شناسنامه
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | زلال عرفان/محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳. |
مشخصات ظاهری | : | ۱۳۲ص. |
شابک | : | ۹۷۸-۶۰۰-۷۳۴۷-۱۸-۸ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فیپا |
موضوع | : | عرفان |
رده بندی کنگره | : | BP۲۸۶/ن۸ز۸ ۱۳۹۳ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۸۳ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۳۵۰۲۹۷۴ |
فهرست مطالب
فهرست مطالب
پیشگفتار··· ۷
بینش یکم
رابطهٔ عرفان نظری و عملی از نظر فلسفی و عملی ۹
تفاوت اخلاق عرفانی و اخلاق صوفیگری ۱۵
پایههای عرفان راستین··· ۱۷
ویژگیهای عرفان ناب شیعی ۱۹
تدوین عرفان شیعی ۲۴
ولایت عامهٔ همهٔ عرفا··· ۲۹
تشکیل بانک اطلاعات عرفانی ۳۱
اشکالات کتابهای عرفانی ۳۳
راهیابی تعصب به بحثهای علمی ۳۴
مراتب نظام آموزشی عرفان··· ۳۶
(۵)
بینش دوم
عرفان در مکتب اهل بیت علیهمالسلام ··· ۴۷
بینش سوم
نزاع عقل و عشق با نگاه به دعای عرفه··· ۶۷
بینش چهارم
جایگاه عرفه و رابطهٔ آن با عید قربان با نگاه خاص… ··· ۷۹
بینش پنجم
زلال عرفان و جام بلورین عقل و علم··· ۹۳
پیشگفتار
کتاب حاضر دربردارندهٔ پنج مصاحبه با موضوع عرفان است. این مصاحبهها را گروه اخلاق و تربیت پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی دفتر تبلیغات قم، همایش چهرههای درخشان، رادیو فرهنگ و روزنامهٔ خراسان انجام دادهاند. در مصاحبهٔ رادیو فرهنگ، از عرفان حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام ، پیشنیهٔ عرفان اسلامی و تفاوت آن با دیگر عرفانها، بررسی دادههای عرفانی دعای عرفه و عشق در وادی خونین کربلا گفته شده است. روزنامهٔ خراسان، اهمیت و جایگاه روز عرفه و اعمال آن و نیز محتوای بلند و عارفانهٔ دعای عرفه را موضوع مصاحبهٔ خود قرار داده است. همایش چهرههای درخشان نیز در مصاحبهٔ خود، از چیستی عرفان و مولفههای عرفان واقعی و نیز از نزاع عقل و عشق و فقه و عرفان پرسیده است. شایان ذکر است این کنگره به نام عارف شهیر، حضرت آیتاللّه سید علی آقا
(۷)
قاضی طباطبایی قدسسره برگزار شده بود که به این مناسبت، در خصوص آن بزرگوار نیز مطالبی طرح گردیده است.
اما مصاحبهٔ نخست ـ که کارِ گروه اخلاق و تربیت پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی دفتر تبلیغات قم است ـ کاستیها و آسیبهای عرفان نظری و تاثیر آن بر عرفان عملی را بحث میکند. این مصاحبه برای نخستین بار، در این کتاب نشر عمومی یافته است.
وآخر دعوانا ان الحمد للّه ربّ العالمین
بینش یکم
رابطهٔ عرفان نظری و عملی از نظر فلسفی و عملی
رابطهٔ عرفان نظری و عملی از نظر فلسفی و عملی
اشاره: متن حاضر، مصاحبه با گروه اخلاق و تربیت پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی دفتر تبلیغات قم است. این مصاحبه در تیرماه ۱۳۸۵ به مدت دو ساعت انجام شده است. متن این مصاحبه از پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی دفتر تبلیغات گرفته شده است که در اینجا با ویراستی تازه میآید.
عرفان بر دو قسم نظری و عملی است. از نظر فلسفی، عرفان عملی فرع بر عرفان نظری است؛ یعنی ارزش هر عملی به اندیشهٔ آن عمل است؛ از اینرو، هم در فلسفه و حکمت و هم در عرفان، ارزش عرفان عملی و نیز ارزش حکمت یا فلسفهٔ عملی، به عرفان نظری و فلسفهٔ نظری است. بر این اساس، عرفان عملی به خودی خود هیچ موقعیتی ندارد و این عرفان
(۹)
نظری و بلندای آن است که عرفان عملی را ارزش و موقعیت میدهد و آن را منتج میسازد.
برای نمونه، در فضیلت کردار حضرت امیرمومنان علیهالسلام در روایت است: دو رکعت نماز یا ضربت شمشیر ایشان در روز خندق، برتر از عبادت ثقلین (جن و انس) است. برتری تمامی کردار حضرت امیرمومنان علیهالسلام ـ که در این روایات، تنها دو نمونه از آن ذکر شده است و عمومیت دارد ـ از تعداد رکعات نماز نیست. نماز که همین رکوع و سجود خاص است، این برتری برای معرفتی است که آقا امیرمومنان علیهالسلام نسبت به عبادت و حقیقت داشتهاند؛ معرفتی که حضرت امیرمومنان علیهالسلام آن را این گونه بیان میفرماید:
«مَا عَبَدْتُک خَوْفا مِنْ نَارِک وَلاَ طَمَعا فِی جَنَّتِک وَلَکنْ وَجَدْتُک اهْلاً لِلْعِبَادَهِ فَعَبَدْتُک»(۱).
ارزش عرفان عملی یا فلسفه و حکمت عملی متفرع بر نظر و دانش آن کار است.
یکی از عواملی که سبب شده عرفان عملی رواج و رونقی نگیرد و آنچه که هست نیز نتیجه نبخشد، این است که آنان که به عرفان عملی روی میآورند، در عرفان نظری کاری نکردهاند و قوّت اعتقادی و باور صحیح ندارند. عرفان عملی بیشتر قابل
۱٫ بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۱۴٫ «خدایا، تو را از ترس آتش و به طمع بهشت عبادت نکردم؛ بلکه تو را شایستهٔ عبادت یافتم، پس پرستش و بندگیات کردم».
(۱۰)
احساس و تجربه است تا عرفان نظری. گزاردن نماز، داشتن چله، رکوع و سجودهای طولانی، بهتر خود را نشان میدهد تا معرفت که به دست نمیآید و ملموس نمیباشد.
حوزهها نیز در این دانش، ضعیف هستند و از آثار و آسیبهای این ضعف، آن است که علما، بزرگان، مجتهدان، فلاسفه و عرفا نمیتوانند بیان کنند خدا چیست و کیست و پاسخی در خور برای آن ندارند و گفتههای آنان بیشتر تعبد و تقلید است تا تعقل و ارایهٔ تصویری درست از خداوند به مخاطب. گویا خداوند منطقهٔ ممنوعه است. ما حتی برای بچّهها و کودکان نیز نتوانستهایم تصویری روشن از خداوند داشته باشیم و آنان را در ابهام میگذاریم. عمل، فرع بر معرفت است و تا به کاری معرفت نباشد، عمل به کار نمیآید و اجرایی نمیشود. عملی که محقق میشود، معرفتی را پشتوانهٔ خود دارد که اگر معرفت درست نباشد و به قول منطقیها ارزش صدق نداشته باشد، عمل نیز منطبق و هماهنگ با واقع نخواهد بود. شما میخواهید برای خدا کار کنید و متعلق عمل شما خداست، اما خدا چیست و کیست؟ برای این پرسش، پاسخی در خور ندارند. بحثهاییکه در حوزهها در این رابطه هست، حاشیهای است. برای نمونه، آقایی از مشهد با هزینهٔ فراوانی به قم میآید تا وحدت وجود را به دعوا بکشاند؛ در حالی که نخست باید دید خدا چیست و کیست
(۱۱)
و سپس گفت وحدت دارد یا کثرت.
باید عرفان نظری را در مرتبهٔ نخست مورد اهتمام قرار داد و به دست آورد که خدا کلی است یا جزیی و شخصی است یا حقوقی یا حقیقی؟ بسیاری از عالمان دینی، خداوند را کلی و امری حقوقی میدانند. حکمت عملی با ابهام در این پرسشها نتیجه نمیدهد. ارزش حکمت عملی به ارزش حکمت نظری است. اگر حکمت نظری نباشد، ماجرای راهب و زاهدی پیش میآید که در اصول کافی آمده است(۱) و میگفت «کاش خدا الاغش را میفرستاد تا از این علفها بخورد». اگر حکمت نظری نباشد، از نمازِ حتی اول وقت نیز چیزی بیرون نمیآید. این یک مساله است.
اما نکتهٔ دیگری که باید به آن توجه داشت، تفاوت معرفتهاست. میان اخلاق عرفانی با عرفان عملی تفاوتی وجود ندارد و سوال از تفاوت آن دو نادرست است. اخلاق را باید به اخلاق عرفانی، اخلاق فلسفی و اخلاق کلامی تقسیم کرد.
اخلاق کلامی، اخلاقی است که بر تزکیه و پالایش نفس تاکید دارد و در میان بیشتر متدینان و اهل ظاهر و برخی از حوزویان متداول است. نمایندهٔ این اخلاق را باید دو کتاب «معراجالسعاده» و «جامعالسعادات» دانست. در این اخلاقْ
۱٫ نک: الکافی، ج ۱، ص ۱۲٫
(۱۲)
تخلیه، تزکیه و تحلیهٔ نفس را سفارش میکنند. آنان خود را چون عروس آرایش میکنند؛ به این معنا که شانه، عطر، سجاده، انگشتر، محاسن و تحتالحنک را شروع کار خود میدانند. هدف آن نیز کسب قرب الهی و رسیدن به ثواب، خیرات، سعادت اخروی و دوری از عذاب جهنم است. عبادت در این اخلاق، سکویی برای پرتاب به بهشت و نجات از دوزخ است. وقتی چنین متخلّقی از دنیا میرود، توصیه مینماید انگشتر زیر زبان او بگذارند، چهل نفر بر درستی او شهادت دهند و آن را بنویسند و در قبر با او بگذارند. در این اخلاق، بر حفظ آداب شرعی و نیز سجایای انسانی و فضایل اخلاقی کوشش میشود. در واقع اخلاق کلامی، اخلاق عامی، عادی و ابتدایی است که ظواهر شرع نیز آن را تایید کرده است؛ چون عموم افراد بیش از آن نمیتوانند از عهدهٔ چیزی برآیند. مثل اینکه میگوید: «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا»؛ اما این نهایتِ کار نیست. آنچه هماینک در حوزهها رواج دارد، اخلاق کلامی است. میبینید که در مرکز حوزهٔ ما وقتی صحبت از اخلاق میکنند، منظور گریه و این چیزهاست. کسانیکه در حوزه درس اخلاق میگویند و پنجشنبهها دعوت میشوند، بیشتر گریه میکنند؛ بدون آنکه علت گریه و معرفت به جلال یا جمال حق در آن باز شود و صِرف کردهای است که معرفت با آن نیست.
(۱۳)
بعد از آن، اخلاق فلسفی است. نمایندهٔ اخلاق فلسفی کتاب «طهارهالاعراق» ابنمسکویه است که کتاب «اخلاق ناصری» خواجهٔ طوسی برگرفته از آن است. در این مکتب با تحلیل عقلی، بر حفظ فضایل و دوری از رذایل تاکید میشود. برخی از کتابهای استاد شهید مرتضی مطهری نیز این مشی را دارد. ما در جای خود گفتهایم که اخلاق فلسفی و به طور کلی روش فلسفی نمیتواند زایش معرفت و ریزش باور داشته باشد و به قلب انسان ایمان ببخشد. با آنکه کتابهای استاد شهید بسیار ترویج میشود، اما این تبلیغ برای دورهٔ گذار مناسب بوده است و دایمی نیست.
اما اخلاق عرفانی ـ که در آن از معرفت حق، وصول به حق، رویت حق، حضور حق و قرب به حق سخن گفته میشود و موضوع و محور در آن، حق است و تمامی عبادتها برای قرب به خداست ـ برترین نوع اخلاق است که جایگاه ارزشی خود را در میان جامعه و حوزه باز نیافته است. در اخلاق عرفانی اگر از قرب به حق بحث میشود، مراد مصداق آن است و متخلق به این اخلاق باید این قرب را در خود احساس کند و بیابد و صرف بحث از مفهوم، مراد نیست. این عرفان، همان است که در نماز میخوانیم و میگوییم: «ایاک نعبد وایاک نستعین»(۱). در عرفان حالات خود با خدا را دنبال
۱٫ درویشها میگویند: این «کاف» را در این آیه به مولا میزنیم. بعضیها میگویند: به پیرمان میزنیم. بعضیها میگویند: به سر در مسجد میزنیم! حالا ما این کاف را به کجا میزنیم؟ ببینیم سرمایهمان چیست؟ این، کاری است که ما میخواهیم شروع کنیم.
(۱۴)
میکنند و چنین نیست که در پی راحتخانهای در آخرت باشند. آنان دنبال یک نوع قرب و وصول به خدا هستند.
تفاوت اخلاق عرفانی و اخلاق صوفیگری
از سوی دیگر، اخلاق عرفانی را نباید با اخلاق درویشی، قلندری و صوفیگری خلط نمود. عرفانی که ما از آن سخن میگوییم، عرفانی مدرن، علمی و عصمتی است؛ نه درویشی و صوفیگرایی. عرفانی که ما میگوییم، همانند کاری است که مجتهد برای فتوای خود میکند؛ یعنی استدلال و حجت دارد. اما عرفان قلندری و درویشی، حجت و استدلال ندارد و مثل کار مداحان است که با کمترین سواد، شعر و مقتل میخوانند و مردم را گریه میاندازند؛ مداحی که گاه مجتهد و روش اجتهاد و مقتل و سند را نمیشناسد. به چنین اخلاقی تصوف، درویشی و قلندری میگویند که دستکم هزار سال در کشور ما پیشینه دارد و در بعضی از مناطق، ریشه دوانده است.
آنچه حوزهها باید برای آن سرمایهگذاری کنند، اخلاق عرفانی است که معرفت را با خود دارد، نه اخلاق کلامی که در آن دعوت میشود: به بهشت قانع شوید. همچنین نباید به آموزههای
(۱۵)
انحرافی صوفیان گرفتار آمد و درویشی، کشکولبازی و دریوزگی را تبلیغ کرد. مقامات عرفانیای که برخی از درویشان میگویند، همان کشکول است و کشکول یعنی گدایی. الآن تلویزیون و برخی از رسانهها وقتی میخواهند از عرفان بگویند، بیشتر عرفان درویشی را تبلیغ میکنند؛ چرا که عارف حوزوی سراغ ندارند. برخی از درویشها کارگردان یا بازیگر شدهاند و مرام خود را تبلیغ میکنند. وقتی کسانی دارند عرفان میگویند که وضع ظاهری مناسبی ندارند، معلوم است که آنان از عرفان مرده سخن میگویند. آنان درویشان گذشته را نبش قبر میکنند و همان را به مردم به عنوان عارف نشان میدهند. این آسیب به سبب ضعف حوزهها در عرفان است که نمیتوانند در رسانهها نقش فعال داشته باشند.
عرفان عصمتی که پشتوانهٔ امام معصوم علیهالسلام را دارد، باید در حوزهها نمود و نماد پیدا کند. این عرفان، همانند فقه باید اجتهادی، استنباطی و علمی شود. ما در مباحث عرفانی برای طلبهها میگوییم: عرفان، عروس علوم و بهترین گزارههای معرفتی بشر است؛ ولی عرفانی که بیپیرایه باشد. عرفان ابنعربی با آنکه یکی از قویترین متنهای عرفانی را دارد، اما تاثیرپذیر از فرهنگ اهلسنت و از عارفان محبی است و نمیتواند
(۱۶)
نقش عرفان عصمتی را داشته باشد که عارفان آن از امام معصوم علیهالسلام درس میگیرند و سینهچاکان معرفت آن، محبوبی میباشند. ما بیش از سیسال است سعی میکنیم عرفان محبوبی عصمتی را باز نماییم. شاید بیش از بیست جلد کتاب در این زمینه داریم. سطر به سطر «تمهیدالقواعد»، «فصوصالحکم» و «مصباحالانس» را توضیح داده و افزون بر شرح، به نقد دادههای آن پرداختهایم و هرچه پیرایه در آن سراغ داشتیم، زدودهایم و آن را هماهنگ با فرهنگ شیعی تصحیح کردهایم.
پایههای عرفان راستین
عرفان حقیقی و راستین، پایههایی دارد. نخستین بنیاد عرفان حقیقی، خردورزی و تعقل است. عرفان واقعی، گزارهای خردستیز ندارد و نیز هیچگاه بر گفتههای افرادی که خود را عارف میدانند تکیه نمیکند و اینکه «میگویند» و «میگفتند» را اهمیت نمیدهد. برای نمونه، محییالدین میگوید: من شیعهها را دیدم که چنین بودند. این حرف بیدلیل است. شما میخواهید یک فرهنگ را با یک رویت یا خواب به طور مطلق خراب کنید، بدون آن که دلیلی در کنار آن ارایه دهید. خدا رحمت کند آقاي خميني در شرح فصوص میفرمایند: «ایشان خود را دیده است!» ايشان که به محییالدین ارادت دارد، در اینجا عصبانی میشوند و این تعبیر،
(۱۷)
منتهای عصبانیت او را بیان میکند. در بحثها گفتهایم محییالدین مرد بزرگی است و اهل دروغ نیست. او صادق است، ولی در مثل دیدن شیعه به صورتی که میگوید، کشفی داشته و حالتی به او دست داده و خیال کرده که درست است؛ یعنی مبتلا به خیالات خود شده است.
گاهی نیز تصویرهایی را طراحی میکنند که برخی به آسمان میروند و میگویند اینها به معراج میروند. ما در کودکی استادی داشتیم کافر و گبر به تمام معنا که ریش و گیس بلند و سفیدی داشت و در فیلم حضرت نوح، نقش حضرت نوح را بازی میکرد! در این فیلم، به آسمانها میرفت. از او پرسیدم: «چگونه به آسمان میرفتی؟» میگفت: «زیر پای ما شیشه بود و دوربین شیشه را نشان نمیدهد!»
خلاصه، در حوزههای ما باید شاخصهٔ نخستِ معرفت و عرفان بدون پیرایه، خِرَد باشد. شما در عرفان نمیتوانید سخنی بگویید که برخلاف خرد باشد. عرفان نمیتواند خردستیز باشد؛ از اینرو میگوییم: عرفان باید با «برهان کامل» مستدل باشد.
دومین شاخصهٔ عرفان راستین، مطابقت آن با شریعت است. در عرفان نباید چیزی برخلاف شریعت گفت؛ البته شریعت بیپیرایه که در نظام استنباط و اجتهاد روشمند به دست آمده باشد.
با رعایت دو شرط گذشته، آنچه مورد رویت عارف واقع
(۱۸)
میشود، جواز نقل مییابد و عارف نباید آنچه را که میبیند و ظاهر شرع یا خرد با آن موافق نیست، بیان دارد. بنابراین، عرفان بر دو پایهٔ خردگرایی و برهان کامل و نیز شریعت بیپیرایه استوار است؛ به عبارت دیگر، هر رویت و شهودی که مخالف این دو باشد، ارزش صدق و اعتبار ندارد و حجت نمیباشد.
ویژگیهای عرفان ناب شیعی
یکی از ویژگیهای برجستهٔ عرفان شیعی، آن است که عارفانِ آن با هم هماهنگ هستند و کمتر میشود با هم اختلاف داشته باشند؛ مگر آنکه یکی از آنان از عرفان غیر شیعی تاثیر پذیرفته باشد. قرآن کریم و روایات امامان معصوم علیهمالسلام نیز معرفتی یکسان و مستوی به دست میدهد. حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام از آقا رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله تا شخص آقا امامزمان علیهالسلام و همینطور حضرت زهرا علیهاالسلام گویی همه یک سخن دارند. اندیشههای آنان بسیار بلند و صافی است و هیچ اختلافی نسبت به معرفت به خداوند متعال در آموزههای آن بزرگان نیست و رویت همهٔ آن بزرگواران با هم هماهنگ است؛ چرا که آن بزرگواران از دیدههای خود میگویند؛ ولی در فلسفه و عرفان چنین نیست و همه مفهومهایی ذهنی را از یکدیگر کسب کردهاند، نه مصادیق را؛ از این روست که میگوییم عرفان عملی، متفرع بر عرفان نظری
(۱۹)
است؛ یعنی هر قدر ما در ربانیت و الوهیت خداوند بیندیشیم و بُرد بلند کاری داشته باشیم، عرفان عملی ما به آن اندازه ارزش مییابد.
دومین ویژگی عرفان شیعی، آن است که بهترین موضوع و مصداق را برای عرفان خود دارد، که همان «وجود» است. برای عرفان شیعه، کتاب و سنت موضوع است و مصادیق آن را نیز حضرات معصومین علیهمالسلام بیان کردهاند. آموزههای آنان در این زمینه اگر بهدرستی ارایه شود و تبیین گردد، حتی پیروان مکاتب دیگر را میتواند جذب نماید و بر عرفان دینهای دیگر چیرگی مییابد؛ چرا که عرفانهای دیگر از ارایهٔ مصداق، ناتوان است و نمیتواند حتی موسسان عرفان خود را مصداق کامل آن عرفان قرار دهد و مورد نقض آن در رفتار، اندیشه و کردار رهبران عرفانی آنان موجود است؛ اما در عرفان شیعی، مصداق عینی کامل عرفان وجود دارد. این مصداق همانند قواعد ادبیات است که اسلامی و غیر اسلامی ندارد. عرفان شیعی نیز چیزی است که جز حضرت امیرمومنان علی علیهالسلام و دیگر حضرات معصومین علیهمالسلام مصداق کاملی ندارد؛ به عبارت دیگر، در عرفان شیعی هیچکس نمیتواند برای عارف مصدر واقع شود و غیر از حضرات معصومین علیهمالسلام و دیگر اولیای الهی تنزیلاتند که خود را به این راه کشاندهاند. این مفادِ «صراط الذین انعمت علیهم» است؛ «خدایا، ما
(۲۰)
را در راهی سیر بده که به آنان انعام کردهای.» ما در جای خود و در کتاب تفسیر سورهٔ حمد گفتهایم: «انعامیها همان عارفان و اولیای محبوبی هستند که عرفان آن تاکنون برای حوزهها باز نشده است؛ عرفانی که فرسنگها با عرفان محییالدین فاصله دارد و تنها ویژهٔ فرهنگ ولایتمدار و توحیدی شیعه است؛ عرفانی که هنوز متنی برای آن تهیه نشده است و ما باید برای آن متن بنویسیم؛ متنی که با فرهنگ و باورهای شیعی هماهنگ باشد و قرآن کریم و سنت، موضوع آن باشد. در این صورت، اگر آن عرفان تعریف شود، فقیهی نیز با آن مخالفت نمیکند و دعوای فقیه و عارف فروکش میکند. در این عرفان، حتی عارفان اهلسنت نیز میتوانند از ما استفاده کنند و خود را در پیشگاه حضرات معصومین علیهمالسلام خاضع بیابند؛ اما متاسفانه ما در این زمینه کاری نکرده و از ذخایر شیعی بهرهای نبردهایم. اگر عرفان شیعی تدوین شود، هر کسی از آن بهره و لذت میبرد و عرفان شیعی را شیرین، تازه، زنده، پویا و دارای قرب، وصال، عشق، حب، مهر و کام مییابد ـ و نه فقر، گدایی و کشکول و مانند آن ـ و بساط عارفان ریاضتی هندوستان که در درویشها نیز بسیار تاثیر گذاشته است، برچیده میشود.
باید توجه داشت روایات و متون عرفان شیعی دارای عمقی است که سبب میشود هر عالمی به فهم گزارههای عرفانی نرسد.
(۲۱)
یکی از این منابع، «توحید صدوق» است که حتی خود ایشان در درونپژوهی روایات آن به معارف ولایی و عرفانی آن متفطّن نشده و با هوشیاری و دقت و معرفت لازم در آن ننگریسته است.
همانگونه که عرض کردم عرفان بر دو قسم است: عرفان محبوبان و عرفان محبان. عرفان شیعی با آنکه عرفان محبوبی است، اما متن درسی آن عرفان محبی است و جویندگان عرفان از این نظر در اشتباه قرار میگیرند. محبوبان، کسانی هستند که از بالا به پایین آمدهاند؛ یعنی آنان پیش از همه، خداوند را دیدهاند؛ اما محبان از پایین به بالا میآیند و در پایان راه است که شاید موفق شوند خداوند را بخواهند و او را دیدار نمایند. برای نمونه، آنان از برهان نظم به اثبات وجود خداوند میرسند و عرفانهای رایجی که عموم افراد جامعه میشناسند و عارفانی که برای آنان شناخته شده هستند، همه عارف محبی میباشند.
عرفان محبوبی، عرفان اولیای محبوبی است که از بالا آمدهاند و پیش از عالم و آدم، خداوند را با معرفت دیدهاند. آنان پیش از آن که به مدرسه بروند، خداوند را مشاهده کردهاند. این گونه است که هر چیز را «جلوه» و ظهور خداوند میدانند و میگویند: «به دریا بنگرم دریا ته بینم»؛ اما محبان بر آن هستند درس بخوانند تا عرفان بیاموزند و ریاضت بکشند تا اندکی از زمین بر شوند و عروجی گیرند. عارف محبی، همانند کسی است که شاعر نیست
(۲۲)
اما ادبیات، عروض و قافیه خوانده است و با سختی و زحمت شعری میگوید که مورد پسند طبع کسی واقع نمیشود؛ برخلاف فردی عامی که شاعر است و با آنکه ادبیات نمیداند، شعری میگوید که هرکسی را جذب خود مینماید.
این گونه است که عرفان شیعه در اساس با عرفان اهلسنت ـ که عرفانی محبی است ـ تفاوت دارد. البته عرفان اهلسنت چون پشتوانهٔ حکومتی داشته و دولتها از عارفان سنی حمایت میکردهاند و عارفان شیعی را به محاق میکشاندهاند، در عالم اسلام و حتی در میان شیعیان رواج یافته است و این عرفان در شیعه، از امور وارداتی به شمار میرود. متن عرفانیای که هماینک در حوزههای شیعی تدریس میشود، متنی است که توسط عارفان اهلسنت نگاشته شده است و عرفان شیعی در آن وجود ندارد. در عرفان شیعی، سیری مطالعاتی لازم است و برای تدوین آن باید نخست گزارههای دانش منطق را آورد؛ آن هم با دقتی که باید در این دانش داشت. این دقتها در منطق «الاشارات و التنبیهات» دیده میشود، نه متنهای رایج که در حوزهها خوانده میشود. بعد از آن باید فلسفه را فرا گرفت؛ آن هم نه فلسفهای که در «بدایهالحکمه»، «نهایهالحکمه»، «منظومه» یا «اسفار» است. این متنها در دوران تقیه نوشته شده است و فلسفهٔ شیعی را بیان نمیدارد.
بعد از آن، نوبت به عرفان میرسد. عارف نمیتواند عوام
(۲۳)
باشد و در صورتی عارفی چیرهدست میگردد که منطق و فلسفهٔ عالی ـ و نه عامیانه ـ را بداند. متاسفانه در طول تاریخ چنین بوده است که عارفان محبی و عام برای مردم جلوه میکردهاند و بسیاری از آنچه مردم به عنوان عرفان از آنان گرفتهاند، مورد نقد جدی است. حتی دیوان حافظ که شعرهای آن دهان به دهان بازگو میشود و بسیاری از آن مثل شده است، نیاز به نقد دارد و معرفتی عوامانه را ارایه میدهد. اینکه عارفی میگوید: «امسیت کردیا واصبحت عربیا = شب کردم در حالی که کرد بودم و صبح عرب شدم»، به این معنا که سر شب چیزی نمیفهمیدم و خوابیدم و بعد از آن درهای معرفت به روی من باز شد، چنین چیزی عرفان نیست. عرفان، نیازمند سند است. عرفان در صورتی عروس علوم است که از فیزیک، شیمی و ریاضی دقیقتر باشد؛ چرا که عرفان میخواهد بر آن دانشها جنبهٔ ارشادی و نظارت داشته باشد. عرفان رسمی، ضمن این که مطالب بسیار بلند و خوبی دارد و ما نباید آن را بایکوت کنیم و به محاق بکشانیم، اما این عرفان نمیتواند برای فردی شیعی بسنده باشد. به خواست خداوند باید عرفان شیعی را تدوین و سپس تبیین و ترویج نمود.
(۲۴)
تدوین عرفان شیعی
برخی به ما میگویند: «شما چرا فصوصالحکم میگویید و مصباح الانس میخوانید. بارها برخی از عالمان به من اعتراض کردهاند. من در پاسخ گفتهام: «ما متنی بهتر از فصوص یا تمهید در دست نداریم. شما در صورتی میتوانید داشتههای پیشین را کنار بگذارید که بتوانید چیزی بهتر را جایگزین آن نمایید». این از مشکلات و مغالطات است که برخی در حوزهها متون عرفانی را به صورت کلی نفی میکنند. از سوی دیگر نیز برخی از کسانیکه به عرفان علاقه دارند، چنان مطالب آن را درست میدانند و به آن باور دارند که گویی این کتابها وحی است. محییالدین نیز میگوید: «این کتاب را پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به من داده است». من دستکم هزار اشکال به این کتاب وارد کردهام. اگر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله این کتاب را به محییالدین داده بود، نباید اینهمه اشکال به آن وارد میبود. چنین برخوردهایی یا افراط است یا در غلتیدن به جانب تفریط. این کتابها را نه درست است که با انبر بگیریم و نه آنکه باید آن را در رحل بگذاریم و به آن افتخار کنیم که فصوص خواندهایم! آنانکه این کتابهای عرفانی را وحی میدانند، عقبماندهاند و کسانیکه میگویند: «اینها همه نجسند»، افراد جامد و مرتجع هستند. کسی میتواند به این کتابها ورود یا اشراف پیدا کند که برتر از اینها باشد، کاملتر از اینها سخن
(۲۵)
بگوید و سند بیاورد و وقتی آن را خواند و متوجه شد که این کتاب چه میگوید، به نقد دادههایی بپردازد که با فرهنگ شیعی مغایرت دارد و از کلام اهلسنت متاثر است. البته تصدیق، فرع تصور است و باید نخست این کتاب را خواند و به فهم آن رسید تا قدرت نقد آن در وجود آدمی بارور شود.
هماکنون تنها کتابی که در عرفان عملی خوانده میشود، کتاب شریف «منازل السائرین» است. این کتاب، بهترین متن درسی است؛ ولی با این وجود، اشکالات آن فراوان است. ما این کتاب را با نقادی دقیق خوانده و شرح کردهایم و با عنوان «سیر سرخ» ـ که پیشبینی میشود به بیست جلد برسد ـ برای نشر آماده است.
باید توجه داشت اندیشههای عرفانی حضرات معصومین علیهمالسلام در عرفانهای رایج دیده نمیشود و نویسندگان حوزه باید این خلا را پر نمایند. گفتیم عرفان بر دو پایهٔ خرد و شریعت بنا نهاده میشود؛ بنابراین فصوصالحکم، تمهیدالقواعد یا مصباح الانس نمیتواند برای فردی شیعی به عنوان سند مطرح شود. درست است که مطالب بلندی در این کتابها وجود دارد، اما این دادهها، فرهنگ شیعی نیست. شیعه همواره در تقیه بوده و چون حکومتها و دنیای استکبار با آنان مخالف بودهاند، همواره مانع رشد شیعه شدهاند؛ ولی امروزه که حکومت در دست عالمان دینی است، حوزهها باید علوم معرفتی نهفته در فرهنگ
(۲۶)
شیعی و فرهنگ حضرات معصومان علیهمالسلام را استنباط و ترویج کنند. چرا تا میگوییم «عرفان»، نام منصور حلاج و ابوسعید ابوالخیر به ذهنها میآید؟ و تا میگوییم: «فلسفه»، یاد ارسطو و سقراط و بقراط است که جلوهنمایی میکند و هیچیک از حضرات معصومان علیهمالسلام در بلندای علم عرفان به ذهن ما نمیآید؟! تاریخ تا به امروز سکهٔ شیعه و فرهنگ اهلبیت علیهمالسلام را نمیخریده است؛ اما امروز از بزرگترین کارهای نظام اسلامی آن است که سکهٔ این فرهنگ و این مکتب را رایج و دارج کند؛ به گونهای که تا در جایی از دنیا از فلسفه و عرفان سخن به میان میآید، این نام حضرت امیرمومنان علیهالسلام باشد که ذهنها را خجسته و مبارک میسازد.
اگر عرفان به منصور حلاج، ابوسعید ابوالخیر و مانند آنها خلاصه شود، میشود ادعا کرد عرفان آنان دروغ است و مثل افسانهٔ رستم و افراسیاب میماند و آنان فقط همین حوالی را رفتهاند. اما در عرفان حضرات معصومین علیهمالسلام هر عارفی با مطالعهٔ دعای کمیل پی میبرد این دعا، کلام یک معصوم است. این دعا سندی غیر از محتوای آن نمیخواهد. متاسفانه، حوزههای ما بر عارفان سخت میگرفتند و در نتیجه، حوزه با خلا عرفان روبهرو است و علاقمندان نیز چون کسی را نمییافتند، بیشتر پیش درویشها عرفان میخواندند. نتیجه این میشد که اهل ظاهر بیشتر با آنان مخالفت کنند. ما در عرفان علمی، نظری
(۲۷)
و نیز در عرفان عملی باید کتاب و سنت را موضوع و اصل قرار دهیم و پس از آن از دیدگاه عارفان استفاده کنیم. عرفان با داستان، قصه، مرسلات، منقولات و گاه پیرایهها شکل نمیگیرد و متاسفانه با کنارهگیری حوزه از عرفان، عرفان به دست عطارها و بقالها افتاده و هماینک نیز عرفان وارداتی هندی، چینی و سامورایی است که جوانان را به خود مشغول داشته است و استقبال از کتابهایی که عرفان هندی یا غربی را ترویج میدهد، آمار بالایی ـ به ویژه در میان دانشگاهیان ـ دارد.
امروز دیگر به جوانی که هشتصد سال بعد از محییالدین زندگی میکند و بیش از او اطلاعات دارد، نمیشود گفت عرفان را باید در خانهای یاد گرفت که درِ آن بسته باشد و به او نیز بگوییم تو نمیتوانی بفهمی محییالدین چه میگوید. بهویژه جوان ایرانی که «نمیتوان فهمید» در قاموس خود ندارد. بله، خواندن عرفان به مبادی نیاز دارد و منطق و فلسفه میخواهد، اما جوانی که مبادی را در دست دارد، میتواند عرفان را بفهمد.
تدوین عرفان شیعی نیز در توان ایرانی ولایتمدار هست. این وظیفهٔ حوزه است که متنی در عرفان شیعی داشته باشد و بهحتم، روزی ناچار به ارایهٔ آن خواهد شد. تا چنین متنی فراهم نشود، نمیتوان جامعه را از پیرایههای عرفانی یا ظواهر خشک و بیروح نجات داد. امروزه افراد، نماز بسیار میخوانند؛ اما از این همه نماز نتیجهای نمیبینند؛ چرا که معرفت به توحید و معرفت
(۲۸)
به ولایت در آنان کاهش یافته است. فرد بدون آنکه بداند خدا چیست و مقام نورانیت یا خلقت نوری کدام است و سیر و سلوک و راه معرفت چیست، چیزی در نماز میگوید و طبیعی است که از چیزی خشک، آبی بیرون نمیآید. نوشتن عرفان شیعی مستلزم آن است که دستاندرکاران آن بتوانند بلندای بلندی را ببینند و تنگنظر و محدود نباشند. در این راه نباید مزجی(۱)، حاشیهای، انفعالی و وابسته عمل کرد و به نظر من این کار خیلی دوردست نیست. الآن بحمداللّه همه چیز فراهم است.
ولایت عامهٔ همهٔ عرفا
یکی از مباحث عرفان، ولایت است. در این بحث میان عارفان شیعی و سنی نقطهٔ اشتراک و افتراقی است. اشتراک آن در ولایت عامه است. در جای خود گفته شده است ولایت بر دو قسم عام و خاص است؛ اما نقطهٔ افتراق در ولایت خاص است. اهلسنت ولایت خاص را ندارد. محییالدین نیز در فصوصالحکم ولایت عام را بهخوبی بیان میدارد؛ اما در ولایت خاص مشکلات فراوانی دارد. ما با آنکه در پیش گفتیم شیخ صدوق روایاتی را در توحید خود آورده است که معنای دقیق آن
۱٫ مزجی یعنی اینکه متن دیگران را اصل قرار دهیم و فقط نظرات خود را آمیخته با آن متن بیاوریم.
(۲۹)
را در دست نداشته، اما مسلم است که وی در ولایت خاصه از محییالدین برتر و در ولایت عامه در حد محییالدین است و حتی شاید برخی مبانی محییالدین برای ایشان قابل ذوق نباشد. این در حالی است که اصل وجود شیخ صدوق به دعای امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) بوده است. البته این مثل آن است که کسی بگوید یک بودایی از فلانی تندتر میدود و راست هم میگوید، اما اگر آن فلانی سیگاری نبود، نه تنها از بودایی، بلکه از دوندگان مطرح تندتر میدوید. حال، اگر محییالدین ولایت خاصه داشت و در فضایی زندگی میکرد که در عرفان با استادی شیعه مواجه میشد یا در فرهنگ شیعه رشد میکرد، عرفان امروز او این نبود که در دست ماست؛ بلکه چیز دیگری بود که میتوانست بهراحتی تا به امروز عرفان شیعی را پاسخگو باشد؛ چرا که وی انسانی خارق عادت بوده است؛ اما او در محیطی بوده که بیش از این نمیتوانسته است رشد کند. انحراف محییالدین در برخی از گزارههای عرفان، به سبب زیست محیط اوست. همانند گاندی یا نهرو که با آنکه متفکر هستند، ولی به سبب زیستمحیطی که داشتهاند، با دیدن گاوی در برابر او کرنش میکنند و برای گاو خصوصیتی قایل هستند؛ چرا که آنان چکیدهٔ محتوای هندویی هستند که به اروپا چسبیدهاند.
(۳۰)
محییالدین نیز چکیدهٔ فرهنگ اهلسنت است که در عرفان به مشی یک متکلم سنی سخن میگوید.
به صورت قهری، محییالدین نمیتواند همانند شیخ صدوق حضرت امیرمومنان علیهالسلام را درک نماید و تنها مفهومی از ایشان دارد؛ هرچند محییالدین ممکن است در مفهوم توانمندتر از شیخ صدوق باشد. اگر روایات توحید صدوق به دست محییالدین داده شود، او آن را بهتر از شیخ صدوق تبیین و تحلیل میکند. این گونه است که عرفان نظری، عرفان عملی، یا ولایت خاصه و ولایت عامه با هم میتواند تقارب و تباعد داشته باشد.
تشکیل بانک اطلاعات عرفانی
گام دیگری که برای سامان دادن عرفان لازم است، تشکیل بانک اطلاعاتی مدرن است. باید مدارک عرفانی از قرآن کریم و سنت جمعآوری شود. متون عرفانی گردآوری گردد و گزارههای ناصواب آن تصحیح گشته و گزارههای صائب آن نیز مشخص شود. البته ما در عرفان به اینکه این مطلب عرفانی از کیست، اهمیت نمیدهیم؛ بلکه هر گفتهای را ـ هرچند برای امام معصوم باشد ـ به صورت علمی بررسی میکنیم؛ بهگونهای که حتی برای فردی که اعتقادی به دین ندارد نیز قابل ارایه باشد.
همچنین باید به محک آیات و روایت، درصد خلوص و
(۳۱)
ناموزونی این گزارهها به دست آید. بسیاری از منقولات عرفانی بیاساس و بلکه از خرافات است که گاه به نام روایت در این متون آمده است و ما با شناخت فرهنگ معصوم میدانیم که وی چنین سخن نمیگوید.
باید یافتههای عرفانی هر کسی نیز با توجه به سیر تاریخی آن به دست آید و آنانکه عالم در عرفان بودهاند، با آنانکه محقق در عرفان بودهاند، تشخیص داده شود. توجه داشته باشید که «محقق»، اصطلاحی عرفانی است. باید دید پیشینیانِ ابنعربی چه داشتهاند و شیخ چه آورده است که در عرفان، شیخ و مصدر شده است؟ یافتهها و تازههای محییالدین کدام است و عارفان و شارحان پس از وی هریک چه نوآوریهایی داشتهاند؟ تابعان وی چه کسانی هستند و منکران او کیانند؟
اشکالات کتابهای عرفانی
بزرگانی که به عرفان و معرفت شناختهشده هستند، بر دو قسم میباشند: یکی مدعیانی که کتاب و نوشتهای در عرفان ندارند و تنها از آنان کراماتی نقل میشود. در عرفان علمی، به چنین کسانی به صورت مثبت یا منفی هیچ اعتنایی نمیشود و گفتههای دیگران در مورد آنان حجت نیست و در جهت اثبات یا نفی، مورد هیچ حکمی واقع نمیشوند.
(۳۲)
گروه دوم، عارفانی هستند که با نوشتن کتاب، از خود سند بر جای گذاشتهاند. یا شعر گفتهاند و یا کتابهای تحقیقی به نثر. دیوان حافظ و کتابهای سید حیدر آملی یا ابنعربی چنین است. برخی از کتابها نیز انتسابهایی است که واقعیت ندارد و برای نمونه، عارفی آن را نوشته که چون خود شناختهشده و مشهور نبوده، آن را به یکی از عارفان مشهور ـ که شاید در سلسلهٔ مشایخ وی بوده ـ استناد داده است تا کتاب وی ماندگار شود. تفسیری که به نام محییالدین چاپ شده، اینچنین است. این تفسیر مرسلاتی بیسند است که صاحب آن شناختهشده نیست.
در برابر آن، آثاری وجود دارد که به هیچوجه نمیتوان آن را از صاحب خود نفی کرد. اسفار ملاصدرا و فصوصالحکم ابنعربی از این زمره است. برخی از کتابها نیز صاحب آن عارف نیست و عالم است و آن عالم نوشتههای دیگران را کپی کرده است. برای نمونه، کاشانی که عالمی است، در شرح منازلالسائرین، از تلمسانی ـ که عارف است ـ کپی برداشته است. البته وی در نگارش و پرورش مطلب قویتر از تلمسانی بوده است و علم وی بر او برتری داشته است. همانگونه که رانندهای که در جاده حرکت میکند، میفهمد که رانندهٔ دیگر خواب، ناشی یا مست است، یا یک طلبه بهراحتی دانش طلبهٔ دیگر را تشخیص میدهد، در عرفان نیز این گونه است و سایران و سالکان و به عبارت
(۳۳)
دقیقتر واصلانِ این راه، به خوبی یکدیگر را میشناسند و میدانند چه کسی در چه منزل یا مقامی است:
وهو بسبق حائز تفضیلاً
مستوجب ثنائی الجمیلا(۱)
مرحوم قونوی ـ که بهترین شاگرد محییالدین است ـ عالمی قوی میباشد و نوشتههای قونوی بهتر از نوشتههای ابنعربی است. قونوی تمامی کتابهای شیخ را بررسی و مطالعه کرده و بهترین مطالب آن را در مصباحالانس آورده است. وی گفته است: نوشتههای استادم اقیانوس است، اما لجنهایی دارد که باید آن را کنار بگذارم. در واقع قونوی سخنان و عبارتهای محییالدین را پالایش و تصحیح کرد. کار وی در بسیاری از موارد موفق بود ولی او نیز در دام مشکلاتی گرفتار آمده است که ما آن را در درس مصباحالانس بیان داشتهایم. بد نیست بدانید قونوی مادر خود را به ازدواج ابنعربی درآورد. وی شمس تبریزی را در قیاس با خود فردی پیاده میدانست. این در حالی است که مولوی قبلهٔ خود را شمس قرار داده بود. مولوی دختر خود را به ازدواج شمس درآورد و به او خانهای نیز داد. البته دختر مولوی یک سال بعد از ازدواج، درگذشت. این مسایل، قرب این عارفان را به هم میرساند و مرتبهٔ هریک را نیز مشخص میکند.
۱٫ شعری است در ابتدای الفیهٔ ابنمالک در نحو، به معنای: او به سبب سبقتش در این کار برتری دارد و شایستهٔ ثنای زیبای من است.
(۳۴)
راهیابی تعصب به بحثهای علمی
در میان شیعه، دو نفر از عالمان هستند که کتابهاییدر عرفان دارند. ایندو سید حیدر آملی و قاضی سعید قمی میباشند. مرحوم سید حیدر به مبانی تشیع بسیار اهتمام دارد. ایشان و نیز مرحوم قاضی سعید ـ که روحشان شاد و منور باد و خدا به ایشان، کریمانه عطای خیر کند ـ در مباحث عرفانی از تعصب دور نشدهاند و میزان را خرد، شریعت، دین و یافتههای خود قرار ندادهاند. ما باید منصفانه بحث کنیم. در عرفان به هیچوجه به این معنا توجه نمیشود که فلانی شیعه است یا سنی و حتی گَبر است. هماکنون جامعهٔ ما به سید حیدر بسیار حرمت میگزارد؛ چرا که وی شیعه است. حتی کسانیکه با عرفان مخالف هستند نیز از ایشان به بدی یاد نمیکنند و حتی اگر اشتباهی داشته باشد، چون ایشان را شیعه میدانند، آن را نادیده میگیرند. عرفان همواره در پی کشف حقیقت است و به دست آوردن حقیقت، شیعه، سنی و حتی گبر و غیر گبر نمیشناسد. عرفان، نظام «انظر إلی ما قال ولا تنظر إلی من قال» است. عرفان به هیچوجه کاری ندارد که صاحب گفته کیست و بر اساس صاحب گفته، به آن ارزش نمیدهد.
این مقدمه برای آن بود که خاطرنشان سازم همواره در قضاوت باید جانب انصاف را داشت. نوشتههای قاضی سعید (در شرح توحید صدوق) و نیز سید حیدر آملی، هیچیک نمیتواند
(۳۵)
جایگزین مکتوبات محییالدین باشد و محییالدین در عرفان بر آنان برتری دارد. ما باید انصاف داشته باشیم و «إجعل نفسک میزانا فیما بینک وبین غیرک»(۱) را میزان قرار دهیم. عرفان قاضی سعید اشکالات و نقدهایی بیش از عرفان ابن عربی دارد؛ یعنی اگر محییالدین این کتاب را ببیند، میگوید: نیمی از گزارههای این کتاب از من گرفته شده است و نیم دیگر آن عرفان نیست. ما هیچ کس را به طور مطلق نفی نمیکنیم. سید حیدر یا حتی متکلمان، عالمان خوبی بودهاند و نظریاتی دارند که برخی از آن درست و برخی از آن نادرست است.
مراتب نظام آموزشی عرفان
عرفان برای آنکه نظام آموزشی خود را پیدا کند، باید در سه مرحله و با سه کلاس تدریس شود: عرفان ابتدایی، عرفان متوسط، عرفان عالی. مباحث این مراتب نباید با هم خلط شود. همانگونه که در اصول، معالم با کفایه تفاوت دارد، عرفان نیز باید سه متن داشته باشد. عرفان در مرحلهٔ عالی، میان مسلمان و کافر کتابی و غیر کتابی تفاوت نمیگذارد و عارف نمیتواند به صرف شرقی یا غربی بودنِ عارفی، سخن وی را نشنیده بگیرد. در
۱٫ نهجالبلاغه، تصحیح و شرح: محمد عبده، ج ۳، ص ۴۵٫
(۳۶)
این عرفان، لازم است تمامی عرفانهای موجود، از کنفوسیوس و هندو و بودا تا عرفانهای آمریکایی و غربی، مورد بررسی قرار گیرد. تصدیق، همواره فرع بر تصور است و تا شما سخنان و ادعاهای آنان را ندانید، نمیتوانید دریابید که آیا آنان با حقیقت فاصلهای دارند یا خیر. ما سالیان پیش، ماه مبارک رمضان در زاهدان بودیم. سیکها در آنجا معبد و بتخانهٔ عظیمی دارند. ما را دعوت کردند. من و آقای عبادی با عدهای از طلبهها آنجا رفتیم. آنان کتاب مقدسی داشتند که آن را در آن معبد نگاه میداشتند. آنها خود این کتاب را ندیده بودند و ما با آنها مناظراتی داشتیم؛ اما چون آیین آنها را خوب میشناختم، میدانستم آنان چه اندیشه و چه آیینی دارند. البته در عرفان ابتدایی و متوسط لازم نیست از عرفانهای وارداتی بحث شود. اگر فرد در این دو مرحله، از آن عرفانها چیزی بخواند، دیگر نه رو به قبله میایستد و نه پشت به قبله، و به التقاط، تحریف و تشتت آلوده میشود. به تعبیر آقاي خميني از این طرف بچه مسلمان میروند و از آن طرف، بچه کافر در میآیند. این آسیب در عرفان عالی وجود ندارد.
امروز نمیتوان افراد جامعه و جوانان را از چیزی منع کرد؛ اما لازم هم نیست مطالب را در جای خود بازگو نکنیم. هر چیزی باید نظام و سیستم خود را داشته باشد. ورود به عرفان، نیازمند مبادی
(۳۷)
است و کسیکه عرفان و فلسفه نمیداند، نمیتواند به آن ورود پیدا کند. عرفان برای طلبهای که هنوز منطق، فلسفه و حتی فقه و اصول نخوانده است، سبب گمراهی میشود. ما نباید تعصب داشته باشیم. عرفان، نیازمند مبادی است. بله، در عرفانِ عالی است که نباید هیچ کس را نفی کرد و باید از هر عارف و هر عرفانی بحث کرد.
ما باید عرفان خود را محک بزنیم؛ همچنان که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خویش را با همهٔ کفر محک زدند و حضرت امیرمومنان علیهالسلام خود را با همه محک زدند و تا به امروز همه میگویند حق با علی است و معاویه است که باطل است. همانطور که آقا امام رضا علیهالسلام خود را با نمایندگان همهٔ ادیان محک زدند، ما نیز در حوزه باید همچون امامان معصوم علیهمالسلام باشیم و منصفانه رفتار نماییم. ما باید به دنبال قرآن کریم باشیم. قرآن کریم با دشمنان خود با عزت و به کمال رفتار میکند. برای نمونه، مواجههٔ قرآن کریم با شیطان و با کفر یا شرک را باید دید که بسیار محترمانه و عالی است و به هیچکس کمترین توهینی را روا ندانسته است.
اگر این بستر فراهم شود، آنوقت میدان برای بررسی رجال باز میشود و آنانکه صاحب رویت نیستند با آنانکه صاحب مشاهده هستند تست میشوند و عارفان حقیقی ـ اعم از آن که شرقی باشند یا
(۳۸)
غربی ـ قابل تشخیص و تمییز میشوند.
من به یکی از مدعیان عرفان گفتم: «تفاوت عرفان با فقه در این است که فقیه میگوید: من ترجمان آقا امامصادق علیهالسلام هستم و از خود چیزی ندارم، ولی عرفان چنین نیست».
برخی از افراد به اسم عرفان، مردم را از کار، زندگی، ادراک، عقل، حیات و تازگی میاندازند.(۱) باید در مقابل آنها که شذوذات، انحرافات، افراطها یا تفریطها را در جامعه یا در حوزهها دنبال میکنند، ایستاد تا فضای فرهنگی جامعه مصونیت داشته باشد. از اینان، که تنها ادعای عرفان را دارند، نتیجهای جز خسران و فلاکت به دست نمیآید. مقابله با آنان در واقع خدمت به دین و معارف ناب عرفانی آن است.
اگر این کار انجام شود، دیگر راه برای سوءاستفادهٔ برخی بسته میشود و آنان نمیتوانند به نام عرفان، دست به هر کاری بزنند. قبول و پذیرش استاد یا مرشد در عرفان به آن معنا نیست که باید همچون چارپایی دنبال وی راه افتاد و موهبت عقل را نادیده
۱٫ طلبهای که تحصیلات دانشگاهی نیز داشت در دام یکی از مدعیان دروغین عرفان گرفتار شده و مشکل روانی پیدا کرده بود. او خیلی عجیب نماز میخواند، روزه میگرفت و سوختههای نان را میخورد تا اسراف نشود. بعد از آن شنیدم او زن خود را به این بهانه که گناه کرده، خفه کرده و خود بر او حد جاری کرده است. گویی خود را ولی مسلمین میدانسته است. وی در واقع مجنون شده بود. باید کسی که این بیچاره را به این روز در آورده است، به جای او حد زد که او مفسد فیالارض است.
(۳۹)
گرفت. شاگرد در صورتی میتواند در عرفان چیرهدست گردد که فهم قوی و قدرت تجزیه و تحلیل مسایل را داشته باشد و بتواند کردار استاد خود را نقد کند. عرفان نباید مزاحم آزادی و استقلال کسی گردد. در زمان غیبت، کسیکه خود را عارف قرآن کریم و قیم و متولی دین و ورثهٔ پیامبران میداند، باید رشحهای از قرآن کریم و بویی از انبیای الهی داشته باشد و صرف پرداختن به عبادات، بدون داشتن پشتوانهٔ تعقل و معرفت، کافی نیست.
حوزههای علمیه نیز نباید در این مسیر ناامید باشند یا خود را ناتوان بدانند. حوزهها چون عنایت آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) را با خود دارند و در واقع حوزهها خانهٔ آن آقاست، پیش میرود؛ چون آن آقا خودش میتواند دین خودش را دنبال کند؛ ولی ما در این حد که کوزه را نشکنیم، اگر توانستیم کمک میکنیم و چنانچه نتوانستیم، دستکم در مسیر تخریب و آسیب رساندن به آن نباشیم. حوزه را ما اداره نمیکنیم. قم غیر از حوزهٔ علمیه است. حوزهٔ علمیه چیزی بلندتر از این حرفهاست. حوزه، کانون عنایت امام زمان و امامان معصوم علیهمالسلام است. این مطلب، قطعی و عیانی است. بله، اگر خدای ناکرده قصور و کوتاهیهای ما از حد بگذرد و خیالمان راحت باشد، یک وقت ممکن است حوزهٔ قم مثل حوزهٔ نجف زمین بخورد و حوزهها از اینجا به جای دیگر منتقل شود. خداوند، ما را بهخاطر
(۴۰)
این حرفی که میزنیم ببخشاید. حوزهٔ نجف بهخاطر مشکلاتی که در آن پیدا شد و در آن به فرعهایی پرداختند که فایدهای نداشت، متلاشی شد. گمان نکنیم حوزهٔ قم خیلی محکمتر از نجف و کربلاست. اوضاع آنجا بسیار دلخراش است!! نجف و کربلایی که روزی شیخ طوسی در آن بوده، امروز چه شده است؟! خدا رحمت کند آقاي خميني را که میفرمود: «اگر اسلام سیلی بخورد، دیگر به این زودیها نمیتواند روی پای خودش بایستد.» اسلام، یعنی این انقلاب و این انقلاب یعنی حوزهٔ قم؛ چون حوزههای دیگر فرع قم است. اگر ما از حوزهٔ قم غفلت کنیم، خدای ناکرده کاستی، بیخیالی و کوتاهی داشته و در پی خودخواهی و دنیاطلبی باشیم و احمدشاهی فکر کنیم و بگوییم «ما مشکلی نداریم و ایران محفوظ است، هر که مشکلی دارد برود برای خودش حل کند» و اگر آخوندی بگوید: «ما کارهای نیستیم خودشان حل کنند»، این خیلی غفلت است. اگر ما تنگنظر باشیم و بگوییم اسلام همان است که من میگویم، همان ضربهای که نجف خورد، قم نیز میخورد. اینچنین نیست که بگوییم: ما هر کاری بکنیم آب از آب تکان نمیخورد.
از سوی دیگر، حوزه باید برای هدایت چندین میلیارد بشر سرمایهگذاری کند. سرمایهگذاری در حوزهها نیز به ساخت مدرسه و ازدیاد شمار طلاب نیست؛ بلکه به آدمسازی است. ما
(۴۱)
در جای خود گفتهایم وقتی نود درصد طلبهها وام دارند و باید قسط بدهند، ساخت مدرسه و بناهای خیریه جایز نیست. ما باید آدمها را دریابیم. بودجهٔ کشوری نیز چنین است و باید هزینهٔ آدمها شود نه خرج ساختمانهای مجلل دولتی یا بانکی. حوزه باید به گونهٔ علمی سرمایه گذاری انسانی و مالی نماید. امروز دنیا معرفت را گم کرده و در جستوجوی آن است و منتظر است تا انقلابی رخ دهد و عقدههایی را که از نداشتن معرفت دارد، بیرون بریزد؛ اما انقلاب ما کادری اجرایی یافته است و حوزه بنطاسیا و قوهٔ مفکره، ایدئولوگ و نظریهپرداز ندارد و حوزه نقش مغز متفکر نظام را بازی نمیکند. این در حالی است که اسلام میتواند دنیا را به کنترل خود درآورد؛ دنیایی که امروزه پوشالی است و معرفتی در آن نیست. دانشمندان آمریکایی با آنکه در علم بسیار پیش رفتهاند، اما در مسایل فرهنگی رفوزهاند. آیا حوزه توانسته است نیروهایی تربیت کند که بتوانند هرکدام در کشور خود نقش یک رهبر یا دستکم یک سناتور را داشته باشند. اگر دنیا فردا سقوط کند، آیا نیروهای حوزوی میتوانند ادارهٔ آن را به دست گیرند؟ آمریکا خیلی محکمتر از روسیه نیست. اگر روزی آمریکا سقوط کند، حوزه چگونه میتواند از آن بهرهبرداری نماید؟ حوزه باید خود را برای چنین کارهای بزرگی آماده کند.
منظور من این نیست که حوزه باید نمایندگان پارلمان و وزارت
(۴۲)
و مانند آن را تربیت کند؛ بلکه حوزه باید برای این نظام، مغز شود و راهکار حل مشکلات را طراحی کند. اگر حوزه نتواند مغز این نظام شود، از محتوا خالی میشود و جامعه بهراحتی از آنان دور میشوند و ضربه به اسلام وارد میشود. شما اگر نظام داشته باشید، اما محتوایی برای آن نباشد، دین کارایی خود را از دست میدهد و کارکردهای جزیی آن برای دولت است.
حوزههای ما در عرفان و نیز در دیگر دانشها هنوز بر سفرهای مینشینند که هفتصد سال پیش پهن شده است و چیزی بر غذای پیشین آن افزوده نشده و تنوعی در آن دیده نمیشود و همان غذای کهنه و مانده را مصرف میکنند. اگر محییالدین امروز بیاید حتی در برابر طلبههای مبتدی کم میآورد و کتاب خود را جمع میکند؛ اما او با تلاشی دوباره کتابی جدید مینویسد که برای سالیانی بتواند بر فرهنگ عرفانی چیره شود.
امروز شیعه باید بلندای بسیار رفیعی را در تاریخ باز کند و اگر خدای ناکرده این حوزهها به روال فعلی خود ادامه دهد، فردا محکوم میشویم. باید مطلبی را با صراحت و صادقانه بگویم و آن اینکه: اگر حوزه تلاش و فعالیتی نداشته باشد، نظام متزلزل میشود و از دست میرود. نظام را باید در حوزهها حفظ کرد و نگاه داشت؛ ولی نه در حوزهٔ فعلی! بلکه در حوزهای که به واقع علمی و مدرن باشد و بتواند پاسخگوی نیازهای روز با بهترین و
(۴۳)
متقنترین پاسخ باشد و برای مشکلات، قدرت طراحی داشته باشد. باید شما جهانی را انذار و تبشیر کنید؛ وگرنه با «پند تاریخ» و «رهتوشهها» که به طلبهها داده میشود تا به روستاها بروند، مشکل اسلام حل نمیشود.
حوزهٔ ما الان بیشتر برای روستاها نیرو تربیت میکند تا مراکز علمی. این حوزه فعالیت درخوری در شبکهٔ اینترنت ندارد و تمامی پایگاههای آن خرد و جزیی است و تاکنون پایگاههایی جامع در این زمینه وجود ندارد که با محتوایی تمام دینی به صورت عالمانه و با پاسداشت اجتهاد، ارایه شود. سایتهای فعلی بیشتر تبلیغ اشخاص با القابهای فراوان است تا تبلیغ دین. حتی روزنامهٔ حوزه نیز از مقالات تحقیقی خالی است و بیشتر عکسهای علماست تا مطالب مفید و علمی.
انقلاب ما به بشر بیداری جزیی داده و ترس آنان را برای فکر و حرکت ریخته است. هماکنون یک خیزش جهانی در این مرز و بوم به وسیلهٔ آن پیر دیر، به راه افتاده است.
امروز در حوزهها، از طلبههای جوان تا اعاظم، اگر خدای ناکرده یک شب راحت بخوابند، غافلند؛ چون معلوم نیست صبح در دنیا چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر حوزهها را رهبر دینی دنیا میدانند، باید شب بیدار باشند؛ کمک کنند، طراحی نمایند و فکر بدهند و این امر، نیاز به تلاش و مجاهدت دارد. ما باید این کار را بکنیم؛ کاری که بلندپروازانه نیست و میشود به آن دست
(۴۴)
یافت. حتی اگر شده، باید از نان و آب خود زد و این کار را انجام داد.
نظام اسلامی در بسیاری از رشتههای علمی پیشتاز شده است؛ اما در بخش حوزوی و علوم انسانی هنوز خانگی عمل میکند. ما باید در حوزه به جای اینکه بنای ساختمانی و مدرسه درست کنیم، باید دهها سایت و پایگاه علمی داشته باشیم. حوزهٔ علمیه باید میزان دانش خود را با ارتباطات تست بزند؛ همانگونه که مسابقات بینالمللی محکی برای مدعیان است. حوزه باید پیشاپیش نظام حرکت نماید، نه پشت سر آن؛ به این معنا که باید رهبری نظام را در دست داشته باشد. حوزه در باب فقه و حقوق، اصول، فلسفه و عرفان باید دادههای خود را به مراکز معتبر علمی جهان ارایه دهد و مقالات آن باید برونمرزی شود و دانش خود را این گونه محک بزند. اگر حوزه در مراکز بینالمللی نقش و حضور فعال داشته باشد و خروجی علمی داشته باشد، طلاب نیز صاحب انگیزه میشوند و از یاس و نومیدی فعلی که بر آنان حاکم است، بیرون میآیند. نخستین گام آن نیز حضور علمی در شبکهٔ اینترنت است، البته به شرط داشتن پایگاهی علمی و نه پایگاههای فعلی که هیچ چیزی از نیازهای مخاطبان را برآورده نمیسازد و بسیاری نیز مطالبی تکراری و کپی شده است.
حوزهها باید اقتدار علمی داشته باشند و مقتدرانه (و نه
(۴۵)
مستکبرانه)، معنوی و علمی به میدان دانش جهانی بیایند. حوزههای ما باید بر روی پایگاههای علمی خود دقیقترین بحثهای فلسفی و حقوقی را داشته باشند و تنها به مباحثههای چند نفری در داخل یک موسسه اکتفا نکنند. بحثها تا خانگی است، از رشد خود دور است. فیلسوف، عارف، روانشناس و قرآنشناس حوزه باید بتواند به صورت آنلاین در اینترنت یا زنده در تلویزیون و شبکههای ماهوارهای با دانشمندان جهان مناظره نماید. حوزه باید سایتی داشته باشد که با دهها محقق در رشتههای مختلف علمی حمایت شود و آنان بتوانند با روانشناسان، جامعهشناسان یا عارفان دیگر کشورها بحث و مناظره کنند. ما باید برونمرزی شویم و از روستاگرایی بیرون آییم و در این صورت است که میتوانیم خود را تست کنیم و ببینیم آیا فیلسوفان یا عارفان دیگر کشورهای دنیا ما را قبول دارند یا نه؟ ما هنوز برای خودمان عارف یا مجتهد خانگی هستیم و علوم ما استانداردهای جهانی را ندارد. حوزه باید با چنان قوت علمی وارد بحث شود که حتی خود بتواند استانداردهای علمی در حوزهٔ علوم انسانی را تعریف کند.
چرا باید حوزهها از دنیای علمی جهان جدا باشند؟ حوزهها باید بهگونهای باشند که اگر نیرویی حوزوی مقالهای علمی بنگارد، دنیا در شگفت شود و بگوید مگر آیتاللهها هم میتوانند
(۴۶)
از علم سخن بگویند؟! حوزهها نیز باید خود راه بیفتند که: «اِنَّ اللّهَ لا یغَیرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یغَیروُا ما بِانْفُسِهِمْ»(۱)؛ کردار ما سرنوشتساز و تعیینکننده است. شما هم این مطالب را دنبال کنید، انشاءاللّه درست میشود.
۱٫ خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد، مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است، تغییر دهند. (سورهٔ رعد: ۱۱).
(۴۷)
بینش دوم
عرفان در مکتب اهل بیت علیهمالسلام
عرفان در مکتب اهل بیت علیهمالسلام
اشاره: متن زیر، مصاحبهٔ رادیو فرهنگ است که به صورت تلفنی انجام گرفته است. در این مصاحبه از عرفان حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام و پیشنیهٔ عرفان اسلامی و تفاوت آن با دیگر عرفانها سخن به میان میآید. این مصاحبه با ویرایش مختصر و با حفظ امانت در نقل محتوا انجام گرفته است.
رادیو فرهنگ: ما وقتی از عرفان حضرات ائمه علیهمالسلام صحبت میکنیم، در حقیقت میخواهیم بحثی علمی را به عنوان این که مبحثی تئوری است، مطرح کنیم و راههای ترقی و پیمودن نردبان هدایت به سوی آسمان و حق، حقیقت را نیز مد نظر داریم که در این زمینه انشاءاللّه از صحبتهای حضرت آیتالله نکونام استفاده خواهیم کرد. ارتباطی تلفنی با آیتالله نکونام از اساتید حوزهٔ علمیهٔ قم برقرار
(۴۸)
شده است، اجازه بدهید عرض سلام داشته باشیم خدمت حاج آقای نکونام و سالروز شهادت امام محمدتقی علیهالسلام را خدمت ایشان تسلیت بگوییم. اگر صدای بنده را میشنوید، در خدمت شما هستیم.
من هم خدمت شما و همهٔ عزیزان همراه و شنوندگان محترم عرض سلام دارم. در خدمتتان هستم.
رادیو فرهنگ: جناب حاج آقای نکونام! من هم خدمت شما سلام عرض میکنم. در رابطه با بحث عرفان حضرات ائمه علیهمالسلام ما پیش از اینکه رابطهٔ این عرفان و جایگاه آن را از زبان شما برای شنوندگان عزیز توضیح بدهیم، میخواهیم تعریفی از کلمهٔ «عرفان» برای شنوندگان عزیز داشته باشیم که همهفهم و جامع باشد ـ چه از نظر لغوی، چه از نظر اصطلاحی و در اصطلاحات مختلف، یعنی اصطلاح فقیهان، فلاسفه و عارفان ـ تا وقتی صحبت از بقیهٔ مفاهیم میشود، مفهوم عرفان و بعد هم عرفان حضرات ائمه علیهمالسلام نزد شنوندگان عزیز روشن و واضح باشد. در توضیح عرفان، از محضر شما استفاده میکنیم.
بسم اللّه الرحمن الرحیم. با عرض سلام و نیز تسلیت به مناسبت شهادت آقا امامجواد علیهالسلام . در مورد عرفان باید چند جهت را در نظر داشت: یکی اینکه تفاوت میان فلسفه و عرفان در چیست؟ همینطور تفاوت میان فلسفه و علوم تجربی چیست؟ ما نسبت به علوم تجربی میگوییم: «همان بحث از جزئیات است
(۴۹)
با دلایل ظنی تخمینی و استقرایی»؛ اما به فلسفه که میرسیم، علمی کلی است؛ یعنی دلایل ذهنی است، اندیشه است و قواعد و مبانی کلی را دنبال میکند. موضوع عرفان «حق» است؛ یعنی معرفت است. معرفت باز میشود و جزیی، حقیقی، شخصی و خارجی است. ما وقتی میگوییم: به چیزی علم داریم، یعنی به اوصاف آن علم داریم که اگر بخواهیم در فارسی مثال بزنیم، میگویید: «من فلانی را میشناسم». این غیر از آن است که میگویید: «من فلانی را میدانم.» نمیتوانید بگویید «میدانم». وقتی میگویید: «میشناسم»، یعنی به حقیقت، او را میشناسم؛ ولی اگر بخواهید علم را به کار ببرید، باید اوصافش را بگویید و نمیتوانید از ذات او صحبت کنید. ما در عرفان، وقتی از «معرفت» سخن میگوییم، یعنی حق را میشناسیم؛ همانطور که شما در نماز میگویید: «ایاک نعبد وایاک نستعین»؛ خدایا من تو را ـ یعنی شخص تو را ـ عبادت میکنم و از شخص تو کمک میخواهم؛ پس میبینیم که عرفان، بحثی حقیقی و شخصی است؛ ولی فلسفه امری کلی ـ یعنی مفهومی ـ است. ما مثال که میزنیم، میتوانیم میان فلسفه و عرفان را اینطور تمایز بدهیم: شما در گُلفروشیای که گلهای مصنوعی و پلاستیکی دارد، میبینید همه گل است؛ اما اینها صورت گل است، چرا که همه پلاستیکی است؛ ولی وقتی در گلفروشیای میروید که فقط گلهای
(۵۰)
طبیعی دارد، در واقع آنها گل هستند؛ هم صورت گل را دارد و هم حقیقت آن را؛ یعنی بو و خاصیتهای گل را دارد و به مرور زمان، پژمرده و خشک میشود. ما وقتی از عرفان صحبت میکنیم، یعنی از آن گل طبیعی سخن میگوییم؛ اما وقتی از فلسفه صحبت میکنیم، یعنی از آن گل پلاستیکی که امری ذهنی و تئوری است. در عرفان از معرفت بحث میشود؛ یعنی ما چیزی را به تشخیص ذات و به حقیقت میشناسیم؛ ولی وقتی میگوییم «میدانیم»، یعنی به اوصاف آن آگاه هستیم، نه ذات آن را.
پس موضوع عرفان، معرفت به حق و حقشناسی است: حق دیدن، حق رسیدن، وصول و قرب به حقیقت و حق، نه مفاهیم ذهنی، علمی و تئوریک. اگر بخواهیم میان فلسفه و عرفان تفاوت بگذاریم، این است که فلسفه، علمی کلی است، ولی عرفان امری جزیی و معرفت است. وقتی میگوییم: «عَرَفتُ اللّه»، یعنی خدا را شناختم. وقتی آقا امیرمومنان علیهالسلام میفرماید: «عَرَفتُ اللّه باللّه»، یعنی به حقیقت، خدا را به خدا شناختم، نه به مفهوم، نه به ذهن؛ بلکه به واقعیت و حقیقت. این از جهت لغوی که علم، امری کلی است؛ ولی عرفان، امری شخصی و حقیقی است. از بحث لغت که بالاتر برویم، به اینجا میرسیم که اصلاً عرفان چه تمایزی با دیگر علوم یا با فلسفه دارد؟ در پاسخ میگوییم: «عرفان، عروس علوم است»؛ چرا؟ چون از حقیقت، از دل، از خارج و واقعیت
(۵۱)
سخن میگوید. عرفان از مفهوم، از امور عرضی یا ماهیت جزیی ـ که غیر حقیقی است ـ صحبت نمیکند. اگر عرفان یک حقیقت و معرفت است و از حق صحبت میکند، این حقیقت را نباید با چیزهای دیگر آلوده کرد. حتی تصوف، درویشی و قلندری ممکن است به معرفت و به عرفان نرسد. ممکن است پیرایههایی در کنار عرفان به نامهای متفاوت پیدا بشود که باید خود را نشان بدهد و تست شود. میزان تست هم عصمت است.
امروز که متعلق به آقا امامجواد علیهالسلام است، میخواهیم عرفان معصومین علیهمالسلام را دنبال کنیم. اساس معرفت، بندگی خداست. این عبودیت، میوهٔ بندگی ربوبیت ـ یعنی الاهیت ـ است. الاهیت آثاری دارد. الاهیت در خلق، یعنی خدایی در انسان ظاهر شود که از آن به «ولایت» تعبیر میشود و ظهور ثانی آن «عصمت» میشود و ظهور اجتماعی و عمومی آن «خلافت» است. «خلافت» ظرفی ابتدایی دارد که «نبوت» و «رسالت» است. ظرف استمرار نیز دارد که «امامت» است؛ از اینرو عرفان معصومین علیهمالسلام یعنی عرفان انتصابی. «انتصابی» به این معناست که ما نمیدانیم چه کسی «عبودیت» کامل دارد و چه کسی به «ربوبیت»، «ولایت کامل»، «عصمت» و به «خلافت کلی» میرسد.
رادیو فرهنگ: جناب حاج آقا نکونام، عرض میشود: شما در
(۵۲)
فرمایشاتتان این جمله را داشتید که ما وقتی صحبت از عرفان میکنیم، حق، معرفت و امری جزیی حقیقی شخصی و خارجی مورد نظر است و در مقابل آن، فلسفه را امری کلی و در حقیقت تابع دلیل عقلی دانستهاید. در رابطه با مثالی که آوردید و فلسفه را به گل پلاستیکی تشبیه کردید و عرفان را گلی طبیعی دانستید، گاه از کشف و شهود در عرفان بحث میشود که وقتی میخواهد در جامعه برای مردم ارایه شود، نیاز به زبانی عقلی دارد؛ یعنی آیا آنجا ما گل طبیعی و چیزی را که شما در حقیقت به نام «عروس علوم» نام بردید، در چارچوب عقل که میآوریم، مصنوعی میشود و از حالت طبیعی خود خارج میشود؛ چون به صورت قطع، وقتی عارف چیزی را در مکاشفه یا شهود میبیند، اگر بخواهد آن را به جامعه ارایه کند، نمیتواند آن چیزی را که هست، توصیف کند؛ مگر اینکه به دلایل عقلی متوسل شود و در قالب الفاظ آن را بیان کند؛ آیا این امر، نزول درجات عرفان است؟ یعنی یک نوع هبوط و تنزل است و در حقیقت، نوعی کاستی است؟ به تعبیر دیگر، اگر عارف بخواهد آن را به مرید یا شاگرد یا پیرو خود منتقل کند، آن لذت حقیقی را از آنها دریغ میکند؟
سوال شما بسیار بسیار آگاهانه و پخته است. همین امر را دنبال میکردیم که ذهن سرشار شما ـ که بسیار پخته است ـ آن بزنگاه خودش را خبر کرد. هرچه حقیقت در عالم است، اگر به دل و ذهن ما نرسد، ما در واقع اطلاعی از آن نداریم؛ پس باید همهٔ
(۵۳)
هستی، حتی حقتعالی، به ما ورود داشته باشد تا بتوان گفت: «من او را میشناسم». وقتی میفرمایید «من میشناسم»، یعنی در من هست؛ اما این ظرف شناخت، یک جهتِ حاکی و یک جهت محکی دارد. شما وقتی میگویید «آب»، «آتش»، «زمین» یا «آسمان»، یک حقیقتی را در ذهنتان اِشعار دارید که مفهومی است؛ این را میگوییم «حاکی». ولی وقتی میفرمایید «آب»، مرادتان آبی که در ذهن میباشد نیست؛ بلکه آن است که در خارج و در کاسه، کوزه یا دریاست؛ پس ما یک حاکی داریم و یک محکی. حاکی، آن است که در وجود ماست و محکی، حقیقتی است که گویاست و هم در ما و هم در خارج است. حال، تفاوت میان عرفان و فلسفه در اینجا چگونه است؟ وقتی میگوییم «فلسفه» به همان عنوانی که عرض کردم «گل پلاستیکی» است. در واقع محکی فیلسوف، همین حاکی است؛ یعنی تمام تئوریک است. این ذهنیت، اندیشهای کلی است. این وجود ذهنی را به وجود لفظی میکشد و وجود لفظی، حقیقت حاکی بوده و وجود ذهنی او، حقیقت محکی است؛ ولی عارف همین حاکی را میگوید و آنچه را که در دل است ـ که عین واقع است و نه در ذهن ـ حکایت قرار میدهد برای آنچه در خارج است. وقتی عارف میگوید «حق»، یعنی خارج. حق یعنی واقع. حق یعنی «وجود فیالخارج»، نه اندیشهٔ ذهنی او؛ پس تفاوت میان عرفان و
(۵۴)
فلسفه را به وجه تمایز دیگر باید اینگونه گفت: اگر لحاظ حاکی برای شما اهمیت پیدا کند، میشود ذهن و فلسفهٔ کلّی. اما اگر لحاظ محکی مهم باشد، یعنی واقع. وقتی میگویید «آب»، دریا به ذهن شما میآید، نه صورت ذهنی آب؛ این عرفان است.
اینگونه است که وقتی از «معرفت» سخن میگوییم، معرفت زبان نمیخواهد و چه در دل هستی، چه در حق، چه در انسان، چه در عالم، معرفتی واقعی است که در باطن موجودات هست و بنابراین، زبان نمیخواهد؛ ولی ما برای انتقال آن به دیگری زبان میخواهیم. شما آنچه را در دل دارید، لازم نیست الفبا داشته باشد؛ ولی وقتی میخواهید آن را ارایه بدهید، نیاز به استدلال و اثبات پیدا میکند و دلیل؛ یعنی بیان و الفبا میخواهد. اینجاست که باید به سراغ لحاظ حاکی رفت. ما اگر بخواهیم چیزی را برای کسی بیان کنیم، باید «حاکی» را استفاده کنیم؛ یعنی برهان و دلیل کلّی را. که ما تفاوت میان عرفان و فلسفه را از لحاظ دلیل این گونه میگوییم: «عرفان حقیقی» عرفانی است که یا از عقل واقعی باشد ـ یعنی خرد بیپیرایه ـ یا از دین واقعی (یعنی بیپیرایه باشد) یا کشف، شهود، معاینه، مکاشفه و رویتهای بیپیرایه؛ یعنی هر چیزی را که به اسم عقل یا به اسم دین یا به اسم مشاهده گفته شود، نمیشود «عرفان» دانست. عرفان و معرفت هیچگاه با کاستی و سستی همراه نمیشود. در واقع همان
(۵۵)
دین بیپیرایه، حقیقت بیپیرایه، برهان بیپیرایه و مشاهدات بیپیرایه و غیر خطاست که حجت میباشد.
رادیو فرهنگ: حاج آقا نکونام، در رابطه با اینکه میفرمایید «در بعضی موارد پیرایههایی به عرفان بسته میشود»، در اینکه این پیرایهها چه اموری میتواند باشد، باید در فرصتی دیگر از آن سخن بگوییم؛ اما در ادامهٔ بحث قبلی در خدمتتان هستیم.
همانطور که عرض شد، معرفت در واقع از «حق» شروع میشود، که عرض کردیم عبودیت در واقع ربوبیت میشود و ربوبیت، آثاری پیدا میکند. انسانی که به عبودیت میرسد، ولایت و عصمت پیدا میکند و امامت و نبوت و رسالت را مییابد که موضوعش همان خلافت در جامعه میشود.
ما عصمت و ولایت حقیقی را باید ملاک صحّت بگیریم. هر انسانی، اگر معرفت و اندیشهاش با عصمت هماهنگ بود، آن معرفت صحت دارد و هرچه از عصمت ـ یعنی سلامت ـ کناره گرفت، مشکل دارد. ما الان در عرفان موجود که وارد میشویم چهرههایی را داریم که مردمان برجسته و بزرگی نیز بودهاند؛ مانند بایزید بسطامی، ابوسعید ابوالخیر، منصور حلاج، حافظ، سعدی و همینطور مرحوم صدرا و دیگران؛ ولی این افراد، با آن شهرتی که دارند، بیانشان نمیتواند قابل امضا باشد و مشکلاتی داشتهاند؛ ولی وقتی شما میفرمایید: «امام جواد»، «امام صادق»
(۵۶)
و «حضرت امیرمومنان» علیهمالسلام ، این حضرات عارف کامل بودهاند. البته دنبال «بوق»(۱) و «منتَشا»(۲) و این چیزها نبودهاند. من بیانی را به جهت تفاوت میان عرفان موجود با عرفان حضرات معصومین علیهمالسلام میخواهم عرض کنم، که این بیان از اهلسنت است. ابونعیم ـ که از علمای اهل سنت است ـ بایزید بسطامی را که عارفی چیرهدست و مرد بزرگی بوده است، با امام جواد علیهالسلام که چهار سال داشتهاند، مقایسه میکند.
نقل این است که بایزید بسطامی میخواسته به زیارت بیتاللّهالحرام برود. وی در دمشق کودکی چهارساله را دید که روی تپه بازی میکند. بایزید مشکل پیدا کرد که من به این بچه سلام کنم یا نکنم؟ او جواب سلام را میداند یا نه؟ در نهایت سلام کرد و حضرت، باطن او را بیان کرد و گفت: «اگر نبود که جواب سلام واجب است، سلام شما را نباید جواب داد.» باید توجه داشت بایزید نمیداند که باید به این کودک سلام کند یا نه! وقتی آقا به او میگوید «آیا وضو داری؟» میگوید: «نه»؛ یعنی این بچهٔ چهار ساله وضو دارد، ولی بایزید وضو ندارد. حضرت در اینجا پردهٔ غیب را بر او ظاهر میکند و میگوید: «بلند شوید و
۱٫ نوعی کلاه بوقی که برخی از دراویش بر سرشان میگذارند.
۲٫ چوب ستبر و گرهدار که قلندران و درویشان به دست میگیرند. عصای مخصوص دراویش.
(۵۷)
حرکت کنید». با طیالارض حرکت میکنند و آقا به او میفرماید: «اینجا دجله است، اینجا فرات است، …» تا نهایت میبینند که حضرت جواد علیهالسلام در بیتاللّهالحرام را باز کرد. میبینیم که عارف واقعی این حضرت است که عالَم و آدم ـ حتی بیت اللّه ـ در اختیار ایشان است. امامجواد علیهالسلام انسانی است با نطفهٔ طیب که در کودکی تکلم میکند، در چهارسالگی غیب میداند و در هفتسالگی امام میشود و همینطور زبان حیوانات را میداند: «اوتینا من کلّ شیء»(۱)؛ یعنی «هر آنچه در عالم و آدم است، به ما دادهاند». عارف که میگوییم، یعنی چنین انسانی. در واقع، عارف حقیقی، عارف کامل، عارف محقق و عارف واصل، کسی است که خطا نمیکند و حق را میشناسد؛ این در جمال حضرات ائمهٔ معصومین علیهمالسلام هویداست و دیگر اولیا و نیز انبیای مرسلین و عارفان دیگر باید خود را با این خط همراه کنند.
رادیو فرهنگ: جناب حاج آقای نکونام، در رابطه با اینکه عرفا باید خود را با مکتب عرفانی اهلبیت علیهمالسلام هماهنگ کنند، این پرسش مطرح میشود که پیغمبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله وقتی دین اسلام را به جامعهٔ جهانی ارایه کرد، در ابتدا احکام و مناسکی بود که به تدریج اضافه و کامل شد؛ حال آیا عرفان در زمان خود پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله وجود داشت؟ بعضی مدعی هستند بحث عرفان حداقل
۱٫ نمل / ۱۷٫
(۵۸)
صد و پنجاه سال بعد از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله شروع شده و پیشینهٔ عرفان اسلامی را به ابوهاشم صدر کوفی، حسن بصری یا بایزید بسطامی یا حتی به زمان امام موسیکاظم علیهالسلام در رابطه با بشر حافی منتهی میکنند؛ بنابراین، چنین نیست که عرفان از زمان پیغمبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله شروع شده باشد؛ بلکه طبق این نظر، یکصد و پنجاه سالی عقبتر از بعضی علوم دیگر است.
ببینید، من صریح برای شما سند تاریخی نقل میکنم. در قرن اول هجری، شخص حضرت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله و حضرت امیرمومنان علیهالسلام دو عارف طراز اول عالم هستی هستند. در کتاب سلیمابنقیس کوفی این روایت آمده است که حضرت امیرمومنان علیهالسلام میفرماید: ما با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در نخلستانها میرفتیم: «ما رایت شیئا إلاّ ان یقول السّلام علیک یا رسول اللّه». این کتاب در مملکت ما چاپ شده و موجود است. در صدر اسلام و در زمان شخص پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که حکایت آن را حضرت امیرمومنان علیهالسلام نقل میکند: «دیدم که هر چیزی حتی برگها و ریگها میگویند: السلام علیک یا رسول اللّه». عارف مگر به چه کسی گفته میشود؟ عارف به کشکول، کلاه یا سبیل که نیست؟! عارف، کسی است که دست در عالم خلقت داشته باشد و عالم هستی بدن وی باشد؛ یعنی همانطور که دستهایش را حرکت میدهد، بتواند عالم را پس و پیش کند. در این کتاب آمده
(۵۹)
است که حضرت امیرمومنان علیهالسلام میفرماید: «وقتی ما دو نفر از نخلستانها میرفتیم، میدیدم که همه به آن حضرت صلیاللهعلیهوآله سلام میکنند». این در حالی است که بزرگترین عرفای ما گاهی کشف یا کرامتی داشتهاند که با مشکلات و کاستیهایی همراه بوده است. دنیای اسلام و بهویژه اهلسنت، بشر حافی را که بیش از یکصد سال بعد به دنیا آمده است، به عنوان عارف میپذیرد؛ اما نمیخواهد بپذیرد که حضرات ائمهٔ معصومین علیهمالسلام سرسلسلهٔ سادات و سررشتهٔ عرفانند. آنان در علوم عقلی، ارسطو را بزرگ میکنند و افلاطون و فارابی را نشان میکنند و در عرفان نیز از بایزید و منصور حلاج میگویند. اگر کسی را نیافتند، کلاه و بوق و منتشا بهپا میکنند؛ حال اینکه شخص رسول الله صلیاللهعلیهوآله کسی است که لسان قرآن دربارهٔ ایشان میفرماید: «وَهُوَ بِالاْءُفُقِ الاْءَعْلَی، ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی، فَکانَ قَابَ قَوْسَینِ اَوْ اَدْنَی، فَاَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا اَوْحَی»(۱)؛ «او خداوند را به تمام قامت دیده است» اما بایزید و دیگران کجا چنین ادعایی داشتهاند؟
رادیو فرهنگ: ببخشید که من کلام شما را قطع میکنم. در تایید فرمایش شما عرض کنم: بایزید بسطامی و حلاج که مدعی عرفان بودهاند، کلماتی مثل «سبحانی ما اعظم شانی» یا «انا الحق» داشتهاند و از منیت دور نبودهاند. نمونههای دیگر که عرفان در مکتب حضرات
۱٫ نجم / ۷ ـ ۱۰٫
(۶۰)
معصومین علیهمالسلام را بیان میدارد، همان روایتی است که حضرت امیرمومنان علیهالسلام خطاب به کمیل میفرماید: «علم و معرفت با سیرت و حقیقتی همراه است که از درون قلب انسان تراوش میکند و روح یقین را لمس مینماید». حضرت در ادامه میفرماید: «البته خیلی سخت و دشوار است که انسان بخواهد به اینجا برسد و آنچه جاهلان از آن وحشت دارند، به تعبیری، انسانهای وارسته مانوس با آن هستند، با بدنهای خود با مردم محشور میشوند و مصاحبند؛ در حالی که روحهای آنها در برترین جایگاهها میرود». مشخصاتی را حضرت در این عبارات بیان میدارند که در حقیقت، خصوصیات عرفاست و تعابیری به کار میبرند که تشویق به این امر میکنند. یا پیغمبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله در برخورد با جوانی که رنگ چهرهاش پریده بود، از یقین پرسیدند و او گفت: «من شبها بیدار میمانم» و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «این حالات را نگه دار و شبزندهداری را ادامه بده» و نیز از ثمراتی گفتند که در حقیقت، همانهاست که عرفا به مریدان خود یا به شاگردان خود در قرون بعدی توصیه کردند و همانطور که شما فرمودید، در حقیقت پیغمبر گرامی اسلام و اهلبیت علیهمالسلام پیشرو بودند و دیگران آن را به اسم خود تمام کردند یا اصرار کردند که بایزید و امثال آنان سلسلهجنبان عرفان هستند. عرفان در اصل در قرآن کریم وجود دارد که میفرماید: «هُوَ الاْءَوَّلُ وَالاْآَخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکلِّ شَیءٍ
(۶۱)
عَلِیمٌ»(۱) و مانند آنکه بعدها شعار، بلکه بعضی مفاهیم عرفانی را تشکیل داد. اینها عرفان را از قرآن کریم و اهلبیت علیهمالسلام اخذ کردند و به اسم دیگران در جامعه یا در بین علاقهمندان به عرفان انتشار دادند.
حاج آقا! من صحبت را کوتاه میکنم و در رابطه با بحث شریعت، طریقت و حقیقت سوالی میپرسم و آن اینکه: چگونه شریعت را که به دین و آیین اسلام اشاره دارد و طی طریقی را که در عرفان گفته میشود با عرفان اهلبیت علیهمالسلام ربط دهیم؟ آیا توصیههایی که از جانب اهلبیت علیهمالسلام به دست ما رسیده، در همین رابطه است؛ یعنی همین نوع پیشرفت و ترقی را توصیه کرده است؟
من این سه واژه را دنبال میکنم تا بحث تکمیل شود. ما باید به دو تفاوت میان عرفان حضرات معصومین علیهمالسلام با عرفان دیگران توجه داشته باشیم. البته عرفان برای هر کسی که باشد، مثبت است؛ حتی غیر مسلمان نیز میتواند عرفان داشته باشد و بسیاری از عرفای بزرگ، مسلمان هستند و همه، عزیزان ما هستند.
بحث سر این نیست که آنها کاستیهایی دارند که با حقایق آنان منافات دارد؛ ولی دو تفاوت میان عرفان حضرات
۱٫ حدید / ۳٫
(۶۲)
معصومین علیهمالسلام با دیگر عرفا داریم: یکی اینکه در عرفان حضرات معصومین علیهمالسلام کاستی وجود ندارد، و تمام عصمت است؛ ولی معرفت در عرفان غیر معصومین با کاستیهایی همراه است و به این جهت است که میگوییم آنان باید خود را با فرهنگ و عرفان اهلبیت علیهمالسلام تطبیق کنند.
تفاوت دوم در این است که عرفان غیر معصومین، افراد را سنگین میکند. عباراتی از بعضی از عرفای بزرگ داریم: «لیس فی جبتی الاّ الله» و «ما اعظم شانی»؛ ولی وقتی به امام سجاد علیهالسلام در صحیفه میرسیم، میفرماید: «وانا بعد اقلّ الاقلّین»(۱)؛ یعنی من کمترین کمترها هستم. آن یک نخود پیدا کرده، ترش نموده و داد میزند: «من، من». او مثل لاتی میماند که به خیابان رفته و نفسکش میطلبد.
ولی امام سجاد که همهٔ حقیقت عالم و آدم را در دل دارد، میفرماید: «وانا بعد اقلّ الاقلّین = یعنی من کمترین کمترها هستم». عرفان حضرات معصومین علیهمالسلام با خضوع، صفا و با فروتنی همراه است؛ چون عین معرفت است؛ اما این خود، گاهی یک نخود ـ مانند رویتِ یک شیء مثالی ـ سنگینش میکند و سرریز مینماید. باید توجه داشت همهٔ عالم، عرفان دارند و هیچ دلی بیمعرفت نیست؛ ولی در راس مخروط باید عصمت ـ آن هم عصمت اولیا و انبیای معصومین علیهمالسلام ـ را یافت؛ ولی دربارهٔ این بیانی که فرمودید: «شریعت، طریقت، حقیقت»، خدمت شما
۱٫ صحیفهٔ سجادیه، ص ۲۶۲٫
(۶۳)
عزیزان و شنوندگان محترم عرض کنم: شریعت، به معنای ورودی رودخانه است که میخواهید وارد بشوید؛ جایی را که سنگ میگذارند که مثلاً زنها و بچهها لباس یا ظرف بشویند یا کوزهای را آب کنند، «شریعه» میگویند. یک مقدار که باز میشود، «طریقت» میشود. به خود دریا و آب که میرسید، «حقیقت» میشود. پس شریعت، طریقت و حقیقت در راستای یکدیگر است؛ یعنی ما باید از شریعت به طریقت وارد شویم و به حقیقت برسیم، همانطور که وقتی شما میخواهید وارد رودخانهای شوید و بروید و به دریا برسید، باید اینطور حرکت کنید که از شریعت به طریقت و سپس به حقیقت برسید؛ منتها شریعت در واقع مدخل و سند طریقت است.
شما هرچه را که میخواهید در طریقت یا حقیقت بگویید، باید سند داشته باشید. ما یک شهر داریم، یک مملکت داریم، ولی یک ثبت اسناد هم داریم. در واقع شریعت، ثبت اسناد است. هرچه میخواهید بگویید، باید سند داشته باشید. اگر ادعایی دارید و میگویید این خانه یا این مغازه مال من است، باید سند داشته باشد. شریعت، سند است و اگر کسی در طریقت بدون شریعت سخنی بگوید و ادعایی داشته باشد، در واقع بیسند صحبت میکند و محکوم است.
کتاب و سنت که میگوییم، یعنی ثبت اسناد حقایق. شریعت
(۶۴)
سند برای حقیقت است و طریقت، راه است؛ همانطور که اسمش با آن است: «طریق». حقیقت نیز آن لبّ باطنی است. دربارهٔ روایات و ماثورات حضرات ائمهٔ معصومین علیهمالسلام و دربارهٔ قرآن کریم میگوییم: باطن آن، حقیقت است. پس این سه از هم جدا نیستند؛ از اینرو، میگوییم: شریعت بیطریقت و طریقت بیشریعت، هردو گمراهی است؛ یعنی اگر کسی به عبارات خشک شریعت بچسبد و آب نداشته باشد، در واقع کوزهای دارد که خالی است. اگر کسی به سبیلش بکشد و بگوید: شریعت چیست، او نیز گمراه است. ما برای وصول به حق، وصول به حقیقت، وصول به معرفت و واقعیت باید اول از شریعت وارد شویم و سند داشته باشیم. بعد که سند یافتید، وارد آب میشوید و شنا میکنید؛ این میشود «طریقت» و هرگاه به معرفت و به حقیقت وصول یافتید، راه باز است؛ اما اگر شریعت ما مشکل پیدا کند یا خود را در ظواهر حبس کنیم و به طریقت راه نیابیم یا در راه بمانیم و به آب نرسیم، اینها کسانی هستند که کمبود پیدا میکنند.
رادیو فرهنگ: حاج آقای نکونام! ممنونم از شما. در فرصتی دیگر، باز در خدمتتان خواهیم بود.
من توضیحی در رابطه با لزوم سند داشتن عارف عرض کنم و آن اینکه: عرفان حضرات معصومین علیهمالسلام همواره با دلیل و
(۶۵)
استدلال ارایه شده است. برای نمونه، وقتی به حضرت امام جواد علیهالسلام گفته میشود شما کودک هستید، آن حضرت به حضرت عیسی مثال میآورند و میفرمایند: «مگر عیسی کودک نبود؟ من نیز همینطور هستم!» یعنی آنحضرت برای ادعای خود استدلال میکند و استنباط و دلیل میآورد.
متاسفانه، بسیاری از چیزهایی که در عرفان ما هست، بیشتر به ادعا باز میگردد. برخی مرتب میگویند: فلانی چنین بوده، ولی وقتی به حضرات ائمهٔ معصومین علیهمالسلام ، حضرت امیرمومنان، امام سجاد و امام جواد علیهمالسلام میرسیم، صحبت از گفته و اینکه میگویند نیست، صحبت از رویت و مشاهده است. حضرت میبیند و خود سخن میگوید. ما باید معرفت خود را واقعا به این سمت و سو راهنمایی کنیم؛ آن هم بیپیرایه و با کمال، صفا و خلوص، آن هم با واقعیات جامعه و به روز. معرفت ما باید اجتماعی باشد. عرفان، آن نیست که در خانقاه یا در یک بیغوله باشد. عرفان، چیزی است که در زندگی ما نقش میبندد و رویت پیدا میکند. الحمدللّه ربالعالمین، در جامعه، انقلاب و نظام اسلامی ما، این آگاهی روز به روز رو به افزایش است و انشاءاللّه که رشد بیشتری داشته باشد؛ همانطور که وجود شما عزیزان، آن صفایی که در شما عزیزان هست، کلمات شما، تمامی بوی صفا، معرفت و عرفان دارد. انشاءاللّه.
رادیو فرهنگ: خیلی ممنون و سپاسگزاریم که وقتتان را در
(۶۶)
اختیار ما گذاشتید. از شما بسیار سپاسگزاریم. البته میدانم چهقدر سخت است در خصوص عرفان و بهویژه عرفان حضرات ائمه علیهمالسلام صحبت کردن در این زمان محدودی که ما داریم، آن هم به صورت تلفنی؛ اما ما هفتهٔ آینده باز در خدمت شما حاج آقا نکونام خواهیم بود و این بحث را ادامه خواهیم داد. نیاز به زمان بیشتری هست. هرچند وقت محدود بود، اما صحبتهای بسیار مفیدی از زبان شما حاج آقای نکونام که در خدمت شما بودیم، شنیدیم. با شما خداحافظی میکنیم.
آیتاللّه نکونام: من هم از شما و همچنین از شنوندگان عزیز خداحافظی میکنم.
رادیو فرهنگ: موفق و پیروز باشید، خدا نگهدار شما.
(۶۷)
بینش سوم
نزاع عقل و عشق با نگاه به دعای عرفه
نزاع عقل و عشق با نگاه به دعای عرفه
اشاره: متن حاضر گفتوگوی رادیو فرهنگ است که به بررسی دادههای عرفانی دعای عرفه و عشق در وادی خونین کربلا میپردازد. بخش نخستین این مصاحبه ضبط نشده است. ادامهٔ این گفتوگو در زیر میآید.
در عرفان، اساس بر معرفت است و عارف نمیتواند کور و کر باشد. بنابراین، عشق باید از سر معرفت باشد و در واقع، فاعلیت حق را به عشق میبینیم. در عرفان، سیر، حرکت و هستی را عشق میبینیم؛ اما نه عشقی که به معنای دیوانگی و کور و کری باشد.
حقیقت معرفتِ عشق، بسیار بلند است؛ اما متاسفانه در شعرها یا در عرفان، گاهی به جای عشق، ترویج دیوانگی میشود: برای نمونه میگوید: «دیوانهام دیوانهام، با کیش و دین
(۶۸)
بیگانهام»، یا «دیوانهٔ زنجیریام، زنجیر بر پایم زنید»، مقداری از این سخنان برای این است که به این عارفان فشار آمده و در تنگنا قرار گرفتهاند. گمان میشود وقتی ما از عقل بالا برویم، به دیوانگی میرسیم و حال اینکه عقل، خود یک مرتبهٔ عشق است. عشق، شکوفهٔ عقل است؛ یعنی عشق همان « اَشَدُّ حُبّا لِلَّهِ»(۱) است که تمام اینها در ظرف معرفت است.
چیزی که الآن میخواهم به عنوان معرفتِ عشق، خدمت شنوندگان و شما عزیزان مطرح کنم که بحث پیشین ما را هم تکمیل کند و فقط ادعای بدون دلیل نباشد ـ با توجه به این روزها که نزدیک عرفه و عید قربان است ـ دعای عرفهٔ آقا امام حسین علیهالسلام را نام میبرم که تمامی مراحل عرفان و مقامات عرفانی را دارد؛ چه بگویید: هزار منزل است یا صد منزل یا هفتمنزل، یا به بیان ما سه منزل است: برخاستن «از سر خویش»، «از سر خلق» و «از سر حق»، یا در یک منزل منحصر است که «قطع طمع» است. این دعا را با تمامی کتابهای عرفان مقایسه کنید، تا تفاوت عرفان محبوبان را با عرفان محبان به دست آورید.
اگرچه تمام عارفان ما شاگردان این بیتاند، ولی اینکه گاهی به فرمایش شما به همدیگر چشمغرّه میروند و آن میگوید ما راه را رفتیم و آن میگوید در راهی، اینها باز مثل همان برادرانی
۱٫ بقره / ۱۶۵٫
(۶۹)
هستند که بعد از پدر گاهی سر تقسیم ارث دعوایشان شده و آن میگوید: به من کم رسیده و دیگری میگوید به تو چیزی نمیرسد و در خودشان نگرانیهایی پیدا میشود.
رادیو فرهنگ: البته اینها در اینجا مدعیاند که به ما زیاد رسیده است.
حال باید ببینیم به آنان زیاد رسیده است یا نه. بعضی میگویند:
جمالی در ضمیرم پرتو افکند
که عقل از من گرفت و طاقت و هوش
میگوید در بحث عشق، کسانیکه طرفدار عقل ـ و به تعبیری شریعت ـ هستند، در راه مانده و نرسیدهاند، و در حقیقت سهمی از این پدر نبردهاند. ما در این بحث و در مثالی که زدیم، نمیخواهیم برادران را با هم مقایسه کنیم؛ بلکه میخواهیم برادران را با پدر مقایسه کنیم. الآن نمیخواهیم بگوییم «شریعت» یا «طریقت». اینها هر یک مکمل دیگری است. ما میخواهیم فرزندان را با پدر مقایسه کنیم؛ یعنی میخواهیم این عارفان را با امامحسین علیهالسلام مقایسه کنیم و ببینیم با ایشان چه تفاوتی دارند؟ هر یک از پدر چه کم دارد و چه مقدار به ارث برده است؟ ما نمیخواهیم از آنها دفاع کنیم؛ ولی وقتی از عشق و معرفت میگوییم، این دو مرحله دارد: یکی اینکه شما بتوانید راستای
(۷۰)
معرفت را در طور الفاظ و عبارات بیان کنید و بهگونهای فنی بتوانید تمام پیچ و خم عرفان را به نقش بکشید و آن را معرفی کنید، سند برای آن بیاورید و آنچه را که در دانش حکمت عملی میخوانید، عمل کنید. مثل کسی نباشد که فقط میگوید من خیلی شجاع هستم ولی تا نعرهای میشنود، ترس وجود او را میگیرد. شجاع، کسی است که عین شجاعت باشد.
دعای عرفهٔ حضرت سیدالشهدا علیهالسلام عرفان نظری را به عنوان یک معرفت و به صورت تئوری بیان میکند و مقامات عرفانی و مقاماتالعارفان و عرفان عملی را درس میدهد.
من هردو را در عبارات کوتاهی که مقتضای ارتباط تلفنی است، محضر شما عزیزان تفسیر میکنم تا ببینید مقامی که امام حسین علیهالسلام بیان میکند، جایی است که مثل حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل علیهماالسلام در آنجا کوچک هستند، تا چه رسد به اهل مدرسه و خانقاه که طفیل راهند.
این به دلیل عصمت نیست؛ چون حضرت ابراهیم و اسماعیل نیز معصوم بودهاند. اما آنچه مهم است، این است که آقا امامحسین علیهالسلام «پیغمبر عشق» میباشند و به تعبیری دیگر، سایر حضرات ائمه علیهمالسلام در ظرف عشق، ظهور و بروز عشق آقا امامحسین علیهالسلام بودهاند. عبارات آن حضرت در دعای عرفه را عنایت بفرمایید.
(۷۱)
رادیو فرهنگ: حاج آقا! من در این فاصله، عبارتی را عرض کنم. شما میفرمایید حضرت سیدالشهدا علیهالسلام «پیغمبر عشق» است، قبول؛ منتها طریقتهایی که بدون شریعت مدعی هستند و میگویند نمازگزار باید عاشق باشد:
دی داد پیر میکده فتوا که لازم است
بی عشق هرکه کرده نمازی، قضا کند
در واقع آنها هم به گونهای میخواهند بگویند ما به حضرت سیدالشهدا علیهالسلام وصل هستیم؛ اما در عمل باید ببینیم اینطور است یا خیر؟ عبارت دعای عرفه را عرض میکردم. الحمدللّه این دعا در کشور ما معروف است. آقا وقتی در این دعا وارد میشود، میفرماید: «اللهمّ اجعلنی اخشاک کانّی اراک = خدایا، مرا چنان قرار ده که تو را ببینم». بعد میفرماید: «والیقین فی قلبی، والإخلاص فی عملی» و سپس یک فراز بلند عاشقانهای سر میدهند و میفرمایند: «یا من لا یعلم کیف هو إلاّ هو، یا من لا یعلم ما هو إلاّ هو» تا میرسند به عشقی که ما اگر نمیدانستیم که به طور قطع که این دعا برای آقا امامحسین علیهالسلام است، میگفتیم عرفا آن را گفتهاند: «انت الذی انعمت، انت الذی احسنت، انت الذی اجملت، انت الذی افضلت»؛ و همچنان ادامه میدهند. ببینید چه عبارات بلندی را بیان میکند؟ سپس دوباره میفرماید: «انا یا الهی المعترف بذنوبی، واغفر حالی، انا الذی اساتُ، انا الذی
(۷۲)
اخطات» و همینطور ادامه میدهند و به جایی بلندتر از این میرسند که میفرمایند: «لا إله إلاّ انت، سبحانک إنّی کنت من الظالمین، لا إله إلاّ انت»؛ یعنی نه «انا» نه «انت»، بلکه «سبحان». حضرت آنقدر مطلب را بلند میکند که شما میمانید عرفه است یا قربان، یعنی در روز عید قربان ما باید قربانی کنیم، یعنی خود را ذبح کنیم. حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل علیهماالسلام به مقامی رسیدند که به ظرف ذبح رسیدند؛ ولی دیدیم که به ذبح منجر نشد. اما میبینید آقا امامحسین علیهالسلام عارفی بود که این عبارات را گفت؛ عباراتی که پشت آن خون خوابیده است. میبینید به جای عید قربان کربلا بهپا میشود. امامحسین علیهالسلام در کربلا دعای عرفه را اثبات میکند تا میرسد به مقامی که میفرماید: «یا سیوف خذینی»(۱)؛ یعنی در حقیقت، حضرت سیدالشهدا علیهالسلام در فاصلهٔ اندکی پس از روز عرفه، عرفان نظری را به مردم تعلیم دادند و همین عرفان را در حدود یک ماه بعد به صورت عملی و در بهترین نوع و قسم آن به همهٔ انسانیت تعلیم دادند؛ آن هم کاملترین نوع آن را؛ یعنی نه پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله چنین کربلایی داشتهاند و نه حتی پدر گرامی ایشان حضرت امیرمومنان علیهالسلام .
رادیو فرهنگ: بله، البته همین هم هست که: «لا إله إلاّ انت»، حال کدام عارف بوده است که بتواند بگوید: «یا سیوف خذینی». در
۱٫ اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۵۸۱٫
(۷۳)
حقیقت، یک بحث معرفتی دارد که به عزیزان علاقمند به عرفان اسلامی کمک میکند و آن این است که بسیار سوال میکنند که ما تعداد مقامات عرفانی را در کتابهای مختلف متشتت میبینیم. گاهی صحبت میشود که هفت مقام است و از توبه شروع میشود. دیگران میگویند مثلاً ده مقام است و از توبه شروع میشود و به رضا ختم میشود. بعضی میگویند به «توحید» ختم میشود. گفته شده چهل مقام است و دیگران حتی هزار و یک مقام یا صد و ده مقام گفتهاند. عزیزانی از بزرگان تعبیر کردهاند اینکه میگوییم: از توبه شروع میشود، همان بحثی است که از آدم شروع میشود و مقام آدم، مقام توبه بوده و ما در حقیقت این قسمتی را که جنابعالی از دعای عرفه فرمودید ـ یعنی: «سبحانک إنّی کنت من الظالمین» و آن «انا الذی اخطات» ـ صحبت از توبه است. اگر ما قبول کنیم که اولین مقام، همین مقام توبه است؛ یعنی اولین قدم عرفان عملی، طبق آیات و روایاتی که بسیار زیادند، توبه است و همینطور عرفای شاعر مثل مولوی در بحث توبهٔ نصوح و خود حافظ که حدودا سی و دو بیت در این رابطه دارد و خواجه عبدالله انصاری که توبه را اینطور بیان میکند، توبه را نشان راه دانستهاند و کلید گنج و شفیع وصال و خیلی مراتب دیگر است.
در رابطه با اصل این مطلب که آیا واقعا تعداد و ترتیب مقامات هفت بار یا بیشتر یا کمتر است، یک حرف جامع و کاملی وجود دارد
(۷۴)
یا خیر؟ در این رابطه خود توبه به عنوان اولین منزل است یا نه از مبادی ورود است؟ در بحثهای آینده هم انشاءاللّه اگر فرصتی بود، ما در خدمت شنوندگان عزیز باشیم و یک به یک این منازل را از زبان جنابعالی و اساتید محترم بشنویم.
من مثالی میزنم تا این هفت یا سه یا هزار منزل حل شود. ما یکوقت میگوییم اصول دین یکی است؛ یعنی «حق» است و درست هم هست. یکوقت میگوییم دوتاست: خدا و قیامت. گاهی میگوییم سه تاست: خدا، قیامت و رسالت. یا میگوییم چهارتاست که امامت را نیز به حساب میآوریم. یا میگوییم با عدل ـ به لسان ما شیعه ـ اصول دین پنج تاست. یکوقت میگوییم: هزار و چهار اصل است؛ یعنی خدا هزار اسم دارد و همه اصل است و با این چهار اصل، هزار و چهار اصل میشود؛ پس به قول معروف: «جمعش کنیم مشتی است، رهایش کنیم دشتی است». آنکه میگوید: «هزار و یکی» یا «صد» یا «سیصد» یا «هفتاد» یا ما که میگوییم «سه» تاست، در واقع گسترده کردن یا فشرده کردن بحث است؛ مثلاً ما در عرفان طرحی داریم که میگوییم: عرفان سه مرحله بیشتر ندارد: یک مرتبه «طمع از خویش برداشتن»، که انسان به خودش طمع نداشته باشد. دوم، «طمع از غیر برداشتن»، و سوم «طمع از حق برداشتن» است؛ پس یکوقت میگوییم: عرفان یک منزل است؛ یعنی رفع طمع. بار دیگر میگوییم: سه
(۷۵)
منزل است؛ اول شما از دیگران طمع بردار، دوم از خودت طمع بردار، سوم خدا را عاشق باش و دوست داشته باش ولی طمع به خدا نبر که بر روی هم سه اصل میشود. پس اگر در کتابها گاهی هفت یا بیشتر یا کمتر است، اینها در واقع جمع کردن و ریشهیابی کردن یا گسترش و تفصیل است که زیاد یا کم میشود.
اما این که جنابعالی فرمودید: «توبه» از مقامات است یا نه؟ توبه به هیچوجه اول راه نیست. ما در عرفان که وارد میشویم، در واقع از آنجایی که حرکت میکنیم، راه را حساب میکنیم و قبل از اینکه حرکت کنیم «یقظه» است که شما باید بیدار شوید؛ آدم خواب که اصلاً راه نمیرود. حالا که بیدار میشود، باید محاسبه کند و همینطور ادامه دارد که خواجه عبدالله در منازلالسائرین آن را بیان میکند. حالا محاسبه میکنیم؛ محاسبه که میکنید، میبینید کم آوردهاید، باید «انابه» کنی. انابه و توبه اینگونه پیدا میشود. در واقع اینها برای پیشینهٔ ماست. الان که میخواهیم حرکت کنیم، «فکر» اصل در حرکت است. فکر در فلسفه نیز هست. فکر، در اصل یعنی حرکت. در عرفان نیز هست که مرحوم خواجه آن را نیز در منازلالسائرین بیان میکند. پس ما وقتی میگوییم: عرفان «حرکت» و «سیر» است تا به ظرف توبه و مانند آن هستیم، در واقع داریم حسابهای پیشین خود را صاف میکنیم، نه آنکه حرکت کنیم. الان که میخواهیم حرکت کنیم،
(۷۶)
اول آن «فکر» است.
در بعضی تقسیمات آمده که «توبه» مقام اول است. فرمایشی که شما فرمودید «یقظه»، «محاسبه» و «انابه»، آن را در بطن توبه حساب کردهاند؛ یعنی میگویند: توبه، ابتدای آن طبق معنای لغوی «الرّجوع من الذّنب» است. رجوع باید مقدمهای داشته باشد به نام بیداری و یقظه. بعد میگویند: خود توبه، ندامت و اجابت است. انابه، همان است که در مرحلهٔ سوم قرار گرفت؛ یعنی چنانچه کسی قائل به توبه باشد، در بطن توبه یقظه و محاسبه و انابه را در نظر گرفته است.
رادیو فرهنگ: به عنوان آخرین شبههای که در این بحث مطرح میشود، عدهای از عرفا ـ عرفای شاعر ـ میگویند باز از توبه هم باید توبه کرد؛ این را مختصر در خدمت حضرتعالی هستیم که توضیح بفرمایید.
بله، خلاصه عرض کنم: توبه به ظرف نازل، کمال است؛ اما در ظرف عالی، خود توبه نیز نقص است. شما وقتی میگویید «من» توبه میکنم، این خودش شرک میشود. وقتی میگویید من از توبه، توبه میکنم، یعنی از اینکه «من» گفتم و خود را دیدم توبه میکنم. همانطور که در باب خلوص میگوییم: مخلص، خودش شرک است؛ چرا؟ وقتی میگویید «اخلاص»، یک منیت در آن هست، از اینرو، میگوییم «الإخلاص هو الخلاص»؛ اخلاص
(۷۷)
جایی است که شما تیر خلاص را بگذارید و بگویید «من نیستم»؛ پس شما وقتی توبه میکنید، در واقع میگویید «استغفراللّه»؛ یعنی «انا»، من توبه میکنم. همان بیانی که آقا امامحسین علیهالسلام بعد از «انا الذی اخطات» فرمود: «سبحانک لا إله إلاّ انت»؛ هیچ چیز غیر از خدا نیست. اصلاً من گفتم «انا»؟ نه، «سبحانک لا إله إلاّ انت»؛ پس میبینیم جایی که ما توبه میکنیم، ظرف نازل است. جایی که از توبه میخواهیم توبه کنیم، در واقع میخواهیم انانیت را برداریم؛ از اینرو وقتی میگوییم: «استغفراللّه»، در ظرف عالی خودش یک گناه است که میگویید «انا»؛ ولی وقتی میگویید «سبحان اللّه»، آنجا دیگر «انا» ندارد. شما در نماز هم که وارد میشوید، وقتی میگویید «استغفراللّه» این انانیت در آن هست؛ ولی وقتی میگویید: «سبحان اللّه»، همان «استغفراللّه» است، ولی «انا» در آن نیست و در دعای عرفه که ما پیش از آن عرض کردیم که «سبحان اللّه» بلندای آن است، به همین علت است.
رادیو فرهنگ: از شما سپاسگزاریم. اجازه بدهید چون در دقایق پایانی برنامه هست، با شما خداحافظی کنیم.
من هم از شما و شنوندگان عزیز خداحافظی میکنم.
(۷۸)
(۷۹)
بینش چهارم
جایگاه عرفه و رابطهٔ آن با عید قربان با نگاه خاص به دعای عرفه و حماسهٔ عاشورا
جایگاه عرفه و رابطهٔ آن با عید قربان با نگاه خاص به دعای عرفه و حماسهٔ عاشورا
جایگاه عرفه و رابطهٔ آن با عید قربان با
نگاه خاص به دعای عرفه و حماسهٔ عاشورا(۱)
اشاره: متن زیر گفتوگویی است که با روزنامهٔ خراسان در رابطه با اهمیت و جایگاه روز عرفه و اعمال آن و نیز در خصوص محتوای بلند عارفانهٔ دعای عرفه انجام گرفته است.
ایام، روزها و شبها بر اثر مناسبتها و موجودیتهایی که در خود پیدا میکند، قابل اهمیت و ارزش میشود. شب نهم ماه ذیالحجه، شب عرفه است. شب و روز عرفه، در میان ایام سال ارزش والا و اهمیت فراوانی دارد و همانطور که از نام آن پیداست، عرفه از معرفت است. معرفت، رویت حق و وصول به
۱٫ مصاحبه با روزنامه خراسان. متن حاضر از نسخهٔ منتشر شدهٔ آن گرفته نشده و از آرشیو نوارهای ضبط شده برداشته شده است.
(۸۰)
قرب الهی و کمالات انسانی است. شب و روز عرفه از کاملترین روزها و پربارترین ایام است. با آنکه عرفه عید نیست، از افضل ایام سال است؛ یعنی اگر بخواهیم مقایسهای میان اهمیت ایام داشته باشیم، میتوانیم تنها شب و روز عرفه را با «ایام البیض» یعنی نیمهٔ رجب (سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم) مقایسه کنیم و در شبها آن را با شبهای قدر همسنگ بدانیم.
دعا، ذکر، نماز و مناجات در شب و روز عرفه چنان فراوان وارد شده که حتی میفرماید: «روزهٔ این روز را ـ که مستحب است ـ اگر باعث خستگی یا سستی شما در دعاها میشود، نگیرید؛ ولی دعاها، ذکر، مناجات، نماز و قرائت قرآن کریم را داشته باشید.» میبینید عرفه اهمیت بسیاری دارد؛ زیرا در شبها، شبهای قدر را داریم و در روزها «ایام البیض» و نیمهٔ رجب اهمیت دارد. پس هر کدام موقعیت مهم خود را دارد. در این شب و روز، در اهمیت دعا، مناجات، نماز، ذکر و قرائت قرآن کریم روایات بسیاری داریم و غسل روز عرفه و زیارت امامحسین علیهالسلام در این روز، بسیار حایز اهمیت است و ثواب هزار حج و عمره و هزار جهاد در راه خدا را دارد، و همینطور اعمال «امّ داود» که در نیمهٔ رجب داریم، باز در روز عرفه وارد شده است. اعمال این روز چنان فراوان است که از توان انسان خارج است و نمیتواند تمام آن را بهجا بیاورد؛ از اینرو میبینیم عظمتی که در شب و روز
(۸۱)
عرفه است، با این همه مناجات و اعمال، زیر یک حقیقتی قرار دارد و آن مسالهٔ «معرفت» است؛ ما باید ببینیم این معرفت چیست که اینقدر عظمت و اهمیت دارد و اینقدر والاست! وقتی میگویید «عرفه» از «عَرَف» است، علم با معرفت تفاوت دارد. «علم» امری کلی و مفهوم است. در واقع یک معلومات داریم و یک علم. معلومات، دانستنیهای عمومی است و علم، آن اندیشههای کلی است؛ ولی وقتی گفته میشود: «معرفت»، معرفت یک حقیقت است و تنها دانستنیهای عمومی یا اندیشههای کلی نیست. معرفت ـ آن هم معرفت حق ـ یعنی وصول به پروردگار، رویت الهی، قرب انسان به حق، وصول به کمالات معنوی و حقایق ربوبی است که در واقع برد بلند کمالات انسان را تامین میکند. ما یک عرفهای میگوییم، اما عرفه آنقدر عظمت دارد که دستوراتی که برای آن بیان شده است، این روز را در ردیف شبهای قدر و ایام بیض قرار میدهد.
اگر بخواهیم موقعیت روز عرفه را دریابیم، باید توجه داشته باشیم که این روز در نهم ذی الحجه قرار گرفته و روز بعد از آن، عید قربان است. عید قربان، یعنی وصول به عشق و رسیدن به تیغ و خون مومن. اگر گزارشی بخواهیم در این زمینه داشته باشیم، این است که ما وقتی میگوییم «علم» از امور کلی و کلیات است و «معرفت»، امری جزیی و حقیقی است، یعنی کاری شخصی
(۸۲)
است؛ یعنی ما داریم از حق، رویت حق و وصول حق صحبت میکنیم؛ از اینرو، در دعاها و ماثورات که وارد میشویم، میبینیم تمام زمینههای متفاوت را در این جهت دارد. در میان این اعمال فراوان که در کتابهای دعا آمده است، چشم و چراغ تمام آن را دعای آقا امامحسین علیهالسلام ـ دعای عرفه ـ میدانیم. دعای حضرت علیهالسلام شاکلهای عظیم و اهمیت فراوانی را در باب معرفت دارد. حضرت وقتی میخواهد وارد آن دعا شود، با حالتی عادی وارد نمیشود؛ یعنی آقا امامحسین علیهالسلام وقتی میخواست وارد دعای عرفه شود ـ همانطور که در روایات هست ـ از خیمهٔ خود بیرون میآید و زیر آسمان میرود. حتی گروهی از اهلبیت، فرزندان و دوستان را با خود همراه میکند؛ یعنی یک دعای جمعی است. این دعا یک دعای معرفتی و قربی است. مثل اینکه شما میخواهید نماز باران بخوانید. حضرت با جمعیتی وارد میشود و این دعا را به طور دستهجمعی میخواند.
حضرت، وارد این دعا میشود و عباراتی دارند که بسیار عظیم، معرفتی و سنگین است و از دعاهای عادی نیست. به فرازهایی از این دعا به طور خلاصه اشاره میکنم تا ببینید که این دعا در معرفت چه موقعیتی دارد. حضرت میفرماید: «اللهم اجعلنی اخشاک» = خدایا مرا انسان مومنی قرار ده که خشوع تو را پیدا کنم» یعنی عظمت تو را در خود مشاهده کنم؛ آنهم به
(۸۳)
گونهای که: «کانّی اراک» = یعنی مثل آنکه تو را میبینم»، نه اینکه تنها یک مفهومی در ذهن از خدا داشته باشم.
حضرت در ادامه میفرماید: «اللهمّ اجعل غنای فی نفسی = به من غنای در نفس را عطا فرما»، و نیز: «والیقین فی قلبی = دل مرا منبع یقین قرار ده»، «والإخلاص فی عملی = و صفا و خلوصی در عمل من قرار ده». حضرت در این دعا به یک شور و حالی میافتد که میفرماید: «یا من لا یعلم کیف هو إلاّ هو، یا من لا یعلم ما هو إلاّ هو، یا من لا یعلمه إلاّ هو»؛ در اینجا صحبت از ذات پروردگار، صحبت از هویت و وحدت پروردگار میشود، تا میرسد به این فراز که ظرف قرب و لقاست و شروع میکند به «انت، انت» گفتن. خدایا تو چنینی و تو چنانی. «یا مولای مَنْ انت؟ انت الذی انعمت، انت الذی اقسمت، انت الذی اجملت»؛ خدایا تویی که بر من منت گذاشتی، تویی که احسان کردی … .
عبارات و معانی بلندی در این دعا مطرح میشود و شور و عشق ادامه پیدا میکند و شروع میکند به «انا» سر دادن و میفرماید: «انا یا الهی المعترف بذنوبی، انا الذی اطمعت، انا الذی اخطات، انا الذی هممت». مثل عاشق و معشوقی که با همدیگر نرد عشق میبازند، از خدا و از خود میگوید، تا اینکه در این دعا به مقامی میرسد که دیگر نه «تو» میماند و نه «من»، و میفرماید: «لا إله إلاّ انت»؛ فقط تو هستی، «سبحانک إنی کنت من الظالمین، لا إله إلاّ انت، سبحانک إنّی کنت من المستغفرین»، نه، خدایا! «انا =
(۸۴)
من» نه، فقط تو.
میبینیم که آن دعا با آن بلندی و رسایی که مراتب و مراحل عرفانی را بیان میکند ـ آنهم بدون کمی یا کاستی ـ میرسد به این فرازها: «یا من لا شریک له و لا وزیر»؛ خدایا تو آن کسی هستی که اصلاً شریک نداری، کمککار نمیخواهی، خودت هستی، «یا من ملک فقدّر، وقدّر وقهر». عباراتی در میان این دعا وجود دارد که وقتی دقت میشود، انسان تازه میفهمد عرفان یعنی چه و معرفت چه میباشد!
در جامعهٔ ما برخی از حقایق و معانی تحریف میشود و یکی از واژههای تحریف شدهٔ آن عرفان و معرفت است. عرفان به معنای سبیلهای بلند، کشکول و بوق و منتَشا و تکدی نیست؛ بلکه آقا امامحسین علیهالسلام است که در روز عرفه نرد عشق میبازد و معرفت را بزرگی و کمالات میداند و عرفان را بدون کاستی عنوان میکند؛ یعنی ما اگر بخواهیم به معنای عارف و معرفت پی ببریم، باید عرفان را از دیدگاه حضرات معصومین علیهمالسلام و پیغمبر عشق ـ که آقا امامحسین علیهالسلام است ـ دنبال کنیم.
در دعای عرفه با این عظمت و بلندی، حضرت سیدالشهدا علیهالسلام عرفان، مقامات عرفان، مراحل عرفان، عرفان کلاسیک، عرفان معنوی و عرفان ربوبی را مثل ریاضیات بیان میکند و آن را عین ریاضیات میریزد و میچیند، آن هم حرف نیست، بلکه عمل است. گاه در جامعهٔ ما از عرفان که گفته
(۸۵)
میشود، با کاستیها و انحرافاتی همراه است و و وقتی از «عرفان» یاد میشود مولوی، بایزید بسطامی و ابوسعید ابوالخیر به ذهن میآید.
بله، آنان دنبالهروی حضرات معصومین علیهمالسلام در عرفان بودهاند، اما به هیچوجه قابل مقایسه با آن بزرگوران نیستند. آنان را نمیشود و نباید در مقابل آقا امامحسین علیهالسلام ـ که پیغمبر عشق است ـ قرار داد.
روز عرفه روز معرفت است. روز دهم ذیالحجه روز عید قربان است. قربان یعنی چه؟ قربان یعنی از خود گذشتن، یعنی تیغ کشیدن برای بریدن هوای نفس به معنای مهار آن. ما اگر گوسفند قربانی میکنیم، در مکه به صورت واجب و در شهرها به طور مستحب، دو امر مهم از آن ظاهر میشود: یکیکه به خود انسان مربوط است، این است که انسان خون ببیند، تیغ ببیند، یعنی وقتی میخواهد این حیوان را قربانی کند، این مهم است که بتواند در راه حق خون داشته باشد و فدا کند؛ از اینرو، قربانی یعنی فدا کردن.
امر دوم این است که وقتی شما قربانی میکنید، خیرتان به مردم برسد. پس انسان، گوشت قربانی را در یخچال و برای مصرف شخصی نگذارد؛ بلکه آن را به مومنان و ضعیفان و فقیران بدهد. میبینیم آقا امامحسین علیهالسلام وقتی میگوید «عرفان»، یک عرفان تجسمی است، یک عرفان واقعی و حقیقی است، نه یک
(۸۶)
عرفان حرفی و ادعایی. آقا امامحسین علیهالسلام عرفه را دنبال میکند، شب عرفه را دنبال میکند، عید قربان را نیز دنبال میکند. همین دعای عرفه است و همین معرفت امامحسین علیهالسلام است که کربلا را بهپا میکند. این دعای عرفه است که عاشورا میشود. این عرفه است که معرفت میآورد. روز هشتم، ترویه است و حرکت میآورد. روز نهم، عرفه است و معرفت را دنبال میکند. روز دهم، قربان است و تیغ را برپا میکند. حضرت ابراهیم علیهالسلام برای ذبح حضرت اسماعیل علیهالسلام تا عید قربان آمد؛ ولی نه اسماعیل علیهالسلام ذبح شد و نه ابراهیم علیهالسلام فرزند خود را قربانی کرد و فقط او را تا قربانگاه برد؛ ولی دست و دل وی لرزید و خداوند از او گذشت. و اما آنکس که تا پایان راه بود، آقا امامحسین علیهالسلام بود که چون لحظهای تردید نکرد، خداوند قربانی او را پذیرفت و کربلا بهپا شد.
در واقع حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل علیهماالسلام شاگردان راه عشق و فرزندان راه عشق هستند. اگرچه امامحسین علیهالسلام فرزند حضرت ابراهیم علیهالسلام است، ولی ابراهیم علیهالسلام ، در حقیقت فرزند امامحسین علیهالسلام است؛ برای اینکه ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام تا قربانگاه بیشتر حرکت نمیکنند، کلاس آنها عید قربان است و ذبح از اسماعیل علیهالسلام تبدیل میشود و حیوانی بهجای او فدا میگردد؛ ولی میبینیم دعای عرفه و معرفتی که آقا امامحسین علیهالسلام دارد، به گوسفند ختم نمیشود. آن حضرت
(۸۷)
ذیحجّه را پشت سر میگذارند و محرم را میآورند و کربلا و عاشورا ایجاد میشود.
کربلا جایی است که امامحسین علیهالسلام تمام نرد عشق را بازی میکند و تمام جام عشق را سر میکشد و اینگونه است که ما ایشان را «پیغمبر عشق» مینامیم. اگر پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خاتم مرسلان است و اگر پدر ایشان حضرت امیرمومنان علیهالسلام امام اول و اساس ولایت است، آقا امامحسین علیهالسلام پیغمبر عشق است. کربلایی که امامحسین علیهالسلام دارد، نه برای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله حاصل میشود و نه برای حضرت امیرمومنان علیهالسلام ، این مخصوص امامحسین علیهالسلام است که روز عاشورا آنطور عشقبازی میکنند که دیگر از هستی و از موجودی چیزی نمیماند؛ به طوری که آقا امامحسین علیهالسلام نسبت به تمام موجودی خویش قمار عشق را بازی میکند. این همان قمار عشق است که از آن به «پاکباختگی» تعبیر میکنند.
در قمار که وارد میشویم، دو گونه قمار داریم. به قول کسانی که قاب میریزند، گاهی فقط بازی میکنند و گاهی به اصطلاح قماربازها «دو سر دزدند»، یعنی قاببازی میکنند و قمار را که بالا میریزند، همهٔ دو سو را در این نرد قرار میدهند. میبینیم آقا امامحسین علیهالسلام چنین قماری میکند که ظهر عاشورا جمال مبارک ایشان ملکوتی میشود، آنقدر زیبا میشود که گویی حقتعالی را به زمین و به کربلا کشیده است. آن حضرت علیهالسلام با آنهمه دشمن و
(۸۸)
بعد از شهادت تمامی یاران و فرزندان، جملهای دارند که خیلی عجیب است. ایشان میفرماید: «یا سیوف خذینی = شمشیرها مرا را در بر بگیرید.» این همان دعای عرفه و عید قربان است! وقتی حضرت میفرماید: «شمشیرها مرا را در بر بگیرید»، خداست که در زمین کربلا قرار میگیرد. اینجا دیگر جای ابراهیم و اسماعیل نیست که «فدیناه بذبح عظیم»(۱) و گوسفندی و حیوانی فدا شود. در این روز، امامحسین علیهالسلام تمام عشق را در وجود خویش خالی میکند و حق را به تمام قامت در کربلا میکشاند. تمامی دعای عرفهٔ آقا امامحسین علیهالسلام در کربلا تجسم پیدا میکند. وقتی صحبت از عرفان و معرفت میکنیم، عرفان یعنی این بیان امام حسین علیهالسلام و راه ایشان علیهالسلام ، نه اینکه انسان دست به صورت، مو، کشکول، منتشا، بوق و مثنوی خود بکشد و شعر بخواند و خیال کند در اوج عرفان است. عرفان جایی است که انسان خون خود را در راه حق قرار دهد. متاسفانه گاهی حقایق را به بازی میگیریم. عرفان حقیقی را صاحبان عرفه و صاحبان معرفت دارند. معرفت ولایی را در کسانی باید یافت که در راه معرفت حق قدم بر میدارند و به مقامی میرسند که میفرمایند: «والیقین فی قلبی، والإخلاص فی عملی» و در ادامه نیز با «انت» و «انا» عشقبازی میکنند تا آنکه میفرمایند: «سبحانک یا لا إله إلاّ انت»، خودت
۱٫ صافات / ۱۰۷٫
(۸۹)
هستی. همه چیز خودت هستی: «هو الخالق والمخلوق وهو العالم والمعلوم، هو الوارث، هو الباعث» همه را در چهره و جمال حق میبیند.
در جامعهٔ ما گاهی صحبت از عرفان و معرفت میشود؛ ولی این امور بیشتر لقلقهٔ زبان، شعر، کتاب و درس است. او درس میخواند، اما در مقابلِ ظلم، ستم و باطل چون حیوانی مطیع و تسلیم است و حاضر نیست بایستد و خون خود را در راه خدا قرار دهد. یک دسته از حقایق فقط به حرف، مفهوم و لفظ کشیده میشود و اگر به دنبال حقایق معنوی و ربوبی و معرفت و عرفان باشیم ـ بهویژه در روز و شب عرفه ـ دعاها، نمازها و ذکرهای آن نباید صرف لقلقهٔ زبان باشد. فرازهای این دعا، مدارجی عالی از عرفان و معرفت است و باید در حوزهها، دانشگاهها و مراکز علمی تدریس شود و آنان این درس را ـ که درس انسانسازی و کمالات انسانی است ـ داشته باشند تا به ارزش والای خود دست یابند؛ وگرنه اگر به لقلقهٔ گفتار و مفهوم باشد، گرچه خوب است، اما فایدهٔ چندانی ندارد.
اما نسبت به قربانی نیز توضیحی عرض کنم. یکی از کمالاتی که میتواند در انسان ظاهر شود، گذشت و احسان است. احسان، جداسازی و از خود رها کردن است. قربانی ـ همانطور که عرض شد ـ زمینهای نفسی دارد که میگوییم لازم است و زمینهای غیری که نسبت به جامعه است.
(۹۰)
در قربانی خصوصیاتی لازم است که در روایات و در فقه به طور مفصل از آن بحث شده است. گوسفندی که قربانی میشود باید بهترین گوسفند باشد؛ یعنی بیمار و لاغر نباشد و نیز گوسفندی که سن زیادی دارد و زودپخت نیست یا کوچک بوده و سن کمی دارد نیز نباشد؛ بلکه پروار و عالی باشد و همچنین با پول حلال فراهم گردد. اما چرا این شرایط را گذاشتهاند؟ برای آنکه وقتی میخواهید قربانی را از خود جدا کنید و احسان، انفاق یا ایثار داشته باشید، خوبترین را از خود جدا کنید، نه بیمار یا ناقص آن را؛ زیرا آنچه قربانی میشود، تمثلی از خود انسان است، هم در جهت نفسی و هم در جهت غیری. وقتی فقه میگوید قربانی کن، باید پروار و سالم باشد و شکسته و پیر نباشد، انسان نیز باید این سلامت و عدم نقص را در خود پیدا کند؛ زیرا قربانی یک شبیهسازی و تعبیهٔ بدل است و میگوید این شرایطی که برای حیوان اعتبار شده، در خود فراهم آور؛ یعنی تو باید انسانی سالم، وارسته، موزون و کارآزموده باشی. انسان در قربانی باید خود را مجسم کند؛ به این صورت که ایثار کامل داشته باشد و با نیت خالص و برای عبادت، بندگی، گذشت و انفاق باشد، نه برای خودنمایی، ریا، تصنّع و ظاهرسازی. تمامی این شرایط برای ایجاد کمال در انسان است.
جداسازی این گوسفند نیز برای رساندن به ضعیفان، فقیران، مستمندان و دیگران است؛ یعنی باید از خود شخص به دیگری
(۹۱)
سرایت کند. قربانی، انفاق مال و امکانات است، نسبت به دیگران و نسبت به خود نیز از خود گذشتن و قربانی کردن خواستههای نفس است که سبب سالمسازی انسان میشود.
وقتی اسلام میگوید تیغ بکشید و قربانی کنید، غرض دارد. برای تقریب معنای آن، به پزشک جراحی که تیغ میکشد مثال میآورم. دکتر برای معالجهٔ بیمار خود، گاهی به ارایهٔ دارو یا تزریق آمپول اکتفا میکند؛ اما گاهی عمل جراحی را تجویز میکند و دارو و درمان را کافی نمیداند. جراحی در حال حاضر، همان کشیدن تیغ است. انسان در برخوردهای فردی و اجتماعی به تیغ نیاز دارد تا بر خود بکشد و از خویش به دیگران خیر رساند.
اسلام در قربانی چنین هدفی دارد و این امر را مشخص میکند که شما باید نفس خودت را به تیغ بکشی؛ یعنی باید خود را با عمل جراحی، سالمسازی و ضدعفونی نمایی و این کار را با تعبیهٔ بدل و شبیهنمایی دنبال میکند. اینگونه است که قربانی مظهر کاملی از ایثار، گذشت، مبارزه با نفس، احسان و خیرات نسبت به دیگران است؛ از اینرو، این کار برای آنان که در حج نیستند نیز مستحب است و آنان میتوانند بیش از یک قربانی داشته باشند. با چنین مقایسههایی است که انسان به مشکلات نفسانی خود توجه مییابد و سعی میکند آن را با عمل جراحی بهبود بخشد و خیر خود را به جامعه برساند.
(۹۲)
در قربانی حکمتهایی نهفته است و خیراتی وجود دارد که البته تمامی آن، زمینهٔ سالمسازی فرد و جامعه است؛ یعنی وقتی انسان وجود پیدا کرد، باید از خود و مال خویش بگذرد، تیغ بکشد و این خون را ـ یعنی خون نفس خود را ـ بِکشد؛ یعنی گناهان، میکروبها و ویروسها را از خود جدا کند. البته این نیست که خودکشی کند یا خونریزی و قساوت داشته باشد. طبیب وقتی جراحی میکند یا تیغ میکشد، چاقوکش یا آدمکش نیست؛ بلکه جراح است و عفونتها، بیماریها و ویروسها را جدا میکند؛ اما کسی که آدم میکشد، حیات را نابود میکند. قربانی همانند عمل جراحی، حیاتبخش است و چنین خیرات، کمالات و خصوصیاتی دارد که در روایات و شریعت تبیین شده و اهمیت و عظمت فراوانی دربارهٔ آن ذکر شده است.
(۹۳)
بینش پنجم
زلال عرفان و جام بلورین عقل و علم
زلال عرفان و جام بلورین عقل و علم
اشاره: متن حاضر گفتوگویی است که با دستاندرکاران برگزاری همایش چهرههای درخشان انجام گرفته است. در این مصاحبه از چیستی عرفان و مولفههای عرفان واقعی و نیز از نزاع عقل و عشق و فقه و عرفان پرسیده میشود. شایان ذکر است این کنگره به نام عارف بزرگ، حضرت آیتاللّه سید علی آقا قاضی طباطبایی قدسسره برگزار شده که به این مناسبت در خصوص آن بزرگوار نیز مطالبی طرح گردیده است.
برای تجلیل از چهرههای عرفانی باید به چند نکته توجه داشت:
یکی توجه به معنای عرفان که اعم از عرفان نظری و عملی است. «عرفان» از مادهٔ معرفت و چیزی غیر از علم و معلومات
(۹۴)
است؛ همانطور که «علم» غیر از «معلومات» است. معلومات، یعنی: انباشتهای از مطالب در ذهن انسان از هرکس و از هرجا. معلومات، علم نیست. علم، تازگی و نظم خود را دارد و نو و جدید است. پس «عالم» کسی نیست که دارای «محفوظات» است.
ممکن است کسی هرچه شعر را که در ادبیات است، حفظ کند؛ ولی به او شاعر نمیگوییم. شاعر کسی است که ابداع و ایجاد و نوآوری دارد و از خود انشا میکند. میان علم و معلومات تفاوت فراوانی است. انباشتهای از معلومات، ارزش یک قطره علم را ندارد.
اگر بخواهیم مقایسهای میان علم و معلومات داشته باشیم، باید چنین بگوییم: معلومات مثل استخر پر از آب است که یک قاشق یا یک شیشهٔ مرکب یا جوهر، همهٔ آن را آلوده میکند و دیگر بهراحتی قابل اصلاح نیست؛ اما علم مانند آب چشمه است که با آنکه آب فراوانی ندارد، اما همین که آب از زمین میجوشد، حتی یک شیشه مرکب نیز نمیتواند آن را آلوده سازد. علم مانند چشمه است که بعد از لحظهای تازه و نو میشود و نمیشود آن را آلوده کرد و هرگونه آلودگی را بعد از لحظهای صاف میکند. میان علم و معلومات چنین تفاوتی است. محفوظات و معلومات، انباشتهای است که آلوده میشود و دیگر به کار
(۹۵)
نمیآید؛ ولی علم، آب صافی است که هرچه آن را آلوده کنی، لحظهای بعد صاف است. متاسفانه در جامعهٔ ما میان علم و معلومات تفاوت نمیگذارند و بیشتر معلومات را به جای علم قالب میکنند. گاه در همایشها نیز به نوآورها اهمیت داده نمیشود و تنها حافظان علم را بزرگ میکنند.
بسیاری از افراد که فقط معلومات دارند، عنوان علم را یدک میکشند. آنان عالم نیستند ـ خواه در دانشگاه باشند یا در حوزه ـ آنان انباشتهای از معلومات و محفوظات هستند. معلومات یعنی اینکه ببینیم چه کسی چه گفته است. در دانشگاههای ما چنین است. بسیاری از اساتید، فقط واردات غربیها را طرح میکنند و در یک ساعت درس، فقط نقل اقوال میکنند و قدرت نقد آن را از ناحیهٔ خود ندارند.
آنچه برای جامعه امری حیاتی و لازم است، علم است و معلومات، کارگشای اساسی نیست. البته وقتی علم باشد، معلومات نیز هست؛ ولی وجود معلومات، دلیل بر وجود علم بهطور ضروری نیست. بسیاری از روشهایی که در جامعه ـ چه در دانشگاه و چه در حوزه ـ معمول است، از روشهای معلوماتی است، نه روشی علمی.
هماکنون سیستم امتحانات حوزه، یک سیستم محفوظاتی و معلوماتی است. امتحان گرفتن از هزار نفر در یک روز با
(۹۶)
پرسشهای یکسان از متن کتاب و بر روی یک برگه امتحان، سنجش حافظه است و نیروی حافظه و معلومات را نشان میدهد، نه قدرت مانور فرد در حل مسایل علمی. اما وقتی میخواهیم «علم» فرد را بسنجیم و از آن امتحان بگیریم، باید قدرت نوآوری و تازه بودن فرد را بسنجیم. مراد از تازگی، چنین نیرویی است که نمیشود آن را آلوده کرد. دانش امری نو، زنده، تازه و به تعبیر فنی کاری انشایی است، نه اِخباری؛ ولی معلومات اینطور نیست و صرف اخبار است.
«عرفان» و «معرفت» نیز چنین است. معرفت، یک حقیقت است که تشخّص دارد و امری خارجی است. علم، چهرهای کلی دارد؛ اما معرفت، امری جزیی ـ یعنی مصداقی ـ خارجی و حقیقی است. شما وقتی فردی را میشناسید، میگویید: «عرفته = او را میشناسم»، اما نمیتوانید بگویید «علمته». علم هیچگاه به شناسایی ذات بازنمیگردد و همیشه یک وصف است که متعلق آن واقع میشود؛ یعنی باید بگویید «علمته انه عالمٌ» ولی متعلق معرفت، امری ذاتی است.
علم در واقع حوزهٔ وصفی دارد. شما در علم همواره اوصاف چیزی را دنبال میکنید: برای نمونه میدانید که یک گل چگونه میروید. علم هیچگاه به حوزهٔ حقیقت اشیا وارد نمیشود، برخلاف عرفان که به حوزهٔ حقیقت اشیا نفوذ
(۹۷)
میکند. وقتی میتوانیم بگوییم فلانی عارف است، که به حقیقت اشیا اشراف داشته باشد، نه آنکه فقط اوصاف، جوانب و اطراف آن را بداند. پس میان علم و معرفت تفاوت و فاصلهٔ بسیاری است. میدان علم، حوزهٔ اوصاف است؛ مثل اینکه در آزمایشگاه، مادهای را تجربه و تحقیق میکنند تا وصفی از آن ـ که یکی از آثار و خواص آن است ـ را بدانند؛ اما اینکه حقیقت این ماده و ترکیب چیست، شان علم نیست؛ برخلاف عارف که به ذات و هویت هستی و حقیقت اشیا و موجودات و در راس آن، حقتعالی میاندیشد. بر این اساس میگوییم علم، حرکتی عارضی، و عرفان و معرفت، حرکتی ذاتی است.
اما نکتهٔ دیگری که باید به آن توجه داشت – بهویژه آنچه در جامعهٔ ما رعایت نمیشود و نادیده گرفته میشود ـ این است که عرفان و معرفت، غیر از درویشی و قلندری است.
معرفت، مادهٔ شناخت است که اصل، حقیقت، هویت و ذات اشیا را دنبال میکند؛ ولی «درویشی» و «قلندری» در جامعه یعنی گل مولا بودن، شعر خواندن، ریش، سبیل و بوق و منتشا داشتن و شلوغ کردن. اگر بخواهیم مقایسهای دقیق میان عرفان و درویشی داشته باشیم، باید به تفاوت یک عالم مجتهد با یک روضهخوان توجه کنیم. وقتی میگوییم فلانی عالم است، یعنی او یک محقق، مجتهد، دانشمند، فیلسوف، عارف یا فقیه است که
(۹۸)
آنچه را میگوید، از سر تحقیق میگوید و علم وی جوشش و تازگی دارد؛ جوشش صحیح علمی و کارآزموده. اما وقتی میگوییم فلانی روضهخوان است، یعنی چیزی را بدون تحقیق و بدون توجه به سند و صدق و کذب آن، حفظ کرده و همان را میگوید. هماینک نوع روضهها و مداحیها تقلید از یکدیگر و بدون پشتوانهٔ علمی است و بیشتر روضهخوانان یا سواد ندارند یا کم سوادند و حرفهایی را که میگویند حتی از کتاب نیز یاد نگرفتهاند و نوارهای صوتی همدیگر را میشنوند و حرفها را گل مولایی از منبرها و این کوچه و آن خیابان میگویند و سخنانشان کلّی، سر کاری و گاه دروغ است تا روضهٔ آنها داغ و شلوغ شود. به عکس عالم که یک جراح است و چیزی را بدون تحقیق و به صورت کلی نمیگوید؛ بهویژه جامعهٔ ما امروزه به این حالت گرفتار است. البته ممکن است در اعصار گذشته عارفی بوده که چهرهٔ درویشی داشته است؛ اما شاید بیشتر آن قلابی و ساختگی باشد. عارف محبوبي ذات
(۹۹)
اشیا را جراحی میکند، نه اوصاف آن را. دیگران اگر اصلاحی داشته باشند، عارضی و مربوط به اوصاف است. ما به چنین کسی عارف میگوییم، نه به کسی که پشمی یا ریشی دارد و گیسوی او یک طرف رفته و سبیل وی طرف دیگر و برای غذاخوردن نیز باید کسی آن را نگاه دارد. او ممکن است یک بیت شعر حفظ باشد با دو سطر داستان و قصه بلد باشد؛ مانند اینکه فلانی روی هوا راه میرفته یا فلانی بر آب حرکت میکرده است. این را میگوییم «درویشی». تفاوت درویش با عارف جراح، مثل تفاوت زن و مرد و عامی و عالم، روشن است.
درویشی در خانقاهها چنین است که گاه صد زن و مرد جمع میشوند و جایی رعایت ظاهر میکنند و گاهی نیز اگر ترس و خوفی نداشته باشند، آن را نادیده میگیرند. شویدپلو یا کشمشپلو میخورند، چند بیت شعر میخوانند و گاهی جایی را نیز تکان میدهند و تمام. ولی وقتی میگویید «عارف»، مثل حضرت امیرمومنان علیهالسلام ، امامسجاد علیهالسلام و امامباقر علیهالسلام است که دست روی زمین میگذارد و خانه میچرخد؛ یعنی هستی و هویت اشیا را راه میاندازد. «عارف» از این مقوله است. میان عرفان با درویشی، قلندری و گلمولایی تفاوت است؛ تفاوتی که میان یک مجتهد، عارف، فقیه، فیلسوف با یک روضهخوان و مداح است. برای آنکه مطلب اشتباه نشود، باید آن را در مثالی
(۱۰۰)
مجسم نمایم. متاسفانه در حوزهٔ تبلیغات دینی، ما این مشکل را داریم.
گاه فردی به رسانهٔ ملی و تلویزیون دعوت میشود و از عرفان و ادبیات عرفانی میگوید که نمیتواند سبیلهای خود را جمع کند. چنین کسی جراح نیست و گل مولایی چیزی میگوید و تنها ظاهری به هم آمیخته دارد که برای فیلم و دکور خوب است. آنان در هر رشتهای که باشند مشکل عاطفی، روانی یا روحی دارند که آن را در لوای این کسوت و هیات پوشاندهاند. او به جای آنکه در رسانه بیاید، باید نخست رواندرمانی شود و به سلمانی و آرایشگاه برده شود. امروز بشر رشد کرده و دیگر به ظاهر نگاه نمیکند. هرکه میخواهی باش! چه در حوزهٔ دین باشد یا در حوزهٔ عرفان و علم. هر کسی باید برای حرف و ادعای خود سند داشته باشد و بتواند برای سخن خود استدلال بیاورد. میان عرفان و قلندری و نتیجه و آثار آن تفاوتهای بسیاری است.
کسیکه عالم، جراح، متخصص، پژوهشگر، فیلسوف، فقیه، فیزیکدان و ریاضیدان است، با معیار و میزان است که سخن میگوید و از روی فکر حرف میزند؛ اما برخی از روضهخوانان، مداحان، قلندران و درویشان به گونهای نسنجیده ـ که امری ضد ارزشی است ـ چیزی میگویند. آنان یا میرقصانند یا میگریانند و بر
(۱۰۱)
آن هستند که کاری تحریکی و تهییجی کنند و بر گفتهها اعتماد دارند. چنین افرادی عرفان را ـ که باید عروس همهٔ علوم باشد ـ از ارزش میاندازند. عرفان، آب زلال دل و جلوهٔ عشق است؛ ولی آن جلوه و این تجلی و این جلای دل انسانی، امروز طرفدار ندارد؛ چرا که آنچه از عرفان در جامعه وجود دارد، گلمولا و حرفهای بیاساس و ناموزون و نیز نمایش و فیلمپیشگی است. پس همانطور که برخی از مداحیها و روضهخوانیها ممکن است حرفهای بیاساس و بیپایه داشته باشد، قلندری و درویشی نیز چنین است. عرفانی که هماینک در دست دراویش است، اگر در جایگاه خود و در دست عالمان دینی بود، عروس علوم و حیات زلال دل میگشت؛ اما چون آنان متولی این علم شدهاند، اساس درست و قانون منطقی ندارد و به تعبیر دیگر، همان قلندری میشود؛ اما عرفان اولیای معصومین علیهمالسلام یا عرفای کمّل است که همانند یک جراح عمل میکند و ذات عالَم را به تیغ میکشد، نه اوصاف آن را. عارف، جراحی اعضا نمیکند؛ بلکه او جراح مغز، قلب، روح و دل است؛ آن هم نه دل صنوبری.
خلاصه باید میان علم و معلومات تفاوت نهاد؛ همانطور که میان علم و معلومات با عرفان تفاوت است و نباید کسی را که بیماری روانی دارد، با عارف ـ که باید سالمترین فرد جامعه باشد ـ اشتباه گرفت. حرکت برای نهادینه کردن این مطلب برای حیات و
(۱۰۲)
جلای جامعه و تنویر اذهان و قلوب، بسیار مفید است. عرفان، انزوا و گوشهگیری نیست. عرفان در وجود کسانی است که خون خود را در راه اولیای حقیقت دادند. عرفان از آنِ اولیای معصومین علیهمالسلام و شهیدان است. عرفان، چهار بیت شعر و دو غزل و یک مثنوی و یا نواختن در دستگاه شوشتری، حجاز یا بیات ترک و رقص و رِنگی نیست. این امور برای جامعه مضر است و مانع پیشرفت آن میشود.
اگر حوزههای معرفتی به این حالات دچار شوند، بزرگترین شومی خود را خواهند دید؛ به این صورت که جامعه چون برای نیازهای معنوی خود پاسخ درخوری نمییابد، لائیک و بیدینی بر جامعه حاکم میگردد و مردم که از خیک معلومات و قلندری چیزی ندیدهاند و محتوایی برای آن نیافتهاند و معنویتی در آن ندیدهاند، از دنیای غرب و از تبلیغات و فیلمهای آنان، شهوت و خشونت را ـ که برای آنان تازگی دارد ـ دریافت میکنند. متاسفانه فرهنگ غرب در کشورهای اسلامی در این زمینه موفق بوده و محلهای فساد، که آمیخته از شهوت و خشونت است، در برخی از کشورهای اسلامی پابهپای کشورهای غربی پیش میرود. هماینک در کشور ما میان این دو فرهنگ مقابله هست و باید دید نظام اسلامی چه تمهیدی اندیشیده است که بر فرهنگ لائیک چیره شود. این در حالی است که این فرهنگ در دیگر کشورهای
(۱۰۳)
اسلامی امتحان خود را داده و پیروزی را از آن خود کرده است. البته در کشور ما این تمایز هست که مردم برجستگی ذهنی و اندیشاری، قوت اعتقاد دینی و قوت علمی حوزهها و دانشگاهها را با خود دارند. اما آنچه در این مبارزه برای نیروهای اندیشاری دست و پا گیر و مزاحم است، پیرایههایی است که به نام دین و علم پذیرفته شده و گاه سنتی ملی گردیده است و نفی آن، توان عقلی و فلسفی و نفوذ اجتماعی مقتدرانهای را میخواهد تا علوم و نیز دین، به حقیقت خود باقی بماند و پیرایههای آن مردم را خسته، دلسرد و سست ننماید و آنچه برای مردم ـ و بهویژه نیروهای علمی ـ به عنوان دین تبلیغ میشود، قابل استدلال باشد.
علوم اسلامی و نیز عرفان و فلسفه باید پیرایهزدایی گردد تا واردات جهل و نادانی به آن ـ که بیشتر متاثر از چیرگی فرهنگ کلامیان و بهویژه اهلسنت بوده است ـ از آن زدوده گردد و چنین نباشد که سخن از عرفان، ما را به یاد ریش و گیسو و سخن از روضه، ما را به یاد فردی کمسواد بیندازد. فردی که با پانزده جلسه آموزش، مداح شده و با شرکت در چند جلسهٔ درویشی، عارف شده است.
ما برای مقابله با فرهنگ غرب ـ که جدیترین تهدید برای فرهنگ شیعی و اسلامی به شمار میرود ـ باید در چند محور بهطور کلان سرمایهگذاری کنیم؛ وگرنه انقلاب و دین ما در محاصرهٔ لائیک قرار میگیرد و با گذشت چند دهه به صورت کامل تمامی
(۱۰۴)
ابزارهای دفاعی خود را از دست خواهد داد؛ اما با سرمایهگذاری در این محورها، انشاءاللّه با عنایت آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) که آقای ما و جامعهٔ ماست این مخاطرات برطرف میگردد.
بنده در بیان این مطلب تقیه نمیکنم و به صورت عریان سخن میگویم. جامعهٔ ما رشد علمی خوبی داشته است و لفاظی و استخوان لای زخم گذاشتن را نمیپذیرد و باید عریان صحبت کرد. اگر ما بعد از آنکه شهیدان بسیاری دادهایم، بخواهیم در سخن گفتن ملاحظه کنیم، معلوم است مشکلات نفسی بسیاری داریم.
تداوم روند حرکت احیای دینی نیازمند تلاش و مجاهدت علمی در حوزهٔ معرفت دینی است و نخستین محوری که باید بر روی آن سرمایهگذاری کنیم، این است که تبلیغِ «کتاب خواندن» را کنار بگذاریم. من میگویم کتاب نخوانید. البته مردم فهیم ما نیز چندان کتاب نمیخوانند و این از بالایی فهم مردم است. تبلیغ برای بیشتر خواندن کتاب، در حال حاضر همانند تبلیغ برای پرخوری است. دلیل آن نیز این است که بسیاری از کتابهای ما آلوده، ویروسی و دارای میکروب است و خواندن هر کتابی عارضهای را به دنبال دارد. کسیکه این کتابها را میخواند، گاه چنان به
(۱۰۵)
فرهنگ دینی بدبین میشود که نمیتواند خود را اصلاح کند. خواندن این کتابها مثل تصادف انسان با خودرو است که سلامت را از آدمی میگیرد و دیگر نمیتوان او را مانند گذشته بازسازی کرد. فهم ناخودآگاه مردم درمییابد که این کتابها مفید نیست. هم کتابهای مذهبی و هم کتابهای عرفانی چنین است. البته ضمیر ناخودآگاه مردم ما ـ که خیلی خوشفهم و اندیشمندند ـ بدون التفات شخصِ آنان، مردم را به دوری از کتاب هدایت میکند. هماینک بیشترین سخنان از دین گفته میشود و جامعه انباشتهای از گزارههایی است که سخنرانان، گویندگان و نویسندگان از دین میگویند؛ ولی بهراستی و بدون آنکه بخواهیم خود را فریب دهیم، چند درصد از آن نتیجه میدهد؟ آیا این ضمیر ناخودآگاه مردم نیست که به نقد این مطالب میپردازد و آنان درمییابند که این گوینده در واقع از خود دارد صحبت میکند، نه از متن و حاق دین. او سخن میگوید و این کسی که در پای سخنرانی است، دل دل میکند؛ این در روانشناسی یعنی توجه ضمیر ناخودآگاه به نقد گفتههایی که میشنود. مردم ما خیلی زیرک، زرنگ و هوشمند هستند و آنان را نمیشود با هزار و یک دلیل فریب داد؛ بهویژه آنکه جامعهٔ ما جوان است ـ نه فرتوت و پیر ـ و نشاط و جوانی آن نمیگذارد کسی آنان را فریب دهد. انقلاب اسلامی ما مهد جوانی است و حسن اتفاق است که
(۱۰۶)
شروع تحکیم پایههای این انقلاب با جوانی جامعه همراه شده است و یکی از مولفههایی که در مبارزه با فرهنگ لائیک و غرب میشود از آن استفاده کرد، همین امر است. البته این امر به خنجری میماند دو سویه که اگر فرهنگ غرب آن را کنترل کند و هدایت آن را به دست گیرد، میتواند ضربات جبرانناپذیری را بر پیکر انقلاب و فرهنگ شیعی وارد آورد؛ به این معنا که ریزشهای فراوانی را در دورهٔ اوج و حرارتِ جوانی برخی از جوانان شیعی سبب میشود. اما اگر دانشمندان دینی ما همت کنند و مجاهدت علمی پیشه کنند و به جای درگیری اداری و مالی با موسساتی که در این سالیان چون قارچ روییده است، زی طلبگی و فرزندی امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) را پاس دارند و به نگارش و نشر کتابهای سالم، که به صورت جمعی فراهم آمده باشد، مبادرت ورزند و حریم فرهنگ شیعی را آنگونه که حقیقت دارد و با صفایی که درون آن است پاس بدارند، رویش و خیزشی عظیم را در اعتلای فرهنگ شیعی، به مدد نیروی جوان جامعه، شاهد خواهیم بود.
همانگونه که عرض کردم، بدون تقیه میگویم حوزههای دینی و نیز عرفان ما از جامعه عقب است. مساجد ما رونق گذشته را ندارد و خانقاهها نیز ـ که مدعی عرفان هستند ـ بسیار کم میتوانند نیرویی را جذب کنند. هرچند این محیطها بیشتر ناسالم است،
(۱۰۷)
اما چون مظهری از عرفان است عرض میکنم. برخلاف باشگاههای ورزشی که گاه صدهزار نفر را برای دیدن یک توپ با خود دارد ـ چرا که این صد هزار نفر به خوبی میفهمند آنچه را که میبینند یک مسابقهٔ فوتبال است ـ اما مساجد نمیتواند برای آنان مفهوم خدا، مراتب هستی و ولایت را توضیح دهد. در تهران صدها «چراغدار» وجود دارد. چراغدار به عارفان درویش و قلندر میگویند. عارفِ آنان پوست گوسفند به زیر خود انداخته و به آن فخر میکند و آن را مثل تخت سلیمان میداند. بر پوست نشسته و چهار سخن از عشق میگوید و خستگان انقلابی یا واماندههای روحی را به سوی خود میکشد. او کسی را جذب میکند که از علم یا دین خسته شده واز آن نتیجهای نگرفته است و عطش روحی و معنوی او پاسخی درخور و آبی زلال نیافته است. ما در هر حوزهای ـ اعم از دین و عرفان ـ باید آگاهانه وارد شویم. دین، ما را به آگاهی و شناخت دعوت کرده است. انبیای الهی از وحی و اعجاز سخن میگویند؛ یعنی از آگاهی و توانمندی. توانمندی نیز باید آگاهانه باشد؛ یعنی ما باید قدرت تشخیص معجزه از سحر را داشته باشیم تا بتوانیم به اعجاز پیامبری ایمان آوریم و ما هیچگاه به چیزی که برای ما روشن نیست، ایمان نمیآوریم.
هماینک بخش اطلاعات و عملیات کشور بیشتر به جای آنکه در جست و جو، پرسش و مواظبت نسبت به واژههای آلوده
(۱۰۸)
باشد، باید مواظب واژههای دینی باشد. وزارت اطلاعات، باید آنان را که از عرفان و دین سخن میگویند، شناسایی کند و بر آنان نظارت دقیق داشته باشد. چون حوزهٔ فرهنگ و علم به دست افراد غیر متخصص و ناآگاه است. ما میگوییم کتابهای تولید شده در این حوزه ویروسی است و باید از آن پرهیز داشت.
کتاب را نخست باید نخبگان بخوانند و آن را نقد و بازاندیشی نمایند و دادههای سالم آن را برای نشر عمومی آماده سازند. آزادی در حوزهٔ نشر به این معنا نیست که شما میتوانی خود را از پشت بام به زیر آوری. در مطالعه باید گزینش داشت و گزینش برای کسیکه تخصص ندارد و میخواهد به کتابی اعتماد نماید، در صورتی که صایب نباشد، بسان تصادف میماند و مطالعهٔ آن، اعضای خواننده و بهویژه فکر او را ناقص میکند.
بیان محورهایی که از آن یاد نمودم به درازا میکشد و از موضوع مصاحبهٔ حاضر نیز دور است؛ برای همین به موضوع مصاحبه باز میگردیم. اگر پرسشی دارید در خدمت شما هستم.
همایش: پرسش بعدی ما از رابطهٔ فلسفه با عرفان و تاثیرپذیری آن دو از هم و نیز تاثیر عارفانی مثل ابنعربی، سهروردی و جناب صدرالمتالهین بر یکدیگر است. در این زمینه توضیحی بفرمایید.
رابطهٔ فلسفه و عرفان ـ که از آن به نزاع عقل و عشق یا تعامل آن دو یاد میشود ـ بحثی بلند و نیز دامنهدار است که با توجه به وقت
(۱۰۹)
محدودی که در اختیار داریم، نمیتوان تمامی ابعاد و جهات آن را توضیح داد. کسانیکه میان عقل و عشق نزاع میاندازند، معرکهای عامیانه برپا میدارند. به بیان ما، انسان سه فاز حرکتی دارد؛ یعنی سه موتور در انسان برای حرکت تعبیه شده است: فاز نخست آن، نفس انسان است. همهٔ انسانها با این فاز ـ که روشنایی اندکی دارد ـ حرکت میکنند. این مرتبه، حتی در غیر مسلمانان نیز وجود دارد. فاز دوم، فاز عقلانی و فاز سوم، فاز دل و معارف است؛ یعنی همانگونه که در مرتبهٔ دوم، مغز انسان چیزهایی را میگیرد و عقل میتواند با عصای اندیشه برخی از تاریکیها را بپیماید، دل و نفس انسان نیز قدرت احاطه بر برخی از امور را دارد. در فاز دوم، برخی روشنایی ندارند و چنین نیست که موتور همه در این مرتبه روشن شود. بسیاری هستند که «لَهُمْ قُلُوبٌ» ولی «لاَیفْقَهُونَ بِهَا» وصف آنان است. کسانیکه قلب دارند، ولی قلبشان خاموش است. همچنین «وَلَهُمْ اَعْینٌ لاَ یبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آَذَانٌ لاَ یسْمَعُونَ بِهَا، اُولَئِک کالاْءَنْعَامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ»(۱)؛ گوش و چشم دارند، ولی با آن نمیتوانند بشنوند و ببینند و موتور آنان خاموش است.
فاز سوم، فاز دل و معرفت و عرفان است که بلندتر از این حرفهاست. انسان در سیر حرکتی خود میتواند هر سه یا برخی
۱٫ اعراف / ۱۷۹٫
(۱۱۰)
از این فازها را داشته باشد. فلسفه، فاز دوم و عرفان، فاز سوم است. معرفت ـ که هویتشناسی است ـ بالاتر از فلسفه و تعقل (که وصفشناسی است) میباشد:
جناب عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که سر در آستین دارد!
درست است که عشق بالاتر از عقل است، اما باید توجه داشت که عشق و فاز سوم معرفت، شکوفهٔ عقل است؛ یعنی عقل وقتی صافی میشود «عشق» نام میگیرد. عقل همان موتور دوم است که میتواند انسان را به فاز سوم بیندازد که عشق باشد. بر این اساس، عشق بالاتر و نتیجه و شکوفهٔ میوهٔ عقل است و از فلسفه است که عرفان زاییده میشود؛ از اینرو، بزرگان و اعاظم ما وقتی در فلسفه و حکمت غور میکردند، قوی میشدند و تازه به حوزهٔ عرفان راه میبردند. برای نمونه، ابنسینا که فیلسوفی نابغه است در آخر تفلسفِ خود، مقامات عارفان و نمط نهم و دهم الاشارات و التنبیهات را مینویسد. یعنی او مییابد که طبابت و پزشکی، روح تشنهٔ او را سیراب نمیسازد و فلسفه نیز او را به هدفی نهایی نمیرساند، و تعقل است که او را به عرفان میکشاند. پس عرفان و فلسفه در طول هماند نه آنکه با هم درگیری داشته باشند.
مشکلی که در اینجا هست، دو چیز است که به اختصار اشاره
(۱۱۱)
میکنم: یکی اینکه مراد ما از عرفان و فلسفه چیست، که توضیح آن گذشت و وقتی ذات و هویت آن به دست آمد، روشن شد که این دو دانش با هم درگیری و نزاعی ندارند و قلندرها هستند که بدون دلیل و بدون توجه به فلسفیدن بر این امور، سخنان بیاساسی گفته و میان عقل و عشق نزاع ایجاد کردهاند. فیلسوف یا عارفی که چنین سخنی دارد، هنوز هویت فلسفه و عرفان را نمیشناسد تا چه رسد به آنکه خود را فیلسوف یا عارف بداند و او متکلم و عوام است که جز مفهومات و معلوماتی بیش ندارد. او مثل فیلسوفی است که تنها امور ذهنی را دنبال میکند و به امور خارجی و واقعی بودن آن کاری ندارد. فلسفهٔ او مثل گلهای پلاستیکی است که بو، عاطفه، پژمردگی و خاصیتهای دیگر گلها را ندارد. دامن زدن به چنین نزاعهایی، تنها از فیلسوفنماها و عارفان ساختگی ـ که ما آنان را فیلسوف و عارف پلاستیکی مینامیم ـ است که تنها چند کتاب را حفظ کردهاند و خود وارد وادی عقل و عشق نشدهاند، بر میآید؛ وگرنه میان این دو دانش که در دو برد متفاوت هستند، درگیری نیست. فلسفه اهرم و سکویی است برای پرتاب از مرتبهٔ دوم به فاز سوم. عقل، انسان را به عشق میرساند و اگر عقل انسان صافی شود، به عشق میرسد. عشق بالاتر از عقل است، اما چنین نیست که عشق، دیوانگی و خُلبازی باشد. انسان عاقل است که میتواند عاشق، مست،
(۱۱۲)
شاهد، شهید و مشهود شود، نه انسان دیوانه و مجنون به معنای خل و بُله و دیگر واژههای منفی که بهویژه در دیوانهای شعری بسیار است و این عروس زیبا را کج و کژ معرفی میکند و چیزی از آن را سالم نمینماید.
همایش: از رابطهٔ میان عرفان و فقه و تاثیری که عرفان در فقه داشته و عرفایی که فقیه بودهاند و نیز عکس آن هم بگویید و به مشربهای متفاوت عرفانی و نقش آنان در تحولات اجتماعی اشاره بفرمایید.
دین در واقع بیانی تفصیلی، دقیق و منطقی از هستی است. به تعبیر بهتر باید بگوییم: دین، لسان فطرت آدمی است و انبیا و اولیای الهی و نیز کتابهای آسمانی از فطرت و طبیعت انسان است که حکایت دارند و حکایت آنان نیز کامل است و دین، تمامی شعبهها، بخشها و زوایای هستی ـ از انسان تا جهان و از جهان تا انسان و از انسان و جهان تا حق ـ را شامل میشود و در ظرف کلان نیز سِمَت واحد دارد. انبیای الهی یا امامان معصوم علیهمالسلام هیچگاه تکشعبهای نبودهاند و چنین نیست که تنها فقه، اصول، عرفان یا فلسفه را داشته باشند؛ بلکه در دین از هر چیزی سخن گفته شده است. بله، در ظرف غیر عصمت و فرد غیر معصوم چون ناتوانی دارد و عادی است، نمیتواند تمام زوایای آن را به دست گیرد یا به دست آورد و هر بخش آن در تخصص فردی قرار میگیرد که
(۱۱۳)
جمع متخصصان میتواند آن را کامل گرداند. در ظرف کمال، در اولیای معصومین علیهمالسلام علم با قدرت همراه است و در آنان اظهار علم، گاه با بیان مغیباتی یا با اظهار قدرت همراه بوده و نوعی توانمندی ویژه را که در توان بشر عادی نبوده است، نشان میدادند؛ ولی در ظرف غیر عصمت، این توانمندی نیست و دانش و قدرت، توزیع و تقسیم میشود و فقیه، متکفل احکام حقوقی و تکالیف عمومی و فیلسوف، عهدهدار تبیین جهات عقلی میشود و عارف، به کار دل و باطن میپردازد. در وصف قرآن کریم آمده است: «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ»(۱). تمام هستی در تمامی زوایای قرآن کریم هست و این ویژگی، منحصر در این کتاب الهی و آسمانی است. بر این اساس، هیچ علمی با علم دیگر به معنای علم، نباید بیگانه یا ضد باشد؛ وگرنه جهل است که با علم ستیز دارد. عرفان، فقه، فیزیک، شیمی، ریاضیات، طبیعیات، نباید هیچگاه در مسالهای با هم ستیز داشته باشند و هریک، زاویهای را ترسیم میکنند. از همینروست که بهطور کلّی میگوییم: علمْ نور، حقیقت، معرفت و یک امتیاز و چهرهای مثبت است؛ چراکه هریک کاوش در بخشی از فطرت و طبیعت را پی میگیرد و نسبتی با هستی دارد. پس همانطور که میگویید عرفان از معرفت است، باید گفت فقه نیز از فهم است.
۱٫ انعام / ۵۹٫
(۱۱۴)
فقیه یعنی فهیم. عرفان، علم یا فقه، هریک زوایایی متفاوت از هستی را نشان میدهند. بر این اساس، اگر کسی عارف باشد و فقیه نباشد، یعنی فهیم نیست و فهم وی نسبت به بخشی از هستی، ناقص است! فهم فقیهی که عارف نباشد نیز چنین است و نمیشود فقیهی فهیم باشد، ولی معرفت نداشته باشد.
باید توجه داشت بزرگترین و زیربناییترین پایه در فرهنگ هر قوم و ملتی، ادبیات آن است. ما باید نسبت به ادبیات خیلی حساس باشیم. برخی از واژگان که در ادبیات استفاده میشود، عامیانه و ناموزون است و باعث پیدایش و رشد خرافهها میشود. برای نمونه، باید به معنای عارف و فقیه توجه داشت. با توجه به توضیحی که آمد، فقیه میتواند بگوید من در شعبهٔ عرفان کار نمیکنم؛ چون توان آن را ندارم؛ اما معرفت را قبول دارم. یا عارف میتواند بگوید من ذات اشیا را دنبال میکنم، اما به فقه ـ که امری وصفی است ـ نمیپردازم؛ چون وقت و توان آن را ندارم. اما یک فقیه نمیتواند بگوید من معرفت ندارم یا یک عارف نمیتواند بگوید من فهم ندارم؛ وگرنه هریک به تکاذب دیگری میپردازد؛ در حالی که این دانشها بر اساس توضیحی که داده شد، نمیشود یکدیگر را انکار کنند؛ بلکه میتوانند قسیم یکدیگر در شناخت هستی باشند؛ چرا که توان افراد عادی محدود است و هرکس تنها میتواند به گوشهای بپردازد و در آن
(۱۱۵)
متخصص گردد. یادگیری علم مثل آوردن سوزن برای پیکرتراشی از کوه است؛ از اینرو، بشر عادی تنها یک زاویه را میتواند بگیرد. زاویهای که نباید با فطرت و طبیعت آدمی منافاتی داشته باشد. پس اگر فقیهی بخواهد نسبت به عرفان، یا عارفی نسبت به فقه تکاذب داشته باشد، گفتهٔ وی خرافه است و دیگر به فطرت و طبیعت باز نمیگردد تا علم باشد و مطابقت با واقع داشته باشد. فقیه بیعرفان و عارف بدون فقه هر دو گمراه طریقند؛ مگر آنکه دانش خود را تقسیم کنند و هریک در آنچه ندارد، از دیگری تغذیه کند. همانگونه که ریاضیات نسبت به طبیعیات چنین است و نمیتوانند نسبت به همدیگر تکاذب داشته باشند. حوزهٔ فقه و عرفان، حوزهٔ فهم و معرفت است. در نتیجه ایندو باید نسبت به همدیگر تعامل داشته باشند. اگر فقیهی بخواهد عرفان یا عارفی را انکار کند، مثل این است که قلندری که خود را عارف میداند، فقه را چیزی به شمار نیاورد و به آن بیاعتنا باشد؛ در حالیکه امامان معصوم ما علیهمالسلام نماز، روزه و حج داشتهاند و تکلیف میان معصوم و غیر معصوم مشترک است و ما تماشاچی نیستیم.
ایجاد تناقض و درگیری میان عرفان و فقه، پیرایه و خرافه است؛ وگرنه از حوزهٔ پیرایهها اگر بیرون بروید، میان علوم هیچ تفاوت و تنازعی نمییابید. دو علم یعنی دو انکشاف، دو وصول
(۱۱۶)
و دو معرفت که هیچ تکاذبی میان آنها وجود ندارد و تنها میان متخصصان آن، تقسیم کار شده است. چون معصوم در بین ما نیست، انسانهای عادی تقسیم کار کردهاند. تقسیم علوم نباید به تخریب علوم ـ که به واسطهٔ جهل و نادانی پیش میآید ـ بینجامد. علوم با هم تعامل دارند و مددکار هم هستند و آنانکه مقام جمعی و جامعیت علمی دارند، میتوانند میان رشتههای مختلف جمع کنند؛ بدون آنکه در خود تکاذب و تناقضی بیابند. اعاظم و بزرگانی که جامعیت در علم داشتهاند، از پختگی و کارآزمودگی خاصی برخوردار بودهاند و وقتی از عرفان سخن میگفتهاند، از فقه غافل نبودهاند یا در فقه که وارد میشدهاند، از معرفت غافل نبودهاند و بهترین و دقیقترین گزارههای علمی را به قلم یا بیان میآوردهاند. بله، ممکن است کسی دانشی را نداند؛ او میتواند بگوید من فلان دانش را نمیدانم، اما وی نمیتواند نسبت به آن دانش ـ اگر پیرایه و خرافه نباشد و در واقع نمایشگر بخشی از هستی باشد ـ بگوید انکار دارم یا از آن خوشامدی ندارم. کسیکه از دانشی ناخوشایند است، از نظر روانی بیمار است و مشکل روحی روانی دارد. همواره در حوزههای علمی و دینی، جامعیتها کارایی و توانمندی داشته است. البته جامعیتها هیچگاه نباید از تخصصها دور باشد. جامعیت فقط برای افراد کمنظیری میسر میگردد که در داشتن روح بلند و هموار کردن زحمت فراوان بر
(۱۱۷)
خود، برجستگی دارند و زمان ما که زمان گستردگی و تفصیل دانش است، کمتر کسی میتواند جامعیت را با حفظ تخصص داشته باشد؛ مگر آنکه مورد تایید ویژهٔ الهی باشد.
بنابراین تقسیم علم و به تبع آن، تقسیم عالمان و حوزهها، یک سخن است، اما تخریب علوم و تهمت زدن به دانشمندان هر علمی در هر حوزهای، چیز دیگری است.
هر دانشی مراتبی از مبتدی تا عالی دارد؛ همانطور که دانشآموزان از دورهٔ ابتدایی، راهنمایی و متوسطه به مدارج عالی دانشگاهی یا حوزوی میرسند. ترتیب در آموزش را نمیشود انکار کرد؛ اما باید توجه داشت که همهٔ مراتب علم، یک حقیقت دارد و میان این مراتب، تفاوتی تشکیکی به شدت و ضعف است ـ نه تباین ـ و همهٔ مراتب آن علم، روشنایی و نور است.
در حوزههای علمیه نیز هر رشتهای وجهی از علم را بیان میدارد و یکی از این دانشها فقه است که به یکی از اوصاف اشیا ـ که همان احکام شرعی آنها باشد ـ و نیز به افعال فردی یا اجتماعی بندگان میپردازد که نوعی حکمت عملی است. عرفان نظری، دانشی است که زیربنای فقه میگردد؛ چرا که معرفت، بر فقه مقدم است. البته خصوصیتهاست که تقدمها را بیان میدارد و ممکن است توجه به خصوصیتی سبب شود فقه از آن جهت بر
(۱۱۸)
عرفان، پیشی گیرد و بدون توجه به این حیثیتها فقه و عرفان حقیقتی واحد دارد و از این جهت، هیچیک بر دیگری تقدم ندارد. اگر بحث از هویت باشد، این امور با هم تفاوتی ندارد. البته کارهای وصفی، از حیث عملکرد، بر کارهای ذاتی تقدم دارد و کسیکه توحید را به صورت ابتدایی میشناسد، اما نمیداند نماز چیست، باید پیش از آنکه به عرفان رو آورد و توحید خود را تعمیق بخشد، به فقه پناه برد و نماز خود را بداند.
همایش: همانطور که مستحضر هستید، این کنگره به نام حضرت آیت اللّه سید علی آقا قاضی متبرک است که مظهر جامعیت میان فقه و عرفان بودند؛ در حالی که فقیه بودند، عارف بزرگواری نیز بودند و از ثمرهٔ تربیت ایشان اساتید بزرگواری، هم در زمینهٔ فقه و هم در زمینهٔ عرفان در حوزهها متجلی شدند. دربارهٔ این جامعیتها بیشتر بحث کنید؛ بیشتر صحبت بفرمایید.
در عرفان که وارد میشویم و از عارفان که میخواهیم سخن بگوییم، نخست باید به حقیقتی توجه داشته باشیم؛ حقیقتی که در حوزه به آن کمتر توجه میشود و ما همواره در درسهای خود سعی میکنیم آن را به عنوان یک فرهنگ نهادینه سازیم و آن، تفاوت گذاشتن میان عارفان محبی با محبوبی است. اولیای خدا،
(۱۱۹)
یا از محبان هستند ـ که بیشتر اینگونه است ـ و یا از محبوبان میباشند که افراد بسیار نادر و معدودی هستند که در روی کرهٔ خاکی شاید شمار آنان در هر دورهای به دویست نفر نرسد. محبان کسانی هستند که با زحمت، ریاضت و کوشش به کمالاتی دست مییابند. آنان با شبزندهداری، کوشش و دانشاندوزی، راهی را طی میکنند؛ ولی محبوبان کسانی هستند که خداوند آنان را بر میگزیند و آنان برای داشتن کمالاتِ خود به ریاضت نیازی ندارند؛ بلکه وجود کمالات در آنان نخست مرحمت الهی است و بعد از لطف خداوند است که در پی ریاضتهایی میروند. اولیای چهارده معصوم علیهمالسلام اینچنین هستند و از محبوبان میباشند؛ یعنی آن بزرگواران به صورت تخصصی از مقولهٔ «وَاَنْ لَیسَ لِلاْءِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَی»(۱) خارج هستند و سعی و تلاشی برای آنان نبوده و وقتی طفل بودهاند، در دل خود حقایق هستی را داشتهاند و در کودکی امام یا پیامبر بودهاند.
البته چنین نیست که تمامی پیامبران الهی با آنکه عصمت داشتهاند، همه از محبوبان باشند؛ بلکه کمتر پیامبری بوده است که از محبوبان باشد و بیشتر از محبان بودهاند و آنان که محبوبی بوده و امتیاز خاصی داشتهاند، در قرآن کریم یاد شدهاند. البته این مطلب به آن معنا نیست که هر پیامبری که در قرآن کریم یاد شده
۱٫ نجم / ۳۹٫
(۱۲۰)
است، محبوبی باشد. در میان سالکین الهی و بزرگان ما نیز برخی که بسیار محدودند، محبوبی بودهاند. ما در شناخت عالمان دینی باید به این تقسیم بسیار اهمیت بدهیم. آنانکه از محبوبان هستند، راه را طی کردهاند و به میان مردم میآیند؛ ولی آنانکه از محبان هستند، به راه میافتند و رفته رفته طی طریق میکنند و معلوم نیست چه مقدار از راه را بتوانند طی کنند و برای آنان چه پیش میآید؟ راه رفتنِ آنان، اول کلام است.
اگر بخواهیم میان محبوبان و محبان در مثالی تفاوت نهیم، باید به تفاوت میان افراد معمولی و نوابغ توجه کنیم. نوابغ برای خود خصوصیات و شرایطی دارند. برای نمونه، ممکن است کسی نابغه باشد ولی هوش بالایی نداشته باشد یا ممکن است کسی زیرک، فهیم و خوشاستعداد باشد، اما نابغه نباشد. محبوبان نیز چنین صبغهای دارند. البته محبوبان بسیار فراتر از افراد نابغه هستند؛ چون نبوغ زمینهای طبیعی دارد، ولی محبوبی بودن، برگزیدگی الهی است و فرد محبوبْ مصطفی، مرتضی و مجتبی است و سرآمد محبوبان، محمد مصطفی و علی مرتضی و حسن مجتبی علیهمالسلام هستند و دیگران در ظرف تنزیل قرار دارند.
با حفظ این مقدمه میگوییم: کسانیکه از محبوبان هستند، در هر علم و رشتهای که وارد شوند، بدون صبغهٔ عرفان نیست. آنان حتی اگر فقه هم بگویند، صبغهٔ عرفانی دارد و چنانچه در
(۱۲۱)
اجتماع یا سیاست بیایند، رنگ عرفانی خود را دارند. در میان بزرگان ما، مرحوم آقای قاضی به صدق و به حقیقت از محبوبان بودهاند و معرفت، قرب و عشق حق بر دیگر کسوتهای آنان احاطه داشته است و برای آنان، اگر در اجتماع یا در فقه و عرفان بودهاند «حق» موضوع بوده است.
کسانیکه از محبوبان هستند، غیر از «حق» چیزی برایشان مصدر نیست و این معنا را به حقیقت دنبال میکردهاند. برخی از محبوبان به دانش عرفان یا فقه یا دیگر رشتهها روی میآورند و در آن کارآیی دارند و در این دانشها به اقتضای اینکه محبوبی هستند یبس، خشک، متحجر و بسته نیستند و باز، نرم و انعطافپذیر میباشند. چون چشم و دل آنان از حقیقت سیر است و مثل آدمهای چشمتنگ نمیباشند و محدود، بسته و کوتاهبین نیستند. این افراد در جامعه نقش خاصی دارند و بارز میباشند. تشخص و توانمندی خاص و البته بدون پیرایه دارند و گاه ممکن است هیچ اسم و رسمی نداشته باشند. حال، مرحوم آقای قاضی از محبوبانی هستند که هم فقیه و هم عارفی وارسته بودهاند؛ هرچند کسوتی ظاهری نداشتند و به مرجعیت عام نرسیدند و کسوتها و عنوانهایی که الان به آقای قاضی رحمهالله نسبت میدهند، در آن زمان نبوده و بعدها دیگران آن را عنوان کردند. قبر مرحوم قاضی در وادیالسلام نیز هماکنون بسیار ساده
(۱۲۲)
است. ایشان از اهل حق بودند؛ بر این اساس، بیپیرایه زندگی میکردند و دنبال عنوانی نبودند و وی چون مرد حق بود، دنیا کوچکتر از آن است که بتواند برای او قبری درست کند یا اسم و رسمی به او بدهد و دیگران، از باب محبت و علاقه است که چیزهایی میگویند. میخواهم عرض کنم نوع بشر برای بیان و دنبال کردن این اعاظم ـ مثل مرحوم قاضی که در غربت بودند ـ ناتوان و کوچک است؛ چرا که آشنایی و معرفت بشر نسبت به آنان بسیار اندک است؛ بهویژه در مثل مرحوم قاضی که در کتمان و غربت بودهاند.
(۱۲۳)
ما عالم، عارف، فقیه، مجتهد، آزادیخواه و انقلابی فراوان داریم؛ ولی کسیکه حرف اول را میزند و نفر اول است و دومی، سومی و دهمی ندارد و فینالیست فینالیستهاست، همیشه فردی محبوبی است و اوست که میتواند جامعهای را اداره کند و میان یک ملت و امت، معجزهٔ قرن را بیافریند و دیگران فقط تماشاچی و بازینگر هستند.
خوشبختانه در رشتههای مختلف ورزشی با مسابقاتی که برگزار میشود، فینال وجود دارد و یک نفر میتواند به رکورد مشخص در هر رشته دست یابد یا رکورد شکن شود؛ اما متاسفانه در باب معرفت و عرفان و در باب کمالات و خیرات هیچ تشکیلاتی وجود ندارد که مردان این میدان را آزمایش کند و مدعیان امتحان دهند و فینالیستهای آن مشخص شوند تا بهرهٔ آن را جامعه و مردم ببرند و راه و افراد آن گم نشود؛ از اینرو، فینالیستهای آن تشخص ندارند و گمنام میباشند. شاید بعضی از باب حبّ و علاقه گرد هم آیند و در مورد این بزرگان چیزی بگویند. من دربارهٔ آقای قاضی فقط از قبر ایشان برای شما گفتم و برای دیگر امور ایشان بهتر است صحبت نکنیم که ممکن است روح آن بزرگوار از ما برنجد؛ چرا که ما هرچه از ایشان بگوییم، آن بزرگوار چون عارفی محبوبی است، بیش از آن است. شما برای زیارت قبر مرحوم قاضی به وادیالسلام در نجف که
(۱۲۴)
میروید، گنبد، بارگاه و تشکیلاتی برای آن وجود ندارد که غربت ایشان را میرساند؛ و دریغ از یک تخته سنگ. قبر ایشان نه علامتی دارد و نه نشانی. خوب است ما نسبت به این اعاظم، احساس وظیفه کنیم. البته نه اینکه بقعه و بارگاه برای آنان بسازیم؛ ولی دستکم قبری آبرومندانه برای ایشان تهیه کنیم؛ بهطوریکه مردم که مشرف میشوند، دستکم خودشان بتوانند قبر این بزرگوار را پیدا کنند.
اما نکتهای که در اینجا مهم و ارزشمند است، توجه به محبوب بودن ایشان میباشد و ایشان مرتضی، مجتبی، مصطفی و برگزیدهٔ الهی بودهاند که در زمان خود غریبانه زیستهاند و البته اقلیت و غربت آنان دلیل بر کیفیت آنهاست.
ما در باب معرفت نباید به دنبال کمّیت باشیم؛ بلکه این کیفیت است که کارگشاست. حقمداری و شایستهسالاری با توجه به کیفیت است که جای خود را پیدا میکند. نگاهی به ورودی و خروجیهای دانشگاه و نیز حوزه، نشان از توجه بیشتر به کمّیتها دارد تا به کیفیتها. هرساله چندصدهزار داوطلب کنکور داریم که به حتم برخی از آنان از نوابغ و محبوبان میباشند، ولی قانونهای بسیاری امکان رشد را از آنان میگیرد و جامعه را از بهره بردن از مواهب آنان محروم میسازد.
در جامعهای که به کمّیتها بیش از کیفّیتها اهمیت داده
(۱۲۵)
میشود و مسوولان میخواهند عملکرد خود را با اعداد، ارقام و در قالب کمّیت بیان کنند، کیفیت فدا میشود و طبیعی است که بحرانی به نام «فرار مغزها» دامنگیر کشور میشود و هرکسی که سری دارد، در این دیار نمیایستد؛ مگر آنکه ایمان و تعهد، او را نگاه داشته باشد که در آن صورت، به دلیل محدودیتهایی که برای وی پیش میآید، به کارگزاران به دیدهٔ منفی و یاس مینگرد و تنها میایستد تا ایستاده باشد و در گوشهٔ انزوا تنها تماشاگری مینماید. جامعه باید به رشدی برسد که برای شناسایی نوابغ و محبوبان جامعه تلاش نماید و از آنان حمایت داشته باشد.
جامعه باید برای شناخت نوابغ و نیز محبوبان، پیش از مرگ آنان اقدام کند. البته شاید این سخن به کام و مزاج افراد معمولی که میخواهند سری در سرها داشته باشند، گوارا نباشد. ما باید آنچه را هماکنون در اختیار داریم قدر بدانیم و چنین نباشد که تنها برای بزرگان گذشته، هزاره و سده بگیریم. ما نوابغ و محبوبانی داریم که شاید تنها هجده بهار از زندگی را گذرانده باشند و تا پایان عمر میتوانند منشا خدمات فراوان گردند و اگر دنیای غرب آنان را بشناسد و به سیستم و نظام آنان پی ببرد، به هر صورتی هست سعی میکند آنان را با دنیای علمی خویش همراه سازد. بچهای که در مقطع ابتدایی است و سخنان بلند و غیر عادی دارد،
(۱۲۶)
نمیتواند نابغه یا محبوبی نباشد. محبوبان، نیازی به درس و تعلیم ندارند و فکر میکنند و مطالب بلند به ذهن آنان میآید.
سیستم کشور و فرهنگ و کارگزران باید بر شناخت محبوبان و نوابغ و حمایت از آنان تغییر جهت دهد و مرحوم قاضیها را تحویل بگیرد و به آنان کمک کنند و نُخبهپروری از اینجا شروع شود و به فرهنگ تبدیل شود. بدینگونه است که میتوان بر غنای فرهنگ، ادب، اخلاق و عرفان ایرانی افزود. خاک ایران مرکز رشد نوابغ و رویش محبوبان است که کارآیی فوق عادی دارند. خوشبختانه بعد از انقلاب اسلامی این توانمندیها در حوزهٔ علوم تجربی بروز یافت و این نشان دهندهٔ این است که اگر جامعهٔ ما را باز بگذارند روند تولید دانش روز به روز شتاب مضاعف به خود میگیرد.
ما به جای آنکه به اموات خود پناه ببریم و برای آنان هزاره و سده برگزار کنیم، بیاییم به داراییهای فعلی و به زندگان توجه کنیم و آنان را که پیش از درسخواندن، سخنان بلندی دارند، شناسایی کنیم. ما اگر بخواهیم در دنیا زنده بمانیم، باید به نوابغ و محبوبان موجود خود متوسل شویم، نه اینکه به مدح گذشتگان خود قانع باشیم و بس. باید بر کیفیتها سرمایهگذاری
(۱۲۷)
کنیم و آن را ارتقا دهیم، نه آنکه کمّیتها را بشماریم. محبوبان در هر رشتهای حرف اول را دارند و نخوانده نظریه میدهند و از ناحیهٔ خداوند موید هستند. آنان انرژی و عصارههایی متراکم دارند که باید آزاد شوند. باید آنان را در جامعه آزاد گذاشت. البته هریک از آنان متناسب با مناطق مختلف کشور تفاوتهایی با هم دارند؛ چراکه محیط زیست کشور ما از نظر جغرافیایی، منطقهٔ پر محتوایی است که همهچیز در خاک آن هست و به تعبیر دیگر، این خاک میتواند هرچیزی را پرورش دهد و در زمینهٔ آدمسازی نیز چنین است.
فرد محبوبی به تعبیری نازل، طلایی است که روی زمین راه میرود و میتواند وجود دیگران را طلا کند. خاک ما خاکی گهربار و دُرربار است و پرورش یافتهٔ آن، استعدادی دارد که نه تنها خود، بلکه دیگران را به راه میاندازد؛ بلکه اگر دیگران از کشورهای دیگر ـ مانند ویتنام، هند و چین و کشورهای آفریقایی یا دیگر کشورها ـ به این خاک و محیط بیایند، متاثر میشوند و به تعبیر بهتر، این خاک، کیمیایی است.
امروز، ضمن حرمتگزاردن به نوابغ و محبوبان گذشته، باید زندهها را دریابیم و ببینیم چه کسی نخوانده عالم است.
(۱۲۸)
همهٔ ما ایرانیان باید این نکات را بدانیم و اگر کودکی داریم که شاید محبوبی باشد، باید او را کشف کنیم. متاسفانه ما شایستهسالاری نداریم و بچهها تنها با نمرههای آموزش و پرورش اندازهگیری میشوند و قضاوتهای ما بهحسب ظاهر و نمره است، نه به مقیاس استعداد و نبوغ. این در حالی است که ممکن است نمره برای فرد محبوبی اهمیت نداشته باشد و او کاری را که واقعی و حقیقی است و وظیفهٔ خود میداند، انجام میدهد؛ نه آنچه را که مدرسه یا نظام تحصیلی تکلیف میکند. جامعه و نظام ما باید به این تفاوت مرتبهها توجه داشته باشد تا بتواند اقتدار خود را در برابر هر تهدید استکباری حفظ کند و برای این مهم، راهی جز این ندارد که به مثل مرحوم قاضی و دیگر محبوبان و نوابغِ زندهٔ خود متوسل شود و از همراهی با آنان استمداد بگیرد؛ انشاءاللّه.
(۱۲۹)