محبوبان را سیری است که با عشق انجام میشود و باید مقامات عاشقان را در وصف حال آنان ترسیم کرد. محبوبان در طفولیت، خداوند را در خود دارند و اوست که به آنان راهنمایی میکند و فرمان میدهد.
آنان از همان طفولیت در جایی سرگردان نمیشوند و این طرف و آن طرف نمیروند و در جایی پرسه نمیزنند. آنان از ابتدا میبینند کسی با آنها در راه است که راه آنان است و صاحب راه در راه است و او هم راه، هم راهنما و هم همراه است.
محبوبان را عنایتی اعطایی است که هر انتظاری را از آنان میگیرد و به ایشان وصولی اعطایی میدهد. وصولی که او نیز انتظار ندارد. وصولی که بدون هیچ گونه زحمت و ریاضت حاصل شده است. محبوبی، دیدار و رویت حقتعالی را به صورت مدام دارد و تنها بر آن است تا خود را در مقابل حقتعالی بذل کند. تن و دل و روح او آماج تیرهای مژگان سیاه حق است.
اولیای محبوبی در محضر حق و در مدرسه خداوندگار با غمزههای حق و با خوراک درد و بلا و غصه، وصول مییابند؛ در حالی که جز حقتعالی و جز حق در آنان نمود ندارد.
محبوبان از همان ابتدا در فنای فعلی، وصفی و ذاتی، به تفاوتی که در مرتبه دارند، غرق میباشند و با عشق زندگی میکنند و سوز هجر و آهِ دوری از عنایت خاصِ حقتعالی دارند؛ در حالی که دیدار حقتعالی با آنان است و حقیقتی است که با آن کارپردازی دارند.
اولیای محبوبی، عشق وجودی حقتعالی را دارند. ویژگی این عشق آن است که ضریبْآفرین و مضاعفساز است. مقرب محبوبی در عشق خود به حقتعالی، به توان عشق وجودی حقتعالی، عشق میگیرد و با حقتعالی شور مییابد. برای این عشق نه نهایتی است و نه کرانهای؛ نه ژرفایی است، نه پهنایی و نه ستبرایی؛ برای همین است که مستی آن، رو به مخموری نمیگذارد و غزل آن را پایانی نیست.
اولیای محبوبی، سیر نزولی خود را از ذات حقتعالی شروع میکنند. خداوند «خود» را به آنان میدهد. آنان هیچ تعلقی جز تعلق به حقتعالی ندارند و فقط با ریتم حق است که حرکت دارند و عشق زنده ماندن آنان به این است که در پی حق میباشند. برای آنان آسان است که تمامی دنیا و آخرت و جان و جانِ جان خویش را بدهند و حق را بگیرند. حق نیز دنیا و آخرت را از آنان میگیرد و با ایشان همکلام و همنشین میشود و خود را به آنان میدهد. هم بنده محبوبی و هم خداوند، هر دو عاشق هم هستند و به هم میرسند و ناراحت نیستند که هر دو تعلقی ندارند. این عشق اولیای خداست؛ آنان که هیچ اعتراضی به حق ندارند و در عشق خود صداقت دارند. ویژگی اولیای محبوبی خدا آن است که شروع سیر آنان، با صدق و صفای عشق است.
تمامی مظاهر و پدیدههای هستی، حجله همآغوشی با حقتعالی است و حقتعالی تمامی پدیدهها را در آغوش محبت خود دارد. پدیدهها به سیر بینهایت در بینهایت فرو میروند و طول، عرض و عمق معنوی بیپایانی دارند. از جهت طول، انسان از سوی حقتعالی آمده و دوباره به حقتعالی باز میگردد و در جهت عرضی حق، انبیا، ملایکه، جن، حیوانها و اشیا را درنوردیده است. از جهت عمق نیز، اگر انسان هر قسمتی ـ حتی لقمه غذایی که میخورد ـ بشکافد، مشاهده میکند که عالمی بیپایان در آن نهفته است و حقتعالی را در تمامی آنها، در قرب با پدیدهه ملاحظه میکند.
خداوند یاری است که با همه است. هر جا که دیدِ فکر و اندیشه باشد و هر جا که فکر به آن نرسد، حقتعالی هست. خدا حتی در خود حقی که نمیشود از آن سخنی گفت و بر آن حرفی زد و اسم و رسمی ندارد، حقیقت دارد؛ آن هم بهطور نامحدود و دور از تعین. حق در تمام ناسوت و پدیدههای مادی نیز چنین است؛ آن هم به صورت نامحدود و البته از تمامی آنها نیز جدایی دارد.
محبوبان در هسته مرکزی ذات خداوند زاده میشوند و تمامی عوالم نزولی هستی را سیر میکنند و سپس به ناسوت فرود میآیند. آنان نخستین چهرهای که میبینند، چهره خداوند است.
اگر کسی از محبوبان باشد، به مقام ذات حقتعالی ـ که مقام بیتعین و بی اسم و رسم است ـ راه مییابد. او از اسمای حقتعالی و از مقام احدیت ذات فراتر میرود و فقط ذات میبیند و بس. چنین کسی است که از دیدن اسما و صفات رهاست. او میتواند خود را در مقام ذات ببیند؛ بهدور از رویت اسما و صفات.
اولیای محبوبی در مقام فنای ذات قرار دارند. آنان برای وصول به این مقام، از هرچه جز ذات است ـ حتی اسم و صفت ـ فراغ مییابند. البته این راه باز است، اما جز دست محبوبان به آن نمیرسد؛ کسانی که دری را به روی خود بسته نمیگذارند و چنان جنونی دارند که هر درِ بستهای را، نه در میزنند، بلکه آن را باز میبینند و به استغنا و با زبان حقی، مقام ذات را نیز با تمامی مصایبی که دارد، خواهان میشوند.
امور موهوبی خداوند به محبوبان، از ازل است و پیش از آن که پا در ناسوت نهند. میهمانی مقام ذات حقتعالی، نخستین اعطایی موهبتی به آنان است که در ناسوت، وصل مدام آن را به خواسته حقی طالب میشوند.
البته استخوانهای چنین کسی را چنان نرم میکنند و او را چنان به ازل و ابد میپیچانند که دیگر خود را نمیبیند؛ بلایای ازل و ابدی که عالیترین صحنه آن را در کربلا میشود دید. در میان انبوهی از خبیثترین انسانها، امنترین نقطه، شمشیرها بوده است که امام حسین علیهالسلام به آن پناه میبرد و سینه را به آن تقدیم میدارد و میفرماید. «یا سیوفُ خذینی» (اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۵۸۱)؛ ای شمشیرها مرا دریابید. مثل این که پناهی آسانتر و مهربانتر از تیغ تیز و زخم شمشیر نیست؛ آن هم تیغهای برندهای که فراوان میباشند؛ زیرا به لفظ جمع آمده است. تیغهایی که با تمامی جلال خود، نسبت به کینه شدید و متراکم بدخواهانِ پلید، مهربانترین پناه هستند که فرود میآیند.
محبوبان الهی، همه چشم میشوند و همه رویت، و خداوند، آنان را تنگ در آغوش عشق خویش میگیرد؛ اما کسی از غوغای درون آنان ـ که تمامی اسمای الهی را یکی یکی زیارت نمودهاند ـ خبر نمیشود.
انجام محبوبان، ذات، و عرفان آنان، غربت، تنهایی و ختمِ به خون است؛ چنانکه در نقل است. «ما منّا إلاّ مسموم او مقتول» (بحارالانوار، ج ۲۷، ص ۲۱۷).
اولیای محبوبی این توان را دارند که به عشق، در کمین خداوند بنشینند و او را رصد کنند و وقتی او را در دل خویش یافتند، وی را تنگ در آغوش دل خویش آورند. همانطور که خداوند نیز به عشق، در مرصاد و کمینگاه بندگان مینشیند و آنان را دید میزند تا در لحظهای مناسب، آنان را عنایتی ویژه از ذات بهجتانگیز خویش داشته باشد.
محبوبانی که به مقام بدون اسم و رسم وارد میشوند، نه ستون فقراتی از خودی خلقی، برای ایستادن دارند و نه حرفی برای گفتن و عنوان آوردن. عالَم اولیای محبوبی و میهمانی دادنِ آنان به حقتعالی، چنان باصفاست که هیچ صفایی بدیل آن نمیگردد. آنان با حقتعالی معاشقه، معانقه و همآغوشی دارند. محبوبان برای رسیدن به این بزم، در قرب صعودی خویش، تمامی عوالم قیامت، اعیان ثابته، اسما و صفات فعلی و صفات ذاتی را میگذرانند و از تعین فراتر رفته، به مقام ذات ورود مییابند. همچنین آنان در قرب نزولی، تمامی اعمال و کردار خلقی را میتوانند به صورت ارادی دریابند و البته در هر پدیدهای، بی نهایت را به توان بینهایت به تماشا بنشینند.
دل اولیای محبوبی هنگامهای است از بارگاه نزول حقتعالی. کسی که میخواهد دل حقتعالی را دریابد، باید دل اولیای محبوبی حقتعالی را به دست آورد؛ دلی که فقط حقتعالی در آن نشسته است. محبوبان الهی نخست حقتعالی را زیارت و رویت میکنند و اعتصام به حقتعالی دارند و او را به صورت وجودی شایسته پرستش، بندگی و عشق مییابند و حقتعالی هستِ دل آنان است؛ زیرا دل حقتعالی به جای دل آنان نشسته است و از خود چیزی ندارند. آنان نه در پی بهشت هستند و نه در بند ترس از دوزخ؛ بلکه فقط نظر بر حقتعالی دارند و بس، و در پی انجام خواستههای او هستند به عشق، رفاقت، انس و صفای حضور، تا دل او شکسته نشود؛ از این روست که آنان از انجام وظیفه یا رسیدن به نتیجه فارغ میباشند.
محبوبان الهی تمامی کمالات خود را به صورت لدنی، ابداعی و اعطایی الهی دارند. دل آنان خانه حقتعالی است و این کمالات از قلب ایشان است که بر دل خلق مینشیند. اولیای محبوبی، سعه و گستره ظهور و نمود دارند و چون پیشفرض و شرطی برای معرفت و کردار ندارند، دستی باز در کردارهای خود دارند که اگر کسی خود را به آنان رساند، بر او خجسته باد؛ چرا که ایشان اساس خیرات، کمالات و معارف هستند.
از مهمترین ویژگیهای محبوبان الهی آن است که غیری نمیشناسند. آنان چون غیری نمیشناسند، خوف از غیر ندارند و غصه، حسرت، عقده و کمبود غیر ندارند و فقط برای وصول به حقتعالی و عنایت خاص اوست که ناله سر میدهند و سرشک دیده بر سجاده میآورند.
برای محبوبان، دل حق مهم است. اگر دل حق پذیرای ایشان نباشد، عالم و آدم از یک آه سردِ نفیر ایشان، خاکستر میشود و عجیب آن است که کسی از سوز دلِ آنان خبر نمیشود.
خمیرمایه حرکت محبوبان عشق و صفاست؛ آن هم صفایی که صفا گرفته است و کمترین ناخرسندی در آن نیست. البته این رضایت، امری موهبتی و اعطایی از ناحیه حقتعالی است و در فریادهای عاشقانه خود نیز به زبان حق است که فریاد دارند.