زمانی بعضی دعاها و مأثورات را میخواندم اما متأسفانه، پلی ارتباطی از جنس سخن خودمانی با خدا متوجه من نمیشد که برای دلم نشست و نهادینگی داشته باشد، ولی وقتی اشعار منسوب به مولا علی را مطالعه میکردم، مؤثر بود و اشکم جاری میشد.
با خودم گفتم لابد این اشعار امیرمؤمنان، پر مایه و پر مغز بوده که هر وقت آنها را مطالعه میکنم، میبینم، آبدار و مؤثر است. ولی بعضی دعاها را، در این اندازه، آبدار و پرمایه نمیدیدم. آن، در وجودش چشمهسار علم و معرفتی دارد و این، در نهانش چشمه دانشی. راه و مسیر هر شخصی به سمت پروردگار، مخصوص خود اوست. از دهان شخصی، سخن خداپرستی بیان میشود و این، مخصوص پروردگار است. از شخصی دیگر، میخواهد که مناجات کند، دهان و لفظ و کلمه دیگری را بهکار میگیرد و با زبانی متفاوت سخن میگوید. اما اینکه تمام دعا و مناجات و عرفان با یک دهان و لفظ و کلمه بیان میشود و مطلب، با یک عبارت و به یک شکل بیان شود، این، از بداقبالی عرفان و اهل آن است. برای بیان نحوه ارتباط هر کسی با حقتعالی، باید از دهان، کلمه و لفظ مخصوص خود او استفاده کرد. من از کودکی، به این نکته توجه داشته و به آن عمل میکردم. همچنین در بیان بهترین حرفها و نظریاتم این نکته را غفلت نمیکردم و آن را به زبان مخصوص خودم که همان شعرهایم است، بیان داشتهام. من اعتقادات خیلی خصوصیام را، آنها که اتوی ویراستاری و بیان علمی به آن نخورده است، در اشعارم آوردهام و اشعارم هست که زبان مخصوص خود مرا دارد. این مباحث، در قالب نثر نیز عرضه شده است، اما اتوی ویراستاری به آن خورده و تغییر و تبدلاتی بهویژه درفش تقیه و توریه و حزماندیشی یا تیغ جراحی کشنده بررسان به آن وارد شده است و این متنها در برخی موارد، منظور و مقصود مرا بهراحتی بیان نمیدارد. حال اینگونه حزماندیشی شده و آن را مورد بند و بست و مسدودی و فیلتر و سانسور قرار میدهند و اگر سخنانم همه حقایق را آنگونه که میدانم بیان میداشت، خونم را نه تنها حلال که ریختن آن را واجب میشمردند. به هر حال کتابهایم محصول روز و حوادث آن است، ولی اشعارم را بعد از نیمهشب و بیپیرایه و بسیار روشن سرودهام. حجم اشعار، به اندازه یک گونی یا بیشتر و تاکنون بیش از پنجاههزار بیت شده است که همه حرفهای من و مناجاتهایم با خداست. بیش از نود درصد محتوای اشعار، مربوط به پروردگار متعال است. دهدرصدی از اشعار، درباره ائمه اطهار علیهمالسلام سروده شده یا پند و نصیحت یا نقد و اعتراض است. این اشعار در واقع، مناجاتهای شبانه من با خداست. من، قرآن را تلاوت میکنم. دعاها، مأثورات و مناجاتها را نیز مطالعه میکنم، ولی انگار، اشعار خودم را بهتر درک کرده و با آن ارتباط بهتری با خداوند برقرار میکنم. یعنی در مقایسه، درک و احساس بهتری نسبت به اشعارم دارم. در واقع هر کسی مسیری به سوی خدا دارد و نسخههای دعا به اسم صاحبانشان بوده و مناجاتها، در سطح ایشان و برای استفاده خودشان، بیان شده است و تنها خودشان، توانایی درک گفتههایشان را دارند. من نیز، اشعار خودم را بهتر درک میکنم. بله، حرفهایم در قالب دیوان شعر، با آزادی بیشتری بیان شده است. به کتابهایم، اتوی ویراستاری و تصحیح کشیدهام تا بهتر قابل استفاده و ارایه برای دیگران باشد؛ اما هدفم از سرودن شعر، گفتن حرفهای خودم و بیان نظریاتم برای خودم و خدایم بوده است و قصدم این نبوده است که مخاطب، شعر و غزل بخواند. سیزده چهارده جلد کتاب در قالبهای غزل، قصیده، رباعی و مثنوی، شعر سرودهام. این شعرها را بسیار آزادانه سرودهام. در حالی که نسبت به عالم و آدم، بیخیال بوده و از آن، فراغت داشتم. به همین دلیل، زمان رونمایی از تمامی اشعارم را هنگام مرگم تعیین کردهام که گرفتاری و مشکلی به وجود نیاید و تنها اجازه نشر بخشی از آن را دادهام. البته اگر امکان چاپ این اشعار، فراهم بشود، استقبال میکنم. این اشعار، سخن ناپسندی را بیان نمیکند که به اشکال و اعتراض دیگران، نیاز باشد. البته من در سرودن آن بخش از شعرهای اعتراضی خود، به فتوای فقیه توجه داشته و همگان را در نظر آورده و از نظراتشان مراقبت کردهام. در واقع، سیر این شعرها، اجتماعی و جمعی بوده است. البته مفاهیم این اشعار، کاملا نظاممند نبوده و آزاد است؛ زیرا قصدم این نبوده که مخاطب، از این اشعار، استفاده تربیتی و اجتماعی بکند و این با ماهیت شعر، منافات دارد. شعرهایم گاهی شطحیات دارد که ثمره حالات روحانی و معنوی من است. ممکن است در آینده، در معنا کردن اینگونه حرفها، مشکل به وجود بیاید. این حرفها باید تعلیق بخورد، در غیر این صورت، مشکل و اختلاف به وجود میآید. به قول آقایی که میگفت این حرفها مشکل دارد، چنین است. درباره خداوند، این ترانه را میخواندند که تویی آن خدایی، که تانی تپانی جهانی، ته استکانی. خدایی که آنها معرفی میکنند، بسیار قلدر و دیکتاتور است. هیچکس، چنین خداوندگاری را دوست ندارد و به همین دلیل، کسی در راه چنین خدایی قدم ثبات و پایداری و بدون لغزش اساسی نمیگذارد و هم نفسمحورانه و هم عقلگرایانه و حسابشده نمیخواهد به اینگونه خداوندی واصل بشود. آنان خداوند را بسیار بد و به اشتباه معرفی کرده و او را موجودی قلدر دیدهاند. معاندان چنین خدایی میگویند خداوند این همه دیکتاتور خلق کرده است؛ زیرا خودش دیکتاتور است. آنان از چنین خداوندگاری منزجر میشوند؛ اما خداوند عشق و مرحمت چنین نیست. تاکنون همه قدرتمندان، دیکتاتور بودهاند. آدمی از قدرتمندان والامقام تا پایینیها و بهطور کلی از هر زورگویی متنفر است. من شخصا، از آدم قلدر، بسیار متنفرم. در تمام عمرم، از این خصوصیت منزجر بودهام. گاهی انسان، روحیه دیکتاتورمآبانه پیدا میکند. خشن و تند و عصبی میشود. گاهی، به دیگران زور میگوید. من از این صفات و خصوصیات، بسیار متنفرم. خودم را در این مورد، بسیار کنترل میکنم. باید خلق و خوی خود را مورد آزمایش قرار داد و تست کرد. ساعت به ساعت و روزانه، باید مراقبت نمود تا بلکه بتوان این ماده کثیف، این میکروب را از جان و روح خود خارج ساخت. کاش، آدمی گرفتاری بیماریهای صعبالعلاج مثل سرطان و وبا و ایدز باشد، اما انسان خشنی نباشد. البته، کرم و لطف خداوند، شامل حال ما شده است. میگوییم، خدایا! ما را در مقابل بیماریهای وبا و ایدز و سرطان و خشونت محافظت کن! تو به ما کرم کردی و ما را به این بیماریها، مبتلا نساختی. پس بلیه خشونت را نیز از ما دور کن! اگر انسان بتواند دیکتاتور نگردد و خشونت را از خودش دور کند، جانش بسیار مصفا میشود. اگر در درس و بحثهای من، تحقیق و تفحص بشود، صدها بار، به این موضوع اشاره کردهام. در هر درس و بحثی، در مورد این رذیله صحبت کردهام؛ زیرا از این خصوصیت، بسیار منزجر هستم. من حتی از خدایی هم که خشن باشد، نفرت دارم. یکی از اساتید من، استاد کفر و الحاد بود. من پای درس استاد کافر و ملحد و چنین اساتیدی نیز نشستهام. او در مورد خداوند، سخنان عجیبی میگفت. مثلا این شعر را میخواند که ای خدایی که کردهای داغم / گر که سجدهات کنم چی چی ساقم. او معتقد بود خداوندی که الهیون قایلند قلدر است. شعر میخواند که بندگانت ز گشنگی مردند / لاف تا کی زنی که رزاقم. میگفت، اگر خداوند، رزاق است، چرا انسانها از گرسنگی میمیرند؟ من در محضر این مرد بزرگ، بسیار دقیق شده بودم و به حرفهایش، توجه زیادی میکردم. نان و کباب تهیه کرده، از بیابانها میگذشتم و به او میدادم تا میل کند. در واقع، حالش را خوب و مستش میکردم، آن وقت سخن میگفت. میخواستم ببینم آخر دعواهای این مرد با خدا، چه میشود. میخواستم بگویم تو چه زور و قدرتی یا معرفتی در مقابل خداوند داری؟ من خدا را در کودکی، دیده بودم و به عشق دیده بودم. از همان کودکی میگفتم چرا در مورد خداوند، این همه چرت و پرت میگویند؟ در اصل، خدا در این نظریهها حضور ندارد. با این حال، تو میگویی، خدا قلدر و زورگو است. خداوند اینگونه نیست. خداوند، کسی را داغ نمیکند. ما گاهی وقتها، خدا را داغ میکنیم. این چه سخنانی است که در مورد خدا میگویید؟ خلاصه اینکه متوجه شدم وضعیت علم و معرفت آنها در مورد خداوند، بسیار نابسامان است. آنان میگفتند خداوند توانا نیست زیرا مانند خودش را خلق نمیکند. اینکه خداوند مانند خودش ندارد و بیتاست، برای این است که این امر، استحاله ذاتی دارد و امکانپذیر نیست. پس موضوعِ توانایی خداوند در این امر وارد نیست، بلکه امکانناپذیر بودن این مسأله است. این موضوع را باید در جای خود پیگیر شد و سخن من این است که خداوند، توانا و قدرتمند است، اما قلدر، دیکتاتور، زورگو و خشن نیست. خداوند بسیار زیبا و نازنین است. خداوند بسیار مهربان و عزیز و شریف است.
من چند صد جلد کتاب، تألیف کردهام که تعداد زیادی از آنها یا در زیر خاک مدفون شده یا این طرف و آنطرف پراکنده شده است. هیچ یک از این کتابها، در خانه و محل زندگی و در دسترسم نیست. در زمان طاغوت، منزلمان مدام توسط ساواک تفتیش میشد. بعد از انقلاب، تعدادی از این کتابها را به سرقت بردند و مدتی است نیز هر از گاهی به بهانهای، توسط تیمهای جستجوی سفارششده تفتیش میشود، البته آنها دنبال چیز دیگریاند، ولی به قول قرآن کریم هرچند چشم میگردانند تا عیبی و خللی بیابند، چشمهای آنان خسته باز میگردد. ما حرفهای شدیم و کتابهای مهم خود را زیر خاک پنهان میکنیم. شاید این کتابها، پوسیده بشود و از بین برود که ایرادی ندارد: الخیر فی ما وقع. محفوظ ماندن این کتابها، بستگی به لطف و کرم پروردگار دارد. اشعارم در میان مطالب این کتابها، از همه زیباتر است. چهارده تا پانزده جلد کتاب شعر دارم که در قالبهای غزل، مثنوی، قصیده، رباعی و دوبیتی سروده شده است و تفکیک شده آنها بیش از صد جلد گردیده است. این اشعار برای خودم، آنچنان خودمانی، برآمده از دل، زیبا و تأثیرگذار است که هنگام خواندنشان، زار زار اشک میریزم. میگویم این اشعار، مناجاتها و شرح حالات معنوی من است. این شعرها، ظهورات من است. محتوای این اشعار، سرنوشت و شناسنامه من است. من خدا را رؤیت کرده و درباره او شعر عاشقانه سرودهام. خدایی که من معرفی کردهام بسیار زیبا و جمیل است ؛ همانطور که چنین بوده و در رؤیتم او را زیبا دیدهام. اگر خدای من در قامت خدایی خویش و به دور از پیرایه به هر گبر و کافری معرفی شود، آنها را عاشق و شیفته خود میسازد. ممکن است آنها اسلام نیاورند، ولی عشق و محبت خداوند، در دلشان جای میگیرد. من اثر این اشعار را بر اندیشه و روان کافران، تست و آزمایش کردهام. به آنها میگویم من قصد ندارم شما را به دین اسلام دعوت کنم. من خداوندی دارم که میخواهم او را به شما معرفی کرده و از عشقتان نسبت به او بدانم. آنها میگفتند، ما خدای تو را دوست داریم. در تمام عمرم، این آزمایش را انجام دادهام و نتیجهاش پذیرش آسان آنها نسبت به خدایی بوده است که من میپرستیدم. تمام خدایان ادیان، صاحب کمالات هستند. تفاوت خدای من، با دیگر خدایان این است که در او، قلدری و زورگویی یافت نمیشود. هرچه هست، زیبایی و عشق و صفاست. خدای من، صاحب مرحمت و لطف است. او تمام اسمای کمالی الهی را که شناخته شده و معروف است، داراست، فقط قلدری در او دیده نمیشود. اگر خداوند را با چنین اسما و صفاتی به مردم جهان معرفی کنیم، اول اینکه برای ما، جماعت علما و دانشمندان، نتیجه خوبی را به دنبال دارد و آن این است که درگیر مشکلات و اختلافات نمیشدیم و به یکدیگر معترض و متعرض نمیشدیم. دوم اینکه این مسأله برای مردم عادی، سودمند است؛ مردم بیچارهای که اسیر علم و معرفت ما هستند؛ مسلمانانی که بیچاره و گرفتار مسلمانی غلط ما هستند. دعا کنید و توفیق در این امر را از خداوند مسألت کنید. البته از اشعارم، در اواخر عمرم رونمایی میکنم. به دلیل محتوای خاص این اشعار، از انتشارش بیم دارم و میترسم. دعا نمایید ما علما و دانشمندان، مردم را اسیر دین پر از غلط و اشتباهمان نکنیم. مردم جامعه را با دین و دینداریمان، بیزار و دلزده نکنیم. مسلمانان را از نظر فکری، با نوع مسلمانیمان، بیچاره و گرفتار نکنیم. نباید خدایی را با علم و معرفت اندک خود، به مسلمانان معرفی کرده و به آنها ظلم و ستم فکری و معرفتی کنیم. نباید بر رب العالمین، روکشی از خدا بکشیم؛ خدایی که بازیچه افکار و علم ناقص ماست. بعضی تصویری از خدا، بر رب العالمین قرار میدهند و میگویند این حقیقت است و خداست و هرچه من ادراک میکنم و هرچه من به دست آوردم، همان حقیقت و اسلام ناب است. من این مطالب را در چند صد شعر تبیین کردهام. این کار، بسیار ظریف و دقیق انجام شده است. در شعرهایم، جهان هستی در دل حقتعالی و بر قلب او قرار دارد. اگر شعرهایم بعد از حیاتم خوانده شود، مشخص میشود که طی این هزار سال، دربارهی موضوع وحدت، در این اندازه و به این وزان، بحث و بررسی نشده است و معرکهای بهپا میشود از شعر و حقشناسی. هرکس شعرهایم در مورد این موضوع را بخواند، حتما فاتحهای، در آرامگاهم قرائت میکند. در شعرها و ادبیات عاشقانه ما، بعضی میگویند مجنون، در جستجوی لیلی بوده است و لیلی، نماد خداست. یعنی یک زن، نماد خدا قرار گرفته است. این شعرها بنده را به مردسالاری آلوده است؛ در حالی که خدا وقتی کفار، برای ملائکه، جنسیت زن قائل میشوند، اعتراض میکند و میگوید ملائکه مجردند و زن نیستند و یک زن را نماد خود قرار نمیدهد. لیلی نماد کیست؟ خدایی که جنسیت زن را برای ملائکه، به شدت نفی میکند، معرفی خود در نماد زن را بر نمیتابد. این چگونه خداشناسی و عرفانی است که بر مدار جنسیت زن و مرد تقریر شده است؟ گویا مردم آن زمان، درگیر مسائل جنسی و شهوانی بوده و مدام از خواهشهای نفسانی خود سخن میگفتند تا از خدا. نتیجه قصه عاشقانه لیلی و مجنون و نمادگرایی آن این است که ما جماعت مرد، خدایی از جنس زن داریم. البته این موضوع، از این جهت که به صورت غالبی مردان عاشق حقیقی میشوند و عشق حقیقی مبتنی بر وفا در آنان است، درست است، اما زنان هم میتوانند عاشق خدا باشند. گویا مجنون، از عمق تاریخ، صدا بلند کرده و میگوید من کیام؟ و لیلی نماد نیست، بلکه زنی است به نام لیلی که واقعیت خارجی دارد. واقعیت این است که خداوند، زن یا مرد نیست. خداوند، عشق مطلق است. در اصل، جنسیت، مربوط به عالم ناسوت است. وقتی وارد عوالم ملکوت میشوی، ماهیت عشق، تفاوت میکند و اینگونه نیست. در زمین و عالم ناسوت، با چشم میبینید و با گوش میشنوید، ولی وقتی به عالم بالا صعود میکنید، با گوش هم میبینید و با چشم هم میشنوید. در عالم ملکوت، معیارها و مقیاسها، زمینی و مانند عالم ناسوت نیست. این ابزارهای تکبعدی مربوط به عالم ناسوت است. شاعر، در قصه لیلی و مجنون، شرح حال خود را بیان کرده است و باز این سوال مطرح است که زبان حال لیلی، چگونه تفسیر میشود؟ شاعر، قصد داشته است که عاشق و معشوقی را تصویر کند. جامعه انسانی نیز بیشتر عشق و آرامش را فقط بین دو جنس مخالف تجربه میکند. به همین دلیل، شاعر نیز دو جنس مخالف را نماد عاشق و معشوق خود قرار داده است. شاعر چاره و راهکار دیگری برای تبیین این موضوع نمیدیده است و بهتر از این، در مورد این موضوع، سخن گفته نشده است. من در کلیات دیوان اشعار خود، چنین مطالبی ندارم و مستقیم و بیپروا سخن گفتهام. شعرهای من معرکهای از صراحت و خداشناسی است.
در مثنوی لیلی و مجنون، بعضی معتقدند شاعر، لیلی را نماد خدا قرار داده و چارهای جز این نداشته است. مثلا اگر مجنون را نماد خدا قرار میداد، باز این اشکال گرفته میشد که مجنون، چهرهای زشت و نازیبا دارد و نمیتواند، نماد خداوند باشد، اما لیلی هم چندان زیبارو نبوده است. اگر لیلی نماد و سمبل خداست، باید سیمای زیبایی داشته باشد. کاش شاعر، یک زن خوشسیما را انتخاب میکرد. به هر حال قصه، در یک بیابان اتفاق میافتد و شاید به همین دلیل، شاعر شخص دیگری را پیدا نکرده است. آقای الهی را خداوند رحمت کند! او، این شعر را میخواند که اگر بر دیده مجنون نشینی / به غیر از حسن در لیلی نبینی. در واقع، شاعر برای دیدن حسن لیلی، شرط گذاشته است و آن هم جنون است. باید به شاعر گفت آیا تو به من انگ دیوانگی میزنی برای اینکه حسن لیلی را ببینم؛ در حالی که این مجنون است که دیوانه و لایعقل است. نظر ما این است که اگر بر دیده شمر هم نشینی، به غیر از حسن، در مولا نبینی. شمر ذی الجوشن هم عاشق خداست و تنها اشکالی که دارد، این است که این عشق را نمیبیند. اگر این عشق و محبت را در دلش ببیند، نیکوکار و عاقبت به خیر میشود. نتیجه ندیدن این عشق و دوری از عشق، دلزده و بیزار شدن از دیگران و آزار و اذیت و بددل شدن نسبت به آنهاست. نتیجه دوری از عشق حق، فرو ریختن از مقام انسانیت و ایمان است. یعنی اگر شمر ذی الجوشن، خدا را رؤیت کند، شخصی پاک و مؤمن مانند امام حسین میشود. پس مشکل و گرفتاری ما در این است که پروردگار را نمیبینیم. اگر خدا را رؤیت کنیم، کارمان در عرصه عاشقی و بندگی تمام است و به قول معروف، بارمان را بستهایم.
یک احدیت حقتعالی در باطن و یک واحدیت با اسما و صفات و جمال و جلال حقتعالی است. هرچه هستی و وجود (ذات مستقل) است، خداست و غیر از خداوند، کسی نیست. پس من کیام؟ مرتبهای از مراتب خداوند با یک تعین جمالی یا جلالی که این تعینات دوگانه، در مثلا ایمان یا کفر صادق میشود. در واقع، انسان، مؤمن باشد یا کافر، مرتبهای از مراتب خدا و ظهور اوست. ما میتوانیم، به هر ذرهای از ظهورها دست بکشیم و ذکر یا الله بگوییم. البته آن ذره نباید تبدیل به بت شود. اگر آن ذره مستقل شود، در واقع کفر به حقتعالی است. پس با دیدن هر موجودی، ذکر «سبوح قدوس» را ترنم کن! البته آن موجود، نباید تبدیل به بت ما بشود که این شرک است. این مسایل، چگونه برای انسان، شفاف و روشن میشود؟ این مطالب، در اشعارم تبیین و سادهسازی شده است. همانطور که عرض کردم من به اندازهی یک گونی شعر سرودهام. انسان، اگر این اشعار را بخواند، دیگر نیازی به هیچ نوع عرفانی ندارد.
من در شعرهایم غزلیات جناب حافظ را نیز نقد کردهام؛ البته نقدی شفاف و مؤثر و صریح. در واقع، به استقبال حافظ و شعر او رفتهام. حافظ شیرازی، عارف نبوده، بلکه، متشبّهی متنبّه و ادیب بوده است. در شعرهای حافظ، مشکلات زیادی در زمینه عرفان دیده میشود. رواج این گونه ادبیات عرفانی و ایستایی درازمدت بر آن، علم و ادبیات عرفانی را از لحاظ محتوا به درجات پایینی سقوط داده است.