جلسه ۳۰ : آغاز خلقت آدم, ملک, جن, شیطان و ابلیس

جلسه ۳۰ : آغاز خلقت آدم, ملک, جن, شیطان و ابلیس

پیش‌تر عرض شد که در آغاز می‌بایست بحث را از لحاظ مفهومی دنبال کنیم تا بتوانیم پس از آن وارد مباحث جدی‌تر، علمی و حقیقی بشویم. در اینجا این پرسش پیش می‌آید پس از مفهوم باید از کدام بحث شروع کنیم: جن و شیطان، آدم و ملک یا حق؟ یک بحث این ست که از بدو پیدایش آدم مسئله شیطان و ابلیس بوجود آمده است. پیش از آدم نیز ناسوت و موجودات دیگر بوده‌اند. باید دید که دنیا پیش از آدم با وجود شیطان و ابلیس چه وضعیتی داشته است و پس از آدم با ابلیس چه وضعیتی پیدا کرده است. آیا قبل از آدم و بی ابلیس دنیا بهتر بوده است یا پس آنها؟ ما پیوسته گلایه‌مندیم که ابلیس کار دنیا را خراب کرده است؛ پس باید ببینیم وضع موجودات و مخلوقات پیش از خلق آدم و با وجود ابلیس که آن هنگام عزازیل بوده است بهتر بوده است یا خیر؟ این بحث مانند آن است که برخی گلایه می‌کنند مردم خوبند اما علما مشکل دارند و باید صاف شود چون مهم است. باید دید که در زمان انبیا و امامان که وارث آنها یعنی علما نبودند آیا مردم خوب بودند؟ یا ا ین که چون اکنون معصومین در میان مردم نیستند و علما نیز معصوم نیستند مردم بد شده‌اند؟ یا نه، مردم در زمان معصومین بد بوده‌اند و اکنون خوبی آنها با ناشی از خود آنهاست یا علمای ایشان؟ پس مشکل از علمای زمان نیست بلکه حتی امیرمؤمنان(ع) هم این مشکلات را با مردم خود داشته است.

ما نمی‌توانیم از آدم بحث حقیقی خود را شروع کنیم زیرا موجودی حق و مخلوقات از آدم آغاز نشده است. جن پیش از آدم بوده و ملائکه پیش از همه بوده‌اند. به عبارت دیگر مخلوقات اولی ملائکه هستند نه جن و آدم. بنابراین به صورت و ترتیب منطقی بحث باید از ملک شروع شود اما همانطور که در ابتدای این مباحث گفتیم بحث ابلیس، شیطان، جن، ملک و آدم بدون حضرت حق که در رأس همه آنهاست با ابهامات و اجمالات فراوان همراه خواهد بود. هنگامی که می‌گوییم «هو الاول و الاخر و …» هیچ بحثی بی حق آغاز نمی‌شود و به پایان نمی‌رسد. بر این اساس عظمت پروردگار و عظمت خلق برای انسان باید باز شود. آدمی در غفلت این معناست چرا که این دو عظمت پیوسته برای ما اجمال و ابهام دارد.

خلق آثار وجودی حق است. پس انسان اگر بخواهد عظمت خلق را مورد بررسی قرار دهد باید از کجا آغاز کند؟‍! آیا باید از یک ذره، یک موجود، آسمانها، انسان، ملائکه یا از گذشته نسبت به آینده شروع کرد؟!

معلومات و علم آدمی با وجود تمام گستردگی‌اش که می‌تواند انسان بسازد بسیار ناچیز است. ما در  مقابل خلق الهی و حق توشه چندانی نداریم. باید دید که عمر، موجودی، مشکلات و مجهولات آدمی چه مقدار است؟ شوربختانه این غفلت در انسان بسیار جا افتاده است. از دل یک کرم در تاریکی گرفته تا ظاهر و باطن یک حیوان تا ظاهر و باطن دریاها، کوهها، آسمانها و زمین‌ها، لابه‌لای مجهولات و نادانی‌های بشر غرق است. آگاهی و اطلاعات ما با آن همه گستردگی ناچیز است. ما در چه حدی از حق و خلق هستیم که بتوانیم عظمت آنها را دنبال کنیم؟ قرآن را که دنبال می‌کنیم سراسر عظمت و گستردگی عالم نسبت به حضرت حق است.

«للّه ما فی السموات و الارض» هر چه هست برای خداست «و هو العلی العظیم اللّه لا اله الا هو ربّ العرش العظیم» که عرش عظیم به عنوان یک مخلوق حکایت می‌شود. «هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا» انسان که خلیفه الهی است و مقام جمعی دارد تشریف الهی پیدا می‌کند. معنای آیه این است که هر چه خدا روی زمین خلق کرده برای شماست. بالاخره، این زمین برای ماست یا برای خداست؟! هر چه هست برای خداست اما تشریف برای انسان نیز هست. بیش از آن هم «سخّر لکم ما فی السموات و الارض» است البته تسخیر هم مرتبه‌ای از تشریف است. «الحمد لله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور» خدایی که آسمانها و زمین را خلق کرده و تاریکی‌ها و نور را جعل کرده است. چه فرقی بین خلق و جعل است؟! ظلمات در قرآن همان عدم در فلسفه نیست چرا که به عدم جعل نمی‌خورد؛ حتی به وجود هم جعل نمی‌خورد. پس این جعل به چه چیزی می‌خورد؟! بنابراین تفاوت بین خلق و جعل چندان هم آسان نیست که ما فکر می‌کنیم علوم اول و آخر را می‌دانیم! «او لم ینظروا فی الملکوت السموات و الارض و ما خلق الله من شیء» حاکی از آن است که ملکوت آسمانها و زمین با خود آسمانها و زمین متفاوت است. هر دوی آنها خلقی است. پس بیانگر عظمت خلق است که باید دریاته شود. باید ببینیم چه تفاوتی بین این دسوت؟! تنها خدا بزرگ نیست ، خلق نیز بسیار بزرگ است. «هو الذی خلق السموات و الارض بالحق» یکی از آیات متعدد است که بیانگر حقانیّت خلق است. این خلق یک خلق حقّی است نه یک خلق باطل، نابسامان و خیالی. «و الله خلق کلّ دابّه من ماء» یعنی خداوند هر جنبده‌ای را از آب آفریده است. بحث اصل در ابتدای خلقت راجع به چگونگی خلقت و چیستی مایه خلقت است. ایا آب است یا آتش؟! این یکی از اختلافات مباحث فلسفی از پیش تا پس از اسلام بوده است. «کلّ دابّه» یعنی چه؟ آیا این آبی که ما می‌شناسیم بوده است یا یک آب دیگری است؟ «و خلق کلّ شیء فقدّره تقدیرا» یعنی هر چیزی را که آفریدیم تقدیرات آن را نیز مشخص کردیم.

این مفعول مطلق که به فعل پیوند می‌خورد مانند «ضربت ضربا ینی ضرت ضربا شدیدا» چندان آسان نیست. به بیان دیگر آیه می‌گوید هر کاری داشته است ما انجام دادیم. پس عظمت خلق چگونه است. «ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الاّ بالحق» یعنی هیچ کدامشان را غیر حق نیافریدیم. «و عجل مسمّی» یعنی عمر هر یک مشخص و محدود است.

انصافا انسان در برابر چنین آیاتی چیزی جز عجز و ناتوانی ندارد. پروردگار می‌فرماید «هذا خلق الله» یعنی این کار من است. «فارونی ماذا خلق الذین من دونه» پس دیگران یعنی همه (مومن و غیر مومن) چه خلق کرده‌اند؟ متاسفانه آدمی غافل است. «الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر» یعنی نمی‌دانند که چه کسی خلق کرده است و او لطیف و آگاه است. به عبارت دیگر خود خدا بلا فاصله جواب می‌دهد آنقدر لطیف است که نمی‌توان او را دید. این آیات بسیار ظریف هستند و حزن آورند. خلقت چنان ظریف است که نمی‌توان آن را بدست آورد. چطور می‌شود که نسبت به مُلک حق پرسش می‌شود این عالم از آن کیست «لمن الملک الیوم» پاسخ داده می‌شود «لله ملک السموات و الارض» و «لله الواحد القهّار». کسی جز او جوابی ندارد که بدهد. در اینجا نیز چنین است «الا یعلم من خلق» کسی چیزی نمی‌داند سپس خود پروردگار پاسخ می‌دهد «و هو اللطیف الخبیر». ما نمی‌توانیم چیزهای ریز را ببینیم و فقط چیزهای درشت به چشم ما می‌آیند. این که چیزهای ریز را به چشم نمی‌بینیم با عقل هم نمی‌توانیم دریابیم و انسان در مقابل خلقت الهی چنین است. البته انسان پاسخ می‌دهد «ربّنا ما خلقت هذا باطلا». بنابراین هر دو عظمت خالق و خلق در باب معرفت و ربوبیت مهم است و می‌بایست غفلت نسبت به هر دوی آنها از دل و ذهن آدمی رفع گردد. همه هستی در حیطه قدرت الهی است «ذرنی و من خلقت وحیدا» در عرفان و حکمت، وحدت شخصی وجود همه هستی حق تعالی است. همه ما در این عالم باید چه کسی و چه چیزی را بشناسیم؟! با چه سرمایه‌ای ؟! انسان آنقدر محدود است که حیران می‌ماند.

ملائکه الله در راس همه مخلوقات هستند و در باره وجودشان عرض کردیم که از نور خمسه طیبه و عصمت خلق شده‌اند.

اگر به قرآن فقط نور را نامبرده و از بیان ذات آنها معذور بوده است که ما در گذشته حتی عذر قرآن را نیز گفتیم پس به صورت منطقی باید بررسی خلق را از کجا آغاز کنیم؟! عرض شد که آدم اولی نیست و جن پیش از اوست. جن نیز اولی نبود و پیش از او ملائکه بودند. پس مجردات مخلوقات اولی حق‌اند که مجردات و نوریات اعم از ملائکه الله هستند. ملائکه الله نوری هستند اما هر نوری ملائکه الله نیست. ملائکه اخص از نوریت هستند گرچه ملائکه نیز نوری هستند. تمام منطق که «الانسان حیوان ناطق» در ظرف ناسوت است. اینها امور ابتدایی برای فصل انسان است. اما حرف ما این بود که انسان دو فصل دارد: فصل نوری و فصل طینی. فصل طینی از آدم شروع شده است اما فصل نوری اولین خلقت است و پیش از ملک بوده است. پس از ملائکه نمی‌توانیم آغاز کنیم. اولین مخلوق آن نور عصمتی است که ظهور عصمت الهی است. آن فصل نوری و حقیقی انسانی است. اگر بخواهیم برای عالم قباله تنظیم کنیم که شمال و جنوب، شرق و غرب آن را مشخص نماییم باید بگوییم: حق ـ خلق؛ خلق ـ انسان.

انسان: ۱ـ فصل نوری و ۲ـ فصل طینی؛ فصل طینی ـ آدم؛ فصل نوری ـ عصمت. ملائکه الله ظهور فل نوری عصمت‌اند. پس اینکه در روایات داریم «اول ما خلق الله نوری» یا «اول ما خلق الله العقل» یا حتی «انا» دیگر مشکل پیدا نمی‌کند. اولین خلق به نور او خورده نه به خود او؛ به فصل نوری نیز خلق نخورده است. نوری را می‌توان دو جور معنا کرد: ۱ـ «اول ما خلق الله انا» که چندان مهم نیست و ۲ـ «اول ما خلق الله الله…».

تفاوت اینها می‌بایست در بحث ولایت به شدت دنبال شود. به بیان دیگر اگر «انا» ، «نوری» یا «العقل» پس از «اول ما خلق الله…» بیاید چه فرقی باهم دارد.

پس انسان نباید به فصل اول قانع شود. به عنوان نمونه در منطق داشتیم که انسان اجناس و فصول متعدد دارد: فصل الفصول و جنس الاجناس. انسان فصول و اجناس متوسط نیز دارد. اما حرف ما این بود که فصل الفصول ناطق نیست. ناطق فصل انسان در ظرف طینی است. انسان موجود نوری است که ظهور فصل نوریش ملائکه الله می‌شود. اگر انسان بخواهد در عالم حیطه شهودی پیدا کند نمی‌تواند خود را محدود به فصل طینی کند و باید راه باز باشد و کد بگیرد یا ارتباط داشته باشد. با غفلت، کثرت و زحمت کسی به اینجا نخواهد رسید. اگر انسان بتواند خود را به فصل نوریش مرتبط سازد «همه عالم در توست» بر او صدق می‌کند.

ما که در کت و شلوار خود گیر کرده‌ایم؛ کجای عالم در ماست؟! انسان با آنهمه گستردگی چیزی نمی‌داند آن هم انسانی که تمام همتش به چکشش است. البته جای شکرش باقی است که به برکت علوم تجربی بسیار کار کرده و دست کم انسان فهمیده است که چیزی نمی‌فهمد. دیروز همین را هم نمی‌دانست. این خود شکوفایی بشر و کمال است. انسان در ظرف کمال است اما عالم غرق در کمال است. انسان نباید خیال کند هر چه را ندانست و نفهمید نیست.

چه علوم مخصوص دنیاست؟ آیا نهج‌البلاغه در حوزه کار حوزه‌ها هست یا نه؟! هنگامی که حضرت از باد عقیم سخن می‌گوید نباید آن را دنبال کرد؟! باد عقیم چیست؟! آیا در هزار سال گذشته حوزه‌ها در مورد این مطالب چه کرده‌اند؟ همانطور که کشورهای دیگر در علوم ورود پیدا کرده‌اند حوزه‌ها نیز باید در علوم دخالت داشته باشند که دنیا بفهمد که حوزه‌ها شوونات علمی دارند. آنها فکر می‌کنند ما فقط به غزل‌سرایی و روضه‌خوانی می‌پردازیم. مگر ما غیر از این چه کرده‌ایم؟ آیا مطالب نهج احتیاج به مغز، کاوش، پژوهش و تبادل افکار با دنیا ندارد؟ بسیاری از این امور نیازمند هماهنگی با دنیا و استفاده از امکانات آنهاست. آیا نهج‌البلاغه کتاب دعاست که ثواب داشته باشد؟! حضرت درباره خلقت دنیا سخن می‌گوید. چطور دانشمندان درباره دنیا می‌گویند پنجاه میلیون سال پیش چنین و چنان شده ات و ما می‌پذیریم؟! در بحث تشریح چطور به ما حتی با عکس نشان می‌دهند که پس از خوردن خوراک چه اتفاقاتی در بدن و معده می‌افتد تا به هضم رابع (ماء الکشک) می‌رسد. این نه جن‌گیر است و نه چشم‌بندی. معده که دندان ندارد غذا را از دندان بیشتر نرم می‌کند! اینها مباحث علمی نیست؟! خلقت عالم که حضرت علی(ع) درباره آن می‌فرماید باید با چکش و آزمایشگاه دنبال شود نه با مباحثه و حرف گرچه ممکن است برخی از مطالب با حرف درست شود. برای نمونه ببینید این صدها جلد شرح نهج‌البلاغه چه گفته‌اند؟! آیا با امکانات علمی دنیا دیدگاههای مولا(ع) را دنبال کرده‌اند؟ این ترجمه‌ها بیشتر شبیه رمان است. خدا به حوزه‌ها توفیق دهد که همانطوری که عنوان «علمیه» را دارند واقعاً علمی شوند.

 

مطالب مرتبط