بزرگواری نقل میکرد که عالمی نیکو در همسایگی ما زندگی میکرد. من مستأجر بودم و او صاحبخانه.
ما به او بسیار غبطه میخوردیم؛ زیرا او اهل تهجد بود و نماز شب میخواند. ما درس میخواندیم و فرصتی برای عبادت نداشتیم و با دیدن عبادت و تهجد او دلمان میسوخت و دوست داشتیم مانند او نماز بخوانیم و عبادت کنیم. روزی متوجه دعوا و اختلاف او با همسایهها شدیم که به خاطر مقداری پول اجاره پیش آمده بود. در این شرایط دانستم او از گرگان و سگان درندهتر و بداخلاقتر است. خدا را شکر کردم که شباهتی به او ندارم. انگار حوضی را میدیدم که ابتدا پر از آب زلال و صاف است، اما آب آن به هم خورده و لجنها نمایان شده بود. اگر عبادت، صحیح و مخلصانه نباشد، ممکن است باعث بیماری و قساوت قلب بشود. خداوند مرحوم آقای الهی را رحمت کند! ایشان تعریف میکرد پسرش آقانظام طلبه بود و در حجرهای سکونت داشت که آقا مصطفی خمینی و طلبهای دیگر هم بود. آقامصطفی گاهی گپ و گعدههایی در آن حجره برگزار میکرد. متأسفانه آقامصطفی به شهادت رسید. او ملای فاضل و باسوادی بود و با شهادتش، خیری از امت اسلام دریغ شد. اما همحجرهای دیگر آقانظام یعنی همان طلبه، شخصی متهجد بود و در هوای سرد زمستان وضو میگرفت و نماز شب میخواند. آقای الهی میگفت من به آقانظام توصیه کردم از آن حجره خارج بشود و در حجره دیگری سکونت کند. پسرم مرا از اولیای خدا و صاحب رؤیت و بصیرت میدانست، اما از طرفی نیز آن طلبه متهجد را بسیار دوست داشت و نسبت به او مشتاق بود. به هر روی، آقانظام به توصیه پدرش عمل میکند و حجره دیگری را برای سکونت اختیار میکند. بعد از فارغالتحصیلی هر یک از اعضای آن گروه و گعده به مقامی رسیدند اما آن طلبه متهجد در اداره اوقاف زمان شاه مشغول به کار میشود؛ در حالی که دیگر کت و شلوار به تن میکرد و لباس طلبگی نداشت. اداره اوقاف در آن زمان ادارهای بدنام بود؛ اما طلبههایی که با آقامصطفی گپ و گعده داشتند و میگفتند و میخندیدند، لباس طلبگی را کنار نگذاشتند و بر طلبگی و تعهد ایمانی خود باقی ماندند. ممکن است کسی حس عبادت در او شعلهور باشد و در زمستان سرد نماز بخواند و عبادت کند، اما به دلیل اینکه این حس، تحت نظر مربی تربیت نشده است و برای او مناسبت ندارد، باعث خباثت او شود و این خباثت او را به اداره بدنامی مانند اوقاف شاه مشغول به کار سازد. عبادت و راز و نیاز برای انسان حکم طبیب را دارد و این ویژگی باید روشن بشود. دعاها، مأثورات، قرآنکریم و نوافل باید ویزیت بشود و مانند دارو، قوانین و خواصش محرز بشود. صرف برخورداری از حس کافی نیست و استفاده نابهجا از عبادات و نوافل، حتی باعث خباثت و قساوت و بیرحمی و سنگدلی میشود و اثرات منفی به دنبال دارد. درست مانند بیماری که دارویی را بیش از اندازه مصرف کند که دارای عوارض است. تناسب و اندازه عبادات و اذکار باید معلوم و رعایت بشود و توجه به این مسأله دستکم در جامعه امروز ما الزامی است. کسی که صاحبالعین است، در این راه ماهر و توانا شناخته
(۱)
میشود. آقای الهی تعریف میکرد در آن زمان، زمین حجرهها رطوبت داشت. ما زیلوهای حجره را کنار میزدیم و بر زمین نمدار مینشستیم تا خواب، چشممان را نگیرد و به مطالعه بپردازیم. همینطور یکی از اساتید بیان میکرد که من در گذشته، هنگام مطالعه، چراغ گردسوز را به صورتم نزدیک میکردم تا اگر خواب، چشمم را گرفت، شعله چراغ محاسن و صورتم را بگیرد و خواب از سرم بپرد. من نیز در دوران طلبگیام از خوابیدن پرهیز میکردم و تمام شب را مطالعه میکردم. معمولا سحرگاهان در کلاس درس شرکت میکردیم که با وجود بیخوابیهایمان کار دشواری بود. خسته و خمار بودیم و خواب چشممان را میگرفت. من از کودکی ورزش میکردم و بدن ورزیدهای داشتم. برای اینکه خواب از سرم بپرد، از چراغ گردسوز یا رطوبت اتاق استفاده نمیکردم و شیوه خودم را داشتم. کارتکی به گردنم میزدم و تا یک هفته احساس درد داشتم که مانع از خوابیدن میشد یا ضربه تخممرغی به حدقه چشمم وارد میکردم و برق از چشمانم میپرید و خداحافظ خواب و خماری! در گذشته، به یکی از عزیزان توصیه کردم درباره قلب انسان و عظمت آن کتابی بنگارد. قرآنکریم ظرفیت آن را دارد که هزاران کتاب از آن استخراج بشود. ما حدود هشتصد جلد کتاب داریم که متأسفانه زمینه و امکانی برای چاپ و انتشار آنها وجود ندارد که یکی از علتهای آن، ممانعت از چاپ و نشر این کتابهاست. صد جلد کتاب منتشر کردیم، متأسفانه عدهای به ما ناسزا گفتند و به خاطر مطالب کتابها، انتقادهای تندی کردند. من اما از ادامه چاپ کتابها ترسی ندارم و معتقدم سرانجام کار، خوب است. همچنانکه در پی چاپ آن صد جلد کتاب، اتفاق بدی رخ نداد. میتوان طی دو ماه، سیصد جلد کتاب منتشر کرد. این در حالی است که عدهای از این کار اظهار تعجب میکنند. این عکسالعمل آنها خبر از اوضاع بد کارهای فرهنگی و مدیریت این بخش در کشور میدهد. آیا میتوان با این وضعیت، به پیشرفت کشور امیدوار بود و آیا میتوان خلاقیت، باورمندی و تولید علم و نظریه داشت؟ در زمینه مسایل فرهنگی و علم دینی، تأسیس آزمایشگاههای بسیار مدرن و بهروز لازم است که ممکن است با موانعی مانند مخالفتها و نظارتها روبهرو بشود. متأسفانه مشکلات به این مسائل محدود نمیشود و بخش دومی هم دارد. اینکه عدهای حکیمباشی قلابی به مردم هدایت میدهند و برای آنها نسخههای ایمانی مینویسند. این مدیریت، نیازمند نظامی است که وجود خارجی و واقعی ندارد. نیروی انتظامی و سازمان اطلاعات آگاهی کامل و درستی از این اشخاص ندارند و اگر اقدام کنند، خوب و بد با هم گرفتار میشوند. متأسفانه، مشکلات و مصایب فراوان است. در زمینه عرفان و اذکار و اوراد نیز کسانی که اهلیت این کار را دارند و از علم و دانش در این زمینه برخوردار هستند، اقدام به این کارها نمیکنند. درست مانند ائمه معصومین علیهمالسلام که از علم و قدرت در این زمینه برخوردار بودند، اما دست به عمل نزدند. در واقع، آگاهان بهاین علوم، از مردم گرفتار کاسبی نمیکنند و کاسبهای این کار عدهای شیاد و حقهبازند. من پیشتر یکی از آنان را میشناختم. او مردم را فریب میداد و از آنها پول میگرفت. کودک سیزدهسالهاش را به این کار گماشته بود و باعث فساد و تباهی او شد. او را مقابل آینه مینشاند و او طلسم میکرد و از این راه کاسبی میکرد. از نظر مالی وضع بسیار خوبی داشت و چند همسر اختیار کرده بود. من او را نصیحت کردم که پدر جان! دست از این کارها بردار که بسیار مضر است. سرانجام او را دستگیر کردند و تکلیف قضات روشن نبود؛ زیرا او جادوگر نبود تا حکم اعدام برایش صادر بشود. او را نزد یکی از مدعیان بردند و او برایش حکم اعدام صادر کرد که جادوگر است؛ در حالی که آن دعانویس با همه مشکلاتی که داشت پاکتر از آن مدعی ناآگاه و غاصب ولایت دینی بود. قضات در مورد حکم او بلاتکلیف و دچار شک و تردید بودند. گاهی دیده میشود، کسانی که اداره کشور و مسایل اجرایی در دستشان است، انسانهایی مؤمن و وارسته هستند؛ همچنان که در این مورد وظیفهشان را نمیدانستند و سریع تصمیم نگرفتند. آنها از من چارهجویی کردند. من پیشنهاد دادم که از او تعهدی بگیرند و او را آزاد کنند. ضمن اینکه آن شخصی را که دستور اعدام داده بود، بسیار سرزنش کردم که مگر انسان، مگس است که به این سادگی کشته بشود. آنها گفتند آن شخص، مقام والایی دارد و از همین مدعیان است. گفتم بهتر است من با او دیدار کنم تا از او شناختی به دست بیاورم و اگر علم و معرفت او برای من محرز شد، عمامهام را که تنها داراییام است، بر زمین میگذارم و از این بابت دلخور نخواهم شد؛ زیرا منتظرم شخصی همین عمامه را هم از من بگیرد تا آسودهخاطر باشم و ضربت، ضربت است، چه بر سر باشد، چه بر تن. اما اگر نادانی او آشکار شد، فکش را میشکنم و شما دیه او را پرداخت کنید؛ زیرا بر اساس جهلش به قتلی امر کرده است. در دفاع از آن دعانویس گفتم که او جادوگری نمیداند و دعاها و دستوراتش همه در کتاب مفاتیحالجنان آمده است. سرانجام آنها طبق توصیه من، آن دعانویس را آزاد کردند و من خدا را شکر کردم که جان انسانی را نجات دادم. یادم میآید روزی برای تماشا و به طور تفریحی در کلاسی شرکت کردم. مربیها در آن زمان آدمهایی شیرین و دوستداشتنی بودند؛ هرچند تحمل اخلاق بعضیشان بسیار دشوار بود. مربی بازوی مرا گرفت و از کلاس اخراجم کرد. طعنه زد که آنچه در این کلاس گفته میشود، درس نیست و بهتر است تو به سراغ درسخواندن بروی. گاهی زمینه برای بیان بعضی از مطالب وجود ندارد. یکی از بخشهای معرفت قرآنی، آمارهای قرآنی است. ما در زمینه دانش آمار معرفت
(۲)
قرآنی بسیار ضعیف و کمکار هستیم. بسیاری از مفسرین از علم ریاضیات اطلاعی نداشتند و دانش آمار را نمیدانستند. آنها به طور معمول ادبیات عرب خواندهاند، اما علم حساب را نمیدانند. خداوند اساتیدمان را رحمت کند! آنها معلمان خوبی بودند و ریاضیات و فلکیات و هندسه میدانستند. در اصل، قرآن کریم کتاب ریاضیات و ادبیات است و ادبیاتش با ریاضیاتی که طرح میکند، همراه است. بدون برخورداری از علم آمار، نمیتوان از قرآنکریم استفاده کرد. آمار، نقشه فهم و درک بیشتر را به دست میدهد. زمانی یکی از نوابغ منکر خدا را دیدم. او تمامی ادله اثبات خدا را نقد میکرد. من برای اثبات خدا از آمار کمک گرفتم. گفتم آیا جمعیت فراوان مسلمانان، دلیل بر وجود خدا نیست؟ آیا شما این جمعیت عظیم را آدمهایی عوام و سادهلوح تلقی میکنید؟ همچنان که پیامبران و امامان و دانشمندانی مانند ابنسینا و شیخ طوسی بر وجود خداوند گواهی دادهاند! آیا این اشخاص، افرادی سادهلوح و سادهاندیش بودهاند و منفعتی از این طریق عایدشان میشده است؟ درست است که اگر کسی مسجدی را بنا میکند، متولی آن میشود و اگر از دنیا برود، فرزندش را به تولیت آن مسجد میگمارد و اگر از اولاد ذکور بی بهره بود، اولاد اناثش را به کار میگمارد، با این وصف، ائمه اطهار علیهمالسلام نهال دین و خداپرستی را با خونشان آبیاری کردند و نه تنها منفعتی عایدشان نشد، بلکه خودشان را به قتل رساندند و زن و فرزندانشان در ماجرای کربلا به اسیری رفتند اما از خدای خود دست نکشیدند و به دنیا و حاکمان آن رو نیاورند. تمام اینها بهترین دلیل بر اثبات وجود خداست؟ ابنسینا نابغه ایرانی میسراید: در دهر یکی چو من و آن هم کافر / پس در همه دهر یک مسلمان نبود. یعنی من مسلمان هستم و معارف اسلام و دین را به بهترین شکل درک میکنم. دانشمندان بهترین درک را از خداشناسی و معارف دینی دارند. ابنسینا برای دینداری خود به قتل نرسید؛ اما او را نمدمال کردند یا خواجه که میگوید: بلا انگشتری و من نگینم. در این راه، عده زیادی مشقتهای فراوانی را تحمل کردند و باور داشتند خدایی وجود دارد. برهانهای عقلی مانند برهان نظم را رها کنید و کثرت و آمار انسانهای بصیر و آگاه را بنگرید که سخن از وجود خدا میگویند. انسانهایی که نه سادهلوح بودند و نه کاسب. در چنین شرایطی، شک کردن به وجود خداوند امکانپذیر نیست و این دلیل کاملا اقناعکننده است. هدف این است که ما به سمت خدا برویم و به او واصل بشویم. اولیای معصومین علیهمالسلام ، بهترین دلیل بر وجود خدا هستند.