گذرها و گریزهای جامعه (مردم شناسی و مردم داری)
فصل دوم:
گریزها در جامعه
(۱۵۵)
(۱۵۶)
گریز « ۱۰۳ » گریز از دنیا
در اینکه حقیقتی وجود دارد، شکی نیست و در اینکه دنیا و زندگی ناسوتی هرچند زودگذر است خود یک حقیقت است، شک و انکاری نیست. دنیا دنیاست، زمین زمین و آسمان آسمان است، اما آنچه مورد بحث ماست این است که دنیا، زمین و آسمان چیست؟ در چیستی آنها بحث است و در هستی آنها نمیتوان بحثی داشت. زندگی دنیا و عمر دنیوی حقیقتی است که هر موجود زندهای شیفته و دلبسته به آن است و نمیشود حقیقت و واقعیت آن را انکار کرد. تنها چیزی که هست، این است که عمر دنیوی و زندگی دنیا ابد ندارد و تمامیت از آن استفاده میشود که این امر دیگری است؛ پس دنیا به شکل دنیوی آن هرچند ابد ندارد، واقعیت و حقیقت دارد و هیچ موجود زندهای از آن رویگردان نیست و تمامی موجودات زنده به آن دل میبندند؛ ولی بسیاری در درک واقعیت و حقیقت آن به اشتباه میافتند و با خیال زندگی میکنند و از واقعیت زندگی دور میافتند و از آن میبُرند و خود را درگیر موهومات میکنند و با خیال زندگی میکنند و از واقعیت، تنها به شکل و ظاهر آن
(۱۵۷)
اکتفا میکنند، بدون آنکه بفهمند، خوشخیال هستند و مشغول پوچیها میباشند و دل بر اموری بستهاند که شایسته دل، حیات و عمر آدمی نیست.
دل بر حرام بستن، میل به خباثت داشتن و آرزوی پلیدی در دل پرورانیدن از مصادیق موهومات است؛ زیرا متعلقات همه این امور، صورت درست و حلال نیز دارد و آدمی با دلبستگی به حرام و خباثت و پلیدی از امور حلال و طیب محروم میگردد.
این امر در همه امور حاکم است؛ از پول، مال، زن، فرزند، علم و قدرت گرفته تا دیگر جهات و امور که دل، خواهان همه این امور و اشیاست و این نیز امری طبیعی است و بسیار بهجا میباشد. سخنی که میماند این است که این طلب را باید در مجرای صحیح و درستی قرار داد و از کژی و انحراف دوری گزید. میتوان یک فرد و جامعه سالم یا ناسالم را با همین عنوان معنا کرد که اگر فرد، جامعه و مردم، امور مطلوب دل خود را در مجاری درست، صحیح و بهجایی قرار دهند، سالم هستند وگرنه باید آنان را ناسالم دانست.
در اینجا این سخن پیش میآید که این در صورتی است که امور مطلوب دلها فراهم باشد که به طور قهری هیچ عامل سالمی نمیخواهد خود را در مجرای نادرست قرار دهد؛ ولی اگر در محیطی، نسبت به فرد یا همه افراد، کمبود و نارسایی وجود داشته باشد، در این صورت چه باید گفت؟ در پاسخ این اشکال نیز میگوییم: همه کمبودها از افراد ناسالم
(۱۵۸)
پدید میآید و مردم ناصالح، عامل ابتدایی همه کاستیها میگردند وگرنه نباید کمبودی برای بشر در هیچ زمینهای باشد.
اگر نارسایی و کمبود اجتماعی فراوان باشد، دیگر امید درستی و خیر کم میشود و ظاهرسازی نمیتواند جامعه را از انحراف باز دارد. این انحراف برای همیشه سیر صعودی خود را پی میگیرد و جرم کلی در همه زمینههای نارسایی بر عهده علل و اسباب است، نه معالیل و مسببات.
در چنین جوامعی، مردم درگیر نارساییهای بسیاری هستند و گذشته از آنکه سلامت و صحت کم یافت میشود، مردم خود را مشغول خوشخیالی و ظاهرپردازی میسازند و هرگز پاکی و آرامشی به خود نمیبیند. در چنین جامعهای، عاقل راهی جز بدبینی و پیشه کردن احتیاط نمیتواند داشته باشد و باید سایه خود را نیز کنترل کند وگرنه در گرداب حوادث میافتد.
خوب است در این مواقع و در چنین جوامعی، آدمی به قدر امکان، خود را در کنار ساحل قرار دهد و در گرداب حوادث رها نسازد که امید به پیروزی چندان چشمگیر نمیباشد.
کسانی که در این جوامع خود را درگیر حوادث میکنند، گرفتار خوشخیالی شدهاند و میل به امور صوری، آنها را فریب داده است و به جای لذت، حسرت میبینند و به جای دولت، ذلت و به جای خدمت، زیان خواهند نمود و چند روز عمر را با درگیری مطلق به سر میبرند؛ به طوری که مردن خود را نیز نمیبینند و بعد از مرگ، مرگ خود را دوباره
(۱۵۹)
باید از نزدیک و دور تماشا کنند و آه و حسرت مرگ گونه خود را تکرار نمایند؛ البته اگر مجالی برای تکرار باشد که نیست.
این سخن هرچند ممکن است مخالف داشته باشد و مخالف هم برای خود دلایل و نقضهای فراوانی فراهم کند؛ چیزی که برای ما مهم است این است که همه این دلایل و نقضها صوری است و چهره باطن، عمیقتر از همه آن است. سخن ما در جهت باطن امور است و ظاهر را چندان مورد توجه قرار ندادهایم و باطن را در نظر داریم.
ظاهر امر و خیال خوشبینانه این است که کسی بپرسد آیا مال، زن، فرزند، علم و قدرت میتواند مذموم باشد؟ هر یک از اینها در جای خود بهترین منافع مادی و معنوی را دارد. چگونه میشود از همه اینها که همان منش زندگی و به گرداب حوادث انداختن خود است دوری گزید و ساحلی انتخاب کرد؟ آیا چنین ساحلی میتواند جای مناسب و مکان سالمی برای انسان باشد؟ آدمی باید از حوادث نهراسد و از مشکلات باک نداشته باشد و خود را بسازد و دل به دریا زند. در چنین دریایی غواصی کند و از تمامی مواهب حیات، زندگی، کمالات و برتریهای خود به خوبی استفاده کند. این همه سخنی است که در مقام ظاهر میتوان گفت.
این سخن در ابتدای امر غیر معقول به نظر نمیآید، بر دل مینشیند و آدمی را فریفته منطق صوری خود میسازد و اعتماد او را جلب میکند؛ ولی واقع امر چیز دیگری است. باید باطن کار را در نظر داشت. برای توضیح این باطن به طور خلاصه اشاره میشود:
(۱۶۰)
این گروه از اهل ظاهر نمیدانند که زمینه فهم خوبیها و درک موازین و اجرای صحیح آن در دوره حضور و وجود ظاهری امام معصوم علیهالسلام با دوره غیبت و دوره حاکمیت غیرمعصوم تفاوت دارد. زمانی که یکی از حضرات معصومین علیهمالسلام حاکم است با دیگر زمانها تفاوت حکمی دارد و نباید این دو دوره را یکی دانست؛ پس سخنان صوری هرچند در زمان معصوم علیهالسلام امری درست و مهم است، در زمانی که امام معصومی علیهالسلام حضور ندارد؛ بلکه عادلی هم کمتر میتوان پیدا کرد، نباید تمامی آن سخنها را قابل فعلیت دانست.
در زمان غیبت، باید احتیاط بیشتری داشت و کمتر خود را در گرداب بلا و ابتلا قرار داد و به مقدار نیاز به ساحل نزدیک بود و هنگام هجوم امواج فراوان، ساحل را بر آب پر موج دریا ترجیح داد؛ زیرا نبودن عصمت، حکایت از محرومیتهای مختلف صوری و معنوی میکند. زمان غیبت، نه زن و فرزند خیراتی دارند و نه مال، منال، دولت، عنوان و علم؛ زیرا علم این زمان، سراسر گمان و خیال، مال آن سراسر اندوه و شبهات، عنوان آن، وزر و وبال و دولت آن ظلم و زور است.
عدهای به علم دل خوش میکنند، بدون آنکه بدانند چه چیزی میدانند و دانستههای آنها کمتر از جهل نیست. همینطور است دیگر پدیدهها و امور که هرچند به صورت کلی و به جای خود و در ظرف سلامت و پاکی، امری بسیار مناسب است، در زمان ما که دوران محرومیت از افراد صالح و با تقواست، نباید چندان خوش باور بود و دل به هر چیزی بست و در پی هر کسی به راه افتاد.
(۱۶۱)
بسیاری از افراد جامعه با خوشخیالی، سادهاندیشی، هوا، هوس، شیطنت و به قول خود آنان زرنگی، عمری را بیهوده و به هیچ میگذرانند و در پایان، دانسته یا نادانسته با توجه یا بیتوجه قالب تهی میکنند و بیتوجه یا با توجه به نقایص راهی دیار کمبودها میگردند. این سیر و انتقال، گاه چنان پیش میآید که انسان هزاران سال بعد از مردن و رفتن از این دنیا خود را مییابد و توجه به همه امور مربوط به خود پیدا میکند.
همین شخص که در دنیا غرق خیالپردازی، برهاننمایی، دلیلگرایی و هزاران ابزار و آلات توجه بود، هرگز در پیرامون منیت خود، توهم، جهل و نادانی را احتمال نمیداد، چشم دل و جان وی را دنیا و مظاهر مادی چنان پر میکرد و در صراط دنیا بود که گویی دنیای خود را کمتر از آخرت نمیدید و یا آنکه دنیای خود را آخرت میدید و خود را مدار حق، عقل و آگاهی میدانست.
گریز « ۱۰۴ » منطقی نبودن زندگی
اساس جامعه و مردم صورت خوشی ندارد و اساس زندگی در عموم مردم، چندان منطقی و مهم نمیباشد و همه درگیریها، مشکلات جامعه و مردم از همینجا سرچشمه میگیرد.
گریز « ۱۰۵ » روابط متقابل
(۱۶۲)
روابط متقابل است که چرخ زندگی عمومی را به حرکت وا میدارد. اگر کسی میخواهد دیگران با او روابط خوبی داشته باشند، خود نیز باید با دیگران روابط خوبی داشته باشد. اگر کسی میخواهد از مردم نفع ببرد، باید به نوعی به مردم نفع برساند و اگر میخواهد همگان گرداگرد وی جمع شوند، باید گرداگرد جمع همگان باشد.
خوبی و بدی افراد چندان اهمیت ندارد و روابط تنها بر اساس منافع متقابل است. کسی که به شما نیازی دارد، نیاز شما را نیز برطرف میسازد. کسی که نمیتواند به دیگران نفعی برساند، دیگران نیز درصدد ایجاد زمینههای منافع وی نیستند. کسی که قدرت هیچ گونه کارگشایی برای دیگران را ندارد، کسی هم درصدد کارگشایی برای وی نمیباشد.
عقل افراد به چشم آنهاست. افراد تنها بر زندگی و منافع خود اهمیت میدهند، برای کسی تب میکنند که برای آنان بمیرد.
این زرنگی در نوع افراد وجود دارد. حساب میکنند که شما چه نفعی برای آنها دارید تا همان مقدار نفع را به شما برسانند.
کسی که اهل دنیا نیست و دست در دنیا ندارد و دل به دنیا نبسته است، هرگز نباید از اهل دنیا توقع کمکی داشته باشد و به اهل دنیا دل ببندد.
اهل دنیا ندا و رضای حق تعالی را به ریالی نمیخرند و ریالی را چون کوهی بزرگ از دامنه آن مینگرند؛ البته ممکن است گروهی از مردم شایسته برای رضای خدا و یا جهت انسانی به کسی کمک و نفعی برسانند؛ ولی بسیاری از اینگونه امور جهت دنیایی دارد که برای تأمین
(۱۶۳)
منافع دنیوی به معنای وسیع آن انجام میگیرد.
منافع نیز تنها در پول و زور خلاصه نمیشود،.گاه اغراض سیاسی، مردمی، حرمت عمومی و دیگر جهتهای دنیوی که رنگهای زیبایی هم دارد، کارهایی را ایجاب میکند که در راستای آن، شخص خود را حتی به خطر میاندازد. البته منافع اخروی را نمیخواهیم جزو منافع به حساب آوریم وگرنه دیگر جز حضرت علی علیهالسلام و حوض کوثر ایشان کسی باقی نمیماند و همه اهل بهشت نیز اهل دنیا میشوند.
کسانی که زمینههای دنیوی ندارند باید بدانند مشکلات دنیوی فراوانی خواهند داشت که نباید توقع برطرف شدن آن را از دنیازدگان داشته باشند. اینچنین نیست که هر مؤمن در راه ماندهای را به خانه برسانند و هر نیازی از او به وسیله افراد برطرف گردد.
البته ممکن است مردمان خیرخواهی کم و بیش پیدا شوند و کارهایی انجام دهند؛ ولی اینگونه افراد اندک هستند و چندان دوام ندارند و در کوتاهمدت ممکن است کاری صورت گیرد و به زودی خسته شوند.
اگر مردم روزگار ما پول نداشته باشند و یا صاحب زور نباشند، حتی مرده آنان را خوب نمیشویند. باید مواظب اهل دنیا بود و همیشه مقایسه نیازمندیهای متقابل را در نظر داشت و بیمورد، خیالی در ذهن نپروراند.
اگر دوستی کنید، دوستی میکنند. اگر دشمنی کنید، دشمنی میکنند. اگر خوب گفتید، خوب میگویند. اگر بد گفتید، بد میگویند؛ حال، چه خوب باشید یا بد، و چه دوست باشید یا دشمن. اگر خوبی آنان را گفتید،
(۱۶۴)
خوبی شما را میگویند؛ هرچند شمر باشید و اگر بد آنان را گفتید، بد شما را میگویند؛ هرچند امام حسین علیهالسلام باشید. آنان جز رابطه متقابل مرزی نمیشناسند و ملاحظهای ندارند. یک دوست میتواند بدترین دشمن باشد و یک دشمن را میشود با ایجاد منافع، بهترین دوست ظاهری حساب کرد.
روابط متقابل با آنکه از بهترین صفات جامعه پیشرفته است، از بدترین صفات اخلاقی است که نمیتواند آدمی را به کمال برساند.
گریز « ۱۰۶ » چیرگی ناشایستگان
رسم دنیا بر این است که بسیاری از افراد ناشایست و کمبها موقعیتهای بسیار خوبی پیدا کنند و افراد برجسته و شایستهای از دور خارج شوند. ضعیفی به قدرت میرسد و زشتی جای زیبایی را میگیرد و توانایی به زمین میخورد و زرنگ و دانایی در کار خود میماند و مهملی به اوج میرسد و هزاران عکسهای مختلف از این قبیل.
گریز « ۱۰۷ » فرومایگی و احساس محرومیت
هر رئیس، قاضی و عالمی که در خود احساس کمبود و محرومیت کند، هرگز نمیتواند در مقابل حوادث بهراحتی سالم بماند، همانطور که اینگونه افراد اگر ناسالم باشند، هرگز نمیتوانند نقش سالمی در وظایف
(۱۶۵)
خود داشته باشند و یا آنکه مردم بتوانند با آنها به خوبی کنار آیند.
همچنین نباید سردمداران از کممایگان باشند. نباید سررشته امور دین و مردم را در دست افراد نادان، مرتجع و نیز تجددطلبهای ناپخته قرار داد.
گریز « ۱۰۸ » ظلم؛ ایجادگر و نه بقاساز
حاکمان جوامع باید از بهترین مردم و شایستهترین افراد باشند، در حالی که به صورت نوعی چنین نیست و از جسورترین و بدترین افراد برگزیده میشوند. متأسفانه، گذشته تاریخ جهان نشان میدهد حاکمان مردم از زورگوترین، ظالمترین، دیکتاتورترین و در بسیاری از موارد از نادانترین افراد جامعه بوده و بقای حکومت آنان به زور و قدرت ظلم آنها بوده است و دیگر هیچ.
در گذشته، که شاهان بر ایران حکم میراندند، مرزهای آن هر روز به سویی کشیده میشده و گاه بیش از دو سلطان داشته و گاه یک شاه بر کشورهای دیگر نیز حکومت میکرده است. کشور ما شاه فرومایه، کور، چشمدار، شاهانی که هنوز به دنیا نیامده بودند و شاهان نابالغ نیز داشته است. گاه شب عروسی شاهزادهای با روز پادشاهی وی یکی میشده و تاج شاهی را به عنوان جهیزیه به حجله میبرده است. گاه شاهی بر شیری حکم میرانده و بوده که شاهی از گربهصفتی حساب میبرده است. شاهی نیز همیشه مست باده بوده و خماری وی را می و معشوقه چاره
(۱۶۶)
میکرده است. شاهان زیادی بودند که شب، شاه بودند و صبح، تاج آنان بر سر دیگری قرار میگرفته و جان را بر سر تاج خود از دست میدادهاند.
این زورمداران، برای گرفتن تاج و تخت تا فرصت یار میشد، هر کدام دیگری را بر خاک میمالید و خود را به جای دیگری معرفی میکرد. زنی شوهر شاه خویش را میکشت و گاه نیز شوهران پادشاه بودند که همسران خود را از دم تیغ میگذراندهاند. گاه پدر بر پسر رحم نمیآورده و گاه پسری شکم پدر خود را میدریده است. پدرزن نیز گاه داماد را شاه میکرد و گاه شاه داماد، فردا به دست پدرزن کشته میشد و پدرزن به سلطنت میرسید. برادر نیز بر برادر میتاخته و برای به دست آوردن حکومت و تاج و تخت، هر یک بر روی دیگری شمشیر میکشیده است. شاهی خواندن و نوشتن نمیدانسته و سلاطینی بودهاند که کشتن، نابود کردن و ظلم و ستم، کار عادی آنان بوده و چنان خود را دارای حق میدانستند که گویی بر تمامی هستی ولایت دارند. بعضی از شاهان هر کس را که میخواستند، اخته میکردند، به چشم دیگران میل میکشیدند و یا به جلاد میگفتند با انگشتان خود، چشمهای او را از حدقه بیرون آورد. گویی جلاد، کشتن، خون، غارت، ظلم، تجاوز، مفهومی ملازم سلطان، شاه و حاکم بوده است و میل، میل نامبارک آنها بوده و قانون و منطقی جز هوس آنان در کار نبوده است. هوس نامبارک آنها سرهایی را به باد میداد و یا سری را به دامن میگرفت و یا آنکه دامن، سرش را به بر میگرفت. خلاصه برای تحقق میل و هوس جناب شاه، هر نوع جنایتی انجام میشده است.
(۱۶۷)
اساس سلطنت و حکومت حاکم همواره بر استبداد و خودمحوری استوار بوده است. حاکمیت خودمحور است و خود دینی است که میخواهد هر دین و مذهبی را با خود همگام سازد و از کسی تبعیت ندارد؛ مگر آنها که نتوانند و فرصت آن را به دست نیاورند.
بیرحمی، تهور و بیباکی از شرایط ابتدایی سلطنت است و کوچکترین رحم و مروتی نمیتواند در این میدان نافع باشد، به خصوص که این رحم به رقیب تعلق گیرد. هرگاه رحمی در موردی نسبت به رقیب پیش میآمده، خط سقوط و نابودی سلطان از همان سوراخ پیدا میشده است.
هرچند با ظلم، تجاوز و بیرحمی، حکومت باقی نمیماند؛ ولی چنین نیست که حکومت با ظلم و بیرحمی به دست نیاید. ظلم و بیرحمی نمیتواند برای همیشه سبب بقای حکومت باشد؛ ولی ظلم و تجاوز میتواند سبب پیدایش حکومت و سلطنت باشد. حکومت با ظلم نمیماند؛ ولی با ظلم به دست میآید و همین ظلم و ستم است که سبب فراوانی سلاطین بوده است و بسیاری نیز جان خود و دیگران را به ارزانی در این راه تباه میکردهاند. مردمی کشته میشدند تا فردی سلطان شود و این سلطان باقی میماند و مردم را آزار میداد و در صورت دلخواه، مردم را میکشت. مردم هم بر اثر جهل، نادانی، نیاز و تهیدستی، خود را برای قوتی و نانی در اختیار سلطان قرار میدادند و به راحتی از مرگ استقبال میکردند. ترس از مردن به دست سلاطین، آنها را از میدان بیرون میکرد. تمکین دستهجمعی سبب پریشانی مردم میشد و جمعیتی آلت دست
(۱۶۸)
فردی میگشتند و هوس شاهی، مردم را به باد میداد. چه ظلمها که انجام نمیشد و چه خونها که ریخته نمیگردید و چه محرومیتهایی که از رهگذر جهل و نادانی مردم و ظلم و جور سلطان و ایادی سلطان بر مردم نمیرفت! ظلمهای بیشماری که در حساب خلق و ترازوی دنیا نمیگنجد.
گریز « ۱۰۹ » استبداد و اطاعتپذیری
بسیار میشود که میان استبداد و اطاعت اشتباه میشود. اطاعت از ناحیه مردم است، در حالی که استبداد از حاکم است. انقیادی که استبداد حاکم میسازد، اطاعت نیست و استبدادی که معلول انقیاد باشد، نه اطاعت است و نه قدرت، بلکه زور، زبونی و جهالت است. زور از حاکم و زبونی از محکوم است.
زور همواره با قدرت درگیر بوده است و در بسیاری از جهتها در میان مردم و جوامع میان زور و قدرت اشتباه پیش میآید؛ در حالی که زور از باطل و قدرت از حق است.
حکومت هرگز بدون زور و قدرت ممکن نیست و با آنکه زور قدرت نیست، زبان هر دو را مردم درک میکنند، در هر جا و از هر کس که باشد. مشکل انبیا با امت خویش نیز در تشخیص ندادن امت آنان میان زور و قدرت بوده و حق و باطل در گرو تحقق این دو امر است.
مروری کوتاه بر تاریخ قرون پیشین؛ از زمان خلفا تا زمان بنیامیه و
(۱۶۹)
بنیعباس تا دورانِ مختلفِ دولتهای عثمانی و سلاطین ایران، روم و دیگر فرقهها، حکومتها و دولتها بیانگر بسیار گویا و خوبی برای این مطلب است که هر یک از حکومتها زیر پای دیگری را سست میکردند و زور خود را اعمال میداشتند و مردم نیز پیروی در پیش میگرفتند و به هر زورمدار قدرتمندتری سرسپردگی نشان میدادند؛ خواه کافر باشد یا مسلمان، خوب باشد یا بد. تنها چیزی که نقش عمده در حکومتها و سلطنتها داشته زور بوده است و بس؛ بهطوری که هیچ رحمی بر کوچک و بزرگ یکدیگر نمیکردند و هر یک مغول و چنگیزی بودند؛ هرچند مغول، چنگیز و دیگر شاهان افرادی وحشی و بیباک بودند و دمار از روزگار مردم در میآوردند و درس خوبی از زورمداری به مردم و زورمداران دادند.
آنها واقعیت آشکاری را که قلم و زبان از بیان آن عاجز است به فجیعترین وضع در عمل نشان دادند؛ هرچند بشر و قدرتها همیشه بر این روش ثابت و پابرجا باقی ماندند و در برابر آن واکنشی سازنده نداشتند و اندکی از آن کوتاه نیامدند.
روش سرکوبی مردم و تحقیر ملتها مختلف و فراوان است. دولتها برای به اطاعت در آوردن مردم راههای مختلفی را در طول تاریخ آزمایش کردند و در این جهت به موفقیتهای فراوانی رسیدند. آنان گاه زور، گاه فریب و زمانی نیز تحقیر را روش خود ساختند؛ ولی حکومتهای پیچیده و بزرگ از همه این روشها به خوبی استفاده بردند. آنان با وعده، وعید، سلام، صلوات، زور و تحقیر چنان جامعه را به اطاعت در میآورند که
(۱۷۰)
گویی مردم همچون قافلهای از مردگان هستند.
گریز « ۱۱۰ » خواری و ذلت مردمان
فرعون هرچند بتپرست بود و بسیاری از عمر خود را به معبود محسوس و بت سرگرم کرده بود، کار وی به جایی رسید که دیگر نه بتپرستی او را سیر و اشباع میکرد و نه کمبودی در جهت پرستش خود از جانب همگان میدید. هنگامی که دید مردم به راحتی سنگها را میپرستند، فهمید که او میتواند خود را معبود بزرگتر سازد. فرعون با این کار بتها را نشکست و مردم را از پرستش بتها منع نکرد؛ بلکه خود را در رأس آنها قرار داد.
اگر فرعون مردم را از بتپرستی منع میکرد و تنها به خود دعوت مینمود، کار بزرگی انجام داده بود و تمامی بتها را میشکست و حضرت موسی علیهالسلام این قدرت را پیدا میکرد تا فرعون را بشکند و کار را تمام سازد؛ ولی فرعون با پرستش خود، بتها و با پرستش بتها، خود را تقویت کرد و کار را بر حضرت موسی علیهالسلام مشکل ساخت.
فرعون برای به دست آوردن کامل هدف خود، دریافت که باید مردم را بشکند تا سالم بماند و باید مردم را خوار و ذلیل کند تا خود عزیز شود، او باید خود را بزرگ بگیرد تا همگان کوچک گردند. قرآن مجید این امر را به خوبی بیان میکند و میفرماید: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ»(۱)؛ مردم خود را
۱ـ زخرف / ۵۴٫
(۱۷۱)
سبک و کوچک کرد تا وی را اطاعت کنند. اگر رهبر و حاکمی بداند جایگاه معنوی در میان مردم ندارد و مردم او را به این عنوان نمیشناسند، مییابد که باید مردم را کوچک کند تا عزت پیدا کند. رهبر هر جامعهای زمانی که نمیتواند پایگاه معنوی به دست آورد و قدرت خود را با بزرگی حفظ کند، مردم را کوچک میکند تا مردم او را بزرگ بدارند و از او اطاعت کنند.
نزدیکترین راه برای اطاعت مردم از رهبران توخالی و بیمحتوا این است که مردم را اسیر و نیازمند به خود کنند و آنها را در نیازمندیهای ابتدایی خود وابسته سازند. با این نیازمندی، مردم همت خود را تنها در جهت امرار معاش هزینه میکنند و دیگر فرصت حرکت و قیام ندارند، به خصوص که ایادی رهبری بتوانند در جهت خواری مردم، معیار درستی داشته باشند تا این نیازمندی به حالت انفجار کشیده نشود و جامعه در وضعیتی بماند که قدرت کنترل وجود داشته باشد و جامعه طوری در حرکت باشد که قابل تغییرات جزیی، صوری و ساختگی باشد.
پس میتوان معیار کاملی نسبت به شناخت رهبران پوشالی به دست آورد که اگر جامعهای را به خواری بکشانند و رشد آنان را محدود و عوامل فشار، تهدید و وحشت را بر سر آنها سایبان سازند، اینگونه رهبری ساختگی است و نمیتواند رهبری شایسته و لایقی باشد.
اگر رهبری یا حکومتی از رشد و بزرگی مردم خود در هراس نباشد و
(۱۷۲)
آزادی نسبی را در جهت لازم به کار گیرد و مردم را در قالب فشار، تهدید و وحشت قرار ندهد، حکومتی سالم و باز با رهبری شایسته است.
گریز « ۱۱۱ » افراد حقیر و مرفهان بیدرد
کارهای بزرگ هرگز مناسب افراد کوچک نیست؛ همانطور که کارهای کوچک مناسب افراد بزرگ نیست. افراد کم ظرفیت، بیشخصیت و تازه به دوران رسیده هرگز مناسب کارهای مهم و بزرگ اجتماعی نمیباشند؛ هرچند زمینه و شرایط صوری را فراهم کرده باشند. این موضوع را میتوان در قالب مثالی بیشتر توضیح داد. اگر راننده کامیون به این خیال که راننده کامیون است، بیمحابا دوچرخه سوار شود، با این کار، خود را به خطر میاندازد؛ زیرا راننده وسیله سنگین اگر بخواهد راننده وسیله سبک شود و آمادگی نداشته باشد، مشکل است؛ چه رسد به آنکه آموزش وسیله سبک را نیز ندیده باشد. همچنین است کسی که راننده وسیله نقلیه چهار چرخ است، اگر بخواهد راننده تریلی باشد، وحشتناک است و خطر آن با دیگر موارد قابل مقایسه نیست؛ زیرا هرگز کنترل چنین وسیله نقلیه سنگینی در توان وی نمیباشد؛ هرچند راننده است و راننده وسیله نقلیه است و این وسیله سنگین نیز وسیله سنگین است، ولی هنگامی که حرکت میکند، میبیند فرمان در کنترل وی نیست. وسیله نقلیه، او را چون عقربه ساعت به بازی میگیرد و اندکی بعد، معلوم نیست سر از کدام
(۱۷۳)
دره در میآورد.
افراد کوچک و غیر اصیل برای انجام کارهای بزرگ، این گونه هستند و حقایق را آنطور که هست نمییابند و گاهی کوچک را بزرگ و بزرگ را کوچک میبینند. بیچاره کسانی که باید از آنها تبعیت کنند.
کوچکی و بزرگی افراد از حقایق آشکار جامعه است و به قول معروف: «خدا نکند که گدا معتبر شود» و خدا نکند که بزرگی زیردست واقع شود که سختترین دوران عمر انسان، همین زمانهاست، بهخصوص اگر فرد بسیار بزرگی زیردست فرد بسیار کوچکی قرار گیرد و کوچکی بزرگ و بزرگی کوچک شود و این بزرگ فعلی بر کوچک فعلی و بزرگ قبلی حکم کند که بهترین لحظه سرور این فرد مرگ است.
افراد بیشخصیت و کوچکی که بزرگی یافتهاند، دارای کمبودهای روانی، اجتماعی، ارثی و اجدادی فراوانی هستند که میخواهند تمامی کمبودها را در کوتاهترین زمان ممکن جبران کنند. تظاهر، خودبینی، خودبزرگبینی، جمود و تنگنظری از خصوصیات اینگونه افراد است. اینگونه افراد در جامعه ما به خصوص جامعه مذهبی، فراوان دیده میشوند.
در مقابل این گروه، افراد مرفه و خوش گذاران ناآشنا با مذهب هستند که در جامعه ما اینگونه افراد نیز فراوان وجود دارند. اینها هرچند تظاهر به تمدن و متانت میکنند، از خود، اصالت فکری ندارند و زمینههای مذهبی در آنها کمتر وجود دارد؛ هرچند از دسته قبلی پیش هستند و رشد فرهنگی بیشتری دارند.
(۱۷۴)
در جوامع ناسالم، افراد فهمیده و مردمی که رشد و فکر شخصی و استعداد فردی دارند یا نابود میشوند یا فریاد میزنند و خود را به هلاکت میرسانند و یا سکوت میکنند و انزوا را پیشه خود میسازند. سکوت، انزوا، گوشهگیری، درویشی و رهبانیت، نتیجه زورمداری جوامع زورمدار و ناسالم است. کسانی که نمیتوانند سخن خود را بگویند و فهم آن را ارایه دهند و اندیشهای را به کرسی بنشانند، راهی جز سکوت، انزوا، فریاد و نابودی ندارند.
گریز « ۱۱۲ » احترام برای بزرگان از دنیا رفته نه زندگان
فرهنگ جامعه عقب مانده چنین است که تا کسی زمینگیر و نالان نشود، از او دستگیری نمیشود و آبرودار یاری نمیگردد؛ بلکه آبروریخته را بیشتر بیآبرو میکنند، همانطور که سهم هر کس از احترام و عنوان را بعد از مرگ پرداخت مینمایند.
گریز « ۱۱۳ » جهل فرهنگی
قافله بشری بر اثر کمبودهای فرهنگی همیشه گرفتار راهزنهای سیاسی بوده است و در این نوع از دزدی، حیات و بقاست که دزدیده میشود.
جهل فرهنگی مانند لایهای از چربی است که روی دست کسی را فرا
(۱۷۵)
گرفته باشد و مانع شود آب به پوست نفوذ کند؛ از این رو آب آن را پاک نمیکند؛ چرا که آب در چربی نفوذ نمیکند. جهل فرهنگی نیز همان چربی است و دین مانند آب است که تا چربی با مادهای پاک کننده برطرف نشود، آب مؤثر و پاککننده نمیشود و تا جهل فرهنگی برطرف نشود، هرگز ما از دین بهرهمند نمیشویم؛ بلکه تنها به صورت و ظاهر دین اکتفا میکنیم و از حقایق آن دور میمانیم.
کشورهای عقب نگاه داشته شده بر اثر جهل فرهنگی نتوانستند از دین به خوبی استفاده کنند؛ هرچند کشورهای پیشرفته نیز بر اثر روحیه استکباری و تجددطلبی نتوانستند از دین بهرهای داشته باشند اما وضعیت فرهنگی آنها به مراتب از ما بهتر است؛ اگرچه آنان به ظاهر دین ندارند و در بسیاری از جهتها، گرفتار فحشا و بیبند و باریهای رسمی و قانونی هستند. عقبماندگیهای اجتماعی و محرومیتهای عمومی سبب میشود اگر ما روزی به قدرت برسیم، نتوانیم جامعه خود را خود اداره کنیم و همه نزاع و درگیری، خودخواهی، کمبودها، محرومیتهای فردی، عمومی، شخصی، نوعی، طبعی، نژادی، خلقی و ارثی یکجا ظاهر میگردد و ما را به صفات زشتی مانند انتقام و خشونت میکشاند و چنان درگیر این امور میشویم که حیوانات جنگل نیز به یاری ما نمیآیند و به قول معروف: «خودمان خود را بی آب و آتش میخوریم» و از دست و دندان به جای کارد و چنگال استفاده میکنیم و استبداد را به بدترین نوع آن در خود با رضایت پیدا میکنیم و در راه این خشونت و عقدهگشاییها گلاویز مرده و زنده خود نیز میگردیم و مورد استثنایی
(۱۷۶)
برای خشونت و بیرحمی باقی نمیگذاریم. این جهل فرهنگی همانطور که با ظاهر دین منافاتی ندارد با ظاهر علم نیز در تضاد نیست و ممکن است فردی با آنکه در رشتهای از علم، مراحل بالایی داشته باشد اما در دام جهل فرهنگی گرفتار و اسیر باشد و همین عامل جمود، خشونت و نداشتن قدرت شنیدن کلام و افکار دیگران در بعضی از علما گردیده است و گمان میکند هرچه او میگوید، حق همان است؛ هرچند تمامی آن کفر یا دستکم اشتباه و انحراف باشد. زبان و دهان چنین افرادی خوب کار میکند؛ ولی گوش شنوایی ندارند، آنان در اندیشه و تفکر، خود را گرفتار وابستگی گستردهای میسازند و با آنکه خود را عقل کل میدانند، در کوچکترین مسایل اجتماعی کمبود در آنان دیده میشود و با آنکه کمتر موضوعی را به دقت مییابند، علم و دین را منحصر به دانستههای خود میپندارند و غیر خود را دور از علم و دین میدانند، به خصوص نسبت به افرادی که از آنان دورتر میباشند. این افکار و خصوصیات در فرهنگ دین نیز مؤثر میباشد و در برداشت ما از دین سبب مشکلات میشود و ما را در فهم دین، درگیر معضلات فراوانی نموده است و از این روست که دین برای ما صورت کلی دارد و از عینیت خود دور مانده است.
در پیشامد چنین وضعیتی در هر جامعهای که به صورت قهری مفاسد فراوان و نارساییها بسیار میشود، هر کس باید نگران آینده خود و حتی کلاه خود باشد. ممکن است کسی برای یافتن تنها کلاهی آن هم نه کلاه خود، مجبور شود هزاران کلاه را بدزدد و از اینگونه امور فراوان پیش
(۱۷۷)
میآید؛ ولی باز دلخوشی چنین جامعه و مردمی این است که در راه نمیمانند و هرگاه درمانده شوند، کلاه افتاده را بر میدارند و میروند، بی آنکه ناراحت شوند و یا آنکه صاحب کلاه ناراحت گردد؛ زیرا آن هم به خود حق میدهد که با افتادهای دیگر همین کار را انجام دهد و چون دزدی پایان ندارد پس کسی بیکلاه نمیماند و از هر راهی که شود کلاهی فراهم میآید، مگر گروهی از مردم که دیگر محتاج کلاه نیستند و دیگر وجود ندارند تا کلاهی بخواهند و در حال دزدی از دار دنیا میروند یا آنها را از دار دنیا میبرند و یا با هم میروند و در هر صورت، همه حکم واحدی دارند و زیر یک قانون و ضابطه میباشند.
در چنین جامعهای هرچند همه ناراحت و نگران میباشند، میتوان گفت کسی نیز چندان ناراحت نیست؛ زیرا باری بر زمین نمیماند و هر باری که باشد صاحب بار، همسایه، دوست، آشنا، فامیل و خلاصه هر کسی، بهحق یا به ناحق، با زرنگی یا به سادگی، با دزدی یا به زور آن بار را بر میدارد تا خدای ناکرده باری بر زمین نماند.
در چنین بازار آشفتهای هیچگاه کسی سقوط نمیکند و حتی مردهای نیز بر زمین نمیماند و اگر مردهای کسی را نداشته باشد، باز هم غارتگران، فکری به حال مرده در راه مانده کرده و از لباس، کفش و کلاه وی یا پوست، گوشت، استخوان یا دیگر اعضا و جوارح او به خوبی استفاده میکنند و بسیار میشود که بهتر از خوب نیز استفاده میشود و روغن وی را میکشند یا گوشت بدن او را کباب میکنند و یا اعضای بدن وی را میفروشند و هزاران کار دیگر که اهل بازار بهتر از ما میدانند.
(۱۷۸)
البته، جای انکار نیست که اخلاق، فرهنگ، دینِ پیرایهدار و سنت گمراه مردمان در همه این خصوصیات نقش عمده دارد؛ هرچند میتواند محیط جغرافیایی، آب، هوا و دیگر خصوصیات طبیعی نیز نقش مناسبی در این جهت داشته باشد.
گریز « ۱۱۴ » دوری از بدگمانی و تکیه بر اصل «عدم اعتماد»
در دنیایی که از هر سو حادثه و بلا میآید و هر کس درگیر حوادث شخصی و اجتماعی مختلفی است، هرگز نباید به هر کسی و هر چیزی اعتماد کرد. هر کس باید تنها بر خود تکیه کند و حق را مورد اعتماد و اطمینان قرار دهد و اگر نقص و کمبودی در خود میشناسد، آن را بهطور کلی از غیر خود پنهان دارد و دلش را سفره کسی نسازد.
از خدا و شخص آدمی که گذشت، هیچ کس نباید به کسی اعتماد و اطمینان داشته باشد؛ اگرچه بهترین فامیل و حتی زن و فرزند وی باشد. البته نباید به کسی بدبین بود؛ مگر در جامعهای که اصل بر فساد است.
آدمی باید خود را در حریمی قرار دهد که جز حق کسی را قدرت رؤیت وی نباشد و اگر خون در دهان دارد و میخواهد به زمین بریزد؛ چشمانش را چنان محکم ببندد که حتی چشمانش آن خون را نبیند، وگرنه همین چشمان آن خون را به رخ انسان میکشد و روزی میگوید «خون» و همین را عامل تهدید قرار میدهد.
برای عاقل مشکل است باور کند که در روز خطر، کسی در کنارش
(۱۷۹)
میماند، در غیر این صورت باید در عقل خود شک نماید.
افراد روزگار ما کمتر از مگس نیستند. اگر شیرینی نداری طمع در حضور کس نبند و اگر شیرینی داری، آن را از خود دور نما تا زندگی تو آلوده مگس نگردد و بیحضور مگس و دور از چشم مگس از شیرینی بهره گیر.
اگر انسان بتواند خود را عادت دهد که کسی را محرم راز خود نسازد و حتی خود را از خود پنهان دارد، میتواند فرد موفقی باشد. این چنین اقتداری از قوت نفس و نیروی اراده و همت روح آدمی حکایت میکند.
هنگامی که آدمی راز خود را نتواند نگاه دارد، در غیر این صورت، چنین توقعی را از چه کسی میتواند داشته باشد. گذشته از این، رازداری همه مردمان دنیا تا حدودی و به اندازه منافع آنهاست.
در هر صورت هیچ زبانی هیچ گاه راز تو را تحمل نمیکند؛ به خصوص که عنادی نیز داشته باشد و بخواهد بازی کند که دیگر کاهی را کوهی میکند و آن را بر سر و روی انسان میزند.
هر دوستی و محبتی ممکن است به دشمنی بکشد و هر خوبی و حسنی ممکن است بدی را به دنبال داشته باشد. شایسته است آدمی در چهره دوست، نقش دشمن را نیز در نظر داشته باشد و در حال قرب، بعد را هم ببیند و دشمن را در خانه دل خود وارد نسازد.
البته، همه این امور برای مردمان عادی است و اولیای خدا و پاکان، قانون دیگری دارند. عهد و پیمان در آنها رسوم دیگری ایجاب میکند؛ اگرچه وجود چنین مردمان وارستهای دستکم در زمان ما بسیار اندک
(۱۸۰)
است و میتوان گفت که نیست و هرچه هست ظاهر است و بس، و آنکه دل در باطن دارد، خود را همنشین نمیسازد و خود را موضوعی برای اینگونه مباحث قرار نمیدهد، نه راز خود به کسی میگوید و نه رازی از کسی میپذیرد در صورت پذیرش، آن را از یاد میبرد و به یاد نمیآورد، خود را درگیر کسی نمیسازد و زمینه درگیری کسی را نیز فراهم نمیکند.
بسیاری از افرادی که محرم راز آدمی میگردند، گذشته از آنکه فساد تجسس در آنها ریشه کرده و آلوده باطن گردیدهاند، میخواهند برای روز نیازمندی خود زمینهای فراهم سازند و دوست را در مقابل خود آسیبپذیر کنند تا در صورت لزوم، جای هرگونه تحمیل را برای دیگران فراهم آورند.
در جامعه مضطرب و پر مخاطره، آدمی نباید همه زوایای شخصیتی و فکری خود را بنمایاند. در جوامع پرمخاطره و در میان افراد بیاعتبار و مضطرب، آدمی نباید تمام خود را به افراد نشان دهد و عقاید خود را بیان دارد و از سلیقههای فردی خود به تفصیل سخن گوید و پیچ و خم زندگی و پنهانیها و فنون و شگردهای خود را با کسی بازگو کند که در این صورت، چنین فردی آسیبپذیر است و آفتهای فراوانی دامنگیر او میشود.
هر کس در میان چنین مردمی که ثباتی در عقیده و کارشان نیست، باید با احتیاط زندگی کند، از استتارهای گوناگون بهره گیرد، به آسانی خود را در اختیار کسی قرار ندهد و چپ خود را در مقابل کسی رو نکند، همچون
(۱۸۱)
مبارزی در میدان و سوارکاری بر روی اسب و بازیگر و شعبدهبازی در معرکه باید مواظب خود و مثبت و منفیهای راز و رمز خود باشد تا در مقابل دوست و دشمن، مصونیت و حریم و حرمتی داشته باشد و بتواند در مواقع حساس، خودنماییها و پیشگیریهایی داشته باشد و آسیبپذیر و دگرگون نگردد.
باید خلق و خوی خود را در مواقع ضروری یا عادی و یا در هنگام مقابله با فرد، گروه و دوستیهای متفاوت آشکار نساخت، پیچیدگیهای خود را بازگشایی نکرد، مواضع حساس درونی و انواع تصمیمگیریهای خود را برملا نساخت، جایی برای هر نوع پیشروی یا عقبنشینی و حرکتهای مقطعی باقی گذارد و سفره دل خود را برای همیشه و نزد همه کس نگشود.
انسان عاقل لازم است ظاهر خود را با حلم، سکینه و وقار نگاه دارد و اضطرابهای خود را در ظاهر منعکس نسازد و در کار و گفتار، عجول و صریح و پر گفتار نباشد و بیشتر در فکر بیان و عمل صحیح باشد تا بیان و ظهورش بیضرر باشد و یا سودش بیش از زیانش باشد، به هر کس نگوید که در چه جایی چهطور تصمیمی میگیرد و به طور کلی در کجا و چگونه برخوردی خواهد داشت و در برابر دوست و دشمن چگونه است و چه میکند و چه خواهد کرد و چه باید کرد و چگونه باید بود. همه اینها حکایتهایی را به دنبال دارد که در شناسایی فردی کارگشاست و پنهانیهای خوب و بد آدمی را نشان میدهد.
دنیای امروز ما و مردم این زمانه از همه خوب و بد آدمی بهره
(۱۸۲)
میگیرند و هر امری را در جایی برای روز نیاز خود میگذارند و با برخورد متقابل، ضربه مناسب را وارد میسازند؛ خواه دوست باشد یا دشمن؛ اگرچه دوستیهای امروز، دوستی سالم و محکمی نیست و اگر باشد، امکان زوال یا افول آن فراوان است و برای دفع زیان این امکان باید چنین برخوردی داشت.
ممکن است با فردی راه دوستی پیش گیرند و همه بدیهای او را نادیده بگیرند؛ ولی روزی که زیان آنها پیش آید و یا اگر زیان این فرد، منافع آنها را تأمین نکند یا دوستی به دشمنی مبدل گردد، همه خوبیهای آن فرد را به بدی مبدل میکنند و برای هر فکر و کار خوبش هزاران عیب و ایراد میتراشند و آن فرد را ضربهپذیر میسازند.
پس لازم است که در دوران ما هرکس خود را در قلعهای محکم استتار کند و آن که در میان مردم یا با مردم است، چندان از لحاظ باطنی با دیگران نزدیکی و صمیمیت پیدا نکند و انس صوری و ظاهری را به باطن و پنهان نکشاند؛ تفاوتی ندارد که طرف مقابل وی قوم، خویش، دوست و آشنا باشد یا همسایه او و نیز زن، فرزند، پدر و مادر باشند یا افراد بیگانه اعم از آنکه مؤمن و خوب باشند یا کافر و ناسالم؛ به خصوص افراد دارای شخصیت و موقعیت که آنان از هر جهت در مخاطره بیشتر قرار میگیرند و امکان ضربه و آسیبپذیری بیشتری دارند.
دانشمندان، عالمان، سیاستمداران، ثروتمندان و افرادی که موقعیتهای اجتماعی بهتری دارند و بیشتر دوست و دشمن مییابند و امکان تبدیل آنها بیشتر است، باید هرچه بیشتر از این روش پیروی
(۱۸۳)
کنند و خویشتندار باشند و از هرگونه سادهانگاری، خوشباوری، پرحرفی و پردهدری نسبت به خود پرهیز داشته باشند و خود را در مخاطره قرار ندهند؛ بهخصوص در برابر رقیبان و نزدیکان و افرادی که بیشتر میتوانند در راه وی قرار گیرند؛ خواه آن افراد واسطه آن فرد باشند و خواه مستقل باشند.
زن با آنکه نزدیکترین فرد به آدمی است، باید نامحرمترین فرد به حساب آید. هرگز نباید به زن اطمینان فراوان داشت؛ اگرچه نباید به او و دیگران مشکوک و بدگمان بود و تنها برای حفظ خود، زن و دیگران باید چنین کاری را کرد تا تعادل و تعامل در زندگی برقرار شود و این روش میتواند برای خود شخص و همگان سودمند باشد.
همانطور که اسلام میفرماید: افشای سرّ کسی جایز نیست و غیبت و تجسس حرام و نارواست، برای آدمی نیز روا نیست خود را در برابر دیگران قرار دهد و باطن را از نقش اساسی خود خارج و بیخاصیت سازد. باید دانست حفظ حدود و ظواهر در هر جا و برای هر کس، امری عقلی و ضرورتی فردی و اجتماعی است و تنها این روش میتواند جامعه و مردم را ـ اگرچه به ظاهر ـ نگاه دارد و حرمتها را در آن باقی بگذارد و بدگمانی و تخریبها را محدود و آرامش نسبی را برای افراد فراهم سازد.
جامعه باید نظم و چرخش خود را به طور طبیعی حفظ کند و در جهت سالمسازی و بقای افراد گام بردارد و سقوط کمتری را برای جامعه و افراد به همراه داشته باشد.
همچنین اصل «عدم اعتماد» در میان جامعه و مردمی که
(۱۸۴)
خصوصیتهای اخلاقی را رعایت نمیکنند، اصلی سالم و لازم است. مردمی که رعایت مجلس، کلام و عمل فردی را در جهتهای ضروری اخلاقی ندارند، مورد اعتماد هیچ عاقلی نمیباشند و اعتماد به آنان، سادگی و بیاحتیاطی کامل است؛ خواه در جهت خصوصی باشد یا در مسایل عمومی و خواه در امور کلی باشد یا جزیی؛ مگر آنکه فردی را به طور عملی مورد آزمایشهای مختلف قرار داده باشند که باز هم باید در همان مورد با احتیاط لازم مورد اعتماد نسبی قرار گیرد.
کمبودهای اخلاقی افراد را چنان کرده است که خود در اختیار خود نیستند و اراده آنها قدرت کنترل چشم و زبان آنها را ندارد. آنان با اراده یا بیاراده، با لذتخواهی یا بیلذتطلبی هر چیزی را میگویند و هر چیزی را میشنوند و از لوازم و عوارض آن باکی ندارند. طبع پست حیوانی بر همه جانها حاکم گردیده است و هر فردی با آنکه در مواردی حفظ ظاهر میکند، دمار از روزگار خود، به دست خود و دیگران در میآورد و باز هم میگوید من آدم هستم و دعاوی فراوانی دارد. باید در برابر همه از دوست و آشنا گرفته تا دور و نزدیک، خود را مخفی کرد و چنان زیست که حجابی در میان باشد و آدمی خود را از همه یا برخی از حوادث شوم محافظت کند و خوب و بد خود را در اختیار همه قرار ندهد و زود به هر کسی اطمینان نکند و با هر کس رازهای خود را در میان نگذارد و کشف و کرامات خود را نیز بپوشاند و خود را از آسیب همه راحت سازد و فریب همراهی، همگامی و همدلی مردمان را نخورد.
امروزه، کمبودهای اخلاقی عمومی مردمان چنین وضعی را ایجاب
(۱۸۵)
کرده است که از لغزیدن، شکست و نابودی دیگران نه تنها کسی نگران نمیشود؛ بلکه مسرور نیز میگردد. البته جز افراد کمی که به چشم ما دیده نمیشوند و یا به طور کم رنگ ـ آنهم به طور اندک ـ شاید دیده شوند.
در میان مردم به اصطلاح مسلمان و نیز اهل علم، نفاق و دورویی و تزویر و دیگر نابسامانیهای اخلاقی دیده میشود و ارزشهای شرعی از میان رخت بربسته است و دیگر حریمی برای غیبت، تهمت، اشاعه فحشا و ریا تصور نمیشود. از چند حرام عامیانه که بگذریم، دیگر حریم و پناه امنی برای مردم وجود ندارد، تجسس و کاوش در امور این و آن، خیانت، دورویی، ریاکاری، بازارداری و بازارسازی به اوج خود رسیده و چیزی از صفا، صداقت، وفا و محبت باقی نمانده است.
تو گویی همه چیز به هم ریخته است و وضعی را پی میگیرند که معنای کاملی برای دوره آخرالزمان است که پنهانی کامل، حفظ حرمتها، گوشهگیری و اشتغال به امور معنوی بی سر و صدا بهترین روش زندگی است.
گریز « ۱۱۵ » جوامع نفاق آلود
در جامعه نفاق آلود نمیتوان به هیچ امری اعتماد درست و کاملی داشت و نباید کسی را به طور ثابت در موضع خاصی قرار داد. هر لحظه ممکن است حادثه تازهای با رنگ و روی خاصی تحقق یابد؛ بدون آنکه ملاک درستی داشته باشد.
(۱۸۶)
چنین افرادی با هم هستند و با کسی نیز نیستند و سود و زیان خود را بر اساس امور حقیقی ارزیابی نمیکنند و تنها به وضعیت تازه عادت میکنند و با آن کنار میآیند و آن را میپذیرند.
نباید نسبت به حمایت اینگونه افراد اعتماد کرد؛ اگرچه تخریب آنها کارساز است و نباید به برداشتهای آنان توجه نمود؛ هرچند نباید از اصل برخوردهای آنان غافل بود.
نباید به ظاهر آنها تکیه کرد و باید از باطن آنان پرهیز نمود و باید به طور مستقل و ثابت و بر اساس موجودی خویش عمل کرد و در هر صورت نباید احتیاط و پرهیز را از نظر دور داشت.
اینان حمایت میکنند تا شکستی وارد سازند، میخندند تا اشکی جاری کنند، نزدیک میشوند تا دور سازند. در چنین جامعه و با چنین مردمی تنها راه این است که چهره ثابت و استوار خود را باید پنهان و به دور از دید همگان داشت و به ظاهر همگون صوری توجه نمود؛ در حالی که باید همراهی و همرنگی با آنها را هرگز روا ندانست.
باید بر امور حقیقی تکیه کرد و از ظواهر آن مردم بهره گرفت و آنها را به قدر توان با خود همگام نمود. چهرهای از خود در آنها دمید و در صورت نداشتن توانمندی، چهره آنان را به خودشان محدود ساخت و از آنها رنگ نگرفت.
گریز « ۱۱۶ » آسیبهای جوامع عقبمانده
(۱۸۷)
در جوامع عقبافتاده و کمرشد، افرادی میتوانند پیشرفت مادی و موقعیت و اعتباری داشته باشند که از عقیده خاص و ثبات اندیشه برخوردار نباشند و بتوانند خود را با هر عقیده و اعتقاد حاکمی هماهنگ سازند؛ ولی افراد برجسته و دارای معنویت و کسانی که استقلال فکری خاصی دارند، چنانچه در این جوامع اقتدار و حکومت نداشته باشند، عرصه اظهار وجود و موقعیت ابراز ایده نخواهند داشت. این افراد در صورت عدم انزوا، درگیر حوادث ناآرام میشوند و شکستها و محرومیتهای گوناگون، آنان را از پا در میآورد و با ناکامیها روبهرو میگردند و اینان چهرههای درخشانی در استقامت و پابرجایی میگردند و توان آدمی را در رخساره خود ظاهر میسازند.
در این جوامع، افراد معمولی رشد غیر طبیعی یا مناسبی دارند و افراد نابغه و کسانی که دارای استعدادهای سرشاری هستند، همانند افراد معلول و ناقص، درگیر عوارض و مشکلات فراوانی میگردند و چه در سنین کودکی و جوانی و چه در سنین بعدی، عدم هماهنگی با عموم و استقلالطلبی شخصی آنها موجب بسیاری از نابسامانیها برای آنان میشود و صفایی که باید موجب پیشرفت و ترقی فرد گردد، به واسطه عدم سلامت جامعه، علت رکود، زیان و شکست فرد میشود.
افراد برجسته در چنین جوامع عقبماندهای زمینه ترقی چندانی ندارند و در همه زمینههای رشدشان خود را ناراضی مییابند و همین امر علت رنجش و ناآرامی آنها میگردد و عواقب ناموزونی را به دنبال میآورد. خوب است اینگونه افراد در صورت امکان، هجرت را راه
(۱۸۸)
گشایشی به حساب آورند و خود را به محیطهای بازتر و مناسب برسانند. اینگونه افراد در چنین جوامعی درگیر مزاحمتهایی میشوند که کمتر از ایرادهای بنیاسرائیلی نیست و توان کاری آنها را محدود میکند و آنان را به درگیریهای بیهودهای مبتلا میسازد.
خدا میداند که در این محیطهای نامناسب، چه استعدادهای سرشاری که از بین نمیرود و چه زیانهایی که بر مردم وارد نمیگردد و چه بسیار چهرههایی که به تاریکی میگرایند و چه بسیار عواقب شومی که نصیب آن مردم میگردد.
برای تمامی مردم دنیا و مناطق شکوفا و پیشرفته مناسب است که به کمک مردم محروم بشتابند و جوامع عقبافتاده را به جای استثمار و استعمارگری تعمیر کنند و زمینههای رشد چنین جوامعی را شکوفا سازند. در غیر این صورت، عوارض وخیم آنها در درازمدت نصیب اینان نیز میگردد و مشکلات مسری آنها، اینان را نیز از پا در میآورد.
همه مرزبندیها را در هم میریزد و تمامی دنیا را آشفته میسازد و همه را گرفتار تمامی رنجهای محرومان میسازد.
مجریان امر و مربیان مردمی و سردمداران دنیا باید بدانند بیش از دو راه در پیش رو ندارند: یکی راهی است که اکنون میروند و محرومان و مستضعفان دنیا را روز به روز گرفتارتر از پیش میسازند که باید منتظر عواقب وخیم چنین روشی باشند. دنیا باید منتظر در هم ریختگیهای فراوانی باشد و از قانون سرایت، غافل نباشد و بداند که نمیشود مشکلات یک جامعه یا دستهای از کشورهای عقب مانده را به خود آنها
(۱۸۹)
محدود ساخت و روزی میرسد که تمامی این نابسامانیها به صورتهای گوناگون، زندگی پر رنگ و رونق آنها را به هم میزند و دود همه رنجها به چشمان ایشان نیز میرود.
راه دوم آن است که همه مسؤولان در سراسر جهان ـ به خصوص حاکمان امور در جوامع پیشرفته و مجریان مناطق محروم و عقب مانده ـ چارهای برای رفع جهل و استبداد در این مناطق اندیشه کنند. آنان باید انقلاب فرهنگی در سراسر جهان و به خصوص در مناطق محروم را یکی از کارهای خود بدانند و برای رفع گرفتاری همه اقشار جامعه و مردم در تمامی مناطق همچون بهداشت جهانی قوانینی وضع کنند و جهل و نادانی عمومی را ریشهکن سازند و با استبداد و جور حکام و خودسریهای گوناگون آنان، برای کمک به مردم همان مناطق مقابله نمایند و در عمل خود صادق باشند.
مردم نیز باید در تحقق جهلزدایی و اضمحلال هر نوع خودسری و استبداد داخلی بکوشند و انقلاب فکری را برای سلامت جامعه خود و سعادت همه انسانها امری ضروری و لازم بدانند. درک، فکر، تحلیل، نقد، بررسی، و دقت و موشکافی را عقیده دینی و از شؤون انسانی بدانند و در تحقق عملی و عینی آن بکوشند تا دنیای انسانی را از گرفتاریهای مختلف نجات دهند و موجب پدیدار شدن سلامت و سعادت عمومی شوند و علت و سبب آن باشند و بدانند که راهی جز این هرگز سلامت و سعادت را به آنها باز نمیگرداند و روز خوشی را نصیبشان نمیکند.
(۱۹۰)
در جوامع عقب افتاده، تحجر و ارتجاع ریشه دارد و این بلای ویرانگر تنها عامل نابسامانیهای مردم است.
بسیاری از مردم این جوامع از تحجر و ارتجاع خستهاند و از آن رنج میبرند با آنکه تمایلات مذهبی بسیار قوی و شدیدی دارند و از بیدینی میترسند و نمیخواهند بیدین معرفی شوند.
میتوان گفت در چنین جوامعی، آزادی به معنای نسبی و درست وجود ندارد، نه در فرد و نه در جامعه، نه در ظاهر و نه در باطن آنها و نه در اندیشه و سطوح مختلف انگیزهها و احساسات و تمایلات سالم انسانی. در میان این مردم، عقاید خرافی و سردمداران خرافات فراوانند و بسیاری از سنتهای معمول، ریشه علمی یا مذهبی سالمی ندارند و تنها عوامل فردی و یا گروهی، علت ایجاد و بقای آنها گردیده است. مردم به دنبال تازگیها میگردند و میخواهند خود را از کهنگیها برهانند، بدون آنکه زمینههای چنین انتقالی فراهم گردیده باشد و این خود عامل دگرگونی باطنی و اطاعتپذیری ظاهری میگردد.
در این جوامع، مردم عادت کردهاند از هر زورمندی اطاعت کنند، با آنکه میل باطنی به این کار ندارند و به دنبال منافع صوری خود میباشند و در باطن بریده از بسیاری از اطاعتها و تمکینها هستند. بسیاری نیز بر اثر بیمیلی باطن از دین و ظواهر بهحق و بهجای آن از دین میگریزند و خود را درگیر غولها و انزوا یا گمراهیها میسازند تا خود را از خستگی در آورند؛ در حالی که خود را گرفتار پوچی میسازند.
این جوامع، نیازمند آزادی معقول و اراده سالم و تصمیم درست
(۱۹۱)
هستند تا خود را باز یابند و از هر کهنگی و ارتجاعی دور شوند و به قواعد، دستورات و فتاوای دست و پاگیر این و آن اعتنایی ننمایند و اراده ملت و حقیقت دین را در جامعه حاکم گردانند، بدون آنکه اراده ملت در دست فرد یا گروهی باشد یا دین در مسیر ارتجاع قرار گیرد و یا بیدینی دوباره گریبان جامعه و مردم را بگیرد و تجدد و پوچی سراغ مردم آید.
کهنگی در بسیاری از عقاید و سنتهای دست و پاگیر و بیدلیل، علت رکود واقعی مذهب در زوایای عملی زندگی مردم گردیده است.
در جوامع عقبمانده باید دستهای افراد از خودراضی و قدرتطلب و فرصتطلب کوتاه گردد و مردم به حال خود باشند تا موقعیت واقعی آنها ظاهر گردد و ظاهرسازیها و ریاکاریها کنار ریخته شود تا زندگی مردم رنگ و روی واقعی گیرد و ترس و استبداد از سر آنها به کلی برداشته شود و زبان قانون عملی مردمی، مردم را حفاظت کند و دین در جامعه الگوی عملی در سراسر زندگی گردد و قشر تحصیل کرده و جوان، خود را در فضای دینی و روش عالمان دینی احساس کنند و استقلال فرهنگی و پشتوانه دینی را توشه حرکت و تلاش خود قرار دهند و دین از حمایت عوام در آید و حامیان نادان دین ارشاد شوند و دین، قشر علمی را مورد حمایت قرار دهد و نیازمندی به دین، صورت علمی به خود گیرد و ضرورت نیاز به آن احساس شود و عمل به دین و رفع تبعیض، سنت شود و شعار و پرحرفی از جامعه دور گردد و کارها به اهل آن واگذار شود و از درهمکاری و موازیکاری و سرپرستی نااهل در همگی امور خودداری شود.
(۱۹۲)
آنچه گفته شد دوای دردهای مزمن جوامع عقبمانده است که با حرف برطرف نمیشود و باید برای تحقق آن برنامهریزی داشت.
پشتوانه حفظ و نظم جوامع عقبمانده همیشه زور و توان زورمداری است. چنین مردمی بهتر از هر چیز زبان زور را میفهمند و از آن حرفشنوی دارند، زور میگویند و زور را نیز میپذیرند و هر یک در محدوده توان خود زورگو هستند و در محدوده توان دیگران نیز زور را میپذیرند.
هر کس زورش برسد، زور میگوید و در صورت عدم توان از هر کسی زور میپذیرد. آن که در جامعه تحقیر میشود و هزاران ظلم و زور را به آسانی بر خود هموار میکند، به خانه که میرود، به افراد خانه زور میگوید.
افراد خانه نیز هر یک به قدر توان به دیگری زور میگویند؛ مادر به فرزند، فرزند به مادر، برادر به خواهر و خواهر به خواهر و وضع مردم در اجتماع کوچک و بزرگ جامعه این چنین است.
در این جوامع، هرگز فرهنگ و سیادت انسانی نمیتواند رشدی داشته باشد و آنچه حاکم است زور است و زور. همگی افراد این جوامع بر زور تکیه دارند و با زور است که رشد میکنند و پیش میروند، از زور استفاده میکنند و به زور بها میدهند، فهمشان به زور است و به زور میفهمانند.
در این جوامع، همه خوبیها و خوبها رنگ و روی زور دارد و مردم خدا را نیز زورمدار معرفی میکنند، او را برخوردار از تمامی مواضع قدرت میدانند بدون آنکه نقش مؤثری از مواضع لطف و مهر در او
(۱۹۳)
بیامیزند. در این جوامع، افراد برجسته و مردم غیرعادی نابود میشوند و یا با سختی، کمی از رشدشان نمودار میشود؛ ولی توان اصلی آنها بروز نمیکند.
در جوامع عقب مانده، مردم آبرومند و بافضیلت کمتر میتوانند بر فضل و آبروی خود اعتماد کنند و همیشه در خطر حوادث از پیشساخته توسط مردمان بیشخصیت و نالایق و حسود و کمظرفیت میباشند؛ اگرچه در چنین جوامعی مردم نالایق بیشتر به طور ناسالم رشد میکنند، چنین رشدی ثبات و بقای چندانی ندارد و به طور کلی گذرا میباشد.
در این جوامع، هر دسته، دسته دیگر را تخطئه میکند و در خود غرق میشود، بدون آنکه دیگران را عددی به شمار آورد.
در جوامع عقبافتاده و عقبمانده و جوامعی که بیفرهنگی بر آن حاکم است و محرومیتهای فراوان و استبدادهای قومی، گروهی، دینی و ملی حاکم است، اینگونه معاصی تجسمی و کمبودهای خیالی بیشتر وجود دارد و کمتر کسی را میتوان یافت که از آن به دور بوده و خود را از آن پاک کرده باشد. ممکن است دستهای در ظاهر خود را از این کمبودها دور دارند و راه ظهور آن را مسدود کنند و خود را آراسته سازند؛ ولی در جوامعی که اوصاف فساد را دارد، هرگز دوری از این هر سویی برای کسی میسر نمیباشد؛ اگرچه دوری از جهاتی ممکن است. این نیز به کمبودهای روانی و درونی یا اصالتهای نسبی او باز میگردد وگرنه اوصاف اجتماعی و فردی جوامع فاسد مقتضی اینگونه امور میباشد.
کشورهای عقبافتاده همیشه درگیر حوادثی شوم و فراز و نشیبهای
(۱۹۴)
فراوانی میباشند و هیچ گاه نمیشود این کشورها وضع ثابت و آرامی داشته باشند؛ زیرا عوامل مختلف خارجی با همه گوناگونی به آسانی میتوانند آنها را به بازی گیرند و آنان را با هم درگیر سازند و همچنین درگیریهای مختلف دیگری را نیز ایجاد نمایند، بدون آنکه گزندی به آنان برسد یا کسی توجهی به آنان پیدا نماید.
در این جوامع، ناگاه صدایی بلند میشود و مردمی به راه میافتند و تجمع میکنند و بعد از مدتی باز میایستد؛ چرا که دوره این حرکت پایان یافته است.
در این کشورها کمتر میشود «دین»، «قانون»، یا «آزادی» معنایی درست پیدا کند، بلکه همیشه حاکمیتهای فردی با همه انواع مختلف آن جای همه دموکراسیها را گرفته است.
تا روزی که کشورهای عقبمانده از چنگال گرگ جهل و تباهی، شعار و خطابه و جدال و مغالطه رها نگردند، هرگز روز خوشی نمیبینند و هر روز فرد یا حزب و گروهی بر سر کار میآید و آنها را به خود مشغول میدارد و ضربه خود را به راحتی میزند و هنگامی که اوضاع را وخیم دید یا میگریزد و یا کسی را به جای خود میگذارد که کمتر از خود نباشد و چیزی عوض نمیشود و تنها اشخاص و افکار متفاوت میشوند، وگرنه در زیان و ضرر مردم هیچ تفاوتی حاصل نمیشود. تنها چیزی که باید بر آن همت گماشت این است که اینگونه کشورها به فکر آیند و خود را به اندیشه و عقل اندازند تا راه را از چاه تمییز دهند، در این صورت دیگر آلت دست این و آن نمیشوند؛ اگرچه امید به چنین روزی در این مردمان
(۱۹۵)
وجود ندارد یا بسیار اندک است و در زمانهای نزدیک متصور نمیباشد و ممکن است در زمانهای دورتر تا حدی این مشکل آسان شود. البته اگر تا قیام حضرت حجت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) محقق نگردد، آن حضرت خود این کار را به انجام میرساند.
کشورهای عقبمانده و بلکه بیشتر افراد بشری همیشه در چنگال گرگان خونآشام همچون گوشت قربانی تکه تکه گشته و از محرومیت تمام برخوردار بودهاند.
در این جوامع، افراد و استعدادهای متوسط و معمولی بهتر رشد میکنند و افراد برجسته و نوابغ امید رشدشان بسیار کم است و در بعضی مواقع یا بیشتر اوقات، این استعداد و نبوغ، عامل نابودی یا گرفتاریهای فراوانشان میشود. در اینگونه جوامع متحجر و جهلآمیز، نوابغ و افراد پرمایه و با استعداد در حکم عقبماندههای ذهنی میباشند که سرانجام در لابهلای دست و پای مردم از بین میروند و یا با فلاکت و بدبختی عمری را سپری میکنند. آنان در خانه، محیط مدرسه، در محیط کار، در مسجد و کلیسا و دیر و یا در هر محیط اجتماعی کوچک و بزرگ دیگر و به هر دین و مرامی که باشند، خود را تنها، غریب و بیکس احساس میکنند و یافتهها و ذهنیات خود را پنهان میسازند؛ چرا که در غیر این صورت، محکوم آن مردم میباشند؛ در حالی که در جوامع پیشرفته چنین افرادی چشم و چراغ جامعهاند؛ اگرچه در جوامع به اصطلاح پیشرفته ما، اینگونه افراد استثمار میشوند و در خدمت ایادی باطل قرار میگیرند؛ ولی به هر حال، جوامع پیشرفته در شناخت این افراد و در استفاده
(۱۹۶)
هرچه بیشتر از آنها از هیچ کاری فروگذار نمیکند و فرار مغزها در جوامع عقبمانده نیز بیشتر از همین رو شکل میگیرد.
ویژگی دیگر مردم عقبافتاده این است که آنان با یک خوبی شیفته و با یک بدی مأیوس میگردند. اطبای این کشورها نیز به طور کلی سلاخهای جامعه میگردند و تنها تیر خلاص در چله کمان دارند و بعضی از آنها از هرگونه انعطاف انسانی بهدور میباشند. دلیل بر اینگونه نادانیها همین است که اگر دیوانهای در خیابان ببینند، همه دور او را میگیرند و او را مسخره میکنند و از این کار لذت میبرند و آن را مایه تفریح خود قرار میدهند؛ غافل از اینکه با این کار، نادانی و جنون نسبی خود را نشان میدهند و نمیدانند خودشان نیز چیزی افزون بر آن فرد ندارند جز کمی جنون و سادیسم.
در اینگونه جوامع هر کس هر کاری کند یا هر دروغی ببافد، اشکال چندانی ندارد و اهمیتی پیدا نمیکند؛ زیرا مردم چندان از یکدیگر ضربهپذیر نیستند؛ بلکه ضربهپذیری خود ضربهپذیر شده است. اگر کسی گم شود، زنش را بدزدند یا دزدی کند و یا هزاران جنایت دیگر بر وی انجام شود، در هر صورت آبروی وی محفوظ است؛ چرا که دیگر آبرو و حیا معنای خاص خود را از دست داده است. در این جوامع، کسی هزاران جنایت میکند و سربلند در میان مردم راه میرود و بلکه سرور و آقای مردم میباشد یا با جنایتهای خود چنین میشود و دیگر ضربه به او مؤثر نمیباشد و کسی خود را از اینگونه مفاهیم آزرده نمیکند و به این معانی از معرکه و میدان به در نمیرود؛ زیرا میداند دیگران کمتر از او
(۱۹۷)
نیستند و دیگران نیز میدانند که وضعیت آنان نیز همانند وی هست. آن کس که دزدی میکند، روزی به دست دزد، دستبند میزند و آن کس که به دست دزد، دستبند میزند، خود دزدی میکند بدون آنکه کسی به روی کسی بیاورد و از هم دلگیر شوند و به هم زیانی برسانند، بلکه در بسیاری از مواقع پاداش به هم میدهند و از یکدیگر نان قرض میکنند و به هم نان قرض میدهند، بدون آنکه رسید یا چک و سفتهای رد و بدل نمایند. با این همه ناامنی و بیاعتمادی و بیاعتباری این امر هیچ عجیب نیست و مورد قبول همگان است؛ در حالی که هیچ کس به دیگری اعتماد ندارد، نیازی به مدرک و وثیقه نمیباشد و تعجبی ندارد؛ زیرا اینگونه برخوردها به همین کیفیت و قانون میباشد و هیچ کس نیز ناراحتی ندارد. همه دزد هستند؛ ولی هیچ کس دزدی نمیکند و بهحق هم میدزدد، همه غیر مطمئن هستند؛ در حالی که کسی وثیقه نمیپذیرد و این چنین جامعهای با قانونی بیزبان و دستوری بیعنوان و ریاستی بدون تشریفات اداره میشود؛ در حالی که همه ادارات و قوانین و مراکز قانونی و اجرایی مشغول کار خود هستند و از این قانون به دور نیستند، بلکه میتوان گفت در این کشورها همواره دولت در دولت وجود دارد و هر یک از مهرهها در جای خود قرار دارد و هر مهرهای در این نظامها ـ خواه ظاهر باشد یا پنهان ـ جای خاصی دارد و کارها با هم تداخل ندارد و داد و فریاد و سر و صدا و اغتشاشی نیز میان مهرهها پیش نمیآید؛ در حالی که ظواهر به جای خود محفوظ است و دین و کتابهای مقدس نیز کار خود را میکند و سر و گوش همه از اینگونه معانی پر است و هیچ کس منکر
(۱۹۸)
چیزی نمیشود که منکر باشد و انکارش را لابهلای هزاران اقرار خود جای میدهد و هرگز تیری به تاریکی نمیخورد؛ با آنکه روشنایی نیز وجود ندارد و همه فضا تاریک است؛ ولی همه یکدیگر را در تاریکی میشناسند و نیازی به روشنایی نیست و در همان تاریکی کار خود را به خوبی انجام میدهند و شکایتی از اینگونه امور و حالات ندارند و از آن نیز بسیار اظهار رضایت میکنند.
در جوامع عقب مانده و بی فرهنگ، کمتر اندیشهای میتواند خود را بهخوبی ادامه دهد و کمتر اندیشمندی میتواند اندیشه خود را به دیگران بهآسانی منتقل نماید. در این جوامع، تنها زور، قلدری و قدر قدرتی حکومت میکند و کسانی نبض جامعه و مردم را به دست میگیرند که جز زور و قلدری، بخشش دیگری ندارند و جامعه و مردم را درگیر آن میسازند. این جوامع هرگز نظام صحیح اجتماعی سیاسی و فرهنگ عمومی ندارند و تنها زور است که آنها را به حرکت وا میدارد.
در این جوامع همیشه زورمداران بیفرهنگ، خدایان مردم معرفی میگردند و با عناوین پخته، مردم را به تقلید و همگویی وادار میسازند.
جوامع عقبمانده بر اثر مشکلاتی که دارد نمیتواند افراد شایسته و سالم تربیت کند و هر یک از اعضای چنین جامعهای به نوعی درگیر حوادث تلخ میباشند و این امور علت نابسامانی و درهم ریزی بسیاری از طبقات جامعه و مردم گردیده است. نه زنها زن سالمی هستند و نه مردها مرد درست و سالمی میباشند و هر یک به انواع امراض روحی و روانی
(۱۹۹)
گرفتارند.
میتوان به جرأت گفت نود درصد زندگیها در چنین جوامعی درگیر حوادث روحی و روانی است و نود درصد زنهای جوامع عقبمانده را نمیتوان به صورت کامل درست و سالم دانست و آنان با اندک علتی درگیر حادثه و مشکلات میگردند. بسیاری از زنها که با آبرو زندگی میکنند و به ظاهر عابد، زاهد و مسلمانند، زمینههای فساد و نادرستی در آنان به میزان بالایی وجود دارد و تنها جبر زندگی و حفظ موقعیت و آبرو سبب محدودیت و عدم تبهکاری آنها شده است و مصلحت نیست در این زمینه بیشتر صحبت شود، وگرنه روشن میشد که زنهای سالم چه بسیار کم هستند و چه مقدار از این ظاهرمداران پر رونق گرفتار ناسالمی و نادرستی میباشند و بلکه شسته آنها نجستر از هزاران ناشسته میباشند و تنها ظاهر سبب حفظ موقعیت آنها شده است و پاکی در کار نیست. هرگز نمیشود به زن اعتماد کرد، هرچند مردها نیز چندان مورد اعتماد نیستند و اهل ایمان کم است و در زنها به مراتب ایمان کمتر یافت میشود؛ هرچند مردها نیز اینچنین خواهند بود.
وقتی اندیشه و عقل آدمی الهی نباشد و به کمال مطلوب نرسیده باشد، بسیار میشود که بزرگ را کوچک و کوچک را بزرگ میبیند. بسیاری از گناهان افراد جهات عمومی دارد؛ اگرچه بدون مباشرت انجام شود و گاه میشود که گناهکار واقعی خود قاضی و حاکم و مجری میباشد. عمومیت فساد فرهنگی بسیاری از ضربههای عمده را به افراد جامعه میزند، بهطوری که افراد جامعه گریبان یکدیگر را میگیرند و
(۲۰۰)
همواره در خیال انتقام از هم میباشند؛ در حالی که مقصر واقعی شخص نیست؛ بلکه این فرهنگ عمومی و اشتباههای کلی در همه جهات زندگی فردی و اجتماعی است که خود را نشان میدهد، از خانه تا اجتماع، از تولد تا مرگ، از ازدواج تا طلاق و خلاصه همه جهات اختیاری و بسیاری از غیر اختیاریهای ساختگی درگیر همین امر است. عنوانها و پستهای اعتباری، ساختگی، بیمعنا و بیاساس معلول همین بیماری عمومی و کلی میباشد. این فرهنگ، آدمی و شخص را در موقعیتی میگذارد که شخصیت او مبدل به کلیت میگردد و دیگر تشخصی در کار نمیباشد. فرهنگ عمومی و فردی جوامع عقبافتاده فاقد اولین مراحل کمال و خصوصیتها و سجایای انسانی است و وحشیگری از سر و روی جامعه و مردم آن بالا میبارد؛ در حالی که ممکن است صفات خوبی را نیز بهطور طبیعی دارا باشد و این دو امر از هم جدا نیست. باید توجه داشت «تربیت» و «فرهنگ» غیر از «طبیعت» و «سنت» است.
گریز « ۱۱۷ » نشانههای جوامع ناسالم
اگر در جامعهای بدیها فراوان شود و آن جامعه ناسالم گردد، چنانچه در چنین جامعهای خیر و خوبی به کسی رسید، آن را باید نوبر دانست و اگر اندکی آرامش و راحتی به کسی رو آورد، شکرانه آن را بپردازد.
(۲۰۱)
در چنین جوامعی اصل بر بدی، زشتی و نادرستی است و خوبی و درستی خلاف اصل است و باید دلیل اثباتگر داشته باشد.
اگر کسی روزی از عمر کوتاه خود را در این زمان به سلامت گذراند، باید شادی کند و این خیر را از خدای خود ببیند.
آنچه موجود است، ظاهر خوبی و حرف آرمان و داستان دین است، نه صداقت دوستی و واقعیت آرمان و حقیقت دین.
حرف زیاد است و ادعا فراوان! ظواهر خودنمایی میکند؛ در حالی که پنهانیها از خلاف همه این ظواهر حکایت دارد و امور دیگری را دنبال میکند.
یکی دیگر از نشانههای جوامع ناسالم این است که هرچه فردی کار بیشتری انجام میدهد، مزد کمتری میگیرد و هرچه کمتر کار میکند، بهتر دنیا به دست میآورد تا جایی که آن کسی که دست به هیچ کاری نمیزند، هرچه هست تصاحب میکند و آن که همیشه کار میکند، هیچ ندارد.
چه خوب میشد اگر جامعه ما به جایی میرسید که هر کس مشغول کار مورد علاقه خود میشد و لیاقت طبیعی و اکتسابی آن کار را میداشت و هر کس به کاری مشغول میشد که به خوبی از عهده آن بر میآمد و حرفه و رشتهها هرچه دقیقتر میشد و شرایط بیشتر میگردید و همه امور بر اساس لیاقتها بود و از تمامی رشتهها حمایت میشد و رشتههای علمی و مذهبی بیشتر مورد اهمیت و ارزش قرار میگرفت و از حواشی و زواید سلب اهمیت میشد و اراذل و اوباش از اطراف
(۲۰۲)
مهرههای علمی یا خود علوم دور میشدند. جامعهای که برای کارگر شهرداری و پاسبان، شرایط خاصی دارد، برای عالم و روحانی شدن هیچ شرایطی ندارد و جامعهای که برای سوار شدن بر موتورسیکلت امتحان و گواهی میخواهد، برای تشکیل زندگی مشترک و ازدواج، شرایطی جز گروه خون ندارد و آنهم به طور ساختگی میباشد و همه شرایط زندگی در همین امر خلاصه میشود که گویی آدمی چیزی جز حیوان نیست؛ زیرا برای حیوانات نیز چنین پیشگیریهایی صورت مییابد و بلکه بیش از آن رعایت میشود. چنین جامعهای هرگز روی درستکاری عمومی را به خود نمیبیند و جز شعار و ظاهرسازی به چیز دیگری اهمیت نمیدهد. جامعهای که در آن هر کس بیشتر کار کند، فقیرتر و محتاجتر و هر که کمتر کار کند بینیازتر است و آن که کار نمیکند، هیچ نیازی ندارد، هرگز جامعهای ایمانی و دینی نمیباشد.
گریز « ۱۱۸ » افول برخی از دانشها
استعمار خارجی و ارتجاع داخلی، نابسامانیهای فراوانی را در میان مسلمین ایجاد کرده است. از آن میان میتوان علمکشی، جهلپروری و زورمداری را در رأس آن قرار داد.
علمکشی و جهلمداری چنان در میان مسلمانان اوج گرفت که بسیاری از علوم اسلامی مورد تهدید واقع شد و از میان مسلمانها رخت بربست و دستهای از آن نیز به انزوا و سست بنیادی مبتلا گردید. از این نمونه، علم
(۲۰۳)
هیأت، ستارهشناسی و علم کیهان شناسی را میتوان نام برد. این علوم با چوب و چماق و لبه تیز «وَلاَ الضَّالِّینَ» و «غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ» از مسلمانان بیرون رانده شد و کسانی امروزه بر طبل بیجای پیشتازی این دانشها میزنند که در روزگاران پیش و در زمانی که مسلمانان در قرن چهارم و پنجم هجری در اوج دانش بودند، آنان در زمره مردمان وحشی به حساب میآمدند.
امروزه هیأت، حساب و ریاضی به قوت رشد کرده و به کمال خود رسیده و عقاید فلسفیمآبانه پیشینیان چندان ارزش عملی ندارد و بسیاری از آن از درجه اعتبار علمی خارج گردیده است.
عقاید نجومی و احکام تنجیم به طور کلی مورد انکار دانشمندان امروز قرار گرفت؛ در حالی که این عقاید به طور کلی قابل انکار نیست و عوالم بالا و آسمانها و ستارگان و کواکب با امور زمینی بیارتباط نیستند؛ اگرچه ادراک و راهیابی به این حقایق در خور منجمان امروزی نیست و معلومات ناقص و محدودی در این زمینه دارند.
اعتقاد به ربط میان اینگونه امور نه کفر است و نه به طور کلی باطل؛ مگر اعتقاد به استقلال در ربط، که این عقیده در هر مکان و گفتاری کفر است، خواه در مورد ستارگان و آسمانها باشد یا در گیاهان و حیوانات.
بسیاری از این تکفیرها در این موضوع بیاساس است؛ مگر نسبت به گروههایی از پیشینیان که عقیده درستی به پروردگار عالمیان نداشتهاند. بر این اساس، جهت کفر این امور غیر از صحت و نادرستی آن است، همانطور که وجود ربط میان عالمها غیر از جهت کشف آنهاست.
(۲۰۴)
گریز « ۱۱۹ » مردم ضربهپذیر
در جوامع ناسالم، دودی که از دیگ خیالات افراد مزدور و قدرتطلب بر میخیزد، همگی به چشم مردم عادی میرود. این در حالی است که اهل قدرت کمتر احساس سوزش چنین دودی را میکنند. در این جوامع، عدهای به نام سردمداران، همیشه خود را قیم و تصمیمگیرنده همه مردم عادی میپندارند. اینگونه افراد با هر نوع فرهنگ و دین و آیین و مسلک و مرامی که باشند، عملکرد واحدی دارند و به طور کلی برای جامعه و مردم، زیانبار میباشند.
گریز « ۱۲۰ » حکومت پلیسی
حکومت پلیسی از بدترین نوع حکومتهاست که مردم را در فنون فساد و انواع خیانت، رهبری میکند و همه راههای کجی و تباهی را به طور فنی به آنها میآموزد.
در حکومت پلیسی با آنکه حکومت نسبت به شناخت مردم و راههای تباهی آگاهی فراوانی دارد؛ این مردم هستند که در طرحهای پنهانکاری حرف آخر را میزنند و دست پیش دارند.
در این نوع از حکومت، جایی برای صداقت، اطمینان و اعتماد وجود ندارد و حاکم و محکوم به صورت یکسان عمل میکنند و در پی فرصت
(۲۰۵)
هستند تا یکدیگر را خلع سلاح کنند و فریب دهند و کلاه بر سر هم بگذارند و یا کلاه یکدیگر را از سر هم بردارند.
در این نوع حکومتها، جایی برای درس، آموزش، اعتماد، صداقت و وفاداری وجود ندارد و در اساس، کار همه مردم بر ظاهرسازی و گریز از جرم و محل جنایت است و با محو آثار جرم، دیگر مسألهای باقی نمیماند و عذاب وجدان کمتر در کسی پیدا میشود.
در حکومتهای پلیسی کسانی گرفتار چنگال قانون میشوند که از شیطنت کمتری برخوردار باشند و در محو آثار جرم، از خود سهلانگاری نشان داده یا پشتوانه مادی و تشکیلات فردی و اجتماعی چندانی نداشته باشند، وگرنه کسانی که در برابر قانون به شکل قانونی میتوانند بایستند و یا زور و زری دارند؛ هرگز واهمهای از قانون ندارند و خود را در مقابل آن مصون از هر گزندی میدانند و خوفی از آن به دل راه نمیدهند.
در این نوع از حکومتها، قانون آلت دست افراد آگاه و بیاعتقاد قرار میگیرد و گذشته از آنکه برای قشر محروم کارآیی چندانی پیدا نمیکند، شکل و هیأت خشکی را نیز پیدا میکند و در سنجشی اخلاقی یا عقلایی نقش کمال و عدل را نمیتواند به خود ببیند و قانون که بهترین عامل برای کارایی درست پاکیهاست، به صورت ناهنجاری بروز میکند.
در چنین جامعهای در هر زمان امکان هر اتفاقی وجود دارد، بدون آنکه کسی به دنبال علت یا انکار آن باشد؛ اگرچه در تصدیق آن نیز چنان اعتباری نیست و برای اینگونه امور کسی به دنبال علت و عامل نمیباشد و تنها هر کس به خود مراجعه و هر حادثه و امری را با اندیشههایی
(۲۰۶)
سوخته توجیه و معنا مینماید.
گریز « ۱۲۱ » سادهلوحی بشر و شعارهای تبلیغاتی
مهمترین حربهای که در دست سردمداران سیاسی برای اغفال مردم قرار دارد «شعار» است و بس. این حربه وقتی بهخوبی مؤثر است که بشر بیشترین سادهلوحی را داشته باشد.
اگرچه شعار وسیلهای ارزشی برای رشد جامعه است، معیار خوب و بد آن بیعملی و عملیاتی شدن آن است. شعاری که به عمل نینجامد دلیل بر انحراف است و عمل بهترین شعار است؛ اگرچه تنها شعار نیست.
شعار برای مردم فراوان است، ولی شعوری در مردم از این شعارها و به این شعارها پیدا نمیشود؛ زیرا هرچه پیش میروند فقط حرف است و حرف.
گریز « ۱۲۲ » دزدی همگانی
وقتی همه دزدند، دزدی معنای خود را از دست میدهد و هنگامی که خیانت به فراوانی کشیده میشود، ناهنجاریها صورت هنجار به خود میگیرد و این بیتفاوتی نسبت به تمام ارزشها و خوبیهاست که رخ مینماید.
(۲۰۷)
گریز « ۱۲۳ » دزد چیرهدست
دزدی که گردنش زده میشود، هیچگاه دزد چیرهدستی نیست؛ زیرا هیچ گاه کسی گردن خود را نمیزند.
گریز « ۱۲۴ » دزدی دزد
دزد اگر به دزد بزند، نفعش به حال شاهدزد است و همیشه این شاه است که آخرین دزد است.
گریز « ۱۲۵ » دندان و دیگ
آن که میخواهد دندان شود، ترس از ریگ ندارد.
گریز « ۱۲۶ » رفع مشکلات مشاغل پایین
آنچه باعث تأسف و رنجوری جوامع بشری امروزی است وضع فلاکتبار مردم عقبمانده و صاحبان شغلهای پایین جامعه است که باید در رفع هرچه بیشتر مشکلات آنها بدون تبلیغ و شعار کوشید؛ در حالی که تشویق و رشد نباید علت اینگونه کارهای پایین شود.
گریز « ۱۲۷ » لزوم اجرای قانون جنگل
(۲۰۸)
اگر من به جای تمامی مردم دنیا بودم، از همه مدیران و رهبران دلسوز جامعه تنها یک درخواست داشتم و آن اینکه همه رهبران دنیا حامی بدترین قانون دنیا باشند که همان قانون جنگل است و به واقع به آن عمل نمایند؛ اگرچه قانون جنگل باشد، و اگر چنین شود، دنیای آن روز به طور حتم وضعی بهتر از دنیای امروز پیدا میکند؛ زیرا عمل به بدترین قانون، بهتر از حرف زدن از بهترین قانون میباشد.
سزاوار جامعه سالم و متوسط، فرمانهای محکم شرعی است که نه هرج و مرج و نه اختناقی را در بر دارد. از طرف دیگر، زمینههای بروز پاکی در افراد پیشتاز جامعه، عامل حفظ جامعه میگردد و این اشخاص، الگو و معیاری پاک برای همه قرار میگیرند؛ بدون آنکه اختناق یا هرج و مرجی در کار باشد که در این صورت، نفاق از جامعه رخت بر میبندد؛ زیرا عامل نفاق که جهل و اختناق است وجود ندارد و اگر اندک نفاقی باقی بماند، عامل آن ضعف قابلی افراد در پذیرش حقوق، حدود و عدم زمینههای فاعلی است، همچون زمان حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله که اگر فضیلت حاکم شود، نفاق نیز محقق میگردد، بدون گسترش یا انعدام و به دور از اختناق و جهل یا هرج و مرج و آزادی به معنای بیمحتوایی. البته تحقق چنین زمینههایی در جوامع امروز میسر نمیباشد؛ زیرا الگوهای جامعه یا از نوع غربی است که همان حاکمیت فساد و تباهی میباشد که ثمره آن بیمحتوایی یا اختناق شرعی، قومی، گروهی و مسلکی است که ثمره آن نفاق میباشد؛ یعنی همانطور که آزادی و هرج و مرج با صورت همه مرامها و مسلکها میسازد و فساد را در سایه تمامی ادیان و
(۲۰۹)
مسالک میتوان گسترش داد، اختناق را نیز در صورت تمامی مسالک میتوان کم نمود و صورت را آلت دست اختناق دانست؛ اگرچه محتوای ادیان حقیقی و حقایق فرمانهای الهی بهدور از هرگونه کجروی، اختناق و زورمداری میباشد.
بهتر است مثالی بزنم. شیشه شیر و پستانک، شیشه شیر به حساب میآید، خواه شیر یا آب داشته باشد یا نه، و باید با انواع گوناگون آن این امر را مقایسه نمود. ما از پستانک و شیشه گفتیم، شما خانه و وضع شهر و دیار را با همین مثال قیاس نمایید. آنچه میتواند نقش عمدهای در جامعه و مردم داشته باشد، قانون قَدَر قدرت و حیدر نعمتی است؛ خواه این قدر قدرت و حیدر نعمت کراوات داشته باشد یا نه، ریش داشته باشد یا نه و خلاصه هزاران رنگ و روی داشته باشد یا نه، همه از یک انگیزه و موقعیت پیروی میکنند بدون آنکه در موقعیتهای شخصی دخالت داشته باشند.
بسیاری از قوانین و سنتهایی که ملتهای مختلف دارند در اثر بیبندوباری یا تعصبهای خشک قومی و مذهبی بوده است که درست نیست.
گریز « ۱۲۸ » قوانین طبیعی بشری
قوانین طبیعی کلی جاری در میان انسانها متفاوت است. زر، زور یا تزویر و در بسیاری از موارد نیز زاری. هر یک از انسانها به دستهای از
(۲۱۰)
اینها تعلق دارد، همانطور که ممکن است این عناوین در افراد نسبی باشد و یا نسبت به افراد، مصادیقی خاص و مقابلی به خود گرفته باشد.
گریز « ۱۲۹ » قانونگریزان واضع قانون
کاتبان قانون بهراحتی از پیچ و خم آن عبور میکنند و این شنوندگان و خوانندگان قانون هستند که در لابهلای پیچوخمهای آن میمانند.
بیشتر، کسانی قانونی را وضع میکنند که نیاز به اجرای آن نداشته و قانون برای کسی جعل میگردد که سودی برای وی نداشته باشد.
بهترین چماق زورمداران، قانون است. قانون چون برگ برنده در دست سردمداران خودخواه قرار میگیرد تا چون سوزن و قیچی با آن هرگونه که بخواهند ببرند و بدوزند و دیگر هیچ.
قانونپردازی غیر از حقیقت امر و واقع، و حقیقتیابی غیر از قانونبازی است. قانون اگر الهی و منطقی باشد تنها توانش طریقنمایی واقع است که چیزی جز صورت و وضعیت ظاهر را نشان نمیدهد.
چه بسیار حقایقی که درگیر خطاها و انحرافات است و چه بسیار حقایقی که در چنگال قانون، بدون توان و زبان میماند و قدرت ارایه خود را ندارد و قانون نیز توان نمایش واقع را ندارد یا آن را نمیخواهد و یا نمیگذارند که بخواهد.
بسیاری از باطلها قانون را مستمسک قرار میدهند و خود را به واسطه زیر و بم قانون از چنگال عدالت رها میکنند؛ در حالی که
(۲۱۱)
بسیاری از افراد مظلوم، به ناحق در چنگال آن قرار میگیرند.
قانون، گرفتار قانونباز است و حقیقت، در میان افراد بیزبان ظاهر میشود و در این میان، پول، پارتی و رابطه، چیزی برای مظلوم باقی نمیگذارد.
هرگز مظلوم و تهیدست قدرت و توان به دست آوردن حق را ندارد، گذشته از آنکه زبان قانون را نیز نمیشناسد.
این امور هنگامی که با زبان بازیهای قانونبازان و رابطه رابطهسازان و زر و زور همراه میشود، دیگر معلوم است که تکه بزرگ مظلوم تهیدست و محروم، گوش اوست و مشخص میشود که مردم مستضعف در میان قوانین ساختگی و در بین مردم مرفه و از خودراضی چه وضعی دارند و چگونه آلت دست زد و بندهای ساختگی مردم مستکبر میگردند. این امور، مربوط به جامعه خاص و منطقه خاصی نیست و در همه مناطق و کشورها با هر رنگ و روی اجتماعی، یکسان است.
گریز « ۱۳۰ » تجاوز
تجاوز میتواند انواع و اقسام مختلفی داشته باشد. تجاوز یا پنهانی است و یا آشکار. برخی تجاوزها ناموسی است و برخی مالی. تجاوزهایی نیز قانونی و حقوقی است. تجاوز زورمدارانه و تجاوزهای قانونگذاران از خودراضی نیز از دیگر اقسام آن است.
گاه تجاوز نسبت به ظالم است و بسیار میشود که نسبت به مظلوم
(۲۱۲)
میباشد. گاه تجاوز صورت مباشری دارد و گاه جهت تسبیبی. گاه تجاوز به فرد است و گاه به قومی و گاه به عموم و گاه نیز به افرادی مشخص و گاه به منافع فردی است یا عمومی. گاه میشود که تجاوز رنگ دینی و سنتی به خود میگیرد و متجاوز خود را بر حق میداند و انعطافی از خود نشان نمیدهد.
گاه تجاوز به بیگانه است و گاه به آشنا، فامیل، زن و فرزند و گاه نیز تجاوزگری به شخص متجاوز صورت میپذیرد.
ممکن است تجاوز به حریم دین و آیینی باشد و یا به حقیقت و واقعیتی، و این تجاوز ممکن است به سبب بیگانه باشد و یا به دست آشنا صورت پذیرد.
گاه تجاوز، از روی نیاز و حاجت است و بسیار هم میشود که از روی حاجت نباشد؛ بلکه از روی غرور، خودخواهی، حرص و طمع است و گاه از روی عناد، بغض و انتقامجویی است.
گاه متجاوز فرد یا چیزی را نابود میکند و گاه نیز آن را آلوده و معیوب میسازد و گاه در آن انحرافی ایجاد میکند.
اینگونه زیانها و آلودگیها، گاه محدود است و گاه گسترده میباشد و بسیار میشود که استمرار پیدا میکند و سنت و واقعیت اجتماعی میگردد. گاه میشود که تجاوز به فرهنگ یک جامعه و ملتی پیش میآید و زیانباریهای فرهنگی ایجاد میکند و سرنوشت جامعه و مردمی را تغییر میدهد و گاه نیز به طور کلی جامعه و مردمی را دگرگون میسازد.
گاه تجاوز صورت داخلی دارد و زمانی نیز دارای شکل خارجی است.
(۲۱۳)
گاه تجاوز نظامی است و گاه فکری، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی.
برخی از تجاوزها محدود است و بعضی از آن بسیار گسترده میباشد. گاه حالت براندازی دارد و متجاوز قصد نابودی فرد یا چیزی را در سر میپروراند ـ که گاه محقق میشود و گاه به انجام نمیرسد ـ و گاه نتیجهای عکس دارد و متجاوز خود مغلوب یا نابود میگردد.
همه اقسام تجاوز در بسیاری از افراد فعلیت پیدا نمیکند؛ هرچند بسیاری از افراد، استعداد بسیاری از آن را دارند و عده کمی نیز استعداد همه آنها را دارند و شرایط، آنها را یاری نمیکند. تنها برخی میتوانند همه شرایط را محقق سازند یا به بسیاری از اینگونه تجاوزها فعلیت بخشند که این افراد، جرثومههای ظلم و تباهی باشند.
هرچند تمامی تجاوزها آشکار در یک سطح از ظلم و تعدی نیست، عنوان آشکارا بودن آن حکایت از بروز هویت آن دارد و کمتر میتواند دارای شگردهای حیله و نیرنگ باشد. تجاوزهای زباندار و آشکار حکایت از بیآلایشی میکند و کمتر مبادی پیرایه را در بر دارد، اما ممکن است بسیاری از آن نیز حکایت از عناد و استکبار کند و ریشه عمیقی در جاهطلبی، سرکشی و طغیان داشته باشد.
با تجاوز آشکار بهتر میشود برخورد مناسب داشت تا تجاوز پنهانی؛ چرا که شناخت آن چندان آسان نیست. تجاوز آشکار بیشتر حکایت از ضعف کسی میکند که تجاوز را میپذیرد؛ هرچند در برخی مواقع نیز حکایت از توان عمومی متجاوز میکند.
اگر تجاوز آشکار از قوی به قوی باشد، نوعی انتقامجویی است و اگر از
(۲۱۴)
قوی به ضعیف باشد، نوعی پستی برای متجاوز است و اگر از ضعیف به قوی باشد، نوعی دیوانگی و برخورد رادیکال است.
هرچند تجاوزهای مالی به زشتی تجاوزهای ناموسی نیست، از بدترین نوع تجاوز عمومی و از گستردهترین نوع تجاوز به شمار میآید. ممکن است تجاوزهای مالی ریشه فقر و ناداری داشته باشد؛ ولی بسیاری از متجاوزان، افراد فقیر و ناتوان نیستند. اینگونه تجاوزها مانند دستهای مرموز است و کمتر خود را نشان میدهد؛ هرچند در جامعه به طور آشکار دیده میشود.
هر دزدی نمیتواند متجاوز باشد، همانطور که هر تجاوز مالی دزدی به حساب نمیآید. تجاوزهای مالی در جهت پلیدی دارای مراتب مختلفی است و پلید و پلیدتر دارد و تجاوز به فقیر، ضعیف و یتیم از بدترین اقسام آن است.
هرچند تجاوز از هر نوع آن که باشد تجاوز است، تجاوز به ظالم و قوی با تجاوز به مظلوم و ضعیف تفاوت دارد. تجاوز به مظلوم و ضعیف، پستی و عناد متجاوز را میرساند و تجاوز به ظالم و قوی ممکن است توجیه ناصحیح داشته باشد.
به طور کلی میتوان گفت همیشه به مظلوم و ضعیف تجاوز میشود، نه به ظالم و قوی؛ زیرا تجاوز اگر تجاوز باشد و تحقق یابد از جهت تجاوز، ظالم نیز مظلوم است و چنانچه به قوی باشد، تجاوز محقق نمیشود.
میشود فرد، گروه و جامعهای قوی و ظالم باشند؛ ولی از جهتی مظلوم و ضعیف باشند و تجاوز از آن ناحیه به آنان آسیب رساند.
(۲۱۵)
تجاوز به جامعه به مراتب پلیدتر از تجاوز به فرد است؛ زیرا تجاوز به فرد ممکن است زمینه مشخص قبلی داشته باشد؛ ولی در جامعه و ملت به طور روشن و نسبت به عموم اینگونه نیست. گذشته از این، تجاوز به فرد ممکن است از افراد معمولی سر زند، اما تجاوز عمومی را افراد غیر عادی و متجاوزان محکم و استخواندار مرتکب میشوند.
تجاوزهای سببی حکایت از شیطنت متجاوز میکند و میتواند صورت گستردهای داشته باشد. متجاوز سببی را باید متجاوز اصلی به حساب آورد؛ هرچند مباشر صورت تجاوز را محقق کرده است. متجاوزان مباشری به طور کلی از افراد بیهویت، مزدور و نیازمند میباشند. آنچه جامعه و مردم را به خاک سیاه مینشاند، تجاوز سببی است و متجاوزان مباشری چوب تجاوز آنها را میخورند؛ هرچند خود آنان نیز استحقاق مجازات را دارند. متجاوزان سببی از آبرومندترین افراد جامعه هستند و نسبت به کردار خود چندان نگران نیستند و این کار را حق خود میدانند.
قانون یا حکومتی تاکنون نتوانسته است به طور گسترده این گروه از متجاوزان سببی را مجازات کند؛ هرچند بیشتر قانونگزاران و مجریان امور از همین افراد میباشند.
در نظر عقل، تجاوز سببی قویتر از تجاوز مباشری است؛ هرچند حواس ظاهری، متجاوز مباشری را متجاوز میداند. هیچ متجاوز مباشری نمیتواند در ارتکاب تجاوز مستقل باشد و سبب و یا اسباب گوناگونی در آن نقش دارد.
تجاوز، گاه ممکن است به بیگانه باشد و اغراض جاهطلبانه و حرص و
(۲۱۶)
طمع در آن دخالت داشته باشد و گاه سبب توارث و قومیتها در آن مؤثر است. بیشتر این نوع تجاوزها به صورت عمومی است و کمتر جهات شخصی دارد.
تجاوز یا به بیگانه است و یا به طور شخصی بیشتر در میان مردم نزدیک به هم میباشد که آشنایی اندکی در کار است. منشأ تجاوز به بیگانه شیطانی است و نمیتواند ملاک سالمی داشته باشد.
تجاوز به آشنایان، فراوان رخ میدهد که صورت ظاهر و پنهان دارد و عوامل و علل گوناگونی سبب آن میشود. افراد عاطفی یا عاقل، کمتر به زن و فرزند خود تجاوز میکنند؛ هرچند به طور ناخودآگاه این کردار، فراوان یافت میشود. افرادی که به زن و فرزند خود تجاوز میکنند، از کمتر تجاوزی خودداری میکنند، جز قتل و آدمکشی که کار هر کس نیست و تنها در توان گروهی از افراد وحشی و بیباک است.
البته میان زن و فرزند نیز در مواردی تفاوت وجود دارد و کمتر کسی به فرزند خود تجاوز میکند، به خصوص فرزند کوچک.
هر قدر عوامل عاطفی کمتر شود، زمینه تجاوز بیشتر میگردد و ممکن است فردی به زن و فرزند بزرگ و کوچک خود انواع تجاوزها را انجام دهد.
اگر تجاوز از روی حاجت و نیاز باشد، از موقعیت پلید آن کاسته میشود. حاجت در بسیاری از مواقع سبب عذر یا توجیهگر تجاوز میشود. وجود نیازمند جرمی برای توانگر است و این عامل در تبرئه متجاوز نیازمند مؤثر است. در جامعهای که نیازمند فراوان یافت میشود،
(۲۱۷)
هرگز زمینههای درستی برای کمال وجود ندارد و وجود نیازمند سبب اضطراب است. حرص و طمع توانگر سبب زیادهخواهی، بغض و کینه میان این دو گروه میباشد.
البته بسیاری از تجاوزها از روی نیاز نیست و عوامل دیگری دارد و بسیاری از نیازمندان کمتر دست به تجاوز میزنند. گروهی از آنها توان تجاوز ندارند و گروهی نیز دارای چنان پاکی هستند که با فرض نیاز نیز هرگز تجاوز را در شأن خود نمیبینند.
اما تجاوزهای پنهانی؛ تجاوزهای پنهانی در اصل از افراد ضعیف، محروم و کمظرفیت سر میزند و در حقیقت کسانی به اینگونه تجاوزهای پنهانی رو میآورند که در طول زندگی خود دچار سرخوردگیهای فراوانی گردیدهاند. تجاوزهای پنهانی، زمینههای روحی و روانی و اقتصادی دارد و در بسیاری از موارد از کمبودهای روحی یا عدم امکانات رفاهی سرچشمه میگیرد.
این نوع تجاوزها با آنکه میتواند انواع گوناگونی داشته باشد، تمامی حکایت از کدورت نفسانی میکند و صاحبان آنها نمیتوانند افراد سالم و پاکی باشند؛ چه این ناپاکی و عدم سلامت، منشأ فردی داشته یا زمینههای اجتماعی موجب آن گشته باشد.
اینگونه تجاوزهای پنهانی به هر عنوان و انگیزه و یا به هر قدری از کژی، زیادی و کمرنگی یا پر رنگی که باشد، حکایت از سستی و از خودباختگی فرد در آن زمینه میکند و میتواند از بدترین نوع تجاوزها باشد؛ با این تفاوت که در بسیاری از موارد آن، زشتی و پلیدی نفسی
(۲۱۸)
وجود دارد و عوارض شیوع، اشاعه، سنتگرایی، قانونسازی و پیرایهبافی را در بر ندارد.
اینگونه تجاوزهای پنهانی هرچند از نوعیت خاصی حکایت میکند و همه افراد آن را در یک سو قرار میدهد، مراتب و مراحل آن باید محفوظ باشد؛ چرا که همه اقسام و افراد آن در یک اندازه نمیباشد.
فکر خیانت با تحقق عمل خیانت پنهانی تفاوت دارد و خیانت در امور جزیی با امور کلی متفاوت است و تجاوزهای اضطراری با تجاوزهای پنهانی که معلول خباثتهای نفسانی است با هم متفاوت میباشد؛ همانطور که تجاوز به خویشتن خویش با تجاوزهایی که به دیگران ـ دوست یا دشمن ـ میشود متفاوت است و هر یک حدی از نقص یا زشتی و خباثت را در بر دارد.
اگر فرهنگ، قانون و هویت دینی وجود نداشته باشد، همه مردم زمینه تجاوزهای فراوانی را دارند. دین، قانون و فرهنگ اجتماعی مانع از فعلیت بسیاری از تجاوزات است.
جامعهای که نادانی در آن فراوان است و قانون درستی در آن وجود ندارد یا قوانین درست آن به طور سالم اجرا نمیشود و فرمانهای دینی زمینه عملی درستی ندارد، جنگلی بیش نیست و جنگل به مراتب بهتر از زندگی در این جوامع است. البته در هر جامعه عقب ماندهای نیز موانع مهمی به طور سنتی وجود دارد که این زمینههای سنتی با آنکه فواید بسیاری دارد، بدون همراهی با خرافات نمیباشد.
تجاوز هنگامی که به اوج پلیدی خود برسد، صورت حق و قانون به
(۲۱۹)
خود میگیرد و در فکر براندازی قوانین پیش میافتد. در این زمینه تفاوتی نمیکند که در زمینههای فردی باشد یا قومی. این نوع تجاوزها در توان همه نیست و تنها برخی از افراد خاص توان این نوع پلیدیها را دارند.
زیانبارترین تجاوزات، تجاوز فرهنگی و دینی است که حریم پاکی و هویت مردمی را مورد مخاطره قرار میدهد.
تجاوزات قانونی و حقوقی را کسانی مرتکب میشوند که خود به قانون و حقوق آشنایی دارند و در بسیاری از موارد، خود مؤسس و مبین آن هستند.
تجاوزات قانونی و حقوقی از کثیفترین افراد جامعه سر میزند و کسانی مرتکب اینگونه امور میشوند که اعتقادی به قانون و حقوق نداشته و برای پیشبرد کارهای مادی خود به اینگونه امور اشتغال دارند.
این دسته از افراد را باید از مفسدان اجتماع و جنایتکاران بدون اعتقاد به حساب آورد. اینها با آنکه همه چیز را میدانند، عقیدهای به هیچ چیز ندارند و تنها به هواهای نفسانی، پست و مقام و سیاست و ریاست دل میبندند و چون گرگ از دریدن باکی ندارند. این دسته از افراد، گذشته از بیاعتقادی، از خودراضی و زورگو نیز هستند.
اما از تجاوز به ظاهر دین و مظاهر آن نیز بگوییم که از کثیفترین نوع تجاوز است. فاعلیت فاعل در اینگونه تجاوز، جمود، جهل و قساوت قلب میباشد. در اینگونه تجاوزها رحم و انفعال وجود ندارد و برای فاعل نیز عذاب وجدانی به بار نمیآورد؛ زیرا جمود، جهل و قساوت وجدانی را باقی نمیگذارد.
(۲۲۰)
اینگونه متجاوزان برای خود دلایلی را میآورند که تنها خود آنان قبول دارند و هیچ انسان عاقلی با آنها هماهنگ نمیگردد و افراد فرهنگی آگاه و دنیا دیده، هرگز در میان این افراد یافت نمیشوند؛ مگر آنکه مزدور شده باشند و با فرض آگاهی برای ارضای تمایلات نفسانی خود کار کنند و همرنگ آنها شوند.
هرچند دین، حیات و فطرت آدمی است، هنگامی که به پیرایه گرفتار شود، دیگر نمیتواند ارزش معنوی داشته باشد. بشر در تاریخ با همین حربه بیشترین جنایات را دیده و در مقابل آن، خود را باخته است. این حربه در حالی که از کثیفترین حربههاست، از برندهترین حربهها نیز به حساب میآید و شیاطین و زمامداران حیلهگر، همیشه خود را به این حربه مسلح میکنند.
جامعه و مردمی که به این پیرایهها مبتلا میگردند، هرگز روی آرامش و خوشی را به خود نمیبینند و با دلی پر از حسرت، بغض، نفاق و دورویی از دنیا میروند.
از صفات بارز اینگونه مرامها، منافقپروری و کافرسازی است و کمترین طرفداران صادق ـ هرچند جاهل ـ را دارند.
بودن افراد آزاد با هر حکومت کفر و شرکی راحتتر است تا بودن در سایه حکومتهایی اینگونه. برای مردم متملق و دورو و پوسیده، این حکومتها بهترین منافع را همراه میآورد و تجاوزات اینگونه هرچند میتواند ثمرات فراوانی را برای ایادی آنان داشته باشد، بیشترین ضرر و زیان را برای دین و مردم به همراه میآورد. تجاوز به دین میتواند تجاوز
(۲۲۱)
به ظواهر دین باشد و یا به معانی احکام دین بوده و یا از نوع تحریف قوانین دین باشد. تجاوز یاد شده هم میشود از سلاطین و زورمندان به ظاهر همکیش باشد و هم از افراد بیاعتماد به دین، همانطور که ممکن است از افراد اهل دین باشد. اینگونه تجاوزات میشود از روی آگاهی و شیطنت باشد یا از روی ناآگاهی و تعصب.
در میان مردم مبتلا نیز میشود که تجاوز به صورت تجاوز جلوه کند و مردم بدانند که تجاوز است و میشود که به صورت حکم شرعی و به رنگ دین باشد و مردم از حقیقت امر بیخبر باشند.
اگر نگاهی کلی به دنیای امروز بیفکنیم، انواع تجاوزها را میبینیم. هر روز گروهی ستم میکنند و گروههایی ستم میبینند و ما از مقدار آن بیخبریم. آنچه از ظلم و ستم زورمداران شنیده و دیده میشود کمترین مقدار از ظلم و ستمی است که هر روزه در دنیا میشود.
اگر آمار صحیحی در این زمینه پیدا شود ـ که نمیشود ـ و روشن گردد که در یک شبانهروز در گوشهای از دنیا چه مقدار ستم میشود و با یک مقایسه، ظلم سراسر دنیا در این مقدار زمان به دست آید، آنگاه روشن میگردد که میزان ستم در دنیا حیرتآور است و معلوم میشود بر محرومان و مظلومان دنیا چه رفته و چه میرود.
اگر آمار دقیقی از مراکزی که در آن بیشتر ظلم میشود به دست آید، روشن میگردد که در دنیا چه خبر است. اگر ظاهر ملموس حقایق به کناری افتد، روشن میگردد که در این دنیای به ظاهر زیبا چه افراد شایسته، ظلم و ستمهای فراوانی را انجام میدهند. اگر چهره روزگار
(۲۲۲)
روی بازی پیدا کند، معلوم میشود چه کسانی مشغول چه کارهای نامناسبی با شؤون خود هستند و چه تفاوتهای فراوانی میان ظاهر و باطن هست.
این ظلم و ستم و این چهره نفاق، بزرگترین مشکل جوامع و مهمترین عامل دگرگونیهای مردمی است، به طوری که میتوان قاعدهای هرچند محدود، ولی گسترده ایجاد کرد که بسیاری از کسانی که زیبا سخن سر میدهند، مشغول زشتکاری و فراوانی از کسانی که از اخلاق سخن میگویند بداخلاقهای آدمی و بیشتر کسانی که از دین خبر میدهند، بیمیل به آموزههای دینی و فراوانی از کسانی که در پی کمال هستند، بیبهره از کمال و بسیاری از کسانی که بر آراستگیهای صوری خود ارج مینهند، دور از آراستگی هستند.
البته در اینجا دو امر باید روشن باشد: نخست اینکه مراد از این جملات، نوعیت آن است نه کلیت آن. دوم اینکه بیان آن به معنای این نیست که پس همه بد کارها و دور از دینها و زشتکاران روزگار خوب، خوش و آراسته هستند؛ بلکه روند کار چنین است که خوبها که چنین هستند؛ پس بدها چنان خواهند بود. البته میشود گروهی به ظاهر ناشایسته باشند و در واقع خوبیهایی نیز داشته باشند؛ زیرا در میان خوبها و بدها، رگههای مختلفی از خوبی و بدی وجود دارد که شناسایی آن چندان آسان نیست و کسانی میتوانند در این راه قدم بردارند که صاحب بصیرت و آگاه از همه زوایا و جابهجای خوبیها و بدیها باشند.
(۲۲۳)
کسانی میتوانند رگههای گوناگون را در افراد شناسایی کنند که همه جهتهای مختلف ظاهر و باطن آدمی و هستی را شناسایی کرده باشند.
اما به یکی از تجاوزهای آشکار بپردازیم که «جنگ» نام دارد: بیشتر جنگها در میان اقوام و ملل، بر اثر خواهشهای نفسانی کسانی است که زیانی از جنگ نمیبینند و تنها زیان آنها باختن جنگ است. هرچند گروهی از حیلهها در جنگ رواست، جوانمردی تخصیص ندارد و میشود جوانمردی را بر حیله برگزید. شاید برخی مواقع، حیله تکلیف باشد؛ ولی مردانگی و فتوت، قانون خود را دارد و این کار از هر کسی ساخته نیست.
هرچند جنگ تعیین کننده است، این صلح است که آرامش میآورد. جنگ زمینه صلح را فراهم میسازد؛ ولی در نهایت صلح است که زمینهساز زندگی آرام میباشد.
جنگهای خونین جوامع بشری از آغاز تا امروز، بهترین شاهد بر این امر است که چگونه بشر به سادگی تحریک میشود و جان، مال و هستی خود را به آب کثیف این و آن داده و بعد از مدتی آن را تمام شده میبیند، گویی هیچ امری اتفاق نیفتاده و دوباره از نو، شروع به ساختن و پرداختن نموده و هنوز آماده نشده، باز حادثه ناروای دیگری از گرد راه میرسد و هر رشتهای را پنبه میکند. این وضعیت، همواره حیثیت اندیشه و ارزش و عقل و تفکر بشری را به مخاطره انداخته و او را زیر سؤال برده است که آیا انسان موجودی کامل، عاقل و فهمیده است و یا موجودی سادهلوح، نادان، کم مایه و بیعقل میباشد؟ البته این خود بحثی است که باید به
(۲۲۴)
طور دقیق و فلسفی مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد و ما در این مقال درصدد بررسی آن نیستیم و آن را به مقام مناسب خود واگذار میکنیم.
جنگ، آخرین حربه برای دفع غیر از حریم فرد و یا گروه است. انسانها در جنگ از حیوان نیز درندهتر میشوند. جنگ با آنکه عاقبت انسان را تباه میسازد؛ ولی از آن گریزی نیست؛ هرچند شاید در نهایت جنگ هم نابودی آدمی را به همراه داشته باشد.
در دنیا همیشه افرادی برای ایجاد جنگ وجود دارند، همانطور که دستهای به طور ذاتی برای صلح کوشش میکنند، هرچند هدف و غایت جنگ و صلح مهم است، نه خود آن.
این که چه کسانی به جنگ دامن میزنند و چه کسانی جنگ مینمایند، خود درد بشر است. جنگپردازان غیر از جنگجویانند. آنان که به جنگ دامن میزنند، خود نمیجنگند، همیشه جنگ را کسانی گرم نگه میدارند که از اندیشه چندانی برخوردار نمیباشند.
هرچند جنگ برای دفاع از آرمان است، در دنیا طراحان، آرمان را به جنگ وارد کردهاند. در این مدت طولانی عمر دنیا، بشر بیشتر جنگ و میدانداری کرده است تا صلح، و آدمی بیشتر به جنگ اندیشیده است تا صلح؛ ولی این امر موجبات حرمان و عقبماندگی و کدورت روح بشر را فراهم ساخته است.
اولیای دین برای دفاع از دین در برخی مواقع از جنگ استفاده میکنند و اگر بتوانند اسیر میگیرند؛ پس القای حکم اسارت با عدم تعادل حق در مقابل برخوردهای عمومی باطل برابر است؛ چون اسیر میدهد و اسیر
(۲۲۵)
نمیگیرد؛ به همین خاطر همیشه باطل پیش افتاده و این پیش بودن، موجب تهور و تردستی باطل شده است. از این رو خطرهای بشری موافق القای اسارت نیست؛ هرچند اسلام در جهت تبدیل آن گامهای بسیار بالا و بلندی برداشته است و برای آن، قوانین الهی وضع نموده و در جهت آزادی آن نیز در شرایط عادی، برنامههایی برقرار ساخته است.
نکته پایانی درباره جنگ اینکه کسانی که در اندیشه صلح کل با تمامی دنیا به سر میبرند اندیشه سالمی ندارند. صلح کل بودن بیمنطقی است؛ هرچند بیمنطقی بهتر از همیشه در جنگ بودن است.
گریز « ۱۳۱ » لذت از قتل
افرادی که خون، قتل و ظلم را آسان میگیرند و یا از آن لذت میبرند، اینگونه عناصر نطفهای را داشتهاند که چگونگی آن را باید در جای خود بررسید.
گریز « ۱۳۲ » فضولات جامعه
بسیاری از کسانی که در خواب و خوراک و زندگانی مرفه به سر میبرند، فضولات جامعه هستند که هیچ خاصیت مهم و برجستهای ندارند و بعد از اندک زمانی اثر، اسم و نامی از آنها باقی نمیماند.
(۲۲۶)
درست است که چیزی و کسی گم نمیشود و هر کس در جای خود و به قدر خود باقی است؛ ولی این حرف با سخن بالا منافاتی ندارد؛ زیرا فضولات نیز به جای خود و به قدر خود باقی است؛ اگرچه اسمی و نامی ندارد و آدمها نیز هرچند هیچ کدام گم نمیشوند، منافاتی ندارد که فضولات برجستگان نیز باشند.
اگر به یک نفر بگویند اعضا و اجزای ثابت خود را بشمار، به محدودیت میافتد و میگوید چشم، گوش، دست، سر؛ ولی اگر به او گفته شود فضولات بدن تو چهقدر بوده است؟ میگوید: خیلی زیاد و به مراتب بیش از من است؛ زیرا غذایی که خورده میشود مقدار اندکی از آن جذب بدن میگردد و بسیاری از آن دفع میشود که فضولات نام دارد.
همینطور اگر از فردی سؤال شود چه تعداد از افراد آدمی به دنیا آمدهاند و چه تعداد مردهاند؟ میگوید چه فراوان و چه بیش از فراوان؛ ولی اگر به او گفته شود عدهای از افراد برجسته که تمامی مردم آنها را بشناسند بشمار، به مشکل میافتد و شمارش او از صد یا دویست تجاوز نمیکند و چنانچه خیلی حضور ذهن داشته باشد، هزار نفر یا مقداری بیشتر را میشمارد: امام حسین علیهالسلام ، حضرت علی اصغر علیهالسلام ، حضرت محسن علیهالسلام و حضرت زهرا علیهاالسلام ، آدم، حوا، ابراهیم، موسی، شداد، نمرود، فرعون، یزید، شمر. در حالی که افرادی که به دنیا آمده و رفتهاند به مراتب بیش از این مقدارها بودهاند.
آنچه از بیان این مطلب به دست میآید این است که نودونه درصد انسانها همچون فضولات جهان هستند که بعد از مردن جای پایی از
(۲۲۷)
آنها باقی نمیماند و عده بسیار کمی هستند که برای همیشه باقی میمانند.
اگر عالمان برجسته را بخواهیم بشماریم، کم هستند. همچنین زیبارویان عالم را اگر بخواهیم بشماریم باز اندکند. پولداران نیز خیلی کم هستند و خلاصه برجستههای هر رشته و دسته اعم از آن، که خوب باشند یا بد، بسیار کم هستند، در صورتی که تعداد افراد آن دسته و گروه کم نبودهاند. به طور مثال، عالم فراوان داشتهایم، ولی ابنسینا در میان اینان کم بوده است. پیامبر فراوان داشتیم، اما همچون موسی و عیسی علیهماالسلام کم بودهاند. زیبا فراوان است، ولی یوسف و زلیخا به اندکی یافت میشود، پولدار نیز فراوان بوده؛ ولی قارون کم است. زورگو و ظالم نیز زیاد دیدهایم، ولی چنگیزخان مغول کم بوده و همینطور زنان نیز بسیارند، ولی زنان سرشناس مانند آسیه، مریم، فاطمه، زینب علیهمالسلام و عدهای دیگر کم بودهاند.
شایسته است آدمی در این اندیشه باشد که چه کند تا در جمع فضولات قرار نگیرد و خود را از آن بالا بکشد، خواه در جانب خوبی باشد یا بدی؛ زیرا بد نیز برای خود چیزی است؛ ولی فضولات هیچ چیزی نیستند؛ اگرچه آن شخص پس از این باید در فکر خوب شدن باشد، نه اینکه در دسته بدها قرار گیرد.
اسلام کاملترین و جامعترین برنامه سعادت، رستگاری، قدرت، نجات، رهایی و آگاهی را برای مردم به ارمغان آورده و برای نیل به این مقصود، ملاکهایی را به عنوان ملاکهای ارزشی با تعیین حدود و ثغور
(۲۲۸)
آن از یکدیگر معرفی کرده است و همچنین ایمان به مبدء، معاد، غیب و قیامت را ارزشمند و لازم دانسته و افراد را به ایثار، جوانمردی، خدمت به خلق و دیگر شاخصههای مثبت ـ که در اسلام در چارچوب تکلیف اخلاق فردی و اجتماعی بیان شده است ـ تشویق نموده تا آنان از روی آوردن به اموری منفی همچون دنیاگرایی، استکبار، استبداد و خویشتنپرستی خودداری ورزند. اسلام هرگز به مسلمانان این اجازه و فرصت را نداده که برای رهایی از وصف و انتساب به فضولات و امور زاید دست به هر وسیله زده و به هر سو رو آورند تا روزی عنصر شاخص، ممتاز و برجسته در جامعه گردند؛ حتی اگر به خاطر چهره شیطانی، فرعونی، یزیدی و مانند آن ممتاز شوند؛ بلکه در اصل آنچه غیر حق خوانده شده، از فضولات محسوب میگردد که عناصر وابسته به آن فضولات نیز نوع بنیآدم تلقی شدهاند.
باید هر کس ابتدا خود را از گروه فضولات بیرون کشد و خود را در ردیف باقی مانده افراد قرار دهد؛ اگرچه این امر بسیار مشکل است و تا حدی اختیاری نیست، میتوان گفت اختیار تا حدودی نقش دارد و استخوانبندی افراد نیز شرط است.
بسیار عجیب است! چهقدر آدم به دنیا آمد و از آن رفت و اهل دنیا تنها عدهای از آنها را میشناسند، چه آن افراد خوب باشند یا بد. دستهای رفتند که رفتند و هنوز هم میروند و کسی از آنها باخبر نیست و نامی نیز ندارند؛ در حالی که بعضی تا آدم و عالم پابرجاست، در میان مردم زنده و باقی میباشند و این دسته را میتوان سزاوار عنوان دانست، نه آن گروهی
(۲۲۹)
که در چند روز دنیا هزاران پس و پیش عنوانی، مالی یا علمی را بر دوش میکشیدند و امروزه نامی از آنان نیست.
عجیبتر اینکه بسیاری نمیدانند فضولاتند و از مال، علم، پُست و مقام خود با جلال و جبروت یاد میکنند؛ در حالی که نزدیک است از آنها نیز اثری باقی نماند و تمامی آن عنوانها و مالها از میان میرود و پول، خانه، زن و فرزند آنان در اختیار دیگران قرار میگیرد.
اگر تکبر، خودنمایی و فخرفروشی روا باشد، برای کسی رواست که در ردیف فضولات نباشد؛ اگرچه خوبان این دسته درگیر چنین اوهامی نیستند و این اوهام و خیالها مخصوص بدها و همین فضولات است و بس.
گریز « ۱۳۳ » نوکیسهها
از نوکیسهها نباید قرض کرد، اگر هم این کار را کردی، نباید آن را هزینه کنی؛ زیرا بیتحملی او باعث میشود خیلی زود به سراغت آید.
گریز « ۱۳۴ » جرأت و اطلاع
امروزه مردم چشم و گوششان پر شده است؛ به طوری که خوبی را به راحتی انکار میکنند و آن را از دست میدهند و یا با آن درگیر میشوند. آنها هر چیزی را جز خوبی پذیرفتهاند و چیزی را مهم نمیدانند. اگر به
(۲۳۰)
آنها گفته شود مؤمنی شراب خورده یا عالم و عارفی چنین و چنان کرده است، میگویند ممکن است زمین به آسمان رفته و آسمان به زمین آمده، آدمی به آسمان رفته و فردی از کرهای به زمین آمده و یا دستگاهی درست شده که آن را ممکن ساخته است!
این چنین جرأت و اطلاعی غیر از آگاهی و بصیرت است که با بیاعتمادی، فساد، بدبینی و بدباوری وضعیتی را به وجود آورده که ممکن است بسیاری از غیر ممکنها و غیر واقعها را گروهی از مردم ممکن بدانند و از آن سو خیلی از واقعیتها را انکار کنند و آن را نابود و ناشده به حساب آورند.
گریز « ۱۳۵ » استبداد
اساس فکری مردم را استبداد تشکیل میدهد. استبداد در همه جا هم در روستاها و هم در شهرها و هم در اداره کشورها حاکم است و مردم نیز به همین وضع عادت کرده و به آن راضی شدهاند و دم نمیزنند.
گریز « ۱۳۶ » خیالپردازی
در میان خیالپردازان، برخی هستند که خیال را نیز به طور خیالی در خود میپرورانند.
(۲۳۱)
در مردم عادی، خیال چنان قوت و قدرت مییابد که جایی برای عقل و اندیشه سالم باقی نمیگذارد.
افراد زیادی، همیشه خود را درگیر قضایا و موضوعهای خیالی میکنند و کمتر کسی را میتوان یافت که پیوسته واقعیتها را در نظر بگیرد.
گریز « ۱۳۷ » احساسات
عامل کردار بیشتر مردم احساسات آنان است تا عقل و خردورزی و تأمل دقیق. به قول معروف میگویند: «سر ما را بشکن، ولی دلمان را نشکن.» با نرمی بهتر میشود افراد جامعه را رام کرد تا با تندی. سیاستبازان بهخوبی میتوانند مردم را اینگونه رام سازند.
گریز « ۱۳۸ » تنوع باورهای مردمی
یکی میگوید حق مطلق است. دیگری میگوید: حق امری نسبی است. سومی میگوید حقی در کار نیست تا مطلق یا نسبی باشد. هر فردی بر عقیدهای است و باورها و افکار مردمی نمیتواند اندیشه و اصل واحد و ثابتی داشته باشد؛ اگرچه میتوان غلبه در این امر را پذیرفت و غرضها و خصوصیات و افراد برجسته را نیز در آن دخیل دانست. برای مثال، عدهای میگویند ریش را نباید تراشید و سبیل مستحب مؤکد است که
(۲۳۲)
تراشیده شود. برخی میگویند سبیل را نباید تراشید؛ زیرا علامت مردی است؛ ولی ریش را باید تراشید تا نظافت رعایت گردد. بعضی نیز میگویند: هر دو را نباید تراشید. دسته دیگر میگویند: هر دو را باید تراشید، پشم و مو دیگر چیست؟ البته گروهی نیز میگویند: لحیه را نباید تراشید.
دستهای سگ را بهترین حیوان میدانند و آن را عزیزتر از همسر و فرزند خود به حساب میآورند و بسیاری آن را حیوانی نجس، کثیف و پلید میشمارند. یکی میگوید تمیزش کن. دیگری میگوید آبش بکش. آن یکی میگوید غسلش بده. و برخی نیز میفرمایند خاکمالش بکن، آن هم سه بار و هفت بار. یکی هم همین موجود خطرناک کثیف خاکمال شده را به خود میکشد؛ اسیرش میشود، مونسش میگردد و در آخر کار نیز وصیت میکند تمامی اموالش با ارث، نصیب همین خاکمال شده گردد.
یکی برای علم میکوشد. دیگری به مال رو میآورد. سومی به عیش و نوش سرگرم میشود. در هر حال، هر یک به نوعی به خود مشغول میگردد.
دستهای از خوراک خوک، خرچنگ، ملخ و دیگر حیوانات موذی و غیر موذی لذت میبرند و گروهی از اینگونه خوراکها تنفر دارند.
گریز « ۱۳۹ » نامردان شیطنتطلب
(۲۳۳)
همیشه انسانهای شرور و نامرد، جریانها و حرکتهای بشری را به نفع شیطان تغییر میدهند و آدمی را دست خالی از سفر باز میگردانند.
گریز « ۱۴۰ » خوبیهای بیثمر و سرگردان
مردم عادی به طور جسته و گریخته خوبیهای فراوانی دارند؛ ولی این نوع خوبیها چندان ثمربخش نیست.
گریز « ۱۴۱ » کنفرانس سکوت
اگر من جای مردم دنیا بودم، کنفرانسی تشکیل میدادم و در آن دو صف بهپا مینمودم. در یک صف، همه مردم بیچاره و گرفتار دنیا و در صف دیگر، تمام مدیران و رهبران غمخوار و اربابان جامعه را قرار میدادم و از مدیران و اربابان و رهبران جامعه درخواست میکردم که همگی با هم برای تمام مردم دنیا یک سخنرانی دستهجمعی ترتیب دهند و موضوع بحث را این قرار دهند که سخن نگویند و آن را با سکوت برقرار نمایند و با سکوت آن مجلس را به پایان رسانند. آنگاه گمان میکنم این مجلس مهمترین کنفرانس دنیا و این افراد، راستگوترین سخنرانان دنیا باشند.
گریز « ۱۴۲ » جهل عمومی و افول دینمداری
(۲۳۴)
مردمی که در جهل عمومی فرو رفتهاند هرگز نمیتوانند از آموزههای دینی بهخوبی استفاده کنند و دین در جامعه عقبمانده تنها میتواند ظاهری خشک داشته باشد.
گریز « ۱۴۳ » خودمحوری و وحدت
حب نفس و خودخواهی در نفوس آدمی امری مسلم است که اگر کنترل نگردد، چنان سرکشی میکند که مرزی برای اقتدار و خودمحوریهای نفسانی قایل نمیباشد و آدمی در موارد فراوانی صورت دینی و انسانی به آن میدهد و چنان حق به جانب با آن رفتار میکند که گویی حق مطلق و تنها صواب است.
چنین فردی گذشته از آنکه خود را بهتر از دیگران میداند، چیزی و کسی را در برابر خود صاحب حق نمیداند. خودمحوری در انسان اصلی کلی است که اگر محدود نگردد و با تربیت و بینش درست معتدل نگردد، زیانباریهای فراوانی را در پی دارد و از عوامل اصلی شکست وحدتها میباشد.
در اجتماع و سیاست نیز اصل خودمحوری و خودخواهی دارای چنان گستردگی است که هر کسی جز حکومت خود را نمیپذیرد و در صورت ضعف نیز منتهای آرزوی نفوس انسانهایی اینگونه، حکومت مطلق و سیطره کلی است که همه این اوصاف، عوامل تخریبگر وحدت جامعه است و باید در چینشهای تربیتی در محدودیت آدمی،
(۲۳۵)
اینگونه صفات، محدود و مهار گردد، به خصوص در کسانی که زمینه حکومت و داعیه سیطره بر خلق خدا را دارند.
گروهی از وحدتها که منجر به دیکتاتوریهای گوناگون کلی و جزیی و داخلی و خارجی میگردد از زیانبارترین وحدتهای موجود اجتماعی و سیاسی است؛ بهخصوص که رنگ و روی دینی و مذهبی نیز داشته باشد که دیگر از همه رحمتها تهی و پر از بیرحمیها و ستمگریهای به ظاهر دینی است.
وحدت دینی میان گروهها یا وحدتهایی که منجر به حکومتها میگردد نباید به دیکتاتوری منجر گردد که در این صورت برای همگان زیانبار میباشد.
حکومتها اگر جانب صلاح و سلام را پیش گیرند، هر اندازه گسترده باشند، منافع آنان برای عموم بیشتر میگردد و چنانچه چهره دیکتاتوری داشته باشند، گستردگی آنان زیانبارتر است و کوچکتر بودن آنان بهتر میباشد؛ زیرا تعدد چنین حکومتهایی سبب درگیریهای جانبی میشود و برای مردم آرامشی نسبی در پی دارد؛ هرچند تشنجات آن در برخی جهتها به طور مستقیم بر مردم عارض میشود.
گریز « ۱۴۴ » پیشتازی حیلهگران
حیلهگران همیشه فرسنگها از حیله خوردن جلوترند و این مردم ساده هستند که همیشه کم میآورند.
(۲۳۶)
گریز « ۱۴۵ » مرگ فقیر و ننگ بزرگان
مرگ برای فقیر خوب است، همانطور که ننگ برای بزرگان؛ چرا که مرگ و ننگ هیچ کدام صدا ندارد و گویی فقیر نمرده و بزرگی مرتکب ننگی نشده است.
گریز « ۱۴۶ » مسکنسازان پرمسکن
مشکل مسکن در سطح دنیا محسوس است. این مشکل ریشه در عواملی دارد و مهمترین آن این است که قانونگذاران و مجریان آن، مشکل مسکن ندارند؛ آنان که بودجههای ممالک را تصویب میکنند، کمبود مسکن ندارند و آنان که مشکل مسکن دارند، قانون، بودجه و اجرا را در دست ندارند.
گریز « ۱۴۷ » جوانمردی و طرد
رد و طرد کسی سزاوار جوانمردی نیست؛ هر که و هرچه که باشد.
گریز « ۱۴۸ » مرد و نامرد
بعضی در واقع مردند و بعضی نیز به حقیقت نامرد میباشند. این دو
(۲۳۷)
امر روشن است؛ ولی عدهای معلوم نیست از کدام قماشند؛ البته زن و خواجه نیز نمیباشند.
گریز « ۱۴۹ » کندی ادراک و استبداد
یکی از عوامل عمده بروز استبداد، جهالت و کندی ادراک مردم است. همواره در پیدایش و استمرار زور و استبداد، مردم قربانی شدهاند و این کمترین مجازات مردم نادان بوده است؛ هرچند مجازات مستبد، طور دیگری میباشد.
گریز « ۱۵۰ » مردمی بودن
باید در میان مردم عادی، کمتر از حقایق دم زد و شرط با مردم بودن، لسان مردمی داشتن و به منافع و انحراف آنان کمتر حمله کردن است، در غیر این صورت، هر که باشی، تو را تحمل نمیکنند.
گریز « ۱۵۱ » بیبهرگی از حقایق
همیشه تودههای عوام از حقایق و اصول کلی بیبهره میمانند و به سوی مواضع صوری و ظاهری حرکت میکنند و برای حفظ همین مواضع صوری چون گوشت قربانی تکه تکه میشوند.
(۲۳۸)
گریز « ۱۵۲ » رضا و تسلیم مردمی
مردم چیزی جز رضا و تسلیم نمیشناسند و نخوانده ملاّ و بیعرفان، عارف میباشند و افراد به آسانی همچون گوسفند در کشتارگاه، گردن خود را بر لبه تیز اطاعت و تسلیم هموار میسازند. در این میان چیزی که به واقع از مردم محسوس است و دروغی در آن نیست، همان گوشت قربانی آنهاست که تکه تکه میگردند و هر تکهای از آن به دهان گرگ محترمی نهاده میشود و به خیال خود، برای تبرک و میمنت مقداری از خون آن را نیز با سلام و صلوات به آسمان میبرند.
گریز « ۱۵۳ » هیزمکشان تباهی
به طور کلی، خیلی نمیشود روی مردم عادی حساب باز کرد؛ زیرا همین مردم عادی بودند که در هر حرکت حقی، هیزمکش آتش تباهی نیز شدند.
آنچه بهطور نسبی عامل رشد حاکمیت اولیای خدا و یا طاغوت است، مردم جامعه، محیط اجتماعی و رشد یا عدم رشد فکری آنان میباشد.
مردم عادی همیشه از حقایق دورند و همین امر موجب میشود افراد غیرعادی هر کاری که دوست داشته باشند انجام دهند. دوری آنان اگرچه به جهت ضعف ادراک آنهاست، جهتهای تحمیلی نیز دارد.
(۲۳۹)
گریز « ۱۵۴ » تحقیر اطاعتآور
بهترین روش برای مطیع کردن مردم، تحقیر آنان است. اثری که تحقیر بهجا میگذارد، از زور و اجبار نیز مفیدتر میباشد؛ زیرا در زور و اجبار، امکان طغیان و قیام مردم وجود دارد؛ ولی چنین چیزی در تحقیر تا مدت کوتاهی وجود ندارد.
اگرچه تحقیر با زور و ظلم همراه است و زور و ظلم علت تحقیر میشود، تحقیر، نوع خاصی از زور و ظلم میباشد.
تحقیر روشهای مختلف و شیوههای فراوانی دارد و میتواند بر حسب استعداد و فرهنگ شیطانی دولت و حکومت گسترده باشد.
تحقیر اقسام مختلف و بسیاری دارد که به طور خلاصه به بیان بعضی از آن میپردازیم:
تحقیر داخلی آن است که دولت موقعیت ارزشی افراد جامعه را در نظر نمیگیرد و این امر را به مردم نیز تحمیل میکند و به آنان میرساند که این معنا خود حقیقت است تا مردم آن را ظلم و زور نبینند و کار پابرجا و پایدار بماند.
در تحقیر خارجی، تحقیرگر این امر را با شواهد فراوانی اشاعه میدهد و آن را به رخ همگان میکشاند. همچنین افراد متشخص و خبرهای را زیر سؤال میبرد و بسیاری را از ارکان مختلف یک جامعه مسألهدار میکند تا موقعیت افراد ویژه و سر مهره را متزلزل نماید و پیروان آنها را نیز از اطراف آنان پراکنده سازد.
(۲۴۰)
در تحقیر فردی، ضابطهای در گزینشها و مهرهچینیها در نظر گرفته نمیشود و رابطه حاکم میگردد تا افراد موقعیتهای ارزشی را چندان بزرگ نبینند و رکورد فردی را در خود رشد دهند.
در تحقیرهای عمومی، قوانین کلی و عمومی و ضوابط اجتماعی هرگز شعور مردمی را در نظر نمیگیرد و تنها انقیاد و اطاعت مردم را در پی دارد و مردم میشنوند که چه شد، ولی چرا چنین شد، دیگر در صلاحیت مردم نیست.
در تحقیر فرهنگی، برداشتهای مردم را دستخوش حوادث قرار میدهند و پوچی فرهنگشان را با هر وسیلهای که باشد به اثبات میرسانند. آنها به مردم، فرهنگی نو و ناسالم میدهند و هرگونه دوگانگی را ناروا و ضد ارزش معرفی مینمایند.
در تحقیرهای اقتصادی به هر نوعی که شده فقر عمومی را بر دوش مردم تحمیل مینمایند و نارسایی کلی را در زندگی مردم به نمایش میگذارند تا وقت مردم صرف زندگی شخصی گردد و فرصت زیادی در اختیار کسی باشد که میخواهد قدرت نوآوری و نظریهپردازی داشته باشد؛ بنابراین نیازها و کمبودها عامل اساسی هرگونه انحراف و انحطاط است که با روش دولتسالاری سبب میشود جامعه و مردم به هر سویی کشانده شوند و موانع پیش روی دولت دفع شود.
تحقیر سیاسی بیثباتی در سیاست و بدون روش در روش است که هرگونه پیشبینی را از جامعه و مردم میگیرد. چنین تحقیری مردم را بهگونهای از تسلیم فکری و علمی مجبور میکند. در این روش، تمامی
(۲۴۱)
نیروی فکری و علمی جامعه و مردم دچار سردرگمی میشود و از کارآیی و بهرهبرداری صحیح آنان جلوگیری میگردد. مردم را از نوعی هماهنگی درونی باز میدارد و تنها هماهنگی خود را کارایی میبخشد.
گریز « ۱۵۵ » زبان زور
«زور» زبانی بین المللی است و برای همگان به آسانی قابل فهم است. به همین خاطر تمام حکومتهای زورمداران ظالم بهراحتی از آن استفاده میکنند و نتیجه مطلوب میگیرند؛ اگرچه ممکن است دوام نداشته باشد؛ زیرا ظالم در بند دوام نیست و مراد او از «خلّد اللّه ملکی» سپری کردن گذرای ملک خود است تا اینکه ظالمی دیگر زمام امور را به دست گیرد.
مردمی که ظلم و زور را به راحتی میپذیرند، هرگز روی خوش به خود نمیبینند و یکی از ویژگیهای آنها جهل و نادانی و بیبهره بودن از اندیشه، درک و فهم است.
دست به بناگوش هر کس گذارده شود، وی میفهمد که باید تسلیم شود؛ زیرا بدون داشتن زور فراوان دست کسی به بناگوش دیگری نمیرسد و اگر زور کم باشد، باید گریبان فردی را بگیرد؛ هرچند گفته میشود درک این معنا فطری است؛ ولی باید گفت فطرت در درون افراد نادان و ترسو، رنگهای مختلف گرفته است و نباید تمام امور ساده و قابل فهم را به فطرت نسبت داد و از عادتها و باورهای استمراری همچنین
(۲۴۲)
خلق و خویهای تربیتی غافل بود. بسیاری از شکستها و کمبودهای فردی و اجتماعی و پذیرش آنها توسط افراد در گرو این امور نیز میباشد.
زور، زبانی بینالمللی است و همه افراد از عاقل، دیوانه، کودک، جوان و پیر، آن را میفهمند و همین که کسی توانست گوش فردی و مچ دست کسی را بگیرد و دهانه سلاح خود را در مقابل کسی قرار دهد، کار تمام است و دیگر حاجت به چیز دیگری نمیباشد.
اگر از من سؤال شود چه چیزهایی را قبول داری و چه چیزهایی را قبول نداری؟ در پاسخ آن به طور صریح میگویم بسیاری از چیزها را قبول دارم و خیلی از چیزها را نیز قبول ندارم؛ اگرچه قدرت گفتار آن را ندارم و از بیانش معذورم و اگر نیز چیزی بگویم یا بنویسم، ممکن است چیزی که در باطن دارم نباشد و یا ممزوجی از بود و نبود باشد؛ مگر میشود تمامی آنچه را که یافتهام یا میفهمم بیان نمایم! هر کس بگوید من آنچه دارم میگویم یا آنچه میگویم همان است که یافتهام، یا دروغ میگوید یا چیزی از خود ندارد و پیاده عوالم معنوی است.
زور هیچگاه زبان دیگری را نمیفهمد؛ در حالی که تمام زبانها، بهخوبی زبان زور را مانند زبان مادری میفهمند.
کسی که قدرت ندارد، نباید سخنی داشته باشد، و آن کس که زور و قدرت دارد، لازم نیست حرفی داشته باشد. هر طرح، نظر و بینشی که پشتوانه فردی و اجتماعی یا گروهی مستقل نداشته باشد خالی از اثر میباشد.
افراد زورمند، واقعیت خود را نمیبینند؛ بلکه تنها از خود، زور خود را
(۲۴۳)
میبینند و دیگر اوصافشان را نیز مرهون همت زور و قدرت خود میدانند. زور، آدمی را تغییر میدهد، همانطور که ضعف، آدم را تبدیل میکند. زور، واقعیتها را میپوشاند و انسان را از واقعیت دور میسازد و دل زورمند را به خود مشغول میدارد.
کسی که زور و قدرت ندارد، نباید حرفی داشته باشد و آن که زور و قدرت دارد، اگر منطق نیز نداشته باشد، مهم نیست؛ زیرا زور و قدرت خود منطقی گویاست. زور و قدرت، رایجترین منطق و بینالمللیترین زبانی است که همه از انسان تا حیوان، این زبان را میفهمند و به آن احترام میگذارند و هرگز به خود مجال سرپیچی از آن را نمیدهند؛ مگر آنکه کار از کار بگذرد و کسی یا قوم و مردمی به فکر بقای خود نباشد. همین زور و قدرت با تمامی جلال، شکوه و اقتدار است که در مقابل دستهای عاجز میماند و دیگر توان مقابله با آن را ندارد و این دسته همان کسانی هستند که دست از جان میشویند و دیگر در فکر حیات صوری خود نیستند.
نباید به ظاهر آراسته زورگو نگاه کرد و در مقابل او زبان گشود؛ بلکه تنها باید خود را از او دور داشت؛ اگرچه زورگو میشنود، در حقیقت نمیشنود و هرچند سخن نمیگوید، در واقع میگوید.
آنان که سر در شور نهاده و فریاد میزنند، هلاک میشوند و آنهایی که سر در شعور مینهند، به سکوت و انزوا گراییده و عمری را با خلوت و تنهایی سپری میسازند. درویشی و شور و انقلاب و هیجان همیشه در مقابل زورمداران وجود دارد؛ به همین جهت جوامع تحت فشار، ثبات و سلامت را هرگز به دست نخواهند آورد، به طوری که همواره درگیر زور و
(۲۴۴)
سکوت و فریاد میباشند. زورمدار به زور، و فهمیده به سکوت، و دردمند با احساس و فریاد خود را مشغول میدارد. در این میان آنچه یافت نمیشود، ثبات، آرامش، قانونمندی، فرهنگ، منطق و انصاف است. زور، افراط، تشنج، فریاد، کشتار، غارت، درگیری و عذاب همیشه اینگونه جوامع را در بر داشته است؛ چنان که تاریخ ستمشاهی کشور ما بهترین گواه تجربی برای این ادعاست و دیگر کشورهای اسلامی و غیر اسلامی نیز همین گونه است؛ بهطوری که میبینیم حاکمان و خلفا با تکیه بر زورمداری و قدرت، بیشتر از چند صباحی نتوانستند حکومت کنند؛ بلکه هر یک به مقتضای زور و قدرت خود، فقط توانستند رقیب خود را سرنگون نمایند و سکه به نام خود زنند، بی آنکه ملاک و میزانی غیر از زور و قدرت، نقش عمده را در تمامی این سلسلهها و مردم داشته باشد؛ هرچند گاهی عواطف مردمی، شعایر قومی ـ دینی و سنتی نیز پا پیش گذاشته و نقش عمدهای اجرا کرده است.
گریز « ۱۵۶ » عقل و زور
زورگو نمیتواند عاقل باشد و عاقل نیز زورگو نمیشود.
آن که زور دارد، عقلش کار نمیکند و آن که عقلش کار میکند، زور ندارد.
هنگامی که طفلی به دنیا میآید، او را در قنداق میگذارند و طنابی بر آن میپیچند تا قدرت حرکت نداشته باشد. کودک از اینگونه زور و ظلمها
(۲۴۵)
فراوان میبیند. یا شیشه آب و قندآب را با پستانک به دهان طفل میگذارند تا به جای شیر، او را سیراب کنند.
ظلم و زور، ناله و شیون به بار میآورد و ناله و شیون نیز ریشه ظلم و زور را میسوزاند و نابود میکند.
گریز « ۱۵۷ » زور و قدرت
زور غیر از قدرت است. قدرت، صفت حق و زور، صفت باطل است.
گریز « ۱۵۸ » زور و بیمنطقی
بسیاری از جنگها و کشتارها، حلالها و حرامها، خونریزیها و ستیزها، غارتها، تجاوزها و نابسامانیها بر عقاید نادرست و شوم استوار است؛ از این رو انسان دانا و فهمیده کسی است که زورگویی و جهل را از خود دور دارد و تنها معصوم را پیشوا و الگوی خود قرار دهد؛ هرچند باید از نسبت دادن هرگونه باوری به ایشان بهراسد و با عصای احتیاط حرکت نماید. این چنین انسان عاقلی از بدی دوری مینماید و زورگو، مستبد و از خودراضی نمیگردد.
همواره افراد زورمند، اشتباههای منطقی فراوانی دارند. زور حتی خود آدمی را به اشتباه میاندازد؛ یعنی زورمند حاضر نیست پیروی از منطق داشته باشد؛ اگرچه زورمند شخصیت دیگری غیر از زور داشته باشد.
(۲۴۶)
بنابراین هر کس شخصیت زورگویی داشته باشد، تحت نفوذ منطق زور در میآید.
گریز « ۱۵۹ » زور و خودخواهی
همیشه زور به دنبال افرادی میرود که در خودخواهی افراط داشته باشند؛ اگرچه هیچ زورگویی را ـ هرچند کوچک باشد ـ از خود نمیراند.
هدف زور جلب منفعت و خودخواهی است. زور همه چیز را برای زورگو میخواهد و بس. غایت زور، خود زورگوست و غایت زورگو، خودخواهی است.
گریز « ۱۶۰ » زورگویی زورگو به خود
اگر آدمی بتواند، به هر کس و هر چیز زور میگوید. چنین فردی بسیار میشود که به خود نیز زور میگوید. این نوع آخر، شاهکار زور است که زورگو را نیز اسیر خود میکند؛ زیرا زور رحمی به دل ندارد؛ حتی نسبت به کسی که زور میگوید.
گریز « ۱۶۱ » زر، زور و تزویر
زر و زور و تزویر مهمترین نقش را در جوامع عقبمانده داشته است و اگر هم علم و اندیشه توانسته است خودی نشان دهد و مقداری جلوهگری
(۲۴۷)
نماید، در سایه همین سه امر بوده است. اما به طور کلی، این جلوهگریها ارزش دنیوی و شیطانی دارد و کمتر در خور انگیزههای درست انسانی است.
گریز « ۱۶۲ » ناپایداری زر و زور
زور و زورگویی دوام ندارد، ولی توان دارد. اگرچه زورگو به طور شخصی فناپذیر است، بهطور نوعی تا دنیا باشد، باقی خواهد ماند.
گریز « ۱۶۳ » ایادی زور
زور ایادی و عوامل مختلف و فراوانی دارد که در صورت لزوم، تمام آنها را به کار میگیرد و از هیچ عاملی فروگذار نمیکند و در مقابل زورگو نیز دارای چهرههای مختلف و موقتی است. بنابراین باید فقط چهره زورگویی او را دید و فریب چهرههای دیگر او را نخورد.
زور همیشه در لباس ایادی و عوامل مختلف خود ظاهر میشود؛ اگرچه بعضی از زورگوهای درشت، خود از زبان زورشان بهتر لذت میبرند و باکی نیز ندارند که چه بشود یا چه بگویند. عدهای زورگو نیستند، ولی زور میگویند. در برابر، بعضی زورگو هستند، اما زور نمیگویند. آنان که زور میگویند، گروهی از آنان برای لذت بردن زور میگویند، اگرچه عدهای زورگو هیچ لذتی از آن نمیبرند.
(۲۴۸)
هرچه از زور بگوییم کم است؛ هرچند بهتر است در مورد آن سخنی نگوییم؛ زیرا زور و زورگو هیچ گفتهای را نمیشنود.
آن کس که زر و زور دارد، گویی هیچ عیب و عاری ندارد؛ ولی کسی که فاقد زر و زور است، اغلب درگیر هر عیب و عاری میباشد.
فردی که خود را بزرگ میپندارد، هر عیبی را در خود کوچک میبیند و همین که کوچک شد، عیبهای خود را بزرگتر از آنچه هست میبیند.
اگر قدرتمندان و زورمندان فهم، فکر، اندیشه و نظری نیز نداشته باشند، برایشان میآفرینند؛ ولی هنگامی که صاحبان فکر و اندیشه زور و زری نداشته باشند، حق ابراز و اظهار اندیشه و فکر خود را ندارند و فکر و اندیشه آنها سبب نابودی و اضمحلالشان میگردد. این قانون در تمامی جوامع و همه زمانها به قوت خود باقی است؛ بهخصوص در جوامع عقبمانده و قرون وسطایی که از کلیتی خاص برخوردار است و کمترین موارد نقض را نیز ندارد.
همیشه افراد حرفهای بشر با زر و زور و تزویری که در سایه شعار، وعده، وعید، خطابه و یا احساسات خود داشتهاند، بشر دو پا را گرفتار نابسامانی نمودهاند؛ به طوری که با جملهای، حرفی و یا به خاطر بهانه و مستمسکی، هرچند ندانسته، این انسان سادهلوح را تحریک نموده و خون و نان او را به هم آلوده کردهاند و گاه با شعارهای پیروزی، پیشرفت و حمایت از حریم وطن و دین و یا هزاران بهانه خیالی دیگر توانستهاند بشر مظلوم و نادان را طعمه امیال زشت و پلید خود سازند.
(۲۴۹)
گریز « ۱۶۴ » بلندپروازی و قدرتطلبی
بلندپروازی و قدرتطلبی آدمی، حدی نداشته و آدمی در ظرف قدرت، چیزی جز اوج و برتری را نمیبیند. حاکمان و زورمداران دنیا، همیشه آرزوی فرمانروایی بر تمامی مناطق اطراف خود را در دل میپرورانند و برای تحقق چنین امری دیگران را در خطر و زیان قرار میدهند و باکی از نابودی خود و دیگران ندارند.
آنان هر کس را که با خود در ستیز ببینند و مخالف به حساب آورند و احتمال زیان وی را بدهند ـ خواه دشمن باشد یا دوست، بیگانه باشد یا آشنا، فرزند باشد یا پدر ـ به زور و تزویر و حتی با امداد از حق بر میدارند و محدودیتی در این جهات از خود نشان نمیدهند؛ زیرا قدرت، رقیب نمیشناسد و تحمل رقیب را ندارد، از این رو حاکمان دنیا برای گسترش و حفظ قدرت از هیچ کاری فروگذار نمیکنند و رحم و مهربانی را از خود دور میسازند تا عواطف مانع بقای آنها نگردد.
این بیماری حقیقتی است که در جان هر کس افتد، دریغ از نابودی ندارد و ویرانگری را اساس خود قرار میدهد؛ چه این فرد مسلمان باشد یا کافر. این بیماری تمام کمالات فرد را کنار میزند و بر فکر و اراده حاکم میگردد و تمام زشتیها را برای حفظ قدرت، زیبا جلوه میدهد و ارتکاب هرگونه ظلمی را مجاز میشمرد؛ مگر آنکه توانایی آن نباشد یا مجال آن پیش نیاید.
(۲۵۰)
گریز « ۱۶۵ » معاشرت با بی سر و پای ناخورده
اگر آدمی روزی نیازمند و محتاج هم شد و خواست ـ خدای ناکرده ـ به کسی وابسته شود، به فردی وارسته رو آورد و از کسی که ناخورده و بی سر و پاست چیزی نخواهد که با آن که چیزی نیست، گلوگیر است. این مثلی است برای این که انسان با هر بی سر و پایی طرح معاشرت و دوستی نریزد.
(۲۵۱)
(۲۵۲)