گزارشي از سخنراني در يكي از هيأت‌هاي مذهبي تهران

 سوره فجر / سوره امام حسين عليه السلام

«یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلَی رَبِّک رَاضِیةً مَرْضِیةً، فَادْخُلِی فِی عِبَادِی، وَادْخُلِی جَنَّتِی».

ای نفس مطمئنه، خشنود و خداپسند به سوی پروردگارت بازگرد، و در میان بندگان من درآی، و در بهشت من داخل شو.(فجر / ۲۷ ـ ۳۰)

 نفس مطمئن، نفسی است پر از صفا، جوان‌مردی و پاکی، که تنها نفس‌های پاک را گرد خود می‌آورد. در میان تمامی انبیای الهی از حضرت آدم علیه‌السلام تا حضرت خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله هیچ کدام چنین ویژگی را نداشتند که تمامی یاران ایشان پاک و صافی باشند؛ همان‌طور که آقا رسول‌اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله هنوز از دنیا نرفته بودند که ناخالصی‌ها خود را نشان داد و حتی کسانی که در خانهٔ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بودند، به مخالفت با ایشان برخاستند؛ اما در قیام کربلا تنها یارانی جوان‌مرد باقی ماندند و از حبیب بن‌مظاهر ـ پیر دیر کربلا ـ تا علی اصغر، طفل شیرخوار، همه و همه با آن حضرت علیه‌السلام همراه و همدل بودند و حتی تمامی زنان شیردل نیز با آن حضرت علیه‌السلام موافق بودند و کسی مزاحم امام نبود و دست ایشان را برای نمایش عشق نبسته بودند و همه با ثبات قدم و با دلی مطمئن، یار و یاور حضرت بودند.

برای ارتباط هر چه بیش‌تر با روح قدسی حضرات سيدالشهدا علیه السلام و معرفت به فضایل ایشان ، به تهذیب نفس و طهارت روح نیاز است و با سخن،مقال و گفتار، به شناخت آن حضرت نمی‌توان رسید. چنین نیست که با سخن گفتن، بشود حسین علیه‌السلام را یافت و با حرف، او را شناخت و با گفتار پیدا نمود؛ بلکه قدم‌های معرفت با صفای باطن و روشن ضمیری و با قرب معنوی است که پیش می‌رود.

ما انسان را دارای دو چهرهٔ ارتباطی می‌دانیم که می‌تواند خود را با دو طریق رشد دهد و چهرهٔ خود را به هر سویی که بخواهد بکشاند. یک چهرهٔ او، شناسنامهٔ وی است که روابط خارجی او را بیان می‌دارد و معرّف نام، پدر و مادر و اصل و تبارِ سببی و نسبی اوست، که منیت وی را شکل می‌دهد و هر چیزی را همانند لباس، کفش، ظاهر، فضل، خانه، ثروت و متعلقات، به خود اضافه می‌کند و برای نمونه می‌گوید: ثروت من. وی در این شناسه، موقعیتی شغلی دارد که وقت و عمر خود را برای آن می‌گذارد.

اما چهرهٔ دوم انسانی، بُعد واقعی وی را نشان می‌دهد و شناسهٔ حقیقت اوست، که همان باطن اوست با خصوصیاتی که دارد، و می‌تواند صفا، صمیمیت، صدق، ایمان و عبودیت در آن باشد یا حقد و کینه، حسادت و هر رذیلت دیگری.

انسانی که تمام وقت به ظاهر خود اشتغال دارد، از باطن تهی است و آن کسی که به باطن می‌پردازد، نمی‌تواند دل به ظاهر ببندد. کسی که به دنبال باطن است، هیچ گاه به دنبال صورت و ظاهر نیست و آن کسی که به دنبال ظاهر است، هیچ گاه عمر خود را در باطن خویش هزینه نمی‌کند. چنین انسانی شبانه روز زحمت می‌کشد و تحصیل می‌نماید برای مدرک و نانی که از آن به دست می‌آورد. چنین انسانی، یک نعش است که تعزیهٔ آدمی دارد و نقش انسان را بازی می‌کند. او معرکه‌داری بیش نیست و چیزی جز شعبده در چنته ندارد. شناسنامهٔ وی با متعلقاتی که دارد، به او آویزان است و حقیقتی جز کفش، کلاه، لباس، خانه، خودرو، فرزند، پدر، مادر و شهر و دیار خود ندارد و وقتی که می‌میرد، چیزی با او همراه نیست و هرچه را که به خود آویز کرده است، باید از خود بردارد و به داماد، عروس و شوهر بعدی زن خود بسپارد. زندگی چنین کسی هیچ شباهتی به اولیای خدا و انبیای الهی علیهم‌السلام ندارد. اولیای خدا و انبیای الهی علیهم‌السلام حقیقتی دارند مطمئن که همواره به سوی خدای خویش رجوع می‌کنند و وصف حال آنان، این آیهٔ شریفه است:

«یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلَی رَبِّک رَاضِیةً مَرْضِیةً، فَادْخُلِی فِی عِبَادِی، وَادْخُلِی جَنَّتِی»(فجر / ۲۷ ـ ۳۰).

این آیه در سورهٔ فجر قرار دارد. سورهٔ فجر، سورهٔ امام حسین علیه‌السلام است. این سوره می‌فرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، وَالْفَجْرِ، وَلَیالٍ عَشْرٍ، وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ، وَاللَّیلِ إِذَا یسْرِ»(فجر / ۱ ـ ۴).

هم آیات ابتدایی این سوره در شأن امام حسین علیه‌السلام است و هم آیات پایانی آن، که خدمت شما در طلیعهٔ سخن قرائت شد.

امام حسین علیه‌السلام حقیقتی دارد که در این آیه از آن به «نفس مطمئن» یاد شده است. نفس مطمئن، نفسی است پر از صفا، جوان‌مردی و پاکی، که تنها نفس‌های پاک را گرد خود می‌آورد. در میان تمامی انبیای الهی از حضرت آدم علیه‌السلام تا حضرت خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله هیچ کدام چنین ویژگی را نداشتند که تمامی یاران ایشان پاک و صافی باشند؛ همان‌طور که آقا رسول‌اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله هنوز از دنیا نرفته بودند که ناخالصی‌ها خود را نشان داد و حتی کسانی که در خانهٔ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بودند، به مخالفت با ایشان برخاستند؛ اما در قیام کربلا تنها یارانی جوان‌مرد باقی ماندند و از حبیب بن‌مظاهر ـ پیر دیر کربلا ـ تا علی اصغر، طفل شیرخوار، همه و همه با آن حضرت علیه‌السلام همراه و همدل بودند و حتی تمامی زنان شیردل نیز با آن حضرت علیه‌السلام موافق بودند و کسی مزاحم امام نبود و دست ایشان را برای نمایش عشق نبسته بودند و همه با ثبات قدم و با دلی مطمئن، یار و یاور حضرت بودند. کربلا دانشگاه کمال و اطمینان بوده و سه امام معصوم از امام حسین، امام سجاد و امام باقر علیهم‌السلام در آن حضور داشته‌اند. امام حسین علیه‌السلام چنان اطمینانی به خود و خانوادهٔ خویش داشتند که همسر و فرزندان را نیز با خویش بردند و همه را به سوی خدا فراخواندند و این برای کسی است که به چهرهٔ حقیقی خود توجه داشته باشد.

در برابر، کسی که پنجاه سال برای زندگی دنیوی در پی تدارک توشه و متاع است، حاضر نیست به هنگام مرگ آن را ترک گوید و به مرگ خود راضی نمی‌شود و چه بسا با خداوند درگیر می‌شود. البته چنین کسانی نه با فرشتهٔ مرگ، که با خدا، دعوا و نزاع می‌کنند. فرشتهٔ مرگ، بعد از هفتاد سال زندگی، ناگاه پیش چشم کسی حاضر می‌شود و از کسی که حاضر نبوده است هزار تومان به کسی ببخشد، می‌خواهد تمامی اموال خود را زمین بگذارد و زحمت هفتادسالهٔ خود را بر باد دهد و این‌جاست که ـ نعوذ باللّه ـ می‌گوید: «ظالم‌تر از خدا که می‌خواهد تمامی اندوختهٔ مرا بگیرد، وجود ندارد.» چنین کسی با رضایت به سوی رب خویش نمی‌رود؛ بلکه در حالی که با خداوند درگیر است، به برزخ گام می‌نهد.

این اولیای خدا هستند که با رضایت تمام و با قلبی مطمئن، به سوی خدای خویش رجوع می‌کنند و نشان ربانی آنان را می‌شود در چهرهٔ مبارک ایشان دید. برای نمونه، امام حسن مجتبی علیه‌السلام چهره‌ای الهی داشتند؛ اما نشان امام حسین علیه‌السلام خطی لم‌یزلی است که نفسی مطمئن را می‌نمایاند و این چهره هرچه به عصر عاشورا نزدیک‌تر می‌شده روشن‌تر، صافی‌تر و زیباتر می‌گردیده است و چنان اطمینانی در آن بوده است که دشمن حتی به بدن پاره پارهٔ آن حضرت نیز نمی‌توانسته نگاه کند و سر را از قفا می‌برد. مظلومیت ایشان با ضعف آمیخته نبوده است.

صلابت آقا ابوالفضل العباس علیه‌السلام نیز همین‌گونه بوده است و عمود آهنینی که بر ایشان وارد می‌شود، از جلو و با مشاهدهٔ چهره نبوده، بلکه از پشت سر بوده است؛ وگرنه کسی به خود جرأت نمی‌داده به این چهره نگاه کند و هر عمود به دستی، با مشاهدهٔ این چهره، ناخودآگاه عمود از دست می‌انداخته است. آن حضرت، چنان چهرهٔ زیبا و پر صلابتی داشته‌اند که به ایشان لقب قمر بنی‌هاشم ـ که قومی زیبا بوده‌اند ـ را داده‌اند. البته زیبایی حضرت عباس به سفیدی یا بوری چهره نبوده است؛ بلکه به قامت بلند، رسا و رشید ایشان بوده که می‌توانسته بر اسب‌های بلند اعراب بنشیند و پا را بر زمین رها کند. چنین قامتی ستبری سینه را می‌خواهد. زیبایی ایشان در پوست نبوده است. این زلیخا بوده که چهره و پوستی زیبا داشته است. این اطمینان، ستبری و آن قامتِ قیامت بوده که ایشان را زیبا می‌نموده است؛ به‌گونه‌ای که وقتی روی اسب قرار می‌گرفته‌اند، هر کس آن جمال بزرگوار را می‌دیده، به خود جرأت رفتن به میدان را نمی‌داده است. البته امام حسین علیه‌السلام جوانمرد است و نمی‌خواهد رعب و خوفی در دل دشمن ایجاد کند و برای همین به حضرت عباس علیه‌السلام اجازهٔ میدان نداده است؛ چرا که آن سپاه، توان مقابله با عباس را نداشتند؛ از این رو، سفیر سماوات در گوش دلش سر داد: «شاء أن یراک قتیلا»(بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۴)؛ خداوند می‌خواهد تو را کشته ببیند.

اگر امام حسین علیه‌السلام به حضرت عباس علیه‌السلام اجازهٔ میدان دهد، چیزی از میدان باقی نمی‌ماند و نوبت به شهادت حسین علیه‌السلام نمی‌رسد؛ در حالی که حسین برای شهادت آماده بود؛ از این رو، به عباس می‌گوید: «برو آب بیاور.» البته امام حسین علیه‌السلام نیز برای جنگ به میدان نرفت. شهیدان کربلا تمامی برای جنگ به میدان رفتند، جز امام حسین و حضرت عباس علیهماالسلام . این دو بزرگوار رفتند تا به اشارهٔ حق، کشتهٔ خویش را با رضایت و صفای محض و اطمینان کامل، به سوی خدا ببرند.

کسی که از جوان‌مردی بویی ندارد و به فکر آب و نان خود می‌باشد و خودخواهی، تمام وجود او را فرا گرفته است، چیزی جز نفس اماره ندارد و جز بدی و بدبینی در ذهن وی نمی‌نشیند. چنین دلی فقط بهانهٔ بدی و بدها را می‌گیرد و به هیچ وجه نمی‌تواند ساعتی با نیکان بنشیند. بعد از نفس اماره، کسی که کمال می‌گیرد، نفس لوامه و وجدان وی جانب حق را می‌گیرد؛ هرچند به ضرر برادر خود باشد.

نفس مطمئنه، ویژهٔ اولیای خداست. آنان نه از دشمن می‌ترسند و نه از مرگ می‌هراسند، و نه از قلت و کثرت حساب می‌برند. آنان تنها حق را می‌بینند و حق را، و در عشق او مستغرق می‌باشند؛ آن هم عشق پاکی که آلوده به هیچ طمعی نیست و یقین محض به حق دارند. ایشان شک و شرطی برای معشوق ندارند؛ زیرا آن کس که شک و شرط دارد، عاشق نیست. قرآن کریم خطاب به آنان می‌فرماید:

«یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلَی رَبِّک رَاضِیةً مَرْضِیةً، فَادْخُلِی فِی عِبَادِی، وَادْخُلِی جَنَّتِی»(فجر / ۲۷ ـ ۳۰).

یعنی به بهشت من درآی. در تمامی آیات قرآن کریم، تنها همین آیه است که از بهشت خداوند سخن می‌گوید. در موارد دیگر، از بهشتی سخن گفته می‌شود که نهرهای آب در زیر آن جاری است، با حوریانی که در خیمه‌ها هستند؛ اما در این‌جا گفته می‌شود: «به بهشت من در آی». در سورهٔ ویژهٔ امام حسین علیه‌السلام ، نخست با «وَالْفَجْرِ» شروع می‌شود و با «جَنَّتِی» پایان می‌پذیرد و واژه واژهٔ آن، از امام حسین علیه‌السلام می‌گوید. آنان به سوی خدایی رفتند که می‌ماند و از چیزی گذشتند که فناشونده و زوال‌پذیر است. امام حسین علیه‌السلام هرچه داشت، همه را به خدا داد و حتی کفنی نیز با خود برنداشت. خداوند، ما را با آن حضرت علیه‌السلام محشور بفرماید. خوشا به سعادت شهدای انقلاب که در این دورهٔ وانفسا، بار خود را بستند و رفتند و به اطمینان رسیدند و وصول پیدا کردند و دیدند آن‌چه را به آنان نشان دادند؛ اما دیگران تا مراتب دنیا و برزخ را طی کنند، مشکلات بسیاری را پیش رو خواهند داشت که هیهات است و باید از آن، به خداوند پناه برد. ان‌شاء اللّه آقا امام حسین علیه‌السلام مدد نماید تا عاقبت به خیر شویم. اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد.

———————–

این سخنرانی در تاریخ ۵ / ۲ / ۱۳۸۱ در یکی از هیأت‌های مذهبی شهر تهران ایراد شده است.

 

مطالب مرتبط: كتاب:  “چشمه‌ساران كوثر

 

مطالب مرتبط