جامعه‌شناسی عالمان دینی
جامعه‌شناسی عالمان دینی


بخش سوم:

جامعه‌شناسی روحانیت

(۸۳)

(۸۴)


 

تولید علم دینی

نخستین مشخصهٔ بارز جامعهٔ روحانیت شیعه، این است که روحانیان از تبار انبیای الهی می‌باشند. آنان سِمَت ترجمانی دین جامع و دارای خاتمیت نبی مکرم اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله را در قالب تولید علم دینی و مرجعیت تقلید و رهبری مسلمانان را دارند. تبلیغ اسلام با چهره‌های متفاوت آن، از این صفت بارز شکل می‌گیرد.

صفتی که روحانیان را از سلسلهٔ پیام‌آوران پیام الهی قرار می‌دهد، فقاهت و توان اجتهاد و استنباط رأی دینی است. فقاهت دینی، دو پایه دارد: در مرتبهٔ نخست، اجتهاد و سپس عدالت. ارتباط این نقش با مردم در شکل فتوا و نیز گزاره‌های علم دینی نمود می‌یابد. تولید علم دینی را نباید منحصر به احکام دینی و فقه دانست، بلکه مرجعیت علمی در دیگر دانش‌های اسلامی مانند عرفان، فلسفه، تفسیر و حدیث نیز این شأن را دارد و داخل در فقاهت و اجتهاد است. کارکردهای اجتماعی روحانیت، دارای ترتیب و ترتّب است و چنین است که یکی پی‌آمد دیگری است. تمامی این کارکردها از اجتهاد و عدالت و به تعبیر دیگر، فقاهت یا توان تولید علم دینی سرچشمه می‌گیرد.

(۸۵)

جایگاه روحانیت در تولید علم دینی و نیز فنون و این که آنان روزی در تمامی دانش‌ها مصدر بوده‌اند و فرهنگ، حقوق و ادبیات کشور در این جرگه‌ها ساماندهی می‌شده است، از امتیازات این جامعه می‌باشد. شناخت فرهنگ حوزه‌ها سبب می‌شود فرهنگ ایران اسلامی به‌راحتی مورد شناخت قرار گیرد؛ زیرا آنان اصل فرهنگ و سرچشمهٔ آن می‌باشند و با شناخت این فرهنگ، می‌شود فرهنگ دوردست‌ترین نقاط ایران، حتی روستاهای مرزی را شناسایی کرد.

روحانیت، با اجتهاد و عدالت، وارث جایگاه انبیای الهی علیهم‌السلام می‌شود. حلقهٔ واسطِ روحانیت به شریعت و جایگاه قدسی آن، «تخصص و اجتهاد» است که با «عدالت»، اعتمادساز می‌گردد و زمینهٔ مقبولیت مردمی را برای آنان هموار می‌سازد. این اجتهاد و عدالت است که روحانیان را امین دینی مردم ساخته است. بر این پایه، اگر یکی از دو بال تخصص یا عدالت آنان شکسته شود، در بحث امانت دینی، مرغی سقوط کرده و میته می‌شوند که کسی به آنان کم‌ترین توجهی نخواهد داشت. امیدواریم از این تعبیر ـ که به دلیل اهمیت موضوع به کار برده شد ـ کسی بر ما خرده نگیرد و حساسیت مسأله را توجه داشته باشد؛ زیرا ما از کسانی می‌گوییم که خود را جانشینان حضرات معصومین علیهم‌السلام و اولیای کمّل الهی در عصر غیبت می‌دانند. این سِمَت چنان اهمیت دارد که کسی با کم‌ترین لغزشی، مرداری متعفن می‌گردد که اگر زمینه برای جدایی وی از جامعهٔ روحانیت و از بین رفتن انتساب دینی او نباشد، عالم‌گریزی و دین‌ستیزی افراد جامعه را موجب می‌شود.

(۸۶)

اجتهاد و قدرت نظریه‌پردازی و تولید علم و عدالت این جامعه وقتی به مردم عرضه شود، اعتماد مردم به آنان را شکل می‌دهد. اعتماد مردم به فقیه و عالم دینی، حوزهٔ نفوذ اجتماعی و اقتدار می‌بخشد. بر این پایه، نقطهٔ ورود روحانیان به جامعه، در قدرت افتا و نظریه‌پردازی علمی آنان است. جامعه در صورتی نسبت به روحانیان اقبال عام دارد که آنان ریشه‌ای‌ترین رکن این نهاد را، که تولید علم و نظریه است، با قوت پی‌گیر باشند. اگر جامعهٔ روحانیت نتواند نقش پیشتازی در دانش‌های انسانی و اسلامی را برای خود احراز و حفظ کند و پاسخ‌گوی نیازهای علمی در این حوزه‌ها باشد، نفوذ اجتماعی و محبوبیت آن رنگ می‌بازد و به افول می‌گراید.


 

پیوند مبادی علمی و ملکهٔ قدسی

تولید علم با انتساب به «ملکهٔ قدسی» است که علم را «دینی» و مستند به «حق تعالی» می‌سازد. پیوند مبادی علمی با عدالت ـ آن هم عدالتی که در شأن جایگاه قدسی و معنوی روحانیت و مرجعیت است ـ این انتساب را شکل می‌دهد. علم باید بر مدار ملکهٔ قدسی باشد تا عالم را از تبار پیامبران الهی علیهم‌السلام قرار دهد. علم تولید شده، در این صورت است که دینی و منتسب به شرع می‌گردد؛ وگرنه بدون آن، گفتن گزاره‌های دینی، یک فن و مهارت است و گویندهٔ آن، تنها از دین می‌گوید، ولی گفته‌های وی نمی‌تواند دینی و مستند به حق‌تعالی و شرع او باشد.

روحانیت، با تخصص دینی خود می‌تواند پایگاه اجتماعی یابد.

(۸۷)

تخصص دینی، ترکیب حقیقی از پیوند مبادی علمی و ملکهٔ قدسی است و تخصص با معنویت، مددکار مقبولیت مردمی این جامعه می‌شود. اجتهاد با عدالت شکل می‌گیرد و قداست و معنویت و عدالت به تنهایی نیز تخصص نیست و فرد را از تقلید بی‌نیاز نمی‌گرداند؛ همان‌طور که اگر به مجتهد عادلی نسیان و فراموشی دست دهد، وی به سبب از دست رفتن قدرت اجتهاد خود، باید تقلید نماید و عدالت وی به تنهایی کارایی ندارد و او را از تقلید بی‌نیاز نمی‌گرداند.

سلامت روحانیت، در سلامت تخصص و درستی نظریات علمی ارایه شده توسط آنان و در سلامت عدالت است. هر یک از این دو رکن می‌تواند آسیب ببیند و غیر مجتهدی به عنوان مجتهد یا غیر عادلی به عنوان عادل تبلیغ گردد.

اعتمادی که مردم به روحانیت دارند، به اعتبار تخصص دینی و عدالت است و این شأنِ پایدار این جامعه و ضامن بقای آن است. اگر این شأن از دست رود، روحانیت فلسفه‌ای برای ظهور اجتماعی نخواهد داشت؛ زیرا روحانیان، اعتماد دینی و پایگاه مذهبی خود را از این رهگذر دارند. اعتمادی که مردم نسبت به روحانیان دارند، رنگ الهی و نقش دینی دارد و نباید آن را مانند اعتمادی که دو همکار صمیمی دارند یا از سنخ اعتماد پدر به فرزند خود تلقی کرد؛ بلکه این اعتماد بر پایهٔ دو رکن اجتهاد و عدالت است، و این دو رکن است که عالم دینی را ترجمان وحی الهی می‌سازد. دیگر شؤونی که برای عالمان دینی گفته می‌شود، تمامی به

(۸۸)

این دو صفت اساسی باز می‌گردد. تعلیم، تبلیغ و قضاوت، تمامی متأخر از مقام افتاست. فتوا ارایهٔ کلی نظر بوده، و قضاوت، تطبیق فتوای کلی بر مورد جزیی است.


 

اجتهاد فراگیر

امروزه که جامعه با سیستم‌های پیچیده مدیریت می‌شود، حصول ملکهٔ اجتهاد، افزون بر ملکهٔ قدسی ـ که از آن سخن خواهیم گفت ـ نیاز به آگاهی بر تخصص‌های چندی دارد، که افزون بر مبادی رایج، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، اقتصاد دینی و مدیریت اقتصادی، برخی از این تخصص‌هاست. تقدم این دانش‌ها بر فقه، از نوع تقدم آلی است، نه اصالی. بر این پایه، فقه اشرف از تمامی این دانش‌هاست. فقیه در مقام فتوا دادن برای جامعه، نخست باید به جامعه رجوع کند و موضوع را به دست آورد و سپس حکم آن را ارایه دهد.

بقای جامعهٔ روحانیت و محبوبیت آنان، در تولید نظریه‌های علمی و در یک کلمه «اجتهاد» است؛ البته اجتهادی که منحصر به شکل فقهی اصطلاح رایج آن نباشد، بلکه فقه در تمامی شعبه‌های علوم انسانی منظور است و نیز این اجتهاد باید مبتنی بر عدالت، قداست و معنویت باشد تا گزارهٔ تولید شده، قابلِ استناد به دین گردد و «دینی» شود.

برای شناخت جامعهٔ روحانیت، تنها یک ورودی است و آن عنوان «مجتهد عادل» است. شناخت جامعهٔ روحانیت را باید از طبقهٔ مجتهدان عادل شروع کرد. ما می‌خواهیم جامعهٔ فعلی روحانیت را به

(۸۹)

تیغ تیز جراجی جامعه‌شناسی ببریم و از این ورودی، به تحلیل این جامعه بنشینیم، و نکاتی را خواهیم گفت که ما را در شناخت موقعیت مجتهدان به صورت عام ـ اعم از آن که دارای اجتهاد حقیقی باشند یا ادعایی ـ و مجتهدان عادل به صورت خاص آشنا می‌سازد.


 

تقلید؛ رجوع به متخصص

رجوع مردم به عالمان دینی و فقیهان، از باب رجوع ناآگاه به متخصص است؛ همان‌طور که سیرهٔ عقلا و حکم عقل در هر دانشی چنین است. با توجه به این موضوع، حصر رجوع مکلف به یک متخصص ـ آن هم متخصص زنده ـ در مسایلی که تقلید ابتدایی دارد، موجه نیست و هر مکلفی می‌تواند به هر یک از مجتهدان صاحب شرایط در مسألهٔ مورد نیاز، رجوع داشته باشد؛ مگر آن که بداند تخصص یکی، نسبت به دیگران برتر و اعلم از آنان است. این مسأله پی‌آمدهای فراوانی در احکام تقلید دارد که ما چگونگی آن را در رسالهٔ «توضیح المسایل» و نیز مجموعهٔ «بلندای فقه شیعه» آورده‌ایم.


 

تبارشناسی جامعهٔ روحانیت

جبههٔ دین‌مداری، که پیشوای آن در دورهٔ غیبت، جامعهٔ روحانیت است، همواره مخالفت گروهی را در برابر خود داشته است. این جبههٔ مخالف یا خدامداری بدون دین و بر پایهٔ عقلانیت و معنویت را پذیرفته و عالم را آفریده می‌داند و یا به مبارزه با خدا و امور منتسب به حق تعالی برخاسته و عالم را پدیده ـ به معنای بریده از خداوند

(۹۰)

ـ و حداوند را آفریدهٔ ذهن منحرف بشر می‌شمرد. جبههٔ مخالفان، در شعبه‌ای که به انکار خدا رو می‌آورد، نظام حرکت طبیعی و بشر را بی‌نیاز از هر گونه خدا و نیروی ماورایی منتسب به خدا می‌داند و توان اداره و مدیریت زندگی خویش و دیگر پدیده‌ها را در نیروی خِرد خود می‌یابد. این جبههٔ باطل، در سده‌های اخیر به خردگرایی جمعی رو آورده و انتخابات و قانون با تصویب حداکثری افراد را پذیرفته است و عقلانیت جمعی و محترم شمردن رأی اکثریت را در بیش‌تر شعبه‌ها و شؤون زندگی پی‌گیر است.

سیستم عقل‌محور اومانیسمی، اختلاف‌ها را با رجوع به رأی اکثریت، حل و فصل می‌سازد؛ ولی جامعهٔ روحانیت، تابع سیستم الهی و وحی است و در این میان، تنها نقش تابع، آن هم تابع تخصص‌محور و بر پایهٔ اجتهاد و فقاهت دینی را دارد؛ تابعی که تلاش وی برای ترجمان دین است؛ بر این پایه، جامعهٔ روحانیت مترجم صادق دین دانسته می‌شود؛ مترجمی که نمی‌تواند بر آن افزوده یا کاستی داشته باشد، وگرنه عنصر عدالت را از دست می‌دهد و نقش ترجمانی وی بی‌اعتبار شده و اجتهاد او ارزش قابلیت رجوع را نخواهد داشت.


 

نسبیت‌گرایی و عقل‌ورزی جمعی

عقل‌گرایان به دلیل سیاست خردگرایی جمعی و موفقیت در حل اختلافات، توافق حداکثری دارند و در مدیریت جامعه، کم‌تر به دعوا و مشاجره رو می‌آورند. ریشهٔ تعامل و هم‌گرایی آنان، اعتقاد به نسبیت و

(۹۱)

تکثر آراست که هر سخنی را برای گویندهٔ آن محترم می‌شمرد و مصاف حق و باطل به میان نمی‌آورند. نظریه‌ها یا با معیارهای علمی و استدلال تثبیت می‌گردد و یا در صورت اختلاف، رأی اکثریت، نزاع را منحل می‌کند.


 

شریعت ولایی

جامعهٔ روحانیت، که مرکزی علمی و مبتنی بر سیستم الهی است، تنها حکم را برای خداوند قایل است و وحی و ولایت را به اعتبار استناد عصمتی که به خداوند دارد معتبر می‌شمرد و قانون را در صورتی مشروع می‌داند که بر اساس آموزه‌های شریعت و مبتنی بر نظام استنباط باشد.

دین‌داری خدامحور از طریق سلسلهٔ انبیای الهی علیهم‌السلام و وحی، و سپس توسط حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام که تمامی عصمت داشته‌اند، به بشر رسیده است. مهم این است که توجه شود انبیای الهی و اوصیای آنان علیهم‌السلام تمامی از اولیای الهی هستند. آنان نخست ولی اللّه می‌باشند و سپس سِمت نبوت، رسالت و وصایت به آنان اعطا می‌شود. آنان ولی اللّه هستند؛ به این معنا که جهت خَلقی آنان رو به جهت قربی و حقی دارد و در قرب الهی استقرار یافته و به عنایت خاص حق‌تعالی، پایدار شده است و هرچه این قرب، بیش‌تر باشد، ولایت آنان شدت و قوت می‌یابد و به ایشان شأنِ «از اویی» می‌دهد؛ بدون آن که جنبهٔ بشری در آن دخالت داشته باشد. این قرب، سبب مسانخت میان خداوند و آنان می‌شود و به تناسب ولایتی که دارند، علم، قدرت و دیگر اسما و صفات حق تعالی در

(۹۲)

آنان ظهور می‌یابد؛ همان‌طور که قرب به آتش سبب انتقال حرارت، و تماس با آب سبب خیسی می‌شود، قرب به حق تعالی نیز سبب ظهور صفات حقی در ولی می‌گردد و صاحب ولایت به سبب قرب حقانی خود، این اقتدار را در خود می‌یابد که حق تعالی اسما و صفات حقی خود را در وی پدیدار سازد و او چشم و دست و گوش حق تعالی شود. خداوند، انبیا و اوصیای آنان را به صفت ولایت است که نبوت و رسالت می‌دهد و آنان با ولایت است که توان حمل وحی الهی و عصمتِ در اخذ، حفظ و تبلیغ آن را دارند.

این مسایل در جای خود مستدل است و سخنی در آن نیست؛ بلکه سخن ما این است که جامعهٔ روحانیت از تبار انبیا و اولیای الهی علیهم‌السلام می‌باشد و وارث آنان است و وراثت، بدون سبب اتصال و هم‌سنخی، صورت نمی‌گیرد. این هم‌سنخی نمی‌تواند در زمینهٔ وحی، عصمت، نبوت، وصایت و معجزه و کرامت باشد که باب آن با طرح «خاتمیت» بسته شده است و دیگر دست بشر به آن نمی‌رسد؛ بلکه این سنخیت، تنها می‌تواند در بن‌مایه‌ای باشد که انبیای الهی را نبی و اوصیای آنان را وصی ساخته است؛ بن‌مایه‌ای که همان «ولایت» است و این، همان ارثی است که به جامعهٔ روحانیت می‌رسد و آنان را هم‌سنخ با تبار خود می‌سازد. شکل تنزل یافتهٔ ولایت، ملکهٔ قدسی نام دارد. این راه برای وصول به حق باز است و روحانی را نه‌تنها تا مقام هم‌سنخی با انبیا و اوصیا، بلکه تا مقام قرب الهی و هم‌سنخی با خداوند پیش می‌برد.

(۹۳)

ملکهٔ قدسی و در شکل عالی آن، ولایت می‌باشد که به روحانی هم‌سنخی اصیل با پیامبران علیهم‌السلام می‌بخشد. هم‌سنخی از طریق اجتهاد، نسخهٔ تنزل یافته و مرکب از علم، عدالت و قدرت است، که علم به جای وحی، و عدالت به جای عصمت، و قدرت به جای معجزه می‌نشیند؛ البته با تنزلی که هر یک دارند. آن‌چه گفته شد، در مقام ثبوت این بحث است.


 

میراث‌بری حوزویان در علم و عدالت

جامعهٔ روحانیت که خود را از تبار انبیای الهی می‌داند، هم‌اکنون میراث‌بری را در زمینهٔ علم و عدالت ـ که جانشین وحی و عصمت است ـ ادعا دارد. بر تخصص علمی حوزویان اطلاق «اجتهاد» می‌شود و متخصص در علوم حوزوی «مجتهد» نامیده می‌شود. آنان بر پایهٔ تنزل علم و عدالت از مقام وحی و عصمت، ولایت ظاهری را برای مجتهد صاحب شرایط قایل می‌باشند. مجتهد صاحب شرایط، «فقیه» نام دارد. تخصص وی در استنباطِ مراد شریعت است. او ترجمان گزاره‌های شرعی است و خواستهٔ الهی را در هر موضوعی، که از آن به «حکم» یاد می‌شود، به دست می‌آورد و قدرت انشای آن را به صورت جزیی دارد. انشای حکم شرعی از ناحیهٔ فقیه، «فتوا» خوانده می‌شود؛ اگر به صورت کلی، ارایه شود. فتوا بیان‌گر احکام تکلیفی چهارگانه برای مکلف است. مکلف اگر التزام عملی به فتوا داشته باشد، «مقلِّد» است. بر این پایه، تقلیدْ رجوع فرد ناآگاه به متخصص علم دین و عمل نمودن به گفتهٔ

(۹۴)

تخصصی وی است. تقلید در باطن خود یک اجتهاد دارد: فرد ناآگاه باید به فرد آگاه مراجعه کند.


 

تداوم اجتهاد در زمان ظهور

گرچه فقاهت ترجمان شریعت و تلاش برای رسیدن به مراد شارع است، ولی این تخصصِ علمی، افزون بر زمان غیبت، در زمان حضور معصوم نیز کارآمد است؛ چنان‌که امام صادق علیه‌السلام به برخی فقهیان دستور می‌دادند برای مردم افتا داشته باشند(۱). جامعه همواره به مجتهدان و جامعهٔ روحانیت حتی در زمان ظهور نیاز دارند و حضور معصوم علیه‌السلام جامعه را از تخصص مجتهدان بی‌نیاز نمی‌سازد؛ هرچند ظهور تا هزاران سال دیگر به وقوع نخواهد پیوست و روحانیت نیازمند است برای زمان دراز غیبت، سازماندهی منسجم داشته باشد. این امر، لزوم احراز اعلمیت و مراجعه به اعلم را در بحث تقلید منتفی می‌سازد؛ مگر آن که اعلمِ مجتهدان، به خودی خود احراز گردد.

هم‌چنین حضرات معصومین علیهم‌السلام به یاران دانشمند و فقیه خود

  1. وقال أبو جعفر علیه‌السلام لأبان بن تغلب: «اجلس فی مسجد النبی وأفت النّاس، فانّی أحبّ أن یری فی شیعتی مثلک». وقال الصادق علیه‌السلام للفیض بن المختار: «إذا أردت بحدیثنا فعلیک بهذا الجالس، وأومأ بیده إلی رجل من أصحابه، فسألت عنه، فقالوا: زرارة بن أعین». وقال علیه‌السلام لعبد اللّه بن أبی یعفور حیث قال له علیه‌السلام : «انّه لیس کلّ ساعة ألقاک ولا یمکن القدوم، ویجیئ الرجل من أصحابنا فیسألنی ولیس عندی کلّ ما یسألنی عنه.» فقال: «فما یمنعک من محمّد بن مسلم الثقفی فإنّه قد سمع من أبی وکان عنده وجیها». وقال علیه‌السلام : «اعرفوا منازل شیعتنا بقدر ما یحسنون من روایاتهم عنّا، فانّا لا نعد الفقیه منهم فقیها حتّی یکون محدثّا، فقیل له: أو یکون المؤمن محدّثا؟ قال: یکون مفهما والمفهِم المحدّث.» وسائل الشیعه (آل البیت)، ج ۲۷، ص ۱۴۸٫

(۹۵)

می‌فرمودند: «برای مردم فتوا داشته باشید» و نمی‌فرمودند سخنان ما را به تقلید بیان کنید. این بدان معناست که به مدد فهم (قدسی) خود از دین بگویید و داده‌های اندیشاری و یافته‌ها و تولیدات علمی خود از دین را برای مردم بیان کنید، ولی به شرطی که در تلاش علمی خود ترجمانی صادق از مراد شریعت باشید. ترجمان صادق، کسی است که هم منطق فهم دین و اجتهاد داشته باشد و هم عادل باشد و در ترجمانی خود خیانت نکند و هوس‌ها و وسوسه‌های نفسانی و خواسته‌های شیطانی را در آن دخالت ندهد. البته کسی که ملکهٔ قدسی داشته باشد، قدرت خودنگه‌داری و بازدارندگی بالایی دارد. مجتهد در پرتو ملکهٔ قدسی این توان را می‌یابد که دین را آن‌گونه که به درستی فهمیده است برای مردم، به‌دور از مطامع و غرض‌های نفسانی بیان دارد و مردم نیز به اعتماد صدق و صفایی که او دارد به وی اطمینان می‌یابند. این اطمینان، لازم ملکهٔ قدسی و صفایی است که باطن مجتهد را در خود گرفته است. صفایی که او را از پیرایه‌ها و از جمودگرایی دور می‌دارد و وی را زنده و پویا می‌گرداند. این صدق و صفا با اعطای ملکهٔ قدسی فراهم می‌شود و تلاش‌های اکتسابی بدون اعطای این ملکه از ناحیهٔ حق تعالی، به آن مشروعیت نمی‌بخشد و فرد را تنها مؤمن می‌سازد، نه قدیسی که ولایت فقهی (ملکهٔ قدسی) داشته باشد.

فقیهان که توان استنباط روشمند آموزه‌های شرعی را دارند، به صورت عموم، برای خود مدعی ولایت بوده‌اند، اما این ولایت را در محدودهٔ

(۹۶)

ظاهر قایل هستند و مدعی قدرت و ولایت باطنی و توان خرق عادات نیستند و این مسایل را از حوزهٔ ولایت فقیه بیرون می‌دانند و وراثت فقیه را به علم و عدالت منحصر می‌سازند.


 

فقیهان قدّیس

ولایت، امری دهشی و عنایی از ناحیهٔ خداوند است و می‌شود کسی قدیس روزگار باشد و دوره‌های تمرینی مربوط به محبان و ریاضت‌های سخت را بگذراند و عبادات فراوانی داشته باشد، اما ولایت به او اعطا نگردد. بر این اساس، می‌شود فقهیانی قدیس و معنویت‌گرا باشند که ولایت باطنی را حایز نگردند و تنها علم و عدالت را میراث ببرند و قدیسی آنان شأنی از شؤون عدالت آنان باشد، نه شأنی از ولایت معنوی. این گروه، مجتهدانی قدیس و معنویت‌گرا هستند که به تمام معنا تعبد الهی دارند و به صدق، مرید حق تعالی، پاک، طیب و طاهر می‌باشند و با آن که ولایت باطنی ندارند، اما ملکهٔ قدسی ـ که از شرایط اجتهاد است ـ در آنان بارز می‌باشد.

ملکهٔ قدسی، سلامت نفس و قدرت صیانت آن از هر گونه تعدی و تجاوز است که خداوند به فرد موهبت می‌کند و می‌شود از آن به «عدالتِ متناسب با اجتهاد» یاد کرد. این گروه، اهل هیچ گونه ادعایی ـ از جمله ادعای ولایت و معنویت یا کم‌تر از آن، یا ادعای خرق عادات ـ نبودند و به الزامات اجتهاد و به عدالت و ایمان پایبند بودند. اجتهاد در میان این گروه، به معنای حقیقی بوده است.

(۹۷)

علوم ظاهری، نیاز به اجتهاد و استنباط دارد و اجتهاد بدون صیانت نفس ـ که ملکهٔ قدسی نام دارد ـ شکل نمی‌گیرد؛ وگرنه علم ظاهری به تنهایی مثل خرق عادت می‌ماند که ارزشی ندارد و کافری خوش‌ذهن نیز می‌تواند به تحصیل آن بپردازد. از شرایط مجتهدی که صلاحیت برای تقلید دارد، این است که حلال‌زاده باشد و این بدان معناست که می‌شود فردی حرام‌زاده در این جایگاه قرار گیرد؛ وگرنه شرط نمودن آن، بدون فایده بود. ملکهٔ قدسی در کسی محقق می‌شود که مورد عنایت خاص خداوند باشد و این شرط، دانش‌آموختگان فقه و اصول را به صورت کلی مورد پذیرش قرار نمی‌دهد؛ زیرا تنها برخی مورد عنایت خاص قرار می‌گیرند. ملکهٔ قدسی و قدرت صیانت نفس، امری غیر آموزشی است و به عنایت حق تعالی مرتبط است.

اگر صاحبان ملکهٔ قدسی و مجتهدان معنویت‌گرا، سخنی از ولایت می‌گفتند، آن سخن چیزی جز توان ترجمانی صادق و فهم مراد صاحب شریعت برای صاحبان ملکهٔ قدسی نبوده است، که گاه خود را در هیأت مرجعیت دینی می‌نمایانده و به ولایت ظاهری ختم می‌شده است؛ هرچند که در بیش‌تر مواقع، ظاهرگرایان، میدان‌دار امور اجتماعی می‌شدند و صاحبان ملکهٔ قدسی، هم به دلیل داشتن روحیهٔ احراری، با مخالفت دولت‌ها مواجه می‌شدند و هم با فشار گروه‌های ظاهرگرا، کم‌تر به ساحت جامعه و تعامل با نهادهای اجتماعی رو می‌آوردند و هم خود روحیه و شخصیتی درون‌گرا و انزواطلب داشتند؛ به‌ویژه اگر ضعف روحیه به آن افزوده می‌گردید.

(۹۸)

مجتهدانی که ملکهٔ قدسی دارند، توان ارتباط با حق تعالی را می‌یابند. راه‌های ارتباط آنان با خداوند متعدد است. یکی از نزدیک‌ترین راه‌ها، توان استخاره است. گاه برخی از آنان چنان ارتباط تنگاتنگی از طریق استخاره با خداوند دارند؛ به‌گونه‌ای که حتی اگر در مسأله‌ای علمی شک نمایند، می‌توانند آن را از طریق استخاره حل نمایند و این به سبب قدرتی است که در باطن آنان موجود و توان ارتباط با غیب را به ایشان می‌دهد؛ ولی توجه شود که این امور در حیطهٔ ملکهٔ قدسی شکل می‌گیرد و ولایت، امری برتر و بالاتر از آن است؛ هرچند صاحبان ولایت، تمامی آن‌چه را که صاحبان ملکهٔ قدسی دارند، در خود می‌یابند. نمازهای بارانِ (استسقا) این گروه ـ بدون آن که از استفساری از سازمان هواشناسی داشته باشند ـ مشهور است. آنان قدرت تغییر در مسیر و سرعت حرکت ابرها و بارور نمودن آن‌ها را از طریق صفا و جلای نفس دارند. هم‌چنین چنان صفای نفسی دارند که با خواندن دو رکعت نماز به صورت ساده، می‌توانند حملهٔ دشمنان مسلح به پیشرفته‌ترین سلاح‌ها را دفع کنند یا آنان را به شکست بکشانند. صفای نفس صاحبان ملکهٔ قدسی از آن رو مؤثر است که به حرامی آلوده نشده‌اند و صافی می‌باشند.

کسی که مرتکب حتی یک حرام می‌شود، ملکهٔ قدسی در او نیست و خاصیتی برای نماز وی نمی‌باشد و از نماز او نه می‌شود توقع بارانی داشت و نه می‌شود امید داشت که حملهٔ دشمنی دفع شود. چنین کسی برای خواندن نماز باران، نخست اوضاع جوی را از سازمان

(۹۹)

هواشناسی جویا می‌شود و منتظر می‌نشیند تا شرایط پایدار برای بارندگی پدید آید، آن‌گاه نماز بگزارد.

جامعهٔ روحانیت از تبار انبیاست و برای میراث‌بری از آنان، صرف انتساب در اجتهاد و عدالت کافی است؛ چنان‌که در روایت است: «العلماء ورثة الانبیاء»(۱). این وراثت به معنای داشتن وحی و عصمت نیست و نباید چنین انتظاری از روحانیان داشت؛ اما از آن سو نیز روحانی دست‌کم بدون اجتهاد و عدالت، هم‌سنخی با انبیای الهی ندارد و داخل در جامعهٔ روحانیت و از تبار پیامبران دانسته نمی‌شود؛ مگر آن‌که بخواهد از آنان تقلید و به آنان تشبّه داشته باشد و علم دین را در حد یک فن بشناسد. مراد از علم، اجتهاد و مراد از عدالت، قدرت صیانت و ملکهٔ خودنگه‌داری از گناهانِ متناسب با شأن اجتهاد است؛ همان‌گونه که عارف در صورتی وراثت معنوی از اولیای حق علیهم‌السلام دارد، که رشحاتی از معنویت و معرفت در او باشد، نه خرق عادت که از گبر نیز بر می‌آید.

علم، عدالت و قدرت، سه امری است که از حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام برای زمان غیبت به ارث گذاشته شده و هر کسی که رشحه‌ای از آن را برده باشد و به همان مقدار ادعا کند، از وی پذیرفته است؛ ولی اگر تنها بخشی از آن را دارد و ادعای تمامی آن را می‌کند، وی ظالم به خود و دیگران است و تصرفات وی در محدوده‌ای که در تخصص وی نیست، نامشروع است و نمی‌تواند ولایت آن را ادعا کند.

  1. راوندی، قطب الدین، الدعوات، ص ۶۳٫

(۱۰۰)


 

فقیهانِ جامع ظاهر و باطن

تا بدین‌جا از ملکهٔ قدسی گفتیم. بالاتر از ملکهٔ قدسی، ولایت باطنی است. ولایت، قرب به حق تعالی و تأثیرپذیری از هم‌جواری با اوست. ولایت، قدرتی باطنی است و نباید آن را با تخصص در دانش عرفان اشتباه گرفت. دانش عرفان، گزارشی از آن ولایت باطنی است. بیش‌تر متن‌های عرفانی، گزارش ولایت محبی است و ولایت محبوبی در آن نیامده است. ولایت حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام از سنخ ولایت محبوبی است. ریاضت و اکتساب، هیچ گونه دخالتی در ولایت محبوبی ندارد. چنین نیست که خواندن متن‌های عرفانی، ولایت باطنی بیاورد؛ بلکه ولایت به صورت کامل، امری اعطایی است؛ ولی این امر اعطایی، دو چهره دارد: یکی محبی و دیگری محبوبی. ولایت اعطایی محبی، نیاز به پیش‌زمینهٔ اکتساب و ریاضت دارد. عارف اگر ولایت داشته باشد، به غیر حق دهان باز نمی‌کند و به غیر حق باج نمی‌دهد؛ وگرنه درس گرفتنِ متن‌های عرفانی، از افراد کافری که خوش‌ذهن و باهوش باشند نیز بر می‌آید. عارف کسی است که صاحب معرفت باشد. خواندن متن عرفانی، معرفت نمی‌زاید و معرفت، امری موهبتی است.

فقیهانی هستند که افزون بر علم و عدالت، ولایت باطنی و قدرت معنوی را دارا می‌باشند که از آنان به فقیهان جامع یاد می‌شود. صاحبان ولایت الهی، یا ولایت را بدون ریاضت، به صرف

(۱۰۱)

عنایت حق تعالی دارند، که «محبوبی» نام دارند و یا با دیدن دوره‌های تمرینی سخت، توفیق نیل آن را به تدریج و گام به گام از ناحیهٔ خداوند می‌یابند که به آنان «مُحِبّ» گفته می‌شود. فقیهانِ صاحب ولایت باطنی، در تمامی شؤون گفته شده، میراث‌دار خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام می‌باشند و میان علم، عدالت و قدرت، تفکیکی ندارند.


 

فقیهان مدعی

در میان جامعهٔ روحانیت، کسانی بوده‌اند که ادعای ولایت ظاهری داشته‌اند. اینان تقلید خود از مجتهدان حقیقی و آگاهی بر نظریه‌های آنان را نشانهٔ شکوفایی نیروی اجتهاد در خود می‌پنداشتند و خود را فقیه می‌شمردند؛ در حالی که تنها توان حفظ معلومات و احضار آن را داشتند، نه قدرت انشای علم و تولید دانش، که بر پایهٔ ملکهٔ قدسی و نظام روشمند علمی استنباط، «اجتهاد» نامیده می‌شود. بیش‌تر کتاب‌های این گروهِ ظاهرگرا، تکرار گفته‌های پیشینیان و جمع آن و جمودورزی بر نظریه‌های گذشته بوده و خالی از تحقیق‌های علمی و نوآوری است و اگر گفته یا سخنی نو در آن باشد، از اساتید و مجتهدان صاحب ملکهٔ قدسی نقل شده است که گاه حتی به نوشتن کتاب و ثبت نظریات خود رو نمی‌آوردند و این ظاهرگرایان نظریه‌های آنان را به نام خود در کتاب‌ها می‌آوردند. اگر فتاوای فقهی از نقطهٔ شروع آن، دارای کد و شناسه گردد و دانسته شود به چه کسی استناد دارد، آن‌گاه به دست می‌آید که کتاب‌های این گروه، فاقد فتواست. این تحقیق لازمی است برای

(۱۰۲)

حوزه‌های علمی تا با شناسایی صاحبان فتوا و مجتهدان حقیقی از مجتهدان ادعایی، اجازه ندهند مدعیان، صاحبان حقیقی علم دینی را به محاق و غربت برند، بلکه غبار غربت از چهرهٔ مجتهدان حقیقی بزدایند و مرهمی بر دردهای تاریخی علم آنان گردند. ظاهرگرایان، همواره حوزه‌ها و مردم را از علوم حقیقی آنان محروم داشته‌اند و این علوم، با آنان به زیر خاک رفته است.

رابطهٔ روحانیت با تبار خود، با «اجتهاد» و «عدالت» شکل می‌گیرد. اجتهاد، قدرت علمی است و توانمندی درونی آن، چنان است که به‌راحتی از دست نمی‌رود، برخلاف عدالت که با گناهی اندک، از بین می‌رود. اجتهاد، چنان توانمند است که اگر عدالت را در کنار خود نداشته باشد، باز به مجتهد اجازه نمی‌دهد از دیگری تقلید کند؛ هرچند وی صلاحیت ندارد مرجع تقلید برای دیگران قرار گیرد. اگر کسی نیز در نهایتِ عدالت باشد، ولی اجتهاد نداشته باشد، به صرف ادعای آن، عدالت خود را نیز از دست می‌دهد. کسی که مجتهد نیست، چنان‌چه ادعای آن را داشته باشد، همانند دزد گردنه است که کالای کاروانیان را به فن دزدی، سرقت می‌کند. چنین کسی هر فتوایی بدهد، بر ذمهٔ او می‌آید. این امر، به‌ویژه وقتی خطرناک‌تر می‌شود که وی در اجتهادِ ادعایی خود، از مجتهدان حقیقی تقلید نکند و فتوای آنان را به نام خود نیاورد؛ بلکه به تغییر احکام الهی بپردازد؛ زیرا کسی که مجتهد نیست، توان «استفراغ الوسع بعد الفحص و الیأس عن الدلیل» را ندارد و از اوضاع

(۱۰۳)

زمانه و دیدن چند کتاب، خیلی زود متأثر می‌شود و نیز چون فاقد ملکهٔ قدسی است، گفته‌های وی ارزش شرعی و توان استناد به حق‌تعالی را ندارد.


 

شایسته‌سالاری و مغالطهٔ تقلید از اعلم

مطالعهٔ تاریخ روحانیت نشان می‌دهد بسیاری از شایستگان و قدیسان، با آن که شرایط لازم برای مرجعیت را داشته‌اند، اما یا به مردم معرفی نشده یا خود از مردم کناره گرفته‌اند و یا به عمد به حاشیه رانده شده‌اند. نمونهٔ مجتهدان عادل صاحب شرایط تقلید که اعلم زمان خویش بوده‌اند شیخ انصاری، آقا ضیاء و مرحوم کمپانی می‌باشند. شایسته‌سالاری در نظام روحانیت، نیاز به ایجاد ساختار مناسب دارد که نظام فعلی از آن دور افتاده است و تلاش‌هایی که در این زمینه می‌شود، حتی اگر محکوم سیاست‌های نظام حاکم نباشد، درون این گروه ناکام مانده است.

البته نباید از شایسته‌سالاری، برداشت افراطی «ضرورت تقلید از اعلم» نمود؛ زیرا مراد از اعلم در مقام ثبوت، یا در تصور است، یا در تصدیق، یا در مبادی استنباط و یا در حکم، و در هیچ یک، زمینهٔ حقیقی پیدا نمی‌کند؛ زیرا در مقام ثبوت، هر انسانی در صفتی با دیگری تفاوت دارد و در مقام اثبات و خارج نیز این عنوان با سیاست همراه شده است. افزون بر این، رابطهٔ مردم با شریعت از طریق «مجتهد عادل» ایجاد می‌شود و نیازی به طرح اعلم برای این منظور نیست و شریعت به

(۱۰۴)

همان ارتباط بسنده کرده است؛ چنان‌که برخی از حضرات معصومین علیهم‌السلام مردم زمان خود را به مجتهدان ارجاع می‌دادند؛ در حالی که خود در جامعه حضور داشتند. این ارجاع، هم بیان‌گر فرهنگ شیعه در این رابطه است و هم از نقطه نظر اجتماعی سبب انتشار قدرت می‌شده است و مکتب اهل بیت علیهم‌السلام با در اختیار داشتن مجتهدانی در اقصا نقاط دنیای اسلام، اقتدار مردمی و نفوذ اجتماعی می‌یافته است؛ به‌گونه‌ای که حاکمان، هرچند برخی از مجتهدان را بایکوت می‌کردند، ولی این فرهنگ توسط مجتهدان فعال دیگر نشر می‌یافته و نهادینه می‌شده و مانع به محاق رفتن آن می‌گردیده است؛ در حالی که سیاستِ گرایش به اعلم، مانع انتشار قدرت می‌شود و ممکن است زمانی پیش آید که دستگاه حاکم، مانع فعالیت وی گردد و قدرت مرجعیت را تحلیل برد؛ در حالی که سیاست تعدد مجتهدان، از تمرکز قدرت در یک فرد می‌کاهد و نیز سبب پیدایش قدرت‌های منطقه‌ای می‌گردد که البته به سبب عدالتی که دارند، نسبت به یک‌دیگر هماهنگی و عدم تداخل می‌یابند.

اگر سیاست توزیع قدرت در جامعهٔ روحانیت از سال‌ها پیش دنبال می‌شد، مرحوم شیخ فضل‌اللّه نوری با تفرقهٔ آخوند و سید، اعدام نمی‌شد و برخی از مجتهدان عادل که مقبولیت عمومی و مرجعیت داشتند، به حمایت از وی برمی‌خاستند. این مَثَل که می‌گوید طناب از ناحیهٔ کلفتش پاره می‌شود، در مورد قدرت چنین است و اگر قدرت در یک فرد با عنوان اعلم تمرکز یابد، به تورّم قدرت می‌انجامد و شکست

(۱۰۵)

می‌آورد. رمز تداوم روحانیت، همواره در تعدد مجتهدان و مراجع بوده است و در تندباد حوادث، هرچند برخی از آنان به شهادت می‌رسیدند، بی‌درنگ به جای یک نفر، چند مجتهد صاحب شرایط معرفی می‌شدند تا راه وی ادامه یابد و مکتب شیعی را نگهبانی و پاسداری کنند.

 


 

تفکیک قدرت از علم و عدالت در مقام اثبات

در مقام خارج و اثبات، آن‌چه واقع شده است، این است که قدرت مطرح در میان انبیای الهی علیهم‌السلام از دو همزاد دیگر، یعنی علم و عدالت، جدا افتاد و دو شعبه یافت: قدرت سیاسی و قدرت خرق عادت.


 

قدرت سیاسی

صفت قدرت، این تحریف و مغالطه را یافت که گفتند هر کسی بتواند سپاه گرد آورد و جنگاوری داشته باشد و به زور شمشیر سلطه‌گری کند، خلیفه و صاحب ولایت است. چنین قدرتی می‌تواند ضعیف‌ترین فرد را به زور شمشیر و امکانات و با سلطنت موروثی، به قدرت برساند؛ در حالی که قدرت مطرح در باب ولایت، صفتی باطنی است و از درون ولی الهی ریشه می‌گیرد. قدرتِ ولایت، بر مدار قلب فرد است، نه بر پایهٔ پادگان‌ها و ارتشی سرسپرده که هر فرمانی را اطاعت می‌کنند یا سپاهی که توان هجوم به هر فردی را دارد. و این نخستین مغالطه‌ای بود که در باب ولایت و امامت پدید آمد.


 

قدرت خرق عادت

مغالطهٔ دوم که در باب قدرت پیش آمد، دوری آن از علم و عدالت منحصر شدن به خرق عادت بود. این انحراف، بیش‌تر در آنان که گرایش به عرفان و معنویت داشتند رخ داد و عرفانِ دور از علم (معرفت) و عدالت را پیش آورد و معنویت و ماورایی‌گری و رسوخ به غیب را به خرق عادت تنزل داد. در حالی که هم قدرت به معنای امیری بر سپاهیان و هم قدرت به معنای خرق عادت، هر دو انحراف از معنای قدرتِ ولایت و امامت است. باید دقت داشت هر دو گروه یاد شده، ادعای وراثت از مقام امامت و ولایت را دارند؛ در حالی که هم امیری و فرمان‌روایی و هم خرق عادت، از غیر مسلمانان و حتی از خداانکاران نیز بر می‌آید و دلیل بر بزرگی شخصیت، شکوه ایمان و نور معرفت نیست. امروزه خرق عادات بسیاری نقل می‌شود که تمامی مردود و ساختهٔ عمدی منتسبان به آن و یا علاقمندان، برای کاسبی و طمع‌ورزی است و آن که خرق عادت داشته باشد، به صورت نوعی و غالبی مدعی نمی‌شود و تنها شذوذی از آن، خرق عادت است؛ ولی چون پشتوانهٔ علم، معرفت، صفا و دین‌داری با آن نیست، ارزشی ندارد و مانند ثروتی است که فرد متمول را اهل و شایسته نساخته و مدعی، تنها معرکهٔ خرق عادت به راه انداخته است.


 

مغالطهٔ قدرت

این دو گروه، مغالطه‌ای اساسی درانداختند و آن این بود که قدرت خرق عادت و قدرتِ امارت خود را به جای ولایت نشاندند و تمامی شؤون ولی را برای خود ثابت دانستند؛ در حالی که هیچ یک قدرت

(۱۰۷)

ولایت را در اختیار نداشتند. توجه شود که قدرت، تنها یک شأن از شؤون ولایت است. قدرت ولایت، سطح بسیار بالایی دارد که از آن به تمکین یاد می‌شود و ولی الهی با آن، توانمندی حمل توحید عنایی و امور ربوبی و کرامات را می‌یابد و قدرت خود را با آن بَر و عروج می‌دهد و الهی می‌سازد، نه این که قدرت را به امور نازل و فرودین برای خواسته‌های نفسانی ـ هم‌چون معرکه‌گیری شهرت و طمع‌ورزی ـ سوق دهد. ادعای وراثت قدرت انبیا و اولیای الهی علیهم‌السلام را خلفای جور، امویان، عباسیان و شیوخ عرب دارند و ادعای قدرت باطنی را برخی از نحله‌های عرفانی و دراویش مدعی شدند.


 

حفظ مرزهای تخصصی میراث‌داران

عارف اگر توان اجتهاد نداشته باشد، تنها دارای قدرت معنوی است و ولایت ظاهری که برای فقیه ثابت است، برای وی نیست و او باید در یافت احکام شرع، از مجتهد صاحب شرایط تقلید کند و حق دخالت در امور ظاهر را ندارد؛ چنان‌که ممکن است پرفسوری برای درمان بیماری خود به پزشک عادی مراجعه کند و فقیه اگر صاحب معرفت نباشد، قدرت معنوی ندارد؛ ولی دست‌کم از امور معنوی باید ملکهٔ قدسی را حایز شده باشد؛ وگرنه فقط ادعای اجتهاد در اوست.

فقیهی که صاحب ملکهٔ قدسی است، چنان‌چه بخواهد پی‌گیر امور معرفتی باشد، نیازمند عارف است و نمی‌تواند در حوزهٔ تخصصی عارف ـ مانند گرفتن ذکر اختصاصی و وحدت وجود ـ و در امور مربوط به

(۱۰۸)

ولایت باطن دخالت کند؛ زیرا از تخصص وی خارج است و او تنها ولایت را در حوزهٔ احکام شرع و امور ظاهر، به تبع اجتهاد و ملکهٔ قدسی خود دارد.

در برابر این دو، مجتهدانی که میان ولایت ظاهر و ولایت باطن جمع کرده‌اند و هم مجتهد و هم ولی الهی می‌باشند، ولایت بر ظاهر و باطن دارند و میراث‌بری آنان در تمام شؤون مربوط به خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام می‌باشد، که اگر مقبولیت مردمی و نفوذ اجتماعی بیابند، زمینه برای اعمال قدرتِ مدیریت و سیاست اجتماع برای آنان پیش می‌آید.

جامعهٔ روحانیت، تمامی گروه‌های یاد شده را در خود دارد و تفکیک در میراث‌بری، سبب شده است که هر گروه از مجتهدان، حوزهٔ تخصصی ضیق یا گسترده داشته باشند. این امر، اقتضا دارد که هر مجتهدی بر پایهٔ مدار تخصص خود سخن گوید و نیز مقلدانِ هر گروه، انتظاری بیش از اندازه از آنان نداشته باشند. برای نمونه، از مجتهدی که تنها فقه می‌داند، نمی‌توان توقع داشت که در حوزهٔ علوم عرفانی دخالت کند و برای آن فتوا دهد؛ بلکه باید مرزهای تخصص هر گروه از مجتهدان را پاس داشت. اگر مجتهدی حوزهٔ تخصصی خود را پاس ندارد، قدرت صیانت نفس در او نیست و صلاحیت برای مرجعیت تقلید را از دست می‌دهد.

اگر بخواهیم برای جامعهٔ روحانیت مثالی بیاوریم، آنان مانند

(۱۰۹)

فرزندانی هستند که پدر خود را از دست داده‌اند و پدر برای آنان منزلی به ارث گذاشته است و هر فرزند اتاقی را به ارث می‌برد که با دیگری متفاوت می‌باشد. فقیهان، فقه و ولایت ظاهری، و عارفانْ معنویت و ولایت باطنی را به ارث برده‌اند. فقیهان قایل‌اند مجتهد عادلی که قدرت صیانت نفس و مقبولیت مردمی دارد، ولایت وی فعلی است و حکومت او بر مردم نافذ می‌باشد.

در این میان، برخی نیز ادعای وراثت دارند؛ در حالی که یا قدرت ظاهری را به زور گرفته‌اند و یا مرجعیت در علوم ظاهری و صوری را و یا ادعای خرق عادت و قدرت باطن را به میان آورده‌اند در حالی که هیچ یک از این گروه‌ها نسبتی با خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام ندارند و مقام دو گروه نخست را غصب کرده‌اند و هیچ یک از مداخلات آن‌ها مشروع نیست و کسی که با آن پیوند داشته باشد، با دزدان گردنه ارتباط دارد که برای دزدی و حفظ خود، دست به هر خلافی می‌آلایند. این گروه را باید دزدان دین نامید؛ ولی دزدانی که گاه چهرهٔ آبرومندی به خود می‌گیرند؛ به‌ویژه اگر کسی چنان خبیث باشد که میان سه ادعای گفته شده جمع کند و برای خود حق دخالت در هر امری را به صورت مطلق قایل گردد.


 

تفاوت‌های علم دینی با فن دینی و مغالطات آن

جامعهٔ روحانیت، زبان دین دانسته می‌شود. مشروعیت این جامعه، به قدرت فهم مرادِ شارع و ترجمانی آن است. کشف مراد شارع و انشای آن در قالب حکم یا گزارهٔ علمی، نیازمند استناد درست است تا روحانی بداند آن‌چه می‌گوید «دین» است و از غیر دین نمی‌گوید. تفاوت عالمان شیعی با دیگر عالمان و دانشمندان نیز در همین نکته نهفته است که عالم شیعی نمی‌تواند از خود چیزی بگوید؛ بلکه باید نظری را بگوید که ترجمانِ مراد شارع است؛ اما دیگر عالمان، خود را هم‌چون معصوم، اصل می‌دانند و از خود نظریه‌پردازی دارند و نسبت به دین الهی تعهدی ندارند.

اگر پنداشته شود کارویژهٔ جامعهٔ روحانیت، پرداختن به اموری ظاهری و صوری و تحصیل علم و سبقت‌گیری در دانش است ـ آن‌گونه که در تمامی مراکز علمی رایج بوده و امری عقلایی است ـ اشتباه است؛ زیرا جامعهٔ روحانیت از تبار پیامبران است و علوم مدرسی رایج، که هم‌اکنون در کشورهای کفر رونق بیش‌تری دارد، ارتباطی میان آنان و پیامبران الهی علیهم‌السلام ایجاد نمی‌کند؛ بلکه دانش آنان باید با وحی و عصمت انبیای الهی مسانخت داشته باشد و آنان توان کشف مراد شارع را داشته باشند. این هم‌سنخی، از ملکهٔ قدسی و قدرت صیانت نفس به دست می‌آید که از آن به اجتهاد و عدالت تعبیر می‌شود و روحانی را برای کشف مراد شارع توانمند می‌سازد. چیزی که جامعهٔ روحانیت را از همراهی با خردگرایی جمعی و رأی اکثریت جدا می‌کند، تخصص علمی روحانیان و توان تولید علم دینی از طریق داشتن ملکهٔ قدسی است تا به نظرگاه دین الهی راه یابند. برای همین است که اجتهاد نمی‌تواند شورایی باشد و فتوا باید توسط شخص انشا شود، نه جمع؛ شخصی که مورد عنایت ویژهٔ حق تعالی است؛ وگرنه در صورتی که این امتیاز نباشد، جامعهٔ روحانیت، نهادی علمی مانند دیگر نهادهای علمی و اجتماعی می‌شد و میان این مرکز با دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌ها تفاوتی نبود.

فهم دینی، برخاسته از روش انبیای الهی علیهم‌السلام و تابع نظام معرفتی آنان است و با نظام آموزشی و تعلیمی رایج در مراکز علمی تفاوت بنیادین دارد.

همان‌طور که انبیای الهی، نظامی گزینشی و عنایی دارند و آنان افرادی برگزیده هستند که به خیر و عنایت خاص خداوند رسیده‌اند، اجتهاد نیز که تخصص ویژهٔ جامعهٔ روحانیت است، فصل مقوّمی دارد که از آن به «ملکهٔ قدسی باطن» تعبیر می‌شود. ملکهٔ قدسی امری اعطایی و تابع عنایت خاص خداوند است که اکتساب و تحصیل، تنها زمینه و بستر برای بارش آن رحمت خاص را فراهم می‌کند؛ بدون آن که ملازمهٔ دایمی و ضروری با آن داشته باشد و البته نشانهٔ آشکار آن توان تولید تازه‌های علمی است که هیچ یک از علوم موجّه، توان مخالفت با آن را نداشته باشد و سازگاری آن را با داده‌ها درست خود بپذیرد.

آنان که قرار است به اجتهاد بر مدار ملکهٔ قدسی برسند، برگزیدگان خداوند در هر عصر هستند. چنین نیست که هر کسی توفیق طلبگی و اجتهاد را بیابد. گاه چند صد سال نماز و صفای پدران و مادران در هم متراکم می‌شود تا خداوند، طلبگی را رزق یکی از فرزندان نماید و خداوند که حسابگر ماهری است، هوس طلبگی را به جان و دل جوانی می‌اندازد و او را بر می‌گزیند تا وی را در پرتو عنایت خاص خود به ملکهٔ قدسی وصول دهد. چنین نیست که مجتهد قدسی، خود به سوی این دیار حرکت نموده باشد؛ بلکه این اختیار خداوند است که یکی یکی ـ و نه گروه گروه ـ این قدیسان روزگار را بر می‌گزیند و هر یک از این قدیسان به دستِ با درایت و پر حکمت خداوند متعال برای امر مهم اجتهاد برگزیده شده‌اند.

ملکهٔ قدسی، استعدادی موهبتی در باطن است و امری تحصیلی نیست. استعداد سلوک به هیچ وجه اکتسابی و جبران‌پذیر نیست. باید زمینه‌های معنوی در لقمه، نطفه، ژن، زمان و مکان و دیگر خصوصیات فرد باشد تا در پرتو راهنمایی‌های مربی کارآزموده، به این ملکه نایل گردد. آنان با رعایت شرایط تقواست که تعالی و معرفت می‌یابند؛ همان‌طور که به صورت تعلیلی می‌فرماید: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیعَلِّمُکمُ اللَّهُ»( بقره / ۲۸۲). ملکهٔ قدسی به هیچ وجه آموزشی و تحصیلی نمی‌باشد و چنین نیست که کسی درس بخواند و به ساحت آن راه یابد. باید این استعداد را به صورت خدادادی داشت. استاد و نسخه‌های وی، تنها در جلا دادن به این گنج پنهان مؤثر است؛ اما آن را پدید نمی‌آورد. گزینش طلاب باید در دست مربیانی کارآزموده باشد که بتوانند این استعداد باطنی را کشف نموده و منش‌های طبیعی افراد را مورد شناسایی قرار دهند.

گرچه رشته‌های دانشگاهی معارف، با علوم حوزوی همنام و هم‌سنخ است و گزاره‌های مشترکی دارد، ولی نظام دانشگاه نظام استادمحور نبوده و تربیت انبیای الهی علیهم‌السلام را در خود ندارد. حوزه‌ها نیز اگر از نظام استادمحور دور افتاده باشند، سرنوشت دانشگاه‌ها و مراکز علمی و پژوهشی را دارند. فلسفهٔ حوزه‌های علمی، تربیت مجتهد است و مجتهد از تبار انبیای الهی می‌باشد. آن‌چه حلقهٔ ارتباط دهندهٔ مجتهد با پیامبران الهی علیهم‌السلام می‌باشد، ملکهٔ قدسی است که وی در تولید علم و اجتهاد خود از آن مدد می‌گیرد. این ملکه تنها در نظام استادمحور قابل وصول است. علوم رایج مدرسی، شباهت تمام با نظام علمی هم‌سنخ با نظام انبیای الهی دارد و همین امر سبب بروز این مغالطه شده است که نظام فعلی روحانیت تابع نظام انبیای الهی است؛ ولی در حقیقت چنین نیست؛ زیرا روح حیات‌بخش آن نظام ـ که ملکهٔ قدسی باشد ـ در این نظام تعبیه نشده است. گاه عالمانی دینی هستند که تمامی آیات قرآن کریم را حفظ می‌باشند، ولی تنها صاحب محفوظات و معلومات هستند؛ در حالی که قدرت تولید علم دینی، بر مدار محفوظات و معلومات نمی‌باشد؛ بلکه تابع حصول ملکهٔ قدسی است و آن‌چه عالمان معلومات‌مدار و حافظه‌محور می‌گویند، نظرگاه دین و مراد شارع دانسته نمی‌شود؛ هرچند جز از دین نگویند، مگر آن که راه تقلید بپویند و ادعای اجتهاد دینی نداشته باشند؛ بلکه تنها بخواهند مبلّغ دینی باشند که صاحبان ملکهٔ قدسی هر زمان، داده‌های آن را استنباط می‌کنند.

نظام آموزشی دانشگاه، که نظامی وارداتی و تحفهٔ غربیان است، تمامی علوم انسانی را به فن و مهارت تبدیل کرده است و اهل آن به علم، به چشم مکانیکی نگاه می‌کنند که نقشهٔ آن در حافظه جای می‌گیرد و ذهن آنان نیز به تبع فن شدن علم ـ که از آن به معلومات و محفوظات تعبیر می‌شود ـ مکانیکی و خشک گردیده است. علم دینی اگر تنها فن و قدرت حفظ معلومات باشد، هیچ گونه خودسازی‌ای در آن نیست و تمام عملیات آن برای دیگران و بر روی دیگری انجام می‌شود؛ برخلاف علم دینی که مجتهد، باطن خود را می‌کاود تا به تولید علم برای عمل خود دست یابد.

تولید علم دینی با انفجار درون و باطن همراه است؛ ولی ذهن افرادِ درگیر با مهارت دینی ـ که دین را موضوع خود دارد ـ دچار فشار مکانیکی تحلیل‌های علمی می‌شود و به خشکی می‌گراید؛ به‌طوری که گویی نسبت به دنیای معنویت و محبت، آشنایی ندارد و تنها در پی «امتحان» و «آزمون» یا «تجسس» است.

احضار معلومات ذهنی، از قدرت انشا خالی است و به صرف اخبار بسنده می‌شود. انباشته‌های ذهنی و معلومات، چون بختکی بر پنجرهٔ دل مدعیان علم صوری و ظاهری می‌افتد و آن را از تابش نور ملکهٔ قدسی ـ که قدرت انشای علم می‌آورد ـ باز می‌دارد. چنین نظامی نه تنها نسبت به نظام تعلیمی انبیای الهی بی‌تفاوت است و تبارگرایی آنان را تأمین نمی‌کند، بلکه با آن در تعارض و ناسازگاری است و جویندهٔ دانش را از مسیر اجتهاد دینی باز می‌دارد و معلوماتی که از علم دینی دارد، برای او در سطح یک فن باقی می‌ماند. جمع کردن علمی که از سنخ فن است و در آن نور الهی نباشد، به‌جای آن که از مبادی حصول ملکهٔ قدسی گردد، حجاب راه می‌شود و تنها بر کبر، غرور و گمراهی آدمی و غفلت و قساوت می‌افزاید. علم، آن است که به عنایت خاص اعطا می‌شود و قدرت اجتهاد، تولید و ابداع می‌آورد. وجه امتیاز حوزه از دانشگاه و دیگر مراکز علمی و تحقیقاتی، در همین نکته است. حوزه‌های علمیه باید طلبه‌ای را پرورش دهد که شبیه انبیای الهی باشد و قدرت وحی و الهام تنزل یافته را ـ که ملکهٔ قدسی است ـ در او زنده نماید؛ نه آن‌که بخواهد موسیو و پرفسوری تحویل جامعه دهد که علم دین را در قالب فن و بدون وضو تحقیق می‌نماید و در امور معنوی ریشه‌ای ندارد و کسی او را به نام عالم ربانی نمی‌شناسد. استنباط و اجتهاد منحصر به در دست داشتن مبادی و علوم مقدماتی نیست و افزون بر آن، باید ملکه‌ای قدسی داشت تا اجتهاد، محقَّق شود. اجتهاد در حوزه‌های علمی، یک فوت دارد که آن را دینی و الهی می‌سازد؛ وگرنه هر کاسه‌ای که ساخته شود، ترک بر خواهد داشت. یک کمونیست نیز می‌تواند علوم اسلامی را فرا بگیرد؛ اما چون ملکهٔ قدسی در وجود او نیست، آن‌چه را که فرا گرفته است، از یک فن و مهارت فراتر نمی‌رود و تحقیقات وی دینی نیست و نمی‌شود آن را به دین و خداوند نسبت داد. علم دینی و اجتهاد یک فن نیست؛ بلکه از سنخ علم و نیازمند انشا به مدد ملکهٔ قدسی است.

 


 

مغالطهٔ اخذ حجیت معلومات به‌جای حجیت علم

اهل مهارت دینی، از دانش‌ها و به تعبیر بهتر، از معلومات بسیاری برخوردارند و فنی مشابه علم انبیای الهی دارند و همین شباهتِ کاری است که آنان را از مجتهدان و صاحبان علم دینی، دانشمندتر می‌نمایاند. برخی از آنان که حتی نَمی از آب حیات‌بخش و روح‌افزای علم دینی بر لوح وجودشان نخورده است، قلب سخت و خشنی پیدا می‌کنند و کثرت معلومات چون با مدد ملکهٔ قدسی در آنان همراه نیست، دلی سنگین از آنان می‌سازد. اهل مهارت دینی، بسیار می‌شود که در دام مغالطهٔ اشتراک گرفتار می‌آیند و حجیت معلومات خود را بر حجیت علم دینی ترجیح می‌دهند و آن را با این، به زمین می‌زنند.

داشته‌های فن دینی به گونه‌ای است که آنان را به ظاهر می‌کشاند و از معنا و حقیقت دور می‌سازد. شاغل به فن دین، از همان نخست می‌خواند تا حفظ کند و یاد می‌گیرد تا آموزش دهد؛ هرچند گزاره‌های ذهنی وی چنان مانده باشد که پلاسیدگی آن به تعفن رسیده باشد. صاحب مهارت دینی، ممکن است کتاب در «معاملات» بنویسد و برای نگارش آن چندین سال زحمت بکشد، اما خود چون دستی در معامله ندارد، حتی به یک سطر آن نیز عمل نمی‌نماید؛ برخلاف عالم دینی که نه می‌نویسد و نه ضبط می‌کند و تنها می‌شنود تا مصرف نماید و آن را برای خود عملیاتی گرداند و تنها کار می‌کند و فقط یک کار را نیز انجام می‌دهد و تا می‌تواند اشتغالات و کثرات را از خود دور می‌دارد و بر مداری می‌رود که حق‌تعالی

(۱۱۷)

برای او تعیین کرده است. عالم غیر دینی فقط معلومات و اطلاعات دارد، نه علم. ماهر در مهارت دینی، می‌خواند تا آن را به دیگران برساند و برای خود سِمت پیام‌آوری و خبررسانی قایل است و نیازهای وی پیش از آن که نفسی باشد، غیری است و او بیش از آن که درد خود داشته باشد، به دیگران می‌اندیشد. او بسیار می‌خواند و امور آموختنی وی کم‌تر برای او کارایی دارد و آن را بیش‌تر هزینهٔ دیگران می‌نماید و ذات اولی امور تحصیلی او خاصیت إرائگی دارد تا بهره‌وری نفسانی. مهارت دینی، کثرت‌آور است و همین کثرت است که او را به بی‌دردی و پرکاری سوق می‌دهد.

مهارت دینی، بزم‌آرایی دارد و عالم را به رزم می‌آورد و کثرتی پیش‌افزایشی بر جان او می‌اندازد و بار وی را سنگین‌تر می‌نماید و او را به جامعه می‌کشاند و شکوه حضور اجتماعی او را پررونق می‌سازد؛ در حالی که مظاهر دنیایی برای صاحب ملکهٔ قدسی دلربایی نمی‌کند. وی مانند محتضر می‌ماند که همواره آن سرا و مرگ را پیش چشم دارد. چنین کسی نه دل و دماغی و نه حال و هوایی برای عافیت دارد و البته نشاط کامل دارد برای انجام کاری که‌حق تعالی به آن اشاره می‌کند. آنان که دین را به شکل فن می‌آموزند به علم خود ارزش اولی و اصالی می‌دهند و در پی علم‌اند و به عمل نمی‌گرایند و عمل خود را تنها بر اساس علم جزیی خویش ـ که آن را از سطور کتاب‌های متفاوت به دست آورده‌اند ـ تنظیم می‌نمایند. علم برای آنان به یک فن تبدیل شده است و البته به همان

(۱۱۸)

میزان نیز ارزش دارد، اما مشکل از جایی شروع می‌شود که فن دینی به جای علم دینی بنشیند و آن را ادعا داشته باشد. صاحبان فن دینی، ظاهر تمامی وحی را در دست دارند و کلمات خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام را می‌شناسند؛ اما نمی‌توانند از آب شیرین و گوارای این اقیانوس عظیم، جرعه‌ای بنوشند؛ برخلاف صاحب ملکهٔ قدسی که اهل معنا و اقتدار است و البته از این اقیانوس، جرعه‌ها و جام‌ها برداشته و خود به جایی رسیده که چون چشمهٔ کوثر، منبعی جوششی یافته است که می‌تواند هر تشنه‌ای را با گوارای وجود خود، از شادمانی و نشاط سیراب سازد و روح زندگانی پر امید و دور از ملال و خستگی را به او ارزانی دارد.

آنان که در پی فن دین هستند، می‌خواهند هر چیزی را بدانند و هر دانشی را داشته باشند. چنین کسانی چون کودکی لوس هستند که هرچه را می‌بینند، می‌خواهند. کسی که مهارت دینی می‌خواهد، اثر تدریجی آن را بر خود می‌یابد؛ اما اجتهاد و صاحب ملکهٔ قدسی شدن، صبوری می‌خواهد و بعد از سال‌ها زحمت و ممارست و تلاش برای جراحی خود زیر نظر استاد، ناگاه اجتهاد نقش می‌بندد و قدرت تولید علم در باطن رخ می‌نماید؛ کاری که زمان بسیار و حوصلهٔ فراوان می‌طلبد تا به ناگاه، دری باز شود و لحظه‌ای با ده‌ها سال تلاش برابری نماید. مهارت دینی از مقولهٔ امور تدریجی است؛ ولی علم دینی، امری دفعی است که البته پیش‌زمینه‌های آن به تدریج شکل می‌گیرد. در باب مهارت دینی، مقدار کارِ هر روز روشن است؛ ولی باب علم دینی این گونه نیست و گاه سال‌ها

(۱۱۹)

باید بر وجود خود کوبید، به‌گونه‌ای که گمان می‌شود وی در جا می‌زند؛ در حالی که به‌ناگاه دری باز می‌شود. البته ممکن است پس از سال‌ها، وی رفوزه گردد. در مدرسه، چنین نیست و جویندهٔ دانش، هر روز به قدر همان روز، فرا می‌گیرد و کسی نمی‌تواند یک روزه، علم یک‌ساله را بیاموزد.

کسی که باب علم دینی را همانند باب مهارت دینی می‌داند و همان‌طور که برای یادگیری می‌خواند، برای اجتهاد دینی نیز می‌آموزد، در اشتباه است! با تحصیل می‌توان علم دین را به فن تبدیل کرد و فن دین را آموخت، ولی نمی‌توان مجتهد دینی گردید؛ همانند ادیبی که ممکن است قوانین شعری را به‌درستی بداند، ولی خود از سرودن بیتی شعر ناتوان باشد؛ هرچند داشتن علوم اکتسابی از مبادی اجتهاد است و برای آن لازم می‌باشد، اما تمامی این علوم اکتسابی امری مقدمی و آلی برای داشتن علم دینی است؛ در حالی که در فن دینی، برای نمونه، تبحر در دو دانش فقه و اصول، غایت آن می‌باشد.

هم‌چنین شک ماهر دینی، سبب رشد علم وی می‌شود؛ در حالی که شک عالم دینی، سبب سقوط او می‌گردد؛ زیرا شأن بشری بر ملکهٔ قدسی او چیره شده، که شک در او راه یافته است.

کسی که می‌خواهد به اجتهاد دینی دست یابد، نباید خود را همانند دانشجوی دانشگاه بپندارد و بخواهد مشی مدرسی و نظام تعلیمی کتاب‌محور آن را داشته باشد. عالمان گذشته بر حصول اجتهاد دینی،

(۱۲۰)

سرمایه می‌گذاشتند که دریایی علم دینی را به صورت اعطایی می‌یافتند و وارث انبیا می‌شدند؛ در حالی که عالمان امروز، بیش‌تر در پی مهارت دین و فن هستند و حوض و استخر می‌گردند؛ البته اگر به استکبار نفس دچار نیایند و جلبک آن نشوند.

علم دین هیچ گاه به خدمت پول و رشوه در نمی‌آید؛ اما مهارت دینی را می‌شود خرید و می‌شود عالمی را به خدمت تعلیم خود گرفت. در مدرسهٔ مهارت دینی، به صرف نشستن در کلاس، می‌توان فن دینی را آموخت؛ هرچند رابطه‌ای نیکو با استاد وجود نداشته باشد. در آن مدرسه هر دانش‌آموزی پذیرفته می‌شود و گزینش در آن راه ندارد؛ بلکه همه را ملزم به فرا گرفتن دانش و سوادِ خواندن و نوشتن می‌نمایند و امری عمومی، فراگیر، عادی و کلان است؛ اما علم دینی، امری خصوصی و جزیی است. مدرسهٔ مهارت دینی، امری تحصیلی و اشتغالی ضروری و راهی عمومی و میسور برای همگان است و موفقیت تمامی ورودی‌های آن، غالبی است و به طور نوعی نمی‌شود کسی درس بخواند و چیزی فرا نگیرد؛ اما علم دینی ـ که وابسته به ملکهٔ قدسی و اجتهاد دینی است ـ تنها در زمینهٔ مبادی اکتسابی، تحصیلی، عمومی و همگانی است؛ ولی پیمودن آن تکلیفی عمومی نیست و تنها تکلیفی بر عهدهٔ افراد برگزیده است و در مورد آنان که توان اجتهاد و ملکهٔ قدسی به آنان اعطا می‌شود، تعین می‌یابد. راه علم دینی، راه انبیاست و مَرکب آن، ملکهٔ قدسی اعطایی است.

(۱۲۱)

مهارت دینی با آن که می‌تواند دین را موضوع تحقیق خود قرار دهد، ولی علم دین را به فن تنزل می‌دهد و آن را به نعشی مرده تبدیل می‌کند که روح و حیات در آن نیست. ممکن است مهارت دینی، مراتب نفس و روح را برشمرد و آن را آکادمیک سازد، ولی متخصص آن ـ که فقط معلومات دارد و نه مرتبه‌ای را طی کرده و نه روحی دیده است ـ از ترسوترین و بزدل‌ترین افراد باشد و این علم خاصیتی برای او نداشته باشد. انبیای الهی هیچ گاه آموزه‌های وحیانی را مدرسی نساختند و آن را به نعش مرده و به فن تبدیل نکردند و حوزهٔ معلومات و محفوظات برپا ننمودند؛ بلکه شاگردان انبیای الهی، قدرت تولید علم و آزمایش آن را درون خود پدید می‌آوردند و تحقیقات علمی در باطن خود داشتند.

ما تفاوت علم دینی با فن دینی را در این‌جا به دلیل اهمیت موضوع خاطرنشان شدیم و ارزش اصالی و اولی را به علم دین دادیم و تولید علم دینی را کارویژهٔ جامعهٔ روحانیت دانستیم و از معایب فن دین بسیار گفتیم؛ زیرا به‌صورت معمول، مورد غفلت قرار می‌گیرد؛ ولی نباید پنداشت فن دینی به صورت کلی ناکارآمد است و هیچ ارزش مثبتی ندارد؛ بلکه فن دین ـ که تحقیق بر محفوظات و معلومات است و داده‌های علم دینی را به فن تبدیل می‌کند ـ از سنخ تقلید است و این تقلید می‌تواند بذر تحقیق را در باطن بکارد تا در پرتو بارش عنایت خاص خداوندی و اعطای ملکهٔ قدسی، بارور شود و به اجتهاد تبدیل گردد.

فن داشتن معلومات، ظهور علم است و احاطه بر این فن، از مبادی

(۱۲۲)

ورود به ساحت اجتهاد می‌باشد و طلبه در ابتدای امر، ناچار است با فن علم دینی آشنا شود و آن را به عنوان مبادی در اختیار داشته باشد و اجتهاد بدون آن شکل نمی‌پذیرد؛ ولی آگاهی بر فن علم دینی، به معنای اجتهاد نیست و شرط لازم آن است، نه شرط کافی.

آموزشی ساختن علم دینی، نیازمند تبدیل آن به معلومات و فن است؛ ولی آموزش فن علم دینی همانند به دست دادن ماهی آماده است، نه آموزش ماهی‌گیری و دادن تور و قلاب. فرا گرفتن معلومات، نوعی تکدی‌گری از صاحب علم است. احاطه بر معلومات، مانند حفظ بودن اشعار دیگران است؛ اما صاحب علم بودن، نیازمند داشتن قلب و همانند توان شاعری است. ما در این‌جا نمی‌گوییم باید آموزش معلومات را متوقف کرد و به سراغ تربیت عالم رفت؛ بلکه آموزش معلومات و حفظ آن‌ها شرط لازم و از مبادی است، ولی نباید فن علم دینی به جای علم دینی بنشیند و علوم تحصیلی و اکتسابی، توان اجتهاد دانسته شود؛ در حالی که اجتهاد توان تولید علم است و از معلومات در حد امر مقدماتی بهره می‌برد و باید از این فنِ اِخباری گذشت تا به علم دینی، که انشایی و تولیدی است، به توفیق حق و عنایت خاص او ـ که البته ملازمتی ضروری با هم ندارد ـ نایل آمد. فن حفظ و استحضار معلومات، باید با مقام قلب و صفای نفس درگیر شود و به مدد ملکهٔ قدسی به حد تولید دانش برسد تا هویت حقیقی علم را داشته باشد و اگر به این حقیقت نرسد، خاصیت تقلید را دارد. تقلید می‌تواند اعتقاد بیاورد و به معرفت تبدیل شود؛ ولی

(۱۲۳)

معرفت یا علم حاصل از آن، بسیار نازل است و خاصیت علم حقیقی را به صورت نازل می‌یابد؛ ولی هرچه باشد تقلید است و نمی‌شود نام اجتهاد بر آن نهاد. چنین تقلیدی برای تبلیغ داده‌های مجتهد و گزاره‌های دینی میان افراد ساده و سطحی‌اندیش و عموم مؤمنان ـ که با تقلید به اعتقاد می‌رسند و در پی تحقیق نمی‌باشند و فن دینی را می‌طلبند ـ مناسب است. فن دینی را باید با توجه به تفاوت مرتبهٔ هر یک از گروه‌های خواهان رده‌بندی کرد و آموزشی ساخت و ارزش و جایگاه حقیقی آن را پاس داشت.

اگر میان علم دینی با فن دینی خلط نشود، صاحبان علم، از حافظان معلومات بازشناخته می‌شوند و تولیدات علمی به صاحبان آنان مستند می‌گردد؛ به‌ویژه اگر تولید علم در پایگاهی شناسهٔ تولید بیابد و به نام صاحب آن ثبت شود. حوزه اگر پیشرفته باشد، با سامان دادن پایگاه الکترونیکی، این مهم را محقق می‌سازد و گزاره‌های علمی تولید شده را به نام صاحبان آنان به ثبت می‌رساند و با فراهم آوردن زمینهٔ تطبیق و تحقیق میان داده‌ها و نقد عالمانهٔ آن‌ها، مانع بسیاری از سوء استفاده‌ها می‌شود و مسیر برای تشخیص مجتهدان و عالمان حقیقی نوآور از حافظان علم، هموار می‌شود و نظام تعیین مرجع، شایسته‌سالاری را تجربه می‌کند.

در روش‌شناسی فهم دین، باید به این نکتهٔ کلیدی توجه داشت که اجتهاد دینی ـ که کارویژهٔ جامعهٔ روحانیت است ـ از سنخ علم است،

(۱۲۴)

اما داده‌های مجتهد در قالب معلومات، از سنخ فن می‌شود و حوزه، نخست باید عالم دینی تربیت کند و استفاده از فن دین تنها در مرحلهٔ آموزش و تبلیغ است که مهندسی می‌شود ،نه در مرحلهٔ تولید علم دینی که البته نیاز به استادمحوری دارد. اگر دین و گزاره‌های علمی و فنی آن به اندام انسانی تشبیه شود، علم دینی حکم اعضای رئیسی، و فن دینی حکم اعضای غیر رئیسی را دارد. کسی که می‌خواهد به اجتهاد دینی برسد، همانند آن است که عضو رئیسی وی در حال هوشیاری، مورد جراحی قرار می‌گیرد و درد دین را می‌یابد؛ اما آن که می‌خواهد به فن دینی برسد و معلومات و اطلاعاتی از دین داشته باشد، همانند جراحی بر عضو غیر رئیسی نعشی مرده یا کالبدشکافی آن است که نمی‌تواند حقیقت و درد دین را لمس کند.

کشف مراد حق تعالی، نیاز به ارتباط خاص با خداوند دارد و این ارتباط، از طریق اجتهاد و عدالت صورت می‌گیرد، که دست‌کم باید ملکهٔ قدسی را با خود داشته باشد. دقت شود که گفتیم داشتن ملکهٔ قدسی به صورت ضروری به معنای داشتن ولایت نیست و ملکهٔ قدسی، هرچند عنایت خاص خداوند را می‌خواهد، ولی اعطای ولایت، شرایط سخت‌تری دارد و عنایت خاص الخاص را می‌طلبد که به صورت محبوبی یا محبی به بندگان خاص الخاص اعطا می‌گردد.

کسی که ملکهٔ قدسی دارد و به اجتهاد رسیده است، به دلیل توان صیانت نفس، محافظه‌کار، مصلحت‌گرا، سودانگار و منفعت‌طلب

(۱۲۵)

نمی‌شود و بر اساس خواسته‌های نفسانی، حلالی را حرام یا حرامی را حلال نمی‌سازد و خداوند را در هر حکمی که می‌دهد، لحاظ می‌کند؛ برخلاف کسی که به صورت غیر واقعی ادعای اجتهاد دارد و ملکهٔ قدسی (توان صیانت نفس، که از ناحیهٔ خداوند موهبت شده است) در او نیست. چنین کسی اگر قدرت نفوذ اجتماعی بیابد، به دلیل نداشتن ملکهٔ قدسی، یا به دیکتاتوری رو می‌آورد و در محدودهٔ نفوذ خود محیطی استبدادی و اختناق‌آمیز پدید می‌آورد یا چهرهٔ مردمی به خود می‌گیرد و در پی آن است که مردم را از خود راضی کند؛ هرچند باطن پاکی ندارد، که در این صورت بر مشی عقلایی رایج سیر می‌کند؛ ولی به هر حال، وی با آن که به نام دین، اِعمال ولایت و نفوذ می‌کند، ولی نه استبدادگرایی مجتهد قلابی و نه مردمی شدن او، هیچ یک وجاهت دینی و مشروعیت ندارد و وی در تمامی تصرفات ـ حتی تصرفاتی که به نفع مردم است ـ مسؤول می‌باشد و ذمهٔ وی مشغول می‌گردد و روز قیامت باید پاسخ‌گوی آن باشد و کار وی وقتی سخت‌تر است که برای حفظ موقعیت خود، خونی ریخته باشد که در آن صورت، اگر برای حفظ قدرت ظاهری خود به عناد و لجاجت با مردم ستیز نماید و ادعای حفظ ولایت داشته باشد، با اهل تابوت همنشین می‌گردد.

داشتن اجتهاد و ملکهٔ قدسی و قدرت صیانت نفس، نخستین پل ارتباطی جامعهٔ روحانیت با انبیای الهی علیهم‌السلام است و این جامعه را هویتی می‌بخشد که آنان را از تبار پیامبران علیهم‌السلام می‌گرداند؛ بلکه گاه

(۱۲۶)

می‌شود که برخی آنان از پیامبران پیشین برتر می‌گردند؛ چنان‌که در روایت است: «علماء أمتی أفضل من أنبیاء بنی اسرائیل»(۱).

تبارشناسی روحانیان، سخنی دراز دارد؛ زیرا تمامی ویژگی‌های مشترک میان پیامبران الهی باید برای جامعهٔ روحانیت نیز ثابت باشد تا قابل انتساب به اولیای دین گردند؛ وگرنه با نبود یک وصف، در انتساب آنان خلل وارد خواهد شد. در این‌جا، به دلیل اهمیت موضوع، نتیجه تابع اخس مقدمات است و همین ویژگی‌هاست که آنان را از دیگر عالمان و جوامع علمی ممتاز می‌گرداند. برای نمونه، تمامی پیامبران در نظامی گزینشی و عنایی، برای پیامبری انتخاب شده‌اند و ما در این کتاب از این نظام برای روحانیان به عنوان «ملکهٔ قدسی موهبتی از ناحیهٔ حق تعالی» یاد کردیم، که تنزیلی از نظام عنایی و گزینشی حق تعالی در رابطه با انبیا علیهم‌السلام می‌باشد. صداقت و راستی ـ که اصلی محوری برای برگزیده شدن است ـ از الزامات روحانی شدن است. توحید و یکتاشناسی رسولان الهی علیهم‌السلام که به تفاوت مرتبه در تمامی آنان وجود دارد، هدف برای جامعهٔ روحانیت است. نداشتن استقلال و واسطه بودن در رساندن پیام الهی (که ما از آن به مقام ترجمانی شریعت یاد کردیم و در شرط اجتهاد دخیل است) و نیز ایمان و تقوا که در ظرف عدالت جای می‌گیرد، صالح‌تباری روحانیان، که از آن در جای خود گفتیم، تعطیل‌ناپذیری نبوت انبایی (که با نبوت تشریعی تفاوت دارد و برآمده از

  1. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص ۱۷۸٫

(۱۲۷)

ولایت محبی یا محبوبی است) از ویژگی‌های مشترک میان پیامبران الهی و جامعهٔ روحانیت است. هم‌چنین روحانیان باید همانند پیامبران، پدران دل‌سوز امت باشند.

ویژگی‌های مشترک میان تمامی پیامبران علیهم‌السلام فراوان است که ما برخی از آن را در کتاب «نمای رسالت» آورده‌ایم؛ مشترکاتی که هر یک تحت اصلی مستقل برای نظام‌نامهٔ جامع روحانیت قرار می‌گیرد.


 

تفاوت معلومات با علم

تعریفی که ما از علم ارایه می‌دهیم، با تعریف منطقی علم متفاوت است. دانش منطق، علم را امری کلی می‌داند؛ در حالی که این معلومات است که کلی است و علم همواره جزیی، حقیقی و خارجی است و از سنخ اکتشاف، ابتکار، ایجاد و انشاست و آن‌چه به عنوان اِخبار فرا گرفته می‌شود، تمام معلومات و از زمرهٔ امور املایی است. این انشاست که ایجاد می‌آورد و ورود به وادی اجتهاد دینی است که طلبه را از دانشیان دیگر رشته‌ها ممتاز می‌سازد و طلبه با خصوصیت اجتهاد و علم دینی است که شاگرد مکتب امام صادق علیه‌السلام شناخته می‌گردد و دست مولا، آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) را بر سر خود احساس می‌کند؛ وگرنه وی مانند عالمان و دانشمندان دیگر خواهد بود که هرچند موضوع تحقیق وی علم دینی است، ولی علم وی ابداع ندارد و از سنخ فن، مهارت، معلومات و محفوظات است.

معلومات از سنخ تصورات است؛ اما علم، قدرتِ ابداع و ایجاد و توان

(۱۲۸)

انشا و خلاقیت و به تعبیر فقیهان، نیروی اجتهاد و کشف است. علم، نوری است که با آن می‌توان به کشف معلوم نایل آمد و نتیجه‌ای تازه را ابداع کرد.

دانش منطق، علم را بر دو قسم تصوری و تصدیقی می‌داند؛ در حالی که تصورات «علم» نیست، بلکه «معلومات» است و تقسیم یاد شده، درست نمی‌باشد. مبادی و مقدمات اجتهاد نیز از این باب که تمامی، اموری تصوری است، جزو علم نیست و تمامی فن است و علم تنها بر تولید اجتهادی قابل تطبیق است. هیچ گاه از معلومات، محفوظات و داشتن انباشته‌ای از عقاید، افکار و اقوال دیگران و بیان طوطی‌وار آن، قدرت استنباط و اجتهاد زاییده نمی‌شود. کسی که انبانی از معلومات حفظ کرده، و محفوظات را بر دوش دارد و آن را در درس یا بر منبر هزینه می‌کند «حافظ معلومات» است، نه «عالم نوآور و خلاق».

برای راه یافتن به توان خلاقیت، نوآوری و اجتهاد دینی، باید زیر نظر استاد کارآزموده تمرین‌هایی مداوم داشت تا آن قدر صفا یافت و صافی گردید که دریادل شد و حتی دل را از دست دل گرفت و قدرت مهار ذهن و کنترل نفس را در دست داشت. چنین نفسی است که می‌تواند به مدد تصورات سالم و بدون دخالت و تصویرگری خیال، به تصدیقات علمی راه یابد و یافته‌هایی درست و صادق داشته باشد.

علم، اطمینان و قدرت می‌آورد؛ در حالی که معلومات با ضعف و ظن یا شک همراه است. معلومات مانند استخری از بلور با آب بسیار شیرین

(۱۲۹)

است که اگر اندکی مُرکب داخل آن ریخته شود، آب استخر رنگ می‌بازد و با افتادن کم‌ترین زباله‌ای درون آن، فاضلاب می‌گردد. معلومات این‌گونه است و به یک تلنگرِ شک و شبهه از بین می‌رود؛ اما علم مانند کوه، صحرا، بیابان و دریاست که هر چه بر آن پا گذاشته شود و هرچه بر آن از لجن‌های شک و شبهه ریخته شود، نمی‌شود آن را آلوده کرد.

متأسفانه برنامه‌ریزی نظام رایج حوزه، مبتنی بر سوق دادن طلبه به سوی معلومات است و زمینه‌سازی مناسب با مقام اعطای قدرت اجتهاد را در پی نمی‌آورد.

اساس و محور تحصیل در حوزه‌های علمیه، باید قدرت انشا و تولید باشد و این قدرت انشا و تولید است که می‌تواند حوزه‌ها را علمی نماید و آن را از حوزهٔ معلومات و محفوظات دور سازد. اساتید حوزه و نظام علمی و تحصیلی حوزه، باید بر نهادینه نمودن قدرت انشا در طلاب تمرکز نمایند و آن را اساس کار خود قرار دهند. مشکلات علمی جامعه و حوزه، هیچ‌گاه با پرداختن به امور حفظی و معلومات سامان نمی‌گیرد و روز به روز نیز بر شمار این مشکلات افزوده می‌گردد؛ به‌گونه‌ای که در آیندهٔ نه چندان دور و با تأسیس پایگاه‌های دایمی بر شبکهٔ اینترنت، دسترسی عموم مردم به داده‌ها و گزاره‌های علوم دینی ساده‌تر می‌گردد و مراجعه به آن برای مردم آسان می‌شود؛ در حالی که یک طلبه چنین قدرت حفظ و استحضار مطالب را ندارد. آن‌چه طلبه را طلبه می‌سازد، قدرت تبیین و تحلیل او از گزاره‌های علمی و توان بالای نقد او و نیز

(۱۳۰)

ایجاد، انشا، تولید و نوآوری اوست و مردم نیز از او چنین انتظاری دارند؛ نه نقل محفوظات که با گسترش فرهنگ استفاده از رایانه و نرم‌افزارها و نیز اینترنت، هیچ گاه عموم طلبه‌ها نمی‌توانند با آن رقابت نمایند. مدارس و حوزه‌های علمی باید برای طلبه تمرین و طرح کاد برای تولید علم و ایجاد قدرت انشا داشته باشند و نظام امتحانی آن بر این اساس شکل بگیرد؛ نه بر معیار حفظ معلومات و قدرت محفوظات. البته این امر می‌طلبد که نظام حوزه، نظامی استاد محور باشد؛ زیرا این استاد است که می‌تواند قدرت انشا و ایجاد را در طلبه کشف نماید و زمینهٔ مناسب او برای توان اجتهاد و استنباط را دریابد و طلبه در این صورت است که استعداد و تراوش روحی و فکری خود را به دست می‌آورد و به آن دل‌بسته می‌شود و انگیزه در او نمی‌میرد. حافظه‌گرایی فعلی که بر حوزه‌ها حاکم است و بیش‌تر، از معماران دانشگاهی برآمده است، ثمری جز دوری از علم ندارد. طلبه با انشاگرایی و تولید است که می‌تواند معمار دیگر انسان‌ها باشد و آنان را دریابد و افکار جامعه را شکل دهد و خود را با جامعهٔ خویش همراه سازد. هم‌اینک علم و دانش یک مهندس و یک پزشک را می‌خرند و برای آن ارزش قایل هستند؛ اما جامعه خریدار معلوماتی که به جای علم و دانش بنشیند نیست؛ زیرا تفاوت میان دانش و معلومات بسیار است و جامعه نیز می‌داند که محفوظات، دانایی نیست و آن توانایی که در علم است، از این بر نمی‌آید. هر کسی می‌تواند به محفوظات دینی کارشناسان دینی به صورت مستقیم دست یابد و حذف واسطه‌ها ضرری ندارد؛ مگر

(۱۳۱)

آن که واسطه تنها نقش استاد آموزش یک فن را بازی کند؛ که آن نیز در جرگهٔ علم دینی چندان کارآمد نیست و اصطلاحات فقه و اصول و دانش‌هایی مانند رجال و درایه یا تفسیر و دیگر علوم مرتبط، اگر در حد فن، آموزشی گردد، نمی‌تواند رونق هیچ زندگانی گردد؛ چنان‌که این مشکل، خود را در حوزه‌های علمی خواهران، به وضوح نشان می‌دهد. این قدرت نقد و تحلیل و تبیین و این قدرت انشا و نوآوری است که دانش‌های انسانی و علوم دینی را علم می‌سازد. هم‌اینک بحث فروش علم برای حوزه‌ها مطرح نیست و جایگاهی ندارد. حوزه‌ها در صورتی می‌تواند به این موقعیت برسد که توان تولید علم دینی را در خود پدید آورد.


 

پی‌آمد مغالطهٔ اخذ فن دینی به جای علم دینی

گفتیم روحانیت دارای نفوذ مردمی و مقبولیت و محبوبیت است، نه به‌خاطر آن که در هر کاری که شأن گروهی از مردم است، دخالت دارد و پیشتاز است و نه به خاطر آن که سبب رشد اجتماعی و توسعهٔ روابط عاطفه‌آمیز می‌شود (که چنین نقش‌هایی را برخی ارگان‌های خیریه و مردم‌نهاد نیز دارند) و نه به خاطر تولید علم مجرد و محض، بلکه آن‌چه به روحانیت ارزش والای اجتماعی داده است، توان تولید علم دینی می‌باشد که مقبولیت آن را دینی و اعتماد مردمی را مذهبی و الهی ساخته است. توان تولید علم دینی نیز به تبع تخصص در اجتهاد و دارا بودن ملکهٔ متناسب عدالت (ملکهٔ قدسی) می‌باشد.

(۱۳۲)

مقبولیت مردمی روحانیت در دو زمینه است: یکی مقبولیت علمی؛ اما نه علم مجرد، بلکه به سبب آن که تخصص در ترجمانی دین و واسطهٔ نقل گزاره‌های وحیانی از خداوند و حضرات معصومین علیهم‌السلام دارند. و دیگری مقبولیت تقوایی و صفانهادانه‌ای است که آنان را امین مردم ساخته است. البته امانت و تقوای آنان در مرتبهٔ نازلی نسبت به حضرات معصومین علیهم‌السلام قرار دارد و برای همین است که امانت در مورد حضرات معصومین علیهم‌السلام به عصمت، و در مورد عالمان دینی، به عدالت تعبیر می‌شود و میان این دو، تفاوت میان محدود و نامحدود است و نمی‌شود تمامی شؤون حضرات معصومین علیهم‌السلام را با اطلاقی که دارد، برای آنان ثابت دانست؛ بلکه هر گونه شأنی بر مدار اجتهاد و عدالت آنان و به تناسب آن و تنزلی که نسبت به علم لدنی و عصمت حضرات معصومین علیهم‌السلام دارد، برای آنان لحاظ می‌شود.

این دو شعبه از مقبولیت اجتماعی، بیان‌گر موقعیت والای اجتماعی روحانیت است و مشاغل اجتماعی آنان ـ مانند سخنرانی‌های عمومی، موعظه، طرف مشورت بودن، قضاوت، تعلیم، الگوی اخلاقی بودن، معاشرت و دعوت برای میهمانی، که نوعی ابراز محبت مردم به آنان است ـ تمامی برآمده از این دو سنخ مقبولیت است. داشتن تخصص علمی و امین بودن، روحانیت را یک پدیدهٔ مطلوب و محبوبِ اجتماعی ساخته است و هر یک از این دو نوع مقبولیت که آسیب ببیند، روحانیت به همان نسبت، نفوذ اجتماعی و محبوبیت خود را از دست

(۱۳۳)

خواهد داد. تخصص روحانیت ـ به‌ویژه در زمانی که دانش جامعه ارتقا یافته است ـ بسیار حایز اهمیت می‌باشد و آنان اگر نتوانند نقش پیشتازی را در عصر علم و تکنولوژی باز یابند، با رویگردانی مردمی مواجه خواهند شد. ارزش روحانیت بر مدار ارزش تولید علم دینی از ناحیهٔ آنان سنجیده می‌شود و اگر رکن تولید علم دینی در آنان فرو ریزد، رکن امین بودن به تنهایی نمی‌تواند پایگاه اجتماعی آنان را حفظ کند؛ زیرا هم امین بودن در جامعهٔ علمی، تابع تخصص است ـ و جامعه‌ای که تخصص‌محور است، با امانت‌داری نیز مواجههٔ تخصصی دارد و امانت‌داری کسی را که سواد چندانی ندارد، باور نمی‌کند و به آن دل نمی‌بندد ـ و هم امانت‌داری روحانیت برآمده از ملکهٔ قدسی آنان است. مقبولیت روحانیت به درستی علم دینی و پیشتازی آنان در دانش ـ آن هم دانش الهی ـ و به درستی عمل آنان باز می‌گردد. عمل درست نیز تابع معرفت درست و ملکهٔ قدسی است و اگر آنان نتوانند گزاره‌های معرفتی و باورهای صادق موجهِ برآمده از ملکهٔ قدسی را عرضه کنند، درستی عمل آنان نیز زیر سؤال می‌رود و مورد شبهه واقع می‌شود.

از زمان قاجار که مدارس جدید افتتاح شدند، مدارس و سپس دانشگاه‌ها، بخشی از علوم انسانی را به صورت فنی عهده‌دار گردیدند و با وارد کردن علوم غربی، مغالطهٔ اخذ فن دینی به جای علم دینی ایجاد کردند و متأسفانه این مغالطه با چیرگی ظاهرگرایان و انزوای عالمان حقیقی، به حوزه‌های علمی نیز رسوخ کرد. البته این مغالطه پی‌آمدی

(۱۳۴)

اجتماعی داشت و آن این که مقبولیت علمی روحانیت را اگر مورد هجمهٔ عمدی قرار نداده باشد، آن را به آزمون و سنجش عمومی کشیده است و فن دینی به قضاوت در مورد علم دینی نشسته است؛ از این رو، این مرکز علمی باید با تربیت نیروهای متخصص از درون خود (نه با وام گرفتن از نیروهای دانشگاهی که نظام آموزشی آن به‌طور کلی از سنخ علم دینی بیگانه است) این آزمون را پیش از آن که زمان از دست برود، با موفقیت بگذراند؛ وگرنه در پیشگاه قضاوت عمومی، نمرهٔ منفی خواهد گرفت. آزمونی که پاسخ‌های آن را باید از متن دین و به مدد اولیای الهی بجوید، نه از داده‌های وارداتی که با سنخ علم دینی غریبه است.

میدان رقابت دانشگاه‌ها با حوزه‌ها، میدان رقابت میان فن دینی با علم دینی است و این نکته‌ای است که از همان ابتدا مورد غفلت قرار گرفت و مغالطهٔ اخذ فن دینی به جای علم دینی را هم در دانشگاه‌ها و هم در حوزه‌های علمی دامن زد و میدان رقابت میان این دو مرکز علمی را پدید آورد. در زمان قاجار، عالمان با اصل تأسیس مدارس جدید، به دلیل گرایش غرب‌گرایانه‌ای که داشتند، مخالف بودند. مخالفت آنان با تحصیل دختران در آن مدارس مشهور است؛ در حالی که آنان در ابتدا حتی با تحصیل پسران نیز در آن مدارس مخالف بودند. اگر روزی در زمان قاجار، فتوای حرمت برای تحصیل در مدارس جدید داده می‌شد، امروزه برخی از دانش‌آموختگان دانشگاه‌ها، تولیدات علمی حوزه‌ها را که از سنخ فن دینی است، به جای علم دینی می‌گذارند و به قضاوت می‌نشینند و

(۱۳۵)

بعضی نیز جامعهٔ روحانیت را به دوئل علمی فرا می‌خوانند. دانش جامعهٔ امروز و ضریب هوش و هوشمندی مردم بسیار بالا رفته است و جز با داده‌های علمی نمی‌شود کسی را اقناع کرد. این در حالی است که در گذشته، مجتهد حوزهٔ علمی، شخصی چون شیخ انصاری رحمه‌الله بوده که مجتهدان امروز هیچ گاه نمی‌توانند نسبت به شخصیت علمی وی ادعای برتری یا حتی برابری داشته باشند.

روحانیت تا پیش از مشروطیت، رهبری علمی جامعه و تعلیم و تربیت و نیز امور مربوط به ثبت و سند و قضاوت را در دست داشتند. از زمان مشروطیت تا سال ۱۳۲۰ که پایان دیکتاتوری رضاخان است، ساختار اجتماعی تغییر یافت و تأسیس آموزش و پرورش و شهربانی‌ها و دادگستری باعث شد که روحانیت سِمت تعلیم و تربیت و قضاوت و ثبت و سند را از دست داد و سیستم جدید دولتی این نقش را از آنان ربود و کار آنان به موعظه و گرفتن وجوهات منحصر شد. آنان از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ درگیر مبارزه با جریان حاکم شدند و کارکرد سیاسی مذهبی، وجههٔ غالب آنان شد؛ به‌گونه‌ای که به رهبری آقاي خمینی در آن برجسته گردیدند. از سال ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۶۸ آنان مدیریت معنوی و فرهنگی انقلاب اسلامی و مدیریت معنوی جنگ تحمیلی را عهده‌دار شدند و اوج ایثارگری خود را نشان دادند؛ به‌گونه‌ای که بیش‌ترین شهید در میان گروه‌های اجتماعی و اصناف، به نسبت آمار جمعیتی، به این گروه اختصاص دارد. آنان هم در سیاست و هم در مسایل عبادی و نیز در امور

(۱۳۶)

اجرایی نقش‌آفرینی داشتند. از سال ۱۳۶۸ به بعد جامعهٔ روحانیت با جذب حداکثری در نهادهای دولتی، بیش‌ترین نقش‌آفرینی را در سِمت‌هایی اجرایی ـ آن هم نه پست‌های کلیدی و مهم ـ داشته است. این روند، بخشی از آنان را به فعالان پیاده نظام سیاسی تبدیل کرده است. هم‌چنین برخی از مهم‌ترین نیروهای جوان حوزه در خدمت دانشگاه‌ها یا مؤسسات وابسته به دانشگاه‌ها یا افراد خاص درآمده‌اند و بدنهٔ علمی این جامعه، آن هم در حوزهٔ علم دینی، به شدت دچار کمبود نیروی علمی و رکود شده است؛ در حالی که خود از بزرگ‌ترین تأمین کننده‌های نیروی اجرایی و علمی (به معنای فن دینی) برای مراکز دولتی می‌باشد.

نیروهایی از این جامعه که جذب مراکز دولتی شده‌اند، به سبب ضعف در دو خصیصهٔ تخصص و عدالت، محبوبیت خود را تا حد زیادی از دست داده‌اند؛ زیرا بسیاری از آنان کارهایی را به دست گرفته‌اند که تخصص لازم در آن را نداشته‌اند و نیز برخی از سیاست‌ها که پنداشته می‌شد درست بوده است، امروزه خطای آن‌ها آشکار شده است؛ به‌ویژه که جامعه نسبت به آنان ـ از طلبهٔ عادی تا مجتهد شناخته شده ـ قدیس‌پنداری می‌نموده و توقع ترک کم‌ترین کمالی را از آنان نداشته است و انتظارات مردم از کمالات آنان بسیار بالا و درصد پاسخ‌گویی به آن از طرف نیروهای اجرایی پایین بوده است؛ به‌ویژه که خطر دنیاطلبی و اشرافی‌گری بیش‌ترین تهدید را متوجه قداست آنان ساخته است. هم‌چنین کارآمدی آنان با پذیرش مسؤولیت‌هایی که به آنان داده شد،

(۱۳۷)

مورد آزمایش و محک قرار گرفته است. آنان نخستین بار است که به صورت گروهی و سازمانی مورد آزمایش قرار می‌گیرند و تخصص و امانت‌داری و شایسته‌سالاری آنان نسبت به پست‌های اجتماعی، مورد سنجش عموم واقع می‌شود. البته این خطر، برآمده از دو عامل است: یکی ضعف مدیریت حوزه که بیش‌تر، از تبدیل علم دینی به فن دینی ناشی می‌شود و دیگری سیاست کمّی‌گرایانه در پذیرش روحانیان است که آن نیز ریشه در همین مغالطه دارد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، حوزه‌ها جهت جبران کمبود کادر اجرایی متعهد برای نظام، در عمل، سیاست گزینش را کنار گذاشتند و به پذیرش رو آوردند و این امر سبب شد شخصیت برخی افرادی که به عنوان نیروی حوزوی پذیرش شدند، با جایگاه روحانیت تناسب و هم‌خوانی نداشته باشد و موقعیت خانوادگی و شخصیتی و سطح قدرت اندیشاری برخی از آنان نادیده گرفته شود؛ در حالی که جایگاه روحانیت به عنوان ایدئولوگ دین و جامعه، مورد نظر است.

روحانیت باید بسیار فهمیده، دارای قدرت اندیشه و تولید علم باشد. روحانیت لازم است از لحاظ اقتصادی تأمین و از لحاظ شخصیتی آزاد منش باشد، نه بسته و دگم، تا زمینهٔ شخصیتی لازم برای فعلیت سِمت هدایت‌گری، رهبری و نظریه‌پردازی در او فراهم باشد. البته نباید غفلت داشت افرادی حاضر می‌شدند در تبار انبیای الهی علیهم‌السلام قرار گیرند و روحانی شوند که از طبقهٔ نجبای ملت و از بهترین‌ها بودند. همواره

(۱۳۸)

نجیب‌ترین، پاک‌ترین و سالم‌ترین نیروها برای روحانی شدن اعلام آمادگی می‌کردند؛ کسانی که می‌توانستند از قدیسان روزگار گردند و از نان حلال و دست‌رنج پدر و مادرهایی بسیار پاک و مؤمن ارتزاق کرده بودند؛ ولی نظام آموزشی و پرورشی حوزه‌ها ـ که هم به سرعتْ انقلاب اسلامی را به پیروزی رسانده بود و هم در شوک حاصل از تحمیل جنگ به سر می‌برد و هم توقعات علمی از آن بسیار بالا بود ـ نتوانست برای تربیت درست نیروهای خود فراغتی داشته باشد و بیش‌تر درگیر جبر و فشارهای زمانه قرار گرفت و چاره‌ای جز استفاده از نیروهای مستعد، مؤمن، سالم، نجیب و دارای تمامی ملاک‌های ریشه‌ای و وراثتی، اما خام در تخصص، را نداشت.

افزون بر این فشارهای اجتماعی، دور بودن مجتهدانی که مورد عنایت خاص حق تعالی و دارای علوم موهوبی بودند از مدیریت حوزه‌ها و عهده‌داری این امر بسیار مهم توسط کسانی که تنها نقش پرستاران و اهل فن را می‌توانستند داشته باشند ـ نه طبیبان حاذق و اهل علم ـ بر شدت رنجوری آنان افزود.

حوزهٔ علمیهٔ قم با تمامی مشکلاتی که در مسیر رشد خود داشت، در این مدت، دانش فقه و اصول و دیگر دانش‌های ظاهری را از بزرگان گذشتهٔ خود به میراث برده، ولی در علوم باطنی که به دهش الهی وابسته است، هم‌اینک نیز رنجور است و با آن بیگانگی دارد و با آن که داعیه‌دارانی پذیرفته‌شده کم و بیش در آن است، آنان که از این معانی

(۱۳۹)

برخوردارند، به سبب تنگناهای تحجر و رکود، ناچار گرفتار زاویهٔ عزلت و انزوا هستند. نمونه‌های شناخته شدهٔ آنان در عصر حاضر، عالمان بزرگ و کم‌نظیری چون مرحوم شعرانی، مرحوم الهی قمشه‌ای و مرحوم سید ابوالحسن رفیعی، جناب آقا شیخ محمدتقی بروجردی و آقای باسطی بزرگ بودند که حوزهٔ قم را ترک کردند و از شهر قم خارج شدند؛ چون حوزهٔ آن زمان، توان پذیرش و هضم شخصیت برجستهٔ آنان را نداشت. متأسفانه، برخورد برخی از عالمان صوری و قشری‌گرا با بزرگانی هم‌چون مرحوم علامه طباطبایی، بدترین برخوردی بود که می‌شد با عالمی داشت و هنوز پروندهٔ برخی از این مدعیان علم و فقه و چهرهٔ معمول حوزه در این زمینه‌ها روشن نیست و آشکار نگردیده است. متأسفانه، حوزه‌ها به جای استقبال از این بزرگان و استفاده از موهبت‌هایی که خداوند در اختیار آنان قرار داده بود، آنان را با برخوردهای سلبی و اسلحهٔ تکفیر و چماق تفسیق، به دوری و انزوا از حوزه وامی‌داشتند و برخی نیز برای بیرون کردن رقیبان علمی، چنین می‌کردند. اگر حوزه‌ها نتوانند آزاد اندیشی را پاس دارند تا در هر رشته و علمی، هر کس که قدرت و توان دارد، مطالب و نظریات علمی و کاربردی خود را به‌دور از تقیه و پرده‌پوشی ارایه دهد، نمی‌تواند قدرت علمی پیشین خود را بازیابد و در حوزهٔ منبر، سخنرانی و قواعدی تصوری (که شماری از آن پشتوانهٔ علمی نیز ندارد) محصور می‌شود و از تغییر جهت به سمت و سوی حوزهٔ علمی ـ به معنای حقیقی آن ـ باز می‌ماند.

(۱۴۰)

مدیریت جامعهٔ روحانیت پیش از انقلاب به دست مراجع و به صورت جزیره‌ای بود. بعد از انقلاب، ساختار سازمانی رسمی با عنوان مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه یافت که زیر نظر برخی از مراجع و علما سیاست‌گذاری می‌شود. این مرکز، قدرت نفوذ برخی مراجع را کاهش داده و بیش‌تر از نظام اسلامی تبعیت دارد و انتصاب مدیر آن با مقام رهبری است. وابستگی مدیریت به بودجه‌هایی که از نظام می‌گیرد، تأثیرگذاری آن را ارشادی ساخته است. معاونت‌های خدماتی این مرکز عبارتند از: معاونت‌های آموزشی، پژوهشی، تهذیبی، تبلیغی، بین‌الملل، اداری و مالی و طرح و برنامه. این جامعه برای طلاب بیرون از کشور، سازمانی تحت عنوان جامعة المصطفی العالمیه دارد که به نوعی مستقل از این مرکز عمل می‌کند و زیر نظر مستقیم رهبری اداره می‌شود و انتصاب رئیس آن با حکم رهبری است که آموزش طلاب خارجی و ایجاد مدارس علمیه در کشورهای دیگر را تعقیب می‌کند. در کنار این دو مجموعه، برخی نهادهای حوزوی مانند دفتر تبلیغات و مرکز خدمات و برخی مؤسسات عالی حوزوی و پژوهشگاه‌ها هستند که زیر نظر دفتر رهبری اداره می‌شوند و بعضی به صورت مستقیم، بودجه‌های خود را از نظام دریافت می‌دارند و وابستگی مالی آنان به بودجه‌های دولتی، عمده نقطه ضعف آنان می‌باشد. در این میان، جامعهٔ مدرسین حوزهٔ علمیهٔ قم و مجمع روحانیون نیز دو نهاد حوزوی است که در عرصهٔ مسایل سیاسی، با قوت و ضعفی که دارد، دخیل هستند؛ به‌ویژه که معرفی

(۱۴۱)

مراجع نیز در کارنامهٔ آنان است. البته حوزه‌های علمی، نیازمند نهادهای نظارتی بسیار قوی و کارآمد است که ضعف ساختار و عملکرد، سبب تضعیف اعتماد به ناظران نشود؛ وگرنه بهترین قضاوت از ناحیهٔ مردم صورت می‌گیرد؛ زیرا مردم ایران چنان هوشمند هستند که کوچک‌ترین حرکتی را به‌درستی تحلیل می‌نمایند. امروزه علم، تخصص و عدالت مدعیان در ساحت قضاوت همگان قرار دارد و نمی‌شود حکم وجدان و عقل جمعی را نادیده گرفت.

روحانیت چون امروزه حاکمیت را در اختیار دارد، با جبهه‌های جدید فکری مواجه شده است و مخاطبان آن‌ها دیگر قشر متدین و سنتی جامعه نیستند. امروزه سخنان بسیاری از روحانیان، هم از طریق شبکهٔ جهانی اینترنت و هم از شبکه‌های ماهواره‌ای دریافت می‌شود و تجزیه و تحلیل می‌گردد و نقش آنان در موضع پشتیبانی و دفاع از مکتب تشیع، بُعد بین‌المللی یافته است؛ موضعی که توسط جبهه‌های مختلفی از دوست و دشمن مورد پرسش و هجوم قرار گرفته است. آنان هم باید با ادیان رقیب، مانند مسیحیت و اهل سنت و هم با ایده‌های نوظهور هم‌چون عرفان‌های انحرافی و شیطان‌پرستی و هم با ایده‌های سیاسی و نیز فرهنگ‌ها و حاکمیت‌های رقیب هم‌چون سکولاریسم، لیبرالیسم و دموکراسی گفتمان و مبارزه داشته باشند؛ در حالی که تازه از تشک کشتی با نظام ستم‌شاهی، و سپس مبارزهٔ هشت ساله با قدرت‌های استکباری پیروز بیرون آمده‌اند و عرق آنان خشک نشده است و انرژی لازم را نیافته‌اند و عرصهٔ

(۱۴۲)

گستردهٔ مدیریت داخل ایران عزیز نیز بر دوش آنان سنگینی می‌کند. از سوی دیگر، نقش اصلی آنان تولید علم و پاسخ‌گویی به پرسش‌های مذهبی است و مرکز ملی پاسخ‌گویی به سؤالات شرعی، دست‌کم هر روز با پنج‌هزار تماس تلفنی مواجه است که این تنها آمار یک مرکز پاسخ‌گو می‌باشد و این نشان‌دهندهٔ آن است که روحانیت بیش از هر زمان دیگری در معرض سؤال در جبهه‌ای بسیار وسیع است که اگر پاسخ‌گویی لازم را نداشته باشد، تلقی ناکارآمدی از آن خواهد شد. این آسیب وقتی بیش‌تر می‌شود که شمار آخوندهای غیر مردمی با مشخصاتی که برای آنان ذکر خواهیم کرد و آنان طبقه‌ای متمایز از عالمان فرهیخته و طلاب عزیز می‌باشند از شمار عالمان حقیقی دین که مردمی هستند، بیش‌تر شوند و اکثریت موقعیت‌های تبلیغی و تریبون‌ها را در دست بگیرند. همان‌طور که در بُعد بین‌الملل، بیش‌ترْ روحانیانی که به‌نوعی مورد حمایت دستگاه‌های اجرایی نظام هستند، امکان رساندن صدای خود به مراکز علمی جهان و کنفرانس‌ها را می‌یابند و البته دانش آنان به سبب امکاناتی که در اختیار دارند، بیش از قشر سنتی است که درون حوزه‌ها مانده یا محبوس شده‌اند و نیز آنان خود را با دانش و زبان علمی روز تطبیق داده‌اند و قدرت استدلال و گفتمان دارند و چنین اموری آنان را برای امروز کارآمد ساخته است؛ ولی تمام توان آنان وابسته به نظام است و اگر حمایت‌های دولتی از آنان برداشته شود، عمده زمینه‌های خدماتی خود را از دست خواهند داد؛ چرا که ممکن است حمایت مردمی نداشته

(۱۴۳)

باشند، و به‌طور سیستماتیک اداره و مدیریت می‌شوند و آسیب‌پذیری آنان از این ناحیه است. طیف سیستماتیک روحانیت، که بر مدار نظام اسلامی فعالیت دارد، نبض بخش‌هایی از جامعه را به دست دارد و این خدمت‌رسانی آنان، مرهون حمایت‌هایی است که نظام اسلامی از آنان دارد و چنین نیست که درون جامعهٔ روحانیت، که مقبولیت مردمی دارد، ریشه داشته باشند. اوج و حضیض این گروه، که قشر جوان حوزه‌ها هستند، تابع ارادهٔ نظام است؛ زیرا آنان به سبب وابستگی به نظام، نتوانسته‌اند پایگاه مردمی برای خود داشته باشند.

در این میان، اندک حوزویانی هم هستند که با مخالفت با نظام، زنده هستند و منافع آنان به مخالفت با نظام گره خورده است. آنان در پی تخریب چهرهٔ نظام در جامعه و اختلاف‌افکنی هستند و برای مخالفت خود، نه این که وابستگی به کشورهای بیگانه داشته باشند، بلکه توجیه‌های به ظاهر علمی و دلیل‌واره برای آن می‌آورند.

بسیاری از عالمان نیز هستند که نه خود را تابع نظام ساخته‌اند و نه مخالفتی با آن دارند و به تبلیغ و ارشاد بی‌طرفانه مشغول هستند و برای هیچ گروهی آزاری ندارند و مستقل می‌باشند. اینان چون مورد اطمینان جامعه و اقبال مردم هستند، از هم‌یاری و همراهی آن‌ها برخوردارند و در ضعف و نیاز به سر نمی‌برند و وابستگی ندارند.


 

لزوم تحول حوزه‌ها بر مدار بازسازی اجتهاد سنتی

کسانی که به حوزه‌های علمیه اقبال نشان می‌دهند، ریشه‌های مطهر و

(۱۴۴)

پاکی دارند و هیچ یک از طبقهٔ اشراف نیستند، بلکه از نجبا و مؤمنانی هستند که تغذیهٔ حلال داشته‌اند؛ ولی این نیروهای مستعد، نیاز به بازپروری و تربیت دارند و تربیت درست، نیازمند تغییر در نحوهٔ نظام آموزشی و پرورشی روحانیت و بازگشت آن به اجتهاد سنتی و فقه جواهری، بلکه فقه سده‌های نخست عصر غیبت است تا افزون بر آموزش مبادی لازم برای اجتهاد، زمینه را برای اعطا و دهش ملکهٔ قدسی یا عنایت خاص حق تعالی، در آنان فراهم آورد.

تحول حوزه‌ها نیازمند فرهنگ‌سازی و انجام کار علمی و سپس عملیاتی سازمان‌یافته توسط نیرویی نابغه و مقبول است که خود اجتهاد حقیقی داشته و مورد عنایت ویژهٔ حق تعالی باشد. این کار، نه با تحریک احساسات انجام می‌شود و نه با گرایش‌های سیاسی و نه مقبولیت‌های عامیانه؛ کسی که بتواند مصداق مجتهد عادل باشد و قدرت خردگرایی جمعی را در خود بارور ساخته باشد و در جامعهٔ روحانیت، یک نهضت فرهنگی و علمی، دست‌کم با صد نیروی علمی کارآمد به وجود آورد. نیروهایی که درد مکتب تشیع داشته باشند و فریفتهٔ آب و نان نباشند. نیروهایی که محبت ولایی، قلب‌های آنان را به هم پیوند زده باشد و کم‌ترین تشتت قلبی و عاطفی نداشته باشند، تا بتوانند به صورت عملیاتی در جامعهٔ روحانیت ایجاد تحول و توسعهٔ کیفی نمایند. نیروهایی که جز در خدمت مغز متفکر و قلب تپندهٔ یاد شده نباشند و بتوانند خود را از تمامی خدمات دیگر منفصل کنند و برای ایجاد نهضت

(۱۴۵)

علمی در حوزه‌ها تمرکز یابند. نیروهایی که جمع آنان نباید سیاست فردگرایانه را با مذهب عجین سازند و صفایی داشته باشند که جز به کار علمی به چیزی دیگر نیندیشند و سیاست و قدرت را به حوزهٔ علمی خود وارد نسازند. آنان نباید دولتی و سازمانی شده یا در خدمت فرد قرار گیرند. این گروه باید به معنای واقعی، درد مکتب داشته باشند و برای مکتب تشیع و حوزه‌های علمی، ایثارگری نمایند. آنان باید در خدمت حکومت دینی باشند، نه آن که دین را حکومتی سازند. میان این دو عنوان نباید خلط کرد.


 

مغالطهٔ اخذ دین حکومتی به جای حکومت دینی

یکی دیگر از مغالطه‌هایی که ممکن است دامنگیر بخشی از جامعهٔ روحانیت شود اخذ دین حکومتی به جای حکومت دینی است. صفت دین حکومتی، این است که هرچند قدرت را در اختیار دارد، ولی توان توسعه ندارد و هر نیرویی را که به آن جذب شود ـ هرچند در سطح مرجعیت باشد ـ دچار رکود و خمودی می‌گرداند و نیروی جذب شده، رشدی در خود احساس نمی‌نماید. هم‌چنین به سبب منفعت‌طلبی و سودجویی شخصی نیروهای دین حکومتی، پذیرش اجتماعی آن محدود می‌گردد و ریزش‌های آن بیش از رویش‌های آن است و پذیرش آن نیز در سطح ابدان است. خصیصهٔ حکومت دینی این است که برپایهٔ تخصص (اجتهاد حقیقی) و عدالت، مقبولیت و محبوبیت، خود را تداوم می‌بخشد و توسعه می‌دهد و حاکمیت آن بر قلب‌هاست.

(۱۴۶)

حکومت دینی، دارای پایگاه مردمی است و حرکت آن آرام، نرم و بی‌صداست؛ برخلاف دین و مرام حکومتی، که زور و جنجال از لوازم جدایی‌ناپذیر آن است. در اواخر حکومت طاغوت، تنها چند صد نفر به صورت فرمایشی در فلکه‌ای جمع می‌شدند و با ساندویج و نوشابه پذیرایی می‌شدند تا شعار «جاوید شاه» سر دهند. آنان با این که شمار اندکی بودند، ولی هر مخالفی را با چماق و زور باتوم و اسلحه از بین می‌بردند؛ ولی انقلاب اسلامی که پایگاه مردمی داشت، به موجی تبدیل گردید که تمامی اراذل و اوباش و دستگاه مخوف ساواک با رژیم ستم‌شاهی را به کام مرگ کشاند.

روحانیت برای نگاه‌داشت موقعیت اجتماعی خود، نباید مرام و دین خود را حکومتی سازد؛ بلکه باید مدافع دینِ حکومتی باشد و به جای همراهی با قدرت‌ها به عنوان یک سیاست، با درایت و تولید علم در کنار شریعت بماند و شریعت را به قدرت برساند.

هماهنگی کاری جامعهٔ روحانیت با دولت و اعتراض عملی نداشتن، به معنای التزام اعتقادی و ارادت قلبی به صاحب‌منصبان نیست؛ هرچند در نظام دینی، این التزام قلبی است که اقتدار می‌آورد ـ نه التزام عملی ـ و بدون آن، فقط قدرتِ بدون قداست است؛ آن هم قدرتی خارج از باطن فرد؛ در حالی که قدرت حقیقی، به تمام معنا و به حقیقت، خود درون فرد است و این قدرت درون است که قدرت اجتماعی می‌آورد. به هر روی، قدرت، پایگاه مردمی می‌خواهد و بدون آن، برای

(۱۴۷)

مردم ایران که سلطه‌پذیر نیستند، عقیم می‌ماند.

این معایب، فقط در در صورت مهندسی سیستمی فعال که کور، دگم، خشک، یبس و غیر علمی نباشد، قابل رفع است؛ وگرنه همان‌طور که روزی مرجعیت و مجتهدان، صدای اسلام بودند، چنان‌چه تخصص از روحانیت رخت بندد، دیگر صدای اسلام را باید از طبقهٔ روحانیت بدون اسلام شنید؛ یعنی روحانیانی که نه اسلام را می‌شناسند و نه عمل اسلامی و معنویتی دارند، و نه قدرت تحلیل، نقد و تولید فکر تا بتوانند در برابر دانشیانِ پرسش‌گر، پاسخ‌گو باشند.

در عصر حاضر که نظام اسلامی حاکم است، هویت روحانیت به کشور ایران عزیز و خون شهیدان و به نام مکتب تشیع گره خورده است. روحانیت باید تعامل دلسوزانه و مادرانه با نظام داشته باشد؛ برخلاف طیفی که رویکردی منافقانه در وابستگی به آن پیش گرفته‌اند تا ردیف بودجه به نام مؤسسه و مرکز کار خود داشته باشند؛ بدون آن که خاصیت چندانی برای نظام اسلامی داشته باشند. این گروه اندک را باید روحانیان بدون اسلام نامید. چنین افرادی، با آن که هضم شده در نظام بوده و از عساکر پر مصرف آن به شمار می‌آیند، رویکرد منافقانهٔ آنان سبب می‌شود جز تحمیل هزینه، کاری از آنان بر نیاید. برخی از مؤسسات به ظاهر علمی را می‌توان برای دین و جامعهٔ روحانیت، به دلیل منافقانه‌آمیز بودن متولیان آن، فاجعه خواند. هم‌چنین وابستگی به کارگزاران اجرایی نیز خطرناک است. همیشه مشی اهل دنیا چنین است که اگر تخم مرغی می‌دهند، شتری می‌طلبند.

(۱۴۸)

دین، دارای چهره‌های متفاوتی است. نظام دینی، یک مرتبهٔ آن است و جامعهٔ دینی ـ که روحانیت، نیازمند تعامل با آن است و انتشار مردمی دارد ـ مرتبه و چهره‌ای دیگر از آن. جامعهٔ روحانیت باید همواره استقلال خود را با حرکت در متن مردم و دفاع از آنان حفظ کند؛ نه با وامداری به افراد و جناح‌های خاص. مردمی بودن، روش انبیای الهی علیهم‌السلام است؛ ولی مردمی بودن به معنای درگیری با نظام دینی نیست؛ بلکه تعامل روحانیت با نظام باید از چهرهٔ تخصص و اجتهاد خویش باشد، که هم مددکار مکتب تشیع است و هم منافع مردم را تأمین می‌کند و هم به نظام چهرهٔ دینی می‌دهد و آن را از مدیریت‌های سلیقه‌ای یا غیر دینی مصون می‌دارد.

امروزه دیگر کشورها تشیع را در چهرهٔ این نظام می‌شناسند. طمع منافقانه به چنین نظامی، همانند رویگردانی غیض‌آلود از آن، هر دو به ضرر دین و مردم است. باید نظام اسلامی را چون دایه‌ای مهربان با نظریه‌پردازی دلسوزانه پرورش داد و مدد و حمایت نمود.

نظام اسلامی نیز باید اجازه دهد جامعهٔ روحانیت، روحانی باقی بماند و چهرهٔ سنگربانی از مکتب را در تمامی زمینه‌های مربوط به دین داشته باشد و نسبت به مواجههٔ علمی و دلسوزانهٔ آنان، انتقادپذیر باشد و صداهای مخالف و منتقد را که با پشتوانهٔ علمی و به قصد

(۱۴۹)

حمایت از نظام، و بازدارندگی آن از کژراه‌ها سخن می‌گویند، بایکوت ننماید و تلاش نداشته باشد آنان را به محاق برد و با این صاحبان پایگاه مردمی که دلسوز دین، مردم و نظام می‌باشند، رفتار جوانمردانه داشته باشد. نظام اسلامی باید اجازه دهد تمامی عالمان حقیقی، علوم دینی خویش را به گوش مردم برسانند و حق انتخاب مردم در رجوع به هر یک از متخصصان صاحب شرایط و مجتهدان عادل را محترم بشمارد. عالم همانند «ماهی» و مردم برای او حکم «دریا» را دارند و عالمان به جای وابستگی به هر گونه نظامی، باید در دل مردم جا داشته باشند و با آنان حرکت کنند. مردمی بودن، نه ملازمی با درگیری با نظام برحق دینی دارد و نه به معنای وابستگی به دولت‌هاست. مردمی بودن، یکی از اساسی‌ترین مبانی حرکت برای روحانیت است. این حرکت باید همراه با محبت و بر اساس ولایت عمومی باشد؛ به‌گونه‌ای که مردم، جامعهٔ روحانیت را از خود بدانند و به آنان محبت قلبی و تعلق خاطر داشته باشند.


 

مغالطهٔ اخذ اجرایی شدن به جای نظریه‌پردازی

روحانیت، نیازمند بازسازی علمی و نظریه‌پردازی برای نظام اسلامی است. نظریه‌پردازی برای نظام اسلامی، غیر از تبدیل شدن به نیروی اجرایی آن است. پرداختن جامعهٔ علمی روحانیت به کارهای اجرایی، آسیبی است که مغز این جامعه را تهدید می‌کند و تفکر خلاق را از آن می‌ستاند. کارویژه‌ای که باید آگاهانه، مهندسی سیستم طراحی‌شده مبتنی

(۱۵۰)

بر نقشهٔ راه بیابد. روحانیت حضور فعال خود در جامعه را تنها از این کارویژه می‌یابد و نقش‌آفرینی آن با نفوذ در دستگاه‌های دولتی و قوای سه‌گانهٔ مقننه، مجریه و قضاییه محقق نمی‌شود؛ زیرا در این صورت، به نیرویی دولتی و اجرایی یا پیاده نظام سیاسی تنزل و تقلیل می‌یابد، بلکه در کنار سه رکن نظام، باید به عنوان رکن اندیشاری و قوهٔ مفکره، به ایفای نقش بپردازد تا به عنوان ایدئولوگ مطرح گردد که قوای سه‌گانه، هم قدرت علمی و نظریه‌پردازی حوزه‌ها را بپذیرند و هم خود را نیازمند حوزویان بدانند و مدیریت علمی و نیز ارشادی آنان ـ که در نقش مشاور و مرشد ظهور می‌کند ـ را از آنان با قبول خاطر پذیرا باشند و استقبال نمایند؛ نه آن که حوزویان به کار اجرایی بپردازند و پست‌های کلیدی و رئیسی را اشغال کنند.

نیروهای حوزوی باید تئوریسین انقلاب باشند و این امر وقتی اهمیت می‌یابد که دقت شود انقلاب اسلامی با شعارهای احساس‌برانگیز شروع شد و همراهی مردم با آن، از سر شور بود ـ البته شوری ریشه‌دار در شعور سنتی نهادینه شده ـ ولی گذر زمان، که شور و احساس را از نظر روان‌شناسی سرد می‌کند و برد کوتاهی به آن می‌دهد، تنها شعور سنتی را باقی می‌گذارد. اگر این فرهنگ بتواند خود را باز یابد و علم، فلسفه، فقه و حقوق و دیگر دانش‌های پایهٔ خود را مستدل سازد و حرکت احساسی بی‌بدیل خود را در این عصر، که قداستی عظیم در میان مردم داشت، تئوریزه کند و برای نحوهٔ مدیریت آن بر پایهٔ اجتهاد فقیهانه طراحی

(۱۵۱)

کاربردی و واقع‌گرایانه داشته باشد، می‌تواند این احساس مبتنی بر شعور سنتی و عمیق را چنان در نهاد نسل‌های بعد ریشه‌دار سازد که پایداری آن نیز بی‌بدیل گردد. این پایداری، مرهون پشتوانهٔ دینی، الهی، قرآنی و ولایی گزاره‌های مستدل آن است؛ وگرنه اگر در مرتبهٔ احساساتِ ریشه‌دار در تاریخ گذشته بماند، هم‌چنان که خاصیت احساس است، به نزاع و دعوا می‌انجامد. انقلاب مبتنی بر احساس، فرزندان خود را بی‌رحمانه از درون می‌بلعد و گروهی به جان گروهی دیگر می‌افتند و امید به حیات و حرکت درست را از دست می‌دهند و برای مردم، یأس و بریدگی می‌آورد. انقلابِ مبتنی بر احساساتِ برانگیخته شده از سنت‌های مذهبی، نیازمند تزریق فرهنگ و دانش و تبدیل دانش به فرهنگ است.

انقلاب اسلامی با شوکی احساسی شروع شد؛ از این رو نیاز به بازسازی فرهنگی دارد و ساختار فرهنگی مبتنی بر فقاهت و معنویتِ برآمده از خردگرایی و هم‌اندیشی جمعی متخصصان، باید درون حوزه‌ها به صورت پیش‌ساخته در آید تا بتواند در بستر نظام تعبیه شود. البته در شرایط فعلی، تعبیهٔ چنین فرهنگی، نیاز به شوک اجتماعی دارد تا افرادی که نسبت به نظام دینی بدبین شده‌اند، پی‌آمد آن، حقیقت‌بین و واقع‌گرا گردند؛ به‌ویژه آن که جامعهٔ فعلی به راحتی دچار بدبینی یا خوش‌بینی می‌شود و بدون این شوک به واقع‌نمایی نمی‌رسد.

جامعهٔ ایران، دارای جمعیتی بالغ بر سی میلیون تحصیل کرده در داخل کشور و نزدیک به پنج میلیون مغز متخصص در بیرون از مرزهاست

(۱۵۲)

که بینش آنان به دیانت بر پایهٔ حقایق مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام شکل نبسته است و جریان مرتجع، جمودگرا و ظاهربین چیره رگه‌هایی از بدبینی را در آنان ایجاد کرده و انقباض یاد شده در آنان تنها با حصول این شوک است که به‌راحتی باز می‌گردد. شوکی که برای ایجاد آن، گاه باید حتی حاضر بود خون خود را داد تا فرهنگ جامعه از آن، خونی تازه بگیرد و به فضای مبارک و صمیمی فرهنگ محبت‌محور و معرفت‌بنیان اهل بیت عصمت و خاندان علم و فضیلت علیهم‌السلام جانی تازه دمیده شود و نسیمی خوش تمامی اندیشه‌ها را هوایی تازه بخشد و از آلودگی‌های سطحی‌اندیشان و ظاهرگرایانِ چیره رهایی بخشد. طراحی فرهنگ برای قشر تحصیل‌کرده و آگاه، با طراحی نظامی فرهنگی برای افراد عادی تفاوت‌های اساسی دارد و باید شاخصه‌های هر یک از آن جوامع را در مهندسی دیانت لحاظ کرد.

نقش حوزه‌های علمیه، دفاع از اسلام شیعه و نظام اسلامی است. انقلاب اسلامی به نام اسلام، حاکمیت را در دست دارد و دولت‌هایی که در این نظام عهده‌دار مسؤولیت می‌شوند، خود به تنهایی توان حفظ نظام را ندارند و حراست از آن تنها با رهبری و حمایت حوزه‌های علمی بر می‌آید. اگر ارگانیسم حوزه و نیز نظام اسلامی در ساختاری باشد که تنها بخشی از روحانیان ـ به‌ویژه متکلمان و فقهیان ظاهرگرا ـ فرهنگ اجتماعی را اداره کنند و به تولید علم دینی و مهندسی شریعت‌خیزِ داده‌های مرتبط با حاکمیت، سیاست و مدیریت رو نیاورد، نمی‌تواند نقش پشتوانهٔ

(۱۵۳)

دفاعی نظام را به‌خوبی ایفا کند و رفته رفته شاهد نفوذ فرهنگ غرب و به چالش کشیده شدن بنیادهای مذهبی خود خواهد بود. اگر حوزه‌های روحانیان، قدرت علمی خود را باز نیابد، صدای شکسته شدن اسکلت تعبیه شده درون نظام را خواهد شنید؛ زیرا تنها نهادی که نقش مغز متفکر نظام را می‌تواند داشته باشد، جامعهٔ روحانیان است و تنها این جامعه است که می‌تواند سِمت رهبری و هدایت قوای سه‌گانهٔ نظام را ـ که از مجری فراتر نمی‌روند ـ انجام دهد. زیرساخت و اسکلت هر نظامی، به تفکر مکتبی آن باز می‌گردد و مهندسی تفکرِ نظام، تنها از متخصصان دین‌شناسی که چیرگی بر مقتضیات زمانی، مکانی و روانی جامعه داشته و موضوع‌شناس باشند، برمی‌آید. اگر این مهم اتفاق نیفتد، حوزه‌ها در آزمونی که مردم فرصت حضور در آن را به این مرکز علمی داده‌اند، رفوزه خواهند شد و این رفوزگی به معنای سیلی خوردن اسلام و انزوای آن است؛ انزوایی که دیگر فرهنگ‌های رقیب، همانند سکولاریسم را جایگزین آن خواهد ساخت.


 

مغالطهٔ اخذ مدیریت فنی به جای مدیریت دینی

هم‌اینک روحانیان در جرگه‌هایی مانند خبرگان رهبری، مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای نگهبان، ائمهٔ جمعه و جماعات، قضاوت، دفترخانه‌های ازدواج و طلاق، وزارت اطلاعات، سازمان اوقاف و امور خیریه، دفتر تبلیغات و مؤسسات علمی وابسته به حوزه ـ مانند جامعة المصطفی و جامعة الزهرا ـ و نیز در سِمت استادی یا هیأت

(۱۵۴)

علمی برای دانشگاه‌ها، دبیری دبیرستان‌ها و احزاب سیاسی، کم و بیش فعالیت دارند و گاه نقش روحانیت در این سِمت‌ها برجسته و گاه تضعیف می‌گردد؛ به‌گونه‌ای که بیش‌تر شغل وی به ذهن می‌آید تا مقام علمی و روحانی او، و این تابع آن است که آیا وی بر اساس اجتهاد و تخصص دینی خود در این مناصب ایفای نقش می‌کند یا نظریه‌ها و عملیات خود را بر پایهٔ داده‌های غیر دینی مدیریت و ارایه می‌سازد؟ اطلاع‌رسانی در این زمینه حایز اهمیت است تا مردم بدانند آیا مدیرت جامعهٔ آنان با راه‌کارهای دینی است یا علم غربی، تا ناکارآمدی‌ها و مشکلاتی که در برخی حوزه‌ها پیش می‌آید، به دین منتسب نگردد و دانسته شود مدیریت فعلی بر پایهٔ اجتهاد فقه شیعی است یا خیر؟

شرط «اجتهاد» ـ که برای روحانیت شیعه امری محوری است ـ همان پاسداشت تخصص‌محوری در علوم است و این بدان معناست که اگر کسی در رشته‌ای تخصص ندارد، حق اظهارنظر در آن را نخواهد داشت و نباید فن دینی خود را به نام علم دینی در جامعه منتشر سازد. همان‌طور که در جامعه، این امر فرهنگ شده است که رانندگی بدون گواهینامهٔ راهنمایی و رانندگی، جرم است و مجازات دارد؛ زیرا امنیت جامعه به مخاطره می‌افتد و برای افراد جامعه، حادثه‌ساز می‌شود. بنابراین باید این فرهنگ نیز در جامعه‌ای که رو به رشد است، نهادینه شود که کسی بدون تخصص در علم دینی، نظریه‌واره‌های فن دینی را به‌جای نظریه‌پردازی در علم دینی، به ساحت جامعه نیاورد؛ زیرا نظریه‌پردازی در حیطهٔ علوم

(۱۵۵)

دینی، بدون داشتن تخصص لازم، منجر به تحقیر شریعت، جامعه، بی‌ارزشی علم و تخریب فرهنگ آن می‌شود و جرم است. در برابر، مراکز علمی نیز باید فضایی سرشار از آزاداندیشی را برای دانش‌پژوهان ایجاد کنند و مراکز علمی باید عرصهٔ آزاد نظریه‌پردازی باشد؛ ولی هر کس که نظریه‌ای بیاورد، باید بتواند آن را به پشتوانهٔ دلیل، به اثبات برساند و نیز مشخص سازد که آیا توان اجتهاد دارد و نظر علم دینی را بیان می‌دارد یا در حوزهٔ فن دینی سخن می‌گوید؟ کسی که دیدگاه‌های فن خود را به نام علم دینی به محیط عمومی جامعه می‌کشاند، همانند کسی است که می‌خواهد در خیابان‌ها رانندگی کند. کسی که افکار ملت، بلکه امتی را به بازی می‌گیرد، کار وی همانند قتل عمد گروهی از شهروندان است.

جامعه در صورتی مدنی و شهروندی است که هر کسی برای کاری که ارایه می‌دهد، در کنار مجوّز، مدرک تخصصی نیز داشته باشد و همان‌طور که راننده باید گواهینامهٔ خود را همراه داشته باشد، هر کسی که می‌خواهد نظریه‌ای ارایه دهد نیز باید مدرک خود را ضمیمهٔ آن کند و درجهٔ تخصص خود را در زمینه‌ای که سخن می‌گوید، مشخص سازد.


 

مغالطهٔ اخذ مدرک به جای تخصص

تخصص روحانیان نه به صورت کلی از نظام امتحانات فعلی به دست می‌آید و نه به صورت کلی از اجازاتی که برخی روحانیان دارند؛ اما می‌توان به نظام امتحانات و اجازات، به چشم موجبهٔ جزئیه نگاه مُثبِت داشت؛ زیرا نظام اجازات از زمان رضاشاه اعتبار علمی خود را از دست

(۱۵۶)

داد و سیاسی گردید. در زمان ستم‌شاهی که می‌خواستند عمامه‌ها را بردارند یا روحانیون را به سربازی بفرستند، برخی عالمان به طلاب جواز پوشش عمامه یا اجازه می‌دادند تا اهل علم را از مزاحمت‌های نظام ستم‌شاهی محافظت کنند، و این اجازات اعتبار دیگری نداشت. رضاخان مُرد و نظام ستم‌شاهی فرو ریخت؛ اما دادن اجازه‌ها ـ که اعتباری جز برای مراکز صادر کننده یا مرکزی که برای آن صادر شده بود نداشت ـ بر جای خود باقی ماند که برخی از آن در پرتو کاسبی با وجوهات، به اجازه تبدیل گردیده است. برخی اجازات زمان رضاشاه که تنها ارزشی اعتباری داشت نه دایمی، آثار دایمی بر جای گذاشت و این سبب شد نظام اجازات از اعتبار خود خارج شود؛ به‌گونه‌ای که بنده به کسی از این اجازات نمی‌دهم و فردی را مسلط بر جامعه و نظام وجوهات نمی‌کنم تا فردا وزر و وبالش به عهدهٔ من باشد. وجوهات برای مورد مصرف آن و بخشی از مردم است و هرچه به من نرسد، بار مرا سبک‌تر می‌کند و باید منّتم را بکشند و نازم را بخرند تا خود را حمال وجوهات دیگران سازم و بار آنان را تا قیامت با خود بکشم و اگر اقبالی نشود، بهتر است تا حمال وزر و وبال و بی‌عدالتی‌هایی شوم که در نظام فعلی وجوهات، به طلاب و سادات وارد می‌شود.

این اجازه‌ها بر آن بود تا علما از طلاب حمایت نموده و پناهی برای آنان در برابر ظلم‌ها و سیاست‌های ضد دینی نظام ستم‌شاهی باشد؛ ولی عوارض آسیب‌زایی بر جای گذاشت و موجب شد که افرادی، بدون

(۱۵۷)

تخصص، صاحب ادعا شوند و بی‌تخصصی و ادعای دارای مجوز را پرورش داد؛ به‌ویژه اگر در این روند، عنصر عدالت نادیده گرفته شود و بی‌تخصصی با ادعای مجوزدار، به پول، قدرت، تزویر، ریا و سالوس آلوده گردد.

نقش اصلی حوزه‌ها تولید علم، آن هم از سنخ دینی آن است. نقش تولیدگری آنان در علوم انسانی بعد از پیدایش دانشگاه‌ها و غربی شدن علوم انسانی، به شدت کاهش یافته است. آنان که روزی پایه‌گذار برخی علوم بودند، امروزه حتی در دانش‌هایی که به نام آنان ثبت شده است، نمودار قابل توجه و مقبولی ندارند و علوم دینی ارایه شده توسط آنان، به ظاهرگرایی و خروج از علم دینی به فن دینی دچار است. این ظاهرگرایی که به‌خاطر چیرگی کلامیان و قشر فقیهانِ ظاهرگراست، اگر ادامه پیدا کند، آنان را حتی از تأثیرگذاری در زیرساخت‌های اجتماعی باز خواهد داشت و موجودیت علمی این جامعه را به انباشتی از معلومات کهنه و کلیشه‌ای تبدیل می‌کند که به گفتهٔ برخی از آنان، کاربرد این طیف از علوم حوزوی،تا دروازه‌های قم هم نیست.

هم‌اینک کارآیی برخی از روحانیان به‌خاطر مطالعات و پژوهش‌های شخصی و نوع نگرش فراحوزوی آنان به مسایل جامعه و تخصص در برخی فنون انسانی است و نمی‌توان در ارتباط روحانیت و مردم، از آنان به عنوان الگویی عام نام برد که تمامی این قشر بر اساس استانداردهای آن، عملیاتی شده باشند. روحانیت باید به صورت عام، نحوهٔ نگرش

(۱۵۸)

خود به اجتماع را با تولید علم دینی و ارایهٔ به‌روز عقاید و کاربردی نمودن فقه بر اساس جامعهٔ فعلی، همراه با دلیل و با روش علمی پذیرفته شده و زدایش پیرایه‌ها ارتقا بخشد؛ چنان‌که تودهٔ عقل‌گرای روحانیان جوان، که به صورت فردی تحقیق علمی داشته‌اند و به تولید فن دینی رو آورده‌اند، هم‌اکنون برخی از دروازه‌های جهانی علم ـ به معنای مصطلح در مراکز دانشگاهی ـ را به نام خود فتح کرده‌اند و تأثیرگذاری آنان در بیرون از قم، بیش‌تر است و مراکز علمی جهان، روحانیان را به عنوان نهادی در تولید علم می‌شناسند؛ هرچند آنان هنوز هویت علم دینی را نمی‌شناسند و میان علم دینی با فن دینی خلط می‌کنند و به هویت ممتاز فقاهت دینی ـ که شرح فصل مقوّم آن را آوردیم ـ توجه نمی‌کنند.


 

فقه؛ منظومهٔ معرفتی منسجم

مهم‌ترین تخصص برای روحانی، فقه است؛ ولی فقه نه به معنای مصطلحی که در این دوران رایج گردیده و به شناخت حکمْ بدون توجه به موضوع و ملاک، منحصر شده است؛ بلکه فقهی که بدون شناخت موضوع و ملاک، به ارایهٔ حکم نمی‌پردازد. موضوع‌شناسی، اقتضای آن را دارد که علوم عقلی و نیز جامعه‌شناسی و روان‌شناسی در حوزهٔ علوم، به خدمتِ فقه درآید. همان‌طور که باید به حقوق به عنوان دانشی پیشتاز در عصر حاضر اهتمام شود و نظام حقوقی مبتنی بر باورهای شیعی پایه‌گذاری شود و نیز حکومت اسلامی در چهرهٔ حکومتِ فلسفهٔ اجتماعی ـ اعتمادی نمود یابد، نه حکومت انضباطی. فقه باید

(۱۵۹)

در تمامی حوزه‌ها از مهجوریت تحمیلی و برآمده از رویکرد جمودگرایانه بیرون آید و به بستر آزاد خود ـ که فهم تمامی گزاره‌های دینی ـ علمی و ترسیم زندگی اقتصادی و اعتدالی است ـ باز گردد.

فقه به معنای درک غرض گفته‌پرداز است؛ بر این پایه، نیازمند زبان‌شناسی است؛ آن هم زبانِ گزاره‌های فقهی، بلکه زبان تمامی گزاره‌های دین، تا فقیه در دین‌شناسی به یک‌سویه‌نگری گرفتار نیاید؛ زیرا فهم غرض گفته‌پرداز با در دست داشتن نظام معرفتی وی به دست می‌آید، نه صرف خبر یافتن از برخی گفته‌های وی و تحلیل یک‌جانبهٔ آن یا دریافت معنای واژگانی بدون توجه به مراد اصلی و غرض گفته‌پرداز. فقه، دانشی پر از گزاره‌هایی است که الزامات سخن و مفاهیم کنایی و پنهان و تعریضات در آن بیش از معانی منطوق آن است و شارع، غرض‌های خود را در گزاره‌های فقهی گفته شده، پنهان ساخته است که نیازمند کشف و استنباط دقیق است. ظاهرگرایی بر معنای واژگانی الفاظ، فقیهِ ادعایی را از مقصود باز می‌دارد. فقیه حقیقی، کسی است که به آن مقاصد که غرض مولاست، نیل یابد. نیل به غرض مولا بدون دریافت موضوع و ملاک و نیز رسیدن به منظومهٔ معرفتی شارع قدسی گفته‌پرداز، ممکن نمی‌شود.

اگر حکومتی مبتنی بر فقه ظاهرگرا ارایه شود، به گنگ ساختن و کور نمودن دین و ناکارآمد ساختن شریعت منتهی می‌شود؛ در حالی که فقه، مهم‌ترین چهرهٔ دین است که حقوق بر آن مبتنی است و چارچوب

(۱۶۰)

زندگی مردم را ترسیم می‌کند. استفادهٔ کلیشه‌ای و ظاهرگرایانه از فقه، در زمانی که جامعه بر محتوای فقه و ارزش‌ها و داده‌های آن اداره می‌شود، به پدید آمدن جریان اجتماعی ضد فقهی می‌انجامد؛ همان‌طور که صفویان حرکت اجتماعی خود را بر پایهٔ کلیشه‌های درویشی بنیان نمودند و در نهایت چون پشتوانهٔ مردمی خود را از دست دادند و بی‌کفایت شدند، انقراض یافتند. امروزه جریان درویشی چنان افول کرده که یا مزدور بیگانه شده است و یا تبدیل به انسانی ساده‌اندیش و سطحی‌گرا شده که دل به معنویت‌گرایی بدون عمق، خوش کرده است.

اگر فقهی بر پایهٔ موضوع‌شناسی و ملاک‌یابی مطرح شود، تقلیدگرایی بدون دلیل ـ که با روحیهٔ عافیت‌طلبی و سهل‌انگاری سازگار است ـ از آن برداشته می‌شود و تحقیق‌گرایی تلاش‌محور با استفراغ وسع استجماع نیرو در هر مسأله‌ای جایگزین آن می‌گردد و می‌تواند به توجیه بسیاری از گزاره‌های دینی و بیان استدلال یا دست‌کم تبیین حکمت‌های آن بپردازد. حقوقِ مبتنی بر چنین فقهی است که می‌تواند به مباحثه و مناظره با حقوق لیبرال دموکراسی و فلسفه‌های سکولاری بنشیند؛ چنان‌که سازمان ملل و دولت‌ها با فقه و حقوق اداره می‌شود، نه با فلسفه یا عرفان و این، اهمیت فقه را در نظام زندگی بشر می‌رساند. حمله به فقه، حمله به نحوهٔ رویکرد فقیهان با گزاره‌های دینی است که گاه به مغالطه در هیأت حمله به فقه تبلیغ می‌شود؛ وگرنه دنیا با علم ـ اگر علم باشد ـ هیچ مخالفتی ندارد؛ به‌ویژه فقه شیعه که ادعای تأمین سلامت دنیا و سعادت آخرت را دارد.

(۱۶۱)

جهان علمی امروز از هر دانشی که بتواند مقام علمی خود را تبیین کند و به زبان علمی روز دیالوگ داشته باشد، استقبال می‌کند. دنیای امروز، علم را در هیچ مقامی مطرود نمی‌گذارد؛ ولی علم نیازمند تبیین تکنیک‌های آن با زبان معیار و به صورت روشمند است تا پذیرفته شود. هرجا که علمی مورد هجوم است، هجمه به روش‌های تحقیق و ارایهٔ آن است، نه به اصل علم؛ البته اگر در علم اصالت داشته باشد.

از علومی که در خدمت فقه قرار می‌گیرد، می‌توان به جامعه‌شناسی و روان‌شناسی اشاره نمود. جامعه‌شناسی در دانش فقه و در روند استنباط فتوا بسیار مؤثر است؛ زیرا شناخت فقه، نیاز به شناخت موضوع دارد و چگونگی جامعهٔ مکلفان، در شناخت موضوع حکم، دخیل است؛ وگرنه فقیه با غفلت از شناخت موضوعی که در جامعه وجود دارد، حکم مربوط به موضوعی دیگر را به آن موضوع نسبت می‌دهد. افعال مکلفان، بدون شناخت کامل موضوع و بدون در دست داشتن ملاک حکم، شناخته نمی‌شود تا حکم به صورت واقعی و به‌دور از ذهن‌گرایی و مفهوم‌پروری، بر موضوع منطبق شود. از آن‌جا که نگرش فقیهان به احکام، به صورت کامل تعبدی شده و شناخت موضوع را شأن خود نمی‌دانند، منطقهٔ علمی آنان تغییر مرز داده و بسیاری از دانش‌ها ـ به‌ویژه جامعه‌شناسی و روان‌شناشی ـ را نادیده گرفته است؛ در حالی که فقه با گرایش شناخت موضوع و ملاک، خود را نیازمند علوم اجتماعی و روان‌شناسی می‌داند و آن دو را ارج می‌نهد و رشد می‌دهد و منطقهٔ

(۱۶۲)

مبادی و علوم مورد نیاز فقه را می‌افزاید و فقه، که حکمی آسمانی دارد، با دخالت ساختار موضوع و ملاک انسانی و اجتماعی، نیازمند جامعه‌شناسی می‌گردد؛ پس فقیه برای شناخت دقیق موضوع و ملاک حکم، نیاز به جامعه‌شناسی دارد، ولی جامعه‌شناسی، یکی از ابزارهای دخیل برای استنباط است و جنبهٔ آلی دارد و آن‌چه برای او اصالت دارد، دریافت حکم است، نه شناخت جامعه.


 

آموزش روان‌شناسی

گفتیم آدمیان بر سه گروه کلی انسان‌های کامل و وارسته که افرلد بسیار بد را در برابر خود دارند، مؤمنان متوسط و مردم عادی تقسیم می‌شوند و کردار آنان نیز به تبع این امر، بر سه قسم است و هر کاری شایستهٔ گروهی است. مجتهد در مقام فتوا باید به این امر توجه داشته باشد و موضوع فتوا را لحاظ نماید. برای نمونه، تنها ماندن و تنها خوابیدن در خانه کراهت دارد؛ اما چنین فتوایی به صورت کلی درست نیست؛ چرا که مخاطب آن، افراد عادی هستند و آنان اگر تنها باشند، به ترس می‌افتند و اعصاب آنان ضعیف می‌گردد یا به گناه آلوده می‌شوند؛ اما برای اولیای الهی و افراد قوی و عاقل، تنهایی نشان قوت اندیشه و قدرت روحی است و تنهایی برای آنان مستحب مؤکد است؛ چرا که موجب نزول فیض و غیب الهی می‌شود و فرشتگان رحمت بر شخصی وارد می‌شوند که کثرتی نباشد و نامحرمانی در اطراف او نباشند.

فقیه برای در دست داشتن مکانیسم درست فتوا، نیاز به انسان‌شناسی

(۱۶۳)

و روان‌شناسی دقیق دارد و به طور قهری وی باید اهل راه باشد تا بداند اگر سالک عارفی در شبانه‌روز بخشی از وقت خود را به تنهایی اختصاص ندهد، خیری به او نمی‌رسد و کسی که می‌خواهد به او نزدیک شود و خیری را نصیب او گرداند، مزاحمانی را نزد او می‌بیند که سبب حرمان او می‌شوند. فرد عاقل، نیازمند خلوت است. وی باید خود را با همهٔ هستی میزان کند و سهم خویش را از غیب دریابد. بر این اساس، باید دانست هر موضوعی، حکمی ویژه دارد و با تغییر موضوع، حکم همان موضوع به آن داده می‌شود و روان‌شناسی از علوم مؤثر در شناخت موضوع است.

البته این که می‌گوییم تنهایی برای برخی از افراد مستحب مؤکد است، به اعتبار وجود دلیل شرعی بر آن است؛ وگرنه با نبود دلیل شرعی، تنها می‌توان از استحسان آن سخن گفت؛ چرا که فقیه نمی‌تواند مشرّع باشد و از حلال، حرام، استحباب یا کراهت چیزی از پیش خود و بدون پشتوانهٔ دلیل شرعی سخن گوید؛ زیرا عقل با آن که توانایی‌ها و توان‌مندی‌های بسیار دارد و از موهبت نیروی پذیرش رسولان الهی و تصدیق آنان و سر ساییدن بر آستان آنان برخوردار است، اما چون نمی‌تواند بر همهٔ جوانب یک مسأله و نیمهٔ پنهان آن آگاهی یابد و نیز تنها قدرت درک امور کلی را دارد و در فهم جزییات، چیرهٔ وهم و تخیل است، نمی‌تواند منبع مستقلی در فهم احکام جزیی شریعت به شمار رود و شمار مستقلات عقلی یا موردی ندارد و یا اندک است.

(۱۶۴)

در مثالی دیگر، نماز شب بر معصوم علیهم‌السلام ـ که از سر عشق به عبادت می‌ایستد ـ واجب است؛ ولی چنین نیست که این وجوب برای همگان ثابت باشد؛ چرا که کثرت عبادت با نبود عشق، سبب دلزدگی می‌شود؛ از این رو، با تغییر موضوع، حکم متفاوت می‌شود. شناخت موضوع در گرو احاطه بر روان‌شناسی است تا با آشنا بودن با موضوعات مختلف، فقیه به سطحی‌اندیشی دچار نشود و یک حکم برای موضوعات متنوع و مختلف ندهد و از تمامی انسان‌ها در التزام به حکمی که به گروه‌هایی از آنان ارتباط ندارد، انتظاری یکسان نداشته باشد.

فقهی که هم‌اینک در اختیار عالمان است، بسیار نونهال است و هنوز که هنوز است، آن‌قدر تخصصی نشده است که بتواند تکلیف نوع افراد را با توجه به آیهٔ شریفهٔ: «لاَ یکلِّفُ اللَّهُ نَفْسا إِلاَّ وُسْعَهَا»(۱) و با توجه به مراتب نفس آدمی روشن نماید.

دین مقدس اسلام دارای دو چهره و دو بُعد می‌باشد. چهرهٔ عمومی آن برای عموم افراد، قابل فهم و استفاده است و کم‌ترین بهره‌ای که مسلمانان از آن می‌برند، آن است که فرد را طاهر می‌سازد و خون، مال و ناموس او را محافظت می‌کند.

چهرهٔ دوم آن، چهرهٔ خاص اسلام است که تنها برای جویندگان کمال کارگشاست. این چهره برای کسی رخ می‌نماید که در جست‌وجوی تطهیر نفس و صفای باطن باشد. این چهره از اسلام برای عموم کاربردی

  1. بقره / ۲۸۶٫

(۱۶۵)

ندارد و برای افرادی که افسار نفس آنان گسیخته است، نفعی به همراه نمی‌آورد؛ چرا که توان و قابلیت بهره بردن از منافع این بعد از دین، کم‌تر در عموم افراد ظاهر می‌گردد.

بیش‌تر افراد، از دین مانند جواهری زینتی استفاده می‌برند و آن را تنها برای تظاهر و خودنمایی می‌خواهند و به اسم و عنوان آن کفایت می‌کنند. در چنین جامعه و مردمی است که آموزه‌های اسلام، چندان به کار نمی‌آید و قابل اجرا نمی‌گردد و از آن، چیزی فراتر از فریاد، اشک و آه دیده نمی‌شود.

دین با مجموعهٔ حوزه‌های معرفتی‌ای که دارد، دارای انسجام و ارتباط است و حوزه‌های علمی آن از هم‌گسسته و از هم‌بریده نیست؛ بلکه یک منظومهٔ معرفتی منظم و منسجم است و فقیه برای دریافت مراد مولا ناچار از احاطه بر تمامی این منظومهٔ معرفتی است که تمامی از وحی برآمده است، و شناخت وحی اقتضای شناخت تمامی گزاره‌های آن به صورت کلی و در سطح عمومی و در یک رشته به صورت تخصصی را دارد و گزاره‌های تخصصی را با لحاظ معرفت عمومی و برداشت کلی خود از مجموع گزاره‌های وحی استنباط می‌کند.

استنباط، نیاز به پیش‌فرض‌های اولی دارد و با ذهن بسیط نمی‌توان به تولید علم دست یافت. تفکیک علوم حوزوی در حد سطح، درست نیست؛ ولی در ادامه، نیازمند تفکیک و تخصصی شدن بر مدار استادمحوری است.

(۱۶۶)

مطالب مرتبط