سیر اندیشه

 

سیر اندیشه


 زمینه‌های شناخت رهبری

 در فصل پیش گذشت که بنیان فکری و اندیشهٔ هنری بر پایهٔ شناخت حقایق و هستی‌های واقعی قرار می‌گیرد که خود در دو مرحله و مقام ظاهر گشت:

 

نخست، وجود بی‌پایان حق و پروردگار هستی‌ها که نمایان و نمایان‌گر هر نمایانی می‌باشد. تنها اوست که سزاوار خدایی و خداوندگاری در میان عالمیان است و برای شناخت و ملاقات آن پروردگار هستی همین بس که آدمی لحظه‌ای به خود آید تا خود را دریابد و از آن پس او را ملاقات نماید و بر او روشن شود که انکار وی اثبات او را به همراه دارد؛ اگرچه اثبات آن با انکار آن برابر است، روگردانی از او برای کسی میسّر نمی‌باشد، جز آن که بخواهد کورکورانه در وجود خود گام بردارد.

 

دوم، شناخت موجودات عالم و درک حقایق وابسته به آن وجود بی‌پایان که مادی نیست یا زندگی جدا از ماده و زمان دارد و در اصطلاح علمی از آن با عنوان مجردات عالم هستی یاد می‌شود.

 

بعد از بیان این دو مرحله و مقام، سیر بحث به این‌جا می‌رسد که واسطهٔ میان خالق و مخلوق چیست و چه کسی باید الهام حق را در میان وجود پیاده نماید. البته، این واسطه ضرورت دارد و همیشه لازم

 

سیر اندیشه، ص: ۱۴۴

 

است؛ چون باید میان وجود بی‌پایان و بی‌نیاز و موجودات سراپا نیاز رابطی باشد و میان وجود دایم و متغیر واسطه‌ای دو بعدی وجود داشته باشد، اگرچه این رابط و واسطه، خود از این موجودات بیرون نمی‌باشد، باید سلسله جنبانی در کار باشد تا این قافلهٔ ناآرام عالم هستی را به حرکت در آورد و حرکت و آرامش این موجودات از یمن وجود او فیض یابد.

 

پس برای حرکت و سیر تکاملی قافلهٔ هستی جنباننده‌ای لازم است که آن را رابطهٔ میان حق و خلق می‌نامند تا میان حادث و قدیم، غنی و محتاج و مطلق و مقید رابطی آشنا در نظر آید تا از ساحل «قانون سنخیت» که ریشهٔ بسیاری از قوانین بشری است تکامل آدمی را بر اساس نظم ترتیب دهد.

 

برای شناخت این رابط باید طرحی کلی در کار باشد تا اندیشهٔ همگان سیر تکاملی خود را دنبال نماید.

 

این رابط و سرپرست فیض وجود را باید رهبر لایق جامعه و قافلهٔ بشری دانست؛ چون تا جوامع و ملت‌ها از وجود رهبر راستین بر مبنای قانون نسبیت برخوردار نباشند، راهی جز تباهی نمی‌پیمایند.

 

برای هر جامعهٔ مترقی و گسترده‌ای وجود رهبری لایق و پیشوایی مردمی لازم و ضروری است تا رسالت الهی و اندیشهٔ حیاتی را با قوانین طبیعی در سطح افکار جامعه و تودهٔ مردمی پیاده نماید. البته، این موضوعِ روشنی است که فطرت آدمی بر آن گواه می‌باشد؛ ولی موضوعی که باید دربارهٔ آن تحقیق شود این است که رهبر واقعی و پیشوای حقیقی در جامعهٔ بشری کیست و راه شناخت و شرایط آن چیست تا آدمیان پیوسته اسیر دیوسیرتان نباشند و در چنگال غول‌های خیالی به سر نبرند و در مقام پیروی، خود را دچار رسوم و تعصّب‌ها و موروثات قومی نگردانند.

 

سیر اندیشه، ص: ۱۴۵

 


 

طرح کلّی در شناخت رهبر

 شناخت این موجود- رابطهٔ خالق و مخلوق- که در اصطلاح او را «رهبر» می‌نامند باید بر مبنای قرب و نزدیکی به وجود مطلق باشد؛ به‌طوری که رهبر واقعی و پیشوای حقیقی- که مربّی قافلهٔ موجودات هستی است- باید نزدیک‌ترین موجود به وجود بی‌پایان یا خداوند جهان هستی باشد؛ به این معنا که بزرگ‌ترین موجود در میان سلسلهٔ موجودات است؛ البتّه، لازمهٔ نزدیکی این وجود به آن موجود بی‌پایان آن است که نسبت به موجودات دیگر مطلق و بی‌پایان باشد و اگرچه این نسبیت در تمام مراحل و افراد پیاده می‌شود و همهٔ موجودات محدود نسبت به موجود برتر مقید و محدود می‌باشند، نسبت به موجود زیردست و کوچک‌تر خود مطلق نسبی می‌باشد. نسبیت مراتب، خود نشان‌گر کمال و ارجمندی همهٔ موجودات و افراد قافلهٔ آدمی می‌باشد.

 

برای شناخت رهبر یا موجود برتر به شناخت اسم و رسم، پست و مقام یا نشانه و علامت یا زر و زوری نیاز نیست؛ بلکه هر کس دارای این صفت تمامیت- که خود امتیازهای بسیاری را در بر دارد- باشد، همان فرد، رهبر جامعهٔ بشری و سرپرست آن می‌باشد.

 

بر این اساس، باید با حربهٔ تفکر و اندیشه، گریبان تمام بت‌ها و استعمارها و استثمارهای پوشالی را گرفت و بر خاک مذلّت فرو نهاد تا در درون قافلهٔ انسان‌ها و در میان این حجلهٔ غمگین بشری آن عروس زیبای پاکی‌ها را پیدا نمود و در سایهٔ زلفش حیات ابد را جست‌وجو نمود تا دیگر بشر نیازمند اسم یا گرفتار طلسم یا هزاران خرافات و منفی گرایی‌های دیگر که مانع تشخیص این پدر روحانی از دیو پلید می‌گردد نباشد. در راه این هدف و رسیدن به این بزرگ چهرهٔ بشری

 

سیر اندیشه، ص: ۱۴۶

 

باید خوشی‌ها، دوستی‌ها، ملاحظه‌ها و خلاصه، ترس‌ها و وحشت‌ها را کنار زد و با کمال جرأت و هنرمندانه، این عروس وفا و این طاووس صفا را به آغوش فکر و اندیشه و عمل خویش کشید تا هزاران لذایذ هنری و ثمرات فکری را غذای روان و مایهٔ حیات جان نماید.

 

با نظری عمیق بر تاریخ بشر یا صفحهٔ رنگین و ننگین زندگی آدمی روشن می‌گردد که بر اثر عدم شناخت و ناتوانی از این انتخاب حیاتی در جهت یافت رهبری چه مصیبت‌ها و شکست‌ها و چه نابسامانی‌ها و زشتی‌هایی گریبان قافلهٔ انسانی را گرفته است. روزی شدّاد می‌آید و روزی فرعون و خلاصه هر روز ما را اسیر اسمی می‌کنند تا در میان این اسم‌های مستعار- که هر یک لباسی نو بر اندام نازیبای گرگ گلهٔ آدمی است- آن رهبر برتر و آن سرور روشنایی‌ها و پاکی‌ها را در پس ابرهای ظلمانی عصیان پنهان نماید و انسان‌ها را با بازی‌های رنگارنگ خود و وعده‌های پوشالی کودکانه در تحیر و رکودی عمیق نگاه دارند، ولی این آدمی است که باید برای نابودی همهٔ نابسامانی‌ها و منفی‌گرایی‌ها و نابودی تمام چهره‌های استعمار و استعمارگران بی دین، آگاهانه دست توّسل به دامان آن قرار محض و امام قافلهٔ انسانی بزند و پنبهٔ آلوده و نیرنگ مسموم شدّادها و نمرودهای امروز و فردا و فرداهای دیگر را از گوش دل در آورد و با نداهای آسمانی پر از تفکر و معنویت در بوستان عقل و خرد با دو بازوی بیداری و اقتدار به نوای رهاب و آهنگ عراق نغمه سر دهد که آدمی به دیروز و فردا و امروز، به آن و این و من و شما و آن‌ها و این‌ها و به تمام ضمایر گنگ و الفاظ پوچ و طلسمات دروغین استعمار نیاز ندارد. آدمی، تنها یک مکتب با یک اسم و مسمای حقیقی به نام وجود برین به سرپرستی رهبر پاکی‌ها دارد که مظهر تمام کمالات در منتهای بیداری، آگاهی و هوشیاری است؛ پس این وجود برین و این رهبر

 

سیر اندیشه، ص: ۱۴۷

 

راستین را باید یافت و در خیابان و بیابان، در تاریکی و روشنایی، در پستی و بلندی، در مشرق و مغرب و خلاصه هر کجا که باشد باید به دنبال او رفت و او را باید یافت، چه عرب باشد چه عجم، شهری یا روستایی، زنگی یا رومی و سفید و سیاه، تفاوتی ندارد و شرط وجود این روح بزرگ، کمالات تمام و اندیشه‌های بلند است.

 

 


 

انتخاب رهبری

 پرسشی که در تمام دوران تاریخ بشری برای همگان مطرح است و افراد بسیاری در پاسخ به این پرسش راه خطا پیموده و هنوز نیز می‌پیمایند این است که تعیین این موجود برین و انتخاب این رهبر راستین که بزرگ‌ترین موجود ظهوری می‌باشد بر عهده و در حیطهٔ قدرت کیست؟ این رهبر را چه کسی و چگونه باید جست؟ آیا این کار از عهدهٔ مردمان عادی و افراد معمولی بر می‌آید؟ آیا لذایذ و فریادهای پوشالی و وعده‌های دروغین می‌تواند آن را معین کند؟ آیا برای یافت آن می‌توان از مردگان کمال و حیوانات موذی و کرکسان مرده استمداد گرفت؟ آیا پیروان و افراد محتاج به او می‌توانند پیشوا و امام جامعه را انتخاب کنند؟ آیا زور و زر می‌تواند این کار را انجام دهد یا امامی مطلق و وجودی بی‌پایان و خداوندی بی‌نیاز باید این رهبر را انتخاب نماید؟

 

باید این رهبر برین را کسی برگزیند که از تمام مقدّرات آدمی و نیازهای زندگی او آگاهی تمام داشته باشد، آن هم در سایهٔ انصاف و دقّت، که این کار از عهدهٔ کسی جز حضرت اله بر نمی‌آید. خلاصه اوست که باید خلیفه و جانشین خود را در زمین تکلیف و آسمان وجود تعیین نماید تا کار بر وفق مراد آدمی و رضای حق انجام یابد. در این موضوع و تعیین این مقام با آن که گفتار بسیار و اختلاف فراوان است، همه در دو جهت و دو جنبهٔ نفی و اثبات قرار دارد.

 

سیر اندیشه، ص: ۱۴۸

 

پیش از بیان این موضوع کهن باید مقدمه‌ای بیان شود که تمام نابسامانی‌ها و رنج‌ها و گرفتاری‌های جامعهٔ بشری از ابتدا تا به امروز در تمام سطوح زندگی بر اثر عدم رعایت آن بوده است و هرگز راهی برای اصلاح جامعه جز تحقق این موضوع نیست. موضوعی که در اصطلاح قانون، «اصل تخصص» نام دارد و باید برای پیشرفت سریع هر جامعه و ملّتی در طریق کمال و درستی، این اصل کلی و این قانون طبیعی بشری مراعات شود که وظایف انسانی و افکار بشری در تمام سطح زندگی- از کارهای علمی و عملی گرفته تا امور ذوقی و هنری و مسایل اجتماعی و اخلاقی- بر دوش متخصصان و آگاهان به آن قرار گیرد تا زمینه‌های هنری و رشته‌های فکری در سایهٔ ساختاری سالم با آگاهی ظاهر شود. البته، روشن است که در غیر این صورت دیگر کارها و اندیشه‌های گوناگون از جهت هنری و دیدگاه فکری در جامعهٔ سالم قابل اهمیت نمی‌باشد؛ چون کندکاری و بدکاری و کارهای صوری جایگزین درستی و نظم می‌گردد. بنّای با تجربه هرگز آهن‌گر خوبی نخواهد بود؛ چنان که نجار ماهر هرگز باغبان با سلیقه‌ای نمی‌باشد.

 

جامعهٔ بشری امروز و هر روز بر اثر عدم رعایت این قانون، گرفتاری‌های ریشه‌دار بسیاری را ایجاد نموده؛ زیرا هر کس مدعی کارها و حرفه‌ها و پیشه‌های فراوانی می‌شود که از همه یا بیش‌تر آن‌ها بی‌اطلاع است و خلاصه هر کس که صبحِ زود از خانه بیرون می‌آید به دنبال طعمه‌ای می‌رود که چرب باشد تا هرچه زودتر با جیب پُر به خانه برگردد و هرگز با دیگر جهات آن کار ندارد که چه می‌شود و چه مفاسدی به بار می‌آید! فقط طعمه از دست او نرود، دیگر به رنج دیگران و اختلال نظام کاری نمی‌اندیشد، غافل از آن که دیگران نیز همین راه را دنبال نموده و ایشان خود زود یا دیر گرفتار مفاسد دیگران می‌گردد. البته، جای تذکر

 

سیر اندیشه، ص: ۱۴۹

 

است که در دنیای متمدّن امروزی و جامعهٔ بشری سخن از تخصص و جهت‌گیری رشته‌ها بسیار رانده شده؛ ولی هنوز این امر به‌خصوص در رهبری جامعه، جایگاه واقعی خود را نیافته است، حتّی در سطح کارهای مشکل و پر توسعهٔ انسانی که مدارج عالی تخصصی بسیاری را پیموده‌اند، امر تخصص، متأسفانه، هنوز نهادینه نگردیده است.

 

بر پایهٔ قانون کلّی تخصص باید پاسخ این پرسش اساسی و همیشگی جامعهٔ بشری را از خبره و متخصص آن به دست آورد که تعیین وجود رهبر و پیشوای مردم با کیست و از چه راهی باید این موضوع را بررسی نمود.

 

البته، بدیهی است که پاسخ‌گویی به این پرسش تنها در توان حکیمی بیدار و جامعه‌شناس آگاه است؛ زیرا این موضوع دو جنبهٔ کلی دارد:

 

نخست، این موضوع جزو قوانین کلّی حیاتی و اساس جامعهٔ بشری است و از این جهت به‌صورت قهری به دانشمند علوم نظری مربوط است که دارای مدارج عالی ادراک مسایل کلی نظری باشد.

 

دوم، این موضوع درخواستی جامع و عمومی از سوی بشر است که بر عهدهٔ حکیمی آگاه به علوم نظری و آراسته به علوم کاربردی است.

 

پس عالم به علم جزیی و راهب گوشه‌گیر از عالم و آدم و بی‌خبر از اوضاع زندگی که سر در جیب غیب فرو برده است نمی‌تواند از عهدهٔ پاسخ به این پرسش برآید؛ زیرا عالم علم جزیی در هر علم که باشد، هرچند در رشتهٔ خود بسیار استاد و آگاه باشد، معلوم نیست در دیگر رشته‌ها آگاهی تخصصی داشته باشد؛ پس با آن که سزاوار نام عالم و آگاه است، در این موضوع کلی (تعیین پیشوای جوامع بشری) و دیگر موضوعات و علوم مانند فردی عادی است که باید پیرو متخصصان آن رشته باشد؛ چنان که دانای این رشته (حکمت) در دیگر رشته‌ها ناآگاه

 

سیر اندیشه، ص: ۱۵۰

 

می‌باشد و باید از عالم آن فنون و علوم پیروی نماید.

 

هم‌چنین حکیم ناقصی که خود را در علوم نظری خبره یافته؛ ولی در طریق علوم کاربردی و جمعی آراستگی نیافته و گامی بر نداشته و یا فقط در محدودهٔ جیب خود و در عرفان خانگی قدم بر داشته است و هیچ‌گونه آگاهی از جامعه و محیط زیست خود ندارد و در امور اجتماعی عوام است، هرگز لیاقت شرکت در این بحث و پاسخ به این موضوع را ندارد؛ زیرا در کنج انزوا و خلوت تنهایی، سرشت و فطرت اجتماعی خود را از دست داده و هرگز احساسی نسبت به محیط زیست و مردمان آن ندارد و بنابراین، با آن مقام علمی و آگاهی نفسی، هرگاه در میان جامعه و اجتماع قرار گیرد و اندیشهٔ خود را مطرح کند، گویی پرت و پلا می‌گوید؛ به‌طوری که مردم جامعه و افراد اجتماع، هرگز حاضر به شنیدن آن اندیشه‌های هورقلیایی و جابلقایی و جابلسایی او نمی‌باشند؛ زیرا تنها این انسان اجتماعی است که از خوبی‌ها، بدی‌ها، زشتی‌ها، زیبایی‌ها، رنج‌ها، غم‌ها، دردها، بلاها، پیروزی‌ها و شکست‌ها سخن سر می‌دهد؛ ولی اهل انزوا همهٔ ملک وجود را در کاسه‌ای ریخته و در یک جمله می‌گوید: همهٔ این‌ها سر قدر است و همه یک جلوهٔ أتمّ فروغ رخ ساقی است؛ اگرچه هر دو جملهٔ یاد شده در مقام خود کلامی صادق و سخنی تمام است، برقراری سازش میان این دو میسر ایشان نیست؛ زیرا با هم تفاهم پنداری ندارد؛ پس خلاصهٔ کلام این است که پاسخ به این پرسش در توان کسی است که عالم و حکیمی کامل و جامعه‌شناسی مؤمن و آگاه باشد.

 


 

نقد انتخاب رهبر توسط مردم

 حکیمی آگاه که جامعه‌شناس روشنی است در مقام پاسخ، ابتدا با مماشات و سازش می‌گوید: شاید مردم جامعه خود بتوانند این رهبر

 

سیر اندیشه، ص: ۱۵۱

 

کامل و وجود برین را انتخاب کنند؛ خواه با شورا یا حزب و دسته باشد و یا از دیگر راه‌هایی که در بسیاری از جوامع بشری مرسوم است و در این گزینش هیچ نیازی به خارج از جامعه و اجتماع خود ندارند؛ پس اندیشهٔ مردمی توان چنین گزینشی را دارد و تعیین‌کننده است و نیازی به موضوع خارجی دیگری ندارد؛ ولی پس از بیان این پندار کوتاه و گفتار نارسا می‌گوید: هرگز این کار شدنی نیست؛ زیرا این تعیین و انتخاب کار مردم نیست و این انتخاب لقمه‌ای است بزرگ‌تر از دهان که درد فراوان به دنبال دارد؛ زیرا این کار با اشکالاتی روبه‌روست که با وجود آن هرگز قابل اجرا و عمل نمی‌باشد که برای نمونه به بعضی از آن اشاره می‌شود:

 


 

ایراد نخست، رهبرِ رهبر شدن

 اگر موجودات زیردست و کوچک‌تر- که افراد یک جامعه هستند- بتوانند وجود برین و رهبر جامعهٔ خود را انتخاب کنند و وی را از میان خود برگزینند، آنان به رهبر محتاج نمی‌باشند؛ زیرا مردمی که در بزرگ‌ترین موضوع جامعهٔ خود- که انتخاب رهبر است- قدرت تعیین دارند؛ چگونه از ادارهٔ آن ناتوان خواهند بود. افرادی که بتوانند قافله‌سالار جامعه‌ای را تعیین نمایند، هرگز از ادارهٔ آن عاجز نیستند.

 

این کار، خود دو فساد را لازم دارد:

 

نخست، با قانون سابق درگیری و منافات دارد که هر جامعه‌ای بدون رهبری کامل و پیشوایی وارسته هرگز روی سعادت و رستگاری را نخواهد دید.

 

دوم، این کار، خود رهبر رهبر شدن است و این خود اگرچه در بعضی از مراحل ممکن است، نسبت به رهبر برین ناممکن می‌باشد و مانند آن است که طایفهٔ کوران عصاکش بینایی گردند.

 

سیر اندیشه، ص: ۱۵۲

 


 

ایراد دوّم، کار وارونه

 چگونه می‌شود موجودات فروتر و نورهای ضعیف، نور قوی و موجود برین را درک نمایند؟ این کار همانند آن است که با هزاران شمع ضعیف در میان روز به مقابله با خورشید روند و در وجود آن کاوش نمایند. هرگز هیچ عاقلی این کار را نخواهد پذیرفت؛ اگرچه در دنیا در طول تاریخ بشری بسیاری آن را پذیرفته و دنبال کرده‌اند؛ زیرا این‌گونه انتخاب‌ها تنها کار کسانی است که در جامعه جز کثرت و زیادی ثمری نداشته و از درک و اندیشه در آن‌ها خبری نباشد، جز آن که ابزار دست شیادان رهبرساز و مزدوران بت‌پرداز باشند و هرگز عاقلی اجازه نخواهد داد تا ریسمان حیات جامعه و ملّتی به دست عده‌ای سودجو و بت‌ساز یا گروه نادان و بی‌اطلاع داده شود تا این خیال‌پرداز با آخورهایی از نان و آب بر مرکب عوام و کثرت سوار شوند و مردم جامعه را به هر جایی که بخواهند حرکت دهند و در پایان، نام این کار شیطانی و عمل زشت را «آزادی» و «دموکراسی» بگذارند. بسیار روشن و گویاست که با چنین رهبری و انتخابی وضع آن جامعه به مراتب بدتر خواهد شد؛ زیرا بعد از این برگزیدهٔ مصنوعی، دیگر نه کسی حقّ سخن و نه گویی تاب میدان خواهد داشت.

 

روشن شد که ممکن نیست انتخاب رهبر به دست مردم باشد؛ بنابراین باید دست نیاز به دامان آن بی‌نیاز زد و شتابان به‌سوی آن وجود بی‌پایان و وجودآفرین گام برداشت و از آن خداوند توانا و حکیم دانا کمک خواست؛ زیرا در این مقام و این انتخاب، ایرادی در فکر آدمی نخواهد آمد؛ زیرا خداوند عالم برتر از همگان و خود برترآفرین جهان است و در کار خود غرض یا سودی را در نظر نمی‌گیرد تا ما را به تزلزل در آورد.

 

سیر اندیشه، ص: ۱۵۳

 

البته، این امر خود قانونی طبیعی در نظام اجتماعی است که در متون اصیل همهٔ ادیان و به‌ویژه در متن واقعی دین اسلام و قرآن آشکار می‌باشد که خداوند عالم در تمام دوران زندگانی بشر، فرستادگانی را برای هدایت و سرپرستی مردم فرستاده است و همهٔ آن رسولانِ حق، هر یک برای خود اولیا و خلفایی صادق تعیین نموده‌اند و تا نظام کیوانی برپاست، این نظام طبیعی آرام نخواهد یافت و در پیشگاه علم و حکمت هرگز راهی دیگر برای اصلاح جامعه و مردم جز این راه که روش انبیا و سفیران حق است وجود ندارد؛ اگرچه همهٔ جامعه‌های انسانی و مردم دنیا به آن پشت نمایند؛ زیرا روزی خواهد رسید که دیگر مردم دنیا راهی جز این نخواهند داشت و عاقبت به‌سوی این روش الهی و قانون طبیعی باز خواهند گشت.

 

پس با این بررسی کوتاه روشن می‌گردد که هرگز اعتمادی بر قوانین بشری و مکاتب نظری در مقام قانون‌گذاری نمی‌باشد؛ زیرا پایهٔ همهٔ آن‌ها بر آب است و همهٔ این پایه‌های سست انتخاباتی که بر اساس شورا و اکثریت و دیگر ساخته‌های مادی و استعماری قرار می‌گیرد هرگز نمی‌تواند جامعهٔ انسانی را به‌سوی سعات رهبری نماید- خواه این انتخاب و برگزیدگی در محیط روستا انجام شود یا در شهر و کشوری باشد و یا در سطح بالاتر از آن و خواه به دست کدخدا و وکیل تشکیل گردد یا وزیر و سلطان و یا بزرگ‌ترین کنگره‌ها یا نقشه‌های استعماری دنیا؛ زیرا همهٔ آن‌ها از چاه شور و تلخ استعمار آب کشیده می‌شود و به خورد این جامعهٔ معطل و درمانده داده می‌شود.

 

البته، گواه عینی در مقام عادی و همگانی، وضع کنونی دنیای امروز و تاریخ گذشتهٔ دیروز می‌باشد که هر قلدر و مزدوری، کمربندی به دست گرفته و تکه‌ای از این دنیا را غصب نموده و به نام کشور در محضر خیال

 

سیر اندیشه، ص: ۱۵۴

 

ثبت کرده و آن را در دیوان خیال، کشور نام گذارده است و برای خود نیز نامی نازیباتر؛ مانند غمخوار ملّت برگزیده است؛ در حالی که تا به امروز برای این دو لفظ مهمل در هیچ قاموس اجتماعی، معنای بامسمایی یافت نشده است- البته غیر از رهبران الهی- زیرا تا به امروز هیچ نظام بشری مدافع حقوقی انسان نبوده است؛ اگرچه همیشه و به هر رنگی از حقوق بشر گفتاری زیبا تهیه نموده‌اند و امروز بهترین آن را در قالب‌های ادبی و الفاظ هنری عرضه داشته‌اند که این خود تزویری دیگر برای بلعیدن منافع بشری است.

 

قناعت و اکتفا به مقداری از ملک خدا نه از باب گذشت و انصاف است؛ بلکه چون می‌دانند تصاحب همهٔ آن برای آن‌ها میسر نمی‌باشد و نزاع استعمار نیز کار درستی نیست، هر یک به مقداری از آن قناعت می‌نماید. پس واژه‌های کشور، منطقه، شاه، سلطان، ما و من از اموری اعتباری و استعماری است و هرگز ملک خدای قادر در گرو ما و من و منطقه و کشور نمی‌باشد. آن‌چه حق می‌باشد این است که دنیا و زندگی انسان‌ها به قانونی طبیعی و نظامی اجتماعی نیاز دارد که بر اساس منافع انسان‌ها باشد تا با ندایی الهی و قانونی کلی در سراسر جهان، حکومت حقیقی بر دل و جان آدمیان داشته باشد و دیگر مغرب و مشرق و کشور و منطقه در کار نباشد؛ چون حق واحد، دین واحد، دنیا واحد و همهٔ نیازهای بشر با هم برابر است؛ پس آن‌چه باطل و نادرست است الفاظ توخالی و زیبایی مانند: وطن، ملّت، کشور، شاه، دولت و این‌گونه معانی است که نزد استعمار رایج می‌باشد و آن‌چه حق است نظامی الهی و اجتماعی در سایهٔ رهبری رهبران الهی و اندیشمندان وارسته در سطح عمومی دنیا می‌باشد.

 

با این بیان کلی، قانون رهبری روشن می‌گردد. قوانین بشری و میزان

 

سیر اندیشه، ص: ۱۵۵

 

حیات انسانی باید از جانب قانون‌گذار ازلی و پایه‌گذار نظام هستی باشد؛ چون تنها اوست که بر همهٔ زوایای قلب هر ذره در ملک وجود آگاهی کامل دارد و این موضوع در لسان همهٔ پیام‌آوران و فرستادگان حق آشکار می‌باشد و هیچ رهبری از جانب خدای بزرگ، بدون برنامه و دستور نبوده است؛ چون نظام جامعه و قانون آن، ناموس الهی است و این ناموس الهی و قانون حیاتی را نمی‌توان از ناآگاهانی چند دریافت نمود؛ پس دیگر تکلیف قوانین فکری بشر و اندیشه‌های خام خیال‌پردازان روشن می‌گردد. آن‌هایی که هر صبح از خواب خوش بر می‌خیزند و سخن می‌گویند و فردای آن روز از گفتن عکس آن هیچ باکی ندارند و یا با هزاران تبصره و توضیح و تقسیم خام، گذشته را دستاویز می‌نمایند و خلاصه، پندارهایی متشتت دارند، آنان دارای ذهنیتی مانند چهل تکهٔ حمام عروسان قدیم هستند که هر تکهٔ آن رنگی و حکمی دارد و جز برای زینت حمام همان عروسان به کار دیگری نمی‌آید.

 


 

 قوانین الهی و انبیا

 

با بررسی دقیق و محاسبهٔ کامل در تاریخ ادیان و مکاتب بشری، امتیاز قوانین الهی بر دیگر قوانین روشن می‌گردد؛ زیرا سراسر ادیان را ثباتی همیشگی فرا گرفته است، در صورتی که دیگر قوانین چنین امتیازی ندارد.

 

در تمام دوران عمر رهبری انبیای الهی و در میان همهٔ قوانین آسمانی آن‌ها، سنخیت و سازشی عمومی وجود دارد؛ به‌طوری که روشن می‌شود این قوانین با تمام تفاوت‌های دوره‌ای از یک فکر و اندیشه سرچشمه گرفته است و اختلافات قانونی ادیان و قوانین الهی- اگر آن قوانین و کتاب‌های آسمانی تحریف و به افکار خام انسان‌ها آلوده نشده باشد- بیان‌گر مراحل و دوران متفاوت جامعه می‌باشد؛ مانند

 

سیر اندیشه، ص: ۱۵۶

 

دوران متفاوت و پی در پی تحصیلی یک فرهنگ سالم در جامعه‌ای سالم که از یک فکر و اندیشه‌ای که دارای مراحل گوناگون و دوره‌های مختلف است الهام یافته باشد؛ اگرچه چنین فرهنگی در دنیا وجود ندارد و بشر به خیال آن زندگی می‌کند و روشن است که احترام کامل این دروس برای همهٔ دانشجویان در همهٔ دوره‌ها لازم و ضروری است- خواه دوران ابتدایی و خواه سطح عالی تحصیلی باشد؛ چون تحصیلات عالی از مقدمّات اولی به دست آمده است. هم‌چنین، قوانین الهی و دوران گوناگون تاریخی به‌گونه‌ای است که همهٔ آن‌ها از احترام خاصی برخوردار می‌باشد و به همهٔ آن‌ها به دیدهٔ احترام نظر می‌شود و همهٔ آن‌ها یک فکر و اندیشه است که برای مراحل گوناگون طرح‌ریزی شده است و هر گونه جسارت و توهینی نسبت به هر یک از قوانین الهی و مراحل آن خلاف دین و دیانت می‌باشد. بر همین مبناست که جسارت‌های موجود در تورات و انجیل نسبت به انبیای بزرگوار و نسبت‌هایی که به ایشان داده شده، همه حمل بر دروغ و تزویر و تحریف می‌شود؛ چون خدا همیشه جسم نیست و اگر شراب حرام باشد، همیشه حرام است؛ پس دیگر کشتی گرفتن خدا با انبیا و شراب خوردن ایشان از دروغ‌ها و تهمت‌هایی است که گوینده و سازندهٔ آن پیرو هیچ دین و دیانتی نیست و همین گفتار برای اثبات پوشالی بودن تورات و انجیل و دیگر کتاب‌های تحریفی کفایت می‌کند.

 

در میان بسیاری از پندارهای بشری جز تناقض و چندگونه‌گویی، رابطهٔ دیگری وجود ندارد، هرکس چیزی می‌گوید و دیگری آن را نقض می‌نماید؛ به‌طوری که گذاردن نام قانون و مکتب بر آن جسارت به قانون و مکتب است. این مانند آن است که دیوانه‌ای کور و کر وارد میدان گردد و پرسه زند و چون عنکبوتی به‌دور خود بتند. فراوانی از گفته‌ها تنها الفاظی

 

سیر اندیشه، ص: ۱۵۷

 

چند و پشت سرهم ردیف است که صاحبان آن‌ها نیز نمی‌توانند از آن رهایی یابند. این است که در میان گفتارهای مکاتب بشری هر روز جنگ و ستیز و رد و قبول وجود دارد و هر روز پنداری نو یا کهنه به جامعه عرضه می‌گردد. روزی از فکر و زمانی از شهوت، روزی از ثروت و زمانی از کار تبلیغ می‌شود- به‌طوری که همهٔ این افکار یا دچار افراط است یا گرفتار تفریط؛ در یک مکتب، دو دانشمند با هم توافق ندارند، با آن‌که همگام و هم‌مرام می‌باشند. خلاصه، در سراسر افکار بشر تغییر و آشفتگی دوره‌ای نمایان است و این پراکندگی در سراسر پندارهای بشری بدون هیچ استثنایی جاری است؛ زیرا اندیشهٔ آدمی با آن که در حد خود قابل ارزش و شایستگی می‌باشد، از اشتباهات و غفلت‌ها بی‌بهره نمی‌باشد و در این صورت، دیگر ارزش قانونی برای جامعهٔ بشری ندارد؛ خواه از مدینهٔ فاضله‌ها باشد یا از گفتارهای پوشالی مادی‌گرایان عصر طلایی؛ با این تفاوت که بعضی از افکار ارزش اندیشه و پندار بودن را دارد و بعضی تنها نشخوار استعمار می‌باشد و هیچ‌گونه ارزش فکری ندارد. این فکری است روشن و آشکار و تنها سودجویی‌ها، تزویرها یا غرورها و خودنمایی‌هاست که آدمی را وا داشته است تا برای خود بازاری شلوغ بپا نماید و به فسادهای بعدی و نابسامانی‌های اجتماعی آن اندیشه نمی‌شود و تنها فکر همهٔ آن‌ها چگونگی عرضهٔ پندار خود در میدان دنیای سیاست است.

 


 

 

راه سعادت بشری

 هرچه در سایهٔ افکار الهی و قانون خدایی باشد حق و سایر گفتارهایی که برای جعل قانون است باطل می‌باشد و هیچ‌گونه اعتبار عملی ندارد. باید برای سعادت جامعهٔ بشری و آرامش دنیای آن، قانون الهی- آن هم به رهبری رهبران الهی در سطح وسیع- در جوامع

 

سیر اندیشه، ص: ۱۵۸

 

بشری پیاده شود و به خود شکل گیرد تا ضامن سعادت بشر گردد و تا روزی که چنین حکومت الهی و نظام توحیدی در سطح وسیع جامعهٔ بشری پیاده نشود، هیچ جامعه‌ای روی خوش به خود نخواهد دید.

 

پس بر تمام افراد آگاه و مسؤول جامعه لازم است که در بپا داشتن این اندیشه در همهٔ شؤون اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، علمی و هنری لحظه‌ای نیارامند و وظیفهٔ انسانی خود را نسبت به جامعهٔ انسانی ادا نمایند و هرگز فکر فردا یا دیگران نباشند که این خود غفلت شیطانی است؛ بلکه باید بپا خواست و تا جان در نهان هست از کوشش دست بر نداشت تا حکومت دین و توحید را در جامعهٔ حیاتی انسانی مشاهده نمود.

 

از کلام پیشین دو موضوع بسیار روشن جلب نظر می‌نماید:

 

نخست، اسلام راهی را نشان می‌دهد که با ترقی و تکامل و مبانی کامل و دقیق همگام است و هرگز از علم و عقل کناره نمی‌گیرد و در متن واقع، هیچ گونه پیرایه و نقصی وجود ندارد و در عین اصالت و ثبات هموار با تجدد و نوآوری همراه است.

 

دوّم، بشر در طول حیات خود به‌سوی تکامل و بهزیستی گام برداشته و خود را مشغول علم و اندیشه نموده و همیشه از سعادت و بهترین‌ها سخن گفته است.

 

پس از بیان این دو موضوع اساسی این سخن پیش می‌آید که چرا بشر به دنبال اسلام واقعی؛ این دین مترقی و متکامل نرفته و آن را نپذیرفته است و یا اگر پی‌جوی آن بوده است، چرا نتوانسته این مدینهٔ فاضله را در خود پیاده نماید؟ چرا اسلام جنبهٔ عملی به خود نگرفته و قوانین اسلام حتّی در گوشه‌ای بسیار کوچک از دنیا به عنوان نمونه و به‌طور مطلوب پیاده نشده است؟ آیا نباید منطق مترقی در میان جامعهٔ

 

سیر اندیشه، ص: ۱۵۹

 

دوستدار تمدن و ترقی پیدا شود؟ آیا نباید این قوانین برای بشر و بر روی زمین چهره بیابد؟ اگر این دین برای بشر نباشد، کجا باید از آن و افراد عینی آن سراغ گرفت؟ آیا آن قوانین را در دیار ملایک باید یافت و خلاصه آیا عدم اجرا و عدم نفوذ اسلام در جامعه علّت ضعف قانون و نقص این مکتب نیست؟ آیا دبیر الهی و این معلّم آسمانی نباید برای نمونه در میان این جمعیت فراوان بشری دست‌کم عدّهٔ اندکی شاگرد واقعی و عملی داشته باشد؟ و با این وضع، آیا اسلام در ردیف مدینهٔ فاضلهٔ فارابی‌ها و جمهوری افلاطون‌ها قرار نمی‌گیرد؟ آیا پندار اسلام، پندار ذهنی و افکار عرفان خیالی و فلسفهٔ جابلقایی نمی‌باشد و آیا می‌توان حق داد که بگویند: اگر شهر جابلقا و جابلسا را یافتید، دیار اسلام و قرآن را نیز می‌یابید، آیا اسلام مسمای این شعر نیست:

 پرسیدم از وفا و محبت ز پیر گفت

عنقا کسی ندیده زِ ما این سخن مپرس

 

و نیز می‌توان گفت: حدیث

 

«ارتدّ الناس»

 

که خلق را موضوع واپس‌گرایی قرار می‌دهد و به استثنایی مستهجن می‌رسد که (جز سه یا پنج و یا هفت نفر همه گمراهند) به عنوان قانون برای همیشه ثابت و ثابت‌ترین قانون اسلامی است. البته، اگرچه دیار اسلام و مسلمانان بسیار است، هرگز اجرای عملی کاملی ندارد و جامعهٔ سالم و مطلوب صاحبان دین نداشته‌ایم؛ پس بسیار لازم است برای اثبات حقانیت اسلام، این تردید بجا مورد بررسی قرار گیرد.

 


 

کارآمدی دین اسلام

 

هرچند این توهم برای هر فکر باز و سلیمی رخ می‌دهد که چرا اسلام در جان بشر و جامعهٔ انسانی پیاده نمی‌شود و چرا نتوانسته است با وجود آموزه‌های کاملی که دارد در جامعه و مردم نقش اساسی داشته

 

سیر اندیشه، ص: ۱۶۰

 

باشد، ولی باید روشن شود که این نقص از کجاست؟ اگر مبانی اسلامی و قوانین محکم قرآنی و عواطف عمیق عرفانی و اگر مجازات و حدود و دیات و قصاص اسلام در جامعه پیاده نمی‌شود، اگر گفتار دقیق دانشمندان و پندار لطیف عارفان واقعی اسلام و فیلسوفان حقیقی قرآن کریم در جامعه نفوذی ندارد، اگر اخلاق اسلامی در میان مسلمانان به‌طور کامل یافت نمی‌شود، اگر جامعهٔ کنونی حتّی جامعهٔ اسلامی سفله‌پرور و ننگ‌آور می‌باشد، اگر همیشه علم و عالمان راستین خانه‌نشین و در کنج انزوا بوده‌اند و تبعید و زندان و دیگر محرومیت‌ها را به جان می‌خرند، اگر افراد شایسته در این جامعه محکوم می‌باشند و خلاصه باید توجه داشت که همهٔ این نواقص و هزاران نقص دیگر، نه از جهت نقص دین و کوتاهی قانون و نارسایی مکتب اسلام می‌باشد؛ بلکه همهٔ آن از جهت نبود رهبران سالم و رعایت نشدن شرایط قانون رهبری است؛ زیرا هر دین و مکتبی در عملیاتی شدن خود نیازمند قوهٔ مجریه می‌باشد و قوه مجریه کارآمد نیست، مگر در سایهٔ رهبرانی شایسته و سالم.

 

با این توضیح باید گفت: همهٔ تردید و زمینه‌های اشکال این‌گونه شکل می‌یابد که چرا احکام اسلام پیاده نمی‌شود و پاسخ آن چنین است که این رهبران آلودهٔ دنیا؛ خواه در ممالک اسلامی باشد و یا غیر آن، صلاحیت و شایستگی رهبری جامعهٔ انسانی اسلامی را ندارند. گذشته از آن که این رهبران خیالی و سروران پوشالی هیچ اندیشهٔ سالم و اساسی از دین و تجدد و اسلام و تمدن در فکر خود نپرورانده‌اند و اجرای اسلام و قوانین مقدّس الهی قرآن کریم در متن جامعهٔ بشری جز با ظهور شخص برتر و رهبری اندیشه‌های کامل در سایهٔ حکومت واقعی اسلامی قابل اجرا نمی‌باشد و بر همه لازم است که برای نابودی

 

سیر اندیشه، ص: ۱۶۱

 

ریشه‌های فساد و تباهی و اجرای قوانین قرآن کریم در اجرای این آموزه‌های اساسی و در راه برقراری عدالت فردی و اجتماعی کوشش نمایند.

 

پس تنها ایرادی که بر قوانین اسلام و جامعهٔ مسلمانان وارد است و باعث نابسامانی‌های بسیاری گشته همان است که شورا تشکیل دادند و نالایقان بی‌بهره از اندیشه و پاکی، رهبری جامعهٔ مسلمانان را در دست گرفتند. انحطاط جامعهٔ اسلامی از هنگامی شروع شد که سگ‌بازان و زیباپرستان بیمار و شیادان حرفه‌ای رهبران جامعهٔ اسلامی شدند تا ابروی کمان قطامی، شمشیر ملجمی شود و این شمشیری که از شهوت و پلیدی آب‌دیده شده نه‌تنها بر فرق وجود برین و روح پاک جامعهٔ بشری فرود آمد و فریاد:

 

«فزت و ربّ الکعبة»

 

سر داد؛ بلکه همیشه و برای رخنه در پاکی‌ها بر فرق حیات جهان و روح جامعهٔ بشری فرود آمد تا این روح لطیف و جان الهی جامعه را از کالبد چرکین تن دور سازد و این جامعهٔ بی‌روح و تن بی‌جان و انبانی از استخوان را در میان هزاران گرگ و سگ گرسنه قرار دهد و همهٔ مساوات‌های وجودی و امتیازات حقیقی را از جامعهٔ بشری دور نماید و روز روشن آدمی را به شب تاریک‌تر از سیاهی مبدل نماید؛ پس قوانین حقیقی اسلام بیان حقایقی است که باید در مسیر آن گام برداشت و جامعهٔ بشری را با برقراری این قوانین به سوی ایده‌آل خود به حرکت وا داشت.

 


 

امتیاز اسلام

 

بزرگ‌ترین توّهمی که در ذهن آگاهان فکری یافت می‌شود این است که چه تفاوتی میان اسلام و مدینه‌های فاضله و جمهوری‌های ذهنی می‌باشد؟ آیا اسلام مکتبی ذهنی و ایده‌ای فکری نیست و آیا در اصل می‌توان مکتبی را که به‌طور مطلوب تحقق خارجی ندارد، مکتب جامع و اندیشهٔ کاربردی نامید.

 

سیر اندیشه، ص: ۱۶۲

 

باید برای دفع این توهم گفت: آری و هزاران آری؛ تفاوت‌های بسیاری میان اسلام و دیگر مکتب‌های فکری می‌باشد- چه از جهت قوانین و چه در جهت اجرای آن- و مکتب‌های پندارگرا تحقّق خارجی ندارند و صرف پندار می‌باشند، به عکس اسلام که در ابتدای پیدایش با آن که در میان اعراب جاهلیت یافت شد و از میان تاریکی‌ها طلوع نمود، در سیر طبیعی خود پیشرفت بی‌نظیری داشت؛ به‌طوری که تا قلب اسپانیا پیشروی کرد و از میان همان اعراب چهره در هم کشیده، شاگردان شایسته و ارزنده‌ای تربیت نمود که فکر آدمی در تصور بلندای آن به حیرانی می‌افتد. البته، همهٔ آن پیشرفت‌ها بر اثر وجود مبارک آن رهبر حقیقی و لایق بشری بوده است که در راه هدف و ایدهٔ خود از هیچ گونه زحمت و کوششی دریغ نداشت و با زحمات طاقت‌فرسا پرچم حقیقت را بر فراز اندیشه‌ها پیاده نمود و با آن که از ابتدایی بسیار ناموزون و اقلیتی بسیار کم شروع نمود و تنها خود و امیرمؤمنان علی علیه السلام و خدیجه علیها السلام این امت و رهبر را تشکیل دادند، طولی نکشید که قیصرها و کسراها را به زانو در آورد و خود حکومتی محکم از قوانین متقن بر پایهٔ عدالت و راستی و در سایهٔ اجرای کامل احکام آن در جامعهٔ مسلمانان پیاده نمود و اگرچه دیگر رهبران راستین پس از ایشان نیز همین راه را دنبال نموده‌اند، اسلام عزیز و قرآن مجید بر اثر وجود سودجویانی چند و فتنه‌گرانی مرموز به غربت و تنهایی خود بازگشت نمود که هنوز نیز در غربت خود به سر می‌برد و دنیای مترقی با آن که قوانین عالی اسلام را مورد تحسین قرار می‌دهد، از آن پیروی نمی‌کند. البته، پیروی نکردن آنان را باید از جهت نبود رهبری و اجرای صحیح قوانین آن دانست. به امید روزی که قرآن مجید و قوانین اصیل اسلامی از کنج انزوا به میان اجتماع باز گردد.

 

سیر اندیشه، ص: ۱۶۳

 


 

 

چرایی نبود رهبران شایسته

 بعد از توهم نقص قانون و کمبود اسلام که با بیانی کوتاه برطرف شد، توهم دیگری در اندیشهٔ آدمی پیدا می‌شود که چرا باید رهبران جامعهٔ بشری مربیان واقعی نباشند و چرا باید جامعهٔ بشری از رهبران حقیقی پیروی نداشته باشد؛ با آن که آدمی به دنبال کمال ممکن می‌رود و می‌داند که آگاه هر کار، از عهدهٔ آن کار بهتر از دیگران بر می‌آید؛ چرا باید جامعه و مردم از رهبران لایق و سروران برین بهره‌مند نگردد؟ با چنین آگاهی چگونه بشر به خطا می‌رود؟ و هم‌چنین این پرسش پیش می‌آید که آیا نقص و کمبودی از جانب رهبران حقیقی نیست؟ آیا این عقب‌ماندگی و عقب‌نشینی دلیل بر نداشتن توان لازم بر ادارهٔ جامعه و نبودن مدیریت لازم آن‌ها نمی‌باشد؟ آیا عقب‌ماندگی رهبران حقیقی از شیادان حیله‌گر، خود دلیل نبود آگاهی لازم و کمبود سیاست مدرن و نداشتن توانمندی لازم جهت مدیریت جامعه در آن‌ها نمی‌باشد؟ آیا می‌توان همهٔ تقصیر و کوتاهی را به گردن مردم انداخت و رهبران را از هر کوتاهی و نقص منزه نمود؟ آیا آنان با همهٔ فضایل و مناقب موجود در جانب مدیریت و جهت ادارهٔ جامعه کمبودی نداشته‌اند که با فرض این کمبود و نقص، آیا آنان باز شرایط کامل رهبری را دارا هستند؟

 

چرا که باید لوای رهبری را بر دوش کسی نهاد که اضافه بر علم و عدالت، از سیاست و مدیریت کامل نیز برخوردار باشد، وگرنه هرچند جامعه را به دست آن‌ها دهند باز از عهدهٔ ادارهٔ آن عاجز و ناتوان خواهند بود؟

 

برای پاسخ به این پرسش که در اذهان آدمی شعاع وسیعی را اشغال می‌کند، ابتدا تذکر چند نکتهٔ کوتاه ضروری و لازم می‌باشد تا نسبت به این توهم و ایراد، شناخت بنیادی پیدا شود و سپس پاسخ آن به سادگی روشن گردد.

 

سیر اندیشه، ص: ۱۶۴

 


 

بیان نخست، زبان مزدوران

 در میان هریک از جوامع و ملت‌ها به حکم طبیعت و دگرگونی نهادی، دسته‌ای یافت می‌شوند که بر اثر نداشتن لیاقت ذاتی و کمبود شخصیت و وجود عقده‌های روانی، همیشه در دل و جان خود- در خواب و بیداری و از طفولیت تا کهولت- این سرود سرد و نازیبای شیطانی را با خود زمزمه می‌نمایند که خون ما از خون دیگران رنگین‌تر و گوشت ما از گوشت دیگران شیرین‌تر است؛ پس لقمهٔ ما باید از لقمهٔ دیگران چرب‌تر و لذیذتر باشد؛ در غیر این صورت، ما حاضر به ادامهٔ زندگی در میان دیگران و با وجود دیگران نمی‌باشیم و هرگز حامی ایجاد زندگی در جامعه‌ای برابر و مساواتی نمی‌شویم و هیچ گونه آمادگی برای پذیرش چنین نظامی نداریم؛ پس در این صورت، یا جامعه را دگرگون می‌نماییم و سامانی برای آن باقی نمی‌گذاریم و یا به مقصد و مقصود خود نایل می‌شویم و هیچ باکی از این که جان خود و دیگران را در راه این هدف از دست دهیم و در این عقیده و مرام فنا شویم نخواهیم داشت؛ زیرا ما نمی‌توانیم در جامعه به‌گونه‌ای زندگی کنیم که در صف مردمان فرودست و در ردیف بیوه‌زنان شکسته‌بال باشیم.

 


 

بیان دوم، زبان رهبران راستین

 در برابر این عناصر پلید، رهبران الهی قرار دارند که بر اثر تعالیم والای الهی از مبدء فیض و عالم قدس و پاکی، همیشه- در خواب و بیداری و از کودکی تا پیری- به هر وضع و شکلی سرود دلنوازی را با خود ترنم می‌دارند که ای بشر و ای آدمی، با تو هستم، با تو، تویی که با هزاران کشش و کوشش از جانب حق و دیگران به هستی و ظهور رسیده‌ای.

 

تویی که نه چیزی داشته‌ای و نه چیزی داری و اگر خوب در خود نگاه کنی جز اندوه و غم و فقر و امکان چیزی در خود نمی‌یابی. در خود نگر و

 

سیر اندیشه، ص: ۱۶۵

 

با خود باش و حقیقت ابدی را دریاب که همهٔ موجودات برای همیشه در یک صف قرار دارند و چون سلسله‌ای موجود از فیض می‌باشند، از آن ذات کبریایی ظهور یافته‌اند و هر حلقه از آن از حلقهٔ دیگر ممتاز و هر ذره از آن در سرای هستی مانند وجودی واحد و یکپارچه هر دم فریاد می‌دارد: «وحده لا شریک له» و کوی خود را قصد می‌کند و در سراسر ملک وجود و گیتی، هستی همیشه بر سر هر ذره و از نای هر قطره می‌ریزد و نغمه سر می‌دهد: «وحده وحده وحده» و دیار خود را می‌یابد و ترانهٔ وجود خود را سر می‌دهد، وجودی که جز یکپارچگی و وحدت، اثر و حقیقتی دیگر ندارد؛ تا جایی که رهبر قوم، مرتبهٔ خدمت و کوچکی می‌یابد و خادم قوم خود می‌گردد و در واقع، هم‌چون چوپانی، گله‌بان امّت و مردم خود می‌گردد که این مرتبه نیز امتیاز افتخارآمیزی نیست؛ بلکه فروتنی و کوچکی از آن پیداست، با این زبان که: ای رهبر و ای امت، تو با آن همه بزرگی و پاکی، مقام خدمت امت و راهنمایی بندگان حق را بهره برده‌ای؛ پس با این اندازه و مقدار، دیگر چه جای برتری و امتیازی است؟! تو ای منی بی‌مقدار که حال صاحب لوای و پندار گشته‌ای، چه جای غرور و بلندی؟! تو خادم امّت و خدمتگزار ملت می‌باشی، آن هم در صورت انجام وظیفه و مسؤولیت و ایفای هرچه بیش‌تر آن در راه خدا و یاری بندگان حق، وگرنه تو خائن و ستم‌کار قوم و ملت خواهی بود. این است که باید سرِ شرمندگی در پیش داشته باشد تا هرگز با این وضع، امید رستگاری برای خود نداشته باشد. این زمزمه و اندیشه‌ای است که همیشه در دل و جان رهبران حقیقی و مرشدان راستین می‌باشد.

 


 

 بیان سوم، معنای سیاست

 سیاست در قاموس اجتماعی معانی گوناگونی به خود گرفته است، چنان‌چه در هر عصری سیاست ایجاب می‌کند که سیاست به یک معنا و

 

سیر اندیشه، ص: ۱۶۶

 

مفهوم خاص استعمال شود. این‌جاست که دیگر وضع و واضع و موضوع له و استعمال لفظ در بیش‌تر از یک معنا و دیگر بحث‌های لفظی و عقلی تأثیری نمی‌گذارد. بر این پایه، دیگر معنای سیاست و شناخت معانی گوناگون آن کاری بس مشکل می‌باشد؛ ولی معنای سیاست آن‌طور که با همهٔ معانی و واژه‌ها و در همهٔ دوره‌ها و زمان‌ها سازگار باشد و همگان با آن آشنایی نسبی داشته باشند و خلاصه همگان با همهٔ پرده‌های زیبای این ساز به نوا در آیند به دو معنا و بر دو پایهٔ کلی و فراگیر استعمال می‌شود: نخست، زبان رهبران حقیقی و راهنمایان الهی، و دیگری، زبان مزدوران و توطئه‌گران قافلهٔ بشری.

 


سیاست در قاموس رهبران راستین

 رهبران الهی و صاحبان اندیشه‌های راستین می‌گویند: سیاست ما این است که آدمی را در راه کمال و تقوا و فضیلت قرار دهیم و بشر را به‌سوی آن کمال بی‌پایان و هستی مطلق و خداوند وجود راهنمایی کنیم و آدمی را از هر گونه خطا و کج‌روی باز داریم و گرفتار سیاست پلید شیطان خبیث و سرسلسلهٔ بدی‌ها ننماییم و هرجا که با این دیو پلید و این عنصر کثیف روبه‌رو شویم تنها هدف و آرزوی ما، نابودی این دژخیم پلید می‌باشد و بس، نه چیز دیگر- خواه در این مبارزه زنده و باقی بمانیم یا مزدوران طاغوتی ما را از ادامهٔ راه و زندگی ظاهری باز دارند- زیرا زندگی با حقیقت، ارزنده و مرگ با حقیقت، ارزنده‌تر می‌باشد. زندگی در حال پلیدی کار دیوان و دژخیمان است نه کار رهبران راستین؛ زیرا همیشه اندیشهٔ اینان نابودی پلیدی و برپا داشتن حق و راستی می‌باشد، حال به هرجا و به هر مرتبه که برسد و کمال همین است و بس.

 


 

 سیاست از زبان مزدوران

 

استعمارگران و مزدوران، سیاست را آن می‌دانند که در راه پیشرفت و

 

سیر اندیشه، ص: ۱۶۷

 

رسیدن به قدرت و ثروت و آقایی از هیچ گونه جنایت و خیانت به کسی دریغ نورزند، باید رفت و بیش‌تر هم پیش رفت؛ هرچه خواهد بشود.

 

مقصود و هدف، برتری و امتیاز است، از راستی به دست آید یا دروغ، به پاکی باشد یا تزویر. دروغ چیست و زشتی یعنی چه؟ مهر و محبت کجاست و یعنی چه؟ و خلاصه «یعنی چه» هم یعنی چه؟ آن‌چه معنا و مفهوم می‌یابد هدف و برتری آرزو و رسیدن پیشرفت و امتیاز و سروری و آقایی می‌باشد؛ نه دیگر پندارها، اگرچه گاهی باید شعار پاکی داد و زمانی دم از راستی زد و هر دو را به باد تمسخر داشت. اگر دنیا گورستان شود و انسان‌ها کشته شوند، فقر همه را فرا گیرد و همهٔ اندوه‌ها و غم‌ها جامعه را در بر گیرد، باکی نیست. آن‌چه باک است و اندیشه، نرسیدن به آرزوی خود و آقایی جامعه در کاخ‌های طلایی است. رسیدن به این اندیشه مایهٔ امید این مزدوران و ناامیدی صدها محروم می‌گردد و این مزدوران از خاموشی چراغ‌های امید دیگران و پرپر شدن بی‌گلان باکی ندارند. این زمزمهٔ مشتی دنیادار پلید می‌باشد که غایت نهایی آن‌ها دنیا باشد و بس.

 


 

بیان چهارم، ذهنیت‌های توده‌ها

 توده‌ها بر اثر ندیدن آموزش‌های درست فرهنگی نمی‌توانند همیشه عاقلانه فکر کنند و اندیشهٔ درستی داشته باشند. آنان، زندگی و حیات خود را همیشه با وهم و خیال می‌گذرانند و با دیگر قوای فکری آدمی آشنایی درستی ندارند، همیشه واهی و کوتاه فکر می‌کنند، از هر چیزی می‌ترسند و با هر چیزی انس می‌گیرند، با اندکی نان و آب قانع می‌شوند و از حق به آرامی می‌گذرند، از هر حرفی شادمان می‌شوند و از هر سخنی می‌رنجند، با آن که از هر صدایی می‌ترسند، به دنبال هر صدایی می‌روند، هر کس دوید او هم می‌دود و در دویدن خود فکر نمی‌کند. هرچه گفتند،

 

سیر اندیشه، ص: ۱۶۸

 

او هم می‌گوید و مثل طوطی جز تقلید و دنباله‌روی کار دیگری ندارد- خواه به دنبال حق برود یا باطل، در پی زشت باشد یا زیبا. غرض و عادت وی رفتن است و گفتن؛ نه چگونگی آن، و هرگز اندیشهٔ سود و زیانی در سر ندارد؛ اگرچه همیشه و به خیال خود سود (ظاهری) همراه اوست.

 

اندیشهٔ اکثریت مردم در هر جامعهٔ بی‌فرهنگی درست می‌باشد که آشکارا سراسر دنیا را فرا گرفته است.

 


 

 بیان پنجم، طبقات سه‌گانه

 

در تقسیمی کلی می‌توان مردم یک محیط و منطقه را به سه دستهٔ متفاوت تقسیم نمود:

 

نخست، مزدوران بیدار و آزمندان هوشیار و سودجویان از منافع دیگران؛

 

دوم، تودهٔ مردم و اکثریت خام که از هرگونه آگاهی دقیق و لازم در زمینه‌های گوناگون- به معنای وسیع کلمه- بی‌بهره می‌باشند؛

 

سوم، رهبران آگاه و روشن‌فکران مسؤول و الهی هر جامعه.

 

چگونگی زندگی این سه دستهٔ متفاوت در یک محیط و ملت روشن است؛ زیرا مزدوران پلید هم‌چون غول‌های گرسنه با حلقوم‌های گرسنه و این کرکسان خون‌خوار، همیشه با کارگزاران پلید خود به دنبال منافع مردم و استعمار افراد می‌روند و هدف آن‌ها جز رسیدن به کام گرفتن از همهٔ مواهب آدمی و تودهٔ بشری نمی‌باشد و با تمام عوام‌فریبی و تزویر به صورت قهری تودهٔ عوام و اکثریت جامعه را با زور و زر و تزویر به دنبال خود به راه انداخته و با جنجالی که مخصوص هوچی‌گران می‌باشد با شعار حقوق بشر و آزادی آدمی همیشه گوش فلک را پر کرده و کر نموده‌اند. در این هنگام، دیگر وضع دستهٔ سوم و آگاهانی چند در میان چنگال این گرگان و آن نادانان روشن و معلوم است که صدای لطیف و

 

سیر اندیشه، ص: ۱۶۹

 

ندای الهی این دستهٔ پاک در میان این هوای مسموم و با وجود این طبّالان هرگز به جایی نمی‌رسد و جز در اوراق درهم ریختهٔ تاریخ، خبری از آن نمی‌باشد.

 


 

 پاسخ اشکال و دفاع از حریم رهبران راستین

 پس از گذشت این پنج بیان، پاسخ توهم پیشین به دست می‌آید که چرا رهبران راستین از جایگاه درست رهبری دور شده‌اند و یا دچار مشکلات فراوان می‌باشند؛ زیرا با توجه به این که رهبران راستین جز به دنبال حق نمی‌روند و هرگز به دور باطل نمی‌چرخند و مزدوران آدمی نیز برای رسیدن به امیال خود از هیچ کاری- زشت یا زیبا- دریغ ندارند، این توده‌ها و عوام هستند که به دنبال ظاهر و صدای به ظاهر خوش و دلنواز و در ظاهر حق‌طلبانه می‌روند و هیچ‌گاه به موقعیت‌های زمانی و سیاسی نمی‌اندیشند و با این وجود روشن است که رهبران و اندیشمندان راستین را باید کجا یافت؛ قهراً باید آنان را در گوشه‌های انزوا و تاریکی‌های زندان دیدار نمود و خاموش شد، یا فریاد برآورد و به پیروی از آن‌ها ندا در داد و زیر چکمه‌های ننگین و چماق‌های گوناگون دژخیمی آن‌ها آرام گرفت تا نفس در سینه حبس گردد.

 


 

افراط در پاکی

 در این زمینه باید با کمال شهامت و انصاف گفت: در طول تاریخ میان اندیشمندان الهی همیشه دسته‌ای بوده‌اند که بر اثر پاکی ذهن و ترک همهٔ بدی‌ها و به خیال خود با احتیاط در راستی و درستی هر مکتب دچار غفلت‌های بسیار بزرگی گشته‌اند و به تنهایی در کندی حرکت چرخ‌های کمال یا عقب‌ماندگی جامعهٔ انسانی، تأثیر بسزایی داشته‌اند و باید گفت: این خود افراط در پاکی است که آدمی را ناگاه به ناپاکی می‌کشاند.

 

سیر اندیشه، ص: ۱۷۰

 

از آن‌چه گذشت به دست آمد که قوانین اسلام و رهبران راستین آن همهٔ شرایط لازم رهبری را دارا می‌باشند و اگر در جامعهٔ کنونی این احکام و قوانین پیاده نشده است یا به صورت کامل اجرا نمی‌شود، تنها عامل آن سهل‌انگاری امّت است؛ زیرا قانون و مکتب، هر اندازه که والا نیز باشد، زمانی می‌تواند گسترش یابد که ملت، شایستگی دارایی آن و شایستگی زندگی در سایهٔ آن را داشته باشد. چنان که مراتب پیامبران و زنجیره‌وار بودن ادیان، خود نشانهٔ تفاوت در آمادگی جامعه و ملت است؛ پس باید موانع امر را برطرف نمود و زمینهٔ آمادگی پذیرایی یک حکومت حق و زندگی سالم را فراهم نمود تا در سایهٔ آموزش‌های والای اسلام، دنیایی باصفا و انباشته از آخرت و بقا به دست آورد که این ایده‌آل و گمگشتهٔ بشر است.

 


 

 صحنهٔ حق و باطل

 

از ابتدای تاریخ در میدان گیتی، معرکهٔ دون همتان برپا بوده و ادارهٔ امور را در دست داشته و پاکان و آگاهان الهی را در گوشه‌های انزوا یا در غل و زنجیرهای دژخیمان اسیر داشته‌اند. روزی امیر مؤمنان علی علیه السلام در دریای غم و اندوه قرار می‌گیرد و آرزوی:

 

«فزت و رب الکعبة»

 

را در خود می‌پروراند. کسی که باید رهبری امت و سرپرستی قافلهٔ انسان‌ها را در دست گیرد، ناچار است همهٔ قوای خود را برای دسته‌ای دون همت و بی‌مایه صرف کند، قوایی که باید امتیازهای جامعه را بازیابد و بارور نماید صرف مقابله با عنصرهای پلید جامعه می‌گردد؛ اگرچه این امر، خود لازم است، چنان زیاد می‌گردد که دیگر چندان جمالی برای حق باقی نمی‌ماند.

 

روزی امام حسن علیه السلام- زیبای بهشتیان، امام شیعیان، سرور آزادگان و آگاهان- باید کوزهٔ غم و دریای سم را به امید رهایی از چنگال کرکسان،

 

سیر اندیشه، ص: ۱۷۱

 

هم‌چون معشوقه‌ای زیبا بر لب گذارد و گام بردارد و با خود بگوید، ای آب، ای سمّ، ای کوزهٔ امید! اگرچه تلخ و کشنده‌ای، آزاد پروری، و در کمال راستی و ایفای وظیفه، مرا آسوده می‌نمایی.

 

روزی نیز امام حسین علیه السلام- سرور شهیدان و پیامبر عاشقان- با آن حلقوم الهی که جز ندای خدا از آن بر نخواسته است فریاد می‌زند: ای شمشیرها، مرا دریابید تا چنگال دژخیمان را درهم ریزم و گام حیات بردارم و کمال مطلق را ملاقات نمایم.

 

روزی دیگر و روزی دیگر و خلاصه هر روز پاک‌دلان و روشن ضمیرانی در برابر دژخیمان و دون همتان قرار داشته و با همهٔ توان با آن‌ها مبارزه نموده و نگذاشته‌اند که آن‌ها دنیای آرام خود را ادامه دهند؛ با آن که جان خود را در این راه مقدس ایثار نموده‌اند. از آن‌جا که این دژخیمان همیشه در صحنه‌های اجتماعی بازی خود را دنبال نموده و از پا ننشسته‌اند و خلاصه هر روز، صحنهٔ حق و باطل ادامه داشته و هر روز علی‌ها و حسن‌ها و حسین‌ها گرفتار معاویه‌ها و یزیدهایی بوده‌اند که با هرگونه جنایت و نیرنگی می‌خواستند صدای حق طلبان را خاموش دارند و به مقاصد شوم خود ادامه دهند.

 


 

 اندیشهٔ کوته‌فکران مذهبی

 

از بیان بالا چنین توهم می‌شود که دین و قرآن و رهبران راستین اگرچه بسیار ارزنده و والا می‌باشد، بر اثر تجربه‌ای فراگیر و نظام طبیعی، همیشه حق در گوشهٔ انزوا و تنهایی قرار می‌گیرد؛ زیرا این طبیعت، همیشه در کار است و جز تغییرات جزیی در امور سیاسی و اوضاع اجتماعی، دگرگونی دیگری رخ نمی‌دهد و هر روزِ دنیا را دسته‌ای دیگر تشکیل می‌دهند و مزدوران شیاد بر مرکب عوام و بی‌اندیشگان اجتماع سوار می‌شوند و سپاه اندک حق را سرکوب می‌نمایند و به حکومت استبدادی

 

سیر اندیشه، ص: ۱۷۲

 

یا نیرنگ‌های عوام‌فریب خود ادامه می‌دهند؛ پس این تقدیر و سرّ قدری است که برای بشر و دنیای ما تعیین گشته است و هیچ جای تغیر و تبدیل ندارد و از این رو صرف اعتقاد به حقانیت اسلام و رهبران راستین آن کافی است. باید پذیرفت که قرآن، کتاب قانون و برنامهٔ زندگی بشر است؛ ولی در ذهن و اعتقاد، علی علیه السلام رهبر و امام امّت است، ولی نه در سطح دنیا بلکه تنها در اعتقاد، آن هم برای پاسخ‌گویی در میان گود.

 

آن‌جاست که باید این معضلات را بیان نمود و پاسخ داد نه در دنیای امروز آدمی و به این سبب باید کوشش و کشش و جنگ با طبیعت را رها نمود و میدان دنیا را تماماً برای دون همتان باز گذاشت و نباید جان خود را برای زندگی چند روزهٔ دنیا در مخاطره قرار داد. باید از هر راه ممکن- سازش، تقیه یا پیروی از عناصر پلید یا پناه بردن به گوشه‌های انزوا و تنهایی- به زندگی در دنیای زیبا و آرام خود ادامه داد.

 

این است نتیجهٔ آن تفکر غلط که اعتقاد به رهبری اولیای خدا تنها برای پاسخ دادن در گور است.

 


 

 روش شیعه، آگاهی توده‌ها

 در پاسخ به این توهم باید گفت: هرگز چنین نبوده و این گفتاری واهی و مهمل است که همیشه از حلقوم انسان‌های مردهٔ اجتماع بیرون می‌آید. این مردگان همیشه برای آرامش دل و فرار از شکنجهٔ وجدان و بار مسؤولیت چنین سخن می‌گویند و مردمان مرده‌تر از خود را با آن قانع می‌سازند و گاهی این پندار زشت و این درس شبکاتی را به نام سرّ قدر و اسرار و رموز حق به آن‌ها ودیعه می‌سپارند و خود و همگی آن‌ها را با یک «الحمدلله» دلخوش می‌گرداند، غافل از آن که از متن دین و روش پیامبران و قرآن کریم فاصلهٔ زیادی گرفته‌اند.

 

کجا بوده و کدام رهبر راستینی بوده که در راه حق و حقیقت، لحظه‌ای

 

سیر اندیشه، ص: ۱۷۳

 

آرام گرفته باشد یا دست از کوشش برداشته باشد و مانند بیوه‌زنان فرتوت، دست به روی دست نهاده یا خود را تسلیم دشمن نموده باشد؟

 

کجا بوده که مردان بزرگ و رهبران آگاه در کنج تنهایی و ظلمت‌کدهٔ خلوت نشسته و مشغول ذکر بوده و از وظیفهٔ اجتماعی خود غافل شده باشند؟ مردان بزرگ و رهبران راستین، همیشه، تکاپو و کار و کوشش داشته و در راه انجام وظیفه و مسؤولیت و برپا داشتن حق و فضیلت، کوشا و استوار بوده و از هیچ گونه رنج و اندوه و یا شکنجه و عذاب و باختن جان و هستی خود دریغ نکرده و همیشه جان خود را برای برپا داشتن تقوا و فضیلت، و محو و نابودی باطل و رذیلت، در هر گونه مخاطره و گرداب بلایی قرار داده‌اند. تاریخ شیعه و پیروان رهبران راستین آن گواه این گذشت و ایثار و این جنبش و مبارزه و این آگاهی و قیام می‌باشد. شیعه در هر عصر و زمان با ستم و استبداد و هر گونه فساد مبارزه نموده و در برابر دژخیمان چنان قیامی نموده که دنیا را به حیرت واداشته و در راه این قیام و مبارزه از هرگونه خطر و تهدید و قتل و کشتن یا دیگر شکنجه‌های شیطان استقبال نموده است. امر گفته شده، مدال افتخار و شعار شیعه در طول تاریخ خود بوده است. درود حق به روان پاک شهیدان راه حق و فضیلت که هر یک در راه هدف و انجام وظیفهٔ انسانی خود از هیچ گونه ایثار و گذشتی بخل و امساک نداشته‌اند، این اندیشه و سیرهٔ آزادگان گذشتگان است و همین است وظیفهٔ امروز انسان آگاه و بیدار.

 

بر همگان لازم است تا در راه آزادی کامل بشر از بند دژخیمان، لحظه‌ای آرام نگیرند و از هیچ گونه اندوه و عذاب و یا بذل جان و هستی باک نداشته باشند. هیچ انسان مسؤول و آگاهی نمی‌تواند اندکی غفلت به خود راه دهد یا آرام گیرد و خود را در کنج انزوا و تنهایی زندانی کند و با ذکر و وردی سرگرم شود تا مزدوران و استعمارگران، هر بلایی که

 

سیر اندیشه، ص: ۱۷۴

 

می‌خواهند بر سر جامعهٔ بشری بیاورند. باید کوشید و بپا خواست و خون خود را برای آبیاری بوستان خدا و بندگانش تقدیم داشت. قیام همگانی و جنبش فراگیر شعار هر مسلمان است و تا هنگامی که جامعه از لوث زشتی‌ها و پلیدی‌ها پاک نگشته است نباید لحظه‌ای آرامش خیال پیدا کرد. باید به تمام نابسامانی‌ها و دگرگونی‌ها خاتمه داد و زندگی بهتر و سعادت بشر را تأمین نمود. باید خون شهیدان راه حق و فضیلت را با خون خود تازه داشت و به مردم جهان ثابت نمود که خون شهید همیشه می‌جوشد. باید ثابت کرد که دیگر گوش لطیف یتیم تاب نعرهٔ پر خشم و خروش دژخیمان را ندارد و دیگر ستم‌دیدگان و ناتوانان، تاب تحمل بار ستم و بی‌رحمی پلیدان را ندارند و دیگر چشمان ظریف و روح لطیف زندانیان، تاب زندان، این لعنت‌گاه ابدی را ندارد. دیگر سستی و پستی و تنبلی و کوتاهی بس است. به‌خاطر شرف و انسانیت، به‌خاطر خدا و دین باید همه بپا خیزند تا به دودمان پلیدی‌ها و زشتی‌ها خاتمه دهند. دیگر اندیشهٔ بشر، این بشر آگاه و از خواب پریده اجازه نخواهد داد تا مزدوران با افکار پلید خود بر جامعهٔ بشری حکومت کنند و خود را رهبران اجتماع معرفی نمایند. دیگر بس است و جامعهٔ بشری باید متن پاکی‌ها و زیبایی‌ها باشد. باید حکیمان راستین و عالمان حقیقی در دل اجتماع و در میان مردم زندگی نمایند. اندیشمندان باید مانند خون پاک در سراسر محیط و اجتماع روان باشند تا همیشه خون تازه را در کالبد جامعه جاری سازند. دیگر باید نفاق‌ها، دورویی‌ها، جنگ‌ها و پلیدی‌ها، اختلافات و دین‌سازی‌ها را کنار ریخت. این‌ها همه سرگرمی استعمار است که برای بشر آماده کرده است. باید همهٔ جبهه‌ها را یکی نمود و با وحدت و اتحاد گام برداشت. خدا یکی است، دین یکی است و بشر یک چیز می‌خواهد؛ همه حق‌طلب هستند و به دنبال حق می‌روند؛ همه به

 

سیر اندیشه، ص: ۱۷۵

 

دنبال ابد گام بر می‌دارند و همه در این راه محتاج آب و نان و دیگر چیزها می‌شوند؛ پس همهٔ راه‌ها، فرقه‌ها، دسته‌ها، حزب‌ها و مسلک‌ها و گروه‌ها بازی‌گری استعمار است. باید همه یک جا و یک صدا به دنبال یک هدف به راه ادامه دهند تا مقصد و هدفِ خود را از نزدیک‌ترین راه بیابند. این کاری است آسان و راهی است نزدیک. ما با حق و دنیای یگانه بیش از یک گام فاصله نداریم و این کار، کاری دیدنی و شدنی است. تنها گامی که باید برداشت آگاه ساختن تودهٔ مردم جامعه و بیدار نمودن آن‌هاست. باید شناخت جامعه را بالا برد، باید افکار انسان‌ها را نسبت به جهل‌ها، تزویرها و بازی‌های استعماری آگاه نمود. باید همهٔ روشن‌فکران و دوراندیشان جامعه دست به دست یک‌دیگر دهند تا شناخت همگانی و همه جانبهٔ جامعهٔ بشری را گسترش دهند. با شناخت نقاط منفی و مثبت جامعه، شناخت توحید جامع و جامعهٔ توحیدی و شناخت دیگر جنبه‌های حیاتی با شناخت توده و اندیشه‌های عادی، دیگر مجالی برای مزدوران و استعمارگران باقی نمی‌ماند.

 

هنگامی که اکثریت انسان‌ها را آگاهی کامل و شناخت گسترده فرا گرفت، دیگر لازم نیست فرصت‌ها مصرف امور منفی شود؛ بلکه باید جنبه‌های مثبت را دنبال نمود و راه کمال را پیش گرفت؛ پس بر همگان لازم است تا در رسیدن به این شناخت و رستگاری همه جانبهٔ بشری، لحظه‌ای آرام نگیرند و در ساختن جامعه و شناخت توده‌ها کوشا باشند تا وظیفهٔ انسانی و هدف ایمانی خود را ایفا نمایند و بدانند که در غیر کوشش و تکاپو و جنبش از دستهٔ گمراهان هستند- به هر شکل و در هر لباسی که باشند برای محکمهٔ وجدان تفاوتی ندارد- با این تفاوت که شاید محافظه‌کاران و تقیه بافان و دلیل‌پردازان، شرمنده‌تر و محکوم‌تر از دژخیمان باشند.

 

سیر اندیشه، ص: ۱۷۶

 

پس باید در راه برقراری حکومت قرآن و استحکام آرمان‌های اسلام به‌طور عینی و خارجی به شناخت جامعه و بالا بردن آن اهتمام داشت و در آن تعلل نورزید. برای یافتن جامعهٔ سالم، خدای عینی و معاد خارجی، امامت و رهبری زنده و خلاصه اعتقادات زنده و ایمان پویا باید در راه شناخت هرچه بیش‌تر جامعه گام‌ها برداشت تا همگان بیابند و احساس کنند که اسلام و مبانی قرآن، ایمان و مراحل آن، امامت و اهداف والای آن، تنها برای بازگویی در گور و گورستان یا تقلید طوطیانهٔ فرزندان و یا بحث در طومارهای بی‌پایان نمی‌باشد. آن‌چه از نظر اسلام و مبانی محکم قرآن کریم باید بیش‌تر اهمیت یابد جنبهٔ وجودی و پویایی خارجی و جنبش عینی آن است نه پندارهای هورقلیایی ذهن‌گرایان خیال‌پرداز و ساده‌لوح‌تر از عوام.

 


 

سه زاویهٔ مقدس

 

از سیر طبیعی بحث چنین برآمد که قوانین کامل الهی اسلام در سایهٔ رهبران راستین و قانون گذاران اصلی آن- که همهٔ آن‌ها یک‌پارچه چهرهٔ خارجی این مکتب و دین هستند- می‌توانند همراه با آگاهی امت‌ها و مردم، جامعهٔ بشری را به کمال مطلوب و نهایی خود نایل کند. البته، این نکته جای تذکر دارد که اگرچه در ادیان و مکتب‌های الهی، قانون گذار اصلی پروردگار عالمیان می‌باشد- برعکس پندار مکتب‌های مادی- منظور ما از قانون گذار، همان پیامبران و رسولان الهی می‌باشند که در سلسلهٔ موجودات و در میان جامعهٔ اسلامی به وجود آمده و شکل یافته‌اند.

 


 

بقای مکتب

 

پس از گذشت مراحل پیش و وجود زوایای سه‌گانه، این پرسش پیش می‌آید که آیا لازم است قانون گذار همیشه با قانون خود در میان جامعه

 

سیر اندیشه، ص: ۱۷۷

 

باشد و زندگی نماید یا اصل مکتب در صورت انطباق با فراورده‌های جامعه، با شرایط ویژهٔ تعیین رهبری کفایت می‌کند؟ به این معنا که اعتبار و ارزش مکتب به بودن شخص قانون‌گذار در میان جامعه می‌باشد یا قانون با وجود قوهٔ مجریه در سایهٔ رهبری عادل و جانشینی مشروط برای همیشه اجرا شدنی و دوام یافتنی می‌باشد؟ و خلاصه، آیا قانون و مکتب را باید شخص قانون‌گذار اداره نماید- و با نبود او بی‌اثر می‌شود- یا با شرایط ویژهٔ رهبری و تعیین مشخص از جانب قانون و قانون‌گذار اصلی، می‌توان این وظیفهٔ مقدس و الهی را به‌دست انسان‌های دیگر- که جانشینان ویژهٔ مکتب هستند- برای همیشه و به‌طور دایم ایفا نمود؟

 

این موضوع باید بررسی شود که شخص قانون‌گذار چه اصالتی دارد؟

 

آیا رنگ و موی و گوشت و استخوان او علت وجود اندیشه و مکتب می‌شود؟ آیا سینهٔ ستبر و قد کشیده و اندام زیبای او باعث ایجاد قانون می‌گردد؟ آیا زمان و مکان خاص و خویشان و قوم و قبیلهٔ خاصی علت آن افکار گشته است؟ هرگز! زیرا قانون، اندیشهٔ مجرد و فکر بلندی است که با رنگ و موی و گوشت و استخوان و سینهٔ ستبر و قد کشیده و اندام زیبا و زمان و مکان خاص و قبیله تأمین نمی‌گردد.

 

هیچ یک از این امور، علت اساسی و تنها علت برپایی مکتب و قانون نمی‌باشد؛ زیرا با تقسیم منطقی روشن می‌شود که این صفات و شرایط در بسیاری از افراد یافت می‌شود که هیچ گونه استعداد و اندیشهٔ بلند و رسایی ندارند و بسا سینهٔ ستبران و قد کشیدگان و سرو قامتان و زیبارویانی که در غیر مسیر اندیشه گام بر می‌دارند و عمر خود را در تباهی می‌گذرانند.

 

پس باید به‌طور جزم و یقین دانست که تنها علت یک اندیشه و

 

سیر اندیشه، ص: ۱۷۸

 

موجودیت یک مکتب، فکر بلند و اندیشهٔ کامل اوست که شاید در میان اندامی نحیف و بدنی ضعیف قرار گیرد؛ زیرا فکر و اندیشه، فراتر از ماده و زمان و مکان و دیگر شرایط مادی است و تنها نوعی پیوند و ارتباط با عالم ماده و دنیای مادی دارد که با هرگونه ماده و شرایط مستعد موجود می‌گردد؛ پس اگر دست طبیعت و یا چنگال گرگان خیانت‌کار، قانون‌گذار و رهبر امت را از میان جامعه و مردم ربود، نباید آن قوم و ملت بترسند و سینه‌کوبان «وادینا» و «واقانونا» گویند، که دیگر عمر این مکتب و قانون به پایان رسیده است؛ بلکه باید با کمال متانت و آرامی پرچم راستین قانون حق را بر دوش شخص اندیشمند و لایق دیگری که دارای شرایط معین رهبری است بگذارند و همانند قانون‌گذار اصلی در پیاده کردن و یا بقای قوانین آن مکتب کوشا باشند تا هیچ گونه درنگ یا تغییری در آن طرز تفکر و اندیشه حاصل نگردد و آن مکتب در سیر تکاملی و زندگی موجود خود ادامه یابد.

 

سیر اندیشه، ص: ۱۸۱

مطالب مرتبط