گاهی سلوک و آموزهها و آداب آن با خیالات و اوهام مخلوط میشود.
اگر گفتن ذکر اثری ندارد، یا دستور عرفانی آن دارای اشکال است یا ذاکر، سالکی واقعی نیست. در سلوک، باب ذکر و خواص و آثار آن، میتواند راهگشای سالک و عارف باشد. گاهی محفلهایی خصوصی در باب عرفان تشکیل میشود. استادی جمعی چندنفره تشکیل میدهد و پشت درهای بسته، عرفان آموزش داده میشود. من از همان ابتدا با چنین محافلی مخالفت بودم و آن را مغایر با عرفان حقیقی میدانستم. بیشتر درویشها از عرفان و ذکر و درویشیگری و ورد چیزی نمیدانند و آن را به تاریکی منتقل کردهاند تا رسوا نشوند و دروغهای کار برملا نشود. بهتر است هر آنچه را که میدانید، با روشنی و وضوح تمام بیان کنید و در اصل، کار که در تاریکیها و مخفیگاهها انجام بشود، نتیجهای نمیدهد؛ زیرا احتمال ناتوانی و بیسوادی مطرح میشود. ما مطالبمان را زیر نور چراغ و لامپها مطرح میکنیم. البته عبادت و مناجات در فضای تاریک مناسبتر است؛ زیرا نور، چشم را میگیرد و حواس پرت میشود. استفاده از تاریکی و خلوت برای عبادت شخصی خوب است و عبادت در فضای باز و زیر آسمان بهتر است. عرفان و سلوک زیر سقف خانهها فایدهای ندارد. یعنی مؤونهاش زیاد است. همان ایام جوانی که تازه به قم آمده بودم، در بعضی محافل، کتابهای عرفانی را به صورت گروهی و پنهانی میخواندند و معتقد بودند جایز نیست همگان چنین کتابهایی را مطالعه کنند و مطالعه این کتابها، کار خاصالخواص است. من به تازگی به شهر قم مهاجرت کرده بودم، قصد داشتم از جای جای شهر قم و اتفاقات علمی و فرهنگی و عرفانی این شهر سر در بیاورم. به مکانهای مختلف میرفتم و به هر سوراخی سرک میکشیدم. یک بار وارد جمعی شدم. متوجه شدم که استاد از کتاب فصوص چیزی نمیداند. اندکی به او اشکال کردم. من در آن زمان، نوجوان بودم و لباس شخصی به تن داشتم. او از من خواست در کلاس درس شرکت نکنم و بعد از کلاس در جمعشان حضور پیدا کنم. گعدهای شکل گرفته بود و چای و قلیان آوردند. استاد میگفت تو اشکال میکنی و کلاس درس را به هم میزنی. من ساعتها در کتابخانه مشغول مطالعه میشوم تا مطالب کلاس را تهیه کنم. گاهی موفق نمیشوم و به سراغ کتاب تمهید و کتابهای شیخ میروم. گاهی نیز از فلان شخص مطلب میپرسم. متوجه شدم که علاوه بر این جمع، شخص دیگری نیز دست به کار چنین عرفانهایی است و این جمع از او سؤال میکنند. گفتم من اهل دود و قلیان نیستم، اما چای میخورم. چایشان اعلی بود و طعم خوبی داشت. با استادشان دیدار کردم و متوجه شدم آنها نیز چنین عرفانهایی را تدریس میکنند و خبری از عرفان حقیقی وجود ندارد. آنها در اتاق را میبستند و عرفان را تدریس میکردند؛ زیرا قدرت و شجاعتی برای اظهار مطالبشان نداشتند و از اینکه شخصی کلاس درسشان را به هم بزند، احساس ترس میکردند. عرفان مسالهای دشوار است و اهالی عرفان، به صورت غالبی آدمهایی ناآگاه و بیسواد اما گاه پرمدعا بودند. وقتی من تدریس فلسفه و عرفان را در حوزه علمیه آغاز کردم، اعلام کردم که بهتر است استادان عرفان، کلاس درسشان علنی باشد و از مخفیکاری خودداری کنند. مسألهای برای پنهانکردن وجود ندارد، مگر قاچاق مواد مخدر یا جاسوسی است که نباید علنی باشد. بهتر است هر کس هر آنچه را میداند، بیان کند و اشکالها را نیز به صورت علنی پاسخگو بود. امروز نیز تاریکخانههای عرفان را قبول ندارم و توصیه میکنم به این محافل وارد نشوند و از استادان عرفان، ذکر خصوصی طلب نکنند و در تاریکی در جستوجوی عرفان نباشند. هر آنچه بعضی در تاریکیهای محافل عرفانی بیان میکنند، من آن را در روز روشن نقل میکنم. حدود پنجاه سال پیش، دور تمام خودخواهیها و خودشیفتگیها خط کشیدم. اگر قرار است کسی به خوبی مشهور شود اما در ازای آن، بدی در لوح جانش ثبت بشود، این خوبی خیر نیست. دعا و عبادت و عرفان اگر بر مبنای خودخواهی باشد، چه فایدهای دارد؟ انسان باید مراقب و مواظب باشد تا اسیر هوای نفس و خودخواهی نشود. حتی ممکن است دعا نیز در مسیر هوای نفس باشد. این عرفان را با عرفانی که در تاریکیها تدریس میشود، مقایسه کنید که بسیار متفاوت است. متأسفانه طالبان سلوک و عرفان در چنین محافلی شرکت میکنند و تبدیل به ملاسلیمان میشوند و فقط چشمهایشان تنگ میشود. این در حالی است که باید چشمها را باز کرد و با دیده بصیرت نگریست. بهتر است انسان ابتدا خودش را محاسبه کند و این اختبار و امتحان خوبی است. اختبار به معنای امتحان است که فقط بُعد عملی دارد و نظری ارایه نمیشود. مدتزمان این امتحان ممکن است ششماه یا یکسال باشد. من در مورد مسایل گوناگون بارها اختبار و امتحان میکنم؛ آنقدر که گاهی احساس خستگی میکنم.
مدتی پیش، ما با گونهای از خدا سر و کار داشتیم. شخصی را دیدم که ادعا میکرد که خداست. آیا میشود خدا بر زمین گام بردارد؟ او از گذشتهاش تعریف میکرد که مدتی علی مرتضی بوده است. بعد امام هشتم شده و مدتی کوروش کبیر بوده است. وی میگفت در حال حاضر، امام زمان هستم. او ادعای مالکیت مسجد جمکران را داشت. او یک مهندس بود. همسر داشت و صاحب فرزندانی بود. چهل سال و اندی سن داشت و انسانی کامل و پخته به نظر میرسید. او برای ملاقات با من وقت گرفته بود و احوالش را تشریح کرد. من نخست با او مخالفتی نکردم و گفتم تو صاحب مقاماتی هستی. او از گفتن حرفهایش پرهیز میکرد. من از او خواستم هرچه دل تنگش میخواهد بگوید. این آقا که خود را امام زمان میدانست دستهگلی هم برای من هدیه آورده بود. سپس گفتم چرا اشکالات مردم را پاسخ نمیگوید؟ گفت، مردم مقامات مرا انکار میکنند و مثلا میگویند، اگر تو امام زمانی، چرا زبان عربی را نمیدانی و حال آنکه امام زمان، عربزبان است. گفتم بگو لازم نیست انسان در ظهورات، تمامالظهور باشد. ظهورات مرتبه دارد. او با حرف من، اندکی آرام شد و مشکوک گردید که ممکن است انسانی بیمار باشد. گفتم تو بیمار نیستی، اما استادت ناشی بوده و از علم کافی برخوردار نبوده است. او مهندسی بود که گرفتار عارف و آخوندی بیسواد اما پرادعا شده بود. در واقع، استادش باعث فساد و تباهی او شده بود و این اسامی را به او آویزان کرده بود. در سیر و سلوک عرفانی و در باب ذکر، اگر مربی، ناشی و بیسواد باشد، باعث تباهی و گرفتاری شاگردان میشود؛ همانطور که اگر شخص مربیپذیر نباشد، راهنرفته صاحب ادعا میگردد. ما یکی از این افراد را که ادعای وصول به ذات داشت، دیدیم. او را نیز ابتدا تأیید کردم اما او نیز رفتهرفته جنونآمیز بودن این ادعا را دریافت و دانست که حتی پشت در خانه پدر خود را نیز نمیتواند رؤیت کند و ادعاهای وی از سر گمراهی و گمراهکننده است. گاه بعضی مربیان دستور میدهند که شاگرد شانزدههزار بار ذکر «یااللّه» بگوید. ذاکر با چنین ذکری هم عقلش را از دست میدهد و هم دچار غرور میشود. بیشتر کسانی که روحیه و علایق عرفانی دارند خیلی زود میشود که غوره ناشده کشمش میگردند و غرور مفرط و ادعاهای آنچنانی به جان آنان میافتد به گونهای که دیگر به هیچ وجه پذیرای خیرخواهی صاحبان تخصص نمیگردند. چنین کسانی هر آنچه که دیگران بگویند را به نفع فهم و درک خود برداشت میکنند و باید میدان را برای آنان باز گذاشت و اجازه جولان و میدانداری داد تا به اصطلاح شبی در تاریکی سرشان به سنگ بخورد و شاید آن هنگام به خود آیند که با خود چه کردهاند؟
این شخص مدعی مالکیت مسجد جمکران را در این مسجد دستگیر کرده بودند؛ اما انسان بزرگواری که متوجه گرفتاری او شده بود، زمینه فرارش را فراهم کرده بود. مأموران قصد داشتند از او بازجویی کنند و برایش پرونده تشکیل بدهند. همانطور که گفتم، او در ابتدا از گفتن سخنانش پرهیز و واهمه داشت؛ زیرا معروف است که علما با چنین پدیدههایی ضد دینی به شدت برخورد میکنند و به آنها برچسب ملاعین خبیث میزنند. من از او خواستم حرفهایش را بهراحتی بیان کند و ترسی نداشته باشد. مردم به او اشکال میکردند و میگفتند اگر تو امام زمان هستی، چرا زبان عربی را نمیدانی یا چرا کار خارق عادتی انجام نمیدهی. من برایش توجیه آوردم که در تبادل ارواح، لازم نیست اتیان کامل انجام بشود. او از من پرسید آیا شما مرا مسخره میکنید؟ گفتم، اعوذ بالله ان اکون من الجاهلین و شما مورد تمسخر من نیستید. ما با هم صحبت کردیم و سرانجام او تصمیم گرفت به توصیههای من عمل کند. همانطور که گفتم، علت چنین پدیدههایی وجود استادان بیسواد اما پرادعا در حوزه سیر و سلوک عرفانی است. عرفان و سلوک و معرفت، دانشی حقیقی و واقعی است. اگر بخواهیم هواپیما در آسمان پرواز کند، باید ابتدا چرخهای آن را چک کرد تا سالم باشد. ما نیز باید ناسوتی کامل و درست داشته باشیم تا بتوانیم در آسمان عرفان و معرفت پرواز کنیم و دچار صدمه و خسرانی نشویم. در غیر این صورت، سالک عقلش را از دست میدهد و دچار جنون میشود. در واقع، این کار با قتل انسانها تفاوتی ندارد. بهتر است استادان عرفان اگر مطلبی را با شاگرد در میان میگذارند، آن را برای شاگرد تشریح کنند تا باعث کفر و سرگردانی او نشوند. آن مهندس به همسر و فرزندانش رسیدگی نمیکرد و باعث بیماری و آوارگی آنها شده بود. مهندسی بعد از چهل و پنج سال زندگی، نزد استاد عرفانی میرود و آن استاد باعث جنون و گمراهی او میشود. در واقع، چنین اساتیدی، از عقل و مصلحتاندیشی برخوردار نیستند و طبابت و اذکار و اورادشان قابل اشکال است. در عرصه عرفان و معرفت، ابتدا باید از ناسوتی کامل برخوردار باشیم و انسانی که ناسوتش ناقص و دارای اشکال است، نباید در راه سلوک قدم بردارد. سعادت یعنی آخرت، معلول سلامت یعنی دنیاست. ما اگر میخواهیم از آخرتی آباد و سعادتمند برخوردار باشیم، باید دنیایمان را آباد کنیم. «وَمَنْ کانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الاْآَخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً»(۱). اگر انسانی در این دنیا مؤمن باشد، در آخرت نیز مؤمن است. وقتی علم و معرفت را درون یک پاتیل قرار میدهید و آن را در حلق مخاطب میریزید، نباید نتیجهای بهتر از این انتظار داشت. این نتیجه برداشتن وزنه سنگین معرفت و ولایت است برای کسی که ظرفیت آن را ندارد. چنین افراد مدعی، فراوان هستند و متأسفانه معجزه ما نیز این است که کسی به سخنانمان گوش فرا نمیدهد. در گذشته، یکی از اهل علم نزد من آمد و رؤیایش را برای من تعریف کرد که در عالم خواب دیدم یک پاتیل پر از ترشی را یکباره سر کشیدم. شما مرا نظاره میکردید و اعتراضی نمیکردید. گفتم متأسفانه تو گرفتار شدهای و کاری حتی از دست من هم ساخته نیست. از این افراد که زود مدعی میشوند و دیگر سخن نمیپذیرند و خود را صاحب خواب و الهام میپندارند فراوان هستند. آنان چنان غروری به این کمالات موهوم خود دارند که دیگر حتی از ما نیز حرفشنوی ندارند و به قول معروف مرغ آنان یک پا دارد و بر موضع خود استوار میایستند. مگر میتوان یک پاتیل ترشی را یکباره سر کشید؟ همانطور که نمیتوان عسل و زعفران را به مقدار فراوان خورد. خلاصه این تکبیت اعتقادات ما در حوزه دین است که دین در لایههای فراوانی از آن، در دستان افراد ناآگاه و غیرمتخصص قرار دارد. با مسایل دینی و نیز معرفتی ناشیانه برخورد میشود و این حوزه، بهخاطر تولیگری چنین افرادی دچار عقبماندگی شده است. دین در دست افرادی ناآگاه قرار گرفته و آنان آشیانه دینداری را به باد و آتش دادهاند و مطالعه لایههای ظاهر جامعه، این مسأله را بهخوبی تأیید میکند. ذکر و استغفار باید برای انسان تلالؤ بیاورد و جان آدمی را روشن کند. این ذکر، صبح و ظهر و شب نمیشناسد و انسان باید دایم آن را تکرار کند.