جامعه ما مبتلا به معضلی جدی به نام عرفانهای انحرافی است.
افرادی که مطالب خرافه و بیارزش را به نام عرفان، برای انسانهای سادهلوح مطرح میکنند، اندک نیستند. زمانی عارفی مدعی را نزد من آوردند تا او را مورد آزمایش و امتحان قرار بدهم. او حدود سی سال سن داشت. طلبههایی که سادهاندیش و از نظر فکری ضعیف بودند، او را همراهی میکردند. او مدعی بود هجدههزار عالَم را دیده و در آنها سیر نموده است و مانند این مسایل. در آن مجلس، با او چایی خوردم و درگوشی از او خواستم فردای آن روز، بدون همراه به منزلم بیاید. بنده خدا خواستهام را اجابت کرد. به او گفتم دیدار و سیر در احوالات هجدههزار عالم، پیشکش خودت! اما مشکلت را برای من بیان کن و مطمئن باش که به تو کمک خواهم کرد. او گفت همسرم از خانه قهر کرده است و در محلی ناشناس، مرا مورد کتککاری و ضرب و شتم قرار دادند و خلاصه مشکلات و مصایبی را که درگیرش شده بود، بیان کرد. او را کمی دلداری دادم و از نظر روحیه، تقویتش کردم. به او وعده کمک و یاری دادم، اما از او خواستم، ادعاهای توخالیاش را ترک کند و سخنان خرافه و بیارزش را به نام عرفان، برای مردم بیان نکند. گفتم مردم سادهاندیش هستند و از نظری فکری اذیت میشوند. خود تو هم از کارت دلگیر و ناراحت شده و گرفتار عوارض آن میشوی. اینگونه اعمال و سخنان پسندیده نیست، پس خودت را با کارهایت آزار نده! آن مدعی، بعدها ضبطصوتی تهیه کرد و آن را به من هدیه داد. در آن زمان، برای ضبط بحثها از ضبطصوتی کوچک استفاده میشد که کیفیت مناسبی نداشت و صدا را با خش ضبط میکرد. البته این کار، رایگان انجام میشد. من پذیرفتم که از ضبط صوت او که کیفیت بهتری داشت استفاده کنند. من از طلبهها خواستم به او کمک کنند و گرفتاریهایش را برطرف کنند، اما از او تبعیت نکنند. بعضی ها ماشاءالله انگار خویشان بر این است که به حرف و سخن کسی توجه نکنند، حتی فتوا میدهند و فقط به فتوای خودشان عمل میکنند. خلاصه اینکه بعضی از آنان به حرف و توصیه من عمل نکردند و بعضی که توهمی و بددل بودند میپنداشتند او هجدههزار عالَم را میشناسد و ما بر اساس مصالحی با او مخالف هستیم. یکی از مریدان وی او را برای تبلیغ و موعظه به منطقهای دورافتاده برد. او از مردم آن منطقه خواسته بود که گوسفندها و گاوهایشان را به نام او کنند تا شیرشان زیاد بشود و گله بابرکت بشود. گفته بود صاحب گلهبودن خوب است و همه انبیا گلهدار بودهاند. بعضی مردم سخن او را پذیرفته و گاوها و گوسفندهایشان را به نام او کرده بودند اما یک نفر از آنان با او مخالفت کرده بود. این مدعی او را تهدید کرده بود که تو را تبدیل به سنگ میکنم. آن شخص مرا میشناخت و رفاقت بسیار نزدیکی با ما داشت. میگفت من تا این مدعی را دیدم، به ماهیتش پی بردم. من از هوش و آدمشناسی او تعجب کردم. میگفت مردم بسیار سادهاند و این مدعی نخاله است. خلاصه اینکه گاوها و گوسفندها برکت کرد و نعمت زیاد شد به این صورت که همه اموال آنان را برداشت و با خود برد. من گفتم او هجدههزار عالم را همانجا برداشت و به قول معروف، زد به چاک. عرفان، فقه و هر علمی اگر قاعدهدار و اصولمند نباشد، هر کسی مدعی میشود، و بد گونه هم مدعی میشود. من حتی یک مدعی عرفان را میشناختم که دروغگو و شارلاتان بود. او مرتب دیگران را تهدید میکرد که آنها را تبدیل به سنگ میکند. او اینقدر مدعی بود که یکبار نیز مرا تهدید کرد. به قول قدیمیها جلوی قاضی و معلقبازی. گفتم، من تو را داخل توالت زندانی میکنم، اگر موفق شدی خارج بشوی، آن وقت مرا تبدیل به سنگ کن! کسی که میتواند دیگران را تبدیل به سنگ کند، بهطور حتم میتواند از دیوارهای توالتی که در آن زندانی شده است، من کارم را انجام میدهم، تو نیز کارت را انجام بده! او گفت من تو را داخل توالت زندانی میکنم و اگر موفق به خروج شدی، مرا تبدیل به سنگ کن! او انگار مرا انسانی سادهلوح فرض کرده بود. او میتوانست سنگی بر سرم بکوبد، ولی نمیتوانست مرا تبدیل به سنگ بکند. دانش عرفان و کرامات، قانونهای بسیاری دارد. حرفها و نظریات بیاساس و بیارزش زیادی در این حوزه مطرح میشود. افراد نابلد بسیاری نیز در این حوزه سخنوری میکنند. بعضی عبارات کتابهای عرفانی نیز غلط است و اندیشه انسان را خسته و فرسوده میکند. بعضی از این عبارتها خالیبندی و دروغ است.