عاقلی نیست که در وجود حقیقتی که به ضرورت باید باشد شک کند و از آن بیاعتنا بگذرد و بیتفاوتی نشان دهد. هستی حقیقی است و حقایقی در هستی موجود است و با حفظ مراتب به جایی میرسد که دیگر مگو و مپرس.
چیزی که بسیار مهم است و علت توهمات بسیاری میگردد، دوری حقایق معنوی از دنیای ناسوتی و مادی ماست و یا به اعتبار دیگر دوری فراوان و فاصله درازی است که ما از آنان داریم. چنین دوری و وجود حایل در مسیر وصول به فیوضات معنوی یا مبادی آن فراوان حالت شک و انکار را در آدمی پدید میآورد.
این دوری آدمی را به حرمان کلی مبتلا میسازد. آلودگی به ماده و غلطیدن در آن انسان را چنان زمینگیر میکند که یا نمیتواند یا نمیخواهد خیال حقایق دیگر را در سر بپروراند و برای آرامش خیال خود که آن نیز خیالی بیش نیست راه شک و انکار را پیش میگیرد.
مبادی عالی وجود به قدری صفا و سلامت دارد که در خور ذهن، اندیشه، دل و فکر آلوده آدمیان نیست و همین امر علت بیتفاوتی ما نسبت به آن میگردد. آنان خدایی میگویند، قرآنی میخوانند، به انبیا و امامانی اعتقاد دارند، فرشتگان، عقول و مدبرات آن را باور دارند؛ ولی از همه آنها چیزی جز سخن، توهم و خیال در خاطر ندارند و کمتر میتوانند با آنها محشور و همنشین گردند و با آنها قرب و حضوری داشته باشند.
اگر دعای بسیاری مستجاب نمیشود و اگر از عوالم غیبی بهرهای برده نمیشود و اگر بهشت و جهنم دیده نمیشود، تمامی بر اثر دوری از دنیای معنویات است.
ما از اولیای الهی به قدری دور افتادهایم که دیگر برای ما قابل استفاده نیستند و با آنکه آنها در فاعلیت خود کامل هستند، ما استعداد بهرهگیری از آنان را نداریم.
پیامبر، علی، زهرا، حسن، امام زمان، ابوالفضل، اکبر، عون و جعفر علیهمالسلام میگوییم و به آن حضرات حتی دل بستهایم و آنان را الگوی خود قرار دادهایم؛ ولی کمترین شباهتی با ایشان نداریم و از آن حضرات بهقدری دوریم که گویی آنان برای ما بیثمر میباشند و کمترین نقش عقیدتی یا عملی در زندگی ما ندارند. تنها به سخن اکتفا میشود و بس.
به قرآن کریم اعتقاد داریم، بدون آنکه آن را بفهمیم و یا از آن استفاده کنیم. نسبت به تمامی این حقایق در حد سخن و خیال باقی ماندهایم و به حقایقی دلخوش هستیم که با ما بیرابطه میباشند و به قول معروف «برای نهادن چه سنگ و چه زر» را میتوانیم نسبت به آنان در نظر بیاوریم.
برگرفته از کتاب پندهای رفتاری