مادرم نود و پنج سال سن داشت که از دنیا رفت. گاهی دلتنگش میشوم و زندگی او را مرور میکنم. او باعزت زندگی کرد. وقتی از دنیا رفت، هفتادوهشتهزار تومان پول از او بهجا ماند.
گاهی شخصی میلیاردها تومان پول در اختیار دارد یا مدتی شوکت اجتماعی دارد، اما وقتی از دنیا میرود، نه عزتی دارد و نه فرزندانش او را دوست دارند. مادرم در این خانه، مانند ملائکه پاک و شریف زندگی کرد. مدتها از وفات او گذشته، اما یاد و خاطرهاش هنوز در این خانه باقی است. من شب و روز او را به یاد میآورم. دلیل این حیات معنوی و محبوبیت او چیست؟ او مالی از خود باقی نگذاشت و هر آنچه را داشت با خود به عالم دیگر برد. چنین معناها و مسایلی به سادگی قابل هضم و درک نیست؛ همچنان که به سادگی فراموش نمیشود، بلکه ممکن است گذر زمان، عزت و شکوه او را فراگیر و عمومی سازد. تصمیم گرفتند که رخت و لباس مختصر مادرم را به علاقمندان بدهند. من از آنها خواستم ابتدا لباسها را بشویند و اتو کنند، بعد اگر کسی درخواست کرد، لباسها را به او ببخشند. خانمی از من چادر مادرم را خواست. گفتم چادر مادرم، نو و شیک نیست، چادری معمولی است. من از دادن چادر مادرم به آن زن، احساس خجالت میکردم. آن زن از اعیان بود و ژست خاصی داشت و من باید چادر یک پیرزن را به او میبخشیدم. آن زن اصرار کرد که ایرادی ندارد. گاهی مسایل عادی و منطقی، محلی از اعراب ندارند و مسایل دیگری است که تعیینکننده است. این معنای واقعی فقر و فنا در عرفان است. برای رسیدن به این مقامات معنوی لازم نیست اعمال مخصوص و عجیبی انجام داد. اگر انسانی معنوی و دارای مقام عرفانی باشد، هرچند واحد و یک نفر است، اما در واقع یک ملت است و کاربرد فراوانی انسان را دارد. این همان مقام فنای جمعی است. اینکه انسان خودخواه نباشد و فقط در فکر و تدبیر مسایل خودش نباشد و همه چیز را برای خود و در انحصار خویش نخواهد و درباره خود به یک زندگی عادی رضایت داشته باشد و درگیر مسایل دنیوی و مادی نباشد. هنوز یک ماهی از وفات مادرم نگذشته بود که یکی از رفقا محبتی کرد و گفت حاجآقا! من ده میلیون برای مراسم چهلم مادر شما در نظر گرفتهام، یا خودتان این کار را انجام بدهید یا من برگزاری این مراسم را بر عهده میگیرم. من مخالفتی نکردم و او برای مادرم سنگ قبر تهیه کرد. از او خواستم پول را خرج تهیه شام برای شرکتکنندگان کنند. هرچند که میگویم معمولا برای عزاداری، برای تهیه شام و غذا این مقدار هزینه نمیدهند. آن شخص اصرار کرد که مایل است تمام ده میلیون را خرج مراسم کند. در چنین شرایطی، انسان نمیتواند تدبیر خاصی داشته باشد. مادرم وقتی از دنیا رفت فقط هفتاد و هشت هزار تومان از او پول باقی ماند و با این حال، چنین مراسمی برای او برگزار شد. مفاهیمی مانند فنا و فقر در علم عرفان و در کتابها تا عبارت است، بازی با کلمات و درس مدرسه است که در عالم واقع رؤیت نمیشود. این در حالی است که بانویی نود و پنج ساله، از زمان و کیفیت مرگش مطلع میشود. با عزراییل دیدار میکند که او را برای رحلت از دنیا راضی کند. فرشته مرگ؛ عزراییل، سه بار به سراغ مادر آمده و این ملک، سلطان است. مادرم بعد از خواندن نماز صبح، رو به قبله دراز میکشد و از دنیا میرود. هنگام رحلت، پسرم حسین نزد او بوده و تعریف میکند که بدنش کاملا داغ و پر حرارت بوده است، اما من نمیتوانستم او را ببینم. همچنان که تا روز چهلم بر سر مزارش نرفتم. وقتی مادرم از دنیا رفت، از حسین خواستم، با اورژانس تماس بگیرد که کار تمام شده است. روی سنگ قبرش عبارت «عارفه دلسوخته» و «ستاره بینشان» را حک کردم. بچهها اعتراض کردند که این عبارات، بسیار سنگین است. گفتم مادرم انسان بسیار بزرگ و بزرگواری بود؛ بزرگتر از همه این عبارات. او تندیسی در عالم معنویت و عرفان است؛ اما بینشان بود. او تمام محتوای علم عرفان را در بر داشت. این در حالی است که بعضی از افراد، دربند دنیا و مادیات و هوای نفس هستند و با این حال، سخن از خدا و پیامبر و عرفان میگویند که سودمند نیست و وقتی وارد عالم آخرت میشوند، آنها را انسانی گنگ و سطح پایین میبینند. زمانی که در سنین کودکی به سر میبردم، ایشان هر سه ماه رجب، شعبان و رمضان را روزه میگرفت. من و فرزندانم، ماه رمضان را روزه میگرفتیم. نماز را به جماعت برگزار میکردیم. من به سرعت، نماز را اقامه میکردم تا آنها افطار کنند؛ اما مادرم نیم ساعت بعد از افطار سر میرسید؛ در حالی که نود و پنج سال سن داشت و ماه رمضان، در فصل تابستان واقع شده بود. دوست داشتم به او بگویم مادرجان! روزه برای شما واجب نیست، اما جرأت این کار را نداشتم. میگفت اگر روزه نگیرم، دچار فشار روحی میشوم. مادرم عاشقانه عمل میکرد و عبادتهایش را انجام میداد. او به بهداشت و نظافت نیز اهمیت زیادی میداد. هر هفته استحمام میکرد. ناخنهایش را کوتاه میکرد و از گیاه حنا استفاده میکرد. وقتی از دنیا رفت، رنگ حنا را به تن داشت که قابل شستشو نبود و غسالها مقداری آب روی بدنش ریختند. وقتی که مادرم از دنیا میرود، فرشته عزراییل، سه بار به بالین او رفت و آمد میکند. من درباره دلیل این موضوع فکر کردم. اینکه چرا ملک حاضر نبوده است جان مادرم را بگیرد. من چهلهزار تومان از پول مادرم را به فقیری که واقعا محتاج بود بخشیدم. تصمیم دارم فقیر دیگری را نیز بیابم تا باقیمانده پول را به او ببخشم؛ آنچنان که والده ما رضایت داشته باشد. من نیز در این امور دقت میکنم. اما باز هم نظرم با مادرم متفاوت است. او سفارش کرده که اموالش را به فقیران بدهیم و در منزل نگه نداریم. من اموال مادرم را به طلبهها بخشیدم. هرچند از تحصیل رضایت او شک دارم. احساس میکنم این مکان و این اموال، چندان ربطی به من ندارد و نسبت به آن مراقبت میکنم. این مکان را با آب شستشو داده و پاکیزه نمودهام که اینجا که هماکنون در دست طلابی است که ویرایش آثار را در دست دارند، متعلق به اوست. خداوند روحش را شاد و رحمت خاصش را شامل او گرداند.