خداوند را در آن زاویه ببینند؛ از این رو دچار اشتباه میشوند و حقیقتی را که یافتهاند به اشتباه حضرت حق تعالی مینامند. آنان حقیقتی را مییابند که از همه جهت به آنان احاطه دارد. حقیقتی که هرچه بودند و دیدند و یافتند از او میدانند. هرچه بود را علی دیدند و هرچه هست را علی یافتند. علی علیهالسلام آن آشکار کننده شگفتیها و آن برآورنده نیازها را یا خدای خویش میدانند یا میگویند علی خداست ولی چون او میگوید من خدا نیستم و خدایی هست که من او را میپرستم، هرچند من خدای علی را ندیدهام و به آن نرسیدهام و به آنچه رسیده و دیدهام علی است، اما آن را باور مینمایم؛ چون علی علیهالسلام گفته است.
اما چگونه است که حضرت امیرمومنان علیهالسلام چنین هوادارانی دارد و سر در چاه میکند؟ به راستی آیا بعد از گذشت هزار و چهارصد سال میتوان به درون چاه رفت و سخنان حضرت امیرمومنان علیهالسلام را شنید؟ آیا با پیشرفت دانش تجربی میتوان وسیلهای یافت که کلام مولا علیهالسلام را از آن تاریخ و از آن محل برای ما گزارش کند؟ آیا چاه آن مطالب را تا به امروز در خود نگاه داشته است؟ اگر به آن محل برویم و آن صحنه را ببینیم، غربت مولا علی علیهالسلام را به اندازه درک خود در مییابیم و خواهیم یافت که علی علیهالسلام چه مصیبتی دیده است؟ چگونه میتوان شگرفی این بلا و محنت را درک کرد؟ آیا برای کشف دردهایی که حضرت امیرمومنان علیهالسلام با چاه در میان گذاشته است باید راهی از طریق ماده و ناسوت جست و از درون تاریخ و زمان به آن راه یافت یا از راهی آسمانی و ملکوتی؟ آیا این دردها را میتوان از فرشتگان سراغ گرفت یا باید به سراغ اجنه رفت؟ آیا حضرت حق تعالی که پردهپوش است اجازه میدهد پردههای ابهام کنار زده شود تا حق تعالی این معما را برای ما روشن سازد؛ چرا که علی علیهالسلام همیشه با حق است و حق نیز همواره با علی علیهالسلام بوده است: «علی مع الحقّ والحقّ معه لا یفقرقان حتی یردا علی الحوض» و یا تحقیق در این زمینه راه به جایی نمیبرد؟
بله، مسلم است ناسوت را توان حمل بار کلام امیرمومنان علیهالسلام نیست. کلام آن حضرت علیهالسلام صعب، مستصعب و سنگینتر از ناسوتی است که ما در آن زندگی میکنیم و از آن فراتر نرفتهایم. ناسوتی که علی علیهالسلام با آن سخن میگوید و همراز میشود باید فراتر از این مرحله باشد.
ناسوت بینهایت مرتبه دارد و عوالم مختلفی در آن است و برای هر مرتبه از آن انسانهایی است و چنین نیست که ناسوت یک عالم داشته باشد و تمامی انسانها در یک مرحله از آن با دیگران همنفس شوند. انسانهایی که در مراتب فروتر عالم ناسوت زندگی میکنند به هیچ وجه نمیتوانند آنچه را علی علیهالسلام با چاه در میان گزارده است دریابند؛ چرا که آن چاه در مرتبهای فراتر از آنان قرار دارد. برای تقریب این معنا میتوان از مثالی از صنف معلمان کمک گرفت. انسان دارای مراحل و مراتب رشد است که نخستین آن نطفه است. پس از تولد، هر کسی به فراخور استعداد و تلاشی که دارد شغل و حرفهای بر میگزیند. یکی کاسب میشود، دیگری کشاورز و برخی نیز معلمی را اختیار میکنند. بعضی از معلمان در راس صنف خود قرار میگیرند و بعضی سرپرست صنف میشوند. برای نمونه شخصی مدیر آموزش و پرورش میشود و دیگری در راس، بهترین معلم است. بهترین معلم بودن با مدیر آموزش و پرورش بودن تفاوت دارد. ممکن است شخصی بهترین معلم باشد؛ ولی مشکلات معلمان را از جهت تعلیم و تربیت نداند. اگر او نمیتواند مشکلات معلمان را دریابد نه بدان جهت است که وی بهترین معلم است؛ بلکه قدرت درک مشکلات، فهمی دیگر را میطلبد. ممکن است معلمی در حرفه خود موفق نباشد اما مشکلات معلمان را بهخوبی درک نماید و اگر این شخص در راس صنف خود قرار گیرد و قدرت مدیریت داشته باشد، بهترین برنامهها را برای حل مشکلات معلمان طراحی و اجرایی میسازد؛ چرا که او درد همصنفهای پایین دست خود را میشناسد و آن را از نزدیک لمس نموده است؛ ولی بهطور عادی ما افرادی نداریم که در همه صنفهای بشری آگاهی داشته باشند و همه را درک کنند؛ به همین جهت نمیتوان امیدوار بود فردی عادی از افراد بشر به مرتبهای برسد که بتواند دردهای حضرت امیرمومنان علیهالسلام را درک نماید و حرف دل او را که با چاه در میان گذاشته است درک کند و بشنود. همزبانی با چاه که تاریخ آن را در حافظه خود ثبت نموده است سندی همیشگی بر مظلومیت و غربت حضرت امیرمومنان علیهالسلام است.
چگونه میتوان به آن چاه رسید و سراغ دردهای علی علیهالسلام را از او گرفت. مسیرهای عادی بسته است و باید از مسیری غیر عادی خود را به آن چاه رساند. آیا ممکن است فردی چنان رشد کند و خود را از مراتب فرودین ناسوت به مراحل عالی و برتر آن بر کشد و به جایی رسد که مشکل همه انسانها را درک نماید؛ هرچند خود دردی نکشیده باشد. آیا میشود همچون پزشکی که درد بیمار را میفهمد و ناراحت آن است به دردهای علی علیهالسلام پی برد. آیا میتوان همچون روانشناسی بود که درد کارگر را لمس میکند؛ هرچند خود کارگر نیست و درد فقیر را در مییابد؛ هرچند خود فقیر نیست. چنین روانشناسی از درد فقر آزار میبیند؛ زیرا درد فقر جامعه، بلکه فقر یک یک افراد جامعه در جان وی هست و هر بار با دیدن هر فقیر و در راه مانده و بیسرپرست، این درد را در خود تازه مییابد. ممکن است کودکی یتیم از درد فقدان پدر چنین رنج و آزار نبیند که این شخص از آن رنج میبرد و از آن سمت بیخیالی و پولپرستی پولداران را نیز درک میکند و میتواند تمامی ویژگیهای سرمایهداران بیدرد و افکار و افعال آنان را درک کند.
اگر کسی سرمایهداری برای فقیر و فقیری برای سرمایهدار، بیماری برای طبیب و پزشکی برای بیمار، معلمی برای دانشآموز، دانش آموزی برای معلم، پدری برای فرزند، فرزندی برای پدر، دوستی همسال فرزند، دوستِ دوست، دوستِ دشمن، دشمنِ دوست و دشمنِ دشمن همه را با هم درک نماید و همه را همانگونه که هستند ادراک نماید و بفهمد و این روحیه را در خود داشته باشد تازه میتواند مسیر ناسوت را در انسان دنبال کند و بگوید من در راس انسانها و بالاترین انسانم که همه را مییابم.
در انسانها چنین است که برخی از آنان به عطر گل علاقه دارند و عدهای به گلی مخصوص دل میبندند و بعضی چنان محو زیبایی گلی میشوند که باید آنان را درون گل دید. برخی نیز این علاقه را در تماشای فوتبال دارند؛ بهگونهای که گاه متوجه نمیشوند پدر و مادر او را صدا میکند؛ چون گویا خود در زمین بازی است و از اطراف خود بیخبر است، مگر آنکه کسی از درون زمین او را صدا کند و بگوید پدر و مادرت با تو کار دارند! آن وقت است که میفهمد درون خانه است.
برخی از انسانها غرق تماشای فوتبال و عدهای محو تماشای طبیعت میشوند. بعضی از انسانها به درون گلی طبیعی و عطر دلپذیر و لذتبخش آن فرو میروند و از همه چیز و همه جا غافل میمانند.
یکی از همرزمان شهید چمران نقل میکرد: شهید چمران در جنگی سخت، فرماندهان را صدا زد. آتش خمپاره بود که بر سر آنان میبارید. فرماندهان، شهید را دیدند که به جای درازکش، در زیر آن آتش نشسته است، گویا شهید در میدان جنگ نیست. به او میگویند: روی زمین دراز بکش، گلوله میآید؛ ولی چمران در پاسخ گفت: بیایید اینجا. آنها با دلهره به طرف چمران رفتند. وقتی نزدیک شدند، دیدند او کنار گلی نشسته است. او به آنان گفت: این گل را تماشا کنید چهقدر زیباست!
شهید چمران چنان غرق تماشای گل بوده است که گویی خبری از جنگ نیست و فقط چمران است و گل و لطافت گل که مثل گل و پروانه با هم عاشقی میکنند؛ اما نه در راحتی و آسایش؛ بلکه در زیر آتش و دود. آتش و دودی که در نظر دیگران سخت میآید نه به دیده عاشقی پاکباخته که نشستن کنار گل برای او هرچند در زیر دود و آتش موجب آرامش و لذت اوست.
انسان میتواند اینگونه درون چیزی فرو رود و خود را غرقه آن سازد و وجود خود را در این هنگام احساس نکند. ما به گل مثال زدیم و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
غرض از ذکر این مقدمه آنکه اگر کسی مراتب نزول دهر و روزگار را درک کند، کلام حضرت امیرمومنان علیهالسلام برای او آشنا و شیرین میشود. او در این صورت است که میداند بر زمین فردی که بلند قامتترین ملکوت را دارد از اوج عزت تنزل یافته و مجبور به همدردی و همرازی با چاهی میگردد. این بلندای علی علیهالسلام است که به کلامی فروهشت مینماید و آن را در چاه پنهان میسازد؛ چرا که همه با او بیگانگی میکنند و کسی نمیتواند خود را آشنای علی علیهالسلام ببیند. ناسوت اینگونه امیرمومنان علیهالسلام را تنزل میدهد و او را پایین میآورد اما آن حضرت آنچنان که حضرت آدم به خاطر دوری از بهشت گریست با آدمیان بیتابی نکرد؛ چرا که غربت او بیش از آدم بود و هیچ انسانی را توان شنیدن صدای ناله او نبود و او باید ناله خود را درون چاه نهفته میداشت. او کسی را آشنا و مشابه خود نمیدید و همه با او بیگانگی میکردند.
امیرمومنان علیهالسلام ؛ آن مرد آسمانی، آن مرد الهی، آن حق آشکار، آن رهبر یکتا و یگانه تاریخ و تمامی عوالم فرا زمانی، آن سردار جنگ، آن یتیمنوازِ شهر، آن مردی از جنس ملکوت و آن کسی که در جوار حق در عرش اعلا بود، چگونه ناسوت او را کشان کشان به پایین نزول میدهد؟ آیا ناسوت آن حضرت علیهالسلام را به اندازه ما که بر سر دو پا راه میرویم پایین میکشد یا به ملکوت حیوانات بیدست و پا و یا به ناسوت گیاهان قدم میگذارد؛ ولی به هرجا که پا گذارد، او گلی است خوشبو.
طفل زمان گرفت چو پروانهام به مشت جرم دمی که بر سر گلها نشستهام
ناسوت، حضرت امیرمومنان علیهالسلام را رها نمیکند و باز او را تا میتواند پایین میکشد. اوست که به سنگ و خاک زیر پای خود توجه تمام دارد و مشکلات آنها را برطرف میسازد و برای آنان فرمان میدهد.
ناسوت آنقدر حضرت را پایین میآورد که باید سر درون چاه کند و با آنان که زیر زمین سکنی دارند همسخن و همناله شود. گفتیم ناسوت دارای مراتب فراوانی است. یک مرحله از ناسوت دنیای پدیدههایی است که روی زمین هستند و مرحلهای دیگر از آن در عالمی فراتر وجود دارد. وجود ما از زمین است؛ ولی بعضی پدیدههااز درون زمین خلق شدهاند. آنان را سالیان نوری لازم است تا نوبت تولدشان برسد و حضرت امیرمومنان علیهالسلام سر به چاه میکند و با آنان همنوا میشود. میبینی ناسوت علی علیهالسلام را چهقدر نزول داده و دهر چه میزان آن حضرت را پایین کشیده است تا جایی که آن حضرت خود میفرماید: «الدهر انزلنی انزلنی حتّی یقال علی و معاویه»!
من که چنین تنزل یافتهام روزگار ناسوتی مرا چنین کرده است تا با معاویه مقایسه و برابر گردم وگرنه من علیام! اما معاویه کیست؟ آیا معاویه با علی علیهالسلام در طول زمانی واقع شده است یا در عرض آن؟ معاویه بدترین، خبیثترین و خونآشامترین فرد زمان خود بود. حال، اگر گرگ لباس چوپان پوشد، چه باید کرد؟ اگر چوپانی هر روز بدون دلیل چند گوسفند را به کناری برد و آنان را بدرد و به چاه اندازد نه خود خورد و نه به کس دهد و میل به دریدن گوسفند در وجودش باشد، او را چه باید نامید؟ امید گوسفندان باید به چه کسی باشد؟ از مردم عادی و کشاورز، کارگر، بنا، مهندس، دکتر، روحانی و کاسب این انتظار نمیرود که گرگ غیر صنف خود را بشناسند؛ ولی هر کدام گرگ صنف خود را میشناسند؛ اما سر دسته و راس همه گرگها را چه کسی میشناسد؟ گرگی که گرگِ گرگها و به واقع گرگ صفت باشد.
معاویه در شمار اینگونه گرگان است. او برای نمازگزاران نماز میخواند و همراه شرابخواران شراب مینوشد. او برای درماندگان میگرید و با پولپرستان بر یک سفره مینشیند و با آنان همغذا میشود تا خود را در راس نظام و حکومت نگاه دارد. او اگر تمامی مردم را به فقر، بیچارگی و دردمندی بکشاند تا حکومتش پابرجا باشد، به چیزی اهمیت نمیدهد و چنین میکند حتی اگر همه از بین روند، بدون آنکه کمترین رنجشی در وجود او باشد، بلکه از آن سرخوش و بانشاط نیز میگردد.
امیرمومنان علیهالسلام مصلح زمانه خود بود و با آنکه قدم در آسمانها میگذاشت سر در دل چاه میکرد و سر را پایینتر از زمین و بدن خود میگیرد و روزگار، معاویه را با گرگ صفتی و درندهخویی که دارد از مولی علی علیهالسلام پیش میاندازد و معاویه رفته رفته سر خود را بالا و بالاتر میگیرد!
معاویه با تمامی گرگ صفتی به حقانیت امیرمومنان علیهالسلام ایمان داشت؛ بهگونهای که بر فرض اگر حضرت امیرمومنان علیهالسلام را دست بسته نزد او میبردند، او حضرت را نمیکشت و فرزند ایشان امام حسین علیهالسلام را در کربلا به یکدیگر حواله نمیدادند و شقیترین اشقیا، سر او را از بدن جدا نمیکرد. اما اگر معاویه را دست بسته نزد علی علیهالسلام میآوردند، آن حضرت بیدرنگ گردن او را میزد؛ چرا که علی علیهالسلام به بطلان معاویه یقین دارد. علی علیهالسلام حق و حق گراست و دستش در برابر باطل نمیلرزد و به سرعت اقدام میکند و در جا گردن کفر و الحاد را میزند، اما معاویه حق را با علی علیهالسلام میداند و خود را غاصب میشمرد، از این رو دست وی در کشتن علی علیهالسلام لرزان بود.
این معاویه است و آن علی علیهالسلام است. اما ناسوت چه میکند: «الدهر انزلنی انزلنی حتّی یقال علی و معاویه»!
روزگار مرا چنین کرد اما من علیام، من عالیام! من والایم؛ من علیام! همان که هر آنچه را که در فرادست و فرودست من پر زند میشکنم؛ همان که هرچه را در جلو و پشت سر من باشد میشکنم! من علی هستم. چپ و راست و بالا و پایین و پیش و پشت به خاطر من شکسته است. من علیام، همان که هیچ کس را یارای ایستادگی در برابر او نیست. به هر عالمی که روم علی هستم. منم نقطه تحت «بای» بسم اللّه که من قبض قبضم. منم قرآن ناطق که من بسط بسطم. منم کسی که در اوج بلندی و حضیض فرودی عالی است، منم علی، بهتر منم، برتر منم؛ آن که مستکبران را به ذلت کشاند و مستضعفان را برتری داد تا آنان بالاتر از خود را که من باشم ببینند. مستضعفتر از من در برابر مستضعف نخواهید دید و مستکبرتر از من در مقابل مستکبر نخواهید یافت. من علی هستم، با هر که نشینم خصلت او را میگیرم و بهتر از او و پستتر از او را آگاهم و بهتر بودن را در دو مسیر خوبی و بدی طی میکنم و در عمل به اجرا میگذارم تا او بهتر و پستتر از خود را در عمل و اندیشه بیابد و حد و اندازه خود را دریابد. هم در خوبی و هم در بدی من علیام؛ به این معنا که همانند خداوند هم هادی هستم و هم مضل: «إِنَّ اللَّهَ یضِلُّ مَنْ یشَاءُ وَیهْدِی إِلَیهِ مَنْ اَنَابَ» (رعد / ۲۷) و همانند قرآن کریم هم هدایتگرم و هم برای ظالمان خسارتم: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآَنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلْمُوْمِنِینَ وَلاَ یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَارا» (اسراء / ۸۲). جهنم و بهشت ظهور من است و من تقسیم کننده آنهایم. در جانب خوبی چنان پیش قراول هستم که هر کس هر خوبی کند به گَرد من نمیرسد و سرانجام خوبی آنها به وارد شدنشان به بهشت من فرجام میپذیرد. بدی هر بدکرداری نیز ـ به معنای در پیش گفته شده ـ به گرد بدیهای من نمیرسد، از این رو دوزخشان را من خود ضامنم.
من علیام، همان که بالاترین رتبه کمال را دارد. همان که به گاه نطفه و حتی پیش از آن در عالم نور، حق تعالی و خلقت نوری خود را شناخته بود و به جانب او حرکت را آغازید.
منم علی، خار چشم دنیاطلبان و آرامش روان فقیران و دوای درد یتیمان؛ چرا که هر کاری را خود انجام میدهم و از لطافت من این است که بعد از انجام کار، آن را از خود نفی میکنم.
منم همان که استخوان در گلو و خار در چشم داشت: «فی الحلق شَجی وفی العین قذی» (نهج البلاغه، ج۱، خ۳، ص۳۱)؛ به این معنا که دوست داشتم حق تعالی را در زمین حاکم نمایم؛ ولی بزرگی حق تعالی چنان فراگیر بود که به هرجا روی میآوردم، سبب نزول حق تعالی در آنجا میشدم و دنیای آن منطقه نابود میشد؛ بنابراین از حق تعالی، از آن زمین و زمان و آن شخص که صاحب حقیقتی شده بود، خجالت میکشیدم و بغضی را در گلو فرو میبردم. هم بغض نابودی دنیای دنیاداران گلویم را میفشرد و هم بغض شهادت مومنان و قطع حیات دنیوی آنان؛ ولی جرات بیان آن را نداشتم؛ چون اگر این حقیقت را بیان میکردم، حق تعالی سست میشد. بنابراین همه آن را در گلو میفشردم.
منم علی، آن عرشی خاکنشین که حالات خاکنشینان را بهخوبی دانایم؛ از آنان که در طبقهای فرودین با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم میکند؛ به همین خاطر است که سر در چاه میکنم و با آنان همنوا میشوم و ندای «حبلی» خود را به دل چاه میگویم تا راه برای همه باز باشد و هر کسی از هر منطقهای به هر رنگ و بوی و از هر شیء که باشد بتواند به کمال رسد.
گفتار من است که کران در کران تاریخ و هستی را در نوردیده و در تمامی آفاق پیچیده است. از زیر زمین تا بلندای آسمان رشتهای از من در تمامی هستی وجود دارد که اگر کسی به آن چنگ زند نجات مییابد. کلام مرا تنها کسی در مییابد که هم در قعر چاه باشد و هم روی عرش؛ یعنی عرش نشینی باشد که به خاک افتاده و زیر خاک را نیز با همه وجود خود لمس کرده باشد.
ناسوت مرا پایین آورد. ناسوت دار سبب و مسبب است. کردار ناسوتی حق باشد یا باطل عوارض ناسوتی دارد که از آن جداناپذیر است. منم همان که شمشیر ذوالفقار به دست گرفت و خون کافران را ریختم تا اسلام را زنده نگاه دارم. خون بندگانی را ریختم که آفریده خداوند یکتا هستند و او همگان را از خوب و بد دوست دارد؛ اگرچه خوبان را وعده بهشت و بدان را به جهنم وعید داده و ما را مکلف به انجام احکام خود نموده است. منم هلاک کننده کافران با آنکه مهربانترین مهربانانم که نه تنها نمیتوانم جان کسی را به ظلم بگیرم؛ بلکه یارای آن را ندارم که دانهای را از موری به ظلم بگیرم، ولی فرمان حق تعالی حق است و مطاع. عمر بن عبدود را فقط برای خدای متعال به خاک هلاکت و مذلت انداختم؛ اما خدا خداست و به آفریدههای خود رووف، مهربان و غیور است. هرچند خود میفرماید بکش اما او عشق و لطف نیز دارد و عشق و لطف او اجازه نمیدهد کسی آفریدهای را هرچند به حق زمین زند و او تنبیه نشود. ناسوت مرا تنبیهوار واژگون به چاه نمود تا سر درون چاه سازم. مصیبتی که خود آن را برگزیدم تا خواسته حق را اجابت نمایم. تنبیه ناسوتی حق تعالی اینگونه است. هر کس بیشتر به طرف حقتعالی میرود، امور رفاهی و دنیوی او از او گرفته میشود و درد و ناله بر او وارد میشود. اگر کسی قدمی در راه حق بردارد، او خود قدم بعدی را با گرفتن دنیا شروع میکند تا سالک خدایی مانند او گردد و ناسوت از قلب او بر کنده شود و پایان آن نیز واژگونی است.
خدای متعال در ورای ناسوت در شش جهت هست؛ از اینرو برخی سر به آسمان میکنند تا خدا را بیابند و برخی سر در گریبان خود و برخی نیز افراد فرودست را نگاه میکنند و سر بر بالین حق تعالی میگذارند و بر آن آرام میگیرند.
ناسوت مرا پایین آورد. آنقدر که ارزش مرا با وصله کفشی برابر کرد. هنگامی که کفش خود را وصله میزدم، از کسی پرسیدم: این کفش چه مقدار ارزش دارد؟ در پاسخ گفتند ارزشی ندارد. گفتم: واللّه، حکومت نزد من کم ارزشتر از بهای این کفش است. وقتی کفشی چنین بیارزش است، بهطور حتم وصلههای آن بیارزشتر است. با قضیهای منطقی میخواهم بگویم ناسوت چنان ارزش مرا پایین آورد که ارزش مرا به وصله زدن کفش برابر کرده است. ناسوت دیگر از من استفادهای نمیتوانست بنماید که مرا به وصله زدن کفش مشغول داشت. ناسوت پشت همه را به زمین میزند؛ حتی اگر صاحب ذوالفقار باشی آنچنان که جز وصله زدن کفش، کاری برای تو نمیگذارد. نه مردم حکومت مرا میپذیرفتند و نه شاگردی داشتم تا سخنان مرا ثبت و ضبط نماید، در این دنیا کاری برای من نمیماند جز وصله زدن کفش و گویا در عالم کاری برای من جز وصله زدن کفش نبوده که آن هم ارزشی نداشته است. ناسوت با وصله زدن به کفش، مرا میشکند و حتی اگر کفش نیز وصله نمیزدم، ناسوت باز مرا شکسته بود. ناسوت مرا غریب نمود و کسی توان با من بودن را در خود نمییافت و از من میبرید. میدانید چرا کسی حتی دوستان با من نماندند و از من بریدند و مرا تنها گذاردند؟ برای شما توضیح میدهم. به نظر شما آیا دلبستگی و مهر ارادتمندانی که من دارم قلبی است؟ آیا دوستی آنان نسبت به من از عشق به خود من است یا از منافعی که از نام من میبرند؟ آیا محبت دوستان به خاطر نیکوییهای اخلاقی و منش آرام من است یا به خاطر عظمت و بزرگی من یا به خاطر توانایی در رفع حوایج و نیازهای مردم یا به خاطر حسن و خیر آن کار؟ اگر من از روی نیکی و خیررسانی، دنیای زهرآلود را از روی کسی کنار زنم و دنیا را از او بگیرم، آیا آن شخص باز به من احترام مینماید و به دیده عظمت به من مینگرد؟ چرا طلحه و زبیر در این امتحان شرمنده شدند و نتوانستند دنیایی را که از آنان گرفتم رها نمایند؟ امامی که دوستان من از من میخواهند با امامی که من در حقیقت هستم تفاوت دارد؛ آنان مرا امامی شفادهنده، غذادهنده و گریهدهنده میخواهند؛ گریهای که برای آرامش قلب آنان سودمند باشد. اگر من حقیقت خود را برای آنان آشکار سازم و آن را به صحنه آورم، کسی را توان سخن گفتن و رجز خواندن در نزد من نیست. دیگر کسی نمیتواند در عظمت من سخنی گوید یا روضهای را بیابد و برای من بخواند. ناسوت را تحمل روضه من نیست. اگر مصیبت و محنت من در ناسوت برای کسی گفته شود، جا دارد تا آخر عمر بگرید و از گریه جان دهد یا چشمانش از گریه کور گردد و باز حق آن روضه را ادا نکرده باشد؛ چرا که هیچ عالمی توان کشش روضه مرا ندارد و اگر تمامی ناسوت گرد هم آیند، نمیتواند عظمت مرا به ادراک آورند. اگر من در زمانه شما نیز حضور یابم، باز بییار و یاور و باز غریب خواهم بود؛ چون به جای روضه و غذا، شلاقی بهدست میگیرم و با اقتدار هر آنچه خرابی و فساد است را سامان میدهم. تیغ جراحی به دست میگیرم و عضو عضو فاسد را که باعث ویرانی جامعه است، قطع مینمایم و انبر به پنجه میگیرم و دندان طمعی که درمان نداشته باشد را از ریشه بر میکنم. حال، آیا کسی هست که طاقت حکومت مرا داشته باشد و با آن سازگار گردد؟ دوستان از من میترسند و حساب میبرند تا چه رسد به دشمنان. دوستان دندان طمع از من و حکومتم بر میدارند و کسی نمیتواند به من طمعی ورزد. اولین شلاق من برای دوستان است؛ بهطوری که دشمنان از این کار لرزه بر اندامشان میافتد و وحشتی بسیار زیاد، تمام کفر را فرا میگیرد و تمام کفر برای نابودی این خیر کثیر متحد میشود و اینجاست که دوستان طمعکار شلاق خورده، دور مرا خالی میگذارند تا دشمنان هر آنچه خواستند با من انجام دهند؛ ولی باز دشمنان متحد با تمام ناسوت توان حذف مرا ندارند و من به تنهایی تمام ناسوت را حریفم تا آنکه به امر الهی باید سر به قربانگاه سایم.
اگر من در زمانه شما حاکم گردم نخست با دوستانم برخورد مینمایم و در بین آنان اولین درگیری را با عالمان که دوستترین دوستان من هستند دارم. من با تیغ تیز عدالت، اصلاح امور را از آنان میآغازم. ممکن است شخصیتی که در ذهنها دارای عظمت است را به سبب کمکاری یا اشتباه از صحنه کارزار کنار زنم و او را به زیر شلاق تنبیه آورم یا به خاطر رساندن حق به حقدار مجتهدی را طلبه نمایم و طلبهای را جای مجتهدی نشانم، در آن صورت این دوستان عالم با من چه میکنند. آیا باز طاقت تحمل امیرمومنانی علیهالسلام که از دل تاریخ رسیده را دارند یا آنان امیری میخواهند که در تاریخ مانده است و تنها روضهای برای او میخوانند یا غذایی از او به مردم میرسانند؟ من اینگونه عملکردی دارم که یاورانم اندک خواهند بود؛ بله، امیری که تنها برای روضهخوانی باشد خواهان بسیاری دارد؛ چرا که منافع کسی را به خطر نمیاندازد و با دزدان متشخص و آبرودار کاری ندارد. فرزندانم نیز مانند من هستند. آیا هواداران، آن حسینی را میخواهند که تنها در بند تاریخ است و نمیتواند در زمانه حضور اینان در پیش چشم آنان با تیغ تیزی که به دست دارد و با پرچم هل من ناصر ینصرنی که بر دوش دارد حضور یابد و آنان تنها میخواهند روضهای بر او بخوانند یا حسینی میخواهند که اگر در این زمان باشد، دوباره کربلایی برپا میکند و با هیچ ظلم ظالمی کنار نمیآید. آری، من علیام. غریب تاریخ و غربت دوران و مظلوم همیشه زنده که کسی را یارای دوستی خالی از طمع با من نیست جز کمتر از اندکی از یاران صادق.
اسرار سکوت صاحب مقام جمعی در کودتای سقیفه
در کتاب سلیم، روایت شریف و گرانقدری است که برخی از اسرار سکوت حضرت امیرمومنان علیهالسلام در حادثه سقیفه و جریانات بعد از آن را بیان میدارد. مقاله حاضر به تبیین مهمترین فرازهای این روایت میپردازد. جناب سلیم رحمهالله گوید: حضرت امیرمومنان علیهالسلام فرمود:
«کنت امشی مع رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله فی بعض طرق المدینه. فاتینا علی حدیقه فقلت: یا رسول اللّه، ما احسنها من حدیقه؟! قال: ما احسنها ولک فی الجنّه احسن منها. ثمّ اتینا علی حدیقه اخری، فقلت: یا رسول اللّه، ما احسنها من حدیقه؟! قال: ما احسنها ولک فی الجنّه احسن منها. حتّی اتینا علی سبع حدائق، اقول: یا رسول اللّه، ما احسنها؟! ویقول: لک فی الجنّه احسن منها.
ـ من با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در یکی از راههای مدینه قدم میزدیم تا آنکه به باغستانی رسیدیم. به آن حضرت صلیاللهعلیهوآله عرض داشتم: ای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ، چه باغ نیکویی است! حضرت فرمودند: البته، چه نیکوست و باغی که برای تو در بهشت است نیکوتر است! سپس با هم به باغی دیگر رسیدیم و من عرض داشتم: ای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ، چه باغ زیبایی است! حضرت فرمودند: چنین است و باغی که برای تو در بهشت است نیکوتر است. تا آنکه به هفت بوستان رسیدیم و من عرض میداشتم چه نیکوست و آن حضرت میفرمود: برای تو در بهشت باغی زیباتر است.
فلمّا خلا له الطریق اعتقنی، ثمّ اجهش باکیا، فقال: بابی الوحید الشهید. فقلت: یا رسول اللّه، ما یبکیک؟ فقال: ضغائن فی صدور اقوام لا یبدونها لک إلاّ من بعدی، احقاد بدر وترات احد. قلت: فی سلامه من دینی؟ قال: فی سلامه من دینک. فابشر یا علی، فإنّ حیاتک وموتک معی، وانت اخی وانت وصیای، وانت صفیی ووزیری ووارثی والمودّی عنّی، وانت تقضی دینی، وتنجز عداتی عنّی، وانت تبرء ذمّتی وتودّی امانتی، وتقاتل علی سنّتی الناکثین من امّتی والقاسطین والمارقین.
ـ چون از آن باغستانها گذشتیم و به راهی رسیدیم آن حضرت مرا در آغوش گرفتند و سپس بغض گلوی ایشان را میفشرد و آماده گریه بودند که فرمودند: ای یکتا و ای شهید پدرم به فدایت باد. عرض داشتم: ای رسول خدا، شما را چه شده است و چرا گریه میکنید؟ حضرت فرمودند: کینههایی در دل گروههایی است که آن را برای تو آشکار نمیسازند مگر بعد از مرگ من. کینههای بدر و خونخواهیهای احد. عرض داشتم: آیا در این حال من در دین خود سلامت دارم! حضرت فرمود: تو در دین خود سلامت داری. بشارت بر تو باد ای علی، همانا زندگی و مرگ تو با من است در حالی که تو برادر من و جانشین من و برگزیده من و وزیر من و وارث من و پرداخت کننده از ناحیه من هستی. تو بدهی مرا میپردازی و وعدههای مرا از سوی من محقق میسازی و عهده مرا بر میگردانی و بر سنت من با ناکثان و پیمان شکنان از امت من و با قاسطان و تجاوزکاران و با مارقان و خروج کنندگان جنگ مینمایی.
وانت منّی بمنزله هارون من موسی، ولک بهارون اسوه حسنه إذ استضعفه قومه وکادوا یقتلونه. فاصبر لظلم قریش. إیاک وتظاهرهم علیک، فإنّک بمنزله هارون من موسی، ومن تبعه وهم بمنزله العجل ومن تبعه. وإنّ موسی امر هارون حین استخلفه علیهم: إن ضلّوا فوجد اعوانا ان یجاهدهم بهم، وإن لم یجد اعوانا ان یکفّ یده ویحقن دمه ولا یفرق بینهم.
ـ و تو برای من همچون هارون برای موسی هستی. پس برای تو در هارون الگویی نیک است هنگامی که بنی اسرائیل او را کوچک و ضعیف نمودند و چهبسا او را کشته بودند. پس بر ظلم و ستم قریش شکیبایی نما. بپرهیز از آنکه بر علیه آنان در آیی، چرا که تو برای من همچون هارون و پیروانش برای موسی هستی و آنان به منزله گوساله و تابعان آن هستند. همانا موسی هارون را هنگامی که به جانشینی خود بر بنیاسرائیل برگزید به او چنین امر نمود: اگر آنان گمراه شدند و یارانی یافت با آنان مبارزه و جهاد نماید اما اگر یارانی نیافت از آنان دست بشوید و خون خود را نگاه دارد و آن را هدر ندهد و میان بنیاسرائیل اختلاف نیانگیزد.
یا علی، ما بعث اللّه رسولاً إلاّ واسلم معه قوم طوعا وقوم آخرون کرها، فسلّط اللّه الذین اسلموا کرها علی الذین اسلموا طوعا، فقتلوهم لیکون اعظم لاجورهم .
یا علی، وإنّه ما اختلفت امّه بعد نبیها إلاّ ظهر اهل باطلها علی اهل حقّها، وإنّ اللّه قضی الفرقه والاختلاف علی هذه الامّه، ولو شاء لجمعهم علی الهدی حتّی لا یختلف اثنان من خلقه، ولا یتنازع فی شیء من امره، ولا یجحد المفضول ذا الفضل فضله. ولو شاء عجّل النقمه فکان منه التغییر حتّی یکذب الظالم ویعلم الحق این مصیره، ولکن جعل الدنیا دار الاعمال وجعل الآخره دار القرار، ( لیجزی الذین اساووا بما عملوا، ویجزی الذین احسنوا بالحسنی. فقلت: الحمد للّه شکرا علی نعمائه، وصبرا علی بلائه، وتسلیما ورضی بقضائه» ( کتاب سلیم بن قیس، تحقیق محمد باقر انصاری، ص ۱۳۶ – ۱۳۸(.
ای علی، خداوند پیامبری را برنیانگیخت مگر آنکه برخی به او با اختیار خود ایمان آوردند و گروهی دیگر او را به اجبار پذیرفتند. خداوند آنان را که از روی ناچاری ایمان آورده بودند بر گروهی که با اختیار به او تسلیم شده بودند مسلط و چیره ساخت و آنان اینان را کشتند تا جزا و مقام اینان به بالاترین مرتبه رسد.
ای علی، هیچ گروهی بعد از پیامبر خود به اختلاف و پراکندگی دچار نشد؛ مگر آنکه اهل باطل بر اهل حق حاکم گردیدند. همانا خداوند بر این امت نیز پراکندگی را حکم و مقدر نموده است و اگر میخواست میتوانست تمامی آنان را بر هدایت گرد آورد؛ بهگونهای که حتی دو نفر از آفریدههای او اختلاف ننمایند و در هیچ یک از امور او با هم به نزاع نپردازند، و هیچ فروتری فضل برتر از خود را انکار ننماید. اگر میخواست نقمت و عذاب را بر آنان پیشی میداشت تا از آن تغییر یابند و ظالم و ستمگر تکذیب شود و حق بازگشتگاه خود را بیابد اما خداوند دنیا را منزل کردار و آخرت را خانه ثبات و آرامی قرار داد تا کسانی که بد کردهاند به عمل خود جزا داده شوند و کسانی که نیک کردار بودهاند به نیکی پاداش داده شوند. پس من عرض داشتم: ستایش ویژه خداوند است در حالی که بر نعمتهای او شکرگزارم و بر بلای او بردبار و تسلیم و در حالی که به قضا و حکم او خوشنود و راضی هستم.
ما در بیان و توضیح این روایت گوییم: روایت حاضر یکی از مهمترین روایات باب ولایت است که افزون بر مطالبی معنوی، نکتههای سیاسی مربوط به انقلابها و قیامهای اصلاحگرایانه و سیاسی را در خود جای داده است.
حضرت علی علیهالسلام میفرماید: من در یکی از راههای مدینه که به باغستانهایی میرسید با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله همراه بودم که از آن فهمیده میشود آن دو بزرگوار علیهماالسلام در مقام خلوت و تنهایی بودهاند و فردی بیگانه مزاحم خلوت و حرفهای تنهایی آنان نبوده است.
گذر از هفت باغستان و تکرار پرسش و پاسخی مشابه از عظمت امور اخروی حکایت میکند. همچنین این قصد در آن نهفته است که توجه مخاطب را به سوی آنچه که قرار است در ادامه بیان شود سوق دهد. آنچه در ادامه این روایت میآید نگاه به آینده و حوادثی است که رخ میدهد.
معانقه و گریه آن حضرت بیانگر غربت مولا در آینده است که گذشته از همدردی حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله هشدار به حضرت امیرمومنان علیهالسلام است که باید در انتظار آیندهای تلخ باشد. ناراحتی و دردمندی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای آن است که حضرت امیرمومنان علیهالسلام در تمامی حوادث محنتبار و غمآور و در تمامی مشکلات همدوش و همراه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و پیشتاز سختیها بوده است، در حالی که بعد از ایشان، آن حضرت علیهالسلام با کوهی از مشکلات، سختیها، غمها و رنجها تنها و بییار و یاور خواهد بود و این برای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با آن همه محبت و علاقه شدیدی که به وصی خود دارد، بسیار دردآور و محنت آفرین است.
این روایت، بیپرده و صریح از کینههای دیرینهای از ناحیه مردمی نسبت به حضرت امیرمومنان علیهالسلام میگوید که از آن حضرت ضربهها دیدهاند و نمیتوانستند حمایت آن حضرت علیهالسلام از دین خدا و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را ببینند. ضربههایی که تحمل آن چندان آسان نبود و به همین سبب درصدد انتقام و تقاص بر میآیند.
در این روایت، حضرت از سختی مصائب خود پرسشی نمینماید، بلکه آنچه برای آن حضرت علیهالسلام مهم است سلامت در دین است. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز نه تنها آن را تایید مینمایند بلکه به طور صریح بشارت میدهند که آن حضرت علیهالسلام در هر عالم و در هر جا با اوست و تنها وصی و وزیر ایشان است.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله حضرت علی علیهالسلام را به صبر سفارش مینمایند و دشمنان آن حضرت را نام میبرند و از نشان آنان میگویند. سپس در مقایسه خود با حضرت موسی علیهالسلام و امت او میفرماید: تو همچون هارونی و آنان مانند گوساله سامری هستند که موجب گمراهی امت میگردند.
حضرت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با اشاره به امر تاریخی جناب موسی علیهالسلام به هارون، تکلیف آینده حضرت را مشخص میکنند و میفرمایند: اگر یاورانی حق همراه خود دیدی تا بتوانی قیام به حق داشته باشی حرکت نما، در غیر این صورت بردباری پیشه ساز و با صبر و مبارزه منفی، امت را از تفرقه و فروریزی حفظ نما که این تنها وظیفهای است که بر عهده توست.
برای فهم بهتر این روایت و به دست آوردن علت این امر که چرا پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به حضرت امیرمومنان علیهالسلام سفارش به صبر و شکیبایی مینمایند و نه قیام مسلحانه باید توجه داشت دشمنان اسلام بعد از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به طور جدی و سریع کودتای خود را شکل دادند و برای تحقق آن از هیچ امری فروگذار ننمودند. آنان موقعیت پیش آمده را در هر صورت به نفع خود میدیدند و خود را پیروز این میدان یافته بودند. آنها با خود میاندیشیدند بعد از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله گذشته از آن که باید
تمامی آسیبهایی که تاکنون از ناحیه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به آنان وارد شده است را جبران نمایند و از آن انتقام بگیرند، بلکه باید به طور جدی حضرت علی علیهالسلام را که تنها جریان حق و همگام با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است را به صورت کلی از میدان بیرون کنند و این امر از دو حالت خارج نبود: یا حضرت امیرمومنان علیهالسلام خود از گریز با آنان کنار میگرفت و امر ولایت را بدون داعیهای ترک مینمود که در این صورت حق به فراموشی میگرایید و به مرور زمان از میان برداشته میشد یا آن حضرت با آنان به صورت نبرد سخت مقاتله مینمود که در این فرض، دشمنی و تفرقه موجب از بین رفتن اسلام و فرو ریختن بنای دین میشد و در این صورت نیز آنان با آن که متحمل خساراتی میشدند اما جبهه حق سست، ضعیف و به تدریج نابود میگردید. بهویژه آن که احتمال شکست آنان که دشمن حضرت علی علیهالسلام بودند و نابودی آنان ضعیف بود؛ چرا که حضرت علی علیهالسلام فردی بود که کمتر کسی با آن حضرت علیهالسلام میانه خوبی داشت و کمتر فردی میتوانست با آن حضرت کنار آید، افزون بر این، این امر چندان هم مهم نبود؛ زیرا زمان حاکمیت حضرت علی علیهالسلام بیش از زمان حاکمیت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به طول نمیکشید و این امر نیز با توجه به شناختی که آنان از ویژگیهای حکومتی حضرت امیرمومنان علیهالسلام داشتند و همراه نشدن امت و بردباری نشان ندادن با آن حضرت علیهالسلام قابل پیشبینی بود.
بر این اساس و با توجه به پیشامد چنین فضای سیاسی است که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در این روایت به آن حضرت علیهالسلام به صبر سفارش مینمایند و آن حضرت را از ایجاد تفرقه در امت بر حذر میدارند و میفرمایند: در صورت نبود یاوران، تنها وظیفه شما حفظ وحدت و یکپارچگی امت اسلامی است؛ اگرچه جریان باطل، سردمدار دین گردند و حق در غربت و تنهایی قرار گیرد. حفظ یکپارچگی و وحدت امت اسلامی از هر امری مهمتر است؛ زیرا با تفرقه در امت اسلامی زمینه فروریزی دین آماده میگردد و دیگر بستر اقدام بر هر عملی حتی در آینده از بین میرفت، در صورتی که با پایداری امت و حفظ جریان ظاهر دین سعادت و سالمسازی امت را در آینده با حرکتی نرمافزارانه و با ساخت بستر مناسب فرهنگی که ولایت و محوریت امام معصوم علیهالسلام در تمامی کارها را تبیین نماید میتوان پیشبینی کرد.
پس حفظ امت اسلامی و وحدت صفوف مسلمانان وظیفه بس مهم برای حضرت امیرمومنان علیهالسلام بود که در زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با حریت و قیام و جوانمردی و بعد از آن حضرت با صبر، تحمل سختیها و بردباری و خویشتنداری تحقق یافت. مهمتر آنکه این دو امر متفاوت را تنها حضرت امیرمومنان علیهالسلام به عهده داشت و چنین صبر، درد و حرکتی در یک مقطع برای یک فرد چندان آسان نیست، آنهم برای کسی که بالاترین رجز شهامت و شجاعت را سروده و جلودار صولت و بلندای اقتدار است و اکنون خود را در میان بوزینگان فراوانی گرفتار میبیند و مامور به صبر و بردباری و تحمل مظلومیت میگردد.
در این روایت، افزون بر بیان واقعیتهای تلخی از حقایق اجتماعی صدر اسلام، اصلهای بسیار مهم و اساسی امور سیاسی و اجتماعی نیز آمده است که به صورت موجبه کلیه صادق است و در تمامی اقوام و ملل برای همیشه و هر روز حاکمیت دارد.
این اصول عام و کلی است و مخصوص به زمان حضرت علی علیهالسلام نیست و در مورد همه اولیای الهی و پیامبران و اوصیای آنها و در تمامی ادیان، بلکه در تمامی ملتها و قیامهای سیاسی بدون استثنا هرچند آن قیام غیر دینی باشد صادق است و تمامی حرکتهای اصلاحی و قیامها چنین وضعیتی را داراست.
به تعبیر دیگر باید گفت این حقایق تلخ، چندان ناموزون نیست و مقتضای اصول اجتماعی و علل و اسباب طبیعی است و نقض غرض یا پدیدهای ناهمگون اجتماعی نمیباشد. ما در این رابطه در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت.
در اینجا پیش از ذکر این اصول بسیار مهم در حرکتهای اصلاحی و سیاسی، خاطرنشانی این نکته بایسته مینماید که این اصول از اخبار غیبی حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله نیست و آن حضرت نمیخواهند امور غیبی آینده را بیان کنند؛ بلکه آن حضرت به عنوان شخصی که در امور اجتماعی و سیاسی و حقایق دنیوی آگاهی و خبرگی کامل دارند این مطالب را بیان مینمایند و در اینجا تنها صحبت از امور علمی و اصولی دانشی است که در جامعهشناسی سیاسی باید از آن سخن گفت.
«فَاَذَّنَ مُوَذِّنٌ بَینَهُمْ اَنْ لَعْنَهُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ. الَّذِینَ یصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیبْغُونَهَا عِوَجا وَهُمْ بِالاْآَخِرَهِ کافِرُونَ» ( اعراف / ۴۴ ـ ۴۵(.
همواره چنین بوده است که ادیان الهی و بهویژه دین مقدس اسلام برای تبلیغ و ترویج آیین و مرام خود که رهایی انسانها از یوغ مستکبران و ظالمان و قرار دادن آدمیان در مسیر فقط بندگی خدا بوده است در برابر خود سدی از چهرههای کفر، نفاق و جهل را داشته است. بیشتر آنان کسانی بودهاند که در کفر سرشناس بودهاند و به قیامت و آخرت کفر میورزیدند و نیز مانع هرگونه رشد در دین و دینمداری پیروان آن میشدند و خلفای بعد از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مانند خلفای بنی امیه و بنی عباس همگی در چنین چهرهای اما با پوشش دینداری ظاهر گردیدهاند و این تنها شیعه است که دین حق میباشد و مفاد و مرام آن حقانیت عملی و عقیده به آن بوده است و تنها جوانه سالم دین مقدس اسلام و حامی حق و عدالت بوده است.
این معنا و این فرقه از زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با همین نام در میان مسلمانان شناخته شده بود و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در تمامی مناسبتها به آن اشارههای روشنی داشتهاند و عدم تصریح در بعضی مواقع، خود روشی برای حفظ این مرام در برابر دشمنان زخم خورده بوده است. شیعه در طول تاریخ خود افزون بر آنکه حقانیت دین اسلام را روشن نمود و در همه مقاطع حساس در مقابل دشمنان خارجی، اثباتگر حقایق دینی بوده است، بدنه و پیکر ناسالم بسیاری از فرقههای مسلمانی را مورد شناسایی قرار داد. البته در این مسیر بر حفظ یکپارچگی مسلمین نیز توجه داشته است.
حضرت امیرمومنان علیهالسلام و فرزندان معصوم ایشان علیهمالسلام و به صورت کلی فرهنگ شیعی چنین است که گذشته از بیان چهره عصمت و عدالت که دو اصل اساسی در مرام تشیع میباشد، با مبارزهای فرهنگی به تخریب فرهنگ ظلم و جور و نابود کردن بنیاد کاخنشینی، قیصرمآبی و کسراگرایی نیز میپرداخت، در حالی که خلفای جور، با کمال جسارت و بیاعتقادی به تمامی شهوات نفسانی و شیطانی خود، لباس عمل میپوشانیدند. در میان خلفای بنی امیه و بنی عباس چهرههای گویایی برای این امور در تاریخ وجود دارد. مدت خلافت صوری و ظاهری خلفای سهگانه بیست و پنج سال بود که حضرت امیرمومنان علیهالسلام در این مدت به ساخت بنیادهای فرهنگی و نیز اقتصادی تشیع اشتغال داشتند. خلافت اولی با اکثریت قلابی و دروغین و دومی با وصیت اولی و خلافت سومی با شورای ساختگی و آمیخته با خدعه و فریب آغاز گردید؛ ولی خلافت کمتر از پنج سال حضرت علی علیهالسلام با مردمگرایی کامل و نیازمندی فراوان به وجود شریف آن حضرت همراه بود و امام با محو همه مظاهر شوم خلفای سهگانه از دین، پاکی را برای جامعه اسلامی به ارمغان آورد. حضرت در این رابطه فرمودند: «از این پس زندگی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله دنبال میگردد». کسانی که از این روش زیان میدیدند با تمام امکانات خود بسیج شدند و با یارگزینی و تشکیل حزب، مشغول کارشکنی و درگیری شدند تا جایی که طلحه، زبیر و عایشه جنگ جمل، و معاویه جنگ صفین، و خوارج جنگ نهروان را به راه انداختند و آن حضرت را درگیر موانع اساسی نمودند.
برنامه اصلی آن حضرت با تمامی گرفتاریها و مشکلاتی که برای ایشان به وجود میآوردند، پیاده کردن سیره بهحق رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله و تربیت شاگردانی وارسته؛ هرچند اندک بود. بعد از آن حضرت، امام حسن علیهالسلام این راه را ادامه دادند. اما آن حضرت علیهالسلام نیز با کارشکنیهای معاویه همراه شد. معاویه با حیله و دسیسه، لشکر آن حضرت که سردارانی دنیاگرا داشت را فریب داد و به ظاهر خود را حاکم نمود و سپس عقیده خود را برای مردم بیان کرد با اینکه جز حکومت و ریاست چیزی در سر نمیپروراند. همچنین با تمامی توان و خدعه و تهدید، پسر خود؛ یزید را ولیعهد و خلیفه مسلمین نمود و اعلام کرد که هر کس در مناقب اهل بیت علیهمالسلام حدیثی نقل کند، جان، مال و آبروی او مصون نیست و هر کس درباره خلیفه حدیثی بگوید جایزه میگیرد.
آن ملعون در تخریب حقانیت حضرت علی علیهالسلام هرچه توانست انجام داد؛ به طوری که در نیمه اول قرن دوم هجری تا زمان عمربن عبدالعزیز، آن حضرت در منابر و در ابتدای خطبههای جمعه لعن میشد و هر یک از خطیبان، مردم را بر ناسزاگویی و بیزاری از حضرت علی علیهالسلام تکلیف میکردند.
عمده اساس عقب ماندگی اسلام به خاطر حاکمیت چیرگی چنین خلفای شوم و گستاخی بود که اگر حقانیت و اقلیت بهحق شیعه نیز نبود، اثری از اسلام باقی نمیماند. این فداکاری حضرات معصومین علیهمالسلام و به خصوص قیام کربلای امام حسین علیهالسلام و شهادت آن حضرت و یاران باوفای ایشان بود که سبب عزت اسلام و عظمت امامت گردید. خلفای جور در این مدت از هیچ جنایتی بر علیه امامان شیعه علیهمالسلام و پیروان ایشان فروگذار نکردند. اقلیت شیعی تا قرن دوم هجری به صورت شدید اسیر جنایات این قوم بود. قیام کربلا در سال ۶۱ هجری رخ داد. پایان حکومت اموی در سال ۱۰۰ هجری بود. در میان خلفای عباسی، مامون در سالهای ۱۹۵ ـ ۲۱۸ هجری قمری بر آن بود تا به طریقی با امام رضا علیهالسلام مشکلات حکومتی خود را برطرف نماید که در این امر چندان موفق نبود. حکومت توام با خدعه و فریب خلفای بنی عباس تا قرن چهارم هجری به طول انجامید که با ظهور آل بویه به خلافت ننگین آنان پایان داده شد.
در این روایت، مردم بر سه گروه تقسیم شدهاند: گروه اهل حق (حضرت امیرمومنان علیهالسلام و یاران ایشان) و گروههای فاسد (خلفای جور مانند بنیامیه و بنیعباس) و مردمی که کورکورانه از یکی از این دو گروه تبعیت میکنند و به تعبیر دیگر، تودهها هستند و این تقسیم از برترین اصول ثابت در تمامی حرکتهای اجتماعی است.
از این حدیث مبارک بهخوبی روشن میگردد که گروه اهل حق هرگز هدفی جز رضای حق در نظر ندارد و آنان تنها بهدنبال حقجویی هستند و از هیچ کوشش، ایثار و گذشتی در این مسیر مقدس و پاک دریغ ندارند. همانگونه که در این روایت گذشت حضرت امیرمومنان علیهالسلام هنگامی که سخنان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را میشنوند، بی آنکه به دنبال راه گریزی باشند یا از بیانات رسول خدا صلیاللهعلیهوآله اظهار نگرانی کنند، میفرمایند: «فی سَلامه مِن دینی»؛ آیا دینم سالم میماند؟ اگر دینم سالم بماند، دیگر مشکلات و مصیبتها نگرانی ندارد و هنگامی که حضرت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میفرمایند: «بلی، فی سلامه دینک»؛ بله، دینت سلامت میماند، میفرمایند: «الحمد للّه شکرا علی نعمائه، وصبرا علی بلائه، وتسلیما ورضی بقضائه». حضرت تمامی اعتقاد خود به حق تعالی را در همین بیان کوتاه عنوان میکنند و از حرکت در مسیر حق و حقخواهی از چیزی فروگذار نمیشوند.
در این روایت کوتاه و گویا، حضرت علی علیهالسلام آنچه را که گفتنی است بیان میدارند و با اعتقادی راسخ و قوی موقعیت خود را در گردونه هستی به همراه زمینه معرفتی آن مشخص میسازند. آن حضرت علیهالسلام نخست حمد و سپاس کامل خداوند را بهجای میآورند و سپس شکر نعمتهای الهی را که در راس آن سلامت در دین است پیشه خود میسازند و صبر و بردباری در برابر سختیها و کجنگریهای دونان و نادانان را مطرح میسازند و چون حضرت دارای توحید کامل هستند، آنچه را که به ایشان میرسد از حق تعالی دانسته و از این رو قضای الهی را مطرح نموده و میفرمایند: «نسبت به قضای الهی تسلیم و رضا دارم.» این فراز عالیترین مقام سیر و سلوک را میرساند. آن حضرت در حقیقت همه مقامات معنوی و عقلی را در صحنه زندگی و میدان مبارزه سیر نموده و گوی سبقت را از همگان ربوده است.
باید دانست اطاعتناپذیر بودن مردم گاه سبب تغییر مسیر یک جریان میگردد. زیر مجموعهها و افراد تابع در یک حکومت، دولت یا مجموعهای اجتماعی چنین نیست که نتواند نقش تعیین کنندهای داشته باشد، بلکه این توابع گاه به کل حرکت آن نظام جهت میبخشند و چنانچه با هم هماهنگ نباشند میتوانند آن مجموعه تشکل را از هم بپاشانند. گاهی در مجموعه و اجتماعی رئیس مجموعه تنها سخنگوی زیر مجموعه میشود و ریاست وی ظاهری است و زمانی نیز ریاست او به کل مجموعه جهت میدهد. چنین احوالی در کارهایی که به صورت جمعی انجام میشود طبیعی است.
در صدر اسلام نیز امت اسلامی باعث کوتاه آمدن رهبر و امام خود از موضع و عقیده خود شدند. پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله چنان درصد مخالفت مردم با حضرت امیرمومنان علیهالسلام را بالا میدیدند که راضی نبودند امامت و ولایت حضرت علی علیهالسلام را معرفی کنند. خطبه شقشقیه حضرت امیرمومنان علیهالسلام در این رابطه بسیار گویاست. حضرت علی علیهالسلام که سخن خود را حق میدانست به ناچار سکوت پیشه کرد و رهبران کودتا به همراهی امت مسیر حق را تغییر دادند!
البته به این نکته بسیار مهم باید توجه داشت که در آنجا، جای گفتن حق نبود نه آنکه حضرت علی علیهالسلام از حق برگشته باشند. ایشان باطن امر را بیان نکردند و مسیر گفتاری حق تغییر پذیرفت و به تعبیر دیگر آن حضرت علیهالسلام حق را با فریاد سکوت بیان نمودند و حتی دیگر امامان معصوم علیهمالسلام نیز در طول تاریخ همینگونه عمل کردهاند. خلاصه اینکه این مردم هستند که در مرحله نخست میتوانند مسیر حاکمی را تغییر دهند.
امروزه هم اینگونه است که با اعتصاب چند اتحادیه کارگری در انگلستان، حکومت و دولت آن کشور مجبور میگردد سیاست اقتصادی خود را تغییر دهد یا در آمریکا عدهای میاندیشند و به رئیس جمهور خط مشی میدهند و او بر اساس همان قانون حرکت میکند. نه تنها در یک کشور، بلکه در بین زن و شوهر نیز این قانون حکمفرماست. بیشتر کارهای بزرگ توسط زنها انجام میشود. البته از دید جامعهشناس، زنان در کشورهای اسلامی با یک واسطه جزو زیر مجموعه خانواده هستند و از دید کارشناس خانواده، زن نقش اول را در خانه بر عهده دارد، هرچند به واسطه شوهر خود در اجتماع دخالت بسیار دارد و با اخلاق خود، او را دگرگون میسازد. گاه مشاهده میشود بیشترین سخنانی که مردها در جامعه مطرح میسازند همان گفتههای همسرانشان در شب پیش است و مردِ خانه بر طبق پیشنهادهای همسر خود عمل میکند و گاه چنان ظریف رفتار مینماید که کسی متوجه پشت صحنه نمیشود.
بهتر است مروری دوباره به برخی از فرازهای این روایت داشته باشیم. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خطاب به حضرت امیرمومنان علیهالسلام فرمودند: خداوند متعال هیچ پیامبر و رسولی را نفرستاد، مگر آنکه برخی به میل و از روی علاقه و با آزادی کامل، تابع وی شدند و در برابر، گروهی نیز هستند که با اکراه و اجبار سرسپردگی نشان میدهند و به ظاهر و تظاهر گرایش پیدا میکنند و در باطن ایمانی محکم و اعتقادی راسخ ندارند.
از این بیان استفاده میشود تمامی رسولان الهی که از جانب حق تعالی فرستاده شدهاند؛ اگرچه دشمنان فراوانی داشته و مخالفت با آنها فراوان بوده و درگیریهای بسیاری با مخالفان سرسخت خود داشتهاند؛ ولی بدون حامی و طرفدار نبودهاند و هر رسولی پیروانی معتقد و با ایمان داشته که به او وفادار بودهاند؛ هرچند شمار چنین افرادی اندک بوده است. چنین نبوده است که رسولی از جانب خداوند بیاید و مدتی را در تبلیغ آیین خود کوشش کند و تبلیغ وی بینتیجه باشد و کسی به آن گرایش نشان نداده باشد.
سخن دیگر این است که همیشه افرادی حیلهگر یا ضعیف و بیاعتقاد، در مقابل قدرت زانو زده و هنگامی که رسولی اقتداری پیدا مینموده است به او روی میآوردهاند، دستهای هم از سر اکراه و خدعه ایمان میآوردند تا از مشکلات اجتماعی خود بکاهند و موقعیتی اجتماعی برای خود فراهم سازند یا موقعیت خود را پاس دارند و در صورت امکان بر موقعیت عمومی خود بیافزایند.
آنان افرادی فرصتطلب بودهاند که در پی درستی و راستی نبودهاند، و تنها منافع و خصوصیات فردی و اجتماعی خود را دنبال میکردهاند. آنان با جریانهای قوی و تاثیرگذار جامعه هماهنگ میشوند و مخالفان آنان را سرکوب میکنند بدون آنکه به حق یا باطل آن جریان اهمیتی دهند.
بر اساس این روایت، همیشه چنین بوده است که پیروان بهحق اولیای الهی و پیامبران آسمانی از اقلیت خاصی برخوردار بودهاند و گروندگان عمومی در فصل قدرت و برتری آن نبی بوده است که به وی اقبال نشان میدادهاند، همانطور که قرآن کریم در سوره نصر به آن اشاره دارد و میفرماید: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ، وَرَاَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ اَفْوَاجا، فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّابا».
هنگامی که نصرت و فتح حق ظاهر گردد، مردم، گروه گروه داخل دین خداوند شوند.
این حرکت عمومی هنگامی است که دین خدا از قدرت و اقتدار فراوانی برخوردار باشد. بر این اساس است که حق تعالی به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله هشدار میدهد نباید نسبت به چنین اقبالی چندان رغبت نشان دهد بهطوری که این حرکت را برای خود جاودانه بداند و برای همین به تسبیح و استغفار امر میفرماید. امر به استغفار در این مقام میتواند بیانگر این خصوصیت باشد که نباید افراد جامعه را که گروه گروه داخل دین خدا میشوند مورد لحاظ استقلالی قرار داد؛ بلکه باید همواره خدای مردم را دید که صاحب اقتدار دین است و این اقتدار، علت داخل شدن مردم در دین خدا میباشد.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله سپس به اصلی سیاسی در حرکتهای انقلابی اشاره میکنند و میفرمایند: «فسلّط اللّه الذین اسلموا کرها علی الذین اسلموا طوعا فقتلوهم» (کتاب سلیم ابن قیس،ص ۱۳۷)؛ خداوند کسانی را که به حق ایمان آوردهاند، محکوم گروه باطل قرار میدهد و اهل باطل بر اهل حق چیره میگردند.
چیرگی اهل باطل بر اهل حق در هر انقلابی بعد از مرگ موسس و رهبر اصلی آن رخ میدهد و از اینکه در روایت حاضر این چیرگی به حق نسبت داده شده است میتوان از آن اصلی کلی برداشت نمود که استثنایی بر نمیدارد؛ چنانکه میفرماید: «فسلّط اللّه الذین اسلموا کرها». این یک اصل و یک قانون از قوانین عالم طبیعت و ناسوت است و نمیتوان از آن رویگردان شد.
نکته دیگری که در این روایت است علت مقابله اهل باطل و سلطه آنان است که در واقع نتیجه همراهی تودهها با اهل باطل و مقابله و رویارویی کمیتها با اهل کیفیت است. البته حق است که از کیفیت بالایی برخوردار است، اما این کمیت عمومی و کثرت جامعه و سیاهی لشکر به نفع اهل باطل است و باطل در پناه همین سیاهی لشکر است که بر اهل حق غلبه میکند.
این تودهها و کمیتهاست که در مواقع حساس، نقش تعیین کنندهای دارد. آنان همواره علت پیروزی اهل باطل بر اهل حق میشوند و با آنکه خود، قربانی این همکاری میشوند و گمراه میگردند و به تباهی کشیده میشوند، اما همواره فریب سطوت ظاهری آنان را میخورند و با آنان همراه میشوند و از حمایت و همکاری با اهل حق دست میشویند. فرصتطلبی تودهها از سهلانگاری و سهلانگاری آنان برآمده از سطحینگری آنان است و سطحینگری آنان معلول نادانی و ناآگاهی ایشان است. ناآگاهی است که موجب گمراهی تودهها و ضعف اهل حق و کساد بازار دین میگردد. همین عوامل چنان با یکدیگر هماهنگ میشود که دیگر مجال بقا برای اهل حق باقی نمیماند و در نتیجه آنان را یا مجبور میسازند صحنه اجتماعی و سیاسی را ترک کنند و یا چون اولیای الهی به ماندن در صحنه اصرار میورزند و فرجام آنان چیزی جز قتل و ریخته شدن خون ایشان نیست؛ خونی که نام آنان را تا ابد زنده نگاه میدارد. این کشتار ظالمانه تنها نتیجه هماهنگی مردمان نادان با جریان اهل باطل است که برای اهل حق، مجال حیات و فعالیتی را باقی نمیگذارد.
چیرگی اهل باطل بر اهل حق، منحصر به پیروان دین نیست و در تمامی حرکتهای عمومی و اجتماعی و در تمامی انقلابها اینگونه است. کسانی که به واسطه حق، حرکت و انقلابی را میآغازند و آن را تا پیروزی به ثمر میرساند و در این راه کوششها و زحمتهای فراوانی داشتهاند، در مراحل بعد از پیروزی، محکوم افرادی فرصتطلب میگردند که یا در انقلاب سهمی نداشته و یا از معتقدان مخلص و ناب انقلاب نبودهاند.
در ادیان گذشته و نیز در صدر اسلام چنین اتفاقی افتاده است و در تمامی انقلابهای مردمی در دنیا نیز همیشه چنین حادثهای را در کمین داشته و دارند.
پیروان واقعی و بهحق انقلاب، اگر در مسیر پیروزی و دفاع از آن جان سالم به در برند و بقایی داشته باشند، به چشم خود خواهند دید نهالی که با زحمت فراوان و با خون یاران آنان پا گرفته، امروز درختی شده است در دست گروهی مفتخوار و بیرحم که حتی به ریشههای این درخت نیز رحم نخواهد کرد و وی خواهد دید که به دست این گروه ناخالص، هدف و نشانه تیر خلاص آنان میگردد و یا در صورتی که وی مقاوم و محکم باشد، باید عمر خود را با درگیریهای فراوان سپری کند.
این اصل، امری طبیعی است؛ زیرا گروه انقلابی بر اثر حرکتها و درگیریها، گذشته از خستگی و فرسودگی جسمانی و در بعضی مواقع روحی، ممکن است در طول مسیر دچار مشکلات و نواقص و خطاهایی گردد؛ بهطور مثال، افراد تازه رسیده و کسانی که کناری لمیده و از دور دستی بر آتش داشته یا مخالف روشنایی بودهاند، مشکلات و کمبودهای افراد انقلابی را بزرگنمایی میکنند و با تازه نفس بودن و امکاناتی که به دست میآورند، کار را بر اهل حق مشکل میکنند و با اشکالتراشی یا بزرگنمایی مشکلات واقعی با اغراض ناپسند، کارهای ناسالم خود را در نظر مردم سامان جلوه میدهند و زمام آنان را با شعارهای مردمفریب به دست میگیرند.
ادامه این روایت میفرماید: «فَقتلوهم لِیکون اعظم لاجورهم». نتیجه این اصل چنین است که اینگونه نیست که اهل باطل برنده این میدان نزاع باشند؛ زیرا سعادت و موفقیت آن است که عمل مورد رضای حضرت حق باشد.
اولیای خدا علیهمالسلام اگرچه ممکن است در راه هدف و اقامه حق کشته شوند، کشته شدن آنان تنها یک مرگ و پایان یک سیر و حرکت نیست؛ بلکه شهادت است که سیر آنان به سوی حق را ادامه میدهد و به همین خاطر است که میفرماید: لِیکون اعظم لاجورهم»؛ زیرا برتری و بزرگی در آخرت است و آنان هرچند دنیا را با فشارهای اهل باطل از دست میدهند، اما عالم جاودان و ماندگار آخرت برای آنان است. اگر گفته شود: «اعظم»، معنای «عظیم» را دارد و موقعیت باطل را مورد توجه قرار میدهد و در برابر آن است که درجه شهیدان اعظم خوانده میشود، باید گفت: این بزرگی به لحاظ دنیاست و این عظمت در نظر ظاهربینان است و این دید نیز مورد ارزیابی قرار گرفت و گفته شد دوامی برای آن نیست و اهل باطل هرچند دنیا را جولانگاه امیال خود قرار میدهند، اما ماندگاری و جاودانگی برای اهل حق است و با توجه به چنین ارزیابی است که شهادت را اعظم و بزرگتر معرفی میفرماید، وگرنه دنیا چیزی نیست که عظیم باشد.
البته شهادت اهل حق، به معنای نفی موقعیت اجتماعی آنان نیست؛ بلکه شهادت ایشان تنها وسیلهای است برای برهم ریزی کمیتها و نفی اهل باطل. این شهادت اولیای الهی است که کمیت باطل را خنثی میسازد و جریان باطل را به نابودی و محاق میکشاند؛ اگرچه باطل با کمیتهاست که حکومت و چیرگی دارد. شهادت اولیای الهی ویران کنندهترین ضربه بر اهل باطل است و فراوانی کمیتها را مقهور خود میسازد و تودهها را بر هم میریزد.
در برخوردهای اجتماعی، گاه موقعیتی پیش میآید و جامعه و مردم به جایی میرسند که دیگر چیزی نمیتواند آنان را بیدار سازد و حرف حق را به گوش هوش آنان بنیوشاند و دیگر سخن و موعظه مشکلگشا و کارگر نیست و این تنها شهادت یک ولی است که حق را جلا میدهد و آن را آشکار و نمایان میسازد و باطل را رسوا و نابود میگرداند و کمیتها را شرمنده و مایوس میسازد و تودهها را از گرد اهل باطل پراکنده مینماید. این نیز یک اصل است. اصلی برای تداوم دین حق و حقیقی و برای بقای خوبیهای واقعی و رسوایی و سرکوبی اهل باطل که خود را در قالب حق بر مردم حاکم ساختهاند بدون آنکه بویی از حقیقت در آنان وجود داشته باشد و آنچه مشام اولیای حق از آنان استشمام مینماید تعفن است.
در چنین فضایی که باطل با نام دین حکومت میکند این شهادت یکی از اولیای خداست که راه و مسیر دین حق را همچون قله مرتفعی تا صدها سال بعد نشان میدهد و علم دینداری حقیقی را بر دوش میکشد و ابرهای سیاه و تیره باطلی را تا مدتی دراز به صورت کلی از جامعه کنار میزد. نمونه آشکار این گفته، شهادت مولای غریب مومنان؛ حضرت علی علیهالسلام و حادثه خونین کربلاست.
صاحب مقام جمعی ؛ نفس مطمئن حق
«یا اَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ، ارْجِعِی إِلَی رَبِّک رَاضِیهً مَرْضِیهً، فَادْخُلِی فِی عِبَادِی، وَادْخُلِی جَنَّتِی».
ای نفس مطمئنه، خشنود و خداپسند به سوی پروردگارت بازگرد، و در میان بندگان من درآی، و در بهشت من داخل شو.
ما انسان را دارای دو چهره ارتباطی میدانیم که میتواند خود را با دو طریق رشد دهد و چهره خود را به هر سویی که بخواهد بکشاند. یک چهره او، شناسنامه وی است که روابط خارجی او را بیان میدارد و معرّف نام، پدر و مادر و اصل و تبارِ سببی و نسبی اوست، که منیت وی را شکل میدهد و هر چیزی را همانند لباس، کفش، ظاهر، فضل، خانه، ثروت و متعلقات، به خود اضافه میکند و برای نمونه میگوید: ثروت من. وی در این شناسه، موقعیتی شغلی دارد که وقت و عمر خود را برای آن میگذارد.
اما چهره دوم انسانی، بُعد واقعی وی را نشان میدهد و شناسه حقیقت اوست، که همان باطن اوست با خصوصیاتی که دارد، و میتواند صفا، صمیمیت، صدق، ایمان و عبودیت در آن باشد یا حقد و کینه، حسادت و هر رذیلت دیگری.
انسانی که تمام وقت به ظاهر خود اشتغال دارد، از باطن تهی است و آن کسی که به باطن میپردازد، نمیتواند دل به ظاهر ببندد. کسی که به دنبال باطن است، هیچ گاه به دنبال صورت و ظاهر نیست و آن کسی که به دنبال ظاهر است، هیچ گاه عمر خود را در باطن خویش هزینه نمیکند. چنین انسانی شبانه روز زحمت میکشد و تحصیل مینماید برای مدرک و نانی که از آن به دست میآورد. چنین انسانی، یک نعش است که تعزیه آدمی دارد و نقش انسان را بازی میکند. او معرکهداری بیش نیست و چیزی جز شعبده در چنته ندارد. شناسنامه وی با متعلقاتی که دارد، به او آویزان است و حقیقتی جز کفش، کلاه، لباس، خانه، خودرو، فرزند، پدر، مادر و شهر و دیار خود ندارد و وقتی که میمیرد، چیزی با او همراه نیست و هرچه را که به خود آویز کرده است، باید از خود بردارد و به داماد، عروس و شوهر بعدی زن خود بسپارد. زندگی چنین کسی هیچ شباهتی به اولیای خدا و انبیای الهی علیهمالسلام ندارد. آنان حقیقتی دارند مطمئن که همواره به سوی خدای خویش رجوع میکنند و وصف حال آنان، این آیه شریفه است:
«یا اَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ، ارْجِعِی إِلَی رَبِّک رَاضِیهً مَرْضِیهً، فَادْخُلِی فِی عِبَادِی، وَادْخُلِی جَنَّتِی».
این آیه در سوره فجر قرار دارد. سوره فجر، سوره امام حسین علیهالسلام است. این سوره میفرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، وَالْفَجْرِ، وَلَیالٍ عَشْرٍ، وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ، وَاللَّیلِ إِذَا یسْرِ».
هم آیات ابتدایی این سوره در شان امام حسین علیهالسلام است و هم آیات پایانی آن، که خدمت شما در طلیعه سخن قرائت شد.
امام حسین علیهالسلام حقیقتی دارد که در این آیه از آن به «نفس مطمئن» یاد شده است. نفس مطمئن، نفسی است پر از صفا، جوانمردی و پاکی، که تنها نفسهای پاک را گرد خود میآورد. در میان تمامی انبیای الهی از حضرت آدم علیهالسلام تا حضرت خاتم صلیاللهعلیهوآله هیچ کدام چنین ویژگی را نداشتند که تمامی یاران ایشان پاک و صافی باشند؛ همانطور که آقا رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله هنوز از دنیا نرفته بودند که ناخالصیها خود را نشان داد و حتی کسانی که در خانه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بودند، به مخالفت با ایشان برخاستند؛ اما در قیام کربلا تنها یارانی جوانمرد باقی ماندند و از حبیب بنمظاهر ـ پیر دیر کربلا ـ تا علی اصغر، طفل شیرخوار، همه و همه با آن حضرت علیهالسلام همراه و همدل بودند و حتی تمامی زنان شیردل نیز با آن حضرت علیهالسلام موافق بودند و کسی مزاحم امام نبود و دست ایشان را برای نمایش عشق نبسته بودند و همه با ثبات قدم و با دلی مطمئن، یار و یاور حضرت بودند. کربلا دانشگاه کمال و اطمینان بوده و سه امام معصوم از امام حسین، امام سجاد و امام باقر علیهمالسلام در آن حضور داشتهاند. امام حسین علیهالسلام چنان اطمینانی به خود و خانواده خویش داشتند که همسر و فرزندان را نیز با خویش بردند و همه را به سوی خدا فراخواندند و این برای کسی است که به چهره حقیقی خود توجه داشته باشد.
در برابر، کسی که پنجاه سال برای زندگی دنیوی در پی تدارک توشه و متاع است، حاضر نیست به هنگام مرگ آن را ترک گوید و به مرگ خود راضی نمیشود و چه بسا با خداوند درگیر میشود. البته چنین کسانی نه با فرشته مرگ، که با خدا، دعوا و نزاع میکنند. فرشته مرگ، بعد از هفتاد سال زندگی، ناگاه پیش چشم کسی حاضر میشود و از کسی که حاضر نبوده است هزار تومان به کسی ببخشد، میخواهد تمامی اموال خود را زمین بگذارد و زحمت هفتادساله خود را بر باد دهد و اینجاست که ـ نعوذ باللّه ـ میگوید: «ظالمتر از خدا که میخواهد تمامی اندوخته مرا بگیرد، وجود ندارد.» چنین کسی با رضایت به سوی رب خویش نمیرود؛ بلکه در حالی که با خداوند درگیر است، به برزخ گام مینهد.
این اولیای خدا هستند که با رضایت تمام و با قلبی مطمئن، به سوی خدای خویش رجوع میکنند و نشان ربانی آنان را میشود در چهره مبارک ایشان دید. برای نمونه، امام حسن مجتبی علیهالسلام چهرهای الهی داشتند؛ اما نشان امام حسین علیهالسلام خطی لمیزلی است که نفسی مطمئن را مینمایاند و این چهره هرچه به عصر عاشورا نزدیکتر میشده روشنتر، صافیتر و زیباتر میگردیده است و چنان اطمینانی در آن بوده است که دشمن حتی به بدن پاره پاره آن حضرت نیز نمیتوانسته نگاه کند و سر را از قفا میبرد. مظلومیت ایشان با ضعف آمیخته نبوده است.
صلابت آقا ابوالفضل العباس علیهالسلام نیز همینگونه بوده است و عمود آهنینی که بر ایشان وارد میشود، از جلو و با مشاهده چهره نبوده، بلکه از پشت سر بوده است؛ وگرنه کسی به خود جرات نمیداده به این چهره نگاه کند و هر عمود به دستی، با مشاهده این چهره، ناخودآگاه عمود از دست میانداخته است. آن حضرت، چنان چهره زیبا و پر صلابتی داشتهاند که به ایشان لقب قمر بنیهاشم ـ که قومی زیبا بودهاند ـ را دادهاند. البته زیبایی حضرت عباس به سفیدی یا بوری چهره نبوده است؛ بلکه به قامت بلند، رسا و رشید ایشان بوده که میتوانسته بر اسبهای بلند اعراب بنشیند و پا را بر زمین رها کند. چنین قامتی ستبری سینه را میخواهد. زیبایی ایشان در پوست نبوده است. این زلیخا بوده که چهره و پوستی زیبا داشته است. این اطمینان، ستبری و آن قامتِ قیامت بوده که ایشان را زیبا مینموده است؛ بهگونهای که وقتی روی اسب قرار میگرفتهاند، هر کس آن جمال بزرگوار را میدیده، به خود جرات رفتن به میدان را نمیداده است. البته امام حسین علیهالسلام جوانمرد است و نمیخواهد رعب و خوفی در دل دشمن ایجاد کند و برای همین به حضرت عباس علیهالسلام اجازه میدان نداده است؛ چرا که آن سپاه، توان مقابله با عباس را نداشتند؛ از این رو، سفیر سماوات در گوش دلش سر داد: «شاء ان یراک قتیلا»؛ خداوند میخواهد تو را کشته ببیند.
اگر امام حسین علیهالسلام به حضرت عباس علیهالسلام اجازه میدان دهد، چیزی از میدان باقی نمیماند و نوبت به شهادت حسین علیهالسلام نمیرسد؛ در حالی که حسین برای شهادت آماده بود؛ از این رو، به عباس میگوید: «برو آب بیاور.» البته امام حسین علیهالسلام نیز برای جنگ به میدان نرفت. شهیدان کربلا تمامی برای جنگ به میدان رفتند، جز امام حسین و حضرت عباس علیهماالسلام . ای دو بزرگوار رفتند تا به اشاره حق، کشته خویش را با رضایت و صفای محض و اطمینان کامل، به سوی خدا ببرند.
کسی که از جوانمردی بویی ندارد و به فکر آب و نان خود میباشد و خودخواهی، تمام وجود او را فرا گرفته است، چیزی جز نفس اماره ندارد و جز بدی و بدبینی در ذهن وی نمینشیند. چنین دلی فقط بهانه بدی و بدها را میگیرد و به هیچ وجه نمیتواند ساعتی با نیکان بنشیند. بعد از نفس اماره، کسی که کمال میگیرد، نفس لوامه و وجدان وی جانب حق را میگیرد؛ هرچند به ضرر برادر خود باشد.
در میان همه انبیای الهی و حضرات معصومین علیهمالسلام این امام حسین علیهالسلام است که پیامبر عشق است و در صحنه کارزار، تمامی یاران و آشنایان را به قربانی میبرد و خود را نیز فدا مینماید؛ اما پیامبری مانند حضرت یونس علیهالسلام چنین ایستادگی ندارد و میدان را خیلی زود خالی مینماید. این صفای خالص و عشق آقا امام حسین علیهالسلام است که او را ماندگار نموده است. حضرات ائمه معصومین علیهمالسلام همه نور واحد هستند و تفاوت، میان یاران آنها بوده است. در کنار بسیاری از پیامبران الهی و نیز حضرات امامان معصوم علیهمالسلام ، افرادی ناخالص، بدلکار و ظاهرگرا بوده است که تا کارزاری پیش میآمده و مشکلی رخ میداده است، خود را کنار میکشیدند؛ ولی آقا امام حسین علیهالسلام شب عاشورا این کار را به فینالها کشاند و هر کسی را که ناخالصی در وجود وی بود، مرخص نمود. حضرت با چشم ولایی خویش یاران مخلص را شناسایی کرد و با دست ولایی خویش، آنان را برگزید. یاران آنحضرت از لحاظ کیفیت و از حیث صفا بسیار قوی بودند و کسی به بلندای آنان نمیرسید. افرادی مثل حضرت ابوالفضل العباس، حضرت علی اکبر و حضرت قاسم علیهمالسلام با آقا امام حسین علیهالسلام ماندند که صفا، صمیمیت و عشق در دریای دل آنان موج میزد. طبیعی است چنین گروهی همواره ماندگار خواهند بود و آن عشق و صفایی که یاران امام حسین علیهالسلام داشتند، به روح آیندگان منتقل میشود. شما از بچگی در این هیاتها عزاداری میکردید و چیزی نیز در عشق شما نسبت به امام حسین علیهالسلام اثر نمیگذارد و زمان، مکان، سیاست، تاریخ و دولتها در آن تاثیری ندارند. مردم در این سالها، با این همه گرانی، چه سفرههایی که برای آن حضرت پهن نمیکنند. یارانی که آقا امام حسین علیهالسلام از لحاظ صفا و خلوص داشتند و توفیقی که خداوند نصیب ایشان فرمود، آقا امیرمومنان علیهالسلام نیافتند و ایشان چنین یاران صافی و خالصی نداشتند. حتی یک نفر از یاران امام حسین علیهالسلام در مقابل دشمن به ترس و واهمه نیفتاد؛ ولی نسبت به آقا امیرمومنان علیهالسلام گفته شده است: «ارتدّ النّاس بعد النبی إلاّ ثلاثه نفر» ) بحار الانوار، ج ۳۴، ص ۲۷۴(. همه بهگونهای در راه ماندند و آن حضرت علیهالسلام را تنها گذاشتند؛ اما عشقی که امام حسین علیهالسلام و یاران مخلص ایشان داشتند، سبب شد بنا به تقدیر الهی، دین به نام امام حسین علیهالسلام سکه بخورد و نام «حسین» که گفته میشود، یعنی نام خدا برده میشود. این است که میگوییم حسین علیهالسلام پیغمبر عشاق است و عشقی که ما در وجود خود داریم، از آن حضرت و از صفا و خلوص آن حضرت علیهالسلام است. سعی کنید به این عشق در تمامی زندگی و در برخورد با شیفتگان آقا امام حسین علیهالسلام و مردم عزیز و در مواجهه با آشنا و رفیق تعین بدهید که هر کسی شما را دید، بگوید این حسینی است و صفا و عشق آن حضرت علیهالسلام در وجود این فرد هست. ما حسینی هستیم که وفا داریم. اگر ما مهربان هستیم، از امام حسین علیهالسلام است، اگر جوانمردیم، چون حسین علیهالسلام را داریم.
صفایی که یاران امام حسین علیهالسلام داشتند، در نگاه آنان هویدا بوده است. آقا امام حسین علیهالسلام وقتی در چشم این یاران نگاه میکردند یا وقتی آنان به چهره آقا امام حسین علیهالسلام نگاه میکردند و هنگامی که راه میرفتند و به قد و بالای یکدیگر مینگریستند یا صدای مناجات همدیگر را میشنیدند یا با هم صحبت میکردند، عشقی داشتند که حتی فرشتگان خداوند نیز آن عشق را نداشتند. بعضی از یاران امام حسین علیهالسلام از انتظار شهادت، به وجد افتاده بودند. صفا آنقدر شیرین و گواراست که شهادت را از ذهنها میبرده و آنان را غرق عشق مینموده است. آیات شریفهای که خدمت شما قرائت شد، از این عشق و صفا میگوید:
«یا اَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ، ارْجِعِی إِلَی رَبِّک رَاضِیهً مَرْضِیهً، فَادْخُلِی فِی عِبَادِی، وَادْخُلِی جَنَّتِی» (فجر / ۲۷ ـ ۳۰).
شما در این آیه که نفس را دارای اطمینان میداند، چیزی از عمل و عبادت نمیبینید؛ بلکه نفس مطمئن، موضوع سخن قرار گرفته است. دو وصف «رَاضِیهً» و «مَرْضِیهً»رضای فعلی را بیان نمیدارد و رضای وصفی، نفسی و حقیقی است و همانند «رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ» (مائده / ۱۱۹) است که جز اولیای خدا و صاحبان نفس مطمئنه، به این مقام نمیرسند و این مقام است که آنان را ماندگار میسازد و صفای آنان را به تاریخ میکشاند و همه را به سوی صاحب آن صفا سوق میدهد.
نفس مطمئنه، ویژه اولیای خداست. آنان نه از دشمن میترسند و نه از مرگ میهراسند، و نه از قلت و کثرت حساب میبرند. آنان تنها حق را میبینند و حق را، و در عشق او مستغرق میباشند؛ آن هم عشق پاکی که آلوده به هیچ طمعی نیست و یقین محض به حق دارند. ایشان شک و شرطی برای معشوق ندارند؛ زیرا آن کس که شک و شرط دارد، عاشق نیست. قرآن کریم خطاب به آنان میفرماید:
«یا اَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ، ارْجِعِی إِلَی رَبِّک رَاضِیهً مَرْضِیهً، فَادْخُلِی فِی عِبَادِی، وَادْخُلِی جَنَّتِی».
یعنی به بهشت من درآی. در تمامی آیات قرآن کریم، تنها همین آیه است که از بهشت خداوند سخن میگوید. در موارد دیگر، از بهشتی سخن گفته میشود که نهرهای آب در زیر آن جاری است، با حوریانی که در خیمهها هستند؛ اما در اینجا گفته میشود: «به بهشت من در آی». در سوره ویژه امام حسین علیهالسلام ، نخست با «وَالْفَجْرِ» شروع میشود و با «جَنَّتِی» پایان میپذیرد و واژه واژه آن، از امام حسین علیهالسلام میگوید. آنان به سوی خدایی رفتند که میماند و از چیزی گذشتند که فناشونده و زوالپذیر است. امام حسین علیهالسلام هرچه داشت، همه را به خدا داد و حتی کفنی نیز با خود برنداشت. خداوند، ما را با آن حضرت علیهالسلام محشور بفرماید. خوشا به سعادت شهدای انقلاب که در این دوره وانفسا، بار خود را بستند و رفتند و به اطمینان رسیدند و وصول پیدا کردند و دیدند آنچه را به آنان نشان دادند؛ اما دیگران تا مراتب دنیا و برزخ را طی کنند، مشکلات بسیاری را پیش رو خواهند داشت که هیهات است و باید از آن، به خداوند پناه برد.
به نام «امام» خود برخیزید!
«یوْمَ نَدْعُوا کلَّ اُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ اُوتِی کتَابَهُ بِیمِینِهِ فَاُولَئِک یقْرَءُونَ کتَابَهُمْ وَلاَ یظْلَمُونَ فَتِیلاً».
روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان فرا میخوانیم، پس هر کس کارنامهاش را به دست راستش دهند، آنان کارنامه خود را میخوانند و به قدر نخک هسته خرمایی، به آنها ستم نمیشود.
موضوع سخن «امامت» و تبیین اهمیت و جایگاه آن در روز قیامت است. آیهی شریفه، میفرماید در روز قیامت هر کسی را به نام امام وی میخوانند و چهره شما به خط امامی که در دنیا با او بودهاید، شناخته میشود. در واقع آنچه در دنیای پر آشفته و جهان پر تلاطم امروزی میتواند دستگیر آدمی باشد و او را از گزند حوادث شوم و ظلم جنایتکاران نجات بخشد، دارا بودن فکر و اندیشهای است که قدرت تشخیص امام حق را از امامان باطل داشته باشد. چنین اندیشهای است که میتواند متمایزکننده انسان با حیوان باشد و به انسان این اجازه را میدهد تا دنیای اطراف خود را بر اساس آرمانهایی که دارد، بسازد و این اصل، بر «آزادی» و «اختیار» وی و نیز بر قدرت و توان او تاکید میکند.
در واقع، آیه شریفه میفرماید دلهای شما همانند صفحهای کاغذ است که شما در این دنیا بر آن نقش میزنید و باید دید نقش چه امامی را بر آن میکشید و مهر چه امامی را بر آن میزنید که در روز قیامت به نقش و مهر و به خط آن امام شناخته میشوید. شما هنوز جوان هستید و دقت داشته باشید که بر لوح جان خود چه مینویسید و چنین نباشد که همچون طفلی قلم بردارید و بدون داشتن هدف عقلانی، بر آن خطوطی در هم بکشید و یا همچون افراد کمسواد، کلماتی بر آن بنویسید که گاه با غلط املایی همراه است. البته بهترین کار، این است که آن را به دست امامی بر حق دهیم تا او مهر خود را بر آن حک نماید. آیه شریفه مورد بحث، میفرماید: «یوْمَ نَدْعُوا کلَّ اُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»؛ روز قیامت، هر انسانی به امام خود شناخته میگردد. شناخت انسانها در آن زمان چندان سخت نیست و هر کسی به امام خود شناخته میشود و پیروان امام حق با امام حق محشور میگردند و پیروانان ائمه کفر و باطل نیز به نام پیشوایان خود شناخته میشوند. این آیه میفرماید خداوند بندگان خود را صدا میکند: «یوْمَ نَدْعُوا»؛ «ما میخوانیم» و خواندن ما نیز گروهی است: «کلَّ اُنَاسٍ»ما گروه گروه مردم را میخوانیم؛ اما نه به اسم خودشان، بلکه آنان را به نام امامی که دارند، میخوانیم و برای نمونه میگوییم حسینیها بیایند و آنگاه است که شعار «یا حسین» در محشر سر داده میشود. برخی به ندای «یا زهرا» میآیند و بعضی وقتی «یا علی» را میشنوند، برمیخیزند و برخاستن گروهی نیز با «یا اللّه» است. ولی ما در این دنیای آشفته، در کدامین جبهه و حزب قرار داریم و به کدام گروه شناخته میشویم؟ دنیایی با جمعیت میلیاردی که امامان بسیاری از مردم، آشفتهاند و به بیماریهای روحی و روانی دچار میباشند؛ امامانی که صفحه دل پیروان خود را همچون کودکی نوپا، تنها خط خطی میکنند و مُهر نورانی «یا حسین»، «یا علی»، «یا فاطمه» را با خود ندارند. شناخت امام بر حق و حضور در جبهه وی، فاز نخستِ کار است . قرآن حکیم میفرماید:
«فَمَنْ اُوتِی کتَابَهُ بِیمِینِهِ فَاُولَئِک یقْرَءُونَ کتَابَهُمْ وَلاَ یظْلَمُونَ فَتِیلاً».
باید توجه داشت فعل «اُوتِی»در صدر آیه، مجهول است و بیان نمیدارد چه کسی کتاب کردار آدمی را به دست انسان میدهد. آیا این کتاب به دست امام آدمی است یا به دست فرشتگان مخصوص و یا خازنان بهشت؟ اما ذیل این آیه شریفه، بیان دیگری دارد و میفرماید: «وَلاَ یظْلَمُونَ فَتِیلاً»؛ به هیچ کس ظلم نمیشود و با هر کسی بر اساس اصل و قاعده رفتار میگردد و یکی از قواعد آن، این است: «فَمَنْ اُوتِی کتَابَهُ بِیمِینِهِ»؛ کسی که کتاب کردار او را به دست راست وی میدهند، تازه باید حساب پس دهد و نسبت به کردار خود پاسخگو باشد: «فَاُولَئِک یقْرَءُونَ کتَابَهُمْ»، یعنی همینها هم باید کتاب خود را بخوانند و خود باید کتاب خویش را بخوانند، نه آنکه فرشتهای را بر او بگمارند و بگویند این نامه اعمال را برای صاحبان آن بخوانید؛ چرا که اگر آنان خود بخوانند، دیگر نمیتوانند مدعی شوند و اشتباه و خطای خوانندگان را عذر و بهانه آورند. خداوند به بنده خود میفرماید: من تو را قبول دارم، خودت بخوان! و چهقدر سخت است که آدمی کتاب خود را در حضور عدل الهی بخواند! آنگاه است که وی غلطهای املایی خود را بر لوح جان خود مییابد و به خاطر کلمه کلمه اشتباهی که امامان باطل بر دل وی زدهاند، شرمنده میشود. این حساب و کتاب برای کسانی که نامه عمل آنان به دست راست ایشان داده میشود، هست و کسی نمیتواند بگوید چون من در خط امام حسین علیهالسلام هستم، پس حسابی ندارم و بازخواست نمیشوم. چنین فردی باید حساب تمامی نمازهایی را که از او قضا شده یا ظلمهایی را که بر مردم روا داشته است، بدهد.
کسی که امام او حسین علیهالسلام است، باید مراقب باشد ایشان را با کردار خود آزار ندهد و دلی را نرنجاند، که روز قیامت نگویند این «حسینی» است و چنین اعمالی دارد و زمینه شرمندگی امام خویش را فراهم آورد؛ بلکه باید چنان باشد که کردار خود را سرافرازانه بخواند. کسی که به خانواده خود احترام نمیگذارد و حرمت فرزند را پاس نمیدارد، زندگی وی علیوار نیست و به نام آن امام علیهالسلام شناخته نمیشود؛ چرا که در رابطه با حضرت امیرمومنان علیهالسلام وارد شده است: «إذا دَخَلَ فِی البیت کانَ صَبِیا»؛ چون امیرمومنان وارد منزل میشدند، کودکانه رفتار مینمودند و نرم و شیرین میشدند. هیبت و جلال ایشان برای بیرون از منزل بود: «وإذا خَرَجَ فِی القَوم کانَ رجلا».
همسر و فرزندان باید در کنار پدر آرامش یابند و قدرت بیان داشته باشند و بتوانند سخن دل خود را برای او بگویند و با او مشورت کنند؛ باید بتوانند از او اشکال گرفته و بر او انتقاد کنند و با او گفتوگو و مباحثه داشته باشند. فردی که زورگو و خشن است، تنها ادعای محبت اهلبیت علیهمالسلام را یدک میکشد؛ چنین کسی در راه آن بزرگواران قدم نمیگذارد؛ از این رو، کتاب وی را به دست راست او نمیدهند؛ چرا که شایستگی آن را ندارد و آیه: «فَمَنْ اُوتِی کتَابَهُ بِیمِینِهِ فَاُولَئِک یقْرَءُونَ کتَابَهُمْ»شامل اینگونه افراد نمیشود؛ بلکه آنان در گروه سوم هستند.
اما گروه سوم، کسانی هستند که فراز: «وَلاَ یظْلَمُونَ فَتِیلاً» به آنان اشاره دارد و البته باز هم فعل آن مجهول آمده است و روشن نمیسازد که حسابرس آنان چه کسانی هستند. این گروه، همانها هستند که میفرماید: «وَمَنْ کانَ فِی هَذِهِ اَعْمَی فَهُوَ فِی الاْآَخِرَهِ اَعْمَی وَاَضَلُّ سَبِیلاً». اینها چشم دل خود را کور نمودهاند و امامان باطل، دیدی برای آنان نگذاشتهاند و در خرواری از اشتباهات و خطاها، تاریک دل شدهاند. مرام و امام آنان چیزی جز باطل نیست. آنان مصداق: «فَهُوَ فِی الاْآَخِرَهِ اَعْمَی وَاَضَلُّ سَبِیلاً» هستند. آنان که در دنیا دست به هر ظلمی آلوده میکنند، در آخرت چیزی جز سرگردانی ندارند و کوری آنان در آن دنیا بیشتر است.
در آن روز ـ که هر گروهی را به نام امام خود میخوانند ـ بسیاری بر روی زمین گرفتار میشوند و امامی برای آنان نیست. آنان زیر آفتاب سوزان قیامت میایستند تا شاید عقلِ گمشده خود را بازیابند و به یاد آورند که چه کسی بودهاند. آیا کودکانِ گمشدهای را که سرگردان هستند دیدهاید؟ آنان گاه میشود که پدر و مادر خود را نیز به یاد نمیآورند و یا حتی نمیتوانند اسم آنان را بگویند.
در روز قیامت، سه دسته از انسانها وجود دارند: یکی آنان که امام حق دارند و کرداری راست و درست، که نامه عملشان به دست راست داده میشود. دو دیگر، گروهی که ادعا میکنند، اما عملی ندارند. دسته سوم، نه ادعایی دارند و نه عملی، و کور و سرگردان برانگیخته میشوند.