صحيفه عشق

 

برگرفته ای کوتاه از دعای مکارم الاخلاق سید عشاق امام سجاد علیه السلام

صحيفه عشق

شناسنامه:

سرشناسه : نکونام، محمدرضا‏‫، ۱۳۲۷ -‬، توشیحگر
‏عنوان قراردادی : دعای مکارم الاخلاق .فارسی – عربی .برگزیده .شرح
‏عنوان و نام پديدآور : ص‍ح‍ی‍ف‍ه‌ی‌ ع‍ش‍ق‌‏‫/ اثر نکونام.
‏مشخصات نشر : اسلام‌شهر‏‫: صبح فردا‏‫، ۱۳۹۳.‬‬
‏مشخصات ظاهری : ‏‫۵۱۹ص.‬
‏فروست : مجموعه آثار‏‫ ؛ ۷ .‬
‏شابک : ‏‫۳۵۰۰۰۰ ریال‬‬‏‫:‭ ‏‫‭۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۳۵-۰‬
‏وضعیت فهرست نویسی : فاپا
‏يادداشت : ‏‫چاپ دوم.
‏يادداشت : ‏‫چاپ قبلی: ظهور عشق،۱۳۸۴.
‏یادداشت : ‏‫کتابنامه: ص. ۵۱۷ – ۵۱۹ ؛ همچنین به صورت زیرنویس .
‏موضوع : دعای مکارم الاخلاق — نقد و تفسیر
‏موضوع : اخلاق اسلامی
‏شناسه افزوده : ‏‫ع‍ل‍ی‌ب‍ن‌ ح‍س‍ی‍ن‌ (ع)، ام‍ام‌ چ‍ه‍ارم‌‏‫، ۳۸ ‏- ۹۴ق . صحیفه سجادیه .دعای مکارم‌ الاخلاق. برگزیده . شرح
‏رده بندی کنگره : ‏‫‬‭‬‮‭BP۲۷۰‏‫‬‭‬‮‭/م۷۰۴۲۲ن۸ ۱۳۹۳
‏رده بندی دیویی : ‏‫‬‮‭۲۹۷/۷۷۴
‏شماره کتابشناسی ملی : ۲۸۵۰۲۳۲

 

پیشگفتار

هنجارهای اخلاقی از آغاز پیدایش بشر با او هم‌راه بوده است و همواره همهٔ انسان‌ها با این پرسش روبه‌رو بوده‌اند که چه باید کنند و چه نباید کنند؛ خواه مادی، دهری و بت‌پرست باشند یا زردتشتی، یهودی، مسیحی و مسلمان. سنت های تاریخی بیان‌گر این امر است که همهٔ انسان‌ها با آموزه‌های اخلاقی زیسته‌اند و به بیان دیگر، همان گونه که اخلاق دینی قابل شکل‌گیری است، اخلاق سکولار نیز تحقق‌پذیر است. حال این پرسش اساسی رخ می نماید که چرا «دانش اخلاق» به دو قسم دینی و سکولار یا الحادی و الهی یا دین‌مدار وانسان‌مدار قابل تقسیم است؟ منبع مهم آموزه‌ها و گزاره‌های اخلاقی چیست؟ آیا این گزاره‌ها از متون دینی به دست می‌آید یا عقل و خرد نیز توان تشخیص آن را دارد و یا برای شناخت آن باید به منبعی فراتر از عقل پناه برد؟

مقدمهٔ حاضر تلاش می‌نماید به این پرسش‌ها پاسخ دهد؛ البته در ارایهٔ آن، اختصار و کوتاه نویسی را ارج می‌نهد.

مقدمهٔ حاضر منبع استنتاج گزاره‌های اخلاقی را در سه حوزهٔ کلامی، فلسفی و عرفانی شناسانده است و مراتب چهارگانهٔ اخلاق عرفانی و گونه‌های اخلاق فلسفی و عرفانی را برشمرده و معیار سنجش هر یک از مکتب‌های اخلاقی را ارایه داده است و در ادامه به این پرسش که عرفان چیست و عارف کیست پاسخ می‌دهد. سپس واژهٔ «مکارم اخلاق» را بررسیده و به برخی از پرسش‌های مطرح در فلسفهٔ اخلاق پاسخ داده است.

این مقدمه نزدیک‌ترین و آسان‌ترین راه وصول به حضرت حق و چگونگی سیر

(۲۱)

و سلوک را معرفی نموده و والاترین کتاب اخلاق عرفانی را صحیفهٔ عشق؛ صحیفهٔ سجادیه دانسته و پاره‌ای از ویژگی‌های آن را بیان داشته است و بعد از معرفی آن به اختصار وارد شرح و تفسیر دعای مکارم اخلاق شده است.

آن‌چه در این کتاب آمده است، گزیده و برگرفته‌ای کوتاه از درس‌هایی است که نگارنده سالیانی پیش در حوزهٔ علمیهٔ قم داشته است. درس‌هایی که تنها یادداشت‌هایی از آن باقی است و در ارایهٔ این کتاب نیز تنها بر همان یادداشت‌ها بسنده شده است.

واژهٔ «اخلاق» به صفت نفسانی یا هیأت راسخی گفته می‌شود که در اثر آن، انسان بدون فکر و تأمل، فعلی را به انجام رساند و در اصطلاح دانشی است که به حوزهٔ منش و رفتار آدمی محدود می‌باشد و عکس العملی است نسبت به مشکل هم‌کاری در میان افراد یا گروه‌های رقیب و فرو نشاندن نزاع‌هایی که ممکن است در اجتماع رخ دهد و در این راه، به اصول و قواعدی از عمل دست می‌یازد که قانونی و موجه به شمار می‌آید و در نهاد خود با نوعی وجاهت؛ تأیید و پذیرش عمومی هم‌راه است و از احکامی هم‌چون باید، نباید، خوب، بد و… سخن می‌گوید.

دانش «اخلاق» چون محدود به حوزهٔ منش و رفتار آدمی است و نفس آدمی نیز با نگرشی مادی به آن ارتباط دارد و از علوم معنوی خالی می‌باشد، از علوم طبیعی به شمار می‌رود و دستورها و گزاره‌های آن می‌تواند از ابزاری غیر از متون دینی زاییده شود و همین امر سبب گردیده است که دانش اخلاق بتواند در میان همهٔ مکاتب؛ اعم از دینی و غیر دینی جای باز نماید.

مراد از نفس، مرتبهٔ دوم زایش آدمی از مراتب هشت‌گانهٔ آن است. این مراتب عبارتند از: طبع، نفس، عقل، قلب، روح، سرّ، خِفی، اخفی.

(۲۲)

این نوشته تنها مجال بررسیدن و ارایهٔ مراتب اخلاق دین‌مدارن؛ آن هم به صورت کلی داراست؛ از این رو بر آن حصرتوجه می‌نماید. خاطر نشان می‌سازد مراد از دین، تنها دین اسلام؛ بویژه مکتب تشیع می‌باشد.

گزاره‌های اخلاقی به صورت نظام‌مند از سه حوزهٔ فکری قابل استنتاج است. این حوزه‌های فکری عبارت است از:

۱ـ حوزهٔ کلامی

۲ـ حوزهٔ فلسفی

۳ـ حوزهٔ عرفانی

ارایهٔ ملاک ارزیابی عام برای حسن و قبح افعال و دفاع عقلانی از گفتارهای اخلاقی بشر، سه حوزهٔ فکری گفته شده را در «دانش اخلاق» و «فلسفهٔ اخلاق» به وجود آورده است که نقد و ارزیابی هریک از مکاتب فکری یادشده در پی می‌آید.

اخلاق کلامی

۱ـ اخلاق کلامی

کلامیان، اخلاق را به معنای آراستگی به دارایی‌های کمالی و خوبی‌ها و به دست آوردن سرشت شایسته می‌دانند. دارایی‌های کمالی، امری نسبی است و به لحاظ ورود نسبیت در هویت اخلاق کلامی، این علم انگیزه‌های متفاوتی هم‌چون سودمندی ولذت‌گرایی دنیوی یا اخروی را بر می‌تابد و اوج و بلندای آن فراتر از لذت‌گرایی اخروی نمی‌رود. نمایندهٔ بارز این گروه که اخلاق «ریاضت منشانه» را پیشنهاد می‌دهد، کتاب «جامع السعادات» ملا مهدی نراقی و به نوعی ترجمهٔ آن

(۲۳)

«معراج السعادة» ملا احمد نراقی است.

اخلاق حِکمی

۲ـ اخلاق حِکمی

در اخلاق حِکمی و فلسفی، حکیم متخلّق و فیلسوف هوش‌مند در حکمت نظری و عملی می‌کوشد تا با عنایت به این دو سرمایهٔ ارزش‌مند و تخلق و تحقق به عالم عقلی، مَظهر علم و حکمت الهی گردد.

اگر کسی تنها در حکمت عملی نیرومند باشد و در حکمت نظری از اندیشه‌ای نظام‌مند و مطابق با واقع بی‌بهره باشد، زاهدی بیش نیست و از کارآیی درخوری برخوردار نمی‌باشد؛ همان گونه که ضعف حکمت عملی فرد بیان‌گر ضعف حکمت نظری وی می‌باشد.

نمایندهٔ بارز این مکتب، ابن‌مسکویه است که کتاب اخلاقی خود به نام «طهارة الاعراق» را بدین گونه نوشته است.

اخلاق عرفانی

۳ـ اخلاق عرفانی

اخلاق عرفانی به دنبال آن است که سالک را به‌طور کلی‌از عنصر «من» و «منیت» برهاند تا خُلق و خوی حقّی در وی پدیدار شود؛ به گونه‌ای که چیزی را از خود نداند و خود را بدور از کمال و جمال بشمارد و این باور از او هویدا و آفتابی باشد که هر چه هست از حضرت حق است یا آن که او خود اوست.

در خلق و خوی عرفانی، خلق سپر حق است؛ به این معنا که هرچه غیر است، برای پدیده‌هاست و آن‌چه کمال است، برای اوست؛ چنان که حافظ می‌فرماید:

(۲۴)

 گناه اگر چه نبود اختیار با حافظ     تو در طریق ادب کوش و گو گناه من است(۱)

و یا برتر از این بیان، باید گفت: سالک ظهور حق است و چیزی جز حق نیست و آن‌چه کمال است، اوست.

در اخلاق کلامی؛ همان‌گونه که گذشت غایت‌های نسبی؛ مانند: سودمندی یا لذت‌گرایی مطرح است و غایت آن، امر پایانی ونهایی نیست؛ زیرا که انجام آن به حق پایان نمی‌پذیرد وتنها نعمت های الهی آخرین هدف آن است؛ در حالی که غایت اخلاق عرفانی حق است و نهایت دیدارش اوست.

مراتب اخلاق عرفانی

اخلاق عرفانی چهار مرحله را برای وصول سالک به مرتبهٔ فقر و فنا و ناداری و تلبّس و تخلّق و تحقق صفات حقانی به کمالات ربوبی و اتصّاف به ربوبیت ذات، مورد شناسایی قرار داده است:

یکم. تخلیه و پاک شدن نفس از ناپسندی‌های حیوانی و وسوسه‌های نفسانی و تجلیه و آراستن آن به ملکات فاضلهٔ ربوبی. در عرفان تخلیه و تجلیه آغاز سفر اول – سیر من الخلق الی الحق؛ حرکت از صفات خلقی به صفات حقی – از سفرهای چهارگانهٔ نفس انسانی است.

دوم. تحلیه و فنا در صفات الهی که همان پایان سفر اول و آغاز سفر دوم – سیر


 ۱٫ نگارنده گفتهٔ حافظ را در بحث جبر و اختیار نقد نموده و «امر بین الامرین» را به گونهٔ مشاعی معنا نموده و تفصیل این بحث را در شرح خود بر فصوص‌الحکم محی‌الدین آورده است.

(۲۵)

من الحق الی الحق بالحق – می‌باشد که سالک را از حال و هوای خویش دور می‌سازد و او را تنها با صفات حق هم‌راه می‌نماید و سر بر گروی حق می‌نهد و به مقام ولا، ولایت، معرفت و رؤیت می‌رساند.

سوم. فنای از فنا و فنای در ذات، که پایان سفر دوم و آغاز سفر سوم ـ سیر فی الحق بالحق ـ است که سالک در آغاز این سفر به حق محکم، استوار،مقتدر و ماهر در سیر می‌گردد و بدور از خویشتن، دار و دیار و دیار را در قامت یار و چهرهٔ دل‌دار می‌یابد و در پایان این سفر، به مقام صحو پس از محو می‌رسد و باقی به بقای حق می‌گردد. در این مرحله برای اهل کمال وکمّل اهل معرفت، ـ سیر من الحق الی الخلق بالحق روی می‌نماید و حرکت او از جانب حق بسوی خلق هم‌راه اقتدار و ارسال الهی و برای دست‌گیری از خلق شروع می‌شود. این مسؤولیت حقی اولیای خداست و تنها برای آنان تحقق می‌پذیرد.

چهارم. سیر فی الخلق بالحق و پایان سیر وجودی سالک است که باقی به بقای حق است. این امر در پایان سفر سوم و آغاز سفر چهارم است. در این سفر، سالک با حرکت به جانب خلق با حق و هدایت و ارشاد آنان بسوی حق و با جلوه‌های ارادهٔ الهی به هم‌راه حق به غایت نهایی سیر و خیر خود در لسان عرفان می‌رسد.

در اخلاق عرفانی، سالک در آغاز سفر اول برای تصفیه، طهارت و تزکیهٔ نفس، خود را به‌طور کامل از همهٔ صفات بد، بلکه از کمالات و صفات خوب خیالی تهی می‌سازد و تجرید و تخلیه می‌نماید. دراین سیر اگر ره‌رو به‌طور کامل به تخلیه نپردازد یا تنها بدی‌ها را از خود دور سازد و در پی کسب کمالات نباشد، صفات بد یا به ظاهر خوب وی که نفس از آن‌ها خالی نشده است، در مواقع بحرانی آشکار می‌گردد و او را بر زمین می‌زند؛ از این‌رو سالک در تخلیه از بدی‌هاباید با نفس خود

(۲۶)

مانند حیوان نجاست‌خواری که به خوردن نجاست عادت کرده است، رفتار نماید. هرگاه بخواهند به دستور شرع، چنین حیوانی را از پلیدی پاک سازند، باید آن را به‌طور کامل استبرا نمایند و مدتی معین و مشخص – که در شرع برای هر حیوان نجاست‌خواری مقرر است – آن را از خوردن نجاست به‌طور کامل باز دارند و تنها خوراک پاک به او بخورانند که در غیر این صورت، اگر بهترین و تازه‌ترین خوراک‌ها را نیز به آن حیوان بدهند، پاک نمی‌گردد.

نفس سالک در مقام تخلیه از بدی‌ها مانند ظرف شیری است که اگر به اندازهٔ سر سوزنی کثیفی و نجاست یا میکروب آلوده به هم‌راه داشته باشد؛ هرچه شیر خالص و گوارا در آن ریخته شود، شیر را فاسد، آلوده و غیر قابل استفاده می‌کند؛ از این‌رو میکروب‌های نفسانی و رذایل اخلاقی باید به‌طور کامل تخلیه شود تا نفس درمان گردد:

سالک باید در آغاز سیر خود، افزوده بر تخلیهٔ نفس از رذایل اخلاقی، تخلیهٔ نظری و عملی از خوبی‌ها نیز داشته باشد و سیر و حرکت معنوی خود را بر پایهٔ اعتقادات درست استوار سازد. چنان‌که برای ساخت یک بنای بلند، نخست زیرسازی و شناژبندی آن محکم و آهنین می‌گردد و بخوبی بتون‌ریزی می‌شود و در غیر این صورت، با یک زلزله فرو خواهد ریخت، در اخلاق نیز باید نخست مثل هر کار مهم دیگری زیر بناهای اعتقادی و کرداری بخوبی نظام بگیرد؛ به‌گونه‌ای که کمالات اخلاقی و علوم اکتسابی ملکهٔ جان انسان شود و فرد به آن‌ها وصول، تلبّس، تخلق و تحقق کامل پیدا کند. بر این اساس خواندن و حفظ و عمل به بعضی فرامین صوری و آن را از نظر نفسانی و نظری و عملی تخلیه پنداشتن؛ تنها روش اخلاق کلامی است؛ اگرچه همین فرامین صوری می‌تواند زمینه‌ساز تحقق اخلاق

(۲۷)

عرفانی گردد؛ چرا که سالک در اخلاق عرفانی باید پس از تخلیهٔ بدی‌ها، از خوبی‌های خود نیز تخلیه شود؛ به طوری که خوبی‌ها را از حق بیند و خود را صاحب کمال نداند و هرچه خیر و کمال است از حق و با حق ببیند و بداند و خود را از خود و کمالات خویش تهی سازد. باید نفس خودبین و غیربین را مانند جامی بلورین شکست و در این خودشکنی استقامت داشت و تزلزل به خود راه نداد. خود را از خود تهی کن تا از خدا پر شوی. اگر اشغال‌گری بیگانگان در خاک و سرزمین دیگران شایسته نیست، اشغال‌گری اغیار در دل انسان – که سرزمین الهی است – ناشایسته‌تر است.

 آیینه شو، جمال پری طلعتش طلب     جاروب زن خانه و آن‌گاه میهمان طلب

علم اکتسابی و خُلق و خوی وارداتی

علم اکتسابی و نظری و تخلیهٔ نفس از بدی‌ها و آراستن آن به خوبی‌ها بدون تخلیهٔ دل از اغیار کمرشکن می‌باشد؛ مانند خارکنی که باری از خار بر دوش‌می نهد و بربار چندان می‌افزاید تا سنگین و کمرشکن گردد. جمع‌سازی و آراستگی به ظاهر کمالات علمی، عملی و اخلاقی و زینت و زیور نفس به آن‌ها مشکلات انسان را بیش‌تر می‌سازد؛ چنان‌چه حضرت صادق« علیه‌السلام » می‌فرماید: «لیس الایمان بالتجَلّی ولا بالّتمنّی ولکن الایمان ما خَلُص فی القلوب و صدَّقته الأعمال؛(۱) ایمان به


۱٫ تحف العقول، ص۲۷۶٫

(۲۸)

آراستن ظاهر و آرزو نمودن کمال نیست، بلکه ایمان، همان اعتقاد پاک و معرفت خالص در دل‌هاست و تنها کارهای نیک آن را گواهی می‌نماید».

مشکلات ایمان صوری به هنگام مرگ

پس از هفتاد سال زندگی، هنگامی که مرده‌ای در قبر گذارده می‌شود، مشکل پیش گفته شده خود را می‌نمایاند وکسی که هفتاد سال «خدا خدا» کرده و خدا را صدها بار اثبات کرده است به تلقین قبرکن ومرده شویی نیازمند می‌گردد و خود نمی‌تواند «مَنْ رَبّک؛ پروردگار تو کیست» را پاسخ دهد. هنگامی که می‌خواهند جان وی را بگیرند، به کودک چند ساله‌ای می‌ماند که در دل شب تاریک قرار گرفته و مثانه‌اش انباشته از پیش‌آب است و از ترس یک غول بی‌شاخ و دم خیالی، ناگاه خود را نجس و از آن‌چه در مثانه دارد تهی می‌سازد. این شخص نیز به محض دیدن فرشتهٔ مرگ که خلق وخوی و کردار آدمی را دارد، همهٔ علم و عملش می‌ریزد و ممکن است «من ربک» را هم نتواند پاسخ دهد؛ زیرا همه چیز؛ حتی اخلاقیات او وارداتی و مصرفی بوده و شیرهٔ جانش نگردیده است و اکنون که او را در قبر می‌گذارند، با یک برخورد و فشار از سوی آن ملایکهٔ غلاظ و شداد، عقاید و اخلاق و علوم ظاهری و کمالات صوری خود را از دست می‌دهد؛ بنابراین خلق و خوی وارداتی، تقلیدی و اکتسابی برای وصول به سعادت کافی نیست و خلق و خوی حقیقی و باطنی آن است که علم و عمل وچهرهٔ حقیقت ملکهٔ آدمی باشد و انسان به آن تخلق و تحقق یابد و تمام کمال را از حق ببیند و خویشتن خویش را از خود و غیر، تهی سازد تا در آن هنگام چیزی برای ریختن، شکستن و از دست

(۲۹)

دادن نداشته باشد.

گونه‌های اخلاق فلسفی و عرفانی

اخلاق حِکمی و عرفانی در هزار سال اخیر، دست خوش انشعابات گوناگونی گردیده است. حکمت به مشا، اشراق و تأله تقسیم گردیده و عرفان نیز به درویش، صوفی و عارف منشعب شده است. دلایل این امر قابل بحث و گفت‌وگوست که باید در جای خود بررسی شود، ولی مسلم این است که هریک از گروه‌های ذکر شده، از محسّنات و اشکالات ویژه‌ای برخوردارند. حکیمان اشراق، سخنان نیکویی گفته‌اند، ولی در دام مسایل «اهورایی» افتاده‌اند. عرفان هم از خانقاه سر درآورد. درویش‌ها اقسام گوناگونی پیدا کردند؛ به‌گونه‌ای که گروه‌هایی از کفر تا ایمان واز سالم و ساده تا فراماسونری‌های سیاست پیشه را در خود جای داده است.

ابزار سنجش

مدارک حقیقی، بهترین و گویاترین ابزار سنجش برای تشخیص حق از باطل، صواب از خطا و راستی از کجی است. حکمت و عرفان؛ اعم از نظری و عملی، باید از چنین مدارکی برخوردار باشد؛ به گونه‌ای که اگر همه یا بخشی از حکمت و عرفان با مدارک صحیح و درست مطابق نبود، مورد پذیرش قرار نمی‌گیرد.

معیار و ملاک در رد و پذیرش گروه‌های یاد شده نیز مدارک حقیقی است؛ نه ادعاهای بدون دلیل. عرفان و حکمت؛ خواه نظری باشد یا عملی، بر محور و مدار برهان و دین استوار است؛ البته دینی بی‌پیرایه که پایهٔ آن وحی، برهان و تأیید عقل

(۳۰)

است؛ به همین علّت، اگر روایتی دارای مدرکی صحیح باشد، ولی برهانی نباشد، نیازمند تأویل است و اگر روایتی مستند صحیحی نداشته باشد، ولی با عقل سلیم سازگاری کامل دارد، در غیر از محدودهٔ تعبّد و عبادات و در راستای اندیشه و عقل، قابل پذیرش است. ملاک و میزان تشخیص درستی و نادرستی همهٔ گفته‌ها؛ باید مورد اهتمام قرار گیرد.

یافته‌های نظری و عملی در حکمت و عرفان سه امر است:

یکم. شریعتی که مدرک نقلی صحیح داشته باشد و از همگونی با ملاک‌های عقلانی گریزان نباشد.

دوم. عقل نظری و احکام عقلایی که حجت و پناه باطنی انسان است، در صورتی که تأیید شریعت و نقل دینی را هم‌راه داشته باشد و یا دست کم مخالفت آن را به دنبال نداشته باشد.

سوم. مشاهده و کشف تام و درست که آن را عقل سلیم، برهان، قرآن و شرع بی‌پیرایه تأیید کند. به طور خلاصه: برای درک واقع و صادق بودن هر گزاره‌ای میزان و معیار کامل وجود دارد: شرع بی‌پیرایه، عقل سلیم و کشف تامی که شرع و عقل مخالف آن نباشد.

متأسفانه، این ملاک و معیار در خانقاه‌ها چندان مراعات نمی‌گردد و دراویش در بسیاری از موارد بدون داشتن هیچ مدرکی، از کشف و کرامت مرشد خود سخن می‌گویند و به نقل درست و شریعت، چندان بهایی نمی‌دهند؛ درمقابل اهل ظاهر، جز به استدلال ناقص و ظواهر خشک به چیز دیگری اهمیت نمی‌دهند و به کشف و شهود و دریافت‌های باطنی، نه تنها توجهی نمی‌نمایند، بلکه گاه آن را خوار می‌پندارند. در این میان، عرفان سالم و «عارف کامل» آن است که برای رسیدن به هر

(۳۱)

سه معیار یاد شده قیام نماید و به شریعت، عقل، رؤیت و شهود سالم توجه کامل داشته باشد.

در اسلام، «مسجد» خانهٔ خدا و سنگر دین است، ولی متأسفانه در عصر حاضر «خانقاه» در برابر مسجد قرار گرفته است و از این رو به سردمداران آن؛ اگرچه روحانی باشند، نباید خیلی اعتماد نمود؛ چون ممکن است برای جلب منافع خود به آن وارد شده باشند. هم‌چنین است اگر روحانی درگیر شال؛ عبا و ردای خویش باشد و تنها عالم فقیه و عارف حکیمی که به حقیقت شاگرد امام صادق« علیه‌السلام » و پای‌بند مرام اولیای معصومین« علیهم‌السلام » باشد، مورد پذیرش است و درویشی که نه ملاکات عقلی رابخوبی می‌فهمد و نه مدارک نقلی را می‌شناسد و تقلید نیز نمی‌کند، مطرود است. در بیان این حقایق دعوا یا عداوت و دشمنی با هیچ گروهی در میان نیست و حق این است که نباید دعوا کرد، بلکه لازم است سخن حق گفته و شنیده شود و به آن دل بست. «اهل حق» بودن به حرف و شعار نیست که اگر به حرف و شعار باشد، همه می‌توانند ادعا کنند که اهل حقند. آن‌چه مهم است، فهم درست دین و پای‌بندی و تخلق و تحقق به آموزه‌های آن است. از این‌رو نماز خواندن صوری؛ اگرچه لازم است، اصل نیست، بلکه دین داشتن بر پایهٔ درک و فهم – که در متن آن، نماز خواندن به عنوان امری مهم و حتمی وجود دارد – اصل اساسی و مهم است؛ پس باید به فهم دین دست یافت تا نمازی که خوانده می‌شود بر پایه‌ای محکم و استوار باشد، ولی متأسفانه برخی به جای این که تدین و فهم درست دینی را دنبال کنند یا به صورت پرداختند و ازحقیقت ماندند؛ چون اهل ظاهر، یا به اسم حقیقت به خیالات واهی روی آوردند؛ هم‌چون دراویشی که صاحبان کسوت موهوم‌اند و خود را درگیر باطن بی‌محتوا ساخته‌اند. دشمنان دین دربیرون مرزهای

(۳۲)

اسلام «کلیسا» و در درون آن «خانقاه» را بنا نمودند و همین امر سبب شد میان مسجد و خانقاه و مجتهد و مرشد تفرقه و جدایی افتد. خانقاه باید چون مسجد باشد و مسجد نیز هم‌چون خانقاه. انسان کامل کسی است که در عین برخوداری از ظاهر، باطن داشته باشد و در عین باطن داشتن از ظاهر روی گردان نباشد. از این رو مرشد باید مجتهد و مجتهد نیز مرشدی بر پایهٔ «اجتهاد» و فهم و دریافت‌های درست دینی باشد.

زاهد وعابد و صوفی همه رند و همه مست     مرد اگر هست به جز عالم ربانی نیست

عالم ربانی همان کسی است که میان ظاهر و باطن جمع کرده است. بر این پایه، عارف واصل و حکیم کامل و جامع بین ظاهر و باطن می‌تواند داعیهٔ حق‌طلبی و دست‌گیری بندگان خدا را داشته باشد و در مقابل، هر ادعای به ناحق، علت گم‌راهی و تباهی صاحب ادعا و دیگران می‌گردد.

همین تفرقه و جدایی سبب گردیده است که عرفان هزار سالهٔ ما، اشتباهات فراوانی داشته باشد. اگر کسی با مطالعهٔ کتاب‌های عرفانی، سخنی یافت که اشتباه است یا عقل و دین آن را نمی‌پسندد، نباید از عرفان دل زده شود؛ زیرا جز سخن معصوم (علیه السلام) همهٔ سخن‌ها، تحلیل و استفاده از گفتار آن‌هاست که ممکن است اشتباه باشد، ولی با تحقیق و دقت، درستی و نادرستی آن معلوم می‌گردد. تنها سخن معصوم« علیه‌السلام » است که ملاک تمییز حق از باطل است؛ زیرا آن تمامِ حق است؛ هرچند سخن معصوم« علیه‌السلام » نیز برای فهم بهتر، تحلیل‌بردار می‌باشد و در بعضی از موارد، فهم آن بسیار دشوار است. به عنوان مثال این سخن معصوم« علیه‌السلام » که می‌فرماید: «من أخلص للّه أربعین صباحا، فجراللّه ینابیع الحکمة من قلبه علی

(۳۳)

لسانه؛(۱) هر کس کردارش را چهل روز برای خدا خالص گرداند و دل از غیر صافی دارد، خداوند، سرچشمه‌های حکمت را از دل او به زبانش جاری می‌گرداند»(۲) تحلیل‌بردار است، ولی این گفتهٔ امام سجاد« علیه‌السلام » که می‌فرماید: «أنا بعد ذلک أقلّ الأقلین»(۳) و نیز این که می‌فرماید: «لک ـ یا الهی ـ وحدانیة العدد» براستی تحلیل‌بردار نیست و فهم آن دشوار است، مگر برای اولیای الهی و محبوبان حق.

اگر کسی به همهٔ آن‌چه خداوند متعال نازل فرموده است دل ببندد و به‌طور تمام، نسبت به آن انکار و کراهتی نداشته نباشد؛ هر چند مؤمن به شمار می‌رود، عارف نیست. عارف آن است که در عین تبعیت و پیروی از اندیشه و عمل دین و حضرات معصومین« علیهم‌السلام » اسرار آخرت را بیابد و عرصات قیامت را مشاهده کند و ظاهرش نیز آن را نشان ندهد.

این نکته قابل ذکر است که مراد ما از «ما أنزل الله؛ آن‌چه خداوند نازل کرده است»، دین بی پیرایه و حقایق بدون شایبه است. دین بی پیرایه آن است که بر پایهٔ اجتهاد به معنای واقعی کلمه که همان «استفراغ وسع»(۴) است ـ استوار باشد. مجتهد کسی است که در راه فهم درست دین، همهٔ استعداد و توان خود را آزاد ساخته و با صبوری و حوصلهٔ هرچه تمام‌تر بر همهٔ اصول و مبانی دین و مدارک شرعی، احاطهٔ کامل پیدا نموده و احکام الهی را به‌طور دقیق عقلی و منطقی و بی‌هیچ گونه دخل و تصرف و سلیقه‌های شخصی استخراج کرده است و با کمال آزادی و


۱٫ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۶۷، بیروت، موسسهٔ الوفاء، چاپ دوم،۱۴۰۳ق، ص۲۴۹٫

۲٫ بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۲۴۹٫

۳٫ الصحیفة السجادیة، دعای ۶۴، فراز ۷۶٫

۴٫ استفراغ وسع به معنای تلاش و کوشش در راه فهم و استدلال احکام دین در حد توان است.

(۳۴)

شجاعت آن را بیان می‌دارد. بدیهی است که چنین شخصی نمی‌تواند در فتوا و بیان «ما أنزل الله» عجول و بی‌حوصله باشد، بلکه باید با صرف وقت و رعایت دو ویژگی مهم زمان و مکان و سایر ویژگی‌های حکم و موضوع، هم‌راه استمداد و قریحه و ملکهٔ قدسی اجتهاد که حق‌تعالی به او اعطا فرموده، احکام و موضوعات و ملاک هر یک را به دیگری تطبیق دهد. بر این پایه، مجتهد، تنها با شناخت حکم و بدون آن‌که از موضوع و مناط حکم الهی شناخت فراگیر و همه‌جانبه‌ای داشته باشد، نمی‌تواند به درستی فتوا دهد؛ چنان‌چه حضرت صادق« علیه‌السلام » نیز به این حقیقت اشاره فرموده است که: «العالم بزمانه لا تَهجُمُ علیه اللوابس؛(۱) کسی که از زمانش آگاه باشد و موضوعات امور را بخوبی بشناسد، هرگز اشتباهات بر او هجوم نمی‌آورد.» اگر مجتهد مصادیق و موضوعات احکام و ملاکات شرع را به‌طور ملموس نشناسد، عالم به زمان نیست و در نتیجه دچار اشتباهات فراوانی در فتوا و بیان حکم الهی می‌گردد. متأسفانه می‌بینیم اندیشه، عقیده، فتوا وبرخوردها چندان درست، علمی و اخلاقی نیست و بسیاری از برخوردها هم‌راه رسوبات عامیانه و برخوردهای مزاجی است، بدون آن که دلیل یا فتوای محکمی آن را تأیید نماید. تا دانش‌مندی نظریه‌ای می‌دهد؛ اگرچه سنجیده و مطابق واقع باشد، مورد هجمه قرار می‌گیرد. برای نمونه: اگر کسی بگوید: همهٔ انواع موسیقی و غنا حرام نیست، می‌گویند: وی عادل یا مجتهد نیست! براستی چرا در مسأله‌ای که این همه علما در آن اختلاف کرده‌اند و آن مسأله در دوران گذشته، خود درگیر مسایل سیاسی بوده و در پایان هم در بیان حکم آن بدون تحقیق کامل گفته می‌شود: «الاحوط»، بی‌درنگ تهمت زده


۱٫ تحف العقول، ص۲۶۴٫

(۳۵)

می‌شود و بدون دلیل کسی را خدشه‌دار می‌دانند یا در عدالت وی شک می‌کنند. مجتهد آن است که هر سخنی را با دلیل بپذیرد و با دلیل نیز رد نماید، نه این که تنها سخنان دیگران را خوب نقل کند. البته همهٔ این برخوردها در گرو مربی و استاد و نوع تربیت است که اگر کسی مربی و استاد فرهیخته و آگاهی داشته باشد، هرگز درگیر چنین مشکلاتی نمی‌گردد. نتیجهٔ داشتن مربی آگاه این است که انسانی سالم و ساخته می‌شود؛ چنین شخصی تا هنگامی که باید خوب گوش بدهد، گوش می‌دهد و هنگامی که به درجهٔ اجتهاد رسید نیز با دلیل و حجت شرعی، محکم، پایدار و مناسب بر فتوای خود می‌ایستد.

در همهٔ رشته‌ها اشتباه وجود دارد؛ از اصول و فقه گرفته تا کلام و حکمت و عرفان؛ چنان‌که علوم تجربی نیز از نقص و اشتباه در امان نیست؛ بر این پایه، هیچ کدام از این علوم نمی‌توانند به انسان قرار و ثبات دهند؛ به همین علّت میزان، قرآن کریم و کلام معصوم است و علوم دیگر، همه، بیان‌کنندهٔ واقعیاتند که به همین جهت در آن، اشتباهات فراوانی به چشم می‌خورد. درست آن است که آدمی به علّت وجود این اشتباهات از این علوم، دل‌زده نشود و از آن نگسلد؛ زیرا آدمی می‌تواند با در دست داشتن سه میزان شرع، عقل و مشاهدهٔ سالم به حقایق راه یابد.

عارفی که سه ملاک یاد شده را داشته باشد، دارای عرفان عالمانه است و با نبود هر یک عرفان وی مشکل‌دار می‌گردد. اگر کسی سخن فلان درویش را بداند، ولی فتوای مجتهد را نداند، یا در مقابل کسی نه تنها فتوای مجتهد خود، بلکه فتاوای مجتهدان دیگر را نیز بداند، ولی در میدان کار و در مقام تخلیهٔ نفس از صفات رذیله و تجلیه و تحلیهٔ آن به صفات الهی کوتاهی کند، هر دو در انحراف و

(۳۶)

گم‌راهی به سر می‌برند.

(۳۷)

غایت در اخلاق

علت عمدهٔ پیدایش مکتب‌های گوناگون اخلاقی، این است که انگیزهٔ هر فردی با دیگری در اخلاق متفاوت است و هر کس در بُعد نظر و عمل، غایت خود را چیزی قرار داده است؛ از این رو اخلاق می‌تواند رابطهٔ مستقیمی با بحث غایت و پرسش از آن داشته باشد. پرسش از غایت به این معناست که انسان چه می‌خواهد بشود؟ گاه این پرسش دربارهٔ امور جزیی است که در این صورت به اعتبار متعلق آن مقطعی است و از ارزش والایی برخوردار نیست، مانند این پرسش که: اگر من درس بخوانم چه می‌شوم؟

البته گاه پرسش از غایت دربارهٔ موضوعات کلی و ریشه‌ای است و از جای‌گاه ارزشی ویژه‌ای برخوردار است؛ مانند این‌که: غایت و جای‌گاه من در مجموعهٔ نظام آفرینش چیست؟ اگر چنین پرسشی برای انسان مطرح شود؛ به‌گونه‌ای که در جان انسان بنشیند، می‌تواند آثار و نتایج ارزشی و اخلاقی سازنده‌ای را در پی داشته باشد؛ زیرا انسان، پدیده و ظهوری است که به مبدأیی پیوسته است، پس باید غایتی داشته باشد.

گاه برخی افراد به هیچ یک از این پرسش‌ها توجهی نمی‌نمایند؛ نه به صورت جزیی و نه به صورت کلی، بلکه پرسش او از غایت در محدودهٔ کم‌ترین مرتبهٔ پدیداری خویش است؛ مانند این که چه بخورم و چه بپوشم؟ غایت چنین شخصی خوراک و شهوت است و به فرمودهٔ قرآن کریم: «والذین کفروا یتمتعون و یأکلون

(۳۸)

کما تأکل الانعام و النار مثوی لهم».(۱) غایت اینان کام‌یابی، بهره‌بردن از مادیات و در پایان رسیدن به آتش و عذاب دوزخ است؛ اگرچه به جهت کفر و الحاد و عناد خود، از آن غافل و بی‌خبرند. از این رو جهنم با طبع اولی نفس بیش‌تر سازگار است و به همین دلیل طبع و نفس آدمی به هنگام وارد شدن به جهنم هم‌راه اوست؛ چرا که نفس، ظرف شهوت، غفلت و قرب و انس با دنیاست. رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » فرموده است: «النار حفّت بالشهوات»؛(۲) آتش جهنم با شهوات و هواهای نفسانی پیچیده شده است.» پس برای خروج از غفلت و شهوت و رسیدن به بهشت، بلکه دوزخ و آتش جهنم به هدایت حضرات انبیا« علیهم‌السلام » نیازمندیم. هیچ کس بدون وساطت و دست‌گیری انبیای بزرگ و اولیای الهی و بدون اتمام حجت آنان به بهشت، بلکه به جهنم نمی‌رسد. حق‌تعالی در کریمهٔ دیگری خطاب به اینان می‌فرماید: «أفحسبتم أنمّا خلقناکم عبثا و أنّکم إلینا لاترجعون»؛(۳) شما گمان می‌دارید در این جهان بیهوده آفریده شده‌اید و غایت و هدف والا و برتری ندارید و بسوی ما برنمی‌گردید.» در این جا حق‌تعالی غایت را رسیدن و بازگشتن به خود معرفی می‌کند. حال اگر غایت به تعینات صفات الهی بازگردد، به بهشت و نعمت‌های آن می‌رسد و اگر به صفات جلالی بازگردد، به جهنم و عذاب‌های آن راه می‌یابد و چنان‌چه صاحب وصول حقیق و قرب ربوبی و مقام ذات و لقا باشد، به حق رسیده است.


۱٫ محمد« صلی‌الله‌علیه‌وآله »/۱۲؛ کسانی که کفر ورزیدند همانند چهارپایان از دنیای خویش بهره‌مند می‌شوند و در آخرت جای‌گاه آنان آتش است.

۲٫ نهج البلاغة، ج ۲، بیروت دارالمعرفة، تحقیق: محمد عبده، خطبه ۱۷۶، ص۲۵۱٫

۳٫ مؤمنون/۱۱۷٫

(۳۹)

پس پرسش از غایت، تنها یک پرسش اسلامی و دینی نیست، بلکه پرسش فراگیری است که مؤمن و کافر هر دو می‌توانند در پاسخ به آن شرکت کنند؛ به‌طور قهری پاسخ این پرسش هم مختلف است و گاه می‌تواند آثار اخلاقی و عملی گوناگونی را به دنبال داشته باشد و می‌تواند بسیار عالی و یا گاه مقطعی‌باشد؛ چنان‌چه گاه گفته می‌شود: به‌طور کلی غایت نداریم، تنها آمده‌ایم که برویم.

ارتقا و اوج وصول

برای وصول و رسیدن به کمالات و تخلّق به اخلاق الهی انسان نیازمند پرسش از غایت خود و یافت بلندای پاسخ آن است تا بتواند با وصول به کمال و تحقق به مدارج عالی، نفس خویش را اوج دهد. کسی که می‌گوید: می‌خواهم مانند فلان کس و فلان چیز بشوم، در واقع غایتش را محدود ساخته است؛ زیرا همانندی، محدودیت است. هر کس باید خویشتن خویش باشد و در نهایت غایتش نیز به اندازهٔ خود باشد. انسان باید خود را از کمالات جزیی برهاند؛ چرا که کمالات جزیی آدمی را کوچک می‌سازد. آن که می‌گوید:

 «من به خود نامدم این‌جا که به خود باز روم     آن که آورد مرا باز برد در وطنم»

خود را با پاسخ اقناعی محدود ساخته است؛ زیرا می‌گوید: یکی مرا آورده است و باز مرا می‌برد؛ بخواهم یا نخواهم؛ پس رضایت و نارضایتی در کار نیست. از او می‌توان پرسید: فاعل و کنش‌گر آن‌چه کسی است؟ شما را از کجا آورده است و به کجا خواهد برد. شاعر می‌گوید. از همان‌جا که آورده است، به همان‌جا باز

(۴۰)

می‌گرداند، ولی این بیان با فرمایش حق‌تعالی: «إنا للّه و إنا إلیه راجعون»(۱) متفاوت است؛ زیرا طبق کریمهٔ الهی، در ظرف نزول، همه از حضور حق می‌آیند، ولی در صعود، همه به یک جا باز نمی‌گردند، بلکه هر کس به ظهورات اسمی مناسب خود رجوع می‌کند؛ از این‌رو در آیهٔ شریفه نیز در مورد ظرف نزول و ظهور می‌فرماید: «انا لله»، ولی در ظرف صعود نمی‌فرماید: «الی اللّه»، بلکه ضمیر غایب آورده است و می‌فرماید: «الیه» تا بفهماند میان ظرف نزول و رجوع تفاوت است.

همان گونه که گذشت تمام مشکلات انسان در یافتن پاسخ صحیح این امر است و برای گشایش این مشکلات و پاسخ درست به آن باید نسبت به پرسش‌های اساسی توجه بیش‌تری داشت. اگر انسان در باب وصول به کمالات اصولی و اخلاقی به پاسخ درستی نرسد، در واقع شکست را بر خود پذیرفته است.

بر این پایه، هر یک از مکتب‌های مختلف اخلاقی، غایت را به چیزی معرفی می‌کند: عارف، غایت را «حق» می‌داند، حکیم می‌گوید: «صیرورة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی».(۲) انسان به واسطهٔ آگاهی و حکمت چنان شود که عِدل و مشابه عقلی جهان خارج باشد.» قرآن کریم، غایت را عبودیت دانسته است: «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»؛(۳) جن و انس را نیافریدم، مگر برای این که مرا عبادت کنند؛ عابد، زاهد و متکلم غایت را وصول به جنات نعیم و حور و قصور تعریف نموده‌اند؛ کافر هم می‌گوید: غایت همین دنیا و لذّت‌های مادی آن است: «و


۱٫ همه از خداییم و به خدا باز می‌گردیم. بقره/۱۵۶٫

۲٫ صدرالدین محمد شیرازی، الاسفار الاربعة، تهران،دارالمعارف الاسلامیة، ج۱، ص۲۰٫

۳٫ ذاریات/۵۶٫

(۴۱)

قالوا ما هی اِلاّ حیاتنا الدنیا نموت و نحیی و ما یهلکنا اِلاّ الدهر؛(۱) کافران گفتند: برای ما نیست مگر همین زندگی دنیا. دسته‌ای می‌میریم و دسته‌ای دیگر زنده می‌شویم و ما را هلاک نمی‌کند مگر «دهر» که همان روزگار و گذشت زمان است.» حق تعالی در پاسخ آن‌ها می‌فرماید: «و ما لهم بذلک من علم، ان هم الا یظنون؛(۲) اینان این سخنان را با علم و آگاهی نمی‌گویند، بلکه بر اساس گمان، چنین داد سخن می‌دهند.» سپس در آیهٔ بعد می‌فرماید: «قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم اِلی یوم القیامة لاریب فیه، ولکن أکثر الناس لایعلمون؛(۳) ای پیامبر ما، به آنان بگو: خداست که به شما زندگی می‌دهد؛ سپس شما را می‌میراند و پس از آن، شما را در روز قیامت که در آن شک و ریبی برای اهل ایمان و یقین نیست در صحنهٔ محشر گرد می‌آورد، ولی بیش‌تر مردم که اهل ایمان و یقین نیستند، نمی‌دانند».

کافر که می‌گوید: بقا ندارم، چگونه می‌گوید: اندیشه دارم؟ آیا اندیشهٔ وی واقعیت دارد یا خیر؟ اگر هست، پس او به ناچار، حقیقت و تجرّد را پذیرفته است و اگر معقولات در خارج نیست، پس اندیشهٔ او در کجاست؟ از طرفی امر مجرد، بقا و دوام دارد.

کافر هیچ‌گاه به پاسخ درستی دست نمی‌یابد؛ زیرا ذهنیات او تحقیقی و یافتنی نیست، بلکه تنها بر پایهٔ گمان و تخمین قرار دارد. پاسخ حقیقی از روی علم و آگاهی است و چنین پاسخی هیچ پرسشی را باقی نمی‌گذارد.

پاسخ کامل و درست نیز دو نوع است: «حصول» و «وصول» و مهم دومی است


۱٫ جاثیه/ ۲۴٫

۲٫ جاثیه/۲۴٫

۳٫ جاثیه/۲۶٫

(۴۲)

که سیر حقیقی انسان را هموار می‌سازد. انسان باید این پرسش را پاسخی کلی و نهایی دهد و گرنه جزیی می‌شود و به تبع پاسخ جزیی خود، جزیی و کوچک می‌گردد.

حکمت نظری و عملی و تفاوت غایت‌ها

پرسش این بود که غایت انسان چیست؟ چه استعدادی در انسان به ودیعت نهاده شده است؟ چون هر فردی غایت انسان را چیزی می‌داند، پاسخ‌های داده شده نیز گوناگون است و همین امر علت پیدایش مکتب‌های مختلف اخلاقی شده است. پرسش از غایت را در دو بخش باید پاسخ داد؛ بخش حکمت نظری (چه چیزی خوب است؟) و بخش حکمت عملی (چگونه باید زیست تا به آن رسید؟)

حکمت نظری ادراک آن‌چه به وقوع پیوسته است و آن‌چه به وقوع خواهد پیوست می‌باشد و چگونگی درک تحقق خوبی‌ها و اصل حقیقت را بیان می‌دارد و حکمت عملی، وصول به این حقیقت درک شده است؛ بر این پایه می‌توان گفت: عبارت «أَوّل العلم معرفة الجبار؛ سر آغاز دانش شناخت خداوند است»، حکمت نظری است و جملهٔ «آخر العلم تفویض الأَمر إِلیه؛(۱) پایان علم واگذاری امور به اوست»، بیان‌گر حکمت عملی است.

غایت متکلم در بخش حکمت نظری، اثبات صانع و در بخش حکمت عملی، تخلق عملی به اخلاق انسانی است. غایت فیلسوف در بخش حکمت نظری، اثبات


۱٫ جامع المقدّمات، ص۱٫

(۴۳)

واجب است که این امر، خود چینش‌های گوناگون دارد. دسته‌ای در پی اثبات اصالت ماهیت و فرعیت وجود هستند. بعضی به دنبال اثبات تباین وجودات و بعضی در پی اثبات تشکیک وجودند. مرحوم صدرا(ره) می‌گوید: وجود تشکیکی است؛ هر چند از وحدت اطلاقی یا شخصی آن هم سخن می‌گوید، ولی در هر صورت درگیر تشکیک و واجب الوجود است؛ در حالی که عارف در پی حقیقت وجود است و واجب و ممکن نمی‌شناسد. فیلسوف به حکمت که می‌رسد، از وحدت دم می‌زند و از وحدت مفهومی فراتر می‌رود و پایهٔ وجود را «وحدت اطلاقی» می‌یابد، ولی عرفان به «وحدت شخصی» قایل است؛ آن‌چنان‌که عارف می‌گوید، نه آن گونه که درویش می‌گوید. البته فهم و درک «وحدت شخصی» سری دراز دارد و «هر کس به قدر فهمش فهمیده مدّعا را»؛ چرا که: «الطرق إلی الله بعدد أنفاس الخلائق؛(۱) راه‌های رسیدن به خداوند کریم به فراوانی شمارهٔ نفس‌های آفریده‌هاست.» هدف و غایت نهایی فیلسوف و حکیم در بُعد حکمت نظری یکی از این‌هاست و در بعد حکمت عملی، اتحاد صوری با پدیده‌ها و در نهایت ارتباط با عقل اول است: «صیرورة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی».(۲) در حالی که عارف در پی وحدت شخصی و در حکمت عملی در پی نفی غیر و غیریت است.


۱٫ ملا هادی سبزواری، شرح الاسماء الحسنی، ج۱، قم، کتاب‌فروشی بصیرتی، ص۹۴٫

۲٫ الاسفار الاربعة، ج۱، ص۲۰٫

(۴۴)

حضرت حق و وحدت شخصی

غایت عرفان در حکمت نظری، اثبات وحدت شخصی وجود است؛ همان که بعضی از اهل ظاهر آن را تخطئه می‌کنند. بعضی نیز مانند مرحوم سید ابوالحسن قزوینی(ره) دربارهٔ اعتقاد به آن می‌فرماید: «باید به اهلش واگذار کرد»، ولی عارف در وصول به حکمت نظری و تحقق عملی آن، نه به دنبال «اثبات صانع» است و نه در پی اثبات وجود یا وصول به واجب الوجود، بلکه به دنبال رسیدن به وجود و تخلق و اتصاف به اخلاق الهی و تحقق عملی به حقیقت آن و رسیدن به ذات حقیقت وجود است که یکی است و قابل وصول می‌باشد. مرز اخلاق عرفانی و غیر عرفانی نیز همین امر است. اگر درد وصول در کسی باشد و در خود رمز و راز آن ذات هر جایی را نمی‌بیند، باید عرفان را رها نماید و یا برای خود چاره‌ای بیندیشد.

عارف هنگامی می‌تواند در راستای حکمت عملی و تخلق و تحقق کامل به اخلاق الهی به غایت گفته شده برسد که خود را سراپا ظهور ببیند؛ در این صورت است که به «حقیقت وجود» و «شخص حقیقت» راه می‌یابد و هویت حق را تماشا می‌کند.

کسی که درد وصول یافت، باید حق را پی‌گیرد؛ نه آن که خیال خام بپروراند و به بی‌کاری و بی‌دردی رو آورد؛ چنان‌که از فرد مبتلا به رعشه، هنر نقاشی برنمی‌آید. شخص بی‌درد نباید در پی عرفان حقیقی باشد، زیرا همان‌گونه که فرد یاد شده هیچ‌گاه نقاش ماهری نمی شود، وی نیز عارف دل خسته و وارسته‌ای نمی‌گردد.

عارف واصل و سالک کامل کسی است که به وجود، وصول نظری و عملی یافته و به این دریافت رسیده است که در صحنهٔ هستی غیر از حق تعالی نیست؛ حق،

(۴۵)

وجود است و ظهورات، تنها شؤون حق می‌باشند و بس؛ از این‌رو وقتی خداوند حکیم می‌فرماید: «یا أیتها النفس المطمئنة إرجعی إلی ربّک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و داخلی جنتی»(۱) نفس ناطقه با تمام مراتبش پیش از اطمینان در طرف دیگری قرار می‌گیرد؛ گویا سالک، پیش از اطمینان، در خود بوده و هنوز به حق نرسیده است، ولی هنگامی که به اطمینان می‌رسد، خود را رها کرده و با رسیدن به اطمینان، مخاطب به خطاب «ارجعی» می‌شود و رب خود را درمی‌یابد. هنگامی که سالک از «راضیة مرضیة» گذر کرد، در عنوان عباد حق و جنت رب ـ جنتی که رسیدن به رضوان حق و وجود است ـ داخل می‌شود و همهٔ صفات کمال ـ که برای «خود» است ـ را از دست می‌دهد و به فنا و ناداری مطلق می‌رسد؛ بنابراین غایت انسان در قرآن، وصول به «نفس مطمئنه» و سپس «راضیه» و «مرضیه» و در نهایت به «عبودیت محض» که باطن آن جنّت لقای ذات است، می‌باشد. امری که غایة غایات انسان، رسیدن به آن است: «فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی».

آن‌گاه که حکمت نظری و عملی یکی شدند، باید دل را گداخت تا درد وصول بیابد؛ وصولی که کم‌ترین آن، انسان را واله و شیدا می‌کند و تا جایی پیش می‌رود که با فنای در ذات، هیبت و بزرگی حق بر او پدیدار می‌شود؛ چنان که حضرت ابوالفضل« علیه‌السلام » با آن که شجاعت و هیبت حیدری دارد، ولی هنگامی که به هیبت زهرایی امام حسین« علیه‌السلام » نظر می‌افکند، ترس بر وجود مبارکش چیره و مستولی می‌شود و شمر هنگامی که بر سینهٔ مبارک امام حسین« علیه‌السلام » می‌نشیند، نمی‌تواند


۱٫ این نفس ره یافته، به پرودگارت خوشنود و خوشایند باز آی و از آن پس به بندگانم درآی و در بهشتم (جنت لقا) جای گیر. فجر/۲۷ـ۳۰٫

(۴۶)

خنجر بر گلوی ایشان بکشاند؛ نه این که گلو بریده نمی‌شود، بلکه چون شمر نمی‌تواند صورت امام« علیه‌السلام » را ـ که چهرهٔ ذات است ـ نگاه کند، سر مبارک حضرت را از قفا می‌برد.

عرفان چیست و عارف کیست؟

عرفان حقیقی آن نیست که کشف و کرامات صوری و خیالی یا ادعایی دارد؛ مانند: عرفان مرتاض‌های هندی که رسیدن به آن، حتی «طهارت» نیز نمی‌خواهد. عرفان دکه‌ای نیست و متاع بازاری ندارد، بلکه رسیدن به حقیقت است. اگر حضرت اباعبدالله الحسین« علیه‌السلام » در دعای شریف عرفه می‌فرمایند: «عمیت عین لا تراک؛(۱) کور است چشمی که تو را نمی‌بیند»، این کلام را در وصول به حق می‌گوید، نه به صرف گفتار. چنین عارفی چون به وصال حق رسید، در هر شرایطی ثبات دارد. ندای «اِن اللّه شاء أن یراک قتیلاً»(۲) را می‌شنود، ولی از کشتن و کشته شدن باکی ندارد؛ مانند آنان که به صدق به دنبال پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » بودند، یا کشته شدند یا مورد آزار بودند. عرفان، وقوف عندالله و معرفت و تعبد به اللّه است و میزان صدق آن نیز متابعت حضرات معصومین« علیه‌السلام »؛ هم‌چون امام صادق و امام حسین« علیهماالسلام » است. امیرمؤمنان« علیه‌السلام » خود به تنهایی میزان حق است.


۱٫ مستدرک سفینة البحار ، ج ۷، قم دفتر انتشارات اسلامی، چاپ ۱۴۱۹ق، ص۴۱٫

۲٫ همانا خداوند خواست که تو را کشته ببیند. بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۶۴٫

(۴۷)

عارف آن است که به کسی جفایی نکند؛ نه به خود، نه به خلق خدا و نه به خدای خویش.

رابطهٔ دو حکمت

حکمت عملی بدون معرفت نظری پدید نمی‌آید و هر کاری بدون معرفت و یافت معنای آن، ارزشی ندارد؛ چنان‌که در مأثورات به این حقیقت اشاره شده است. امام باقر« علیه‌السلام » می‌فرمایند: «لا یقبل عمل الا بمعرفة و لا معرفة الا بعمل و من عرف دَلَّته معرفته علی العمل؛(۱) هیچ کاری جز با معرفت پذیرفته نمی‌شود و هیچ معرفتی جز با کار پذیرفته نمی‌گردد و کسی که (خدای تعالی را) شناخت، شناختش او را بسوی عمل صالح هدایت می‌نماید».

اگر در حکمت نظری گفته شود که باید «خود» را بسازیم، این ره‌نمود گزارهٔ «اخلاق کلامی» است و تنها یک «تغسیل» صوری به شمار می‌رود، و اگر بگوییم: باید «خدا» را بیابیم، به «اخلاق عرفانی» رسیده‌ایم. میان این دو شناخت، تفاوت‌های بسیاری وجود دارد. در شناخت نخست، آدمی جز خود را نمی‌بیند و برای خود، «محاسبه» و «مراقبه» دارد؛ به‌گونه‌ای که اگر یک لحظه غافل شود، محاسبه و مراقبه، بلکه خود را از دست داده است، ولی در شناخت دوم، سالک خود را فراموش می‌کند و خویشتن خویش را از دست می‌دهد؛ او در «خدایابی» به «فنا» می‌رسد و در «خود یابی» پس از فنا به «بقا» می‌رسد. سالک در راه فنا مخاطب به خطاب «ان


۱٫ تحف العقول، ص۲۹۴٫

(۴۸)

ربک لبالمرصاد»(۱) و در راه بقا، به خطاب «أدع اِلی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن، ان ربک هو أعلم بمن ضل عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین»(۲) مفتخر است. عارف در حق‌یابی به بالاتر از همهٔ جنّت‌ها می‌نگرد و جنت و نار را در می‌نوردد و بالاتر از آن، «رضوان» و «رضای حق»، بلکه «شخص حق» و «جنت لقا» را می‌یابد.

 مردم خدا شنیده و لکن ندیده‌اند      ما دیده‌ایم آن‌چه خلایق شنیده‌اند

هر صورتی به دیدهٔ معنا جمال اوست     بر ما حجاب ظاهر و باطن دریده‌اند

روی خدا به چشم خدا بین که عارفان       بی شک خدای را به همین چشم دیده‌اند

«عرفت الله فی کلّ شی‌ء»؛(۳) «آن را که خبر شد، خبری باز نیامد.» کسی که «حشر مع الله» پیدا کرد، دیگر زمینهٔ جنت و نار ندارد؛ همان سخن حضرت علی« علیه‌السلام »: «ما عبدتک خوفا من نارک، و لا طمعا فی جنتک، بل وجدتک أهلاً للعبادة،(۴) فعبدتک»؛


۱٫ خدایت در کمین توست. فجر/۱۴٫

۲٫ با برهان به حق دعوت کن و اهل موعظه را اندرز ده و بدخواهان را با پاکی به بحث نشین که خدایت به گم‌راهان و ره‌یافتگان بخوبی داناست. نحل/۱۲۵٫

۳٫ خدا را در هر چیز یافتم. الالفین، ص۱۲۸٫

۴٫ نه به آتشت بنده‌ام و نه طمع به بهشتت دارم، که خدایت یافتم و بندگیت می‌کنم. ابن ابی جمهور الاحسایی عوالی اللئالی، ج۱، قم، سیدالشهداء، چاپ اول، ۱۴۰۳ق، ص۲۰٫

(۴۹)

زیرا که جنت او، ذات حضرت حق و جهنم او، دوری از حق است.

سید عشاق؛ حضرت سجاد« علیه‌السلام » در دعای «خمسة عشر» در مقام مغازله و معاشقه با حق عرض می‌کند: «یا نعیمی و جنّتی و یا دنیای و آخرتی»؛(۱) نعیم من، بهشت من، دنیای من و آخرتم.» این بیان با کلام حضرت ابراهیم که می‌فرماید: «ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی للّه رب العالمین» تفاوت دارد؛ زیرا ایشان نماز و عبادت و زندگی و مرگ خویش را برای خدا می‌دانند و تقدیم حضرت حق می‌نمایند؛ در حالی که سید ساجدین می‌فرماید: خداوند متعال؛ نعیم من، بهشت من، دنیا و آخرت من است؛ نه آن که چیزی تقدیم حق کند. حضرت ابراهیم نماز و عبادتش را به حق می‌بخشد و حضرت سجاد جیزی را از خود نمی‌داند که تقدیم حق کند و سخن از نماز و عبادت سر نمی‌دهد و نعیم و بهشت خویش را حضرت حق می‌بیند که برتر از هر نعیم و بهشتی است.

برای «حق یابی» طفره محال است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»(۲) پس باید خودیابی کرد تا در سایهٔ خودیابی، حق‌یاب شد. خودیابی گفته شده، خودیابی پیش از فناست و با خودیابی پس از فنا تفاوت دارد. خودیابی پیش از فنا برای رسیدن به فناست و خودیابی پس از فنا برای رسیدن به بقا. در خودیابی پیش از فنا، سالک می‌خواهد نفس خود را گم کند، ولی در خودیابی پس از فنا، سالک خودی را که پیش از فنا به بقای خَلقی از دست داده است، به بقای حقی می‌یابد؛ از این‌رو امام


۱٫ مفاتیح الجنان، دعای خمسة‌عشر،مناجات هشتم.

۲٫ کسی که خود را شناخت خدایش را شناخته است. عوالی اللئالی، ج۴، ص۱۰۲٫

(۵۰)

سجاد« علیه‌السلام » هنگامی که می‌فرماید: «أنا بعدُ أقل الأقلین»(۱) این «أنا» همان «أنا» بعد از فناست که چهرهٔ حقی دارد؛ بنابراین برای حق‌یابی باید متخلق و متحقق به اخلاق و کمالات الهی شد: «تخلّقوا بأخلاق اللّه و اتصفوا بصفات اللّه»؛(۲) متخلق به اخلاق الله و متصف به صفات الهی شوید تا چهرهٔ حقی یابید.» چرا که «السنخیة علة الانضمام». حب، قرب و رسیدن به حق و کمالات حقی چندان کار آسانی نیست و هم‌راهی، هم‌دمی و هم‌نشینی می‌طلبد.


۱٫ الصحیفة السجادیة، دعای۴۶، فراز۷۶٫

۲٫ بحار الانوار، ج۶۱، ص۱۲۹٫

(۵۱)

مکارم اخلاق

معیار کمالات اخلاقی، مدارک قطعی اخلاق‌شناسی از سخنان و رفتار معصومان« علیهم‌السلام » است که دست‌یابی به همهٔ آن کار چندان آسانی نیست؛ زیرا مأثورات اخلاقی ما به گونه‌ای نیست که بتواند همهٔ مراحل و مدارج کمال را یک جا بیان کند و از سوی دیگر مکارم اخلاقی تنها «اوصاف اخلاق» نیست، بلکه «احسن اخلاقیات» است؛ چرا که مکارم، مکرمت‌ها و فضیلت‌های برتر خُلقی را بیان می‌کند و نباید میان اوصاف اخلاقی و مکارم اخلاقی خلط نمود. گاهی در مدارک اخلاقی، مکارم اخلاقی به صورت مختلف و پراکنده گفته شده است. وقتی مدارک اخلاقی گوناگون باشد، بحث‌های آن نیز خود به خود اختلاف پیدا می‌کند که در این مقام جهت توضیح گزینه‌های یاده شده به نمونه‌ای از آن اشاره می‌شود.

مکارم اخلاق در مدارک روایی

۱ـ عن الحسین بن عطیة عن أبی عبداللّه« علیه‌السلام » قال: المکارم عشر، فان إِستطعتَ أن تکون فیک، فلتکن، فانّها تکون فی الرّجل، و لا تکون فی ولده، و تکون فی الولد ولا تکون فی أبیه، و تکون فی العبد، ولا تکون فی الحرّ، قیل: و ما هنَّ؟ قال: صدق الیأس و صدق اللّسان وأداء الأمانة وصلة الرّحم و إقراء الضیف و إطعام السائل و المکافأة علی الصنائع والتذمّم للجار والتذمّم للصّاحب و رأسهنّ الحیاء؛(۱) حسین بن عطیه گوید: امام صادق« علیه‌السلام » فرمود: جوان‌مردی و مکرمت‌های خُلقی و منشی ده


۱٫ محمد بن یعقوب الکلینی، اصول الکافی، ج۳، باب المکارم، ص۵۵، ح۱٫

(۵۲)

چیزند. اگر می‌توانی آن را داشته باش؛ زیرا گاه شخصی دارای آن است، نه فرزند وی و گاه فرزند دارای آن است و پدر آن را ندارد و گاه درغلامی هست و در فرد آزادی نیست. عرض شد: آن‌ها چه هستند؟ فرمودند: طمع از دیگران بریدن و نومیدی حقیقی (از آن‌چه در دست مردم است)، راستی و صداقت در کلام، ادای امانت، صلهٔ رحم، دعوت و پذیرایی از مهمان، غذا دادن به سایل (کسی که از تو غذا طلبد)، و جبران نیکی‌ها و مراعات و خویشتن داری در مقابل حق همسایه و رفیق و در رأس همه و برتر از آن‌چه ذکر شد، حیا و شرم از ارتکاب بدی‌هاست».

در این روایت جهات چندی قابل اهمیت و دقت است:

الف ـ هر کس توفیق داشتن کمالات و خوبی‌ها را ندارد.

ب ـ به دست آوردن و نگاه‌داری کمالات نیاز به اهتمام دارد و این طور نیست که خوبی‌ها صفات ماندگار باشد، بلکه ممکن است از دست برود، پدری آن را داشته باشد و پسری آن را دارا نباشد یا برعکس.

ج ـ طمعی که در صدر حدیث قرار دارد، ادای امانت است.

د ـ دعوت مهمان و غذا دادن به فقیر جوان‌مردی است و مکافات علی الصنائع آن است که انسان محبت دیگران را بدون پاسخ نگزارد و از تذمم همسایه و هم‌راه خویش پرهیز نماید و بزرگواری، خویشتن داری و حفظ حریم هم‌جواری است و در پایان حیا آمده که حیا علت تمام کمالات بشری است و افراد بی‌حیا باکی از انجام گناه و ارتکاب گناهان ندارند که حیااز عالی‌ترین صفات و اصلی‌ترین کمالات است که تنها در افراد اصیل و با ریشه یافت می شود. پس دو صفت صدر و ذیل حدیث، اساسی‌ترین صفات را بیان می‌دارد.

۲ـ عن عبداللّه بن مسکان عن أبی عبداللّه« علیه‌السلام » قال: ان اللّه عزوجل خصّ رسله

(۵۳)

بمکارم الأخلاق، فامتحنوا أنفسکم، فان کانت فیکم فاحمدوا اللّه، و اعلموا أنّ ذلک من خیر، و ان لا تکن فیکم فأسألوا اللّه و ارغبوا الیه فیها، قال: فذکرها عشرة: الیقین والقناعة والصبر والشکر والحلم و حسن الخلق والسخاء و الغیرة والشجاعة والمروَّة. قال: و روی بعضهم بعد هذه الخصال العشرة: و زاد فیها الصدق و أداء الامانة»؛(۱)

ـ امام صادق« علیه‌السلام » فرمودند: خدای عزّوجلّ پیغمبرانش را به مکارم اخلاق ویژگی داده است. شما خود را بیازمایید، اگر از آن دارا بودید، او را سپاس گویید و بدانید که بودن آن‌ها در شما خیری بوده که خداوند عطا کرده است و چنان‌چه در شما نبود، آن را از خدا بخواهید و نسبت به آن رغبت جویید. سپس آن‌ها را ده چیز شمردند: یقین، قناعت، صبر، شکر، خویشتن‌داری، خلق نیکو، سخاوت، غیرت، شجاعت و مروت.

بعضی از راویان دیگر این ده خصلت را ذکر نموده و راست‌گویی و امانت‌داری را هم به آن افزوده‌اند.

روایات گفته شده دارای اشاره‌های فراوانی است که برخی از آن یاد می‌شود:

الف ـ صفات کمال را در انبیا و خوبان می‌دانند و مکرمت‌ها را ویژهٔ انبیا قرار می‌دهند.

ب ـ خوبی‌ها را خیر می‌شناسد و در صورت نداشتن آن، سفارش به طلب آن می‌فرمایند.

ج ـ وظیفهٔ انسان مؤمن را امتحان و بررسیدن خود قرار می‌دهند تا از موقعیت


۱٫ پیشین، ص۵۶٫

(۵۴)

خود باخبر باشد.

د ـ صدر و ذیل حدیث دو صفت یقین و مروت را می‌آورد. یقین، اساس حکمت نظری و مروت و جوان‌مردی، همهٔ حکمت عملی است.

۳ ـ عن عبداللّه بن بکیر، عن ابی عبداللّه« علیه‌السلام » قال: «انّا لنحبّ من کان عاقلا، فهما، فقیها، حلیما، مداریا، صبورا، صدوقا، وفیا، ان اللّه عزوجلّ خصّ الانبیاء بمکارم الاخلاق، فمن کانت فیه فلیحمداللّه علی ذلک، و من لم تکن فیه فلیتضرّع الی اللّه عزوجلّ و لیسأله ایاها، قال: قلت: جعلت فداک و ما هنّ؟ قال: هنّ الورع والقناعة والصبر والشکر والحلم والحیاء والسخاء و الشجاعة والغیرة والبرّ و صدق الحدیث و أداء الأمانة».(۱)

ـ امام صادق« علیه‌السلام » فرمود: ما کسی را که عاقل، فهمیده، فقیه، خویشتن‌دار، بامدارا، بردبار، راست‌گو و باوفا باشد، دوست داریم؛ زیرا خدای عزّوجلّ پیغمبران را به مکارم اخلاق ویژگی داده است؛ پس هر که مکرمت‌های اخلاقی را داشته باشد، خدا را سپاس گزارد و هرکه آن را ندارد، بسوی خداوند عزوجل تضرع کند و آن را از او بخواهد.

راوی گوید: عرض کردم، فدایت شوم آنها چه صفاتی هستند؟ فرمودند: پرهیزگاری، قناعت، صبر، شکر، خویشتن‌داری، حیا، سخاوت، شجاعت، غیرت، خوش‌رفتاری، راستی در گفتار و امانت‌داری.

این روایت شریف نیز دارای نکته‌هایی است که شایسته است به برخی از آن اشاره شود:


۱٫ پیشین، ص۵۶٫

(۵۵)

الف ـ در ابتدای کلام افراد عاقل، فهمیده، دانش‌مند و وارسته را مخاطب قرار می‌دهد؛ زیرا در دیگران کم‌تر دست‌یابی بر مکارم اخلاقی را می‌یابند.

ب ـ بعد از آن که مکارم اخلاق را ویژهٔ انبیا قرار می‌دهد، دیگر افراد شایسته را به صورت مشروط عنوان می‌نماید که هرکس مکرمت‌های اخلاقی را دارد، سپاس خدا گوید و اگر ندارد آن را از خداوند درخواست نماید تا خدایش عطا کند.

ج ـ در صدر حدیث شریف ورع و پاک‌دامنی را قرار می‌دهد که اساس مهم دیگر صفات است که در حدیث آمده است؛ زیرا ورع و پاک‌دامنی آدمی را از شبهه‌ها دور می‌دارد و به تمام خوبی‌ها نزدیک می‌نماید.

۴ ـ عن جابر بن عبداللّه قال: قال رسول اللّه« صلی‌الله‌علیه‌وآله »: «ألا أُخبرکم بخیر رجالکم؟ قلنا: بلی یا رسول اللّه، قال: ألا مِن خیر رجالکم التقی، النقی، سَمِحَ الکفین، نقی الطرفین، البر بوالدیه و لا یلجی‌ء عیاله الی غیره».(۱)

ـ جابربن عبداللّه گوید: رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » فرمود: نمی‌خواهید بهترین شما را معرفی کنم؟ عرض کردیم: بله، ای رسول خدا، فرمودند: بهترین شما، فرد پرهیزکار، ناآلوده، با سخاوت، دارای زبان و دامن پاک، خوش رفتار با پدر و مادر و کسی که افراد خانواده‌اش را به پناهندگی به دیگران وادار نسازد، می‌باشد.

حدیث شریف نیز به موارد مهمی اشاره دارد؛ مانند:

الف ـ بهترین مردم کسی است که پاکی و طهارت داشته و از کجی و انحراف دور باشد.

ب ـ دو صفت تقی و نقی را هم‌راه می‌آورد؛ کسانی که خود را پاک نگاه می‌دارند


۱٫ پیشین، ص۵۷٫

(۵۶)

و هرگز آلودهٔ به گناه نشده‌اند. مؤمنان، افراد وصف شده را بهترین مؤمنان می‌دانند.

ج ـ نقی الطرفین پاک زبانی و پاکی از آلودگی دامن به گناه و شهوت است، این دو صفت نزد هم آمده است و حکایت از اوج کمال فرد می‌کند؛ زیرا همهٔ آلودگی‌های انسان از این دو ریشه می‌گیرد و کم‌تر کسی است که بتواند نسبت به این دو امر مصونیت داشته باشد.

د ـ صفت چهارمی که از کمالات جوان‌مردان است و تنها در وارستگان شایسته می‌توان آن را دید، گشایش و گشادگی نسبت به اصل خانه و همسر و فرزاندان است. آن‌ها به واسطهٔ تنگ نظری و سخت‌گیری مرد خانه به افراد بیگانه پناهنده نشوند و دیگران را سنگ صبور و یار غار خود قرار ندهند که مشکل اصلی اخلاق اسلامی پیدایش تنگ نظری و تعصب گرایی و جهود پنداری افراد است.

اسلامی که با چنین بیاناتی ما را آشنا می‌سازد، چرا باید خانه و خانواده و جامعهٔ آن انباشته از تنگ نظری، تعصب و ناهنجاری‌های گوناگون باشد؟ دینی که پیامبرش می‌فرماید: از بهترین صفات کمال انسان این است که مرد خانه، افراد تحت سرپرست خانهٔ خود را به پناهندگی دیگران وادار نسازد، چرا پیروانش باید به پنهان‌کاری گرفتار باشند؟

بیان یاد شده به خانه و خانواده منحصر نیست و هر جامعهٔ باید از این عنوان بسته و در هم نشسته که دوست و دشمن و خودی و بیگانه و مرد و زن و کوچک و بزرگ، همه خود را از یک‌دیگر پنهان می‌سازند و باتمام آلودگی، خوف و هراس از افراد آلوده‌ای هم‌چون خود دارند، دوری جوید.

(۵۷)

مکرمت‌ها

برخی از عناوین و اوصافی که در این چند روایت آمده است، اوصاف عادی و لازم افراد است که برای هر یک موردی بیان می‌شود:

الف ـ موارد تکراری همانند صدق لسان و ادای امانت و سخاوت و شجاعت.

ب ـ موارد غیر تکراری غیر از آن‌چه که گذشت؛ مانند: احکام سایل.

ج ـ موارد عادی و ضروری؛ چون: قناعت، صبر و شکر.

د ـ موارد عالی و غیر عادی نظری؛ مانند: یقین.

ه ـ مکرمت خلُق؛ چون بی‌طمعی و صدق یأس از خلق، که صبر و قناعت و شکر ضرورت دارد و صفت عادی افراد است و کم و بیش همهٔ افراد دارای این صفات هستند، ولی یقین داشتن نه آسان است و نه کار هر کسی می‌باشد و تنها در توان اولیای الهی است و بی‌طمع بودن و به لسان روایت صدق یأس از مکرمت‌های اخلاقی است که جز کمّل اولیای الهی از آن بر خوردار نمی‌شوند.

انبیای الهی؛ اگر چه خود صفاتی این‌گونه داشته‌اند، ولی حضرت ختمی کمال و تمام آن‌ها را داشته و انبیای عظام در پی تکمیل تحقق تمام آن‌ها در میان امت خود نبوده‌اند؛ در حالی که مقام ختمی می‌فرماید: من برای تحقق آن‌ها در میان امتم برانگیخته شده‌ام. مکرمت‌های اخلاق، تمامیت کمال و کمال تمام صفات اخلاقی است که مقام ختمی و کمّل اولیا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » در پی تحقق آن می‌باشند.

(۵۸)

منازل وصول

طریق سلوک و وصول را دارای هزار یا صد و یا هفت منزل دانسته‌اند؛ درحالی که در طریقت نگارنده تنها دارای سه منزل می‌باشد. به هر حال، هرچه باشد از عظمت و اهمیت بالایی برخوردار است و بسیاری هنوز اندر خم یک کوچه‌اند. مباحث اخلاقی باید به‌گونهٔ فنی و دقیق در بحث فلسفهٔ اخلاق ـ که مربوط به فلسفه و روان‌شناسی اخلاق است و در مباحث اخلاقی، مورد تحلیل، بررسی و ارزیابی قرار گیرد. بر این پایه، مدارک و مستندات بحث‌های اخلاقی، امور فنی و مدرسه‌ای است؛ اگرچه مهم در اخلاق، رفتار و سلوک اخلاقی است. آدمی پس از آن که احاطهٔ علمی بر مدارک اخلاقی پیدا کرد و بر پایهٔ آن، منازل راه را شناسایی نمود، می‌یابد که آدمی چیست و چگونه باید باشد. این مرحله مشکل‌ترین مراحل سه گانهٔ سلوک است و نیاز به مربی و استاد دارد.

معیار همهٔ بندها و کردارهای اخلاقی، عصمت است؛ هنگامی که حضرات ائمه« علیه‌السلام » فرموده‌اند: خود را به نام‌های ما نام گذاری نمایید یا این‌گونه که ما دعا می‌کنیم، دعا نمایید، برای آن است که نام‌شناسی مشکل است و نوع دعا و زمینهٔ نیاز آن را انسان خود بخوبی نمی‌داند. اگر در روایت آمده است که هفت روز نام «محمد» را روی بچه‌هایتان بگذارید، به خاطر آن است که کودک خصوصیت پاکی در عنوان را دریابد؛ زیرا که اسم‌ها مشیت می‌یابند و از آسمان نازل می‌شوند، پس اسم‌ها را معنا کنید، خوبان را بشناسید و در نتیجه در جهت اتصاف و تخلق به آن‌ها

(۵۹)

قدم بردارید؛ چرا که می‌فرماید: «نحن الأسماء الحسنی؛(۱) ما اسمای حسنای حق هستیم.» و خداوند فرمود: «و له الاسماء الحسنی فادعوه بها»(۲) پس اتصاف به اخلاق و صفات معصومین« علیهم‌السلام » در واقع اتصاف و تحقق به اخلاق الهی و وصول به حق است.

اخلاق و کرامت انسان

«اخلاق» جمع خُلق، و «مکارم‌الاخلاق» اضافهٔ صفت به موصوف است که مکرمت‌ها و جوان‌مردی‌های اخلاقی را دنبال می‌نماید.

در باب اخلاق سه نظریهٔ کلی وجود دارد:

یکم. خلقیات هر فرد، ذاتی اوست و تغییرپذیر نیست؛

دوّم. اخلاق، عرضی است و انسان خالی از خُلق است و به واسطهٔ علل متفاوت به خلقی تخلق پیدا می‌کند یا خلقی را از دست می‌دهد؛

سوّم. اخلاق اقتضایی است که در صورت نبودن مانع می‌تواند فعلیت کمالی


۱ ـ بحارالانوار، ج۲۵، ص۵٫

۲٫ براستی چرا حضرت فاطمهٔ زهرا« علیهاالسلام » ۱۵۰ اسم داشته است؟ آیا کسی آن را محاسبه و مشخص کرده است؛ آن هم اسم‌هایی که شیعه دربارهٔ آن حساسیت دارد. البته کتاب «خصائص الفاطمیة» حدود ۱۳۵ لقب از القاب مقدس آن حضرت را آورده است، ولی باید دربارهٔ هر یک از القاب آن حضرت به‌طور جامع و مفصل بحث نمود تا جهانیان به حقیقت و حقیت این اسما پی برند و بدانند که او نه تنها «سیدة نساء العالمین» است؛ بلکه الگو و مقتدای جمیع انبیا و اولیای کمّل از بدو تا ختم عالم است.

(۶۰)

داشته باشد. عقیدهٔ سوم، نظرگاه نگارنده است. بر این پایه هنگامی که گفته می شود:

گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه      به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد

یا

عاقبت گرگ زاده گرگ شود      گرچه با آدمی بزرگ شود

یا

از آن خاری که بربالای دیوار است دانستم     که ناکس کس نگردد از این بالا نشستن ها

«الشّقی شقی فی بطن أمّه؛(۱) انسان شقی، از زمان جنینی شقی است».

همهٔ این گفته‌ها، اقتضایی است؛ زیرا ممکن است شقی، سعید و عاقبت به خیر بمیرد و عکس آن نیز صحیح است. خلقیات، وجودی‌اند و مراتب وجودی قابل کم و زیاد شدن است. «حضرت رحمن» مُظهِر(پدیدار کنندهٔ) پدیده‌هاست و مؤمن و کافر، در اصل مَظهر(پدیدار شدهٔ) او هستند. مؤمن، کمال وجود و مَظهر «رحیم» است. پس خُلقیات امری وجودی است؛ نه ماهیت، تا ذاتی و عرضی داشته باشد.

آنان که قایل به علیت و ذاتی بودن سعادت و شقاوت در انسان هستند و مشکل انسان را حل‌نشدنی فرض کرده‌اند، در واقع میان علیت و اقتضا و ماهیت و وجود، خلط کرده‌اند. همهٔ اوصاف در انسان به اقتضاست و علیتی در کار نیست. تغییر و


۱٫ میزان الحکمة، ج۲، ص۱۴۷۸٫

(۶۱)

تبدیل سعید به شقی و عکس آن، از قبیل «شریک الباری» نیست که امکان ذاتی ندارد ـ و به طریق اولی امکان وقوعی هم ندارد ـ بلکه از قبیل «عنقا»ست که امکان ذاتی دارد، ولی امکان وقوعی؛ یا هرگز ندارد یا مشکل است که داشته باشد. مشکل بودن چیزی غیر از محال بودن آن است؛ پس این‌گونه نیست که انسان، قابل تغییر نباشد و ممکن است فرد خوبی، بد شود و فرد بدی، خوب گردد و چنان‌که انسان‌ها در طینت مختلفند، در افعال هم مختلفند. به «علیین» رسیدن یا به «سجین» پیوستن، دست خود انسان است؛ از این‌رو امیرمؤمنان علی« علیه‌السلام » در بیانی نورانی خطاب به فرزندش می‌فرماید: «أی بُنی، لا تؤیس مذنبا، أی بنی، کم من عاص نجا و کم من عاملٍ هوی؛(۱) پسرم، هیچ گنه‌کاری را از رحمت خدا نومید نگردان… پسرم، چه بسا گنه‌کاری که رستگار گردید و چه‌بسا نیک کرداری که(بخاطر خودبینی و…) در هلاکت فرود آمده است».

اخلاقیات در همهٔ انسان‌ها اقتضایی است؛ اگرچه خوب شدن کسی که اقتضای بدی در او غلبه دارد، مشکل‌تر است. اگر کسی که در منطقهٔ دوردستی از امکانات قرار دارد به کمال و مقامی برسد، اهمیت بیش‌تری دارد تا کسی که در مرکز امکانات است و اگر فرزند شخص آلوده‌ای به درجات عالی کمال برسد مهم‌تر است تا آن که فرزند فرد با کمالی به کمال برسد.

آدمی که بیست سال دروغ گفته است، نمی‌تواند براحتی راست بگوید. این محال وقوعی است، ولی محال ذاتی نیست و می‌تواند اصلاح شود؛ پس به‌طور کلی همهٔ خلقیات اقتضایی و وصفی است و با آن‌که نزدیکی و دوری کمالی متفاوت


۱٫ تحف العقول، ص۹۰٫

(۶۲)

است، ولی تبدیل و تغییر هرگز دور از دست‌رس نخواهد بود.

از مؤمنی می‌پرسند: «اگر تو به گناه مبتلا شوی و در خلوت سرایی تنها باشی، چه می‌کنی؟» پاسخ می‌دهد: «به خدا پناه می‌برم.» که به این معناست که نمی‌دانم آن هنگام در چه حالی هستم؛ اگر به همین حال فعلی باشم، به‌طور مسلم به گناه نمی‌افتم؛ پس سخن از بقای علت است که ایمان باشد؛ اگر علت باشد، معلولش که سلامت از گناه است، خواهد بود، ولی پیدا نیست که آن هنگام، این علت باقی باشد.

خُلق و تکرار عمل

اخلاق با تکرار عمل نیز رابطه دارد؛ به‌گونه‌ای که تکرار، تزاید، تخلق و عادت می‌آورد؛ از این رو تکرار و اِصرار بر گناه بدتر از نفس گناه است؛ چرا که تکرر، تخلق می‌آورد. برای ترک گناهان نیز، آدمی اول باید از گناهان نزدیک‌تر که به آن مبتلاست شروع به کناره‌گیری کند و سپس گناه دورتر را ترک کند؛ چون این گناه قدیمی‌تر است و در جان ریشه دوانیده؛ از این رو ترک آن نیز مشکل‌تر است. گناه نزدیک، سبب دست‌رسی به آن‌چه دورتر است می‌شود و ترک آن سبب رهایی از گناهان دورتر و بزرگ‌تر خواهد شد؛ پس باید برای ترک گناهان دور و نزدیک برنامه و نقشهٔ اساسی کشید.

اخلاقی که از روی عادت و تکرار عمل در جان انسان قرار می‌گیرد با اخلاق فعلی و فعلیت اخلاق تفاوت دارد؛ چرا که عمل به‌طور قطع باید از روی قصد، اراده و اختیار باشد، ولی فعل، گاهی بدون قصد، اراده و اختیار از انسان سر می‌زند؛ برای نمونه: اگر در خواب، به طور ناخودآگاه دست یا پای آدمی به لیوان آبی بخورد و آب

(۶۳)

بریزد یا لیوان شکسته شود، فعلی انجام گرفته است، ولی صورت عمل را ندارد؛ و برای تبدیل فعل به عمل، قصد و تکرار لازم است. پس عمل اخلاقی با تکرار به تخلق و فعل اخلاقی می‌رسد و در این صورت است که در خوبی‌ها از ارزش ویژهٔ اخلاقی برخوردار می‌شود و در کجی‌ها و کاستی‌ها مشکلات وی ریشه‌دار می‌گردد. پس آدمی با کردار خود زندگی می‌نماید و با بدی‌های خود محشور می‌شود و در خواب و بیداری از آن بهره‌مند می‌گردد. به عبارت دیگر آدمی بر سر سفرهٔ خود نشسته است و نیک و بد کردار وی عامل عمده‌ای در سلامت و سعادت یا حرمان و شقاوت وی به شمار می‌رود و خود آدمی باید نسبت به ترمیم آن منتهای کوشش را داشته باشد؛ چنان‌چه در کلمات نورانی معصومین« علیه‌السلام » نیز به این شیوه و روش عملی برای وصول به کمالات اخلاقی سفارش شده است که به عنوان نمونه به چند روایت از امیرمؤمنان« علیه‌السلام » اشاره می‌کنیم:

ـ «روّضوا أنفسکم علی الأخلاق الحسنة؛(۱) خودتان را بر صفات نیک تمرین دهید».

ـ «و عوّدوا أنفسکم الحلم؛(۲) خودتان را به بردباری عادت دهید».

ـ «و عوِّد نفسک التصبر؛(۳) خود را به شکیبایی عادت دهید».

ـ «و من لا یتحلّم لا یحلم؛(۴) کسی که خود را به بردباری وادار ننماید، بردبار نمی‌گردد.»


۱٫ پیشین، ص۱۱۱٫

۲٫ پیشین، ص۲۲۴٫

۳٫ پیشین، ص۶۹٫

۴٫ پیشین، ص۹۴٫

(۶۴)

ـ «ذلِّلوا اخلاقکم بالمحاسن وقوِّدها الی المکارم؛(۱) خوی‌های خود را با خوبی‌ها و نیکویی‌ها رام گردانید و اخلاقتان را بسوی بزرگواری‌ها بکشانید».

«و عوّد نفسک السَّماح؛ و تخیر لها من کل خُلُقٍ أَحسنه فإنّ الخیر عادة؛(۲) خود را به گذشت و بخشش عادت بده و از هر صفتی نیکوترین آن را برای خود برگزین؛ زیرا خیر و نیکی با عادت و تکرار به دست می‌آید».

اقتضاءات قربی و افراد عادی

انسان‌ها از نظر طریق وصول و میزان بهره‌مندی از ارزش‌های اخلاقی به دو گروه تقیسم می‌شوند: دسته‌ای به‌طور طبیعی و ناخودآگاه و بدون آن‌که در جهت تحصیل کمالات اخلاقی متحمل رنج و زحمت و ریاضتی شده باشند از ارزش‌های اخلاقی پسندیده‌ای برخوردارند، به راحتی می‌توانند دروغ نگویند، قلبی رؤوف و مهربان داشته باشند و نسبت به نیازمندان بخشش و احسان کنند و نسبت به دیگران بخل و کینه، حسادت و عداوت نداشته باشند، که این نوشته آن را «اقتضاءات قربی» می‌خواند.

اولیای خدا و مؤمنان نسبت به مراتبی که دارند این‌گونه‌اند؛ چنان‌چه امام صادق« علیه‌السلام » می‌فرمایند: «المؤمن لا یخلق علی الکذب ولا علی الخیانة؛(۳) نهاد و سرشت مؤمن بر دروغ و ناجوان‌مردی و خیانت آفریده نشده است.» در مرتبهٔ


۱٫ پیشین، ص ۲۲۴٫

۲٫ پیشین، ص۸۶٫

۳٫ پیشین، ص۳۶۷٫

(۶۵)

عالی، انبیای الهی و اولیای کمّل از این ویژگی برخوردارند. در زیارت جامعهٔ کبیره ـ که به حق سند ماندگار شیعه است ـ خطاب به حضرات معصومین« علیهم‌السلام » می‌گوییم: «عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم؛(۱) عادت شما احسان، و کرم و بزرگواری سرشت شما و نهاد خانوادهٔ شماست.» حضرت سجاد« علیه‌السلام » نیز در فرازهای چندی از صحیفه، حق‌تعالی را به این صفت ستوده‌اند و می‌فرمایند: «عادتک الاحسان الی المسئین».(۲)

دوم: دسته‌ای دیگر انسان‌هایی هستند که کمالات خلقی در آن‌ها با ریاضت و زحمت تحصیل می‌شود؛ از این‌رو در ابتدا خوب بودن، راست‌گویی، جود و سخاوت برای آنان راحت نیست، بلکه باید بر اثر تمرین، ریاضت، رنج، زحمت، سعی و تلاش کمالات اخلاقی را در خود ملکه و نهادینه کنند. حضرت صادق« علیه‌السلام » دربارهٔ این دو ویژگی می‌فرمایند: «إن الخُلق منیحة یمنحها اللّه «عزوجل» خلقه؛ فمنه سجیة، و منه نیة، فقلتُ:فایتُهما أفضل؟ فقال: صاحب السّجیة هو مجبول لا یستطیع غیره، و صاحب النیة یصبر علی الطاعة تصبّرا؛ فهو أفضلهما؛(۳) خلق و خوی، بخششی است که خدای عزوجل به بندگانش عطا می‌کند و آن دو گونه است: برخی از آن سرشت و فطرت است و برخی دیگر با نیت و اختیار یافت می‌شود. راوی می‌گوید: از حضرت سؤال کردم: کدام یک برتر است؟ حضرت فرمودند: اخلاق نیت؛ زیرا اخلاق سجیت بر اموری سرشته شده است که انتظار نمی‌رود صاحب آن، خلاف مقتضای آن امور را انجام دهد، ولی کسی که اخلاق او


۱٫ الصحیفة السجادیة، دعای ۳۷، فراز ۸٫

۲٫ پیشین، الصحیفة السجادیة، ص۲۳۹٫

۳٫ بحار الانوار، ج ۶۸، ص ۳۷۷٫

(۶۶)

نیتی است بر طاعت و بندگی خداوند با رنج و زحمت، صبر و بردباری می‌کند. آن را آماده صبری که صابران می‌دانند. پس این بهتر است.

در این بیان شریف، امام صادق« علیه‌السلام » برای کمالات اخلاقی که با زحمت، تلاش، تمرین و ممارست بهرهٔ انسان می‌شود، نسبت به کمالات اخلاقی که انسان بدون زحمت و ریاضت به آن‌ها می‌رسید، جای‌گاه خاص و ارزش ویژه‌ای قایل می‌شوند؛ بنابراین می‌توان گفت: افراد عادی چون با تلاش و تحمل رنج به کمالات می‌رسند، از جهت فعلی و عملی از قربی‌ها برترند؛ اگرچه قربی‌ها از جهت ذاتی و قرب و مرتبهٔ وجود و برد معنوی، مرتبهٔ بلندتری دارند و از افراد عادی برتر و از امتیازهای بالایی برخوردارند.

گاه ممکن است سالک عادی سال‌ها ریاضت کشد تا کمالی را به دست آورد و یا یک رذیله‌ای چون حسد را که در اعماق وجودش ریشه دوانیده است از خود دور کند؛ ولی سالک قربی به اندک عملی نردبان کمالات را می‌پیماید و خود را از همهٔ تقیدات غیری می‌رهاند؛ از این‌رو حضرت صادق« علیه‌السلام » می‌فرماید: من در طواف بودم که پدرم بر من گذشت، من جوان بودم و در عبادت کوشا، پدرم مرا دید در حالی که عرق از من سرازیر بود، به من فرمودند: «یا بنی فان اللّه اذا أحبّ عبدا و رضی عنه بالیسیر؛(۱) ای پسرم! همانا خداوند، چون بنده‌ای را دوست داشته باشد، او را به بهشت درآورد و با عملی اندک، از او راضی شود».


۱٫ اصول الکافی، ج۲، ص۸۶٫

(۶۷)

وصول به کمالات اخلاقی با دعا و مناجات

برای رسیدن سهل و آسان سالک به کمالات اخلاقی، نزدیک‌ترین طریق که از ارزش معنوی بالایی برخوردار است و حق تعالی و اولیای الهی، همهٔ طالبان وصول به کمالات اخلاقی را به آن دعوت نموده‌اند تا از این شیوه و روش غفلت نورزند، همان طلب کمالات اخلاقی و الهی با دعا و مناجات است. این طریق، از رشحات ولایت مداری وجود نازنین حضرت سجاد« علیه‌السلام » به‌طور خاصی ظهور پیدا کرده و آن حضرت« علیه‌السلام »، ارایه دهندهٔ مبدء کامل آن است. و به حق می‌توان گفت تنها شیوهٔ، زودرس و کامل است؛ به گونه‌ای که همهٔ اهل ایمان و سلوک می‌توانند با نزدیک شدن به صحیفهٔ سجادّیه، به فراخور حال خود از آن بهره‌مند شوند؛ چرا که در حقیقت نزدیک‌ترین راه بسوی کمالات اخلاقی همین راه است. حق تعالی در کلام بلند و ملکوتی خود از چهرهٔ نورانی این طریق قربی پرده بر می‌دارد و می‌فرماید: «و اذا سألک عبادی عنّی فانّی قریب أجیب دعوة الداع اذا دعان فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی لعلّهم یرشدون؛(۱) و هنگامی که بندگانم از من پرسش کردند، براستی به آن‌ها نزدیکم، هنگامی که دعا بخوانند، اجابت می‌کنم. شما نیز مرا اجابت کنید و به من ایمان آرید، شاید که بسوی من ره‌نمون شوید».

آیهٔ شریفه سؤال و دعا را همان قرب و وصول به حق معرفی می‌کند و قید «عبادی» این نکته را به بندگان آموزش می‌دهد که میان دعا، عبودیت و قرب، رابطهٔ تنگاتنگی نهفته است؛ به‌گونه‌ای که عبد سالک می‌تواند عبودیت، قرب و


۱٫ بقره/۱۸۶٫

(۶۸)

وصول را در حقیقت نیایش و دعا بیاید. چنان‌چه رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » فرمود: «الدعاء مخّ العبادة؛(۱) دعا مغز و حقیقت عبادت است.» یا سیف تمّار گوید: از امام صادق« علیه‌السلام » شنیدم که به من می‌فرمودند: «علیکم بالدّعاء؛ فانکم لا تقرّبون بمثله؛(۲) بر شما باد به دعا کردن؛ زیرا به هیچ امری به مانند دعا به خدا نزدیک نمی‌شوید».

علاء بن کامل نیز گوید: حضرت صادق« علیه‌السلام » به من فرمودند: «علیک بالدعاء؛ فانه شفاء کل داء؛(۳) بر تو باد به دعا؛ زیرا دعا نمودن، درمان هر دردی است».

و نیز امیرمؤمنان« علیه‌السلام » می‌فرمایند: «الدعاء مقالید الفلاح و مصابیح النجاح؛(۴) دعا، گنجینهٔ رستگاری و چراغ کام‌یابی است».

و نیز امام صادق« علیه‌السلام » می‌فرماید: «کان امیرالمؤمنین رجلا دعّاء؛(۵)

امیرمؤمنان« علیه‌السلام » بسیار دعا می‌کرد».

دین، اخلاق و درمان نگرانی‌ها

به‌طور کلی دسته‌ای از نارسایی‌های جسمی و بسیاری از ناهنجاری‌های روحی و روانی و حتی زیست محیطی جامعهٔ امروزی در سایهٔ عمل به تعالیم اخلاقی انبیا و اولیای الهی قابل پیش‌گیری و درمان است؛ زیرا بیش‌ترین ناهنجاری جسمی، روحی، روانی، فقر، نزاع، کشمکش، خشونت، پرخاش گری و نابسامانی‌های بشر


۱٫ بحار الانوار، ج۹۰، ص۳۰۰٫

۲٫ اصول الکافی، ج۲، کتاب الدعاء، ص۴۶۷٫

۳٫ پیشین، ص۴۷۰٫

۴٫ همان، ص۲۱۳٫

۵٫ همان، ص۲۱۳٫

(۶۹)

در همهٔ زمان‌ها؛ بویژه در دوران انسان به اصطلاح متمدن امروزی، معلول فقر دینی و اخلاقی و نیز دل‌بستگی و وابستگی‌های شدید به ظاهر پر زرق و برق دنیای فریبنده است. برای نمونه: در روایات ـ که گنجینه و سرمایهٔ با ارزشی است که از سرچشمهٔ زلال وحی و الهام و وصول ریشه گرفته است و اندیش‌مندان علمی جهان باید با اندیشه‌ورزی و تجربهٔ ره‌نمون‌های آن، در جهت درمان مشکلات جسمی و روحی بشر امروز بکوشند ـ آمده است:

ـ امام صادق« علیه‌السلام » می‌فرماید: «لیس شی‌ء أضرَّ بقلب المؤمن من کثرة الأکل؛ و هی مورثة شیئین: قسوةُ القلب و هیجان الشهوة؛(۱) برای قلب مؤمن، چیزی زیان‌بارتر از پرخوری نیست؛ زیرا پرخوری قساوت قلب و هیجان شهوت را در پی دارد».

ـ رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » می‌فرمایند: «ایاکم والبطنة؛ فانها مفسدة للبدن و مورثة للسُّقم؛(۲) از پرخوری بپرهیزید؛ زیرا سبب فساد بدن و بیماری است».

ـ رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » فرمود: «لا تَشبَعُوا فَیطفی نور المعرفة من قلوبکم؛(۳) در حد سیری نخورید که نور معرفت در دل‌های شما خاموش می‌گردد».

ـ امیر مؤمنان« علیه‌السلام » می‌فرماید: «سبب الفقر الاسراف؛(۴) اسراف و زیاده‌روی سبب فقر و محرومیت همگانی است».

ـ رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » می‌فرماید: «من کثر همّه سقم بدنه؛(۵) کسی که اندوهش زیاد شود، تنش بیمار می‌شود».


۱٫ بحار الانوار، ج۶۳، ص۳۳۷٫

۲٫ بحارالانوار، ج۶۳، ص۳۳۸٫

۳٫ بحارالانوار، ج۶۳، ص۳۳۱٫

۴٫ میزان الحکمة، ج۲، ص۱۲۳۳٫

۵٫ تحف العقول.

(۷۰)

ـ رسول خدا می‌فرماید: «من ساء خلقه عذب نفسه؛(۱) کسی که بد اخلاق باشد، خود را آزرده می‌سازد و همیشه گرفتار خودخوری است».

حضرت امیرمؤمنان« علیه‌السلام » می‌فرماید: «لا عیش للحسود؛(۲) برای حسود خوشی زندگی نیست».

ـ امیرمؤمنان« علیه‌السلام » می‌فرماید: «فی سعة الاخلاق کنوز الارزاق»؛(۳) گنج‌های روزی در گشایش‌های اخلاقی و روحی قرار دارد».

ـ حضرت صادق« علیه‌السلام » می‌فرماید: «الرغبة فی الدنیا تورث الهمّ والحزن، والزهد فی الدنیا راحة القلب والبدن؛(۴) دنیاخواهی، غم و اندوه به بار می‌آورد، و پارسایی در دنیا، مایهٔ آسایش دل و تن است».

ـ حضرت سجاد« علیه‌السلام » می‌فرماید: «و کف الأذی من کمال العقل و فیه راحةٌ للبدن عاجلاً و آجلاً؛(۵) خودداری از آزار، از کمال خرد و مایهٔ آسایش تن در دنیا و آخرت است».

ـ امیرمؤمنان علی« علیه‌السلام » می‌فرماید: «السواک مرضاة الرّبّ و مطیبة للفم و هو من السُّنة؛(۶) مسواک زدن، مایهٔ خشنودی پروردگار، و خوشبوکنندهٔ دهان و از سنت پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » و انبیای الهی است».

ـ «غسل الیدین قبل الطعام و بعده زیادة فی الرزق؛(۷) شستن دست‌ها پیش از غذا


۱٫ تحف العقول، ص۵۸٫

۲٫ تحف العقول، ص۵۱٫

۳٫ تحف العقول، ص۹۸٫

۴٫ پیشین، ص۳۵۸٫

۵٫ پیشین، ص۳۸۳٫

۶٫ پیشین، ص۱۰۱٫

۷٫ پیشین، ص۱۰۱٫

(۷۱)

و پس از آن، روزی را زیاد می‌کند».

ـ قیام اللیل مصحِّحة للبدن و رضی للرب؛(۱) نماز شب مایهٔ تندرستی و خوشنودی پروردگار است».

ـ حضرت کاظم« علیه‌السلام » فرمودند: «و ثلاث یجلین البصر؛ النظر الی الخُضرة، والنظر الی الماء الجاری، و النظر الی وجه الحسن؛(۲) سه چیز چشم را روشن می‌کند: نگاه به سبزه، نگاه به آب روان، و نگریستن به صورت نیکو( در غیر ظرف حرام)».

ـ امام باقر« علیه‌السلام » می‌فرماید: «الصیام والحجّ تسکین القلوب؛(۳) روزه و حج آرامش بخش دل‌هاست».

ـ پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » فرمود: «صوموا تصحّوا؛(۴) روزه بگیرید که تن‌درست می‌شوید».

ـ امام صادق« علیه‌السلام » می‌فرماید: «اما العلة فی الصیام لیستوی به الغنی والفقیر و ذلک ان الغنی لم یکن لیجد مسّ الجوع فیرحم الفقیر؛(۵) بی‌گمان خدای ارج‌مند و شکوه‌مند روزه را واجب کرده است تا توان‌گر و نیازمند در سایهٔ آن با یک‌دیگر برابر شوند؛ زیرا توان‌گر درد گرسنگی را احساس نکرده است تا بر نیازمند مهر ورزد و به او کمک کند».

حضرت علی« علیه‌السلام » می‌فرماید: «داووا مرضاتکم بالصدقة و حصنوا أموالکم بالزکاة؛(۶) بیمارانتان را با صدقه دادن درمان نمایید و ثروتتان را با پرداخت زکات از خطر نابودی و آفت محافظت نمایید».


۱٫ پیشین، ص۱۰۱٫

۲٫ بحار الانوار، ج۱۰۱، ص۴۵٫

۳٫ پیشین، ج۷۵، ص۱۸۳٫

۴٫ بحارالانوار، ج۵۹، ص۲۶۷٫

۵٫ پیشین، ج۹۳، ص۳۷۱٫

۶٫ تحف العقول؛ ص۱۱۰٫

(۷۲)

ـ رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » می‌فرماید: «و اذا منعوا الزکاة منعت الأرض برکاتها من الرزق والثمار والمعادن؛(۱) و هرگاه زکات ندهند، زمین نیز برکاتش همانند زراعت و میوه‌ها و معادن را از ایشان باز می‌دارد».

ـ رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » می‌فرماید: «اذا کثر الزنا بعدی کثر موت الفجأة؛(۲) هرگاه پس از من زنا فراوان شد، مرگ ناگهانی زیاد می‌شود».

ـ حضرت امیر مؤمنان« علیه‌السلام » می‌فرماید: «احذروا الذنوب فان العبد یذنب الذنب فیحبس عنه الرزق؛(۳) از گناهان پرهیز نمایید؛ زیرا بنده بر اثر انجام گناه از روزی محروم می‌شود».

ـ امام کاظم« علیه‌السلام » می‌فرماید: «کلماء أحدث الناس من الذنوب ما لم یکونوا یعملون أحدث اللّه لهم من البلاء ما لم یکونوا یعدون؛(۴) هرگاه مردم گناهان تازه‌ای که سابقه نداشته است، مرتکب شوند، خداوند گرفتاری‌های تازه و جدیدی را در بین آن‌ها شایع می‌سازد».

این بیان براستی از مغیبات است و باید در جای خود بررسی شود که رابطه گناه با بیماری‌های ناشناختهٔ عصر جدید چیست.

ـ حضرت علی« علیه‌السلام » می‌فرماید: «أکثروا الاستغفار؛ فانّه یجلب الرزق؛(۵) زیاد استغفار نمایید و از خداوند طلب آمرزش نمایید که سبب به دست آمدن روزی است».


۱٫ تحف العقول، ص۵۱٫

۲٫ تحف العقول، ص۵۱٫

۳٫ تحف العقول، ص۱۱۰٫

۴٫ تحف العقول، ص۴۱۰٫

۵٫ پیشین، ص۱۰۶٫

(۷۳)

ـ حضرت امام حسن مجتبی« علیه‌السلام » می‌فرماید: «و لیست العفّه بمانعة رزقا ولا الحرص بجالب فضلا؛(۱) پاک‌دامنی مانع روزی نیست، و آزمندی جلب کنندهٔ زیادی در روزی نمی شود».

ـ امیرمؤمنان« علیه‌السلام » به شخصی که از بیماری شفا یافته بود فرمودند: «یهنئک الطهرُ من الذنوب؛(۲) پاک شدن از گناهان گوارایت باد».

ـ امام باقر« علیه‌السلام » می‌فرماید: «صلة الأرحام تزکد الأعمال و تنمی الأموال و تدفع البلوی و تیسِّر الحساب و تنسی‌ءُ فی الاجل؛(۳) پیوند با خویشان کردار را پاکیزه و ثروت را فراوان و بلا را دور و حساب قیامت را آسان و عمر را زیاد می‌گرداند».

با توجّه و عنایت به این همه آثار و برکات مادی و روحی روانی که از سوی عمل به دستورات اخلاقی و ره‌نمودهای دینی که دنیای علمی امروز می‌تواند آثار سازنده و مفید آن را در آزمایش‌گاه‌های دقیق علمی خود ببیند، جای تأسف است که چرا بشر مرفّه از آن‌ها بهره نمی‌برد و دست کم سلامت و سعادت دنیای خود را تأمین نمی‌نماید.

ـ امیرمؤمنان در همین رابطه می‌فرمایند: «لوکنّا لانرجوا جَنَّةً ولا نخشی نارا ولا ثوابا و لا عقابا لکان ینبغی لنا أن نطلب مکارم الاخلاق، فانها مما تدّل علی سبیل النَّجاح؛(۴) اگر به فرض، نه به بهشت امیدوار باشیم و نه از آتشی هراس‌ناک، نه به ثوابی


۱٫ میزان الحکمة، ج۱، ص۵۸۸٫

۲٫ بحارالانوار، ج۷۸، باب۴، ص۲۲۴٫

۳٫ تحف العقول، ص۲۹۹٫

۴٫ میرزا حسین نوری طبرسی، مستدرک الوسائل، ج۱۱، قم، موسسه آل‌البیت(ع)، چ دوم، ۱۴۰۸ق، ص۱۹۳٫

(۷۴)

باور داشته باشیم و نه به عذابی، باز شایسته است به دنبال فضایل اخلاقی برویم؛ زیرا اخلاق پسندیده، راه سلامت و سعادت زندگی را به انسان نشان می‌دهد».

برداشت‌هایی که از این روایات می‌توان داشت بسیار است که به برخی از آن اشاره می‌شود:

الف ـ توجه به زمینه‌های متفاوت و مشکلات روحی ـ روانی؛ و حتی جسمانی بسیاری که معلول ناهنجاری‌های رفتاری است؛ برای نمونه: پرخوری علت قساوت قلب، وسوسهٔ شهوانی،بیماری‌های جسمانی و تاریک دلی است.

ب ـ اندوه و پیری؛ بد خلقی و خود خوری و ناکامی حسود؛ دنیاطلبی و غم و اندوه؛ و به عکس بی‌آلایشی و زندگی سالم و آرامش خاطر به هم رابطه دارد.

ج ـ رابطهٔ پاکی و طهارت، رعایت بهداشت و سلامت و خشنودی حق و کم خوابی در شب و سلامت و سعادت‌مندی را بیان می‌دارد.

د ـ دیدارهای با صفا و صفای باطن تا حدی که نگاه به آب و سبزه و یا افراد شایسته و نیکورو در نور چشم مؤثر واقع می‌شود.

ه ـ عبادت، حج و روزه آثاری مانند سلامت، سعادت و صفا می‌آورد.

و ـ رابطهٔ زکات و برکات و خیرات آسمان و زمین و آثار گناه و مرگ ناگهانی و فراوانی از محرومیت‌هارا خاطرنشان می‌کند.

ز ـ رابطهٔ فلسفی میان گناه و بیماری‌های تازه وجود دارد و چه بلند است این بیان امام کاظم« علیه‌السلام » که می‌فرماید: «هر چه گناه تازه و نوین ایجاد شود، گرفتاری‌های تازه‌ای ایجاد می‌گردد، در حالی که استغفار و کارهای شایسته طول عمر و آسایش به دنبال می‌آورد».

ح ـ آن‌قدر کردار با آثار خود رابطهٔ فلسفی و واقعی دارد که امیر مؤمنان

(۷۵)

می‌فرماید: «گو آخرت و جزای اخروی هم نمی‌بود، سزاوار است که آدمی خوبی‌ها را پی گیرد تا سلامت دنیوی خود را تأمین کند».

ط ـ آن‌چه گفته شد اندکی از هزار است و مهم اثبات علمی و فلسفی آن است که باید زمینه‌های تحقیقی آن بررسی شود و آثار حقیقی هر یک از این ارتباط‌های کرداری به اثبات رسد تا عمق آموزه‌های دینی بخوبی آشکار گردد و بهره‌مندی جامعه از آن سرشار شود، ان شاء الله تعالی.

صحیفه و عرفان

صحیفهٔ سجادیه دارای ۵۴ دعا می‌باشد و «مکارم الاخلاق» دعای بیستم آن است. والاترین کتاب اخلاق و عرفان، صحیفهٔ سجادیه است که در ردیف اولین دست‌آوردهای اولیای معصومین« علیهم‌السلام » می‌باشد. این کتاب عظیم و مقدس که تمامی فرامین عرفان و اخلاق را به راحتی در خود جای داده و پس از وحی ویژگی‌های خاص الهامات ربوبی را ارایه می‌دهد بر اثر سنگینی و عظمت محتوا، کم‌ترین موقعیت را در میان بشر و اهل دیانت پیدا کرده است که باید جامعهٔ علمی و مکاتب معرفتی، نسبت به بازیابی، وصول و دست‌یابی به ره‌آوردهای بی‌شمار آن تلاش بسیار داشته باشد.

این که گفته می‌شود: نهج‌البلاغه، أخ القرآن و صحیفهٔ سجادیه، أخت القرآن است، سخن سنجیده‌ای نیست؛ اگرچه به صورت قهری، حضرت علی« علیه‌السلام » از امام سجاد« علیه‌السلام » برتر است، مخاطب نهج البلاغه پیوسته خداوند نبوده، بلکه مردم عادی خوب و بد بوده‌اند، ولی در صحیفه، مخاطِب وگفته پرداز و مخاطَب و گفته

(۷۶)

خوان هر دو معصومند و امام سجاد« علیه‌السلام » تنها با خداوند سخن می‌گوید، اگرچه زبان مردمی است؛ پس دست‌کم این دو کتاب، هر دو «ابن القرآن» هستند و مانند «أخ» و «أخت» نیستند و این بیان نیازی به توضیح و توجیه ندارد؛ زیرا پس از قرآن، بالاتر و ظریف‌تر از صحیفه، کتابی وجود ندارد. درک صحیفه بسیار مشکل است؛ زیرا صحیفه لغزنده است و تفسیر چندانی برای آن نیامده است. این کتاب، به مراتب بالاتر از عرفان موجود است و همهٔ مطالب عرفان نظری و عملی در آن وجود دارد؛ از این رو اگر بتوان این کتاب را در حوزه‌های شیعه، متن درسی قرار داد، شیعه را از مباحث ناسالم بسیاری از کتاب‌های عرفانی نجات می‌دهد. از اخلاق ابتدایی ـ حسد و کینه و…ـ گرفته تا اخلاق متوسطه و عالی در آن هست. صحیفه، گذشته از آن‌که کتاب عرفانی است، کتاب علمی و هنری می‌باشد و همین ظرافت علمی ـ هنری باعث شده که از این کتاب کم‌تر بهره گیرند.

این کتاب ویژگی‌هایی دارد که پی‌گیری آن در خور این کوتاه گفتار نیست. یکی از کارهایی که باید از حقایق صحیفه به دست آورد، شناخت «صلوات» در صحیفه است. حتی «صحیفهٔ علوی» هم این همه صلوات ندارد. در صحیفهٔ سجادیه نزدیک به ۹۹ نوع صلوات را می‌توان برشمرد که هر یک جای‌گاه ویژهٔ خود را دارد. صلوات موارد استفادهٔ فراوانی دارد؛ مانند: برآورده‌شدن حاجت‌ها و انواع نیازمندی‌هاو کاربردهای بسیاری که در علوم غریبه دارد. صلوات از سیرهٔ مؤمنان است و اهل سنت چندان موقعیت استفاده از حقایق آن را ندارند.

از دعاهایی که به حق از بهترین دعاهای صحیفه می‌باشد، دعای مکارم الاخلاق است. در این دعا والاترین فرازهای اخلاق انسانی ـ الهی به شکل دعا بیان شده است که نوشتهٔ حاضر، در مقام تبیین و توضیح آن می‌باشد.

(۷۷)

مطالب مرتبط