مقـامـات عارفـان
شرح تفصیلی و گستردهٔ دو نمط نهم و دهم
الاشارات والتنبیهات
شناسنامه
مقامات عارفان
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان قراردادی | : | الاشارات و التنبیهات. برگزیده . شرح |
عنوان و نام پديدآور | : | مقامات عارفان: شرح تفصیلی و گستردهی دو نمط نهم و دهم الاشارات و التنبیهات / محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلام شهر: صبح فردا، ۱۳۹۳. |
مشخصات ظاهری | : | ۴۴۸ ص. |
فروست | : | مجموعه آثار؛۴. |
شابک | : | ۲۸۰۰۰۰ ریال:۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۵۲-۷ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فاپا(چاپ دوم) |
يادداشت | : | پشت جلد به انگلیسی: Stations of mystics. |
يادداشت | : | چاپ دوم. |
یادداشت | : | کتابنامه:ص.[۴۴۷]-۴۴۸؛ همچنین به صورت زیرنویس. |
موضوع | : | ابنسینا، حسینبن عبدالله، ۳۷۰ – ۴۲۸ق . الاشارات و التنبیهات — نقد و تفسیر |
موضوع | : | عارفان |
موضوع | : | عرفان — متون قدیمی تا قرن ۱۴ |
شناسه افزوده | : | ابنسینا، حسینبن عبدالله، ۳۷۰ – ۴۲۸ق. . الاشارات و التنبیهات. برگزیده. شرح. |
رده بندی کنگره | : | BBR۴۱۵/ن۸م۷ ۱۳۹۳ |
رده بندی دیویی | : | ۱۸۹/۱ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۸۴۶۷۴۲ |
(۵)
فهرست مطالب
پیشگفتار··· ۱۵
معرفی کتاب «الاشارات والتنبیهات»··· ۱۷
عرفان ابن سینا··· ۲۱
شرح تفصیلی مقامات عارفان··· ۲۴
سیری در دو نمط نهم و دهم··· ۲۵
بخش نخست: النمط التاسع فی مقامات العارفین
فصل یکم : سرنوشت انسان··· ۳۵
۱ ـ تنبیهٌ : درجات عرفان··· ۳۷
سیر اجمالی بحث··· ۳۸
شرح و تفسیر خواجه··· ۳۹
تأملات نگارنده بر کلام شیخ و خواجه··· ۴۴
ماجرای نفس انسان··· ۴۸
شرح و تفسیر خواجه··· ۴۹
اولین روایت قصه··· ۵۴
متن داستان··· ۵۶
ملاحظات جناب خواجه··· ۵۸
ملاحظات و نقدهای نگارنده··· ۶۰
نقل حکایت دوم از جناب خواجه··· ۶۴
(۶)
تأویل داستان دوم از خواجه··· ۶۹
ملاحظات نگارنده بر روایت دوم··· ۷۲
فصل دوم : عارف و کمال··· ۷۷
۲ ـ تنبیهٌ : زاهد، عابد و عارف··· ۷۹
فرق میان عابد ، زاهد و عارف··· ۸۰
شرح خواجه··· ۸۳
۳ ـ تنبیهٌ : زهد عارف و غیر عارف··· ۸۵
شرح و تفسیر خواجه··· ۹۰
۴ ـ إشارةٌ : جامعه و نبوت··· ۹۴
تقلید ، اقتضای اجتماعی بودن انسان··· ۹۴
شرح جناب خواجه··· ۱۰۰
معامله و عدالت··· ۱۰۲
قاعدهٔ سوم··· ۱۰۳
فعلیت مداوم ، شرط اعجاز··· ۱۰۳
دلیل عدل و شریعت··· ۱۰۶
جزای کردار در دنیا··· ۱۱۱
نقدهای فخر رازی بر دلیل یاد شده··· ۱۱۲
پاسخهای حکیم طوس··· ۱۱۵
اشکال خواجه بر شیخ··· ۱۱۹
نقدها و ملاحظات نگارنده··· ۱۲۱
۵ ـ إشارةٌ : عارف ، تنها حق را میخواهد··· ۱۳۱
شرح خواجهٔ طوس··· ۱۳۲
تأملی بر کلام شیخ و خواجه··· ۱۳۵
۶ ـ إشارةٌ : عارف حقپرست··· ۱۳۷
شرح خواجه··· ۱۳۸
نقدهای نگارنده بر شیخ··· ۱۴۰
اشکالهای فخر به تعبّد عارفان··· ۱۴۵
(۷)
پاسخ مرحوم خواجه··· ۱۴۶
نقل دو اشکال و پاسخ فخر··· ۱۴۸
نقد پاسخ فخر··· ۱۵۱
جواب خواجه به اشکال دوم··· ۱۵۲
نقد نگارنده بر کلام خواجه··· ۱۵۳
۷ ـ إشارةٌ : اصالت حق··· ۱۵۷
شرح خواجه··· ۱۶۰
ملاحظات نگارنده بر سخن شیخ··· ۱۶۲
فصل سوم : منازل سلوک ۱۶۵
۸ ـ إشارةٌ : اراده··· ۱۶۷
شرح و تفسیر خواجه··· ۱۷۰
تأملی بر کلام شیخ و خواجه··· ۱۷۲
ادامهٔ شرح خواجه··· ۱۷۳
نقد نگارنده بر تقسیم فخر··· ۱۷۵
۹ ـ إشارةٌ : منزل ریاضت··· ۱۷۵
انواع معین··· ۱۷۸
شرح خواجه··· ۱۸۰
ریاضت غیر عارف··· ۱۸۶
غرض نهایی ریاضت··· ۱۹۰
شرح و تفسیر خواجه··· ۱۹۳
معین ریاضت··· ۱۹۶
نقدهای نگارنده بر ریاضت و معینهای آن··· ۲۰۸
۱) موسیقی و الحان··· ۲۰۸
۲) نقد تقسیم عشق··· ۲۱۷
۳) نقد تفسیر شیخ از ریاضت··· ۲۲۰
۴) تفاوت عرفان محبی با عرفان محبوبی ۲۲۳
۱۰ ـ اشارةٌ : ریاضت و گشایش چشم باطن··· ۲۲۴
(۸)
شرح خواجه··· ۲۲۶
۱۱ ـ إشارةٌ : حالت خلسه··· ۲۲۸
شرح خواجه··· ۲۲۹
۱۲ ـ إشارةٌ··· ۲۲۹
شرح خواجه··· ۲۳۰
۱۳ ـ إشارةٌ : انقلاب عارف··· ۲۳۱
شرح خواجه··· ۲۳۳
۱۴ ـ إشارةٌ : منزل حضور حاضر و غایب··· ۲۳۴
شرح و تفسیر خواجه··· ۲۳۵
۱۵ ـ إشارةٌ : منزل رؤیت ارادی ۲۳۶
شرح خواجه··· ۲۳۶
۱۶ ـ إشارةٌ : رسیدن سالک به مقام باطن··· ۲۳۶
شرح خواجه··· ۲۳۷
۱۷ ـ إشارةٌ : ریاضت عاشقانه··· ۲۳۸
شرح خواجه··· ۲۳۹
۱۸ ـ إشارةٌ : سفر خلق به حق··· ۲۴۰
شرح خواجه··· ۲۴۱
۱۹ ـ تنبیهٌ··· ۲۴۵
شرح خواجه··· ۲۴۷
۲۰ ـ إشارةٌ : تخلیه و تحلیه··· ۲۵۲
شرح و تفسیر خواجه··· ۲۵۴
۲۱ ـ إشارةٌ : شرک عارف··· ۲۶۳
شرح و تفسیر خواجهٔ طوسی ۲۶۵
فصل چهارم : صفات عارفان··· ۲۷۱
۲۲ ـ تنبیهٌ : مقام رضا··· ۲۷۳
شرح جناب خواجه··· ۲۷۵
۲۳ ـ تنبیه : انزجار عارف از شاغل··· ۲۷۷
(۹)
شرح و تفسیر خواجه··· ۲۷۸
۲۴ ـ تنبیهٌ : عارف ، دارای کمالات و خوبیها··· ۲۸۱
شرح جناب خواجه··· ۲۸۳
۲۵ ـ تنبیه : شجاعت··· ۲۸۶
شرح و تفسیر جناب خواجه··· ۲۸۷
۲۶ ـ تنبیهٌ : احوال گوناگون عارف··· ۲۸۸
شرح خواجهٔ طوس··· ۲۹۰
۲۷ ـ تنبیهٌ : غفلت عارف از عبادت··· ۲۹۲
شرح و تفسیر خواجه··· ۲۹۳
نقد نگارنده بر ادعای شیخ··· ۲۹۴
۲۸ ـ إشارةٌ : وصول به حق ؛ توفیقی نادر··· ۲۹۸
شرح خواجه··· ۲۹۸
بخش دوم : النمط العاشر فی أسرار الآیات
فصل یکم : امساک عارف از غذا··· ۳۰۳
۲۹ ـ إشارةٌ : امساک عارف··· ۳۰۵
شرح و تفسیر خواجه··· ۳۰۶
امساک و قانون طبیعت··· ۳۰۷
۳۰ ـ تنبیهٌ : عوامل امساک از غذا··· ۳۱۱
شرح خواجه··· ۳۱۱
۳۱ ـ تنبیهٌ : تعامل نفس و بدن با یکدیگر··· ۳۱۳
شرح و توضیح خواجه··· ۳۱۴
۳۲ ـ اشارة : توجه عارف به عالم قدس··· ۳۱۴
شرح و تفسیر خواجه··· ۳۱۶
فصل دوم : اقتدار نفسانی ۳۱۹
۳۳ ـ إشارةٌ : کارهای خارق عادت··· ۳۲۱
شرح خواجهٔ طوسی ۳۲۲
(۱۰)
۳۴ ـ تنبیهٌ : تعامل نفس و بدن··· ۳۲۳
شرح خواجه··· ۳۲۶
فصل سوم : اتصال به غیب··· ۳۲۹
۳۵ ـ تنبیهٌ : اِخبار از غیب··· ۳۳۱
شرح خواجه··· ۳۳۱
۳۶ ـ إشارةٌ : آگاهی بر غیب در بیداری ۳۳۲
شرح خواجه··· ۳۳۲
۳۷ ـ تنبیهٌ : دلیل امکان اتصال به غیب··· ۳۳۳
شرح و تفسیر خواجه··· ۳۳۶
نقد و نظر نگارنده··· ۳۴۱
۳۸ ـ إشارةٌ : شرایط وصول به عالم غیب··· ۳۴۵
شرح خواجه··· ۳۴۶
۳۹ ـ تنبیهٌ : تعامل و تنازع نفس با قوای خود··· ۳۴۷
شرح حکیم طوس··· ۳۵۰
نقد نگارنده به کلام شیخ··· ۳۵۱
۴۰ ـ تنبیهٌ : حس مشترک و رؤیت صورت··· ۳۵۲
شرح محقق طوسی ۳۵۴
۴۱ ـ إشارةٌ : سبب داخلی ارتسام صور··· ۳۵۵
شرح جناب خواجه··· ۳۵۷
۴۲ ـ تنبیهٌ : عوامل بازدارندهٔ ارتسام صور··· ۳۶۰
شرح حکیم طوسی ۳۶۱
نقد و ملاحظهٔ نگارنده··· ۳۶۳
۴۳ ـ إشارةٌ : شواغل نفس··· ۳۶۴
شرح و تفسیر خواجه··· ۳۶۸
نقد نگارنده بر کلام شیخ··· ۳۷۰
۴۴ ـ إشارةٌ : بیماری ؛ شاغل نفس··· ۳۷۱
شرح و تفسیر خواجه··· ۳۷۱
(۱۱)
۴۵ ـ تنبیهٌ : کیفیت ارتسام صور··· ۳۷۲
شرح و تفسیر خواجه··· ۳۷۳
۴۶ ـ تنبیهٌ : اتصال نفس به عالم غیب··· ۳۷۷
شرح و توضیح خواجه··· ۳۷۹
۴۷ ـ إشارةٌ : خلسه··· ۳۸۱
شرح و تفسیر خواجه··· ۳۸۲
۴۸ ـ تنبیهٌ : جایگاه قوهٔ خیال··· ۳۸۵
شرح و تفسیر خواجه··· ۳۸۷
۴۹ ـ إشارةٌ : آثار روحانی و مراتب آن··· ۳۹۱
شرح و تفسیر خواجه··· ۳۹۳
۵۰ ـ تذنیبٌ : وحی ، الهام و رؤیا··· ۳۹۴
شرح و تفسیر خواجه··· ۳۹۵
۵۱ ـ إشارةٌ : ارتباط به غیب با امور طبیعی ۳۹۶
۵۲ ـ تنبیهٌ : اثبات امکان اتصال به غیب··· ۴۰۲
شرح و تفسیر خواجه··· ۴۰۴
فصل چهارم : منشأ اعمال خارق عادت··· ۴۰۷
۵۳ ـ تنبیهٌ : اولیای خدا و کارهای خارق عادت··· ۴۰۹
۵۴ ـ تذکرة و تنبیه : رابطهٔ نفس و بدن··· ۴۱۲
شرح و تفسیر خواجه··· ۴۱۵
نقدها و ملاحظات نگارنده··· ۴۲۰
۵۵ ـ إشارةٌ : علل افعال خارق عادت··· ۴۲۲
شرح و تفسیر خواجه··· ۴۲۳
نقدهای نگارنده··· ۴۲۴
۵۶ ـ إشارةٌ : اقسام نفوس قوی ۴۲۵
شرح و تفسیر خواجه··· ۴۲۶
۵۷ ـ إشارةٌ : چشم زخم··· ۴۲۶
شرح و تفسیر خواجه··· ۴۲۷
(۱۲)
۵۸ ـ تنبیهٌ : منشأ کارهای خارق عادت··· ۴۲۸
شرح و تفسیر خواجه··· ۴۲۹
۵۹ ـ نصیحةٌ : قبح انکار بی دلیل··· ۴۳۱
شرح و تفسیر خواجه··· ۴۳۲
۶۰ ـ خاتمةٌ و وصیةٌ : صیانت حکمت··· ۴۳۳
شرح و تفسیر خواجه··· ۴۳۴
سخن کاتب··· ۴۳۸
فهرست آیات قرآن کریم··· ۴۴۱
فهرست روایات··· ۴۴۵
کتابنامه··· ۴۴۷
(۱۳)
(۱۴)
پیشگفتار
الحمد للّه ربّ العالمین ، والسلام والصلوة علی محمّد وآله الطاهرین واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین .
عارف در پی حق است و حق را مییابد و چیزی را در برابر حق بر نمیگزیند . او از نعمت ، دولت و آخرت و از هر طلبی حتی عرفان نیز میگذرد و تنها حق را میبیند ، بلکه دیده را نیز از دست میدهد و حضرت حق، دید و دیدهٔ وی میگردد .
عارف ، عرفان علمی و نیز عینی را برای حق میخواهد . او ذات حق را که باید در محضرش سکوت پیشه نمود و به درگاهش اظهار عجز کرد و بلندایی است که تیزترین پرندهٔ اندیشهٔ حِکمی و حتی عرفانی از پرواز بر دامنهٔ آن عاجز است را میخواهد که البته یافت این معنا جز برای محبوبان و با تأسی و همراهی و دم و امداد و استمداد از اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام میسر نیست .
شخصیتی که سعهٔ وجودی اتم و هویت ساری و معیت قیومی جنابش با ذره ذرهٔ پدیدهها سَر و سِرّ دارد و اول و آخر و ظاهر و باطن است و بلکه فراتر از هر وصفی است و این گونه است که عارف نمیتواند غیر از او چیزی بخواهد یا چیزی را بر حضرتش مقدم بدارد و در واقع پس و پیشی برای او قابل تصور نیست تا بتوان چیزی را بر آن ترجیح داد .
عارف کسی است که همواره نور حق در سرّ وی پرتو افشان است و چنین کسی جز حق نمیبیند و جز به حضرتش رضایت نمیدهد ، بلکه جز او نیست تا رضایتی را برگزیند . البته ، عارف ، به حق نیز طمع ندارد و از همهٔ هستی و خود و بلکه حضرت حق نفی طمع نموده است . وی نفی طمع و عشق ورزی خود با حق را نیز نمیبیند و نفی طمع را نیز
(۱۵)
نفی نموده و جز عشق لیسیده و در نهایت مخلوط چیزی برای وی نمانده است ؛ عشقی که عاشق و عشق و معشوق یکی است و بلکه از چنین وحدتی نیز نباید دم زد و فقط باید خاموش نشست و با دیدهٔ حق تماشای یار کرد .
عارف از همه چیز و هر کس فارغ است و از هیچ چیز و هیچ کسی غافل نیست و حق را به چهرهٔ اطلاقی در هر رخی میبیند و در این دیدار از هر قید و بندی آزاد و رهاست و با چهرهٔ هر جایی حق ، دیدهٔ هر جایی را تنها بر حق میگشاید .
عرفان ، طریق وصول حق است . پس ارادهٔ عارف جز به حضرت حق تعالی تعلق نمیگیرد و وی برای وصول به مراد خویش(حقتعالی) عرفان را بر میگزیند و چون عارف است و به غیر حق تن در نمیدهد و جز عرفان را بر نمیگزیند ، ارادهٔ عارف به حق تعلق میگیرد ؛ نه به عرفان ؛ چرا که تنها نور حق در سرّ وی پرتوافکن است و آن نور ، جایی برای غیر باقی نگذاشته است .
«عرفان» ، حقیقتی است که در نهان هر کس نهفته است و صاحبان ارادت میتوانند آن را آشکار سازند و به همین خاطر است که سالک در بدایت کار چندان کتمانی ندارد و همانگونه که غریب است به غراب میماند . او بیگانه است و احساس غربت میکند و از این رو ناله بر میآورد و تا چیزی میبیند نمیتواند آن را تحمل کند و مَثل مناسب وی داستان کلاغ و روباه است و سفارش به کتمان سرّ نیز از آن روست که از شیطانهای روباهصفت و حیلهگر امانی جسته شود :
زاغ میخواست قار قار کند
تا که آوازش آشکار کند
طعمه افتاد چون دهان بگشود
روبهک جست و طعمه را بربود
معرفی کتاب «الاشارات والتنبیهات»
در عرفان نظری ، از میان فیلسوفان اسلامی ، یکی از معدود افرادی که میتوان نام برد جناب شیخ ابوعلی سیناست که توانسته است با نگارش نمطهای نهم و دهم «الاشارات والتنبیهات» گوی سبقت را از همگنان خود برباید و به خلق اثری کم نظیر همت بگمارد .
این کتاب در میان کتاب های شیخ از اهمیت خاصی برخوردار است ؛ به ویژه آن که آخرین اثر وی به شمار میرود و در ارزشیابی ، بر کتابهای «شفا» ، «نجات» و دیگر کتابهای وی پیشی دارد .
(۱۶)
«الاشارات والتنبیهات» در نوشتار و سیر منطقی مباحث از انضباط و انسجام برخوردار است و بحثهای آن در قالب نهج و نمط ارایه شده است .
جلد نخست اشارات ، از دانش منطق سخن میگوید و نهج مربوط به آن است و نمط در مباحث فلسفی اشارات آمده است که جلدهای دوم و سوم را در بر دارد . وجه تسمیهٔ فصلهای منطق به نهج آن است که آموزههای منطقی طریق واضح و راه صافی است که جنبهٔ آلی و مقدمی دارد و نمط ، طریق وسیع ، ذی المقدمی و مقصود بالذات است ؛ چرا که حکمت ، خود مقصود ذاتی حکیم است .
منطق اشارات دارای ده نهج است که هشت نهج آن مباحث منطق صوری (هیأت و صورت) و دو نهج آن ماده و قیاس (مرکب از ماده و صورت) را آموزش میدهد .
بخش حکمت و طبیعیات دارای ده نمط است که سه نمط آن در جلد دوم آمده و طبیعیات و ماده و عوارض آن را شرح مینماید و جلد سوم که از اول نمط چهار شروع میشود ، بحث وجود را عنوان میکند و امور عامهٔ فلسفه را به بحث میگذارد .
نمط پنجم ، صنع و خلق ، و نمط ششم ، غایات و نمطهای هفتم و هشتم بحث نفوس و خصوصیات آن را از تجرد ، بهجت ، سرور ، آلام تا لذایذ مادی و معنوی و عشق را بیان میدارد .
اما نمط نهم که موضوع این نوشتار است ، «مقامات العارفین» نام دارد . این نمط از نفوس مجرد و ملایکهٔ سماوات و مانند آن سخن نمیگوید ؛ بلکه از خاکنشینانی چند سخن سر میدهد که خواهان حضرت حق هستند . شیخ در این نمط ، انسان و کمالات انسانی را مدار بحث خود قرار میدهد و منازل و احوالی را میشناساند که عارفان در طریق سیر و سلوک خود دارند و از این که آنان چگونه این مسیر را طی میکنند ، سخن میگوید.
نمط دهم با عنوان «اسرار الآیات» ، تکمیل کنندهٔ بحث نمط نهم است . مراد شیخ از آیات ، عارفان است و اسرار و ویژگیهای آنان را به بحث میگذارد . بنابراین میتوان این نمط را «اسرار العارفین» دانست .
از آنچه گفته شد به دست میآید که موضوع کتاب حاضر «عرفان» و «منازل و مقامات معنوی عارفان» است و این نوشتار که اسرار الآیات یا اسرار العارفین را شرح مینماید ، بر آن است تا روح و روان عارفان و ویژگیهای آنان را به گونهای دقیق
(۱۷)
بشناساند و اسرار عارفان را بازگو نماید .
عارف ، صاحب سرّ است و وی سرّی در باطن دارد که او را با دیگران متفاوت میسازد و تفاوت وی در این است که دیگران این سرّ را در خود نهفته دارند ؛ بی آنکه از آن باخبر باشند ؛ ولی عارف ، آن نهفته را یافته و با آنچه دارد آگاهانه محشور است و به آن حقیقت آگاهی دارد و به همین سبب است که این نمط ، «اسرار الآیات» نامیده شده است .
هر عارفی سرّی متفاوت و متمایز از دیگری دارد . گاه سرّ عارفی همچون خضر به تصرف در عالم است که برای نمونه ، وی کشتی را سوراخ میکند و سرّ عارفی دیگر مانند حضرت لقمان در سوراخ کردن کشتی نیست ؛ بلکه در آن است که دلی را سوراخ نماید و با کلام برنده و تند و تیز و گویای خود ، دلی را میشکافد و سرّ وی در کلام وی ظاهر میشود ؛ چنانچه سرّ خضر در عمل او آشکار میگردد . یکی ید بیضا دارد و دیگری تمامیت مقام جمعی را داراست که ویژهٔ حضرت خاتم صلیاللهعلیهوآله است .
با چشم اندازی به مباحث طرح شده در اشارات به دست میآید که نمطهای هفتم و هشتم از مباحث پیشین مهمتر است ؛ زیرا در آن ، بحث غایات ، تجرد نفوس ، سعادت ، شقاوت ، خیر و شر (خیر و شر بالذات و بالعرض) و حب و عشق مطرح میشود و برتر از آن ، بیان حقیقت انسان و عرفان است که نمط نهم عهدهدار بیان آن و نمط دهم «اسرار الآیات» ثمرهٔ آن است .
جناب شیخ ، نام کتاب خود را«الاشارات والتنبیهات» قرار داده است . ساختار این کتاب بر اساس «اشارة» و «تنبیه» تبویب شده است . مهمترین مباحث کلی که با دقت و اندیشه به دست میآید و دارای فروعاتی است با «اشارة» و گزارههایی که بدیهی علم و حقیقتی گویاست با «تنبیه» میآید .
با توجه به جایگاهی که این کتاب در میان صاحبان اندیشه پیدا نموده ، شرح و تعلیقات بسیاری بر آن نوشته شده که از آن همه ، دو شرح فخر رازی و خواجهٔ طوسی مشهورتر است . البته ، شرح جناب فخر بیش از آن که شرح و نقد باشد ، جرح است و خردههایی بر شیخ گرفته است که فراوانی از آن وارد نمیباشد و از این رو جناب خواجه ، شرح خود را به حمایت از شیخ به نگارش در آورد و بر آن شد تا شبهات فخر را پاسخ گوید .
(۱۸)
بعد از آن ، جناب قطب ، کتاب محاکمات را نوشت و کلام شیخ و فخر و خواجه را به محاکمه کشید که نقد و بررسی چگونگی کار وی در این مقام نمیگنجد .
با آنکه جناب خواجه بزرگی مرتبت و عظمت بسیاری را دارد ، عبارت شیخ از آموزههای وی بزرگتر است و در بلندای بالاتری قرار دارد که عبارت خواجه به آن نمیرسد . برای نمونه ، ابن سینا در موردی از «عرفان عینی» سخن میگوید و خواجه آن را به «عرفان نظری» تقلیل میبرد . همچنین خواجه تعمدی نداشته است که سیری منطقی و منظم به عبارات خود بدهد و به تنظیم آن بپردازد . اما فخر رازی در شرح خود ، نوع اشکالات و شبهاتی که وارد میآورد را با تنظیم خاص به نگارش آورده است . فخر ، دارای قلمی روان بوده است و نوشتهٔ وی از لحاظ ادبی بر دیگر شرحها برتری دارد ، اما مرحوم خواجه این ویژگی را دارد که اهل معنا بوده و البته روشن است که پردازش معنا غیر از پردازش عبارت است . پردازش معنا نیازمند مغزی قوی است که در عبارات فخر کمتر دیده میشود .
فخر با آن که همت به جرح اشارات گماشته است ، چون به نمط نهم میرسد ، از آن با عنوان مبالغهآمیز «أجلّ ما فی الباب» یاد میکند و مدعی است که از آن بهتر نه کسی قبل از شیخ گفته و نه بعد از شیخ میتواند مانند آن را بیاورد که دستکم این گفته ، اهمیت نمط حاضر را میرساند .
جناب شیخ در این نمط ، تفاوت میان زاهد ، عابد و عارف را بر میشمرد و ویژگیهای هر یک را پی میگیرد و آن را در عباراتی بلند عنوان میکند .
عرفان ابن سینا
با سیری کوتاه در اشارات به دست میآید که گویا شیخ در اواخر عمر ، از فلسفه خسته شده و دل به عرفان بسته است . وی منازل و مقامات عرفانی را به صورت کلی در نمط نهم به تصویر میکشد ؛ اما سخن این است که آیا جناب شیخ ، عرفان را به عبارت کشیده و به عرفان نظری آگاه گشته است یا آن که وی در آخر عمر ، به هنگامهٔ درد ، سوز ، هجر و اشتیاق مبتلا گشته است ؟ پاسخ این پرسش با تأمل در دادههای این کتاب به دست میآید .
در اینجا تنها به این امر اشاره میشود که ابن سینا عمر خود را در سلوک و عرفان سپری ننموده است . وی طبیبی ماهر و دقیق و حکیمی دانا و توانا بوده که خود را در
(۱۹)
اواخر عمر به عرفان رسانده است . در واقع ، وی چکیدهٔ عرفان نیست ، بلکه چسبیده به آن است . برای روشن شدن تفاوت این دو معنا بهتر است مثالی آورده شود : کشاورزی که چند نسل در روستا زراعت کرده و میتواند روی دو پا برای ساعتهای درازی بنشیند و علفهای هرز را از سبزیجات متفاوت و گوناگون تشخیص دهد و آن را برگیرد و خم به ابرو نمیآورد و خسته نمیشود و نطفه و لقمهٔ وی با این کار همراه بوده ؛ چکیدهٔ کار کشاورزی است ، اما کسی که به هر دلیلی مجبور شود کار کشاورزی انجام دهد و خود سبزی بچیند و وقتی بر روی دو پا روی زمین مینشیند مدام این پا و آن پا میکند و پا و دیگر اعضای بدن وی به شدت درد میگیرد و برای تشخیص سبزیهای متفاوت از علفهای هرز زود خسته میشود ، چسبیدهٔ به این کار است .
نگارنده بر این باور است که جناب شیخ در اواخر عمر از معقول خسته شده و دل به عرفان بسته و بر خلاف بحثهای فلسفی که در دیگر کتابهای خود ؛ بهویژه شفا داشته است ، در اشارات راهی دیگر را بر میگزیند . این امر میرساند که ایشان در آن ایام ترنمی از عرفان را لمس نموده که سبب شده است نوع بیان خود را تغییر دهد و میتوان گفت : در این امر در حد یک فیلسوف و حکیم موفق بوده است و عرفان وی رویکردی فلسفی دارد .
جناب شیخ ؛ هرچند در این کتاب از عرفان میگوید ، نمیتواند خود را از واژهها و آموزههای حکمت و فلسفه دور نگه دارد و برای نمونه ، بهجای واژهٔ رایج «سیر و سلوک» در عرفان از کلمهٔ «حرکات» که اصطلاحی فلسفی است بهره میبرد .
جملات و گزارههایی که شیخ در این کتاب آورده ، بسیار عالی ، رسا ، زیبا ، کوتاه و در عین حال دارای حسن ترتیب و نظم است ؛ بهگونهای که کمتر میشود کلمهای بر آن افزود یا واژهای از آن کاست ، اما دادههای آن آمیخته با فلسفه است و نمونهٔ بارزی از این مثل است که : «از کوزه همان برون تراود که در اوست» و به تعبیر آیهٔ شریفه : «کلّ یعمل علی شاکلته»(۱) .
نظام اعتقادی و فرهنگ شیخ که با فلسفه عجین است در این نوشتار آشکار گشته و باطن وی در آن ظاهر است . مرحوم الهی قمشهای بر این رأی بود که شیخ نمیتواند عرفان
۱ـ اسراء / ۸۴ .
(۲۰)
را نچشیده باشد و این گونه زیبا سخن بگوید ؛ ولی نگارنده با این نظرگاه همراه نیست و معتقد است که نبوغ شیخ است که ایجاب میکند وی چنین سنجیده و زیبا از عرفان بنویسد . زبان عرفان زبانی ویژه و خاص است که اهل دل با آشنایی که از سر و سِرّ آن دارند ، براحتی درمییابند که چه کسی به وصول دست یافته است و چه کسی عرفان را به زبان دارد .
شیخ در نمط دهم که از امکان اخبار به غیب سخن میگوید ، برای رساندن معانی خود از واژههای : «ارتسام» ، «انتقاش» و «حایل» کمک میگیرد که هیچ یک با مشاهدات عرفانی و زبان عرفان که از «وصول» و «مانع» سخن میگوید هماهنگ نیست ، بلکه چنین واژههایی ویژهٔ متکلمان و فلسفهٔ کلاسیک مشایی است .
ابن سینا در اواخر نمط دهم تصریح میکند : «ثمّ إنّی لو اقتصصت جزئیات هذا الباب فیما شاهدناه وفیما حکاه مَن صدّقناه لطال الکلام ، ومن لا یصدّق الجملة هان علیه أن لا یصدّق أیضا التفصیل» . این عبارت میرساند وی به تماشای عارفان مشغول بوده ، اما به عرفان نرسیده است . وی گوید : من مشاهده کردهام که این حالات را کسی از خود ظاهر کرده و کسی که راست میگفته ، آن را برای ما حکایت نموده که چنین اموری را از برخی دیده است ، اما نمیگوید که خود وی چیزی از غیب دیده باشد ؛ چرا که وی چنین زمینهای نداشته و فرصت این کار را نیافته و توفیق وصول به استادی چنین را پیدا نکرده است .
شیخ ، دستی از دور بر آتش داشته و نوشتهٔ وی با یافتههای عارف سینه چاکی که در باب «اودیه» مقام گرفته و دلش را به دست داد و دادش را بیداد کردهاند بسیار متفاوت است . با آن که ابن سینا عرفان را با ظرافت و زیبایی خاصی دنبال نموده ، ولی همهٔ آنچه آورده بحثی است و تنها میرساند که چاشنی و ترنمی از عرفان چشیده است و بس ؛ چنانکه وی در نمط دهم در بحث اثبات علم جزیی و کلی برای افلاک ، یافتهها و آموزههای خود را از حکمت متعالی میداند ، در برابر حکمت مشا که مدرسی و بحثی صرف است و وی میخواهد بگوید برای اثبات نفس ناطقه برای افلاک ، افزوده بر بحث و نظر ، باید دست به دامن کشف و ذوق شد و آن را متتم بحث قرار داد و بر این اساس میتوان گفت ابن سینا برای خود ترنمی از کشف و ذوق قایل است و حکمتی که مشتمل بر فحص و کشف و ذوق باشد را در مقایسه با حکمت رایج مشایی که فقط بحثی است ،
(۲۱)
متعالی میخواند . حکمت متعالی بحث را اصل قرار میدهد و ذوق را متتمم آن میداند ؛ بر خلاف حکمت اشراق که ذوق را اصل قرار میدهد و بحث را متتم آن میداند ، اما مشا تنها بحث را معیار شناخت هستی و مراتب آن میداند و اما فراتر از همهٔ این دانشهای مدرسی ، موضوع عرفان است که حضور میباشد .
با این وجود باید گفت : متأسفانه ، برخی از سخنان شیخ خطابی است و از محدودهٔ اندیشههای محدود و نادرست کلامی فراتر نمیرود و عرفان موجود در این کتاب عرفان مبتدیان در سلوک و یا به اغماض ، عرفان متوسطان است . وی در این نمط بسیاری از امور مهم عرفان را فروگذار کرده و بسیاری از آنچه آورده است نیز خالی از کاستی نمیباشد .
ابن سینا اندیشههای نهایی خویش را در کتاب اشارات آورده و از آن در برابر حکمت مشایی که حکمت معمول و رایج آن زمان بوده است به «حکمت متعالی» یاد میکند . سخنان شیخ در فلسفه چنان بلند است که باید گفت : فلسفهٔ متعالی صدرایی از این آبشخور برخاسته و ملاصدرا شارح توانای حکمت شیخ است و حتی غزالی نیز در «تهافت الفلاسفه» روی سخن با شیخ دارد و اندیشههای شیخ را به باد انتقاد میگیرد و در واقع او را نمایندهٔ فلسفه میشمرد ؛ هرچند این نقد بر او وارد است که چرا چماق کاستیهای نظری خود و گاه شیخ را بر همهٔ فیلسوفان فرود میآورد ؛ فیلسوفانی که با شیخ همراه نیستند .
شرح تفصیلی مقامات عارفان
اما شرح حاضر به تفصیل به نقد و بازاندیشی گزارههای این کتاب میپردازد و پیچیدگیها ، نازکاندیشیها و ارزش صدق دادههای این دو نمط عارفانه را تبیین میکند . دو نمطی که باید نگارش آن را از کرامات شیخ دانست که با عالیترین بیان به ترسیم عرفان میپردازد . هرچند شیخ از عبارت فراتر نمیرود و سفر عشق و سلوک عاشقانه بدون سوز و خون جگر ممکن نمیگردد .
شرح حاضر ، نخست متن شیخ را شرح و بسط میدهد و سپس شرح خواجه را در ادامه میآورد و آن را با بیانی تازه که خالی از تکرار باشد توضیح میدهد و در نهایت به ذکر اشکالات آشکاری که در متن و شرح دیده میشود به اختصار و کوتاه میپردازد و سعی مینماید خللهای مهم و اساسی آن را به نقد بگذارد .
(۲۲)
نگارنده در این نوشتار ، رویکردی فلسفی دارد و تنها به بیان ظرایف سلوک و عرفان به زبان حکیم بسنده نموده و همت بر بیان واقعیتهای دیار عارفان واصل و وادی عیاران سینهچاک و محبوبان سرگشتهٔ حق که عرفان حقیقی در نزد آنان است نداشته است که گفتن از آن عرفان ، زمان و مکان و یاران ویژهٔ خود را میطلبد و این کتاب و حتی کتابهای موجود در عرفان ، فرسنگها از آن فاصله دارد و هیچگاه در خور بیان حقایق و یافتههای عرفان محبوبی نیست و دادههای کتابهای موجود ، تنها دورنمایی از عرفان محبّان است .
امید است که این نوشتار ، راه صواب و حق را نمایانده باشد تا در غوغای زمانهٔ حاضر که ناسوت به برخی از مردمان به شدت رو کرده است ؛ به گونهای که گویا اهل دنیا عالمی را غیر از آن نمیشناسند ، راه گم نگردد و خواهان حق در بیغولهها و سنگلاخها یا درههای خطرناک گرفتار نشود .
سیری در دو نمط نهم و دهم
ساختار و چیدمان اشارات ، بسیار ظریف و دقیق است . حکمت اشارات از وجود شروع میشود و وجود را به مجرد و مادی تقسیم میکند و هستی را گستردهتر و فراتر از ماده و مادیات میداند و سپس از صنع و نفوس سخن میگوید و در پی آن نفوس انسانی و غیر انسانی را مطرح مینماید و بحث غایت جهان و انسان را طرح مینماید و از سعادت و شقاوت آنان و لذایذ و آلام سخن میگوید و بحث را به «طلب جناب انسان» میرساند و غایت انسان را موضوع عرفان قرار میدهد و خاطرنشان میسازد که این انسان است که میتواند عرفان جمعی و کامل داشته باشد و در دو نمط نهایی اشارات به تبیین این امر میپردازد .
شیخ در نمط نهم ، داستان سلامان و أبسال را بازگو میکند که از لغزها و معماهای عرفانی به شمار میرود . این داستان به شرح ماجرای انسان و شناخت وی و مسیر کمالات او میپردازد و میتوان گفت : شیخ ، سمبل انسان عارف را سلامان و سمبل درجهٔ وی را ابسال میداند و با توجّه به ویژگی داستانهای سمبلیک ، وی مرد را که صاحب اقتدار و عقل است ، نمونهٔ انسان عارف قرار میدهد و زن را که مظهر زیبایی ، کمال و ظهور عشق است ، مظهر درجات عرفانی میداند .
کمالات آدمی همان زینت ، جلا و صفای سرّ باطن است که انسان با تلبس به آن به عرفان بار مییابد و بههمین خاطر در این داستان از عارف به سلامان تعبیر میشود که
(۲۳)
حیات و سلامت پیدا میکند و از کمالات به ابسال تعبیر میشود که تلبس به این کمالات ، مایهٔ تسلیم عارف به حق است و او را به موت و هلاک در این راه میاندازد . البته منظور موت و هلاک از ظاهر است که فرمود : «موتوا قبل أن تموتوا»(۱) و هلاکت از ظاهر سبب حیات باطنی و سلامت از مشکلات اهل ظاهر است .
این داستان بیان میدارد که مرد یا سلامان با تلبس به زن یا ابسال ، کمال و جمال تمام پیدا میکند و عشق را کامل میکند و زن با تلبس به مرد به کمال میرسد و خود را تکمیل مینماید که : «هنّ لباس لکم وأنتم لباس لهنّ»(۲) ؛ بنابراین مرد با عشق ورزیدن به زن به تکامل میرسد و زن با تدلل ، ناز ، عشوه ، غنج و دلال ، محبوب مرد واقع میشود و برای او خودنمایی ، جلوهگری و ظهور میکند و از خود اظهار تمام سر میدهد ؛ چه این که حقایق الهی ، در جمال حق تعالی ظهور دارد و جمال حق بر جلال وی مقدّم است که : «سبقت رحمته غضبه»(۳) و ظهورات جمالی حق بر ظهورات جلالی غالب است و ظهورات جلالی او در لفافهٔ ظهورات جمالی پیچیده شده و بر این اساس ، در پس هر کمال و زیبایی ناملایماتی و در پس هر ناملایمی لذتهای فراوانی است .
دنیا نیز بر همین منوال است . ناسوت که محل ظهور و اظهار کمالات ربوبی است به هر که رو کند و به ظاهر لذت بیشتری به وی ارزانی دارد منتظر است تا شداید بیشتری بر وی وارد نماید . آنکه در دنیا زحمت و رنجی را بر خود روا نداشته و بر خود شدت و سختی وارد نیاورده است پایانی خوش ندارد ؛ همانگونه که باطن خوشی نیز نخواهد داشت و کامیابیهای وی بیشتر صوری و ظاهری است . البته ، کسی که باطن وی بهتر از ظاهر او باشد ، تلاش و شدت وی نیز بیشتر است و با آن که در صورت ظاهر چندان لذت و بهرهوری ندارد ، در باطن و پایان عمر حقیقت لذتها به او رو میآورد تا جایی که به هنگام وصل : «فزت وربّ الکعبة»(۴) سر میدهد و از صمیم جان فریاد بر میآورد :
مرگ اگر مرگ است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگتنگ
شیخ در این داستان خاطرنشان میسازد که انسان عارف ، مرادی دارد و مراد وی کسی جز حق نیست و به همین خاطر چیزی را بر یافت حق مقدّم نمیدارد .
شیخ ، عرفان اسلامی را دنبال میکند و غایت عرفان اسلامی چیزی غیر از حق نیست و
۱ـ اسماعیل بن محمد العجلونی ، کشف الخفاء ، ج۲ ، ص۲۹۰ .
۲ـ بقره / ۱۸۷ .
۳ـ شیخ طوسی ، مصباح المتهجد ، ص۶۹۶ .
۴ـ بحارالانوار ، ج۴۱ ، ص۲ .
(۲۴)
از این رو ، عارف در این چیدمان نمیتواند غایتی غیر حق داشته باشد .
زندگی عارف معمایی است که باید در پی رمزگشایی از آن برآمد و وجود عارف ، رمزی است که باید آن را گشود . وجود عارف پیچ در پیچ و لایه لایه است و به آسانی قابل شناخت نیست . هر که عارفی را یافت و وی را دریافت و آن عارف سرّ خود را برای وی باز نمود و دل خویش را خوان میهمانی او ساخت خیر کثیری پیدا کرده ؛ چون چشمهٔ حکمتی از او بر وی جاری شده است و آن که در طی طریق ، عارفی کامل نیافته ، بیمعماست و حقیقتی را نمییابد مگر آن که از محبوبان باشد که آنان خود سرّ همهٔ عالم و آدم هستند و نیازی به پیر و مربی ندارند و آموخته شدهٔ بیواسطهٔ حضرت حق میباشند .
شیخ ، نمط دهم را «اسرار الآیات» نامیده است . مراد وی از آیات همان اولیای خدا و عارفان هستند و اسرار آنان ، آثاری مانند معجزه ، کرامت و دیگر امور غریب است .
وی مردم را بر سه دسته میداند : یکی اولیای خدا که سبب کارهایی که انجام میدهند در نفس آنان است . دو دیگر عاقلان هستند که هرچند نمیتوانند کارهای اولیای خدا را انجام دهند ، آن را معقول و غیر محال میشمرند و دستهٔ سوم ، جاهلان هستند که نه میتوانند کار ولی خدا را انجام دهند و نه میتوانند کار وی را ادراک و تعقل نمایند و از این رو منکر آن میشوند و آن را بیاساس میدانند و گاه در مقابل آنان به ستیز بر میخیزند .
شیخ، اسرار اولیای خدا را تحت سه عنوان یادآور شده است :
الف . امساک از غذا به مدتی دراز و طولانی که برخی از مبادی را بیان میدارد؛
ب . کارهای خارق عادت و غیر عادی ؛ مانند : طی الارض که تمکین عارف را مینمایاند؛
ج . اِخبار از غیب که دید عارف را برای دیگران به نظاره میگذارد .
وی برای اثبات امکان اِخبار از غیب بحثی طولانی را در طی شانزده فصل (اشاره و تنبیه) میآورد .
جناب شیخ در پایان کتاب ، دو وصیت مهم دارد : یکی آن که انسان عاقل نباید هر چیزی را انکار نماید ؛ همانگونه که نباید هر چیزی را به آسانی و بدون دلیل بپذیرد . افرادی که هر امری را به آسانی میپذیرند یا هر مطلبی را بدون تأمل و دقت به آسانی رد
(۲۵)
میکنند ارزش اندیشاری ندارند و چنین برخوردی در ضعف و ناتوانی آنان ریشه دارد . شیخ سفارش مینماید : هر امری را ممکن بدان و تا به برهان نرسیدی منکر آن مشو ؛ هرچند لازم نیست آن را بپذیری . این یک اصل است که عاقل ، حکیم ، فیلسوف و هر کسی که آهنگ ورود به مباحث علمی و عقلی را دارد نباید به آسانی هر سخنی را بپذیرد و نیز نباید به آسانی تمام سخنان را به بهانهٔ فراوانی افکار عامیانه و نادرست ، رد کند .
سفارش دیگر شیخ که خداوند متعال را در آن وکیل میگیرد این است که : «مطالبی که من در این کتاب برای شما عنوان میکنم سزاوار نیست که برای هر کسی بازگو شود و نباید آن را به هر کسی گفت ؛ اگرچه نباید آن را از هر کسی نیز دریغ داشت» . وی در ادامه میفرماید : «اگر این مطالب را فاش کنید و آن را به هر کسی بگویید ، آن را ضایع ساختهاید و به هر کس هم که میآموزید باید وصیت مرا با او در میان بگذارید که آن را جز به اهل حکمت نگوید و نباید حکمت را از اهل آن بخل داشت» .
آنچه از این دو نمط به دست میآید این است که شیخ ، مقامات عرفان و احوال آن را انکار نداشته و آن را پذیرفته است و با حدّت ذهنی که داشته به ادراک آن رسیده و عرفان محبّی و نه عاشقانه و محبوبی را در ذهن و علم خود یافته ؛ چرا که در اواخر عمر ، نسیمی از آن حقیقت ، گونهٔ قلب و سرّ وی را نوازش نموده و آینهٔ فکر وی را به عالم قدس متوجه گردانده و سرّ وی بعد از سیری برهانی و توجه به استدلال ، تفکر و مطالعه که ذهن وی را به حد اعتلای بلوغ و کمال رسانده ، شکفته شده و راه عرفان و عارفان را برگزیده و به گفتهٔ خود وی، «اراده» یافته ، امّا با توجّه به عمر کوتاه او و با تأمل در نوشتههای موجود ابن سینا به نظر میرسد شیخ نتوانسته است صاحب ریاضت ، عزم و تمکین گردد و توفیق ریاضتهای عرفانی و ختم ذکر و مانند آن را نیافته و این پیر باب علم ، طفل راه عرفان بوده و خواسته است در سیر و سلوک گام بردارد که دست طبیعت بر سینهٔ او میزند و او را به دیار باقی میبرد . روحش شاد .
بیان شیخ در اشارات و بهویژه در این دو نمط مجمل است و به جزییات منازل و احوال عرفانی نمیپردازد و از این رو آن را باید اموری کلی و درآمدی بر عرفان دانست و به همین علت ، کاربردی نیست و سالک را در مقام عمل نفعی نمیبخشد ؛ چرا که به وی در تشخیص منزل و تعیین حالت و درجهٔ خود کمکی نمیرساند و حدیث پراکندهای است برای اندرز گرفتن و تذکر یافتن که ویژگی کتابهای اخلاق کلامی به شمار میرود .
(۲۶)
اخلاق کلامی مخاطب خود را همچون آسیابگردانی میسازد که هیچ حرکت رو به پیشی برای وی پدید نمیآورد ؛ هرچند حرکت وی موزون ، دلفریب ، خوش رقص و زیبا باشد . ظاهر آرام و باطن صاف صاحب اخلاق کلامی بر پایهٔ خودسازی نفس است و وی را به قلب نمیرساند . وی با آنکه باطنی دارد که از رذیلت خالی است و به گناه آلوده نیست ، ولی او هنوز اوست و این در سلک عرفان ، بزرگترین گناه است . وی علفهای هرز گناهان را از زمین نفس خویش زایل نموده و زمین نفس خود را آمادهتر ساخته و در این صورت با کمترین اشاره و فشاری از زینتی پوشالی فرو میریزد ؛ چرا که : «الانسان حریص علی ما منع» .
کمتر میشود که دادهها و گزارههای عرفانی اشارات از اخلاق کلامی یا فلسفی فراتر رود و به عرفان و معرفت و سیر و سلوک عارفانه رسد ؛ سیر عارفانهای که غیر از سیر عاشقانه است و در کمتر کتابی از آن سخن گفته میشود .
سخن شیخ این است که عارف مؤمن ، طالب حق است و چیزی را بر عرفان حق مقدم نمیدارد و عبادت وی غایتی جز حق ندارد و عبادت و معرفت وی ظهور ارادت اوست . ارادت عارف به حق و طلب حق از سوی عارف همان انصراف نفس او به قدس جبروت برای استشراق نور حق است و آن عبارت است از آیینهگردانی در برابر حق . عارف ، آیینهدار و آیینهپرداز و آیینهگردان روی حق است و نور حق دلیل او برای وصول به حق است . شیخ در این راستا میگوید : برای داشتن صفا و تلطیف سرّ ، ریاضت لازم است و چگونگی آن را پی میگیرد . همهٔ سخن شیخ این است که عارف ، مرید حق است و هم به باطن و با معرفت و توجه و هم به ظاهر و با عبادت بهسوی حق رو میآورد که البته این امر ویژهٔ محبان است و محبوبان و عارفان عاشق را باید در بلندایی بسیار برتر و فراتر از آن دید .
وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین
(۲۷)
(۲۸)