سالک در سیر معرفتی خود به جایی می‌رسد که باید خود را از هر چیزی که به او تعلق دارد و مستند به «من» است برهاند و در این رهاندن نیز اخلاص داشته باشد و حتی خود را از این اخلاص نیز خلاص نماید.

این که کسی بپندارد انسان خوبی است، رویه نادرستی است اگر بخواهد سلوک داشته باشد. عالمی پیر را می‌شناختم که مدرس حوزه بود. او عالمی بسیار خوب و مقدس بود. خداوند او را رحمت کند! او مقدس‌ها را انکار  و تخطئه می‌کرد. من به او گفتم شما خود انسانی مقدس هستی و با این حال، مقدس‌ها را سرزنش می‌کنی. گفت انسان‌های مقدس‌مآب دروغ می‌گویند و خداوند شاهد است که من اهل دروغ‌گویی نیستم. من انسانی خوب و نیکو هستم. گفتم حاج آقا! خوب است به خودتان احترام بگذارید. من این جمله را در زمان کودکی به کار برده و خطاب به دیگران مطرح می‌کردم که «سزاوار نیست به خود بی‌احترامی کنید». آن مدرس می‌گفت من انسان‌های زیادی را می‌شناسم و فقط خودم را بی‌عیب و ایراد یافته‌ام. گفتم حاج آقا! اگر آدمی عیبش را نبیند، کور است. حاج آقا! خوب است به خودتان احترام بگذارید. شما انسانی خوب و نیکو هستید. البته اگر من شما را انسانی خوب خطاب کنم، به طور حتم اعتراض کرده و گفتن این حرف را بد و ناپسند قلمداد می‌کنید. به هر حال، او انسانی ساده‌اندیش بود. هم‌چنین انسانی محتاط بود. او فقه و مانند این‌ها را تدریس می‌کرد. ولی در معرفت نفس انسانی، عوام بود. نمی‌دانست معنای این‌گونه حرف‌ها بسیار بد و ناپسند است و نتیجه‌اش زیان‌بار می‌باشد. او حتی به‌خاطر اثبات حرفش قسم می‌خورد. البته در واقع، او انسانی خوب و نیکو بود و در سخنش صداقت داشت. می‌گفت من مال حرام نمی‌خورم، دزدی نمی‌کنم، غیبت نمی‌کنم، تهمت نمی‌زنم، من هیچ‌گونه کار حرامی مرتکب نمی‌شوم، بلکه نمازشب می‌خوانم، نافله را نیز ادا می‌کنم. خلاصه این‌که جانمازش همیشه گسترده بود. همان‌طور که گفتم او در واقع، انسانی خوب و نیکو بود، ولی خیر و خوبی را در این‌گونه افعال و اعمال می‌دانست و پیچیدگی‌های باطن و نفس را نمی‌دانست. او نمی‌دانست که خوبی و خوب‌بودن گسترده‌ای بسیار بیش از انجام چنین اعمالی دارد. او نمی‌دانست که خوب بودن وابسته به مسایلی است که مربوط به عوالم بالاست و فقط خوبی، خاصیت فعل ثواب و نیکو نیست و محتوای آن را تشکیل نمی‌دهد. او انسانی وارسته، ولی ساده‌انگار بود. او نمی‌دانست چنین کلامی بسیار معنادار است، به همین دلیل آن را مرتب تکرار می‌کرد و خود را در صورتی عامیانه معرفی می‌کرد. در واقع، پی‌گیر تعریف خود به خوبی بود و بر آن اصرار داشت. زمانی به من می‌گفت با این اندازه تحقیق و پژوهش در علم فلسفه، سرانجام ماهیت فلسفه را روشن نکرده و به قول معروف، ته آن را درنیاوردی. سپس توصیه می‌کرد وقتم را با انجام چنین تحقیقاتی اتلاف نکنم. گفتم حاج‌آقا! تو مکاسب را شصت سال است که تدریس می‌کنی و این کتاب را رها نمی‌کنی و جرأت و جسارت اشکال‌کردن به مطالب آن را نداری. او می‌گفت من به شیخ اشکال نمی‌کنم و این کار را بی‌ادبی می‌دانم. اشکال مطالب را می‌داند، ولی ملاحظه کرده و آن را مطرح نمی‌کند. آری! او انسان بسیار خوبی بود. خداوند او را رحمت کند! سخن من این است که البته سالک باید از اخلاص خلاص شود و قدرت ریشه‌یابی داشته باشد. توجه به عمل و اخلاص خود، مشکلات و گرفتاری‌هایی نفسانی را برای سالک در پی دارد که بحث تفصیلی آن را در شرح خود بر «منازل السائرین» به نام «سیر سرخ» آورده‌ام.

مطالب مرتبط