فصل سوم: غنا و موسیقی از دیدگاه قرآن کریم

فقه غنا و موسیقی

 

فقه غنا و موسیقی/ جلد ۲


 غنا و موسیقی و آیات منع

مطالبی که در جلد نخست گذشت، درآمدی بود برای ورود به بحث اصلی این کتاب، که همان بررسی حکم غنا و موسیقی از دیدگاه قرآن کریم و روایات است. برای دریافت حکم شرعی غنا و موسیقی، اولین و بهترین کار این است که آن را از صاحب شریعت خواهان شویم و به حضور قدسی تنها کتاب درست آسمانی او، قرآن کریم برسیم.

ما باید بدون پیش‌فرض‌های ثانوی، نخست، فقه و آیین خداوند را از متن قرآن کریم به دست آوریم. البته بدیهی است که پیش‌فرض‌های اولی در تحقیق بر هر موضوعی لازم است. همواره روش ما، هم در تحقیق و هم در تدریس، بر این بوده است که در هر دانشی و نیز در هر مسأله‌ای، نخست، نظر قرآن کریم را جویا شویم. این امر به‌ویژه در فقه ـ که در بحث‌های آن نسبت به قرآن کریم کم مهری می‌شود ـ بیش‌تر حایز اهمیت است. در این بحث نیز ما همین سنت حسنه را ادامه می‌دهیم. از موقعیت قرآن کریم، در تفسیر کبیر «هدی» سخن گفته‌ایم. چیزی که ما در پی آن هستیم این است که قرآن کریم باید در همه زمینه‌های علمی و عملی ـ به‌ویژه فقه و فتوا ـ تأثیرگذاری کامل و تام داشته باشد و باید باور کنیم دلالت همه

(۱۳)

آیات قرآن کریم ظنی نیست و می‌توان در بیش‌تر مسایل فقه، از قرآن کریم، پیش از روایات، استفاده نمود. باید برنامه زندگی فردی و اجتماعی و مبانی علمی و عملی هر عالم فقیه و مسلمانی در سایه بهره‌بری از قرآن کریم نقش زده شود و با گریز و دورداری افکار و اندیشه خود از قرآن کریم به بهانه‌های واهی اجمال و اهمال، تباهی و حرمان و دوری از حضور قرآن مجید را بر خود هموار نسازد. فقیه باید هم‌چون دیگر عالمان دینی در مقام پیدایش فتوا و احکام اسلامی ابتدا و به‌طور جدی اندیشه خود را در محضر قرآن کریم قرار دهد و با استفاده عملی، نقش قرآن را در فتاوای خود اهتمام ورزد و از قرآن کریم، به قرائت و تلاوت بسنده نکند. سخن ما این است که قرآن کریم کتاب قانون است و تنها کتاب تلاوت و قرائت نمی‌باشد و باید در همه زمینه‌های علمی و عملی و احکام و فتوا موقعیت اساسی خود را دارا گردد و به‌دور از افراط و تفریط، مورد استفاده تمام قرار گیرد تا صدق این معنا که قرآن مجید، کتاب برنامه‌ریزی زندگی هر مسلمانی و نیز کتاب علمی هر فقیه و عالم دینی است، معنا یابد.

عقیده ما این است که قرآن کریم کتابی ناطق است و خود را معنا می‌کند و نیاز به چیزی ندارد که آن را ناطق سازد و همه آیات آن محکم است. بله، هرجا که گفته‌خوان و مخاطب دارای ذهنی متشابه باشد، باید از روایات کمک گیرد تا معصوم ناطق، قرآن ناطق را برای وی بنمایاند و تشابه ذهنی او را برطرف سازد، از این رو، هیچ بشر عادی نمی‌تواند ادعا نماید از رجوع به معصوم بی نیاز است.

(۱۴)

همه آیات قرآن کریم محکم است و ذهن خواننده عادی و غیر متخصص که زبان نمی‌داند، تشابه دارد؛ از این رو قرآن کریم می‌فرماید: آنان که بیماری دارند به دنبال متشابهات می‌روند و در واقع، بیماری همان یافته‌های ذهنی نادرست آنان و اهتمام نداشتن به فراگیری زبان قرآن کریم می‌باشد. بنابر این نمی‌توان گفت قرآن کریم نطاق و زبان ندارد، بلکه قرآن کریم ناطق است و معصوم ناطق، مشکلات ذهنی خواننده را که مانع از فهم ژرفای قرآن کریم است برطرف می‌نماید، نه آن که معصوم ناطق علیهم‌السلام نطاق قرآن صامت گردد. بر این اساس، نباید پنداشت که تنها مخاطبان و گفته‌خوانان قرآن کریم حضرات معصومین علیهم‌السلام هستند و تنها آنان هستند که به فهم قرآن کریم نایل می‌آیند؛ بلکه قرآن کریم برای همه بندگان نازل شده و در موارد بسیاری به عموم آنان با تعبیر « یا أَیهَا النَّاسُ»! خطاب می‌کند. درست است که در قرآن کریم حقایق بسیاری است که دست بشر عادی به کنه آن نمی‌رسد، اما این گونه نیست که قرآن کریم کتابی صامت باشد یا بشر عادی از قرآن کریم هیچ برداشتی نداشته باشد؛ چرا که قرآن کریم کتاب هدایت تمامی بندگان است و بندگان بر اساس قوانین و آموزه‌ها و گزاره‌های این کتاب، محاکمه خواهند شد.

اعتقاد و باور یاد شده اعتقادی قرآنی، ولایی و شیعی است. به فرموده حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام : «وانّ القرآن ظاهره انیق وباطنه عمیق»(۱)، و چنین اقیانوسی غواص ماهری می‌طلبد که در آن وارد شود.

۱٫ نهج البلاغه (دوره چهار جلدی)، ج ۱، ص ۵۵٫

(۱۵)

بزرگ بودن اقیانوس برای آن نقص نیست؛ بلکه نقص از کسی است که شنا نمی‌داند. هر کس شنا نمی‌داند باید کنار ساحل بایستد و به قدر توان به آب نزدیک گردد یا دست در دست شناگری ماهر گذارد تا غرق نشود. بله غواصان ماهر این اقیانوس جز اولیای الهی و سفیران ربانی کسی نیست.


آیات اعتقاد به باطل

قرآن کریم به صورت مستقیم، آیه‌ای ندارد که غنا و موسیقی را تحریم نموده باشد، اما روایات تفسیری از چهار آیه یاد کرده‌اند که موضوع آن‌ها «قول زور = اعتقاد به باطل»، «شهادت زور = باطل» و «سخنان لهوی و گزاره‌های باطل» برای مبارزه با جبهه حق و تقویت جبهه باطل و «سخن باطل = اعتقاد به ظهار» است. موضوع این آیات به صورت کلی قصد نوعی باطل است. برخی فقیهان با توجه به روایات تفسیری که در ذیل این آیات آمده است، غنا و موسیقی را مصداق «قول زور» و دارای حرمت ذاتی دانسته‌اند. ما به همین مناسبت، روایات تفسیری را در همین جلد مورد بحث قرار می‌دهیم. هم‌چنین به مناسبت، باطل و واژه‌های همراه آن، یعنی لهو، لغو و لعب را از دیدگاه قرآن کریم به تحقیق می‌گذاریم. در ذیل این آیات، از روایات تفسیری که به آیات یاد شده استشهاد نموده‌اند و یا مرتبط با بحث است یاد می‌کنیم، اما روایات مستقل باب غنا و موسیقی را در جلد بعد می‌آوریم.

ما در جلد نخست گفتیم قرآن کریم انواع دستگاه‌های موسیقایی را ـ که البته ویژه این تنها کتاب آسمانی است ـ در خود دارد؛ چنان‌که برخی خوانندگان عربی، ترانه‌های خود را با سبک‌های قرآنی اجرا می‌کنند که از آن، در جلد سوم این کتاب، سخن خواهیم گفت. هم‌چنین در آن‌جا

(۱۶)

خواهیم گفت که برخی از حضرات معصومین علیهم‌السلام چنان قرآن کریم را با صوتی حزین و نیکو (و بر اساس دستگاه ویژه قرآنی) می‌خوانده‌اند که برخی با شنیدن آن، به غشوه می‌افتادند و برای این بحث، بابی مستقل در این‌جا نمی‌گشاییم.


آیات «قول زور»

آیات چهارگانه‌ای که از «قول زور» می‌گوید در سوره حج، آیات ۲۷ ـ ۳۱، سوره فرقان آیه ۴ و آیات ۶۳ ـ ۷۳ و در سوره مجادله آیه ۲ آمده است. ما هر یک از این آیات را به صورت جدا، مورد بحث قرار می‌دهیم.


۱٫ آیات سوره حج:

« وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یأْتُوک رِجَالاً وَعَلَی کلِّ ضَامِرٍ یأْتِینَ مِنْ کلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ. لِیشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَیذْکرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَی مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الاْءَنْعَامِ فَکلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ. ثُمَّ لْیقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْیطَّوَّفُوا بِالْبَیتِ الْعَتِیقِ. ذَلِک وَمَنْ یعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَیرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَکمُ الاْءَنْعَامُ إِلاَّ مَا یتْلَی عَلَیکمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الاْءَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ. حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَیرَ مُشْرِکینَ بِهِ وَمَنْ یشْرِک بِاللَّهِ فَکأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ»(۱).

ـ ای رسول، مردم را به ادای مناسک حج فرا خوان تا مردمان، پیاده و سواره به سوی تو گرد آیند تا منافع بسیار برای خود فراهم بینند و نام

۱ـ حج/ ۲۷ ـ ۳۱٫

(۱۷)

خدا را در روزهای معینی یاد کنند که ما آن را از بهایم روزی دادیم تا از آن تناول کرده و فقیران بیچاره را نیز طعام دهند. سپس مناسک حج و حلق و تقصیر را گزارند و هر نذر و عهدی که کردند را وفا کنند و طواف کعبه را گرد خانه عتیق بیاورند. این است احکام حج، و هر کس اموری را که خدا حرمت نهاده بزرگ و محترم شمرد، البته مقام وی نزد خدا عالی‌تر و بهتر خواهد بود. و چارپایان غیر آن‌چه بر شما تلاوت شد همه برای شما حلال گردید و از پلید حقیقی یعنی بت‌ها دوری کنید و نیز از قول زور دور شوید و خاص و خالص و بدون هیچ شایبه شرک، خدا را بپرستید که هر کس به خدا شرک آرد، گویا از آسمان افتاده است و مرغان در فضا بدنش را به منقار بربایند یا بادی تند او را به مکانی دور درافکند.


معناشناسی واژه «زور»

در لغت «زور» به معنای «عدل»، «میل» و «قصد» آمده است. البته قصد، هر دو معنای «رو کردن به چیزی» و «روی‌گرداندن از آن» را با توجه به حرف جری که با آن استفاده می‌شود، می‌دهد. برخی از لغویان گفته‌اند «زور» به معنای کذب و دروغ است، در حالی که چنین نیست و «زور» با دروغ متفاوت است و ترادف و دلالت تطابقی با آن ندارد، بلکه «الزور» به همان معنای «مائل عن طریق الحق» است که به آن «زور» و «تزویر» نیز گفته می‌شود؛ زیرا مایل از حق و فرد منحرف و رویگردان از راستی، بر آن است به گونه‌ای سخن گوید که دیگران کلام وی را پذیرا باشند. «یعدل به (بکلامه) عن طریقة تکون أقرب إلی قبول السامع»(۱).

 

۱٫ ر.ک : معجم مقائیس اللغة، ج ۳، ص ۳۶٫

(۱۸)

زائر را از آن جهت به این نام می‌خوانند که از جایی رویگردان شده و به طرف شخصی میل نموده است. پس نظر «مصباح المنیر» که آن را به معنای کذب می‌داند درست نیست(۱)؛ بلکه ماده زور در واقع «العدل عن الظاهر باطنا» است، نه تحسین ظاهر. شخص در ظاهر چیزی را می‌گوید، ولی در باطن از آن عدول می‌کند، اگرچه در ظاهر عدول از آن را نمی‌خواهد، و با این کار می‌خواهد تزویر نماید. مثل این که کسی به دیگری احترام می‌گذارد، ولی در باطن از او ناراحت است که به این کار «تزویر» و به این شخص «مزوِّر» می‌گویند.

کذب به معنای دروغ است و گفته دروغ مطابقت با واقع ندارد؛ ولی قول زور دروغی است که زخرف است، کذبی است که «حسنه فی الظاهر ویحسب أنه صدوق» وشخص می‌خواهد آن را راست و نیکو جلوه دهد.

واژه «زرتم» در آیه: « أَلْهَاکمُ التَّکاثُرُ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ»(۲) نیز از همین باب است. تفاخر برخی از اعراب به جایی رسیده بود که به زیادی شماره قبرهای مردگان خود نیز فخر می‌فروختند. آنان برای مرده‌های خود خیراتی نمی‌فرستادند و برای آنان استغفار و طلب بخشش نمی‌نمودند و از آنان در راستای خودنمایی و فخر فروشی خود بهره می‌بردند و می‌خواستند خود را زائر قبر آنان جلوه دهند و مراد از زرتم المقابر همین معناست و بدیهی است که این کار تزویر است. در این مورد

۱٫ ر. ک : المصباح المنیر، ج ۴، ص ۳۸۴٫

۲ـ تکاثر / ۱ ـ ۲٫

(۱۹)

زیارت اموات تحقق نپذیرفته و به اموات توجه نشده، بلکه تنها فخرفروشی بر قبرهای مردگان در نظر بوده است. با توجه به این معنا می‌توان گفت در «زور» نوعی نفاق و دو چهرگی وجود دارد. ریا و خودنمایی نیز از افراد «زور» است.

«زَوْر» مصدر «زُور» اسم بوده و نتیجه مصدر است، مثل غَسْل و غُسل که اولی مصدر و دیگری اسم مصدر است. زور دروغ نیست؛ بلکه انصراف از ظاهر به صورت پنهانی است. در سوره کهف آمده است: « وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا إِنْ هَذَا إِلاَّ إِفْک افْتَرَاهُ»؛ آنان که کفر پیشه کردند گفتند: این گفته بهتان، افک و افتراست. معنای «زور»، «زَوْر»، «زائر» «زیارت» همه از یک ماده است و هیأت آن در خصوصیات مشتق متفاوت می‌شود. زور لازم نیست دروغ باشد؛ زیرا کذب باید گزاره‌ای اخباری باشد تا صدق و کذب بپذیرد و نیز دروغ‌گو در پی راست جلوه دادن دروغ خود نمی‌باشد؛ اما زور می‌تواند از معانی انشایی باشد که کذب به آن راه ندارد. زور اعم از اخبار بوده و از افراد باطل و ظلم است.

با این توضیح، «زور» اعم از گزاره‌های کذبی است و می‌تواند قضیه‌ای صادق باشد. هم‌چنین «زور» افزوده بر گزاره‌های اخباری، شامل جملات انشایی نیز می‌گردد. افزوده بر این، «زور» می‌تواند خیر باشد یا شر. «زائر» در «زیارت» اگر قصد حق نماید زایر حق است و چنان‌چه عدول از حق داشته باشد، زایر باطل است. این ویژگی‌ها خود را در مشتقات این ماده نشان می‌دهد.

«تزاور» به معنای تقاصد است. این واژه در مورد اصحاب کهف آمده است: « وَتَرَی الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ کهْفِهِمْ ذَاتَ الْیمِینِ وَإِذَا غَرَبَتْ

(۲۰)

تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ»(۱). تزاور به معنای «مال»، «یمیل» و «تمیل» آمده است. خورشید از این سوی به آن طرف مایل می‌شد. در همه این مشتقات یک ماده وجود دارد.

نتیجه این بحث چنین می‌شود که «زور» را می‌توان به معنای «قصد» دانست و قصد گاه اخباری و گاه انشایی است. اخبار و انشا دو امر متباین است. کسی که گزاره‌ای را اخبار می‌کند، به حکایت آن بسنده می‌کند و فاعل در آن نقشی ندارد، ولی در امور انشایی فاعل تأثیرگذار است و مُنشی از نفس خود است که چیزی را شکل می‌بخشد و حکایت و نقل قول از دیگران، در آن دخیل نیست.


تحلیل رابطه موسیقی و قول زور

در ظاهر این آیات، چیزی که به صدا، صوت، غنا یا موسیقی ارتباط داشته باشد، دیده نمی‌شود، اما در احادیث شریف، «قول زور» به غنا تفسیر شده است. با این حال، کلام معصومین علیهم‌السلام را باید با درایت و فهم پذیرفت، نه به صورت تعبدی و بدون تأمل عقلی و تحلیل و آنالیز آن؛ چرا که پذیرش تعبدی و تقلیدی، از فقه و اجتهاد، به‌دور است. اگر این روایات، مورد ژرف پژوهی قرار نگیرد، همانند اهل سنت به این احادیث اشکال می‌کنند که روایاتی که شیعه از امامان خود به عنوان تفسیر قرآن کریم نقل می‌کنند، به قرآن کریم ارتباطی ندارد. به طور مثال، همین آیه از صوت و صدا سخنی نمی‌گوید، چگونه است که «قول زور» به غنا تفسیر

۱ـ کهف/ ۱۷٫

(۲۱)

شده است و ارتباط میان این دو به چیست؟ آیا غنا به گونه‌ای که فقیهان می‌گویند به درستی معنا نشده است. البته ما در جلد نخست، در بحث کلمه بودن صوت، اشاره‌ای به این مطلب داشتیم و در آن‌جا گفتیم صوت هم شکل دارد و هم معنا، از این رو مصداق کلمه است؛ بر این پایه، اگر معنای باطلی را انتقال دهد، مانند آن‌که در خدمت جبهه باطل، ظلم و جور قرار گیرد، مصداق کلمه باطل می‌شود.

بدیهی است تفسیر امامان معصوم علیهم‌السلام بدون دلیل و تطابق و بدون ملاک و معیار نیست. معصوم علیه‌السلام از متن قرآن کریم سخن می‌گوید و کلام وی دلالت و تطابق تام دارد. البته، تفاوت ما با حضرات معصومین علیهم‌السلام این است که آن حضرات با تحلیلی که در پیش خود دارند، این مطالب را از قرآن کریم استخراج می‌کنند، ولی این توان از عهده انسان عادی خارج است.

قرآن بحر عمیق است و دست آدمی به ژرفای آن نمی‌رسد؛ اما معصوم علیه‌السلام است که می‌تواند آن را به دست آورد. هر کس می‌تواند، باید «بسم اللّه» گوید و همت نماید و به تأمل و تحقیق در آن پردازد. هر کس به اندازه توان خود می‌تواند از این دریای بیکران بهره گیرد؛ گرچه بسیار دشوار و گاه هم‌چون درآوردن سوزنی از کف اقیانوس است.

برداشت ما نسبت به امامان معصوم علیهم‌السلام این است که هرچه می‌فرمایند از قرآن کریم است و قرآن، تمام وحی است. حال در بحث حاضر، از صدر و ذیل این آیات چیزی که به صوت، صدا و غنا ارتباط داشته باشد به دست نمی‌آید. قرآن کریم نیز بدون ملاک سخن نمی‌گوید و

(۲۲)

تمام کلمات ایشان بر اساس حکمت بیان شده و با دسته‌بندی بوده است. معصوم علیهم‌السلام که حکیم و علیم است از متن قرآن کریم به ما خبر می‌دهد و گریزی از آن نیست، و ما باید ایراد به دست نیاوردن این معنا را در خود جست‌وجو کنیم.


لزوم دوری از جبهه باطل و ظلم اعتقادی

در ابتدای این سوره سخن از قیامت است: « یا أَیهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیءٌ عَظِیمٌ»(۱)، و از مشرکان و مؤمنان یاد می‌کند و در پی آن به انجام مناسک حج فراخوان می‌شود.

در این آیات، بسیاری از مسایل حکمت نظری و عملی آمده است. مسایلی که کتاب‌های فلسفه و عرفان آن را در صفحات بسیاری و با پیچیده‌ترین عبارات توضیح می‌دهند، در این چند آیه بیان شده است.

« فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الاْءَوْثَانِ» حکمت نظری است. این آیه با ظرافت، «قول الزور» را به آن عطف نمی‌کند؛ بلکه دوباره می‌فرماید: « وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» که بیان حکمت عملی است و شامل کردار ناپسند و ظالمانه می‌باشد. در ادامه نیز از کفر تحذیر می‌دهد.


وجه تعبیر پرهیز از قول زور، نه زور

آیه شریفه در «قول الزور» از ظلم و معصیت پرهیز می‌دهد و مراد از آن انحراف از حق است. اما چرا انحراف از حق با «قول» خاطرنشان شده است! باید گفت این انتخاب، نکته‌ای دارد که انسان را به تعجب وا

۱ـ الحج / ۱٫

(۲۳)

می‌دارد و تدبر و دقت در آن، اندیشه را در برابر عظمت قرآن کریم به تسلیم فرود می‌آورد. توضیح این که گاه کسی ظلم می‌کند؛ اعم از آن که ستم وی به قصور و کوتاهی ناخواسته از او سر زده باشد و چه به تقصیر یا به عمد، اما در هر حال وی به ستم و ظلم اعتقادی ندارد؛ ولی گاه هست که ستم‌گر به ظلم خود باور و اعتقاد دارد. حال آیه شریفه به همین نکته رهنمون می‌دهد؛ چرا که «قول» به معنای اعتقاد است.

قرآن کریم نمی‌فرماید: «واجتنبوا الزور»؛ چرا که انسان عادی از آن جهت که انسان عادی است به گناه صغیره یا کبیره و به قصور یا تقصیر گرفتار می‌آید و حتی گاه اولیای خدا از غیر معصومین علیهم‌السلام نیز از این مشکلات مصون نمی‌مانند؛ از این رو نمی‌توان آدمیان را به پرهیز از «زور» و ناراستی دعوت کرد؛ اگرچه این امر در جای خود حایز اهمیت است؛ اما آن‌چه مهم است و باید از آن پرهیز داشت «قول زور» است؛ اعتقاد و افتخار به ظلم و اعتماد داشتن بر ناراستی است که بسیار زشت است.


ظلم اعتقادی

قرآن کریم مردم را به دوری از ظلم اعتقادی سفارش می‌کند و از افتخار بر ستم پرهیز می‌دهد. گاه ستم‌گران جنایت‌های بسیاری انجام می‌دهند اما آن را با لطایف الحیل به دیگران نسبت می‌دهند و ساحت خود را از پسند ظلم و اعتقاد به آن پاک می‌شمرند؛ بلکه باور به ظلم را قبیح می‌دانند. پس« وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»؛ یعنی مبادا به ظلم افتخار کنی و به

(۲۴)

آن معتقد باشی و آن را به سالوس اظهار نمایی! چرا که این امر با بنای دین سازگار نیست.

اعتقاد به ظلم، غیر از ظلم است. همه گرفتار نوعی از ظلم هستند ولی اعتقاد به ظلم در آنان وجود ندارد و قرآن کریم از آن پرهیز می‌دهد تا کسی به چنین مشکلی دچار نگردد.

اگر کسی به کوچک‌ترین ذره‌ای از ستم بر بندگان خدا و یا در حق کسی راضی باشد از زمره ستم‌گران دانسته می‌شود. اگر کسی (نعوذ باللّه) به ظلم شمر خرسند باشد، او نیز شمری است که در لشگر یزید شمشیر می‌زند. قرآن کریم تأکید بر حکمت نظری را پیش می‌اندازد و سپس مصادیقی از حکمت عملی را بیان می‌دارد و این امر می‌رساند که اندیشه مقدم بر عمل است و تا اندیشه‌های نظری تصحیح نگردد کردار آدمی شکل درست و صورت راست خود را نمی‌یابد و از کژی و کاستی به دور نیست و حکمت و عرفان نظری است که بنای حکمت عملی را راست می‌نماید.


سقیفه؛ آغازگاه ظلم

«وثن» به معنای بت است و بت‌پرستی مصداق ظلم و ناراستی است. ظلم مسأله‌ای تاریخی است و همواره کسانی در برابر اعتقاد به خدای یگانه موضع می‌گرفتند. دوری از بت‌پرستی و قول زور در قرآن کریم جایگاه مهمی دارد و از بالاترین شعایر قرآن به شمار می‌رود و بلندای آن چنان است که بحث موسیقی و غنا فرد بسیار کوچکی از آن است. آغازگاه

(۲۵)

ظلم، انحراف از مسیر امامت و ولایت و دست یازیدن به ریختن خون امام و ولی خداست و بالاترین مصداق عملی و ناهنجار آن تراژدی کربلاست. بسیاری از این ظلم‌ها از انسان‌های مقدس‌مآب ریشه می‌گیرد، و زشت‌ترین فرد آن، ابن‌ملجم مرادی است که صدای نماز او به قلب قطام نیز راه یافت و چنین نیست که ابن‌ملجم شراب‌خوار، قمارباز یا نوازنده باشد.

نسبت‌های دروغ یا تهمت بر دشمنان، اولیای الهی را بالا نمی‌برد، بلکه به عکس، آنان را از جایگاه والایی که دارند تنزل می‌دهد؛ چرا که اگر دشمنان آنان به این پستی بوده‌اند، برخی می‌گویند، پس حضرات معصومین (نعوذ باللّه) خیلی ضعیف بوده‌اند که از چنین افرادی شکست خورده‌اند. در روان‌شناسی آمده است کسانی برای شکست دشمن دست به دامن تهمت می‌زنند که انسان‌های ضعیفی هستند و از مبارزه تن به‌تن و رو دررو می‌ترسند. این کار بر خلاف مرام خدای متعال و اولیای اوست؛ چرا که آنان در مبارزه با دشمن، همیشه، جوان‌مردانه و با حریت از قوی‌ترین نقطه پیکار در آوردگاه وارد می‌شوند و او را از همان جا بر زمین می‌زنند.

دشمنان اولیای خدا همه از «ائمه کفر» بوده‌اند و خداوند نیز هرچه داشته در تیر کفر آنان نهاده است؛ از این رو این گروه را حتی آتش جهنم نیز نمی‌تواند بسوزاند؛ بلکه «تابوت من النار» برای اینان لازم است. دشمنان اهل بیت علیهم‌السلام را نباید کوچک شمرد؛ چرا که این کار موجب غفلت ما می‌شود. دشمنان آن حضرات در کفر خود چنان حرمان شگرفی داشته‌اند که در مقابل شخصیتی مانند حضرت امیر مؤمنان علیه‌السلام می‌ایستند. اینان

(۲۶)

کسانی هستند که پیش از نطفه با امامت و ولایت مشکل داشته‌اند. کسانی که « قُلُوبُنَا غُلْفٌ»(۱) و « عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ»(۲) وصف آنان است.


توحید و عدالت

در این آیه شریفه، دو گزاره کلی و حقیقی وارد شده است که اساس دین و حکمت را تشکیل می‌دهد. یکی « فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الاْءَوْثَانِ» و دو دیگر: « وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» است و ای کاش این دو گزاره در بالای سردر سازمان ملل نوشته می‌شد.

اجتناب از اوثان و دوری از بت‌پرستی، همان رسیدن به توحید و معرفت است و با این بیان، حکمت و عرفان نظری تمام می‌شود؛ زیرا چیز دیگری در حکمت نظری جز رسیدن به توحید شخصی حضرت حق وجود ندارد. با تابش نور توحید در قلب و چیرگی آن بر همه اعضای رئیسی، همه حکمت عملی که شاخص آن عدالت و دوری از ظلم و کژی و ناراستی است شکل می‌گیرد؛ اما بت‌پرستی و انحراف از توحید و رو آوردن به ظلم و ناراستی، ریشه همه بدی‌هاست و با میل به آن، همه بدی‌ها رخ می‌نماید.

کسی که بت‌پرستی نکرده و مشرک نگردیده است، اعم از این که بت ساخته شده از سنگ و چوب و خرما باشد یا بت‌های نفسی و ذهنی که واژه «اوثان» هر دو گونه آن را شامل می‌شود، در مرحله‌ای از عصمت واقع گردیده است.

۱٫ بقره / ۸۸٫

۲٫ بقره / ۷٫

(۲۷)

«قول زور» معنایی عام دارد و بدعتی که به انحراف در دین وارد شده است نیز فردی از آن است. «قول زور» اعتقاد و باور به ظلم و پسند داشتن آن است و قایل به سخنی به معنای معتقد و باورمند به آن است. بر این اساس، قول زور به معنای معصیت و گناه است و غنا در روایات از آن جهت به «قول زور» تفسیر شده که غنا و موسیقی نوعی اعتقاد به باطل و دستگاه ظلم حاکم بوده است. تحلیل تاریخی این گزاره، در جلد سوم می‌آید. با مطالعه آن تحلیل تاریخی که فضای اندیشاری روایات و مذاق آن را به دست می‌دهد، به‌خوبی دانسته می‌شود غنا و موسیقی در آن زمان، گویاترین صدای باطل و دستگاه خلفای جور بوده است که با آن به مقابله با صاحبان ولایت و حضرات معصومین علیهم‌السلام می‌رفتند؛ چنان‌که امروزه می‌توان اپوزیسیون خارج‌نشین را تنها در هنر موسیقی، خلاصه کرد و آنان با موسیقی خویش زنده هستند.


موسیقی براندازنده حق

در این بحث، مهم این است که تحلیل شود که غنا چیست و چرا از گناهان است و از این رو «قول زور» به آن تفسیر شده است. آیه می‌فرماید: قول یعنی اعتقاد و «قول زور» به معنای اعتقاد و باور به ظلم است و غنایی که از آن نهی شده است مطلق صوت نیست، بلکه صوتی است که به گونه‌ای اعتقاد به باطل و دستگاه ظلم را برساند. البته، صوت یا کلمه‌ای را می‌توان مصداق «قول زور» دانست که اعتقاد باطلی را در بر داشته باشد. برای نمونه، معنای آن کلمه، اندراس و تعطیلی دین و انصراف مردم از

(۲۸)

معصوم علیه‌السلام را لازم داشته باشد و مصداق « یصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» گردد.

گفته شد «قول زور» عمل به ظلم از روی اعتقاد است. بر اساس این معنا نه تنها غنا و موسیقی، بلکه هر صدایی هرچند صدای داودی باشد در صورتی که «یصدّون عن سبیل اللّه» گردد و دین را به اندراس کشاند، حرام و معصیت است. با این تحلیل، غنای حرام، موضوع، محتوا و ماده صوت را منظور دارد. با این روایات، به هیچ وجه نمی‌توان ذات صوت غنایی را حرام دانست و برای اثبات حرمت ذات صوت غنایی که محتوایی ضد دینی و خلاف ارزش‌های دینی ندارد، باید دلیل دیگری آورد.

نمونه این گفته، صدای مؤذنی است که به گونه‌ای اذان می‌گوید که مردم را از نماز و دین می‌گریزاند. وی موضوع «قول زور» و «یصدون عن سبیل اللّه» است و کار وی حرام است.

اگر ترجیع یا مد خواننده‌ای نیز دین را به تعطیلی بکشاند، همین حکم در مورد آن جاری است و سخنرانی فردی نیز با داشتن پی‌آمد گفته شده همین تحلیل را دارد.


شمول قول زور: هرگونه تأیید باطل و جور

«قول زور» یعنی اعتقاد باطل. هر کرده باطلی برآمده از باور باطلی است و اعتقاد، خود را در قالب عمل می‌نمایاند. «قول زور»؛ یعنی عمل باطلی که از روی اعتقاد به بطلان باشد. به طور نمونه، پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله

(۲۹)

فرموده است: «نماز بگزارید همان‌طور که من نماز می‌گزارم(۱).» ولی چنان‌چه یکی هم پیدا شود و بگوید: «من می‌گویم به صورت دیگر نماز بخوانید»، کلام او قول زور یا باطل است. بدعت‌ها از افراد «قول زور» است. اعتقاد به باطل یعنی آن که باطل به جان او گره خورده است و در بدعت هم امر چنین است؛ ولی بسیاری از موارد با این که گناه صورت می‌گیرد، رضایت و اعتقاد به باطل در کار نیست. مانند این‌که ممکن است کسی پنجاه سال گناه کند، ولی خود را همیشه شرمنده حق ببیند. در این جا قول زور مصداق ندارد و شامل این افراد نمی‌شود. همان‌طور که در قرآن کریم، قول زور کنار حکمت نظری آمده، شامل امامان کفر می‌گردد؛ چنان‌چه خطاب این کلام، خطاب به امامان کفر و شرک در مکه می‌باشد.

البته ما اکنون در مقام آن نیستیم که بگوییم صوت از این محدوده خارج است؛ بلکه سخن ما این است که داخل نمودن صوت در قول زور دلیل می‌خواهد؛ ولی قدر یقینی آن، هر گونه محتوای باطل است. اگر محتوای باطلی حتی با بهترین صداها همراه شود، باز حرام است؛ چون بدآموزی و اندراس دین را به همراه دارد و از مصادیق و افراد قول زور قرار می‌گیرد و فقیهان نیز همواره با این گفته، هماهنگ می‌باشند؛ اما سخن این است که اگر صوتی با محتوایی دین‌پسند ارایه شود، آیا مصداق غنای

۱٫ ر. ک : عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۲۰٫

(۳۰)

حرام است یا خیر؟

با توجه به این آیه و روایاتی که «قول زور» را به غنا معنا نموده، باید گفت، قدر متیقن غنای حرام و باطل، غنایی است که دارای محتوا و ماده ضد دین، باطل و برخلاف فرهنگ امامت و ولایت باشد و به‌گونه‌ای در خدمت جبهه باطل و تأیید آن قرار گیرد و هر غنای دیگری از این قدر متیقن خارج است.


اعتقاد به باطل در ظاهر دین‌مداری

در این جا لازم است به نکته‌ای توجه داده شود و آن این که هرگونه ایستادگی در مقابل آموزه‌های دین و وارد آوردن اشکال بی‌مورد به گزاره‌های دینی با باور به آن، مصداق «قول زور» است؛ اگرچه قایل به آن، داعیه دین‌داری و دین‌مداری داشته باشد. گاه شخصی سالیان درازی در گناه، زشتی و شراب‌خواری زندگی می‌کند و دهان خود را به نجاست آلوده می‌سازد؛ ولی رفته رفته، همه را با استغفار و بازگشت، پاک می‌سازد؛ اما چه بسا فردی که اهل نماز شب و تهجد است؛ ولی چون به باطل اعتقاد دارد و در مقابل دین می‌ایستد، نجس و کافر می‌شود و عمری را در خیال باطل سپری می‌کند و گمان می‌برد که چیزی می‌داند و به دین اعتقاد دارد. حال، اگر چنین انسانی با باور به این اعتقاد بمیرد، هرچه مرده‌شور بر روی او آب بیش‌تری بریزد، بر نجاست او افزوده می‌شود و فریاد ملایکه بر نجاست او بلند می‌گردد! اعتقاد باطل انسان را به نجاست می‌کشاند تا جایی که به بدن، تابوت، گور و کفن او نیز سرایت می‌کند و آن را نجس می‌سازد. آن‌جاست که ملایکه خدا از سادگی مرده‌شوری که گمان می‌کند این مرده با غسل او پاک شده و طیب و طاهر آماده رفتن به بهشت می‌گردد به خنده می‌آیند.

آن شراب‌خوار عملی فاسد دارد، اما این شخص، اعتقاد ناپاک. از عمل زشت می‌توان از درگاه خدا طلب آمرزش نمود و گفت خدایا!

(۳۱)

نفهمیدم و گناه کردم، تو خود می‌دانی که من دشمن تو و اولیایت نبودم؛ بلکه این جهل من بود که مرا تا به این‌جا کشانید! اما فرد مدعی که عمل او بر طبق عقیده فاسد وی است و بر آن اصرار دارد، راه نجاتی ندارد و چنین کسی استحقاق عقوبت را می‌یابد.

گاه اعتقادی باطل، عبادت بسیاری را بر باد می‌دهد، آن‌گاه است که جز حسرت چیزی باقی نمی‌ماند و جز آه صدایی از دل بر نمی‌آید. آن‌جاست که شراب‌خواران توبه‌کار به او می‌گویند: اگر ما دهان خود را آلوده نمودیم، به یک یاد حق آن را پاک کردیم؛ چون گناه ما از سر جهل و غفلت بود و هم خدا را دوست داشتیم و هم گناه را، منتهی چون نفس ما پلید بود، توان مقابله با آن را نداشتیم و از او شکست خوردیم؛ اما شما چون عقیده‌های باطل به جانتان گره خورده، دیگر نمی‌توانید آن را باز کنید. آن‌گاه است که این دسته نمی‌دانند از خجالت چه کنند، از حق خجالت کشند یا از این شراب‌خواران! باید به خدا پناه برد و از او یاری خواست که هر گونه عقیده باطل را از نهاد آدمی دفع و رفع نماید. این مشکل در اهل علم و دانشمندان دینی و به‌ویژه دانشمندان غیر دینی و آنان که با خواندن چند کتاب عربی و فارسی، بدون قدرت استنباط، خدا را بنده نیستند، آسیبی جدی است. باید در استنباطِ حکم، دقت کامل را داشت تا حکمی برخلاف دیدگاه شریعت و آیین خداوند متعال داده نشود و حرامی حلال یا حلالی حرام نگردد.

فقیه نباید گمان برد تنها در مقابل حرام‌هایی که حلال نموده مسؤول است و باید فردای قیامت در برابر آن پاسخ‌گو باشد، بلکه برای

(۳۲)

حلال‌هایی که حرام می‌نماید نیز باید پاسخ‌گو بود؛ زیرا حلال‌های خداوند به منزله اهرم حرکت و چاشنی رشد مردم و از علل دین گروی آنان است. از این رو باید در استنباط فتاوا خود را از هر حب و بغض شخصی و سلایق و علایق خطی و فرقه‌ای خالی نمود. در اجتهاد از منابع شرعی باید آهنگ آن را داشت که نگره دین را به دست آورد و نه این که در پی گفتن کلام خود بود. مجتهد باید ترجمان صادق دین باشد و بتواند سوگند یاد نماید تمام قدرت و توان خود را برای کشف احکام الهی به کار برده و چنان‌چه موردی را به خطا رفته از توان او خارج بوده است. در این صورت است که خداوند او را مستضعف می‌خواند؛ ولی اگر انسان چهار فصل زندگی کند و در فصلی عسری و سخت‌گیر و در فصلی دیگر یسری و آسان‌گیر باشد و خود را دلال مظلمه مردم نماید، بداند که پاسخی برای فردای خود در پیشگاه خداوند ندارد. مجتهد باید تلاش نماید هرچه را که فهم او از دین است بیان کند؛ خواه حکمی که استنباط نموده حلال باشد یا حرام و این که آیا مردم به این حکم عمل می‌کنند یا خیر، وی ضامن آن نیست.


۲٫ آیات سوره فرقان

« وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَی الاْءَرْضِ هَوْنا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَما. وَالَّذِینَ یبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدا وَقِیاما. وَالَّذِینَ یقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کانَ غَرَاما. إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرّا وَمُقَاما. وَالَّذِینَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ یسْرِفُوا وَلَمْ یقْتُرُوا وَکانَ بَینَ

(۳۳)

ذَلِک قَوَاما. وَالَّذِینَ لاَ یدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَها آَخَرَ وَلاَ یقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلاَ یزْنُونَ وَمَنْ یفْعَلْ ذَلِک یلْقَ أَثَاما. یضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یوْمَ الْقِیامَةِ وَیخْلُدْ فِیهِ مُهَانا. إِلاَّ مَنْ تَابَ وَآَمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحا فَأُولَئِک یبَدِّلُ اللَّهُ سَیئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکانَ اللَّهُ غَفُورا رَحِیما. وَمَنْ تَابَ وَعَمِلَ صَالِحا فَإِنَّهُ یتُوبُ إِلَی اللَّهِ مَتَابا. وَالَّذِینَ لاَ یشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما. وَالَّذِینَ إِذَا ذُکرُوا بِآَیاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یخِرُّوا عَلَیهَا صُمّا وَعُمْیانا»(۱).

و «عباد الرحمان» کسانی هستند که به فروتنی بر روی زمین گام بر می‌دارند، و هرگاه بندگان نادان به آنان عتابی کنند، با سلامت نفس و خوش زبانی آنان را پاسخ گویند، آنان کسانی هستند که شب را به سجده و نمازگزاری برای رضای خدا به روز آورند. آنان همواره به ناله و دعا می‌گویند: خدایا، عذاب دوزخ را از ما بازدار که عذابش سخت آدمی را به هلاکت اندازد و همیشگی است. آن‌جا قرارگاهی بد و منزلی ناخوش است. کسانی که به گاه انفاق و بخشش به فقیران راه اسراف نگیرند و نیز بخل و امساک روا ندارند بلکه در احسان میانه روی و اقتصاد دارند. و آنان هستند که شریکی را برای خداوند بر نگیرند و نفس محترمی را که خدا حرام نموده به قتل نمی‌رسانند و هرگز به زنا روی نمی‌آورند که هر کس چنین کند کیفر آن را خواهد دید و عذاب وی در قیامت دو چندان شود و با ذلت و خواری در جهنم جاودان و ابدی گردد مگر کسانی که از گناه توبه کنند و با ایمان

۱ـ فرقان/ ۷۳ ـ ۶۳٫

(۳۴)

به خدا کرداری نیک را انجام دهند پس خداوند گناهان آنان را به نیکی تحویل برد و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است و هر کس توبه کند البته توبه‌اش به درگاه خداوند خواهد رسید. و آنان هستند که به باطل شهادت ندهند و هرگاه به کرده‌ای لغو درگذرند کریمانه از آن درگذرند و آنان هستند که هرگاه آیات الهی را یادآور شوند با کری و کوری به آن ننگرند تا بر مقام ایمان و معرفت آنان بیفزاید.


نهی از شهادت زور (باطل)

قرآن کریم در این آیات، اوصاف بندگان خدا و «عباد الرحمن» را چنین نقل می‌کند: آنان با شنیدن آیات الهی به رو نمی‌افتند تا کورکورانه و بدون تأمل عقلی آن را بپذیرند؛ بلکه می‌اندیشند و دقت و توجه به آیات الهی دارند و سخن خداوند را از این جهت که سخن خداست و با تعبدی که از سر تحقیق و جست‌وجو نباشد، نمی‌پذیرند؛ چنان‌که خداوند می‌فرماید: « فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِنْ فُطُورٍ»(۱)؛ بله، آدمی هرچه بیش‌تر در قرآن کریم تأمل کند، به انسجام فکری و نظام محکم آن آگاهی بیش‌تری می‌یابد و پی می‌برد که نمی‌تواند اشکالی به حضرت حق بگیرد، ولی این دلیل نیست که هرچه شنید متعبدانه بپذیرد و در تعبد خود نیز هزاران شک داشته باشد و با کم‌ترین تلنگری از ناحیه شکاکان، در دین خود بلغزد. چنین شخصی با شنیدن هر چیزی ـ به تعبیر قرآن کریم ـ به رو می‌خوابد و آن را می‌پذیرد. به رو خوابیدن، تعبیر دیگر «یخرّون» در این آیه است که از لطایف قرآن به شمار می‌رود. کسی که به رو می‌خوابد، جایی را نمی‌بیند و

۱ـ ملک / ۳٫

(۳۵)

به چیزی دقت و توجه نمی‌کند. تعبدی که برآمده از تعقل نباشد، حماقت است. آیات و روایات، اساس عقلانی دارد، اگرچه عقل جزیی؛ به‌ویژه اگر توان تحفظ بر مسیر منطقی اندیشه را نداشته باشد، به ژرفای آن دسترسی ندارد و معنای تعبد صحیح نیز همین است.

قرآن کریم از دیگر صفات «عباد الرحمن» را آن می‌داند که از «شهادت به زور» دوری می‌جویند و هرگاه لغوی به آنان رسد، با کرامت و وقار از آن در می‌گذرند. اما سخن اصلی این است که مراد آیه شریفه از « وَالَّذِینَ لاَ یشْهَدُونَ الزُّورَ» چیست؟


نظرگاه «المیزان» و نقد احتمال معنایی کذب

مرحوم علامه طباطبایی با نگارش کتاب «المیزان»، در دانش تفسیر تا به امروز، از همگنان خود سرآمد است و این کتاب جایگاهی بس والا دارد؛ اما این موضوع، مانع از نقد عالمانه این کتاب که کمکی به برتر شدن شأن دانش تفسیر است، نمی‌گردد. در نقد علمی نمی‌توان گفت در «المیزان» مشکلی وجود ندارد و همه گزاره‌های آن صادق است. خداوند در رویکرد به آیات خود سفارش می‌کند که خردمندانه عمل نمایید و پذیرش کوکورانه نداشته باشید، با این وصف، در مواجهه با کتاب‌های دیگر، این امرْ ضرورت مضاعف دارد.

هر کس که معصوم نباشد، خالی از اشکال نیست؛ گرچه نباید رنج زحمت‌کشان میدان دانش را نادیده گرفت و امید است در رنجی که برده‌اند، مأجور باشند. ایشان می‌نویسد:

(۳۶)

قوله تعالی: « وَالَّذِینَ لاَ یشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما»؛ قال فی مجمع البیان: «أصل الزور تمویة الباطل بما یوهم أنّه حق». انتهی. فیشمل الکذب وکلّ لهو باطل کالغناء والفحش والخناء بوجه، وقال أیضا: «یقال: تکرم فلانا عمّا یشینه إذا تنزّه وأکرم نفسه منه.» انتهی.

وقوله: « وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما»؛ اللغو ما لا یعتدّ به من الأفعال والأقوال لعدم اشتماله علی غرض عقلائی، ویعمّ ـ کما قیل ـ جمیع المعاصی، والمراد بالمرور باللغو المرور بأهل اللغو، وهم مشتغلون به.

والمعنی: وإذا مرّوا بأهل اللغو وهم یلغون مرّوا معرضین منزّهین أنفسهم عن الدخول فیهم والاختلاط بهم ومجالستهم(۱).

مرحوم علامه، به نقل از «مجمع البیان» گوید:

کلمه زور در اصل به معنای جلوه دادن باطل به صورت حق است.

ایشان در برداشت از این کلام و با توجه به دیدگاهی که از روایات برگرفته است، از معنای اصل کلمه باز می‌ماند و می‌فرماید:

بر اساس گفته صاحب مجمع البیان، کلمه زور شامل دروغ و هر لهو دیگری مانند غنا، دریدگی و ناسزا نیز می‌شود.

ایشان هیچ یک از دو احتمال را ترجیح نمی‌دهد تا نظر خود را به دست دهد. این مفسر گران‌قدر با احتمال نخست، کلام صاحب «مصباح المنیر» را نقل نموده است؛ زیرا ایشان قایل است مراد از «زور» کذب

۱ـ المیزان، ج۱۵، ص۲۴۳٫

(۳۷)

است؛ و پیش از این گذشت که این معنا درست نمی‌باشد و نقد آن را بیان نمودیم؛ زیرا «زور» به معنای قصد است و قصد اعم از انشا و اخبار است؛ اما کذب تنها گزاره‌های اخباری را در بر می‌گیرد.

هم‌چنین در این دو احتمال، باید احتمالی را برگزید که هر دو جمله را از لحاظ اِخباری و انشایی هم‌سنخ سازد تا قابل عطف به یک‌دیگر گردد و کاربرد لفظ در بیش از یک معنا را پیش نیاورد؛ چنان‌چه ایشان در ذیل آیه می‌پذیرد که تنها یکی از این دو معنا را می‌توان آورد و خاطرنشان می‌سازد که ذیل آیه با معنای دوم سازگارتر است. ایشان در تبیین ذیل آیه می‌فرمایند: « وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما»؛ مراد از لغو هر گفته و کرده‌ای است که غرض عقلایی نداشته باشد و قول زور همان لغو است. البته این دو واژه نمی‌تواند ترادف داشته باشد تا کتاب الهی که بر ایجازگویی اصرار دارد از تکرار خلل‌آور و ملال‌انگیز مصون بماند.


زور؛ قصد باطل

«الزور» در آیه «وَالَّذِینَ لاَ یشْهَدُونَ الزُّورَ» به معنای «باطل» است و آیه چنین ترجمه می‌شود که بندگان رحمان کسانی هستند که شهادت باطل نمی‌دهند. شهادت باطل انشاست و شاهد باید نخست شهادت را قصد کند.

اگر در آیه به جای لغو، لهو می‌آمد، هر باطلی از جمله غنا را در بر می‌گرفت؛ اما لغو با غنا سازگاری ندارد و در این صورت نمی‌شود آن را به معنای شهادت باطل دانست، اما با توجه به استفاده از واژه «لغو» نمی‌توان معنایی را که علامه قصد دارد، به دست آورد.

(۳۸)


شناسه لغو در المیزان

ایشان در تعریف «لغو» می‌فرماید:

«ما لا یعتدّ به من الأفعال والأقوال لعدم اشتماله علی غرض عقلائی، ویعمّ ـ کما قیل ـ جمیع المعاصی».

لغو کار باطلی است که غرض عقلایی ندارد و همه گناهان ـ چنان‌چه گفته شده ـ لغو است.

البته چنین نیست که همه معاصی لغو باشد؛ زیرا غرض عقلایی نداشتن، غیر از نداشتن غرض است، بله باید گفت: همه معاصی باطل است؛ چرا که همه موارد لغو، غرض شیطانی ندارد، اگرچه رحمانی نیز نمی‌باشد. در لغو، غرض عقلایی وجود ندارد و شخص از روی غفلت و یا ناخودآگاه مشغول انجام کاری است. باید دقت داشت که داخل نمودن غرض شیطانی در فعل، چندان راحت نیست. به طور نمونه، شخصی که تسبیح در دست دارد و مشغول بازی است، اگر برای سالوس و ریاکاری، ذکر بگوید، کار حرام مرتکب شده و غرض خویش را شیطانی ساخته است.

ترتب غرض شیطانی بر فعلی آن را معصیت و باطل می‌سازد، و داشتن غرض رحمانی آن را نیک و نداشتن غرض عقلایی، آن را لغو می‌سازد. لغو نازل یافته باطل است که توجه را ندارد.

هم‌چنین دقت شود که همه لغوها گناه نیست. لغو در موردی است که ظهور آن غرض عقلایی ندارد و ممکن است حرام نباشد و کارها و سخنانی را در بر می‌گیرد که غرض مهم و قابل اعتنا ندارد. کسی که با

(۳۹)

چشم و گوش خود به عادت بازی می‌کند، کار لغو می‌کند و غرض نیز دارد؛ ولی غرض عقلایی ندارد. البته، لغو در پاره‌ای از موارد حرام است.

میان لغو و باطل نیز تفاوت است. هر لغوی باطل است؛ ولی هر باطلی لغو نیست. باطل، معصیت و غرض شیطانی را نیز در بر می‌گیرد؛ از این رو، رابطه این دو عام و خاص مطلق است و لغو در دامان باطل قرار می‌گیرد. با این وصف، گفته علامه، که مفعول‌به بودن «الزور» با ذیل آیه سازگارتر است، درست نیست؛ آن‌جا که می‌گوید:

فقوله: « وَالَّذِینَ لاَ یشْهَدُونَ الزُّورَ» إذا کان المراد بالزور الکذب فهو قائم مقام المفعول المطلق، والتقدیر: لا یشهدون شهادة الزور وإن کان المراد اللهو الباطل کالغناء ونحوه کان مفعولاً به، والمعنی لا یحضرون المجالس الباطل، وذیل الآیة یناسب ثانی المعنیین.

اگر مراد از «زور» دروغ باشد، «الزور» جایگزین «مفعول مطلق» می‌شود و تقدیر کلام به این صورت است: بندگان رحمان کسانی هستند که شهادت نمی‌دهند، شهادت زور را و اگر مراد از «زور» لهو باطلی مانند غنا باشد، کلمه زور «مفعول به» است و معنا چنین است: بندگان رحمان کسانی هستند که در مجالس باطل حاضر نمی‌شوند.


کرامت بندگان رحمان و گذر از لغو

خداوند در فراز دوم این آیه می‌فرماید: « وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما»؛ بندگان رحمان به لغو انسان‌های سبک مغز و جاهل چندان اهمیتی نمی‌دهند و با بزرگواری از آنان در می‌گذرند.

(۴۰)

قولی که مرحوم علامه از آن با عنوان «قیل» یاد می‌کند با این فراز سازگاری ندارد و لازم باطلی را به همراه دارد؛ چرا که اگر لغو را به همه گناهان بازگردانیم، این شبهه پیش می‌آید که بندگان رحمان چگونه از تمامی گناهان در می‌گذرند و چیزی نمی‌گویند و فریضه امر به معروف و نهی از منکر نادیده انگاشته می‌شود بدون این که گویا گناهی اتفاق افتاده است و چنین روشی، مشی قلندران است و نه عباد رحمان.

برای دوری از این تالی فاسد، باید لغو را به معنای معصیت و گناه ندانست، بلکه باید گفت لغو در این آیه به کارهای باطل ارشاد می‌دهد و معنا چنین است: عباد رحمان چون به کسی که کودکانه عمل می‌نماید و یا نادان و جاهل یا بی نزاکت است می‌رسند به کار او اعتنایی ندارند و آن را نادیده می‌انگارند و گویا چیزی ندیده‌اند.

«لغو» کارهایی است بی معنا و به اصطلاح «لا یعنی» که جزیی و کوچک است، از این رو چندان قابل اعتنا نیست و شایسته نیست در آن کارها تجسس یا پیگیری شود. البته مرز این بی اعتنایی و کریمانه گذشتن از آن تا وقتی است که به منکر نرسد و نهی از منکر را لازم نداشته باشد، وگرنه در این صورت باید ایستاد و با گناه مقابله نمود.

واژه «مَرُّوا» حتی توقف کوتاه را نیز در بر نمی‌گیرد، بلکه می‌فرماید عباد رحمان هیچ گونه توقفی ندارند و سریع از آن می‌گذرند. البته در برخی موارد، تشخیص این موضوعات دشوار می‌شود و برای عده‌ای به‌خصوص اهل علم که به امر به معروف و نهی از منکر بیش‌ترین اهمیت را می‌دهند، مشکل ایجاد می‌کند.

(۴۱)

به مقتضای رفتار کریمانه، اگر کسی گناه را در پنهانی انجام می‌دهد، نباید پی‌جوی گناه او شد؛ ولی اگر کسی در ظاهر و آشکارا گناه می‌کند و به گناه خود افتخار می‌ورزد، باید او را نهی از منکر کرد و مانع وی شد. اگر حریم این دو مورد نگاه داشته نشود و یکی به جای دیگری انجام گیرد، اثر ندارد و کسی که کار لغوی انجام می‌دهد، با تذکر از آن دست نمی‌کشد و این آیه نیز به همین نکته اشاره دارد؛ چرا که می‌فرماید به چنین فردی تذکر ندهید و کوچکی کار وی را بزرگ نمود ندهید؛ زیرا اگر خود را به کوچک‌ها مشغول نمودید، توان مقابله با بزرگ‌ها را ندارید.

مراد از «لغو» امور جزیی قابل اغماض و چشم‌پوشی است و بنای شارع بر آشکار نمودن آن نیست و گناهان صغیره غیر عمدی را که اضطرار شرایط زیست‌محیط در ارتکاب آن دخالت دارد، در بر می‌گیرد. کارهایی که بنیادین و اصولی نیست و وجود آن خلل چندانی به فرد یا جامعه وارد نمی‌آورد. برای نمونه، اگر دیده شود فرد ضعیفی از مغازه دیگری به صورت پنهانی کمی تخمه یا چند شکلات برمی‌دارد، باید کریمانه از آن عبور کرد و «شتر دیدی ندیدی» و برای چند عدد شکلات، نباید حرمت کسی را شکست و باید آبروی او را حفظ نمود. اما اگر کسی که با هزاران مشقت پولی تهیه می‌بیند تا وام یا بدهی خود را بپردازد و می‌بیند کسی پول او را می‌زند، نباید آن را نادیده گرفت، بلکه باید مانع وی شد.

کارهای لغوی با هم تفاوت دارد و نسبت به افراد گوناگون نیز سنجیده می‌شود. برای نمونه، اگر شخص بزرگی چند شکلات از مغازه‌ای سرقت

(۴۲)

کند، باید با وی به شدت برخورد شود؛ چون وی با این کار، حرمت بزرگی را زیر سؤال می‌برد. در تشخیص این موارد باید دقت داشت و نمی‌توان برای هر لغوی و برای هر فردی حکمی یکسان داد.


پرهیز از شهادت باطل

بعد از ارزیابی نظر مرحوم علامه، اینک به تکمیل نظر خود در این رابطه می‌پردازیم. سخن ما این شد که مراد از « وَالَّذِینَ لاَ یشْهَدُونَ الزُّورَ» شهادت به باطل است. شهادت به باطل یا نسبت به مردم است که همان شهادت به ناحق است و یا نسبت به حق است که همان کفر و شرک است و آیات پیش از آیه مذکور، بر آن دلالت دارد. آیه پیشین می‌فرماید: « وَالَّذِینَ لاَ یدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَها آَخَرَ وَلاَ یقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلاَ یزْنُونَ وَمَنْ یفْعَلْ ذَلِک یلْقَ أَثَاما»(۱). خواندن غیر خدا شهادت زور است و این امر نیز از حریم بندگان رحمان به‌دور است. این عده افزوده بر این که غیر خدا را نمی‌خوانند، کسی را به ظلم و تعدی به قتل نمی‌رسانند و چنان‌چه قتلی نیز در میان باشد از روی حق است، همان‌طور که زنا نیز نمی‌کنند.

بنا بر این تحلیل، شهادت زور، شهادت باطل است؛ خواه در مورد مردم باشد یا در مورد حق تعالی. شهادت ناحق نیز گاه به دروغ است و گاه به زور و هر یک از این دو با دیگری تفاوت دارد. برای نمونه، کسی که می‌گوید: من شهادت می‌دهم ناهیدْ بهرام را زد، ولی به قاضی می‌گوید من دروغ می‌گویم؛ زیرا مجبور به این کار شده‌ام، شهادت به دروغ می‌دهد؛

۱ـ فرقان/ ۶۸٫

(۴۳)

ولی شهادت زور به این است که به طور مثال کسی بگوید: خدایا، تو شاهد باش که ناهید بهرام را زد و با این کار تظاهر به حق کند و این قول زور است.

شهادت زور در مقابل حق تعالی این گونه است که کفار می‌گفتند: بت حق است و مؤمنان، مجنون و باطل می‌باشند. حال آیا ما نیز مانند سفیهان ایمان بیاوریم؟ « أَنُؤْمِنُ کمَا آَمَنَ السُّفَهَاءُ»(۱)؛ هرگز، ما هم‌چون افراد متمدن ایمان می‌آوریم و بت‌پرستی می‌کنیم! این کلام شهادت زور در مقابل خداست.

بیان مرحوم علامه با بیان ما متفاوت است؛ چرا که ایشان بر این عقیده است که زور شامل هر دروغ و هر لهوی می‌گردد؛ در حالی که در این بیان، زور شامل هر لهوی نمی‌شود و شهادت زور، شهادت دروغ نیست، بلکه شهادت باطل است.

بله، هر دروغی قول زور است؛ اما هر قول زوری باطل نیست. شهادت دروغ با قید سالوس، شهادت باطل است.

کریمه: « وَالَّذِینَ لاَ یشْهَدُونَ الزُّورَ»؛ یعنی بندگان رحمان شهادت باطل نمی‌دهند. این معنا امری فراتر از شهادت ندادن به دروغ است؛ زیرا کذب، شهادت اخباری است ولی شهادت باطل امور انشایی را نیز در بر می‌گیرد. مانند این که کسی در مورد خدا شرک و کفر ورزد و به حق نیز تظاهر نماید و آن را همانند کسی بیان دارد که کلمه توحید را انشا می‌کند.

۱ـ بقره/ ۱۳٫

(۴۴)


حرمت‌گذاری به بندگان خالص

نکته‌ای که در این آیه قابل توجه است این است که آیه به صورت خطاب نمی‌فرماید: ای بندگان رحمان از شهادت باطل دوری کنید، بلکه در وصف آنان می‌فرماید: «وَالَّذِینَ لاَ یشْهَدُونَ الزُّورَ»؛ آنان شهادت به زور نمی‌دهند. دلیل این امر آن است که شأن عباد رحمان أجل و برتر است از آن که به آنان خطاب نهی شود؛ زیرا آنان در وادی برتر و بالاتری هستند. «لا یشهدون» نفی در مقام نهی است و این دو تعبیر با هم تفاوت بسیار دارد؛ اما در آیه «وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» نهی از زور با شدتی که در آن نهفته است، بیان شده است و خطاب آن به بندگان رحمان نمی‌باشد.


شهادت زور؛ دروغ حق‌نما

نتیجه بحث‌های پیشین چنین شد که شهادت زور دروغی است که حق‌نمایی در آن نهفته و چیزی بیش از دروغ صرف است. این معنا هیچ گونه سازگاری با بیان مرحوم علامه که دلالت آن بر هر لهوی را پذیرفته است، هماهنگ نیست و همان‌گونه که گذشت، کاربرد لفظ در بیش از یک معنا را لازم دارد. در این جا، سخن از باطل است، نه لهو، و روشن است که هر لهوی باطل است، ولی هر باطلی لهو نیست و این دو معنا، رابطه عام و خاص مطلق دارد، نه تساوی.


۳٫ زور در آیه چهار سوره فرقان

« تَبَارَک الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیکونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرا. الَّذِی لَهُ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَلَمْ یتَّخِذْ وَلَدا وَلَمْ یکنْ لَهُ شَرِیک فِی الْمُلْک وَخَلَقَ کلَّ شَیءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیرا. وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آَلِهَةً لاَ

(۴۵)

یخْلُقُونَ شَیئا وَهُمْ یخْلَقُونَ وَلاَ یمْلِکونَ لاِءَنْفُسِهِمْ ضَرّا وَلاَ نَفْعا وَلاَ یمْلِکونَ مَوْتا وَلاَ حَیاةً وَلاَ نُشُورا. وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا إِنْ هَذَا إِلاَّ إِفْک افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَیهِ قَوْمٌ آَخَرُونَ فَقَدْ جَاءُوا ظُلْما وَزُورا»(۱).

مبارک و خجسته است خدایی که فرقان را بر بنده خود نازل کرد تا برای همه آگاهان نذیر باشد. خداوندی که پادشاهی آسمان‌ها و زمین از آن اوست و فرزندی نگرفته و شریکی در پادشاهی ندارد و هر چیزی را آفریده و آن را به نیکویی اندازه داد. مشرکان خدایی غیر از حق را برگزیدند. خدایگان ناتوانی که نمی‌توانند چیزی را به آفرینش رسانند، بلکه خود آفریده هستند. خدایانی که اختیاری از خود ندارند و مالک چیزی نیستند، نه مالک سودی و نه زیانی، نه مرگی و نه زندگی و نه برانگیخته شدنی. و کسانی که کفر ورزیدند گفتند: این (کتاب) جز دروغی که آن را بربافته نیست و گروهی دیگر او را بر آن یاری کرده‌اند و به‌قطع (با چنین نسبتی) ستم بسیار (سخن باطل) و بهتانی به پیش آوردند.


زور: ستم فراوان

مراد از نذیر در آیه یکم، ملاک، میزان و الگو و مصدر بودن برای همگان است. نذیر به طراحی می‌گویند که مهندسی برنامه، الگو، مصدر، متد و مدل آینده را بر عهده دارد و نه به کسی که بیم‌دهنده و ترساننده است و به صورت معمول در مقابل بشیر قرار می‌گیرد. همان گونه که دیده می‌شود در این آیات هیچ سخنی از غنا و موسیقی

۱ـ فرقان / ۱ ـ ۴٫

(۴۶)

نیست؛ بلکه این آیات، در ابتدا از قرآن کریم و ملکوت خبر می‌دهد، سپس از بت‌ها سخن می‌گوید و بت‌های سنگی و چوبی را به سخره می‌گیرد و طبیعی است کفار نیز در برابر موضع می‌گیرند. « وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا» می‌رساند این سخن که آیات قرآن کریم افک، باطل و دروغ است و وحی نیست از برخی از کافران می‌باشد، نه از همه آنان. عده‌ای نیز به مدد و حمایت این گروه درآمدند و سخن آنان را تأیید کردند. این افراد یهودیان بودند که همواره سعی می‌کردند خود را به صورت مباشری با کسی رویارو نسازند و در پشت جبهه باشند تا خسارت و آسیبی نبینند. اما امروزه همان یهودیان که همیشه خود را پنهان می‌کردند تا آفت نبینند، به برکت انقلاب اسلامی به صف مقدم جبهه آمده‌اند و با رزمندگان فلسطین و حزب اللّه لبنان مشغول جنگ می‌باشند. اسرائیلی که حاضر است یک میلیون مسلمان کشته شود، ولی برای یک اسرائیلی مشکلی پیش نیاید، امروزه به دست مسلمانانی که از کشته شدن هراسی ندارند، با عملیات‌های استشهادی کشته می‌شوند.

قرآن به زیبایی در مورد کفار می‌فرماید آنان با پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله درگیر می‌شدند و رو در روی حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌ایستادند، ولی یهودیان را چنین توصیف می‌کند: آنان از پشت جبهه به حمایت و هدایت کافران می‌پردازند و خود با پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله رو در رو نمی‌شوند.

خداوند در ادامه می‌فرماید: « فَقَدْ جَاءُوا ظُلْما وَزُورا». کفار، مشرکان و یهودیان ظلم و زور آوردند. آنان که گفتند آن‌چه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌گوید افک و دروغ بوده و قرآن کریم از ناحیه پیامبر است و نه خداوند و نیز

(۴۷)

گروهی که آنان را حمایت کردند، ظلم و زور آوردند و نسبت دروغ آنان ظلم و زور است.

«جاءوا» می‌رساند که در این عملیات حرکت، فعل و عمل است. کلمه زور به معنای ستم بسیار است که با ظلم تفاوت دارد. «زور» سخن باطل است. آنان نمی‌گویند وجود خدا دروغ یا وحی دروغ است؛ بلکه می‌گویند: کسی که می‌گوید وحی از جانب خداست (پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ) نعوذ باللّه دروغ می‌گوید و آنان با این کار می‌خواهند حق‌نمایی کنند.


حق‌نمایی باطل

زور در این آیه به معنای حق جلوه دادن باطل است که هم عمل زور را شامل می‌شود و هم اعتقاد و هم قصد را در بر دارد و هم انشا و اخبار را. اما آن‌چه مهم است، این است که هم این آیه و هم دو آیه پیشین که در مورد «زور» بود، هیچ یک به ذات صوت، صدا، مدّ، شدّ، ترجیع، ترتیل، طرب و دف ارتباطی ندارد و سخن تنها بر سر زور و ظلم و قصد سوء و قرار گرفتن در جبهه باطل و علیه حق ایستادن است. بله، غنا و موسیقی اگر خادم باطل گردد و به جبهه باطل درآید، مصداق زور می‌گردد؛ همان‌طور که جبهه باطل می‌تواند هر چیز دیگری حتی شعایر دینی را به خدمت خود گیرد؛ چنان‌که معاویه در جنگ صفین، خود را در پناه قرآن قرار داد، در این صورت، قرآن‌هایی که وی به کار برد در خدمت جبهه باطل بود و مسلمانان نباید به بهانه حفظ حرمت قرآن، از جنگ با معاویه دست می‌کشیدند.

(۴۸)


۴٫ بررسی کلمه «زور» در سوره مجادله

« قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُک فِی زَوْجِهَا وَتَشْتَکی إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ یسْمَعُ تَحَاوُرَکمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ. الَّذِینَ یظَاهِرُونَ مِنْکمْ مِنْ نِسَائِهِمْ مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلاَّ اللاَّئِی وَلَدْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَیقُولُونَ مُنْکرا مِنَ الْقَوْلِ وَزُورا وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ»(۱).

خدا گفتار (زنی) را که درباره شوهرش با تو گفت‌وگو و به خدا شکایت می‌کرد، شنید. و خدا گفت‌وگوی شما را می‌شنود؛ زیرا خدا شنوای بیناست. از میان شما، کسانی که زنانشان را ظهار می‌کنند می‌گویند پشت تو چون پشت مادر من است) آنان مادرانشان نیستند. مادران آن‌ها تنها کسانی‌اند که ایشان را زاده‌اند و به‌قطع، آن‌ها سخنی زشت و باطل می‌گویند، و خدا به‌طور مسلم، درگذرنده آمرزنده است.

آیه یکم این سوره مسأله اختلاف خانوادگی و دعوای زن و شوهر را طرح می‌کند و در آیه دوم نیز سخن از ظهار است که به عنوان سنتی اجتماعی و اشتباه به آن اشاره می‌شود.

در زمان جاهلیت، اگر مردی با زن خود اختلاف داشت و از او ناراضی بود و یا او را دوست نداشت به او می‌گفت: «ظهرک کظهر أمّی»؛ پشت تو مثل پشت مادر من است و با این سخن، او را مانند مادر خویش می‌نمود و حکم مادر او را داشت؛ اما اسلام، برای این قانون جاهلی کفاره قرار داد.

قرآن کریم می‌فرماید: زن، حکم مادر را ندارد و برای این که کسی از

۱ـ مجادله/ ۱ ـ ۲٫

(۴۹)

ظهار استفاده نکند و چنین سخنی را نگوید، کفاره‌ای را به عنوان تنبیه برای آن قرار داد تا این معصیت با گذشت زمان از جامعه مسلمین رخت بر بندد.

آیه در ادامه می‌فرماید: « وَإِنَّهُمْ لَیقُولُونَ مُنْکرا مِنَ الْقَوْلِ وَزُورا». نکره بودن « مُنْکرا» بدی بسیار این کار را می‌رساند. با توجه به این توضیح، مراد از قول زور جمله ظهار: «ظهرک کظهر أمی» می‌باشد.

در آیه پیش که وصف‌های عباد الرحمان آمده بود، گفته شد آنان از کارهای لغو دیگران کریمانه در می‌گذرند؛ اما از منکرات نهی می‌نمایند. در این آیه، ظهار یکی از منکرات دانسته شده است: « مُنْکرا مِنَ الْقَوْلِ»، که مبارزه با سنت‌های غلط اجتماعی را لازم می‌داند و آن را فراتر از کاری لغو می‌شمرد. بنابر این، مراد از زور در آیه: « لَیقُولُونَ مُنْکرا مِنَ الْقَوْلِ وَزُورا» کلام باطل است. همان‌گونه که گذشت «زور» به معنای قصد است و در این صورت، آیه چنین معنا می‌دهد، کسی که به همسر خود می‌گوید همانند مادرم هستی قصد باطل می‌کند.


سخنان نادرست و حق شمردن باطل

فراز « مُنْکرا مِنَ الْقَوْلِ» در این آیه، همان صیغه ظهار است که سخنی نادرست است و در قاموس حقیقت و نفس الامر چنین چیزی وجود ندارد و زن، مادر نمی‌شود. «زور» لباس حق پوشانیدن به باطل و اظهار حق نمودن است. کسانی که ظهار را سنت حق می‌دانند و آن را می‌پذیرند، به «زور» و زخرف گرفتار آمده‌اند. ظهار امر باطلی است که مردم آن را حق می‌دانند. زور با ظلم متفاوت است؛ چرا که همه زشتی

(۵۰)

ظلم را قبول دارند و حتی کسانی که آن را مرتکب می‌شوند نیز همین نظر را دارند؛ اما زور امر باطلی است که به صحت آن باور دارند و چه بسا به سنت و موقعیتی اجتماعی درآمده باشد. زور امری است که ظاهر دارد؛ البته زور می‌تواند « مُنْکرا مِنَ الْقَوْلِ» نیز باشد؛ چرا که نفس الامر و حقیقت ندارد؛ اگرچه ظاهر و واقعیت اجتماعی را دارد.

همه این آیات می‌رساند که معنای لغوی «زُور» با ضم فاء الفعل، قصد است و «زَوْر» با فتح فاء الفعل، اسم مصدر یا مصدر به معنای لباس حق پوشانیدن به باطل است. تزویر و «مزوّر» نیز از همین باب است و مزوّر به کسی گفته می‌شود که ظاهرسازی می‌کند. زائر نیز همین گونه است و به معنای انصراف از سویی به سوی دیگر است؛ خواه طرفی که به آن توجه می‌شود حق باشد یا باطل.

شایان ذکر است در آیه « وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» لفظ خاصی مانند صیغه ظهار وجود نداشت؛ ولی در این آیه: « لَیقُولُونَ مُنْکرا مِنَ الْقَوْلِ» صیغه ظهار اصطلاح خاص آن است و از این رو با « الْقَوْلِ» از آن یاد شده است.

با توجه به تفسیر یاد شده، این آیه نیز به ذات غنا و موسیقی ارتباطی ندارد. در هر چهار آیه شریفه، کلمه «زور» به معنای قصد باطل با ظاهر سازی آمده است. افراد «زور» در این چهار آیه، ظهار و نزاع خانوادگی و اجتماعی، کفر و شرک، اعتقاد به باطل و پاک بودن دامان بندگان رحمان از زور بود و اگر معصوم علیه‌السلام «قول زور» را به غنا تفسیر نکرده بود، شاید ذهن عالمان به این برداشت نمی‌رسید.

(۵۱)


تفاوت حق‌نمایی و کذب

مراد از «قول زور»، تظاهر به باطل، به صورت حق می‌باشد و چیزی برتر از کذب است؛ زیرا کذب به معنای اظهار خلاف واقع است و خلاف واقع بر دو قسم است: یکی صرف اظهار خلاف واقع است و دو دیگر اظهار خلاف واقع با حق جلوه دادن آن است. صورت نخست، کذب و گونه دوم «زور» است. بر این اساس، قول زور اخص از کذب است و کذب مقید می‌باشد و در زاویه‌ای دیگر، کذب دارای اخبار است و زور امور انشایی را در بر می‌گیرد و شخص مزوّر قصد تظاهر به حق را دارد. با توجه به این معنا، زور یا قول زور با غنا و موسیقی هماهنگ نیست و بر آن دلالتی ندارد.

(۵۲)   

مطالب مرتبط