گفتوگوی ۸:علم الهی در سیرهٔ رضوی(۱)
اشاره: متن حاضر مصاحبهٔ گروه اندیشه از روزنامهٔ خراسان است. این متن بهگونهٔ ناقص به دست ما رسیده است و همانگونه که خوانندهٔ محترم متوجه میشود بخشی از آن در دست نیست. این مصاحبه بر آن است که تأثیر علم لدنی و خدادادی امام رضا علیهالسلام در موضعگیریهای سیاسی را نشان دهد.
اندیشه: در زمان امامت امام رضا علیهالسلام صفآراییهای سیاسی چگونه بوده است؟
در تحلیل دورهٔ سیاسی حاکم بر زمانی که امام رضا علیهالسلام به امامت رسیدند باید آن فضا را از دو سو مورد مطاله قرار داد. یکی آنکه در دوران بنیعباس، آنان هیچ دلخوشی از امام رضا علیهالسلام نداشتند. با ورود امام علیهالسلام به صحنهٔ سیاست و اجتماع، نشانههایی از سقوط عباسیان را میشد مشاهده کرد.
در آن زمان قابل پیشبینی بود که اگر بنیفاطمه به حکومت نزدیک شوند با آن موقعیت معنوی که دارند دیگر بنیعباس به انقراض کشیده خواهد شد.
در این زمینه، عباسیان آزرده و گلهمند بودند و با حضرت علیهالسلام برخورد مناسبی نداشتند. کنایهها و نیش زبانهای پیشکسوتان بنیعباس مؤید این ادعاست. بنابراین حضرت امام رضا علیهالسلام در مقابل عباسیان قرار میگیرد و عباسیان آن حضرت علیهالسلام را نسبت به حکومت وارث میبینند. حال باید دید حضرت چگونه با صلابت، درایت، علم و متانت حرکت میکند تا بتواند فتنهها را کنترل نماید.
جهت دوم دوستان بودند. آنها که داعیهٔ ولایت و تشیع داشتند. حضرت با آنها نیز در تقابل قرار گرفت. ادعای این گروه این بود که حضرت با قبول حکومت، وابسته به حکومت خواهد شد و «سیاست» جایگزین «معنویت» خواهد گردید. از این رو کسانی که معرفت کامل نداشتند و ظاهربین یا کجاندیش بودند یا بغض و غرض داشتند در برابر حضرت قرار گرفته بودند و این امرِ بسیار سنگینی بود که چگونه باید در قبال این مسأله واکنش نشان داد.
اندیشه: آیا شخص مأمون در این صفآرایی جایی نداشت؟
مأمون با آنکه بر مسند قدرت بود ولی از حضرت علیهالسلام دلهره و دلنگرانی داشت؛ چون از نظر روانشناختی انسان ضعیفالنفسی بود. مأمون سیاست و اندیشهاش در میان سایرین برجسته بود و بر آنان ارجحیت داشت، ولی با این حال، واهمه و ترسی از امام داشت؛ چون خود را در برابر کسی میدید که صاحب اصالت و کرامت و معرفت بود.
بنابراین سه چهرهٔ مهم در برابر حضرت بودند: الف ـ عباسیان؛ ب ـ دوستان ناآگاه؛ ج ـ مأمون و سیاستش که البته این مورد را باز میتوان مجزا کرد.
بهطور اساسی، سیاست مأمون بر این بود که از تعدد اقوام و آرا استفاده کند و آن را علیه حضرت به کار گیرد؛ بهطوری که باعث آسیبپذیری آن حضرت شود. به این جهت بود که دست به دامان هر کسی میشد.
از سویی همهٔ امکاناتی که از ادیان دیگر بر جای مانده بود را به خدمت گرفت تا دانشمندان و عالمان آن ادیان بتوانند حضرت را در حاشیه قرار دهند. اما این حقیقت باطن و آن معنویت الهی حضرت امام رضا علیهالسلام بود که حضرت را در تمام میادین پیروز میکرد. مدد الهی این است که سن امامان و تجارب زندگی محسوس در دانش آنان تأثیری ندارد.
ممکن است زمینهٔ معنویت رفتار مدرنی را در مورد امامان هم ایجاب کند، ولی این تفاوت چه در باب امامت و چه در باب علوم و زمینههای دیگر، قابل قیاس با افراد عادی نیست.
اندیشه: ویژگیهای اصلی باور ما نسبت به حضرات ائمه علیهمالسلام چیست؟
ما اعتقاد داریم که حضرات ائمه علیهمالسلام بندگی و امامت داشتهاند. این عبودیت و بندگی برایشان ربوبیت الهی میآورد(۲).
۱٫ روزنامهٔ خراسان.
۲٫ روی عن أبی عبد اللّه: العبودیة جوهر کنهها الربوبیة. مصباح الشریعه، ص ۷٫
(۲۰)
لذا تمام تواناییهایی را که اولیای الهی و امام هشتم علیهمالسلام داشتهاند نباید به حساب استعداد فردی و دانشمند بودن یا تحصیل کردن آنان گذاشت. به همین خاطر است که تمام منش و کنش آن حضرت بار معنوی داشته است. ایشان ولایتعهدی را میپذیرد تا دوستان و عباسیان تحریک نشوند ولی خاطرنشان میکنند که در سیاست مداخله نخواهند کرد. طبیعی است که اگر آن حضرت علیهالسلام به عزل و نصب و به امور سیاسی مشغول میشدند نه عباسیان را میتوانستند مهار کنند و نه آن دوستانی را که گفته شد. حضرت با پذیرش ولایتعهدی مأمون را متقاعد کرد و دوستان را با درایت آرام نمود. ایشان به طریقی استثنایی توانستند بر اوضاع مسلط شوند. ما میبینیم که حضرت علی علیهالسلام با معاویه کنار نیامد یا امام حسین علیهالسلام با یزید برخورد کرد. حضرات ائمهٔ دیگر علیهمالسلام نیز به همین طریق بودند اما امام رضا علیهالسلام هم بدون درگیری وارد حکومت میشوند و هم از آلودگی به آن میپرهیزند.
در همان نماز عید که معروف است وقتی حضرت علیهالسلام حرکت میکنند با لسانی متعارف دعا میخوانند و میفرمایند: سلام بر دو پدرم آدم و نوح، سلام بر دو پدرم ابراهیم و اسماعیل، سلام بر پدرانم محمد و علی. امام به این طریق خود را منتسب به سلسلهای میکنند که حلقههای عبودیت است. ایشان میخواهند بگویند ما دارای زمینههای الهی و عاطفی هستیم و باید این مسایل را گوشزد کنیم. اینها ظهورات علم الهی است که در جامعه آشکار شده است.
اندیشه: شما بنیادیترین درس زندگی حضرت را در چه امری میدانید؟
من فکر میکنم اساسیترین نکته در این زمینه این است که بفهمیم چهطور یک انسان از طریق عبودیت به ولایت و عصمت میرسد و در این حال تمام مسایل ظاهری و حربههای این جهان در برابر این مهرهٔ الهی مات هستند. علم و قدرت و سیاست مات شاه ولایت است. مأمون با وجود همهٔ ذکاوت در برابر حضرت به زانو در میآید و دلهرهٔ مأمون از صلابت علی بن موسی الرضا علیهالسلام بود که او را وا داشت حضرت را مسموم کند.
پس اهتمام ما باید در این جهت باشد که با این سه ویژگی اصلی حضرت؛ یعنی عبودیت، ولایت و عصمت ارتباط پیدا کنیم. حضرت با دید حق میدید و با قدرت حق عمل میکرد.
اندیشه: کسانی هستند که در سنت زیارت، حضرات ائمه علیهمالسلام از جمله حضرت امام رضا علیهالسلام را مورد پرستش قرار میدهند و به بارگاه ایشان سجده میکنند، بعضی نیز به طور افراطی آن را نمودی از شرک میدانند. نظر شما در این باره چیست؟
اصولا شرک یعنی این که در برابر خدا به کسی استقلال داده شود. ولی ما به هیچ کس در برابر خدا استقلال نمیدهیم و میگوییم حضرات ائمه علیهمالسلام هر چه دارند از عبودیت دارند. آنها از رهگذر بندگی به سروری رسیدند ولی شرک یعنی همترازی را برای خدا قایل شویم. کسانی که چنین نظری دارند یا از مبانی فکری و عقیدتی شیعیان آگاه نیستند یا ممکن است عقیدهٔ ایشان حاصل دیدگاههای ارتجاعی باشد که در آنها رسوب کرده است. اگر از هر زیارتنامهخوان بپرسیم که این «آقا» کیست؟ او خواهد گفت بندهٔ خدا، ما فقط به کمک آنها تقرب میجوییم. این استمداد نمیتواند آلوده به شالودههای شرکآمیز باشد. شرک استقلال ثانی است و در اینجا اصلا مطرح نیست.
اندیشه: گفته میشود همین استمداد از بندهٔ خدا یا طلب شفا یا زنده و جاوید پنداشتن این ارواح طیبه با مسألهٔ وحدانیت مغایر است و ما با این رفتار، صفات خاص خداوند و از جمله خلود و جاودانگی را به غیر خدا نیز نسبت دادهایم؟
در این رابطه باید گفت بهطور اساسی، مرگ در هستی وجود ندارد، بلکه تنها جابهجایی است. از نظر علمی و فلسفی هیچ ذرهای امکان نابودی ندارد. به لسان قرآن کریم: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ»(۱)؛ ما متحول و یا جابهجا میشویم و از این جهان به جهان آخرت و از این وجود به آن وجود میرویم. هیچ گونه نابودی معنا ندارد. اهل بهشت و حتی اهل دوزخ نیز دارای خلود هستند. هیچ صفتی نیست که خداوند داشته باشد و ما نداشته باشیم. همهٔ صفات الهی به عالم اطلاق دارد، اما تفاوت ما در صفت با پروردگار در این است که او ذات صفت را دارد و ما ظهور صفت را دارا هستیم؛ یعنی اگر ما خلود داریم به خلود حق است و اگر بقا داریم به بقای حق است و یا علم و قدرت ما به علم و قدرت حق است، خدا حی است ما هم حی هستیم. سنگ هم حی است. از نظر فلسفی، حی متعلق به همه چیز است. ما از عدم نیامدهایم که به عدم برویم، بلکه از حق آمدهایم و
۱٫ بقره / ۱۵۶٫
(۲۱)
به حق میرویم.
وقتی میگوییم «کلُّ مَنْ عَلَیهَا فَانٍ»(۱)؛ «فان» به معنای نابودی نیست، بلکه به معنای دگرگونی و به همریزی است. پس همه چیز ایجاد و وجود پیدا میکند، ولی محکوم به عدم نمیشود. پس نه تنها ائمه علیهمالسلام بلکه ما هم دارای آن صفات هستیم با این تفاوت که حضرات ائمهٔ اطهار علیهمالسلام این صفات را به فعلیت رساندهاند ولی ما در مرحلهٔ امکان هستیم. با این حال، چه ما که مستعد این صفات میباشیم و چه آنان که فعلیت یافتهاند بالحق هستیم، و چون بالحق هستیم مسألهٔ مطرح شده عمومیت ندارد و فهم این نکته است که ما را به حقیقت امامت پیوند میدهد.
۱٫ الرحمن / ۲۶٫
(۲۲)