موضوعشناسی رقص
معناشناسی رقص
در لغت، «رقص» به معنای جوشش، شتاب گرفتن (خبب) و درخشیدن آمده است(۱). «رقص فی الکلام» یعنی تند صحبت کرد و در سخن گفتن سرعت گرفت. «رقّص وأرقص» به معنای به رقص درآورد. «رقّاص الساعة» پاندول ساعت است. رقص، نوعی از بازی دانسته شده و به معنای پایکوبی آمده است. رقص در مرحلهٔ نخست، فعلِ پا و سپس فعل دست و بعد، دیگر اندام است. رقص در نوع کتابهای لغت به معنای جنبیدن و داشتن حرکات موزون است.
جوشیدن، درخشیدن، سرعت گرفتن، کوفتن و زدن، به صورت فعلهای اثباتی است و در هیچ یک از این معانی، خمودی و مردگی دیده نمیشود. همهٔ معانی گفته شده از صفات جمال و از افعال ارزشی است و در هیچ کدام امری نکوهیده، ناهنجار و ضد ارزشی و منفی مشاهده
- ر. ک : لسان العرب، ج ۷، صص ۴۴۲ ـ ۴۴۳٫
(۱۹)
نمیشود؛ چرا که در همهٔ این معانی، ظهور، اظهار و جوشش و خروش آن، برآمده از نوعی حرکت در آن است.
گستردگی رقص
رقص، امری ناشناخته یا عجیب برای بشر و دیگر پدیدهها نیست. رقص هر گونه حرکات موزون و چرخ و چین هماهنگ انسان یا دیگر پدیدههاست. حرکت خودکار یا مداد بر روی کاغذ، حرکت دست انسان، حرکات بدنی انسان، گیاهان، حیوانات، ابرها، امواج دریا، همه و همه رقص این پدیدههاست. در این میان، بیشترین استعداد برای رقص، در «زن» وجود دارد. زن استعداد رقص و طبیعت آن را در خود دارد؛ هرچند مادر مقدس کلیسا گردد.
از نظرگاه فلسفی، پدیدهای نیست که حرکت نداشته باشد و حرکتی نیست که صوت و طول موج صوتی نیافریند. حرکت، اگر طبیعی باشد، صوت آن موزون است؛ از این رو، پدیدهای نیست که نغمهٔ موسیقایی نداشته باشد و حرکت آنگاه که موزون و نظاممند باشد، به «رقص» تبدیل میگردد. تمامی پدیدههای ناسوتی حرکت دارند و هر پدیدهای در حرکت خود نظم دارد؛ بر این اساس، پدیدهای نیست که افزون بر نغمهٔ موسیقایی دل، بدون «رقص» باشد. چگونه میتوان رقص اجسام را دید؟! سنگی نیست که با سنگی دیگر انجذاب نداشته باشد و به آن دل ندهد و برای وصول به آن، به جِدّ و با تلاشی مضاعف، کوشش ننماید و حرکتی موزون و همراه با رقص نداشته باشد. خاستگاه رقص، عشق هستی و پدیدههاست. هستی از عشق، در رقص است. هر کسی از عشق کسی میرقصد و عشق نیز در رقص است و هر چیز را به
(۲۰)
رقص وامیدارد؛ از زمین تا آسمان، از فلک تا ملک، از حضرت حق تا خلق؛ همه و همه را عشق در دل است و دل بر عشق نهادهاند. زمین و آسمان از عشق میرقصند، آب از عشق میغلتد، هوا از عشق میجنبد، باد از عشق میوزد و بید هم دایم از عشق در رقص است. صدا از عشق میرسد، ندا از عشق میدهد و تپیدن و جنبیدن، غلتیدن و وزیدن، رسیدن و خزیدن، همه و همه از رقص عشق است و رقص نیز از عشق است که در رقص است. هر کس که «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ »(۱) را داناست، رقص عشق را شناساست؛ هر کس که رقص عشق را میشناسد، خود را آگاهِ رقص خویش و خَلق بیند. چنین کسی مرد راه است. آن کس که رقص هستی را ببیند، فعل حق را دیده است. هر کس که رقص فعل را ببیند، ارادهٔ حق را آشکارا میبیند. کسی که عشق دارد، نمیتواند مستی نداشته باشد. مست، حرکت دارد و آن که از حرارتِ حرکتِ مستی پُر است، نمیتواند جنبش و جوشش نداشته باشد و در آرام و قرار، مسکن گزیند و از رقصِ مدام بازایستد.
رقص و چرخ و چین موزون، ویژهٔ انسان نیست و همهٔ پدیدهها را در بر میگیرد. رقص، از هنرهای آفرینش است. سید رضی دربارهٔ روز عاشورا میگوید:
یا یوم عاشوراء کم لک لوعة
تترقّص الاشیاء من ایقادها(۲)
ـ ای عاشورا، تو تا چه اندازه آتش عشق و حرارت آن را با خود داری، همه چیز از سوزش عشق تو به رقص و تکاپو میآیند.
۱ـ رحمان / ۲۹٫
۲ـ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۲۵۰٫
(۲۱)
جناب سید رضی رحمهالله در این شعر، از رقص اشیا ـ در نسخهای دیگر، از احشا و جوارح بدنی ـ سخن گفته است.
رقص در ماه و خورشید و نظام کیوانی به صورت طبیعی، و در انسان به صورت حرکات موزون و اختیاری وجود دارد. رقص، امری ورای مستی حاصل از برانگیختگی شهوانی است که حرکتی از زوال عقل و چیرگی شهوت است و از فرد بیمار هم دیده میشود. رقص، دارای نظام و سیستمی طبیعی است؛ از این رو، باید در پژوهشهای فقهی به این نکته توجه داشت که آیا نظامهای طبیعی که در ساختار آفرینش وجود دارد، میتواند حرام گردد یا خیر؟ به این معنا که آیا امری که با طبیعت هماهنگ است، میتواند به صورت ذاتی نکوهیده، مستنکر و زشت دانسته شود یا نه؟
رقص در آدمی، جلوههای زیبا و ظرایف، لطافتها و شگفتیهای آفرینش اندام ظاهری او ـ بهخصوص زن ـ را مینمایاند و آدمی را به مطالعهٔ رازهای نهفته و اسرار شگفتانگیز آن، در بینهایت پیچ و خم و چرخ و چین موزون فرا میخواند.
رقص با اُفت و خیزهای موزونی که دارد، مستی، عشق، حال، شور، شوق و رمز و راز دل را حکایت میکند و ناصافی و ناخالصی، یأس، ترس، خشکی و خمودگی دل را از سویدای جان دور میسازد و بستری شفاف برای خاطرههای دل فراهم مینماید.
رقص اگر ملایم باشد، بیانگر «عشق» و چنانچه کشیده باشد، چرخ و چینِ «ناز» را میرساند. چکاوکهای قهری، بیانگر «هیبت» است. ما از «عشق» و «ناز» در کتاب «دانش سلوک معنوی» سخن گفتهایم؛ نازی که با
(۲۲)
راز و نیاز همراه است. تعبیر «چرخ و چین ناز» با مطالعهٔ این کتاب است که معنای عمیق خود را مینمایاند.
رقصهای تند و تیز تاپ، تا انواع رقصهای عشرتی و معنوی، سلوکی و سماعی، و علمی و آکادمیک، هر یک جهتی از سیر و حرکت انسانی را بیان میدارند.
لطف آفرینش حق و چهرهٔ دل که رو به سوی او دارد، همواره دستمایهٔ زشتیهای جبههٔ باطل و ابزاری برای تحریک شهوتِ آلوده، فحشا و ایجاد بیخودی، غفلت و دوری از حق شده است؛ بهگونهای که امروزه با چیرگی سلطهٔ غرب، رقص، معنایی جدا از غلبهٔ شهوتِ بیبند و بار و مهارگسیخته ندارد. ما بسط نفوذ «جبههٔ باطل» در امور معنوی و تحریف حقایق هستی را در کتاب «جامعهشناسی عالمان دینی» آوردهایم. جبههٔ باطل با اشارهٔ ابلیس، برای تمامی ابزارهای حق، بدلی خَلق کرده است تا حقایق ربوبی را به تحریف کشد و آدمیان را از حق و حقیقت بازدارد. ما سیر ترفندهای جبههٔ باطل را در کتاب «دانش زندگی» آوردهایم و با مطالعهٔ این کتابهاست که بهنیکی دانسته میشود، ما از چه فضایی سخن میگوییم و ملکوت الهی، چگونه در دست چهرههای باطل، که گاه حقنمایی دارند، به «قتلگاه انسانیت» و «مسلخ انسانها» تبدیل گشته است و چه درد عمیقی، از این شکارچیان انسان، بر جان انسانهای آگاه و حقطلب است!
اقسام رقص
رقص، دارای اقسام بسیار متنوع و گوناگونی است که تحقیق
(۲۳)
دربارهٔ آن، بسیار طولانی و کتابی مستقل میشود. امروزه دانش تربیت بدنی، با مطالعهٔ تأثیر رقص بر تربیت جسم، برخی از ورزشها را با رقص آمیخته است. برخی از ورزشهای صبحگاهی، نمونهای از انواع رقص است که برخی رسانهها آن را آموزش میدهند. آموزش تنفس صحیح و چگونگی حرکات دست و پا نیز در آموزش رقص انجام میگیرد.
در تیزرهای تبلیغی تلویزیون، از رقص بسیار استفاده میشود؛ چرا که رقص، خوشایند افراد جامعه است و از آن لذت میبرند. رقص میتواند برخی از بیماریهای روانی یا جسمی را درمان سازد. «رقص»، منحصر به حرکاتی که در پارتیهای مختلط و آلوده به گناه انجام میشود یا آنچه در عروسیها وجود دارد، نیست. رقص، اقسام بسیار متنوعی دارد و بخشی از آن، جنبهٔ دارویی و درمانی دارد و همچون «موسیقیدرمانی» است که برای برخی تجویز میشود. در «رقصدرمانی» گفته میشود که بسیاری از آرتروزها با رقص قابل درمان است. در فیزیوتراپی نیز انجام برخی از حرکتهای موزون، سفارش میشود. دقت بر چیدمان اسکلت و استخوانبندی انسان، میرساند که آن را جز با حرکات موزون، نمیتوان سالم نگاه داشت. طبیعت رقص، در همهٔ این امور وجود دارد. رقص بهطور کلی بر دو قسم پیوسته و گسسته است.
این تقسیم در نوافل نیز وجود دارد. توصیه شده است نماز نافلهٔ شب، به صورت گسسته انجام گیرد. برخی از دیگر نافلهها نیز به صورت پیوسته میآید. اگر به دیدهٔ رقص و عاشقی به نافله نگاه شود، اشتباهی در گزاردن نماز رخ نمیدهد و تعداد رکعات گزارده شده یا دیگر اذکار
(۲۴)
نماز، خلط نمیشود و در آن، به اشتباه نمیافتند. به هر روی، نباید از صفات مثبتی که در نهاد آدمی و در متون دینی است، غافل شد.
در قرآن کریم از رقص مذمتی نشده است؛ بلکه میتوان رقصهایی را در مراتبی از آفرینش به دست آورد که به نیکویی به آن اشاره شده است. رقص، دامنهای گسترده دارد و از رقص دل و روح گرفته تا رقص حق و تجلیات او را ـ که آیهٔ شریفهٔ « کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۱) بر آن اشعار دارد ـ در بر میگیرد. شأن حق، که سیری موزون است، رقص اوست و ما این سخن را در درس خارج فلسفه و در بحث حرکت، به تفصیل آوردهایم. البته قرآن کریم تنها در یک آیه، سوت و کف را مذمت نموده است که ما آن را در بحث از سوت و کف زدن میآوریم. در روایات نیز تنها چند مورد از رقص مثبت و در چند مورد از رقص منفی یاد شده است. در هیچ یک از مواردِ منفی، سخن بر سر اطلاق رقص و طبیعت آن نیست که بحث از آن، خواهد آمد.
رقصِ طبیعی آزادی
تمامی پدیدهها با «قبض» و اسارت، ظهور مینمایند و با «بسط» و آزاد شدن، حرکت خود را میآغازند. میل به آزادی در کوچکترین واحد شناخته شده ـ اتم ـ دیده میشود. واحدهای اتم، هریک با سرعتی بسیار بالا در حرکت هستند و با جاذبهای که از این حرکت تولید میشود، به دور یکدیگر چرخش دَوَرانی دارند، که این چرخش، به آزادسازی اتمها
- الرحمان / ۲۹٫
(۲۵)
چارچوب میدهد. حرکت برای آزادسازی خود ـ آنگاه که موزون و نظاممند باشد ـ به «رقص» تبدیل میگردد.
گفتیم تمامی پدیدههای ناسوتی حرکت دارند و هر پدیدهای در حرکت خود دارای نظم است؛ بر این اساس، پدیدهای نیست که «رقص» نداشته باشد؛ آن هم رقص برای آزادی و برای «خود شدن» و خود نمودن. آزادی، به معنای آشکار شدن چیزی است که پیش از آن، بسته و محدود بوده است؛ همانند در، که باید بر لولایی باشد، و این بدان معناست که آزادی باید در چارچوب خاصی باشد. رقص پدیدههای طبیعی، حرکت بر مدار خاص است و با خود، آزادی و آزاد شدن میآورد. تمامی پدیدهها در «بسته بودن» اصالت دارند و برای آزادی، باز شدن و پردهگشایی از کمالات پنهان خود، تلاش میکنند و برای آن، حرکت دارند و حرکت آنان نیز بر مسیری خاص و طبیعی و به صورت سازمانیافته و نظاممند و موزون است.
حرکت برای کمالنمایی مستور، رقص است. دانشمندان کیوانشناس، زمین را حاصل یک انفجار میدانند. انفجارِ چیزی که متراکم و بسته بوده و با انفجاری باز شده است. زیستشناسان نیز حیات هر موجود زندهای را از یک ذره میدانند که همه چیز را در خود دارد و رفته رفته باز میشود و بر اساس نظم نیز باز میشود؛ بهگونهای که میشود آن را تکرار کرد. آزاد شدن بر مدار حرکت موزون، هم فعل خود پدیدهها و هم مطابق با طبیعت و ملایم با جبلی آنهاست؛ از این رو، رقص آزادی را دوست دارند و پیگیر آن میشوند؛ هرچند سختی و زحمت فراوان و هزینههای بسیار داشته باشد.
(۲۶)
رقص آزادی آدمی، با دخالت اراده و اختیار او شکل میگیرد؛ اختیاری که زمام آن در دست نَفْسی خودخواه است و در خودخواهی خود، حد و مرز نمیشناسد و حتی به معصیت میگراید. چه بسا که آدمی برای باز شدن و رقص آزادی خود ـ که ملایم طبع او و دوستداشتنی است ـ مرزهای رقص آزادی را نادیده میگیرد؛ از این رو، با این پندار که در حال شکوفا شدن و رقص آزادسازی خود است، به اشتباه در مسیری قرار میگیرد که بد است و او را بیشتر وابسته میسازد و چیزی را که مصداق رقص آزادی نیست، آزادی میداند. چیزی که بندی به بندهای او میافزاید و وی را اسیر خواستههای ناحق و باطل نفسی میسازد که به جای شکوفایی استعدادها و باز شدن توان وی، تباهی استعدادهای او را در پی دارد. شریعت با قوانینی که دارد، مسیر طبیعی رقص آزادی و آزاد شدن انسانها را نشان میدهد. دین برای همین است که «برنامهٔ زندگی» دانسته میشود؛ اما برنامهای که باید آن را از مجتهد صاحب شرایط و حقیقی، به صورت ویزیت شخصی خواست، نه به گونهٔ عمومی.
رقصِ آزادی چون حرکتی طبیعی است، بهتدریج و با تناسب خود پیش میآید؛ بدون آنکه نزاعی را سبب شود؛ مگر آنکه به صورت ثانوی، خودخواهی و اغراض منفی بشری، آن را به اسارت خود درآورد و رقص آزادی طبیعی را در بند کند. رقص آزادی انسان، به معنای حرکت موزون هر انسانی در طبیعت خود اوست. انسانی رقص آزادی دارد که طبیعت خویش را باز کند. رقص آزادی انسان، به این نیست که بتواند برای خود
(۲۷)
انرژی و نیرو متراکم سازد؛ بلکه به آزاد ساختن انرژیها و حرارتی است که دارد. آزادی انسان با حرکت موزون و رقص طبیعی، به این است که هر کسی خود باشد و کمال طبیعیای را که در خود تعبیه دارد، به نمایش بگذارد.
ما نقطهٔ شروع بحث رقص طبیعی و رقص برای آزادی را «حیات انسان» قرار میدهیم. در اسمای پروردگار نیز «حی» پیش از تمامی اسما قرار دارد و اُمّ و امام آنها شناخته میشود. هر چیزی که وجود یا نمود دارد، دارای حیات است. حیات، ظهورِ وجود و پدیدههای هستی است. حیاتِ یک پدیده، همان جهت ربّی و نحوهٔ ظهور اوست؛ جهتی که به اعتبار حقتعالی «هویت ساری» و به اعتبار وصف پدیده، «معیـّت قیـّومی» نامیده میشود. بر این اساس، چگونگی حیات ـ که هنوز برای علم تجربی ناشناخته مانده است ـ بدون توجه به جهت ربّی پدیدهها و بدون حقتعالی معنا نمییابد.
کسی که حیات دارد، دارای شعور و درک است. شعور، ظهور حیات است. کسی که زنده است و نیز آگاهی و شعور دارد، با مشاهدهٔ کمالات موجودِ خود، عاشق میشود و برای اظهار و پدیداری آن، حرکت مینماید. حرکت و سیر، نتیجهٔ حیات و آگاهی است. کسی که حرکت دارد، باید مسیری طبیعی را به صورت نظاممند برود و سیر و حرکت موزون داشته باشد و رقص نیز چیزی غیر از حرکت موزن و نمایش داشتهها و کمالات نیست. زن که در رقص بسیار توانمند است، در پی آن است که چرخ و چین اندام و زیباییهای بدنی خود را به نمایش بگذارد.
(۲۸)
رقص، تلاشی است برای آزادی خود و نمایش داشتههایی که در هر کسی است. هیچ پدیدهای نیست که عاشق داشتههای کمالی خود نگردد؛ چرا که هر پدیدهای در حال حرکت است و حرکت آن نیز موزون است و ایستایی و سکون در عالم نیست. بر این اساس، کسی و چیزی نیست که رقص برای آزادسازی خود نداشته باشد و آن را نخواهد؛ اما هر کسی در رقص خود چیزی را به نمایش مینهد که با طبیعت او سازگار است. بنابراین، رقص هر پدیدهای، بر مدار طبیعت و کمالاتی است که دارد.
حال که تمامی پدیدهها با رقص خود درصدد آشکارساختن و به نمایش گذاشتن دادههای خود هستند و با این شیوه در پی آزادسازی خود میباشند و آزادی خود را میخواهند، گاه نمایش یکچیز میان چند پدیده مشترک میگردد و رقابت بر سر آن درمیگیرد و گاه حرکتها غیرموازی میشوند؛ در نتیجه، میان رقصندههای آزادیخواه درگیری و تصادم ایجاد میشود. تمامی برخوردها و صدمهها برای آزادی است. آزادی آسیب دارد؛ چرا که هر چیزی حرکت دارد و آن که سریعتر و با احتیاط و حزم و در پرتو آگاهیهای حقیقی ـ که از دین بیپیرایه به دست میآید ـ میدود، رقص نمایانتری دارد و زودتر و بهتر به آزادی خود میرسد و زیر شمشیر غمش، رقصکنان، سجدهکنان خواهد رفت. حرکتهای گناهآلود و غیرطبیعی و نیز رهاییطلبیها، دیگر رقص عشق و رقص آزادی نیست و آنان که به «هوس» میافتند و بر اساس هوسهای نفسانی نامشروع و تجاوزکارانهٔ خود، موجب به وجود آوردن شرور میشوند، رقص آزاد طبیعی را از دیگران سلب میکنند. کسی که
(۲۹)
رقصندهای طبیعی باشد و بر مدار طبیعی خود حرکت موزون داشته باشد، به آزادی میرسد، بسیط میگردد و قبض از او گرفته میشود؛ باز میشود و بستگی ندارد؛ روشن میشود و تاریکی ندارد؛ شیرین میشود و تلخی در او نیست؛ بشاش و گشادهرو میشود و گرفته و بدعُنُق نیست؛ ظرفیت بالا و دلی وسیع و گسترده مییابد و راحت و بیآلایش میشود و تکلّفی ندارد، و از همه مهمتر، به صدق میرسد و خودِ طبیعی خویش را پیدا میکند و سپس به عشق وصول مییابد.
صدق، ریشهٔ عشق است. عشق یعنی صافی بودن و صفا داشتن؛ یعنی خود بودن. چنین کسی برای انجام کاری که به صدق میآورد ـ یعنی با او تناسب دارد ـ دارای انگیزه و نشاط است؛ چرا که رقص طبیعی دارد و تا این رقص طبیعی را دارد، انگیزه و نشاط او محفوظ است. کسی از علم، ثروت و دیگر داشتههای خود خسته میشود که آن را با رقص طبیعی و با صدق به دست نیاورده باشد؛ زیرا کسی نمیتواند چیزی را که برای خود او نیست و ملایمتی به نهاد او ندارد و نمیتواند برای آن رقص و حرکت موزون طبیعی داشته باشد، عمری تحمل نماید و بار آن را بر دوش کشد.
(۳۰)
رقص از نظرگاه روایات
در بررسی فقهی رقص، نخست لازم است به دست آید که آیا ذات رقص ـ رقص از آن جهت که رقص است ـ حرام است یا خیر؟ و اصل اولی در رقص، با شک در حکم آن، چیست؟ البته اصل اولی باید از دیدگاه شریعت به دست آید.
رقص، اگرچه حسن اقتدار انسان و زیبایی او را نشان میدهد، اما باید دید آیا شریعت در پی نفی کلی آن برآمده است یا نه؟ البته هرگاه چیزی به صورت غالب گناهآلود انجام شود و جبههٔ باطل بر آن دست بگذارد، به صورت ثانوی حرام میگردد؛ در حالی که اگر جامعهْ سالم و در پی پاکی و طهارت و عبودیت و بندگی حق باشد و سبب رونق جبههٔ باطل و دستگاه ظلم و جور نگردد، و حق دارای نماینده و سخنگوی چیره و غالب باشد، بسیاری از امور، بر حکم اولی خود باقی میماند و بسیاری از نشاطانگیزها میتواند آدمی را برای ترسیم چرخ و چین عبادت حق برانگیخته گرداند و به او نشاط سالم دهد.
رقص در فقه، جز چند روایت معدود، دلیلی بر منع ندارد؛ اما
(۳۱)
برخی فقیهان، رقص را داخل در لهو و شادمانی مفرط دانسته و آن را از این باب، حرام دانستهاند. شیخ انصاری در کتاب «المکاسبالمحرمه» رقص را از باب لهو حرام میداند؛ همانطور که غنا و موسیقی را از همین باب، حرام شمرده است. تمامی بحثهایی که ما در جلد دوم کتاب «فقه غنا و موسیقی» برای غنا و موسیقی آوردیم، در این بحث رقص نیز جریان دارد؛ زیرا برخی فقیهان، رقص را هم بازی، هم لغو و هم لهو دانستهاند و برخی نیز آن را از امور باطل شمردهاند. باید توجه شود تفاوت است میان اینکه جبههٔ باطل بر چیزی دست بگذارد و آن را در انحصار خود درآورد و میان اینکه چیزی، خود ریشهای باطل داشته باشد. برای نمونه، قمار از اموری است که از ریشه باطل است و جبههٔ باطل نیز آن را در خدمت خود گرفته است؛ اما غنا و موسیقی از اساس باطل نیست؛ ولی جبههٔ باطل، میدانداری گروه حق در این صحنه را از آنان گرفته است. رویکرد چیره و فقه ظاهرگرایی، فتوای کلی به حرمت رقص میدهد که به مثابهٔ پاک کردن صورت مسأله و درگیری با طبیعت در مسألهای است که از شریعت، بر آن منعی اولی نرسیده است.
روایاتی که از رقص گفته است بر دو ردیف عمده میباشد: روایاتی که رقص را مذمت کرده و آن را نکوهیده است و روایاتی که رقص را نیکو شمرده است و البته شمار هر دو ردیف، بسیار اندک است.
جبههٔ باطل با منزوی نمودن صاحبان ولایت، معنای بسیاری از واژهها را تحریف نموده و آن را در بستری غلتانیده است که حتی ذکر و یادکرد از آن، قباحت را به ذهن میآورد. وجود چنین فرهنگی است که راه
(۳۲)
را بر اولیای الهی میبندد و نمیگذارد آنان از چرخ و چینهای متفاوت سخن سر دهند؛ چنانچه کتابهای روایی، کمترین گزاره را در این مورد دارند.
ردیف یکم: روایات مذمت رقص
رقص زفن بر گِرد گوسالهٔ سامری
۱ ـ «وقال ابن عباس: أوقد هارون نارا، وأمرهم بأن یقذفوها فیها، فقذف السامری تلک القبضة فیها، وقال: کن عجلاً جسدا له خوار، فکان، ویقال: إنّ الذی قال لبنی إسرائیل: إنّ الغنیمة لا تحلّ لکم هو السامری، فصدّقوه فدفعوها إلیه، فصاغ منها عجلاً فی ثلاثة أیام، فقذف فیه القبضة فحی وخار خورة. وقال السدی: کان یخور ویمشی، فلمّا أخرج السامری العجل وکان من ذهب مرصّع بالجوهر کأحسن ما یکون فقال: « هَذَا إِلَهُکمْ وَإِلَهُ مُوسَی فَنَسِی»(۱)؛ أی: أخطأ الطریق وترکه ههنا وخرج بلبه، فلذلک أبطأ عنکم.
وفی بعض الروایات: إنّه لمّا قذف القبضة فیها أشعر العجل وعدا وخار وصار له لحم ودم. ویروی أنّ إبلیس ولج وسطه فخار ومشی، ویقال: إنّ السامری جعل مؤخّر العجل إلی حائط وحفر فی الجانب الآخر فی الأرض وأجلس فیه إنسانا فوضع فمه علی دبره وخار وتکلّم بما تکلّم به فشبه علی جهالهم حتّی أظلّهم، وقال: إنّ موسی قد أخطأ ربّه فأتاکم ربّکم لیریکم أنّه قادر علی أن یدعوکم إلی نفسه بنفسه، وإنّه لم یبعث موسی لحاجة منه إلیه، وإنّه قد أظهر
۱ـ طه / ۸۸٫
(۳۳)
لکم العجل لیکلّمکم من وسطه کما کلّم موسی من الشجرة، فافتتنوا به إلاّ اثنی عشر ألفا، وکان مع هارون ستّمأة ألف، فلمّا رجع موسی وقرب منهم سمع اللغط حول العجل وکانوا یزفنون ویرقّصون حوله، ولم یخبر موسی أصحابه السبعین بما أخبره ربّه من حدیث العجل»(۱).
ابن عباس گوید: حضرت هارون علیهالسلام آتشی برافروخت و به مردم فرمان داد که گوساله را در آن بیفکنند. سپس سامری «قبضه» را به درون گوساله انداخت و خطاب به آن گفت: گوسالهای باش که صدا دارد، پس چنین شد. گفته میشود: کسی که به شما گفت غنیمت حلال نمیباشد، سامری بود. مردم او را تصدیق کردند و غنیمت را به او دادند. سامری از آن غنیمت، در مدت سه روز، گوسالهای ساخت. مشتی از جای پای رسول را که گرفته بود، در آن ریخت. پس ناگاه گوساله زنده شد و آن هم صدایی از خود خارج نمود.
سدی نقل میکند: آن گوساله هم صدا میداد و هم راه میرفت. وقتی سامری آن گوساله را با جواهرات تزیین شده بیرون آورد، به مردم گفت: این خدای شما و موسی است. پس سامری فراموش کرد؛ یعنی راه را کج نمود و گوساله را در همان جا رها ساخت.
در برخی روایات آمده است: سامری چون مشتی از آن اثر رسول را در گوساله ریخت، از آن صدا و نعرهای برخاست و برای او گوشت و خون پدید آمد. همچنین روایت شده است که ابلیس به درون گوساله
۱ـ بحار الأنوار ـ العلامة المجلسی ج ۱۳، ص ۲۴۵٫
(۳۴)
رفت و گوساله صدا داد و راه رفت. و نیز گفته شده است: سامری دم گوساله را نزدیک دیواری قرار داد، سپس حفرهای در زمین کند و شخصی را در آنجا گذاشت تا در نشیمنگاه او بدمد. او نیز این کار را کرد و صدایی از گوساله برآمد. در نتیجه، موضوع بر جاهلان و ناآگاهان مشتبه شد، تا این که آنان را گمراه ساخت.
سپس سامری گفت: «موسی راه خدا را به خطا انداخت؛ پس خدای شما آمد تا به شما نشان دهد قادر است بر این که شما را با خود به سوی خویش بخواند. پس موسی برانگیخته نشد به خاطر نیازی که به خدا داشت، بلکه خداوند گوساله را برای شما ظاهر ساخت تا خدا، خود از میان آن با شما سخن گوید؛ همانطور که با موسی از میان درخت سخن گفت.» مردم فریفته شدند، مگر دوازدههزار نفر؛ در حالی که با هارون ششصد هزار نفر بود. وقتی موسی برگشت و نزدیک آنان شد، آواز و صدای بلندی را شنید؛ در حالی که مردم گـرد گوساله میرقصیدند و موسی به آن هفتاد اصحاب خاص خویش، حدیث گوساله را، که خدا به او خبر داده بود، نگفت.
در این روایت، از رقص بر گِرد گوسالهٔ سامری یاد میشود، ولی موضوع سخن رقصی نیست که در جبههٔ باطل و کنار گوسالهٔ سامری است؛ بلکه رقص از آن جهت که رقص است و عیب و گناهی با آن همراه نیست، مورد بحث است. این روایت، از رقصی میگوید که در کنار شیطان و در مسیر خداسازی و بتپرستی و استکبار بندهای چون سامری، و بهطور کلی از رقصی میگوید که در خدمت جبههٔ باطل است و البته اگر
(۳۵)
مسجدی نیز در خدمت اهداف شیطانی باشد ـ مانند مسجد ضرار ـ و نیز نماز و عبادتی که چون عبادت خوارج در برابر مقام ولایت باشد، آن نیز اشکال دارد؛ تا چه رسد به امری غیر عبادی مانند رقص. همچنین اگر رقص، با محرماتی مانند عریانی نامحرمان، شراب، فساد و فحشا آلوده گردد، حرام است و در این امر، میان زن و مرد تفاوتی نیست.
«زفن» که در این روایت آمده است، نوعی رقص تند میباشد.
رقص شیطانی
۲ ـ عن احمد بن هارون بن الصلت، عن احمد بن محمد بن سعید عن الحسن بن القاسم، عن شبیر بن إبراهیم، عن سلیم بن بلال المدنی، عن الرضا، عن أبیه، عن جعفر بن محمّد عن آبائه علیهمالسلام : أنّ إبلیس کان یأتی الأنبیاء علیهمالسلام من لدن آدم علیهالسلام إلی أن بعث اللّه المسیح علیهالسلام یتحدّث عندهم ویسائلهم ولم یکن بأحد منهم أشدّ أنسا منه بیحیی بن زکریا علیهالسلام فقال له یحیی: یا أبا مرّة، إنّ لی إلیک حاجةً فقال له: أنت أعظم قدرا من أن أردک بمسألة، فاسألنی ما شئت فإنّی غیر مخالفک فی أمر تریده. فقال یحیی: یا أبا مرّة، أحبّ أن تعرض علی مصائدک وفخوخک التی تصطاد بها بنی آدم، فقال له إبلیس: حبّا وکرامةً، وواعده لغد، فلمّا أصبح یحیی علیهالسلام قعد فی بیته ینتظر الموعد وأغلق علیه الباب اغلاقا، فما شعر حتّی ساواه من خوخة کانت فی بیته، فإذا وجهه صورة وجه القرد، وجسده علی صورة الخنزیر، وإذا عیناه مشقوقتان طولاً، وإذا أسنانه وفمه مشقوقا طولاً عظما واحدا بلا ذقن، ولا لحیة وله أربعة أید: یدان فی صدره، ویدان فی منکبه، وإذا عراقیبه قوادمه، وأصابعه خلفه،
(۳۶)
وعلیه قباء قد شدّ وسطه بمنطقة فیها خیوط معلّقة بین أحمر وأصفر وأخضر وجمیع الألوان، وإذا بیده جرس عظیم، وعلی رأسه بیضة، وإذا فی البیضة حدیدة معلّقة شبیهة بالکلاب. فلمّا تأمّله یحیی علیهالسلام قال له: ما هذه المنطقة التی فی وسطک؟ فقال: هذه المجوسیة، أنا الذی سننتها وزینتها لهم، فقال له: ما هذه الخیوط الألوان، قال له: هذه جمیع أصناع النساء لا تزال المرأة تصنع الصنیع حتّی یقع مع لونها فأفتن النّاس بها؟ فقال له: فما هذا الجرس الذی بیدک؟ قال: هذا مجمع کلّ لذّة من طنبور وبربط ومعزوفة وطبل ونای وصرنای، وإنّ القوم لیجلسون علی شرابهم، فلا یستلذّونه فأحرک الجرس فیما بینهم، فإذا سمعوه استخفهم الطرب فمن بین من یرقّص، ومن بین من یفرقع أصابعه، ومن بین من یشقّ ثیابه، فقال له: وأی الأشیاء أقرّ لعینک؟ قال: النساء هنّ فخوخی ومصائدی، فإنّی إذا اجتمعت علی دعوات الصالحین ولعناتهم صرت إلی النساء، فطابت نفسی بهنّ، فقال له یحیی علیهالسلام : فما هذه البیضة التی علی رأسک؟ قال: بها أتوقّی دعوة المؤمنین، قال: فما هذه الحدیدة التی أری فیها؟ قال: بهذه أقلب قلوب الصالحین، قال یحیی علیهالسلام : فهل ظفرت بی ساعةً قطّ، قال: لا، ولکن فیک خصلة تعجبنی، قال یحیی: فما هی؟ قال: أنت رجل أکول، فإذا أفطرت أکلت وبشمت فیمنعک ذلک من بعض صلاتک وقیامک باللیل، قال یحیی علیهالسلام : فإنّی أعطی اللّه عهدا أنّی لا أشبع من الطعام حتّی ألقاه، قال له إبلیس: وأنا أعطی اللّه عهدا أنّی لا أنصح مسلما حتّی ألقاه، ثمّ خرج فما عاد إلیه بعد ذلک»(۱).
۱ـ بحار الأنوار، ج ۶۰، صص ۲۲۴ ـ ۲۲۵٫
(۳۷)
امام صادق علیهالسلام به نقل از پدران خویش علیهمالسلام میفرماید: ابلیس از زمان آدم تا آنگاه که خداوند حضرت مسیح را برانگیخت، به حضور انبیا میرسید و برای آنان سخن میگفت و از آنان پرسش مینمود و به هیچ کدام از انبیا بیشتر از حضرت یحیی انس نداشت. روزی حضرت یحیی به او فرمود: «ای ابامره (شرّخیز)، من به تو نیاز دارم.» شیطان گفت: «تو برتر از آنی که من نیازی برای تو برآورده سازم، ولی هرچه میخواهی، بگو، که من با آنچه بخواهی، مخالفتی ندارم.» حضرت یحیی فرمود: «دوست دارم دامها و لغزشگاههایی که فرزندان آدم را با آن شکار میکنی، به من نشان دهی.» ابلیس او را تحسین کرد و به او آفرین گفت و وعده داد که وی خواستهٔ او را فردا عملی میکند.
صبح روز بعد، حضرت یحیی در خانه نشست و منتظر وعدهٔ ابلیس ماند و در ِخانه را محکم بست. چندی نگذشت که ابلیس بر در کوچک خانهٔ وی ظاهر شد؛ در حالی که صورت او به شکل میمون و بدن وی خوک بود و چشمان و دهان و دندانهای او نیمه باز بود و نه چانهای داشت و نه ریشی. چهار دست داشت: دو دست که از سینهٔ او درآمده بود و دو دست از شانههای وی. اعضای پشت او در جلوی بدن و انگشتان او در پشت قرار داشت. قبایی بر تن داشت که وسط آن با کمربندی از نخهای قرمز و زرد و سبز و دیگر رنگهای به هم تنیده محکم شده بود. در دست او زنگی بزرگ و بر سر وی کلاهخودی آهنی قرار داشت که در آن، آهن
(۳۸)
آویزانی شبیه به سگها بود.
چون حضرت یحیی به دقت در ابلیس نگریست، به او گفت: «این کمربند که بر کمر بستی چیست؟» گفت: «این آیین آتشپرستی است که من آن را پایه نهادم و آن را برای اهل آن آراستم.»
حضرت یحیی علیهالسلام پرسید: «این نخهای رنگارنگ چیست؟» گفت: «ساختههای زنان است. زنان پیوسته چیزهایی درست میکنند رنگرنگ، که مردم را با آن فریب میدهند.»
جناب یحیی پرسید: «زنگی که در دست داری، چیست؟» گفت: «این گردآورندهٔ هر لذتی مانند طنبور، بربط، ساز سُلو، طبل، نای و سُرناست. مردم در مجلس شراب مینشینند، ولی از آن به لذت کامل نمیرسند. در آن هنگام، من زنگ را در میان ایشان به صدا در میآورم، چون آن را شنیدند، طرب و شادمانی، آنان را سبک میسازد و برخی را به رقص، بعضی را به زدن انگشتان و بعضی را به دریدن لباس خود وامیدارد.» حضرت یحیی پرسید: «کدام چیز برای تو خوشایندتر است و مایهٔ چشمروشنی بیشتری برای توست؟» پاسخ داد: «زنان دامها و سستکنندگان آنان هستند که در خدمت مناند. هرگاه دعاها و نفرینهای صالحان، مرا فرا میگیرد، به سوی زنان میروم و خوشحال میشوم.»
حضرت یحیی پرسید: «کلاهخود چیست؟» پاسخ داد: «خود را با آن از دعای مؤمنان محافظت میکنم.»
جناب یحیی پرسید: «چیزی که آهنی در آن قرار دارد چیست؟» گفت: «با آن دلهای صالحان را دگرگون میسازم.»
حضرت یحیی پرسید: «آیا تاکنون بر من پیروز شدهای؟» گفت: «نه، ولی خصلتی در توست که مرا به شگفتی واداشته است.» جناب
(۳۹)
یحیی پرسید: «آن ویژگی چیست؟» گفت: «تو مرد پرخوری هستی. هنگامی که افطار میکنی، پر میخوری و همین مانعِ پارهای از نماز و شبخیزی تو میشود.» حضرت یحیی فرمود: «حال که اینگونه است، با خداوند عهد میکنم تا روز دیدارش، از غذا سیر نخورم!» ابلیس گفت: «من نیز با خدا عهد میکنم که تا هنگام دیدار او، هیچ مسلمانی را نصیحت نکنم!» آنگاه رفت و پس از آن، به سوی حضرت یحیی بازنگشت.
این حدیث، رقص را در کنار شیطان و شراب میآورد و هرگاه رقص در خدمت شیطان و حاکمان و کارگزاران جور باشد، رقص از حالت طبیعی خود خارج شده و با توجه به عوارض و لواحق آن، حرام میشود و حرمت عارضی آن، برآمده از شیطان، شراب، غفلت و تباهی است.
روایت سکونی
در منابع دینی، روایت سکونی صریحترین بیان را در منع رقص دارد. در این روایت است:
۳ ـ «علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبد اللّه علیهالسلام قال: قال رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله : أنهاکم عن الزفن والمزمار وعن الکوبات والکبرات»(۱).
ـ سکونی گوید: امام صادق علیهالسلام فرمود که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله فرموده است: من شما را از رقص، و نواختن نی و زدن طبلهای کوچک و بزرگ بازمیدارم.
این حدیث به روایت زیر بسیار شباهت دارد و شاید زفن، تصحیف
۱ـ الکافی، ج ۶، ص ۴۳۲٫
(۴۰)
زمر باشد؛ زیرا از «زفن» تنها در همین روایت، نهی شده است؛ چنانکه فاضل هندی در «کشف اللثام»، همین روایت را از سکونی با «الزمر» آورده است(۱). در روایت مورد اشاره آمده است:
«الجعفریات: بإسناده عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن جدّه؛ علی بن الحسین، عن أبیه، عن علی بن أبی طالب علیهمالسلام قال: قال رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله : أنهی أمّتی عن الزمر والزمار، والکوبات، والکیوبات»(۲).
ـ رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود: «من امت خویش را از نیها، طبل و تیمپو نهی مینمایم.»
با این وجود، باید گفت همان تحلیلی که دربارهٔ غنا و موسیقی گذشت و گفته شد که موضوع غنا و موسیقی تغییر یافته و غنا و موسیقی درباری با حاکمیت نظام اسلامی، به غنا و موسیقی ولایی تحویل رفته است، در رابطه با رقص نیز همین سخن جاری است؛ به ویژه آن که در این روایت، رقص در کنار همان غنا و موسیقی رایج در زمان جاهلیت آمده است.
ردیف دوم: روایات جواز رقص
رقص در مجلس عروسی
۴ ـ «ذکر أنّ أبا طالب خطب یومئذ، وذکر ما مرّ، فلمّا أتمّ أبوطالب خطبته تکلّم ورقة بن نوفل، فقال: الحمد للّه الذی جعلنا کما ذکرت، وفضّلنا علی ما عددت، فنحن سادة العرب وقادتها، وأنتم أهل ذلک
- کشف اللثام، ج ۲، ص ۲۷۳٫
۲ـ مستدرک الوسائل، ج ۱۳، ص ۲۱۵٫
(۴۱)
کلّه، لا تنکر العشیرة فضلکم، ولا یرد أحد من النّاس فخرکم وشرفکم، وقد رغبنا بالاتّصال بحبلکم وشرفکم، فاشهدوا علی معاشر قریش بأنّی قد زوّجت خدیجة بنت خویلد من محمّدبن عبد اللّه علی أربعمأة دینار، ثمّ سکت ورقة، وتکلّم أبوطالب وقال: قد أحببت أن یشرکک عمّها، فقال عمّها: أشهدوا علی یا معشر قریش، إنّی قد أنکحت محمّدبن عبد اللّه خدیجة بنت خویلد، وشهد علی بذلک صنادید قریش، فأمرت خدیجة علیهاالسلام جواریها أن یرقصن ویضربن بالدفوف»(۱).
گفته شده ابوطالب روزی خطبه خواند، و آنچه را که گذشت یاد کرد. چون ابوطالب خطبهٔ خود را تمام کرد، ورقة بن نوفل سخن آغاز کرد و گفت: سپاس خدای را که ما را آنگونه که گفتی قرار داده است و ما را بر آنچه شمردی، برتری داده است. ما از سادات عرب و از رهبران آنان هستیم و شما شایستهٔ همهٔ آن هستید، هیچ خویشاوندی فضیلت و منقبت شما را انکار نمیکند و کسی از مردم به فخر و شرف شما نرسیده است و ما با برقراری رابطهٔ خویشاوندی، به ریسمان محکم شرف شما چنگ زدهایم. ای قریشیان، گواه من باشید که من خدیجه دختر خویلد را به ازدواج محمّدبنعبداللّه با چهارصد درهم مهر درآوردم.
سپس ابوطالب خطاب به عموی خدیجه گفت: «من دوست دارم که عموی وی نیز در این آیین شرکت جوید.» عموی خدیجه گفت:
۱ بحار الانوار، ج ۱۶، ص ۱۹ ـ ۲۰٫
(۴۲)
«قریشیان! گواه من باشید، من خدیجه دختر خویلد را به نکاح محمّدبنعبداللّه درآوردم» و بزرگان قریش بر آن گواهی دادند. آنگاه خدیجه علیهاالسلام به کنیزان خود گفت: «برقصید و دایره بزنید.»
این نقل با آن که به ضعف و کاستی مبتلاست و این مراسم با آنکه پیش از بعثت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بوده است، اما از سویی، عصمت پیامبران از آغاز تولد است و کردار آنان همواره حجت میباشد و از سوی دیگر، اصل اولی در رقص، حلّیت آن است و ماهیت و طبیعت رقص، حرمتی ندارد؛ هرچند چنین نقلهایی نیز مورد اعتنای علمی نباشد. البته مصادیق فاسد و گناهآلود رقص، که آن را به تخریب میکشاند و موضوعی دیگر را رقم میزند، یا افراط در آن و نادیده گرفتن مرزهای شرعی در انجام آن، رقص را مضرّ و حرام میسازد؛ همانطور که افراط در خوردن زعفران یا کلهپاچه، سبب بیماری میشود. خلاصه این که نباید میان مقام اثبات و حکم با مقام ثبوت و مصادیق خلط نمود و حکم یکی را به دیگری سرایت داد.
با دوری از آلودگیها و گناهان و با پرهیز از فساد و فحشا، در جامعهای که سلامت دارد و حساسیت به جنسیت در آن نیست، نفس رقصیدن مرد برای مرد، رقص زن برای زن، رقصیدن زن برای مرد و رقص مرد برای زن در جامعهٔ سالم، اشکالی ندارد؛ چرا که زنان میتوانند با رعایت پوشش شرعی، برقصند و دیدن حجم بدن زن نیز ـ چنانکه بحث آن را خواهیم آورد ـ اشکالی ندارد. البته اگر جامعه بیمار باشد و مردی با دیدن رقص زنی دچار مشکل شود، باید مسیر سالمسازی خود را بپیماید، نه آن
(۴۳)
که احکام الهی بیان نشود؛ هرچند در جامعهای که بیمار باشد و حساسیت به جنسیت در آن شدت داشته باشد، رقص زن برای مردان بیگانه ـ هرچند رعایت حجاب و پوشش را نیز بنماید و آن را با گناهی آمیخته نسازد ـ اشکال دارد. ما امیدواریم نظام اسلامی بتواند دین و فرهنگ دینی را به معنای صحیح کلمه در اجتماع بگستراند. انشاءاللّه.
رقص همانند چاقو، امری لابشرط است و حکم آن به نوع استفاده و بهرهوری از آن ارتباط دارد. اگر حرکات موزون طبیعت در خدمت گناه باشد، خود گناه شمرده میشود و چنانچه در خدمت غفلتزدایی میان مردم و ایجاد مهرورزی میان زن و شوهر باشد، ایرادی بر آن نیست.
وقتی در خانهٔ مقام عصمت و در جشن عروسی آنان چنین شادی و سروری حکمفرماست و تربیت ولایی به صورت صاف و شفاف و با آگاهی بر مراتب روح و روان و نیازهای آدمی صورت گرفته و سراسر و شراشر اعضای آن را عشق چیره نموده است، چرا برخی با ناآگاهی، کار را بر خود سخت و نفس را بر خود حبس نمایند. اگر در خانهٔ عصمت، مشکلات بسیار سختی قابل تحمل میگردد، به سبب وجود عشق ربوبی و صفای ملکوتی آن خانه میباشد که چنین شادمانیها و سرورهایی نماد آن است و نباید انتساب چنین واژههایی به مقام عصمت را سبب تحقیر آنان یا امری مستنکر دانست؛ در حالی که آنان که مسیر ولایت را پیمودهاند و با اهل خانهٔ عصمت، همنفس گردیدهاند و به مراتب و مقامات معنوی و نفسی انسان آگاه هستند، حتی خود نیروی دریافت قوی در استنباط احکام مییابند؛ البته چنین نیروی استنباط و قوهٔ استخراجی، تنها برای آنان حجت است و اثبات آن برای دیگران باید
(۴۴)
با دلایل و حجج شرعی باشد که چند و چون آن در اصول فقه بررسی شده است.
رقص شیدایی عشق
۵ ـ «کتاب ابن البیع وابن مهدی والزمخشری قال صلیاللهعلیهوآله : حزقة حزقة ترقّ عین بقّة. اللهمّ إنّی أحبّه فأحبّه، وأحبّ من یحبّه.
الحزقة: القصیر الصغیر الخطأ، وعین بقّة: أصغر الأعین، وقال: أراد بالبقّة فاطمة علیهاالسلام
فقال للحسین: یا قرّة عین بقّة ترقّ.
وکانت فاطمة علیهاالسلام ترقّص ابنها حسنا علیهالسلام وتقول:
أشبه أباک یا حسن
واخلع عن الحقّ الرسن
واعبد إلها ذا منن
ولا توال ذا الاحن
وقالت للحسین علیهالسلام :
أنت شبیه بأبی
لست شبیها بعلی»(۱)
ـ روایت شده که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله فرمودهاند: گردهمایی بزرگی است که کوچکترین چشمها را به ترحم مینشاند.
در معنای «حزقة» آمده است هر چیز کوچک و ناچیز و خُرد است. در این صورت، معنا چنین میشود: کوچک است، خرد است؛ چیزی که کوچکترین چشمها را رقیق میسازد.
۱ مناقب آل ابی طالب علیهمالسلام ، ج ۳، ص ۱۵۹ (با اندکی تفاوت)؛ بحار الأنوار، ج ۴۳، ص ۲۸۶٫
(۴۵)
(میشود آن را چنین معنا کرد: پاکوچولو، پاکوچولو، بیا بالا، چشمکوچولو ـ گویی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله دست امام حسین علیهالسلام را میگرفته و پاهای آنان را روی پای خود میگذاشته و آنان را تشویق مینموده از بدن مبارک حضرتش بالا روند)(۱)
«عین بقة» کوچکترین چشم را گویند و گوید: مراد از «بقة» در این روایت، حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام است؛ چرا که ایشان خطاب به امام حسین علیهالسلام میفرمود: ای نور چشمی «بقه» ـ که منظور حضرت زهراست ـ دلها را به سوز و عطوفت میآوری.
همچنین آن حضرت علیهاالسلام امام حسن علیهالسلام را به رقص میآورد؛ در حالی که میفرمود:
تو به پدرت شبیه هستی ای حسن، بند از پای حق بگشا.
خداوندی را بندگی کن که دارای منت است و صاحب کینه و دشمنی را پی نگیر.
آن حضرت خطاب به امام حسین علیهالسلام میفرمود:
تو به پدرم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شباهت داری، نه به امیرمؤمنان علیهالسلام .
در این روایتِ تاریخی ـ که البته به ضعف سند مبتلاست ـ آمده که حضرت زهرا علیهاالسلام امام حسن علیهالسلام را به رقص میآورده و برای امام حسین علیهالسلام شعر میخوانده است.
باید توجه داشت که امامان شیعه همواره از ابتدای تولد، دارای عصمت هستند و هیچگاه، حتی در زمان کودکی، چیزی را که در شریعت، از آن نهی شده است، انجام نمیدهند؛ از این رو، نمیتوان گفت امام
- النهایة فی غریب الحدیث، ج ۱، ص ۳۷۸٫
(۴۶)
حسن علیهالسلام در دوران کودکی بوده و رقصاندن کودک اشکال ندارد؛ چرا که این کار، بنا بر این نقل، توسط حضرت زهرا علیهاالسلام انجام میگرفته است.
همچنین این نقل تاریخی، شاد بودن محیط زندگی خانهٔ عصمت را میرساند؛ چرا که تربیت کودک، باید عاشقانه و همراه با شیدایی باشد؛ همانطور که بندگی حقتعالی با عشق و شیدایی است که میتواند به مرتبهٔ عبادت وجودی رسد. از عبادت وجودی در کتاب «محبوب عشق» سخن گفتهایم. تعبیر «عبادت وجودی» اصطلاح خاص است.
خانهٔ عالمان دینی نیز باید اینگونه باشد و آنان فرزندان خود را باز و شاد تربیت کنند و از عوامل خمودی، سستی، رکود و جمود کودکان بکاهند و آن را برطرف سازند تا آنان کارها را به اجبار انجام ندهند. نتیجهٔ تربیت نامناسب و سختگیرانه، پدیدار شدن آسیبهای روانی در بزرگسالی و عقدهگشایی حقارتی است که در کودکی دیدهاند.
به طور عقلی نیز حضرت زهرا علیهاالسلام ـ که عقیدهٔ ما در مورد ایشان این است که امامت و نبوت بر اندام مقام آن حضرت کوتاه است و ما پیامبران و امامان بسیار داریم، اما فاطمه علیهاالسلام تنها یکی است و هیچ قالب و عنوانی جز ناموس حق، آن حضرت را نشاید ـ در رویکرد تربیتی خویش، حفظ نشاط و شادمانی برای فرزندان خویش را اصل قرار میدهند و اصل شادمانی و کامیابی را در تربیت کودک پاس میدارند و محیط خانوادهٔ خویش را شاد و با عشق ربوبی همراه میساختهاند. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بر اساس این روایت، بر روی حضرت زهرا علیهاالسلام اسم میگذارد و این اسم از اسمای خاص حضرت زهراست؛ اگرچه از اینگونه نامها غفلت شده و هیچ مورخی آن را در نامهای حضرت علیهاالسلام نیاورده است و حتی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله این نام را ندارد.
(۴۷)
رقصهای لازم
پیش از این گذشت که در شریعت، هیچ نهی صریحی از طبیعت رقص دیده نشده است و نهی به موارد و مصادیق گناهآلود و همراه با شراب و شیطان آمده است و تحلیلی که در کتاب «تاریخ تحلیلی غنا و موسیقی در اسلام» برای حلیت اصل غنا و موسیقی آوردهایم، برای سرگذشت رقص ـ که جبههٔ باطل بر آن دست گذاشته است ـ نیز وجود دارد. این در حالی است که آموزش رقص برای کودکان و بهویژه دختران، امری لازم است تا بتوانند در فردای روزگار، شوهر خویش را نگاه دارند و همچون میخ بر دیوار نباشند. همچنین رقص زن برای شوهر خود، نه تنها امری مستحسن، بلکه لازم است و ما این لزوم را به عنوان فتوا میآوریم؛ لزومی که سلامت زندگی مشترک و خرسندی و رضایت دو زوج از یکدیگر را در پی دارد.
سختگیریهای افراطی و دگممآبانهٔ برخی از افراد، مردم را دینگریز میسازد. البته آنان از دینی میگریزند که شارع آن خداوند نیست. باید مراقب بود که احکام الهی را آنگونه که هست، بیان نمود و سلایق و پسندها و ناپسندیدههای شخصی را به عنوان گزارههای دینی و در قالب فتوا ارایه نداد.
عقدههای درونی
اسلام پیش از آن که زنا را حرام کند، ازدواج دایم یا موقت را طرح نموده و قوانین لازم برای اجرایی شدن آن را تدوین نموده است تا مردم ـ که نیاز جنسی و طبیعی آنان، داشتن آمیزش را ایجاب میکند ـ با دوری و پرهیز از
(۴۸)
زنا، که حرام گردیده است، دچار عقدههای روحی و روانی نگردند و بتوانند خود را از طریق حلال، تخلیه نموده، سبک سازند و بانشاط زندگی کنند و برای بندگی حق، سرزندگی داشته باشند.
اگر در جامعه، با تقابل فرهنگ غرب، رقصهای حرام در حال افزایش است و طبیعت رقص ـ که در اصل خود حرمتی ندارد ـ رو به انحطاط نهاده است، باید نخست طبیعت اولی رقص، که رقص سالم است، به جامعه معرفی شود و سپس آنان را از موارد حرام آن باز داشت، تا تبلیغ دینی نیز سیر و روند طبیعی خود را طی کرده باشد. در این صورت است که میتوان از جامعه انتظار داشت از رقصهای حرام دوری جویند. بیشتر کسانی که به معصیت آلوده میشوند، انسانهای شایستهای هستند که چون کامیابی خود را در بنبست دیدهاند و مرزهای حلال کامیابی و لذتبری شرعی را بسته میانگاشتهاند، به این راه کشیده شدهاند.
رقصهای حرام
برخی از مصادیق رقص حرام در جامعهٔ سالم عبارت است از:
یکم: رقص در مجالس مختلط و تهییجآور بر گناه؛
دوم: رقص با داشتن عقدههای نفسانی و کثیف؛
سوم: رقص برای اشاعهٔ فحشا؛
چهارم: رقصی که شباهت به اهل گناه بیاورد؛
پنجم: رقصی که سبب لهو باطل، و مصداق زیادهروی در آن باشد.
ششم: رقصی که در خدمت جبههٔ باطل و ترویج دولت ظالم و
(۴۹)
جور قرار بگیرد، هرچند هیچ گناه دیگری با آن نباشد، مصداق باطلِ حرام است.
توضیح موارد حرام رقص، در ادامه به ترتیب گفتهشده میآید.
یکم و دوم: رقصهای مختلط، هیجانزا یا برآمده از عقده، برای انجام گناه
رقصیدن در مجالس مختلط که زن و مرد نامحرم به گونهای با هم ارتباط دارند که با برخورد به یکدیگر، تحریک شهوانی میشوند، حرام است.
همچنین اگر مرد یا زنی برقصد، اما به هم برخوردی نداشته باشند، ولی یکی برای دیگری تهییجآور و هیجانانگیز بر انجام گناه باشد، رقص آنان حرام است. برای نمونه، اگر یکی از رقاصان دوست داشته باشد با دیگری که با وی نامحرم است، ملامسه، مقارنه و نزدیکی داشته باشد، رقص وی حرام است.
رقص و سماع درویشی
مراد از سماع، اقتدار شنیدن صوتهای معنوی و ربوبی است. مراد از رقص معنوی نیز حرکت طبیعی و نظاممند برای وصول به حقتعالی است که از آن به «سیر و سلوک» تعبیر میشود و شرح آن در رقص آزادی گذشت.
متأسفانه، دنیای استکبار، سماع و رقص را در قالب تنبک و اختلاط گناهآلود درویشی و صوفیانه به تحریف کشانده است و نمونهای از رقصهای حرام، همین رقصهای درویشی مختلط است. گاه دیده میشود که عدهای مرد و زن با ذکر «هوحق» یا «علی» به هم میپیچند و
(۵۰)
میرقصند. شکی نیست که چنین کاری حرام است و شریعت، به شدت از اختلاط حرام زن و مرد نامحرم نهی نموده است. حرمت این کار برای صوفیان و دراویش، با یادکرد از نام حقتعالی یا نام مبارک حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام برداشته نمیشود. اختلاط نامحرمان به صورت ناشایست و با نادیده گرفتن احکام الهی، حرام است و تفاوتی ندارد که در مسجد باشد یا میکده، در خانقاه یا پارتیهای شبانه؛ چرا که مکان، زمان و افراد، هیچگاه حرامی را حلال نمیکند.
مراد ما از «سماع»، مجالس رقص صوفیان نیست. این مجالس، تحریفشدهٔ معارف است. همانگونه که برخی مجالس عزاداری، هم تحریف شده از مجالس مورد توصیهٔ اهل بیت علیهمالسلام است و هم نان خوردن از جریان قیام خونین کربلا، که هدف آن را نیز تحریف میکند. مراد ما از سماع، سماع اولیای خداست. آنان در بین خود ترنمهای معنوی داشتند و صوتهای آسمانی و ربوبی را سماع مینمودند؛ ولی درویشها و صوفیان خانقاهی، آن را به رقص تبدیل نمودند. اولیای خدا در لذت انس با ملکوت الهی و با شنیدن نغمهای معنوی، با هم غش میکردند و به جبروت الهی وصل میشدند، اما اینان «یا هو» میکشند و به هم میپیچند و گاه میشود که جنس مخالف را ندا میدهند.
چنین تحریفاتی در عیدالزهرا نیز دیده میشود. هیچ روزی نیست که حرام خدا حلال گردد. حرام خدا تا دامنهٔ قیامت حرام است و سخن گفتن از «رفع قلم» در برخی اعیاد، خرافهای بیش نیست. این عقیده، گمراهی است و موجب از بین رفتن شأن انسانی میگردد و تخریب ولایی پیش میآید. شاد بودن در ایام شادی اهل بیت علیهمالسلام با توجه و معرفت و یا
(۵۱)
عمل شایسته میباشد؛ نه به لوث کردن حقیقت و محو اصل آن. امامان علیهمالسلام هیچگاه دشمنان را تحریک نمیکردند و اهل صفا و صمیمیت بودند و درگیری میان شیعه و سنی را نمیخواستند. برگزاری چنین مجالسی و فیلمبرداری آن از طرف عوامل ضد انقلاب و بردن آن بر روی آنتن، حرکت عامدانه برای تخریب چهرهٔ شیعه و ایجاد اختلاف میان شیعه و اهل سنت است. چرا باید ثمرهٔ خون هزاران شهید انقلاب به دست مردمی محبّ، اما ساده و نیز توسط عدهای غرضورز و مزدور و جاهلانی مقدسنما، تباه شود و نگاه دنیا و مسلمانان جهان را به شیعیان امیرمؤمنان تغییر دهد. چه گناهی بزرگتر از این که باعث شود جهانیان به حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام ـ جان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ـ به دیدی ناپسند بنگرند و (نعوذباللّه) رفتار آنها را از حضرت ببینند؟ کسی که ادعای ولایت دارد، باید به سیرهٔ حضرات معصومین علیهمالسلام و روش آن حضرات علیهمالسلام بنگرد و از آن الگو بردارد و روضهٔ کربلا، عیدالزهرا یا سماع و رقص را به تحریف نکشاند.
به هر روی، رقص انضمامی و اختلاطی و نیز رقص مهیج به حرام و رقص برآمده از عقده و حسرت که انجام گناهی را دنبال میکند، اشکال دارد. با وجود چنین مشکلاتی در راه سالمسازی رقص، باید برای رقص الگوسازی نمود و رقصهای انسانی و سالم را کدبندی نمود و آن را به جامعه آموزش داد. هر چیزی اگر قانون، ملاک و معیار درستی نداشته باشد و تناسب در آن رعایت نشود و به افراط و تفریط کشیده شود، موجب گمراهی است. رقص سالم، رقصی است که جامعه را به طراوت و حریت بکشاند و دشمن را از پای درآورد و دیانت و ایمان را تازه کند.
(۵۲)
باید فضایی را در مباحث هنری به وجود آورد که بتوان شادی و سرور مشروع ولایی را به جامعه عرضه کرد تا بسیاری از مشکلات روحی و روانی مسلمانان برطرف شود. اگر برخی از مسلمانان، راهی سراب غرب میشوند تا چند صباحی را در دانسینگها و کافههای آن طرف خوش باشند و خود را به گناه آلوده کنند، برای این است که آموزههای دینی در زمینهٔ کامیابی را در دست ندارند و مانند بیماری هستند که جز پزشکی کافر و گبر، فرد دیگری را سراغ ندارند و به ناچار، برای درمان پیش او میروند؛ چرا که بیماری کمبود و عقده، او را رنج میدهد. ولی اگر پزشک مسلمانی باشد که هرچند ضعیفتر از پزشکان غربی عمل کند، با این حال، غیرت دینی به او اجازه نمیدهد که پیش کافری برای معالجه برود. باید راههای حلالِ کامیابی و التذاذ را در اختیار مردم قرار داد و سپس از محرّمات سخن گفت و این وظیفهٔ حوزههاست؛ چرا که آنان متولیان امور دینی مردم هستند و احکام آنان را بیان میدارند.
سوم: اشاعهٔ فحشا
سومین مورد رقص حرام، رقصی است که به اشاعهٔ فحشا بینجامد و یا مصداق آن باشد. از همین نمونه است رقصهای دانسینگی که به غربیان اختصاص دارد و صاحبان آن میخواهند افکار ملتها را با آن تخریب کنند. در شناخت حکم باید ملاکها و معیارها را مورد نظر داشت. در بحث رقص نیز که به خودی خود بدون اشکال است، چنانچه موجب اشاعهٔ فحشا شود، بدون تردید حرام است.
(۵۳)
پارهای از رقصها پلاک و صاحب داشته و جنبهٔ رقص بودن آن چندان موضوعیتی ندارد و در پشت خود، اهداف شوم سیاسی و براندازی معنوی با اشاعهٔ فحشا را تبلیغ میکند؛ چنین رقصهایی حرام است. مراد ما از رقص مُجاز، رقصهای متمدن و آزاد انسانی، عاطفی و شادباش روح و روان است، که هیچ باطل و فحشایی را ترویج نمیکند.
موسیقی و رقص نباید به هیچوجه، فحشایی را اشاعه دهند یا به ابتذال بگرایند. نسخهبرداری از موسیقیها و رقصهایی که اشاعهٔ فحشا و ابتذال دارد نیز حرام است و مانند این است که کسی در بطری شراب، آب بنوشد یا این که بطری خالی از شراب، دست وی باشد. در این حالت، ذهن از دیدن آن بطری خاص، به شراب منتقل میشود؛ از این رو، استفاده از آن برای نوشیدن آب حرام است؛ زیرا اشاعهٔ فحشا (شرابخواری) را موجب میشود. اشاعهٔ فحشا به دلالت آیهٔ شریفهٔ زیر حرام است:
«إِنَّ الَّذِینَ یحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آَمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَالاْآَخِرَةِ وَاللَّهُ یعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تعلَمُونَ»(۱).
کسانی که دوست دارند که زشتکاری در میان آنان که ایمان آوردهاند شیوع پیدا کند، برای آنان در دنیا و آخرت، عذابی پر درد خواهد بود، و خداست که میداند، و شما نمیدانید.
رقصها و موسیقیهایی که به نوعی اشاعهٔ فحشا و گناه دارد، حکایت بطریهای شرابی است که هماینک عرضه میشود که با وجود
- نور / ۱۹٫
(۵۴)
زیبایی بسیار و بلوری بودن آن، اگر هفت بار شسته شود و هفت بار هم خاکمالی یا دهها بار ضد عفونی گردد، باز استفاده از آن برای آشامیدن آب حرام است و تنها باید آن را شکست؛ چرا که عنوان «بطری شراب» بر آن صادق است و نگاهداری از آن، اشاعهٔ فحشا به شمار میرود. این گونه است که میگوییم اسلام بر «صدقِ عنوانی» بسیار تأکید دارد و با هرچه که عناوین گناه و معصیت را با خود یدک میکشد، مبارزه میکند؛ وگرنه شیشه یا بطری شراب، تنها شیشه است و بت چوبی و سنگی نیز تنها همان چوب و سنگ است؛ ولی این موارد، از باب جنس آن مورد مخالفت اسلام واقع نگردیدهاند، بلکه چون عنوان گناهی را با خویش حمل میکنند و از ابزار جداییناپذیر جبههٔ باطل میباشد، نمیتوان از آن استفاده کرد. بطریها و شیشههای شراب نیز همانند خود شراب فساد آفرین است و این بطریها دستکمی از شراب ندارد و استفاده از آن اشاعهٔ فحشا به حساب میآید. بودن شراب در ظرف سفالین نیز چنین حکمی را دارد؛ مگر این که کسی آن را نشناسد و یا نداند که ظرف شراب است.
برخی از ایرانیان نیز گاه مراعات پوشش اسلامی را نمیکنند، اما افرادی مؤدب و مدرن میباشند؛ در این صورت، نمیتوان گفت مگر موی سر چقدر مهم است که اگر بخشی از آن آشکار باشد، مشکلی ایجاد کند؟ یا مگر دست دادن زن و مرد نامحرم یا بوسیدن آنان چه مشکلی ایجاد میکند؟! اسلام با چنین اعمالی به شدت مخالف است و آن را حرام میداند. اینگونه اعمال، منطقه و میدانی به نام لاابالیگری برای
(۵۵)
انسان میگشاید؛ بهطوری که قبح این معنا و بالاتر از آن، دشوار میگردد و مهم میدان فسادی است که این کار در مقابل دیانت میگشاید. این کردار میدانی را برای مفاسد باز میکند و بدین گونه به مبارزه و دهنکجی به دیانت و معنویت میپردازد.
چهارم: رقصهای ویژه و نمادِ اهل معصیت
از رقصهای حرام، رقصی است که به اهل معصیت شباهت دارد؛ مانند رقصهایی که ویژهٔ کافران است و شعار آنان دانسته میشود. انجام چنین رقصهایی از باب «من تشبّه بقوم عُدّ منهم»(۱) حرام است.
صرف «تشبه به اهل معاصی» عنوانی است که مورد اهتمام شریعت است و آن را از باب اشاعهٔ فحشا حرام میداند. اسلام بر کاربرد عناوین اهتمام فراوانی دارد و در این مسیر توصیه میکند:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لاَ تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا»(۲)؛
ای کسانی که ایمان آوردهاید (هنگام سخن گفتن با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ) نگویید: «راعنا = ما را مراعات کن»، بلکه بگویید: ناظر احوال ما باش.
خداوند میفرماید: «راعنا» اصطلاح خاص یهودیان است، خود را به آنان شبیه نسازید و از آن استفاده نکنید، بلکه واژهٔ «انظرنا» را به کار گیرید.
در بحث موسیقی و رقص نیز چنین است و شباهت جستن به
- دعائم الاسلام، ج ۲، ص ۵۱۳٫
- بقره / ۱۰۴٫
(۵۶)
گروهی خاص از اهل معاصی و اوباش و اراذل حرام میباشد.
اشاعهٔ فحشا و غیر هدفمند بودن و لکهدار نمودن اخلاق عمومی جامعه، امری نیست که اسلام آن را نادیده بگیرد.
حرمت چنین موسیقیها و رقصهایی تا زمانی ثابت است که انتساب آن به کفار باقی است و با از میان رفتن این انتساب و اختصاص به قوم خاصی که در پی اهداف شوم هستند، اشکال آن نیز برطرف میشود.
به طور مثال، کت و شلوار در آغاز که به ایران آمده بود، به انگلیسیها انتساب داشت و برخی از عالمان دینی، آن را به همین دلیل، حرام میدانستند و از پوشیدن آن نهی میکردند؛ ولی چون در این زمان، این انتساب از آن گرفته شده، حرمتِ پوشیدن آن نیز برداشته شده است. بر این اساس، زدن کروات و پاپیون در این زمان اشکالی ندارد؛ زیرا دیگر به جایی منتسب نیست. کلاه لبهدار نیز این چنین است و هیچیک از امور گفته شده، دیگر شعار گروه خاصی به شمار نمیرود. ولی هرگاه هریک از این امور یا هر چیز دیگری، شعار قومی شود و منظور خاصی را برساند، چنانچه آن گروه با اسلام در تضاد باشد، هرگونه استفاده از نمادهای آنان نیز اشکال دارد.
امروزه کروات و پاپیون به ریشی میماند که به جهت تزیین یا آراستن گذاشته میشود، نه با هدف پیروی از حکمی دینی. چنین شخصی در دو مورد نخست، اگرچه برای این کار ثواب و پاداشی ندارد ـ چرا که به خاطر مسلمانی و تعبد ایمانی چنین نکرده است ـ اما به گناه تراشیدن ریش نیز آلوده نشده است. در برابر، اگر کسی ریش بگذارد و با این کار، ریش را به عنوان این که نماد اهل دیانت است، به اهمال بکشاند و
(۵۷)
مسلمانی را زیر سؤال ببرد، ریش گذاردن وی معصیت است و ثوابی برای این کار به وی داده نمیشود؛ اگرچه گناهِ تراشیدن ریش را در کارنامهٔ خود ندارد.
در کتاب «فقه غنا و موسیقی» گفتهایم: اگر مداح یا خوانندهای به سبک دستگاهی بخواند که زنی طاغوتی از آن استفاده کرده و ویژهٔ اوست و مرثیهخوانی یا غناخوانی وی، آن دستگاه را تداعی کند، وی به اهل گناه شباهت یافته و مداحی یا مرثیهخوانی او، حرام است؛ چرا که این سبک و دستگاه پلاک دارد و پلاک آن به نام اهل عصیان است، در بحث رقص نیز میگوییم: اگر رقص بر سبکی خاص باشد که یکی از رقاصان اهل معصیت را به یاد آورد، انجام آن حرام است.
پنجم افراط در رقص و لهو
از رقصهای دیگری که میتوان آن را در زمرهٔ گناهان برشمرد، تلبس به لهو و لغو باطل و حرام است. آن که دوست دارد به بهانه و بدون بهانه، همواره خود را بجنباند و حتی در نماز نیز دستان خود را تکان دهد، دارای مشکل روانی است و به باطل و لغوِ حرام، مبتلا گردیده است.
ما در کتاب «فقه غنا و موسیقی» موارد لغو، لعب و لهو حرام را به تفصیل برشمردهایم و در آنجا گفتهایم که هر لغو و لهوی حرام نیست؛ همانطور که هر ضرری دارای حرمت نمیباشد؛ بلکه باید ضررها را رتبهبندی نمود تا به طور مثال، کسی نگوید «غذاخوردن نیز ضرر دارد و دندانها را خراب میکند، پس باید گفت غذاخوردن حرام است»؛ بلکه باید دانست که احکام، تابع مصالح و عناوینی است که در شرع آمده است.
(۵۸)
درست است که هر لغو و لهوی حرام نیست ـ همانطور که هر ضرری حرام نمیباشد ـ اما اگر کسی در انجام لهو و لغو، به افراط و کثرت دچار شود و به جای نماز واجب، رقص را نور چشم خویش بینگارد، وی به حرام مبتلا گردیده و حلال و پاک را به حرام و آلودگی تبدیل نموده و به خوض در لغو و لهو گرفتار آمده است. همانگونه که اگر رقص در مجلس شراب و معصیت و با عریانی انجام گیرد، حرام است و نماز خواندن در آن نیز دارای اشکال است، رقص در این مورد نیز که به افراط کشیده شده است، به گناه آلوده شده و حرام است.
اصل اولی در رقص
گفتیم که حلیت رقص، نیاز به ارایهٔ دلیل ندارد، و نبودِ دلیل حرمت، حلیت آن را ثابت میکند. اما بر فرض آن که در حلیت آن شک شود، باز با اجرای اصل برائت، جواز آن به اثبات میرسد. مرحوم آخوند که در کتاب «کفایة الاصول» اختصار را بسیار ارج مینهد، در این رابطه گوید:
اگر در وجوب یا حرمت چیزی شک شود و دلیلی بر آن در دست نباشد، به حکم شرع و عقل، ترک یا انجام آن فعل، جایز است و عقوبتی در پی ندارد. نبود دلیل نیز یا به خاطر نبود نص یا اجمال نص و احتمال کراهت یا استحباب و یا به خاطر تعارض در صورت عدم ترجیح میان دو نص است.
در باب رقص نیز دلیلی بر حرمت وجود ندارد و اصل برائت، آن را زیر چتر حمایتی خود میگیرد؛ از این رو، نمیتوان آن را حرام دانست. حرمت اطلاقی لهو و لغو نیز در مردود است. مرحوم صاحب کفایه گوید:
(۵۹)
«اصل در موردی که اعتبار شرعی آن بهخصوص دانسته نمیشود و تعبد واقعی به آن احراز نمیگردد، حجت ْنبودن جزمی ِآن است؛ به این معنا که آثاری که بر حجیت قطعی بار میشود، در آن ثابت نیست؛ زیرا حجیت قطعی برای جایی است که به طور فعلی حجت باشد، نه مانند موردی که دلیلی به خصوص بر شرعیت آن نیست.»(۱)
ما در بحث اصول گفتهایم: در موردی که قطع شکل میپذیرد، قاطع نیازمند ارایهٔ دلیل بر قطع خود نیست و شارع در آنجا نفوذی ندارد و نمیتواند حکم به وجوب یا حرمت آن دهد. اما در باب ظن، چنین نیست و شارع میتواند برخی از اَمارات ظنی را به صورت تعبدی برای بندگان حجت سازد. این امر، از اصول مهم فرهنگ شیعه است که کهنگی نمیپذیرد.
در بحث رقص نیز دلیل قطعی بر حرمت آن وجود ندارد. البته حکم موارد خاصی از آن را میشناسیم؛ ولی همهٔ انواع رقص چنین نیست و در حکم آن شک وجود دارد و با شک، نمیتوان حکم به حرمت چیزی داد و باید فرایند استنباط در چارچوب کتاب و سنت و اصول و قواعد دیانت را مراعات کرد.
اصل اولی در رقص، حلیت و جواز است و دلیلی بر منع آن در دست نیست.
باید گفت در فرهنگ شیعی، امور مباح به مراتب بیش از محرمات است و شریعت بهجز در موارد معدودی، اصل اولی را بر اباحه گذاشته
۱ـ کفایة الأصول ـ الآخوند الخراسانی ص ۲۷۹٫
(۶۰)
است؛ چرا که آیین شیعه، دین فطرت، طبیعت و در نتیجه سهل و سمحه است و همواره بر آن است که آزادی و آزادگی پیروان خویش را پاس بدارد.
هر چیزی که دلیل معتبری از شریعت بر حرمت آن نرسیده باشد، حلال است و انجام دادن آن اشکالی ندارد. این در حالی است که شریعت اسلام، دینِ خاتم است و همهٔ محرمات آن برای ما بیان شده است:
«أحمد بن محمّد، عن علی بن النعمان، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیهالسلام قال: قال رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله : أیها النّاس، إنّی لم أدع شیئا یقرّبکم إلی الجنّة ویباعدکم من النّار إلاّ وقد نبّأتکم به، ألا وإنّ روح القدس قد نفث فی روعی، وأخبرنی أن لا تموت نفس حتّی تستکمل رزقها، فاتّقوا اللّه عزّ وجلّ، وأجملوا فی الطلب، ولا یحملنّکم استبطاء شیء من الرزق أن تطلبوه بمعصیة اللّه عزّ وجلّ، فإنّه لا ینال ما عند اللّه جلّ اسمه إلاّ بطاعته»(۱).
ـ من چیزی که شما را به بهشت نزدیک سازد یا از جهنم دور دارد فروگذار ننموده و همه را برای شما بیان نمودهام. همانا روحالقدس در روان من دمید و به من آگاهی داد که هیچ کس نمیمیرد مگر آن که از رزق و روزی خود به صورت کامل بهره میبرد؛ پس تقوای الهی پیشه دارید و در طلب روزی، به اجمال بسنده کنید و کنُد رسیدن برخی از روزی، شما را بر آن ندارد که آن را با گناه خواستار شوید؛ چرا که آنچه نزد خداست، جز با اطاعتپذیری او به دست نمیآید.
۱ـ الکافی، ج ۵، ص ۸۳٫
(۶۱)
البته این سخن بلند میرساند که دین بر همهٔ امور آدمی احاطهٔ کامل دارد و آن را نیز بیان داشته است، اما هنر فقیه دینی آن است که این امور را از منابع آن کشف و استخراج نماید.
نباید توهم داشت که رقص، امر تازهتأسیسی است که از فرهنگ غرب به شرق سرایت کرده و برای اجانب و مشرکان و کفار است؛ بلکه در منظر اسلام، امر قبیح و مستنکری دانسته نمیشده است و اسلام در ابتدای مسیر حرکتی خویش، متأسفانه گرفتار غاصبان حق ولایت و جبههٔ باطل گردید و چیرگی فرهنگ خلیفهٔ دوم، آن را یبس و خشک نمود.
هر کس میخواهد رقص را حرام کند، باید از شریعت، دلیلی بر حرمت بیاورد؛ وگرنه رقص از آن جهت که تنها رقص است، دلیلی بر حرمت ندارد و لهو نیز نمیتواند دلیل حرمت رقص قرار گیرد.
باز خاطرنشان میشویم موضوع بحث حاضر، «ماهیت رقص به خودی خود و رقص از آن جهت که رقص است و بدون ملاحظهٔ مفاسد و افراد» است که گاه حکم به این اعتبار تغییر مییابد و بحث، از مقام ثبوت به مقام اثبات میآید و میان این دو مقام، تفاوتی آشکار است.
در جامعهٔ سالم نمیتوان برای حرمت رقص دلیلی یافت و چنانچه جامعه بیمار است و کسی با دیدن کفش زنی مشکل پیدا میکند، حکم ثانوی برای او فعلیت مییابد، ولی این گونه نیست که باید به جامعه برای همیشه به چشم بیمار نگریست و احکام الهی را به خاطر وجود بیمارانی چند، تعطیل نمود؛ بلکه باید با فرهنگسازی، بستر سالم اجرای
(۶۲)
احکام را پدید آورد و جامعه را از این بیماری نجات بخشید. راه نجاتبخشی چنین بیمارانی نیز منع نمودن و حرام ساختن حلالها نیست؛ بلکه تطهیر جامعه، با توسعهٔ جامعه امکانپذیر است.
رقص با کمال انسانی تنافی و ناسازگاری ندارد و چنانچه جامعه از سلامت برخوردار باشد، میتواند در اجرای مجالس شادمانی به طور سیستماتیک و نظاموار و با ارایهٔ راهکارهای قانونی، مجوّز رقص و برگزاری مجالس شادمانی دهد. البته این کار به هیچوجه بدون تدوین قوانین لازم و پاس داشتن مرزهای شرعی و رعایت استانداردهای نظارت بر چنین مجالسی، عملیاتی نیست و راهکار مناسب خود و همت کارگزاران فرهنگی و متولیان چنین دستگاههایی را میطلبد. رقص نیز دارای غرض عقلایی است و پیآمد آن سرور، نشاط، رفع مشکلات روحی و روانی و درمان برخی از بیماریهاست.
اسلام با شادمانی مخالفتی ندارد؛ مگر اینکه گناهی بر آن عارض شود. اصل لهو و لغو نیز ایرادی ندارد تا گفته شود رقص امری لهوی و حرام است. البته باید میان جامعهٔ سالم و ناسالم تفاوت گذاشت و مقام ثبوت و اثبات را از هم جدا دید. در جامعهٔ سالم، رقص زن برای نامحرم با حفظ پوشش شرعی و با پرهیز از عریانی، اشکال ندارد و دیدن حجم بدن حرام نیست؛ ولی در جامعهٔ بیمار ـ که هماینک نوع جوامع بیمار هستند ـ این گونه رقص، از آنجا که فسادآور است و از آن جهت که حریم حق در آن شکسته میشود، حرام میباشد و فتوای ما برای جامعهٔ حاضر، همین گفته است.
(۶۳)
اگر روزی فرا رسد که نوع افراد جامعه از سلامت برخوردار شوند و کارهای جنس مخالف، لغزشی در آنان ایجاد نکند، رقص نامحرم در آن جامعه ایرادی ندارد و به خاطر وجود افرادی چند، که بیمار هستند، نمیتوان حکم به حرمت رقص داد؛ چرا که این افراد، همچون کسانی هستند که به وسواس مبتلا گردیدهاند و آنان در تأثیرپذیری از جنس مخالف، همچون فرد وسواسی هستند که نه تنها نجاسات را نجس میداند، بلکه آب را نیز نجس میشمرد و دریا را نیز از این نجاست بیبهره نمیداند. روشن است که این فرد، بیمار است و باید درمان شود؛ وگرنه هم آب پاک است و هم ساحت دریا از نجاست بهدور میباشد.
رقص برای محارم
از رقصهای حلال، رقص محارم برای یکدیگر است؛ مانند رقص زن برای شوهر یا برادر، پدر، دایی و عمو. اگر خواهری رقصید و برادر وی با رقص او به هیجان آمد و این معنا در ذهن او نیست که با خواهر خویش گناه کند، بلکه تنها تهییج شده و در نهایت تشویق میشود که با همسر خویش باشد، تهییج وی بدون اشکال است و رقص آنان ایرادی ندارد.
اگر دختری برقصد و برادر یا پدر وی او را ببینند، چنانچه آنان هوس گناهآلود داشته باشند و بر آن تهییج شوند، نگاه آنان به رقص وی حرام است و او نیز باید خود را از رقصیدن در نگاه آنان دور بدارد؛ اما در صورتی که آنان تهییج بر حرام نشوند و تنها انگیزههای خفته در آنان در راه اِعمال شرعی و انس با همسر خود تهییج گردد و نشاط و فرح برای آن پیدا کنند، رقص وی و نگاه به آن رقص جایز است.
(۶۴)
رقص برای محارم، دارای صورتها و فرضهایی است و مانند این میماند که فردی در خیابان، ناخواسته زنی زیبا را ببیند و این زن، او را به تهییج و هیجان آورد؛ چرا که انسان سالم دارای عاطفه، احساس و وجدان است و نمیتواند از کنار زیباییها بگذرد و تأثیر نپذیرد. پس از این تهییج، یا نفس اماره بر او چیره میشود و به گناه آلوده میگردد، یا با آنکه به هیجان آمده و نیروی شهوت او برانگیخته شده، همسر خویش را در مییابد و یا اگر مورد حلالی ندارد که خود را با او همراه سازد، تقوا و صبر را پیشه مینماید و سختی ریاضت را بر خود هموار مینماید.
در بحث رقص برای محارم نیز همین فرضها قابل تصور است: اگر خواهری برای برادر یا محرم دیگری برقصد و محرم وی بر انجام حرام تهییج نشود، ایرادی ندارد؛ وگرنه با وجود علم دختر به برانگیختن محرم خویش بر حرام، رقصیدن وی و نگاه او، هر دو حرام است. البته ما از مرزهای نگاه و احکام آن، در ادامه سخن میگوییم. در این فرض، دیدن مواضع زینت محارم نیز ایرادی ندارد.
داشتن چشم و دل سیر و نداشتن عقده و حسرتِ کمبود
«قال رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله : یا أیها النّاس، إنّما النظرة من الشیطان، فمن وجد من ذلک شیئا فلیأت أهله»(۱).
ـ ای مردم، نگاه به نامحرم از شیطان است. چون فردی از شما چیزی از آن را یافت، به همسر خویش درآید و با وی آمیزش نماید.
این حدیث بر ضرورت سالمسازی دل و وارد نشدن هیچ گونه
۱ـ من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۱۹٫
(۶۵)
عقده و حسرتی بر آن، پای میفشرد و پرهیز از عقدهها، حسرتها و کمبودها و فقدانها را از اصول تربیتی میشمرد.
متأسفانه در موارد بسیاری دیده میشود که کارگزاران نظام، به کمبودها و حسرتهای ملت توجهی ندارند؛ بهطوری که رقص دیوار و قوطی کنسرو یا رُب در آگهیهای تبلیغی نیز گاه فردی را به خلاف میکشد! این مشکل به خاطر انسان بودن یا تابع شریعت اسلام و احکام دینی بودن نیست؛ بلکه چنین فردی در تربیت خویش، دچار کمبودها بوده و نیازهای بسیاری داشته است. انسان گرسنه از خوردن نان کپک زده و انسان تشنه از خوردن فاضلاب و گنداب نیز دریغ نمیورزد. باید گرسنگی را برطرف نمود و چشم دل را به روش مشروع و با حفظ آزادیهایی که شارع پیشبینی کرده است، سیر تربیت کرد تا میلها و هوسها قابل کنترل گردد و شخص، هوسِ هر چیزی را ننماید.
اگر به شخصی که با فقر و فلاکت درگیر بوده است، سبد سیبی داده شود، وی تمامی آن را با پوست و هسته میخورد و معدهٔ خویش را بسیار پُر و سنگینبار میسازد، ولی باز سیر نمیشود؛ زیرا چشم و دل او گرسنه است. خیلی از گرسنگیهایی که امروز مشاهده میشود، بر اثر گرسنگی نیست؛ بلکه سیر نبودن چشم و دل است که آن را پدید آورده است.
ما در فصل نخست کتاب «غناخوانی زنان»، مهندسی عفاف و پوشش را تحلیل نموده و در آنجا لزوم پرهیز از عقدههای روانی در کامیابی را خاطرنشان شدهایم و وجود برخی از حکایات را که به دروغ به
(۶۶)
بزرگان دین و مملکت ما نسبت داده میشود، انکار نمودهایم.
اگر حسرت و فقدان از جامعه برداشته نشود، چنانچه به هر فردی پنجاه حورالعین نیز داده شود، وی باز به گناه آلوده میشود. چنین فردی مانند کسی است که گاه میلیاردر است، اما از داشتن پول سیر نشده است و هنوز میخواهد بر پولهای خویش بیفزاید. وجود شمار فراوانی از این گونه مشکلات و آسیبهای روانی و حسرتها و عقدهها در جامعه، وظیفهٔ حوزهها را بیش از پیش سنگین میکند؛ چرا که آنان باید نقش اهرمی خویش را در جامعه ایفا نمایند و نخست، مردم را سیر سازند و سپس بگویند چه چیزی حلال و چه چیزی حرام است.
شریعتمحوری در استفاده از حلالها
قرآن کریم در یکی از آیات خود، چنین بیدارباش میدهد:
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطیباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِی لِلَّذِینَ آَمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خَالِصَةً یوْمَ الْقِیامَةِ کذَلِک نُفَصِّلُ الاْآَیاتِ لِقَوْمٍ یعْلَمُونَ»(۱).
ـ بگو چه کسی زینت خداوند را که برای بندگان خویش آن را بیرون آورده و نیز روزیهای پاک را حرام ساخته است؟ بگو چنین زینتهایی برای کسانی است که در زندگی دنیایی، ایمان آوردهاند و در روز قیامت، خالص میباشند.
ما آیات و نشانههای خود را برای کسانی که خردورزی نمایند، بدینگونه تفصیل میدهیم.
۱ـ اعراف / ۳۲٫
(۶۷)
چه کسی طیبات را، آن هم برای مؤمنان و آن هم در زندگی دنیوی حرام کرده است؟ طیباتی که در این دنیاست، رزق خدا میباشد و در آخرت، صفایی مضاعف مییابد و بهگونهٔ «شرابا طهورا» جلوه میکند. ما این مطالب را توضیح میدهیم برای آنان که از نیروی عقل مدد میگیرند و میفهمند. باید توجه داشت که لسان این آیه، هشدار و تهدید است. شادمانی و نشاط و استفاده از برانگیزندههایی همچون رقص سالم در زندگی ـ بهویژه برای همسران ـ از رزقهای طیب است که نباید خود را از آن محروم ساخت و خمودی و یأس را که از خبایث است به جای آن، بر خود چیره ساخت. البته رقص چنانچه در جبههٔ باطل باشد، موضوعی است که از خبایث است، ولی اگر دولت حق بر آن دست بگذارد، موضوعی طیب مییابد. نظام ولایی با حاکمیت و دولت خود، میتواند بسیاری از امور را به اصل اولی خود که طیب و طاهر بودن است بازگرداند و خبایث عارضی را از آن بزداید. ما از نحوهٔ تأثیرگذاری حاکمیت نظام اسلامی بر برخی از امور، که به دخالت در موضوع و تبدیل و تغییر آن میانجامد، در کتابی مستقل، سخن گفتهایم.
(۶۸)
رقص از دیدگاه فقیهان
تحقیق در کتابهای فقهی و بهویژه کتابهایی که از قرن چهارم تا قرن سیزدهم هجری نگاشته شده است، نشان میدهد که در این کتابها به صورت استدلالی به «رقص» پرداخته نشده است. برخی فقیهان، در گزارهای کوتاه، کسب درآمد با آن را حرام دانستهاند. بعضی حرام بودن آن را چنان قطعی گرفتهاند که فتوا دادهاند: «غناخوانی امری مجاز است؛ اما اگر با رقص همراه شود، حرام میگردد.» بعضی از فقیهان ـ همچون شیخ انصاری ـ دلیل حرمت رقص را لهو و شادمانی مفرط گرفتهاند که سخن این فقیه ماهر و نادر را در ادامه مورد بررسی و نقد قرار خواهیم داد. همچنین برخی نیز آن را از باب حرمت بازی (لَعِب)، حرام دانستهاند و ما به همین دلیل، حکم بازی را مورد تحقیق قرار میدهیم.
در این زمان که سایهٔ تبلیغات غرب برای بسط نفوذ فرهنگی خویش بر کشورهای اسلامی سنگینی میکند، و نیز نظام اسلامی در کشور ایران شکل گرفته و در نتیجه، میشود فضای باز سیاسی اجتماعی و شادمانی و امنیت عمومی بر کشور و محیطِ زیستِ شیعیان حاکم گردد،
(۶۹)
سخن گفتن از چنین مباحثی برای فقیهان، امری ضروری است؛ بهویژه که این نظام میخواهد برای بیش از پنجاه کشور اسلامی و نیز کشورهای دیگر الگوسازی نماید؛ نظامی که میخواهد از سیطرهٔ اجانب و بیگانگان به مقدار توان خویش آزاد باشد و از استکبار جهانی با مدیریت سالم، سلطهپذیری نداشته باشد و فقیهان و عالمان آن، آزاد اندیشی و حریت خود را پاس میدارند؛ نظامی که به مدد حمایت مردم و به سبب داشتن زمینههای علمی و روحیهٔ دینی آنان، توانسته استقلال خود را حفظ کند. امروز اگر جامعه و مردم به هر دلیلی و از جمله فقرِ فتوا و کاربردی و تخصصی نبودن فتاوا، از آن جدا شوند، به ورطهٔ هلاکت در میغلتند و هویت خویش را از دست خواهند داد.
اگر در گذشته، افرادی همچون شیخ مفید، شیخ طوسی، صاحب جواهر و مرحوم شیخ انصاری به اموری چون رقص و کف زدن نپرداختند، برای این بوده است که آنان در افق بسیار بالایی بودهاند و جامعهٔ آنان نیز در این حال و هوا سیر نمیکرد و کسانی که به این امور میپرداختند، به حکم و فتوای عالمان توجهی نداشتند؛ ولی امروزه در نظام اسلامی چنین وضعیتی حاکم نیست و فتوای عالمان است که جامعه را حرکت میدهد و در نظام و جامعه، از شرعی و غیر شرعی بودن بسیاری از امور سخن گفته میشود؛ از این رو، نمیتوان گفت چرا از رقص و تصفیقی سخن گفته میشود که عالمی دینی آن را موضوع بحث قرار
(۷۰)
نداده است؛ چرا که جامعهٔ ما با آنان بسیار متفاوت است. امروزه همهٔ رسانههای دنیا بر آن هستند تا نوع رفتار و رویکرد حوزههای علمی به مباحث اجتماعی را ارزیابی کنند.
نداشتن بحث گستردهٔ فقهی از رقص، شاید به زیستِ فقیهان شیعه در محیط تقیه و فضایی ناامن و زندگی در محیطی کاملاً روحانی و سیر در امور معنوی و دوری آنان و تابعان و مقلدان ایشان از امور شهوانی و لهوی و سرگرمیها و لذتبریهایی همچون رقص بوده است. تنها گفتهای که در این زمینه حایز اهمیت است، سخن شیخ انصاری رحمهالله در «المکاسبالمحرمه» و گفتهٔ مرحوم سید محمّد سعید حکیم در «مصباح المنهاج» است که البته آن نیز از چند سطر تجاوز نمیکند. اما فقیهان پس از ایشان، تنها در پاسخ استفتاءاتی که از آنان میشده است، حکم آن را بیان داشتهاند. باید توجه داشت، در استفتاءات، هیچ گاه از دلیل حکمی سخن گفته نمیشود. ما در ابتدا، دیدگاه شیخ انصاری رحمهالله در مورد لهو را برمیرسیم.
باطل لَغْوی و لهو
برخی از فقهیان، رقص و تصفیق را از باب اینکه امری «باطل»، «لغو» یا «لهو» است، حرام دانستهاند. ما در اینجا به بررسی حکم این امور میپردازیم.
«باطل» چیزی است که غایت نهایی و مقصود آن، تحقق نپذیرفته است و غرض عقلایی و معنوی برای آن نیست؛ ولی قصد در آن دخالت دارد و غایت آن، غیر مقصود و غرضی خَلقی و از سنخ هوسهای نفسانی
(۷۱)
میباشد. باطل به معنای امر بدون غایت و هدف نیست؛ بلکه باطل یعنی کوتاه و بیفرجام. وقتی انسان میخواهد کاری را انجام دهد و به آن هدف نهایی نمیرسد ـ بلکه به غایت دیگری میرسد ـ کار باطلی را انجام داده است. باطل که به چنین هدفی دست نمییازد، سعادتی را در پی ندارد؛ اگرچه هدف ثانی نیز داشته باشد. در برابر، کردار حق، فعلی است که به غایت ثانی و هدف نهایی خود میرسد.
توجه شود که باطل به صورت لیسیده و صِرف وجود ندارد و بدون دقت بر شناخت آن، نمیتوان حکم شرعی آن را دریافت.
هر چیزی که با مرام و مسلک اهلبیت علیهمالسلام سازگار باشد، حق و صحیح است و غیر آن باطل میباشد؛ از این رو، شاید سخنان، اعتقادات و اعمال بسیاری در دنیا توسط کافران انجام شود که اگر به معصوم علیهمالسلام عرضه شود، درست باشد؛ گرچه از گبر یا کافر و بتپرستی باشد؛ همانطور که چه بسا سخنان، اعتقادات و اعمالی که با آموزههای حضرات معصومین علیهمالسلام همخوانی نداشته باشد و باطل باشد؛ هرچند از زبان مؤمنی بیان شود. ملاک و معیار درستی و نادرستی هر سخنی، مقام عصمت است و هرچه با آن سازگاری داشته باشد، حق و صدق است.
چنین نیست که هر باطلی حرام باشد و چنین نیست که حکم وضعی با حکم تکلیفی هماهنگی کامل داشته باشد؛ بلکه هر باطلی که نهی شریعت را داشته باشد، معصیت و گناه میگردد. صرف باطل بودن چیزی، سبب حرمت آن نمیشود. لازم نیست هر کاری غایت الهی داشته باشد و اصل اباحه در هر چیزی، هرچند باطل باشد، جاری است؛ مگر آنکه حرمت آن ثابت شود.
هر باطلی حرام نیست؛ بلکه باطلی حرام است که انسان را از یاد
(۷۲)
خدا باز دارد و غفلتزا و مصداق «یصدّون عن ذکرالله» باشد که در این صورت، تفاوتی میان رقص و قرائت قرآن کریم و نماز گزاردن یا ساخت مسجد نیست، که نمونهٔ آشکار آن، ساختِ مسجد ضرار در صدر اسلام برای بازداشتن مردم از ذکر خدا بوده است. به طور کلی، هر امری که جبههٔ باطل بر آن دست بگذارد تا با آن، به مبارزهٔ با حق برود ـ چنانچه بتواند آن را به انحصار خود درآورد ـ حرام میگردد.
دین با فطرت و طبیعت آدمی هماهنگ است و تنها بر آن است که غفلت و عوامل غفلتساز را از مردم بزداید تا آنان به گناه و معصیت دچار نگردند و رقص میتواند غفلتزا باشد؛ همانگونه که استفادهٔ صحیح از آن، میتواند غفلتزدا باشد.
رتبهبندی باطلها و گناهان
باطلها باید تعریف شود و برای آن به صورت جزیی و ریز، قانون وضع گردد تا مسؤولان ممیزی برای کار خود به صورت طبقهبندی شده معیار و ملاک داشته باشند.
گناهان را باید با همهٔ خصوصیاتی که دارد، شناخت و سپس با توجه به میزان قبحی که دارد، آن را رتبهبندی نمود و سپس به درمان آن اقدام کرد. با کمال تأسف، آسیبشناسی گناهان، جایگاه شایستهٔ خود را ندارد. گاه گناه کوچکی چنان در سطح جامعه بزرگ میشود که نوعی فرافکنی برای کوچک کردن گناهان بزرگ به شمار میرود. به طور مثال، اگرچه ریشتراشی معصیت است و فرد را از عدالت خارج میکند و نمیتوان پشت سر کسی که ریش خود را میتراشد، نماز خواند؛ اما این گناه با گناهانی همچون تهمت و غیبت که شدیدتر از زناست، یکسان نیست و بزرگتر یا برابر دانستن آن، اشتباه است. تزویر نیز این گونه است.
(۷۳)
همچنین طبقهبندی گناهان نشان میدهد رشوه در حکم کفر به خداوند میباشد. این در حالی است که برخی از متدینان به رشوهخواری ـ که گاه در دستگاه اداری دیده میشود ـ اعتراضی ندارند و تار و تنبوری را که در عروسیها استفاده میشود، کفر عظیم میدانند. آنان از طبقهبندی صحیح گناهان، دور ماندهاند.
همچنین است تزویر، که نه تنها در محکمهها، بلکه در داخل اجتماع نیز دیده میشود. برخی یکدیگر را به هر قیمتی که شده، به بیعفتی و بی ایمانی متهم میسازند و به آن، شهادت دروغ میدهند؛ گرچه به نجس شدن آنان کشیده شود؛ ولی چندان به آن اهمیت داده نمیشود و مورد استنکار قرار نمیگیرد؛ اما با غنا و موسیقی چنان با خشونت تمام و به تندی برخورد میشود که گویی وحشتناکترین امر است. در حالی که وحشتناکترین گناه هر چیزی است که با آن در خانهٔ حق را بندند تا صاحب جور و ظلم را به ریاست رسانند و با استفاده از آن، جامعه را به سوی اهداف پلید و شیطانی خود بکشانند و جامعه را از مواهب دولت حق و کریم محروم نمایند. البته رقص و تصفیقی که در خدمت باطل باشد و به ترویج آن بپردازد، حرام میباشد؛ زیرا در خدمت دولت باطل و طاغوت بودن، گناه، آن هم از نوع گناه کبیره، بلکه سرآمد تمامی گناهان کبیره است.
رندان جنایتکار و کسانی که همواره بر آن هستند که کشورها و جوامع اسلامی را بازی دهند، همیشه مترسکهایی را بزرگ میکردند تا آب را گلآلود کنند و بر سر امور کوچک بزنند تا بلکه بزرگان جامعهٔ اسلامی را کوچک نمایند.
حوزهها و عالمان دینی که رهبران جامعه هستند، باید طبیب
(۷۴)
جامعه باشند. آنان باید با رتبهبندی گناهان و با توجه به میزان آسیب آن بر فرد و جامعه، با آن مقابله کنند. در غیر این صورت، قبح برخی از گناهان تحت شعاع برخی از گناهان غیر مهم قرار میگیرد و جامعه را درگیر آسیبهای بسیاری مینماید. «گناهشناسی» یا «جرمشناسی» و چگونگی مبارزه با بزهکاران باید جایگاه حساس خود را در میان علوم دینی بیابد. باید نخست گناهان مهمی که تهدیدی برای نسل بشر و کمالات انسانی و صفای فطری آدمی به شمار میرود، شناسایی کرد و در پی آن، برای ریشهکنی آن از سطح جامعهٔ اسلامی چارهاندیشی نمود؛ چرا که هر زهری پادزهری دارد. تا گناهان بزرگ از سطح جامعه برطرف نگردیده است، اقدام برای رفع گناهان کوچک در سطح کلان چندان سودمند نیست؛ زیرا کوچک شدنِ گناهانِ بزرگ را در پی دارد.
تفاوت مرتبهٔ افراد در غایت مقصود
با توجه به اینکه هیچ فعلی بدون غایت نیست، باید دریافت که کدامیک از غایتها و افعالْ حرام، و کدامیک حلال است. فقیه نباید انتظار داشته باشد همهٔ افعال بندگان دارای غایتی عقلانی، اعلایی، معنوی، ربوبی و الهی باشد. درست است که خداوند میفرماید: « وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»(۱) یا « وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاْءِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ»(۲)؛ اما باید گفت: اینکه خداوند، امر به عبادت ـ آن هم عبادت مخلصانه ـ مینماید امری است، و اینکه چه کسی بر آن گردن مینهد و از آن اطاعتپذیری کامل دارد، امر دیگری است. خداوند میخواهد که غایت حقیقی همهٔ کارها و همهٔ امور عبادت شود، نه اینکه همهٔ
۱ـ بینة / ۵٫
۲ـ ذاریات / ۵۶٫
(۷۵)
کارها عبادی باشد. اولیای خدا هستند که فعل غیر عبادی ندارند و هر کاری که میکنند جز اطاعت، عبادت و بندگی، بلکه جز محبت و عشق نیست، و بلکه وجودی جز از حق نیست، و از مردم عادی و معمولی نباید چنین انتظاری داشت و فقه برای بندگان عادی حکم میدهد، نه برای اولیای خدا که خود صاحب حکم میباشند و در احکام خود، مجتهد و فقیه به شمار میروند.
فاعل علمی و شوقی (عملی)
فاعل کردار میتواند مباشری، متوسط و بعید باشد. هر کاری نیز یک مبدء علمی دارد. علم شوق میآورد؛ ولی این شوق در انسانِ بیمار، کور است. شوق باعث میشود که فرد به دنبال انجام آن کار برود. برای نمونه، کسی که تشنه است و آب میطلبد، علم به تشنگی، برانگیزندهٔ بعید، شوق، برانگیزندهٔ متوسط و آب خوردن، انگیزهٔ مباشری است.
فاعل مباشری، اقتداری است که در رگ و پی فرد قرار دارد و برای انجام کار، استجماع مییابد و به فعل چسبیده و فصل اخیرِ تحقق فعل است. شوق، فاعل متوسط است که گاه چندان قوت و توانمندی ندارد و به طور مثال، اگر نانی تازه از تنور بیرون آمده باشد، شوق در خوردن آن بسیار است؛ اما اگر همان نان بیات شود، با آنکه علم به خوردن آن است، اشتیاق بدان فراوان نیست. این اشتیاق در بهشت فراوان است.
بحث از اقسام فاعل، در فلسفه دامنهای بسیار گسترده دارد و در اینجا به همین مقدار بسنده میکنیم.
با توجه به این مسألهٔ فلسفی، چنانچه مبدء علمی، انجام باطلی
(۷۶)
را خواست و کسی استجماع نمود تا معصیتی را انجام دهد، «ما الیه الفعل» که همان استجماع بر انجام کار است، انجام میشود؛ هرچند با مانع روبهرو گردد.
فاعل علمی، داخل در حکمت نظری است و از آموزههای آن رهنمون میگیرد. فاعل شوقی، از حکمت عملی شکل میپذیرد، و فاعل علمی و شوقی است که ویژهٔ انسان است و فاعل مباشری، میان انسان و حیوان مشترک است و فعل به لحاظ ایندو فاعل است که به لغو، لعب و عبث وصف میشود. تفاوت فاعل بودنِ انسان ـ که ارادی است ـ با فاعل طبیعی، در علم و شوق نهفته است؛ وگرنه به لحاظ فاعل مباشری، میان انسان و طبیعت، تفاوتی نیست و هر دو، از این لحاظ مأمور و معذور هستند.
مبدء بعید فعل حق، فاعل علمی است که نفسالامر دارد و مطابق با آن است. چنین فعلی از بندگان، بسیار اندک ظهور مییابد و قرآن کریم در مقام آشکاری این حقیقت است که میفرماید: « بَلْ أَکثَرُهُمْ لاَ یعْقِلُونَ»(۱) یا «وَأَکثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ»(۲). همچنین قرآن کریم میفرماید: « وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً»(۳) بیان این حقیقت است که پیشداشتههای ما از علم بسیار اندکی برخوردار است و فراوانی از افعال انسانی ـ حتی خیرات و عبادات او ـ به خاطر فاعل شوقی، خیالی یا وهمی است و شمار فاعلهای
۱ـ عنکبوت / ۶۳٫
۲ـ مؤمنون / ۷۰٫
۳ـ اسراء / ۸۵٫
(۷۷)
علمی، محدود است و تنها اولیای الهی و مردانی ربانی هستند که کارهای خود را به اذن حضرت حق پدیدار مینمایند و مصداق: «وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا اللَّهَ»(۱) هستند که در نتیجه آنان نیز نجوا سر میدهند: « إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۲). آنان شوق خویش را جز به علم حق نمیجنبانند.
معرفت محتوایی و کردار قالبی
برخی از کارها حقی است و مبدء بعید آن، علم است؛ علمی که با حقیقت و نفس الامر آن هماهنگ است. این نکته، معیار ارزشیابی کردار آدمی است و عیار هر کس به مبدء علمی و فکری اوست و عمل، ارزش ذاتی ندارد؛ چرا که عمل، قالبی بیش نیست. تفاوت هزار رکعت نماز با دو رکعت نماز، در کمّیت نیست؛ بلکه باید دید از طرف کدام صاحب نفسی و با چه نیت و انگیزهای اقامه میشود؟ با توجه به این معیارِ ارزشیابی انسانهاست که آدمیان بر سه گروه میباشند: عالی، متوسط و دانی. انسانهای عالی، کسانی هستند که کارهای حقی انجام میدهند و البته شمار بسیار اندکی از مردم چنین هستند. آنان کسانی هستند که میتوانند زندگی، مرگ، حب و بغض خویش را وقف خدا نمایند.
اما گروه دوم و سوم، اندیشهٔ علمی آنان را به حرکت و شوق نمیآورد؛ بلکه این خیال، وهم و گمان است که بر اندیشهٔ آنان چیره است. گمان، صورتی از یک معنای خیالی است و وهم آن معناست و
۱ـ بینه / ۵٫
۲ـ انعام / ۱۶۲٫
(۷۸)
خیال، همان صورت است که شکل دارد و جزیی است؛ مانند دوست داشتن فرزند که غیر از دوستداشتن کلی است و این صورتِ خیالی است که شوقآفرین است و بحث «مأمور، معذور است» را پیش میآورد. هر یک از مبادی یاد شده در مقایسه با هم، ترکیبهای مختلفی میپذیرد.
حرمت ترویج باطل و خشونت
رقص نباید حرکات جبههٔ باطل را ترویج کند. همچنین رقص نباید اشاعهٔ خشونت و نیز سکس و عریانی نماید. استفاده از رقصهایی که استفادهٔ غالب آن در اشاعهٔ فحشا و ترویج خشونت است، حرام است. امروزه، دنیای غرب همهٔ موجودی باطل خویش را بیرون آورده و تمامی دنیا را با سکس و خشونت و رقص و موسیقی ـ که ارمغان فرهنگ منحط و اومانیسمی و بریده از حق و باطلِ آن است ـ پر کرده است؛ ولی ما نباید میدان حق را خالی بگذاریم؛ وگرنه آنان در اندیشهٔ تسخیر فرهنگ دنیا هستند. ما باید توانمندیهای مشروع خویش را که دین به ما عطا نموده است، به میدان آوریم. اگر آنان بازار را از مشروبات الکی پر نمودهاند، ما باید نوشیدنیهای طهور درست کنیم و آن را به دنیا عرضه نماییم. اگر آنان لباسهای جلف را به سراسر دنیا کشانیدهاند و عریانی را ترویج میدهند، ما باید پوشش اسلامی متنوع و در هزاران مدل را در اختیار آنان قرار دهیم.
زن و مرد باید هر کدام به مقتضای استعداد و نقشآفرینی خود که خداوند در نهاد آنان قرار داده است، دارای امتیاز شوند و البته این امتیازها
(۷۹)
را برای دفاع از جبههٔ حق هزینه کنند. هر کس ـ اعم از زن و مرد ـ که در این وادی امتیاز بیشتری آورد و با لحاظ اصل اولی ـ که نخست خانگی بودن زن و سپس اجتماعی بودن وی، و نیز نخست اجتماعی بودن مرد و سپس خانگی بودن اوست ـ برتر است و جنسیت ملاک نیست.
ما باید لحظه به لحظه آمادهٔ رویارویی با تمامی بدافزارهای جبههٔ باطل باشیم و بتوانیم از توانمندیهای خود استفاده کنیم و باور نماییم که بسیار پر قدرت و با صلابت هستیم و توان انجام فراوانی از کارها را داریم که بسیاری از کشورهای پیشرفته نمیتوانند آن را در تخیل خویش نیز ببینند.
اگر اسلام بخواهد در مقابل دنیای کفر بایستد ـ که باید بایستد و گریزی از آن نیست ـ باید همهٔ اهرمهای قدرت را فراهم آورد. امروزه، کشورهای غربی، فرهنگ خود را ـ که نماد بیغیرتی، سکس و دهانکجی به معنویات است ـ به کشورهای شرقی نفوذ میدهند؛ به گونهای که حتی در تهران، برگزاری پارتیهای حرام ـ که اختلاط زن و مرد و پسر و دختر نامحرم و نیز استفاده از شراب و مواد سکرآور یا تخدیری و قرصهای اکس در آن رایج است ـ در زیرزمینها، باغها، خانههای بزرگ و ویلاها گزارش میشود. رفتار آنان به گونهای است که گویا این مملکت در طول تاریخ مذهبی خویش، شهید و جانبازی را به خود ندیده است. بدیهی است هر گونه رقص و آواز و خوانندگی و موسیقی این گروه، باطل و حرام است. چنین بیغیرتیهایی از فرهنگ شرقیها بر نمیآید و دنیای غرب است که آنان را دامنگیر این جهنم نموده است.
(۸۰)
امروزه غربیان با بسط فرهنگ ضد معنویت خویش، سعی میکنند بیعصمتی را حتی به زنهای محصنه و شوهردار نفوذ دهند. دشمنان دین با خوانندهها و رقاصههای خویش، از پشت دروازههای ایران، شهر شهر دلهای جوانان مظلوم و بیحامی این مرز و بوم را در نهایتِ آرامی به یغما میبرند. دولتهای استکباری دهها سال است که با سلاح خشونت و سکس، به جنگ دولتهای عقب نگاهداشته و عقبمانده میروند. این حقیقتی است که بهراحتی میتوان به آن اذعان نمود.
آیا ما جوانانی داریم که بتوانند از امیال خود بگذرند و به شهوات سرگرم نباشند؟ آمریکا نخست گروه ضربت خود ـ یعنی سکس و رقص و موسیقی ـ را به کشورهای خاورمیانه آورد و سپس نیروهای نظامی را به آن وارد نمود؛ چنانکه این سیاست را در میان جوانان سوری، از زمان بشار اسد پیش گرفته بود.
امروزه جنگ با توپ و تانک، تمسخرآمیز گشته است و عاملان آن به وحشیان تشبیه میشوند. جنگهای نوین و مدرن امروز، زمینههای فرهنگی پیچیده دارد که استفاده از رقص و موسیقی، از گزینههای مهم آن است و اگر ما این حربه را نادیده بگیریم، نه تنها از دنیای امروز عقب میمانیم، برای دین و ایمان نیز کارایی خود را از دست میدهیم و با گذشت چند دهه جوانانی خواهیم داشت که از چهرهٔ آنان و در اندرون قلبشان جز فرهنگ وارداتی غیردینی چیزی دیده نمیشود. آنان عروسکهایی خواهند شد که در خیمه شببازی سیاست، بند آنان را بالا و پایین میکشند.
(۸۱)
رشد کشورهای اسلامی در گرو پرورش نیروهای متعهد دینی است که با توپ فوتبال، پینگ پنگ، بستکبال، شطرنج و صوت و صدا و موسیقی و رقص، به میدان مبارزه با کفر بیایند و پیامآور صفا و صمیمت شیعی و محبت ولایی به همهٔ ساکنان کرهٔ زمین باشند؛ به این قصد که در جبههٔ ظلمستیز اهل حق، بر استکبار و استعمار و ظلم و نمادهای باطل آن ـ اعم از باطل محض و باطلهای حقنما ـ هجوم جهادی آورند و از عالمان دینی پیشرو، در این راستا رهنمون فتوایی گیرند.
حرمت احیای نمادهای باطل
دین و شریعت بر آن است تا سنتهای اهل کفر را ـ که ریشه در کفر آنان دارد ـ زایل گرداند؛ از این رو، احیای شعارهای گروههای باطل و کفر را ممنوع میداند. رقص اگر نمادهای باطل و طاغوت را زنده کند، حرام میگردد؛ زیرا یادآوری سبک آنان، مصداق ذکر باطل میباشد.
لغو باطل و لهو
گفتیم یکی از اقسام باطل، کار «لغو» است. لغو یعنی کار بیهدف و دور از فایده که خوشایندی در آن لحاظ نمیشود. تفاوت آن با لعب نیز در همین نکته است. لغو، ضرری نیز در پی ندارد و تفاوت آن با لهو، در همین گزینه است. «لهو» به معنای بازماندن از کاری مهم به سبب پرداختن به امری دیگر و جزیی است. در لغو و لعب اشتغال نیست و این دو، انسان را از وظیفهٔ انسانی او باز نمیدارند؛ ولی در لهو اشتغال است و لهو سبب میشود انسانِ عاقل، به نوعی از وظیفهٔ خود باز بماند. بر این پایه، اگر
(۸۲)
آنچه لعب و لغو خوانده میشود، دامنهای بیابد که منع از وظیفه کند، داخل در لهو میگردد.
هر لغوی باطل است؛ اما باطلِ تنزیل یافته. لغو، نزولیافتهٔ باطل است که توجه و قصد را ندارد و همین امر، وجه تمایز آن با باطل است و سبب میشود هر باطلی لغو نباشد. باطل، هم امور غیر مقصودی را، که گناه نیست، و هم کارهایی را که معصیت و غرض شیطانی دارد، در بر میگیرد؛ اما لغو همیشه خالی از معصیت و غرض شیطانی است.
گاه مبدء انجام فعل، خیال به تنهایی نیست و چیزی با آن ترکیب شده است. مانند اینکه خیال، گاه با طبیعت یا با عادت یا با بیماری همراه است و در همهٔ این حالات، خیال، مبدء بعید است و مبدء متوسط آن نیز ـ که شوق است ـ امری اشتدادی است و از شدت و ضعف برخوردار میباشد. منشأ لغو، شوق است که در آن «ما ینتهی الیه الفعل» شکل میپذیرد؛ ولی مبدأ بعید آن، بهجای اندیشه و علم، خیال است. غایت لغو نیز امری خیالی است. یکی شوق پیدا میکند و زخم خویش را با اینکه درد دارد، خراش میدهد؛ بهگونهای که تا مدتها زخم روی بدن وی التیام نمیپذیرد؛ چرا که همواره آن را خراش میدهد و از اینکار لذت میبرد. بعضی نیز پا را فراتر از این گذاشته و از کندن زخمهای دیگران لذت میبرند. این گونه کارها خیالی است و مبدء قریب آن، تخیل است که با برخورد شوق به آن، به عمل میگراید.
هیچ فعلی در بروز و ظهور خود، بدون غایت نیست؛ از این رو لعب، لهو و لغو نیز بدون غایت نیست؛ چون فاعل در بروز و ظهور آن، قصدی را در نظر داشته است.
(۸۳)
سنخیت مراتب مکلفان با حکم شرعی
گذشت که مؤمنان بر سه گروه کلی انسانهای کامل و وارسته، مؤمنان متوسط و مردم عادی تقسیم میشوند و کردار آنان نیز به تبع این امر، بر سه قسم است و هر کاری شایستهٔ گروهی است. نوع انسانها به انواع لغو دچار هستند و این امر برای آنان مفید است؛ چرا که هرگونه کاستی در لغو، آنان را دچار «سالوس»، «ریا»، «نفاق» و «تکبر» میسازد. هر کیسهای ظرفیتی دارد و قرار دادن بارِ بیش از اندازه، آن را پاره مینماید. انسان عادی در صورتی که بیش از اندازه عبادی باشد و خود را از هر لغوی برهاند و در هر کاری، غرضی عقلایی و علمی داشته باشد، از سلامت دور میماند و به سالوس و ریا و نفاق و تکبر گرفتار میشود و چه بسا که شمار مدعیان خدایی و خدایگان ـ همچون نمرودها و شدادها ـ به بینهایت میرسد؛ همانطور که برخی از مدعیان، خود را بسیار قوی، بزرگ، پاک و منزه میبینند؛ اما حقیقتی در باطن آنان نیست و باطن آنان را واقعیت پلیدی و خباثت، در خود گرفته است.
لغو از اسباب دوری بندگان از کفر، شرک و تکبر است. لغو، بسان لنگر کشتی بندگان و هستی است که آن را نگاه میدارد.
افراد عادی از آن چیزی مؤاخذه میشوند که قلب آنها آن را به دست آورده است، که همان امور جدی است، نه شوخیها و لغوها. خداوند متعال با مردم عادی، با گذشت بسیار مواجه میشود و بسیاری از کردار آنان را نادیده میگیرد. رهبران جامعه نیز نباید بر مردم عادی سخت بگیرند و نباید ترس را بر آنان چیره سازند؛ زیرا بسیاری از کارهای آنان از
(۸۴)
سر قصد نیست و جدیت و همتی در آن وجود ندارد و به گونهٔ غیر مقصود، از آنان صادر میشود. البته اموری مانند شرک، کفر، قتل و ایجاد فساد عمومی، جدی است و مصالحه و گذشتی را برنمیتابد؛ اما امور لغوی، مصالحهپذیر است و خداوند با گذشتی بسیار، از آن چشم میپوشد. این اصلی بسیار مهم در تعامل اجتماعی است که باید در مواجه شدن با افراد، دید آیا کرداری که داشتهاند، از روی عمد و به جد و مقصود بوده است، یا آنان قصدی نداشتهاند. البته اگر توهّم دخالت ناشایست نکند و اندیشه به خطا نرود، تا بتواند غیر مقصود بودنِ بیشترِ کردار مردمان را دریابد و آن را با بدبینی و سوءظن، مقصود و جدّی نپندارد.
کسب قلبی و عقاید و باورهای درونی و باطنی افراد عادی، قابل بازخواست است؛ ولی لغو برای آنان چنین نیست و نادیده انگاشته میشود. خداوند، نه چیزی را اهمال میکند ـ و در موارد مهم مانند توحید، تیغ تیز خود را نشان میدهد ـ و نه در امور همگانی و در مرحلهٔ عملِ افراد عادی و ضعیف ،که مقام اراده و قصد را ندارند، سختگیر است و شریعت خود را سهله و سمحه نشان میدهد. عمل بندگان چون با کاستی همراه است، غفران حق را میطلبد؛ ولی بیعملی یا بدعملی بندگان ضعیف، که فاقد قصد و اراده میباشند، خداوند را به خشم نمیآورد.
بسیاری از امور که برای مردم عادی جایز است، برای مؤمنان متوسط و عالی روا نیست؛ بلکه ناپسند یا حرام است. انسانها با تفاوت درجه و مقام، احکام متفاوتی دارند. برای نمونه، آیهٔ « وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ
(۸۵)
اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»در مورد مؤمنان متوسط است؛ اما این وصف، پاکی آنان و آلوده نگردیدن آنان با گذر بر لغو را نمیرساند؛ ولی وصفی که برای مؤمنان عالی یا «عباد الرحمان» آمده است، میگوید آنان هنگام مرور بر لغو نیز به آن آلوده نمیشوند: «وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما»(۱).
«اعراض» از لغو، با پشت کردن بر آن شکل میپذیرد؛ اما «مرور» بر آن، به پشت کردن بر لغو نیست؛ بلکه از کنار آن گذر کردن و آلوده نشدن به آن و نادیده انگاشتن آن است. عباد الرحمان از لغو تحریک نمیشوند و از آن تأثیر نمیپذیرند؛ بلکه آنان بر اهل لغو تأثیر میگذارند و آنان را به تذکر و یادآوری یاد خدا میرسانند و این مقامِ بسیار بالایی است که هر کسی را نه سزاست و نه در توان آن است.
افراط در لغوگرایی
افرادی که تکاثرگرایی دارند و همواره میخواهند مال و اموال و املاک خویش را افزایش دهند و درآمدزایی بیش از پیش داشته باشند، دچار بیماری لغوگرایی افراطی هستند. توصیه به لزوم اقتصاد و میانهروی و نکوهش دنیاگرایی، برای مهار این بیماری است که در طبیعت آدمی ریخته شده است. البته همهٔ لغوها بیماری نیست و همانطور که گفتیم، افراط در لغوگرایی، آسیب و بیماری است. کسی که چنان میخورد که معدهٔ وی از سنگینی به بادکنکی بزرگ تبدیل میشود و توان دفع آنچه را که خورده است، ندارد، در لذت خیالی غرق گردیده است. انسان عاقل میداند بدن وی در طول روز به حدود دو هزار کالری انرژی نیاز دارد و
- همان، ص ۱۴٫
(۸۶)
خوراک خود را برای تأمین اینمقدار انرژی تنظیم میکند تا بدون دلیل، از کارخانهٔ درونی خویش کار نکشیده باشد و بدن خویش را گرفتار چربی، عوره، قند و پیری زودرس و هزاران بیماری دیگر ننماید؛ اما کسی که مبدء فعل او تخیل و شوق است، وقتی که میخورد، اندیشهٔ تأمین کالری، او را بر خوردن برانگیخته نمیسازد؛ بلکه او میخورد تا لذت ببرد؛ مانند کسی که از خراش دادن زخم خویش لذت میبرد.
نوع انسانها در قوهٔ خیال به سر میبرند و این حکمت آفرینش است که افراد عادی کارهای بیهودهٔ بسیار انجام میدهند. قرآن کریم در حکایت این معنا میفرماید: « إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ»(۱)؛ چرا که طبیعت آدمی اینگونه است و نوع افراد از این گروه هستند و کمتر کسی است که جزو گروه مؤمنان متوسط یا عالی قرار گیرد و آنان کسانی هستند که قرآن کریم در مورد آنان میفرماید: «إِلاَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»(۲)؛ مگر آنان که ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند. البته، این بیان نسبت به خوب و نیک بودن افراد، استثناست. قرآن کریم به این معنا اشاره میکند و میفرماید: «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی»(۳). خداوند در این دو آیه در مقام بیان این حقیقت است که انسانهای معمولی نسبت به دو گروه دیگر در خسران و زیان هستند و از بهرههایی که آنان دارند، بینصیب میگردند.
لغو برای افراد عادی نکوهیده نیست. لغو در طبیعت و نهاد انسانهای عادی نهفته است و آشکار ساختن آن برای این گروه، نه تنها
۱ـ عصر / ۲٫
۲ـ عصر / ۳٫
۳ـ یوسف / ۵۳٫
(۸۷)
اشکالی ندارد، بلکه در نگاه به کثرت جمعیت انسانی، لازم است؛ همانگونه که در لهو نیز چنین است و ساختار و شاکلهٔ دنیا با «وَمَا هَذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ» چیده شده است.
البته بر مؤمنان متوسط و عالی، پرداختن به برخی از لغوها حرام است، اما چنین تکلیفی را نمیتوان بر عموم مردم، بار نمود و باید اهرمهای فشار بر آنان را ـ که از دین نیست ـ کاست؛ چرا که تأثیر عکس دارد. نباید انتظار داشت تمامی افراد جامعه همچون مؤمنان متوسط یا عالی و همانند قدیسان زندگی کنند و آنانکه بخواهند فراتر از عموم مردم زندگی کنند و خود را بالا کشند، بسیار نادر و کمیاب هستند؛ زیرا نوع انسانها در اراده و توان، نیروی چندانی ندارند. لغو برای هر مرتبهای، حکمی خاص دارد. خداوند از افراد عادی نسبت به لغوهای متعارف مؤاخذه ندارد و حکم خداوند در مورد لغوِ مردم عادی، جواز آن است. خداوند نمیخواهد به دست و پای مردم عادی زنجیر بزند؛ بلکه بر اساس طبیعت آنان حکم میدهد. خداوند که خالق هستی است، بهترین کسی است که تمامی نیازمندیهای پدیدهها را میداند؛ نیازهایی که در نهاد آدمی قرار داده شده است. در بحث حاضر نیز انسانها بر سه دسته سرشته شدهاند و از هر کدام، همانقدر که در توان و نهاد خویش دارند، در رابطه با لغو انتظار میرود. از عباد الرحمان مرور کریمانه از لغو، و از متوسطان، اعراض از آن انتظار میرود؛ همانطور که مردمان عادی را جز انجام امور لغو انتظار دیگری نیست. این روش و بیان قرآن کریم، خود بهترین الگوی تربیتی است که همهٔ باید آن را در خانه و اجتماع مورد نظر قرار دهند و از آن بهرهمند شوند. بر این پایه، اگر رقص، در موردی
(۸۸)
مصداق لغو قرار گیرد، برای به دست آوردن حکم شرعی آن، باید لحاظ افراد و تناسبها را نمود؛ امری که در روایات نیز مورد تأکید قرار گرفته است؛ زیرا روایات نیز ترجمان قرآن کریم میباشد.
وجود لغو در زندگی، امری طبیعی است و با توجه به مرتبهٔ کمال افراد، افزایش یا کاهش مییابد. اولیای الهی و شریعت، بر آن نیستند تا چنین صفتی را به کلی از میان بردارند؛ بلکه میخواهند آن را با ملایمت و به نرمی و با رعایت تناسبها کاهش دهند، نه با امر به ترک کلی آن؛ زیرا چنین چیزی با توجه به ساختار خلقتی انسانها و روانشناسی آنها، عملی و کاربردی نیست و قرار نیست تمامی انسانها به نقطهٔ کمال انسانی ـ مانند مقام دوام ذکر و یاد خداوند ـ برسند. فرد عادیای که اهل لغو باشد، به سبب لغو خود، شایستهٔ ورود به جهنم نمیشود؛ بلکه جهنم برای غافلان از خدا و گناهکاران و نیز ستمکنندگان به بندگان خدا و آنانکه در جبههٔ باطل و دستگاه جور و ظلم، به عمد قرار میگیرند و حق را به انحراف میبرند و باطل را حقنما میسازند، میباشد؛ وگرنه خدا نه تنها لغو، بلکه برای بالاتر از آن نیز وعدهٔ بخشایش داده است؛ اما در این میان، باید بسیار مواظب و مراقب ارکان و محورهای مهم دینمداری بود و نگذاشت پایههای اعتقادی سست شود و ریزش کند. اما در دیگر امور، خداوند از بسیاری از افعال بندگان عادی چشم میپوشد. بسیاری از تنفسها، خوردنها، شغلها، رفتنها و آمدنها لغو است و چهبسا که این کارها موجب کشته شدن افرادی نیز میشود که البته در این صورت، از لغو بودن خارج میگردد. کسانی که قصد بیرون آمدن از منزل را دارند، ولی چنان خود را به کارهای لغو مشغول میسازند که به خاطر جبران زمانی که
(۸۹)
از دست دادهاند، سرعت خودروی خود را دو برابرِ معمول میگردانند و در نهایت، به تصادف و مرگ و میر انسانهای بیگناه میانجامند، نمونهای از آن هستند.
افراط در رقص لهوی
لهو، اشتغال و سرگرمی عام است. لهو در معنای خود، بازداری از وظیفه را دارد. بر این پایه، اگر از سرگرمی عام، عنصر بازداری از وظیفه گرفته شود، بهگونهای که انسان را از خداوند متعال و احکام الزامی شریعت باز ندارد، اشکالی بر آن وارد نیست. در اسلام، تنها در موردی از لهو نکوهش شده است که لازم و عارض بدی با آن همراه شده باشد. نمونهای از سرگرمیهای عام، غنا و موسیقی و نیز فوتبال و دیگر مسابقات و نیز رقص و تصفیق است. اینگونه سرگرمیها، لهو و اشتغال است و این امر تا زمانی که موجب بازماندن از امری واجب ـ مانند نماز فریضه و تحصیل علم ـ نشود، اشکال ندارد. فوتبالی که انسان را از اعتیاد و استفاده از مواد مخدر یا قمار باز میدارد و به حکمی شرعی ضرر نمیزند، نیکوست؛ همانگونه که اگر اشتغال به دعا، انسان را از نماز واجب باز دارد، اشتغال وی لهو مذموم است.
لهو از آن جهت که لهو است، اشکالی ندارد و مهم، متعلق آن است که آن را نیکو یا مذموم میسازد. اگر متعلق لهو، اشتغال از ذکر حضرت حق و دین و دیانت باشد، قبیح و چنانچه موجب نپرداختن به امور آلوده باشد، حسَن است. همچنین کردار دینی نیز اگر به تناسب و در جای خود
(۹۰)
و به اندازه نباشد، میتواند لهو به حساب آید؛ مانند کسی که همواره به دعا و زیارت مشغول است و از نماز واجب خویش باز میماند. کسی که شبها تا دیروقت عزاداری میکند و نماز صبح خود را پیوسته از دست میدهد، چنین است.
همچنین اشتغال به اموال و فرزندان و سرگرم شدن به آنان، به خودی خود برای افراد عادی اشکالی ندارد و کسی که بدون دلیل موجه و منطقی، زن و فرزندی ندارد و خانوادهای را اداره نمیکند، بیعار و بیعرضه است؛ اما در این امر، نباید افراط یا تفریط داشت و با مال و اولاد به گونهای برخورد نمود که از یاد حق و ذکر او ـ همچون نماز واجب ـ باز ماند.
بخشی از دنیا، بازی و زینت است، ولی به خودی خود عیبی برای آن نیست؛ اما اگر همین زینت، به حرامها سوق پیدا کند، اشکال دارد. نه تنها لعب، لهو و زینت، به خودی خود اشکال ندارد، بلکه تفاخر و تکاثر در اموال و اولاد نیز همین حکم را دارد؛ ولی در جایی که این امور، غفلت از یاد حق بیاورد، مورد مذمت است و چنانچه نمود استکباری پیدا کند، حرام است. تفاخر و تکاثری که برای غیر خدا باشد، بدون تردید نکوهیده است. بر این اساس، نه تنها اموال و اولاد، بلکه مطالعه یا تماشای تلویزیون یا غنا و موسیقی و رقص و کف زدن و سوت و بشکن نیز میتواند چنین نقشی را داشته باشد. مطالعهای که انسان را از یاد حق باز دارد و نماز صبح آدمی را قضا نماید، لهو است. در مورد رقص و دیگر شادمانهها نیز باید گفت کسی که آن را شغل و پیشهٔ نخست خود قرار دهد و همواره به رقص مشغول شود، بیمار است.
رقص، کف زدن، سوت و بشکن زدن، اگر چهرهٔ غفلت به خود
(۹۱)
گیرد و غفلتآور شود و سبب بازداری انسان از خیر گردد، اشکال دارد؛ اما اگر لهوی باشد که جوان را از معصیت باز دارد و او را از قمار و تجاوز دور سازد، پسندیده است؛ از این رو، وقتی که دهها هزار نفر در ورزشگاه آزادی جمع میشوند و فوتبال را به تماشا مینشینند، بر اساس آمار ارایه شده، بهترین فصل امنیت است و بر این اساس، هزینهٔ میلیونها دلار به مربی خارجی را قابل توجیه میدانند. این در حالی است که در صورتی که فوتبال کشور برنامهٔ مدوّنی نداشته باشد و جوانان را به نشستن و بیحرکتی بکشاند و قدرت تحرک و فعالیت را از آنان بگیرد و آرزوی محقّق، مدقِق، مخترع و مکتشف شدن را از آنان بردارد و اُفت تحصیلی جوانان و پایین آمدن راندمان علمی دانشگاهها و در نهایت فسیل شدن فکر جوانان را در پی داشته باشد، پرداختن به چنین لهوی اشکال دارد. در همهٔ امور، حکم همین است و عمده آن است که اشتغال چگونه و به چه کیفیتی باشد و اگر بتوان آن را در حد متناسب نگاه داشت که شخص به همهٔ کارهای لازم خود برسد، از نظرگاه دینی ایرادی بر آن نیست؛ بلکه لهو در برخی موارد نیکوست.
لهو از آن جهت که لهو است، نکوهش نشده است؛ ولی اگر لهو و اشتغال، موجب تنها گذاردن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و هر صاحب ولایتی شود و جبههٔ حق را خالی گذارد، مذموم است. بنابراین میتوان گفت: هر لهوی که گناهی را در بر نداشته باشد، انجام آن بدون ایراد است؛ اما حتی گزاردن نماز و انجام هر عبادتی که موجب تنها گذاردن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و هر صاحب ولایت دینی شود، دارای مذمت و نکوهش است، تا چه رسد به لهو.
لهو از آن جهت که لهو است، دلیلی بر حرمت ندارد و تنها در صورتی که فراوان شود و مانع از ذکر الهی باشد، حرام بوده و از اقسام
(۹۲)
باطل است. برای نمونه، بر نیزه کردن قرآن کریم و خود را در چتر حمایتی آن قرار دادن، مصداق بازداشت از ذکر الهی میگردد؛ از این رو، محترم شمردن آن، همانند آنچه در جنگ صفین واقع شد، حرام است و به تیر بستن لشکریان معاویه با قرآنهایی که در دست داشتند، واجب بوده است. مقدسات و شعایر مذهبی نباید پناهگاه جبههٔ باطل باشد و جبههٔ باطل برای آن اشک بریزد تا جبههٔ حق و اهل ولایت را در پرتو مقدسات و با تهییج احساسات تودهها، به ضعف و انزوا بگرایاند یا حادثهای همچون کربلا بیافریند؛ در حالی که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله دستور تخریب مسجد را دادند؛ یعنی مسجد ضرار، که پایگاه جبههٔ باطل شده بود.
لهو حرام شکار حیوان
لهو، تفریح و به کوه و کمر رفتن اشکال ندارد. اسلام هیچ گاه با تفریح و شادمانی مخالف نیست. رفتن به دشت و دمن و کوه و صحرا و در دست گرفتن تفنگ، اشکال ندارد؛ اما شریعت هیچگاه اجازه نمیدهد جان حیوان بیگناهی برای تفریح شکار شود. کشتار حیوانات، قساوت قلب میآورد؛ مگر آن که حیوان خطر و آسیبی داشته باشد که «اقتلوا الموذی قبل أن یوذی»(۱) شامل آن میشود. قصابی و سلاخی نیز از همین رو مکروه دانسته شده است. صیادی که برای تفریح کمان میکشد و اسلحه به دست میگیرد و حیوانات را بر زمین میزند، بسان گرگی است که به گله حمله میکند. همچنین جواز صید تفریحی، انقراض نسل حیوان را در پی
- ر. ک : وسائلالشیعه، (اسلامیه) ج ۹، ص ۲۳۷٫
(۹۳)
دارد؛ در حالی که وجود آن برای طبیعت لازم است و نبود آنان، نظام انسانی را به اختلال گرفتار میآورد. اسلام با گشت و گذار و با تفریح و شاد زیستن مخالفتی ندارد، هرچند لهو باشد، ولی نباید کشتن حیوان، تفریحی شود و این آسیب روانی ـ که نوعی سادیسم حیوانآزاری است ـ فعلیت یابد. مطالعه بر حکایات برخی از شکارچیان که آن را با طول و تفصیل فراوان نقل میکنند، این حقیقت را آشکار میکند. آنان بیمارانی هستند که از کشتن حیوانات لذت بسیار میبرند؛ اما دین برای مهار آنان، چنین صید و این گونه بازی کردن با حیات موجودات را ممنوع کرده است.
در شکار باید از افراط و تفریط دوری نمود. برخی به شکار بیرویهٔ حیوانات رو میآورند و از سوی دیگر، حتی برخی از کشتن حیوانات موذی در خانه نیز پرهیز دارند و مورچه، مگس و سوسک در خانهٔ آنان پرورش مییابد. این در حالی است که خانهٔ مسلمان باید از تمامی حیوانات، حتی مرغ و خروس و دیگر حیوانات اهلی و نیز از گربههای ولگرد خالی باشد؛ چرا که زندگی شهرنشینی چنین اقتضایی دارد و وجود آنان با پاکیزگی و بهداشت شهر و خانه منافات دارد؛ به عکسِ شرایط روستا که گریزی از آن نیست و گاه پرورش حیواناتی در خانه لازم است؛ البته امروزه با گسترش امکانات در روستاها، بیشتر آنها فضای زندگی شهری را به خود گرفته است.
به هر روی شکار لهوی، دور از مسیر حق و کرامت انسانی دانسته شده است. افزون بر این، در عرف آن زمان، صید لهوی برای خود شکوهی داشته است و این روایات با این تعابیر میخواهد غرور این عمل
(۹۴)
را بشکند و آن را تقبیح سازد. دین، صید لهوی را به سبب قساوت قلب و انقراض نسل یا کاهش بیرویهٔ شمار حیوانات، حرام کرده است. بنابراین آنچه حرام است، صید لهوی است؛ وگرنه، نه صیدْ حرام است و نه لهو.
فقیهان از لهو در بحث سفر برای صید لهوی سخن گفتهاند؛ در حالی که حرمت صید لهوی دلیل خاص دارد و صید، خصوصیت مورد دارد و نمیشود آن را در لهوهای دیگر جریان داد؛ زیرا اینجا با نفْسکشی روبهرو است و نمیتوان بحث رقص و شادمانهها را با آن درهم آمیخت.
شخصی که برای شکار لهوی به سفر میرود، باید نماز خود را تمام بگزارد؛ چرا که شریعت برای اینکه بار مسافر سبک شود، حکم به قصر و شکسته بودن نماز مسافر و کوتاه خواندن او داده و روزه را از او برداشته است؛ اما شکارچی لهوی، مبتلا به سادیسم است و میخواهد آتش درون خود را با کشتن حیوانات فرو بنشاند و از آن لذت ببرد. چنین شخصی با چنین خصوصیتی، ارزش آن را ندارد که مشمول لطف ویژهٔ شارع گردد و بر این اساس، نباید نماز را در سفر شکسته بخواند. در این مورد، بحث بر سر لهو و لعب، از آن جهت که لهو و لعب است، نمیباشد؛ بلکه کشتن موجود زنده موضوع قرار گرفته است. در برابر، اگر کسی حیوانی را برای فراهم آوردن روزی خویش و خانوادهٔ خود شکار کند، چنین حکمی را ندارد؛ چرا که چنین فردی بیمار نیست تا نسخهٔ ویژه داشته باشد و نتواند از شرایط عمومی بهره ببرد. بیشتر افرادِ این حکم نیز شاهان و درباریان و مستکبرانی خوشگذران بودند که با قساوت تمام با اهل بیت عصمت، طهارت و عشق علیهمالسلام مقابله میکردند.
(۹۵)
موضوع سخن در این روایات، گردش و تفریح و شادمانی نیست؛ بلکه بیماری روانی و مشکلات اجتماعی است که چنین حکمی را میطلبد. کسی که تیر و کمان یا تفنگ و فشنگی بر میدارد و بدون دلیل منطقی حیوانات را میکشد، انسان پلیدی است که باید از او پرهیز داشت. کشتن نفس حتی نفس حیوان، کاری بس قبیح است و ما از اینمعنا غفلت داریم: «مَنْ قَتَلَ نَفْسا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الاْءَرْضِ فَکأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعا»(۱). اسلام اجازه میدهد با حیوانات بازی شود و از آنها سواری گرفته شود؛ اما کشتن آن در غیر مصرف خوراکی را اجازه نمیدهد و در کامیابی، آزار فراوان و اعمال سادیسمی و وحشیگری را ممنوع میشمرد و همین امر سبب میشود از وی در کنار دزد و جنایتکار یاد شود.
میتوان حیوان را آلت لهو قرار داد و با او بازی کرد یا پالان الاغی را برعکس گذارد و شادی نمود یا دو خروس را به جنگ هم برد؛ زیرا آلت لهو بودن، دلیل بر حرمت ندارد؛ بلکه کشتن موجود زنده بدون غرض خوراکی یا استفاده از حیوان یا برای دفع آزار وی، حرام است.
حکایات لهو
برخی میخواستند با داستانها و حکایات و قصههایی که از پارسیان یا چینیان و دیگران یاد گرفته بودند و با قصهپردازی آن برای اعراب، در برابر قرآن کریم برای دفاع از مرام کفار و مشرکان پایگاهی ایجاد کنند و با جذب مردم به طرف خود و سرگرم نمودن آنان از رونق
۱ـ مائده / ۳۲٫
(۹۶)
قرآن کریم بکاهند و مردم را از راه حق و حقیقت غافل نمایند. خداوند دربارهٔ آنان میفرماید:
و از مردم کسانی هستند که احادیث لهو را میخرند تا دیگران را از راه خدا باز دارند(۱).
آنچه در این آیه مورد مذمت قرار گرفته است، موضعگیری در برابر قرآن کریم و احکام الهی با استفاده از «لهوالحدیث» است. این کار حتی اگر با احکام الهی و موازین شرعی نیز انجام پذیرد، باز مورد ایراد است و چون مسجد ضرار میماند که برای تخریب و تضعیف اسلام از آن استفاده میشد و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از این رو به تخریب آن امر نمود.
حدیث لهو ـ که قصههای قصهپردازانی بوده که به ایران سفر میکردند ـ به این خاطر حرام شده و بر آن وعدهٔ عذاب داده شده است، که موجبات اندراس دین و کنار زدن پیام وحی را در پی داشته است و مشرکان مکه میخواستند با ترویج چنین قصههایی، مردم را از پیامهای وحیانی قرآن کریم دور دارند.
لهو و لعبی که دین را بازیچه قرار دهد یا خوضی و دایمی باشد و سرمایهگذاری در یک جهت و غفلت از دیگر ابعاد به شمار رود، اشکال دارد. اینکه میگوییم سرمایهگذاری نباید تنها در یک جهت لهوی باشد، مثالهای گوناگونی دارد. برای نمونه کسی که همواره به بدنسازی و نرمش دایمی رو میآرود تا در ورزش به برتری و قهرمانی برسد، از لحاظ عقلی مشکل پیدا میکند؛ چرا که تنها در یک جهت لهوی سرمایهٔ عمر خود را قرار داده است. همینطور است کسی که به صورت پیوسته به
۱ـ لقمان / ۶٫
(۹۷)
تقویت حافظه میپردازد و تمام سرمایهٔ خود را روی آن میگذارد و یا تمام وقت خود را به حفظ قرآن کریم اختصاص میدهد، در واقع وجود خود را از بین میبرد. حتی در میان بزرگان نیز کسانی بودند که به خاطر استفادهٔ فراوان از مغز خویش، دچار مشکل گردیدند و نتوانستند خویش را در دوران پایانی عمر، به صورت متعادل نگاه دارند؛ مگر برخی از نوادر روزگار که جزو اولیای الهی هستند و تنها آنان توان این کار را دارند.
باید توجه داشت که آدمیزاد مراتب فراوان و حالات بسیار دارد و نمیتواند خود را همیشه به یک حالت نگاه دارد. اگر حکم شود که آدمی همواره در یکمرتبه و حالت باشد و تکانی به خود ندهد، بیشتر به پوست خشکشدهٔ جانوری میماند که برای دکور مناسب است. انسان سالم چنین زیست یکنواختی ندارد و نسبت به امور مختلف تفریحی و نشاطآور، برخوردی خمودانه ندارد.
انسان عادی، گاه دوست دارد که رقصی و شادمانهای داشته باشد، همهٔ این امور به نهاد و باطن دنیا بازمیگردد که خداوند آفرینندهٔ سرشت و نهاد آن است؛ اما چیزی که باید مورد اعتبار قرار گیرد، دوری از مبتلا گردیدن به بازی با دین و غره نشدن به زندگی دنیوی و غفلت نداشتن از خداوند است.
لهو اگر چنان فراگیر شود که در قلب و دل نفوذ کند، اشکال دارد. قلبی که به لهو سرگرم شود، باورهای دینی خود را از دست میدهد و فرد را تابه جبههٔ باطل میگرداند. چنین لهوی چون برآمده از خوض و دایمی بودن اشتغال است، آنان را پیرو جبههٔ باطل قرار میدهد، و از این رو اشکال دارد. به هر روی، هرچه کم باشد، ولی کفایت کند ـ مانند مال کمی که آرامش آورد ـ بهتر از مال افزونی است که اضطراب و غفلت آورد. به
(۹۸)
عبارت دیگر، هر چیز متناسبی که به انسان آرامش دهد، بهتر از زیاد و بسیاری است که پریشانی آورد. با این توصیف، هر کس میتواند جایگاه خویش را دریابد.
«لهو» از جهت لهو بودن حرام نیست و چنانچه غفلت از حق آورد یا به تکبُعدی شدن انسان بینجامد و یا در خدمت جبههٔ باطل و اشتغال به گناهان و محرمات قرار گیرد و فرد را از صاحبان ولایت دور نماید، اشکال دارد. چنین لهوی فسقآور است؛ اما چنین نیست که هر لهوپردازِ لغوکاری، فاسق باشد؛ چرا که هر لغو و هر لهوی نکوهیده نیست. لهو و لغو انسان فاسق، همچون اشتغال به امور عادی نیست، بلکه اشتغال به اموری است که او را از یاد حق باز داشته است، همچون اشتغال به معاصی. آنچه در لهو و لعِب مورد اهمیت است، نبود غفلت و نسیان میباشد و اینکه به معصیت نینجامد یا تباهی و اعتیاد را در بر نداشته باشد.
استفادهٔ فراوان از امور لهوی زیانبار است؛ مانند استفادهٔ فراوان از زعفران، گردو و خرما که مضر میباشد، اما استفادهٔ متناسب از آن، مُجاز است. این سخن با نگرش به جهان هستی و نیز دقت در آیات قرآن کریم ـ که شناسنامهٔ عالم هستی است ـ دریافت میشود.
خداوند کریم نماز شب را برای عبادالرحمانی چون معصوم واجب میسازد، نه برای متوسطان و عموم مردم. برخی از کارها برای برخی از افراد، قبیح و برای برخی بدون اشکال است. مردم عادی را باید رها نمود تا مانند خود زندگی کنند و توقع نداشت آنان همچون قدیسان باشند؛ چرا که طبیعت و واقعیت دنیا این گونه است. نباید درهایی را که خداوند برای
(۹۹)
مردم باز نگاه داشته است، به روی آنان بست. این فرهنگی است که دین به ما آموزش میدهد و اگر نظام میخواهد جامعه و امت داشته باشد، باید همین الگو را در پیش رو نهد و از بستن و ایجاد محیطی خفقانی دوری نماید و مردم را باز بگذارد.
باید توجه داشت که تخریب مفاهیم و واقعیاتی که دین با آنها مخالفتی ندارد، خود نادیده گرفتن مرزهای شرعی است و تخریب دیانت را در پی دارد. در اوایل انقلاب برخی از افراد، موج خطرناکی را ایجاد کرده بودند و معتقدان به عید نوروز را همچون کافران و گبران میپنداشتند. این در حالی است که در عید نوروز طبیعت به رقص میآید و گلها و گیاهان سرخوش میگردند. چه اشکال دارد انسانها نیز در این ایام در چارچوب احکام شرع، سرخوش باشند، البته مرزهای شریعت با پرهیز از گناه و غفلت باید همواره پاس داشته شود.
وجود اینگونه امور در جامعه، امری طبیعی است و نباید به مردم فشار وارد آورد. البته اجرای این امر، ایدئولوگ و نظریهپرداز قوی و جراحی حاذق را نیاز دارد تا آن را با توجه به چکاپها و تستهایی که انجام میدهد، عملیاتی سازد. این مسؤولیت بزرگ در توان دولت و مجلس به تنهایی نیست و قوهٔ متفکره و لیدری توانا که قدرت طراحی کارکردهای بایستهٔ اجتماع را دارد، از عهدهٔ این مهم بر میآید و اوست که میتواند فرهنگ دینی را با طرحهایی که میدهد، در جامعه نهادینه سازد، تا هرکس با توجه به استعداد و توانمندیها و نیز علایق خویش راهی را برگزیند و نوعی لغو، لهو و بازی را که با او تناسب دارد، برای خویش فراهم آورد؛ اما در این راستا باید مراقب بود که غفلت و گناه،
(۱۰۰)
جامعه را آلوده نسازد؛ ولی متأسفانه جامعهٔ امروز ما چنین ساختار سالمی ندارد و طراحی که بتواند کار و لهو و لغو متناسب با هر کس و هر سلیقه را ارایه دهد، وجود ندارد. این طراح نیز جز از حوزههای علمی نمیتواند باشد و حوزههای علمی باید خود را برای چنین هدفی در آیندهای نه چندان دور آماده سازد؛ وگرنه از عواقب سادهانگاری در این امر ایمن نخواهد بود و روز به روز از شمار دینمداران و ژرفا یافتن کیفیت مؤمنان، کاسته خواهد شد.
لعب، لغو، لهو و باطل، از امور ضروری زندگی بشر عادی است و بشر با این امور، زندگی میکند و نوع کارهایی که انجام میپذیرد، از این قبیل است. کارهایی که اجری اخروی برای آن فرض نمیشود و ساختار آفرینش نیز بر آن است: « وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ»(۱)، ولی این واقعیت به آن معنا نیست که گفته شود همهٔ انسانها به امور لهوی و مانند آن نیاز دارند؛ چرا که اولیای الهی از این امور دور هستند و آنان خود را به کمتر از حق نمیفروشند. البته این مقام برای اوحدی از بندگان است؛ ولی قانون کلی این است که هر کس دارای معرفت بیشتری باشد، خود را کمتر به این امور مشغول میدارد و در نتیجه، با نبود معرفت یا کمبود آن، پرداختن به این امور نیز بیشتر میشود.
ضرورت پرهیز از افراط و تفریط در رقص و شادمانی
پیآمد بحث ضرورت رعایت تناسبها در زندگی، بحث افراط در رقص و استفاده از امور نشاطزا پیش میآید که شکستن مدار تناسبهاست. لذتبری از رقص از آن جهت که رقص است و با گناهی
- انعام / ۳۲٫
(۱۰۱)
آلوده نیست، جزو طبیعت و آفرینش آدمی است و امتنان خدایی و حُسنِ خدادادی و صفا و زنگِ دل پدیدهها میباشد و مانند زیبایی، دوستداشتنی و نیکوست و تا با گناه و معصیت همراه نشود، حَسَن و زیباست و حتی اگر با گناه نیز همراه شود، باز این گناه است که مذموم است، نه اصل زیبایی و شنان دادن آن در چرخ و چینهای موزون و منظم.
رقص و مشاهدهٔ آن، برای نفس عموم افراد عادی لذتآور است. لذتبری از آن نیز امری طبیعی است؛ همانند لذت نکاح یا خوراک که چنین است. اما این امر طبیعی ـ لذتبری از رقص ـ میتواند آلوده شود. همانطور که لذت غذا اگر به عوارضی مانند غصبی بودن یا مسموم شدن مبتلا گردد، حرمت بر غذا عارض میشود، نه اینکه غذای لذیذ ـ از آن جهت که موجب لذت نفس است ـ حرام باشد. نفس التذاذ و لذت بردن، در شریعت اسلام حرام نیست. صرف التذاذ و خوشایندی، ملاک حرمت چیزی قرار نمیگیرد. اما اسلام مرزهایی را برای لذتبردن قایل است و برخی از مصادیق و افراد آن را به جهات مخصوصی ممنوع نموده است.
خوبی و زیبایی و نمایش آن را نمیتوان بد و زشت دانست و آن را حرام شمرد؛ لذت بردن از حالات خوشِ معنوی، نمونهای از لذتهای نیکو و مستحسن است. دیدن فرشته یا حوری و دل سپردن به آن و نیز لذت بردن از آن در همین دنیا حرام نیست. حالت خوشایندی که با عمل زناشویی ایجاد میگردد و سبکی، طرب و شادابی حاصل از آن، نه تنها حرام نیست، بلکه ارزش معنوی و پاداش اخروی دارد.
(۱۰۲)
شریعت، امور لذتبخش را محدود کرده است؛ زیرا برخی از حظوظ و لذایذ نفسانی، عقلانیت و ایمان و ارادهٔ آدمی را رو به ضعف میکشاند؛ از این جهت، استفادهٔ فراوان از آن زیان دارد؛ چون برای آدمی لازم است عقلانیت وی روز بهروز پویا و شکوفا باشد، نه آنکه نفسانیت وی بر او چیرگی داشته باشد. با نیرومندی و غلبهٔ نفسانیت، عقلانیت آدمی ضعیف میشود، و در نتیجهٔ ضعف عقلانیت، ایمان کاهش مییابد و فرد، دیگر نمیتواند در برابر تمایلات نفسانی و گناهان، خویشتندار باشد. اگر نفس از اسباب ایجاد لغزندگی و نشاطبخشها به فراوانی بهره ببرد، نمیتوان آن را نگاهداشت و خود را به گناهان آلوده میسازد. زعفران نیز خوب و لذیذ است؛ اما این امر، مجوّز آن نمیشود که فرد هرچه میتواند زعفران بخورد؛ چرا که مصرف بیش از اندازهٔ آن، فرد را به آسیبهای روانی دچار میسازد و گاه او را به خندههای غیر اختیاری وا میدارد؛ بنابراین باید مرزهای استفاده از هرچیزی را شناخت و در رقص و نشاطبخشها و بسیاری از مسایل دیگر ـ که با زوایای تو در توی نفس و جان آدمی ارتباط دارد ـ بدون رهنمون گرفتن از صاحب شریعت، که از رگِ گردن به پنهانیهای انسان نزدیکتر است، ممکن نیست.
افراط در رقص و شادمانی، مصداق تلبس به لهو و لغوِ باطل و امری حرام است که پیشتر، بحث از آن را آوردیم.
استفاده از رقص و نشاطبخشها از نیازهای ثانوی آدمی است، نه نیازی اولی. بر این اساس، استفادهٔ بیش از میزان مورد نیاز از آن و بهرهٔ شبانهروزی از آن، جسم و روان آدمی را به تحلیل میبرد و اگر کسی عمر خود را در آن صرف نماید، از کاستیهای روانی، ایمن نخواهد بود.
(۱۰۳)
البته نهتنها استفاده از نشاطبخشها چنین است، بلکه اگر کسی بیش از اندازه به قرائت قرآن کریم نیز بپردازد، از لحاظ عصبی دچار مشکل میگردد و قرائتِ بسیار، به سیستم مغز آسیب میرساند.
زیادهخواهی در هر امری زیانبار است و باید اعتدال را در همهٔ امور، حتی در امور معنوی، رعایت شود. برای نمونه، اگر کسی (مراد افراد عادی و معمولی است) در کنار خانهٔ کعبه ساعتها قرآن کریم قرائت نماید، به ضعف اعصاب و قساوت دل دچار میشود و در نتیجه، در درازمدت به احکام دینی اهمال مینماید و حتی از اعمال واجب خود باز میماند.
البته همانگونه که زیادهخواهی در نشاطبخشها آسیب میرساند، تفریط در استفاده از اینگونه امور نیز زیان دارد و موجب قساوت قلب، خشکی دل و وسواس میگردد.
«لهو و شادمانی» از دیدگاه شیخ انصاری رحمهالله
جناب شیخ انصاری رحمهالله از رقص در جایی سخن میگوید که در مقام ارایهٔ معنای لهو است. وی احتمال میدهد لهو به معنای بطر و شادمانی بسیار باشد. در این احتمال، وی فتوا به حرمت لهو میدهد؛ زیرا شادمانی مفرط را حرام میداند. سپس جناب شیخ رحمهالله در مقام بیان برخی مصادیق شادمانی فراوان، از «رقص» مثال میآورد. او میفرماید:
«هذا، ولکنّ الإشکال فی معنی اللهو، فإنّه إن أرید به مطلق اللعب کما یظهر من الصحاح والقاموس، فالظاهر أنّ القول بحرمته شاذّ مخالف للمشهور والسیرة، فإنّ اللعب هی الحرکة لا لغرض عقلائی،
(۱۰۴)
ولا خلاف ظاهرا فی عدم حرمته علی الإطلاق. نعم، لو خصّ اللهو بما یکون عن بطر ـ وفسّر بشدّة الفرح ـ کان الأقوی تحریمه، ویدخل فی ذلک الرقص والتصفیق، والضرب بالطشت بدل الدف، وکلّ ما یفید فائدة آلات اللهو. ولو جعل مطلق الحرکات التی لا یتعلّق بها غرض عقلائی مع انبعاثها عن القوی الشهویة، ففی حرمته تردّد.»(۱)
ـ این مطالب را فرا بگیر: اما در معنای لهو، اختلاف است و چنانچه لهو به معنای مطلق بازی باشد ـ همانگونه که دو کتاب «صحاحاللغة» و «قاموساللغة» چنین گفتهاند ـ حکم به حرمت آن شاذ، و مخالف با نظرگاه مشهور فقیهان و سیره است؛ چرا که لعب و بازی، حرکتی است که غایتی عقلایی ندارد و بر حرام نبودن آن به صورت مطلق، اختلافی نیست. اما در صورتی که لهو به معنای «بطر» و شادی بسیار زیاد باشد، قول قویتر حرمت آن است. در این صورت، بطر در برگیرندهٔ رقص، تصفیق و سوت زدن و نیز زدن به تشت به جای دف و هرچه که فایدهٔ آلات لهو را داشته باشد، هست. البته اگر لهو به معنای مطلق حرکاتی باشد که غرض عقلایی بر آن تعلق نگیرد و از قوای شهوانی برانگیخته شده باشد، در حرمت آن تردید است.
ما برای آن که به صورت دقیق، نظرگاه مرحوم شیخ انصاری را ـ که مهمترین دلیل را بر حرمت رقص ارایه داده است ـ واکاوی نماییم، تمامی بحثی را که ایشان در رابطه با لهو دارند، در اینجا میآوریم و آن را به نقد میگذاریم. وی در باب لهو، چنین میگوید:
- شیخ انصاری، المکاسب المحرمة، ج ۲، ص ۴۷٫
(۱۰۵)
«المسألة العشرون: اللهو حرام، علی ما یظهر من المبسوط والسرائر والمعتبر والقواعد والذکری والجعفریة وغیرها، حیث علّلوا لزوم الإتمام فی سفر الصید بکونه محرّما من حیث اللهو.
قال فی المبسوط: السفر علی أربعة أقسام وذکر الواجب والندب، والمباح، ثمّ قال: الرابع، سفر المعصیة، وعدّ من أمثلتها من طلب الصید لللهو والبطر. ونحوه بعینه عبارة السرائر.
وقال فی المعتبر: قال علماؤنا: اللاهی بسفره کالمتنزّه بصیده بطرا، لا یترخّص، لنا أنّ اللهو حرام، فالسفر له معصیة. انتهی.»(۱)
با توجه به آنچه از کتابهای «مبسوط»، «سرائر»، «معتبر»، «قواعد»، «ذکری»، «جعفریه» و دیگر کتابهای فقهی به دست میآید، لهو حرام است؛ چرا که آنان در باب شکار لهوی، به تمام بودن نماز و حرمت سفر به سبب حرمت لهو حکم دادهاند.
شیخ طوسی رحمهالله در مبسوط گوید: «سفر بر چهار قسم است» و پس از ذکر واجب، مستحب و مباح ِآن، گوید: «سفر چهارم، سفر معصیت است؛ مانند کسی که به قصد لهو به صید بپردازد.» البته این نظریه با همین عبارات در سرائر ابن ادریس نیز آمده است.
محقق حلی رحمهالله در «معتبر» مینویسد: «عالمان شیعی گویند: کسی که به سفر لهوی رود، مانند آن که برای خوش گذرانی به صید تفریحی میپردازد، نمیتواند نماز را شکسته بخواند؛ زیرا لهو حرام و سفر او نیز ـ چون لهوی است ـ معصیت است.
- شیخ انصاری، المکاسب المحرمة، ج ۲، ص ۴۱٫
(۱۰۶)
«وقال فی القواعد: الخامس من شروط القصر: إباحة السفر، فلا یرخّص العاصی بسفره کتابع الجائر والمتصید لهوا. انتهی.
وقال فی المختلف فی کتاب المتاجر: حرّم الحلبی الرمی عن قوس الجلاهق، قال : وهذا الإطلاق لیس بجید، بل ینبغی تقییده باللهو والبطر.
وقد صرّح الحلّی فی مسألة اللعب بالحمّام بغیر رهان بحرمته، وقال: إنّ اللعب بجمیع الأشیاء قبیح. وردّه بعض: بمنع حرمة مطلق اللعب.
وانتصر فی الریاض للحلّی بأنّ ما دلّ علی قبح اللعب، وورد بذمّه من الآیات والروایات أظهر من أن یخفی، فإذا ثبت القبح ثبت النهی، ثمّ قال: ولولا شذوذه بحیث کاد أن یکون مخالفا للإجماع لکان المصیر إلی قوله لیس بذلک البعید. انتهی.»(۱)
علامهٔ حلی در کتاب «قواعد» آورده است: پنجمین شرط قصر نماز، مباح بودن آن است؛ در این صورت، فردی که در سفر قصد معصیت دارد و سفر او سفر معصیت است ـ همانند تابع ظالم و ستمگر بودن و نیز شکارچی لهوی ـ باید نماز را تمام بگزارد.
در باب متاجر ِکتاب «مختلف» آمده است: «علامهٔ حلبی پرتاب نمودن سنگ با فلاخن را حرام کرده است؛ ولی چنین اطلاقی خوب نیست؛ بلکه شایسته است آن را به لهو و شادمانی زیادی تقیید نمود.
مرحوم علامهٔ حلی در مسألهٔ کبوتربازی بدون برد و باخت، به
- شیخ انصاری، المکاسب المحرمة، ج ۲، ص ۴۲٫
(۱۰۷)
حرمت آن تصریح نموده است. وی همچنین گفته است: بازی با همهٔ اشیا قبیح است؛ ولی برخی این سخن را رد نمودهاند و گفتهاند: مطلق لعب و بازی، حرام نیست.
مرحوم صاحب ریاض به مدد علامهٔ حلی رحمهالله آنچه را که بر قبح بازی دلالت دارد، آورده است و آیات و روایات در نکوهش آن بسیار است و نمیتوان آن را نادیده گرفت و گفته است: چون قبح چیزی ثابت شود، نهی از آن نیز ثابت میشود.
حرمت مطلق بازی
مرحوم شیخ به نقل از صاحب ریاض رحمهالله میگوید: «هر بازی که نصی بر جواز آن نرسیده باشد، حرام است.» از این فقیه بزرگوار باید پرسید: چرا ورزشها و بازیهای غیر منصوص حرام باشد؟ مگر ادلهٔ عام، اباحهٔ هر چیزی را ثابت نکرده است و مگر اصل اولی در لعب، حرمت است و دلیل خاصی بر آن رسیده است؟ این سخنان چیزی جز ادعای بدون دلیل نیست؛ از این رو، مرحوم شیخ تنها به نقل این کلمات بسنده میکند و خود همچنان از وارد شدن به این معرکه پرهیز مینماید؛ چرا که بزرگان زیادی را پشت ماجرای قبیح و مذموم میبیند.
شایان ذکر است ما تحلیل مفصلی را از این آیات و روایت ارایه دادهایم و با گروهبندی انسانها، حکم هریک را نسبت به لهو و لغو و لعب، متفاوت دانستیم که نیازی به دوبارهگویی از آن نیست. اما این بزرگان و فقیهان، از این تقسیم و تفاوت احکام با تفاوت مرتبه غفلت نمودهاند.
پیش از این گذشت که نباید از سلیقههای شخصی عالمان دینی، که
(۱۰۸)
عمری در انزوا بودهاند، به عنوان آموزههای دینی یاد شود. لزوم تقیه برای عالمان و انزوای ناخواسته، روحیهٔ شادی را از آنان گرفته بوده است. اگر بازی با همهٔ گونههایی که دارد، قبیح باشد، حتی کردار امامان معصوم علیهمالسلام نیز زیر سؤال میرود؛ چرا که روایات بسیاری داریم که آنان لعب و بازی داشتهاند و نمونههایی از آن در پیش آمد.
بسیاری از ادعاهای یاد شده در این فرازها، دلیلی ندارد و فتوایی است بدون پشتوانهٔ دلیل و سند معتبر.
بازی؛ دوای متکبر مغرور
البته مذمت و نکوهشِ بازی، به معنای حرمت آن نیست و این دو، هیچ رابطهٔ لزومی با هم ندارد. برخی از حرکات جسمانی که در شرع حرمتی ندارد و در نزد مردم مذموم است، بسیاری از مشکلات روانی را برطرف میسازد. برای نمونه، انسان متکبر، ریاکار یا سالوسباز برای رفع مشکل خویش، بهتر است خم شود و دستها و زانوهای خود را بر زمین نهد و مسافتی را چهار دست و پا طی کند تا همچون حیوانی شود و غرور وی بریزد. این عمل بهخصوص برای کسانی که حتی حاضر نیستند نوک کفشهایشان بر زمین بیاید ـ تا چه رسد به پاهاشان ـ بیشتر لازم است؛ چرا که آنان بسیار خطرناک هستند؛ زیرا نه تنها حیوان، بلکه هیچ ملایکهٔ الهی را در جیب خود جای نمیدهند.
حرمت مقید لهو، نه مطلق
شیخ انصاری رحمهالله در عبارات زیر مدعی است روایات و آیات
(۱۰۹)
فراوانی بر حرمت مطلق لهو وجود دارد. ما پیش از این گفتیم که این آیات و روایات محدود و مقید است و لهو و لغو را تنها برای اندکی از انسانها نکوهش میکند. شیخ انصاری در رابطه با جواز کبوتربازی چنین مینویسد:
«ولا یبعد أن یکون القول بجواز خصوص هذا اللعب، وشذوذ القول بحرمته مع دعوی کثرة الروایات، بل الآیات علی حرمة مطلق اللهو؛ لأجل النصّ علی الجواز فیه فی قوله علیهالسلام : «لا بأس بشهادة من یلعب بالحمّام». واستدلّ فی الریاض أیضا ـ تبعا للمهذّب ـ علی حرمة المسابقة بغیر المنصوص علی جوازه بغیر عوض، بما دلّ علی تحریم اللهو واللعب، قال: لکونها منه بلا تأمّل. انتهی.»(۱)
بعید نیست اعتقاد به جایز بودن کبوتربازی و ندرت داشتن قول به حرمت آن، با وجود بسیاری از آیات و روایات بر حرمت مطلق لهو، به خاطر بودن نصی ویژه بر جواز این بازی باشد، آنجا که حضرت علیهالسلام میفرماید: شهادت کبوترباز پذیرفته است و ایرادی بر آن نیست. در «ریاض» نیز به پیروی از «مهذب» بر حرمت هر مسابقهای بهجز مسابقاتی که بر جواز آن روایت آمده استدلال شده است؛ چرا که مطلق لهو و لعب تحریم شده و مسابقهها نیز نوعی لعب و لهو است و این گفته آشکار است و نیازی به تأمل ندارد!
مرحوم شیخ انصاری در ادامه از روایاتی یاد میکند که بر حرمت لهو به آن استناد شده و ما همهٔ آن را در جلد دوم کتاب «فقه غنا و
- المکاسب المحرمة، ج ۲، ص ۴۲ ـ ۴۳٫
(۱۱۰)
موسیقی» مورد بررسی قرار دادهایم. خوانندهٔ محترم میتواند برای آگاهی بر تفسیر و تحلیل این روایات و نقد وارد بر استدلال به آنها در حرمت لهو، به هر یک از آن روایات، در کتاب گفتهشده مراجعه نماید. شیخ گوید:
«والأخبار الظاهرة فی حرمة اللهو کثیرة جدّا. منها: ما تقدّم من قوله علیهالسلام فی روایة تحف العقول: «وما یکون منه وفیه الفساد محضا، ولا یکون منه ولا فیه شیء من وجوه الصلاح، فحرام تعلیمه وتعلّمه والعمل به، وأخذ الأجرة علیه».
ومنها: ما تقدّم من روایة الأعمش، حیث عدّ فی الکبائر الاشتغال بالملاهی التی تصدّ عن ذکر اللّه کالغناء وضرب الأوتار، فإنّ الملاهی جمع «الملهی» مصدرا، أو «الملهی» وصفا، لا «الملهاة» آلةً؛ لأنّه لا یناسب التمثیل بالغناء. ونحوها ـ فی عدّ الاشتغال بالملاهی من الکبائر ـ روایة العیون الواردة فی الکبائر، وهی حسنة کالصحیحة بل صحیحة.»(۱)
توجه به حیث موجود در روایات
از روایاتی که شیخ بر حرمت لهو به آن استدلال نمود، روایت تحفالعقول است که میفرماید: «چیزی که فساد محض داشته باشد و هیچگونه فایدهای در آن نباشد، فراگیری و آموزش و عمل به آن و گرفتن مزد بر آن، حرام است.»
پیش از این گفتیم که دقت فلسفی میگوید فساد محض در هستی
- المکاسب المحرمة، ج ۲، ص ۴۳ ـ ۴۴٫
(۱۱۱)
وجود ندارد و حتی زهر و سم مار نیز افزون بر کشنده بودن برای آدمی، فایدههای بسیاری دارد؛ ولی با فرض وجود فساد محض با دید عرفی و عقلایی، موارد بسیار اندکی را میتوان موضوع آن دانست و از جمله، امور لهوی چنین است و ما پیش از این گفتیم که لهو برای دوری مردم از تکبر و ادعاهای بیجا ـ همچون ادعای خدایی برخی مستکبران ـ لازم است.
همچنین شیخ در این زمینه به روایت اعمش استدلال میکند. وی گفت: «منها: ما تقدّم من روایة الأعمش حیث عدّ فی الکبائر: الاشتغال بالملاهی». باید توجه داشت که زبان روایت، با آنچه شیخ میگوید متفاوت است. روایت از اشتغال به معنای پر شدن وقت توسط لهو سخن میگوید و ما نیز گفتیم افراط و زیادهروی در هر کاری، هرچند گزاردن نماز باشد، ناپسند است. آنچه موجب شود که انسان از یاد خدا بازماند و انسان را از حق غافل گرداند، اشکال دارد و عقل نیز این امر را فهم میکند. این روایت به انجام امور و ورزشهای مختلف ـ از جمله تیراندازی، بوکس و کاراته ـ ارتباطی ندارد. امور گفته شده، همه جایز است و خطری نیز ندارد و در باشگاهها کسی به خاطر این ورزشها نمیمیرد، و حتی در بدلکاری که بدترین نوع ورزش است، در هر سال، چند نفری بیشتر دچار مشکل نمیگردند، اما چنین خطری در بزرگراههای کشور ما بسیار وجود دارد و کسی رانندگی را در آن تحریم نمیکند.
یاد دارم در دوران کودکی که به باشگاه میرفتم برخی از بوالهوسها گوش خود را لای در میگذاشتند تا آن را بشکنند و گوش آنان ورم بیاورد و آنان بدینگونه خود را کشتیگیر معرفی کنند. آنچه اشکال
(۱۱۲)
دارد، چنین کارهایی است؛ وگرنه حتی اگر گوش کشتیگیری در مسابقه شکسته شود، ایرادی ندارد؛ چرا که صرف ضرر حرمت نمیآورد. برای نمونه، اگر انسان بیش از اندازه غذا بخورد، کالری بسیاری وارد بدن خویش مینماید و بیماریهای گوناگونی را برای خود سبب میشود و این امر، اضرار به نفس است. اما کسی به حرمت پرخوری و افراط در خوردن فتوا نمیدهد. اگر کسی بگوید کشیدن سیگار حرام است، باید تنفس در هوای آلودهٔ تهران را نیز حرام بشمرد. همچنین خوردن آب قم نیز باید ایراد داشته باشد؛ چرا که اگر دستگاههای تصفیه هر بیست روز مشاهده شود، لجن و کثافات بسیاری از این آب میگیرد و ما هم آن را میخوریم. معده به شرایط متفاوت عادت میکند؛ گرچه هرچه خوارک صافیتری در آن ریخته شود بهتر است؛ ولی اینگونه نیست که گمان شود این امور اضرار به نفس، و حرام است؛ چرا که وقتی سخن از حرمت چیزی میشود، باید دلیل محکم و بدون خدشهای بتواند آن را ثابت کند و اسلام چنین در تشریع احکام، بر مسلمانان سخت نگرفته است.
توجه به اقران لهو
شیخ انصاری رحمهالله دلایل زیر را نیز برای اثبات حرمت لهو میآورد:
ومنها: ما تقدّم فی روایات القمار فی قوله علیهالسلام : «کلّ ما ألهی عن ذکر اللّه فهو المیسر».
ومنها: قوله علیهالسلام فی جواب من خرج فی السفر یطلب الصید بالبزاة والصقور: «إنّما خرج فی لهو، لا یقصر».
ومنها: ما تقدّم فی روایة الغناء فی حدیث الرضا علیهالسلام فی جواب من
(۱۱۳)
سأله عن السماع، فقال: «إنّ لأهل الحجاز فیه رأیا، وهو فی حیز اللهو». وقوله علیهالسلام ـ فی ردّ من زعم أنّ النبی صلیاللهعلیهوآله رخّص فی أن یقال: جئناکم جئناکم الخ ـ «کذّبوا، إنّ اللّه یقول: « لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوا لاَتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا» إلی آخر الآیتین.
ومنها: ما دلّ علی أنّ اللهو من الباطل بضمیمة ما یظهر منه حرمة الباطل، کما تقدّم فی روایات الغناء.
ففی بعض الروایات: «کلّ لهو المؤمن من الباطل ما خلا ثلاثة: المسابقة، وملاعبة الرجل أهله». الخ.
وفی روایة علی بن جعفر علیهالسلام ، عن أخیه، قال: «سألته عن اللعب بالأربعة عشر وشبهها، قال: لا نستحبّ شیئا من اللعب غیر الرهان والرمی». إلی غیر ذلک ممّا یقف علیه المتتبّع.
ویؤیده أنّ حرمة اللعب بآلات اللهو الظاهر أنّه من حیث اللهو، لا من حیث خصوص الآلة. ففی روایة سماعة: «قال أبو عبد اللّه علیهالسلام : لمّا مات آدم شمّت به إبلیس وقابیل، فاجتمعا فی الأرض فجعل إبلیس وقابیل المعازف والملاهی شماتةً بآدم علی نبینا وآله وعلیه السلام، فکلّ ما کان فی الأرض من هذا الضرب الذی یتلذّذ به النّاس فإنّما هو من ذلک»، فإنّ فیه إشارة إلی أنّ المناط هو مطلق التلهّی والتلذّذ.
ویؤیده ما تقدّم من أنّ المشهور حرمة المسابقة علی ما عدا المنصوص بغیر عوض، فإنّ الظاهر أنّه لا وجه له عدا کونه لهوا وإن لم یصرّحوا بذلک عدا القلیل منهم، کما تقدّم. نعم، صرّح العلاّمة فی التذکرة بحرمة المسابقة علی جمیع الملاعب کما تقدّم نقل کلامه فی مسألة القمار.»(۱)
- المکاسب المحرمة، ج ۲، ص ۴۵ ـ ۴۶٫
(۱۱۴)
ما در مورد استدلال به روایت «جئناکم جئناکم»، گفتیم که گفتن این جمله از باب این که از شعایر کفر است، مورد اشکال میباشد، نه از باب لهو. همچنین در روایت شماتت آدم علیهالسلام ، آنچه مورد نهی است، شماتت حضرت آدم علیهالسلام است نه کارهای لهوی. در این ماجرا ابلیس و قابیل به تمسخر، شماتت و اهانت حضرت آدم علیهالسلام پرداختند و از معازف و ملاهی در این باب استفاده نمودند، بدون آن که معازف و ملاهی و استفاده از آلات لهو، خصوصیتی داشته باشد و چنانچه شماتت با اسباب دیگری نیز شکل میگرفت، باز حرمت در جای خود باقی بود.
شیخ در ادامه به معناشناسی لهو و اختلافی که در این زمینه وجود دارد، پرداخته و میگوید:
«هذا، ولکنّ الإشکال فی معنی اللهو، فإنّه إن أرید به مطلق اللعب کما یظهر من الصحاح والقاموس، فالظاهر أنّ القول بحرمته شاذّ مخالف للمشهور والسیرة، فإنّ اللعب هی الحرکة لا لغرض عقلائی، ولا خلاف ظاهرا فی عدم حرمته علی الإطلاق. نعم، لو خصّ اللهو بما یکون عن بطر ـ وفسّر بشدّة الفرح ـ کان الأقوی تحریمه، ویدخل فی ذلک الرقص والتصفیق، والضرب بالطشت بدل الدف، وکلّ ما یفید فائدة آلات اللهو. ولو جعل مطلق الحرکات التی لا یتعلّق بها غرض عقلائی مع انبعاثها عن القوی الشهویة، ففی حرمته تردّد.»(۱)
- المکاسب المحرمة، ج ۲، ص ۴۷٫
(۱۱۵)
ـ در معنای لهو اختلاف است و چنانچه لهو به معنای مطلق ِبازی باشد ـ همانگونه که دو کتاب «صحاح اللغة» و «قاموس اللغة» چنین گفتهاند ـ حکم به حرمت آن شاذ و مخالف با نظرگاه مشهور فقیهان و سیره است؛ چرا که لعب و بازی، حرکتی است که غایتی عقلایی ندارد و بر حرام نبودن آن به صورت مطلق اختلافی نیست. اما در صورتی که لهو به معنای «بطر» و شادی بسیار زیاد باشد، قول قویتر حرمت آن است. در این صورت، بطر در برگیرندهٔ رقص، تصفیق و سوت زدن و نیز زدن به تشت به جای دف و هرچه که فایدهٔ آلات لهو را داشته باشد، هست. البته اگر لهو به معنای مطلق حرکاتی باشد که غرض عقلایی بر آن تعلق نگیرد و از قوای شهوانی برانگیخته شده باشد، در حرمت آن تردید است.
«واعلم أنّ هنا عنوانین آخرین: «اللعب» و«اللغو». أمّا اللعب، فقد عرفت أنّ ظاهر بعض ترادفهما، ولکن مقتضی تعاطفهما فی غیر موضع من الکتاب العزیز تغایرهما. ولعلّهما من قبیل الفقیر والمسکین إذا اجتمعا افترقا، وإذا افترقا اجتمعا. ولعلّ اللعب یشمل مثل حرکات الأطفال الغیر المنبعثة عن القوی الشهویة، واللهو ما تلتذّ به النفس، وینبعث عن القوی الشهویة. وقد ذکر غیر واحد أنّ قوله تعالی: « أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ» الآیة، بیان ملاذّ الدنیا علی ترتیب تدرّجه فی العمر، وقد جعلوا لکلّ واحد منها ثمان سنین. وکیف کان، فلم أجد من أفتی بحرمة اللعب عدا الحلّی علی ما عرفت من کلامه، ولعلّه یرید اللهو، وإلاّ فالأقوی الکراهة.»(۱)
دو عنوان دیگر در این جا وجود دارد و آن، دو اصطلاح «لعب» و
- المکاسب المحرمة، ج ۲، ص ۴۷ ـ ۴۸٫
(۱۱۶)
«لغو» است. برخی میپندارند لعب و لهو مترادف هستند؛ اما عطف آن در چند آیه از قرآن کریم، دلیل بر تغایر آن دو است.
شاید لعب و لهو مانند فقیر و مسکین باشد که چون با هم آیند، دو معنای جداگانه دارند و آن گاه که به صورت جدا ذکر میشوند، با هم مترادف بوده و هر یک معنای دیگری را میرساند.
شاید لعب به همانند حرکات کودکان گفته شود که از قوهٔ شهوانی سرچشمه نمیگیرد و لهو هر چیزی است که نفس از آن لذت میبرد و از قوای شهوانی برانگیخته میشود که در قرآن کریم بسیار آمده و نمونهای از آن، آیهٔ شریفهٔ «همانا زندگی دنیا لعب، لهو و زینت است» میباشد. این آیه با توجه به دورههای مختلف عمر است و برخی برای هر دورهای هشت سال قرار دادهاند.
در هر حال، من غیر از علامهٔ حلی رحمهالله عالمی دیگر را نیافتم که به حرمت لعب حکم دهد و شاید مراد وی از لعب، همان لهو باشد. میتوان گفت، قول قویتر کراهت لعب است.
دخالت نداشتن شهوت در لهو
در کلام شیخ قدسسره با همهٔ عظمتی که ایشان در فقه دارد، کلماتی چون «لعلّ»، «أقوی» و مانند آن بسیار دیده میشود که شایستهٔ فقیه محققی چون ایشان نیست. همچنین در مبانی استنباطی وی، معنای لهو مشخص نیست. ایشان ترادف واژگان را محال نمیداند و ما نقد این دیدگاه را در دیگر کتابهای خود آوردهایم. البته این از محاسن جناب شیخ رحمهالله است که هر جا مسألهای را نمیداند، بدون غرور علمی، از
(۱۱۷)
واژههایی مشابه «لعل» استفاده میکند. ایشان احتمال میدهد لعب، حرکاتی را گویند که از شهوت برنخیزد؛ ولی «لهو» برای موارد برآمده از شهوت است. اما باید گفت این احتمال درست نیست؛ چرا که اگر این گونه باشد، بزرگسالان نباید بازی داشته باشند؛ در حالی که نه تنها لعب، مخصوص بچهها نیست، بلکه ملاعبه و بازی با همسر برای بزرگسالان است. کودکان بازی نمیکنند، بلکه تنها سرگرم هستند.
اگر از مرحوم شیخ پرسیده شود این سخنان چه مستندی دارد، وی گوید: «وقد ذکر غیر واحد»؛ بسیاری گفتهاند و ما نیز آن را احتمال دادهایم. جناب شیخ دربارهٔ لغو، چنین میگوید:
«وأمّا اللغو، فإن جعل مرادف اللهو ـ کما یظهر من بعض الأخبار ـ کان فی حکمه. ففی روایة محمّد بن أبی عباد المتقدّمة عن أبی الحسن الرضا علیهالسلام : «أنّ السماع فی حیز اللهو والباطل، أما سمعت قول اللّه تعالی: « وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما».
ونحوها روایة أبی أیوب حیث أراد باللغو الغناء مستشهدا بالآیة. وإن أرید به مطلق الحرکات اللاغیة، فالأقوی فیها الکراهة.
وفی روایة أبی خالد الکابلی، عن سید الساجدین علیهالسلام ، تفسیر الذنوب التی تهتک العصم ب «شرب الخمر، واللعب بالقمار، وتعاطی ما یضحک النّاس من اللغو والمزاح، وذکر عیوب النّاس».
وفی وصیة النبی صلیاللهعلیهوآله لأبیذر رضی اللّه عنه: «إنّ الرجل لیتکلّم بالکلمة فیضحک النّاس فیهوی ما بین السماء والأرض»(۱).
۱ـ کتاب المکاسب المحرمة، ج ۲، صص ۴۸ ـ ۴۹٫
(۱۱۸)
در مورد لغو باید گفت: اگر لغو به معنای لهو باشد ـ همانطور که از برخی روایات به دست میآید ـ در این صورت، حکم لهو را دارد و چنانچه لهو حرام باشد، لغو نیز حرام است.
روایت امام رضا علیهالسلام ترادف معنای لغو و لهو را میرساند؛ چرا که امام علیهالسلام نخست سماع را در زمرهٔ لهو و باطل بر میشمرد و سپس به آیهٔ « وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما» استدلال میکند.
بله، اگر لغو، مطلق ِحرکات خالی از غرض باشد، قول قویتر، کراهت آن است.
نقد نظرگاه شیخ رحمهالله در حرمت لهو بطری و شادمانی
باید توجه داشت شیخ انصاری رحمهالله نخست حرمت لهو را به نقل از فقیهان میآورد و چنین نیست که نظرگاه خویش را به صورت صریح بیان دارد. وی حتی در نقل ادله نیز از خود استدلالی را ارایه نمیدهد.
جناب شیخ رحمهالله ـ که در فقه، همچون حافظ در شعر، و رستم در قدرت، و ابنسینا در فلسفه است و قیاس فقیهان دیگر با ایشان قیاس معالفارق است ـ در باب لهو و لعب، تحقیقی جامع نداشته و در نتیجه فتوایی نیز ارایه نمیدهد. این شیخ همان است که در بحث معاطات، بدون استدلال به آیه یا روایتی، چنان بحث میکند که همه را به حیرت وا میدارد و آدمی را به یاد این شعر فردوسی میاندازد:
تهمتن یلی بود در سیستان
که من کردمش رستم داستان
با این تفاوت که رستم پیش از این نیز تهمتن سیستان بود، اما
(۱۱۹)
معاطات بدون پیشینه و با دستان مرحوم شیخ چنین عظمت یافت. شیخ رحمهالله که چنین چیرهدست در معاطات سخن میگوید، به باب لهو و لعب که میرسد، تنها به آوردن نظرگاه دیگران بسنده میکند و از خود سخنی نمیگوید.
در هر حال، شیخ انصاری رحمهالله نتوانست حرمت مطلق لهو یا لعب یا لغو را ثابت کند. البته گوشها چنان آلوده شده است که دیگر همچون سابق نیست که اگر کسی چیزی شنید، تکانی شدید بخورد. اگر مطلق لعب و لهو حرام باشد، بسیاری باید از جای خود برنخیزند و به تعبیر دیگر باید بمیرند.
متأسفانه مرحوم شیخ رحمهالله کلام خود را با بیان چند احتمال پی میگیرد و به صورت صریح، گزارهای علمی و روشن را بیان نمیدارد. مشکلی که در رسالههای عملیه و استفتاءات نیز دیده میشود. وقتی مرجع تقلید و حاکم دینی، پاسخ مسألهای را با احتمال پیش میبرد، فردی عادی چگونه میتواند نسبت به آن آگاهی یابد. عبارت مرحوم شیخ نیز در این مسأله اینگونه است و میفرماید: «هذا، ولکن الاشکال فی معنی اللهو، فإنّه إن أرید… فالظاهر…» و خلاصه، سخن و رأی نهایی خویش را این گونه ارایه میکند.
جناب شیخ رحمهالله در این عبارات میگوید: اگر لهو به بطر اختصاص یابد، قول قویتر تحریم آن است. بطر، شدت شادی را گویند؛ اما دلیلی برای حرمت بطر و خوشامد بسیار نمیآورد و چنین فتاوایی در همان مسیری است که کامیابی را از مسلمانان گرفته و آنان را به غمباری و انزوا مبتلا نموده است.
(۱۲۰)
شدت شادی و فرح در نماز، بوییدن گل، دیدن برادری که در غربت بوده است بعد از سالیان بسیار، غش نمودن پای ضریح امام رضا علیهالسلام از خوشحالی درک محضر آن حضرت علیهالسلام همه نوعی بطر است؛ اما هیچ یک ایرادی ندارد. مگر در روایت نیست که حضرت ابراهیم علیهالسلام وقتی صدایی که به زیبایی میگفت: «سبّوح قدّوس، ربّنا و ربّ الملائکة والروح» شنید، چنان برای او خوشایند بود که نیمی از گوسفندان خود را برای دوباره گفتن آن بخشید. البته خوشامدی در صورتی که با احتمال ضرر شدید همراه شود، باید از آن پرهیز نمود. مثل اینکه دادن خبر خوشی به کسی موجب سکتهٔ وی میشود و اگر کسی از آن آگاه باشد و چنین نماید، کار وی حرام است.
چه بسیار اموری است که خوشایند چشم یا شامّه یا دیگر حواس است. دین به استعمال عطر و بهداشت و نظافت، سفارش بسیار دارد و همه نیز خوشایند نفس است؛ در حالی که هیچ یک حرام نیست. البته لهوی که انسان را از یاد خدا باز دارد و مصداق «یصدّون عن ذکر اللّه» در مرتبهٔ شدید آن باشد، اشکال دارد؛ وگرنه بسیاری از افعال افراد عادی، با غفلت همراه است و چه بسا که درس فقه و اصول یا عرفان و توحید نیز موردی از «یصدون عن ذکر اللّه» باشد.
مرحوم شیخ، دلیلِ غفلتآوری و لذتبری و خوشایندی و نیز دلیلهای نقلی را بر حرمت رقص و شادمانی ذکر میکند؛ ولی تحلیل این دلایل، نادرستی هریک را به دست میدهد؛ تحلیلهایی که به تفصیل، در کتاب هفت جلدی «فقه غنا و موسیقی» آمده است.
(۱۲۱)
متأسفانه مرحوم شیخ در این بحث رویکردی نقلی دارد تا تحقیقی؛ به این معنا که به نقل آرا و نظرات دیگران بسنده میکند. البته حادثهٔ جانسوز کربلا و در تقیه و غربت بودن شیعه و بهویژه عالمان آن و نیز غرق معنویت و سرور حاصل از آن و سیر در عالم تجردی، جایی برای ارایهٔ طرحهای شاد زیستن و شادمانی باقی نگذاشته بود و عالمان دینی به همین جهت، از این مسایل با سرعت گذر میکردهاند.
شادمانی هرچند زیاد باشد، در صورتی که برآمده از مرزهای شرعی و در چارچوب احکام دینی باشد، اشکالی ندارد. انزال منی نیز خوشی بسیار به همراه دارد و گاهی برخی را از هوش میبرد. کسی که شدت نیروی جنسی دارد و حالت رخوت و سستی پیدا نمیکند، حالت بسیار خوشی در انزال دارد؛ بهگونهای که عالم را در خود غرق میبیند. این که میگویند وقتی مردی در بهشت انزال میشود، سرمستی آن تا چهل سال بعد برای وی وجود دارد و هر بار انزال نیز تا چهل سال یا بیشتر به طول میانجامد و خوشی را به خوشی خود میافزایند، همه بر این امر دلالت دارد که خوشی ـ و حتی خوشی بسیار ـ در اصل خود ایرادی ندارد و آنان که برخی از خوشیها را ندارند، ناقص هستند. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از کسانی است که در جهت کامیابی و سرمستی، مانند دیگر جهات، کامل بوده و مقام جمعی را داشته است؛ چنانکه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خود میفرماید قدرت چهل مرد را در وجود خویش دارد. به عکس، بسیاری هستند که با آن که سایش و ریزش دارند، خوشایند چندانی ندارند و شاید حتی خوشی انزال را بهخوبی متوجه نشوند.
(۱۲۲)
جناب شیخ رحمهالله ، اموری همچون رقص، کف زدن، به تشت زدن به جای دف و مانند آن را، به سبب خوشی فراوانی که دارد، ممنوع میشمرد! بر اساس این معیار، هر چیزی که فایدهٔ آلات لهو را داشته باشد ـ و برای نمونه چنانچه کسی از فرزند خود نیز لذت ببرد یا در چرخ و فلک نشیند و یا دستگاههای بازی امروزی نشیند و هیجان و شادی بسیار ببیند ـ اشکال دارد.
شیخ رحمهالله حرمت غنا را تنها در لهو بودن آن دید و در لهو نیز دلیلی برای حرمت مطلق لهو ارایه نکرد و در نهایت، لهو را مکروه دانست و تنها چیزی که آن را اقوی دانست، حرمت لهوی است که بطری باشد و رقص را نیز از این جهت، حرام شمرد. وی در باب غنا نیز گفت: دلیلی بر حرمت غنا، از آن جهت که غناست، وجود ندارد و در نتیجه، در نظر شیخ رحمهالله تنها غنایی حرام است که بطری باشد، نه غیر آن.
بر اساس دیدگاه شیخ انصاری، هم بسیاری از بازیهای امروزی و هم پخش برخی از موسیقیهای صدا و سیما ـ اعم از نا و نواها تا موسیقی متن فیلمها ـ حرام است؛ چرا که برای مردم خوشامد فراوانی دارد.
شایان ذکر است، فقهِ جناب شیخ رحمهالله بسیار محققانه است و ما ایشان را سلطان فقها میدانیم، ولی زمانهٔ ایشان فرصت و مجالی برای شناخت موضوعات فقهی به وی نداده است. برای نمونه، ایشان دانش موسیقی را نمیدانند؛ چنانکه در برخی از مسایل ریاضی نیز اشتباهاتی دارند. البته احتمال دیگری نیز هست و آن اینکه این نابغهٔ فقه، در زمان خود به دلایل گوناگون نمیتوانسته است نظر نهایی خویش را با صراحت
(۱۲۳)
بیان دارد؛ از این رو، برای نمونه بحث لهو را با «لعلّ» و «یؤید»های بسیار و نقل کلمات دیگر فقیهان پی میگیرد؛ وگرنه چنین تردیدهایی از مثل جناب شیخ بهدور است. اشکالات یاد شده نیز به جناب شیخ وارد نیست؛ بلکه کلام ایشان است که نقد شده است و آن نیز معلول جامعهٔ آن زمان میباشد. عظمت جناب شیخ، همواره محفوظ است؛ اما عظمت ایشان به این نیست که کلام نادرست ایشان چشم بسته، درست دانسته شود. ما وارث گذشتگان هستیم، اما نه به این معنا که نقایص آنان جبران نشود. مثل آثار باستانی که ما برای جلوگیری از تخریب آن، در مرمّت و نگهداری آن تلاش میکنیم و آن را به حال خود رها نمیسازیم تا ویران گردد. البته با این تفاوت که اهمیت آثار باستانی، به ماندگاری بیشتر گذشتهٔ آن است؛ اما کلمات گذشتگان به ترمیم و بازسازی آن است، نه ماندگاری دست نخوردهٔ گذشتهٔ آن، که چنین پنداری ارتجاع و تعصب است.