چشمهٔ ۱۹۳_ ۱۸۴ : مرگ و زندگي در ابديت

چشمه چشمه زندگی

 

چشمه چشمه زندگی

 چشمهٔ « ۱۸۴ » مرگ تدریجی

مرگ آدمی آنی و فوری نیست، بلکه از آن هنگام که نطفهٔ وی چکیده شده و سپس به جنین وی روح تعلق گرفته است، مرگ تدریجی او شروع شده است. روح حقیقتی تعینی است که به شراشر بدن تعلق دارد. روح

(۱۴۷)

آدمی ناگاه از بدن وی انسلاخ پیدا نمی‌کند، بلکه او روز به روز می‌میرد همانند چراغی که آرام آرام نفت آن پایان می‌پذیرد. انسان به تدریج به دنیا می‌آید و به تدریج از دنیا می‌رود. هم‌چنین به انسان و مادهٔ او نه روح می‌دهند و نه روح را از آن می‌گیرند، بلکه هر روحی به جسم خود ویژگی و اختصاص دارد. روح انسان به جسم و جسم او به روحش رنگ می‌دهد از این رو، روی هر کسی به گونه‌ای و موی هر کسی به شکل و رنگی است.

با مرگ و مردن؛ اگرچه رابطهٔ جسم با روح از هم می‌گسلد ولی روح آدمی با ساختار طبیعی خود، جهانی را پیش روی خود می‌گشاید که «عالم برزخ» و «آخرت» است.

رابطهٔ دنیا و آخرت که در برزخ تفاوت مسانخ می‌یابد، حیات انسانی را درگیر تازگی‌هایی می‌نماید که نه دنیاست و نه آخرت، بلکه هم دنیاست و هم آخرت و انسان در دنیا نیست و در دنیاست، زنده نیست و مرده نیز نیست؛ اراده ندارد، ولی توجه دارد؛ حرکت ندارد، ولی پویایی دارد، افتاده است ولی در سیر و حرکت است.

عالم برزخ بهشت و دوزخ ندارد اما عذاب و نعمت دارد. عالم برزخ در هر لحظه حکمی دارد؛ زیرا با عالم دنیا در ارتباط است و همواره از تغییرات دنیوی تحول می‌پذیرد. برای نمونه اگر کسی در دنیا انسان را دعا کند، حال وی به بهجت تغییر می‌یابد و در صورتی که کسی او را نفرین کند به گونهٔ دیگر می‌شود؛ همان‌طور که خود آدمی در دنیا به یک حال نبود و همواره تغییر داشت و در هر لحظه به رنگی در می‌آمد.

بسیاری در برزخ صدها سال عذاب می‌کشند تا فقط بتوانند به این مرتبه رسند که «خود» را بیابند، همان‌طور که در دنیا تصوری غیر از کفش،

(۱۴۸)

کلاه، خانه، ویلا، همسر و خودرو نداشته‌اند و چیز دیگری بر خاطر آنان نقش نمی‌بسته است. خلاصه آدمی در برزخ هرچه را که به آن‌ها بسته بوده است می‌یابد و چنان‌چه دل‌بستگی‌ها حقیقی و ماندگار نبوده باشد، او باید سال‌ها درد و عذاب داشته باشد تا خود را بیابد و سپس خداوند و مراتب پدیده‌های هستی را فهم کند.

مرگ برای آدمی همانند خشک شدن برای گیاه است که ادامهٔ حیات و چرخهٔ زندگی او دانسته می‌شود. با این وصف کسی نمی‌میرد و همه در سیر هستند و هیچ ایستایی و ایستاری در پدیده‌های هستی و در هستی نیست. برزخ ادامهٔ سیر آدمی است؛ همان‌طور که دنیا نیز ابتدای حرکت او نبوده است و بی‌نهایت در بی‌نهایت در سیر بوده تا به ناسوت پا گذاشته است.

بر اساس چینش صعودی و نزولی عالم باید گفت: عالم ناسوت را می‌توان عالم آخرت نامید به این لحاظ که آخرین منزل در سیر نزولی و اولین منزل است به لحاظ سیر صعودی. همین ویژگی موجب شده است دنیا و پدیده‌های آن مقام جمعی داشته باشند.

آدمی بی‌نهایت عوالم را در پیش‌رو دارد و هیچ گاه نمی‌ایستد. انسان از لحظه‌ای که به دنیا می‌آید در سرازیری مرگ است و هر لحظه به قبر نزدیک‌تر می‌شود و به دنیا می‌آید تا بمیرد و از این سرا به سرای دیگر

پا نهد.

حدیث شریف: «لدوا للموت وابنوا للخراب»(۱) نیز به همین بیان اشاره دارد. انسان می‌آید تا برود و می‌سازد تا خراب کند و این سیر از ازل ادامه

۱٫نهج البلاغه، ج ۴، ص ۳۳٫

(۱۴۹)

داشته و تا ابد ادامه خواهد داشت؛ همان‌طور که ساختمان‌ها آجر آجر یا خشت خشت بالا می‌روند، سقف‌ها زده می‌شود و پس از گذشت سالیانی شکوه اولی خود را از دست می‌دهد و آرام آرام فرسوده و مخروبه می‌گردد. چه بسا عمارت‌هایی که از آن‌ها تنها ستونی یا دیوار خرابه‌ای مانده است. مرگ انسان شبیه مرگ همین ساختمان‌هاست. بدن آدمی آرام آرام رشد می‌کند و سلول سلول روی هم چیده می‌شود و بالا می‌رود، سپس آن‌چه را که به دست آورده است چنان آرام و بی‌صدا از دست می‌دهد که خود هم متوجه نمی‌شود و ناگاه خویش را زیر سنگ‌های لحد می‌یابد.

در طی این مسیر، مأموران فراوانی آمدند و او را برای سفر آخرت هشدار و آماده‌باش دادند، اما او صدای آنان را نشنید. موهای سفید که سفیر مرگ است یکی پس از دیگری آمد و همهٔ موی و روی او را در بر گرفت، پادردها، کمردردها، معده‌دردها و خلاصه هر گونه دردی هشداری برای مرگ بود آمد و هشدار داد عمر رو به پایان است، اما او صدای آن‌ها را جدی نگرفت و خارج از هر گونه تصوری برای مردن، مُرد.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۸۵ » سکرات موت

در کتاب شریف نهج البلاغه در بیان تبیین سکرات موت و حسرت از دست دادن مال و فرزند، بیان زیبا و دقیقی آمده است. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام مرگ را در این لحظه چنین توصیف می‌نمایند: «در سکرات مرگ اعضای بدن محتضر سست می‌گردد و رنگ می‌بازد و مرگ

(۱۵۰)

رفته رفته در آن نفوذ می‌کند و محتضر کنترل زبان خود را از دست می‌دهد. او خانوادهٔ خود را با چشم می‌نگرد و صدای آنان را با گوش می‌شنود در حالی که عقل وی هنوز قدرت درک خود را از دست نداده و دیده‌ها و شنیده‌ها را می‌فهمد و تحلیل می‌کند اما زبان بند آمده و نمی‌تواند دریافت‌ها و خواسته‌های خود را انتقال دهد. در این هنگام که عقل هنوز درک می‌کند، محتضر می‌اندیشد که عمر خود را بر سر جمع چه گذاشته و روزگار را در چه راهی سپری نموده است. او ثروت‌هایی را که با چه زحمتی جمع کرده در حالی که به حلال و حرام و مشکوک آن اهتمامی نداشته را پیش چشم دارد و جدایی خود را از آن می‌بیند و نگاه طمع‌آمیز وارث به آن را در می‌یابد. در آن لحظه است که می‌فهمد راحتی این اموال برای دیگری و سنگینی گناه آن بر عهدهٔ وی است و اوست که در گرو این اموال است، پس دست خود را از پشیمانی می‌گزد و می‌گزد و می‌گزد به‌خاطر آن‌چه مرگ آن را برای وی آشکار ساخته است و دیگر اعتنایی به آن‌چه در زندگی به آن علاقه داشته است نمی‌نماید و آرزو می‌کند کاش آن کس که در گذشته بر ثروت او غبطه می‌خورد و بر آن حسد می‌ورزید، به تنهایی این اموال را جمع کرده بود.

مرگ هم‌چنان بر اعضای بدن محتضر هجوم می‌آورد و بر آن چیره می‌گردد تا آن جا که گوش نیز هم‌چون زبان از کار می‌افتد و تنها پیوسته به صورت خویشان خود می‌نگرد که حرکات زبان او را می‌بینند اما مفهومی از آن ندارند و وی نیز صدای آنان را نمی‌شنود. چنگال مرگ، سپس تمام وجودش را فرا می‌گیرد وچشم او نیز هم‌چون گوش از کار می‌افتد و روح از بدن خارج می‌شود و هم‌چون مرداری میان خانواده‌اش می‌افتد آن

(۱۵۱)

چنان‌که خویشان وی از نشستن نزد او وحشت می‌کنند و از او دور می‌شوند، نه سوگواری او را یاری می‌کند و نه کسی که او را صدا می‌زند پاسخی می‌دهد. سپس او را به سوی منزلگاهش در میان زمین حمل می‌کنند و به دست عملش می‌سپارند و از دیدارش برای همیشه چشم می‌پوشند»(۱).

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۸۶ » اقسام مرگ

مرگ سه نوع است: مرگ طبیعی، اخترامی و اختیاری. سبب مرگ طبیعی طبیعت ناسوتی است. نفرین، آه مظلوم یا ظلم به دیگری و مانند آن نیز سبب مرگ غیر طبیعی یا اخترامی است. مرگ با قتل، شهادت و سم نیز از اقسام مرگ اخترامی است. سبب مرگ اختیاری نیز خود شخص است و هر زمان که دوست داشت، عزراییل به سراغ وی می‌آید. در مرگ اختیاری، فرد عزراییل را به ارادهٔ خود می‌خواند.

برخی از مرگ‌ها را می‌شود با دارو به تأخیر انداخت. مرگ بعضی نیز علاج دارویی ندارد و فقط با دعا و ذکر می‌شود آن را برطرف نمود. این اختلاف‌ها در خود مرگ است. مرگی را که با دارو درمان‌پذیر است خداوند، پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و فرشتگان الهی تصویب و تأیید کرده‌اند و مرگ علاج‌ناپذیر با دارو را اموری مثل دنیا و طبیعت مهر نموده است، نه خدا، انبیا یا فرشتگان. چنین مرگی با هیچ دارویی علاج نمی‌شود و فقط با دعا

  1. نهج البلاغه، خطبه ۱۰۹٫

(۱۵۲)

و ذکر است که می‌شود آن را به تأخیر انداخت.

دسته‌ای از گروه اول نمی‌توانند از نظامی ویژه حیات بگیرند و اگر آن شرایط حاکم شود، می‌میرند؛ مثل این‌که به گرما حساس هستند و در حرارت خاصی می‌میرند. مرگ چنین اشخاصی از نوعی طبیعت ناشی شده است. اگر او در طبیعتی سازگار با خود قرار گیرد، پزشکان می‌توانند او را از مرگ نجات دهند؛ حتی سرطان نیز از این نوع است و می‌توان آن را درمان کرد.

ائمهٔ هدی علیهم‌السلام همه با شهادت و مرگ اخترامی از دنیا رفته‌اند و نه با مرگ طبیعی. مقام عصمت، مرگ طبیعی را طلب می‌کند و برای تحقق آن، موت طبیعی لازم است و برای موت طبیعی نیز رجعت ضروری است.

حضرات ائمه هدی علیهم‌السلام بیاناتی فرموده‌اند که تحقق نیافته است و آن حضرات باید دوباره به همین دنیا باز گردند و نه در عالمی همانند عالم مثال که برخی می‌گویند رجعت در آن واقع می‌شود. آن حضرات علیهم‌السلام دوباره به دنیا می‌آیند تا گفته‌های پیشین و ادعاهای خود را متحقق سازند و عالم را از عدالت و صفایشان پر کنند. برای نمونه، حضرت امیرمؤمنان ندای «سلونی» و «أنا أعرف بطرق السماء»(۱) سر داده‌اند که تحقق آن در گرو رجعت است. هر امامی امر خود را محقق می‌کند و امام زمان علیه‌السلام نیز از این بیان، مستثنا نیست. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام که صاحب «علما جمّا» می‌باشند و به راه‌های آسمان آگاه‌تر از راه‌های زمین هستند، به جای نهادن کرسی تدریس معارف، کفش‌های خود را پینه می‌زدند؛ چرا که بشر آن روز استفاده‌ای از دانش بی‌کران آن حضرت نمی‌نمود و به طور قهری حضرت

  1. نهج البلاغه، خ ۱۸۹، ص ۲۸۰٫

(۱۵۳)

کار دیگری پیدا نمی‌کرده‌اند تا آن را انجام دهند. اگر جامعهٔ بشری قدر حضرات معصومین علیهم‌السلام را می‌دانست و این توفیق را می‌یافت که بتواند از حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام برای پنجاه سال معارف بشنود، به فلاکت امروز دچار نبود و به خاک سیاه دوری از معنویت، سلامت و سعادت امروز دچار نمی‌گشت و لزوم رجعت نیز برای همین است تا این فقدان جبران گردد.

حضرت عیسی علیه‌السلام نیز رجعت خواهد داشت و ایشان با حضرت حجت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) ظهور خواهند کرد و از یاوران آن حضرت می‌باشند تا اهل کتاب را به طریق حق هدایت کند.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۸۷ » مرگ و سنجش ارزش

هیچ یک از پدیده‌های هستی بی‌ارزش نیست و حتی کافران را نباید بی‌قدر دانست؛ چرا که همه آفریدهٔ خداوند هستند و خداوند هیچ بنده و آفریده‌ای را از لب آب نگرفته تا آنان را به‌راحتی به آب دهد. چه بسا کسانی که در آخرین لحظه‌ها حرّ گردیدند و چه بسا کسانی که در صف سپاه عمر سعد قرار گرفتند. نه به هیچ کار خیری باید دل بست و نه باید از بخشش هیچ گناهی مأیوس شد. لحظهٔ سرنوشت‌ساز هر کسی هنگام مرگ و جدایی روح از بدن است که چه دین و مرامی داشتن را برای آدمی رقم می‌زند. قرآن کریم در مورد این لحظهٔ بسیار سخت می‌فرماید: «وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(۱). نمیرید مگر آن که مسلمان از دنیا روید. این

  1. آل عمران / ۱۰۲٫

(۱۵۴)

بدان معناست که انسان به گاه مرگ باید دین و عقیده‌ای را برگزیند اما این نوع زندگی است که سازندهٔ چگونگی مرگ و انتخاب آدمی است و چگونه زیستن او سبب چگونه مردن وی می‌شود. چگونه مردن را می‌توان از چگونه زیستن به دست آورد و انتخاب نمود؛ همانند کودکی که بسته به نوع تربیت خویش در خانه، در اجتماع یا در مهمانی رفتار می‌کند. اگر کودک در محیط خانه تربیتی سالم داشته باشد، آن تربیت در شرایط دیگر نیز ظهور می‌یابد و در صورتی که سالم تربیت نشده باشد، از خود ناهنجاری‌هایی بروز می‌دهد.

مسلمان از دنیا رفتن نیز مستلزم داشتن زندگی سالم و رعایت اندیشه‌ها و آداب مسلمانی است وگرنه هنگام مرگ، انتخابی دیگر خواهد داشت؛ زیرا مرگ میوه و ثمرهٔ زندگی دنیاست و هر درختی میوهٔ خاص خود را می‌دهد؛ همان‌طور که گفته‌اند: گندم از گندم بروید جو ز جو.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۸۸ » برزخ و کردار ناقص

کسی که کردار خود را به ریا و خودنمایی یا با رذایل اخلاقی یا صفات ناجوان‌مردانه آلوده می‌سازد، عملی را با خود به برزخ می‌برد که برای او هیچ فایده‌ای ندارد و ترمیم و ساماندهی آن نیز سال‌های سال به طول می‌انجامد. او همانند کوه‌نوردانی می‌ماند که برای گردش و تفریح وسایلی

(۱۵۵)

فراهم می‌آورند تا به کوه روند و وقتی به دامنهٔ کوه می‌رسند ناگاه متوجه می‌شوند کفش‌هایشان پاره است یا لنگه‌ای از آن را بیش‌تر نیاورده‌اند، بند کوله پشتی خود را که می‌خواهند بر پشت نهند پاره می‌بینند، چای خشک آنان با نمک مخلوط شده است، می‌خواهند غذایشان را گرم کنند، می‌بینند کبریت نیاورده‌اند و… .

برای قندی که با چای مخلوط شده، برای کفشی که بند آن گم شده، برای ماشینی که بنزینش تمام شده، برای غذایی که ریخته، برای ساعتی که باطری آن تمام شده و برای….نباید نشست و گریست؛ بلکه باید تلاش و کوشش نمود و سرمایه‌گذاری کرد و هرچه را که می‌توان تعمیر نمود باید تعمیر، و هرچه را که باید تعویض نمود، تعویض باید کرد؛ زیرا کار با گریه سامان نمی‌پذیرد. حکایت اعمال انسان در برزخ چنین است اما از همین امروز باید به محاسبهٔ عمل پرداخت تا بدان روز گرفتار نشد. محاسبهٔ عمل به معنای گریستن نیست، بلکه به این معناست که انسان بیاندیشد در برزخ چه چیزهایی را باید با خود همراه داشته باشد که هم به کار آید و هم کامل باشد. کسی که در این دنیا به اعمال خویش دل بسته است ابله است؛ چرا که بسیاری از کردار همانند نماز با حضور قلب است که کامل می‌گردد و بی‌حضور قلب، گویی آن را بدون وضو گزارده و فردای قیامت است که هر چیزی آشکار می‌گردد و انگشت‌ها در دهان گزیده می‌شود. باید به خداوند متعال پناه برد که او بهترین پناهگاه است.

(۱۵۶)

 


 

 

چشمهٔ « ۱۸۹ » قیامت و استیفای حقوق

از بهترین دلایل برای اثبات عالم آخرت که بسیار حایز اهمیت است، استیفا نشدن حقوق و مظالم در دنیاست. دنیا از بی‌عدالتی سرشار است و دنیا گنجایش و توان استیفای آن را ندارد. برای نمونه، قاتلان جنایت‌کاری هستند که ده‌ها هزار نفر را به ظلم قتل عام می‌کنند یا حیوانات را به ستم شکار می‌کنند که نمی‌توان در دنیا آن را از یک نفر با یک جان و توان محدودی که دارد جبران نمود و خداوند که احکم حاکمان است، خود در قیامت به حساب خلق می‌رسد و چنان حکم می‌کند که اگر یک انگشت از یک دست ظلم کرده تنها او مؤاخذه شود و انگشت کناری نیز متوجه نگردد و اگر دست ظلم کرده، پا جور آن را نکشد و … .

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۹۰ » پودر شدن در قیامت

قرآن کریم در وصف قیامت می‌فرماید: «یوْمَ یکونُ النَّاسُ کالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ»(۱). انسان در آن روز همانند پروانه‌ای است که اگر در دست قرار گیرد، پودر و ریز ریز می‌شود. این برای آن است که آدمی بتواند کردار خود را ببیند؛ چرا که چیزی که ریز ریز می‌شود بهتر زیر ذره‌بین می‌رود. قیامت، بخشی از مکافات عمل است و انسانی که پودر و ذره ذره می‌شود، اجزای وی بهتر دیده می‌شود و برای شهادت دادن آماده می‌گردد. همان‌طور که می‌توان دقت بیش‌تری بر ریزاندامگانی داشت که با میکرسکوپ دیده می‌شود.

  1. القارعة/ ۴٫

(۱۵۷)

البته ریز ریز نمودن تمام پدیده‌های هستی و به هم ریختن خورشید و ماه و شکافته شدن آسمان‌ها نیازمند کاری سخت نیست، بلکه کم‌ترین جابجایی در عالم می‌تواند هر چیزی را به هم بریزد؛ همان‌طور که اگر امام و حجت نباشد، زمین اهل خویش را فرو خواهد برد. همان‌طور که اگر لحظه‌ای تعلق روح از بدن قطع گردد بدن می‌میرد، اگر زمین لحظه‌ای از حجت خالی باشد، بر اهل خود خشم می‌گیرد و فیضی به کسی حتی زمین نمی‌رسد. با وجود حجت و امام است که عالم رشد می‌کند و پدیده‌های هستی با هم به الفت و سازگاری زندگی می‌کنند؛ هرچند بسیاری از انسان‌ها واسطهٔ فیض خود را نشناسند.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۹۱ » روز حسرت

قرآن کریم روز قیامت را «یوْمُ التَّغَابُنِ» معرفی می‌نماید: «یوْمَ یجْمَعُکمْ لِیوْمِ الْجَمْعِ ذَلِک یوْمُ التَّغَابُنِ»(۱). تغابن به معنای حسرت‌آور است. روزی که همه نه فقط از گناهان خود، بلکه از وقت‌هایی که هدر داده‌اند و از کاستی‌ها، سستی‌ها، اهمال‌ها و غفلت‌های خود در حسرت می‌باشند. حسرت از استعدادها و توان‌هایی که داشته‌اند و آن را شکوفا ننموده‌اند و از چراغ‌هایی که می‌توانست روشن باشد اما خاموش مانده است و از موتورهایی که به حرکت در نیامده است.

  1. تغابن / ۹٫

(۱۵۸)

 


 

 

 

چشمهٔ « ۱۹۲ » معاد جسمانی

ویژگی‌های فردی هر انسانی تابع محیط زیست مکانی و زمانی، وراثت مانند نطفه و لقمه و عوامل بسیاری است و مجموع این عوامل فردی را به شکل و هیأتی خاص با اخلاق و رفتار ویژه‌ای تبدیل می‌نماید. هوای گرمی چون مناطق عربستان رنگ پوست را سیاه و قد را کشیده می‌کند و هوای سرد همانند قطب، قد را کوتاه و چشم‌ها را تنگ می‌گرداند. چینش ذرات عالم در کنار هم بر اثر شرایط گوناگون شکل‌های متفاوتی به پدیده‌ها هستی می‌دهد و یکی جماد می‌شود و دیگری نبات و یکی دِل می‌گردد و دیگری گِل.

ذراتِ در کنار هم چیده شدهٔ مادی گاه به رشدی می‌رسد که می‌تواند نفس انسانی داشته باشد، آن گاه است که: «ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقا آَخَرَ»(۱) محقق می‌شود و انسان در این صورت شخص می‌شود و نفسانیت پیدا می‌کند و با توجه به چینشی که می‌یابد به صورت زن یا مرد تشخص پیدا می‌کند.

البته برخی گمان می‌کنند وقتی بدن جنین چهار ماهگی خود را پایان داد، نفس آماده به آن تعلق می‌گیرد، در حالی که نفس از دل همان بدن می‌روید و این ماده است که مجرد می‌سازد. ماده می‌تواند مجرد شود و مجرد هم می‌تواند ماده شود؛ همان‌گونه که غذا می‌تواند جزو روح شود و روح را باصفا یا پلید و هار گرداند. از همین رو شریعت به کسب حلال توصیهٔ بسیار می‌کند تا روح سالم بماند.

  1. مؤمنون / ۱۴٫

(۱۵۹)

از چیدمان ویژهٔ ذرات، بدن تشکیل می‌گردد و سپس نفس از درون آن به بدن تعلق می‌گیرد و زندگی در دنیا آغاز می‌شود؛ ولی بدن آدمی همواره در حال تغییر و تبدل است و دست‌کم هرچند سال یک بار به طور کامل همهٔ ذرات آن جای خود را به ذراتی دیگر می‌دهد به گونه‌ای که گویی بدنی نو و تازه است اگرچه چون به یک نفس تعلق دارد همواره بدن او و یک بدن شمرده می‌شود. حال جای این پرسش است که در قیامت که معاد آن هم جسمانی و هم روحانی است، نفس به کدام یک از بدن‌های خود تعلق می‌گیرد؟

قرآن کریم معاد را جسمانی و با همین جسم مادی می‌داند، اما مادهٔ آن بقا دارد و همانند مادهٔ دنیوی فناپذیر نیست؛ چرا که فنا از آثار عرضی مادهٔ دنیوی است و ذاتی آن نمی‌باشد و شرایط فعلی دنیاست که ماده را به زوال و فنا می‌کشاند و آن را پیر و فرسوده می‌سازد؛ اما اگر شرایط تغییر کند، ماده منطبق بر شرایط جدید، آثار جدیدی دارد و می‌تواند ابدی گردد بدون آن که فرسوده یا فانی شود. برای تقریب این معنا به ذهن می‌توان از وزن انسان بر روی کرهٔ زمین مثال آورد که این وزن در آب یا در فراتر از جو زمین، کاهش چشم‌گیری دارد و گاه به مرز بی‌وزنی می‌رسد. همان‌طور که ثقل ذاتی ماده نیست و ماده به خودی خود بی‌وزن است و این نیروی جاذبه و کشش زمین است که به ماده وزن می‌دهد و همان‌طور که فاسد شدن گوشت در حرارت و گرما ذاتی آن نیست و اگر گوشت در دمای زیر صفر درجه نگاه‌داری شود ماه‌ها باقی می‌ماند، فنا و زوال نیز از ذاتیات ماده نیست و این شرایط دنیاست که آن را همراه ماده آن هم به صورت عرضی ساخته است و همین ماده در

(۱۶۰)

قیامت می‌تواند ماندگاری داشته باشد و این امر محال نیست؛ چرا که فنا و زوال ماده ذاتی آن نیست، اما این که انسان با کدام بدن برانگیخته می‌شود؟ باید گفت نفس با آن بدنی محشور می‌گردد که در آخرین مرتبه با آن تکون یافته است؛ بر این اساس، برخی چهره‌ها زبانی دراز دارد و برخی افراد دارای سرهای بزرگی هستند و خلاصه هر کسی با توجه به عمل خویش ساختاری متفاوت دارد اما بدن، بدنی مادی است البته نه شخص بدن مادی؛ چرا که آن هم بارها تبدیل گشته است، بلکه نوع بدن مادی با نفس همراه است به‌گونه‌ای که هر کسی آن را ببیند می‌شناسد وی فلان شخص در دنیاست؛ همان‌طور که قرآن کریم می‌فرماید: «بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَنْ نُسَوِّی بَنَانَهُ»(۱). ما توانایی آن را داریم که سر انگشتان هر کسی را به همان ترتیبی که بوده دوباره باز گردانیم. هر ممکنی برای خداوند فعلیت محض است و خداوند حالت منتظره برای انجام کاری ندارد، بنا بر این، اگر خداوند می‌فرماید ما می‌توانیم کاری انجام دهیم، به این معناست که آن کار را انجام خواهیم داد. ما این نظریه را در کتاب «معاد جسمانی» به تفصیل توضیح داده و دیدگاه‌های رقیب یا اشکالات مطرح در این زمینه را در آن کتاب گسترده نقد نموده‌ایم.

 

 



 

 

چشمهٔ « ۱۹۳ » خلود

خداوند می‌فرماید: «وَلَوْ تَرَی إِذْ وُقِفُوا عَلَی النَّارِ فَقَالُوا یا لَیتَنَا نُرَدُّ وَلاَ

  1. قیامت / ۴٫

(۱۶۱)

نُکذِّبَ بِآَیاتِ رَبِّنَا وَنَکونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ. بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کانُوا یخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ»(۱).

از این آیهٔ شریفه می‌توان بر خلود و دوام گناه‌کاران در عذاب استفاده نمود؛ برخلاف برخی که می‌پندارند فراز «سبقت رحمته غضبه» می‌تواند به معنای پایان‌پذیری غضب خداوند و بیرون آمدن جهنمیان از عذاب آتش و خلود در عذاب باشد. آنان آیات خلود را به معنای درنگ طولانی می‌گیرند در حالی که این افکار منفعلانه و برخلاف تصریح قرآن کریم است. خداوند متعال در این آیهٔ شریفه می‌فرماید: اگر اینان به دنیا باز گردند باز هم سراغ آن‌چه از آن نهی شدند می‌روند و همان کارها را انجام می‌دهند، از این رو سزاوار خلود می‌باشند و همواره ماندگار می‌باشند.

باید توجه داشت در فراز: «سبقت رحمته غضبه»، رحمت از اسمای ذاتی اولی خداوند است که بر غضب که از اسمای فعلی و ثانوی است به سبب داشتن دولت پیشی دارد و بر آن حاکم است؛ هرچند اسمای فعلی به اسمای ذاتی بازگشت دارد.

با این وصف پیشی گرفتن رحمت پروردگار بر غضب وی در این فراز به خاطر تقدم اسم ذاتی بر فعلی است.

 

مطالب مرتبط