فقه غنا و موسیقی
فصل چهارم: غنا و موسیقی از دیدگاه روایات تفسیری (بررسی حکم باطل، لغو و لهو)
رابطه باطل، لغو و لهو با موسیقی
پیش از این گفتیم قرآن کریم به صورت مستقیم از غنا و موسیقی چیزی نگفته و آن را منع نکرده است. همچنین «قول زور» در قرآن کریم به معنای غنا نیامده است؛ اما بحث اینجاست که معصوم علیهالسلام در روایات تفسیری، غنا را به «قول زور» معنا نموده است. ما از این روایات، به اعتبار تفسیری بودن، همینجا سخن میگوییم، اما روایات مستقل غنا و موسیقی را در جلد بعد میآوریم.
در این روایات تفسیری، همچنین از «باطل»، «لغو» و «لهو» سخن گفته شده است؛ از این رو، ضرورت دارد به بررسی معناشناسی و حکم هر یک از این اصطلاحات پرداخته شود.
سند این روایات مشکلی ندارد و فقیهان بسیاری همانند شیخ اعظم رحمهالله به آن تمسک کردهاند. حال باید به دست آورد چگونه کتاب و سنت که هر دو چهره عصمت دارند و حجت هستند و هیچ یک به خطا نمیروند، در این مورد با هم هماهنگی دارند؟ آیا مراد از غنا در فرهنگ روایات همان غنایی است که فقیهان از آن سخن میگویند یا مراد از آن غنایی دیگر است؟ آیا قول زور همان «مدّ الصوت مع الترجیع المطرب» است یا خیر؟ برای به دست آوردن پاسخ این پرسشها، به درونپژوهی
(۵۵)
متن احادیث میپردازیم و فقه الحدیث آن را بر میرسیم. این روایات تفسیری را میتوان به گروههای زیر تقسیم نمود:
گروه یکم: تفسیر قول زور به غنا؛
گروه دوم، تفسیر زور به غیر غنا؛
گروه سوم: باطل؛
گروه چهارم: لغو و شنیدن صداهای لغوی؛
گروه پنجم: لهو، شنیدن صداهای لهوی و لهو الحدیث.
برخی از فقیهان، برای ارایه حکم غنا و موسیقی و اثبات حرمت آن، دلیل «لهو» بودن آن را پیش کشیدهاند و گفتهاند هر لهوی حرام است. آنان ذاتِ غنا و موسیقی را از آن جهت که غنا و موسیقی است، حرام نمیشمرند، بلکه میگویند لهو حرام است و چون غنا و موسیقی از افراد و مصادیق لهو است، حکم حرمت بر آن بار میشود. مرحوم شیخ انصاری رحمهالله از این گروه است. ما نخست به موضوعشناسی این واژگان میپردازیم و سپس این نکته را وا میکاویم که آیا هر لهوی حرام است یا خیر تا زمینه برای بررسی حکم غنا و موسیقی آماده گردد.
با توجه به حالات گوناگون این واژهها و شرایط متفاوت آن، هر یک احکام متنوعی را میپذیرد و چنین نیست که همه موارد آن حلال باشد یا حرام، از این رو موضوعشناسی دقیقی را میطلبد و کمترین بیدقتی، باعث خلط مباحث میگردد. باید توجه داشت که هر لفظ و واژهای با معنای خود مناسبت و موضوعیت دارد و این امر در قرآن کریم به خوبی مراعات شده است.
(۵۶)
موارد کاربرد واژگان یاد شده در قرآن کریم
کلمه «باطل» در قرآن کریم، بیست و چهار بار آمده است. « بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الباطلِ فَیدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ»(۱) و نیز « وَیمْحُ اللَّهُ الباطلَ وَیحِقُّ الْحَقَّ بِکلِمَاتِهِ»(۲) نمونهای از آن است.
البته غیر از واژه «الباطل»، دیگر مشتقات آن نیز در قرآن کریم کاربرد دارد. از جمله «بطل» «تبطلوا» «یبطل» «سیبطله» «باطلا» و «المبطلون» که به ترتیب هر کدام یک بار، دو بار، یک بار، یک بار، دوبار، و پنج بار در قرآن کریم آمده است.
کلمه «قبیح» یک بار آن هم به صورت اسم مفعول در قرآن کریم آمده است: « وَیوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ»(۳)؛ از آیه شریفه استفاده میشود که قبیح خود را در قیامت نمایان میسازد.
واژههای «نلعب»، «یلعب»، «یلعبوا»، «یلعبون»، «لعب»، «لعبا» و «لاعبین» به ترتیب هر کدام یک بار، یک بار، دو بار، پنج بار، چهار بار و سه بار آمده است. کلمه «اللغو»، «لغوا» و «لاغیة» نیز هر یک به ترتیب شش بار، سه بار و یک بار در قرآن کریم استعمال شده است.
ماده لهو و مشتقات آن؛ مانند: «ألهاکم»، «تلهکم»، «تلهیهم»، «یلههم»، «تلهی» و «لاهیة» هر کدام یک بار در قرآن کریم دیده میشود، غیر از «لهو» به صورت مرفوع که شش بار و «لهوا» به صورت منصوب که
۱ـ انبیاء / ۱۸٫
۲ـ شوری/۲۴٫
۳ـ قصص/۴۲٫
(۵۷)
چهار بار از آن استفاده گردیده است. نگارنده به طور تفصیلی این آیات را در فصلهای آینده بررسی خواهد نمود.
با شمارش آیات قرآن کریم به دست میآید که لهو، لعب، باطل و قبیح بیش از هفتاد بار در قرآن کریم کاربرد دارد و باید معنا و موضوع آن را از این موارد دریافت نمود؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: « وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ»(۱).
۱٫ انعام / ۵۹٫
(۵۸)
باطل و بیفرجام
باطل چیزی است که غرض عقلایی و معنوی ندارد، ولی قصد در آن دخالت دارد، اما به مقصود نهایی نمیرسد و غایت آن غیر مقصود است. «بَطل» یعنی «قَطع»؛ باطل آن است که از غرض معنوی قطع شده باشد. البته، امور باطل، غرض عقلایی، معنوی و حقی ندارد، نه این که دارای هیچ گونه غرضی نیست، بلکه غرضهای خَلقی و هوسهای نفسانی بر آن حاکم است. برای نمونه، کسی که با محاسن خود بازی میکند یا ناخن خود را با دندان میگیرد نیز غرض دارد؛ اما غرضی نفسانی. کار چنین شخصی باطل است؛ چون غرض معنوی ندارد، ولی کرده وی حرام نیست و این نهی شریعت است که آن را معصیت میشمرد. هر باطلی حرام نیست و برخی از باطلهاست که حرام میباشد و چنین نیست که حکم وضعی با حکم تکلیفی هماهنگی کامل داشته باشد. بعضی از باطلها حرام است؛ همانند این که کسی از پنهانیهای محبوب خود سخن گوید یا تشبیب نماید یا به کسی تعریض زند یا شعرهای اهل باطل را ترویج کند و یا کسی را به شهوت تحریک نماید؛ بهویژه اگر جامعهای
(۵۹)
جوان باشد و شرایط ازدواج نیز آسان نباشد. اما چنین نیست که هر باطلی حرام باشد و باطلها باید تعریف شود و برای آن به صورت جزیی و ریز قانون وضع گردد تا مسؤولان ممیزی برای کار خود به صورت طبقهبندی شده معیار و ملاک داشته باشند. برخی کارها به صورت اولی جایز است، ولی وقتی عنوان ثانوی بیابد، حرام میشود. نمونه این گفته آن است که مؤمنی در جلوی دوربین تلویزیون یا در منظر عموم، دست در بینی نهد که در این صورت، از باب «لا تکونوا علینا شینا»(۱) کار او اشکال دارد؛ چرا که کار وی موجب تمسخر و استهزای دیگران نسبت به دین و اولیای دین میگردد.
نقد باطلشناسی راغب
«بَطَل» یا «بطْل» به معنای شجاع و دلیر است. در مفردات راغب آمده است:
بطل: الباطل نقیض الحقّ، وهو ما لا ثبات له عند الفحص عنه. قال تعالی: «ذَلِک بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الباطلُ»(۲)، وقد یقال ذلک فی الاعتبار إلی المقال والفعال، یقال: بطل بطولاً وبطلاً وبطلانا وأبطله غیره، قال عزّ وجلّ: « وَبَطَلَ مَا کانُوا یعْمَلُونَ»(۳)، وقال تعالی: « لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالباطلِ»(۴)، ویقال للمستقلّ عمّا یعود بنفع دنیوی أو أخروی بطال، وهو ذو بطالة
۱ـ روضة الواعظین، ص ۴۶۷٫
۲ـ لقمان / ۳۰٫
۳ـ اعراف / ۱۱۸٫
۴ـ آل عمران / ۷۱٫
(۶۰)
بالکسر، وبطل دمه إذا قتل ولم یحصل له ثأر ولا دیة، وقیل للشجاع المتعرّض للموت بطل تصورا لبطلان دمه، کما قال الشاعر: فقلت لها لا تنکحیه فإنّه لأوّل بطل إن یلاقی مجمعا. فیکون فعلاً بمعنی مفعول أو لأنّه یبطل دم المتعرّض له بسوء، والأوّل أقرب. وقد بطل الرجل بطولةً صار بطلاً وبطالاً نسب إلی البطالة، ویقال ذهب دمه بطلاً؛ أی: هدرا، والإبطال یقال فی إفساد الشیء وإزالته حقّا کان ذلک الشیء أو باطلاً، قال اللّه تعالی: « لِیحِقَّ الْحَقَّ وَیبْطِلَ الباطلَ»(۱). وقد یقال فیمن یقول شیئا لا حقیقة له نحو: « وَلَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآَیةٍ لَیقُولَنَّ الَّذِینَ کفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُبْطِلُونَ»(۲)، وقوله تعالی: « وَخَسِرَ هُنَالِک الْمُبْطِلُونَ»(۳)؛ أی: الذین یبطلون الحقّ(۴).
ـ باطل نقیض و در برابر حق است و باطل چیزی است که چون از آن بررسی شود ثبات و پایداری ندارد. خداوند متعال میفرماید: «این از آن روست که خداوند حق و پایدار است و آنچه دیگران به آن فرامیخوانند ـ که غیر از خداوند است ـ ناپایدار و فروریزنده است». متعلق باطل گاه گفتهها یا کردارهاست که مصادر چندی دارد و لازم است و با برده شدن به باب افعال متعدی میگردد. خداوند متعال میفرماید: «و آنچه انجام دادند باطل گشت و فرو ریخت» که متعلق آن عمل است و نیز میفرماید: «چرا گفته حق را با باطل
۱ـ انفال / ۸٫
۲ـ روم / ۵۸٫
۳ـ غافر / ۷۸٫
۴ـ مفردات غریب القرآن، ص ۵۰ ـ ۵۱٫
(۶۱)
میپوشانید». به چیزی که هیچ گونه بهره دنیوی یا اخروی نداشته باشد «بطال» گفته میشود. و فاعل آن صاحب بطالت است. خون او هدر شد چنانچه کشته شود و انتقام خون او گرفته نشود و قاتل او قصاص یا دیه آن پرداخت نگردد و غایت نهایی و کمال ثانی آن به دست نیامد. به انسان شجاعی که خود را به مرگ اندازد «بطل» و به چنین زنی «بطیلة» گویند به این اعتبار که خون خود را فرو ریخته است؛ چنانکه شاعر گوید: به آن زن گفتم به ازدواج او درنیایی که چون گروهی را بیند فرو ریخته شود. پس بطل به معنای مفعول است یا از این روست که خون کسی را که قصد سوء به وی دارد هدر میدهد و معنای مفعولی آن به صحت نزدیکتر است. و مرد هدر میشود و به بطالت میگراید و گفته میشود خون او هدر شد. چون چیزی فاسد شود و از بین رود گفته میشود ابطال شد؛ خواه آن چیز حق باشد یا باطل. خداوند میفرماید: «برای آن که حق پایدار گردد و باطل فرو ریزد»، گاه باطل به چیزی میگویند که حقیقت و باطنی ندارد؛ چنانکه میفرماید: چونبرای آنان نشانهای آورده شود کافران گویند شما کسانی هستید که حقیقتی ندارند»، و «کسانی که آن را بدون حقیقت میپنداشتند زیان کردند».
جناب راغب، باطل را نقیض حق میداند؛ در حالی که «نقیض الشیء رفع الشیء» است و نقیض امر وجودی امری عدمی است و باطل امری وجودی است، از این رو صحیح آن است که گفته شود باطل ضد حق است و قرآن کریم نیز همین معنا را میرساند: « وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ
(۶۲)
الباطلُ إِنَّ الباطلَ کانَ زَهُوقا»(۱). در این آیه هم برای حق و هم برای باطل از فعل استفاده میکند که وجودی بودن آن دو را تأیید میکند.
صاحب مفردات در معنای باطل از نقیض آن استفاده میکند و این امر میرساند وی به عدمی بودن شرور اعتقاد داشته است؛ در حالی که عدم امری صرفا انتزاعی است و حقیقتی در خارج ندارد. شاهد مثالی که وی برای اثبات بیثباتی، سست و ضعیف بودن باطل میآورد وجودی بودن باطل را میرساند. همچنین « وَبَطَلَ مَا کانُوا یعْمَلُونَ»(۲) به معنای نپذیرفتن و صحیح ندانستن و به سعادت نرسیدن است.
بطل به معنای فعل بیغایت و هدف نیست بلکه مراد درنیافتن غایت و هدف ثانی و نهایی آن است.
اما رابطه بطل با باطل در چیست؟ بدیهی است تا فعلی پدیدار نشود فاعلی ظهور نخواهد داشت و به طور نمونه، ضارب کسی است که تلبس به ضرب داشته باشد نه این که آهنگ آن را داشته باشد که بزند یا در گذشته زده است.
باطل بر وزن فاعل، فعلی است که برای ذاتی شکل میپذیرد و باید توجه داشت که هیچ فعلی بدون فاعل و هیچ فاعلی بدون غایت نیست، از این رو ترجیح بلا مرجّح محال است و نمیشود فعلی را انجام داد و هدفی از آن نداشت. ترجیح بلا مرجّح به ترجّح بلا مرجّح باز میگردد و نفی غایت برای فاعل به نفی فاعل برای فعل میانجامد؛ زیرا علت غایی به علت فاعلی باز میگردد.
۱ـ اسراء / ۸۱ .
۲ـ اعراف / ۱۱۸٫
(۶۳)
باطل و غایت غیر مقصود
حرکت، موضوع فعل، فاعل و غایت است و با حرکت است که میتوان این امور را به دست آورد. برای تحقق فعل نیز دو غایت قابل تصور است:
وقتی گفته میشود فعلی باطل است مراد این است که غایت غیر مقصود را دارد، ولی غایت مقصود را ندارد، از این رو میتوان باطل را چنین معنا نمود: «چیزی است که غایت نهایی و مقصود آن تحقق نپذیرفته است». در این صورت، محال است فعلی به وصول خود نرسد؛ زیرا حرکت در آن است و حرکت نوعی از وصول است؛ اما وصول تدریجی. ممکن است برای یک فعل چند غایت تصور شود که فاعل تنها به برخی از آن برسد. فعل باطل نیز ممکن است از غایات اخیر خود باز ماند اما به غایت ابتدایی به میزان حرکتی که دارد میرسد. قرآن کریم نیز این معنا را به زیبایی بیان میفرماید: « إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ»(۱)؛ یعنی ما الیه الحرکة، « إِمَّا شَاکرا وَإِمَّا کفُورا»؛ یعنی ما لأجله الحرکة.
باطل به معنای امر بدون غایت و هدف نیست، بلکه باطل یعنی کوتاه و بیفرجام. وقتی انسان میخواهد کاری را انجام دهد و به آن هدف نهایی نمیرسد، بلکه به غایت دیگری میرسد، کار باطلی را انجام داده است. به تعبیر دیگر، همانطور که ترجیح بلا مرجّح یعنی تحقق فعل بدون اراده فاعل، محال است، ترجیح بلا ترجّح و فعل بدون غایت نیز محال است.
۱ـ انسان / ۳٫
(۶۴)
بر این پایه، غایت بر دو گونه است: یکی غایتی که کرده به آن میانجامد و دو دیگر، غایتی که فعل برای آن انجام میگیرد. برای نمونه، اگر کسی به قصد رفتن به مقصدی خاص حرکت کند، اما در میان راه توقف کند و وی در اثر پیشامد حادثهای از آنجا بازگردانده شود، رسیدن به ایستار میان راه، غایتی است که فعل به آن منتهی شده است، اما این رسیدن به مقصد مورد نظر است که فعل برای آن انجام گرفته است. به فاعل نخست، «ما ینتهی الیه الفعل» و به غایت دوم «ما لأجله الحرکة» گفته میشود. اگر فعلی به غایت دوم برسد، غایت نخست را نیز دارد. هیچ فعلی خالی از یکی از این دو غایت نیست؛ هرچند لهو، لغو، لعب و باطل باشد.
در فلسفه گفته شد کسانی که باطل را کار بدون غایت میدانند در اشتباه هستند؛ زیرا هیچ کردهای در عالم بدون غایت نیست: و کریمه « وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا لاَعِبِینَ»(۱) در همه چیز و در همه پدیدههای هستی جریان دارد؛ چنانکه میفرماید: «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ»(۲). این گزاره کلی است: همانگونه که هیچ فعلی بدون فاعل نیست، هیچ کردهای نیز بدون غایت نیست.
البته لازم است گفته شود غایت همه افعال، غایتهای اعلایی، علمی، معنوی و حقیقی نیست؛ بلکه غایت میتواند امری وهمی، خیالی و ظنی باشد.
۱ـ دخان / ۳۵٫
۲٫ حجر / ۸۵٫
(۶۵)
برای نمونه، غایت فعلی عبادی قرب به حق است. قرب، غایت «ما ینتهی الیه الحرکة» است و وصول و معراج «ما لاجله الحرکة» به شمار میرود. عبادتکننده و فاعل خواه واصل شود یا نه، فعل وی دارای غایت نخست است و به «ما ینتهی الیه الحرکة» نایل میگردد. چنانچه فاعل به وصول نرسد، فعل او نسبت به قرب باطل است؛ ولی نسبت به عبادتی که انجام داده است باطل نیست. از این رو باید گفت هم «ترجیح بلا مرجح» و هم «ترجّح بلا مرجح» هر دو محال است. حصول برخی از غایتها سریع و حصول پارهای دیگر تدریجی و با گذشت زمان است.
تفاوت مرتبه افراد در غایت مقصود
با توجه به این که هیچ فعلی بدون غایت نیست، باید دریافت که کدام یک از غایتها و افعال حرام، و کدام یک حلال است. فقیه نباید انتظار داشته باشد همه افعال بندگان دارای غایتی عقلانی، اعلایی، معنوی، ربوبی و الهی باشد. درست است که خداوند میفرماید: « وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»(۱) یا « وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاْءِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ»(۲)؛ اما باید گفت: این که خداوند امر به عبادت آن هم عبادت مخلصانه مینماید امری است و این که چه کسی بر آن گردن مینهد و از آن اطاعتپذیری کامل دارد امر دیگری است. خداوند میخواهد که غایت حقیقی همه کارها و همه امور عبادت شود، نه این که همه کارها عبادی باشد. اولیای خدا هستند که فعل غیر عبادی ندارند و هر کاری که
۱ـ بینة / ۵٫
۲ـ ذاریات / ۵۶٫
(۶۶)
میکنند جز اطاعت، عبادت و بندگی، بلکه جز محبت و عشق نیست، و بلکه وجودی جز از حق نیست، و از مردم عادی و معمولی نباید چنین انتظاری داشت و ما در فقه برای بندگان عادی حکم میدهیم، نه برای اولیای خدا که خود صاحب حکم میباشند و در احکام خود مجتهد و فقیه به شمار میروند و در عرفان از آنان سخن گفته میشود. شریعت بر بندگان خداوند سخت نگرفته و دین اسلام دین سهله و سمحه به شمار میرود، و هرگونه سختی و تکلیفی نیاز به دلیل محکم دارد.
فاعل علمی و شوقی (عملی)
فاعل کردار میتواند مباشری، متوسط و بعید باشد. هر کاری نیز یک مبدء علمی دارد. علم شوق میآورد؛ ولی این شوق در انسان بیمار کور است. شوق باعث میشود که فرد به دنبال انجام آن کار رود. برای نمونه، کسی که تشنه است و آب میطلبد، علم به تشنگی، فاعل بعید، شوق، فاعل متوسط و آب خوردن فاعل مباشری است.
فاعل مباشری اقتداری است که در رگ و پی فرد قرار دارد و برای انجام کار، استجماع مییابد و به فعل چسبیده و فصل اخیر تحقق فعل است. شوق فاعل متوسط است که گاه چندان قوت و توانمندی ندارد و به طور مثال، اگر نانی تازه از تنور بیرون آمده باشد شوق در خوردن آن بسیار است اما اگر همان نان بیات شود، با آن که علم به خوردن آن است، اشتیاق بدان فراوان نیست. این اشتیاق در بهشت فراوان است.
بحث از اقسام فاعل در فلسفه دامنهای بسیار گسترده دارد و در این جا به همین مقدار بسنده میکنیم.
(۶۷)
با توجه به این مسأله فلسفی، چنانچه مبدء علمی انجام باطلی را خواست و کسی استجماع نمود تا معصیتی را انجام دهد، «ما الیه الفعل» که همان استجماع بر انجام کار است انجام میشود؛ هرچند با مانع روبهرو گردد.
فاعل علمی داخل در حکمت نظری است و از آموزههای آن رهنمون میگیرد و فاعل شوقی از حکمت عملی شکل میپذیرد و فاعل علمی و شوقی است که ویژه انسان است و فاعل مباشری میان انسان و حیوان مشترک است و فعل به لحاظ این دو فاعل است که به لغو، لعب و عبث وصف میشود. تفاوت فاعل بودن انسان که ارادی است با فاعل طبیعی در علم و شوق نهفته است وگرنه به لحاظ فاعل مباشری، میان انسان و طبیعت تفاوتی نیست و هر دو از این لحاظ مأمور و معذور هستند.
مبدء بعید فعل حق، فاعل علمی است که نفس الامر دارد و مطابق با آن است. چنین فعلی از بندگان بسیار اندک ظهور مییابد و قرآن کریم در مقام آشکاری این حقیقت است که میفرماید: « بَلْ أَکثَرُهُمْ لاَ یعْقِلُونَ»(۱) یا « وَأَکثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ»(۲). همچنین قرآن کریم میفرماید: « وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً»(۳) بیان این حقیقت است که پیش داشتههای ما از علم بسیار اندکی برخوردار است و فراوانی از افعال انسانی ـ حتی خیرات و عبادات او ـ به خاطر فاعل شوقی، خیالی یا وهمی است و شمار
۱ـ عنکبوت / ۶۳٫
۲ـ مؤمنون / ۷۰٫
۳ـ اسراء / ۸۵٫
(۶۸)
فاعلهای علمی محدود است و تنها اولیای الهی و مردانی ربانی هستند که کارهای خود را به اذن حضرت حق پدیدار مینمایند و مصداق: «وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا اللَّهَ»(۱) هستند که در نتیجه آنان نیز نجوا سر میدهند: « إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۲). آنان شوق خویش را جز به علم حق نمیجنبانند.
معرفت محتوایی و کردار قالبی
همانگونه که گفتیم برخی از کارها حقی است و مبدء بعید آن علم است. علمی که با حقیقت و نفس الامر آن هماهنگ است. این نکته معیار ارزشیابی کردار آدمی است و عیار هر کس به مبدء علمی و فکری اوست و عمل ارزش ذاتی ندارد؛ چرا که عمل قالبی بیش نیست. تفاوت هزار رکعت نماز با دو رکعت نماز در ارزشیابی به اندازه آن نیست، بلکه باید دید از طرف کدام صاحب نفسی و با چه نیت و انگیزهای اقامه میشود. با توجه به این معیار ارزشیابی انسانهاست که آدمیان بر سه گروه میباشند: عالی، متوسط و دانی. انسانهای عالی کسانی هستند که کارهای حقی انجام میدهند و البته شمار بسیار اندکی از مردم چنین هستند. آنان کسانی هستند که میتوانند زندگی، مرگ، حب و بغض خویش را وقف خدا نمایند.
اما گروه دوم و سوم، اندیشه علمی آنان را به حرکت و شوق نمیآورد، بلکه این خیال، وهم و گمان است که بر اندیشه آنان چیره
۱ـ بینه / ۵٫
۲ـ انعام / ۱۶۲٫
(۶۹)
است. گمان صورتی از یک معنای خیالی است و وهم آن معناست و خیال همان صورت است که شکل دارد و جزیی است مانند دوست داشتن فرزند که غیر از دوست داشتن کلی است و این صورت خیالی است که شوق آفرین است و بحث «مأمور معذور است» را پیش میآورد. هر یک از مبادی یاد شده در مقایسه با هم ترکیبهای مختلفی میپذیرد که شمار آن به بیش از پنجاه قسم میرسد و کتابهای فلسفی از این بحث خالی است و روانشناسی یا عرفان است که چنین مسایلی را بر میرسد.
آنچه در معنای باطل گذشت معنای لغوی و اصطلاح فلسفی آن بود و اکنون به سراغ کتاب هدایت الهی، قرآن کریم و نیز روایات میرویم تا معنای «باطل» و حکم آن را از نظرگاه این منابع قدسی بررسیم.
«باطل» و مواجهه قرآن کریم با آن
گفتیم قرآن کریم کلمه «باطل» را در بیست و چهار مورد آورده است. برخی از این موارد عبارت است از:
۱ ـ « لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکمْ بِالْمَنِّ وَالاْءَذَی»(۱).
ـ صدقههای خود را با منت و اذیت باطل نسازید.
در این جا فعل که پرداخت صدقه است انجام شده و فعل دارای غایت ابتدایی، صوری و دنیایی بوده، اما منت و اذیت، آن را از رسیدن به سعادت که غایت ثانی و کمال آن است باز داشته است.
۲ ـ « وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِیهَا وَبَاطِلٌ مَا کانُوا یعْمَلُونَ»(۲).
۱ـ بقره / ۲۶۴٫
۲ ـ هود / ۱۶٫
(۷۰)
ـ آنچه را که در دنیا ساختند بر باد رفت و آنچه را انجام میدهند سعادتی ندارد.
در این آیه شریفه خداوند متعال به ساخته آنان که از فعل بالاتر است، اشکال نمیگیرد؛ چرا که آن را با مهارت انجام دادهاند، بلکه نقص در کردار آنان است، اما چون صنعت برای وصول به حق نیست و عمل به حقیقت نمیانجامد، هم صنعت حبط میشود و هم عمل، باطل میگردد. لازم به ذکر است باطل چهرههای متفاوتی از خسران و حبط دارد.
۳ ـ « وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الباطلُ إِنَّ الباطلَ کانَ زَهُوقا»(۱).
ـ بگو حق آمد و باطل از میان رفت.
در این آیه تصریح شده که باطل رفتنی است و تنها امر وجودی است که میتواند رفتنی باشد، ولی در هر حال، این فعل به هدف ثانی و مقبولیت نمیرسد.
۴ ـ « رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً»(۲).
ـ پروردگارا، آفرینش را باطل نیافریدی.
در این جا فعل آفرینش تحقق پیدا کرده و تأکید میشود که خداوند متعال به هدف ثانی خویش نیز رسیده است و هدف خلقت منقطع نبوده است. متعلق باطل وصف است و نه ذات؛ چرا که ذات «ما الیه الحرکة» و تحقق است؛ چنانچه در آیه شریفه: « وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ»(۳)
۱ـ اسراء / ۸۱٫
۲ـ آل عمران/۱۹۱٫
۳٫ انفال / ۱۷٫
(۷۱)
میگفتیم « وَمَا رَمَیتَ»زیرا آن که میاندازد خداست و «رَمَیتَ» زیرا تو ظهور و فعل من هستی.
« أَفَتُهْلِکنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»(۱)، « إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُبْطِلُونَ»(۲)، « وَیوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یوْمَئِذٍ یخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ»(۳) و… . در همه این موارد باطل به معنای نرسیدن به غایت ثانی است و این معنا هیچ مورد تخلفی در قرآن کریم ندارد. در عرف به کسی که در جوانی و بدون ازدواج ـ که آن را کمال ثانی وی میدانند ـ میمیرد «جوان ناکام» میگویند؛ چرا که در عرف مرگ در سن شصت یا هفتاد سالگی پذیرفته است.
پس از ذکر این مقدمه میتوان فعل باطل را از غیر باطل تشخیص داد و نیز با رتبهبندی باطلها، موارد حلال را از حرام جدا نمود. همچنین شناسه فعل حق نیز به دست میآید: کردار حق فعلی است که به غایت ثانی و هدف نهایی خود میرسد به عکس باطل که به چنین هدفی دست نمییازد و سعادتی را در پی ندارد؛ اگرچه هدف ثانی نیز داشته باشد، چنانکه فرمود: « وَإِمَّا کفُورا» که نسبت به « إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ» غایت ثانی است؛ اگرچه سعادت در آن نیست و نتیجه آن دوزخ است.
باطل دارای مراتبی است ولهو، لعب و گزاف از اقسام آن است و باطل به صورت لیسیده و صرف وجود ندارد و بدون دقت بر شناخت آن نمیتوان حکم شرعی آن را دریافت.
باطل از دیدگاه روایات
روایاتْ ترجمان قرآن کریم است و نمیتواند از آن انحراف داشته
۱ـ اعراف/۱۷۳٫
۲ـ روم / ۵۸٫
۳ـ جاثیه / ۲۷٫
(۷۲)
باشد و دلیلی در مقابل قرآن کریم نیست، بلکه ترجمه آن و در طول این کتاب آسمانی است. ما در ادامه این بحث، به بررسی روایات این باب میپردازیم. متأسفانه روش عالمان دینی این چنین نبوده و آنان در بحثهای فقهی، به ندرت از قرآن کریم بهره برده و بیشتر روایات را مورد تمسک قرار میدادهاند. در بحث از باطل، سه گروه روایت در دست است. روایاتی که از قول زور میگوید. این دسته از روایات بر دو قسم است. قسم نخست، «قول زور» را به غنا و گروه دوم، آن را به غیر غنا تفسیر کرده است. گروه سوم نیز از خود «باطل» سخن میگوید.
گروه یکم: تفسیر زور به غنا
۵ ـ وبالإسناد عن الحسین بن سعید ومحمّد بن خالد جمیعا، عن النضر بن سوید، عن درست، عن زید الشحّام قال: سألت أبا عبد اللّه علیهالسلام عن قوله عزّ وجلّ: « وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»، قال: قول الزور: الغناء(۱).
ـ امام صادق علیهالسلام فرمود: قول زور غناست.
در این روایت، معنایی برای غنا نیامده که در این صورت، یا اجمال دارد و یا به قول زور باز میگردد که زیانباری معنای غنا را بیان میدارد، نه غنای فقهی و ذات آن را.
تطبیق مصداقی زور بر غنا
۶ ـ وعن أبی علی الأشعری، عن محمّد بن الجبّار، عن صفوان، عن أبی أیوب الخراز، عن محمّد بن مسلم، عن أبی الصباح، عن أبی عبد
۱ـ وسائل الشیعة، ج ۱۲، ص ۲۲۵٫
(۷۳)
اللّه علیهالسلام فی قوله عزّ وجلّ: « الَّذِینَ لاَ یشْهَدُونَ الزُّورَ»؛ قال: الغناء(۱).
برای درونپژوهی این روایت باید چند نکته را از نظر دور نداشت: نخست آن که معنای «غنا» در این روایات ـ همانند روایت پیشین ـ بیان نشده است و غنا اجمال مفهومی دارد. دیگر آن که برخی از این روایات، بیان نتیجه گفتار امام است و نقل به معنا، فحوا و مضمون شده است و نص گفتار امام نمیباشد، از این رو همه بیان امام در روایت نمیآید و با توجه به شخصیت راوی، در آن کاستی یا افزودگی دیده میشود. نقل به معنا نیز صورتهای گوناگونی دارد و گاه تطبیق کلام معصوم و گاه مصداق یا بخشی از آن را بازگو مینماید و روایاتی که کلمه و نطق بیشتری دارد، در استناد و استدلال کارایی بیشتری دارد تا روایاتی که دارای الفاظ و نطق کمتری است.
گاه شخصی از راوی درباره مصداقی خاص میپرسد و نظر امام را در این رابطه جویا میشود و راوی برای نمونه میگوید قول زور غناست. در واقع ما با این بیان، کلام امام را که از معنایی کلی به مورد و فرد آن تنزل داده شده است، از راوی میشنویم. شاهد این معنا در روایاتی که «قول زور» را به غنا تفسیر نموده وجود روایاتی کلی است که «قول زور» را به معنای شهادت باطل گرفته و غنا مصداقی از آن دانسته شده است و معنای تطابقی و مفهوم «قول زور» نیست. «قول زور» عنوانی کلی است که معنای آن اظهار باطل در پوششی از حقانیت است، از این رو غنا مصداقی
۱ـ الکافی، ج ۶، ص ۴۳۱٫
(۷۴)
از این معناست و نه معنای مطابقی «قول زور». این شناسه همانند تعریف انسان به زید میماند و نه به معنای «حیوان ناطق». در این روایات نیز چون از «قول زور» پرسیده میشود، امام علیهالسلام آن را شهادت باطل میداند؛ در حالی که شهادت باطل مفهوم «قول زور» نیست بلکه مصداقی از آن است و غنا نیز یکی دیگر از افراد آن است و بیان فرد شناسه و تعریف غنا به شمار نمیرود و حضرت علیهالسلام امری که با معنای آیه مخالفت داشته باشد بیان نمیفرماید و تنها محتوای غنا که همان اندراس دین است را شامل میشود که این امر هم با قول زور سازگار است و هم با شأن نزول روایت که همان غنای باطل خلفایی است که محتوای شیطانی داشته و گناهان بسیاری با آن بوده است. روایت زیر نیز شاهد این امر است.
شاهد معنای مصداقی، نه مفهومی غنا برای زور
۷ ـ وعن أبیه، عن سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن یحیی الخزّاز، عن حمّاد بن عثمان، عن أبی عبد اللّه علیهالسلام قال: سألته عن قول الزور؟ قال: منه قول الرجل للذی یغنّی: أحسنت(۱).
ـ از امام صادق علیهالسلام درباره قول زور پرسیدم؟ امام فرمودند: از افراد آن گفته کسی است که خوانندهای را تشویق و تحسین میکند.
تحسین خواننده از مصادیق «قول زور» و کلام باطلی است که به صورت حق بیان میشود اما از افراد آن است و نه معنای مفهومی آن.
۱ـ شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص ۳۴۹٫
(۷۵)
از طرفی، اگر «احسنت» «قول زور» است و نیز معنای «قول زور» غناست، نتیجه گرفته میشود که تشویق خواننده نیز باید غنا باشد، در حالی که هیچ فقیهی آن را غنا نمیداند. این امر به دست میدهد که غنا از افراد «قول زور» است، نه معنای مفهومی آن.
بر اساس این روایات، کلام باطل؛ خواه با صوت و صدا باشد یا بدون آن، حرام است؛ ولی این روایات بر حرمت کلامی که باطل نباشد؛ هرچند با صوت و صدا باشد، دلالتی ندارد؛ زیرا چنین کلامی قول زور دانسته نمیشود.
اهمال یا اجمال نداشتن معنای غنا
نکتهای دیگر که در این روایات وجود دارد، آشکاری معنای غنا برای اصحاب و یاران امام علیهالسلام بوده است، از این رو کسی از امام علیهالسلام از چیستی معنای غنا پرسش ننموده و از طرف دیگر، با توجه به وضوح معنای غنا برای یاران، امام علیهالسلام به آن نپرداخته است. الف و لام در «الغنا» برای عهد است و نه جنس و به همان غنایی اشاره دارد که در زمان صدور روایات برای یاران شناخته شده بوده است. همان غنایی که با آن در خانه عصمت را میبستند و خلفای جور با استفاده از آن، جامعه را به سوی اهداف خود میکشاندند و آنان را از مواهب عصمت محروم مینمودند و ما در توضیح فضای اندیشاری این روایات در جلد سوم، چگونگی آن را توضیح خواهیم داد.
با توجه به این توضیح به دست میآید که چرا حضرات معصومین علیهمالسلام شناسهای برای غنا ارایه ننمودهاند و پرواضح است که
(۷۶)
بیان باید به گونهای باشد که مخاطب آن را دریابد وگرنه در صورت تعمد در نداشتن بیان و منطوق، دارای اهمال و چنانچه به سهو باشد دارای اجمال است.
در صورتی که گفتهپرداز تمام توان خود را در تفهیم مطلب به کار گیرد ولی گفتهخوان از آن معنایی را به دست نیاورد میگوییم کلام اجمال دارد و اهمال آن است که گفته پرداز به هیچ وجه در مقام تفهیم مراد خود نبوده است. روایات باب غنا با توضیحی که نگارنده در تشریح چگونگی فضای اندیشاری و زمان صدور این روایت داد، نه به اهمال گرفتار است و نه به اجمال و هم گفتهپرداز معصوم علیهالسلام و هم گفتهخوان، غنا را میدانسته و از آن قصد معنا داشتهاند و موضوع غنا برای آنان آشکار بوده است. اگر معنای غنا و موضوع آن را ـ که در این روایات آمده است و چگونگی آن در جلد دوم خواهد آمد ـ دریابیم، غنای باطل بر ما نیز حرام است و در غیر این صورت و با وجود اهمال و یا اجمال در این روایات و با فرض وجود شک در حلیت یا حرمت غنا و موسیقی، به اصل اولی که در این زمینه وجود دارد مراجعه مینماییم و در جلد بعد خواهیم گفت که اصل اولی در هر بابی متفاوت است و اصل اولی در باب غنا و موسیقی، حلیت و اباحه است و برائت در اصل تکلیف جاری میشود.
باید دید مراد از «قول زور» چیست که این امر به غنا تفسیر شده و با شهادت باطل همراه گشته است و ما توضیح دادیم که مراد از آن باطلی است که به سبب آن مردم را از مقام ولایت و امامت دور میدارند و با سرگرم نمودن جامعه به اموری باطل، نیروی اندیشیدن و توان تفکر و قدرت انتخاب را از آنان میگیرند.
(۷۷)
موسیقی؛ صدای دولت حاکم
۸ ـ عن عبد اللّه بن أبی بکر قال: دخلت علی أبی عبد اللّه علیهالسلام فحین استقبلنی قال: الغناء اجتنبوا، الغناء اجتنبوا، الغناء اجتنبوا، «اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»، فما زال یقول: الغناء اجتنبوا، الغناء اجتنبوا، فضاق بی المجلس، وعلمت أنّه یعنینی(۱).
ـ عبداللّه بن ابوبکر گوید به محضر امام صادق علیهالسلام رسیدم و امام فرمودند: غنا، از غنا دوری کنید، از غنا بپرهیزید، دوری کنید، از قول زور دوری جویید. امام پیوسته میفرمود، از غنا دوری کنید، از غنا پروا دارید، پس این امر بر من فشار میآورد و دانستم که مراد امام از آن من هستم.
راوی گوید بر امام صادق علیهالسلام وارد شدم و گویا این شخص چندان از برخی از امور رایج در آن زمان پرهیز نداشته است. حضرت بدون مقدمه میفرماید: از غنا دوری نمایید، از غنا اجتناب نمایید. از قول زور دوری کنید و چندین مرتبه آن را فرمود؛ بهگونهای که عرصه بر من تنگ شد و دریافتم که حضرت با زبان کنایه با من سخن میگوید. اصرار حضرت بر دوری از غنا، بر فساد بسیار این مجالس دلالت دارد اما این امر به ناپسندی یا حرمت «مد الصوت مع الترجیع المطرب» که غنای مورد نظر فقیهان است دلالت ندارد.
همچنین روایت به دست میدهد که در آن مجلس، افراد دیگری نیز
۱ـ شیخ طوسی، امالی، ص ۷۲۰٫
(۷۸)
بودهاند، از این رو حضرت با صیغه جمع آنان را پرهیز میدهد، اما بعد از تکرار «اجتنبوا»، او درمییابد که مراد آن حضرت خود اوست؛ چرا که وقتی چوب برداشته شود، گناهکار مطلع میگردد. این شخص نیز خود اعتراف میکند و میگوید: «أنه یعنینی»؛ امام مرا میگوید؛ زیرا دیگران هیچ کدام اهل غنا نیستند.
در آن زمان، غنای رایج، غنایی بوده است که در «بیت الغنا»ها اجرا میگردیده و با توجه به روحیه شهوتطلبی و فسادپذیری مردم آن زمان و وجود کنیزان فاسد که شمار زیادی داشتند، فساد آن بیش از کابارههای زمان طاغوت بوده است و هر فساد قابل تصوری در آن انجام میگرفته و قدرت حاکم نیز پشتیبان آنان بوده است. در بیان امام، با توجه به استشهاد به آیه، نوعی محافظهکاری دیده میشود.
امروزه نیز در بیشتر کشورها، صداهایی به مردم میرسد که به نوعی قدرت حاکم با آنان است و صدای کسانی که این پشتوانه را ندارند و از توان مالی بالایی نیز برخوردار نیستند و هیچ یک از اهرمهای قدرت را در اختیار ندارند، به مردم نمیرسد.
تحلیل یاد شده در روایت زیر نیز جاری است:
۹ ـ زید النرسی فی أصله: عن أبی عبد اللّه علیهالسلام : « وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»؛ الغناء، وإنّ المؤمن عن جمیع ذلک لفی شغل(۱).
ـ امام صادق علیهالسلام میفرماید: تفسیر «از قول زور دوری نمایید» غناست، چرا که مؤمن خود را از همه این امور باز میدارد.
۱ـ الاصول الستة عشر، ص ۵۰٫ اصل زید النرسی.
(۷۹)
گروه دوم: تفسیر قول زور به غیر غنا
شواهد روایی تطبیق مصداقی غنا برای زور در قرآن کریم
۱۰ ـ إنّ الربیع صاحب المنصور عن الصادق علیهالسلام قال للمنصور: «لا تقبل فی ذی رحمک، وأهل الرعایة من أهل بیتک قول من حرّم اللّه علیه الجنّة، وجعل مأواه النّار، فإنّ النمّام شاهد الزور، وشریک إبلیس فی الإغراء بین النّاس …(۱).
ـ امام صادق علیهالسلام به منصور، حاکم عباسی فرمود: از میان خویشاوندان و اطرافیان خود، سخن کسانی که بهشت بر آنان حرام است و در جهنم فرود میآیند را مپذیر؛ چرا که نمام و دروغگوی فتنهانگیز شاهد زور بوده و شریک ابلیس در اغراء و حیله زدن به مردم است.
امام علیهالسلام در این روایت میفرماید: اطرافیان تو و کسانی که بدگویی مرا به پیش تو میآورند، دوزخیانی هستند که نباید به سخنان آنان گوش فرا دهی؛ چرا که نمّام شاهد زور است.
نمّام کسی است که باطلی را حق جلوه میدهد و این امر به غنا و موسیقی ارتباطی ندارد. این روایات در معنای زور با فرهنگ قرآن مجید هماهنگ است.
۱۱ ـ عن إبن أبی عمیر عن هشام ابن سالم، عن أبی عبداللّه علیهالسلام قال:
۱ـ شیخ صدوق، امالی، ص ۷۱۰٫ وسائل الشیعة، ج ۸، ص ۶۱۹، باب ۱۶۴، احکام العشرة، روایت ۱۰٫
(۸۰)
شاهد الزور لا تزول قدماه حتّی تجب له النّار(۱).
این روایت بیان میدارد شاهد زور در حالی که هنوز زنده است به جهنم میرود.
این روایت چیستی شاهد زور را بیان نمیدارد و تنها یکی از وصفهای او ـ که چگونگی عذاب اوست ـ را خاطرنشان میگردد، از این رو نمیتوان آن را بر غنا حمل نمود، بلکه بر همان معنای شهادت باطل ـ که بحث آن گذشت ـ باقی میماند.
۱۲ ـ عن صالح ابن میثم عن أبی جعفر علیهالسلام قال: ما من رجل یشهد بشهادة الزور علی مال رجل مسلم لیقطعه إلاّ کتب اللّه له مکانه صکا إلی النّار(۲).
ـ کسی نیست که به زور شهادت دهد و به حق تظاهر کند و خود را راستگو بنمایاند تا مال دیگری را از دست او برباید، مگر این که خداوند جایگاه او را در آتش قرار دهد.
شهادت زور در این روایت هماهنگ با قرآن کریم است و به معنای اظهار نمودن باطل در چهره حق میباشد؛ زیرا شخص نزد قاضی، تنها از دروغ خبر نمیدهد؛ بلکه با قصد انشا شهادت میدهد که این مال برای دیگری است تا قاضی مال را از صاحب اصلی آن بگیرد و به دیگری واگذار نماید. در این جا نیز سخنی از غنا و موسیقی نیست.
۱ـ الکافی، ج ۷، ص ۳۸۳٫ وسائل الشیعة، ج ۸، ص ۲۳۶، باب ۹، ح۱٫
۲ـ الکافی، ج ۷، ص ۳۸۳٫ وسائل الشیعة، ج ۱۸، ص ۲۳۶٫
(۸۱)
۱۳ ـ عن النبی صلیاللهعلیهوآله قال: یا علی، إنّ ملک الموت إذا نزل لقبض روح الکافر نزل معه سفود من نار، فینزع روحه فیصیح جهنّم. فاستوی علی علیهالسلام جالسا فقال یا رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله : هل یصیب ذلک أحدا من أمّتک؟ قال: نعم، حاکم جائر، وآکل مال الیتیم ظلما، وشاهد زور(۱).
ـ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خطاب به حضرت امیرمؤمنان فرمودند: ای علی، همانا فرشته مرگ چون فرود آید و روح کافر را بر گیرد، با او سیخهایی از آتش است، چون روح او را میگیرد جهنم ناله بر میآورد. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام عرض کرد: آیا این عذاب به افرادی از امت شما هم میرسد؟ پیامبر اکرم فرمودند: بلی، حکمران ستمگر، و کسی که مال یتیم را به ظلم میخورد و نیز شاهد زور ـ که باطل را حق مینمایاند ـ به این عذاب گرفتار میآیند.
این روایت، شاهد زور را بر معنای لغوی و قرآنی آن میگیرد و نشانی از غنا در آن نیست.
۱۴ ـ عن عبداللّه بن سنان، قال رسول اللّه: لا ینقضی کلام شاهد الزور من بین یدی الحاکم حتّی یتبوّء مقعده من النّار(۲).
ـ کلام شاهد زور در نزد حاکم تمام نمیشود، مگر این که خداوند جایگاه او از آتش فراهم میشود.
در این روایت نیز شاهد زور به معنای شهادت دروغ و باطل آمده است، آن هم دروغی که تظاهر حق در آن است. آنان کسانی هستند که حاضرند در دادگاه قسم دروغ و باطل یاد کنند و نه تنها برای این کار دست روی قرآن میگذارند؛ بلکه حاضرند برای متاع ناچیز دنیا دست به هر
۱ـ الکافی، ج ۳، ص ۲۵۳٫
۲ـ الکافی، ج ۷، ص ۳۸۳٫
(۸۲)
کاری زنند و سوگند دروغ بخورند تا قاضی را فریب دهند.
این حدیث شریف نیز از غنا و موسیقی و مانند آن سخنی نمیگوید و هرچه هست، همان شهادت زور به معنای اظهار باطل به صورت حق است.
۱۵ ـ عن الصادق علیهالسلام عن الحسین بن زید، عن الصادق علیهالسلام عن آبائی علیهمالسلام عن النبی صلیاللهعلیهوآله فی حدیث المناهی قال: من شهد شهادة الزور علی أحد من النّاس علّق بلسانه مع المنافقین فی الدرک الأسفل من النّار(۱).
ـ هر کس بر علیه یکی از مردم؛ خواه مؤمن باشد یا کافر، شهادت زور دهد و باطلی را به صورت حق جلوه دهد، مانند منافقان در پایینترین درک جهنم به زبان آویزان خواهد شد.
در این روایت نیز همچون دیگر روایاتی که از آن یاد شد، سخنی از غنا نیست.
تناسب همنشینی شاهد باطل با اهل تابوت
۱۶ ـ عن النبی صلیاللهعلیهوآله قال: من شهد الزور علی رجل مسلم أو ذمّی أو من کان من النّاس، علّق بلسانه یوم القیامة، وهو مع المنافقین فی الدرک الأسفل من النّار(۲).
ـ کسی که بر علیه یکی از مردم؛ خواه مسلمان باشد یا کافر ذمی و یا گبر یا کافر مطلق و حتی اگر کسی محارب خدا و رسول باشد،
۱ـ شیخ صدوق، امالی، ص ۵۱۶٫
۲ـ شیخ صدوق، ثواب الاعمال، ص ۲۸۵٫
(۸۳)
شهادت زور و باطل دهد، روز قیامت با زبانش آویخته میشود و با منافقان، در فرودترین جای جهنم قرار دارد.
این روایت، «علی أحد من النّاس» در روایت پیشین را توضیح میدهد.
اسلام دین جوانمردی است و نمیخواهد حق کسی از بین رود، از این رو، از طرفی به کسی که شاهد زور میشود، حتی اگر علیه محارب خدا و رسول باشد و هرچند مؤمنی را کشته باشد، او را به آتش و عذاب وعید میدهد و تذکر میدهد که اسلام دین انصاف و جوانمردی است و کسی حق ندارد بر علیه او شهادت زور دهد و از سوی دیگر، در برابر کسی که باید شهادت دهد، ولی بهخاطر رفاقت و خویشاوندی یا مطامع دنیوی این کار را نمیکند، موضع میگیرد و او را مورد مؤاخذه و بازخواست قرار میدهد.
آن که شهادت زور میدهد، پیش از آن که دیگری را خراب کند، خود را آلوده ساخته، از این روست که خداوند جایگاه او را از آتش فراهم مینماید و او را در کنار منافقان در پایینترین مرتبه جهنم قرار میدهد. مراد از منافقان نیز افراد مستضعف و گمراهان معمولی نیستند، بلکه آنان کسانی میباشند که از ائمه کفر به شمار میآیند یا به عمد منافق میباشند، همانان که با درک و شیطنت و فهم و خباثت به نفاق میگروند. آنان که از خلفای جور میباشند و تابوتهای آتش جهنمی منتظر آنهاست و تعداد این عده کم و اندک است، به ویژه که در درک اسفل میباشند. این امر بزرگی گناه شهادت به زور را مینماید؛ چرا که آنها در پایینترین جای جهنم، با صاحبان تابوت همنشین میشوند.
(۸۴)
متأسفانه شهادت زور نه تنها در محکمهها، بلکه در داخل اجتماع نیز دیده میشود و مردم یکدیگر را به هر قیمتی که شده به بیعفتی و بی ایمانی متهم میسازند گرچه به نجس شدن آنان کشیده شود، ولی چندان به آن اهیمت داده نمیشود و مورد استنکار قرار نمیگیرد اما با غنا و موسیقی چنان با خشونت تمام و به تندی برخورد میشود که گویی وحشتناکترین امر است.
اگر شیعه رفتاری جوانمردانه نداشته باشد به مقتدای خود حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام اقتدا نکرده و ـ نعوذ باللّه ـ ایشان را بد نام ساخته است؛ در حالی که آن حضرت این گونه زندگی نمیکرد و با همه با مروت و جوانمردی رفتار مینمود؛ و حتی معاویه هنگامی که کسی را اجیر نمود تا بر علیه آن حضرت سخن گوید، بعد از انجام این کار و به هنگام پرداخت مزد مزدوری وی به او گفت: پولت را بگیر، ولی خدا تو را لعنت کند؛ چون ابا حسن این گونه که تو گفتی نیست! و گمان مبر که من تو و او را نمیشناسم.
اگر انسان جوانمرد باشد، حتی دشمن را نیز به زانو درمیآورد و در دل او نفوذ میکند تا جایی که دشمن در خفا و پنهانی در مورد او به انصاف حکم میکند.
این روایت نیز به غنا و موسیقی ارتباطی ندارد.
در هیچ یک از این هفت روایت، سخنی از غنا نیست. در این روایات، همانند فرهنگ قرآن کریم، «زور» به تظاهر به حق معنا میدهد و شهادت زور به ذات غنا و موسیقی و نیز تعریف فقهی آن: «مدّ الصوت مع الترجیع
(۸۵)
المطرب» هیچ گونه ارتباط معنایی ندارد؛ مگر آن که موسیقی و غنا در خدمت جبهه باطل قرار گیرد و مصداق اعتقاد به باطل و دستگاه ظلم و جور شود.
جایز نبودن احیای حق با شهادت زور
برخی از روایات، به ذکر این نکته میپردازد که آیا میشود با تدلیس و فریب و شهادتِ زور، حقی را احیا نمود و برای نمونه، کسی که حقی از او گرفته شده و هیچ دلیلی برای اثبات آن ندارد، آیا میتواند با شهادت زور آن را بازپس گیرد یا خیر؟ در روایات به این پرسش چنین پاسخ داده شده است:
۱۷ ـ «عن أبی عبد اللّه علیهالسلام قال: سألته عن الرجل یکون له علی الرجل الحقّ فیجحده حقّه، ویحلف أنّه لیس له علیه شیء، ولیس لصاحب الحقّ علی حقّه بینة، یجوز ذلک لعلّة التدلیس»(۱).
ـ اگر کسی دیگری را فریب دهد و حق او را برای خود بردارد، در حالی که صاحب حق هیچ مدرک و دلیلی برای دفاع از خود ندارد، آیا وی میتواند از راهی او را فریب دهد یا دروغی بگوید و حق خود را بازپس گیرد یا خیر؟ حضرت در مقابل این پرسش میفرماید: این کار جایز نیست؛ زیرا فریب و تدلیس است. کسی که میخواهد حق خویش را از راه ناپسند بگیرد، او نیز مانند همان شخص است.
در این روایت به شهادت زور اشارهای نشده ولی تدلیس در این جا
۱ـ وسائل الشیعة، باب ۱۸، ص ۲۴۷٫
(۸۶)
همان شهادت زور است. چیزی که در این روایت، حایز اهمیت بسیار است این است که برای احقاق حق میتوان تقاص نمود و حتی سرقت نیز با حفظ شرایط آن، اجازه داده شده، اما برای احقاق حق نمیتوان به تدلیس رو آورد و زیانباری تدلیس چنان گسترده است که زیان سرقت در مقایسه با آن، بسیار کمتر است.
لزوم اعلام افراد شاخص جبهه باطل
۱۸ ـ عن ابی عبداللّه علیهالسلام قال: شهود الزور یجلدون حدّا، ولیس له وقت ذلک إلی الإمام، ونطاف بهم حتّی یعرفوا ولا یعودوا، قال: قلت: فإن تابوا وأصلحوا تقبل شهادته بعد؟ قال: إذا تابوا تاب اللّه علیهم وقبلت شهادتهم بعد(۱).
ـ امام صادق علیهالسلام میفرماید: بر کسی که شهادت زور داده است حد جاری میشود و حد معینی ندارد و این امر چون تعزیر است به صلاحدید امام است. چنین افرادی را باید در محلهها برد و آنان را اعلان و معرفی نمود تا مردم آنها را بشناسند و بدانند شاهد زور هستند تا به سخن آنان گوش فرا ندهند و کلام آنان را باور نکنند.
این روایت بر لزوم اجرای تعزیرات در سطح جامعه تأکید دارد. اگر قوانین دینی ضمانت اجرایی داشته باشد، جامعه، ناهنجاریهای اخلاقی بسیاری به خود نمیبیند. اگر دروغ، تهمت و شهادت زور در جامعه پیگرد قانونی داشته باشد و گوینده آن تعزیر شود، کسی به راحتی به دیگران تهمت نمیزند و شهادت زور نمیدهد. در این صورت است که نه
۱ـ وسائل الشیعه، ج ۱۸، ص ۲۴۷٫
(۸۷)
تنها مردم عادی، بلکه صاحبان منصب و مقام نیز به خود جرأت نمیدهند چنین کارهایی را انجام دهند.
نقص کار جامعه ما و دستگاههای قضایی این است که امور کوچک را بزرگ میکنند و از بزرگها و دانهدرشتها و تروریستهای اقتصادی که در جبهه باطل قرار دارند و گاه حقنمایی نیز میکنند، بازخواست ندارند. گاه کارگر بیچارهای را با نیمکتی که از مدرسهای آوردهاند به وسط خیابان میکشند و او را روی آن نیمکت میخوابانند و به او شلاق میزنند، ولی چه بسا میلیاردری که سرمایه مملکتی را بر باد میدهد و جنایت و جاسوسی مینماید؛ نه تنها هیچگاه روی آن نیمکت نمیخوابد؛ بلکه سر پا میایستد و به همه میخندد.
اجرای حد اگر به این صورت باشد، صورت شرعی و دینی ندارد. باید نخست دزدان متشخص و جنایتکاران آبرومند جبهه باطل را حد زد و سپس در صورتی که افراد مستضعف و فقیر کاری کردند که حد دارد، با حفظ موقعیت استضعاف، بر آنان حد جاری ساخت. دین هیچگاه خود را با افراد ضعیف رو بهرو نمیسازد؛ بلکه همواره با مستکبران مقابله میکند. افراد پست و عقدهای هستند که ضعیفکشی میکنند و هرجا را که نرم بود میچسبند و رها نمیکنند ولی از دست زدن به شاخها هراس دارند؛ اما اسلام چون اقتدار دارد، چنین رفتاری با افراد ضعیف ندارد و چنین برخوردی با آنان نمینماید.
در دولتی که ضعیف باشد و اقتداری نداشته باشد، دادگاهش برای مجرم میلیاردی که در جبهه باطل قرار دارد و رفیق شیطان است، در
(۸۸)
لیوان بلوری، آب یخ میآورد؛ ولی به بیچارگان زغال شده، نهتنها آبی نمیدهد، بلکه با لگد، از آنان پذیرایی میکند؛ چنانکه گویا دزد دیگری نیست و تنها همین یک نفر است که در کشور دزدی کرده و برای اوست که: «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکونَ فِتْنَةٌ»میخواند. دزدان متشخص و آبرومند به چنین حاکمانی پوزخند میزنند و آنان را افرادی سادهلوح میبینند که این بیچارگان را میزنند و آن مرفهان بیدرد، که سادیسم مغالبه و برتریجویی دارند و قماربازی حرفهای میباشند، به تماشا نشستهاند.
توبه افراد شاخص جبهه باطل و شاهد زور
۱۹ ـ عن أبی عبداللّه علیهالسلام قال: إنّ شهود الزور یجلدون جلدا لیس له وقت حتّی إلی الإمام، ویطاف بهم حتّی تعرفهم النّاس، وتلا قوله تعالی: « وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدا وَأُولَئِک هُمُ الْفَاسِقُونَ إِلاَّ الَّذِینَ تَابُوا»، قلت: بم تعرف توبته؟ قال: یکذب نفسه علی رؤوس الأشهاد حیث یضرب ویستغفر ربّه عزّ وجلّ، فإذا هو فعل ذلک فثمّ ظهرت توبته(۱).
این حدیث شریف بر ضرورت تعزیر شاهدان زور و معرفی و گردانیدن آنان در محلههای شهر برای شناخته شدن، و رد شهادت آنان به سبب فسقی که دارند اشاره دارد؛ مگر آن که توبه کنند به این صورت که باید به میان مردم روند و اعتراف کنند گناه کرده و دروغ گفتهاند و درخواست پوزش و حلالیت از آنان داشته باشند.
اگر کسی بگوید: «الإقرار بالذنب ذنب آخر»، کسی که به گناه اقرار
۱ـ وسائل الشیعة، ج ۱۸، ص ۲۴۴٫
(۸۹)
میکند، گناه دیگری مرتکب میشود، با این روایت منافات دارد، در حالی که این روایت گناهکار را به اعتراف به گناه دعوت میکند، در پاسخ باید گفت: آری! اقرار به گناه، گناه دیگری است، در صورتی که گناه پنهانی باشد؛ ولی مانند این گناه که آشکارا شهادت به زور داده شده است، مشکلی پیش نمیآورد؛ چرا که اگر این کار را نکند، شخصی که بر علیه او شهادت به ناحق داده شده تبرئه نمیشود و آبروی رفته وی باز نمیگردد.
آن که شهادت دروغ میدهد، به تخریب دیگری پرداخته است و تا نفسانیت خود را خراب نسازد، هنوز توبه ننموده است؛ ولی اگر در بین دیگران این اقرار را نماید به دست میآید توبه نموده است. البته، چون حق دیگری در میان است برای پذیرفته شدن شهادت وی باید عدالت نیز بر او صدق کند.
زشتی شهادت زور و راستنمایان باطل
۲۰ ـ عن جعفر عن أبیه: إنّ علیا علیهالسلام کان إذا أخذ شاهد زور فإن کان غریبا بعث به إلی حیه، وإن کان سوقیا بعث به إلی سوقه، فطیف به، ثمّ یحبسه أیاما ثمّ یخلی سبیله(۱).
امام باقر علیهالسلام میفرماید روش حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام چنین بود که اگر کسی شهادت زور میداد، او را به محل خود میبرد و در آنجا او را معرفی میکرد. این تعزیر، بزرگی این گناه را میرساند.
۱ـ وسائل الشیعة، ج ۱۸، ص ۲۴۴٫
(۹۰)
تعابیر قرآن کریم نیز عظمت این مسأله و بزرگی آن را میرساند: «وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»، « فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الاْءَوْثَانِ»، و یادکرد آن در کنار بت، شرک، ظلم و کفر شاهد آن است.
ضرورت رتبهبندی گناهان
جای این پرسش است که چرا فقیهان و عالمان دینی در تاریخی به درازای بیش از هشتصد سال، بر حرمت «مد الصوت مع الترجیع المطرب» پایفشاری نمودند، ولی شهادت زور را کوچک دیدند و آنگونه که باید از آن سخنی به میان نیاوردند؟ چرا در جامعه ما قبح دروغ تبیین نشد؛ در حالی که در حدیث است:
ممکن است مؤمن زنا کند، دزدی نماید، مرتکب قتل شود، ولی واللّه! مؤمن دروغ نمیگوید(۱).
اگر مؤمن دروغ نمیگوید پس هیچگاه شهادت زور نیز ندارد؛ ولی چرا قبح این امر در جامعه نهادینه نشده است و تنها اگر صدای شیپوری شنیده شود، صاحب آن گناهکار و خبیث خوانده میشود؟ باید با توجه به فرهنگ قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهمالسلام گناهان کبیره و صغیره بازشناسی و رتبهبندی گردد.
سیاست فرافکنی جنایتکاران و پیشگیری فقه
فقیه، نخست باید گناهان را با همه خصوصیاتی که دارد بشناسد و سپس با توجه به میزان قبحی که دارد آن را رتبهبندی نماید و سپس به
۱٫ ر. ک : مستدرک الوسائل، ج ۹، ص ۸۶٫
(۹۱)
درمان آن اقدام کند. با کمال تأسف، آسیبشناسی گناهان جایگاه شایسته خود را ندارد. گاه گناه کوچکی چنان در سطح جامعه بزرگ میشود که نوعی فرافکنی برای کوچک کردن گناهان بزرگ به شمار میرود. به طور مثال، اگرچه ریشتراشی معصیت است و فرد را از عدالت خارج میکند و نمیتوان پشت سر کسی که ریش خود را میتراشد نماز خواند؛ اما این گناه با گناهانی همچون تهمت و غیبت که شدیدتر از زناست یکسان نیست و بزرگتر یا برابر دانستن آن اشتباه است.
رندان جنایتکار و کسانی که همواره بر آن هستند که کشورها و جوامع اسلامی را بازی دهند، همیشه مترسکهایی را بزرگ میکردند تا آب را گل آلود کنند و بر سر امور کوچک زنند تا بلکه بزرگان جامعه اسلامی را کوچک نمایند.
شماری از گناهان کبیره
به جهت اهمیت این موضوع، شایسته است بخشی از روایت شریف و مفصلی را که در این زمینه از امام صادق علیهالسلام رسیده است ذکر نماییم، تا موقعیت غنا و موسیقی، جای خود را در میان گناهان نشان دهد. امام صادق علیهالسلام در این روایت میفرماید: آیا میدانی کسی که انتظار امر و ظهور ما را دارد و بر مصیبتها و گرفتاریها صبر و بردباری مینماید، فردا در گروه ماست(۱). حشر با اهل بیت علیهمالسلام در پی داشتن انتظار، کلام بسیار بزرگی است و میرساند که امری بزرگتر و مهمتر از انتظار و ظهور فرج در دین وجود ندارد.
۱٫ کافی، ج ۸، ص ۳۷٫
(۹۲)
متأسفانه، امر ظهور که مهمترین مسأله ما شیعیان است، امروزه گاه بازیچه اغراض قرار میگیرد. افرادی امور نادرستی را به نام امام زمان «عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف» ردیف میکنند و آن را چنان تبلیغ میکنند که کسی نمیتواند صورت درست و صحیح آن را بیان کند و اگر کسی بر آن باشد که مطلبی بیپیرایه از آن حضرت بگوید، سخن او را با انتساب به این گروه یا آن گروهِ منحرف، از ارزش میاندازند.
همچنین این روایت میرساند کسی که میخواهد منتظر حضرت باشد، به طور طبیعی به مصیبت، سختی و بلاهای زیادی مبتلا میگردد.
متن روایت چنین است که شخصی به محضر امام صادق علیهالسلام رسید و عرض داشت میخواهم گناهان کبیره را بشناسم، حضرت نیز آن را چنین بر شمردند:
۲۱ ـ عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنی، قال: حدّثنی أبوجعفر الثانی علیهالسلام قال: سمعت أبی یقول سمعت أبی موسی بن جعفر علیهالسلام یقول: دخل عمرو بن عبید علی أبی عبداللّه علیهالسلام فلمّا سلم وجلس تلا هذه الآیة: « وَالَّذِینَ یجْتَنِبُونَ کبَائِرَ الاْءِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ»(۱).
ثمّ أمسک، فقال له أبو عبد اللّه علیهالسلام ما أسکتک؟ قال: أحبّ أن أعرف الکبائر من کتاب اللّه عزّ وجلّ، فقال: نعم یا عمرو، أکبر الکبائر الإشراک باللّه، یقول اللّه: « مَنْ یشْرِک بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیهِ الْجَنَّةَ»(۲).
۱ـ شوری / ۳۷٫
۲ـ مائده / ۷۲٫
(۹۳)
وبعده الایاس من روح اللّه؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « لاَ ییأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ»(۱).
ثمّ الأمن من مکر اللّه؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « فَلاَ یأْمَنُ مَکرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ»(۲).
ومنها عقوق الوالدین؛ لأنّ اللّه سبحانه جعل العاق جبّارا شقیا، وقتل النفس التی حرّم اللّه إلاّ بالحقّ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدا فِیهَا»(۳) إلی آخر الآیة.
وقذف المحصنة؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَالاْآَخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»(۴).
وأکل مال الیتیم؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « إِنَّمَا یأْکلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارا وَسَیصْلَوْنَ سَعِیرا»(۵).
والفرار من الزحف؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « وَمَنْ یوَلِّهِمْ یوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیزا إِلَی فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ»(۶).
وأکل الربا؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « الَّذِینَ یأْکلُونَ الرِّبَا لاَ یقُومُونَ إِلاَّ کمَا یقُومُ الَّذِی یتَخَبَّطُهُ الشَّیطَانُ مِنَ الْمَسِّ»(۷).
۱ـ یوسف / ۸۷٫
۲ـ اعراف / ۹۹٫
۳ـ نساء / ۹۳٫
۴ـ نور / ۲۳٫
۵ـ نساء / ۱۰٫
۶ـ انفال / ۱۶٫
۷ـ بقره / ۲۷۵٫
(۹۴)
والسحر فیه؛ لأنّ اللّه عدل بها عبادة الأوثان؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الاْآَخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ»(۱).
والزنا؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « وَمَنْ یفْعَلْ ذَلِک یلْقَ أَثَاما. یضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یوْمَ الْقِیامَةِ وَیخْلُدْ فِیهِ مُهَانا»(۲).
والیمین الغموس الفاجرة؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « إِنَّ الَّذِینَ یشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیمَانِهِمْ ثَمَنا قَلِیلاً أُولَئِک لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِی الاْآَخِرَةِ»(۳).
والغلول؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « وَمَنْ یغْلُلْ یأْتِ بِمَا غَلَّ یوْمَ الْقِیامَةِ»(۴).
ومنع الزکاة المفروضة؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « فَتُکوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ»(۵).
وشهادة الزور وکتمان الشهادة؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « وَمَنْ یکتُمْهَا فَإِنَّهُ آَثِمٌ قَلْبُهُ»(۶).
وشرب الخمر؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ نهی عنها، کما نهی عن عبادة الأوثان وترک الصلاة متعمّدا أو شیئا ممّا فرض اللّه عزّ وجلّ؛ لأنّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله ، قال: من ترک الصلاة متعمّدا فقد بریء من ذمّة اللّه
۱ـ بقره / ۱۰۲٫
۲ـ فرقان / ۶۵٫
۳ـ آل عمران / ۷۷٫
۴ـ آل عمران / ۱۶۱٫
۵ـ توبه / ۳۵٫
۶ـ بقره / ۲۸۳٫
(۹۵)
وذمّة رسوله، ونقض العهد، وقطیعة الرحم؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»(۱).
قال: فخرج عمرو، وله صراخ من بکائه، وهو یقول: هلک من قال برأیه، ونازعکم فی الفضل والعلم(۲).
در این روایت، شرک به خداوند، ناامیدی از رحمت خدا، ایمنی از مکر خدا، عاق والدین، نسبت ناروا دادن به زنی پاک و شوهردار، خوردن مال یتیم به باطل، فرار از میدان نبرد، خوردن ربا، سحر، زنا، سوگند دروغ یاد کردن بر مال، خیانت، شهادت به باطل، پنهان داشتن شهادت، آشامیدن شراب، بت پرستی، ترک عمدی نماز، شکستن پیمان و قطع رحم از گناهان کبیره دانسته شده است.
حوادث آخر الزمان
۲۲ ـ محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن بعض أصحابه، وعلی بن إبراهیم، عن أبیه عن ابن أبی عمیر جمیعا، عن محمّد بن أبی حمزة، عن حمران قال: قال أبو عبد اللّه علیهالسلام وذکر هؤلاء عنده وسوء حال الشیعة عندهم فقال:… ألا تعلم أنّ من انتظر أمرنا وصبر علی ما یری من الأذی والخوف هو غدا فی زمرتنا، فإذا رأیت الحقّ قد مات وذهب أهله، ورأیت الجور قد شمل البلاد، ورأیت القرآن قد خلق وأحدث فیه ما لیس فیه ووجه علی الأهواء، ورأیت الدین قد انکفی کما ینکفی الماء، ورأیت أهل الباطل قد
۱ـ رعد / ۲۵٫
۲ـ وسائل الشیعة (الإسلامیة) ـ الحر العاملی ج ۱۱، ص ۲۵۲٫
(۹۶)
استعلوا علی أهل الحقّ، ورأیت الشرّ ظاهرا لا ینهی عنه، ویعذّر أصحابه، ورأیت الفسق قد ظهر، واکتفی الرجال بالرجال، والنساء بالنساء، ورأیت المؤمن صامتا لا یقبل قوله، ورأیت الفاسق یکذب ولا یرد علیه کذبه وفریته، ورأیت الصغیر یستحقر بالکبیر، ورأیت الأرحام قد تقطّعت، ورأیت من یمتدح بالفسق، یضحک منه ولا یرد علیه قوله، ورأیت الغلام یعطی ما تعطی المرأة، ورأیت النساء یتزوّجن النساء، ورأیت الثناء قد کثر، ورأیت الرجل ینفق المال فی غیر طاعة اللّه، فلا ینهی ولا یؤخذ علی یدیه، ورأیت الناظر یتعوّذ باللّه ممّا یری المؤمن فیه من الاجتهاد، ورأیت الجار یؤذی جاره ولیس له مانع، ورأیت الکافر فرحا لما یری فی المؤمن، مرحا لما یری فی الأرض من الفساد، ورأیت الخمور تشرب علانیةً، ویجتمع علیها من لا یخاف اللّه عزّ وجلّ، ورأیت الآمر بالمعروف ذلیلاً، ورأیت الفاسق فیما لا یحبّ اللّه قویا محمودا، ورأیت أصحاب الآیات یحتقرون ویحتقر من یحبّهم، ورأیت سبیل الخیر منقطعا وسبیل الشرّ مسلوکا، ورأیت بیت اللّه قد عطّل ویؤمر بترکه، ورأیت الرجل یقول ما لا یفعله، ورأیت الرجال یتسمنون للرجال، والنساء للنساء، ورأیت الرجل معیشته من دبره ومعیشة المرأة من فرجها، ورأیت النساء یتّخذن المجالس کما یتّخذها الرجال، ورأیت التأنیث فی ولد العبّاس قد ظهر، وأظهروا الخضاب، وامتشطوا کما تمتشط المرأة لزوجها، وأعطوا الرجال الأموال علی فروجهم، وتنوفس فی الرجل، وتغایر علیه الرجال، وکان صاحب المال أعزّ من المؤمن، وکان الربا ظاهرا لا یعیر، وکان الزنی تمتدح
(۹۷)
به النساء، ورأیت المرأة تصانع زوجها علی نکاح الرجال، ورأیت أکثر النّاس وخیر بیت من یساعد النساء علی فسقهنّ، ورأیت المؤمن محزونا محتقرا ذلیلاً، ورأیت البدع والزنی قد ظهر، ورأیت النّاس یعتدون بشاهد الزور، ورأیت الحرام یحلّل ورأیت الحلال یحرم، ورأیت الدین بالرأی
وعطّل الکتاب وأحکامه، ورأیت اللیل لا یستخفی به من الجرأة علی اللّه، ورأیت المؤمن لا یستطیع أن ینکر إلاّ بقلبه، ورأیت العظیم من المال ینفق فی سخط اللّه عزّ وجلّ، ورأیت الولاة یقرّبون أهل الکفر ویباعدون أهل الخیر، ورأیت الولاة یرتشون فی الحکم، ورأیت الولایة قبالة لمن زاد، ورأیت ذوات الأرحام ینکحن ویکتفی بهنّ، ورأیت الرجل یقتل علی التهمة وعلی الظنّة ویتغایر علی الرجل الذکر فیبذل له نفسه وماله، ورأیت الرجل یعیر علی إتیان النساء، ورأیت الرجل یأکل من کسب امرأته من الفجور، یعلم ذلک ویقیم علیه، ورأیت المرأة تقهر زوجها، وتعمل ما لا یشتهی، وتنفق علی زوجها، ورأیت الرجل یکری امرأته وجاریته ویرضی بالدنی من الطعام والشراب، ورأیت الایمان باللّه عزّ وجلّ کثیرة علی الزور، ورأیت القمار قد ظهر، ورأیت الشراب یباع ظاهرا لیس له مانع، ورأیت النساء یبذلن أنفسهنّ لأهل الکفر، ورأیت الملاهی قد ظهرت یمرّ بها، لا یمنعها أحد أحدا، ولا یجتریء أحد علی منعها، ورأیت الشریف یستذلّه الذی یخاف سلطانه، ورأیت أقرب النّاس من الولاة من یمتدح بشتمنا أهل البیت، ورأیت من یحبّنا یزور ولا تقبل شهادته، ورأیت الزور من القول یتنافس فیه، ورأیت
(۹۸)
القرآن قد ثقل علی النّاس استماعه، وخفّ علی النّاس استماع الباطل، ورأیت الجار یکرم الجار خوفا من لسانه، ورأیت الحدود قد عطّلت وعمل فیها بالأهواء، ورأیت المساجد قد زخرفت، ورأیت أصدق النّاس عند النّاس المفتری الکذب، ورأیت الشرّ قد ظهر والسعی بالنمیمة، ورأیت البغی قد فشا، ورأیت الغیبة تستملح، ویبشّر بها النّاس بعضهم بعضا، ورأیت طلب الحجّ والجهاد لغیر اللّه، ورأیت السلطان یذلّ للکافر المؤمن، ورأیت الخراب قد أدیل من العمران، ورأیت الرجل معیشته من بخس المکیال والمیزان، ورأیت سفک الدماء یستخفّ بها، ورأیت الرجل یطلب الرئاسة لعرض الدنیا، ویشهر نفسه بخبث اللسان لیتقی وتسند إلیه الأمور، ورأیت الصلاة قد استخفّ بها، ورأیت الرجل عنده المال الکثیر ثمّ لم یزکه منذ ملکه، ورأیت المیت ینبش من قبره ویؤذی وتباع أکفانه، ورأیت الهرج قد کثر، ورأیت الرجل یمسی نشوان، ویصبح سکران، لا یهتمّ بما الناس فیه، ورأیت البهائم تنکح، ورأیت البهائم یفرس بعضها بعضا، ورأیت الرجل یخرج إلی مصلاّه ویرجع ولیس علیه شیء من ثیابه، ورأیت قلوب النّاس قد قست وجمدت أعینهم، وثقل الذکر علیهم، ورأیت السحت قد ظهر یتنافس فیه، ورأیت المصلّی إنّما یصلّی لیراه النّاس، ورأیت الفقیه یتفقّه لغیر الدین، یطلب الدنیا والرئاسة، ورأیت النّاس مع من غلب، ورأیت طالب الحلال یذم ویعیر، وطالب الحرام یمدح ویعظم، ورأیت الحرمین یعمل فیهما بما لا یحبّ اللّه، لا یمنعهم مانع ولا یحول بینهم وبین العمل القبیح أحد، ورأیت المعازف ظاهرة فی الحرمین، ورأیت
(۹۹)
الرجل یتکلّم بشیء من الحقّ ویأمر بالمعروف وینهی عن المنکر، فیقوم إلیه من ینصحه فی نفسه فیقول: هذا عنک موضوع، ورأیت النّاس ینظر بعضهم إلی بعض، ویقتدون بأهل الشرور، ورأیت مسلک الخیر وطریقه خالیا لا یسلکه أحد، ورأیت المیت یهزء به فلا یفزع له أحد، ورأیت کلّ عام یحدث فیه من الشرّ والبدعة أکثر ممّا کان، ورأیت الخلق والمجالس لا یتابعون إلاّ الأغنیاء، ورأیت المحتاج یعطی علی الضحک به ویرحم لغیر وجه اللّه، ورأیت الآیات فی السماء لا یفزع لها أحد، ورأیت النّاس یتسافدون کما یتسافد البهائم، لا ینکر أحد منکرا تخوّفا من النّاس، ورأیت الرجل ینفق الکثیر فی غیر طاعة اللّه ویمنع الیسیر فی طاعة اللّه، ورأیت العقوق قد ظهر واستخفّ بالوالدین، وکانا من أسوء النّاس حالاً عند الولد ویفرح بأن یفتری علیهما، ورأیت النساء وقد غلبن علی الملک، وغلبن علی کلّ أمر لا یؤتی إلاّ ما لهنّ فیه هوی، ورأیت ابن الرجل یفتری علی أبیه ویدعو علی والدیه ویفرح بموتهما، ورأیت الرجل إذا مرّ به یوم ولم یکسب فیه الذنب العظیم من فجور أو بخس مکیال أو میزان أو غشیان حرام أو شرب مسکر کئیبا حزینا یحسب أنّ ذلک الیوم علیه وضیعة من عمره، ورأیت السلطان یحتکر الطعام، ورأیت أموال ذوی القربی تقسم فی الزور، ویتقامر بها وتشرب بها الخمور، ورأیت الخمر یتداوی بها ویوصف للمریض ویستشفی بها، ورأیت الناس قد استووا فی ترک الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر وترک التدین به، ورأیت ریاح المنافقین وأهل النفاق قائمة وریاح أهل الحقّ لا تحرّک، ورأیت
(۱۰۰)
الأذان بالأجر والصلاة بالأجر، ورأیت المساجد محتشیة ممّن لا یخاف اللّه، مجتمعون فیها للغیبة، وأکل لحوم أهل الحقّ، ویتواصفون فیها شراب المسکر، ورأیت السکران یصلّی بالنّاس وهو لا یعقل ولا یشان بالسکر، وإذا سکر أکرم وأتقی وخیف وترک، لا یعاقب ویعذّر بسکره، ورأیت من أکل أموال الیتامی یحمد بصلاحه، ورأیت القضاة یقضون بخلاف ما أمر اللّه، ورأیت الولاة یأتمنون الخونة للطمع، ورأیت المیراث قد وضعته الولاة لأهل الفسوق والجرأة علی اللّه یأخذون منهم، ویخلونهم وما یشتهون، ورأیت المنابر یؤمر علیها بالتقوی، ولا یعمل القائل بما یأمر، ورأیت الصلاة قد استخفّ بأوقاتها، ورأیت الصدقة بالشفاعة لا یراد بها وجه اللّه ویعطی لطلب النّاس، ورأیت النّاس همّهم بطونهم وفروجهم، لا یبالون بما أکلوا وما نکحوا، ورأیت الدنیا مقبلة علیهم، ورأیت أعلام الحقّ قد درست، فکن علی حذر، واطلب إلی اللّه عزّ وجلّ النجاة.
وأعلم أنّ النّاس فی سخط اللّه عزّ وجلّ، وإنّما یمهلهم لأمر یراد بهم، فکن مترقّبا واجتهد لیراک اللّه عزّ وجلّ فی خلاف ما هم علیه، فإن نزل بهم العذاب وکنت فیهم عجّلت إلی رحمة اللّه، وإن أخّرت ابتلوا وکنت قد خرجت ممّا هم فیه من الجرأة علی اللّه عزّ وجلّ، وأعلم أنّ اللّه لا یضیع أجر المحسنین، وأنّ رحمة اللّه قریب من المحسنین(۱).
(۱۰۱)
ـ چون که حق مُرد و اهل آن رفتند و ظلم و جور کشورها را فرا گرفت؛ هنگامی که اهل باطل بر اهل حق چیره شدند و شر ظاهر شد و از آن هیچ نهی و منعی صورت نمیگیرد و عذری بر آن خواسته نمیشود و زمانی که فسق ظاهر گردد و مردان به مردان و زنان به زنان بسنده کنند، و هنگامی که مؤمن سکوت میکند و کلامش پذیرفته نمیشود… .
در این روایت، امام از شاهد زور یاد میکنند: «ورأیت الناس یعتدون بشاهد الزور»؛ هنگامی فرا میرسد که مردم به شاهد زور توجه میکنند. زمانی که حلال، حرام و حرام، حلال میگردد و…. هنگامی که برای گزاردن نماز و اذان مزد میگیرند… زمانی که مستها نماز میخوانند. شرابخواران یا مستان دنیا، قدرت، پول و هوا و هوس نماز میخوانند.
در این حدیث، با این که طولانی است و گناهان بسیاری برشمرده شده است، از ذات غنا و موسیقی چیزی دیده نمیشود و ذات غنا و موسیقی در ردیف این گناهان قرار نمیگیرد. اما در فرهنگ جامعه ما و به ویژه در میان متدینان، این مسأله بزرگنمایی شده، در حالی که از منظر دین و قرآن کریم و روایات چنین نبوده است و آنچه در روایات وارد شده است ناظر به همان مسایلی میباشد که در حاشیه غنا و موسیقی باعث خانهنشینی مقام عصمت شده است.
متأسفانه، در جامعه ما از طرفی دینداران بر حرمت ذات غنا و
۱ـ الکافی، ج ۸، ص ۳۶٫
(۱۰۲)
موسیقی پای میفشرند و از طرف دیگر، برخی از مسؤولان دانشگاهها، در جشنهای دانشجویی و نیز در مراسم تجلیل از نخبگان یا جشنهای ملی از این نوع غنا و موسیقی استفاده میکنند و این دوگانگی در رفتار، برای مردم و جامعه بسیار خطرناک است و آنان را بر انجام گناه و دریدن پردههای حرمت دین جرأت میدهد؛ چرا که آنان کاری را علنی میسازند که دینداران آن را گناه میدانند.
جابهجایی کارویژه زنان و مردان
از جمله اموری که پیش از ظهور رخ مینماید، جابجایی شغل و کارویژههای زن و مرد است. نگارنده در کتاب «زن؛ مظلوم همیشه تاریخ» مسایل و خصوصیات مربوط به جنسیت زنان و مردان را با رویکردی روانشناسی، جامعهشناسی و دینی توضیح داده است. در آنجا اختلاف و اصطکاکی که میان زن سنتی و زن لائیک وجود دارد تشریح شده و با تأمل عقلی راهکار گذار زن سنتی از سنتیگرایی زیانبار به زن مدرن و عاری از هرگونه دین گریزی و دور از هرگونه سکولاریزه شدن تبیین شده است.
از نکات دیگری که حضرت علیهالسلام در این حدیث اشاره میفرمایند آرایش نمودن مردهاست. حضرت میفرماید: مردها آرایش میکنند همانطور که زنها برای شوهران خود آرایش مینمایند و زیر ابرو بر میدارند. حتی گاه قیمت پسرها بیشتر است. وجود این فضایح، با نگاه به جامعه جهانی، وظیفه حوزههای علمیه و دینمداران را برای
(۱۰۳)
حراست از حوزه خداباوری و امور معنوی بسیار سنگین میسازد.
حوزهها باید با آسیبشناسی عمومی، چالشهایی که جامعه اسلامی با آن رو بهروست، به ارایه طرح و راهکار برای گذار از این بحرانها بپردازند. از مسایل مهم اجتماعی رابطه دختران و پسران است. متأسفانه، آمار پسران و دختران فراری روز افزون است و راه حل این مشکل را نباید تنها از جانب دولت یا قانون دانست، بلکه حوزههای علمیه باید طرحهایی اجرایی برای مقابله با آن ارایه دهند.
ضرورت جرمشناسی و شناخت مرتبه هر گناه
حوزهها و عالمان دینی که رهبران جامعه هستند باید طبیب جامعه باشند. آنان باید با رتبهبندی گناهان و با توجه به میزان آسیب آن بر فرد و جامعه، با آن مقابله کنند. چنان که در این روایت، به آن توجه شده است و در غیر این صورت، قبح برخی از گناهان تحت شعاع برخی از گناهان غیر مهم قرار میگیرد و جامعه را درگیر آسیبهای بسیاری مینماید.
«گناهشناسی» یا «جرمشناسی» و چگونگی مبارزه با بزهکاران باید جایگاه حساس خود را در میان علوم دینی بیابد و کارشناسان این مسأله نیز حوزههای علمی هستند؛ حوزههایی که بر جامعهشناسی و روانشناسی فرد و اجتماع آگاهی کامل دارند. مردانی قوی که بدون آن که خود به گناه آلوده شوند، آن را میشناسند و همچون طبیبی آگاه، نسخه درمان ناهنجاریها را ارایه میدهند، بدون آن که به میکروبی آلوده شوند.
باید نخست گناهان مهمی که تهدیدی برای نسل بشر و کمالات
(۱۰۴)
انسانی و صفای فطری آدمی به شمار میرود، شناسایی کرد و در پی آن، برای ریشهکنی آن از سطح جامعه اسلامی چارهاندیشی نمود؛ چرا که هر زهری پادزهری دارد. تا گناهان بزرگ از سطح جامعه برطرف نگردیده است، چندان سودمند نیست به رفع گناهان کوچک در سطح کلان اقدام کرد؛ زیرا کوچک شدنِ گناهانِ بزرگ را در پی دارد؛ چنانکه حضرت علیهالسلام در این روایت، گناهان بزرگ را برمیشمرد و خود را به گناهان کوچک مشغول نمیدارد. در این روایت، در مورد غنا و موسیقی نیز سخنی به میان نمیآید و آن را مورد توجه قرار نمیدهد.
باید توجه داشت که ظهور این پدیدهها، مقدمه مسأله ظهور است و میرساند که ظهور بعد از رو آوردن سختیها و دشواریهای بسیار به مؤمنان است. این حدیث تأییدی است بر سخن ما که گفتیم زمان بسیاری به ظهور مانده است؛ چرا که درست است برخی از این امور رخ داده، اما بسیاری از آن، چنان که باید خود را نشان نداده است.
نتیجه بحث
با توجه به آنچه گذشت، گروه نخست این روایات، از غنای فقهی دور است و به غنای باطل که سبب اندراس دین میشود، انصراف دارد، از این رو، نمیتوان به هیچ یک از این روایات برای اثبات حرمت ذات غنا ـ غنا از آن جهت که غناست ـ استدلال کرد. البته این روایت، غنایی را که در خدمت باطل باشد و به ترویج آن بپردازد، حرام میداند؛ زیرا در خدمت دولت باطل و طاغوت بودن خود گناه، بلکه سرآمد تمامی گناهان
(۱۰۵)
کبیره است.
روایات گروه سوم: باطل
فرجاممندی خون مسلمان
۲۳ ـ «لا یبطل دم امرء مسلم»(۱).
ـ خون هیچ مسلمانی باطل نمیشود.
پیشتر بیان نمودیم که باطل به معنای «قطع» است و معنای روایت این است که «لا یقطع دم امرء مسلم عن خصوصیاته». خون مسلمان از ویژگیهایی که دارد قطع نمیگردد و حد اعدام یا دیه بر قاتل از هر نوعی که باشد فرض و واجب میگردد و همراه اوست و چنانچه آن را در دنیا نپردازد و پنهان شود، بر عهده او میماند و وی باید آن را در آخرت جبران کند.
این روایت از آثار خون مسلمان و جداییناپذیر بودن این اثر سخن میگوید و در مقام بیان حکم باطل یا معصیت بودن آن نیست.
صدای جبهه حق و تخالف آن با باطل
۲۴ ـ «قالت: سمعت أبا جعفر علیهالسلام یقول: کلّ ما لم یخرج من هذا البیت فهو باطل»(۲).
ـ هرچه از این خانه بیرون نیاید، باطل است.
مراد از «هذا البیت» همان خانه ولایت و عصمت حضرات ائمه
۱ـ وسائل الشیعة، ج ۱۸، ص ۲۸۵٫
۲ـ وسائل الشیعة، ج ۱۸، ص ۵۰، ح ۳۴٫
(۱۰۶)
معصومین علیهمالسلام و از «فهو الباطل» نداشتن ملاک صحت و قطع بودن و عاقلانه نبودن آن است. در برخی روایات به جای باطل «زخرف» آمده است که به معنای بدلی و غیر اصلی بودن است مانند مُطلاّی بدلی که حلبی بیش نیست. سخنان مزخرف نیز از همین باب است؛ چرا که تنها ظاهری زیبا دارد و از حقیقت به دور است. حال، باطل به همین معناست و کاری بدون حقیقت را گویند.
خاطرنشان میگردد بیان امام علیهالسلام ناظر بر آن نیست که هر سخنی به ما منسوب نباشد و ما آن را نگفته باشیم باطل است؛ چرا که آن حضرات علیهمالسلام فرصت بیان بسیاری از سخنان را نداشتهاند، بلکه مراد این است که هرچه در دنیا گفته شود؛ اعم از آن که توسط کافران و مشرکان و اهل کتاب باشد یا مؤمنان و دیگران اگر بر اساس استاندارد سخن اهل بیت علیهمالسلام باشد، باطل و مزخرف نیست ولی در صورتی که خارج از این معیار باشد و عیار سخنان آن حضرات علیهمالسلام را نداشته باشد باطل است. مراد از «ما لم یخرج» خروج فعلی نیست؛ زیرا چه بسیار سخنانی که در وسائل الشیعه و بحارالانوار نیست، ولی حق است. بنا بر این، حضرت علیهالسلام با این کلام، ملاک و معیار را بیان میکند که اگر گفتههای انسانهای کره زمین جمع و ارزیابی شود، در صورتی که با دستگاه سنجش ما سازگار باشد، درست و صحیح، وگرنه باطل و مزخرف است. از این رو، شاید سخنان، اعتقادات و اعمال بسیاری در دنیا توسط کافران انجام شود که اگر به معصوم علیهمالسلام عرضه شود، درست باشد، گرچه از گبر یا
(۱۰۷)
کافر و بتپرستی باشد؛ همانطور که چه بسا سخنان، اعتقادات و اعمالی که با آموزههای حضرات معصومین علیهمالسلام همخوانی نداشته باشد و باطل باشد؛ هرچند از زبان مؤمنی بیان شود. با توجه به این اصل، نمیشود گفت ملاک درستی باورها و اعتقادات، شهر مقدس «قم» است و هر سخنی که خارج از این شهر گفته شود، باطل است. این سخن، به گفتار و کردار نازیها و نژاد پرستان شبیهتر است که غیر خود را محکوم به بطلان و فنا میدیدند. ملاک و معیار درستی و نادرستی هر سخنی، مقام عصمت است و هرچه با آن سازگاری داشته باشد، حق و صدق است.
(۱۰۸)
(۱۰۹)
لغو و بیهودگی
لغو یعنی کار بیهدف و دور از فایده که خوشایندی در آن لحاظ نمیشود. تفاوت آن با لعب نیز در همین نکته است. لغو ضرری نیز پیآمد خود ندارد و تفاوت آن با لهو در همین گزینه است. «لهو» به معنای «اشتغل بشیء عن شیء» و بازماندن از کاری به سبب پرداختن به امری دیگر است. در لغو و لعب اشتغال نیست و این دو، انسان را از وظیفه انسانی او باز نمیدارند، ولی در لهو اشتغال است و لهو سبب میشود انسان عاقل به نوعی از وظیفه خود باز ماند. بر این پایه، اگر آنچه لعب و لغو خوانده میشود، دامنهای بیابد که منع از وظیفه کند، داخل در لهو میگردد.
هر لغوی باطل است، اما باطلِ تنزیل یافته. لغو نازل یافته باطل است که توجه و قصد را ندارد و همین امر وجه تمایز آن با باطل است و سبب میشود هر باطلی لغو نباشد. باطل، هم امور غیر مقصودی که گناه
(۱۱۰)
نیست و هم کارهای که معصیت و غرض شیطانی دارد را در بر میگیرد، اما لغو همیشه خالی از معصیت و غرض شیطانی است.
گاه مبدء انجام فعل خیال به تنهایی نیست و چیزی با آن ترکیب شده است مانند این که خیال گاه با طبیعت یا با عادت یا با بیماری همراه است و در همه این حالات، خیال، مبدء بعید است و مبدء متوسط آن نیز که شوق است امری اشتدادی است و از شدت و ضعف برخوردار است. منشأ لغو شوق است که در آن «ما ینتهی الیه الفعل» شکل میپذیرد، ولی مبدأ بعید آن بهجای اندیشه، خیال است. غایت لغو نیز امری خیالی است. یکی شوق پیدا میکند و زخم خویش را با این که درد دارد خراش میدهد؛ بهگونهای که تا مدتها زخم روی بدن وی التیام نمیپذیرد؛ چرا که همواره آن را خراش میدهد و از این کار لذت میبرد. بعضی نیز پا را فراتر از این گذاشته و از کندن زخمهای دیگران لذت میبرند. این گونه کارها خیالی است و مبدء قریب آن تخیل است که با برخورد شوق به آن، به عمل میگراید.
غایت لغو
برخی از عالمان، لغو را همانند باطل، کاری میدانند که غایتی ندارد؛ در حالی که گفتیم از لحاظ فلسفی، هیچ فعلی بدون غایت نیست؛ خواه فاعل آن طبیعی، ارادی، علمی یا قسری و یا حبی، عشقی و برتر از همه، وجودی باشد. فاعل طبیعی همچون خورشید است که فعل آن در طبیعتش نهفته است و در فعل خود ارادهای ندارد. اگر فاعل در فعل خود
(۱۱۱)
اراده داشته باشد، همچون انسان، فاعل ارادی نامیده میشود. هیچ فعلی در بروز و ظهور خود بدون غایت نیست. از این رو لعب، لهو و لغو نیز بدون غایت نیست؛ چون فاعل در بروز و ظهور آن قصدی را در نظر داشته است.
سنخیت مراتب مکلفان با حکم شرعی
پیش از بررسی لغو، ذکر مقدمهای که پیش از این نیز از آن یاد شد ضرورت دارد. گذشت که آدمیان بر سه گروه کلی انسانهای کامل و وارسته، مؤمنان متوسط و مردم عادی تقسیم میشوند و کردار آنان نیز به تبع این امر بر سه قسم است و هر کاری شایسته گروهی است و مجتهد در مقام فتوا باید به این امر توجه داشته باشد و مخاطب فتوا را لحاظ نماید. برای نمونه، تنها ماندن و تنها خوابیدن در خانه کراهت دارد اما چنین فتوایی به صورت کلی درست نیست؛ چرا که مخاطب آن افراد عادی هستند و آنان اگر تنها باشند به ترس میافتند و اعصاب آنان ضعیف میگردد یا به گناه آلوده میشوند اما برای اولیای الهی و افراد قوی و عاقل تنهایی نشان قوت اندیشه و قدرت روحی است و باید گفت: «علامة قوّة الفکر الوحدة» و تنهایی برای آنان مستحب مؤکد است چرا که تنهایی برای آنان نزول فیض و غیب الهی را در پی دارد و فرشتگان رحمت بر شخصی وارد میشوند که کثرتی نباشد و نامحرمانی در اطراف او نباشند.
ضرورت انسانشناسی برای فقه
فقیه برای در دست داشتن مکانیسم درست فتوا نیازمند انسانشناسی
(۱۱۲)
دقیق است. هر موضوعی حکمی ویژه دارد و با تغییر موضوع، حکم نیز تغییر مییابد و انسانشناسی در شناخت موضوع هر حکمی، دخالت مستقیم دارد و ساختار روانی و فیزیکی مکلف، ارتباط مباشری با آن دارد. برای نمونه، فقیه به طور قهری باید خود اهل راه باشد تا بداند اگر سالک عارفی در شبانهروز بخشی از وقت خود را به تنهایی اختصاص ندهد، خیری به او نمیرسد و کسی که میخواهد به او نزدیک شود و خیری را نصیب او گرداند، مزاحمانی را نزد او میبیند که سبب حرمان او میشوند. سالک نیازمند خلوت است و وی باید خود را با همه هستی میزان کند و سهم خویش را از غیب دریابد. بر این اساس،البته این که میگوییم تنهایی برای برخی از افراد مستحب مؤکد است به اعتبار وجود دلیل شرعی بر آن است، وگرنه با نبود دلیل شرعی تنها میتوان از استحسان آن سخن گفت چرا که فقیه نمیتواند مشرع باشد و از حلال، حرام، استحباب یا کراهت چیزی از پیش خود و بدون پشتوانه دلیل شرعی سخن گوید؛ چرا که عقل با آن که تواناییها و توانمندیهای بسیار دارد و از موهبت نیروی پذیرش رسولان الهی علیهمالسلام و تصدیق آنان و سر ساییدن بر آستان آن حضرات علیهمالسلام برخوردار است اما چون نمیتواند بر همه اطراف یک مسأله و نیمه پنهان آن، آگاهی یابد و نیز تنها قدرت درک امور کلی را دارد و در فهم جزییات، چیره وهم و تخیل است، نمیتواند منبع مستقلی در فهم احکام جزیی شریعت به شمار رود و شمار مستقلات عقلی یا موردی ندارد و یا اندک است.
(۱۱۳)
غرض این که انسانها گروههای متفاوتی دارند و به تبع و به پیرو تفاوت انسانها، احکام نیز گوناگون میشود. در مثالی دیگر، نماز شب بر معصوم علیهمالسلام که از سر عشق به عبادت میایستد واجب است، ولی چنین نیست که این وجوب برای همگان ثابت باشد؛ چرا که کثرت عبادت با نبود عشق، سبب دلزدگی میشود، از این رو با تغییر موضوع، حکم متفاوت میشود. حال در بحث لغو نیز همین حکایت جریان دارد و قرآن کریم برای افراد مختلف، حکمی متفاوت از لغو ارایه داده است.
لغو و مواجهه قرآن کریم با آن
کلمه «اللغو» در قرآن کریم پنج بار، «لغوٌ» یک مرتبه، و «لغوا» سه بار و «لاغیة» یک بار آمده است که مجموع آن به ده مورد میرسد. لغو کاری غیر عقلایی است. نوع انسانها به انواع لغو دچار هستند و این امر برای آنان مفید است؛ چرا که هرگونه کاستی در لغو، آنان را دچار «سالوس»، «ریا»، «نفاق» و «تکبر» میسازد. هر کیسهای ظرفیتی دارد و قرار دادن بار بیش از اندازه، آن را پاره مینماید. انسانی عادی در صورتی که بیش از اندازه عبادی باشد و خود را از هر لغوی برهاند و در هر کاری غرضی عقلایی داشته باشد، از سلامت دور میماند و به سالوس و ریا و نفاق و تکبر گرفتار میشود و چه بسا که شمار مدعیان خدایی و خدایگان همچون نمرودها و شدادها به بینهایت میرسد؛ همانطور که برخی از مدعیان، خود را بسیار قوی، بزرگ، پاک و منزه میبینند، اما حقیقتی
(۱۱۴)
در باطن آنان نیست و باطن آنان را واقعیت پلیدی و خباثت، در خود گرفته است.
لغو از اسباب دوری بندگان از کفر، شرک و تکبر است. بر این اساس است که آنان به «وَأَکثَرُهُمْ لاَ یعْقِلُونَ»(۱) توصیف شدهاند و در واقع، چنین آیاتی به بیان واقعیتها و حکایت حال افراد جامعه میپردازد. لغو بسان لنگر کشتی بندگان و هستی است که آن را نگاه میدارد.
قرآن کریم درباره لغو میفرماید:
مؤاخذه از عقیده و کردار جِدّی و مقصود
۲۵ ـ « لاَ یؤَاخِذُکمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیمَانِکمْ وَلَکنْ یؤَاخِذُکمْ بِمَا کسَبَتْ قُلُوبُکمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ»(۲).
ـ خداوند شما را به سبب سوگندهای لغو بازخواست نمیکند؛ ولی به آنچه در دل دارید پرسش میشوید. و خداوند بسیار بخشنده و بردبار است.
آیه شریفه میفرماید آدمی از آنچه مؤاخذه میشود که قلب وی آن را به دست آورده است که همان امور جدی است و نه شوخیها و لغوهایی مانند سوگندها و قسمهای غیر جدی. مخاطبان این آیه مردم عادی هستند وگرنه مؤمنان وارسته از لغو دوری میکنند و وصف آنان: «عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»(۳) یا « وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما»(۴) است. خداوند
۱ـ مائده / ۱۰۳٫
۲ـ بقره / ۲۲۵٫
۳٫ مؤمنون / ۳٫
(۱۱۵)
متعال با مردم عادی، با گذشت بسیار مواجهه میشود و بسیاری از کردار آنان را نادیده میگیرد. کریمه یاد شده به رهبران جامعه بهترین رهنمون و الگو را ارایه میدهد و شیوه تعامل با مردم عادی را تبیین میکند و توصیه مینماید که بر آنان سخت گرفته نشود و نباید ترس را بر آنان چیره ساخت؛ زیرا بسیاری از کارهای آنان از سر قصد نیست و جدیت و همتی در آن وجود ندارد و غیر مقصود از آنان صادر میشود. بله، اموری مانند شرک، کفر، قتل و ایجاد فساد عمومی است که شوخی به شمار نمیرود و مصالحه و گذشتی را بر نمیتابد، اما امور لغوی مصالحهپذیر است و خداوند با گذشتی بسیار از آن چشم میپوشد. این اصلی بسیار مهم در تعامل اجتماعی است که باید در مواجه شدن با افراد، دید آیا کرداری که داشتهاند از روی عمد و به جد و مقصود بوده است، یا آنان قصدی نداشتهاند. البته اگر توهم دخالت ناشایست نکند و اندیشه به خطا نرود، تا بتواند غیر مقصود بودن بیشتر کردار مردمان را دریابد و آن را با بدبینی و سوء ظن، مقصود و جدّی نپندارد.
خداوند متعال کسب قلبی و عقاید و باورهای درونی را قابل بازخواست میشمرد و لغو را برای مردم عادی نادیده میانگارد ولی در ادامه آیه بر بخشندگی و بردباری خود حتی در امور قابل مؤاخذه نیز تأکید میکند و میفرماید: « وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ». مؤاخذه خداوند با
۱٫ فرقان / ۷۲٫
(۱۱۶)
توجه به این آیه شریفه امری اقتضایی است، از این رو تبدیلپذیر است.
به چینش این آیه توجه بفرمایید: خداوند نخست از عدم بازخواست یاد میکند و میفرماید: « لاَ یؤَاخِذُکمُ» و سپس میفرماید: «یؤَاخِذُکمْ»، اما پیرو آن نیز هم « غَفُورٌ» را میآورد و هم « حَلِیمٌ» را. خداوند، نه چیزی را اهمال میکند و با «یؤاخذکم» تیغ تیز را نشان میدهد و نه در امور همگانی سختگیر است و شریعت خود را سهله و سمحه نشان میدهد و حتی در موردی که جلالی رفتار میکند، آن را با «غفور» و نیز «حلیم» همراه میسازد و در این موردِ اقتضایی، با توجه به آنچه شکل خواهد گرفت، عمل مینماید. این چینش در آیه زیر نیز وجود دارد.
توجه به تفاوتِ عقیده به باطل با کردار لغوی
۲۶ ـ « لاَ یؤَاخِذُکمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیمَانِکمْ وَلَکنْ یؤَاخِذُکمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الاْءَیمَانَ فَکفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکمْ أَوْ کسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یجِدْ فَصِیامُ ثَلاَثَةِ أَیامٍ ذَلِک کفَّارَةُ أَیمَانِکمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَیمَانَکمْ کذَلِک یبَینُ اللَّهُ لَکمْ آَیاتِهِ لَعَلَّکمْ تشکرونَ»(۱).
ـ خداوند به سوگندهای لغو و بیهوده که بر زبان دارید شما را مؤاخذه نخواهد نمود، بلکه بر قسمی که از روی عقیده قلبی یاد میکنید شما را مؤاخذه خواهد کرد. و کفاره آن قسم، طعام دادن ده فقیر است از آن طعامی که اهل خود را میخورانید یا ده فقیر را
۱ـ مائده / ۸۹٫
(۱۱۷)
لباس بپوشانید یا بندهای را آزاد نمایید. هر کس توانایی آن را ندارد سه روز روزه بگیرد. این حکم کفاره قسمهایی است که یاد میکنید. باید سوگندهای خود را پاس دارید. خداوند بدین گونه آیات خویش را به آشکاری برای شما بیان میکند شاید شکر او را بجای آرید.
مخاطب آیه شریفه همان مردم عادی است و ضمیر «کم» بر آن دلالت دارد و نه اولیای الهی و مؤمنان به حق؛ چرا که ضمیر «کم» لسان عموم دارد و به مثابه «یا ایها الناس» است.
آیه پیشین با « وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ» پایان پذیرفت، ولی ظاهر این آیه چنین اسمای رحمتی را ندارد؛ در حالی که مفاد هر دو آیه یکسان است. باید گفت این کریمه نیز «غفور» را میرساند؛ بدین گونه که وقتی میفرماید کفاره سوگند را باید پرداخت، راههای مختلفی برای جبران و آمرزش قرار میدهد و در نهایت، برای ناتوانان، سه روز روزه را تعیین میکند و این امر، همان معنای غفور بودن خداوند است.
اما اسم «حلیم» در این آیه برخلاف آیه پیش نیامده است؛ چرا که در آن جا، از توحید و اصول دین سخن گفته میشد، ولی در این جا، از توحید بحثی به میان نمیآید و کردار آدمی را به میان میآورد و عمل بندگان چون با کاستی همراه است، غفران را میطلبد، ولی بیعملی یا بد عملی بندگان خداوند را به خشم نمیآورد و این باورها و اعتقادات کفرآور است که «حلیم» بودن خداوند را خواستار است و شرک است که
(۱۱۸)
غفرانپذیر نیست و میفرماید: « لاَ یغْفِرُ أَنْ یشْرَک بِهِ»؛ به این معنا که شرک هرچند بخشودنی نیست ولی خداوند در آن از حلیم بودن و بردباری و صبر خود سخن میگوید. آیه پیش به این اعتبار بسیار سنگینتر از آیه حاضر است؛ چرا که آن آیه، از اصول و کسب قلب سخن میگفت و این آیه از «ما عقدتم الأیمان» که اثر قلب است و نه خود قلب تعبیر میآورد.
نسبی بودن گناهان کبیره و صغیره با توجه به مرتبه انسانها
۲۷ ـ « قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خاشعونَ. وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»(۱).
ـ همانا اهل ایمان رستگار گردیدند. آنان که در نماز همواره خشوع دارند، و آنان که از لغو دوری میجویند.
خطاب در این آیه، خطاب خاص و به مؤمنان وارسته و متوسط و نه عالی است و استفاده از ضمیر «هم» به جای «کم» که در آیه پیشین آمده بود، این نکته را میرساند.
این آیه به توصیف مؤمنان متوسط میپردازد و بدینگونه این امر را خاطرنشان میسازد که دین اسلام دینی فرمانی و فرمایشی نیست بلکه شریعتی توصیفی است که صلاح بندگان را ترسیم میکند.
فراز « وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» دلالت دارد که مؤمنان خود از لغو اعراض دارند و نه آن که خداوند آنان را به دوری از آن دستور داده باشد.
۱ـ مؤمنون / ۱ ـ ۳٫
(۱۱۹)
این نکته حایز اهمیت است که در توصیف حالات مؤمنان، حکمی تعیین نشده و خداوند نمیفرماید من امر کردم از لغو بپرهیزید بلکه مؤمنان خود از لغو اعراض دارند. بدیهی است اعراض از لغو امری برتر و فراتر از عمل ننمودن به آن در پی وارد شدن نهی از آن است.
مؤمنان متوسط در این آیه که موضوع بحث هستند، غیر از مخاطبان دو آیه پیش است که عموم مردم هستند و آنان به لغو نیاز دارند و خطاب و گفتهخوان هر دو آیه افرادی متفاوت است. با توجه به این تحلیل است که وظیفه اهل علم از مردم عادی سنگینتر میگردد و بسیاری از امور که برای مردم عادی جایز است، برای عالمان دینی و مؤمنان متوسط روا نیست، بلکه ناپسند است و آنان باید «لا تکونوا علینا شینا» را پاس بدارند تا نعوذ بالله مردم بر اولیای دین خرده نگیرند. اگر کردار عالمی مصداق «شِین» بودن شود، گناه کبیره دانسته میشود. به طور نمونه، چنانچه عالمی در حضور مردم یا در جلوی دوربین تلویزیون با گوش یا بینی خود بازی کند، گرچه این کار برای مردم عادی و برای همین فرد در شرایط عادی اشکال ندارد، ولی چون در چنین جایگاهی آبروی اولیای دین و حضرات معصومین علیهمالسلام در مخاطره است و این فرد با پوشیدن لباس روحانیت ادعای وراثت آنان را دارد، هر کاری که برخلاف روش انبیا علیهمالسلام باشد، برای وی اشکال دارد؛ بر خلاف مردم عادی که چنین ادعایی ندارند.
اگر خدای نخواسته عالمی دیده شود که سیگار میکشد یا تسبیح را
(۱۲۰)
چون زنجیری در دست لاتهای خیابان میچرخاند، وی باید توبیخ شود؛ چرا که تسبیح تنها برای ذکر خداست اما چنانچه فردی عادی زنجیر یا تسبیحی را بچرخاند یا سیگار بکشد، نمیتوان او را مورد توبیخ قرار داد. پس انسانها با تفاوت درجه و مقام، احکام متفاوتی دارند. عالم دینی باید چنان لطیف و شریف باشد که وقتی کسی به او مینگرد، انبیا و اولیای الهی علیهمالسلام را یادآور شود نه این که دیدن او آدمی را به تنفر بکشاند.
تعامل بندگان عالی با اهل لغو
« وَالَّذِینَ لاَ یشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما»(۱).
ـ و کسانی که به باطل شهادت نمیدهند و چون بر لغوی گذر کنند، کریمانه از آن در گذرند.
برای یافت این معنا که مراد از «والذین» چه کسانی است باید آیات پیش از این کریمه را دید. این آیه به توصیف «عباد الرحمن» میپردازد که مؤمنان ویژه و عالی هستند، نه مؤمنان متوسط یا عموم مردم. ما این آیات را در بحث «شهادت زور» آوردیم. اگر در آن آیات دقت شود به دست میآید که آیه « وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» در مورد مؤمنان متوسط است، اما این وصف، پاکی آنان و آلوده نگردیدن آنان با گذر بر لغو را نمیرساند، ولی وصفی که برای «عباد الرحمان» آمده است میگوید آنان هنگام مرور بر لغو نیز به آن آلوده نمیشوند. اعراض از لغو با پشت کردن بر آن شکل میپذیرد، اما مرور بر آن، به پشت کردن بر لغو نیست، بلکه از
۱ـ فرقان / ۷۲٫
(۱۲۱)
کنار آن گذر کردن و آلوده نشدن به آن و نادیده انگاشتن آن است.
پس طبق قانون الهی و قرآنی تا بدین جا سه گونه لغو داشتیم که در برخورد با سه گروه تفاوت پیدا نمود.
عباد الرحمان برترین گروه بندگان هستند و بالاتر از آنان وجود ندارد؛ چرا که در نماز میگوییم: «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له، وأشهد أنّ محمّدا عبده ورسوله، اللهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد» که مقام بندگی برای حضرت خاتم محقق میشود.
مجموع این آیات، سه گونه حکم برای لغو به دست داده است که چگونگی آن گذشت. عباد الرحمان از لغو تحریک نمیشوند و از آن تأثیر نمیپذیرند، بلکه آنان بر اهل لغو تأثیر میگذارند و آنان را به تذکر و یادآوری یاد خدا میرسانند و این مقام بسیار بالایی است که هر کسی را نه سزاست و نه در توان آن است.
مواجهه مؤمنان متوسط با اهل لغو
۲۸ ـ « الَّذِینَ آَتَینَاهُمُ الْکتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یؤْمِنُونَ. وَإِذَا یتْلَی عَلَیهِمْ قَالُوا آَمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا کنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ. أُولَئِک یؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَینِ بِمَا صَبَرُوا وَیدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ. وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکمْ أَعْمَالُکمْ سَلاَمٌ عَلَیکمْ لاَ نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ»(۱).
ـ آنان که ما پیش از این برایشان کتاب آسمانی فرستادیم، البته به این
۱ـ قصص / ۵۲ ـ ۵۵٫
(۱۲۲)
کتاب آسمانی(قرآن کریم) ایمان میآورند. و چون آیات ما بر آنان خوانده شود گویند به آن ایمان آوردیم که این قرآن به حق از جانب پروردگار ما نازل شده و ما پیش از این نیز تسلیم فرمان خدا بودیم. اینان را دو بار پاداش نیکو دهند؛ زیرا صبر و ثبات ورزیدند و بدی را به نیکی دفع میکنند و از آنچه روزی آنان کردیم انفاق میکنند و چون سخن لغوی بشنوند از آن اعراض کرده و گویند اعمال ما از ما و اعمال شما برای شماست، بروید سلامت باشید که ما هرگز مردم هرزهگوی نادان را نمیخواهیم.
مخاطب این آیات، اهل کتاب هستند. اهل کتابی که به قرآن کریم نیز ایمان آوردهاند و به حقانیت این کتاب آسمانی اعتراف و ایمان دارند. این گروه اجری مضاعف و دوگانه دارند: یکی به سبب صبر و بردباری و دیگری بهخاطر پاسخ خوب دادن به بدرفتاریهایی که به آنان میشود و نیز انفاق در راه حق. گروه یاد شده که خصوصیاتی ویژه دارند که ذکر آن گذشت چون سخن لغوی را میشنوند، از آن دوری میکنند و اعمال خود را از کرده اهل لغو بیگانه میدانند و به آنان توصیه رفتاری به سلامت دارند.
خطاب این آیه با توجه به چندگانگی تعامل بندگان با لغو و تحلیل گذشته، مؤمنان متوسط است و نه «عباد الرحمن»، چرا که از اعراض از لغو و پشت نمودن به آن و نیز تعیین مرز میان اینان و اهل لغو و احاله کرده هر کس به خود سخن میگوید. در ادامه که میفرماید: « سَلاَمٌ
(۱۲۳)
عَلَیکمْ»، این سلام برای بیاحترامی به اهل لغو و نوعی متل برای تحریک و برانگیختن اوست و با زبان بیزبانی او را نادان میداند.
لغو؛ ویژه ناسوت
۲۹ ـ « یتَنَازَعُونَ فِیهَا کأْسا لاَ لَغْوٌ فِیهَا وَلاَ تَأْثِیمٌ»(۱).
ـ بهشتیان چنان جام را از دست هم بر ربایند که گویی با هم درگیر هستند. در بهشت هیچ گونه لغو و بیهوده و نیز نزاعی نیست.
۳۰ ـ « لاَ یسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوا إِلاَّ سَلاَما وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُکرَةً وَعَشِیا»(۲).
ـ هرگز سخن لغوی در بهشت نشنوند مگر سلام، و هر صبح و شام به آنان رزق ویژه ایشان میرسد.
۳۱ ـ « لاَ یسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوا وَلاَ تَأْثِیما إِلاَّ قِیلاً سَلاَما سَلاَما»(۳).
ـ در بهشت نه سخن لغو و بیهوده شنوند و نه سخنان گناه آلودی در آن وجود دارد؛ مگر سلام، سلام و تحیت.
۳۲ ـ « لاَ یسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوا وَلاَ کذَّابا»(۴).
ـ هرگز سخن بیهوده و دروغ نشنوند.
۳۳ ـ « فِی جَنَّةٍ عَالِیةٍ. لاَ تَسْمَعُ فِیهَا لاَغِیةً»(۵).
ـ در بهشت بلند مرتبت مقام عالی یافتهاند، و در آن جا هیچ سخن
۱ـ طور / ۲۳٫
۲ـ مریم / ۶۲٫
۳ـ واقعه / ۲۵ ـ ۲۶٫
۴ـ نبأ/۳۵٫
۵ـ غاشیه / ۱۰ ـ ۱۱٫
(۱۲۴)
زشت و بیهوده نشنوند.
سخن گفتن از بهشت عالی این نکته را میرساند که بهشتی دانی نیز وجود دارد که در آن خبرها و سخنانی است.
مجموع چند آیه اخیر در وصف بهشت است و از زندگی در دنیا و تکلیف این جهانی سخن نمیگوید.
افراط در لغوگرایی
افرادی که تکاثرگرایی دارند و همواره میخواهند مال و اموال و املاک خویش را افزایش دهند و درآمدزایی بیش از پیش داشته باشند، دچار بیماری لغوگرایی افراطی هستند. روایاتی که بر لزوم اقتصاد و میانهروی و نکوهش دنیاگرایی دلالت دارد توصیه برای مهار این بیماری است که در طبیعت آدمی ریخته شده است. البته همه لغوها بیماری نیست و همان طور که گفتیم افراط در لغوگرایی آسیب و بیماری است. کسی که چنان میخورد که معده وی از سنگینی به بادکنکی بزرگ تبدیل میشود و توان دفع آنچه را که خورده است ندارد در لذت خیالی غرق گردیده است. انسان عاقل میداند بدن وی در طول روز به حدود دو هزار کالری انرژی نیاز دارد و خوراک خود را برای تأمین این مقدار انرژی تنظیم میکند تا بدون دلیل از کارخانه درونی خویش کار نکشیده باشد و بدن خویش را گرفتار چربی، عوره، قند و پیری زودرس و هزاران بیماری دیگر ننماید؛ اما کسی که مبدء فعل او تخیل و شوق است وقتی که میخورد، اندیشه تأمین کالری او را بر خوردن برانگیخته نمیسازد، بلکه او
(۱۲۵)
میخورد تا لذت برد مانند کسی که از خراش دادن زخم خویش لذت میبرد. نوع انسانها در قوه خیال به سر میبرند و این حکمت آفرینش است و حدیث علوی: «لو تکاشفتم ما تدافنتم»(۱)؛ اگر پردهها برافتد و حقیقت کرده هر کس آشکار شود یکدیگر را دفن نمیکردید؛ زیرا کارهای بیهوده بسیار انجام میدهند. قرآن کریم در حکایت این معنا میفرماید: « إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ»(۲)؛ چرا که طبیعت آدمی این گونه است و نوع مردم از این گروه هستند و کمتر کسی است که جزو گروه دوم یا «عباد الرحمان» قرار گیرد و آنان کسانی هستند که قرآن کریم در مورد آنان میفرماید: « إِلاَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»(۳)؛ مگر آنان که ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند. البته، این بیان نسبت به خوب و نیک بودن افراد استثناست. قرآن کریم به این معنا اشاره میکند و میفرماید: « إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی»(۴). خداوند در این دو آیه در مقام بیان این حقیقت است که انسانهای معمولی نسبت به دو گروه دیگر در خسران و زیان هستند و از بهرههایی که آنان دارند بینصیب میگردند.
نتیجهگیری بحث لغو:
از مجموع این آیات، نکوهش لغو برای مردم عادی برنمیآید و لغو در
۱ـ شیخ صدوق، امالی، ص ۵۳۴٫
۲ـ عصر / ۲٫
۳ـ عصر / ۳٫
۴ـ یوسف / ۵۳٫
(۱۲۶)
طبیعت و نهاد انسانها نهفته است و آشکار ساختن آن برای این گروه نه تنها اشکالی ندارد، بلکه در نگاه به کثرت جمعیت انسانی، لازم است؛ همانگونه که در لهو نیز چنین است و ساختار و شاکله دنیا با «وَمَا هَذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ» چیده شده است. بله، بر انسانهایی همچون عالمان دینی، پرداختن به برخی از لغوها حرام است. اما چنین تکلیفی را نمیتوان بر عموم مردم بار نمود و باید اهرمهای فشار بر آنان را که از دین نیست کاست؛ چرا که تأثیر عکس دارد. نباید انتظار داشت مردم همچون عالمان دینی زندگی کنند و آنان که بخواهند فراتر از عموم مردم زندگی کنند و خود را بالا کشند، بسیار نادر و کمیاب هستند و نوع انسانها در اراده و توان، نیروی چندانی ندارند.
با بررسی لعب در قرآن کریم نیز به دست میآید که تنها لعبهایی دارای مشکل است که دایمی و خوضی باشد یا متعلق آن دین و امور اعتقادی قرار گیرد؛ چنانکه در کتاب «فقه صفا و نشاط» از آن گفتهایم.
انسانها با هم تفاوتهای بسیاری دارند و در سه گروه مردم عادی، مؤمنان متوسط و عباد الرحمان تقسیم میشوند و حکم لغو نسبت به هر یک متفاوت است. حکمت آفرینش بر وجود لغو ایجاب میکند و بسیاری از کارهایی که آدمی انجام میدهد بر موضوع لغو بنا شده است و پرداختن به لغو به میزان متعارف و معمولی بهترین لنگر برای نگاهداری کشتی انسانی است.
بررسی مجموع این آیات به دست میدهد که لغو برای هر مرتبهای
(۱۲۷)
حکمی خاص دارد و خداوند در مقام بیان حرمت لغو و انشای حکم در هیچ یک از این آیات نیست، بلکه به صورت اخباری میفرماید عباد الرحمان کریمانه از لغو میگذرند و یا گروه دوم از آن اعراض دارند.
نکته قابل توجه در این فراز این است که خداوند هیچ حکمی برای این دو گروه نمیدهد ولی نسبت به مردم عادی در مقام انشای حکم میفرماید: خداوند از شما نسبت به چنین لغوهایی مؤاخذه ندارد، از این روست که میگوییم حکم خداوند در مورد لغو مردم عادی حلیت، جواز و عدم حرمت آن است و خداوند نمیخواهد به دست و پای مردم زنجیر زند بلکه بر اساس طبیعت آنان حکم میدهد.
بررسی دیدگاه المیزان
در این جا شایسته است نگاهی به تفسیر المیزان بیندازیم و دیدگاه مرحوم علامه طباطبایی را در این زمینه، جویا شویم.
قوله تعالی: « وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ».
اللغو من الفعل هو ما لا فائدة فیه. ویختلف اختلاف الأمور التی تعود علیها الفائدة، فربّ فعل هو لغو بالنسبة إلی أمر، وهو بعینه مفید مجدّ بالنسبة إلی أمر آخر. فاللغو من الأفعال فی نظر الدین الأعمال المباحة التی لا ینتفع بها فی الآخرة أو فی الدنیا بحیث ینتهی أیضا إلی الآخرة کالأکل والشرب بداعی شهوة التغذّی للذین یتفرّع علیهما التقوی علی طاعة اللّه وعبادته، فإذا کان الفعل لا ینتفع به فی آخرة ولا فی دنیا تنتهی بنحو إلی آخرة فهو اللغو، وبنظر أدقّ هو
(۱۲۸)
ما عدا الواجبات والمستحبّات من الأفعال. ولم یصف سبحانه المؤمنین بترک اللغو مطلقا؛ فإنّ الإنسان فی معرض العثرة ومزلّة الخطیئة، وقد عفا عن السیئات إذا اجتنبت الکبائر کما قال: « إِنْ تَجْتَنِبُوا کبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکفِّرْ عَنْکمْ سَیئَاتِکمْ وَنُدْخِلْکمْ مُدْخَلاً کرِیما»(۱)، بل وصفهم بالإعراض عن اللغو دون مطلق ترکه. والإعراض یقتضی أمرا بالفعل یدعو إلی الاشتغال به، فیترکه الإنسان صارفا وجهه عنه إلی غیره لعدم اعتداده به واعتنائه بشأنه، ولازمه ترفّع النفس عن الأعمال الخسیسة واعتلاؤها عن الاشتغال بما ینافی الشرف والکرامة وتعلّقها بعظائم الأمور وجلائل المقاصد. ومن حقّ الایمان أن یدعو إلی ذلک؛ فإنّ فیه تعلّقا بساحة العظمة والکبریاء ومنبع العزّة والمجد والبهاء، والمتّصف به لا یهتمّ إلاّ بحیاة سعیدة أبدیة خالدة، فلا یشتغل إلاّ بما یستعظمه الحقّ، ولا یستعظم ما یهتمّ به سفلة النّاس وجهلتهم: « وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَما»، « وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما». ومن هنا یظهر أنّ وصفهم بالإعراض عن اللغو کنایةً عن علوّ همّتهم وکرامة نفوسهم»(۲).
ـ لغو کاری است که فایدهای در بر نداشته باشد. در بر نداشتن فایده امری نسبی است و با توجه به اختلاف اموری که دارای فایده است، گوناگون میشود. چه بسا کردهای نسبت به امری لغو و نسبت به امر دیگری مفید است. افعال لغو در نظر دین، کردار مباح و حلالی است
۱ـ نساء / ۳۱٫
۲ـ المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱۵، ص ۹٫
(۱۲۹)
که صاحب آن در آخرت یا دنیا از آن سودی نبرد یا سرانجام آن به بهرهای آخرتی نینجامد؛ مانند: خوردن و آشامیدن به خاطر اشتها و لذت بری از غذا که کاری لغو است؛ زیرا غرض اصلی از خوردن و آشامیدن نیرو گرفتن برای اطاعت و عبادت خداست، اما اگر کرده هیچ سودی برای آخرت نداشته باشد و سود دنیایی آن به آخرت باز نگردد، لغو است و به نظر دقیقتر لغو عبارت است از امور غیر واجب و مستحب.
خداوند متعال در توصیف مؤمنان نفرموده است آنان لغو را به کلی ترک مینمایند بلکه فرموده است از آن دوری میجویند؛ چون هر انسانی هر قدر که با ایمان باشد در معرض لغزش است و خدا از لغزشها و گناهانی که کبیره نیست با پرهیز از گناهان کبیره در میگذرد. خداوند میفرماید: « إِنْ تَجْتَنِبُوا کبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکفِّرْ عَنْکمْ سَیئَاتِکمْ وَنُدْخِلْکمْ مُدْخَلاً کرِیما»(۱)؛ چنانچه از گناهان کبیرهای که از آن نهی شده است دوری کنید ما گناهان شما را میپوشانیم و در جایگاهی کریم ورودتان میدهیم.
خداوند مؤمنان را از آن رو به این وصف ستوده که از لغو دوری میکنند و اعراض غیر از ترک به تمام معناست. ترک امری عدمی است و اعراض وجودی است. اعراض وقتی است که داعی و محرکی آدمی را به اشتغال به فعل بخواند و آدمی از آن دوری نماید و به کار دیگری بپردازد و اعتنایی به آن کار نکند. لازم این معنا این
۱ـ نساء / ۳۱٫
(۱۳۰)
است که نفس آدمی خود را بزرگتر از آن بداند که به کارهای پست اشتغال ورزد و بخواهد همواره از کارهایی که با شرف و آبرو منافات دارد چشم پوشد و به کارهای بزرگ و مقاصد جلیل بپردازد.
ایمان واقعی نیز همین امر را اقتضا دارد؛ چون ایمان با ساحت عظمت و کبریایی و منبع عزت و مجد و بها ارتباط دارد و کسی که به ایمان متصف است، به زندگی سعادتمند و جاودانه اشتغال ندارد و جز به کارهایی که حق آن را عظیم بداند، اهتمام ندارد و آنچه را که فرومایگان و جاهلان بدان تعلق و اهتمام دارند، در نظر او خوار و بیارزش است و اگر جاهلان او را زخم زبان زنند و مسخره نمایند به ایشان سلام میکند و چون به لغوی برخورد نماید آبرومندانه از آن میگذرد. از همین جا روشن میشود که وصف مؤمنان به اعراض از لغو از علو همت و کرامت نفوس آنان کنایه دارد.
بعد از نقل بیان مرحوم علامه رحمهالله ، نکاتی چند ناظر به این عبارات، شایان ذکر است:
الف ـ بر اساس مباحث پیشین، موضوع این آیه متوسطان از مؤمنان است و اعراض به صورت فعلی و با تعبیر «معرضون» آمده است.
ب ـ لغو امری نسبی است و به طور مثال اگر کودکی همواره به سکون و آرامش خوانده شود در نهایت انتحاری میگردد و گاه شیشهای را میشکند اما اجازه فعالیت، سبب تخلیه انرژی او میشود و بازی چنین کودکی لغو نیست و تحرک وی دارای فایده است. فوتبال نیز از این جهت که جوان را از تحصیل باز دارد، لغو به مشار میرود، و از این لحاظ
(۱۳۱)
که مانع اعتیاد میشود، مفید است.
ج ـ مرحوم علامه رحمهالله خوردن و آشامیدنی که برای نیرو گرفتن برای عبادت نباشد را لغو میداند. بر این اساس، لغو دامنه بسیار وسیعی دارد و حتی درس و بحثی که در آن خدا نیست، یا اگر برای غیر خدا، قرآن کریم و حدیث حفظ میکند تا منبر رود، لغو است. چنین دیدگاهی درست است؛ زیرا کاری که برای آخرت نباشد یا کاری دنیایی که به آخرت نینجامد لغو است؛ زیرا غایت عقلایی بر آن مترتب نیست و خیالی بیش نیست.
د ـ در میان مردم، لغو فراوان است، از این رو در قرآن کریم آیات بسیاری وجود دارد که بیشتر مردم را «لا یعقلون»، «لا یسمعون»، «لا یفقهون» و مانند آن برمیشمرد و مراد از آن این نیست که بیشتر مردم جنون دارند یا نمیفهمند، بلکه مراد این است که عقل و درایت خود را به کار نمیگیرند.
ه ـ مرحوم علامه در نظر دقیقتر خود هر امری که واجب یا مستحب نباشد را لغو میداند و این نگره بر اساس توجه به آیه: « وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاْءِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ»(۱) برگزیده شده؛ چون چیزی که غیر از اطاعت حق باشد لغو است و خیالی بیش نیست و ما با غیر حق روبهرو نیستیم. چنین نظرگاهی ویژه «عباد الرحمان» است که وصف آن در پیش گذشت و
۱ـ ذاریات / ۵۶٫
(۱۳۲)
شمار آنان بسیار بسیار اندک است و نمیتوان عموم مردم را بر آنان قیاس نمود و مردمشناسی، این حقیقت جاری در پدیدههای هستی را برای ما آشکار میسازد.
و ـ همانطور که مرحوم علامه میفرماید، خداوند مؤمنان را به ترک اطلاقی لغو امر ننموده است؛ چرا که آدمی در این صورت در معرض عسر و سختی قرار میگیرد و مردم نیز باید باز و آزاد گذاشته شوند و از آنان تنها خواست که امور ممنوع و حرام را انجام ندهند و چنین نیست که بتوان همه مردم را عباد الرحمان نمود. همچنین نباید پنداشت که مقبولان درگاه الهی تنها کسانی هستند که جزو عباد الرحمان میباشند بلکه هر کسی را باید در گروه خود سنجید و عباد الرحمان در سطح عالی کمال میباشند.
ز ـ کم بودن شمار عباد الرحمن دلیل بر ناموفق بودن روش تربیتی اسلام نیست، بلکه کیفیت بالای آنان، جبران اندکی ایشان را مینماید.
ح ـ این نکته را در ارتداد مردم بعد از رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله باید در نظر داشت و «ارتدّ النّاس بعد رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله إلاّ أربعة»(۱) هرچند در ظاهر استثنایی مستهجن است، ولی به این معناست که آنان برتر برتران و فینال فینالیستها بودند هر یکی کار میلیاردها نفر انسان عادی را انجام میدهد، بلکه همواره برتر از همه مردم عادی کره خاکی میباشند. نه
۱ـ کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۶۲٫
(۱۳۳)
تنها در امور معنوی اوحدی مردم عباد الرحمان میشوند بلکه در همه رشتههای علمی، فنی و ورزشی چنین است و شمار فینالیستها بسیار اندک است و این امر کمال آنان را مینمایاند، نه نقص افراد عادی را.
ط ـ مرحوم علامه میفرماید اعراض با عمل جمع میشود و ما عرض کردیم این صفت ویژه مؤمنان متوسط است که شاید آلوده گردند اما عباد الرحمان در افقی برتر سیر میکنند.
ی ـ «أنّ وصفهم بالإعراض عنه کنایة» تعبیر دیگری از همان بیانی است که نگارنده پیشتر عرض نمود و آن این که دین امری توصیفی است و خداوند در این آیه در مقام بیان اخبار است و نه انشا و صدور حکم.
باید توجه داشت خداوند که خالق هستی است بهترین کسی است که تمامی نیازمندیهای پدیدهها را میداند؛ نیازهایی که در نهاد آدمی قرار داده شده است. در بحث حاضر نیز انسانها بر سه دسته سرشته شدهاند و از هر کدام، همان قدر که در توان و نهاد خویش دارند در رابطه با لغو انتظار میرود. از عباد الرحمان مرور کریمانه از لغو و از متوسطان، اعراض از آن انتظار میرود؛ همانطور که مردمان عادی را جز انجام امور لغو انتظار دیگری نیست. این روش و بیان قرآن کریم، خود بهترین الگوی تربیتی است که همه باید آن را در خانه و اجتماع مورد نظر قرار دهند و از آن بهرهمند شوند. بر این پایه، اگر غنا و موسیقی در موردی مصداق لغو قرار گیرد، برای به دست آوردن حکم شرعی آن، باید لحاظ افراد و
(۱۳۴)
تناسبها را نمود. امری که در روایات نیز مورد تأکید قرار گرفته است؛ زیرا روایات نیز ترجمان قرآن کریم میباشد.
لغو از نظرگاه روایات
رعایت تناسبها
۳۴ ـ «عن أبی بصیر قال: قال أبو عبد اللّه علیهالسلام : الصیام لیس من الطعام والشراب، والإنسان ینبغی أن یحفظ لسانه من اللغو والباطل»(۱).
ـ امام صادق علیهالسلام میفرماید: روزه از خوراکی و نوشیدنی نیست، بلکه شایسته است انسان در ماه رمضان و غیر آن، زبان خویش را از لغو و باطل نگاه دارد.
مراد حضرت از «الانسان» انسانهای مؤمن است و نه عموم مردم؛ چرا که حدیث، ماه رمضان را لحاظ دارد که مشعر به علیت است. حضرت علیهالسلام ، مؤمنان را از لغو و باطل به صورت وجوبی پرهیز نمیدهد، بلکه چون آن حضرت، مردم را به نیکی میشناسد، وضعیت مؤمن را با «ینبغی» ترسیم مینماید. پس ما باید مراقب باشیم که از نزد خود و با تأثیرپذیری از سلیقه شخصی خویش فتوا ندهیم. ماه رمضان که در کلام حضرت از آن یاد شده است، به خاطر ضیافت الله بودن آن است. میان ماه رمضان و غیر آن تفاوت وجود دارد و باید حرمتها حفظ شود؛ همانگونه که میان مسجد و خیابان تفاوت است.
۱ـ وسائل الشیعة (الإسلامیة)، ج ۷، ص ۱۱۷، ح ۶٫
(۱۳۵)
در ماه رمضان شب قدر وجود دارد و قرآن در آن نازل شده است و حضور انبیا و اولیای حق تعالی علیهمالسلام در آن موج میزند ولی در ماههای دیگر چنین برکتی وجود ندارد. البته شب و روز جمعه نیز مانند ماه رمضان است ولی چون جامعه ما فرهنگ دینی خود را باز نیافته، روز جمعه که از جمعیت برخوردار است به تفریح و سرگرمی گذرانده میشود.
وجود لغو در زندگی امری طبیعی است و با توجه به مرتبه کمال افراد افزایش یا کاهش مییابد و اولیای الهی و شریعت بر آن نیستند تا چنین صفتی را به کلی از میان بردارند، بلکه میخواهند آن را با ملایمت و به نرمی و با رعایت تناسبها کاهش دهند، نه با امر به ترک کلی آن، که چنین چیزی با توجه به ساختار خلقتی انسانها و روانشناسی آنها عملی و کاربردی نیست. اگر در روایت پیش آمد که هر کس سخن گوید و سخن وی در غیر ذکر الهی باشد به لغو گرفتار آمده است، فعلیت کار را میرساند؛ به این معنا که میخواهد نقطه کمال انسانی را بنمایاند. همچنین کسی که اهل لغو باشد، به سبب لغو خود شایسته ورود به جهنم نمیشود، بلکه جهنم برای غافلان از خدا و گناهکاران و نیز ستمپیشگان به بندگان خدا و آنان که در جبهه باطل و دستگاه جور و ظلم، به عمد قرار میگیرند و حق را به انحراف میبرند و باطل را حقنما میسازند، میباشد، وگرنه خدا نه تنها لغو، بلکه برای بالاتر از آن نیز وعده بخشایش داده است، اما در این میان، باید بسیار مواظب و
(۱۳۶)
مراقب ارکان و محورهای مهم دینمداری بود و نگذاشت چنین پایههای اعتقادی سست شود و ریزش کند، اما در دیگر امور، خداوند از بسیاری از افعال بندگان چشم میپوشد. بسیاری از تنفسها، خوردنها، شغلها، رفتنها و آمدنها لغو است و چه بسا که این کارها موجب کشته شدن افرادی نیز میشود. کسانی که قصد بیرون آمدن از منزل را دارند، ولی چنان خود را به کارهای لغو مشغول میسازند که به خاطر جبران زمانی که از دست دادهاند، سرعت خودروی خود را دو برابر معمول میگردانند و در نهایت، به تصادف و مرگ و میر انسانهای بیگناه میانجامند، نمونهای از آن هستند.
رعایت جبهه حق و صاحبان ولایت
۳۵ ـ عن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن سعید بن جناح، عن حمّاد، عن أبی أیوب الخرّاز قال: نزلنا بالمدینة فأتینا أبا عبد اللّه علیهالسلام فقال لنا: أین نزلتم؟ فقلنا: علی فلان صاحب القیان، فقال: کونوا کراما، فواللّه ما علمنا ما أراد به، وظننا أنّه یقول: تفضلوا علیه، فعدنا إلیه فقلنا: لا ندری ما أردت بقولک: کونوا کراما، فقال: أما سمعتم اللّه عزّ وجلّ یقول: « وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما»(۱).
ـ ما در مدینه فرود آمدیم و به محضر امام صادق علیهالسلام شرفیاب گردیدیم، و امام فرمودند: کجا مسکن گزیدهاید؟ عرض کردیم پیش فلانی که کنیزکان آوازهخوان دارد، امام فرمودند: کریمانه زندگی
۱ـ الکافی، ج ۶، ص ۴۳۲٫
(۱۳۷)
کنید، راوی گوید: من منظور آن حضرت را در نیافتم، و گمان نمودم آن حضرت میفرماید برای آنان هدیهای ببر، از این رو به محضر امام باز میگردد و حضرت میفرماید: آیا نشنیدهاید خداوند هشدار میدهد: «چون بر لغو گذر کنند کریمانه از آن درگذرند».
روایت یاد شده میرساند که نظر حضرت در مورد شخصی که یاران آن حضرت در منزل او جای گزیده بودند مساعد نبوده و وی دارای برنامههایی بوده است؛ از این رو میفرماید: «کونوا کراما» با کرامت زندگی کنید و در آنجا نمانید چون آن شخص اهل غنا بوده است. راوی میداند که منظور امام علیهالسلام از «کونوا کراما» چیست و نیز صاحب منزل او چگونه آدمی بوده و چه نوع غنایی داشته است؛ اما این مسأله برای ما روشن نیست.
حضرت به وی سفارش مینماید بزرگوار باشید، ولی آن شخص مراد حضرت را در نمییابد و گمان میبرد منظور حضرت آن است که با دست خالی به آن خانه نروید.
برداشت راوی فرهنگ خوبی است و شایسته است میهمان، بهخصوص کسی که میخواهد چند روز در جایی بماند، دست خالی و بدون تهیه هدیهای پیش میزبان نرود. اما وی که تردید داشته است، به نزد امام باز میگردد و میگوید مراد شما را در نیافتم و حضرت آیه شریفه را برای وی تلاوت مینماید. خواندن این آیه به وی یادآور میشود که میزبان وی، کنیزانی خوشگذران و فاسد دارد، و او را ـ که از موالیان و
(۱۳۸)
فرد نزدیک و آشنای امام است ـ با آنان چه کار. البته این معنا از روایت به صراحت دانسته نمیشود و معلوم نیست مشکل آنان چه بوده است، آیا اشکال از کنیزان بوده یا از کسب صاحبخانه و یا اجارهبها و مانند آن و نیز برخورد همراه با عطوفت امام با راوی چنین برداشتی را سخت میکند؟
تلاوت آیه نیز از صراحت مطلب میکاهد تا از غیبت میزبان پرهیز شود و حضرت تنها میفرماید: مگر قرآن نخواندهای: « وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما»؟
البته، نمیتوان گفت فروش کنیز یا اجاره دادن آن حرام است؛ زیرا بر پایه احادیث دیگر، این کار در حرام اقتضا دارد، نه علیت و غلبه استفاده از آن در حرام است که آن را حرام میسازد و از طرفی، مرام دین در امور اقتضایی، سختگیری بر مردم و مکلفان نیست، از این رو، حضرت علیهالسلام در روایات دیگر، به صرف اقتضای در حلال، حکم به حلیت آن میدهند.
ملاحظه این روایت با روایات دیگر که فروش زنان خواننده را جایز میداند و با توجه به عبارت «کونوا کراما» به دست میدهد که میزبان وی اهل لغو بوده است، ولی باید توجه داشت که حضرت نمیخواهد بفرماید کار وی حرام است؛ چرا که در این صورت، «مرّوا کراما» شأن نزولی نداشت و بهویژه آن که راوی منظور حضرت را در نیافت. به واقع حضرت نمیخواهد از کسی نام ببرد و کار میزبان نیز لغو بوده است و نه معصیت و گناه کبیره که گذشتن از آن نابهجاست؛ چرا که اگر فعل وی
(۱۳۹)
حرام بود، حضرت به واسطه غیرت دینی به راوی میفرمود کار حرام میکنی و به خانه ما نیز میآیی، اما حضرت، کار میزبان را در حد لغو ارزیابی میکند و به همین میزان، به وی هشدار میدهد.
لغو، باطلی کوچک است که ضرری در پی ندارد، از این رو باید کریمانه از آن درگذشت، اما اگر لغو حرام باشد، از کنار امور حرام نباید کریمانه گذر نمود، بلکه با وجود شرایط، امر به معروف و نهی از منکر ضرورت مییابد. با توجه به این توضیح، از روایت حاضر نمیتوان به حرمت خوانندگی و به ویژه خوانندگی زنان به صورت مطلق حکم داد.
در واقع، حضرت به آن شخص میفرماید شما که فرد شناخته شدهای هستی و همه میدانند که تو از موالیان ما به شمار میروی و مردم تو را به عنوان دوستدار ما که به منزل ما رفت و آمد دارد میشناسند، شایسته نیست در چنین مکانهایی که شاید برای خود بیت الغنایی واقع شده در منزل به شمار میرفته، وارد شوی و تو بزرگوارتر از آن هستی. به ویژه در این زمان که محدودیت است و همه یکدیگر را میشناسند و اگر مردم ببینند شخصی هم به خانه امام صادق علیهالسلام میرود و هم به خانه کسی که کنیزان خواننده دارد، آن را به امام منتسب میدارند.
این تحلیل در روایت زیر نیز جاری است:
۳۶ ـ عن جعفر بن محمّد علیهماالسلام أنّه بلغه قدوم قوم قدموا الکوفة فنزلوا فی دار مغنّ، فقال لهم: کیف فعلتم هذا؟ قالوا: ما وجدنا غیرها! یا بن رسول اللّه، وما علمنا إلاّ بعد أن نزلنا، فقال: أما إذا کان ذلک
(۱۴۰)
فکونوا کراما، فإنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما»(۱).
ـ به امام صادق علیهالسلام خبر رسید گروهی از موالیان شما از کوفه آمدهاند و در منزل خوانندهای سکونت گزیدهاند، امام به آنان فرمود: چگونه چنین کردید، آنان گفتند: غیر از آن جا منزلی نیافتیم ای پسر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و ما آن را بعد از آن دانستیم و از پیش، بر آن آگاهی نداشتیم، امام فرمود: آیا نمیشد بعد از آن، کریمانه باشید؟ خداوند میفرماید: «چون بر لغو گذر کنند از آن کریمانه در گذرند».
۳۷ ـ وعن الحسین بن أحمد البیهقی، عن محمّد بن یحیی الصولی، عن عون بن محمّد الکاتب، عن محمّد بن أبی عباد وکان مستهترا بالسماع ویشرب النبیذ، قال: سألت الرضا علیهالسلام عن السماع فقال: لأهل الحجاز فیه رأی، وهو فی حیز الباطل واللهو، أما سمعت اللّه عزّ وجلّ یقول: « وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما»(۲).
ـ محمّد بن ابی عباد که آشکارا به سماع میپرداخت و شراب مینوشید گوید: از امام رضا علیهالسلام درباره سماع پرسیدم، امام فرمودند: اهل حجاز درباره آن دیدگاهی مثبت دارند، و حال آن که سماع از امور باطل و لهو است، آیا نشنیدهای که خداوند میفرماید: چون به لغو گذر کنند، کریمانه از آن درگذرند.
در این روایت، سماع و شراب در کنار هم ذکر شده است. فرد پرسشگر
۱ـ دعائم الاسلام، ج ۲، ص ۲۰۹٫
۲ـ عیون اخبار الرضا علیهالسلام ، ج ۶، ص ۴۳۲٫ وسائل الشیعه (اسلامیه)، ج ۱۲، ص ۲۲۹٫
(۱۴۱)
فردی لاابالی و از افراد جبهه باطل بوده است که به سماع طاغوتی دستگاه عباسی و نیز شرابخواری میپرداخته است؛ چرا که مؤمنان و اهل ولایت، سماعی نداشتند و هر محفل و مجلسی در دست طاغوت زمان بوده است و آنان بودهاند که مجوز برگزاری آن را میدادهاند و فرد یاد شده آشکارا به آن میپرداخته است و غنای وی، غنایی بوده است که او را بر گناه، جریتر میساخته و جبهه باطل را ـ مراد هر چیزی است که در برابر حق تعالی قرار گیرد ـ تقویت مینموده است.
(۱۴۲)
(۱۴۳)
لهو و سرگرمی
لهو اشتغال و سرگرمی عام است. لهو در معنای خود بازداری از وظیفه را دارد. بر این پایه، سرگرمی عام اگر عنصر بازداری از وظیفه از آن گرفته شود بهگونهای که انسان را از خداوند متعال و احکام الزامی شریعت باز ندارد، اشکالی بر آن وارد نیست. بازخوانی موارد استفاده از لهو در قرآن کریم میرساند تنها در موردی از لهو نکوهش شده که لازم و عارض بدی با آن همراه شده است.
نمونهای از سرگرمیهای عام، غنا و موسیقی و نیز فوتبال و دیگر مسابقات است. این گونه سرگرمیها لهو و اشتغال است و این امر اشکالی ندارد تا زمانی که موجب بازماندن از امری واجب مانند نماز فریضه و تحصیل علم شود. فوتبالی که انسان را از اعتیاد و استفاده از مواد مخدر یا قمار باز میدارد و به حکمی شرعی ضرر نمیزند، نیکوست؛ همانگونه که اگر اشتغال به دعا، انسان را از نماز واجب باز دارد، اشتغال وی لهو
(۱۴۴)
مذموم است.
لهو از آن جهت که لهو است، اشکالی ندارد و مهم متعلق آن است که آن را نیکو یا مذموم میسازد. اگر متعلق لهو، اشتغال از ذکر حضرت حق و دین و دیانت باشد، قبیح و چنانچه موجب نپرداختن به امور آلوده باشد، حسن است. همچنین کردار دینی نیز اگر به تناسب و در جای خود و به اندازه نباشد، میتواند لهو به حساب آید، مانند کسی که همواره به دعا و زیارت مشغول است و از نماز واجب خویش باز میماند. کسی که شبها تا دیروقت عزاداری میکند و نماز صبح خود را پیوسته از دست میدهد، چنین است.
لهو و مواجهه قرآن کریم با آن
لهو غفلتآور مؤمنان متوسط
۳۸ ـ « یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لاَ تُلْهِکمْ أَمْوَالُکمْ وَلاَ أَوْلاَدُکمْ عَنْ ذِکرِ اللَّهِ وَمَنْ یفْعَلْ ذَلِک فَأُولَئِک هُمُ الْخَاسِرُونَ»(۱).
ـ ای گروه مؤمنان، دارایی و فرزند، شما را از یاد خدا باز ندارد، و کسانی که چنین کنند، پس آنان زیانکار هستند.
اشتغال به اموال و فرزندان و سرگرم شدن به آنان، به خودی خود اشکالی ندارد و کسی که بدون دلیل موجه و منطقی زن و فرزندی ندارد و خانوادهای را اداره نمیکند، بیعار و بیعرضه است، اما سخن قرآن کریم
۱ـ منافقون / ۹٫
(۱۴۵)
این است که نباید در این امر، افراط یا تفریط داشت و با مال و اولاد به گونهای برخورد نمود که فرد را از یاد حق و ذکر او همچون نماز واجب باز دارد. بر اساس این تفسیر، نه تنها اموال و اولاد، بلکه مطالعه یا تماشای تلویزیون یا غنا و موسیقی نیز میتواند چنین نقشی را داشته باشد. مطالعهای که انسان را از یاد حق باز دارد و نماز صبح آدمی را قضا نماید، لهو است. در مورد غنا و موسیقی نیز باید گفت کسی که آن را شغل و پیشه نخست خود قرار دهد و همواره تار بزند، بیمار است.
لازم به ذکر است خطاب آیه شریفه اهل ایمان است چرا که میفرماید: اگر لهو مؤمن اشتغال از یاد حق آورد، در حقیقت کم آورده و فرمان از دستش رها گردیده است.
تجارت دور از غفلت مردان مرد
۳۹ ـ « رِجَالٌ لاَ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیعٌ عَنْ ذِکرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءِ الزَّکاةِ یخَافُونَ یوْما تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالاْءَبْصَارُ»(۱).
ـ پاک مردانی که کسب و تجارتی آنان را از یاد حق و گزاردن نماز و پرداخت زکات باز نمیدارد، آنان از روزی که در آن دلها و چشمها حیران و دگرگون است، ترسان هستند.
برای این که دریابیم این سخن در مورد کیست و خداوند از چه کسانی با عنوان «رجال» یاد میکند لازم است آیات پیش از این کریمه بررسیده شود. خداوند در این آیات میفرماید:
۱ـ نور / ۳۷٫
(۱۴۶)
« اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کمِشْکاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کأَنَّهَا کوْکبٌ دُرِّی یوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکةٍ زَیتُونَةٍ لاَ شَرْقِیةٍ وَلاَ غَرْبِیةٍ یکادُ زَیتُهَا یضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَی نُورٍ یهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یشَاءُ وَیضْرِبُ اللَّهُ الاْءَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ»(۱).
ـ خداوند نور آسمانها و زمین است. حکایت نور وی به مشکاتی ماند که چراغی در آن روشن است و آن چراغ در میان شیشهای است که تلألویی چون ستارهای درخشان دارد و روشنی از درخت مبارک زیتون گیرد و با آن که نه شرقی است و نه غربی، شرق و غرب جهان را فروزان داشته و خود به خود جهانی را روشنی بخشد، بدون آن که آتشی روغن آن را برافروزد و پرتو نور آن بر روی نور دیگر قرار گرفته و خداوند هر که را خواهد هدایت کند و این مثلها را خداوند برای مردم هوشمند میآورد و خدا به همه امور آگاه است. در خانههایی خداوند رخصت داده که بلندی یابد و در آن یاد خدا شود و صبح و شام تسبیح و تنزیه ذات پاک او کنند. پاک مردانی که کسب و تجارتی آنان را از یاد حق و گزاردن نماز و پرداخت زکات باز نمیدارد، آنان از روزی که در آن دلها و چشمها حیران است ترسان هستند.
خداوند در این آیه کریمه میفرماید گروهی از مردان، بیوت آنان
۱ـ نور / ۳۵٫
(۱۴۷)
چنان بلندی یافته که چیزی آنان را از یاد خدا باز نمیدارد. تجارت که از آن یاد شده به خودی خود بد نیست، ولی اگر چهره غفلت به خود گیرد و غفلتآور شود، مذموم است. آیه هم در مقام نفی و نهی از تجارت و بیع نیست، بلکه صفت چنین پاک مردانی را بیان میکند. آنان که ارادهای قوی دارند و نماز و زکات خود را به گاه خود ادا میکنند. برای نمونه، اگر عالمی دینی در آغاز وقت نماز برای خرید بیرون رود، کار وی درست نیست؛ اگرچه باز بودن مغازه برای فروشنده ایرادی ندارد؛ زیرا وی رجل است و نه از رجال و در صورتی که وی نیز از رجال باشد چنین کاری در اول وقت نماز برای او نیز قبیح است. آن که نان امام زمان (عجل اللّه تعال فرجه الشریف) را میخورد و در فضای مادی و معنوی آن حضرت علیهالسلام نفس میکشد، نباید خود را بسان مردم عادی ببیند و همچون آنان شود. وقت و زمان عالم دینی برای خودش نیست تا بتواند هر کاری انجام دهد. مردم عادی روز کار میکنند و شبهای خود را گاه به سینما و گاه به گردش و مهمانی و…. میگذرانند، ولی عالم دینی نباید این گونه باشد و شب برای وی آغاز تحقیق و شروع خلوت عارفانه است. البته، اگر وی به آوازی مُجاز نیز گوش فرا دهد ایرادی ندارد، ولی نه این که همواره خود را به آن مشغول دارد.
این آیه همانند آیه پیش که از اموال و اولاد سخن میگفت، در مقام نفی و حرمت تجارت و بیع نیست و موضوع آن نیز انسانهای اعلایی است و امر آخر این که آن چه مورد نهی است اشتغال از ذکر خداست آن
(۱۴۸)
هم نه به صورت فرمانی، بلکه به شیوه توصیفی که شیوه غالب در بیان معارف و احکام است. شیوهای که دور از قلدرمآبی است.
متأسفانه، در زمانه ما خانههایی که خداوند متعال رخصت داده نام وی در آن بر افراشته گردد با پدیده تلویزیون و سینماهای خانگی از میان مردم رخت بسته و صبح و شام این رسانه و دیگر رسانههای گروهی است که مردم را به خود مشغول داشته و قرآن کریم و دعا به فراموشی سپرده شده است. گاه حتی اذان بهصورت سفارشی از تلویزیون پخش میشود و برخی از شبکهها زمان اذان را به صورت زیرنویس اعلام میکند.
لهو آرزوهای غیر عملیاتی
۴۰ ـ « رُبَمَا یوَدُّ الَّذِینَ کفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ. ذَرْهُمْ یأْکلُوا وَیتَمَتَّعُوا وَیلْهِهِمُ الاْءَمَلُ فَسَوْفَ یعْلَمُونَ»(۱).
ـ چه بسا آنان که کفر ورزیدند دوست داشتند که مسلمان باشند. آنان را بگذار تا بخورند و کام روا دارند و آرزو سرگرمشان سازد. پس به زودی خواهند دانست.
مسلمانی بی پیرایه چنان خوب است که کافران را نیز دلبسته خود میسازد و آنان را به آرزو میکشاند. این که میگویند:
«اسلام به ذات خود ندارد عیبی
هر عیب که هست از مسلمانی ماست»(۲)
۱ـ حجر/ ۲ ـ ۳٫
- خیام.
(۱۴۹)
سخن درستی است. در هر حال با آن که کافران آرزوی مسلمانی را در سر داشتند، ولی تنها به آرزو و امید آن بسنده نموده بودند و کار عملی برای رسیدن به آن انجام نمیدادند، از این رو قرآن کریم میفرماید آنان را رها کن تا بخورند و کام خویش روا دارند و آرزو آنان را سرگردان سازد، حتی آرزوی مسلمانی. «فَسَوْفَ یعْلَمُونَ» همان معنای «فَأُولَئِک هُمُ الْخَاسِرُونَ» را دارد.
آنان اگر در آرزوی خود صادق باشند، آرزو را کنار میگذارند و مسلمان میشوند. نفس لهو از آن جهت که لهو است در این آیه بدون اشکال است و آنچه سبب بازداری انسان از خیر گردد، اشکال دارد؛ اما اگر لهوی باشد که جوان را از معصیت باز دارد و او را از قمار و تجاوز دور سازد، پسندیده است؛ از این رو وقتی که دهها هزار نفر در ورزشگاه آزادی جمع میشوند و فوتبال را به تماشا مینشینند، بر اساس آمار ارایه شده بهترین فصل امنیت است و بر این اساس، هزینه میلیونها دلار به مربی خارجی را قابل توجیه میدانند. این در حالی است که در صورتی که فوتبال کشور برنامه مدونی نداشته باشد و جوانان را به نشستن و بیحرکتی بکشاند و قدرت تحرک و فعالیت را از آنان بگیرد و آرزوی محقق، مدقق، مخترع و مکتشف شدن را از آنان بردارد و افت تحصیلی جوانان و پایین آمدن راندمان علمی دانشگاهها و در نهایت فسیل شدن فکر جوانان را در پی داشته باشد، پرداختن به چنین لهوی اشکال دارد. در همه امور، حکم
(۱۵۰)
همین است و عمده آن است که اشتغال چگونه و به چه کیفیتی باشد و اگر بتوان آن را در حد متناسب نگاه داشت که شخص به همه کارهای لازم خود برسد از نظرگاه دینی ایرادی بر آن نیست، بلکه لهو در برخی موارد نیکوست. در مواردی که از آن ذم و نکوهش شده است، از حکم شرعی حرمت آن چیزی دیده نمیشود.
لهو اقتضایی ناسوت
۴۱ ـ « وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ»(۱).
ـ زندگی دنیا جز بازی و سرگرمی نیست.
۴۲ ـ « وَمَا هَذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ»(۲).
ـ زندگی دنیوی جز سرگرمی و بازی نمیباشد.
در موارد پیش، «لهو» به صورت اقتضایی توصیف میشد و در این دو آیه و نیز چهار آیه بعد، لهو از آن جهت که لهو است موضوع آیه قرار میگیرد. دو آیه یاد شده میرساند زندگی دنیا لهو، لعب و لغو دارد و آدمی از تمایلات گوناگون برخوردار است و سلامت آن را تا زمانی میرساند که از یاد خدا باز ندارد.
لهوِ خادمِ جبهه باطل
۴۳ ـ « وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیرِ عِلْمٍ»(۳).
۱ـ انعام / ۳۲٫
۲ـ عنکبوت / ۶۴٫
(۱۵۱)
ـ و از مردم کسانی هستند که احادیث لهو را میخرند تا دیگران را از راه خدا باز دارند.
در شأن نزول این آیه باید گفت: برخی میخواستند با داستانها و حکایات و قصههایی که از پارسیان یا چینیان و دیگران یاد گرفته بودند و با قصهپردازی آن برای اعراب، در برابر قرآن کریم برای دفاع از مرام کفار و مشرکان پایگاهی ایجاد کنند و با جذب مردم به طرف خود و سرگرم نمودن آنان از رونق قرآن کریم بکاهند و مردم را از راه حق و حقیقت غافل نمایند. با توجه به این توضیح، آنچه مورد مذمت قرار گرفته موضعگیری در برابر قرآن کریم و احکام الهی با استفاده از «لهو الحدیث» است و حتی اگر این کار با احکام الهی و موازین شرعی نیز انجام پذیرد باز مورد ایراد است و چون مسجد ضرار میماند که برای تخریب و تضعیف اسلام از آن استفاده میشد و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از این رو به تخریب آن امر نمود.
توجه شود که نه صوت به تنهایی داخل در حدیث لهوی است و نه صوت همراه با حدیث لهو؛ بلکه آنچه دارای حرمت است، همان «لهو الحدیث» به تنهایی است؛ خواه همراه صوت یا بدون آن باشد؛ چرا که مورد و اطلاق آیه در لهو الحدیث است، نه لهو الصوت و از صوت گفتوگویی نشده است. حدیث لهو که قصههای قصهپردازانی بوده که به ایران سفر میکردند، به این خاطر حرام شده و بر آن وعده عذاب داده شده است که موجبات اندراس دین و کنار زدن پیام وحی را در پی داشته
۱ـ لقمان / ۶٫
(۱۵۲)
است و مشرکان مکه میخواستند با ترویج چنین قصههایی، مردم را از پیامهای وحیانی قرآن کریم دور دارند.
بر این اساس، روایات گروه سوم نیز از مجالس باطل سخن میگوید و از این روایات، حرمت کیفیت غنا و ذات غنا از آن جهت که غناست فهمیده نمیشود و این روایات از کلام و مجلس باطل سخن میگوید.
لهو دورکننده از جبهه صاحبان ولایت
۴۴ ـ « وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوا انْفَضُّوا إِلَیهَا وَتَرَکوک قَائِما قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَیرُ الرَّازِقِینَ»(۱).
ـ و مردم چون تجارت یا لهوی را ببینند به سوی آن شتاب بر میدارند و تو را در نماز تنها میگذارند. ای پیامبر، بگو آنچه نزد خداست از لهو و تجارت بهتر بوده و خداوند بهترین روزی دهنده است.
در تبیین آیه شریفه باید گفت: تجارت و لهو از آن جهت که تجارت یا لهو است نکوهش نمیشود، ولی اگر این دو موجب تنها گذاردن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و هر صاحب ولایتی شود و جبهه حق را خالی گذارد، مذموم است. بنابراین میتوان گفت: هر تجارت و لهوی که گناهی را در بر نداشته باشد، انجام آن بدون ایراد است. نکتهای که میتوان از این آیه الهی برداشت کرد این است که کنار هم آوردن لفظ تجارت و لهو میرساند که لهو موضوعیت ندارد، بلکه اگر تجارت نیز چنین آسیبی را به همراه داشته
۱ـ جمعه / ۱۱٫
(۱۵۳)
باشد ـ با آن که گفته میشود الکاسب حبیب الله ـ باز مورد نکوهش است و نیز حتی اگر گزاردن نماز و انجام هر عبادتی که موجب تنها گذاردن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و هر صاحب ولایت دینی شود، دارای مذمت و نکوهش است.
همچنین این آیه میتواند به عنوان تأییدی بر توصیفی بودن احکام دینی و دور بودن آن از فرمانی بودن استفاده شود.
مراد از آنچه نزد خداست همان نماز، نماز جمعه و عبادت در معنای عام آن است.
خداوند در پایان آیه شریفه، خود را بهترین روزی رسان معرفی مینماید تا مردم گمان نکنند اگر در جای مناسب و درست خود، به کارهای عبادی بپردازند، از روزی باز میمانند و خداوند تأمین روزی آنان را با این کلام تضمین میکند.
خداوند در صدر آیه شریفه میفرماید: « وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوا» و تجارت را پیش از لهو ذکر مینماید اما در ذیل آن میفرماید: « قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ» و لهو را بر تجارت پیشی میدارد و این از لطایف و دقایق بیشمار قرآن کریم است که متأسفانه کمتر کسی به آن توجه دارد و ما در «تفسیر هدی» به آن پرداختهایم و علت آن را توضیح دادهایم.
رمزگشایی از اقتضایی ناسوتی
۴۵ ـ « اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَینَکمْ
(۱۵۴)
وَتَکاثُرٌ فِی الاْءَمْوَالِ وَالاْءَوْلاَدِ کمَثَلِ غَیثٍ أَعْجَبَ الْکفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرّا ثُمَّ یکونُ حُطَاما وَفِی الاْآَخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ»(۱).
ـ بدانید که زندگی دنیوی بازی، سرگرمی، آرایش و تفاخر و خودستایی با یکدیگر و حرص افزودن مال و فرزندان است. این حقیقت کار دنیاست و در مَثَل مانند بارانی است که به موقع ببارد و گیاهی در پی آن بروید که کفار را به شگفت آورد و سپس بنگری که زرد و خشک شود و بپوسد و در عالم آخرت، عذاب سختِ جهنم و نیز آمرزش و خشنودی حق است و بدانید که دنیا جز متاع فریب و غرور چیزی نیست.
آیه شریفه سخن را با «اعلموا» آغاز میکند و شروع هر آیه با «اعلموا» بیانگر این است که در آیه رمزی است که نیازمند گشودن است و با باز شدن آن دریچهای به برخی از معارف گشوده میشود.
البته استفاده از «اعلموا» در قرآن کریم با آنچه در کتابهای علمی میآید متفاوت است. علامه شعرانی رحمهالله میفرمود: اگر در کتابی دیدید که نویسنده نگارش خود را با «إعلم» شروع کرده است بدانید که مطلب وی مشکل دارد. نگارنده تمامی «اعلم»هایی که در کفایه الاصول آمده را بررسیده و به همین نتیجه رسیده است؛ اما خداوند با فرمان «إعلموا» تلنگری به اندیشه گفتهخوان وارد میآورد و میفرماید باید مواظب
۱ـ حدید / ۲۰٫
(۱۵۵)
باشید در معنای یاد شده به مشکل برخورد نکنید. خداوند متعال در این آیه میفرماید: بدانید که زندگی دنیایی که من آفریننده آن هستم بازیچه بچهها و سرگرمی بزرگترها و نیز زینت زیبارویان و موجب فخرفروشی قدرتمندان است. البته «بینکم» نمیرساند که تمامی این کارها از همه سر میزند، بلکه هر فردی به برخی از آن گرفتار است. همچنین دنیا محل تکاثر در اموال و اولاد است.
امور گفته شده در نهاد دنیا نهفته است. بخشی از دنیا، بازی و زینت است، ولی به خودی خود عیبی برای آن نیست؛ اما اگر همین زینت به حرامها سوق پیدا کند اشکال دارد. نه تنها لعب، لهو و زینت به خودی خود اشکال ندارد، بلکه تفاخر و تکاثر در اموال و اولاد نیز همین حکم را دارد، ولی در جایی که این امور غفلت از یاد حق آورد، مورد مذمت است. تفاخر و تکاثری که برای غیر خدا باشد، بدون تردید نکوهیده است.
امور یاد شده اقتضایی دنیاست و اگر این اقتضاءات در جهت امور مثبت فعلیت یابد و با وجود بازی و سرگرمی و آراستن خویش، یاد حق فراموش نشود، ایرادی بر آن نیست؛ چرا که مصداقی برای تمثیل موجود نیست و مصداق « مُصْفَرّا ثُمَّ یکونُ حُطَاما» دانسته نمیشود.
لهو تک بُعدی
۴۶ ـ « وَذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِبا وَلَهْوا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا»(۱).
۱ـ انعام / ۷۰٫
(۱۵۶)
ـ رها نما کسانی را که دین خود را بازیچه و سرگرمی پنداشته و دنیا آنان را به فریب و غرور کشانده است.
در این آیه لهو و لعبی که دین را بازیچه قرار دهد یا خوضی و دایمی باشد و سرمایهگذاری در یک جهت و غفلت از دیگر ابعاد به شمار رود، نکوهش شده و نه لهو و لعب از آن جهت که لهو و لعب است. این که میگوییم سرمایهگذاری نباید تنها در یک جهت لهوی باشد، مثالهای گوناگونی دارد. برای نمونه کسی که همواره به بدنسازی و نرمش دایمی رو میآرود تا در ورزش به برتری و قهرمانی رسد، از لحاظ عقلی مشکل پیدا میکند؛ چرا که تنها در یک جهت لهوی سرمایه عمر خود را قرار داده است. همینطور است کسی که به صورت پیوسته به تقویت حافظه میپردازد و تمام سرمایه خود را روی آن میگذارد و یا تمام وقت خود را به حفظ قرآن کریم رو میآورد، در واقع وجود خود را از بین میبرد. حتی در میان بزرگان نیز کسانی بودند که به خاطر استفاده فراوان از مغز خویش، دچار مشکل گردیدند و نتوانستند خویش را در دوران پایانی عمر، به صورت متعادل نگاه دارند، مگر برخی از نوادر روزگار که جزو اولیای الهی هستند و تنها آنان توان این کار را دارند.
باید توجه داشت که آدمیزاد مراتب فراوان و حالات بسیار دارد و نمیتواند خود را همیشه به یک حالت نگاه دارد. اگر حکم شود که آدمی همواره در یک مرتبه و حالت باشد و تکانی به خود ندهد، بیشتر به
(۱۵۷)
پوست خشک شده جانوری میماند که برای دکور مناسب است. انسان سالم چنین زیست یکنواختی ندارد و نسبت به امور مختلف تفریحی و نشاطآور، برخوردی خمودانه ندارد.
انسان عادی گاه دوست دارد که بخواند یا به صدای کسی گوش فرا دهد یا رقص و حرکتی داشته باشد، همه این امور به نهاد و باطن دنیا باز میگردد که خداوند آفریننده سرشت و نهاد آن است؛ اما چیزی که باید مورد اعتبار قرار گیرد، دوری از حطام شدن و مبتلا گردیدن به بازی با دین و غرّه نشدن به زندگی دنیوی و غفلت نداشتن از خداوند است.
دخالت جزیی لهو در آفرینش
۴۷ ـ « وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا لاَعِبِینَ. لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوا لاَتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کنَّا فَاعِلِینَ»(۱).
ـ ما آسمان و زمین و آنچه را که در بین آن است بازیچه نیافریدیم. اگر میخواستیم اراده لهو نماییم، این کار را خود انجام میدادیم که ما انجام دهنده هستیم.
تحلیل آیه شریفه را در کتاب «فقه صفا و نشاط» آورده و در آنجا گفتهایم که «لاعب» اسم فاعل است و میفرماید ما اشتغال دایمی به لهو نداریم و آیه شریفه در مقام نفی فعلیت آن و نیز نفی موجب جزیی آن نیست؛ چرا که نفی موجب کلی یا سالب کلی نفی موجب جزیی یا سالب جزیی را لازم ندارد و «ما خلقنا… لا عبین» یعنی ما همه را به بازی
۱ـ انبیاء / ۱۶ ـ ۱۷٫
(۱۵۸)
همیشگی نیافریدهایم، اما نفرمود که ما به هیچ وجه بازی نداریم. برای نمونه، کسی که میگوید من ۲۴ ساعته نمیخوابم به این معنا نیست که وی به هیچ وجه نمیخوابد و تلازمی با این گزاره ندارد، بلکه یعنی من همیشه خواب نیستم. آیه شریفه نیز میفرماید آفرینش به بازی نیست، یعنی خلقت امری جدی است، اما نمیفرماید: در خلقت، به هیچ وجه بازی نیست.
خداوند در آیه بعد میفرماید: اگر ما میخواستیم لهو را قانون، امری کلی یا اجبار نماییم، خود این کار را انجام میدادیم: «کنا فاعلین». لهو قانون، اجبار و امری واجب و کلی نیست. ما در تقسیم انسانها شأن «عباد الرحمان» را بالاتر از این امور دانستیم و گفتیم آنان نیازی به آن ندارند، ولی متوسطان، گاهی، و مردم عادی، بسیار به بازی رو میآورند و کار آنان تا به غفلت، کثرت، خوض، و انصراف از ذکر حق نرسد اشکال ندارد.
پس همان گونه که گذشت، لهو از آن جهت که لهو است، اشکالی ندارد. این آیه شریفه کلیت لهو را بیان میکند که اگر میخواستیم آن را به عنوان اصلی کلی و قانونی واجب قرار دهیم، ما خود این کار را میکردیم و مانند نماز، حکم به وجوب میدادیم.
لهو فراگیر و پیرو جبهه باطل
۴۸ ـ « اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ. مَا یأْتِیهِمْ مِنْ ذِکرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یلْعَبُونَ»(۱).
۱ـ انبیاء / ۱ ـ ۳٫
(۱۵۹)
ـ روز حساب مردم نزدیک شده و مردم در غفلتی سخت اعراض مینمایند. هیچ پند و موعظهای از جانب حق نیامد؛ مگر این که آن پند را شنیده و به بازی دنیا مشغول بودند. با آن که خبر قیامت را شنیدند، دلهایشان به دنیا گرم است. ستمکاران با هم در پنهانی نجوا میکنند و به یکدیگر میگویند: آیا این شخص نیست جز آن که بشری همچون شماست، چرا سِحرهای او را معجزه میشمرید و سخنش را میپذیرید.
تعبیر « وَهُمْ یلْعَبُونَ» در آیه دوم بیان « وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» در آیه نخست و نیز «لاَهِیةً قُلُوبُهُمْ» بیان این دو فراز است؛ چرا که لهو در قلب و دل آنان نفوذ میکند و چنین لهو نافذی اشکال دارد. وقتی قلبهای مشرکان به لهو سرگرم شد، پنهانی به نجوای با هم رو میآورند و به دلیل سرگرم شدن دلهای آنان، باور ندارند این شخص، پیامبر و فرستاده خداست و چنین لهوی چون برآمده از خوض و دایمی بودن اشتغال است که آنان را پیرو جبهه باطل قرار میدهد، نکوهش میشود، نه صِرف و لیسیده لهو، لغو، لعب و باطل.
نتیجه بررسی آیات: توجه به طبقات مردمان
گفتیم که گوناگونی مردم بر سه طبقه کلی، اندیشه، رفتار و کردار آنان را متفاوت میسازد و هر گروه در شریعت حکمی ویژه دارد و این بیان از قرآن کریم استنباط شده است. انسانها یا از «عباد الرحمان» هستند و یا از
(۱۶۰)
گروه مؤمنان متوسط و یا از مردم عادی. لغو و لعب و لهو برای مردم عادی اشکالی ندارد و حتی در برخی موارد ممدوح نیز دانسته شده است. «لهو» از جهت لهو بودن حرام نیست و چنانچه غفلت از حق آورد یا به تکبُعدی شدن انسان بینجامد و یا در خدمت جبهه باطل قرار گیرد و فرد را از صاحبان ولایت دور دارد، اشکال دارد. استفاده فراوان از امور لهوی زیانبار است، مانند استفاده فراوان از زعفران، گردو و خرما که مضر میباشد، اما استفاده متناسب از آن مجاز است. این سخن با نگرش به جهان هستی و نیز دقت در آیات قرآن کریم که شناسنامه عالم هستی است دریافت میشود.
خداوند کریم نماز شب را برای عباد الرحمانی چون معصوم واجب میسازد، نه برای متوسطان و عموم مردم. برخی از کارها برای برخی از افراد قبیح و برای برخی بدون اشکال است. به طور مثال، انجام بسیاری از کارها برای افراد عادی جایز است، ولی در صورتی که کسی به سلک اهل علم درآید و لباس قدسی روحانیت را بر تن کند، باید مراقب کارهای خُرد و کلان خود باشد؛ چرا که وی نماینده مکتب اسلام خوانده میشود و باید «کونوا لنا زینا، ولا تکونوا علینا شینا»(۱) را همواره نصب عین خود قرار دهد، اما مردم عادی را باید رها نمود تا مانند خود زندگی کنند و توقع نداشت آنان همچون عالمان دینی باشند؛ چرا که طبیعت و واقعیت دنیا
۱٫ صدوق، امالی، ص ۴۸۴٫
(۱۶۱)
این گونه است. نباید درهایی را که خداوند برای مردم باز نگاه داشته است، به روی آنان بست. این فرهنگی است که دین به ما آموزش میدهد و اگر نظام میخواهد جامعه و امت داشته باشد، باید همین الگو را در پیش رو نهد و از بستن و ایجاد محیطی خفقانی دوری نماید و مردم را باز بگذارد.
لهو از دیدگاه روایات
دوری از شعارها و نمادهای جبهه باطل
۴۹ ـ عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن یونس بن یعقوب، عن عبد الأعلی قال: سألت أبا عبد اللّه علیهالسلام عن الغناء وقلت: إنّهم یزعمون أنّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله رخّص فی أن یقال: جئناکم جئناکم حیونا حیونا نحیکم، فقال: کذبوا، إنّ اللّه عزّ وجلّ یقول: « وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا لاَعِبِینَ لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوا لاَتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کنَّا فَاعِلِینَ. بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الباطلِ فَیدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَکمُ الْوَیلُ مِمَّا تَصِفُونَ»(۱). ثمّ قال: ویل لفلان ممّا یصف (رجل لم یحضر المجلس)(۲).
ـ از امام صادق درباره غنا پرسیدم و گفتم: مردم میپندارند رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله خواندن شعرهایی مانند: «جئناکم جئناکم، حیونا حیونا، نحیکم» را اجازه داده است. آن حضرت فرمود: دروغ میگویند،
۱ـ انبیاء/ ۱۸٫
۲ـ الکافی، ج ۶، ص ۴۳۳٫
(۱۶۲)
خداوند میفرماید: ما آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است را به بازی نیافریدهایم، اگر میخواستیم برای سرگرمی آن را برگیریم، لهوی از نزد خود اختیار میکردیم، و بلکه این کار را به انجام میرسانیم. ما حق را بر باطل چیره میسازیم، پس باطل به ناگاه میرود، و وای بر شما از آنچه به ستایش او مشغولید. سپس امام فرمودند: وای بر فلانی از آنچه میگوید. (مراد مردی است که در جلسه حاضر نبوده است).
روایت یاد شده نکتههای بسیاری را در بر دارد و در به دست آوردن حکم غنا روشنگر است. امام صادق علیهالسلام در این روایت مردم را از ترانههای باطل پرهیز میدهند. این حدیث، یکی از شعارهای باطل قریش را که در فرهنگ کفر و شرک زبانزد بوده خاطرنشان میسازد.
این روایت میرساند ترانههای باطلی مانند گفتن «جئناکم، جئناکم، حیونا، حیونا» غناست.
در آیه مورد استشهاد امام علیهالسلام ، نکات بسیار مهمی ذکر شده است.
در این آیه میفرماید: « لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوا لاَتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا» و باید دانست در همه مواردی که در قرآن کریم «لو» به کار رفته است، آن امر یا واقع شده و یا پدید خواهد آمد و «لو» در فرهنگ قرآن کریم بر امر محال و ناشدنی دلالت ندارد و چگونگی این امر و توضیح آن را باید در جای خود جست و در این جا تنها به اجمال از آن یادی شده است و حدود و مرزهای آن را باید در بحث تفسیر دید. خداوند میفرماید: اگر آهنگ آن
(۱۶۳)
داشتیم که ما لهوی بپا کنیم، خود آن را بنا مینمودیم و آن را سامان میدادیم! البته به گاه ظهور و در زمان قیامت، صوت الهی میدانداری خواهد کرد.
در این روایت، یکی از شعارهای اهل کفر ذکر میشود، و برخی در پی آن بودهاند که این شعار را زنده و احیا نمایند و حضرت از آن منع مینماید. روشن است که احیای سنتهای باطل، حکمی جدای از حکم غنا و موسیقی از آن جهت که غنا و موسیقی است، دارد و نمیتوان آن را دلیل بر حرمت غنایی گرفت که در خدمت باطل نیست. دین و شریعت بر آن است تا سنتهای اهل کفر را که ریشه در کفر آنان دارد، زایل گرداند، از این رو، موضوع این روایت از موضوع بحث ما خارج است.
حرمت احیای نمادهای باطل، در موسیقی و نمایشهای هنری
این روایت میرساند احیای هر سنت باطلی حرام است. متأسفانه امروزه خوانندگانی هستند که آوازها و موسیقیهای باطلی را که در زمان ستمشاهی پهلوی رایج بود، در این زمان احیا میکنند؛ اما با این تفاوت که خوانندگان آن در زمان پهلوی زن بودند، ولی اکنون مردان هستند که آن را اجرا میکنند و آهنگ و ریتم و موسیقی آن را به کار میگیرند. باید گفت این کار از موارد احیای سنتهای باطل به شمار میرود که دستگاههای نظارتی عهدهدار برخورد با آنان به شمار میروند.
جامعه اسلامی باید دستگاه موسیقی و آواز را از خود داشته باشد و از نمونههای باطل نسخهبرداری ننماید تا چنین اموری احیای سنتهای
(۱۶۴)
باطل به شمار نرود، در نتیجه، مشمول حکم حرمت نگردد. البته این سخن نشان از سختگیر و عسری بودن دین نیست، بلکه شریعت با مرزبندی دقیق، بر آن است تا ذهنهای ما را خلاق و شکوفا سازد و ما بر توان و نیروی خلاقیت خود تکیه نماییم و از دستگاههایی که در دامان طبیعت و در متن آموزههای دینی قرار دارد بهره ببریم و نیز جبهه باطل را بهکلی به محاق ببرد. دین میگوید میتوان بسیاری از سبکهای موسیقی را کشف نمود؛ ولی از دستگاههای ویژه اهل کفر نباید نسخهبرداری کرد. متأسفانه، از بازار مسلمانان و دینمداران، متاع و کالایی در خور، بیرون نیامده است، وگرنه بازار دین، میتواند همه موسیقی دنیا را به رکود و انفعال بکشاند و مردم جوامع مختلف را به سوی خود بخواند و آنان را به خود جذب نماید. متفکران جامعه دینی بر آن نبودهاند تا انواع موسیقی حلال، انواع شراب طهور و نوشیدنیهای حلال که در قرآن کریم از آن یاد شده است و انواع بازیهای حلال و مورد پسند دین را طراحی نمایند. هرچند فهم این معنا بر مرتجعانی که درکی از دین ندارند اما انبانْ انبانْ ادعا دارند، سنگین است و از این تعبیر برآشفته میگردند. آنچه در زمان طاغوت و از زبان برخی خوانندگان شنیده میشد، همه بر آن بوده است تا افکار باطل را در ذهن جامعه نهادینه نمایند. اگر مرضیه میخواند: «به رهی دیدم دخترکی… با دامن تنگش»، بر آن بوده است تا در راستای سیاست کشف حجاب خاندان پهلوی، دامن تنگ را برای دختران و زنان این مرز و بوم مد و الگو نماید و چنین چیزی
(۱۶۵)
از روشنترین مصادیق نهادینه نمودن فرهنگ باطل در جامعه است و چنین غنایی حرام است.
هماینک برخی از فیلمها نیز سنتهای باطل را زنده و یادآور میشود. برخی از هنرپیشههای گذشته که به دلیل بازیگری در فیلمهای ممنوع از بازی منع شدهاند گاه در داخل کشور، این گونه فیلمها را در دستور ساخت دارند. فیلمهای لاتی و جنایی نمونهای از آن است. تا چنین ساختههایی یوم التغابنی را نیافریدهاند، باید به فکر راهِ گذاری از آسیبهای فرهنگی آنان برآمد.
منفیگرایی و خالی کردن عقدههای فردی در برخی از فیلمها آشکار است. گاه به هر بهانهای که شده است میخواهند چیزی را به رقص آورند و اگر خود نمیتوانند برقصند، قوطی ربی را که چهرههای زنانه دارد در پیامهای بازرگانی به رقص درمیآورند یا یخچالی را با همه بزرگی و سنگینی وزن، به «قِر» وا میدارند!
همچنین بزرگنمایی بزهکارانی که نیروی انتظامی را به بازی میگیرند و نمایاندن ضعف مضاعف نیروی انتظامی و حقیر نمودن نیروهای زبده آن، مصداق باطلگروی و نوعی خیانت به خونهایی است که این ملت به آن نیرو ترزیق نموده تا آنان که نماد قدرت ایمان مردماند، سرافراز باشند. همچنین رواج مضاعف اصطلاحات افراد لات نیز نمونهای از احیای سنتهای باطل به شمار میرود. گناه این امر نیز مضاعف است؛ چرا که بودجه بیتالمال است که برای ساخت یا خرید چنین فیلمهایی
(۱۶۶)
هزینه میشود.
خلاصه این که روایت حاضر بر حرمت هر شعاری که باطل باشد؛ مانند: «جئناکم، جئناکم، حیونا، حیونا» و نیز احیای هر سنت باطلی دلالت دارد. این شعار تداعی کننده سنتهای باطل دوران جاهلی بوده است؛ همانگونه که این کلام: «جوانان بنی هاشم بیایید، علی را بر در خیمه رسانید» الهامبخش رشادت حضرت علی اکبر علیهالسلام به جوانان عزادار است و روشن است که چنین شعاری «جئناکم، جئناکم» به غنا از آن جهت که غناست و نیز به غنای اصطلاحی در فقه و تعریف فقیهان از غنا ارتباطی ندارد، بلکه در همه این روایات، «غنا» شأن نزول داشته و برای مورد خاص به کار رفته؛ موردی که با معنای «قول زور» مناسبت داشته است و ما آن را به غنای اموی و عباسی میشناسیم. در تاریخچه غنای عباسی، افزوده بر فهرست بلند لهو، لعب و انواع گناه و فساد باید براندازی امویان و عباسیان نسبت به مقام عصمت و ولایت و اندراس دین را نیز افزود. دستگاه جور حکومت با گرایش دادن مردم به امور نفسانی و ترویج امور باطل بر آن بوده است تا مردم را از معنویت، صداقت، تقوا، عصمت و مراجعه به مؤمنان باز دارد. متأسفانه، این سیاست و گرایش در جامعه امروز ما و در جوامع اسلامی دیگر نیز دیده میشود. از عواملی که باعث گردیده است مردم از معنویات، عالمان دینی، مساجد و محافل معنوی باز مانند، نمایش فیلمها و برنامههای به اصطلاح هنری و بعضی از طنزهایی است که از رسانههای گروهی پخش
(۱۶۷)
میشود. این برنامهها چنان مردم را به خود مشغول داشته است که دیگر کسی در اندیشه خواندن دعا، نیایش، تهجد، ذکر، ورد و یاد و بهره بردن از عالمان دینی فرو نمیرود.
در برخی از این مجموعهها، حرکات مضحک و فریادهایی دیده میشود که در «بیت اللهو»ها و «بیت الغنا»ها نیز دیده نمیشود و گاه به کابارهها، سینماهای قدیم و دانسینگها نزدیک میشود و این نمایشها چنان است که شماری از نمازگزاران در چهار رکعت نماز واجبی که میخوانند، یک چشم به صفحه تلویزیون و یک چشم به سجاده دارند. آیا چنین فیلمهایی را نمیتوان مصداق باطلی دانست که اندراس کیفیت نماز و دین را سبب میشود؛ در حالی که میشود با استفاده از هنرمندان توانا و فیلمها و سریالهای مناسب و در خور جامعه ولایی ایران، در زمانهای مناسب، بهرههای درست و مفیدی برای جامعه و مردم داشت و بهجای براندازی روحی و معنوی، برازندگی و شایستگی را برای آنان به ارمغان آورد.
به هر روی، در زمانه ما با حاکمیت نظام ولایی، هم معنای این شعر و هم معنای غنایی که در زمان صدور روایات بوده از دست رفته است و دیگر شعار باطل و اصطلاح کفر و قاعده شرک دانسته نمیشود و این شعار با تغییر در موضوع و تبدیل معنای آن اشکالی ندارد و دیگر معنای آن با غرضی که داشته است به ذهن نمیآید و همانند عَلَم مرتجل میماند، اما همین حکم در امروز نیز جاری است و در صورتی که
(۱۶۸)
غناخوانی ترانهای سبب اندراس دین گردد و ترویج باطلی را در پی داشته باشد، حرام است.
مداحی براندازانه
در این جا لازم است نگاهی به وضعیت موجود در جامعه مداحان کشور بیندازیم و کار آنان را با رویکردی فقهی بررسی نماییم تا به دست آید آیا کار آنان در خدمت جبهه حق و ولایت است یا به نوعی گشودن جبهه باطل در برابر جبهه حق میباشد؟ بررسی کارنامه تبلیغی مداحان و عالمان دینی در دهه محرم و دیگر ایام سوگواری و چگونگی کارکرد آنان نشان میدهد هماینک علم دینی در حاشیه احساسبرانگیزی مداحان قرار گرفته است و اقبال مردم به آنان از علم، وعظ و خطابه عالمان بیشتر است. این امر با همه کاستیهایی که در نظام آموزشی روحانیان دیده میشود، بیشتر به جامعه مداحان باز میگردد و آنان که امروزه داعیه دفاع و ترویج دین مبین را دارند، با عملکرد خود، به اضمحلال و اندراس دین کمک میکنند. امروزه گاه مداحی در طول شبانهروز، چند مجلس مختلف را اداره میکند و گاه با اندکی تأخیر، خسارت میگیرد؛ اما به روحانیانی که حقیقت و مغزای دین را باید در دست داشته باشند، اعتنایی نمیشود. مداحی که چند بیت شعر بیشتر نمیداند، جای اهل علم را گرفته است و اوست که گاه صدها گزاره مهمل را در دقایقی اندک، به احساسات تودهها مینشاند. چنین مداحی مصداق بارز اندراس دین و حمایت از باطل است. البته، عالمان
(۱۶۹)
دینی باید در بالا بردن سطح معلومات و از جمله شناخت دستگاههای موسیقی که در روضه کاربرد دارد و دل هر صاحب قساوتی را نرم میکند و او را به گریه میاندازد، آشنا باشند و نیز به واقع علم دینی داشته باشند. علمی که ما از آن در کتاب «جامعهشناسی علم دینی» سخن گفتهایم و چیستی و چگونگی آن را بررسیدهایم.
هرچند امروز چنین نیست، ولی شاید به سبب وضعیت موجود و ضعف و کاستی برخی از اهل منبر، روزی برسد که مداحی مداحان غیر اهل علم، حرام گردد؛ چرا که مداحی آنان؛ هرچند به نام اهل بیت علیهمالسلام است، سربازان این خاندان را به حاشیه میراند و از این جهت، اندراس دین به شمار میرود و حرام است. متأسفانه برخی از این مداحان که چهرههای شناخته شدهای هستند در عوض خونهایی که از اهل بیت علیهمالسلام رفته است، پولهای آنچنانی آن هم با توقعاتی فراتر از آن میگیرند.
در زمان حضرت آقاي خميني، به غیر روحانیانی که در مسجد نماز میخواندند، اشکال میگرفتند؛ چرا که برخی به همین بهانه و با یک عبا و مقداری ریش، مساجد را که سنگر اسلام است، از دست آنان میگرفتند و بعضی نیز صوت و صدای باطل میشدند. در آن زمان، اگر غیر روحانی در مسجدی برای نماز، امام میشد، اشکال داشت، اگرچه مجتهدی بدون لباس روحانیت باشد.
این گونه احکام، مقطعی و برای زمانی خاص است و دایمی نیست؛
(۱۷۰)
بلکه تا زمانی که آفتها و آسیبهای آن موجود است، حکم حرمت بر آن بار میشود. اما با کنار رفتن این لازم باطل، گزاردن نماز توسط فردی غیر روحانی نیز اشکال ندارد؛ چرا که عمده وظیفه روحانیت، انجام کارهای فکری، علمی و تحقیقی است و در مدرسه، بیمارستان، اداره یا زندانها میتوان آدمهای خوبی یافت که احکام خود را بدانند و بتوانند عهدهدار نماز جماعت شوند.
روحانی سالیان متمادی درس خوانده و تحقیق نموده است تا فکر و فرهنگ دین را گسترش دهد، نه این که خود را تنها و تنها به خواندن نماز جماعت مشغول دارد. خواندن نماز جماعت از عهده هر ظاهر صلاح مؤمنی که احکام خود را بداند بر میآید؛ ولی اگر شرایط زمان و مکان به گونهای شد که گزاردن نماز توسط فردی که روحانی نیست اندراس دین را سبب شود؛ همانگونه که در زمان آقاي خميني چنین بود، و حکم همان است و ملاک آن نیز اندراس و رویگردانی از دین است. برای نمونه، چنانچه مؤمنانی عهدهدار برپایی جماعت باشند و نماز گزاردن آنان موجب شود که عالمان به کارهای فکری و علمی روی آورند، بدون آن که لازم باطلی داشته باشد و شکوفایی دین را در پی بیاورد، باید گفت انجام این کار برتر است؛ همانگونه که در صورت مثبت بودن آثار مداحی برای دین و جامعه، مداحان غیر روحانی نیز میتوانند در سلک بهترین حامیان دین، مردم و روحانیت قرار گیرند، ولی اگر آنان خود را مستقل از روحانیان بدانند؛ روحانیانی که نماینده دین هستند،
(۱۷۱)
همچون برخی از مداحان کنونی که متأسفانه بعضی از مسؤولان نیز به آن دامن میزنند، باید گفت این کار، اشکال دارد. البته در این مورد نباید ضعف روحانیان و طلاب را نیز نادیده گرفت.
غنا، موسیقی، شعر و شاعری، گزاردن نماز جماعت از سوی غیر اهل دین و مداحی غیر روحانیان از موضوعاتی است که ثابت نیست و تابع شرایط و مقتضیات زمان و مکان میباشد و البته فقاهت نیز در چنین موضوعاتی است که معنا مییابد و قدرت فقیه را آشکار میسازد.
نتیجه این روایت نیز این است که غنا و موسیقی و حتی قرائت قرآن کریم اگر مصداق «قول زور» باشد و امور باطلی را در چهره حق و حقیقت ترویج نماید، حرام است.
مداحیهای حرام
همچنین مداحان نباید از دستگاههای شناخته شده افراد طاغوتی و نیز اهل فسق و فجور و گناه استفاده کنند. برخی مداحان گاه چنان تبحری دارند که به صوت خود غنای حزنآمیز میدهند و شنونده را غرق در سوز و ماتمی عمیق میسازند؛ ماتمی که سبب میشود آنان لباس از تن بیرون کنند و محکم بر سر و سینه خود زنند و گاه برخی از آنان بیهوش میشوند و برخی بیتاب، و در چنین حالاتی احساس سبکی و خوشایندی دارند و چنین ندبههایی آنان را به نشاط میآورد، اما استفاده از سبکهای خاص افراد جبهه باطل که به نام آنان شناخته شده است، هم در موسیقی و هم در مداحی، حرام میباشد.
(۱۷۲)
درآمدهای حرام
در اینجا به مناسبت لازم است تذکری به برادران ایمانی داده شود و آن این که گاه مشاهده میشود از افراد مختلف، اعم از مؤمن، رباخوار، دزد و دیگر افراد، برای برپایی مراسمات مذهبی و تأمین هزینه هیأتها یا تهیه و سرو غذا یا ساخت بنای مسجد یا حسینیه پول میگیرند، ولی باید گفت: متأسفانه، گاه بدترین لقمههایی که به مردم و به نام حفظ شعایر دینی داده میشود، همین لقمههاست؛ چرا که بهای آن را از برخی افراد گرفتهاند که از پلیدترین راههای حرام و از راه باطل کسب درآمد مینمایند و گاه هزینه آن را افرادی میدهند که خود در جبهه باطل میباشند، غافل از این که هزینه چنین پولهایی به نام امام حسین علیهالسلام و دیگر امور خیر، آن را حلال نمیکند. پس کسانی که از طرف هیأتها و دیگر مراکز دینی مأمور دریافت کمکهای مردمی و خیریه میشوند باید بدانند که از چه کسی چه پولی را میگیرند و نباید هدف خود را گرفتن پول از آنان؛ هرچند رباخوار باشد قرار دهند، بلکه حقمحوری و بر حق بودن که شعار قیام خونین حضرت سیدالشهدا علیهالسلام بوده است باید در تمامی موارد پاس داشته شود. البته، هر مُحبّی بسیار علاقمند است که حتی تکهای نان خشک را که به نام امام حسین علیهالسلام است مصرف کند و از آن تبرک و شفا جوید و غذایی که به نام آن حضرت داده میشود از هر غذایی بهتر است و مبارک و شفاست، ولی گاه بدترین نانها را به نامهای مقدس به خورد مردم میدهند؛ چرا که هزینههای آن را حرامخوارانی کلاهبردار یا
(۱۷۳)
ظلمپیشه دادهاند. نانی قابل خوردن است که طیب و طاهر باشد و صرف نام امام علیهالسلام هیچ حرامی را حلال نمیسازد؛ از این رو، مسؤولان جمعآوری کمکهای مردمی و خیریهها باید آموزش ببینند که از هر کسی پول نگیرند؛ چرا که در غیر این صورت، پولی که آنان دریافت کردهاند، مورد پذیرش حضرات معصومین علیهمالسلام قرار نمیگیرد و افزون بر این، آنان مردم را به عوارض و آثار وضعی آن نیز دچار میسازند. برخی از بیماریها یا بلاهایی که گاه در بعضی از خانوادههای مذهبی دیده میشود، برآمده از این نوع خوراکیهاست که در هیأتهای مذهبی داده میشود و بهتر است هر کس اندکی خوراکی حلال برای خانواده به نام امامان علیهمالسلام نذر کند و کام آنان را به آن تبرک نماید، اما از این خوراکها ـ البته اگر حرام بودن آن را میداند ـ به خانه نبرد. مالی طیب است که به اجبار و زور گرفته نشده باشد و از روی حیا و خجالت پرداخت نشده باشد. میتوان درصدی از دارایی حلال را از طرف بزرگان دین و به نام آنان در زمان غیبت هزینه نمود و آن را به مستحقان رساند و با این کار، خود یا خانه یا وسیله نقلیه خود را بیمه نمود. البته به شرط آن که وی بداند آن مال را به دست مستحق آن میرساند. ما در جلد سوم، روایاتی را میآوریم که نشان میدهد حضرات معصومین علیهمالسلام هر پولی را به نام وجوهات یا خیریه نمیگرفتهاند و به حلال بودن راه کسب درآمد توجه داشتهاند.
۵۰ ـ دعائم الاسلام: روینا عن جعفر بن محمّد علیهماالسلام أنّه سئل عن
(۱۷۴)
اللهو فی غیر النکاح، فأنکره، وتلا قول اللّه عزّ وجلّ: « وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا لاَعِبِینَ لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوا لاَتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا ـ إلی قوله ـ تَصِفُونَ»(۱).
ـ از امام صادق علیهالسلام از لهو در غیر از ازدواج پرسیده شد، امام آن را ناپسند داشت و این آیه را قرائت نمود: «ما آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است را به بازی نیافریدهایم، اگر میخواستیم برای سرگرمی آن را برگیریم، لهوی از نزد خود اختیار میکردیم، بلکه ما حق را بر باطل چیره میسازیم، پس به ناگاه باطل میرود، و وای بر شما از آنچه به ستایش او مشغولید».
در این روایت، لهو در مورد زناشویی و ازدواج، امری پذیرفته شده تلقی شده است در حالی که اگر ذات لهو حرام باشد، چنین استثنایی نمیپذیرفت.
شطرنجِ لهوی براندازنده حق
۵۱ ـ وفی معانی الأخبار عن المظفّر بن جعفر بن المظفر العلوی، قال حدثنا جعفر بن محمّد بن مسعود، عن أبیه، قال حدثنا الحسین بن اشکیب، قال حدثنا محمّد ابن السرّی، عن الحسین بن سعید، عن أبی أحمد محمّد بن أبی عمیر، عن علی بن أبی حمزة، عن عبد الأعلی، قال: سألت جعفر بن محمّد علیهالسلام عن قول اللّه عزّ وجلّ: « فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الاْءَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»، قال: الرجس من
۱ـ قاضی نعمان مغربی، دعائم الاسلام، ص ۲۰۶٫
(۱۷۵)
الأوثان: الشطرنج، وقول الزور: الغناء. قلت: قول اللّه عزّ وجلّ: « وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ»، قال: منه الغناء(۱).
ـ از امام صادق علیهالسلام درباره آیه «از پلیدی بتها و نیز از قول زور دوری کنید» پرسیدم، فرمودند: رجس شطرنج و قول زور غناست. از امام درباره آیه «و از مردم کسانی هستند که سخنان بیهوده را میخرند تا به نادانی مردم را از راه خدا گمراه گردانند» پرسیدم، امام فرمود: از افراد آن غناست.
پیش از این گذشت که «رجس من الأوثان» به معنای بتپرستی و شطرنج نیست، بلکه حضرت در مقام بیان مصداق آن بودهاند. در واقع حضرت با قرار دادن بتپرستی و شطرنج در کنار هم، این معنا را میرسانند که همانگونه که بتپرست با بتپرستی خود باطلی را رواج میداده و ندای توحید را پنهان میساخته است، امویان و عباسیان و حاکمان جور زمانه، بر آن بودهاند که با ترویج شطرنجی که در خدمت آنان است و در آن زمانها آلت قمار بوده و به خودی خود حرام بوده است، ندای ولایت را خاموش سازند و دستگاه خلافت، سرگرم داشتن تودهها به چنین اموری، که آنان را از یاد و نام اهل بیت باز میدارد و این خاندان را به فراموشی میسپارد، در دستور کار خود قرار داده بود. آنان در کنار تخته شطرنج، آوازخوانی و رقاصی زنان عریان و شرابخوار را داشتند و در این شرایط که حکومت به دست پلیدترین افراد زمان است، امام
۱ـ معانی الخبار، ص ۳۴۹٫
(۱۷۶)
معصوم علیهالسلام با استشهاد به آیه، خود را از خطرات این ستمپیشگان محفوظ میدارد و غنا را در زمره لهو الحدیث برمیشمرد. حال، با توجه به شأن نزول این احادیث که پردهای از آن روزگار را نمایان میسازد، در صورتی که غنا با هیچ گونه فسادی همراه نباشد، نمیتوان حکم به حرمت آن نمود؛ زیرا غنا از آن جهت که غناست فسادآور نیست، بلکه هر امر باطلی که در کنار چیزی قرار گیرد، آن را از آن جهت که با باطل همراه است، حرام مینماید. ما روایت حاضر و بحث از بازی شطرنج و نیز احکام قمار را در کتاب «قمار»، مورد تحقیق قرار دادهایم.
خوانندگی مُجاز زنان
۵۲ ـ محمّد بن یعقوب، عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن علی بن أبی حمزة، عن أبی بصیر قال: سألت أبا عبد اللّه علیهالسلام عن کسب المغنّیات؟ فقال: التی یدخل علیها الرجال حرام، والتی تدعی إلی الأعراس لیس به بأس، وهو قول اللّه عزّ وجلّ: « وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»(۱).
ـ ابوبصیر گوید از امام صادق علیهالسلام درباره حکم درآمد زنان خواننده پرسیدم، امام علیهالسلام فرمود: خوانندهای که مردان بر او وارد میشوند حرام است، اما خوانندهای که برای خواندن در مراسم عروسی دعوت میشود، اشکالی ندارد. این حکم از این آیه
۱ـ الکافی، ج ۵، ص ۱۱۹٫
(۱۷۷)
شریفه به دست میآید: «و از مردم کسانی هستند که سخنان بیهوده را میخرند تا به نادانی، مردم را از راه خدا گمراه گردانند».
«مغنّیه» به زنان خواننده و رقاصی میگویند که از هیچ فسادی فرو گذار نیستند و حلال و حرامی را نمیشناسند و برای کسب درآمد بیشتر و نیز شهوتپرستی، لخت و عریان میشوند. در این حدیث نیز ابوبصیر از درآمد کنیزان و زنان خواننده میپرسد. این زنان، افزوده بر صدای خوش از زیبایی نیز برخوردار بودهاند و از این رو این کنیزان بیشتر با خوانندگی کسب درآمد میکردند تا آن که به عنوان کلفت و کنیز خانه از آنان استفاده شود. این حدیث تأکید میکند که کسب و درآمد این زنان که به عروسی دعوت میشوند اشکال ندارد.
این روایت جواز خوانندگی در مجالسی را ثابت میداند که با فسادی همراه نباشد و احکام شرعی را پاس میدارند. ما تحلیل تفصیلی این روایت را در جلد ششم این کتاب میآوریم.
نفاقزایی لهو غنایی
۵۳ ـ «روی عن عن أبی عبداللّه علیهالسلام : استماع اللهو والغناء ینبت النفاق کما ینبت الماء الزرع»(۱).
ـ شنیدن لهو و غنا نفاق و دوچهرگی را میرویاند؛ همانند آب که کشتزار را رشد میدهد.
لهو و غنا ـ بهویژه اگر برآمده از دستگاه جور و دولت ظلم و باطل باشد
۱ـ وسائل الشیعة (الإسلامیة) ـ الحر العاملی ج ۱۲، ص: ۲۳۵، ح ۱٫
(۱۷۸)
ـ دوچهرگی میآورد و دل را خراب میسازد و موجب میشود که انسان توان عبادت و معرفت نداشته باشد. این روایت از آثار وضعی غنا میگوید و حکم تکلیفی را بیان نمیکند.
مؤاخذه شنیدهها و رعایت تناسبها
۵۴ ـ وعن الحسن قال: کنت أطیل القعود فی المخرج لأسمع غناء بعض الجیران، قال: فدخلت علی أبی عبد اللّه علیهالسلام فقال لی: یا حسن، « إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کلُّ أُولَئِک کانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً»، السمع وما وعی، والبصر وما رأی، والفؤاد وما عقد علیه(۱).
ـ حسن گوید: من در دستشویی منزل خود که به خانه یکی از همسایگان نزدیک بود زیاد مینشستم تا به خوانندگی آنان گوش فرا دهم، روزی به محضر امام صادق علیهالسلام رسیدم و امام رو به من فرمود: ای حسن، «گوش و چشم و قلب، همه مورد مؤاخذه قرار میگیرد»؛ گوش با همه آنچه شنیده، چشم با همه آنچه دیده، و نیز قلب با همه آنچه که به آن پیوند خورده است.
این ماجرا در روایت زیر نیز وارد شده است:
۵۵ ـ «علی بن ابراهیم، عن هارون بن مسلم، عن مسعدة بن زیاد قال: کنت عند أبی عبد اللّه علیهالسلام فقال له رجل: بأبی أنت وأمّی، إنّنی أدخل کنیفا لی، ولی جیران عندهم جوار یتغنّینّ ویضربنّ بالعود، فربّما أطلت الجلوس استماعا منّی لهنّ، فقال: لا تفعل. فقال الرجل:
۱ـ محمدبن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج ۲، ص ۲۹۲٫
(۱۷۹)
واللّه ما آتیهنّ، إنّما هو سماع أسمعه بإذنی، فقال: للّه أنت، أما سمعت اللّه عزّ وجلّ یقول: « إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کلُّ أُولَئِک کانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً». فقال: بلی واللّه، لکأنّی لم أسمع بهذه الآیة من کتاب اللّه من أعجمی ولا عربی، لاجرم إنّنی لا أعود إن شاء اللّه، وإنّی أستغفر اللّه، فقال له: قم فاغتسل وسل ما بدا لک، فإنّک کنت مقیما علی أمر عظیم، ما کان أسوء حالک لو متّ علی ذلک أحمد اللّه، وسله التوبة من کلّ ما یکره، فإنّه لا یکره إلاّ کلّ قبیح، والقبیح دعه لأهله، فإنّ لکلّ أهلا(۱).
ـ مسعده گوید شخصی به محضر امام صادق علیهالسلام رسید و به ایشان عرض داشت: پدر و مادرم به فدای شما باد، هرگاه به دستشویی میروم، خوانندگی زنان همسایه و موسیقی آنان را میشنوم، از این رو، گاهی نشستن خود را بیشتر طول میدهم تا صدای آنان را بشنوم، البته عود آنان برای من مهم نیست و من بیشتر به صدای زنان آوازهخوان گوش میدهم. حضرت فرمود: این کار را نکن. آن مرد گفت: خدا میداند که من به عمد نمیروم تا بشنوم؛ بلکه وقتی میروم و صدا میآید به آن گوش میدهم که چه میگویند (و به اصطلاح داعی در داعی برای وی پیش میآید). حضرت به وی فرمود: مگر نشنیدهای که خداوند عز وجل میفرماید: «همانا گوش، چشم و قلب همه مورد بازخواست میباشند»، آن شخص گفت: قسم به خدا، گویا من این آیه را از هیچ عرب و عجمی نشنیدهام و این
۱ـ الکافی، ج ۶، ص ۴۳۲٫
(۱۸۰)
آیه به ذهن من نیامد.
از بیان این فرد به دست میآید که او چندان اهل قرائت قرآن کریم نبوده وگرنه این آیه از آیات مشهور است و برای بیشتر مؤمنان حایز اهمیت است. آن فرد به حضرت عرض داشت: من از این گناه باز میگردم و به درگاه خداوند استغفار میکنم.
همسایه فرد یاد شده به طور معمول کنیزان خواننده، رقاص و کابارهای داشته است. از طرفی در آن زمانها چنین نبوده است که کسی مجوز کافه و کاباره بگیرد، بلکه اهل این کار، چنین مجالسی را در خانه خود داشتند. برخی از آنها مجلس عیاشی برای خود فراهم میآوردند و برخی دیگر با این کار تجارت میکردند؛ ولی در هر حال، غیرت اعراب که به این خاطر دختران خود را زنده به گور میکردند سبب شده بود آنان زنان خود را در خانههای خویش پنهان دارند و تنها با زنان فاسد و با کنیزان خواننده مجالس و پارتیهای فساد انجام میدادند.
البته، بر اساس برخی از این روایات، بودند افرادی که مجالس غنا و موسیقی را تنها در عروسیها برگزار میکردند و آنان نیز چون نسبت به زنانشان غیرت داشتند، از اختلاط زن و مرد پرهیز داشتند و در برخی از این مجالس بوده است که مردان بر کنیزان خواننده وارد میشدند و نه بر زنان اعراب.
همسایه شخص یاد شده نیز از گروه نخست یا دوم بوده است؛ به خصوص که عدهای از اعیان و اشراف یا کسانی که عقده حقارت آنان را
(۱۸۱)
آزار میدهد و میخواهند خود را آقا و بزرگ منش بنمایانند، بزرگی و آقایی را به برپایی مجالس رقاصی و عیاشی و اختلاط زن و مرد میدانستند، همانطور که خلفای جور چنین بودهاند.
حضرت به وی سفارش مینماید: این کارهای قبیح را برای اهل آن وا گذار؛ زیرا برای هر چیزی اهلی است و تو که از دوستان ما و منتسب به مایی، شایسته نیست به چنین معصیتی مشغول شوی؛ بر این اساس، روایت حاضر نیز تنها بر حرمت خوانندگی زنانی دلالت دارد که خواندن آنان با گناه همراه است.
فراوانی زیانبار و پریشزا
۵۶ ـ «روی عن رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله : ما قلّ وکفی خیر ممّا کثر وألهی»(۱).
ـ چیزی که اندک و بسنده باشد بهتر است از چیزی که افزون باشد و غفلت آورد.
حدیث شریف قاعدهای کلی را بیان میکند و آن این که هرچه کم باشد، ولی کفایت کند، مانند مال کمی که آرامش آورد، بهتر از مال افزونی است که اضطراب و غفلت آورد. به عبارت دیگر، هر چیز متناسبی که به انسان آرامش دهد، بهتر از زیاد و بسیاری است که پریشانی آورد. با این توصیف، هر کس میتواند جایگاه خویش را دریابد.
لهو و بازندگی
۱ـ وسائل الشیعة (الإسلامیة)، ج ۱۱، ص ۳۱۶٫
(۱۸۲)
۵۷ ـ «عن علی بن موسی عن آبائه علیهمالسلام عن علی علیهالسلام قال: کلّ ما ألهی عن ذکر اللّه فهو من المیسر»(۱).
چیزی که از یاد خدا باز دارد، در حکم قمار است.
قمار نوعی برد و باخت است و هرچه که غفلت از یاد خدا آورد نوعی بازندگی است و چنین سرمایه باختهای در «یوم التغابن» درمییابد که چه از دست داده و عمر خود را چگونه تلف نموده است. کسی که قمار میکند از آن رو قمار باز خوانده میشود که بردی ندارد و همیشه بازنده است. «میسر» به معنای باختن است و این گونه سخن گفتن، جز از عهده معصوم بر نمیآید.
لهوهای حق
۵۸ ـ «روی عن رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله : کلّ لهو المؤمن باطل إلاّ فی ثلاث: فی تأدیبه الفرس، ورمیه عن قوسه، وملاعبة امرأته؛ فإنّهنّ حق»(۲).
ـ حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: تمامی لهوهای مؤمن باطل است مگر سه لهو: تیمار و تأدیب اسب، تیراندازی و بازی با همسر؛ چرا که این لعبها حق است.
مراد حضرت از حق بودن لعب، عقلایی و لازم بودن آن است، ولی این سخن به معنای وجوب آن نیست.
البته، برخی نیازی به بازی ندارند؛ زیرا از کاملان روزگار هستند و غیر از
۱ـ وسائل الشیعة (الإسلامیة) ـ الحر العاملی ج ۱۲، ص: ۲۳۵، ح ۱۵٫
۲ـ وسائل الشیعة (الإسلامیة) ـ الحر العاملی ج ۸، ص: ۳۶۱، ح ۳٫
(۱۸۳)
آنان، کسانی که بازی نمیکنند، یا مشکل روحی و روانی دارند، یا در امور دیگری غرق هستند که نیاز به این سخنان ندارند. تعبیر لهو غیر باطل (حق) در این روایت، میرساند بسیاری از شؤون زندگی میتواند در خدمت جبهه حق قرار گیرد؛ چنانکه پرورش اسب و مهارت تیراندازی ارتباط مستقیم با مبارزه جهادی (جهاد اصغر) در میدان حق دارد و البته میدان جهاد اکبر در حمایت حق و مبارزه و رویارویی با باطل و مخالفان صاحب ولایت، بسیار گسترده است.
غفلت و غرور لهو
۵۹ ـ «وایاکم والتنعّم، والتلهّی، والفاکهات؛ فإنّ فی ذلک غفلةً واغترار»(۱).
و بر شما باد به پرهیز از عافیتطلبی و خوش گذرانی، اشتغال از ذکر خدا و خوش خوراکی؛ چرا که در این امور غفلت و غرور است.
عافیتطلبی و خوش گذرانی انسان را سست و پوک میکند و غفلت از یاد حق نیز همه زندگی انسان را بر باد میدهد و چنین اموری است که نکوهش شده است وگرنه نفس اشتغال اگر موجب عوارض یاد شده نباشد اشکال ندارد. فاکهات انسانهای خوش خوراک هستند که همه چیز را میخورند و در صورتی که کم بیاورند حاضرند دین خود را نیز بخورند. چنین انسانهایی فسیل و پوک هستند. البته ممکن است فکاهیات و افراد زیاد مزاح کننده مورد نظر حضرت باشد.
۱ـ من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۵۱۶٫
(۱۸۴)
لهو فسقی
۶۰ ـ «وأمّا علامة الفاسق فأربعة: اللهو، واللغو، والعدوان، والبهتان»(۱).
چهار چیز از نشانههای فاسق است: لهو، لغو، دشمنی و بهتان.
باید نخست رابطه منطقی فسق و نشانههای یاد شده را به دست آورد. این روایت میگوید هر فاسقی اهل لهو و لغو است، اما چنین نیست که هر لهوپردازِ لغوکاری فاسق باشد و رابطه این دو عموم و خصوص من وجه است؛ چرا که هر لغو و هر لهوی نکوهیده نیست. لهو و لغو انسان فاسق، نه اشتغال به امور عادی است، بلکه اشتغال به اموری است که او را از یاد حق باز داشته است؛ همچون اشتغال به معاصی.
لهو غافلان
۶۱ ـ «قال ابو عبد الله قال لقمان لابنه: وللغافل ثلاث علامات: السهو، واللهو، والنسیان»(۲).
ـ لقمان به فرزند خویش سفارش نمود: برای غافل سه نشانه است: سهو، لهو و فراموشی.
۶۲ ـ روی عن الإمام علی علیهالسلام : مجالسة اهل اللهو ینسی القرآن(۳).
ـ همنشینی با اهل لهو قرآن کریم را به فراموشی میبرد.
در این احادیث آنچه مورد اهمیت است نبود غفلت و نسیان است،
۱ـ بحارالانوار، ج ۱، ص ۱۲۲٫
۲ـ بحارالانوار، ج ۱۳، ص ۴۱۵٫
۳ـ ابن شعبه بحرانی، تحف العقول، ص ۱۵۱٫
(۱۸۵)
اما کلی لهو و لعب نکوهش نشده است؛ مگر این که به معصیت بینجامد یا تباهی و اعتیاد را در بر داشته باشد.
باید توجه داشت که تخریب مفاهیم و واقعیاتی که دین با آنها مخالفتی ندارد، خود نادیده گرفتن مرزهای شرعی است و تخریب دیانت را در پی دارد. در اوایل انقلاب برخی موج خطرناکی را ایجاد کرده بودند و معتقدان به عید نوروز را همچون کافران و گبران میپنداشتند. این در حالی است که در عید نوروز طبیعت به رقص میآید و گلها و گیاهان سرخوش میگردند. چه اشکال دارد انسانها نیز در این ایام در چارچوب احکام شرع، سرخوش باشند، بله، مرزهای شریعت با پرهیز از گناه و غفلت باید همواره پاس داشته شود.
وجود این گونه امور در جامعه، امری طبیعی است و نباید به مردم فشار وارد آورد. بله، اجرای این امر ایدئولوگ و نظریهپرداز قوی و جراحی حاذق را نیاز دارد تا آن را با توجه به چکاپها و تستهایی که انجام میدهد، عملیاتی سازد. این مسؤولیت بزرگ در توان دولت و مجلس به تنهایی نیست و قوه متفکره و لیدری توانا که قدرت طراحی کارکردهای بایسته اجتماع را دارد از عهده این مهم بر میآید و اوست که میتواند فرهنگ دینی را با طرحهایی که میدهد، در جامعه نهادینه سازد، تا هر کس با توجه به استعداد و توانمندیها و نیز علایق خویش راهی را بر گزیند و نوعی بازی را که با او تناسب دارد، برای خویش فراهم آورد، اما در این راستا باید مراقب بود که غفلت و گناه، جامعه را آلوده نسازد، ولی
(۱۸۶)
متأسفانه جامعه امروز ما چنین ساختار سالمی ندارد و طراحی که بتواند کار و لهو و لغو متناسب با هر کس و هر سلیقه را ارایه دهد وجود ندارد. این طراح نیز جز از حوزههای علمی نمیتواند باشد و حوزههای علمی باید خود را برای چنین هدفی در آیندهای نه چندان دور آماده سازد، وگرنه از عواقب سادهانگاری در این امر ایمن نخواهد بود و روز به روز از شمار دینمداران و ژرفا یافتن کیفیت مؤمنان، کاسته خواهد شد.
بررسی آیات و روایات و پژوهش در واقعیتهای جامعه و طبیعت انسانها نشان داد که لعب، لغو، لهو و باطل از امور ضروری زندگی بشر عادی است و بشر با این امور، زندگی میکند و نوع کارهایی که انجام میپذیرد، از این قبیل است. کارهایی که اجری اخروی برای آن فرض نمیشود و ساختار آفرینش نیز بر آن است: « وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ»(۱)، ولی این واقعیت به آن معنا نیست که گفته شود همه انسانها به امور لهوی و مانند آن نیاز دارند؛ چرا که اولیای الهی از این امور دور هستند و آنان خود را به کمتر از حق نمیفروشند. البته این مقام برای اوحدی از بندگان است، ولی قانون کلی این است که هر کس دارای معرفت بیشتری باشد، خود را کمتر به این امور مشغول میدارد و در نتیجه، با نبود معرفت یا کمبود آن، پرداختن به این امور نیز بیشتر میشود.
قساوتزایی لهو
۱٫ انعام / ۳۲٫
(۱۸۷)
۶۳ ـ «فی وصیة النبی صلیاللهعلیهوآله لعلی علیهالسلام : ثلاثة یقسین القلب: استماع اللهو، وطلب الصید، وإتیان باب السلطان»(۱).
ـ رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله به حضرت علی علیهالسلام سفارش نمودند: سه چیز است که قساوت و سنگدلی میآورد: شنیدن لهو و در پی شکار رفتن و مراجعه به پادشاهان و حاکمان.
این روایت از آثار وضعی شنیدن لهو سخن میگوید، نه از حکم فقهی آن. البته مراد از لهو، همان لهوی است که حاکمان بنی امیه و بنیعباس داشتهاند و به آن انصراف دارد و چند و چون این بحث را بارها در پیش مطرح نمودهایم. در پی شکار رفتن و خوشامد از این که به کوه و دشت رود و حیوانات را با تیر به زمین زند قساوت میآورد و حکایت از نوعی سادیسم و لذتبری از کشتن حیوانات دارد. ملازمت و همراهی با شاهان و کارگزاران دولتی نیز از عوامل قساوت است؛ چرا که انسانی که نوکر دیگری میشود از خود چیزی ندارد و حتی قلب خود را نیز از دست میدهد؛ ؛ چرا که محیط سلطانی غفلتزاست و کمترین احتمال عدل و درستی در آن داده میشود.
این روایت شنیدن لهوی که غیر از شأن نزول روایات است یا انجام صید برای طلب روزی خانواده و نیز رجوع به حاکم برای گرفتن حق شخصی را عامل قساوت قلب نمیداند.
روایات شکار لهوی
۱ـ وسائل الشیعة (الإسلامیة)، ج ۱۷، ص ۲۳۴، ح ۸٫
(۱۸۸)
۶۴ ـ «عن أبی عبد اللّه علیهالسلام قال: لا یفطر الرجل فی شهر رمضان إلاّ فی سبیل حق»(۱).
ـ امام صادق علیهالسلام میفرماید: نباید در ماه رمضان افطار کرد مگر در سفر و طریق حقی باشد.
مراد از طریق حق همان سفر جایز است.
۶۵ ـ «عن أبی عبد اللّه علیهالسلام فی قول اللّه عزّ وجلّ « فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ»؛ قال: الباغی الصیاد، والعادی السارق، ولیس لهما أن یأکلا المیتة إذا اضطرّا إلیها، هی علیهما حرام، لیس هی علیهما، کما هی علی المسلمین، ولیس لهما أن یقصّرا فی الصلاة»(۲).
امام صادق علیهالسلام در تفسیر آیه شریفه « فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ»میفرماید: تجاوزگری، شکار و دشمنی، دزدی است و اگر باغی و عادی مضطر و ناچار شوند گوشت میته بر آنان حرام است و آنان حکم دیگر مسلمانان را ندارند.
در تحلیل روایات باید به چینش واژگان و همنشینی واژهای با واژه دیگر توجه داشت؛ همانگونه که میتوان هر فردی را از دوست وی ارزیابی نمود. در این جا نیز صید و سرقت با هم همسایه شده است، از این رو درمییابیم صیاد دزد است اما صیادی که صید لهوی نماید وگرنه اگر کسی برای خود یا زن و فرزند خویش به شکار رود روزی آنان را برای ایشان میبرد و دزد دانسته نمیشود.
۱ـ وسائل الشیعة (الإسلامیة)، ج ۵، ص ۵۰۹، ح ۱٫
۲ـ وسائل الشیعة (الإسلامیة) ـ الحر العاملی ج ۵، ص: ۵۰۹٫
(۱۸۹)
۶۶ ـ «عن أبی عبد اللّه علیهالسلام قال: سمعته یقول: من سافر قصّر وأفطر إلاّ أن یکون رجلاً سفره إلی صید أو فی معصیة اللّه أو رسول»(۱).
هر مسافری باید نماز را شکسته بخواند و روزه را افطار نماید؛ مگر آن که در صید (لهوی) یا در سفر معصیت خدا یا رسول باشد.
۶۷ ـ «من سافر قصّر وأفطر إلاّ أن یکون رجلاً سفره إلی صید أو فی معصیة اللّه»(۲).
هر کس به سفر رود باید نماز را شکسته بخواند و روزه را افطار نماید مگر آن که سفر وی برای شکار یا در معصیت خدا باشد.
لازم به ذکر است مواردی که در آن صید به صورت مطلق آمده است به صورت لهوی آن مقید میگردد وگرنه نفس شکار بدون اشکال است.
۶۸ ـ «سبعة لا یقصرون الصلاة (إلی أن قال:) والرجل یطلب الصید یرید به لهو الدنیا، والمحارب الذی یقطع السبیل»(۳).
هفت گروه هستند که نماز آنان کامل است و آن را شکسته نمیگزارند (تا آن جا که فرمود:) و مردی که در پی شکار است ولی لهو و سرگرمی را از آن میخواهد و نیز محاربی که راه مردم را میبندد.
ذکر شکار لهوی در کنار محارب، افزوده بر آن که قبح بسیار آن را میرساند، بر این مطلب دلالت دارد که شکارچی میتواند همچون
۱ـ همان، ح ۳٫
۲ـ وسائل الشیعة (الإسلامیة)، ج ۷، ص ۱۳۱٫
۳ـ وسائل الشیعة (الإسلامیة)، ج ۵، ص ۵۱۰، ح ۵٫
(۱۹۰)
محارب، افزوده بر کشتن حیوان، به کشتن انسان نیز رو آورد.
۶۹ ـ «عن بعض أهل العسکر قال: خرج عن أبی الحسن علیهالسلام : أنّ صاحب الصید یقصّر مادام علی الجادّة، فإذا عدل عن الجادّة أتمّ، فإذا رجع إلیها قصّر.
أقول: حمله الشیخ علی من سافر بغیر قصد الصید، ثمّ عدل عن الطریق للصید»(۱).
امام رضا علیهالسلام فرموده است: همانا شکارچی تا در جاده است نماز خود را شکسته بخواند اما وقتی از جاده عدول نمود، آن را تمام بگزارد و وقتی دوباره به جاده بازگشت، نماز را شکسته آورد.
گویم: شیخ طوسی رحمهالله این روایت را بر کسی حمل نموده است که بدون قصد سفر مسافرت مینماید و سپس در پی شکار میرود.
البته، مراد حضرت علیهالسلام با برداشت جناب شیخ طوسی منافات دارد و روایت از صیادی سخن میگوید که تا وقتی صید را به قصد حلال و برای روزی خود شکار میکند در جاده است و هرگاه به لهو رو میآورد و به شکار لهوی میرود، سفر وی معصیت میشود. تأیید این گفته، روایت زیر است:
«إن خرج لقوته وقوت عیاله فلیفطر ولیقصر، وإن خرج لطلب الفضول فلا ولا کرامة»(۲).
خداوند به کسی که به قصد خیر سفر میکند کرامت مینماید و در
۱ـ وسائل الشیعه، ج ۵، ص ۵۱۲٫٫
۲٫ همان.
(۱۹۱)
سفر کار او را سبک میسازد و نماز او را شکسته میداند و روزه را از او بر میدارد ولی شخصی که برای لهو و خوشگذرانی به شکار رفته و خود را با حیوان کشی سرگرم میگرداند، وی شایسته کرامت نیست و به حکم اولی خود باقی میماند.
۷۰ ـ «عن أبی جعفر علیهالسلام قال: سألته عمن یخرج عن أهله بالصقورة والبزاة والکلاب یتنزه اللیلة واللیلتین والثلاثة هل یقصر من صلاته أم لا یقصر؟ قال: إنما خرج فی لهو لا یقصر»(۱).
از امام باقر علیهالسلام در مورد کسانی پرسش شد که با اهل خویش به همراه دو پرنده شکاری قوش و باز و سگهای شکاری خود خارج میشدند (که به صورت نوعی آنان از اشراف و اعیان و از درباریان و حاکمان بودند) و یک روز، دو روز و یا سه روز به راه میافتادند و به تفریح و گردش میپرداختند، آیا نماز آنان شکسته است؟ حضرت میفرماید: چون خروج او لهوی است باید نماز را تمام بگزارد.
تحلیل روایات شکار لهوی
نتیجه این بحث این است که لهو، تنزه، تفریح و به کوه و کمر رفتن اشکال ندارد و حتی میتوان در ماه رمضان به این قصد و حتی فرار از روزه بیرون رفت و نماز را شکسته خواند و روزه را افطار نمود گرچه کراهت فرار از روزه در جای خود باقی است اما اصل آن بدون اشکال است.
۱ـ وسائل الشیعة (الإسلامیة) ـ الحر العاملی ج ۵، ص: ۵۱۱٫
(۱۹۲)
باید توجه داشت اسلام هیچ گاه با تفریح و شادمانی مخالف نیست و « سَخَّرَ لَکمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الاْءَرْضِ»(۱) از اصول اولی دین است و دشت و دمن و کوه و صحرا و در دست گرفتن تفنگ اشکال ندارد، اما شریعت هیچ گاه اجازه نمیدهد جان حیوان بیگناهی برای تفریح شکار شود؛ چرا که کشتار حیوانات قساوت قلب میآورد؛ مگر آن که حیوان خطر و آسیبی داشته باشد که «اقتلوا الموذی قبل أن یوذی»(۲) شامل آن میشود. قصابی و سلاخی نیز از همین رو مکروه دانسته شده است. صیادی که برای تفریح کمان میکشد و اسلحه به دست میگیرد و حیوانات را بر زمین میزند، بسان گرگی است که به گله حمله میکند.
همچنین جواز صید تفریحی انقراض نسل حیوان را در پی دارد؛ در حالی که وجود آن برای طبیعت لازم است و نبود آنان نظام انسانی را به اختلال گرفتار میآورد. اسلام با گشت و گذار و با تفریح و شاد زیستن مخالفتی ندارد؛ هرچند لهو باشد ولی نباید کشتن حیوان تفریحی شود و این آسیب روانی که نوعی سادیسم حیوان آزاری است فعلیت یابد.
مطالعه بر حکایات برخی از شکارچیان که آن را با طول و تفصیل فراوان نقل میکنند این حقیقت را آشکار میکند. آنان بیمارانی هستند که از کشتن حیوانات لذت بسیار میبرند، اما دین برای مهار آنان، چنین صید و این گونه بازی کردن با حیات موجودات را ممنوع کرده است.
۱٫ لقمان / ۲۰٫
۲٫ ر. ک : وسائل الشیعه، (اسلامیه) ج ۹، ص ۲۳۷٫
(۱۹۳)
روزی شخصی میگفت من صد و ده گنجشک را در دیگ گذاشتم و همه را با استخوانهایش خوردم. حال گرچه گوشت و استخوان گنجشک نرم است و خوردن آن برای قوت اشکالی ندارد، ولی همین که این همه گنجشک را اینچنین میخورد، وی قساوت دارد تا چه رسد به آن که کسی حیوانات را بکشد و آن را دور بریزد.
در شکار باید از افراط و تفریط دوری نمود برخی به شکار بی رویه حیوانات رو میآورند و از سوی دیگر، حتی برخی از کشتن حیوانات موذی در خانه نیز پرهیز دارند و مورچه، مگس و سوسک در خانه آنان پرورش مییابد. این در حالی است که خانه مسلمان باید از تمامی حیوانات؛ حتی مرغ و خروس و دیگر حیوانات اهلی و نیز از گربههای ولگرد خالی باشد؛ چرا که زندگی شهر نشینی چنین اقتضایی دارد و وجود آنان با پاکیزگی و بهداشت شهر و خانه منافات دارد، به عکسِ شرایط روستا که گریزی از آن نیست و گاه پرورش حیواناتی در خانه لازم است؛ البته امروزه با گسترش امکانات در روستاها، بیشتر آنها فضای زندگی شهری را به خود گرفته است.
برخی مسلمانان با آن که شعار «النظافة من الایمان»(۱) سر میدهند، متأسفانه کمتر به آن عمل مینمایند و گاه حریم خانه همچون فضای باغ وحش و لانه حیوانات است. بسیاری از بیماریهای تنفسی از حیوانات
۱٫ مستدرک الوسائل، ج ۱۶، ص ۳۱۹٫
(۱۹۴)
اهلی به انسان سرایت میکند. اگر چارهای از رد حیوانات درون خانه نیست مانند برخی از گربهها که خانه را تحت هیچ شرایطی ترک نمیکنند، باید آنان را به نوعی دور داشت و چنانچه ممکن نباشد، اداره بهداشت و مسؤولان ذی ربط آنان را بکشند و نباید احادیثی که آب دهان گربه را موجب شفا میداند بهانه برای حضور این حیوانات در خانه قرار داد؛ چرا که بزاق گربه با آن که آنتیبیوتیکی قوی است، باید بر اساس تجویز پزشک مصرف شود، نه به صورت خودسرانه. صنعت داروسازی باید داروهایی از بزاق مفید گربه فراهم آورد و آن را در اختیار بیماران نیازمند قرار دهد تا مصرف خودسرانه آن سبب نشود ویروسهای مضری وارد سیستم بدن شود.
لازم به ذکر است که حاکم اسلامی که ولایتی مشروع دارد میتواند برخی از شکارهایی که در شرع جایز است را ممنوع اعلام دارد؛ همانگونه که وی میتواند از قطع درختان جنگل جلوگیری کند تا جنگلها به کویر تبدیل نشود و محیط زیست در مخاطره قرار نگیرد.
اگر گفته شود صید لهوی در روایات در برابر سفر معصیت قرار گرفته، از این رو چنین شکاری حرام نیست و صید لهوی تنها موضوع برای عدم قصر است و حرمت آن را نمیرساند؛ همانگونه که جناب مقدس اردبیلی رحمهالله بر این عقیده است و کلام وی در جلدهای بعد میآید، در پاسخ باید گفت صید لهوی حرام است؛ هرچند لهو از آن جهت که لهو است حرام نیست و روایاتی که میفرماید: «إلاّ أن یکون علی صید أو فی
(۱۹۵)
معصیة اللّه» در مقام آن نیست که این دو را مقابل هم قرار دهد بلکه بر آن است که مصداقی از آن را بیان نماید؛ چرا که در روایات دیگر از آن در کنار سارق و محارب یاد شده است. همچنین باید توجه داشت که روش امامان معصوم علیهمالسلام این نیست که معارف و گزارههای دینی را به صورت آکادمیک و مدرسی به مردم آموزش دهند و در این روایات نیز بحث شکار لهوی برآمده از متن مردم و در کنار مردم ارایه شده و شکارچی لهوی با سارق، محارب و در کنار تابعان سلطان ظالم که از بزرگترین گناهان است آمده است و چنین شخصی دور از مسیر حق و کرامت انسانی دانسته شده است. افزوده بر این، در عرف آن زمان صید لهوی برای خود شکوهی داشته است و این روایات با این تعابیر میخواهد غرور این عمل را بشکند و آن را تقبیح سازد.
بارها گفتهایم که چنین احکامی مانند « وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیعَ» است که تنها به عنوان تمهید و مقدمهای برای بیان حکم حرمت رباست و شریعت بر آن بوده که بگوید ربا بیع نیست وگرنه ذکر آن لازم نبود؛ زیرا شریعت در پی مخالفت با عرف و سنتها نیست و بیع نیز سیستمی تجاری است ولی ربا ویروس خطرناکی است که نظام اقتصادی را به افول و مرگ میکشاند. در این مورد نیز اگر شریعت نمیفرمود شکار لهوی حرام است ما به اطلاق ادله عمل میکردیم و با توجه به: « سَخَّرَ لَکمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الاْءَرْضِ» میگفتیم هر کس میتواند به شوخی یا به جدی هر قدر که میتواند از حیوانات بکشد؛ اما دین صید لهوی را به سبب قساوت قلب و
(۱۹۶)
انقراض نسل یا کاهش بی رویه شمار حیوانات حرام کرده است. بنابراین آنچه حرام است صید لهوی است وگرنه، نه صید حرام است و نه لهو. فقیهان از لهو در بحث سفر برای صید لهوی سخن گفتهاند؛ در حالی که حرمت صید لهوی دلیل خاص دارد و صید خصوصیت مورد دارد و نمیشود آن را در لهوهای دیگر جریان داد و در اینجا با نفْس کشی روبهرو هستیم و نمیتوان بحث غنا و موسیقی را با آن در هم آمیخت.
شخصی که برای شکار لهوی به سفر میرود باید نماز خود را تمام بگزارد؛ چرا که شریعت برای این که بار مسافر سبک شود حکم به قصر و شکسته بودن نماز مسافر و کوتاه خواندن او داده و روزه را از او برداشته است، اما شکارچی لهوی مبتلا به سادیسم است و میخواهد آتش درون خود را با کشتن حیوانات فرو نشاند و از آن لذت ببرد و چنین شخصی با چنین خصوصیتی ارزش آن را ندارد که مشمول لطف ویژه شارع گردد و بر این اساس نباید نماز را در سفر شکسته بخواند و در این مورد، بحث بر سر لهو و لعب از آن جهت که لهو و لعب است نیست بلکه کشتن موجود زنده است که از آن جهت که لعب و لهو است حکم شارع را چنین تغییر میدهد و چنانچه کسی حیوانی را برای فراهم آوردن روزی خویش و خانواده خود شکار کند چنین حکمی را ندارد؛ چرا که چنین فردی بیمار نیست تا نسخه ویژه داشته باشد و نتواند از شرایط عمومی بهره ببرد. بیشتر افراد این حکم نیز شاهان و درباریان زمان صدور روایات و مستکبرانی خوشگذران بودند که با اهل بیت علیهمالسلام مقابله میکردند.
(۱۹۷)
البته، اصل هر نمازی دو رکعت است و رکعات بیش از آن از باب زیادت است و شریعت به مسافر که غایت حرامی ندارد اجازه میدهد دو رکعت زیادت آن را نگزارد اما انسان سادیسمی که از کشتن حیوانات دریغ ندارد، مشمول چنین حکم عامی نیست و باید دو رکعت زیادتی آن را نیز بخواند.
با دقت نظر در این روایات و واقعیت خارجی، درمییابیم که موضوع سخن در این روایات، گردش و تفریح نیست، بلکه بیماری روانی و مشکلات اجتماعی است که چنین حکمی را میطلبد. کسی که تیر و کمان یا تفنگ و فشنگی بر میدارد و بدون دلیل منطقی حیوانات را میکشد، انسان پلیدی است که باید از او پرهیز داشت. کشتن نفس حتی نفس حیوان، کاری بس قبیح است و ما از این معنا غفلت داریم: «مَنْ قَتَلَ نَفْسا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الاْءَرْضِ فَکأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعا»(۱). اسلام اجازه میدهد با حیوانات بازی شود، از آنها سواری گرفته شود اما کشتن آن در غیر مصرف خوراکی را اجازه نمیدهد و در کامیابی، آزار فراوان و اعمال سادیسمی و وحشیگری را ممنوع میشمرد و همین امر سبب میشود از وی در کنار دزد و جنایتکار یاد شود.
میتوان حیوان را آلت لهو قرار داد و با او بازی کرد یا پالان الاغی را برعکس گذارد و شادی نمود یا دو خروس را به جنگ هم برد؛ زیرا آلت
۱ـ مائده / ۳۲٫
(۱۹۸)
لهو بودن دلیل بر حرمت ندارد، بلکه کشتن موجود زنده بدون غرض خوراکی یا استفاده از حیوان یا برای دفع آزار وی حرام است. کسی که در فقه، شناخت کافی از موضوع و ملاک حکم نداشته باشد، در چنین مواردی دچار خطای فاحش میشود. با توجه به این توضیح، باید گفت لهو بودن غنا و موسیقی نمیتواند سبب حرمت آن گردد و لهو از آن جهت که لهو است و به سبب لهو بودن، حرام نیست.
فقیهان و حکم لهو
در فقه باب مستقلی برای بررسی حکم لهو گشوده نشده و در نتیجه، این امور جایگاه شایسته خود را نیافته است. از لهو در بحث نماز مسافر و کسی که برای سفر به شکار میرود یا در مکاسب به صورت طردا للباب، مطالبی بیان شده است. ما نظرگاه شیخ انصاری در رابطه با لهو را در جلد هفتم این کتاب که بحث از رقص را ارایه میدهد خواهیم آورد.
حرمت لهو؛ دلیل حرمت موسیقی
در ابتدای بحث لهو و لعب بیان نمودیم که فقیهان برای حرمت لهو و لغو دلیل خاص ندارند و به دلایل عامی که ذکر آن گذشت تمسک میکنند و بر آن هستند تا با این دلایل، حرمت غنا و موسیقی را ثابت کنند. ما در اینجا با تحلیل دقیق دلایل آنان، ثابت نمودیم که باطل، لهو و لغو، به خودی خود اشکالی ندارد و با این دلایل نمیتوان حرمت غنا و موسیقی را ثابت کرد. بله با وجود لوازم و عوارض گناهآلود، لهو و لغو نیز به تبع آن حرام میشود، اما این عارض و لازم است که آن را حرام میسازد و ذات
(۱۹۹)
لهو و لغو حرمتی ندارد، از این رو نمیتوان غنا و موسیقی را از این باب حرام دانست؛ مگر آن که عوارض سوء یاد شده؛ مانند غفلت از یاد خدا و اشتغال دایمی به باطل، لهو و لغو یا خدمت به استعمار و دنیای استکبار، با غنا و موسیقی همراه شود.
نتیجه بحث در لهو:
لهو امری بازدارنده و اشتغالآور است. لهوی اگر انسان را از حق غافل سازد و او را از انجام وظیفه و تکلیف باز دارد، حرام است.
ارشادی بودن آیات یاد شده
در پایان این بحث، باید به دو نکته توجه داد. یکی آن که آیات و روایاتی که لغو، لهو و باطل را بر میشمرد، چون از امور عقلانی و عقلایی سخن میگوید، همانند آیه: « أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ»(۱) است که ارشادی است و اوامر ارشادی تکلیفآور نیست. برای نمونه، در آیه اطاعت میفرماید: از خدا و پیامبر اطاعت کنید؛ اما نمیفرماید متعلق اطاعت چیست، و اوامری مانند: «صلّ» تکلیف را بر مکلفان ثابت میداند. در حقیقت «أطیعوا الله» میگوید مواظب باشید تا هر گاه متعلق اطاعت به شما رسید، آن را انجام دهید.
حجیت قدر متیقن فعل معصوم
فعل معصومان بر جواز به معنای اعم شامل وجوب، استحباب و
۱ـ نساء / ۵۹٫
(۲۰۰)
اباحه میشود و ترک فعل نیز بر کراهت یا حرمت آن دلالت دارد و چنین نیست که هر فعلی را که معصوم ترک نماید، پس حرام است، از این رو باید گفت درست است که ساحت معصوم علیهالسلام از هر لغو، لهو و باطلی دور است؛ زیرا او در اوج قله کمال قرار دارد، اما برای انسانهای عادی و خالی از عصمت، تا نهی و منعی از ناحیه شارع نرسد، انجام آن، حرام نیست.
نتیجه فصل حاضر:
قرآن کریم ذات غنا و موسیقی را امری اقتضایی میشمرد و قبح و حرمتی برای آن قایل نیست. بر این پایه، غنا و موسیقی به خودی خود امری مجاز است؛ مگر آن که در خدمت دستگاه باطل و ظلم قرار گیرد و صدای باطل شود یا مصداق لهوی گردد که مانع از وظیفه الزامی میشود یا به صورت افراطی به آن پرداخته شود و رعایت تناسبها نگردد. به دست آوردن تناسبها نیاز به ویزیت هر فرد به صورت جداگانه دارد، تا مرتبه کمالی و ساختار باطنی وی به دست آید و بر اساس آن، حکم غنا و موسیقی برای وی داده شود.
(۲۰۱)
(۲۰۲)