واژهشناسی غنا
در فقهپژوهی موسیقی، یکی از مباحث بنیادین و پایهای، ضرورت شناخت موضوع «غنا»ست تا بتوان با در دست داشتن همه اطراف آن، از در افتادن به مغالطه پرهیز کرد.
ما برای آشنایی با این واژه، در ابتدا، کلمات لغتشناسان را میآوریم؛ اگرچه برخی اهل لغت، مرجع صالحی برای مراجعه نیستند و گفتار لغویان حجت نیست؛ چرا که آنان شیوه گزارش نویسی را در جمعآوری کتاب پیشه نموده و به نقل قولهای گوناگون از افرادی که خبرگی و شایستگی آنان مردود است، بسنده کردهاند. ما معتقدیم قرآن کریم بهترین کتاب در شناخت واژههاست، بر این پایه، واژه «غنا» را از دیدگاه قرآن کریم به تحقیق میگذاریم.
از مشکلاتی که در حوزه دینپژوهی میتواند دامنگیر محققان شود، مراجعه به «لغتنامه»های عامیانه در بحثهای تخصصی است؛ در حالی
(۱۹۱)
که نمیتوان بحثهای علمی را در این فرهنگها جستوجو کرد. برای نمونه، برای دریافت معنای «طرب» نمیتوان لغتنامهها را مرجع قرار داد، بلکه نفس انسانی است که باید مورد آزمایش قرار گیرد تا حقیقت طرب یافت شود و به دست آید طرب، چگونه حالتی است و چه ویژگیهایی دارد که بر نفس عارض میشود.
از امور بسیار مهم در بحثهای معناشناسی، تعریف معیارها و استانداردها و تدوین شیوهنامهای برای معنا نمودن لغات در ادبیات فارسی و عربی است و این امر نیازمند تحقیقی عمیق و گسترده است تا هر لغت در جایگاه خود معنا یابد و تدوین فرهنگها به تحقیق روزنامهای و گزارشگری بسنده نشود. تا معناشناسی به صورت درست و کامل مدون نگردد، عالمان دیگر دانشها؛ بهویژه در فقه و تفسیر، راه برون رفت از مشکلات خود را نمییابند.
همچنین گزارههای فقهی در این جهت چندان قابل اطمینان نیست؛ زیرا فقیهان به صورت نوعی، از دانش موسیقی و شناخت آلات موسیقی و غنا بیبهره بودهاند و بحثهای آنان بیشتر رویکردی سادهانگارانه دارد. تمسک به دلیلوارههایی همچون اجماع و شهرت، در این بحث جایگاهی ندارد. ما با ذکر فهرستوار نظرگاههای فقیهان، به دست خواهیم داد که اجماعی اعم از محصّل و منقول در این زمینه میان عالمان دینی وجود ندارد و با طرح چکیده بحث، اختلاف آنان را نمایان میسازیم و افزوده بر این، اجماع آنان تنها مدرکی است و با وجود مدارک
(۱۹۲)
فراوان و منابع نقلی، جایی برای تمسک به اجماع نمیماند و بهطور اساسی، به کسی که قباله دارد نمیگویند شاهد بیاور. همچنین تنها اجماعی معتبر است که غیر مدرکی بوده و از قدما رسیده باشد و خواهد آمد که چنین اجماعی در این موضوع وجود ندارد.
دیدگاههای لغتپژوهان
برای آنکه همه اطراف واژهشناسی «غنا» بهخوبی روشن شود، لازم است کتابهای مهم لغویان در این رابطه بررسیده شود. این کار زمینه ورود به نظرگاه مختار در معنای «غنا» و «قنا» و وجه قوت آن را نمایان میسازد.
مفردات غریب القرآن
جناب راغب در مفردات خود گوید:
«غنی: الغنا، یقال علی ضروب:
أحدها، عدم الحاجات، ولیس ذلک إلاّ للّه تعالی، وهو المذکور فی قوله تعالی: « أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ»(۱).
الثّانی، قلّة الحاجات، وهو المشار إلیه بقوله تعالی: « وَوَجَدَک عَائِلاً فَأَغْنَی(۲)»(۳)… .
الثالث، کثرة القنیات بحسب ضروب النّاس؛ کقوله: « وَمَنْ کانَ غَنِیا فَلْیسْتَعْفِفْ»(۴)، «الَّذِینَ یسْتَأْذِنُونَک وَهُمْ أَغْنِیاءُ»(۵)، «لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ
۱ـ فاطر / ۱۵٫
۲ـ ضحی / ۸٫
۳ـ راغب اصفهانی، مفردات غریب القرآن، ص ۳۶۶٫
۴ـ نساء / ۶٫
(۱۹۳)
قَوْلَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیاءُ»(۱)، قالوا ذلک حیث سمعوا: «مَنْ ذَا الَّذِی یقْرِضُ اللَّهَ قَرْضا حَسَنا»(۲) و قوله: « یحْسَبُهُمُ الجاهلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ»(۳)؛ أی لهم غنی النفس، ویحسبهم الجاهل أنّ لهم القنیات لما یرون فیهم من التعفّف والتلطف، وعلی هذا قوله علیهالسلام لمعاذ: «خذ من أغنیائهم وردّ فی فقرائهم»(۴).
نقد معناشناسی راغب
راغب پیش از به دست دادن اصل معنای واژه، به موارد کاربرد آن میپردازد، در حالی که سیر منطقی بحث ایجاب مینماید تقسیم و کاربرد لغت بعد از تعریف و بیان حد آن قرار گیرد. این واژهشناس مشهور چون نمیتواند غنی را تعریف کند، به ذکر معنای لازم آن بسنده مینماید.
وی سه معنا برای «غنا» آورده است: بینیازی مطلق، کمنیازی و فراوانی دستاوردها.
«عدم الحاجات» که در معنای غنی آمده است امری منفی است و کثرت (نیازها) نیز در آن افتاده است، اما «غنی» هم مفرد و هم بسیط و نیز موجبه است و معنای سلبی ندارد. «عدم الحاجة» لازم معنای آن و به این معناست: کسی که غنی باشد، حاجت و نیازی ندارد. این امر ویژه
۱٫ توبه / ۹۳٫
۲٫ آلعمران / ۱۸۱٫
۳ ـ بقرة / ۲۴۵٫
۴ ـ بقرة / ۲۷۳٫
۵ـ مفردات غریب القرآن، الراغب الاصفهانی، ص ۳۶۶٫
(۱۹۴)
خداوند متعال است. از این رو معنای ذکر شده هیچ گونه تناسبی با آن ندارد.
جناب راغب در ادامه، این آیه را به عنوان شاهد مثال میآورد: «وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ»(۱).
وی در آوردن شاهد مثال نیز به خطا رفته است، زیرا آیه بر این که خداوند نیازی ندارد، دلالت مستقیم ندارد. آیه شریفه میفرماید: « أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ». راغب اصفهانی، فقیر را به صورت موجبه معنا میکند، اما از عهده «غنی» بر نمیآید و باز معنای آن را سالبه میآورد. متأسفانه این اشکال در کتابهای لغت، بسیار دیده میشود که دور شدن از معنای حقیقی، پیآمدِ آن است.
مرحوم راغب، معنای دیگری برای «غنی» میآورد و آن اندکی و کمی نیازهاست و دلیل آن را آیه شریفه: « وَوَجَدَک عَائِلاً فَأَغْنَی»(۲) میداند. آیه میفرماید: از آن جا که عائلهمند و دارای فرزندان بسیاری بودی و هزینه زندگی تو بالا بود، دارایت کردیم. وی «قلة الحاجات» را از این آیه استفاده میکند، اما پرسش این است که آیا این معنا را میتوان از این آیه برداشت نمود؟ همانطور که وی غنی را به دارایی نفس معنا میکند: «الغنی غنی النفس»؛ و از آن «قلّة الحاجات» یا «کثرة الغنیات» دانسته نمیشود.
۱ـ فاطر / ۱۵٫
۲ـ ضحی / ۸٫
(۱۹۵)
قسم سومی که ایشان برای «غنی» بر میشمرد، «کثرت غنیات» و فراوانی دستاوردهاست و آن را بر حسب طبقات متفاوت جامعه ـ از اغنیا تا فقیران آبرومند ـ معنا میکند.
درست است که «کثرة» واژهای موجبه است، اما «غنیات» جمع و جنس است. وی به جای این که اصل معنای «غنی» را مورد کاوش قرار دهد، در مشتقات آن غور مینماید و در ادامه از «مغنّی» سخن میگوید.
لازم به ذکر است راغب در معناشناسی خود نکتهای را رعایت نموده و آن این است که در همه موارد استعمال، غنا را به یک معنا آورده است. او غنا را به صوت، صدا و آواز معنا نکرده است؛ چون در این صورت ،کلمه دارای دو اصل میشود که امری بیاساس است. نمیشود ماده یک کلمه دارای دو اصل و دو معنای متفاوت باشد، بلکه هر ماده وحدت معنا دارد؛ پس اصل معنای ماده کلمه بیش از یکی نیست و این که در کلمات دینی از «اصول دین» سخن گفته میشود، کلام کاملی نیست. اصل و ریشه همیشه یکی است؛ اگرچه شاخ و برگهای متعددی به خود میگیرد.
افزوده بر این، ایشان برای تحقیق در معنای غنا، موارد کاربرد آن در قرآن کریم را ذکر نموده است؛ چون از ویژگیها و امتیازهای قرآن کریم، فرهنگ جامع لغات عربی مبین بودن است.
اما نقدی که بر وی وارد است این است که وی «غنی» را معنا ننمود و نخست به تقسیم و موارد کاربرد معنای «غنی» رو آورد و در معنای
(۱۹۶)
«مغنّی» و خواننده، بدون در دست داشتن اصل معنا، نمیتوان معنای آن را توجیه کرد!
المصباح المنیر
«الغنّة صوت یخرج من الخیشوم، والنون أشدّ الحروف غُنة، والأغنّ الذی یتکلّم من قبل خیاشیمه، ورجل أغنّ، وامرأة غنّاء یتکلّم کذلک، وغنّ یغنّ من باب تعب، وقوله علیهالسلام «لیس منّا من لم یتغنّ بالقران»، قال الأزهری قال سفیان بن عیینة معناه: لیس منّا من لم یستغن، ولم یذهب به إلی معنی الصوت، قال أبو عبداللّه: وهو فاش فی کلام العرب یقولون تغنّیت تغنّیا، وتغانیت بمعنی استغنیت. وقوله: «ما أذن اللّه لشیء کأذنه لنبی یتغنّ بالقرآن»، قال الأزهری أخبرنی عبدالملک البغوی من الربیع عن الشافعی أنّ معناه تحزین القراءة وترقیقها وتحقیق ذلک فی الحدیث الآخر: «زینوا القرآن بأصواتکم(۱).
وهکذا فسّره أبو عبداللّه، فالحدیث الأوّل من الغنی مقصورا، والثانی من الغناء ممدودا، فافهمه. هذا لفظه، والغناء مثل کلام الاکتفاء، ولیس عنده غناء؛ أی: ما یتغنّی به، یقال: غنیت بکذا عن غیره من باب تعب إذا استغنیت به، والإسم الغنیة بالصنم فأنا غنی، وغنیت المرأة بزوجها عن غیر فهی غانیة مخفّف، والجمع: الغوانی… وغنی بالمکان؛ أقام به، فهو غان، والغناء مثال کتاب الصوت وقیاسه الصنم
۱ـ المصباح المنیر، ص۶۲۳٫
(۱۹۷)
لأنّه صوت، وغنّی بالتشدید إذا ترنّم بالغناء»(۱).
صاحب مصباح گوید: «غنة»؛ صدایی است که از بینی خارج میشود و «نون» از حروف غُنّه است که با شدت بیشتری از داخل بینی ادا میگردد، و «أغن» کسی است که از بینی سخن میگوید و زنی که چنین است «غناء» خوانده میشود.
وی در معنای حدیث: «لیس منّا من لم یتغنّ بالقرآن(۲)» به نقل از دیگران گوید: حدیث به این معناست: از ما نیست کسی که با قرآن بینیازی نجوید و غنا به معنای صدا نیست.
ایشان در ادامه، غنا را در دو حدیث به معنای صدا میآورد: خداوند به چیزی همانند اذن خود به نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله در مورد تغنی به قرآن إذن نداده است. شافعی گوید: معنای تغنی به قرآن کریم، حزین خواندن قرآن کریم و رقیق ساختن صداست. حدیث دیگر میفرماید: قرآن را با صدای خود زینت دهید.
باید توجه داشت که حدیث نمیفرماید صدای خود را با قرآن زینت دهید؛ بلکه میفرماید: قرآن را با صدای خود زینت دهید و آن را زیبا تلاوت کنید.
در حدیث اول «لیس منّا من…» غنی به صورت مقصور و در حدیث دوم به غنای ممدود آمده است.
۱ـ همان، ص ۶۲۴٫
۲٫ شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص ۲۷۹٫
(۱۹۸)
وی غنا را دارای دو معنای بسنده بودن (کافی) و بینیازی و صوت میداند، اما مشخص نمیکند که چرا به صدا غنا میگویند. از سویی، این کلام درست نیست؛ زیرا همانطور که پیش از این گفته شد هر لفظ یک اصل معنایی بیشتر ندارد و هر لغت، تنها یک معنا دارد؛ چنانکه در عقاید نیز تنها یک اصل وجود دارد و آن توحید است و از آن، ریشه، شاخه و برگها ظاهر میشود. حال، در اینجا هم نمیتوان دو اصل قرار داد.
مراد از «لیس منّا» در روایت یاد شده آن نیست که کسی که قرآن کریم را با آهنگ نخواند، کافر و ملحد است؛ بلکه به این معناست که مانند ما اهل بیت علیهمالسلام قرآن نمیخواند، همانطور که «النکاح سنّتی»؛ یعنی روش من ازدواج است و کسی که ازدواج نمیکند، بر روش من نیست. این روایت، وجوب ازدواج را نمیرساند؛ چنانکه بسیاری در فقه، به وجوب آن فتوا دادهاند و حتی بر کسی که به گناه میافتد نیز واجب نیست ازدواج کند، بلکه وی باید خود را از گناه باز دارد. بله، عقل میگوید اگر کسی ازدواج کند، میتواند خود را از گناه حفظ کند و این توصیه، امری عقلانی و ارشادی است و وجوب شرعی و امر مولوی ندارد؛ زیرا دلیل شرعی که آن را ثابت کند وجود ندارد. در این جا نیز «من لم یتغنّ بالقرآن لیس منّا»؛ یعنی کسی که با ترتیل قرآن نخواند، همانند ما قرآن نخوانده است، بلکه مانند یهود و مسیحیان قرآن خوانده است. پس کلام مرحوم صدوق که میفرماید: «لکانت العقوبه قد عظمت فی ترک ذلک»(۱) آنکه قرآن کریم را با
۱٫ همان.
(۱۹۹)
آواز نخواند، به عقوبتی بزرگ گرفتار آمده است، درست نیست.
مقائیس اللغة
این کتاب نیز برای «غنی» دو اصل قایل است. یکی کفایت و دیگری صوت. گذشت که «غنی» اگر به معنای کفایت، وجدان و دارایی باشد، دیگر نمیتواند به معنای صوت بیاید؛ زیرا استعمال لفظ در بیش از معنای واحد جایز نیست. البته، گاه کلمه به صورت مشترک لفظی کاربرد مییابد که قرینه تعیین کننده لازم دارد، و در آن نیز بیش از یک معنا وجود ندارد. وی گوید:
«غنی ـ الغین والنون والحرف المعتّل ـ أصلان صحیحان: أحدهما یدلّ علی الکفایة، والآخر الصوت. فالأوّل الغنی فی المال، یقال: غنی، یغنی غنی. والغناء بفتح الغین مع المدّ: الکفایة. یقال لا یغنی فلان غناء فلانٍ، أی لا یکفی کفایته. وغنی عن کذا فهو غان. و غنی القوم فی دارهم: أقاموا، کأنّهم استغنوا بها ومغانیهم: منازلهم. والغانیة: المرأة. قال قوم: معناه أنّها استغنت بمنزل أبویها. وقال آخرون: استغنت ببعلها. ویقال استغنت بجمالها عن لُبس الحلی»(۱).
صاحب مقائیس گوید: اگر «الغناء» به کسر و قصر خوانده شود، به معنای مال است و در صورتی که به فتح و مد خوانده شود، «صوت» معنا میدهد. این سخن درست نیست؛ زیرا هیأت لفظ نمیتواند ماده لفظ را
۱ـ معجم مقائیس اللغة، ج۴، ص۳۹۸٫ تحقیق و ضبط: عبدالسلام محمّد هارون. دارالکتب العلمیة (اسماعیلیان)ـ دوره شش جلدی.
(۲۰۰)
تغییر دهد و تنها از عهده تغییر صفات و خصوصیات آن مانند زمان و مکان بر میآید. در تمام موارد کاربرد «غنا»، خصوصیات ماده تغییر میکند، نه اصل ماده. در همه موارد استعمال یک ماده، تنها یک معنا نهفته است، اما این معنا با خصوصیات افراد، متفاوت میشود. از اصول مهم معناشناسی این است که کاربرد لفظ در بیش از یک معنا امکانپذیر نیست؛ خواه لفظ، اصل ماده باشد، یا مشتق. فعل و مصدر هر دو، یک ماده و یک هیأت دارد. «ضَرْب» یک هیأت مصدری دارد و «ضَرَب» نیز یک هیأت فعلی دارد و این گونه نیست که مصدر، ماده و هیأت اشتقاق باشد؛ اما مصدر چون مشتق نیست، هیأت آن لحاظ نمیشود، وگرنه مصدر نیز هیأت دارد. مراد از هیأت، هیأت اشتقاقی است. ماده از هیأت مصدری به هر وزنی که در آید و به هر بابی که برده شود، در ماده بودن آن تغییر صورت نمیگیرد. هر گاه نیز از یک لفظ، دو معنا برداشت شود، به سبب وجود قرینه است، وگرنه نمیتوان از یک لفظ، بدون وجود قرینه معینه یا صارفه، در موارد کاربرد متعدد آن، بیش از یک معنا استفاده نمود. برای نمونه، «قرء» هم به معنای عادت زنانه میآید و هم به معنای پاکی. اما این قرینه است که معنای آن را آشکار میسازد. در این موارد، بیش از یک معنا وجود ندارد.
وی در پایان، مطلبی که در روانشناسی مطرح شده است را میآورد و میگوید: زنی که زیبا باشد، به لباسِ زینت و ابریشم، احساس نیاز نمیکند و به آن دل نمیبندد؛ هرچند رعایت پوشش خود را دارد، ولی زنان نازیبا
(۲۰۱)
به اطفار و پوشش متنوعِ لباس و زینتآلات رو میآورند و بر آن هستند تا نازیبایی خود را بدینگونه جبران سازند. البته این سخن، هرچند در برخی موارد، درست است، ولی امری کلی نیست؛ زیرا برخی زیبارویان به سبب زیبایی خود، تحریک بیشتری بر جلوهگری دارند و بیشتر، از آرایندهها و اندامنماها برای جلوهگریهای متنوع، بهره میبرند.
تهذیب اللغة
«غنی، قال اللیث: الغنا فی المال، مقصور. واستغنی الرجل: أصاب غنی. والغنیة إسم من الاستغناء عن الشیء، وفی الحدیث: (لیس منّا من لم یتغنّ بالقرآن). قال ابو عبید کان سفیان بن عیینة یقول: معناه: لیس منّا من لم یستغن به ولم یذهب به إلی الصوت… .
وأمّا الحدیث الآخر: (ما أذن اللّه لشیء کأذنه لنبی یتغنّی بالقرآن)، فإن عبد الملک عن الربیع عن الشافعی أنّه قال: معناه تحزین القراءة وترقیقها، وممّا یحقّق الحدیث الآخر: (زینوا القرآن بأصواتکم).
وقال ابوالعباس: الذی حصلناه من حفاظ اللغة فی قوله صلیاللهعلیهوآله (کاذنه لنبی یتغنّی بالقرآن) أنّه علی معنیین، علی الاستغناء و علی التطریب. قلت: فمن ذهب به إلی الاستغناء فهو من الغنی، مقصور. ومن ذهب إلی التطریب فهو من الغناء الصوت، ممدود.»(۱)
ابومنصور ازهری همانند دیگر لغتشناسان، «غنا» را به دو معنا
۱ـ معجم تهذیب اللغة، أبی منصور محمّد ابن أحمد أزهری، ج۳، ص۲۰۷۳، دارالمعرفة. بیروت، لبنان.
(۲۰۲)
میگیرد. بررسی مطالب ایشان، مطلبِ تازهای به دست نمیدهد.
ماده کلمات با تغییر حرکت تفاوتی نمییابد. حال، بحث این است که چگونه غنا به معنای صوت عربی است یا تعریب شده است؟ گذشت که در قرآن کریم، غنا به معنای صوت کاربرد ندارد. از اینجا میتوان نتیجه گرفت که «غنا» از الفاظ اصیل عربی نیست و شاید عبری و از لغات دخیل و وارداتی باشد. برای به دست آوردن معانی واژههای عربی باید به قرآن کریم بسیار اهتمام ورزید. در این زمینه، حتی روایات نیز چنین جایگاهی ندارد؛ زیرا لسان آن لسان عموم است و نقل به معنا در آن بسیار است، اما قرآن کریم کلام حق است که معانی را با دقیقترین واژهها بیان میدارد. با این وصف، چون عربی مبین است در مقام محاوره و برای زبان عرف قابل درک است.
لسان العرب
«غنا: فی أسماء اللّه عزّ وجلّ: الغنی. ابن الأثیر: هو الذی لا یحتاج إلی أحد فی شیء، وکلّ أحد محتاج إلیه، وهذا هو الغنی المطلق، ولا یشارک اللّه تعالی فیه غیره. ومن أسمائه (المغنی) سبحانه وتعالی، وهو الذی یغنی من یشاء من عباده. ابن سیدة: الغنی، مقصور، ضدّ الفقر، فإذا فتح مدّ، فأمّا قوله: سیغنینی الذی أغناک عنّی، فلا فقر یدوم و لا غناء فإنّه یروی بالفتح والکسر، فمن رواه بالکسر أراد مصدر غانیت…، وفی الحدیث: (لیس منّا من لم یتغنّ بالقرآن). قال ابوعبید کان سفیان بن عُیینة یقول: لیس منّا من لم
(۲۰۳)
یستغن بالقرآن عن غیره، ولم یذهب به إلی الصوت… .»(۱)
ابنمنظور گوید: «غنی» از نامهای خداوند عزوجل است. غنی کسی است که نیازی به دیگران ندارد و بینیازی است که همه به او نیازمند هستند. این معنا مطلق است و کسی در این معنا با خدا شریک نیست. «غنی» ضد فقر است؛ و روایت «لیس منّا من لم یتغنّ بالقرآن» به معنای بینیازی جستن از قرآن کریم است؛ اگرچه برخی آن را به معنای صوت، صدا و ترنم گرفتهاند.
به زن آوازهخوان «مغنیه» میگویند؛ زیرا وی با جمال خود بینیاز است و هر جا رود، بدون نیاز به لباسِ مجلسی و زینت، خواهان فراوان دارد.
غنا به معنای صوت نیز میآید. مراد از آن، صوتی است که طربآور و بهجتآفرین باشد. غنا در شعر، مزمار و مانند آن است.
نقدهایی که بر معناشناسی راغب گذشت، متوجه این کتاب نیز میباشد. افزوده بر این، توصیف خدای متعال و نیازمندی غیر به حق وصف خداست نه معنای غنی. البته، باید دقت داشت که غنی باید بهگونهای معنا شود که هم بر خدا و هم بر غیر خدا صدق نماید و وصف چهره مصداقی حق، غیر از مفهومِ این واژه است.
تعریف به ضد، شناخت شیء نیست. هر چیزی باید به خود آن چیز شناخته شود. ابومنظور ناگاه پس از معنای بینیازی، از شعر و موسیقی
۱ـ لسان العرب، ج ۱۵، ص ۱۳۶٫
(۲۰۴)
سخن گفت و معنای دومی را برای غنا آورد؛ در حالی که یک لفظ نمیتواند بیش از یک معنا داشته باشد. اما این که میگوید غنای صوت، «الترجیع المطرب» است، معنایی اصطلاحی و امری فراتر از کتاب لغت است. صاحبان کتابهای لغت، به نقل، بسنده میکنند و ریشههای لفظ را جستوجو نمیکنند.
صحاح اللغة
«غنی به، عنه غنیة، وغنیت المرأة بزوجها غنیانا، أی استغنت…. وغنی بالمکان، أی أقام. وغنی؛ أی عاش وأغنیت عنک مغنی فلان ومغنی فلان، ومغناة فلان إذا أجزأت عنک مجزأة ویقال: ما یغنی عنک هذا، أی ما یجزیء عنک وما ینفعک والغانیة الجاریة التی غنیت بزوجها.»(۱)
این لغت شناس برجسته، غنا را به معنای بینیازی میگیرد و زنی که شوهر میگیرد، به بینیازی او از دیگر مردان و بسنده نمودن وی به همسرش مثال میزند. البته لسان العرب زن غانیه و خواننده را به واسطه جمال خود از همه، حتی از شوهر خویش بینیاز میدانست. در هر حال، وی نیز غنا را به معنای بینیازی میگیرد.
او گوید: «غنیة المکان» به معنای بینیازی کسی است که مکان و مسکنی دارد. داشتن مسکن به گونهای اهمیت دارد که برخی از عالمان گفتهاند کسی که در جایی خانه ندارد، نمیتواند در آنجا قصد توطن کند و
۱٫ جوهری، الصحاح، ج ۶، ص ۲۴۴۹٫
(۲۰۵)
آن را به عنوان وطن اختیار نماید؛ چون قصد وی استحکام ندارد. اگرچه این مسأله درست نیست و گرفتن وطن تنها به قصد و نیت است و به چیز دیگری مشروط نیست.
وی گوید: «غَنا» به معنای نفع و «غِنا» به کسر، به معنای سماع است، اما شاهد و دلیلی برای آن نمیآورد.
مجمع البحرین
کتاب مجمع البحرین از مهمترین کتابهای لغت است که به قرآن کریم و فقه اهتمام داشته و مورد توجه عالمان است. البته کامل نیاوردن برخی از احادیث از موارد نقص این کتاب است.
مرحوم طریحی در ماده «ق ن و» گوید:
«قوله تعالی: « أَغْنَی» و «أَقْنَی»؛ أی جعل لهم قنیةً؛ أی: أصل مال. قوله تعالی: « قِنْوَانٌ»؛ هو جمع (قنو)، وهی عذوق النخل، وقنوان لفظ مشترک بین التثنیة والجمع ویجمع علی أقناء أیضا.
والقناة: واد بالمدینة، یقال: ـ فیه وادی قناة ـ وهو غیر منصرف، وأحمر فان: شدید الحمرة، ومثله لحیة قانیة، و(المرأة المقنیة) قیل الماشطة التی تتولّی خضاب النساء وخدمتهنّ، وفی الحدیث: یا أم عطیة إذا قنیت الجاریة فلا تغسلی وجهها بالخزف»(۱).
جناب طریحی غنا و قنا را به عنوان اصل مال میگیرد و تفاوتی میان این دو نمیگذارد، در صورتی که أقنی به معنای محکم کردن «أغنی»
۱٫ مجمع البحرین، ج ۳، ص ۵۵۴٫
(۲۰۶)
است. موارد «غنی» و «قنی» متفاوت است و مصداق قنی، زمین است که محکم است. وی گوید: وجه تسمیه قنات آن است که دارای آب است و معنای غنا و واجدیت را میدهد. «لحیة قانیة»؛ مردی که ریش خود را خضاب کرد؛ یعنی سفیدیهای ریش را پوشاند. «زن مقنیه»؛ یعنی ماشطه و زن آرایشگر؛ این در حالی است که «مغنیه» به معنای آوازهخوان است. زن آرایشگر چون هنر در دست دارد و هرجا رود، میتواند با این هنر، زنان دیگر را آرایش کند، «مقنّی» خوانده شده است.
صاحب مجمع البحرین، در ادامه چند حدیث میآورد و غنا را به معنای بینیازی میگیرد:
«قوله تعالی: «کأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالاْءَمْسِ»(۱)؛ أی: کأن لم تغن زرعها علی حذف المضاف؛ أی: لم ینبت، ولابدّ من حذف المضاف الذی هو (الزرع) فی هذه المواضع، وإلاّ لم یستقم المعنی کذا ذکره.
قوله تعالی « مُغْنُونَ عَنَّا نَصِیبا مِنَ النَّارِ»(۲)؛ أی: دافعون عنّا، قوله تعالی: « کأَنْ لَمْ یغْنَوْا فِیهَا»(۳)؛ أی: یقیموا فیها، قوله تعالی: « وَمَا یغْنِی عَنْهُ مَالُهُ إِذَا تَرَدَّی»(۴)؛ أی: لا یجده ولا ینفعه. وفی الحدیث: ـ من یستغن باللّه وعطائه یغنه اللّه» ـ أی: یخلق فی قلبه غنی، أو یعطیه ما یغنیه عن الخلق وغنیت بکذا من باب تعب، وتغنیت به
۱٫ یونس / ۲۴٫
۲ـ ابراهیم / ۲۲٫
۳ـ اعراف / ۹۲٫
۴ـ لیل / ۱۲٫
(۲۰۷)
استعنیت به، وتغانوا: استغنی بعضهم عن بعض، وفی الخبر ـ إنّ القرآن نزل بالحزن فإذا قرأتموه فأبکوا، فإن لم تبکوا فتباکوا وتغنّوا به، فمن لم یتغنّ بالقرآن فلیس منّا.
قال الشیخ ابوعلی فی تفسیره عند ذکر هذا: تأوّل بعضهم (تغنوا) بمعنی استغنوا به، وأکثر العلماء علی أنّه تزیین الصوت.(۱)»
جناب طریحی برای حدیث: «من لم یتغنّ بالقرآن فلیس منّا» دو معنای بینیازی و تغنی را ذکر میکند. ما درایت این حدیث را در بخش روایات، در ذیل آن خواهیم آورد و این گفته مرحوم طریحی را نقد و رد میکنیم.
طریحی درباره غنا چنین اظهارنظر میکند:
«والغناء ککساء: الصوت المشتمل علی الترجیع المطرب أو ما یسمّی بالعرف غناءً وإن لم یطرب؛ سواء کان فی شعر أو قرآن أو غیرهما، واستثنی منه الحدو للإبل، وقیل: وفعله للمرأة فی الأعراس مع عدم الباطل.(۲)»
غنا صوتی است که ترجیع مطرب را در بر داشته باشد یا چیزی است که در عرف به آن غنا گویند، هرچند طرب نداشته باشد؛ خواه در شعر باشد یا در قرآن کریم و یا در غیر این دو مورد.
این تعریف، بیش از تعریفها و حدود دیگر به اصطلاح فقه نزدیک است؛ ولی پرسش این است که این تعریف با چه میزان و معیاری به دست آمده است و دلیل و مدرک آن چیست؟ جناب طریحی در این
۱٫ مجمع البحرین، ج ۳، ص ۲۴٫
۲٫ مجمع البحرین، ج ۱، ص ۳۲۱٫
(۲۰۸)
زمینه همانند دیگر لغتپژوهان تحقیقی انجام نداده و با نقل این معنا، از آن گذشته است. پیش از این گذشت که تدوین لغتنامه یا قاموس نیازمند شیوهنامهای علمی است. در مورد بحث، باید گفت برای یافت اصل معنا نمیتوان به عرف مراجعه کرد و این عرف است که در دریافت دقیق معنای واژگان به عالمان و کارشناسان مراجعه میکند.
بررسی کتابهای لغت عربی این نکته را به دست میدهد که آنان دلیلی در دست نداشتهاند تا «غنا» را به معنای صوت معنا میکنند. فقیهان نیز ـ که گفتههای آنان به تفصیل واکاوی خواهد شد ـ از این کتابها استفاده کردهاند، از این رو، به طور طبیعی نباید در تعبیر آوردن از صوت خاص به غنا، موفق باشند؛ چرا که مقدمات غیر سالم نتیجه سالمی را در پی ندارد.
نظرگاه مختار در معناشناسی غنا و قنا
ماده «غنا» و «قنا» از لحاظ مخرج ادای حروف به هم نزدیک است. از این رو، این دو واژه، معنایی نزدیک به هم دارد. چنانکه گفتهایم لغات قریب المخرج، تشابه معانی دارد و هرچه مخرج ادای حروف لفظی به مخرج ادای حروف لفظ دیگر نزدیکتر باشد، نزدیکی معنایی، بیشتر دانسته میشود.
«غنا» و «قنا» به معنای داشتن، واجدیت و توانمندی است. دارایی یا منقول است، یا غیر منقول. و نیز یا مادی (و غیر تجردی) است، یا تجردی (و غیر مادی). چنین نیست که دارایی فقط در امور مادی منحصر
(۲۰۹)
باشد. غنا یعنی توانمندی که هم بر بازوی قوی صادق است، و هم بر اراده قوی و حال آن که اراده امری معنوی است، نه مادی.
غنا به معنای توانمندی، دارای افرادی است. «صوت» یکی از مصادیق قدرت است. به صوتی ویژه، غنا گفته میشود، چون داشتن آن صوت خاص، نمونهای از توانمندی است. همانطور که استکبار و خودبرتربینی میتواند برآمده از تموّل و قدرت مالی باشد، میتواند از صوت نیز برخاسته گردد. «غنی» را نباید به معنای تموّل گرفت. غنا تنها یک معنا دارد و آن «توانمندی» است. انسان قانع را غنی گویند، چون داراست و نیازی به دیگری ندارد. خداوند نیز غنی است چون توانمندی و قدرت دارد و برای خویش کافی است و نیازی به غیر ندارد و در نتیجه این گزاره به آن معنا نیست که چیزی او را غنی میگرداند.
سه چیز انسان را توانمند و بینیاز میکند: زیبایی، مال و صوتِ خوش. این سه امر حالت تعدی دارد و دیگران را فروتن میسازد. دارا بودن صدای زیبا و داشتن مایه خوشِ صوتی توانمندی است. وقتی کسی به زیبایی میخواند، دیگران در برابر او فرود میآیند و سراپا گوش میشوند. زیبایی نیز میتواند نسبت به ناظر و دلباخته، تعدّی داشته باشد. برخی توانمندیها میتواند مورد تعدی واقع شود. مانند زیبایی که میتوان به آن نگاه کرد، مگر آن که با پوششی پوشیده شود. توانمندی صوتی این گونه نیست و اگر آن صوت به هر طریقی پنهان داشته شود، باز تجاوز میکند و بر همه استکبار و خودبرتربینی میورزد؛ مثل مال که استغنا و
(۲۱۰)
گاهی استکبار میآورد. به عکس علم که اگر از طریق درست حاصل شود، صفا و جلا میآورد؛ زیرا علم نوری است که خداوند در دل هر کس که بخواهد قرار میدهد و آب نیز به خودی خود پاک است و دیگران را پاکیزه میسازد.
زیبایی و علم حقیقت دارد و فرد زیبا و عالم در هر موقعیت و جایگاهی که قرار گیرند، باز زیبا و عالِم هستند، به عکس مقام و ریاست که با کمترین جابهجایی واقعیت خود را از دست میدهد و میتواند حقیقت نیز نداشته باشد.
نکتهای که باید یادآور شد این است که مال و مالداری از معانی غنا نیست، بلکه از افراد غناست. چه بسا کسی که مالی ندارد، ولی قانع و غَنی است.
ماده غنا نه به معنای مال است، نه به معنای صوت؛ بلکه تنها به معنای «توانمندی» و «واجدیت» است. صوت و مال از مصادیق و افراد غِناست که با توجه به مصادیق، برای افرادِ مختلف، نمود و ظهور متفاوتی دارد.
با توجه به آنچه گذشت به طور خلاصه میتوان گفت: غنا دارایی، توانمندی و نوعی واجدیت است. غنا در تمامی موارد خَلقی خود، استکبار و تعدی را لازم دارد. غنا دارای افراد مختلفی است: مال ـ اعم از منقول یا غیر منقول ـ صوت و دیگر توانمندیهای تجردی یا غیر تجردی.
تفاوت غنا با قنا و آواز اغنیا
(۲۱۱)
در این بحث، جای پرسش زیر مناسب است و آن این که چرا صوت غنایی را «غنا» میگویند. آیا میتوان گفت چون مجالس غنایی و صدا و آواز در دست اغنیا بوده است، صدای زیبا، غنا خوانده میشود، همچنان که چون دراویش پشمینهپوش بودهاند، به آنان صوفیه میگویند و یا کلامیان چون بهخوبی سخن میگفتند، به کلامی، و مشاییان فلسفی، چون راه میرفتند و بحث فلسفی مینمودند، به «مشا» نام گرفتند.
اغنیای مُرفّه و بیدرد نیز از سرِ سیری، آوازشان میگرفته است؛ اما فقیران بودهاند که باید همه دردهای اغنیا را به جان خریده و آن را تحمل مینمودند و نوایی از نای خشکیده آنان بر نمیآمده است. قدرت، مکنت و سیاست در دست اغنیا بوده و آنان بودهاند که مستانه، غنا سر میدادهاند.
در نامگذاری نوعی آواز خاص به «غنا» و تفاوت آن با «قنا» باید گفت: هرچند این دو واژه به معنای توانمندی استفاده میگردد، قنا دارای استحکام بیشتری است و تنها در امور غیر منقول که قابل انتقال نیست، کاربرد دارد. از این رو، بر آواز که قابل حرکت و انتقال است، صدق نمیکند. غنا را قنا نگفتهاند چون دستخوش حوادث واقع میشود بر آواز در مکانیزم خاصی، حوادثی چون بلندی، کوتاهی، بمی، ریزی وارد میشود و یا با چهچهه، غلطان میگردد.
بنا بر آنچه گذشت میتوان در وجه تسمیه آوای خاص به غنا ـ که تعریف دقیق و اصطلاح فقهی آن خواهد آمد ـ آن هم به معنای توانمندی،
(۲۱۲)
چنین گفت که چون آوازِ خوش نوعی توانمندی است که ثابت نمیباشد و حرکت و زیر و بم و بالا و فرود دارد ـ و مثل «قنا» نیست که به امور غیر منقول ویژگی داشته باشد ـ و نیز آواز غنایی در محافل و پارتیهای ثروتمندان و دولتمداران بوده و آنان را به آواز میشناختهاند، چنین نام گرفته است.
«غنا» و «قنا» از نظرگاه قرآن کریم
پیش از این گذشت که مهمترین منبع و مأخذ برای معناشناسی واژههای عربی قرآن کریم است. ما از این پس، دیگر واژههای مرتبط با «غنا و موسیقی» را تنها از دیدگاه قرآن کریم، روایات و در تطبیق بر کلمات فقیهان برمیرسیم و در لغتشناسی، بر قرآن کریم اعتماد میکنیم؛ از این رو، در معناشناسی واژگان مرتبط، دیدگاه لغویان را نمیآوریم؛ زیرا با کاستیهای فراوان در معناشناسی مواجه است؛ چنانچه در بحث شناخت غنا دیده شد.
با آن که در روایات، «غنا» و «قنا» بهطور متعدد آمده است، در قرآن کریم، تنها یک بار اسم فعلی خداوند با «اغنی» و «اقنی» آمده است: « وَأَنَّهُ هُوَ أَغْنَی وَأَقْنَی»(۱). برای دریافت معنای این آیه، باید آیات پیش از آن را نیز بررسید:
« وَأَنَّ إِلَی رَبِّک الْمُنْتَهَی. وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَک وَأَبْکی. وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ
۱ـ نجم/۴۸٫
(۲۱۳)
وَأَحْیا. وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَینِ الذَّکرَ وَالاْءُنْثَی. مِنْ نُطْفَةٍ إِذَا تُمْنَی. وَأَنَّ عَلَیهِ النَّشْأَةَ الاْءُخْرَی. وَأَنَّهُ هُوَ أَغْنَی وَأَقْنَی»(۱).
«أغنی» به معنای دارایی و «أقنی» ـ چون با آن قریب المخرج است ـ به معنای دارایی اما دوام و پایداری در دارایی است. «أغنی»؛ یعنی دارا میکند و «أقنی»؛ یعنی آن را مستحکم میسازد. مراد از «أغنی» اعم از مال منقول و غیر منقول است. «أغنی» به این معناست که شما را دارا میکند و «أقنی» یعنی به شما ملک میدهد. مال و ملک چون قناست ماندگار است؛ ولی پول چون غناست، از دست میرود.
برخی در تفسیر آیه شریفه گفتهاند «أقنی» به معنای «فقیر میسازد» است. این عده با توجه به آیات پیشین، که تقابل را میرساند، چنین گفتهاند؛ چرا که «أضحک» در برابر «ابکی»، و «إماته» در مقابل «إحیا»ست و از این رو «أغنی» باید با «أقنی» در تقابل و به معنای فقیر ساختن باشد. این سخن درست نیست و «غنی» و «قنی» دو مرتبه از یک معناست و اشتراک و اشتداد آن را میرساند. شاهد آن، روایات تفسیری این باب است که خواننده برای آگاهی بیشتر میتواند به آن مراجعه کند.
دو واژه «غنا» و «قنا» در قرآن کریم به معنای صوت و صدا کاربرد ندارد. «غنی» و دیگر مشقات آن، در حدود هفتاد و دو مورد در قرآن کریم آمده است. غنا در هیچ یک از این موارد، به معنای صوت یا وصف برای صوت، نیامده است و در تمامی آنها، معنای دارایی را میدهد.
۱ـ نجم / ۴۲ ـ ۴۸٫
(۲۱۴)
«قنا» در قرآن کریم، تنها در یک مورد آمده است، که ذکر آن گذشت.
بررسی موارد کاربرد واژه غنا در قرآن کریم به دست میدهد که هر موردی از غنا که در غیر خداوند متعال و به گونه خَلقی استعمال شده است، با استکبار و تعدّی همراه میباشد؛ اما اگر در مورد خداوند به کار رفته باشد، تعدی و استکبار در آن راه ندارد و همانطور که در معنا با هم تفاوت دارد، در لفظ نیز این چنین است. غنا در غیر خداوند با حروف استثنا میآید.
معنای اصطلاحی غنا
فقیهان در تعریف غنا گفتهاند: «مدّ الصوت مع الترجیع المطرب». مد صوت همان کشیدن صوت است مثل «هووووو» و ترجیع نیز های های نمودن است. مطرب نیز به امر خوشآور، لذتبخش و سستیآور میگویند.
شناخت غنا و طرب در میان فقیهان و لغویان دارای تشتت بسیار است. البته فقیهان خود چندان به غنا و موسیقی آگاهی نداشتهاند و از لغتشناسان تقلید میکردهاند؛ لغتشناسانی که تنها به گزارشگری از موارد کاربرد و استعمال بسنده مینمودند و اصل وضع لغات را بررسی نمینمودند. فقیهان با کارشناسان فن و موسیقیدانان نیز ارتباط نداشتهاند و از نظر تخصصی آنان بهره نمیبردهاند. از این رو تشتتی که در اهل لغت وجود داشته به آنان نیز سرایت کرده است. بیشتر فقیهان در مجموع به پیروی از صاحب شرایع گفتهاند: «الغناء مدّ الصوت مع الترجیع
(۲۱۵)
المطرب». برخی از عالمان این تعریف را در شناخت غنای حرام کافی ندانستند و قید «لهوی» را به آن افزودند. برخی نیز به آن راضی نشدند و گفتند: باید از الحان اهل فسوق خودداری کرد. در طرب نیز این مشکل وجود دارد و عدهای آن را با ترجیع و برخی نیز آن را بدون ترجیع حرام دانستند. برخی نیز همراه شدن آن با مدّ یا شدّ یا تغرید و ترنم را سبب حرمت غنا دانستند.
ما خواهیم گفت در کتاب و سنت که منبع استخراج احکام الهی است چیزی که بر امور گفته شده دلالت داشته باشد نمییابیم و هیچ یک از مد صوت، ترجیع، طرب، ترنم و تغرید را سبب حرمت چیزی نمیدانیم؛ چنانکه در بررسی دیدگاه مرحوم شیخ انصاری در جلد پنجم این کتاب، خواهیم گفت که ایشان مد صوت، ترجیع و طربانگیز بودن آن را سبب حرمت صوت نمیشمرد و اسلام به هیچ وجه با کامیابی و نشاط و طرب مخالفتی ندارد، مگر این که به معصیت رسد.
«غنا» یکی از اوصاف صوت و آواز است که به آن موزونی میدهد. صوت و آواز به لحاظ جنسی، به خوب و بد تقسیم میشود و غنا، صوت خوب، خوش و موزون است. صوت وقتی شکلی موزون بگیرد، به غنا تبدیل میشود. بنابراین صوتِ ناموزن و ناخوشایند، غنایی نیز ندارد. غنا وصف آواز است و آهنگِ خوش صوت، که با به کار بردن تمامی امکانات طبیعی و علمی، از خواننده یا یکی از آلات موسیقی ظاهر میشود، «غنا» نام دارد. موسیقی با غنا تفاوت دارد و اعم از صوت و صداست؛ زیرا در
(۲۱۶)
موسیقی از آهنگها، ریتم، نت و چکاوک صوت و صدا و ریز و درشت و زیر و بم صدا و انواع دستگاهها بحث میشود. اجرای موسیقی با ویالون یا سهتار و دیگر آلات، موسیقی است، نه غنا. غنا را میتوان به آلات موسیقی منتقل نمود و برای نمونه، غنا هم با تار خیشومی شکل میپذیرد و هم با تار حلقومی و نیز با سهتار نیز قابل تحقق است که هر سه صوت است، اما تفاوت آن در مجرا، موضوع و مقوله است. با این وصف، موسیقی میتواند غنایی یا غیر غنایی باشد. پس موضوع غنا، تنها صوت است و غنا شامل ابزار موسیقی؛ مانند: نی، فلوت و ویالون نمیشود.
بر این پایه، غنا به هر صوت و صدایی گفته نمیشود. چون غنا وصف صوت است، نه کلام، مداحی قصیدهخوانان و روضهخوانان با آوازخوانی آوازهخوانان متفاوت است. گاه مداحی بیش از پنجاه بیت شعر میخواند؛ ولی آوازهخوان نمیتواند بیش از چند بیت از یک غزل یا یک رباعی را به تکرار بخواند؛ زیرا برای آوازهخوان، مهم صوت معناداری است که میآورد و شعر و کلمه امری فرعی و حکم نمک غذا را دارد. برای آوازهخوان، اصل همان دستگاهی است که اجرا میکند. گاه در موسیقی بدون کلام، دستگاهی را اجرا میکنند و ارکستر کار خود را انجام میدهد. گاه نوازنده با ساز، نی، ویالون یا آکاردیون موسیقی بدون کلام مینوازد. او به درآمد وارد میشود، ریتم میگیرد و بالا میرود، به راجعه و سپس به عشاق ریز میگیرد و بعد از آن به درآمد باز میگردد، بدون آن که کسی خوانندگی داشته باشد، غنا و موسیقی وصف کلام نیست، بلکه وصف
(۲۱۷)
صوت است. بر این اساس، معیارهای مبتنی بر کلام که برخی فقیهان برای اثبات حرمت مطلقِ موسیقی و ذات آن عنوان کردهاند، بیراهه رفتن و خروج از موضوع بحث است.
از افراد غنا و موسیقی موردی است که کسی تنها آوازهخوانی کند؛ یعنی دستگاهخوانی نماید و صدای خود را بدون کلمات، در یکی از دستگاهها اجرا نماید. موضوع غنا چون صوت است، موسیقی را زبان بینالمللی ساخته است و از این روست که دنیا بر آن سرمایهگذاری میکند. صوت، زبان مشترک و همهفهم تمام ملتهاست، نه کلمات و واژگان. برای نمونه، «جئناکم جئناکم حیونا حیونا» کلام است، اما «دالام دام دام دالام دام دام» صدایی است که دارای دستگاه است و به کلمات مستعمل ارتباطی ندارد و همین صوت، موضوع غنا و موسیقی واقع میشود. ماده «غنا»، صوت و صداست و خوشایند بودن آن توانمندی و بهره بردن از دانش موسیقی و همانند آن را لازم دارد. به صدایی خوش و غنایی گفته میشود که آزاد ساختن آن با لوازم و خصوصیات موسیقایی خاص همراه باشد. این امر سبب میشود بیرون آوردن صدای زیبا از حنجره بسیار مشکل باشد. خواندن بسیار مشکل است. گاه خواندن یک نماز جماعت مغرب و عشا که باید به جهر خوانده شود بیش از مدتی طولانی سخن گفتن زحمت میبرد. خواننده همه سعی و تلاش خود را به کار میبرد تا بتواند کلمات را به نیکی و درستی ادا کند، گرچه گاه از عهده آن برنمیآید. سختی خواندن گاه آوازهخوان را به سرقت در
(۲۱۸)
خواندن میکشاند که از اقسام آن، سرقت تقطیع است؛ به این معنا که وی راهی مییابد که کلمهای را با دو نفس بخواند، اما کسی متوجه آن نشود. خوانندهها همه در خواندن آواز، این امر را میپذیرند که بهتر از این در توان ما نیست بخوانیم و ما نهایت زحمت خود را برای اجرای کار کشیدهایم. آنان چنان دم میگیرند و هوا را به داخل شش میبرند که گویا نه تنها ششها بلکه تمامی اندام آنان از شدت باد و هوا میخواهد منفجر شود. برای نمونه، برخی از قاریان به هنگام قرائت قرآن کریم، تمام توان خود را به کار میگیرند و دستهای خود را کنار گوش میگذارند و به تمام عروق خود فشار میآورند و چشمانشان چنان باز میشود که گویا میخواهد از حدقه بیرون آید و رگهای گردنشان متوّرم میشود و چهره آنان سرخ میشود و صدای خود را با شدت بیرون میدهند. این کار انرژی بسیاری از آنان میگیرد و افزوده بر این، خطرناک است و به اعصاب فشار بسیاری میآورد. هزینه چنین انرژی با انرژی لازم برای چند ساعت سخن گفتن برابر است و مانند پر حرفی، باعث مرگ زودرس میشود؛ زیرا با پر حرفی، اصطکاک روده، معده، شش، عروق و اعصاب بالا میرود، اما کسی که اندام دیگری غیر از زبان را به کار میگیرد، کار برای اندام نوعی ورزش است و موجب طول عمر و سلامتی آن اندام میشود.
غنا وصف صوت است. پس صوت بر دو قسم غنایی و غیر غنایی یا موزون و غیر موزون است، اما موسیقی اعم از صوت غنایی حاصل از
(۲۱۹)
تارهای موسیقیایی انسان و آلات و ابزار موسیقی است.
مراد از «موسیقی» الحانِ خوش صوت و دستگاههاست. موسیقی هم صوت غنایی آدمی و هم لحن دستگاهها و آلات موسیقی است. پس علم موسیقی، علم شناخت الحان و ویژگیهای آن است.
دانش موسیقی در خدمت تربیت صوت است که با ارتباطی که با نفس دارد به مدد پرورش نیروی احساس آدمی میآید. ترنمات موسیقیایی نیز متفاوت است. گاه با دستگاه پدید میآید و گاه بدون دستگاه. گاه طبیعی است، و گاه اکتسابی. گاه وحشی است و گاه غیر وحشی. گاه جمعی و تألیفی است و گاه غیر جمعی.
صوت دارای محتوا و ماده است. محتوای صوت به مناسبت، با حالات نفس همراه میشود. اگر این مناسبت لحاظ نشود، ممکن است صوت زجر دهنده باشد. انزجار گاهی برای صوت و گاه برای هوا و نفس و یا دیگر جهات جانبی است که با صوت سازگاری ندارد. ناسازگاری میتواند از سقف صدا باشد، یا از عرض صدا، یا در ارتباط با شکل و دستگاه برگزیده شده یا محتوا. گاه انزجار به سبب قرب و بُعد و نوع صداست. در هر حال، تناسبها و تنافرها در صوت و استماع و در نفس انسانی، گوناگون پدید میآید. شناخت این امور برای کسی که میخواهد موسیقی کار کند و موزیسین شود، لازم است.
سقف صدا، عرض صدا، قرب و بعد، زمان و مکان، خصوصیات نفس و لحن با خصوصیات اکتسابی آن که میتواند موزون یا غیر موزون باشد
(۲۲۰)
تمامی در یک صوت اثرگذار است. این خصوصیات اگر لحاظ شود و ایجاد تناسب کند، اشکال ندارد، ولی چنانچه کمترین خللی به تناسب وارد آید، صوت را آسیب طبیعی میزند و میتواند برای روان آدمی به عنوان عنصری آسیبزا شناخته شود که گاه شرع نیز با آن به دلیل خللی که دارد، مخالفت میکند.
خوشایندی از صوت، به تناسب عوامل مختلفی است. صوتها با هم مختلف است. برخی از گلو میخوانند و عدهای شفوی هستند و از لب میخوانند و تموّج را در دهان خود جای میدهند و به هنگام بیرون دادن صدا، لبها و دندانها را تنگ میکنند. تفاوت صدا در دستگاهها نیز تأثیر دارد. چارگاه به شفوی نزدیک است و سهگاه حلقوی است و به حنجره نیاز دارد. همچنین چگونگی صدا و تلفظ آن با محیط زیست هماهنگ است. آنان که بر سر کوه زندگی میکنند صدایی متفاوت از کسانی دارند که در دره روزگار میگذرانند و صدا و آواز یکی برای دیگری خوشایند نیست. توجه به این نکته در شناخت موضوع غنا که در نظرگاه فقیهان به «مدّ الصوت مع الترجیع المطرب» تعریف میشود تأثیرگذار است. برای نمونه صدای فردی آلمانی برای وی و همزبانان او ترجیعآور و طربانگیز است؛ اما یک ایرانی نه تنها به طرب نمیافتد، بلکه آن را ناپسند میدارد. البته این ناپسندی به سبب صوت و صدا نیست، بلکه به خاطر نوع تربیت است، حال آیا شنیدن این نوع صدا که تعریف غنای حرام بر آن صدق میکند برای ایرانیان نیز حرام است. این شواهد به دست میدهد که غنا و
(۲۲۱)
موسیقی نمیتواند حکمی کلی داشته باشد؛ بلکه با توجه به افراد مختلف، احکام گوناگونی میپذیرد. صوت طبیعی و فطری ـ که در همه مشترک است ـ شکل میباشد و تربیت، امری محتوایی و به منزله ماده است. در شکلِ صدا و صوت، همه حتی حیوانات مشترک هستند؛ ولی در محتوا تفاوت وجود دارد و تا محتوا با سلیقه و نوع تربیت فرد همسان نباشد، خوشایند طرف مقابل نیست و مانند شیرینی یا ترشی است که هر کس بر اساس میل و ذائقه خویش از یکی از آن لذت میبرد و چنین نیست که ترشی خوشایند همه باشد؛ زیرا ذایقهها گوناگون است. توصیه میشود مؤذن باید با صدای خوش بخواند، و برای این است که صدای وی باید به گونهای باشد که برای همه خوشایند و با تمام ذایقهها سازگار باشد.
در غنا و موسیقی نیز چنین است و اگر به طور مطلق در تعریف غنا بگوییم: «مدّ الصوت مع الترجیع المطرب»، رعایت همسانی نشده است؛ زیرا فقیه نه تنها برای فارس زبانها؛ بلکه برای همه مردم دنیا حکم میدهد و باید دید آیا این موضوع میتواند برای همه حکم یکسانی داشته باشد.
«غنا» غیر از صوت، آواز، بانگ و کلام است و وصفِ صوت میباشد. ما عوامل مؤثر بر غنا و دخیل در آن را پیش از این آوردهایم. همانطور که آفرینش صوت بسیار پیچیده است، سخن گفتن از غنا با فهم یک مَد یا نحوه تحریر آن فراهم نمیشود و تنها با شناخت دقیق و تجربی غناست
(۲۲۲)
که میتوان به تعریف آن روی آورد. نمیتوان با نگاهی به کتابهای لغت و به صورت سطحی گفت: «غنا مد صوت همراه با ترجیع مُطرِب است»؛ چرا که غنا آمیزهای از طنین و انعطاف تا لحن، تحریر، زیر و بم و دیگر امور پیچیده است. ما برای شناخت موضوع غنا و موسیقی، تمامی این امور را پیش از این توضیح دادیم و نحوه شکلگیری صوت غنایی را مرحله به مرحله آوردیم؛ زیرا با در دست داشتن تمامی عناصر دخیل در غنا و موسیقی، مسیر برای دریافت حکم فقهی آن هموار میگردد. آنچه در فقهپژوهی موسیقی حایز اهمیت است شناخت موضوع غنا و موسیقی است. غنا وصف صوت است و صدا، آواز، مد، ترجیع، لحن، طرب و دیگر ویژگیها از متعلقاتی است که بر صوت بار میشود و وصف آن قرار میگیرد.
ما گفتیم موضوع موسیقی صوت است و صوت از سنخ کلمه است. در ترجیع، معنا ساکت و صامت است و آشنای با این زبان، میتواند معنای آن را دریابد. صوت مربوط به هیأت است، اما معنا در ماده نهفته است. کسی که سخن میگوید، یک صدا دارد و یک کلمه و کلمه ماده صوت است. به هنگام خواندن نیز همینطور است. شخص لال نیز با کلام صامت خود معنایی را میرساند. ادیب آواز فرد لال را مهمل میداند؛ چون دلالت وضعی و قراردادی ندارد. کلام لال همانند های های آواز خواننده است. صوت و ماده هر دو در غنا و موسیقی وجود دارد. اما در دلالت طبعی، گاه ماده ناطق و گاه صامت است و در دلالت وضعی ماده
(۲۲۳)
صامتی وجود ندارد.
«مد الصوت مع الترجیع المطرب» از سنخ کلام است که افاده معنایی میکند، اما کلام صامت. بنابر این نمیتوان «مد الصوت مع الترجیع المطرب» را از معنا جدا نمود. این در حالی است که خواهیم گفت فقیهانی که این تعریف را آوردهاند بر آن بودهاند تا بگویند غنا با لحاظ ننمودن معنای کلمات شکل میپذیرد. برخلاف این فقیهان، روایات غنا، این نگاه را در خود دارد. شاهد براین معنا روایات مطرح در ذیل «لهو الحدیث»، «کلام الزور» و حدیث آدم علیهالسلام است که این امور را جزو غنا میداند! روایت به زیبایی میفرماید: قول زور غناست. حدیث لهو غناست؛ اما فقیهان میگویند: «مد صوت همراه با ترجیع طربآور غناست»! باید پرسید لهو الحدیث که مدی ندارد تا غنا باشد. عالمان فقه این شناسه را بدون ارایه ملاک بیان نمودهاند و تعریف آنان با فرهنگ روایات هماهنگ نیست. فقیهان به دنیای خارج و خوانندگانی نگاه میکنند که در صوت خود ترجیع دارند و صدای خود را میکشند. در حالی که صوت موزون و غنایی به آن منحصر نیست و موضوعی بسیار گسترده است.
طرب
یکی از اوصاف غنا، طربزایی آن است. آواز خوش و صوت موزون و غنایی، به صورت نوعی، «طرب»زاست. مَد و کشیدن صدا و ترجیع و غلطاندن صدا در گلو و ایجاد چهچهه، طربآور و بهجت آفرین است.
(۲۲۴)
همانطور که زناشویی و صدای چهچهه بلبل و شُرشر آب و سخنگویی مهمل کودکی یکساله، تمامی شادیآفرین و لذتبخش است. همچنین وقتی سرنشین اتومبیلی که با سرعت زیاد حرکت میکند، ناگاه به سرازیری وارد شود، به سرنشینان حالت خِفّت و سبکی دست میدهد که این حالت را طرب میگویند. طرب به لحاظ روانشناسی به این میماند که انسان ناگاه از سراشیبی تندی با اتومبیل به سرعت حرکت مینماید و پایین رود و ناگاه دل وی پایین ریزد. حتی اگر کسی قدری تمرین نماید، از این کار لذت میبرد. این حالت و لذت، نوعی طرب است. طرب در انزال منی نیز وجود دارد. مکاشفه و شهود نیز از خوشایندی، التذاذ و طرب برکنار نیست. طرب حالت خفت و خوشایندی است که به نفس دست میدهد. این حالت با دستگاههای موسیقی نیز پدید میآید. هم از دستگاههای شاد و هم از دستگاههای حزنآور.
لازم است برای شناخت معنای طرب نخست چندی از اصول روانشناسی و شناخت نفس، و قواعد فلسفی و لحنشناسی را در دست داشت تا هرچه بهتر معنای این واژه و روند پیدایش این رویداد در نفس انسانی را دریافت. بحث نیز باید ریشه در گزارههای بدیهی داشته باشد و از ندانستهها چیزی نگوییم.
نفس ناطقه آدمی مراحل و حالاتی مانند طبع، روح، عقل، وجدان، عاطفه، احساس و حافظه دارد که همه این مراحل به نفس با لحاظی که برای آن شده است، بازگشت دارد: «نفس» مرحلهای بعد از طبع است و
(۲۲۵)
عقل بعد از آن زایش مییابد و سپس دل و قلب است و بعد از آن، «روح» مرحله عالی باطن آدمی است. «حافظه» و «وجدان» نیز از مراتب نفس است و هر یک با دیگری تفاوت دارد. برخی از انسانها به طور فعلی، فاقد برخی از این مراحل میباشند. یکی وجدان رسایی ندارد، اما حافظه خوبی دارد و دیگری نفس اماره قوی دارد و عقل در او زایش نیافته است، یکی حسابگر خوبی است و عقل عادی دارد، اما قلب و روح ندارد و یکی روح دارد و حسابگری ندارد. مراحل و مراتب نفس امری متمایز از حالات نفسانی است و خوشامدن، تنفر، درد، شادی و فرح، غم و ناراحتی، شادابی و دلمردگی نمونهای از این حالات است که بر نفس عارض میشود و نباید این مراحل و حالات را با هم درآمیخت. طرب نیز یکی از این حالات است که بر نفس وارد میشود.
موارد طربزا و شادیآفرینِ طبیعی بسیار فراوان است و نمونههایی که ما برشمردیم، تمامی مُجاز است و در شرع، از این که حَظّ نفسانی است و از آن جهت که لذت نفسی است، به صورت ذاتی و اصالی ممنوع نشده است، بلکه ممنوعیت برخی از لذایذ به سبب عوارض جانبی است که باید در جای خود، از آن بحث کرد.
با ایجاد صوت و صدای غنایی، به صورت نوعی طرب و حالت خفت و سبکی حاصل از خوشایندی نیز در انسان صورت میپذیرد. صدا از آن جهت که غنایی است؛ یعنی موزون است، طرب دارد، هم طرب فاعلی و هم طرب مفعولی؛ به این معنا که هم خواننده و هم شنوده هر دو از آواز
(۲۲۶)
غنایی لذت میبرند. صدا تا موزون نباشد، طربآور نیست. ممکن است صدا مد داشته باشد؛ ولی مطرب نباشد یا ترجیع داشته باشد؛ ولی مطرب نباشد؛ چون موزون نیست. پس طرب برای وزان صداست.
پیش از این گفتیم: «حالت طرب و خوشایندی حاصل از شنیدن موسیقی و آواز غنایی هم از موسیقی است و از موسیقی به انسان وارد میشود و هم طرب در خود شخص است که با شنیدن آواز به راه میافتد.» فلسفیدن دقیق نکته یاد شده برای شناخت موضوع موسیقی حایز اهمیت است و در به دست آوردن حکم آن از منابع روایی دخالت دارد. دانستن این امر، از پیشفرضهای فهم روایات است که متأسفانه مورد غفلت قرار گرفته است.
توجه شود که اطراب و تطریب با طرب تفاوت دارد و وصف صوت است، نه وصف دل. طرب وصف شنونده و دل است که میریزد و تطریب خصوصیات شکلی صوت است و برای دل نیست. تطریب و اطراب وصف فاعلی و طرب وصف فعلی است. طرب به معنای خفت است و اطراب یعنی وارد کردن خفت. مد و ترجیع صوت ایجاد طرب میکند و تفاوتی نیست که چیزی طرب را به دل وارد کند یا طرب از دل حاصل شود.
حزن، شیون و سرور
«حزن» سوز لطیف است در مقابل شیون که سوز خشن است و به عبارت دیگر، دستگاههای درشت را شیون و دستگاههای ریز را حزن
(۲۲۷)
میگویند یا آن را حزین یا غمانگیز میخوانند مثلا شوشتری، ماهور یا سهگاه حزین است ولی چارگاه درشت و خشن است و به فریاد میرسد.
در روایت است: قرآن کریم با حزن نازل شده، از این رو آن را با حزن قرائت نمایید. مراد از حزن، همان خواندن با صدای نرم و آرام است، در مقابل صدای درشت و کلفت. قرآن کریم مظهر «یا لطیف» است و تنها لطف است و صفا و باید با نرمی و حُزن قرائت شود.
حزن نیز طربآور است. دستگاه دشتی دستگاهی غمانگیز و دستگاه شور ویژه حزنآوری است، ولی هر دو دستگاه نیز طربآور است. کسی که دشتی یا زابل میخواند، چنان در دیگری طرب حزنی ایجاد میکند که اشک او را جاری میسازد. طرب مقسم حزن و سرور است و چنانچه موجب پایین کشیدن دل گردد، حزن، و اگر باعث بالا کشیدن دل شود، سرور نام دارد.
تجوید
تجوید ادا کردن حق هر حرف و نیک آوردن آن است با لوازمی که دارد. تجوید از افراد غناست و بعد از آن حاصل میشود. جودت یا تجوید، وصف کلمه است و غنا وصف صوت و آواز است، از این رو غنا بر تجوید پیشی دارد. آواز غنایی میتواند بدون تجوید باشد، اما کلمهای که تجوید دارد، نمیتواند غنا و موزونی نداشته باشد.
تجوید برای نیکو شدن قرائت قرآن کریم بسیار مؤثر است. برای نمونه، مراعات مَدهای قرآن کریم که برخی از آن به لحاظ تجویدی لازم
(۲۲۸)
است، بر نیکو شدن قرائت تأثیر بسیار دارد. سوره «حمد» در میان سورههای قرآن کریم از سختترین سورهها در این زمینه است. برای این که مدهای آن خوب ادا شود، ناگزیر باید تغنی به آن افزوده گردد. مدهای سنگین آن را نمیتوان بدون تغنی ادا نمود؛ همانطور که قرآن کریم را نمیتوان بدون غناخوانی به نیکویی قرائت نمود.
سوره حمد را «فاتحه» میخوانند؛ چرا که فاتح و خطشکن است و کسی که در آن تغنی نداشته باشد نمیتواند چیزی را فتح کند و خطی را بشکند و مثل اهل تورات میگردد که به صورت «مِن مِن» و وز وز زنبور قرائت دارند و از این که آواز بلند سر دهند، خودداری مینمایند؛ چرا که در این صورت، اشکالها و نقدهایی که بر آنان وارد است، ظاهر میشود. مانند برخی که در قرائت قرآن وقتی نمیتوانند کلمهای را درست بخوانند، آن را به گونهای در بینی میچرخانند تا کسی متوجه نشود وی به لحاظ اِعراب، چه میگوید.
نغمه
نغمه صوت به معنای نازک نمودن آن است. صوت خوب چون با دیگر زیباییها همراه شود و ظرافت و نازکی یابد، نغمه نام میگیرد. نغمه صوت غیر از دل صوت است و آن تیزی صداست.
ترجیع
ترجیع، غلطاندن صدا در گلو و ایجاد چهچهه است و به آن «تحریر» نیز گفته میشود. هاها در آواز یا چهچهه، معنایی را به ترجیع میآورد.
(۲۲۹)
حیوانات ترجیعهای مختلفی دارند. ترجیع در آنان تشکیکی است و قوت و ضعف دارد. بلبل و سوسک از جمله حیواناتی است که ترجیع بسیار بلند و زیبایی دارد. الاغ نیز ترجیع بلندی دارد و از صدای شش دانگ برخوردار است.
تهییج
صوت هم میتواند وصف طربانگیزی داشته باشد و هم ترجیعآوری. افزون بر طرب و ترجیع، صوت میتواند تهییج و برانگیختن نیز داشته باشد. مهیج بودن صوت یا به امری حلال است و یا به امری حرام. تهییج به گناه، امری حرام است. برانگیختن زن یا مرد به حرام و به هیجان در آوردن نیروی شهوانی آنان برای ارتباط و معاشرتی که به معصیت آلوده است و مرزهای شرع را نادیده میگیرد با طرب تفاوت دارد و صوت مهیج؛ خواه از زن باشد یا از مرد، حرام است.
رابطه طرب و تهییج صدا به لحاظ منطقی عموم و خصوص من وجه است؛ زیرا صدایی میتواند نه مطرب باشد و نه مهیج، و صدایی میتواند هم مطرب باشد و هم مهیج و صوتی است که مطرب است، ولی تهییج ندارد و یا برخی از صوتها تهییج دارد، ولی طرب ندارد و تنها چشم، ابرو، سینه و بازویی را برای شنونده یا خود تداعی میکند و غمزه صدای خواننده، فرد را به گناه سوق میدهد.
نکتهای که در بحث حاضر باید مورد دقت قرار گیرد این است که طرب و تهییج وصف فاعلی است و نه قابلی و مفعولی؛ به این معنا که طرب و
(۲۳۰)
تهییج از اوصاف صوت، بدون در نظر گرفتن شنونده و مخاطب است، هرچند این دو وصف از اوصافی است که همواره اضافه میشود و مفعول و متعلقی را میطلبد ولی اقتضای طرب در خود صوت است و فعلیت آن با سماع شکل میپذیرد؛ خواه خوانده را خوشایند باشد یا خیر. همچنین این که گفته میشود صوت است که اقتضای طرب دارد، منظور لحاظ نوعی صوت است که طربانگیز است و اگر شرایط مناسب نباشد برخی از اشخاص را به طرب وا نمیدارد و برای نمونه، فردی بهخاطر بیماری که دارد از صدای زیبا به طرب نمیآید یا صدای طربانگیز در فضای کوچکی است که موجبات آزار همگان را فراهم میسازد؛ پس صوت برای طرب اقتضایی است و علیت تام ندارد.
صوت مهیج نیز این گونه است و تهییج اقتضای صوت است و به طور نوعی، ملاکی، مناطی و هویتی است که چنین است و نه به صورت علیت تامه، از این رو برخی با آن به تهییج نمیآیند و برخی هم به کمتر از آن به تهییج میافتند. برای نمونه، کسی که آلودگی درونی وی زیاد است با صدای طربانگیز به تهییج شخصی میآید. البته، گاه عواملی چون جوانی، حرمان، حسرت، کمبود و فقدان باعث تهییج او میشود و به آلودگی ارتباطی ندارد؛ بهگونهای که چنین افرادی ممکن است با کمترین تخیل، عملی خارجی را تحقق دهند و آنان مانند کسی هستند که با دیدن شبحی خیالی سکته میکنند در حالی که اقتضای سکته در شبح وجود ندارد.
(۲۳۱)
منظور این است که وقتی سخن از طرب و تهییج صوت و تأثیرپذیری آن گفته میشود، نوع مردم و افراد معمولی مورد نظر نگارنده است و چنین چیزی شامل جامعه فعلی ایران نمیباشد که از نظر احساسات روانی و جنسی استاندارد لازم را ندارد، بلکه ما از جامعهای که احساسات روانی و جنسی آنان به صورت معمولی ارضا میشود و نیز در این گونه مسایل سیر، اشباع شده و قانع هستند سخن میگوییم و در این بحث باید به همه این حیثیات توجه داشت.
تهییج صوت میتواند هم عامل داخلی داشته و برآمده از صوت باشد و هم عامل خارجی، از این رو ممکن است صوتی اقتضای طرب نداشته باشد اما مهیج باشد زیرا زنی بسیار زیباست که چنین صدایی دارد و زیبایی وی مهیج است یا زوج جوانی که تازه با هم نامزد شدهاند از سخن گفتن با یکدیگر به تهییج میآیند بدون آن که به معنایی توجه داشته باشند. پس تهییج وصفی نیست که منحصر در صوت باشد و میتواند بهخاطر خود صوت یا صاحب صوت باشد. زنی عریان که در حال خواندن غمزه میریزد حتی اگر صدای نیکویی نیز نداشته باشد، جامعه را فاسد و آلوده میسازد و خواندن چنین زنی اشکال دارد و اگر مردی نیز چنین باشد، همان حکم را دارد؛ خواه شنونده وی مردمی باشند سرد مزاج که زیباترین صدا را ناخوش میدارند و یا مردمی باشند همچون پنبه یا بنزین که با کمترین مجاورت با آتش فروزان میگردند و یا جامعهای سالم باشند که به صورت معمول به تهییج در میآیند.
(۲۳۲)
اقتضایی بودن صوت برای تهییج سبب میشود که نتوان آن را به صورت مطلق جایز یا حرام دانست و تهییج همچون کذب است که حکم آن با توجه به زمانها، مکانها و افراد به دست میآید و در جایی مانند تهییج همسر جایز و در جایی مانند تهییج بر گناه و باطل حرام میگردد و باید از هر گونه بی مبالاتی یا سختگیری در آن پرهیز داشت.
تهییج اگر بر امری حلال باشد و غنا و موسیقی در آن امور مباح، به کار گرفته شود، اشکال ندارد؛ همانطور که برای برخی، داشتن پول، شنیدن برخی سخنان و دیدن مسابقات ورزشی هیجانآور است. اما هر امر مُهیجی که دلیل بر حرمت داشته باشد، حرام است. اگر چیزی حرام باشد، حتی با فرض مُهیج نبودن نیز حرام است و همانند نگاه تیز به نامحرم یا دست زدن به بدن اوست که بدون آن که انسان را به هیجان آورد و او را به تحریک اندازد نیز حرام است؛ چرا که برای حرمت آن، دلیل خاص وجود دارد.
(۲۳۳)
(۲۳۴)
(۲۳۵)