حضور حاضر و غايب

حضور حاضر و غایب

حضور حاضر و غایب

فصل ششم: استادان صاحب کتاب

بوستان اندیشه

آنچه در فصل‌های پیشین گذشت بیانی پنهانی و اجمالی نورانی دربارهٔ حضرات اساتیدی بود که حضورشان را درک کردم. اکنون مقام اقتضا می‌کند که شمّه‌ای از چهره‌های باز و گویا و افراد و اشخاص خاص تاریخی یا کسانی که تنها از کتاب‌های آنان به طور عمده بهره گرفته‌ام یاد نمایم و همچنین امور و اشیایی که بسیار مورد اهمیت و توجّه‌ام بوده یاد نمایم که در سه بخش متفاوت از هر کدام، به طور باز و بسته، بیانی به اجمال خواهم داشت.

مقام حاضر از افرادی سخن می‌گوید که از چهره‌های علمی، مذهبی و تاریخی ما به شمار می‌روند و در نظرم از اهمیت بسیاری برخوردار است و قسمت دیگر آن دربارهٔ حضرات علمایی است که محضر آنان را درک نکرده‌ام و تنها از کتاب‌های آنان به طور عمده و گسترده استفاده نموده‌ام؛ اگرچه به طور رسمی و حضوری سمت استادی بر من نداشته‌اند، مورد توجه‌ام بوده‌اند و به جهت عظمت آنان، از ایشان و همچنین از موقعیت‌ها یا مکان‌ها و امور بسیار مهمی که برایم جالب و با اهمیت بوده است یادی می‌نمایم. خلاصه، آنچه را ذکر می‌نمایم که مورد توجه خاص و ویژهٔ من

(۲۱۸)

بوده است تا گذشته از یادشان، شاید برای دیگران نیز سودی داشته باشد.

ابتدا از چهره‌هایی یاد می‌کنم که درک حیات صوری آنان را نداشته‌ام. البته، در یادکرد این افراد برجسته، ملاحظهٔ ترتیب و اهمیت آنان نمی‌شود و تنها همّتم در جهت عنوان نمودن آن‌هاست و تقدم و تأخر یادشان مزیتی ندارد.

نابغه‏ ای بی‏ استاد

این شخصیت تاریخی برایم وجود بسیار جالب و بزرگی است. ایشان اندیشه‌ای برتر از اندیشهٔ زمان خود داشته و با آن که در مواضع اصلی و اساسی حکمت مانده است، هیچ گونه کاستی در اهمیت و نبوغ وی وارد نمی‌آورد؛ زیرا مشکل اصلی ایشان نداشتن استاد بوده و کسی را که برتر از خود باشد نیافته است که اگر چنین امری محقق می‌شد، بسیاری از مشکلات علمی موجود را برطرف می‌ساخت.

وی پزشک و فیلسوف نامی دنیای ماست. تمام کتاب‌های ایشان قابل استفاده و مورد اهمیت است؛ هرچند همهٔ آن‌ها دارای مشکلات فراوانی می‌باشد. البته لازم نیست کتاب‌های ایشان در این عصر متون درسی حوزه‌ها قرار گیرد و تنها درسی بودن یکی از کتاب‌های ایشان برای آموزش و فراگیری منش علمی وی کافی است و دیگر کتاب‌های وی باید متون تحقیقی به حساب آید و تنها مورد توجه اهل تحقیق قرار گیرد. با مقایسهٔ دو کتاب از وی می‌توان گفت: یکی بر دیگری تقدم دارد و شایسته است این کتاب توسط استادی آگاه و ماهر به دقت مورد تدریس و نقد قرار گیرد، تا افکار آن

(۲۱۹)

جناب از طریق کتاب به صاحبان اندیشه منتقل گردد.

این مرد منطقی مشایی، چنان از دقت اندیشه برخوردار است که گاهی دقت وی برای او ایجاد مشکل می‌نموده و به مسایل منطقی چنان اهمیت می‌داده که گویی خداوندگار منطق است؛ هرچند منطق غیر از فرد منطقی است و وی که خداوندگار منطق است، در ترسیم و چینش سخنان خود از سخنان غیر منطقی و بی‌اساس بسیاری استفاده کرده است. نگارنده معتقد است: اگر جناب ایشان امروز باز گردد، تمام یافته‌های علمی سابق خود را دگرگون می‌سازد و باز نیز بافت و ساختار تازه‌ای ایجاد می‌کند که تا هزار سال دیگر از آن استفاده شود و کم‌تر توجهی به نوشته‌های پیشین خود می‌نماید.

متأسفانه، کسانی که تنها فخرِ دانستن کتاب‌های ایشان را شخصیت خود می‌دانند، ضعیفانی هستند که داعیهٔ علم دارند و عاجز از خردگرایی و نوآوری می‌باشند. در هر صورت، ایشان مردی نابغه و شخصیت بزرگی است که آبروی دنیای علمی و زینت چهرهٔ مسلمانی و افتخاری برای تشیع است.

عنصر علم و درایت

این شخص یکی از معدود افراد برجستهٔ عالم تشیع و دنیای علم و سیاست می‌باشد و به قوت مورد اهتمام و احترام تمامی دوست و دشمن بوده است. نسبت به ایشان ارادت خاص دارم و نوع دقت و ظرافت فکری ایشان را در ردیف نخستین‌ها می‌دانم. این مرد بزرگ و عالم شیعی، از چنان دقت نظری برخوردار است که گویی از خداوندگار منطق نیز منطقی‌تر عمل

(۲۲۰)

می‌نماید؛ هرچند از کتاب‌های ایشان بهرهٔ کافی برده است.

این دو عالم شیعی از برجسته‌ترین عالمانی هستند که سیاست موجود زمان خود را شکل می‌دادند و عقل منفصل صاحبان قدرت قرار می‌گرفتند و از اندیشهٔ بلند خود در راستای رشد جامعه و مرامشان استفاده می‌کردند.

دومی از این دو از چنان اقتداری برخوردار بوده که وجود وی حرزی برای حفظ شیعه به حساب می‌آمده است.

کتاب‌های ایشان؛ به‌ویژه کتاب‌های حکمی، معقول، ریاضیات و هیأت ایشان برای همیشهٔ تاریخ علم و اندیشه زنده خواهد بود و همواره نظرات ایشان مورد توجه اندیشه‌های تحقیقی می‌باشد.

سه اسطوره‏ ی تاریخ، علم و تمدن

سه اسطورهٔ تاریخی برایم چهره‌هایی گویا از تمثال بلند و رسای انسان واقعی می‌باشند که مورد اهمیت هر ذهن اندیشمندی هستند و کم‌تر رقیبی در میان اندیشمندان دارند؛ هرچند جهت اسطوره‌ای آن‌ها بیش‌تر از موجودیت واقعی و ثمرات فکری و علمی آنان به ما رسیده است و می‌توان بسیاری از نسبت‌های علمی مربوط به آنان را مورد سؤال قرار داد؛ خواه در اصل نسبت باشد یا در اصل کلام که در هر صورت، خدشه‌ای به بزرگی آنان وارد نمی‌آورد.

برای این سه چهرهٔ تاریخی ارج و اهمیت فراوانی قایلم و نسبت به اندیشه و افکار آنان سعی و دقت فراوان داشته‌ام؛ اگرچه به گفته‌های منسوب به آنان خرده‌گیری‌ها و ایرادهای بسیاری دارم، و دربارهٔ تمامی

(۲۲۱)

کلمات منسوب به آن‌ها نیز چندان اعتمادی ندارم و در هر صورت، اصل سخنان و ادعاهای آنان را باید مورد توجه قرار داد و به طور قطع نباید نسبتی را بدون دلیل باور داشت.

صدرنشین حکمت

در این جا باید از کسی نام ببرم که اهمیت ویژه‌ای در حکمت دارد و بحق دانشمندی شایسته و شیعه‌ای وارسته بوده است.

ایشان با وجود مشکلات فراوانی که از سوی جهّال زمان خود متحمل گردیده است، گام بزرگی در راه اندیشهٔ علمی و فلسفی برداشته‌اند؛ هرچند این قدم، از نظر ما، در مسایل ربوبی و مبدء شناسی بهتر بوده و ایشان در باب معاد و مباحث آن چندان موفقیتی نداشته است. وی در فلسفهٔ خود سمت شرح و کشف حقایق قدما را دارد، ولی در هر صورت، ایشان است که امروزه صاحب سخن به حساب می‌آید و یکه‌تاز میدان معقول گذشتگان می‌باشد.

وی توانسته است کتاب‌های مهمی را در باب فلسفه تدوین نماید و به عنوان عالمی شیعی فلسفه را غنی‌تر و صافی‌تر نماید. مقداری از عمرم به تحصیل و یا تدریس و تحقیق در محضر کتاب‌های ایشان صرف گردیده است و توجه خاصی به وی داشته‌ام.

 یکه ‏تاز عرفان

(۲۲۲)

 ایشان از نوابغ عرفانی است. وی با آن که در ولایت خاصه مشکلات فراوانی دارد، نسبت به ولایت عامه از مقتدرترین افراد صاحب کتاب می‌باشد. ایشان را می‌توان نقطهٔ عطفی در عرفان نظری دانست و موضوعی برای بسیاری از زمینه‌های عرفان قرار داد.

با آن که می‌توان به بسیاری از گفته‌ها و یافته‌های وی خرده گرفت، از توانمندی‌های بسیاری برخوردار است و همه در عرفان نظری نیازمند نوشته‌های ایشان می‌باشند.

به طور کلی، همهٔ نوشته‌های ایشان؛ از جمله دو کتاب وی که اصول کلی عرفان نظری اوست سودمند می‌باشد؛ این در حالی است که یکی از آن دو کتاب، اصل الاصول گفتار ایشان می‌باشد.

مقداری از عمرم صرف تحصیل، تحقیق و تدریس نوشته‌های ایشان گردیده است. با آن که عظمت فراوانی برای ایشان قایل هستم و کسی را در این سلک همردیف ایشان نمی‌دانم، نقدها و خرده‌های فراوانی بر ایشان دارم و با آن که ایشان را شیعه نمی‌دانم، محبّ به اهل ولایت و اولیای معصومین علیهم‌السلام که همان ولایت خاصه است می‌دانم.

شاگردی پخته‏ تر از استاد

جناب ایشان با آن که از شاگردان برجستهٔ شخصیت پیشین است، در برخی از مباحث سخنانی صافی‌تر از استاد خود دارد.

به ایشان نیز ارادت خاصی دارم و نوشته‌های ایشان را به‌طور کلی قابل استفاده می‌دانم و مورد استفاده‌ام بوده است؛ اعم از نوشته‌های درسی و

(۲۲۳)

متنی ایشان یا غیر آن؛ اگرچه نوشته‌های وی مشکلات فراوانی دارد و در پی تصحیح آن هستم.

مؤسّس اصول و فقه منطقی

مرحوم ایشان را مؤسس اصول و فقه متأخر شیعه می‌دانم. ایشان بهترین روش فقهی را داراست و بحق فقیهی توانا و اصولی ماهری است که گوی سبقت از دیگران ربوده است.

صفا، صداقت و ولایت وی کم‌تر از علم و فضل ایشان نمی‌باشد و شیعه‌ای وارسته و مؤمنی شایسته می‌باشد.

مقدار زیادی از عمر خود را در محضر نوشته‌های متقن و محکم وی به سر برده‌ام و منش فقهی خود را مطابق با اصول فقهی ایشان می‌دانم؛ هرچند با بسیاری از افکار ایشان موافق نیستم و زمینه‌های حکمی ایشان را نپذیرفته‌ام.

صاحبان اصول پنج‏گانه

صاحبان اصول را به طور کلی ـ در عصر متأخر ـ منحصر به پنج تن از فحول می‌دانم و دیگر حضرات متاخران؛ اعم از شاگردان یا غیر شاگردان ایشان، همگی شارحان کلمات «حضرات خمس» به حساب می‌آورم و بعد از این حضرات هرکس هرچه در این زمینه آورده جزیی است و بیش‌تر شارح کلمات آن‌ها می‌باشند؛ اگرچه این امر وقوف و نداشتن روحیهٔ تحقیق نیست. متأخران این حضرات نیز همانند آنان با یک‌دیگر متفاوت می‌باشند.

(۲۲۴)

اکابر و اعاظم

برخی از اکابر و اعاظم شیعه؛ از قدما تا متأخران، که همانند آنان در هر عصری اندک می‌باشد، مورد توجه ویژهٔ این جانب بوده و عنایت خاصی به نظرهای آن‌ها داشته‌ام. استفادهٔ من از آنان به طور کامل از طریق کتاب‌های آن‌ها بوده است؛ چهره‌ها و کتاب‌هایی که بیان و شمارش آن نه مناسب است و نه لازم، ولی آن قدر می‌توان گفت که موجودی علم و کمال انسانی، بدون حضور آن حضرات هرگز میسر نیست و سزاوار است عالم مؤمن لحظه‌ای از این موهبت‌های الهی غفلت نداشته باشد. روحشان شاد.

حضوری از دور

دسته‌ای از دانشمندان، فقها و اعاظمی بوده‌اند که حیاتشان را درک کرده‌ام، ولی حضورشان را از دور با خود داشته و تنها از طریق آثارشان ارتباط تنگاتنگ برقرار نموده و از افکارشان بهره‌مند شده‌ام.

این افراد را می‌توان در دو دستهٔ متفاوت قرار داد: نخست کسانی که تنها چهره‌های علمی بوده‌اند؛ خواه عنوان دین یا اسلام را داشته یا نداشته‌اند و دوم کسانی که از اعاظم علمی دینی یا حوزوی بوده‌اند که بیان هر یک خود مقام مفصلی را طلب می‌نماید و فرصت آن در این خلاصه نمی‌باشد. تنها می‌توانم بگویم با هر فردی که به‌نوعی و در جهتی اهمیت داشته و در تیررس ذهنم قرار گرفته، بیگانه نبوده و از وجود وی خیر معنوی یا علمی خود را برده‌ام.

به چهره‌های درخشان علمی، فرهنگی، معرفتی و معنوی همیشه اهتمام

(۲۲۵)

خاص داشته و در حد امکان به صورت مستقیم و حضوری از آنان یا در غیر این صورت از نوشته‌ها و کتاب‌های آنان استفاده‌های فراوانی برده و نسبت به نظرات آن‌ها اهتمام خاصی داشته‌ام؛ اگرچه در مقابل هر یک برخورد مناسبی به نقد و رد یا قبول آن اِعمال نموده‌ام؛ به این صورت که کسی را چندان صایب ندانسته و مخالفت بی‌مورد را نیز بر کسی روا نداشته‌ام.

باز خاطرنشان می‌گردد که در این کوتاه نوشتار درصدد بیان تفصیلی تمام این امور نیستم و تنها به یادکرد افرادی اندک؛ آن هم به صورت خلاصه و اجمال بسنده شده است و بیش از آن سبب اطالهٔ کلام می‌شود.

زوایای روحم

گذشته از زمینه‌های پیشین، دسته‌ای از افراد، امور، اشیا و حقایق هستند که سراپای وجودم را صیقل داده و به شکلی خاص زوایای روحم را سامان بخشیده و جانم را بی هر اختیاری در اختیار داشته‌اند که بی‌پرده و آشکارا آن‌ها را به‌طور خلاصه مطرح می‌سازم تا راه گم نشود؛ باشد تا در راستای لطف و عنایات الهی شمّه‌ای از شکر برایم منظور گردد.

پدر

نمی‌دانم دربارهٔ پدرم چگونه بیانی بیاورم و رابطهٔ خود را با ایشان در چه سمت و سویی قرار دهم. ایشان را استاد خود بدانم یا مرشد و مراد و یا الهام‌بخش بسیاری از خصوصیات پنهان و آشکارم.

آن‌قدر می‌توانم بگویم که نزدیک‌ترین فردی که همیشه در اندیشه و خلق و خوی

(۲۲۶)

من مؤثر بوده است، پدرم می‌باشد و استفاده‌هایی که از ایشان داشته‌ام از کم‌تر کسی در خود مشاهده می‌کنم.

فتوت، جوان‌مردی، وقار، تیزبینی، انصاف و کتمان ایشان لحظه‌ای از خاطرم دور نمی‌ماند؛ به‌طوری که گویی همیشه چون خویشتن خویشم مرا همراه است.

بسیاری از افکار، اخلاق و منش زندگی ایشان، چنان در من مؤثر افتاده است که گویی از حقیقتی ذاتی حکایت می‌کند.

نفوذ کلام آن جناب را در کم‌تر کسی دیده‌ام و کم‌تر کسی خاطرم را چنین و به این اندازه پر نموده است. عظمت و بزرگی ایشان بعد از گذشت سالیان فراوان، همچون زمان کودکی در من زنده است؛ به‌طوری که حرمت حضرتش در حریمم به قوت تمام باقی مانده است. با آن که در نونهالی و در سن یازده سالگی پدر را از دست داده‌ام، هرگز حیات باقی آن جناب در دلم، چهره‌ای جز تازگی و حضور نداشته است. تا زمانی که پدر زنده بود گویی من نبودم و هنگامی که یتیم گردیدم گویی متولد شدم و حیات و زندگی خود را از نو مشاهده نمودم. نداشتن پدر؛ اگرچه هنوز هم رنجم می‌دهد و همیشه بخشی از آه و سوز و گریه‌ام از تنهایی اوست، از رفتن ایشان هرگز سست نگشتم و حتی در خود احساس قوت مشاهده نمودم و نبود ایشان را احساس نکرده و بود آن جناب را همواره در خود می‌یابم.

قرآن مجید و حضرات چهارده معصوم علیهم‏ السلام

حقیقتی را که نمی‌توانم در ردیف دیگر عناوین پیشین قرار دهم و نمی‌شود آن را همچون چهره‌های گذشته مطرح نمود، قرآن مجید و حضرات اولیای چهارده معصوم

(۲۲۷)

از جناب رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله و زهرای مرضیه علیهاالسلام تا ائمه هدی علیهم‌السلام می‌باشد.

این چهره‌های نورانی را از زمان کودکیم در خود حاکم مستقلی می‌دیدم و هرچه و هر چهرهٔ دیگری غیر از ایشان در من جهت اعدادی، تبعی، عرفی و جزیی داشته است.

از روزی که خود را شناخته‌ام ـ به طور تفصیل از سه سالگی ـ لحظه‌ای بدون این یقین نبوده‌ام و همیشه چون عاشقی مشتاق و مؤمنی دل‌باخته، نسبت به تمام اندیشه‌ها و فرامین اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام حساسیت خاصی داشته‌ام که عنوان و بیان آن در تمام زمینه‌ها خود نیازمند ظرفی خاص و مقامی مناسب می‌باشد؛ زیرا رابطهٔ خود را در این جهات رابطه وجودی ـ ایجادی دیده و برتر از روابط عاطفی یا تعلیمی می‌باشد و نمی‌توانم آن را محدود به زمان و عالم خاصی بدانم، بلکه تمام هویت وجود خود را به‌دور از پیرایه‌ها و حیثیت‌های فردی ظهوری از آن چهره‌های نورانی علیهم‌السلام می‌دانم.

از جناب حق تعالی خواهانم که مرا در تمام زمینه‌های وجودی همگون و همرنگ حضرات اسما و صفات الهی و انوار قربی معصومین علیهم‌السلام نماید و لحظه‌ای و ذرّه‌ای از حیات ابدی و وجود حبّی‌ام را جدا از آن نوامیس الهی نسازد و همیشه مرا حامی و مدافع حقانیت آنان قرار دهد. آمین.

در این زمینه، همین سخن کافی است و تفصیل آن در خور اجمال نیست وگرنه می‌باید صفحه صفحه و صحنه صحنهٔ تعینات خود را بازگو نمایم که چگونه همراهی آن حضرات علیهم‌السلام را با خود داشته‌ام، بی‌آن که ادعای تجانسی در کار باشد.

(۲۲۸)

 خلوت و تنهایی

گذشته از افراد، از دیگر اموری که به خود یافتم و با آن همراهی زیادی داشته و در تمام سنین عمر در خاطرم شیرین نموده و چون همراهی صدیق با من بوده و برایم بهره‌های فراوان داشته، خلوت و تنهایی بوده است. این دو از اولین دوستانی بوده‌اند که در خود یافته و مرا به خود مشغول داشته است.

در تمام سطوح عمرم، خلوت و تنهایی را از بهترین یاران و دوستان خود به حساب آورده و آن را جلیس و معلم صدیق و مشاور توانایی دیده‌ام. همیشه تنها که هستم، گویی تنها نیستم و هیچ‌گاه از تنهایی و خلوت، خسته و سیر نگشته و خلوت و تنهایی را همیشه در خود زنده و تازه احساس می‌کنم.

اگر بخواهم از حالات و روابط موجودم با تنهایی سخن سر دهم، هرگز به تمامی نمی‌رسد؛ گذشته از آن که:

 مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ورنه در محفل رندان خبری نیست که نیست

تنها از این معنا به حکایت عنوان یادی کردم تا از همراهان و یاران و معاشرانم ذکری کرده باشم و نقطهٔ گویایی از قلم نیفتاده باشد، وگرنه خلوت و تنهایی می‌تواند تمامی وجودم را عنوان کند و هویتم را به‌خوبی یادآوری و تکرار نماید.

 شب و تاریکی

شب و تاریکی که چهره‌هایی گویا از خلوت و تنهایی‌ام می‌باشد، حقیقت

(۲۲۹)

عمر مفیدم را در خود جای داده است.

شب و تاریکی در من چنان قدرت‌نمایی کرده که گویی همهٔ حقیقت را در شب یافتم و تاریکی را بهتر از روشنایی می‌شناسم و از شب بهتر از روز و روشنایی بهره برده‌ام.

می‌توانم بگویم که یاد ندارم شبی را به تمامی خفته باشم، ولی فراوانی از عمرم را تمام شب در بیداری به سر برده‌ام و اندکی از عمرم در شب، خواب و بیداری را با هم داشته‌ام.

لذتی که از شب و تاریکی می‌برم، هرگز از روز نبرده‌ام و شیرینی و سروری که شب و تاریکی برایم داشته، هرگز روز و روشنایی نداشته است.

شب‌ها برایم چون روز است و هنگامی که روز می‌شود گویی شب فرا رسیده و آفتاب که گسترده می‌گردد گویی دنیا و روز را همچون خمیر مانده و ترشیده‌ای احساس می‌کنم که برای پخت چندان گوارا نمی‌باشد.

شب‌ها برایم جلوه‌نمایی ویژه‌ای دارد که روز از آن بی‌بهره است و تاریکی دلم را بیش‌تر از روز روشن می‌دارد.

اگر بخواهم به حقیقت شب و تاریکی و رابطهٔ خود با آن سخن سر دهم، هرگز بیان و توان آن ممکن نمی‌باشد و تنها ذکر و عنوان آن برای حکایت از همراهانم کافی می‌باشد.

مجموعه ‏ای از یک حقیقت

در این مقام می‌خواهم و مجبورم که بخواهم تا مجموعه‌ای از یک حقیقت را به‌طور خلاصه عنوانم نمایم.

(۲۳۰)

سَر و سرّ با این مجموعه؛ اگرچه گفتنی نیست، چاره‌ای جز طرح آن ندارم و با آن که ظاهری خوش ندارد، خوش‌ترین معانی و حقایق را برایم همراه داشته است.

این مجموعه از اولین همراهان و بهترین راه‌گشایانم می‌باشد. گور، گورستان، مرده، مرده‌شور خانه، تابوت و کفن از حقایق ماندگار در یادم می‌باشد و در تمام سطوح عمرم با آنان محشور بوده‌ام. گورستان و در رأس همه، گورستان خاصی برایم از بهترین دانشگاه‌های رؤیت و دیدن هلال وجودم بوده است. قبر، مرده، کفن و تابوت چهره‌هایی از مدارج عالی علمی و عملی، از یافت حقایق و وقایعی بوده که مرده‌شور خانه جمعیتی از این زمینه‌ها را در خود برایم جای داده است.

حکمت، معرفت، بیداری و ادراک حقایق پنهانی، هرگز بدون این معانی برایم به دست آمدنی نمی‌بود.

شب و تنهایی گور، مرده، کفن، تابوت، گورستان، غسالخانه و در نهایت مرده‌شور ویژه، اگر همه با هم جمع نمی‌شد، این معنا هرگز در من مؤثر نمی‌افتاد و چنین محیطی در صورتی که با مربی و معلم آگاه و توانا همراه نمی‌شد و تحت تعلیم مرشدی علیم قرار نمی‌گرفت و از توان و اقتدار نفسانی وی به قدر لازم برخوردار نمی‌بود، هرگز وصول و درک مقصود را برایم به آسانی فراهم نمی‌ساخت و به طور قطع و یقین صاحب معنا و شاهد رعنایی را برایم این گونه در پی نمی‌داشت.

هرچند طرح این معانی و حقایق این گونه، بی‌مقدمه چندان راه‌گشا نمی‌باشد، باید دانست که حقایق ربوبی در روشنایی روزها و در میان

(۲۳۱)

مدارس و مجامع عمومی یافت نمی‌شود. اگر برای صاحبان طریق و سالکان راه حق، طی طریق و درک چنین معانی و حقایقی ضرورت دارد؛ باید چاره کرد؛ هرچند در دنیای کثرتی ما جمع چنین مبادی برای هر کس آسان نیست و وصول به آن مشکل می‌نماید و این چنین نیز هست.

بیان این معنا و عنوان این حقایق در این زمان؛ اگرچه ضرورت ندارد، عنوان آن، تنها به خاطر آن است که «ره گم نشود» و آفتابی گردد که کسانی که عمری را در روشنایی و به دنبال کتاب، درس و استاد به راه می‌افتند، هرگز حکمت و عرفانی را که سزاوار اهل طریق است نمی‌یابند و از کتاب حکمت و درس عرفان، چیزی جز معلومات به بار نمی‌آید. راه وصول و طی طریق معبود چیزی برتر از این امور می‌باشد. کسانی که در روشنایی و با کتاب به دنبال حکمت و عرفان می‌باشند، هرگز راه به جایی نمی‌برند و آنانی که بزم عشق و درس محبت را همچون علوم صوری می‌دانند، به هویت معبود وصول پیدا نمی‌نمایند و از یافت چهرهٔ معبود به‌دور می‌مانند.

کفر و طغیان

ایمان هنگامی که بسیط و بسته باشد، از عمق چندانی برخوردار نیست و چنین ایمانی، مؤمنی ضعیف و مسلمانی محدود به بار می‌آورد.

این افراد را می‌توان مؤمن خانگی به حساب آورد که تنها در محدوده‌ای خاص از ایمان به سر می‌برند و در غیر آن صورت، معلوم نیست برای آنان چیزی از ایمان بماند. افراد دنیادیده و کسانی که سرد و گرم دنیا را چشیده و با کفر و کافری و بت و بت‌خانه آشنایی دارند و آن قوم و ملت را به شکلی

                                                                       (۲۳۲)

دیده‌اند، در صورت سلامت و پابرجایی، صاحبان ایمانی قوی و استوار می‌باشند.

خوب است که مؤمن و به‌طور لزوم، مؤمن عالم، از کفر و کافر و بت و بت‌خانه آگاهی داشته باشد و این عوالم را به چشم و دل، سیر دیده باشد؛ تا هنگامی که از ایمان سخن سر می‌دهد، کفر را نیز بشناسد و موقعی که از حق یاد می‌کند، بت و بت‌خانه و باطل را نیز در نظر آورد تا به‌خوبی تمایز میان کفر و ایمان را در خود احساس نماید.

همان‌طور که بدون شناخت ابلیس و شیطان و وصول به موقعیت او، هرگز فردی اقتدار معنوی و استواری نفس و وصول به حق را نمی‌یابد، کسانی که ابلیس را نمی‌شناسند یا او را دست کم می‌گیرند کم‌تر می‌توانند در مقابل کجی‌ها دوام داشته باشند. شناخت کفر، طغیان، ابلیس و شیطان برای مؤمن سالک و وصول معنوی وی ضروری است و بدون معرفت و اهتمام به آن موقعیتی در معرفت و وصول نخواهد داشت.

 توفیق الهی

از توفیقات الهی که نصیبم گشت همین بود که در سنین جوانی و نونهالی دسته‌های گوناگونی از فرق کفر و ایمان را دیدم و با آن‌ها آشنایی پیدا نمودم و تمام سَر و سرّ این معنا را رسیدم و بعد از یافت چنین اموری باز نیز دل و جانم از عمق خود صدای لبیک سر می‌داد و با خود زمزمهٔ «هو هو» داشت.

این امور در آگاهی و بصیرتم اثر مناسبی داشت و بسیار از آن بهره جستم؛

(۲۳۳)

به‌طوری که هم‌اکنون با آرامش، دل بر حق دارم.

دیدن بت و بت‌خانه و بودن با آن، حکایت از حقیقت ایمان همگان می‌کند و به آدمی می‌نمایاند که در بت‌خانه و با کفر نیز کسی دور از ایمان نیست؛ اگرچه چیزی بیش‌تر از ایمانی کفر آلود و شرک‌پیشه نمی‌باشد، در می‌یابد که هرجا و هرکس و همه از حق یاد می‌کنند و این خود ایمان حقیقی را تازه می‌نماید و جلا می‌دهد. با این روش، مؤمن در می‌یابد که چیزی از کسی کم ندارد و دارای همهٔ حقیقت است؛ زیرا بت و بت‌خانه و کفر و شرک، همه ظهوری ناقص و آلوده از حالات نفس و لسان حق است و مؤمن، تمام قول حق و لسان صدق را بی‌پیرایه و نقصی داراست.

کافری را دیدم که صفات اهل ایمان را بهتر از آنان داشت، بی آن که خود بداند و مؤمنی را دیدم که بت‌ها و بت‌خانه‌ای بزرگ داشت، و بت‌ها و بت‌خانه‌ای را دیدم که راز و نیاز آن گویاتر از ایمان بسیاری از اهل ظاهر بود. مؤمن بحقی را دیدم که گویی همهٔ حقایق عالم در قول و فعلش جای گرفته است. پس کافر صادق، گذشته از آن که کم‌تر از ظاهرمدار سرگردان نیست، خود مؤمنی است؛ هرچند ایمان به حق ندارد و اوصاف و احکام اهلِ ایمان بر او بار نمی‌شود. مؤمنی صوری و عادی با آن که احکام اهل ایمان را داراست، می‌تواند هیچ وصفی از اهل معنا را نداشته باشد. در هر صورت، سالک حقیقی و مؤمن واصل، برای پختگی خویش، آگاهی از اوصاف و افراد متضاد طریق خود را لازم دارد؛ به‌ویژه اگر عالم و مدعی اهل سلوک نیز باشد.

(۲۳۴)

 آشنایی با همه‏ ی اقشار جامعه

جامعه و مردم، بزرگ‌ترین دانشگاهی است که باید هر عالم و سالکی آن را ببیند و به‌خوبی در آن جست‌وجو نموده باشد.

این رسمی که افراد از دهات و قصبات و یا محیط بستهٔ خود به حوزه‌ها بیایند و چند سالی مشغول دروس حوزوی شوند و بعد گمان کنند که جامع معقول و منقول گردیده و کامل و تام گردیده و عالم شده‌اند، بد رسمی است و حتی از بدترین روش‌های تربیتی می‌باشد. البته، این رسم که در حوزه‌ها معمول است و عالمان به تبلیغ می‌روند و در میان مردم قرار می‌گیرند، اگر با برنامه‌ریزی و اهداف مشخصی همراه باشد، بسیار جالب است و به عنوان طرح کاد به حساب می‌آید؛ به شرط آن که آنان تنها به نیت ارشاد مردم به تبلیغ نروند، بلکه در ضمن این امر، آگاهی و آموزش خود از مردم را نیز در نظر داشته باشند. برای عالمان و روحانیان لازم است پیش از ورود به حوزه یا درون حوزه، برنامه‌های برون حوزوی داشته باشند و طلاب در ضمن تحصیل علوم دینی یا پیش از آن، دوره‌هایی را صرف تحصیل مبادی مقدماتی جامعه‌شناسی کنند و در اجتماع حاضر شوند و اطلاعات عمومی و فراگیری‌های لازم جامعه را به دست آورند و در ضمن تحصیل خود نیز، همواره جامعه و مبانی آن و مردم را اصل بدانند و در تحصیل حقایق عمومی و خصوصی مردم، در اندیشه و عمل کاوش نمایند تا از دگم‌بازی و بیگانه‌پردازی به‌دور شوند.

برای هر عالم وارسته‌ای لازم است تا جامعه و مردم را به دید کارشناسی بنگرد؛ نه به گونهٔ سطحی و ساده. شناخت همهٔ اقشار گوناگون مردم و

(۲۳۵)

خوب و بد آنان از تمامی طبقات و اصناف، برای عالمان ضروری است و بدون تحصیل این معنا نمی‌توانند زبان مردمی داشته باشند و از مردم سخن سر دهند یا غمخواری برای آنان باشند.

آگاهی دقیق از کجی‌ها و کاستی‌ها و حتی طغیان‌ها و همهٔ انواع گوناگون بیماری‌های روحی و گناهان برای عالم ضرورت دارد، در غیر این صورت، در هر سطحی از علم و دانش که بوده باشد با جامعه و مردم بیگانه خواهد بود و نمی‌تواند همدردی چاره‌ساز و سالم با افراد جامعه داشته باشد. عالم باید چون طبیبی ماهر باشد که از تمام امراض و بیماری‌ها آگاه است و آن‌ها را می‌شناسد بی‌آن که آلوده به آن‌ها گردد.

جامعه، مردم و اصناف گوناگون آن از ظرایف و پیچیدگی‌های فراوانی برخوردار می‌باشند که به‌سادگی و به‌طور عادی و سطحی نمی‌توان ریشه‌های آن را شناخت.

 جامعه و مردم

یکی از توفیقات الهی که از طفولیت نصیبم شده، اهمیت به جامعه و مردم بوده است و از ابتدا درون آن‌ها رشد یافتم و در میان آن‌ها به تحصیل پرداختم و با طوایف و انواع گوناگون آن سر و کار داشتم و جامعه و مردم را برای خود کادری تحقیقاتی به حساب می‌آوردم.

با بیان ظرایف و خصوصیاتی که بعضی از اساتیدم در زمینهٔ علم اجتماع و مردم‌شناسی برایم داشتند، انواع گوناگون مردم؛ اعم از خوب و بد را به طور ملموس دنبال نمودم و آنان را از نزدیک و مباشری مورد بررسی و

(۲۳۶)

تحلیل عمومی قرار دادم؛ به‌طوری که خود را از هیچ نوع انسانی بیگانه نمی‌بینم و دل در گروی تمامی آن‌ها دارم. این نوع اندیشهٔ عملی و این نوع برخورد ملموس و تجربی برایم سودمندی‌های فراوانی را به دنبال داشته به‌طوری که بسیاری از تحقیقات روانی و اجتماعی را برایم هموار ساخته است. ان شاء اللّه در مقام خود از تمام آن به‌قدر لزوم یاد خواهم نمود تا موقعیت ارزشی این امر روشن گردد؛ زیرا با مقایسهٔ افراد و انواع جامعه و مردم و مقایسهٔ خوبی‌ها با بدی‌ها و افراد شایسته و نابکاران اجتماعی می‌توان ارزش‌های اخلاقی را به دست آورد و خوبی‌ها را قدر شناخت و کرامت‌های هر دسته و قشری را مشخص نمود و بیماری و آسیب‌های عمومی و معاصی موجود را مورد بررسی و تحلیل قرار داد و برای اصلاح و سالم‌سازی آن کوشید و با رشد زمینه‌های علمی و اخلاقی، مشکلات جامعه و مردم را برطرف نمود.

فقر و فنا

نوع زندگی و امور ظاهری خانوادگی و محیط اجتماعی و ساختار باطنی و خلق وخوی انسان اثری بس گویا و عمیق در ساختار ویژگی‌های انسان دارد.

افرادی که در عافیت و رفاه یا اسراف و تجمل‌گرایی رشد می‌کنند، افکار و اندیشه‌ای دارند که با مردم عادی یا کسانی که با سختی و فقر و تهیدستی زندگی را سپری می‌کنند متفاوت می‌باشد.

البته، همان‌طور که عافیت‌مداری اثرات سوئی در افراد به‌جا می‌گذارد، فقر و

(۲۳۷)

نداری نیز می‌تواند اثرات سوء خود را داشته باشد، ولی در هر صورت، محدودیت‌های زندگی و فقر مادی در صورت بقای سلامت، در توانمندی‌های آدمی نقش اساسی دارد؛ اگرچه حد متوسط در این امور برای افراد معمولی از محسنات خوبی برخوردار است، این‌گونه افراد نمی‌توانند دارای استقامت‌های غیر عادی و توانمندی‌های بالایی باشند.

بر این اساس، بدترین نوع زندگی، اسراف و عافیت‌طلبی است و زندگی نوع متوسط مردم نیز اگرچه خوب است، برای افراد عادی مناسب است و فقر و تنگدستی برای افراد عادی ممکن است زیان‌بار باشد، ولی برای افراد مؤمن و قوی دل اثرات فراوانی را همراه دارد و او را برای شناخت مردمان ضعیف و اقتدار سلوک و وصول به عرفان و فقر و فنا آماده می‌سازد. حضرات انبیا و اولیای الهی و مردان شایسته، تمامی در این طایفه و از این قبیل افراد بوده‌اند که با محرومیت‌های صوری، آمادگی سلوک باطنی را به دست آورده‌اند.

توفیق الهی

از خیرات و خوبی‌هایی که به‌طور طبیعی نصیبم گردیده این است که ـ الحمد للّه ـ از تبار مترفان و عافیت‌طلب‌ها نبوده‌ام و به همین خاطر، همیشه در تمام سطوح زندگی حساسیتی به این گروه بی‌درد داشته و خود را همراه و همگام این تبار ندیده و در مقابل نسبت به فقر و شناخت دردمندان شامّهٔ تند و تیزی یافته‌ام؛ به‌طوری که صدق و کذب این افراد را براحتی در می‌یابم و این آمادگی در جهت فقر و فنای باطنی چنان در من اثر خاصی داشته که از

(۲۳۸)

بهترین همراهان و دستیاران سلوک و طی طریقم بوده است.

اگرچه در این زمینه یافته‌ها و دیدنی‌هایی دارم که در ردیف مهم‌ترین و گویاترین مصادیق این امور می‌باشد، نبودن مصلحت در ذکر آن، سبب ترک تمامی آن می‌گردد. باشد تا اثرات خاص و ویژهٔ مرا امداد بیش‌تری داشته باشد.

گروه عیاران

من در محیطی نشو و نما داشته‌ام که گروه عیاران کم و بیش در آن به چشم می‌خوردند و جسته و گریخته بزرگی‌ها و جوان‌مردی‌های گویایی از آنان دیده می‌شد.

این قماش مردم؛ اگرچه از ظاهر همه‌پسند به‌دور می‌باشند، بزرگی‌های آنان را خوبان خوب نیز کم‌تر می‌توانند داشته باشند.

با آن که عارف نبودند و داعیهٔ کمالی نداشتند، دارای شطحیات فراوانی بودند و از خط و ربط مشخصی یاد می‌کردند و گذشت‌ها و مردانگی‌های آنان حکایت از آن معانی داشت.

با آن که کجی‌ها و کاستی‌های فراوانی داشتند، راستی‌های بسیار گران‌قدری از آنان مشاهده می‌شد. دیدنی‌هایی بس فراوان در این زمینه دیده‌ام که تمام خطوط راستی و کجی را می‌تواند ترسیم نماید و منش‌های درستی‌ها و پستی‌ها را نمایان سازد.

این فکر و فرهنگ؛ اگرچه در طول تاریخ بشر وجود داشته و منحصر به مکان و زمان خاصی نبوده و حزب و گروه مشخصی نداشته و همیشه به‌طور پراکنده وجود یافته، در میان مردم ما و کشور پهناور ایران بیش‌تر دیده شده و

(۲۳۹)

در محیط سابق من بیش‌تر بوده است.

من از افکار و کردار آنان استفاده‌های فراوانی بردم و ارزش‌های بالایی در افکار و کردار آن‌ها دیده‌ام که از دیگران کم‌تر چنین بزرگی‌هایی مشاهده نموده‌ام، با آن که داعیهٔ آنان به مراتب بیش‌تر از این نوع مردم بوده است.

چیزی که باید روشن باشد این است که این نوع فکر و فرهنگ را نمی‌توان در قشر خاصی از مردم محدود ساخت و آن را می‌توان در تمام طبقات افراد جامعه و در هر لباس و شغلی با همهٔ تفاوت‌هایی که دارد یافت؛ از مردم عادی و بی‌سواد گرفته تا عالم و دانشمند، ظالم و مظلوم، خوب و بد و پایین و بالای عناوین گوناگون جامعه.

اگر بخواهم در این زمینه لب گشایم و از این مردمان سخنی سر دهم و افکار و اخلاق و منش و کردار آنان را ترسیم نمایم یا کجی‌ها و کاستی‌های آنان را مطرح کنم، خود نیازمند مقامی خاص و زمینهٔ مفصلی می‌باشد که سزاوار این مقام و مناسب این فرصت نیست.

آن‌قدر می‌توانم بگویم که خوبی‌های این‌گونه افراد حکایت از جوان‌مردی آن‌ها دارد و کجی‌های آنان از نارسایی‌های فردی، نژادی و تربیت‌های محیطی و خانوادگی می‌باشد و این دو منش نباید در هم آمیخته شود و به حساب یک فکر و فرهنگ و یک بینش و منش درآید.

به طور کلی، دربارهٔ این مردم باید بگویم: منش‌ها، بزرگی‌ها و جوان‌مردی‌های آنان، ریشه در عمق جانشان دارد و با دستیابی به اهل راهی سر از پا نشناخته و راست‌قامتان آن دلدادهٔ آزاد می‌گردند.

کجی‌ها، کاستی‌ها یا مشکلات داخلی و خارجی آنان می‌تواند زمینه‌های

(۲۴۰)

جهل‌آلود فردی، قومی و محیطی داشته باشد و این معجون به هم آمیخته گاه زیان‌بار می‌گردد؛ اگرچه به نوعی، خود پاکی و حمایت از دوستی‌ها را دنبال می‌کنند.

این گونه افراد و این فکر و فرهنگ در من بسیار مؤثر بوده و از آنان به طور کامل استفاده برده‌ام و خود را همگون آنان یافته‌ام، بی‌آن که کجی‌ها و کاستی‌های آنان را نادیده گیرم یا از آنان حمایت نمایم.

 درستی‏ها و بزرگی‏ها

درستی‌ها و بزرگی‌ها می‌تواند بدون اسم و نام باشد و دور از اسم، عنوان، مردم، مذهب و دین نیز یافت گردد؛ زیرا خوبی‌ها عریان است و در جهت ویژگی‌های لباس، کسوت، اسم و عنوان می‌پذیرد. هویت و گوهر خوبی‌ها و وارستگی‌ها رنگ و رویی ندارد و به‌دور از نام و ننگ و رنگ و شکل و شمایل است؛ اگرچه ادیان آسمانی و حضرات انبیا و اولیای الهی علیهم‌السلام به همهٔ درستی‌ها شکل ثابت بخشیدند تا انسان از گزند کجی‌ها و پیرایه‌ها به‌دور ماند.

البته، نباید تمام آنچه که اهل دیانت انجام می‌دهند یا آنچه را که با عنوان اخلاق، منش و عقیده به نام دین مطرح می‌سازند، به حساب دین و حضرات انبیا و اولیا علیهم‌السلام گذاشت؛ چرا که پیرایه‌ها صاحبان دژخیمی دارند که توانسته در پیروان دینی رسوخ چشمگیری داشته باشد و آن‌ها را به خود آلوده سازد.

در زمینهٔ فتوت و جوان‌مردی نیز این چنین است و نباید پیرایه‌ها را به حساب عیاران نهاد و باید معلول عوارض جانبی دانست.

(۲۴۱)

نسبت به مقولهٔ جوان‌مردی و عیاری، دیدنی‌های بسیاری داشته‌ام و یافته‌های گران‌قدری به جان و دل هموار ساخته‌ام که مصلحت و فرصتی در طرح آن نمی‌باشد و یکسر از همهٔ آن‌ها صرف نظر می‌نمایم و لب فرو می‌بندم و دم نمی‌زنم. باشد تا اهلش به صفای دل، ناگفته‌ها دریابند و ناخوانده‌ها خوانند و دل در گروی طریق اولیای الهی بندند.

زمینه ‏های عشقی

چیزی که در سراسر زندگی‌ام بی‌هیچ کم و کاستی مرا همراهی می‌کند و از اولین واژه‌های زود آشنای طفولیتم بود، عشق بود و عشق بود و عشق. شوق، سوز، درد، هجر، غم، صفا، محبت و مهرورزی از اولین واژه‌هایی بود که از اولین روزهای توجه و ادراکم با خود دارم و لحظه‌ای دور از آن نبوده‌ام.

این حقیقت؛ اگرچه در سنین مختلف چهره‌های گوناگونی به خود گرفته و در مظاهر گوناگون به گونهٔ متفاوت برایم تجلی نموده، تمام آن‌ها حکایت از حقیقتی زود آشنا می‌کرده است که در نهایت صید آن معنا گردیدم و آن حقیقت مرا در تاس خود نشاند و چله‌ام را برید و از تمام چهره‌های گوناگون رهایی‌ام داد و مرا از من ربود و راه بر غیر خود بست.

گوشه‌هایی از طبیعت ناآرام عالم و آدم مرا به خود وا داشت و چهره‌های ملموسی، دل از کفم برد و سایه‌های ناپیدایی حیرانم کرد و در هر مقام، دلارایی، خواب و بیداریم را به هم آمیخت تا مرا از خود برد و قامت خمیده و چهرهٔ رهیدهٔ عاشقان را در کامم ریخت.

(۲۴۲)

عشق

آن کس که عشق ندارد مرده است و آن کس که عشق به خود ندیده است کیست، مگو و مپرس که یافت نمی‌شود، ولی عشق به معنای زلالش نصیب کم‌تر کسی می‌شود. آن کس که درد عشق و سوز هجر دلش را دریده باشد، معنای این درد شیرین را می‌شناسد. عشق؛ اگرچه حقیقت است و عشق مجازی وجود ندارد، عشقِ چهره‌ها و دیده‌ها، گزیده‌ای از ظهور حقیقت عشق است که دل در گرو آن می‌افتد و این خود بلای عاشقان است که اگر با ولایش همراه گردد، عشق حق دل عاشق را به شور وا می‌دارد تا جایی که بی‌چهره، مهر محبوب را در خود ببیند و حدیث غیر فراموشش شود و تنها اوست که عاشق صادق خواهد بود و این است معنای آن شعر که گوید:

 من هرچه خوانده‌ام همه از یادم رفت

الاّ حدیث دوست که تکرار می‌کنم

 خلاصه ‏ای گویا و خموش

کلمه کلمه‌ای که نگاشته شد، خلاصه‌ای گویا و خموش در این زمینه بود که در حال استتار زبان، گویایی خود را دارد و با آن که بیان صوری آن، صورتی از دوران جوانی‌ام می‌باشد، سراسر تحرّک، تلاش، توفیق و چینش‌های گوناگونی می‌باشد که کم‌تر مشابهی این چنین دیده یا شنیده‌ام.

سیری طبیعی و حرکتی الهی بوده است که آن را دست قضا و دید قدر در یک‌دیگر و بی‌توجه به ارادهٔ من دنبال می‌نموده است.

(۲۴۳)

خلاصه این بود؛ خلاصه‌ای از صورت کودکی تا جوانی‌ام، امور پنهانی و ایام جوانی‌ام تا امروز که ماجرای تفصیلی آن بماند که در پی گشایش آن نمی‌باشم؛ مگر آن که فرصتش برسد، ان شاء اللّه.

 

 

 

مطالب مرتبط