صحیفه عشق: فراز سيزدهم تا فراز بیست و یکم

برگرفته ای کوتاه از دعای مکارم الاخلاق سید عشاق امام سجاد علیه السلام
صحیفه عشق

 فراز سیزدهم: از فرش تا عرش

أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِه، وَ مَتِّعْنی بِاْلاقْتِصادِ، وَ اجْعَلْنی مِنْ اَهْلِ السَّدادِ، وَ مِنْ أدِلَّةِ الرَّشادِ، وَ مِنْ صالِحِی الْعِبادِ، وَ ارْزُقْنی فَوزَ الْمَعادِ، وَ سَلامَةَ الْمِرْصادِ

ـ خداوندا، بر محمد و آل او درود و رحمت فرست و مرا از میانه روی (در امور مادی و معنوی) بهره‌مند فرما و مرا (در راه حق) اهل پایداری (در راه هدایت و راهنمایی مردم بسوی خود) دلیل راه (نه قاطع راه) و از بندگان درست‌کار و شایسته قرار ده. (خدایا) رستگاری و فوز وصول و بازگشت به‌سوی خود را نصیب و روزی من گردان و مرا در راه وصول به فنا و وصالت از کمین‌گاه و کمند تیرهای بلا و عذاب و شر ره‌زنان این راه با سلامتی به سر منزل مقصود برسان.

(۳۹۷)

اقتصاد و میانه‌روی

امام« علیه‌السلام » در این فراز، صفات انسان کامل را بیان می‌کنند. اقتصاد، همان میانه بودن و میانه‌روی بین اضداد در اعتقاد و اخلاق و رفتار و کردار و صراط مستقیم آدمی است. هر چیزی حدّ وسط دارد؛ حتی ایمان و مراتب آن: «یا أَیهَاالَّذینَ آمَنوا آمِنوا.»(۱) در تعریف صراط مستقیم فرموده‌اند: «وَ هُوَ أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ و أَحَدُّ مِنَ السَّیف»(۲) به این معنا که بما لا یتناهی «وسط، أدق من ألادق و أحدّ من الأحدّ» است؛ چرا که «شی‌ء لایتجزی» و تجزیه ناپذیر نداریم؛ هرچه پیش روی باز دقیق‌تر و تیزتر است.

تندی ذهن (عجلهٔ در فهم و عدم تأمل کافی) به کار نمی‌آید. ابله بودن (کندی فهم) نیز بد است؛ چنان‌که بی‌باکی در لذت‌ها انحراف است، خمودی در آن هم کاستی است. انسان «شره» کسی است که ظرف وجودش لذت باشد. چنین انسانی ناقص است؛ زیرا همهٔ فضای وجود وی را شهوت فرا گرفته؛ به‌گونه‌ای که زمینهٔ وجودی برای سیر در کمالات دیگر را ندارد. اگر انسانی لذت و شهوت نداشته باشد، باز هم ناقص است؛ زیرا لذت و شهوت، وصف کمال وجودی انسان است؛ پس نبودش کاستی و بودنش کمال است؛ زیرا یکی از اوصاف انسان، این است که لذت ببرد و شهوت داشته باشد، ولی این تنها کافی نیست و آدمی باید کمالات

  1. ای کسانی که ایمان آورده‌اید، ایمان بیاورید. نساء/۱۳۵٫
  2. و آن (پل صراط)، باریک تر از مو و تیزتر از شمشیر است. علی بن ابراهیم، ج ۱، قم، دارالکتاب، چاپ سوم، ۱۴۰۴ق، ص ۲۹٫

(۳۹۸)

دیگری هم داشته باشد. هنگامی که پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » به عنوان انسان کامل مکمل جمعی می‌فرماید: «حبّب إلی مِنْ دُنیاکمْ ثَلاثا: أَلطِّیبَ و النِّساءَ وَ قُرَّةُ عَینی فِی الصَّلوة؛(۱) من از دنیای شما سه چیز را اختیار کردم: بوی خوش، زن و نُور چشم من نماز است» به این معناست که مجموع این سه چیز، اوصاف کمالی انسان کامل را تشکیل می‌دهد، ولی اگر همهٔ ظرف وجود فردی تنها نماز باشد و از زن و بوی خوش اثری نباشد، خمودی و رخوت و نقص دارد. البته نباید عفت را با خمودی اشتباه کرد؛ عفت و پاک‌دامنی حد اعتدال میان شره و خمودی است. عادل در حد وسط ظلم و انظلام است؛ از این رو امام« علیه‌السلام » می‌فرمایند: «و متّعنی بالاقتصاد؛ خدایا، مرا از این‌که حد وسط و اقتصادی باشم و عشق بورزم، محروم نفرما».

هرگاه خیاط، پارچه را به اندازه ببرد و بدوزد، می‌گوییم حد میانه را رعایت کرده است و چنین کسی از میانه‌روی بهره برده است.

نظام معیشتی اولیای دین بر پایهٔ اقتصاد و میانه‌روی و دور از هرگونه زیاده‌روی و کوتاهی است و شیوه‌های دیگر یا به زیاده‌روی افتاده‌اند و به سرمایه‌داری و ذخیره‌سازی و گردآوری پول و سرمایه در دست گروهی ویژه دچار شده‌اند یا بسوی کوتاهی رفته‌اند و به برداشتن حق هرگونه مالکیت خصوصی از فرد و افراد قایل شده‌اند که هر دو راه، باطل و محکوم به شکست و نابودی است. اولیای الهی میانه‌روی و اخلاق و زندگی اقتصادی را بهترین شیوهٔ زندگی معرفی نموده و برای آن آثار و برکات فراوانی را بیان کرده‌اند که در این زمینه به چند روایت بسنده

  1. ابوالفتح، محمد بن علی الکراجکی، معدن الجواهر و ریاضة الخواطر، قم، مهر استوار، چاپ دوم، ۱۳۹۴ق، ص۳۱٫

(۳۹۹)

می‌شود:

امام صادق« علیه‌السلام » فرمودند: «مَنِ إقْتَصَدَ فی مَعیشَةِ اللّهِ رَزَقَهُ اللّه؛(۱) کسی که در زندگی‌اش میانه‌روی نماید، خدا به او روزی می‌دهد.» حضرت در حدیث دیگری می‌فرمایند: «ما عالَ امْرَءٌ قطُّ عَلی إقْتِصاد؛(۲) شخصی که در زندگی معتدل و میانه‌رو باشد، هرگز تهی‌دست نمی شود.» امیرمؤمنان علی« علیه‌السلام » می‌فرماید: «وَ الاقتِصادُ یثْمِرُ الْیسیر؛(۳) میانه‌روی، (ثروت) اندک را زیاد می‌گرداند».

و نیز فرمودند: «طَریقَتُنا الْقَصْد، و أَمْرُنا أَلرُّشْد؛(۴) راه ما میانه‌روی و فرمان ما به راه راست رفتن و پایداری در آن است».

امام کاظم« علیه‌السلام » فرمودند: «وَ مَنِ إقْتَصَدَ وَقَنَعَ بَقیتْ عَلَیهِ النِّعْمَة وَ مَنْ بَذَّرَ و اَسْرَفَ زالَت عَنْهُ النِّعْمِة؛(۵) کسی که میانه روی و قناعت نماید، نعمت بر او پایدار می‌ماند و کسی که بیهوده خرج کند و زیاده‌روی نماید، نعمت از او زایل می‌شود».

امیرمؤمنان علی« علیه‌السلام » می‌فرمایند: «عَلیک بِالْقَصْدِ فِی الأُمورِ، فَمَنْ عَدَلَ عَنِ الْقَصْدِ جارَ، وَ مَنْ أَخَذَ بِه عَدل؛(۶) بر تو باد میانه روی در کارها؛ هر کس از میانه روی روی گرداند، ستم کرده و هر کس به آن چنگ زند، عدالت ورزیده است».

در دوران فقر و تهی‌دستی باید این گونه بود؛ چنان‌که علی« علیه‌السلام » به امام حسن« علیه‌السلام » فرمودند: «وَالْقَصْدُ فی الْفَقْرِ و الْغنی؛ (فرزندم) تو را به اقتصاد و میانه‌روی در حال فقر و بی‌نیازی سفارش می‌کنم».

  1. الکافی، باب تواضع، ج ۲، ص ۱۲۲٫
  2. تحف العقول، ص ۶۰٫
  3. پیشین، ص ۸۵٫
  4. تحف العقول، ص ۷۷٫
  5. تحف العقول، ص ۴۰۳٫
  6. عیون الحکم و المواعظ، ص ۳۳۵٫

(۴۰۰)

حضرت صادق« علیه‌السلام » می‌فرمایند: «إِنَّ الْقَصْدَ أمْرٌ یحِبّهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ وَ إِنَّ السَّرَفَ یبْغِضُه اللّهُ حَتّی طَرْحَک النَّواةَ فَأِنَّها تَصْلَحُ لِشَی‌ء وَ حَتّی صَبَّک فَضْلَ شرابک؛(۱) میانه‌روی امری است که خدای بزرگ آن را دوست دارد، ولی اسراف را ناپسند می‌داند؛ حتی اگر دور انداختن هستهٔ خرما باشد؛ زیرا آن هم به کار می‌آید، بلکه باقی ماندهٔ آب آشامیدنی نیز هم‌چنین است».

شایسته است در این مقام به روایتی که از حضرات معصومین« علیهم‌السلام »؛مانند امام باقر« علیه‌السلام » و امام صادق« علیه‌السلام » و امام رضا« علیه‌السلام » با اندکی اختلاف آورده شده است، اشاره کنیم. حضرت علی بن موسی الرضا« علیه‌السلام » می‌فرماید: «لا یسْتَکمِلُ عَبْدٌ حَقیقَةَ الإِیمانِ حَتّی تَکونَ فیهِ خِصالٌ ثَلاثٌ: أَلتَّفقُّهُ فی الدّین وَ حُسْنُ التَّقدیرِ فِی الْمَعیشَة، وَ الصَّبْرِ عَلَی الرَّزایا؛(۲) حقیقت ایمان هیچ بنده‌ای کامل نمی‌شود تا آن که در او سه ویژگی باشد: آگاهی و دانایی در دین، اندازه‌گیری نیکو در زندگی و شکیبایی بر گرفتاری‌ها».

امیرمؤمنان علی« علیه‌السلام » می‌فرماید: «فَمَنَ قَدَّرَ رَزَقَهُ اللّهُ وَ مَنْ بَذَّرَ حَرَّمَهُ اللّه؛(۳) پس هر کس در هزینه‌های زندگی‌اش اندازه‌گیری و میانه‌روی داشته باشد، خدا به او روزی می‌دهد و هر کس که زیاده‌روی نماید، خدا او را محروم می‌نماید».

امام باقر« علیه‌السلام » می‌فرماید: «أَلْکمالُ کلُّ الْکمالِ أَلتَّفَقُّهُ فِی الدّینِ، وَ الصَّبْرُ عَلَی النّائِبَةِ، و تَقْدیرُ الْمَعیشَة؛(۴) همهٔ کمال، فراگیری و فهم احکام و حقایق دینی و شکیبایی بر بلا و مصیبت و اندازه‌گیری هزینه‌های زندگی است».

  1. الکافی، ج ۴، ص ۵۲٫
  2. تحت العقول، ص ۴۴۶٫
  3. پیشین، ص ۴۶٫
  4. تحف العقول، ص ۲۹۲٫

(۴۰۱)

برخی از صفات انسان کامل

«وَاجْعَلْنی مِنْ أَهْلِ السَّداد»؛ خدایا، مرا گونه‌ای قرار ده که راه بدی و باطل را ببندم.» یعنی منفعل نباشم، بلکه فعلیت داشته باشم و به حد نصاب کمال برسم.

انسان کامل، خلل پرکن است. خداوند متعال می‌فرماید: «هَلْ تَری مِن فُطورٍ؛(۱) آیا جایی سستی می‌بینی؟» یعنی جایی درز باز نگذاشته‌ام. انسان هم باید این اوصاف را از حق بیاموزد.

وَ مِنْ أَدِلَّةِ الرَّشاد؛ دلیل و راه‌نمای رشد باشم؛ ارشادگر باشم؛ نه راه‌زن.

دلیل راه حق بودن از سر اخلاص و بندگی از نشانه‌های ایمان کامل است. برعکس مردم معمولی که متری و یا پولی و مالی اهل خیر و شر می‌شوند؛ به‌گونه‌ای که گاهی آدرس خیابان و حتّی دست‌شویی را بخواهند به کسی نشان بدهند انتظار و توقع پول دارند و اگر به کسی سلام کنند به طمع پول سلام می‌کنند.

کسی راه‌بر و مرشد حقیقی راه است که از همه چیز خود بگذرد؛ بنابراین آن که می‌گوید: خدایا، چنان کن که آبرومند باشم و زندگی را با آبرومندی اداره کنم و از بی‌آبرویی می‌ترسد، نمی‌تواند در راه تبلیغ و ارشاد خلق بسوی دین خدا از آبروی خود که چیز موهوم و خیالی است، بگذرد. کسی که همیشه خود را در خطر مرگ بچه‌اش احساس می‌کند و عشق و لذت ندارد، نمی‌تواند مانند انسان کاملی چون امام حسین« علیه‌السلام » که زن و فرزند را فدای دین خدا نموده است، چراغ هدایت برای دیگران باشد. نشان انسان کامل بودن، نداشتن خودی و خودخواهی است؛ چنین

  1. ملک/۳٫

(۴۰۲)

شخصی هدایت را تنها برای خود نمی‌خواهد، از این‌رو برای هدایت دیگران نیز خویش را مانند شمعی فرا راه آنان قرار می‌دهد؛ اگرچه در این راه متحمل صدمات و گرفتاری‌ها شود.

مقام درست‌کاران

«وَ مِنْ صالِحِ الْعِباد؛ خدایا، مرا از بندگان درست‌کار قرار بده».

بندگان درست‌کار چه کسانی هستند؟ به قرآن کریم که مراجعه می‌کنیم، «صالح‌العباد» کسانی هستند که از ره‌گذر ایمان و کار درست به مقام درست‌کاری رسیده‌اند؛ چنان‌که می‌خوانیم: «وَ الَّذینَ آمَنوا وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ لِنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصّالِحین؛(۱) کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، آن‌ها را در شمار بندگان درست‌کار قرار خواهیم داد».

نکته‌ای که در آیهٔ شریفه مورد توجه قرار می‌گیرد این است که انسان به صرف انجام کار درست و بدون ایمان یا ایمان بدون عمل صالح نمی‌تواند به مقام درست‌کاران برسد، بلکه ایمان و عمل صالح مانند دو بال برای سالک سایر الی الله است؛ به‌گونه‌ای که با نبود هریک از آن‌ها سیر و پرواز به‌سوی مقام صلح و قرب به حق شدنی نیست؛ از این رو در کلام الله مجید ۱۷۹ بار مادهٔ «صلح» و مشتقات آن آمده که در حدود ۶۸ بار، واژهٔ «عمل صالح» با کلمه «ایمان» هم‌راه شده است. از سویی می‌بینیم تنها از تعداد ۱۷۹ مرتبه، ۲۹ بار واژهٔ «صالحین» آمده و در ضمن

  1. عنکبوت/۹٫

(۴۰۳)

آیات و سوره‌های گوناگون، جای‌گاه آنان مشخص شده است؛ چنان‌که حق تعالی دربارهٔ پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » می‌فرماید: «فَأِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلا، و جَبریلُ و صالِحُ الْمُؤْمِنینَ وَ الملائِکةُ بَعَدَ ذلِک ظَهیر»(۱) خداوند در این آیه «صالح المؤمنین» را پس از «الله» و «جبرییل» و پیش از ملایکهٔ پشتیبان رسول الله« صلی‌الله‌علیه‌وآله » قرار داده است.

در جای دیگر خداوند می‌فرماید: «وَ مَنْ یطِع اللّهَ وَ الرَّسولَ فَأُولئِک مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللّه عَلَیهِم فِی النَّبِّیینَ وَ الصِّدّیقینَ وَ الشُّهداءِ و الصالِحینَ وَ حَسُنَ اولئِک رفیقا»(۲) و نیز «عباد صالحین» را وارثان اصلی و راستین زمین معرفی نموده است و می‌فرماید: «وَ لَقَدْ کتَبْنا فی الزبور من بعد الذکر أنّ الأرض یرثها عبادی الصالحین.»(۳) همین‌طور خداوند در ضمن آیاتی از انبیای بزرگی چون ابراهیم، عیسی، زکریا، یحیی، الیاس، اسحاق، یعقوب، لوط، نوح، داود، سلیمان، ایوب، اسماعیل، ادریس، ذوالکفل و یونس« علیهماالسلام » را، به‌عنوان بندگان صالح خود معرفی کرده است.

در جایی دیگر، خداوند متعال از زبان رسول الله« صلی‌الله‌علیه‌وآله » خود را عهده‌دار مستقیم درست‌کاران معرفی می‌نماید و می‌فرماید: «إِنَّ وَلِیی اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکتابَ وَ هُو یتَوَلّی الصّالِحین»(۴) و نیز در آیاتی چند، رسیدن به مقام صالحان مورد درخواست

  1. خدا، خود سرپرست اوست، و جبرییل و مؤمنان صالح نیز یاور اویند و گذشته از این، فرشتگان هم پشتیبان او خواهند بود. تحریم/۴٫
  2. و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمرهٔ کسانی هستند که خدا ایشان را گرامی داشته و با پیامبران و شهیدان و شایستگان هم‌راهند و آنان چه نیکو دوستانند.» نساء/۶۸٫
  3. و در زبور پس از تورات نوشتیم که زمین را بندگان شایستهٔ ما به ارث می‌برند. انبیاء/۱۰۵٫
  4. بی تردید ولی و سرور من آن خدایی است که قرآن را فرو فرستاده، و هم دوست‌دار شایستگان است. اعراف/۱۹۶٫

(۴۰۴)

پیامبران واقع شده است؛ چنان‌که حضرت ابراهیم« علیه‌السلام » خطاب به پروردگار عرض می‌کند: «رَبِّ هَبْ لی حُکما وَ أَلْحِقْنی بالصالحین»(۱) و هم‌چنین حضرت سلیمان« علیه‌السلام » به حق تعالی عرض می‌کند: «وَ أَدْخِلْنی بِرَحْمَتِک فی عِبادِک الصالِحین».(۲)

مادهٔ اصلاح در قرآن، ده‌بار به معنای صلح، صلاح، آشتی و سازش، دوازده بار در برابر افساد، نُه بار هم‌راه توبه، پنج بار هم‌راه عمل صالح، چهار بار هم‌راه تقوا، یک بار با ایمان و یک بار هم‌راه گذشت و بخشش آمده است. از همهٔ این آیات چنین برداشت می‌شود که صالحین کسانی هستند که وجودشان از هرگونه فساد و تباهی پاک و پاکیزه است و چون وجودشان از نفس و خودی فانی شده و باقی به بقاء الله شده است، به مقام صلح و صفا، بلکه «صافی صفوت صفا» رسیده‌اند و غیریت و دویی، از همهٔ وجودشان رخت بربسته و در هیچ جهتی از جهات با حق، ضدیت نداشته و در برابر حق «کالْمَیتِ فی یدی الْغَسّال» بوده و به کمال مرتبهٔ بندگی خدا رسیده‌اند.

مراتب بندگان صالح

عباد صالحین به اعتبار مرتبهٔ عبودیت و بندگی، نزد خدا مراتب گوناگونی دارند؛ چرا که هر بنده‌ای از بندگان درست‌کار به اعتبار اسمی که در او غلبهٔ

  1. «پروردگارا، به من دانش عطا کن و مرا به صالحان ملحق فرمای. شعراء/۸۳٫
  2. و مرا به رحمت خویش در میان بندگان شایسته‌ات داخل کن. نمل /۱۹٫

(۴۰۵)

ظهوری دارد، مرتبه و مقام ویژهٔ آن اسم را پیدا می‌کند؛ از این رو کسی که «عبدالله» است با کسی که «عبدالرحمن» و «عبدالرزاق» است از نظر مرتبه فرق دارد؛ چرا که «الله» مقام وحدانیت است و به خلاف دیگر اسما، مستجمع جمیع اسما و صفات است؛ اگرچه همهٔ اسما عین ذات حقند، ولی در مرتبهٔ ظهور، دولت هر یک با دیگری متفاوت است و «اَللّه» اسم جمعی است و بدون آن‌که در اسم خاصی غلبهٔ ظهور داشته باشد، همهٔ اسمای الهی را بی‌غالبیت و مغلوبیت ظهور می‌دهد؛ از این رو بر همهٔ اسمای الهی دولت دارد.

بالاتر از این مقام، مقام احدیت است که حق تعالی در سورهٔ توحید به آن اشاره نموده است. «هو» در «قل هوالله احد» باطن «الله» و همان مقام «هوهویت» و اَحدیت حق است و با توجه به این‌که همه چیز در «هو»ست، شایسته است انسان این سوره را که می‌خواند، جان از قالب تهی نماید. به اعتبار این‌که هر بنده‌ای از بندگان درست‌کار، مَظهر اسم یا اسمایی از اسمای خدا هستند، بندگان درست‌کار می‌توانند مراتب گوناگونی داشته باشند.

خداوند دربارهٔ حضرت ابراهیم« علیه‌السلام » می‌گوید: «وَ کذلِک نُری إِبراهیمَ مَلَکوتَ السَّمواتِ وَ الأَرْض»(۱) و در مورد حضرت موسی« علیه‌السلام » می‌فرماید: «جاء موسی لِمیقاتِنا، و کلَّمَهُ رَبُّه، قالَ: رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیک»(۲) ولی دربارهٔ حضرت رسول« صلی‌الله‌علیه‌وآله » می‌فرماید: «ثُمَّ دَنی، فَتَدَلَّی، فَکانَ قابَ قَوْسَینِ، أَوْ أَدْنی، فَأَوْحی إِلی

  1. و بدین گونه ملکوت آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم.» انعام/۷۵٫
  2. «موسی به دیدارما آمد و خدایش با او سخن گفت موسی گفت: پرودگارا خود را نمایان تا بر تو بنگرم.» اعراف/۱۴۳٫

(۴۰۶)

عَبْدِهِ ما أَوْحی»(۱) در آیهٔ شریفه، اضافهٔ «عبد» به ضمیر «ه» ـ که مقام احدیت است، اشاره به مقام «عبد» محض دارد که بسیار مهم است؛ بر این پایه، بنده هر اندازه از مراتب بندگی و ربوبیت ظهوری حق برخوردار باشد، به همان اندازه می‌تواند از مقام صلح، صفا، اصلاح و صلاح برخوردار گردد و سهم و نقش خود را نسبت به هدایت خلق و مظاهر الهی به‌سوی صلح و صلاح ایفا نماید؛ از این رو حق تعالی دربارهٔ گسترهٔ وجودی مقام ختمی رسالت؛ آقا رسول الله« صلی‌الله‌علیه‌وآله »، می‌فرماید: «وَ ما أَرْسَلْناک إِلاّ کافَّةً لِلنّاسِ بَشیرا و نَذیرا».(۲)

بر اساس آن‌چه گذشت، هنگامی که امام سجاد« علیه‌السلام » می‌فرمایند: «مِنْ صالِحِی الْعِباد»؛ اگرچه به ویژگی عبد و صلح و صلاح وی اشاره دارد، ولی میزان بهره‌بری و بهره‌دهی بنده از صلح و صلاح به برخورداری او از اسمی که در او ظاهر است، بستگی دارد. به هر جهت، مقام بندگان صالح، چنان بزرگ است که سالک مؤمن نمازگزار پس از طی دورهٔ اسفار چهارگانهٔ سلوک در نماز ـ که به تعبیر معصوم« علیه‌السلام » «معراج مؤمن» است ـ پس از مقام تشهد که مقام صحو بعد المحو است و بعد سلام بر نبی« صلی‌الله‌علیه‌وآله »، آنان را با خطاب ویژهٔ «أَلسَّلامُ عَلَینا وَ عَلی عِبادِاللّهِ الصّالِحین» خطاب می‌نماید و خود را در شمار آنان می‌داند و زیر چتر محافظت اسم «سلام» قرار می‌دهد؛ پس هنگامی که می‌گویی: «السلام علیکم»، باید همهٔ کاینات را جلوی خود ببینی و بگویی: «سلام بر شما.» چطور در مقام تلفظ و ادا این اندازه محکم و بی‌پروا می‌گویی، ولی در مقام تخلق و تحقق، سست و

  1. سپس نزدیک آمد و نزدیک‌تر شد؛ آن‌گاه به بنده‌اش آن‌چه را باید وحی کند، وحی فرمود. نجم/۱۰-۸٫
  2. «و ما تو را جز بشارت گر و هشدار دهنده برای تمام مردم نفرستادیم.» سبأ/۲۸٫

(۴۰۷)

بی‌مایه‌ای.

شهود حق؛ رستگاری معاد

«وَارْزُقْنی فَوْزَ الْمَعاد؛ خدایا، راه نجات و رستگاری معاد را به من روزی کن».

«فوز معاد» تنها قرب حق است؛ یعنی مقام شهود و رسیدن به حق. پس معنا چنین می‌شود: خدایا، خود را روزیم کن. البته همه نمی‌توانند در این خواست پایداری کنند؛ حتی حضرت موسی« علیه‌السلام » نتوانست بر این خواست پایداری ورزد و هنگامی که مخاطب به خطاب «لَنْ تَرانی یا مُوسی» شد، از خواستهٔ خود چشم‌پوشی کرد و تنها راضی شد تجلی حق را به کوه مشاهده کند؛ بر این پایه، «لن ترانی یا موسی»؛ یعنی: ای موسی تو در مرتبهٔ ظهوری خود نمی‌توانی وجود را ببینی و به آن وصول نمایی.

آیا بالاتر از موسی« علیه‌السلام » کسی می‌تواند شهود و وصول به مرتبهٔ وجود پیدا نماید؟ بالاتر از موسی نیز کسی نمی‌تواند به ساحت وجود راه یابد؛ چرا که ظهور توان آن را ندارد که وجود را دریابد، مگر در ظرف فنای ذاتی ـ آن‌هم نه نسبت به کنه وجود ـ که این نیز پیدا نمی شود، مگر در ظرف اندکاک همهٔ جهات خلقی و رسیدن به مقام بندگی صرف و این مقام، ویژهٔ حضرت ختمی مرتبت« صلی‌الله‌علیه‌وآله » و وارثان کامل و مکملش، اولیای معصوم «صلوات علیهم اجمعین» و خصّیصان از شیعیان خلّص آن‌ها می‌باشد؛ البته موسی پایین‌تر از مقام وجود حق را در مرتبهٔ و ظرف ظهوری خود به مرتبهٔ نازله می‌بیند و خطاب «لن ترانی» نسبت به مرتبهٔ وجود و ذات حق است. بنابراین «فوز المعاد» از اوصاف کمال انسان است.

(۴۰۸)

سلامت فرد و جامعه

«و سلامة المرصاد.» مرصاد، کمین‌گاه است: «إن ربک لبالمرصاد»،(۱) «إن جهنم کانت مرصادا.»(۲) در بحث «أسماءالحسنی» دربارهٔ اسم سلام به تفصیل بحث شد و به‌طور علمی اثبات نمودیم که اسم سلام از ائمهٔ اسمای ذاتی الهی است. در کتاب‌های عرفانی چهار اسم را به عنوان «اسمای امّ» مطرح می‌کنند و آن حیات، علم، قدرت و اراده است که اراده متفرع بر قدرت و قدرت متفرع بر علم و علم متفرع بر حیات ـ که امّ الائمة الاسماء الذاتیة است ـ می‌باشد. سخن ما این است حیات و علم و قدرت و اراده بدون سلامت ناقص است؛ چنان‌چه در مخلوقات هم همین‌طور است؛ اگر آدمی حیات داشته باشد، ولی حیات او هم‌راه سلامت روان و اعتدال مزاج نباشد، جسم و روح او پیوسته با درد، رنج، زجر و شکنجه هم‌راه می‌باشد و در نتیجه حیات او از آثار و نتایج فعلی ارزش‌مندی برخوردار نخواهد بود؛ اگرچه از کمالات علمی، اقتدار ظاهری، ثروت، مکنت و مواهب دنیوی هم بهره‌مند باشد. این یک اصل اساسی است که برای خدا، دنیا و آخرت و مؤمن و کافر یک‌سان است؛ به این معنا که بدون سلامت، سعادت محال است؛ از این‌رو امام« علیه‌السلام » «فوز معاد» و «سلامت مرصاد» را با هم و در کنار یک‌دیگر آورده‌اند و یک‌جا از خداوند طلب می‌نماید تا برسانند که حکمت نظری و عملی باید بر اساس سلامت باشد. این بحث از مهم‌ترین اصول اعتقادی است؛ حتی سعادت معاد و قیامت هم به این اسم بستگی دارد؛ به‌طوری که بدون سلامت دنیا، سعادت آخرت

  1. «همانا خدایت در کمین گاه توست.» فجر/۱۴٫
  2. «بدرستی که جهنم کمین گاه است.» نبأ/۲۱٫

(۴۰۹)

محال است. وقتی سلامت نداشته باشید، نمی‌توانید مؤمن باشید. در ظرف شناخت نیز معرفتِ حقیقت توحید به شناخت و معرفت این اسم بستگی دارد. مشکل جامعهٔ ما نیز سلامت است؛ جامعهٔ ما سلامت ندارد و بیمار است و تا این بیماری برطرف نشود، سعادت آن حاصل نمی‌شود و تحصیل سلامت نیز با زور و استبداد ممکن نیست، بلکه باید با سِلْم، سلامت، عشق و محبت حاصل شود؛ به این معنا که طریق وصول به سلامت باید سلامت داشته باشد و از روی سلم، حب و عشق تحقق پذیرد. خلاصه آن‌که سلامت، ظرف سعادت و عشق در تمامی شؤون الهی و خلقی است. حال با توجه به این مقدمه، امام« علیه‌السلام » در این فراز از دعا، اسم سلام را که از اسمای پنج‌گانهٔ أمی است، دست‌آویز قرار می‌دهد و از خداوند می‌خواهند که خداوند او را از موانع و کمین‌گاه‌های او که ظرف غیریت‌هاست، خلاص کند تا به ظرف سلامت که ظرف عینیت‌ها و وصول و وصال عاشق به معشوق و معشوق به عاشق است، برسد. توضیح آن‌که: حق از حیث ذات و وجود غنی و بی‌نیاز از عالمین است؛ چنان‌که امام موسی بن جعفر« علیه‌السلام » فرمودند: «عالم إذ لا معلوم، و خالق إذ لا مخلوق، و ربّ إذ لا مربوب؛(۱) خداوند عالم است آن‌گاه که معلومی در خارج نبود، خالق است هنگامی که مخلوقی نبود، پروردگار است آن‌گاه که پروریده‌ای نبود».

و نیز علی« علیه‌السلام » می‌فرماید: «حجب بعضها عن بعض لیعلم أن لا حجاب بینه و بین خلقه کان ربا إذ لا مربوب و الها إذ لا مألوه و عالما إذ لا معلوم و سمیعا إذ لا مسموع؛(۲)

  1. اصول الکافی، ج ۱، ص ۱۴۱، باب جوامع التوحید، ح ۶٫
  2. پیشین، ص ۱۳۸، ح ۴٫

(۴۱۰)

بین حق و خلق او پرده‌ای نیست، و او پروردگار بود، آن‌گاه که پروریده‌ای نبود و خدایی می‌کرد، قبل از آن‌که مألوهی باشد، دانا بود و هنوز دانسته‌ای در خارج وجود نداشت، شنوا بود، آن‌گاه که شنیده‌ای در خارج موجود نبود».

غایت و فاعلیت حق

در مرتبهٔ فعل ـ بر خلاف آن‌چه تاکنون اهل عرفان به پیروی از محی‌الدین می‌گویند ـ حق در ظهورات فعلی نیز به ما محتاج نیست؛ اگرچه ما به حق در وجود محتاجیم. درست است که حق در ظرف فعل بدون فعل نمی‌تواند باشد، رازق بدون رزق معنا ندارد و نیز فعل بدون فاعل هم ممکن نیست، ولی این دلیل نمی‌شود که بگوییم حق به ما محتاج است؛ زیرا که بنابراین ما به حق حاجت داریم؛ چون حق ذات است و مستقل، و ما ربط هستیم و ظهورات فعلی ذات و از خود هیچ استقلالی نداریم، حرف درستی است؛ ولی این‌که بگوییم: خدا هم به ما احتیاج دارد؛ چون او به واسطهٔ ظهور ما در ظرف فعل خالق شده است؛ سخن بی‌اساسی است؛ چون حق به ذات و افعال خود عاشق است و فاعلیت حق حبّی و عشقی است؛ به این معنا که چون حق عاشق است، فاعل است؛ نه چون محتاج است، فاعل می‌باشد. چیزی جز عشق، منشأ بروز افعال و ظهوراتش نمی‌باشد؛ چنان‌چه معصوم« علیه‌السلام » می‌فرماید: «خلق الأشیاء بلا رویة؛ همه چیز را بدون تأمل آفرید». خلق او چیزی جز ظهورات فعلی عشقی او نمی‌باشد؛ پس بین حق و ظهورات فعلی‌اش دویی و غیریتی نیست تا منشأ فاعلیت وی احتیاج یکی به دیگری باشد؛ زیرا احتیاج فرع بر

(۴۱۱)

دوئیت و غیریت است و غیریت و دوئیت مفید تقیید و تحدید است و از ساحت حضرت حق بدور است؛ چنان‌چه صادق آل محمد« صلی‌الله‌علیه‌وآله » فرمودند: «بل هو الخالق للأشیاء لا لحاجة، فإذا کان لا لحاجة، فاذا کان لا لحاجة استحال الحد و الکیف فیه، فافهم.(۱) او خالق همهٔ چیزهاست؛ بدون آن‌که نیازی داشته باشد و چون بی‌نیاز است، حدّ و چگونگی دربارهٔ او محال است، مطلب را بگیر و فهم کن، ان شاء الله تعالی». منشأ فاعلیت حق چیزی جز خود و عشق ذاتی او به ظهور و بروز خود نمی‌باشد، چه او پری رویی است که هیچ‌گاه تاب مستوری ندارد و نیز ظهورات او نیز چیزی جز خودش نیست و عشق او به ظهوراتش هم‌چون عشق او به خودش است؛ نه به غیر، و خلق نیز چون ظهور عشق و عشق ظهوری حق است، هم‌چون خود حق، عاشق خود و ظهورات فعلی خود است که در واقع آن نیز عشق به حق و ظهوراتش می‌باشد؛ با این فرق که عشق خلق تابعی و ظهوری است، ولی عشق حق متبوعی ـ ذاتی است، بلکه چون علت، اقوی از معلول است، می‌توان گفت: عشق او به ظهوراتش بیش‌تر از عشق ظهورات به اوست؛ از این‌رو می‌گوییم: ما به او مشتاق و او به ما مشتاق‌تر است و ما به او عاشق و او به ما عاشق‌تر است. پس مخلوق خدا در کنار خدا پهلو می‌زند؛ چون فعل حق است. البته ممکن است بگوییم: ما نیز به حق محتاج نیستیم؛ چون از لوازم ظهوری ذات و افعال الهی هستیم و از او جداناپذیریم.

نمی‌توان گفت: ای مخلوق، تو نباش! اگر ما نباشیم و ظهور نباشد، فعل خدا که ظهور اوست، از کجا ظاهر می‌شود! از این‌رو، ما در بیانی عرفانی و بلند عرض

  1. الکافی، ج۱،ص ۱۴۵٫

(۴۱۲)

کردیم که سالک باید به مرتبه‌ای از عشق به حق برسد که حتی طمع از حق هم بردارد؛ زیرا ما لوازم ظهوری عشق ذاتی حق هستیم و لازم از ملزوم هیچ‌گاه جدا و منفک نیست؛ پس جایی برای احتیاج و طمع نیست؛ چون احتیاج و طمع فرع بر دوئیت و غیریت است و وقتی سالک خود را جدای از حق ندید، بلکه ظهور و از لوازم ذاتی و عشقی حق دید، دیگر تقابل و مقابلی نیست که به او طمع ورزد؛ زیرا هرچه که حق دارد، او نیز به صورت ظهوری دارد، و تنها چیزی که ندارد ذات و عشق ذات است که آن نیز قابل وصول نیست که غایت عرفان عارفان عجز از وصول است، مگر به اندکاک و فنای کلی که آن‌جا دیگر هیچ نمی‌ماند؛ نه عارفی و نه عرفانی و نه معرفت. آن‌چه می‌ماند تنها عشق حق است و بس. «سلامة المرصاد»؛ یعنی مرا از قیود و کمین‌گاه‌های حق که در ظرف غیربینی عبد و در طریق قرب و وصال عاشق به معشوق قرارداد، به ظرف سلامت و رهایی از غیریت‌ها برسان؛ به‌طوری که حیثیات و تعنیات خَلقی و ربطی خود را فانی در تو کنم و تعینات غیری و موانع وصول را برطرف نمایم تا تو به من برسی و من نیز به تو برسم؛ زیرا تنها در این صورت است که کمین حق رهیده و به کمند عشق او در پناه‌گاه وصالش که ظرف سلام است می‌رسم. اگرچه عشق، علاقه و تعلق باید دو سویی باشد که اگر یک سویی باشد، دردسر است؛ از آن‌جا که عشق حق به مخلوقاتش ذاتی و از عشق خلق به حق که ظهوری است، اقوی می‌باشد، سالک الی الله بیش از آن که به عشق خود به حق متکی باشد، باید به عشق حق اتکا نماید و عشقش را در گرو عشق حق بداند و از قوت و نیروی کشش و جاذبهٔ عشق او نیز استعانت جوید و بدین‌ترتیب حق را به خود برساند؛ نه آن که خود را به حق رساند.

(۴۱۳)

تا که از جانب معشوق نباشد کششی       کوشش عاشق بی‌چاره به جایی نرسد

تو که پای رفتن بسوی او را نداری، نباید بگویی: «إنی ذاهب إلی ربّی سیهدین»؛(۱) چون وقتی گفتی من می‌روم، ممکن است در کمین‌گاه او گرفتار شوی؛ پس بگو: «ایاک نعبد و ایاک نستعین، إهدنا الصراط المستقیم»؛(۲) تا این‌که خود بیاید؛ چنان‌چه خود فرمود: «واعبد ربک حتی یأتیک الیقین». یقین در آیهٔ شریفه از اسمای الهی است؛ بنابراین «ایاک نعبد»؛ یعنی خدایا، تو به ظهور فعلی خود عاشق هستی و من هم عبد و فعل ظهوری تو و به تو عاشق و دل‌بسته هستم؛ پس مرا در سایهٔ بندگی‌ات با کمند و کشش و جذبات عشق خود از کمین خود ـ که ظرف بُعد و حرمان است ـ خارج کن و در پناه‌گاه سلامت و ایمنی از خود جای ده و خود را به من و مرا به خود برسان که در واقع ظهور خود را به خود رسانده‌ای.

«إن ربک لبالمرصاد»:(۳) کسی که دوست دارد امام زمان زیارتش کند، ابتدا باید امام زمان دوست‌دار او گردد تا به نیروی جاذبهٔ محبت او منزل دلش را از گرد و غبار غیریت‌ها آب‌پاشی و جاروب کند و از کمین‌گاه حق خارج گردد و به ظرف سِلم و آشتی با او نایل گردد.

یارم آمد به در خانه و من خانه نبودم     خانه گویی به سرم ریخت چو این قصه شنودم

  1. «من به سوی پروردگارم رهسپارم؛ زودا که مرا راه‌نماید.» صافات/۹۹٫
  2. «تنها تو را می‌پرستم و تنها از تو یاری می‌جویم، ما را به راه راست هدایت فرما.» حمد/۵٫
  3. فجر/۱۴٫

(۴۱۴)

آن که می‌خواست به رویم در دولت بگشاید      ای دریغا! که به رویش در خانه نگشودم

اگر بدون سلامت و با حالت غیربینی و غیبت به دنبالش روی، وقتی حاضر می‌شود که شاید نتوانی تحمل کنی، ولی چنان‌چه از غیر و غیبت بیرون آیی و به تشرف و حضور باطنی حضرت برسی و او دوست داشته باشد که انسان به زیارتش برود، تو همیشه در حضور اویی و او همیشه حاضر است. وقتی حضرت امیر« علیه‌السلام » می‌فرمایند: «من یمت یرنی؛(۱) هر کس بمیرد، مرا می‌بیند.» تنها مرگ طبیعی مورد نظر امام« علیه‌السلام » نیست، بلکه موت اختیاری هم مورد روایت می‌باشد.

نه آن مرگی که در گوری روی      بلکه آن مرگی که در نوری روی

آری این فراز دعا از اعتدال و پایداری آغاز می‌گردد و به سلم، سلامت، عشق و وصول به حق‌تعالی پایان می‌یابد.

  1. بحارالانوار، ج ۶، ص ۱۸۰٫

(۴۱۵)

 فراز چهاردهم: وصول به حق

فَاِنَّ نَفسی هالِکةُ أَوْ تَعْصِمَها. اَللّهُمَّ أَنْتَ عُدَّتی اِنْ حَزِنْتُ، وَ أَنْتَ مُنْتَجَعی اِنْ حُرِمْتُ، وَ بِک اسْتِغاثَتی اِنْ کرِثْتُ، وَ عِنْدَک مِمّا فات خَلَفٌ، وَ لِما فَسَدَ صَلاحٌ، وَ فیما اَنْکرْتَ تَغْییرٌ، فَامْنُنْ عَلَی قَبْلَ البَلاءِ بِالْعافِیةِ، وَ قَبْلَ الطَّلَبِ بِالْجِدة، وَ قَبْلَ الضَّلال بِالرَّشادِ، وَ اکفِنی مَؤُنَةَ مَعَرَّةِ الْعِبادِ، وَ هَبْ لیآ أَمْنَ یومِ الْمَعادِ، وَ امْنِحْنی حُسْنَ الاِرْشادِ.

ـ خدایا، جهت اختصاص یافتن جان و دلم به تو چیزهایی که موجب رهایی و آزادی آن است از من بگیر و هر آن‌چه موجب اصلاح آن است، باقی بگذار؛ زیرا در غیر این‌صورت یا نفس من هلاک خواهد شد و یا تو او را از لغرش‌ها بازداشته‌ای و در پناه عصمت خود جای می‌دهی.

پروردگارا، اگر لشکر حزن و اندوه به من روی آورد، تنها ساز و برگم تویی، و در صورت حرمان و درماندگی، تنها پناه و جای‌گاه آرامشم تویی و چنان‌چه گرفتار درد و رنج شوم، تنها فریادرسم تویی و آن‌چه که از من فوت شود، نزد توست.

اصلاح آن‌چه از من تباه و فاسد می‌گردد به دست توست و تغییر اموری که مورد نارضایتی و انکار توست در اختیار توست؛ پس بر من منت نِه و مرا پیش از رسیدن امواج بلا و گرفتاری، به ساحل عافیت و سلامتی برسان و قبل از این‌که در گرداب رنج و زحمت درخواست چیزی قرار گیرم، آن را نزد من حاضر و و در دست‌رسم قرار ده و پیش از آن‌که گم‌راه شوم هدایتم فرما و از زحمت تحمل بار بندگان کفایتم نما و امنیت و آسایش روز بازپسین را ارزانیم فرما و حسن راهنمایی و هدایت نورانی خود را شامل حالم گردان.

(۴۱۹)

محبت دنیا

«اللهم خذ لنفسک من نفسی ما یخلصها و أبق لنفسی من نفسی ما یصلحها فان نفسی هالکة أو تعصمها؛ خدایا، نفسم را به جهت اختصاص یافتن آن به خود از اموری که موجب ناخالصی و تعلق آن به غیر توست، جدا و تهی ساز و هر آن‌چه که موجب اصلاح آن است باقی گذار؛ چراکه نفس من در معرض نابودی و هلاکت است، مگر تو او را از لغزش مصون داری».

حضرت سیدالساجدین« علیه‌السلام » در فرازهای آخر قسمت پانزدهم مناجات خمسة‌عشر که مناجات الزاهدین نام دارد، می‌فرماید: «و اغرس فی افئدتنا أشجار محبتک و أتمم لنا أنوار مغفرتک أعیننا یوم لقائک برؤیتک؛ الهی درخت‌های دوستی و محبت خود را در دل‌های ما بنشان و انوار معرفتت را دربارهٔ ما به نهایت کمال برسان و شیرینی و لذت عفو و آمرزش خود را به ما بچشان و چشمان ما را در روز دیدارت به رؤیت جمال خود روشن فرما.» حضرت در پایان این بیانات نورانی اشاره به اصلی بلند و بسیار مهم در باب معرفت می‌نمایند و می‌فرمایند: «واَخْرج حب الدنیا من قلوبنا کما فعلت بالصالحین من صفوتک والابرار من خاصتک؛ الهی دوستی و محبت دنیا را از دل ما خارج ساز، آن‌گونه که از دل بندگان صالح صافی و خواص نیکانت بیرون ساختی.» حضرت در مناجات الراجین خمسة عشر می‌فرماید: «… فاخلصنی بخالصة توحیدک، واجعلنی من صفوة عبدیک؛ خدایا، مرا به توحید خالص خود خالص گردان و از بندگان صافی خود قرار ده.» با توجه به این بیانات حضرت که در ارتباط با این فراز از فرازهای دعای مکارم‌الاخلاق ایراد شد، چنین می‌گوییم: وصول به مقام فنا و رؤیت و وصول به حق فرع بر خروج از منازل

(۴۲۰)

نفس و تعلقات آن است و نیز خروج از منازل نفس و تخلیص و تصفیه و اختصاص آن به حق(۱) متفرع بر معرفت منازل و مقاماتی است که در راه رسیدن به این مقام وجود دارد. بر این پایه، خود معرفت، مراتب و منازل و مقاماتی دارد که عبارت است از: معرفت عامی، خاصی، خاص الخاصی، خلاصة‌الخاصة الخاصی، صفاء خلاصة الخاصة الخاصی و صفوة صفاء خلاصة الخاصة الخاصی.

مقامات اهل سلوک

در اصطلاح اهل عرفان، منازل با مقامات فرق دارد. از این شهر تا آن شهر، منازل است. در سیر منازل، باز راه در پیش است، ولی مقام، مقصد است، دیگر راه نیست. اگر عامی به خاصی برسد، خاص برایش منزل می‌شود. اگر در آن بماند و بیتوته کند، مقام می‌شود. چنان‌چه کسی بخواهد به لُبّ معرفت برسد، باید در هر منزلی مقامی و در هر مقامی منزلتی داشته باشد و چون «أَلطُّرُقُ إِلَی اللّه بِعَدَدِ أَنْفاسِ الْخَلائق»(۲) است؛ پس هر کس در صراط و طریق مستقیم خود مسیر و مقصدی جدا دارد، ولی مسیر کلّی منازل و مقامات معرفت برای همه یک‌سان است؛ بنابراین کسی که می‌گوید:

برگ درختان سبز در نظر هوشیار     هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

  1. مفاتیح الجنان، مناجات خمسة‌عشر.
  2. «راه‌های رسیدن به خداوند، به شمارهٔ جان‌های آفریدگان است.» بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۱۳۷٫

(۴۲۱)

اشاره به مقام عامی و عمومی معرفت دارد که بر پایهٔ دلیل و برهان اِنّی ـ رسیدن از معلول به علت ـ استوار است. صاحب این مقام، هنوز در کثرت است که اگر به خاصی برسد، «وحدت» را در می‌یابد. اگرچه این مقام، نسبت به عامی استکمال است، ولی باز ناقص است؛ زیرا چنین سالکی حق را می‌بیند، ولی خلق را نمی‌بیند. کسی که دارای این مقام است، نسبت به مقام بعدی معرفت ـ که مقام خاص الخاصی است ـ ناقص است و هنگامی که به مقام خاص الخاصی (مقام سوم) برسد، وحدت و کثرت را کنار هم و خلق را هم‌راه خالق می‌بیند.

در مقام چهارم (خلاصة الخاصة‌الخاصی) وحدت را در کثرت و کثرت را در وحدت می‌بیند و در مقام پنجم (صفاء خلاصة الخاصة الخاصی) اصلاً وحدت و کثرت را لحاظ نمی‌کند، بلکه کثرت را در عین وحدت و وحدت را در عین کثرت، رؤیت و شهود می‌کند. البته ما در بحث خارج فلسفه این معنا را اثبات کردیم و گفتیم: درست نیست بگوییم وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت؛ زیرا چگونه ممکن است که واحد عین کثیر باشد، پس کثرت، تعینات وحدت است؛ نه عین؛ چراکه ذات، کثرت بردار نیست.

در مقام صفوة صفاء خلاصة الخاصة الخاصی که مقام ششم و پایانی و صافی صافی معرفت است و از آن به مقام توحید ذاتی و فنای ذاتی تعبیر می‌شود ـ سالک هم حق و هم خلق را نه به کثرت و نه به وحدت، بلکه به واقع و لبّش نظر دارد. اینجاست که «عالِمٌ بِما کانَ وَ ما یکونُ وَ ما هُوَ کائِن» می‌شود. او نیازی به گذشته و حال و آینده ندارد. مقام، مقام صفوة است. در این مقام، سخن بسیار است.

(۴۲۲)

اهل صفوت

اهل صفوت، همان مؤمنان و بندگان صَفی و برگزیده‌ای هستند که حق تعالی آن‌ها را گزینش کرده و آن‌ها را از دیگر بندگانش جدا نموده است، چنان‌که حضرت صادق« علیه‌السلام » می‌فرماید: «إِنَّ اللّهَ یعْطی الدُّنْیا مَنْ یحِبُّ وَ یبْغِضُ وَ لا یعْطِی الأِیمانَ إِلاّ اهل صَفْوَتَهُ مِنْ خَلْقِه؛(۱) همانا خدای تعالی دنیا را به دوست و دشمنش می‌دهد، ولی ایمان را تنها به بندگان برگزیده‌اش عطا می‌فرماید».

اهل صفوت، همان بندگان صافی خالصی هستند که دلشان از وابستگی به جز حق رهیده و به حق رسیده‌اند؛ چنان‌که حضرت صادق« علیه‌السلام » در بیان نورانی و ملکوتی می‌فرماید: «إِنَّهُ مَنْ دَخَلَ قَلْبهُ صافی خالصِ دینِ اللّه ِ شَغَلَهُ عمّا سواه؛(۲) هر که در دلش دین خالص،پاک و زلال الهی وارد شود، آن دین، او را از غیر خدا باز می‌دارد».

این‌که نقل شده است حضرت علی« علیه‌السلام » وقتی پایش را در یک طرف رکاب اسب می‌گذاشته تا هنگامی که پای دیگرش را در رکاب دیگر اسب قرار می‌داده یک ختم قرآن می‌خوانده است به این معناست که قرآن را قرائت می‌کرده، نه صرف توجه به قرآن که در یک آن برای همه ممکن است. حال، حرف این است که قرائت هم‌راه با ترتیب و ترتیل چگونه در این فرصت ممکن است؟ این همان مقام «صفوة» و توحید ذاتی است که حقیقت و باطن زمان و مکان به دست اوست. به مقتضای

  1. تحف العقول، ص ۳۷۴٫
  2. تحف العقول، ص ۳۷۷٫

(۴۲۳)

«اللّه نور السموات و الارض.»(۱) کسی که در سلوک، زمان و مکان را درنوردیده است و معرفت به سرالقدر دارد، این‌جا نشسته است، ولی پشت کوهی دست می‌برد و چیزی را برمی‌دارد و به انسان نشان می‌دهد. حضرت علی« علیه‌السلام » در آغاز تولد، پیش از کثرت و ظهور پیدا کردن قرآن، در آغوش پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » سورهٔ مؤمنون را تا آخر آن تلاوت می‌کند.(۲) حضرت خدیجه« علیهاالسلام » بارها به پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله »عرض می‌داشتند: «بچهٔ درون رحم ـ حضرت فاطمه« علیهاالسلام » ـ به من چنین و چنان گفت».(۳) ائمه« علیهم‌السلام » این حالات و مقامات را داشته‌اند. کسی که به مقام صفوت رسیده باشد، نه رؤیت کثرت، مانع او از رؤیت وحدت می‌شود و نه عکس آن؛ اگرچه در عین برخورداری از چنین معرفتی، باز سالک، فردی عامی است.  باید از این و آن گذشت تا به حق رسید که خیلی شیرین است. غیر از «رسیدن به حق» همه «مباحثه و فن» است. باید از همه چیز گذشت تا به حق رسید.

قیچی و چاقو را بردار و ببین تا کجا می‌توانی ببری؟ کجا نیاز به سوهان و الماس داری؟ تا این را نزنی؛ به هیچ وجه مسلمان نمی‌شوی. اگر دست یک فقیر را بگیری و جای گرم و نرمی بخوابانی و غذا بدهی و به او بگویی: «نماز بخوان» می‌گوید: تا

  1. «خداوند نور آسمان‌ها و زمین است.» نور/۳۵٫
  2. امالی طوسی، ح ۷۰۸٫ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۲۳٫
  3. بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۸۰٫

(۴۲۴)

صبح هم اگر بخواهی نماز می‌خوانم. پس «قربة‌الی الله» جای گرم نیست.

نماز شب خواندن هم باید برای خدا باشد؛ نه این‌که پس از عمری نماز شب خواندن، وقتی به جایی می‌رسد، همه چیز را فراموش کند:

ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود     تسبیح شیخ و جامهٔ مرد شراب‌خوار

پشتش نجس، ولی شغل وی آبرومندانه است و از این نظر هیچ تفاوتی با زن فاحشه ندارد.

غرض آن‌که مقام ششم، مقام فنا و بقای ذاتی (توحید ذاتی) است که اختصاص به اولیای کاملین دارد؛ ولی حداقل آن‌چه که در این فراز از دعا باید در جهت وصول به آن مورد توجه هر مؤمن سالکی قرار گیرد، مقام توحید افعالی است.

توحید افعالی

در برابر توحید افعالی، شرک و کفر فعلی قرار دارد که دوگونه است:

نخست. شرک و کفر آگاهانه و عمدی که به لحاظ لاحظ است (شرک جلی و اعتقادی)؛

دوم. شرک و کفر فعلی ناآگاهانه و غیرعمدی (شرک خفی).

مشرک به شرک فعلی به فسق فعلی می‌رسد. ریا هم که نوعی شرک خفی است، گاه بی‌توجه و گاه از روی قصد است؛ البته هر گناهی همین‌طور است که با توجه به این فراز از ادعا و شرک خفی از اموری است که باید از خداوند عاجزانه خواست که از آن رها گردد، وگرنه راه وصول و معرفت را بر انسان می‌بندد. کسی که به مرتبهٔ توحید افعالی می‌رسد، هستی را «یدالله» می‌بیند. اگر در آستین هر ذره، یدالله را

(۴۲۵)

نبینی، کفر است. اگر در آستین هر ذره ید ببینی، ولی آن را یدالله نبینی، شرک است. «ید» جنس است و به معنای «ایادی الله» است؛ زیرا «الله» مقام استجماع جمیع صفات است. سنگ غیر از گل است و این دو غیر از انسان و آسمانند، ولی هر یک، یدی از «ایادی الله» و مظهر یکی از صفات خدا هستند. یدالله همان ید رحمان، ید اسماء الحسنی و ید هزار اسم را می‌گوییم و عالم ظهورات و مظاهر همان أیدی و أیادی است؛ حتی سنگ، ید حق، حامی و مجری قانون حق است:

با صد هزار جلوه برون آمدی تو دوست     با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

بعضی مظهر جمال، بعضی مظهر جلال، بعضی مظهر مجد و بعضی هم مانند پنبه مظهر لطف حقند؛ از این رو، پنبه به خلاف سنگ چیزی را نمی‌شکند. شاید چند اسم با هم تجلی کنند و خار شود. خلاصه همه چیز در این عالم، ظهور یک یا چند اسم از اسمای الهی و وسیلهٔ اجرای دستورهای حق می‌باشند. هر جا قدم نهی در قلمرو و سیطرهٔ اسما و ظهورات حق تعالی هستی و مرزی و راه گریزی نیست که: «لا یمْکنُ الفِرارُ مِن حُکومَتِک.» دست خدا ممکن است به ما بخورد: گاه به عنوان کمک، گاه به عنوان کتک، گاه بلند می‌کند و به زمین نمی‌زند و گاهی ممکن است به زمین هم بزند. بعضی اسمای الهی؛ مانند: «جبار» هم می‌برّد و هم می‌دوزد؛ بعضی دیگر مانند «رحمان» فقط می‌دوزد. باید خود را آماده کنی و ببینی با این ایادی که بسوی تو می‌آیند چطور برخورد می‌نمایی؛ یک سپر قوی بردار و آن این است که خود هم مهره‌ای، بگذار سنگ و تیر از تو بگذرد؛ پس توحید افعالی یعنی همهٔ واسطه‌ها، اجراکنندهٔ دستورهای حقند. خلبانان آمریکایی در طبس به چه هلاکتی افتادند! نه به دست لشکر و سپاه، بلکه به دست خاک و باد و شن. کسی که چند

(۴۲۶)

میلیون می‌کشد، با خاک و شنی که آمریکا را رسوا می‌کند، هر دو وسیله و سببند.

در عالم، جز حق کیست؟! هرگاه کسی به این مقام رسید که اگر برق برود یا بیاید انقباض و انبساط نیابد، یا هرگاه میهمان در بزند، انبساط پیدا نکند و هنگامی که دشمن در می‌زند، انقباض پیدا نکند و خلاصه دوست و دشمن، او را منفعل نکند، او کسی است که به مقام فنا و توحید افعالی رسیده و همه چیز را وسیلهٔ اجرای دستور حق می‌بیند.

یک وقت خدا می‌خواهد به کسی وجود بدهد؛ هرچند خود آدم دلش نمی‌خواهد و یک وقت هم خدا می‌خواهد او را تکه تکه کند؛ مانند: محبوبان. محبوبان کسانی هستند که از آن طرف، قرعه به نامشان زده‌اند، به‌خلاف محبان. در عرفان شهودی کسی که از آن طرف دنبال او می‌آیند، محبوب است؛ محب، به‌طور کلی در صدد این است که خود را نجات دهد، ولی برای محبوب فرقی نمی‌کند که خرابش می‌کنند یا درست، خلاصه، کسی که در همهٔ هستی دست حق را می‌بیند، موحد و یکتا پرست می‌شود.

چنین کسی سایل را گدا و بی‌چیز نمی‌بیند، بلکه نزد او سایل، فرستادهٔ خداست: «السائل رسول‌الله.»(۱)

کار مردم را راه بینداز تا خدا تو را بالا ببرد. طلب‌کار مردم نباش. برخیز و عینک غیربینی را از پیش چشم‌بردار و دو رکعت نماز شکر بخوان که خداوند متعال این بنده را برای برطرف کردن گرفتاریش به تو حواله کرده است و هنگامی که مشکل او را حل کردی بر او منت مگذار، بلکه خود را دست حق بدان. تا انسان، افعال خود و

  1. مستدرک سفینة‌البحار، ج ۲، ص ۲۷۱٫

(۴۲۷)

دیگران را به کلی در افعال حق فانی نسازد، در مدار توحید فعلی قرار نمی‌گیرد. اگر هزار بار سگ را غسل دهند، پاک نمی شود، ولی چنان‌چه بر اثر استحاله در نمک‌زار نمگ گردد، پاک و طاهر می‌شود. کبریت بزن تا هر چه در توست بسوزد و در حق استحاله گردی و جز حق نباشی:

ای دوست قبولم کن و جانم بستان       مستم کن و از هر دو جهانم بستان

باهر چه دلم قرار گیرد بی تو      آتش به من اندر زن و آنم بستان

اسید بریز تا پاک پاک شوی. اگر سر سوزنی در تو نفس و خودی و شرک باشد، هنوز پاک نشده‌ای؛ از این رو اگر می‌بینی یک روز پاک و موحد می‌شوی و روز دیگر کافر و مشرکی، برای این است که هنوز در شرک و نفسیت خود گرفتاری. کسی که ایام، زمان، مکان یا افراد و اشخاص در او اثر می‌گذارد، بداند که هنوز در خود است. بعضی‌ها وقتی به مسجد می‌روند حال و احوالشان عوض می شود. اگر امام جماعت می‌شود، شلوغی جمعیت حالش را دگرگون می‌سازد. هنگامی که عمامه و لباس و ردا به تن کند و گمان می‌کند که همهٔ خلق باید به او سلام و احترام کنند؛ از این رو مسجد و عمامه مانند برق است که روشنایی می‌دهد، ولی خشک هم می‌کند.

توحید وصفی بالاتر از توحید فعل است که در فرازهای بعدی دربارهٔ آن بحث خواهد شد.

(۴۲۸)

حزن و اندوه

«أَللّهُمَّ أَنْتَ عُدَّتی إِنْ حَزِنت؛ پروردگارا، در هنگام حزن و اندوه، تنها ساز و برگم تویی».

حزن، حالتی از حالات روحی ـ روانی است که به طور طبیعی در شرایط ویژه‌ای به آدمی دست می‌دهد. البته با توجه به روحیات و مراتب وجودی انسان‌ها ظروف ویژه برای بروز و ظهور چنین حالتی نسبت به افراد انسانی متفاوت است؛ به‌گونه‌ای که می‌توان با توجه به این تفاوت‌ها به مرتبهٔ وجودی افراد پی برد. بر این پایه می‌توان گفت: ظروف خاص برای بروز و ظهور چنین حالتی در دنیاخواهان با ظروف خاص اهل آخرت و همین‌طور اهل کمال و معرفت، تفاوت ماهوی دارد. اهل دنیا چون پیوسته به دنبال رسیدن به خوشی‌ها و لذت‌های ناپایدار نفسانی هستند، ظرف بروز چنین حالتی برای آن‌ها شدت علاقهٔ آن‌ها برای نیل به حظوظات نفسانی است؛ چنان‌که امام صادق« علیه‌السلام » می‌فرماید: «أَلرَّغْبَةُ فِی الدُّنْیا تورثُ الْهَمَّ وَ الْحُزن؛ دنیاخواهی، غم و اندوه به بار می‌آورد».

ظرف ویژهٔ چنین حالتی برای اهل آخرت، همان شوق رسیدن به نعمت‌ها و لذت‌های ویژهٔ اهل بهشت است و نسبت به اهل الله، شدت حب و عشق به وصال حق می‌باشد.

اهل الله و اهل معرفت به مرتبه‌ای از شدت حب و عشق به وصال حق می‌رسند که به حزن، بلکه اندوه دچار می‌شوند. حزن و اندوه اهل الله گاه آن اندازه شدید است که حتی حضرت یعقوب پیامبر« علیه‌السلام » را به زانو در می‌آورد؛ آن حضرت چنان در فراق فرزندش یوسف ـ که البته جهات حقانی داشته اشت ـ محزون می‌گردد که

(۴۲۹)

به خدا شکوه می‌کند؛ چنان‌که حق تعالی از حال او چنین خبر می‌دهد: «إِنَّما أَشْک بَثّی وَ حُزْنی إِلَی اللّهِ وَ أَعْلَمُ مالا تَعْلَمون؛(۱) من تنها از پراکندگی و اندوهم به درگاه حق‌تعالی شکایت می‌کنم و البته چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید».

در روایتی آمده که ابو بصیر از امام صادق می‌پرسد: یابن رسول الله، شدت حزن یعقوب پیغمبر چه اندازه بوده است؟ حضرت می‌فرماید: به اندازهٔ هفتاد زن طفل شیر خوار از دست داده که سر آن بچه را روی سینه‌اش بریده باشند. عرض کرد: حزن جده‌ات فاطمهٔ زهرا« علیهاالسلام » چه اندازه بوده است؟ فرمود: هفتاد برابر حزن یعقوب بود، چنان حزن شدیدی از سوی پیغمبر بر آن بی بی دو عالم دست داد. سپس فرمودند: ابا بصیر آیا می‌خواهی تو را از اندوه کسی که هفتاد برابر اندوه جده‌ام زهرا(س) باشد، آگاه کنم؟ عرض کرد: بله یا ابن رسول الله. فرمود: اندوه جدم حضرت زین العابدین« علیه‌السلام »»؛(۲) حضرت سجاد« علیه‌السلام » چنان از حوادث کربلا اندوه‌ناک شد که امام صادق « علیه‌السلام » می‌فرماید: «بیست سال» و در روایت دیگری می‌فرماید: «چهل سال به یاد عاشورا و پدرش امام حسین« علیه‌السلام » گریست».(۳) در کامل الزیارات امام صادق« علیه‌السلام » می‌فرماید: علی بن الحسین بر پدرش حسین بن علی« علیه‌السلام » بیست سال گریست. هیچ طعامی در برابر او نمی‌نهادند، مگر آن که می‌گریست تا آن‌جا که یکی از خادمان او می‌گفت: فدایت شوم ای فرزند رسول خدا، من می‌ترسم شما با این وضع از بین بروید! فرمود: اندوه و غم بی‌پایان را نزد خدا شکوه می‌کنم و از خدا می‌دانم آن‌چه را که نمی‌دانند، من هیچ گاه قتل‌گاه

  1. یوسف/۸۶٫
  2. خیر الکلام فی وقایع الایام.
  3. بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۱۰۸ ـ ۱۰۹٫

(۴۳۰)

فرزندان فاطمه را به یاد نمی‌آورم، مگر آن که گریه راه گلویم را می‌گیرد.»(۱)

شکایت به حق تعالی

در این جا ممکن است این پرسش پیش آید: با توجه به این که حضرات انبیا و اولیای معصومین« علیهم‌السلام » اهل صبر، استقامت، تسلیم و رضا هستند، شکوه و شکایت آن‌ها برای چیست؟ چنان‌چه در این فراز از دعا و در روایت بالا حضرت سجاد« علیه‌السلام » و نیز حضرت یعقوب در آیهٔ شریفه به چنین عبارتی زبان می‌گشایند، با آن که زبان گشودن به چنین عبارتی با مقام صبر، تسلیم و بندگی خدا ناسازگار است؛ چنان‌که امام صادق« علیه‌السلام » می‌فرماید: «وَ الصَّبْرُ الْجَمیلُ الَّذی لَیسَ فیهِ شَکوی؛(۲) شکیبایی زیبا آن است که در آن گله و شکایتی نباشد.» در پاسخ این پرسش می‌گوییم: بر پایهٔ فرمایش حضرات معصومین« علیهم‌السلام » آن‌چه که با مقام صبر و بندگی خدای تعالی ناسازگاری دارد، این است که بنده در مصایب و گرفتاری‌هایی که از طرف خدا برای او پیش می‌آید، بی‌تابی نماید و بیش از مصیبتی که به او رسیده است به خدا شکوه نماید، ولی اگر گرفتاری و مصایب خود را به نزد حق ببرد؛ بی‌آن‌که بی‌تابی و جزع و فزع نماید، عین عبودیت و بندگی است؛ از این رو آقا حضرت صادق« علیه‌السلام » می‌فرماید: «إِذا ضاقَ الْمُسْلِمُ فَلا یشْکوَنَّ رَبَّه وَلکنْ یشْکو إِلَیه؛ هرگاه مسلمان در تنگ‌نا و سختی قرار گرفت؛ البته نباید از روی بی‌تابی شکایت نماید، بلکه تنها باید بسوی او شکایت نماید.» در روایت بعدی حضرت

  1. کامل الزیارات، ص ۱۷۵٫
  2. تحف العقول، ص۳۶۹٫

(۴۳۱)

صادق« علیه‌السلام » این معنا را به صورت روشن بیان می‌فرماید. شخصی از حضرت پرسش می‌کند: «مَنْ أَکرَم الْخَلْق عَلَی اللّه؟ با کرامت‌ترین خلق خدا کیست؟» حضرت پاسخ می‌دهد: «أَکثَرُهُمْ ذِکرا لِلّه وَ أَعْمَلُهُمْ بِطاعَةِ اللّه؛ کسی که بیش‌تر ذکر و یاد حق تعالی داشته باشد.» راوی می‌پرسد: «فَمَنْ أَبْغَضُ الْخَلْقِ إِلَی اللّه؟ مبغوض‌ترین خلق در نزد خدا کیست؟» حضرت می‌فرماید: «من یتهم الله؛ کسی که خداوند را متهم می‌سازد.» می‌گوید: «أَ أَحَدٌ یتَّهِمُ اللّه؛ آیا کسی هست که خدا را متهم سازد؟» حضرت می‌فرماید: «نَعَمْ مَنِ اسْتَخارَ اللّهَ فَجاءَتْهُ الْخِیرَةُ بِما یکرَهُ فَیسَخْطُ فَذلِک یتَّهمُ اللّه؛ بله، کسی که از خداوند خیر و نیکی درخواست می‌نماید، پس خیر و نیکی در قالب پیش آمدهای بد می‌آید و او خشمگین می‌شود.» این همان متهم ساختن حق تعالی است». راوی می‌پرسد: «چه کسی این‌گونه است؟» حضرت پاسخ می‌دهد: «من یشکوالله؟ کسی که به خداوند شکوه نماید.» می‌پرسد: «أَوَ أَحَدٌ یشْکوه؟ آیا کسی هست که از خدا شکایت نماید؟» حضرت می‌فرماید: «نَعَمْ، مَنْ إِذا ابْتَلی شَکی بِأَکثَرَ مِمّا أَصابَه؛ بله کسی که هنگام گرفتاری، شکایتش بیش از آن گرفتاری است که به او رسیده.» راوی می‌گوید: چه کسی این‌گونه است؟ حضرت می‌فرمایند: «إِذا أُعْطِی لَمْ یشْکرْ وَ إِذا ابْتُلِی لَمْ یصْبَر؛ کسی که هرگاه به او نعمتی داده شود، سپاس‌گزاری نمی‌کند و در هنگام بلا و گرفتاری صبر و بردباری نمی‌نماید.» راوی در پایان می‌پرسد: «فَمَنْ أَکرَمُ الْخَلْقِ عَلَی اللّه؟ با کرامت‌ترین آفریدهٔ خدا کیست؟» حضرت می‌فرمایند: «مَنْ إِذا أُعْطِی شَکرَ وَ إِذا ابْتُلِی صَبَرَ؛(۱)

  1. تحف العقول، ص ۳۶۴٫

(۴۳۲)

کسی است که در ظرف اعطای نعمت سپاس‌گزاری کند و هنگام بلا و نقمت سپاس صبر نماید».

رسیدن به ذات حق تعالی

«وَ أَنْتَ مُنْتَجعی إِنْ حُرِمْت؛ و در صورت محرومیت، تنها تو پناه و جای‌گاه آرامشم هستی».

بی‌بهرگی با همهٔ چهره‌های گوناگونی که دارد، گونه‌ای از احساس نیاز را در نهاد آدمی برمی‌انگیزند که به‌طور طبیعی انسان بی‌بهره را وادار می‌سازد نیازهای خود را به گونه‌ای برآورده نماید؛ از این رو به دنبال پناه‌گاه امنی می‌گردد؛ زیرا کسی که ناداری و بی‌بهرگی و کمبود دارد روشن است که به دنبال منبع درآمد و سرمایه می‌گردد که با اتکا به آن، کمبودها و کاستی‌های خود را برطرف و جبران نماید، ولی از آن‌جا که نهاد آدمی حقیقتی است نامحدود و نیازهای او نیز نامحدود است، نیاز حقیقت نامحدود را جز حقیقت نامحدود پر نمی‌کند؛ بر این پایه، در ظرف ماده با همهٔ گستره‌ای که دارد؛ چون محدود است، هیچ گاه نمی‌توان نیاز این حقیقت نامحدود را برآورده نمود؛ به همین جهت در شرع مقدس و اخلاق دینی پارامترهایی را برای نیازهای مادی و اقتصادی انسان تعیین کرده‌اند که مهم‌ترین آن‌ها حلال بودن، عفاف و کفاف است. ناگزیر انسان برای برطرف کردن ناداری و کمبودهای مادی و معنوی خود باید به آن حقیقت نامحدود وصول پیدا کند. سالک

(۴۳۳)

به مقامی می‌رسد که جز ذات حق نمی‌تواند او را سیراب نماید و بی‌بهرگی را از او دور نماید؛ این‌جاست که حضرت سجاد« علیه‌السلام »، با آن‌که سرسلسلهٔ همهٔ سالکان به حقیقت رسیده است، باز در این فراز از دعا، ذات حق را با خطاب «اَنتَ» روی سخن قرار می‌دهد و می‌فرماید: خدایا، تنها تو می‌توانی با رساندن من به ذات خود، این بی‌بهرگی را از من برداری و منزل و پناه‌گاه من باشی. چنان‌که بارها این حقیقت را یادآوری کرده‌ایم، رسیدن سالک به ذات و مراتب آن، تنها با برداشتن تعینات خلقی و حقی امکان‌پذیر است و آن‌چه شدنی نیست، دست‌یابی به کنه ذات و اکتناه اوصاف ذات است: چنان‌که حضرت مولی الموالی امیرالمؤمنین می‌فرمایند: «أَلْحَمْدُللّهِ الَّذی أَظْهَرَ مِنْ آثارِ سُلْطانِهِ و جَلالِ کبْریائِهِ ما حَیرَ الْعُقُولَ قُدْرَتُهُ، وَ رَدَعَ خَطَراتِ هَماهِمِ النُّفوسِ عَنْ عِرْفانِ کنْهِ صِفَتِه؛(۱) حمد و سپاس از آنِ خدایی است که از آثار و لوازم سلطنت و توان‌مندی‌اش و از جلال کبریایی‌اش پدیدار ساخت و آن‌چه عقول و اندیشه‌ها را سرگردان قدرت خود نموده، هویدا کرده و جان‌های بلند همت را از شناخت و معرفت کنه صفتش منع نموده است».

نمود توحید افعالی در بلاها

«وَ بِک اسْتِغاثَتی إِنْ کرِبتُ؛ اگر گرفتار درد و رنج شوم، تنها فریادرسم تویی».

سالک در مرتبهٔ توحید فعلی، مؤثر و مسببی جز حق نمی‌بیند که ظهور این حقیقت در ظرف درد، رنج، گرفتاری، ابتلائات و بیماری‌ها برای سالک از ظهور و

  1. نهج البلاغه، ج ۲، ص ۱۶۷، خطبهٔ ۱۹۵٫

(۴۳۴)

نمود بیش‌تری برخوردار است؛ از این رو حضرت شیخ الانبیاء؛ ابراهیم خلیل الرحمن« علیه‌السلام » توحید فعلی را در بستر بیماری نیز یادآوری می‌کند و می‌فرماید: «وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یشْفین؛ اوست که در هنگام بیماری مرا درمان می‌کند و سلامتی را به من برمی‌گرداند».(۱)

حضرت سجاد« علیه‌السلام » نیز در همین حالات و در مقام تخاطُب می‌فرمایند: «بک» به این معنا که تنها ذات حق را در بستر گرفتاری دست آویز قرار می‌دهم و دستی جز دست ذات حق در همهٔ مراتب وجودی و ظهوری نمی‌بینم. البته توحید فعلی منافات با به‌کارگیری علت‌ها و اسباب برای برآورده ساختن نیازمندی‌ها و گره‌گشایی از مشکلات ندارد؛ زیرا در دید سالک، همهٔ افعال، ظهور فعل حق‌تعالی است و اوست که در همهٔ مراتب وجودی و ظهوری‌اش وحدت ذاتی، وحدت صفاتی و وحدت افعالی دارد.

جبران فنای بنده

«وَ عِنْدَک مِمّا فاتَ خَلْفٌ؛ و جبران آن‌چه که از من فوت شود، نزد توست».

هر چند سالک در راه رسیدن و نزدیک شدن به حق، همهٔ وابستگی‌ها و تعینات خلقی و عبدی را از دست می‌دهد، ولی هر آن‌چه از دست داده است، در ظرف تعینات حقی و ربّی به دست می‌آورد و در واقع، سالک چیزی از دست نداده است تا به دست آورد. سالکی که حق را دارد، چه چیزی ندارد؟ از این رو حق تعالی

  1. شعراء/۸۰٫

(۴۳۵)

در حدیث قدسی رو به حبیبش می‌فرماید: «یابْنَ آدَمَ خَلَقْتُک لأَجْلی وَ خَلَقْتُ الأَشْیاءَ لأَجْلِک»؛ هنگامی که سالک از خود و تعلق‌های خود گذشت، حق تعالی همهٔ هستی را از آن او می‌گرداند و هستی ملک طلق او می‌گردد.

جهان ملک من، خدا شاه من     نداند جز این جان آگاه من

پیش‌گیری و اصلاح

«وَ لِما فَسَدَ صَلاحٌ؛ اصلاح آن‌چه از من تباه و فاسد گشته است، به دست توست».

حضرت در فراز پیشین رو به حق تعالی عرض کرد: جبران ظهوراتی که ممکن است از من پدیدار گردد و نگشت، نزد توست. در این فراز می‌فرماید: اصلاح آن‌چه ممکن بود از من به گونه‌ای درست آشکار شود و نشد نیز نزد توست و براستی تو می‌توانی با جبران نبودها و کم‌بودها و نواقص و کاستی‌ها و اصلاح تباهی‌های درون و برون و آشکار و نهانم، مرا به مقام قرب، حضور و وصال برسانی.

«وَ فیما أَنْکرْتَ تَغییر؛ و تغییر در اموری که مورد نارضایتی و انکار توست، در اختیار توست».

تغییر و دگرگونی در احوالات آشکار و نهانم که مورد ناخوشایندی توست، نزد توست. خدایا، من به تنهایی نمی‌توانم تو را با همهٔ کمالات و اوصاف جمال و جلالت ظهور بدهم و تویی که باید از خزانهٔ غیب، جود و کرم نمایی و احوالاتی را که با رسیدن و نزدیک شدن به تو ناسازگار است، دگرگون نما و از من دور ساز.

(۴۳۶)

«فَامْنُنْ عَلَی قَبْلَ الْبَلاءِ بِالْعافِیة؛ پس بر من منت نه و مرا پیش از رسیدن بلا و گرفتاری به عافیت و سلامتی رسان».

چنان‌که اهل حکمت و اندیشه می‌گویند باید پیش از وقوع واقعه به پیش‌گیری آن پرداخت. از این رو امام علی« علیه‌السلام » می‌فرمایند: «تَقَدَّمُوا فی الدُّعاءِ قَبْلَ نُزولِ الْبَلاء؛ بیش از فرو آمدن گرفتاری و سختی در دعا کردن پیش بیفتید» و نیز فرموده است: «فَأِنَّ أَعْظَمَ النِّعْمَة الْعافِیةُ فَاغْتنوها لالدنیا و الآخِرة؛ همانا، تندرستی بزرگ‌ترین نعمت است، پس از آن برای دنیا و آخرت خود بهره‌برداری نمایید».

«وَ قَبْلَ الطَّلَبِ بِالْجِدَة؛ پیش از این که در رنج و زحمت درخواست چیزی قرار گیرم، آن را برایم حاضر و آماده ساز و در دست‌رس قرار ده».

امام سجاد« علیه‌السلام » با این بیان از حضرت حق می‌خواهند در مقام توحید و ولایت به مرتبه‌ای از معرفت و قرب برسند که همهٔ موانع وصول را از پیش رو بردارند و بدون درخواست و مقدمات آن، او را به خواسته‌اش برساند و این نهایت شوق و اشتیاق و عشق سالک صادق عاشق به قرب و وصول و پیوند با حق است که جز در صاحبان عصمت نمی‌توان نظیری برای آن پیدا نمود.

ظلالت؛ دوری از حق

«وَ قَبْلَ الضَّلالِ بِالرَّشادِ؛ خداوندا، پیش از آن‌که گم‌راه شوم، هدایتم فرما».

گم‌راهی و ضلالت، همان دوری و بی‌بهرگی از راه رسیدن به حق است که اولیای الهی حتی برای لحظه‌ای تاب و تحمل آن را ندارند؛ چنان‌که مولی الموالی امیرمؤمنان در دعای شریف کمیل می‌فرمایند: «إِلهی صَبَرْتُ عَلی عَذابِک وَ کیفَ

(۴۳۷)

أَصْبِرُ عَلی فِراقِک؛ خدای من، بر عذاب تو صبر و بردباری می‌کنم، ولی چگونه بر دوری و فراق تو صبر و شکیبایی نمایم».

ارشاد و هدایت، همان نزدیک شدن و رسیدن به درگاه حق است که نهایت آرزوی سالکان راه حق است و حضرت در این فراز از دعا به این حقایق نورانی به گونه‌ای خاص اشاره فرموده است.

تحمل زحمت بندگان

«وَاکفِنی مَؤُنَةَ مَعَرَّةِ الْعِباد؛ از زحمت تحمل بار بندگان کفایتم فرما».

«معرّه» از مادهٔ «عَرّ» بر وزن «شرّ» و «عر» بر وزن حر در اصل به معنای بیماری «جرب» یک نوع عارضهٔ شدید پوستی است که عارض بر انسان یا حیوانی می‌شود، و سپس از آن گسترده می‌گردد و به هرگونه زیانی که به انسان می‌رسد، اطلاق شده است.(۱) خداوند متعال در قرآن که بهترین کتاب لغت است و متأسفانه کم‌تر کسی به این دید به آن می‌نگرد، می‌فرماید: «وَلَوْ لا رِجالٌ مُؤمِنوُنَ وَ نساءٌ مؤمنات لَمْ تَعْلَمُوهُمْ إِنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِیبَهُم مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَیرِ عِلْم».(۲)

این آیه، اشاره به گروهی از مردان و زنان مسلمان دارد که به اسلام پیوسته بودند، ولی به دلیلی توان مهاجرت نداشتند و در مکه مانده بودند.اگر مسلمانان به مکه حمله می‌کردند، جان این گروه از مسلمانان مستضعف به خطر می‌افتاد و مشرکان می‌گفتند: لشکر اسلام نه بر مخالفان خود رحم می‌کند و نه به پیروان و موافقان و

  1. مبارک بن الجزری (ابن اثیر)، النهایة، ج ۴، قم، اسماعیلیان، چهارم، ۱۳۶۴ش، ص ۳۴۲٫
  2. فتح / ۱۵٫

(۴۳۸)

این عیب و عار بزرگی بود.

بعضی گفته‌اند: منظور از عیب و عار، لزوم کفاره و دیهٔ قتل خطاست، ولی معنای اول مناسب‌تر به نظر می‌رسد؛ یعنی: «إِدْفَع عَنّی مَؤُنَةً وَ ما یلْحَقُ مِنَ الْعِبادِ مِنَ الْعَیبِ وَ الْمَکرُوهِ و الْمَشَقَّةِ وَ الْفَسادِ وَ إِضافَتُها إِلی الْعِبادِ مِنْ بابِ إِضافَتةِ إِلی الْفاعِل».

آسایش معاد

«وَهَبْ لی أَمن یوْمِ المعاد؛ امنیت و آسایش روز واپسین و بازگشت بسوی خود را نصیب و ارزانی‌ام فرما».

اعطای امنیت و آرامش حقیقی از سوی حق تعالی در ظرف معاد، تنها در گرو ایمنی آدمی از شر نفس خود و ایمنی دیگران از شر نفس او در ظرف دنیاست. کسی که هنوز از شر نفس امارهٔ خود در امان نیست و نیز کسی که دیگران از شر نفس او در امنیت نباشند، هرگز در روز معاد، به آرامش و امنیت دست نمی‌یابد.

ایمنی از نفس، تنها با رسیدن و ورود به قعلهٔ محکم کلمهٔ توحید در سایهٔ ولایت مولی الموحدین امیرالمؤمنین« علیه‌السلام » و اعتصام به عصمت زهرای مرضیه و فرزندان معصومشان« علیهم‌السلام » امکان‌پذیر است؛ چنان‌که حدیث «سلسلة الذهب» از علی بن موسی الرضا« علیه‌السلام » و ادلهٔ نقلی، عقلی، شهودی و وصولی دیگر، گواه این حقیقت است که این گفته مجال بررسی همهٔ آن راندارد.

هدایت نیکوی الهی

(۴۳۹)

«و امْنَحْنی حُسْنَ الإِرْشاد؛ حسن ارشاد و هدایت نیکو و نورانی خود را شامل حالم گردان».

هرگاه بندهٔ سالک به زیبایی ارشاد و هدایت الهی، دست‌گیری گردد، آینهٔ تمام نما و جلوه و مَظهر اتم جمال و جلال حق می‌شود و او حق را با همهٔ اسما و صفاتش ظهور می‌دهد و این مرتبه از وصول، به سالک دست نمی‌دهد؛ مگر با فنا و برداشتن همهٔ تعلقات و قیودات خلقی و رسیدن به قرب نوافل و فرایض.

(۴۴۰)

 فراز پانزدهم: توحید و کمال جمعی

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِه، وَ ادْرَء عَنّی بِلُطْفِک، وَ أغْذِنی بِنِعْمَتِک، و اصْلِحْنی بِکرَمِک، وَ داونی بِصُنْعِک، وَ أظِلَّنی فی ذَراک، وَ جَلِّلْنی رِضاک، وَ وَفّقْنی إذا إشْتَکلَتْ عَلَی الأُمُور لأهْداها، وَ إذا تَشابَهَتِ الاَعْمالُ لأزْکاها، وَ إذَا تَناقَضَتِ الْمِلَلُ لأرضاها

ـ پروردگارا، بر محمد و آل او رحمت فرست و به لطف و کرمت، نواقص و کمبودهایم را رفع فرما و به نعمت‌های خود، تغذیه‌ام کن و به کرم و بخشش خود، حال و کارم را اصلاح نما و امراض روحی و جسمی‌ام را به شیوهٔ خاص خود درمان فرما و مرا در سایهٔ رحمت خود جای ده و به لباس رضایت و خشنودیت جلوه‌گر ساز و هنگامی که کارها بر من مشکل می‌شود، مرا به راهی که هدایت تو در آن بیش‌تر باشد، موفق دار و هرگاه کارها بر من مشتبه گردد، به پاک‌ترین و خالص‌ترین آن‌ها توفیقم ده و چون مذاهب و مسلک‌های متناقض به رویارویی با یک‌دیگر پرداختند، مرا به راهی که رضایت تو در آن بیش‌تر است، راهنمایی فرما.

(۴۴۳)

توحید فعلی، وصفی و ذاتی

در مباحث پیشین، توحید ذاتی و توحید افعالی مطرح شد. توحید افعالی همان معنا و مفهوم و حقیقت «لاحول و لا قوة الا بالله»(۱) است. کسی که به توحید افعالی می‌رسد، حول و قوهٔ شخصی و همهٔ حرکات و سکنات جزیی را نفی می‌کند. البته رسیدن به این مقام مشکل، ولی حول و قوهٔ کلی را نفی کردن مشکل‌تر و موانع آن بیش‌تر است. یکی از بزرگ‌ترین موانع سلوک و وصول اهل راه به توحید؛ به‌ویژه توحید افعالی، شرک خفی است و نفس را باید از آن تخلیص نمود و نجات داد که در فرازهای قبلی دعا در این زمینه بحث نشد و عرض کردیم؛ مؤمن باید حولی جز حق نبیند، بلکه باید هر حول و قوه‌ای را حول و قوهٔ حق ببیند و به جایی برسد که بگوید: خدایا، خودم با همهٔ دارایی و موجودی‌ام، خودم با نقصم، خودم با کمالم، با غیر، با فکر و با اختلاف فکر، همه و همه به دست توست.

امام« علیه‌السلام » در این بخش از دعا به مرتبهٔ دیگری از توحید که توحید وصفی است، اشاره نموده‌اند و می‌فرمایند: «وادرء عنی بلطفک».

«بلطفک» جسارت امر «وادرء» را دفع می‌کند؛ یعنی: خدایا، من زمینهٔ امر کردن به تو را ندارم و لطف تو، این زمینه را به من داده است. این همان مقام معرفت و توحید وصفی است. امام« علیه‌السلام » در این بیان، لطف حق را که از اوصاف ذاتی حق است، دست‌آویزی برای رهایی از کمبودها و کاستی‌های نفس قرار می‌دهد و در

  1. بحارالانوار، ج ۱، ۷۹٫

(۴۴۴)

این راستا لطفی را جز لطف حق نمی‌شناسند و به آن تمسک می‌کنند؛ از این رو به واسطهٔ اضافهٔ «لطف» به «کاف خطاب» لطف را مختص و منحصر به حق می‌نمایند و در واقع، نفی صفت لطف از غیر حق می‌نمایند. البته نفی صفت لطف از غیر حق نیز مسامحه و نوعی تنگی تعبیر است و گرنه غیری در عالم نیست و همهٔ عالم ظهورات صفات و اسمای الهی است و به بیان ما معقول ثانی فلسفی است؛ نه اولی. در اینجا متعلق «درء» ذکر نشده است، ولی از آن‌جایی که «درء» با نقص هم‌خوانی دارد؛ نه با کمال؛ پس معنای این فراز چنین می‌شود: خدایا، به لطف خود، هرگونه نقصی را از من بردار. درءِ نقص، اطلاق دارد؛ نه تعمیم. «اطلاق» شمول تکثّری ندارد؛ به خلاف عام و بر این پایه، فعل و غیر فعل را در بر می‌گیرد. نقص نیز در این‌جا به اعتبار «بلطفک» همان سوء است؛ چرا که سوء با لطف نمی‌سازد.

حقیقت محمدی« صلی‌الله‌علیه‌وآله »

انسان می‌تواند از هر بدی دست بشوید، مگر از جهت امکانی خود. هر سوء و نقصی از جهت ماهیت و ماده است؛ از این رو در قنوت نماز عید فطر در مقام دعا از خدا می‌خواهیم که: «أَللّهُمَّ أَدْخِلْنی فی کلِّ خَیرٍ أَدْخَلْتَ فیهِ محمدا و آلَ محمدا وَ أَخْرِجْنی مِنْ کلِّ سوءٍ أَخْرَجْتَ مِنهُ محمدا و آلَ محمد؛(۱) خدایا، مرا در هر خیری که محمد و آل محمد« صلی‌الله‌علیه‌وآله » را داخل نمودی، وارد فرما، و از هر سوء و بدی که محمد و آل محمد« صلی‌الله‌علیه‌وآله »را خارج ساختی، بیرون فرما».

  1. بحارالانوار، ج ۸۳، ص۷۰٫

(۴۴۵)

از این دعا دو مطلب روشن می‌شود: نخست، رفع بدی از ظرف امکان؛ حتی تا مرتبهٔ تعین حقیقت محمدی امکان‌پذیر است و بالاتر از این مرتبه؛ اگرچه محال نیست، ولی در خور توان ما نمی‌باشد، از این رو در این دعا نیز مورد طلب واقع نشده است و به مرتبهٔ تعین محمدی« صلی‌الله‌علیه‌وآله » بسنده شده است. دیگر آن‌که دخول در هر خیری که محمد و آل محمد« صلی‌الله‌علیه‌وآله » در آن داخل شده‌اند و خروج از هر شری که محمد وآل محمد« صلی‌الله‌علیه‌وآله » از آن خارج شده‌اند، در واقع درخواست و طلب مقام عصمت از خداست که در این صورت، تنها فرق معصوم با غیر معصوم در فعلیت و استعداد است. عصمت در معصوم فعلیت دارد، ولی در غیر معصوم، تنها در استعداد افراد وجود دارد؛ اگرچه کثرت ماده و نفس به افراد بشر مجال نمی‌دهد که این استعداد را به فعلیت برسانند. به عبارت دیگر برای هر یک از افراد بشر، معصوم شدن نیز ممکن است. چنان‌چه درخواست عصمت، استعدادی باشد؛ به این معنا که درخواست از استعداد انسان برخواسته باشد، از طرف خدا بخلی نیست؛ پس درخواست عصمت از خداوند اشکال ندارد.

چیستی نعمت

واغْذِنی بِنِعْمَتِک؛ و مرا به نعمت خود غذا ده».

دور کردن کاستی، همان مقام تخلیه است، ولی تغذیه به نعمت، اشاره به مقام تجلیه و تحلیه است.

نعمت چیست؟ نعمت همان ظرف تجلی جمالی حق است که غذای حقیقی

(۴۴۶)

انسانی می‌باشد. حق در ظرف تجلی ظهوری جمالی خود برای بنده نعمت است و در ظرف تجلی ظهوری جلالی نقمت است و چنان‌که نعمت از حق است، نقمت هم از اوست؛ زیرا در ظرف نعمت و نقمت، غیر نداریم؛ بنابراین دو گونه مهمانی و مهمان داریم و به فراخور هر کدام دو گونه غذا وجود دارد: پذیرایی بنده در ظرف ظهورات و تجلیات جمالی حق، نعمت حق است و پذیرایی او در ظرف ظهورات و تجلیات جلالی، نقمت حق است که در این‌جا به‌طور طبیعی، نخستین آن موردنظر امام« علیه‌السلام » است.

کرم و صنع حق تعالی

وَ أَصْلِحنی بِکرَمِک؛ خدایا، به کرم و بزرگواریت مرا آن گونه که باید باشم، بساز و کاستی مرا با تغذیهٔ سالم و به هنگام خود رفع نما. اصلاح، جبران و ترمیم کمبود و کاستی است.

وَ داونی بِصُنْعِک؛ تک‌تک موجودات، صنع و ظهور تام حق و نظام احسنند؛ چرا که همه ساخته و پرداختهٔ دست او هستند؛ بنابراین تداوی به صنع به این معناست که: مرا به صُنعت برسان.

تغذیه از ظهورات ربوبی

«وَأَظِلنی فی ذراک؛ خدایا، مرا در پناه و سایهٔ خود بگیر.» مقام حق، وجود محض و بحت است و سایهٔ حق همان ظهورات و تجلیات اوست.

(۴۴۷)

به مقتضای «العبودیة جوهرةٌ کنهها الربوبیة»(۱) هر چه کاستی در بندگی برداشته شود، تغذیهٔ بنده در ظهورات ربوبی کامل‌تر می‌گردد و بنده در صنع حق از سلامتی کامل‌تری برخوردار می‌گردد. اگر بنده خود را رها کند، خدا را می‌بیند و خود را در سایهٔ قرب حق، پناه می‌دهد. قرب حق بر دو قسم است: قرب نوافل و قرب فرایض که این سخن حضرت مربوط به اولی است.

قرب نوافل این است که خداوند سایهٔ عبد باشد و چشم و گوش بنده شود، ولی قرب فرایض این است که ما سایهٔ خداوند و ما چشم و گوش او باشیم.

مقام رضا

جَلِّلْنی رِضاک؛ خدایا، چنان کن که من چشم و گوش تو باشم و جامهٔ رضای تو بر من پوشیده باشد.

رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » در مورد حضرت زهرا« علیهاالسلام » فرموده است: «إِنَّ اللّهَ لَیغْضَبُ لِغَضَبِ فاطِمَةَ وَ یرْضی لِرِضاها»(۲) غضب و رضایت حضرت زهرا« علیهاالسلام » غضب و رضایت خداوند است. اگر رضای حق، جامهٔ کسی باشد، مقام بلندی است.

دشواری کارها و هدایت الهی

«وَ وَفِّقْنی إِذا اشْتَکلْتَ عَلَی الأُمورِ لأَهْداها؛ هنگامی که امور بر من دشوار می‌شود، مرا به راهی که هدایت تو در آن بیش‌تر است، موفق دار.» أهدی در مورد

  1. تفسیر نورالثقلین، ج ۴، ص ۵۵۶٫
  2. بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۲۷۹٫

(۴۴۸)

هر کسی به حسب خود است و توفیق هر کس به اندازهٔ هدایتش می‌باشد.

«وَ إِذا تَشابَهَتِ الأَعْمالُ (وَفِّقْنی) لأَزْکاها؛ و وقتی کارهای من مشتبه گردد، به پاک‌ترین و خالص‌ترین آن‌ها توفیقم ده.» پاکی و صافی عملی هر کس به مناسبت پاکی وجود خودش است؛ بنابراین، عمل حضرت« علیه‌السلام » پاک‌تر و برتر از همه است.

«وَ إِذا تَناقَضَتِ المَلَلُ لأرضاها مرا به راهی که رضایت تو در آن بیش‌تر است، راهنمای فرما.» حق، راضی و أرضی است، چنان‌که حق و أحق می‌باشد. گاهی بحث در ماهیت است که در آن‌جا «تشکیک» راه ندارد و گاه بحث در وجود اشیاست که «تشکیک» در آن راه دارد و حق و أحق و حق الحق به میان می‌آید. مؤمن در همه جا باید نظر به جهت بالاتر داشته باشد. بلند نظری بهترین نتیجهٔ این فقره از دعاست که ان شاء الله خداوند متعال نصیب همگان فرماید.

(۴۴۹)

فراز شانزدهم : قناعت و کفایت

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ تَوِّجْنی بِالْکفایةِ، وَ سُمْنی حُسْنَ الْولایة، وَ هَبْ لی صِدْقَ الْهِدایةِ، وَ لا تَفْتِنّی بِالسَّعَةِ، وَ امْنِحْنی حُسْنَ الدَّعَةِ، وَ لا تَجْعَلْ عَیشی کدّا کدّا، وَ لا تَرُدُّ دُعآئی عَلَی رَدّا، فأعنّی لا اَجْعَلُ لَک ضِدّا، وَ لا اَدْعُو مَعَک نِدّا

ـ بارخدایا، بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و تاج کفایت و بی‌نیازی بر سرم نه و به حسن سرپرستی و مدیریت در ادارهٔ امور پرورشم ده و راستی هدایت را ارزانیم کن و مرا به گشایش رزق و فراخی روزی آزمایش نفرما و از آسایش خاطر و آرامش زندگی بهره‌مند گردان.

خدایا، زندگیم را هم‌راه سختی، رنج و زحمت زیاد قرار نده و دعایم را به من بر مگردان؛ به گونه‌ای که ناامید و مأیوس گردم؛ زیرا بنده‌ای هستم که برای تو ضد و شریکی قرار نداده‌ام و غیر تو را هم‌راه تو نمی‌خوانم.

(۴۵۳)

میزان برخورداری سالک از امور مادی

موضوعاتی که در این فقره عنوان شده است میزان برخورداری انسان سالک از مواهب مادی و حدود آن را بیان می‌کند.

امام« علیه‌السلام » در جملهٔ نخست می‌فرماید: «توّجنی بالکفایة؛ خدایا، تاج کفایت بر سرم بگذار.» تاج، سمبل شخصیت معنوی انسان است؛ از این رو تاج‌ها مختلفند؛ به‌طوری که هر تاجی بیان‌گر خصوصیات و جای‌گاه مادی یا معنوی ویژه‌ای است. وقتی می‌فرماید: «أَلْعَمامَةُ تِیجانُ الْمَلائِکة؛(۱) عمامه، تاج فرشتگان است»؛ پس عمامه باید نمایش‌گر جای‌گاه بالای معنوی و روحی و اخلاقی انسان باشد. این که امام« علیه‌السلام » می‌فرماید: «تاج کفایت بده»؛ یعنی مرا به کفایت برسان تا به جایی برسم که هل من مزید و زیاده خواهی نداشته باشم. قناعت و کفایت، هر دو کمالند. قناعت؛ یعنی می‌خواهم، ولی بیش از این نیاز ندارم و کفایت؛ یعنی: نمی‌خواهم و کم هم ندارم؛ البته آدمی باید در جهات مادی خود جدیت داشته باشد، ولی نباید از مرز عفاف و کفاف بیرون رود.

به قول معروف، دل آدمی را اگر جمع کنی مشتی است و اگر رها کنی دشتی است.

نفس آدمی این‌گونه است؛ پس انسان بدون قناعت، آسایش و عیشی ندارد. این

  1. بحارالانوار، ج ۸۳، ص ۱۹۸٫

(۴۵۴)

که در روایت آمده است: انسان می‌تواند یک اتاق برای خود و یک اتاق برای امور دنیوی و یک اتاق برای همسرش داشته باشد و اتاق چهارم متعلق به شیطان است، به این معناست که اگر بخواهی بیش از این داشته باشی، گرفتار و بدبخت می‌شوی و به فرمودهٔ امام« علیه‌السلام » «المال تحرسه»؛(۱) به این معنا که اگر خانه‌ای بیش از نیاز بسازی، باید تر و خشکش کنی و آرامش خود را به مخاطره اندازی؛ از این‌رو امیرمؤمنان در بیانی نورانی می‌فرماید: «و من إقتصر علی بُلغَةِ الکفاف تبَخَّلَ الرّاحة و تبوَّء خفض الدَّعة؛ کسی که به معاش روزانه به اندازهٔ نیاز بسنده نماید، زود به راحتی می‌رسد و در آرامش قرار می‌گیرد.» قناعت در جان ما نیفتاده است. در تهیهٔ امکانات باید «به اندازهٔ کفایت» را در خانه جا داد؛ برای نمونه: می‌خواهیم جهیزیه یا ماشین و تلفن هم‌راه را از حلال و حرام فراهم کنیم؛ چرا؟ چون قناعت نداریم. آن را جمع کنی مشتی است، رها کنی دشتی است؛ یعنی بیش‌تر آن زاید است و در دشت هم هیچ کس دیگران را نمی‌شناسد و روز به روز هم بیش‌تر فرو می‌رویم.

کسی که قانع است، خواسته‌هایی بیش از زندگی معمولی دارد، ولی از آن می‌گذرد و براستی از خودگذشتگی می‌کند، ولی کسی که اهل کفایت است، نسبت به زیادی خواسته‌ای ندارد تا از آن بگذرد و این کمال بالاتری است؛ مانند: مقام «توکل» و «تسلیم». در مقام تسلیم می‌گویی: خدایا، تو کارت را بکن، من چیزی نمی‌گویم، ولی مقام رضا این است که: خدایا، تو هر کار بکنی، من راضی هستم.

قناعت؛ یعنی: من زیاد می‌خواهم، ولی چون زیاده دردسر دارد، از آن می‌گذرم،

  1. بحارالانوار، ج ۱۷، ص ۴۱۸٫

(۴۵۵)

أما کفایت، یعنی من هیچ خواهشی ندارم و به آن‌چه هست، بسنده می‌کنم. وقتی حق تعالی می‌فرماید: «یا أَیهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنی الْحَمید»(۱) خطاب «ناس» و «انتم» هم فقیر و هم غنی را شامل می‌شود. سرمایه‌دار با فقیر از نظر فقر ذاتی که نسبت به حق دارند، مانند همند؛ پس فقیر همواره فقیر می‌ماند و هیچ‌گاه غنی نمی شود. فقیر به معنای ناداری که استعداد غنا دارد، نیست؛ زیرا اگر فقیر، استعداد غنا داشته باشد، غنی خواهد بود؛ اگر چه غنا در او فعلیت نداشته باشد؛ پس فقیر آن است که استعداد غنا ندارد. در «أنتم الفقراء» مخاطب به خطاب «أنتم» کیست؟ مگر حق تعالی با ظهورات خود دویی و غیریت دارد که «تو» و «من» می‌کند؟ خیر، حق تعالی می‌خواهد با این بیان، استقلال خیالی ما را بر دارد و بفرماید که تو نه در ذات، نه در صفات و نه در افعال، استقلالی از خود نداری، بلکه در همهٔ این مراتب ظهوری در وابستگی محض به سر می‌بری؛ پس باید به درگاه حضرت حق عرض کرد: خدایا، آن‌چه نزد من است از توست و به هیچ وجه چیزی به من نمی‌رسد. خدایا، من حتی استعداد گرفتن هم ندارم، هر چه هست و می‌دهی مال توست، من چیزی از خود ندارم؛ «علامة قوة الفکر الوحدة؛ نشانهٔ قوت فکر و اندیشه، وحدت است» و یا این‌که امام موسی بن جعفر« علیه‌السلام » می‌فرمایند: «الصبر علی الوحدة علامة قوة العقل؛(۲) شکیبایی بر تنهایی، نشانهٔ توانایی عقل است.» کفایت این چنین است.

فقیر الی الله استعداد غنا نیز ندارد. فقیر واقعی عین نیاز و فقر است. کسی که

  1. «ای مردم، شما به خدا نیازمندید، و خداست که بی نیاز و ستوده است.» فاطر/۱۵٫
  2. تحف العقول، ص ۳۸۸٫

(۴۵۶)

می‌گوید: «أَنَا الْفَقیرُ وَ أَنْتَ الْغَنی وَ هَلْ یرْحَمُ الْفَقیرَ إِلاّ الْغَنی»؛(۱) من در اصل فقیرم، حتی در استعداد نیز فقیر است؛ این همان مقام فنا و بقای بعد از فناست. به قول آن عارف:

آن را که فنا شیوه و فقر آیین است      نه کشف یقین نه معرفت نه دین است

رفت او ز میان همین خدا ماند خدا      «أَلْفَقْرُ إِذا تَمَّ هُوَاللّه» این است(۲)

بر این پایه، فقیر هیچ‌گاه غنی نمی شود، پس باید به مقام کفایت رسید.

داستان مشهور تنبل‌ها، نمونهٔ خوبی برای این بحث است؛ می‌خواستند تنبل تنبل‌ها را بشناسند، همهٔ آن‌ها را در حمام داغی بردند. دسته‌ای از آن‌ها خودشان فرار کردند؛ یکی گفت: آی سوختم! سوختم! او را بیرون کشیدند. دیگری گفت: به جای من هم بگو: «سوختم». او را هم بیرون کشیدند. سومی حرفی نمی‌زد و با اشاره می‌گفت: سوختم. نفر آخر حاضر نشد حتی با سر تکان دادن اشاره کند. او به عنوان سردستهٔ تنبل‌ها شناسایی شد.

خلاصه، فقیر آن است که استعداد غنا نداشته باشد.

حرص و زیاده خواهی در دانش

کمال انسان در جملهٔ «تَوجَّنی بِالْکفایة» آمده است. حرص در علم هم اشکال

  1. مفاتیح الجنان، مناجات حضرت امیرالمؤمنین، ص ۷۲۸٫
  2. ابو سعید ابو الخیر.

(۴۵۷)

دارد. اگر کسی برای این‌که شهرت و جای‌گاه چشم پر کنی پیدا کند، درس بخواند، این باطل است و با برادر بازاری خود فرقی ندارد. اگر از باب وظیفه باشد و برای این‌که کفران نشود درس بخواند؛ این درست است. ما می‌خواهیم خود را در درس خواندن و تقوا داشتن نیز پُر کنیم، درست مانند کسی که به دنبال دنیا می‌رود و می‌خواهد خود را بیش‌تر پُر کند. براستی ما با او چه فرقی داریم! اگر به کسی که از خانه بیرون می‌آید و می‌خواهد به درس برود، گفته شود: «آقا کتابتان را بدهید» و او در پاسخ بگوید: «درس دارم و کتاب را نیاز دارم» با بازاری چه تفاوتی دارد. چنان‌چه اگر به بازاری گفته شود: «ماشینت را بده» می‌گوید: «خودم می‌خواهم به بازار و مغازه روم». اگر کتاب‌خانهٔ این عالم و نوشته هایش بسوزد، بدون عزراییل می‌میرد! این ایمان نیست؛ اگرچه عرفان تدریس کند. شیخ« قدس‌سره » در مکاسب فرموده است: اگر دو طلبه می‌خواهند درس بخوانند و استعداد یکی از آن‌ها بیش‌تر است، ولی کم بضاعت است و فرض هم این است که درس خواندن واجب است، دیگری که کم استعداد است باید برود و کار کند و زندگی دیگری را تأمین کند تا او درس بخواند. از این رو امام« علیه‌السلام » می‌فرماید: «تَوَجَّنی بِالْکفایة»؛(۱) خدایا، کاری کن که کفایت، بالای وجودم قرار بگیرد؛ نه زیر پایم. هر چه فرشی و زمینی باشد، با دیگر چیزها فرقی ندارد.

کسی که به دنبال ریاست، خودبینی، خودبزرگ‌بینی و خودرضایتی است و فکر و ذهنش را حبّ دنیا پر کرده، به تاج کفایت نرسیده است؛ پس بحث «کفایت» بسیار

  1. الصحیفة السجادیة، ص ۱۱۰، دعای ۲۰، فی مکارم الاخلاق.

(۴۵۸)

فراگیر است. هر چه در کتاب‌های عرفانی جست‌وجو نمایید، نمی‌توانید مقام کفایت را بیابید. اگر هم مطلبی در این مورد باشد، نویسندهٔ آن، شخص زیرکی بوده و این مطالب را از امام« علیه‌السلام » گرفته است.

پروش و تربیت متعادل و هماهنگ

«وَ سُمْنِی حُسْنَ الْوِلایة؛ مرا برای حسن سرپرستی و ادارهٔ امور پرورش ده».

«سَمَن ـ یسمن» از مصدر سُمن به معنای پرورش دادن و فربار نمودن و سَمین به معنای انسان چاق و فربه است. حُسن الولایة همان زیبایی و اعتدال در تربیت، پرورش و سرپرستی است.

در دنیای امروز از میان رشته‌های گوناگون ورزشی، رشتهٔ پرورش و زیبایی اندام، از رشته‌هایی است که به‌طور خاص به مسألهٔ پرورش و ریخت مناسب اندام‌های انسان، توجه و عنایت ویژه‌ای دارد و شاید بتوان گفت که در میان همهٔ ورزش‌های متداول، چنان‌چه از عوارض جانبی و بدآموزی‌های موجود تهی گردد، از بهترین و سالم‌ترین رشته‌های ورزشی جهان است.

در این رشتهٔ ورزشی، پرورش‌کار می‌کوشد تا با استفاده از تکنیک‌ها، راه کارها و ابزارهای مختلف ورزشی و نرمشی، شاگردان علاقه‌مند به این رشته را در جهت داشتن اندام‌های زیبا و هماهنگ و نیرومند یاری برساند.

آن‌چه در این رشته از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، این است که همهٔ اندام‌ها و عضوهای ظاهری بدن به گونه‌ای هماهنگ و هم‌خوان رشد و پرورش پیدا کنند و از اعتدال و تناسب ویژه‌ای برخوردار شوند؛ از این رو برخورداری از

(۴۵۹)

پرورش‌کار ـ آن هم پرورش‌کاری بصیر و با تجربه که از دانش کافی نسبت به این رشته بهره‌مند باشد ـ نقش اساسی در رشد و شکوفایی هماهنگ و همه جانبهٔ اندام‌ها دارد؛ زیرا چنان‌چه کسی پرورش‌کار نداشته باشد، یا داشته باشد، ولی از تجربه و دانش کافی برخوردار نباشد، ممکن است تناسب و اعتدال لازم در شکل و ریخت اندام‌ها پدید نیاید و در نتیجه شخص با وجود داشتن اندام‌های نیرومند و ستبر از اعتدال، جمعیت، حسن و زیبایی برخوردار نباشد.

در پرورش و تربیت روح و روان آدمی نیز مانند اندام‌ها باید درست همین ملاحظات اعمال گردد؛ به این معنا که مربی بصیر و کاملی که بتواند اعتدال و استواری در پیکرهٔ روح آدمی پدید آورد، نقش اساسی در تربیت و پرورش معنوی آدمی دارد.

البته با توجه به وسعت معنایی که در کلمهٔ «سُمنی» می‌باشد می‌توان برای توضیح و تبیین بیش‌تر بیان حضرت به امور محسوس دیگری نیز مثال بزنیم که در این جا به همین اندازه بسنده می‌گردد.

نقد «نسبیت»

«وَهَبْ لی صِدْقَ الْهِدایة.» حسن هدایت، معیشت در زندگی و استجابت دعا بحث‌هایی است که در این بند از دعا می‌آید. حسن هدایت، مطلوب غایی از خلقت انسان است؛ به‌گونه‌ای که حسن عاقبت هر کسی به حسن هدایت اوست. در این‌جا هدایت درخواست نمی شود، بلکه صدق هدایت در خواست می‌گردد و این تنها در مکتب تشیع علوی پیدا می‌شود و بس. مکتب‌های غربی، حتی در عقیده، قایل به

(۴۶۰)

نسبیت هستند. آن‌ها می‌گویند: عقیدهٔ هر شخصی محترم و سلب عقیده، سلب حقیقت و حریت است؛ از این رو متفکر غربی هیچ‌گاه به خود جرأت نمی‌دهد به هندوها بگوید: چرا گاو می‌پرستی؟ بلکه یک متفکر، سی سال در فرهنگ هندو کار می‌کند و کتاب می‌نویسد. چرا؟ چون قایل به نسبیت است و می‌گوید: هر عقیده‌ای برای اهلش «حق» است، تو را در گور خودت می‌گذارند و مرا در گور خود، موسی به دین خود، عیسی به دین خود.

ما می‌گوییم: نسبیت در حق، مساوی با «لا حقّی» است. مسلمانان از نظر اعتقادی، مدعی نسبیت نیستند، ولی از نظر عملی، شیعه و سنی، هر کدام مذهب خود را دنبال می‌کند و این به این معناست که همهٔ این اختلاف عقیده‌ها اسلام است و این یعنی هیچ‌کدام اسلام نیست. در اسلام، نسبیت رسمیت ندارد، ولی این اعتقاد در میان فرقه‌های مسلمانان به‌طور عملی رعایت نمی شود.

قرآن می‌گوید: «إِنَّ الدّینَ عِنْدَاللّهِ الإِسْلام؛(۱) دین نزد خداوند همان اسلام است»، ولی دیگران در عمل می‌گویند: حنبلی، حنفی، مالکی و شافعی، هر کدام می‌خواهند خودشان باشند. ما شیعیان نمی‌خواهیم دنبال حق خود برویم، بلکه می‌خواهیم آن‌چه حق است را بیابیم؛ بر این پایه بی‌جهت نیست که می‌گوییم: شیعهٔ دوازده امامی حق است و حق منحصر به آن است و حق، تعداد ندارد: «و ما یخرج من غیر هذا البیت فهو زخرف»؛ این همان «صدق الهدایة» است. البته اگر حق «ما هو الحق» باشد؛ نه حق‌های کاذب، ولی بیش‌تر عقاید حق کاذب است؛ زیرا با واقع مطابقت ندارد. این‌جا روشن می‌شود که وقتی می‌گوییم: این امام است و دیگری امام نیست

  1. آل عمران/۱۹٫

(۴۶۱)

یعنی چه؟ این‌که می‌گوییم: اسلام و شیعه حق است و بس، به چه معناست؟ «صدق الهدایة» این است؛ از این رو اگر انسان همهٔ هستی خود را فدای این حقیقت نماید، باز هم کار مهمی نکرده است.

اگرچه فرهنگ تشیع ممکن است در طول زمان، دست‌خوش حوادث تاریخی فراوان و گوناگونی قرار گرفته باشد و در آن افراط و تفریط‌هایی راه یافته باشد، ولی از آن‌جا که پایهٔ این فرهنگ، عصمت است و معصوم، عین حقیقت و حسن الهدایة است، از این لحاظ باید آن را حفظ کرد.

گاه باید احکام اسلام را فدا کرد تا پایه و حقیقت اسلام حفظ شود. اگر دشمن بخواهد جایی را بمباران کند، شما نمی‌توانید همهٔ زندگی خود را ببرید، بلکه اشیای پر ارزش مانند: طلا را می‌برید؛ «ما لایدرک کلّه لایترک کلّه»(۱) آن‌چه به همهٔ آن دست‌رسی نداری، کم آن را فرو مگذار؛ پس باید همین اندازه از حق را در سایهٔ پیروی از ولی فقیه عادل و عالمان اهل عمل حفظ نمود. امام معصوم« علیه‌السلام » می‌فرماید: «لا خیر الا لرجلین؛ عالم مطاع، مستمع واع؛(۲) خیری نیست، مگر در کسی که یا عالمی اطاعت شده است یا شنونده‌ای فهیم.» اگر مردم جامعه‌ای از عالمی صالح اطاعت نکنند و از او پیروی عملی نداشته باشند، «میت» می‌شوند. از این جهت در روایت داریم که اگر در جامعه‌ای عالم نباشد، جامعه، مردار است.

  1. عوالی اللئالی، ج۴،ص۵۸٫
  2. بحارالانوار، ج ۱، ص ۱۶۷٫

(۴۶۲)

گشایش و تنگی معیشت

«و لا تفتنی بالسعة و امنحنی حسن الدَّعة و لا تجعل عیشی کدّا کدّا؛ و مرا به گشایش رزق آزمایش نفرما و از آسایش خاطر و آرامش زندگی بهره‌مند گردان».

مردم در زندگی از نظر گشایش و تنگی معیشت مختلفند: دسته‌ای چنان در گشایش و آسایش به سر می‌برند که به غفلت دچار می‌شوند؛ از این رو در روایت است کسانی که بیمار نمی‌شوند و گرفتاری ندارند، خداوند نمی‌خواهد سرشان بالا باشد، بلکه می‌خواهد مانند حیوان سرشان پایین باشد و بمیرند.

یکی را داده‌ای صد ناز و نعمت      یکی را نان جو آغشته در خون

دسته‌ای از مردم براستی با خون نان می‌خورند؛ اگرچه هر دو از حیث باطن گرفتارند و هر یک از جهتی حیات «کدّا کدّا» دارند. این همان فتنهٔ حق است، چنان‌که این نان خونی ابتلا و امتحان حق است، آن ناز و نعمت هم گرفتاری و آزمایش حق است. اگر کسی در همهٔ جهات، گرفتاری یا کسی در همهٔ جهات، خوشی دارد، کار هر دو مشکل دارد. آن‌که می‌گوید:

به کیش زنده دلان زندگی جفاطلبی است       سفر به کعبه نکردم چو راه بی خطری است

حضرت« علیه‌السلام » این را قبول ندارد. زندگی متوسط کافی است؛ به این معنا که نه در سختی کوبیده شوم و نه در خوشی با غفلت بمیرم، بلکه می‌خواهم به زندگی ادامه دهم. امیر مؤمنان علی« علیه‌السلام » می‌فرمایند: «و من إقتصر علی بلغة الکفاف تعجل

(۴۶۳)

الراحه و تبوّء خفض الدعه؛(۱) کسی که به معاش روزانه به اندازهٔ نیاز خود بسنده نماید، زود در راحتی و آرامش قرار می‌گیرد».

توحید و عزت

امام صادق« علیه‌السلام » می‌فرمایند: «علیک بالدَّعَة؛ بر شما باد به نرمش».

«لا أَجْعَل لَک ضِدّا و لا أَدْعوا مَعَک نِدّا؛ ضدّ و نِدّ برای تو قرار ندادم».

ضد و ند داشتن ایجاب می‌کند که انسان کوبیده یا لهیده گردد. اگر توحید باشد، انسان، خوار و ذلیل نمی‌شود. در زندگی اولیای خداوند نگاه می‌افکنی؛ استخوان‌هایشان نرم می‌شود، ولی خرد و خوار نمی‌شوند. توحید، علت تامهٔ عزت است: «وَلِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِلرَّسولِ و لِلْمُؤمِنین»(۲) هر که خدا دارد، ممکن نیست خوار باشد و هر که خدا ندارد، خوار و ذلیل است. مؤمن، مبتلا به حوادث می‌شود، ولی نمی‌بُرد، اگر بُرید ایمانش ضعیف است. اگر کسی برای حق شریک و ضد و ند نگیرد، در هیچ جایی در نمی‌ماند؛ زیرا حق در حوادث مدد کار اوست. در مورد مؤمن آمده است: «کالْجَبَلِ الراسِخ» و «إِنَّ الْمؤمن أَشَدَّ مِنْ زُبُر الْحَدید، إِنَّ زُبُرَ الْحَدیدِ إِذا أُدْخِلَ النّارَ تَغَیرَ، وَ إِنَّ الْمؤمن لَوْ قَتِلَ ثُمَّ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَمْ یتَغَیرْ قَلْبُه»؛(۳) قتل نمی‌تواند برای انسان موحد خواری بیاورد. اگر ضد و ند باشد، آدمی خوار می‌شود. علم و کتاب، عنوانی اعتباری بیش نیست و فقط حقانیت است که دواست. «إِتَّقوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمون».(۴)

  1. بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۲۳۸٫
  2. «عزت از آن خدا و از آن پیامبر و از آن مؤمنان است.» منافقون/۸٫
  3. بحارالانوار، ج ۶۴، ص ۳۰۳٫

(۴۶۴)

اهل علم نیز اگر در علم و کتاب، ضد و ند داشته و به حقیقت نرسیده باشند؛ حتی در گفتن «لا اله الا الله»؛ آن هم در نفس‌های آخر عمر، خواهند ماند. کسی که حکم عقلی وجوبی دارد، باید از خدا نبُرد. پناه‌گاه و ملجأ، حق است و نباید از غیر خدا هراسید. اگر خدا را نداشته باشیم، باید بترسیم؛ اگرچه این مطلب شدت و ضعف دارد. انسان نباید غرور پیدا کند و به زور یا به علمش بنازد.

  1. آل عمران/۱۰۲٫

(۴۶۵)

فراز هفدهم: رزق و روزی

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِه وَ امْنَعْنی مِنَ السَّرَفِ، وَ حَصِّنْ رِزقی مِنَ التَّلَفِ وَ وَفِّرْ مَلَکتی بِالْبَرَکةِ فِیه، وَ أصِبْ بی سَبیلَ الْهِدایةِ لِلبِرِّ فیما أُنْفِقُ مِنْهُ.

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٌ وَ آلِه وَ اکفِنی مَؤونَةَ الاِکتِسابِ، وَ ارْزُقْنی مِنْ غَیرِ إحْتِسابٍ فَلا أَشْتَغِلُ عَنْ عِبادَتِک بِالطَّلَبِ وَ لا أَحْتَمِلُ إِصْرَ تَبَعاتِ الْمَکسَبِ.

اَللّهُمَّ فَاطلُبْنی بِقُدْرَتِک ما أَطْلُبُ و أَجِرنی بِعِزَّتِک مِمّا أَرْهَبُ

ـ خدایا، بر محمد و آل او رحمت و درود بی‌پایانت را نثار فرما و مرا از اسراف و زیاده روی در همهٔ امور و شؤون حیات و زندگی باز دار و رزق و روزیم را از تلف شدن، ضرر، زیان و هدر رفتن نگاه دار، و با برکتی که در آن قرار می‌دهی، داراییم را فراوان کن و نسبت به آن‌چه از رزق در راه خیر و نیکی انفاق می‌کنم، راه هدایت را به من نشان ده تا انفاقم بجا و در مسیر درست و هدایت و رشد و کمال خود و دیگران به مصرف برسد.

بارخدایا، بر محمد و آلش رحمت فرست و مرا از زحمت و رنج بسیار در تحصیل روزی بی‌نیاز فرما و رزق و روزی بی‌حسابت را نصیبم گردان تا به‌واسطهٔ رنج و زحمت طلب روزی از عبادت و بندگی تو باز نمانم و متحمل پی‌آمدهای ناگوار سختی و رنج کسب نشوم.

خداوندا، پس با قدرت و توانایی‌ات آن‌چه را من در مقام به‌دست آوردن آنم، تو خود برایم فراهم ساز، و به عزت و بزرگواری‌ات مرا از آن‌چه بیم دارم در پناه و امان خود قرار ده.

(۴۶۹)

تقدیرهای الهی

در این بخش، مسایل اعتقادی و اجتماعی مورد بحث است و سخن از رزق، برکت و اسراف است. به باور شیعه، بسیاری از چیزها قدَری است و خیلی از امور عالم بر پایهٔ تقدیرات و مقدرات، تفسیر و معنا می‌شود؛ برای نمونه: یک خانواده، صورت‌های زیبا و استعدادهای خوبی دارند و کم‌تر کاستی و ناتوانی و زشتی در میان آن‌ها یافت می‌شود یا در تاریخ می‌خوانیم: بنی امیه مردانی شرور، متهور و بی‌باک و بنی هاشم زیبارو، شجاع و با صلابت بوده‌اند.

یکی از این موارد قَدری، موت و حیات و دیگری گشایش روزی و تنگی آن است. روایت‌های بسیاری داریم که یکی با این‌که زحمت زیادی نکشیده است، گشایش روزی دارد و دیگری عمری زحمت کشیده است و در نهایت چیزی ندارد. حضرت سجاد« علیه‌السلام » در رابطه با روزی مطالبی را بیان فرموده که مهم‌ترین آن‌ها اسراف در روزی است:

«وَامْنَعنی مِنَ السّرِّفِ وَ حَصِّنْ رِزْقی مِنَ التَّلَف؛ مرا ازاسراف دور و روزیم را از تلف شدن نگاه دار.» اسراف و زیاده‌روی نکردن در روزی از عناوین اسلامی است که متأسفانه در جوامع اسلامی ارج و ارزش چندانی به آن‌ها داده نشده است، با آن‌که این مطلب از اساسی‌ترین مسایل در جامعه و خانواده است؛ به‌گونه‌ای که عافیت و سلامت جامعه و خانواده در گرو آن است. مفاسد اسراف از دو حیث کلی قابل بررسی است: فاعلی و غایی. اسراف از حیث فاعلی ناشی از کمبود شخصیت

(۴۷۰)

علمی، عملی و نقص روانی و ارادی مسرف است و از حیث غایی، مرگ تدریجی قشر عظیمی از جامعه بر اثر اسراف رقم می‌خورد؛ از این رو از حضرت امیر« علیه‌السلام » نقل شده است که: «ما رَأَیتُ مالاً مَوفُورا إِلاّ فی جانِبَیهِ مالاً یضیع؛ ندیدم ثروتی در جایی انبوه گردد؛ مگر این که دراطراف آن اموالی ضایع شود و از بین برود.» آمار می‌گوید: میلیون‌ها انسان گرسنه داریم و حدود شصت درصد انسان‌ها از بدی تغذیه رنج می‌برند که منشأ آن، اسراف کردن شماری از انسان‌هاست. هنگامی که معصوم« علیه‌السلام » می‌فرماید: «هیچ‌گاه من مال فراوانی را ندیدم، مگر آن‌که در دو طرف آن، مالی را ضایع شده یافتم»، درمی‌یابیم که یک طرف آن مالی است که حق الله است؛ مانند: خمس و زکات و طرف دیگر آن مالی است که حق الناس است. البته این مطلب شاید تا اندازه‌ای برای ما عجیب باشد، ولی حقیقت آن است که مفاسد بسیاری از امور در بستر ناسوت قابل انکشاف نیست و در بستر آخرت برای ما روشن می‌شود، چنان‌که در روز قیامت دسته‌ای اعمالشان را انکار می‌کنند، مثلاً می‌گویند: این قتل را من انجام نداده‌ام، ولی هنگامی که برایش روشن می‌شود می‌بیند همین‌گونه است؛ به این معنا که آدمی در آن جا نسبت به اشیا و حقایق آن‌ها حس جوهر یابی پیدا می‌کند، همان‌گونه که ما در بستر دنیا نیز جوهر فلسفی را ـ که وصف مرتبه است ـ با دیدهٔ چشم نمی‌بینیم ولی با دیدهٔ عقل اثبات می‌کنیم.

اگر امام« علیه‌السلام » می‌فرماید: «من مال و ثروتی را ندیدم، مگر آن که در کنارش مالی را ضایع شده یافتم»، خبر از واقع می‌دهند؛ زیرا امام« علیه‌السلام » در همین دنیا حس جوهریابی حقایق امور را دارد و آن‌ها را آن‌گونه که هست می‌بیند و بر آن‌ها احاطه دارد؛ چنان‌که انسان بر خطوط و پستی ـ بلندی‌های کف دست خود اشراف و احاطه

(۴۷۱)

دارد. او همهٔ عالم را مانند کف دست می‌بیند و می‌شناسد. ممکن است کسی این طرف دنیا اسرافی کرده و آن طرف دنیا اثرش ظاهر شده باشد؛ با آن‌که ما از آن بی‌خبریم، ولی معصوم« علیه‌السلام » از همهٔ این امور خبر دارد.

کمبود شخصیت کسی که اسراف می‌کند، قابل احراز است. وی به خود و منافع نفسانی خود که می‌رسد، می‌گوید: مال خودم است؛ به دیگران هم که می‌رسد از روی خساست و بخل می‌گوید: مال خودم است؛ از این‌رو اسراف کننده با این‌که اسراف می‌کند، ولی نسبت به منافع غیر خود، ممسک و بخیل نیز می‌باشد و اسراف و امساکش هر دو انانیت و در جهت منافع نفسانی خود اوست؛ پس مسرفان به لحاظی ممسکند و تقصیر دارند و فقر و فسق و فجور و گناه و دیگر مفاسد اجتماعی در جوامع انسانی نیز از این‌جا پدید می‌آید.

رزق دعایی

«و وفّر ملکتی بالبرکة فیه؛ و به داراییم برکت و فراوانی قرار بده».

از روایات می‌فهمیم که بخشی از رزق، رزق دعایی است؛ یعنی رزق را با دعا کردن می‌توان زیادتر کرد و از خداوند روزی بیش‌تری خواست؛ گرچه ممکن است کسی به جایی برسد که به این اندازه هم بسنده نکند و رزق خود و دیگران را نیز از خدا بخواهد؛ چنان‌که حضرت در فراز بعدی به آن اشاره می‌فرماید.

شیوهٔ استفاده از دارایی

(۴۷۲)

«و أَصب بی سبیل الهدایة للبرّ فیما أُنفِقُ منه؛ خدایا، راه مصرف آن‌چه از روزی انفاق می‌کنم، در راه «سبیل الهدایة للبر» قرار بده تا انفاقاتم در محضر تو و در جهت کمک رسانی و خدمت به بندگانت و نیز در راه درست که تو بدان هدایت و اشارت می‌کنی، به مصرف برسد».

در دریافت معنای این فراز به چند نکته باید توجه شود:

۱ـ سالک حق ندارد مالش را در هر راهی به مصرف برساند؛ چراکه در این صورت مالش را ضایع کرده است و طبق بیان حضرت رضا« علیه‌السلام »: «ان الله یبغض… إضاعة المال…؛(۱) همانا خداوند متعال تباه نمودن ثروت را دشمن دارد.» چنین عملی موجب حرمان و بعد سالک از حریم حق می‌شود.

۲ـ کسانی که کسبی را پیشه کرده‌اند تا چیزی برای خود به‌دست آورند، بخشیدن برای آن‌ها مشکل است، حتّی برایشان مشکل است که خودشان بخورند.

۳ـ کسانی که انفاق می‌کنند تا جای‌گاه و عنوانی پیدا کنند، راه به جایی نمی‌برند، اگر کسی مثل حضرت سلیمان« علیه‌السلام » رزق و روزی و مکنت می‌خواهد تنها برای خود نمی‌خواهد، بلکه برای انفاق و رسیدگی و دست‌گیری و هدایت دیگران نیز می‌خواهد؛ نه برای خوش‌گذرانی و به‌دست آوردن جای‌گاه، عنوان اجتماعی و امیال نفسانی خویش. او انسانی واصل و رسیده به حق است که به بالاترین قله‌های کمال و مکرمت‌های اخلاقی راه یافته است و هرگز از جای‌گاه‌های مالی خود به‌گونهٔ ابزاری و نادرست که خلاف رضایت حق است، استفاده نمی‌کند.

  1. تحف العقول، ص ۳۳۰٫

(۴۷۳)

۴ـ اگر رزقی که خداوند در اختیار انسان قرار داده است، در راه الهی و در جای خود مصرف و انفاق نشود، هرگز «سبیل الهدایة للبرّ» بر آن صدق نمی‌کند؛ زیرا از «سبیل الهدایة للبرّ» که راه عدالت و الگوی درست مصرف انفاق است، بیرون رفته و در حق خود و جامعه ستم نموده است. انسان می‌تواند از راه روزی و انفاق آن خوشبخت شود یا بدبختی پیدا کند. در روزی‌های معنوی و باطنی هم این‌گونه است. انسان باید از خدا بخواهد روزی‌های ملکوتی و باطنی که به او عطا می‌شود به اهلش برساند و نسبت به نااهل دریغ و مضایقه نماید.

رنج روزی حلال

«وَ اکفِنی مَؤونَةَ الاِکتِساب؛ مرا از زحمت و رنج کسب و به دست آوردن روزی حلال بی نیاز فرما».

کسب درآمد از راه مشروع و حلال بسیار سخت و دشوار است؛ چنان‌که رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » فرموده است: «أَقَلُّ ما یکونُ فی آخِرِالزَّمانِ أَخٌ یوثَقُ بِه أَوْ دِرْهَمٌ مِنْ حَلال؛(۱) در دورهٔ آخر الزمان کم‌یاب‌ترین چیزها برادر ایمانی مورد وثوق و درهمی از حلال است»؛ از این رو بندهٔ سالک باید پیوسته از خدا بخواهد سنگینی این بار از دوش او برداشته شود و راه‌های رسیدن به درآمدهای مشروع و حلال را بر او سهل و آسان نماید و چنان که ما بارها در بحث عرفانی و سلوکی خود این مطلب را بیان کرده‌ایم، تا سالک، حلال درمانی نشود، سخن از سلوک و معرفت و وصول،

  1. تحف العقول، ص ۳۸٫

(۴۷۴)

چیزی جز اتلاف وقت و بیهوده‌گویی نیست. در روایت‌ها و مأثورات نیز نسبت به کسب و درآمد حلال اهتمام فراوانی شده است. حضرت صادق« علیه‌السلام » از پدر و اجداد معصومش« علیه‌السلام » از رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » نقل فرموده که «أَلْعِبادَةُ سَبْعونَ جزءا أَفْضَلُها جُزْءُ طَلَب الْحَلال؛(۱) عبادت، هفتاد جزء دارد که بهترین جزو آن به دنبال مال حلال بودن است.» رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » نیز فرموده است: «إِذا وَقَعَتِ الّلُقْمَةُ مِنْ حَرامٍ فی جَوْفِ الْعَبْدِ لَعَنَه کلُّ مَلَک فِی السَّماواتِ وَ فِی الأَرْضِ، وَ مادامَتِ اللُّقْمَةُ فی جَوْفِهِ لا ینْظُرُ اللّهُ إِلَیه، وَ مَنْ أَکلَ اللُّقْمَةَ مِنَ الْحَرامِ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّه، فَأِنْ تابَ تابَ اللّهُ عَلَیهِ وَ إِنْ ماتَ فَالنّارُ أَولی بِه؛(۲) هنگامی که لقمهٔ حرامی درون بنده‌ای جای می‌گیرد، هر فرشته و ملکی، در آسمان‌ها و زمین او را مورد لعن و نفرین قرار می‌دهد و تا هنگامی که آن لقمه درون اوست، خداوند به او نظر نمی‌کند و هر کس لقمهٔ حرامی بخورد، به غضب و خشم الهی گرفتار می‌آید؛ پس اگر توبه کند، خداوند او را می‌آمرزد و چنان‌چه بدون توبه بمیرد، آتش برای او بهتر است».

حضرت ختمی مرتبت« صلی‌الله‌علیه‌وآله » در روایت دیگری دربارهٔ آثار وضعی حلال خواری می‌فرمایند: «مَنْ أَکلَ الْحَلالَ أَرْبَعینَ یوْما نَوَّرَ اللّهُ قَلْبَهُ وَ أَجْری ینابیع الْحِکمَةِ مِنْ قَلبهِ عَلی لِسانه؛(۳) هر کس تا چهل روز از مال حلال روزی بخورد، خداوند دلش را روشن و چشمه‌های فرزانگی و حکمت را از دل بر زبانش روان می‌سازد».

حضرت صادق« علیه‌السلام » می‌فرمایند: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یسْتَجابَ دُعاؤُهْ فَلْیطَیبَ کسْبَه» و قال علیه‌السلام: «تَرْک لُقْمَةِ حَرامٍ أَحَبُّ إِلَی اللّه تَعالی مِنْ صَلاةِ أَلْفَی رَکعَةٍ تَطَوُّعا؛(۴)

  1. بحار الانوار، ج ۱۰۳، ص ۷۰٫
  2. مکارم الاخلاق، ص ۱۵۰٫
  3. جامع السعادات، ج ۲، ص ۱۷۸٫
  4. بحار الانوار، ج ۹۳، ص ۳۷۳٫

(۴۷۵)

هر کس دوست دارد دعایش مستجاب شود، باید درآمد خویش را پاک و پاکیزه گرداند» و نیز حضرت فرمودند:« رها کردن لقمهٔ حرام نزد خداوند، محبوب‌تر از دو هزار رکعت نماز مستحبی است».

در حدیث شریف دیگری آقا رسول الله« صلی‌الله‌علیه‌وآله » راه رسیدن آسان به درآمد حلال و مشروع را بیان داشته و فرموده‌اند: «مَنِ إنْقَطَعَ إِلَی اللّهِ کفاهُ اللّهُ کلَّ مَؤُنَة وَ رَزَقَهُ مِنْ حَیثَ لا یحْتسِب؛(۱) هر کس از آفریدگان ببرد و به حق بپیوندد، خداوند او را از هر رنج و زحمتی بی‌نیاز می‌گرداند و او را از جایی که گمان نمی‌برد، روزی می‌دهد».

«وارزقنی من غیر إحتساب فلا إشتغل عن عبادتک بالطلب؛ خدایا، شغل مرا روزی درآوردن قرار مده تا از عبادت و معرفت آموختن باز مانم».

نکتهٔ دیگر روش به دست آوردن معیشت است. کسی که در خانه‌اش نشسته است و می‌گوید: خدایا، روزی مرا بده، این آفت بر جامعه است، ولی یک وقت می‌گوید: خدایا، مرا در طلب روزی چنان قرار مده که همهٔ همّ و غم من روزی در آوردن باشد؛ یعنی از عبادت و درس و خُلق و خَلق و خانواده کم بگذارم و همهٔ اوقاتم صرف به‌دست آوردن رزق و روزی شود.

برخی خلق و خوی عبادت و کسب کمالات و علم را ندارند؛ چرا که در همهٔ اوقات شبانه روز، مبتلا به نان درآوردن شده‌اند. حال، این‌که در فقه داریم: هرگاه به اندازهٔ خرج روز خود سود به دست آوردی، ماندهٔ کالا را به قیمت خرید، بفروش و مغازه را ببند. امید است در اهل علم، مزدوری و اجیر شدن رایج نشود. در

  1. شهاب الاخبار، ص ۲۱۰٫

(۴۷۶)

گذشته، گاه طلبه پوست می‌انداخت، ولی درس و بحث را رها نمی‌کرد و به دنبال کسب و کاسبی نمی‌رفت! هم‌چنین علم را ابزاری برای امرار معاش قرار نمی‌داد و می‌گفت: روزی چیزی جدا از درس است و خداوند، خود عهده‌دار و متکفل رزق و روزی اهل علم می‌باشد.

آری، عالمان، درس و بحث داشتند، ولی به هیچ وجه حاضر نبودند درس و بحث را ابزاری برای پول درآوردن قرار دهند. فرهنگ امروز جامعه را ببینید: پول می‌گیرند، درس می‌گویند و حتی کار به جایی رسیده است که پول می‌گیرند تا در درس شرکت کنند و بدین ترتیب کمالات خود را ابزاری برای کسب درآمد قرار داده‌اند.

(۴۷۷)

فراز هجدهم: دین، فقر و غنا

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِه وَ صُنْ وَجْهی بِالیسارِ، وَ لاتَبْتَذِلْ جاهی بِالأَقْتارِ فَاَسْتَرْزِقَ أهْلَ رِزْقِک، وَ اَسْتَعْطِی شِرارَ خَلْقِک، فَاَفتَتِنَ بِحَمْدِ مَنْ أَعْطانی و اُبْتَلی بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنی، وَ أَنْتَ مِنْ دُونِهِمْ وَلِی الأِعْطاءِ وَ الْمَنْعِ

بارخدایا، بر محمد و آل او درود فرست و آبرویم را به واسطهٔ گشایش‌های مادی که برای من فراهم می‌آوری، حفظ نما و عزت نفس و ارزش و منزلتم را به واسطهٔ فقر و تنگ‌دستی تباه و پَست نفرما تا در اثر آن از کسانی که تو روزی آنان را می‌دهی روزی درخواست نمایم و از مردمان شرور و فرومایه درخواست عطا و بخشش نداشته باشم و در نتیجه به ستایش کسی که به من بخششی نموده گرفتار و به سرزنش و نکوهش کسی که مرا از خود بی‌بهره نموده مبتلا نگردم با آن‌که در حقیقت تویی متولی و عهده‌دار بخشیدن و نبخشیدن و تویی که نعمتی را به دیگران می‌دهی و یا می‌ستانی.

(۴۸۱)

 

فقر و غنا

امام« علیه‌السلام » در این فراز از دعای مکارم الاخلاق در صدد روشن گری منش دین در رابطه با فقر و غناست که متأسفانه در میان مسلمانان از این منش، انحراف در جهت افراط یا تفریط پدید آمده است. وقتی حق تعالی می‌فرماید: «إِنَّ الْعِزَّة لِلّهِ وَ لِرَسولِهِ و لِلمُؤمِنین»(۱) معنایش این است که مؤمن به وصف ایمانی نباید خواری داشته باشد. اگر برای مؤمنی سختی و مشقتی پیدا شد و به مصیبت و بلا گرفتار آمد یا برای امتحان یا برای پاکی از گناه است که در هر صورت، مایهٔ ارتقای معنوی اوست و براستی گرفتاری‌ها و مصایب برای رشد و کمال آدمی و ذلت در برابر حق است؛ نه خلق.

امام« علیه‌السلام » می‌فرمایند: خدایا، در هر حال از تو می‌خواهم بی‌نیاز باشم و نادار نباشم تا به واسطهٔ فقر و نداری محتاج و بی‌آبرو و ذلیل خلق نشوم. البته همین عبارت در نهج‌البلاغه هم هست.

غنا فقط داشتن پول و ثروت نیست. غنا؛ یعنی نیازمند نبودن: «مَنْ لا یحتاجُ إِلی شَی‌ء.» این بیان، بیان معصوم است که: خدایا، نیازمند نباشم، چه به خوبان چه به بدان، به خوب تا منّتش را نبینم، به بد تا به منعش دچار نشوم. این روش، وقار، عزت و سکینهٔ اجتماعی است؛ پس سنگینی تنها در راه رفتن و سخن گفتن

  1. منافقون/۸٫

(۴۸۲)

نیست.

پیش از این بیان شد که: خدایا، مرا در گرداب نینداز تا از تو دوری و حرمان پیدا نکنم، ولی در این فراز می‌فرماید: خدایا، وسایل آرامش را برایم فراهم کن تا به تو سرگرم شوم. این منش دیانت است که آدمی نباید نیازمند دوست و دشمن باشد تا خوار نگردد.

در کنار این اصل، دو انحراف عجیب پیش می‌آید: یکی عرفانی و دیگری زهدگرایی که هر دو گم‌راهی است. البته بهتر است به جای «عرفانی»، گفته شود: «درویشی». اگر انسان، معرفت وجودی پیدا کند و شؤون ایمان و ربانیت را هم بیابد و رعایت نماید، «عارف» است و چنان‌چه معرفت وجودی پیدا کند، ولی شؤون ایمان را رعایت ننماید، «درویش» است. باطن‌گرایی بدون حفظ ظواهر شرع و شریعت گم‌راهی است وهیچ پیامبر و امامی آن را تأیید نمی‌کند.

در کنار آن، بلکه در برابرش، «ظاهر سازی» است که برای باطن، مایه‌ای باقی نمی‌گذارد که این نیز منش دین نیست. اگر یک ذرّه ریا در عبادت بیاید، باطل است و در قیامت با خطاب تند «یا فاجر» و «یا کافر» او را مخاطب می‌سازند. کسی که به خاطر باطن، ظاهر را لجن‌مال می‌کند، براستی حق را در چهرهٔ ظاهرش آلوده، تاریک و ضایع می‌سازد؛ چراکه ظواهرِ ظهورات هم حق است؛ پس او براستی حق را باطل می‌کند. دیگری هم که باطن را نگه نمی‌دارد، باطن را ضایع می‌کند.

ظاهرگرا؛ حتی ظاهر ندارد، بلکه ظاهرسازی کسب و کار اوست؛ به این جهت اگر پرده بالا رود و موردش پیش بیاید، از از ظاهر نیز دست می‌کشد. عرفان هم در صورتی که شریعت حتی حکمی از آن را کنار بگذارد، انحراف است؛ چرا که کسی

(۴۸۳)

عارف‌تر از ائمهٔ معصومین« علیهم‌السلام » نیست و آن‌ها این‌گونه نبوده‌اند.

اگر کسی نماز شب را در مهمانی نخواند یا تسبیح نزند یا نداشته باشد یا انگشتر به دست نکند به این بهانه که ریا می‌شود: «انحراف» دارد. هم چنین نباید باطن را رها کرد و تنها خود را به ظواهر شریعت آراسته نمود و به اعمال خود فریفته شد و به عجب و ریا گرفتار گردید. البته جمع میان ظاهر و باطن بزرگ‌ترین ریاضت است.

اگر کسی براستی با همهٔ وجود، عالم بالا را ببیند که همیشه در حال سجده و تسبیح حقند، خواهد دانست که عبادتش تحفه‌ای نیست تا به واسطهٔ آن گرفتار عجب شود؛ پس باید همواره به درگاه الهی عرض کرد: خدایا، من آفریدهٔ توام؛ چه نان بدهی یا ندهی، می‌ایستم و ناله می‌زنم. خدایا، نه از ظاهر، نه از باطن، از هیچ یک نمی‌بُرم؛ چرا که همه، مظاهر توست؛ اگر بلا و ابتلا بریزد، شکر تو را می‌گویم و اگر عافیت بریزد، باز شکر تو را خواهم گفت، چرا که بنده‌ای هستم بر در خانهٔ تو و در هیچ حالی از در خانهٔ تو نمی‌روم. این است عرفان قرآنی، محمدی« صلی‌الله‌علیه‌وآله » و علوی« علیهم‌السلام » تا جایی که مانند «محی الدین» باید در برابر آن زانو بزند.

(۴۸۴)

فراز نوزدهم: سعادت و شقاوت

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلَه، وَارْزُقْنی صِحَّةً فی عِبادَةٍ، وَ فَراغا فی زَهادَةٍ، وَ عِلْما فی إسْتِعْمالٍ، وَ وَرَعا فی إجْمال

بارخدایا، بر محمد و آل او درود فرست و صحتی در ظرف عبادت و فراغ‌بالی در عین زهد و پارسایی، و علم و دانشی در جهت به کارگیری آن و ورع و پاکی از معاصی هم‌راه با میانه‌روی و پرهیز از تجمل‌گرایی و زیبایی‌های زندگی، روزی‌ام فرما.

(۴۸۷)

خوش‌بختی و بدبختی

در بحث خوشبختی و بدبختی آمده است که اگر برای کسی ناملایماتی فراهم گردد، زمینهٔ بدبختی اکتسابی وی می‌شود و چنان‌چه زمینهٔ بدبختی ذاتی هم داشته باشد، در بدی اوج می‌گیرد. گاهی نیز در صورتی که ناملایماتی برای کسی پیش آید، زمینهٔ خوشبختی اکتسابی وی می‌شود و اگر زمینهٔ خوشبختی ذاتی نیز داشته باشد، در خوشبختی اوج می‌گیرد. گاهی نیز عکس این دو صورت اتفاق می‌افتد؛ به این معنا که اگر کسی زمینهٔ بدبختی ذاتی داشته باشد، ولی ملایمات، زندگی و محیطی آرام برایش فراهم باشد، از بدبختی او کاسته می‌شود؛ هم چنین چنان‌چه فردی زمینهٔ سعادت ذاتی داشته باشد و ملایمات، زندگی و محیطی آرام برایش فراهم شود،از خوشبختی او کاسته می‌شود.

در حدیث قدسی است که: «إِنَّ مِنْ عِبادی مَنْ لا یصْلِحُهُ إِلاّ الْفَقْرُ، وَ لَوْ أَغْنَیتُه لأَفْسَدَه ذلِک وَ إِنَّ مِنْ عِبادی لایصْلِحُهُ إِلاّ الْغِنی وَ لَوْ أَفْقَرْتُه لأَفْسَدَهُ ذلک؛(۱) بعضی از بندگان مرا جز فقر اصلاح نمی‌کند؛ پس اگر چنین بندگانی را ثروت‌مند کنم، فاسد خواهند شد و بعضی از بندگان من جز با ثروت صالح نمی‌شوند؛ پس اگر آن‌ها را فقیر کنم، فاسد خواهند شد.» از این‌رو حق‌تعالی در قرآن کریم می‌فرماید: «ولو بسط اللّه الرزق لعباده لبغوا فی الارض ولکن ینزّل بقدر ما یشاء اِنّه بعباده خبیر بصیر؛(۲) و اگر خداوند رزق بندگانش را گشاده و فراخ گرداند، به‌طور حتم در زمین

  1. الکافی، کتاب الایمان و الکفر، باب من أذی المسلمین و احتقرهم، ج ۸، ص ۳۵۲٫
  2. شوری/۲۷٫

(۴۸۸)

سرکشی کنند، ولی حق تعالی بر اساس علم و حکمت خود به هر کس به هر اندازه که خواهد رزق فرستد و البته خداوند نسبت به حال بندگان خود آگاه و بیناست».

«و ارزقنی صحة فی عبادة؛ خداوندا، صحت در عبادت را رزق من قرار ده»

درخواست ملایمات

در فقره ی قبلی بحث این بود که : خدایا، ناملایمات را از من دور گردان؛ در این فراز امام (علیه السلام) ملایمات را درخواست می کند . حضرت علی (علیه السلام) ، ملایمات را چنین بر می شمارند: صحت در عبادت، فراغ از زهد، استعمال در علم و ورع در اجمال. وقتی امام (علیه السلام) می فرمایند: صحت در عبادت؛ منظور ایشان فقط عبادتی که ظاهرش از نظر فقیه درست باشد، نیست، بلکه منظور عبادتی است که به گونه ی تمام و کمال انجام گیرد. در ابتدا باید دید عبادت چیست و آنگاه صحت در عبادت را معنا نمود. عبادت به معنای عام، تذلل و انقیاد و تواضع و فروتنی در مقابل حق است. مراد حضرت سجاد« علیه‌السلام » از صحت در عبادت این امور است.

انسانی در برابر ثروت‌مند تواضع می‌کند و هنگامی که به فقیر می‌رسد، جسارت می‌کند یا به انسان ناباب می‌رسد، تواضع می‌کند، ولی به عالم، کارگر و خادم که می‌رسد، جسارت می‌کند که صحت در عبادت ندارد.

عبادت عام و خاص

عبادت به معنای عام، اعم از دعا و نماز است. عبادت به معنای عام به این است که انسان در برابر همهٔ شؤون و شعایر حق ـ از این جهت که شأن و شعار حق است ـ تذلل داشته باشد. صحت در عبادت چنین است؛ پس این‌که امام« علیه‌السلام » می‌فرماید: «وَارْزُقْنی صِحَّةً فی عِبادَة»؛ یعنی این‌که در برابر حق و شؤون او تذلل داشته باشم تا جانم آرام بگیرد و روحم اطمینان یابد.

ریا و خضوع در برابر غیر حق با عبادت ناسازگار است. عبادت، تنها نماز خواندن نیست و اگر کسی تنها نماز را عبادت بداند، منحرف است. کسی هم که می‌گوید:

عبادت به جز خدمت خلق نیست       به تسبیح و سجاده و دلق نیست

(۴۸۹)

تذلل در برابر خلق هم ندارد؛ چرا که اگر کسی در برابر حق تواضع نکند، در برابر خلق که شؤون ظهوری حق است، نمی‌تواند تواضع داشته باشد و در نتیجه به آنان خدمت نماید. البته مصداق کامل و اتم عبادت، نماز، روزه و زکات است. در واقع نماز و روزه، عبادت به معنای خاص است و کار کردن و درس خواندن، اگر لحاظ حقی داشته باشد، عبادت به معنای عام می‌شود؛ اگرچه عبادت شرعی در چهرهٔ خاص، نماز و روزه است.

متأسفانه ما طلبه‌ها کیفیت در عبادت ـ بلکه کمیت در آن ـ را از دست داده‌ایم؛ چرا که غرق در درس و بحث شده‌ایم، با آن‌که معصوم« علیه‌السلام » می‌فرمایند: «إِنْ رُدَّتْ رُدَّ ما سِواها وَ إِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ ما سِواها؛(۱) اگر نماز پذیرفته شود، دیگر اعمال نیز پذیرفته می‌شود و چنان‌چه نماز پذیرفته نشود، دیگر اعمال نیز مردود خواهد شد؛ پس امضا و علت قبولی غیرنماز، قبولی نماز است و نماز باید تمام‌تر و مهم‌تر از غیر آن باشد.

در این حدیث، اشاره به این نکته حایز اهمیت است که امام« علیه‌السلام » شرط قبولی و پذیرش سایر اعمال را قبولی و پذیرش نماز می‌داند. روشن است که نماز پذیرفته، نمازی است که در آن صحت ـ هم از حیث کمیت و هم از حیث کیفیت ـ لحاظ شده باشد. از جهت کمیت، ظاهری فقیه‌پسند و از حیث کیفیت، باطنی عارف‌پسند داشته باشد. در نتیجه هر چه بیش‌تر باید افزوده بر کمیت به نماز کیفیت داد. اگر کسی حال خواندن نماز طولانی را نداشته باشد، دلش شوق ندارد. باید هم اهل نماز بود و هم

  1. بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۳۹۴٫

(۴۹۰)

اهل نیاز.

چرا امام سجاد« علیه‌السلام »، زین العابدین و سیدالساجدین شد؟ چون نماز و سجدهٔ کامل داشت؛ حوصلهٔ پنجاه «سبوحٌ قدوس» گفتن در سجده را داشت. انسان باید هر کاری را با همّت و توجّه تمام و صحیح و کیفیت کامل آن انجام دهد؛ «عبادت»،چنین است عابد حقیقی چنین است چه در نماز باشد چه در غیر نماز. «إِنّما یخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَما»(۱) عالمان راستین کسانی هستند که نسبت به خداوند خاشع و خاضعند؛ البته انسان نباید تنها مظهر «تذلل» باشد و به خوب و بد که رسید احترام و سلام کند؛ از این رو معصوم« علیه‌السلام » می‌فرماید: «تَکبَّروا مَعَ الْمُتَکبِّرین؛ با مستکبران با کبر و بی توجهی برخورد کنید».(۲)

زهد فارغ

«و فراغا فی زهادة.» این بیان از مطلب اولی کامل‌تر است. تا زهد فارغ نباشد، صحت در عبادت ـ به دست نمی‌آید. زهدِ فارغ، ترک دنیا نیست، بلکه دل نبستن به دنیاست؛ اگرچه هم‌راه با دنیاداری باشد؛ از این رو معصوم« علیه‌السلام » دربارهٔ هستهٔ خرما می‌فرماید: این هسته، صدها درخت خرماست(۳) و امام موسی بن جعفر« علیه‌السلام » نیز می‌فرماید: «لیس منّا من ترک دنیاه لدینه أو ترک دینه لدنیاه؛(۴) از ما نیست کسی که دنیایش را به خاطر دینش ترک نماید یا دینش را برای دنیایش رها سازد.» زهد فارغ، داشتن دنیا با قدرت بر دل کندن از آن است. اگر قدرت دل کندن نباشد،

  1. فاطر/۲۸٫
  2. بحارالانوار، ج ۹۹، ص ۲۷۴٫
  3. الاختصاص، ص ۱۵۸٫
  4. تحف العقول، ص۳۰۷٫

(۴۹۱)

دل‌بستن، دنیاطلبی است و اگر بی‌تفاوت باشد و به دنیا اهتمام نداشته باشد، منحرف است؛ چرا که همهٔ دنیا شؤون حق است: «کنْ فِی النّاسِ وَ لاتَکنْ مَعَهُم؛ یعنی دنیا را هم‌راه با قدرت بریدن از آن داشته باش.» «وَ لِکیلا تأسَوا عَلی ما فاتَکمْ وَ لا تَفَرحوا بِما آتاکم؛(۱) برای از دست دادن چیزی ناراحت نشوید و نسبت به چیزی که به شما می‌رسد، خوشحال نشوید.» زهد، به این معناست؛ پس ممکن است کسی دنیا را نداشته باشد و زاهد هم نباشد و کسی دنیا را نداشته باشد، ولی زاهد باشد یا کسی با وجود داشتن دنیا، زاهد باشد؛ اگرچه با «داشتن»، زهد پیشه کردن بسیار مشکل است؛ از این رو برای مبتدی، «داشتن» خیلی خطرناک است؛ بر این پایه، او باید تلاش کند «کم داشتن» را پیشه کند تا زمینهٔ رشد هرچه بیش‌تر خود را فراهم آورد. اگر آدمی زهد فارغ نداشته باشد، نمازش هم نماز نمی‌باشد. نمازگزار نباید اشتغالی داشته باشد؛ خواه حسی باشد یا معنوی، تا وقتی به نماز می‌ایستد و می‌گوید: «الله اکبر»، همه را پشت سر بریزد. یکی می‌گفت: وقتی دستم را برای «الله اکبر» گفتن بالا می‌برم، همه چیز را پشت سر می‌ریزم، ولی با پایین آمدن دستم دوباره همه چیز بر می‌گردد و به ذهنم می‌ریزد.

«و علما فی إستعمال»؛ علمی سودمند است که برای عمل آموخته شود. عالم بی‌عمل به خارکنی می‌ماند که خارها را یکی یکی به پشت خود می‌ریزد. بارکشی انسان هم حدی دارد؛ به‌گونه‌ای که اگر از حد گذشت، آدمی را از پای درمی‌آورد.

کسی که علم اولین و آخرین را فرا گرفته است، ولی حال نمازی نیم ساعته را

  1. حدید/ ۲۳٫

(۴۹۲)

ندارد، عالم نیست. کسی که فقیه شده است تا شخصیتی شود، خود را گم می‌کند و علم او علم نیست؛ پس اگر علمی هست، باید برای عمل باشد. گاهی هم خود علم، عمل است؛ مانند: معرفت، روح محبت و جمیع صفات انسانی. به طور معمول، تلاش ما همواره باید در این باشد که ببینم چه کم داریم تا برویم آن را بیاموزیم؛ مانند کسی که می‌خواهد به گردش برود، به دنبال چیزی که کم دارد می‌گردد و همان را فراهم می‌کند.

ورع و زندگی سالم

«و ورعا فی إجمال.» چهارمین موضوع که امام« علیه‌السلام » در این فراز به آن اشاره می‌کنند، «ورع در عین اجمال» است. ورع؛ یعنی ترک لاینبغی و آن‌چه برای ما سزاوار نیست. ما ینبغی و آن‌چه سزاوار آدمی است. «فی اجمال»، یعنی ترک زیبا و شایسته که بدون بی‌باکی و لاابالی‌گری باشد؛ نه این‌که مانند بعضی‌ها که طب بوعلی، هیأت و حساب شیخ بهایی می‌خوانند، ولی قرآن و حتّی لغات آن را نمی‌دانند. این‌ها باب معرفت را ـ که قرآن است ـ رها کرده‌اند و «ما لا ینبغی ترکه» را ترک نموده‌اند. بعضی افراد، زندگی گسترده‌ای درست کرده‌اند که سودی به حالشان ندارد؛ عنوان درست کرده و مردم را دور خود جمع کرده‌اند، ولی نه می‌توانند به همه برسند و جواب‌گوی نیاز جامعه خود باشند و نه می‌توانند اثر سازنده‌ای در دیگران به جای بگذارند. استاد ما مرحوم آقای شعرانی دورش خلوت بود، ولی وجودش یک‌پارچه ورع، اطمینان و آرامش بود، داد و فریادش وقار و سکینه بود و ذکر و فکر و بیان و برخوردش صافی و صفا بود.

(۴۹۳)

این ورع نه تنها در علم و عمل، بلکه در عمر و همه شؤونات حیات و زندگی است. سالک در امور دنیوی نیز باید به کلی تارک دنیا باشد و به دنبال رزق و روزی حلال نرود، بلکه به قدر ضرورت دنیا را نیز دنبال کند. امام حسن« علیه‌السلام » می‌فرماید: «الاجمال فی الطلب من‌العفة(۱) حرص نزدن در طلب روزی، نشانهٔ عفت است». رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » نیز فرمودند: «فان الروح الامین نفث فی روعی: انه لن تموت نفس حتی یستکمل رزقها، فاجملوا فی الطلب، و لا یحملنکم استبطاء شی‌ء من الرزق أن یطلبوا ما عندالله الا بمعاصیه، فانه لا ینال ما عندالله الا بطاعته؛(۲) روح الامین (جبرییل) به قلب من الهام کرد که هیچ بنده‌ای تا روزی خود را کامل نخورد، نمی‌میرد. پس در تحصیل روزی نیک رفتار باشید (و به کارهای ناشایست دست نزنید) مبادا تأخیر رزق سبب شود قسمت خدایی را از حرام بجویید که روزی حلال جز از راه حلال بدست نمی‌آید.» هم چنین حضرت فرمودند: «من أصبح و أمسی والآخرة أکبر همّه جعل الله الغنی من قلبه و جمع له أمره و لم یخرج من الدنیا حتی یستکمل رزقه و من أصبح و أمسی والدنیا أکبر همّه جعل الله الفقر بین عینیه و شتت علیه أمره و لم ینل من الدنیا الا ما قسم له؛(۳) هر که صبح و شام کند و بزرگ‌ترین همّتش آخرت باشد، خداوند قلبش را بی‌نیاز کند و کارهایش را گرد آورد و از دنیا نرود تا روزیش را کامل دریافت کند و هر که چون صبح و شام کند، بزرگ‌ترین همّتش دنیا باشد، خداوند فقر را در برابر چشمانش نمایش دهد(به گونه‌ای که چون گرگ از آن بهراسد) و کارهایش را پراکنده کند و سرانجام بیش از قسمت دنیا نخورد.» آدمی

  1. بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۱۰۶٫
  2. تحف العقول، ص ۲۸٫
  3. تحف العقول، ص۳۴٫

(۴۹۴)

باید به زندگی و حالات خود فکرکند، آن گاه می‌بیند که بسیاری از چیزها را به هیچ وجه نیاز ندارد و در شأن او نمی‌باشد و در پی بسیاری از چیزهایی که نیاز داشته، نرفته است. بر این پایه امام« علیه‌السلام » در همهٔ این چهار مطلب، کیفیت را لحاظ کرده است: صحت، فراغ، استعمال و اجمال.

چنان‌چه انسان ثروت‌مند یا صحیح و سالم یا عالم یا صاحب‌منصب باشد، ولی عمل نداشته باشد و از فقیران، بیماران و زیردستان دل‌جویی نکند و به آنان توجهی نداشته باشد، همه، اسباب غفلت است. چنین آدمی اگر نمی‌دانست، شاید برای او بهتر بود؛ زیرا گاهی ممکن است هدایت انسان در فقر باشد، فقری که انسان را از گناه دور سازد، بسیار بهتر است از دارایی که انسان را به سمت گناه سوق دهد؛ اگرچه گاهی نیز غنا موجب رشد و هدایت انسان می‌شود؛ چنان‌که امام صادق« علیه‌السلام » فرمودند: «نِعْمَ الْعَونَ عَلی تَقْوَی اللّهِ أَلْغِنی؛(۱) غنا و دارایی، کمک و یاری خوب در تقوای الهی است.» حضرت در جای دیگر فرموده است: «سَلوا اللّه الْغِنی فِی الدُّنیا وَالآخِرَة؛(۲) از خداوند، دارایی را برای دنیا و آخرت خویش بخواهید.» البته این گونه بی نیازی همیشه با داشتن هم‌راه نیست، بلکه بیش‌تر با نخواستن هم‌راه است.

  1. من لایحضره الفقیه، ص ۳۵۳٫
  2. فروع الکافی، ج ۵، ص ۷۱٫

(۴۹۵)

فراز بیستم: حقایق ربوبی و ابدیت انسان

اَللَّهُمَّ اخْتِمْ بِعَفْوِک اَجَلی، وَ حَقِّقْ فی رَجاءِ رَحْمَتِک أَمَلی، وَ سَهِّلْ إِلی بُلُوغِ رِضاک سُبُلی، وَ حَسِّنْ فی جَمیعِ أَحْوالی عَمَلی

بارخدایا، پایان عمرم مرا به عفو و گذشت خود ختم به خیر و خوشی فرما، و آرزویم را در سایهٔ امیدی که به رحمتت دارم محقق ساز، و راه‌هایم را برای رسیدن به رضایت خود هموار ساز، و کردارم را در همهٔ احوال، نیکو و زیبا گردان.

(۴۹۸)

عاقبت نیکو

امام« علیه‌السلام » در این فراز، اجمال و خلاصه‌ای از تمام حقایق گذشته را بیان می‌کنند: ابد و ابدیت انسان، امید و آرزوی انسان، رضای خالق و حسن عمل در همهٔ حالات. در بخش اول که می‌فرمایند: «أَللّهُمَّ أَخْتِم بِعَفْوِک أَجَلی» تمام حرکت غایی و فاعلی را ـ که حقیقت انسان است ـ بیان می‌کنند و می‌فرمایند: خداوندا، عاقبت عمر مرا به خیر ختم نما. گاه ممکن است گرداب‌های بلا و مشقّت‌ها از انسان دفع شود، ولی وقتی آدمی در لحظهٔ آخر می‌خواهد «لا اله الا الله» بگوید، زبانش حرکتی نمی‌کند. کسی که سعادت بر جانش چیره نیست، در لحظهٔ آخر عمر همه را باطل می‌کند. براستی چگونه ممکن است که نود سال «خدا خدا» کند و لحظهٔ آخر «توحید» را بر زبان جاری نسازد؟ به‌عکس، کسی که توحید در همهٔ جانش نفوذ کرده است، با تمام انحرافاتی که دارد، آخرین لحظه، توبه می‌کند و کلمهٔ «توحید» را بر زبان دل جاری می‌سازد؛ زیرا علت غایی نود سال «لا اله الا الله» گفتن وی، مردم، دنیا، هوا و هوس بوده است؛ نه تحقق و تخلّق به حقیقت «لا اله الا الله». غایت، علت فاعلی حرکت فاعل است و فاعل، بدون علت غایی جنبشی ندارد؛ از این رو چنین شخصی که انگیزه و غایت حرکتش غیر حق بوده و در حال احتضار از همه بریده و تنها خودش است و انبوهی از تعلقات و دل‌بستگی به غایت‌های پوچ و بی‌پایه که تنها وزر و وبال آن‌ها رابه دوش کشیده است و با خود می‌برد، نمی‌تواند «لا اله الا الله» بگوید؛ زیرا غایتش در زندگی «لا اله الا الله» نبوده است. تجربه و

(۴۹۹)

مشاهدات در این موارد بسیار است. جزو اخیرِ علت، همیشه علت تحقق نهایی معلول است. اگر «لا اله الاالله» را در باطن بگوید، این علت است. تو که می‌خواهی مجتهد یا عارف شوی یا مریض نشوی و سرمایه داشته باشی و علم و کمال بیابی، برای چه آخرت را نمی‌خواهی. خداوند متعال همهٔ آن‌چه را که خواستی، می‌دهد، ولی آخرت را نمی‌دهد؛ زیرا آن را نخواسته‌ای: «مَنْ کانَ یریدُ حَرْثَ الآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فی حَرْثِهِ، وَ مَنْ کانَ یریدُ حَرْث الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها، وَ مالَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ نَصیب؛(۱) کسی که کاشتن و درو کردن آخرت را خواسته، با افزایش بسیار به او خواهیم داد و کسی که کاشتن و درو کردن دنیا را خواسته است، بعضی از خواسته‌های او را برآورده می‌کنیم، ولی در آخرت، از آخرت هیچ بهره‌ای نخواهد داشت».

فعل باید با غایت، ارزش مساوی داشته باشد. چگونه لحظهٔ آخر با هفتاد هشتاد سال برابری می‌کند؟ این همه سال با آن لحظه چگونه قابل مقایسه است؟ چرایی این مسأله آن است که در عدل الهی هیچ چیز به پای این لحظه آخر نمی‌رسد؛ زیرا از این لحظه، ابد ظاهر می‌شود؛ با آن که از هیچ چیز ـ حتی از بهترین عبادت ـ ابد ظاهر نمی شود. هویت انسان ابد است و هر چه در آخرت است، در دنیاست، مگر «ابد» که دیگر دنیایی نیست. فقط «ابدیت یافتن» است که در دنیا نیست و در آخرت است و با «لا اله الاالله» گفتن می‌توان درِ ابدیت را به روی خویش گشود. این‌که می‌گویند: حقیقت انسان ایمان است، به خاطر آن است که ایمان تأمین کنندهٔ ابدیت است.

  1. شوری/۲۰٫

(۵۰۰)

حضرت امیر مؤمنان« علیه‌السلام » می‌فرمایند: «لِدُو لِلْمَوتِ وَ ابْنُوا لِلْخَراب؛(۱) برای مردن به دنیا آورید و برای خراب شدن بسازید.» اگر کسی دل به دنیا ببندد؛ یعنی دل به نیستی بسته است. این‌که قرآن می‌فرماید: «أَکثَرُهُمْ لایعْقِلون»(۲) به خاطر آن است که اکثر افراد دل به اَبد نمی‌بندند؛ زیرا دل به اَمَد بسته‌اند. هر چه بیش‌تر دل به ابد داشتن، نشانهٔ عقل بیش‌تر داشتن است.

«أَلدُّنیا سِجْنُ الْمُؤْمِن»؛(۳) به این معنا که وی در دنیا هرچه می‌خواهد دل به ابد ببندد، نمی‌یابد، هر چه می‌یابد و به آن دل می‌بندد، غیر ابدی است. چنین دنیایی برای مؤمن عاقل سجن و زندان است؛ از این رو فرموده‌اند: «أَلْعَقلُ هِباءٌ مِنَ اللّه؛(۴) عقل، بخشش و هدیهٔ الهی است.» یا «أَلْعَقْلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الْجَنان؛(۵) عقل، چیزی است که به‌واسطهٔ آن خداوند را عبادت می‌کنند و بهشت رضوان الهی را به دست می‌آورند.» عقل تنها میوه‌ای است که در اهل دنیا یافت نمی‌شود؛ به‌همین جهت، آنان از سر جهل و نادانی می‌گویند: «إِنَّ هِی إِلاّ حَیاتُنا الدُّنیا نَمُوتُ وَ نَحْیی وَ ما یهْلِکنا إِلاّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِک مِنْ عِلم، إِن هُمْ إِلاّ یظُنُّون؛(۶) هیچ حیاتی جز از این زندگی دنیایی ما نیست. همین جا به‌دنیا آمده و همین جا می‌میریم و چیزی جز روزگار ما را نابود نمی‌سازد و این‌ها علم به حقایق ندارند و تنها از روی ظن و گمان به غلط و اشتباه سخن می‌رانند».

امیدواری در جزییات و کلیات

  1. بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۹۶٫
  2. عنکبوت/۶۳، حجرات/۴٫
  3. بحارالانوار، ج ۳۶، ص ۱۲۴٫
  4. اصول الکافی، ج ۱،ص ۲۴٫
  5. اصول الکافی، ج ۱٫
  6. جاثیه/۲۴٫

(۵۰۱)

«وَ حَقِّقْ فی رَجاءِ رَحْمَتِک أَمَلی؛ خداوندا، دل به ابد بستن را امید و آرزویم قرار ده.»

حضرت می‌فرماید: امید به رحمت خویش را به من ده که حیات ابد به آن وابسته است.

امید بر دو گونه است: یکی امید به جزییات (زن، فرزند، علم، اجتهاد، مقام و شغل) و دیگری امید به کلیات؛ مانند؛ امید به رحمت حق که کلی است. کافر هم امید دارد؛ زیرا موجود بی‌امید مرده است؛ اگرچه متعلق امید او جزیی و غیر ابدی است. تنها امید به رحمت خداوند است که پدیده‌ای ابدی است و می‌تواند ابدیت انسان را تأمین نماید. ابد، حقیقتی است که روح آن امید است و دو جهت «یلِی‌الرَّبی» و «یلِی‌الْخَلْقی» دارد.

رضاو ابتهاج

«وَ سَهِّلْ إِلی بُلوغِ رِضاک سُبُلی»، مقام رضا بالاترین مقام ابتهاج است؛ یعنی خدایا، تو هر چه می‌کنی، خوشم می‌آید. هر کس از خدا چیزی بخواهد، من از خدا، خدا می‌خواهم؛ «أَنْتَ کما أُحِبُّ فَاجْعَلْنی کما تُحِب؛(۱) خدایا، تو نزد من آن‌طور هستی که دوست دارم، پس مرا نیز به گونه‌ای قرار ده که تو دوست داری».

«و حسّن فی جمیع أحوالی عملی؛ خدایا، عملم را در همهٔ احوال نیکو و زیبا گردان.» بعد از ایمان به خدا، عمل نقش حیاتی در ارتقای معنوی و قرب سالک به

  1. بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۴۰۲٫

(۵۰۲)

حق دارد. حسن عمل در رشد و شکوفایی سالک چنان است که سید عشاق حضرت سجاد آل محمد« علیهم‌السلام » در کلام نورانی خود می‌فرمایند: «أن أحبکم الی الله أحسنکم عملا؛(۱) محبوب ترین شما نزد خدا کسی است که عمل و کردار او نیکوتر باشد.» نکته‌ای که در این فراز دعا بار معنوی بسیار بالایی را دارد قید «فی جمیع احوالی» است که درس بزرگی به سالک طریق عشق و ولایت می‌دهد که باید در هر حالی از حالات بر اعمال و رفتار خویش مواظبت داشته باشد تا همواره بهترین و نیکوترین رفتار از او ظهور یابد.

  1. تحف العقول، ص ۲۰۲٫

(۵۰۳)

 فراز بیست و یکم: هویت جان انسان

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِه، وَ نَبِّهْنی لِذِکرِک فی أَوْقاتِ الْغَفْلَةِ، وَ اسْتَعْمِلْنی بِطاعَتِک فی أَیامِ الْمُهْلَةِ، وَ انْهَجِ لی إلی مَحَبَّتِک سَبیلا سَهْلَةً، أکمِلْ لی بِها خَیرَ الدُّنیا وَ الآخِرَةِ. اَللّهُمَّ وَ صَلِّ عَلی مُحَمّدٍ وَ آلِه کأَفْضَلِ ما صَلَّیتَ عَلی أحَدٍ مِنْ خَلْقِک قَبْلَهُ، وَ أَنْتَ مُصَلٍّ عَلی أحَدٍ بَعْدَهُ، وَ آتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَةً، وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً، وَ قِنی بِرَحْمَتِک عَذابَ النّارِ

بارخدایا، بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا در اوقات فراموشی و غفلت به یاد خود آگاه و متنبه ساز و هر زمان فرصت و مهلتی برایم فراهم می‌شود، مرا به عبادت و طاعت خود بگمار و برای رسیدن به محبت و عشق خود راه سهل و آسانی نشانم ده، و به‌واسطهٔ آن، خیر دنیا و آخرت را برای من کامل گردان.

خداوندا، بر محمد و آل محمد رحمت و درود (بی پایان) خود را نثار فرما؛ مانند بهترین رحمت و درودی که پیش از او بر یکی از مخلوقاتت فرستاده‌ای یا پس از او به کسی می‌فرستی، و به ما حسنه‌ای در دنیا و نیز نیکی و حسنه‌ای در آخرت عطا فرما، و مرا به رحمت خاص خود از عذاب و گرفتاری آتش دوزخ نگه دار.

(۵۰۶)

بیداری، ذکر و غفلت

«وَ نَبِّهْنی لِذِکرِک فی أَوْقاتِ الْغَفْلَة؛ مرا در هنگام فراموشی و غفلت به یاد خود آگاه ساز».

حضرت سجاد« علیه‌السلام » تاکنون همهٔ کمالات را بیان فرموده‌اند و در فراز آخر دعا می‌خواهند آن‌چه را سازندهٔ شالودهٔ جان انسان است، بیان فرمایند. ابتدا می‌فرمایند: خدایا، مرا در اوقات غفلت و فراموشی به یاد و ذکر خود بیدار و آگاه ساز.

تنبه و غفلت مانند نطق، فصل اخیر و حقیقت انسان است. اگر فصل اخیر حقیقت آدمی، تنبّه، تذکر و بیداری، نور و روشنایی باشد، منبع همهٔ کمالات الهی و انسانی می‌شود، ولی اگر فصل اخیر وی، غفلت و بی‌خبری از خدا باشد، تا مرتبهٔ حیوانات، بلکه پایین‌تر از آن تنزل می‌کند و سرچشمه همهٔ شرور و خبایث می‌شود. نفس ناطقهٔ انسانی یا ذاکر است یا غافل؛ از این‌رو امام« علیه‌السلام » می‌فرمایند: خدایا، چنان کن که من در غفلت نباشم و در ذکر باشم؛ یعنی نفس ناطقه‌ام فعلیت در ذکر داشته باشد و این گونه نباشد که در وقت حرکت، ذاکر نباشد و تنها در نماز ذاکر باشد. اگر انسان با حقیقت ذکر، پیوند و اتحاد داشته باشد؛ به‌گونه‌ای که کثرت و غیریت از میان برداشته شود و ذکر و ذاکر و مذکور یکی شود، آن‌گاه است که انسان همیشه ذاکر است.

خوشا آنان که دایم در نمازند     که حمد و قل هوالله کارشان بی

(۵۰۷)

انسان باید کاری کند که ذاکر همیشگی باشد؛ چرا که ذکرِ غیر حق ـ اگرچه برای یک لحظه ـ غفلت است. متعلق ذکر نیز چیزی جز حق نیست و در غیر این‌صورت به هیچ وجه ذکر نمی‌باشد؛ پس اگر کسی به زبان ذاکر باشد، ولی ذکر، حقیقت جانش نشود و دلش به دنیا و آن‌چه در آن است، سرگرم باشد،او نیز غافل است. انسان غافل، حیوان بالفعل و انسان بالقوه است، بلکه فعلیت جهات حیوانی در غافل شدیدتر است.

ذکر، یا جلّی و آشکار است یا خفی، قولی، حالی یا ذاتی. در هر صورت، ذکر یا در مقام دفع است یا در مقام جلب منفعت. ذکر «سبحان الله»، گناهان، غم، کدورت و کمبودها را رفع می‌کند. برخی از اذکار، شرح صدر می‌دهد. برخی دیگر بلا و گرفتاری برای انسان می‌آورد و به گفتهٔ شاعر: در این بادیه پی‌ها بریده‌اند؛ از این رو انسان در راه سلوک باید آخذ و مأخوذ داشته باشد. باید با استاد پیش رفت؛ زیرا خطر دارد؛، اگرچه خیرات هم دارد. ذکر حق؛ یعنی غافل از غیر حق بودن. ذاکر بودن، اراده و توجه همیشگی به حق داشتن را لازم دارد؛ بر این پایه، ذکر در بیداری کافی نیست. اگر در خواب نیز ذکر بگوید، معلوم می‌شود که ذکر در جانش جا افتاده و با آن یکی شده است و چنان‌چه کسی ذکری را شروع کرد، باید دست کم چند ماه یک بار این گونه شود و تا آن ذکر را در خواب نگوید، ذکر دیگر را شروع نکند. راستی چگونه ممکن است ذکر حق را با زندگی و دنیا جمع کرد؟

در نماز بودن، در همه چیز بودن است؛ یعنی در نماز بودن، ذاکر به حق بودن و سر در خلق بردن است؛ این یک مقام است. چگونه باید به این مقام رسید؟ اگر به خلق آن چنان بنگرد که همه، حق و مظاهر حقند، توجه همیشگی به حق یافته است؛

(۵۰۸)

چنان‌که آقا امیرمؤمنان« علیه‌السلام » در رکوع نماز، انگشتری خود را به سایل می‌دهد که در عظمت این حال و مقام همین بس که از سوی حق، آیه‌ای نازل می‌شود: «إِنّما وَلِیکمُ اللّهُ وَ رَسولُهُ وَالَّذینَ آمَنوا الّذینَ یقیمونَ الصَّلوةَ وَ یؤْتونَ الزَّکوةَ وَ هُمْ راکعون.»(۱) وقتی ذاکر به این مقام برسد که همه جهات خلقی را نیز ظهورات حقی ببیند؛ به‌گونه‌ای که نه حق، او را از خلق غافل نماید و نه خلق، او را از حق حاجب شود، آن‌گاه است که به مرتبهٔ ولایت رسیده است.

این‌که حضرت فرموده‌اند: «اوقات الغفلة» می‌خواهند بفرمایند که غفلت‌ها مختلف است: غفلت در نماز و در مطالعه، غفلت از غفلت. گاهی کسی برای غیب گویی یا رسیدن به فلان چیز ذکر می‌گوید. این نیز غفلت است؛ چرا که متعلق ذکرش چیزی جز حق است و ذاکر حقیقی حق، جز ذکر حق از حق نمی‌خواهد.

«وَ اسْتَعْمِلنی بِطاعَتِک فی أَیامِ الْمُهْلَة؛ خدایا، مهلت و فرصت‌هایی که برای من پیش می‌آید به طاعت و به انجام هر چه مانده است، بگذرد؛ نه به بطالت و خوش گذرانی».

کسی که می‌خواهد به مسافرت برود، به‌طور کامل مواظب است تا چیزی را جا نگذارد، در سیر و سلوک الهی نیز باید چنین بود. به این جهت حضرت می‌فرمایند: «وَاسْتَعْمِلنی بِطاعَتِک؛ مرا در ایام مهلت، به طاعت خود وادار کن».

محبت و عشق

  1. مائده/۵۵٫

(۵۰۹)

«وَ انْهَجْ لی إِلی مَحَبَّتِک سبیلاً سَهْلَة.» براستی آدمی چه کند که به مقام رضا نایل آید، بلکه از توکل و تسلیم و رضا هم بگذرد و به مقام فنا و وصال حق برسد؟ پاسخ این است که باید به مقام حب دست یابد. خدایا، حب را در جانم بینداز. حب و عشق، قانون قسری است؛ به‌گونه‌ای که تبدیل‌پذیر نیست.

هنگامی که آدمی نه تنها راضی، بلکه عاشق به آن‌چه خداوند داده است، باشد، حب ذاتی به حقّ در جانش فعلیت یافته است. جمع نماز، مطالعه، دنیا و آخرت تنها به نیروی عشق شدنی است. کسی که به مقام حب و عشق می‌رسد، دیگر برایش ضرب و زور و ترس از جهنم معنا ندارد. اهل دنیا به‌خاطر حبی که به دنیا دارند، در راه رسیدن به آن، خود رامی توانند به آتش بزنند و مشکلات آن را تحمل کنند؛ اگرچه زندگی خود را با هزار بدبختی بچرخانند. به گفتهٔ شاعر:

عشق، اول سرکش و خونی بود     تا گریزد هرکه بیرونی بود

همهٔ کمبودها از نبود «عشق» است. اگر عشق باشد، هر کار نشدنی، حل می‌شود. هستی، فاعلی جز «فاعل بالعشق» ندارد. اگر کسی «قابل بالعشق» شد، واصل است وگرنه غافل و بریده است.

مؤمنان «أَشَدُّ حُبّا لِلّه»(۱) هستند؛ یعنی بیش‌ترین حب را به خداوند دارند، ولی اهل دنیا، عشق به قلم، کتاب، فرزند و انگشتر پیدا می‌کنند؛ نه به حق. مگر امیرالمؤمنین« علیه‌السلام » می‌توانست بدون عشق حق بر آن همه بلایا و گرفتاری‌ها صبر

  1. بقره/۱۶۵٫

(۵۱۰)

کند.

در طول سال ـ به جز دو روز عید فطر وقربان ـ می‌توان یا به وجوب و یا به استحباب روزه گرفت، ولی چون متعلق عشق ما حب مال دنیا و لذایذ آن است و زندگی‌هایمان خدایی نیست، اول ماه رمضان نیامده است، آخر آن را حساب و روز شماری می‌کنیم تا ببینیم از چه هنگام از نصف می‌گذرد و سراشیب آن شروع می‌شود. ماه شعبان و رجب از مستحبات بدون استثنای روزه است. اگر آدمی این دو ماه را روزه بگیرد، آن‌گاه ماه رمضان روزه‌اش روزه می‌شود. براستی که این همه از غفلت است. آیا ممکن است که بدون عشق و تنها با علم و درس و بحث مجتهد شد؟ به‌طور مسلم خیر. دلیل این‌که ما اهل علمیم، ولی اهل عمل نیستیم آن است که علم را از روی عشق دنبال نکرده‌ایم تا حقیقت علم چنان در جان ما کارگر افتد که ظهور فعلی و عملی پیدا نماید.

ده بیست سال درس خوانده است، ولی حال خواندن نوافل را ندارد؛ زیرا حب و عشقی در کار نیست. اگر شما را در جزیره‌ای که نه کتاب، نه معلم و نه هیچ چیز دیگری نیست رها بگذارند، آیا به انصاف نمی‌گویید: تلف شدم؟ پس چرا بعضی افراد را اگر از قم بیرون ببرند، درس و بحث ندارند و هیچ چیز یادشان نمی‌ماند؟ زیرا از روی عشق نیست؛ پس باید علم و عمل حبّی و طاعت مُحبّی داشته باشیم، در غیر این صورت، در هیچ کاری؛ حتی در امور دنیوی موفق نیستیم.

چنان‌چه آدمی اهل ذکر باشد و غفلت نداشته باشد و مهلت و فرصت‌ها را تلف نکند، عشق می‌آید. آن‌گاه در صف نان «سبحان الله» می‌گوید، می‌خواهد به منزل وارد شود، ذکر «یا الله» می‌گوید و…. نباید مانند پزشک، تنها برای دیگران نسخهٔ

(۵۱۱)

فقه و اصول بپیچیم. چگونه است که نُه سال به محضر ملا صدرا می‌رود، ولی برای نه ساعت به محضر خدا رفتن می‌لنگد!

اگر دل، عشق نداشته باشد، انسان «حَمّالَة الْحَطَب»(۱) می‌شود. «یحْمِل أَسْفارا»(۲) خواهد شد. یک وقت چشم باز می‌کند، عمری گذشته، ولی یک امام‌زاده را به خواب ندیده؛ چه رسد به امام! چه خسارتی است که انسان، یک عمر، علم دین بخواند، ولی یک بار صاحب و حقیقت دین را زیارت نکند. اشخاصی مانند مقدس اردبیلی و شهید ثانی ـ رحمة‌الله علیهم ـ صاحب دین را زیارت کردند. این‌که انسان پنجاه سال در پیدا کردن آدرس و چرخاندن آن باشد، گریه دارد.

«وَ انْهَجْ لی إلی مَحَبَّتِک سَبیلاً سَهْلَةً أَکمَلُ لی بِها خَیرَ الدُّنیا وَ الآخِرَة؛ خدایا، به من توفیق ده راهی آرام و بی خطر بسوی محبت تو داشته باشم.» اگر عشق پیدا شود، آدمی جز ذکر و طاعت معشوق چیز دیگری نمی‌تواند داشته باشد؛ چرا که عاشق از معشوق جز حب نمی‌خواهد. اگر محبت بیاید، کمال خیر دنیا و آخرت آمده است؛ بر این پایه، پیش از محبت، حقیقت و کمالی پدید نمی‌آید. خیر دنیا و آخرت، رسیدن به ذکر، طاعت و محبت است.

صلوات افضل

«أَللهمَّ وَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِه، کأفْضَلِ ماصَلَّیتَ عَلی أَحَدٍ مِنْ خَلْقِک قَبْلَهُ، وَ أَنْتَ مُصَلٍّ عَلی أَحَدٍ بَعْدَهُ، وَ آتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَةً، وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنی بِرَحْمَتِک عَذابَ

  1. مسد/۴٫
  2. جمعه/۵٫

(۵۱۲)

النّار؛ خداوندا، بر محمد و آل محمد رحمت و درود بی پایان خود را نثار فرما، مانند بهترین رحمت و درودی که بر هر یک از آفریدگانت پیش از او فرستاده‌ای یا پس از او می‌فرستی و به ما حسنه‌ای در دنیا و نیز نیکی و حسنه‌ای در آخرت عطا فرما و مرا به رحمت خاص خود از عذاب و گرفتاری آتش دوزخ نگه دار».

در پایان، امام« علیه‌السلام » برای استجابت همهٔ دعاهای خود و از باب «خِتامُهُ مِسْک» این دعا را با صلوات بر محمد و آل محمد« صلی‌الله‌علیه‌وآله » آن هم ـ نه صلوات مطلق ـ بلکه با قید «افضل» پایان می‌دهند.

نکتهٔ بسیار دقیق و لطیف اخلاقی که در این فراز از دعا به آن اشاره شده است و سالکان الی الله باید در آن دقت داشته باشند و آن را همیشه فرا راه سلوک معنوی خود؛ حتی در مقام دعا و نیایش قرار دهند، احترام به مقام شامخ محمد و آل محمد« صلی‌الله‌علیه‌وآله » است. در این جا حضرت سید الساجدین، زین العابدین و امام العشاق و السالکین« علیه‌السلام » پس از صلوات بر محمدو آل محمد« صلی‌الله‌علیه‌وآله » و «واو» عاطفه، ابتدا نیکی و احسان دنیایی و آخرتی حق تعالی را به صورت جمعی و با صیغهٔ متکلم مع الغیر درخواست می‌نمایند، و سپس برداشتن عذاب را به‌طور فردی و با صیغهٔ متکلم وحده می‌خواهند که با توجه به «واو» عطف و نظر به سیاق کلام و قرینهٔ مقام می‌توان گفت: مراد از «نا» در «آتنا» یعنی: ما محمد و آل محمد ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ پس معنای این فراز چنین می‌شود: خدایا، احسان و نیکی خودت را در دنیا و آخرت، شامل حال محمد و آل محمد« صلی‌الله‌علیه‌وآله » بفرما». روشن است که احسان و نیکی حق تعالی به محمد و آل محمد« صلی‌الله‌علیه‌وآله » از طور فهم و درک ما خارج است و چیزی جز خود حق تعالی نمی‌باشد. ولی امام« علیه‌السلام » وقتی

(۵۱۳)

می‌فرماید: «وَ قِنی بِرَحْمَتِک عَذابَ النّار؛ مرا به رحمت ویژهٔ خود از عذاب آتش نگه دار.» چون سخن از عذاب و استحقاق آن است، از باب احترام و ادب به مقام شامخ محمد و آل محمد« صلی‌الله‌علیه‌وآله » درخواست دوری عذاب از محمد و آل محمد« صلی‌الله‌علیه‌وآله » نمی‌نمایند، بلکه عذاب و استحقاق آن را از آن‌ها منصرف می کنند و متوجه انانیت خود می‌سازند و با تمسک به رحمت بی‌انتهای حق، دوری از عذاب الهی را از حضرت پروردگار تنها برای خود خواستار می‌گردند.

پایان

کتابنامه

۱ ـ القرآن الکریم.

۲ ـ الصحیفة السجادیة، قم، دفتر انتشارات اسلامی.

۳ ـ الأحسایی، ابن ابی جمهور، عوالی الئالی، قم، سیدالشهداء« علیه‌السلام »، چ‌اول، ۱۴۰۳ق.

۴ ـ ابن أبی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، قم، دار الاحیاء الکتب العربیة، چ دوم، ۱۳۸۷ق.

۵ ـ ابن أثیر الجزری، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث، قم، اسماعیلیان، چ چهارم، ۱۳۶۴ ش.

۶ ـ الحر العاملی، محمد بن الحسن، الجواهر السنیة فی الأحادیث القدسیة.

۷ ـ وسائل الشیعة، بیروت، دار احیاء التراث العربی. (الاسلامیة) ۸ ـ الحرانی، ابن شعبة، تحف العقول، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ دوم، ۱۳۶۳ش.

۹ ـ الحسنی، سید بن طاووس، اقبال الأعمال، مکتب الأعلام الاسلامی، چ اول، ۱۴۱۵ق.

۱۰ ـ الحویزی العروسی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، قم، اسماعلیان، چ چهارم، ۱۴۱۲ق.

(۵۱۶)

۱۱ ـ الذهبی، سیر أعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرسالة، چ نهم، ۱۴۱۳ق.

۱۲ ـ الشریف الرضی، نهج البلاغة، تحقیق محمد بن عبده، بیروت، دار المعرفة،.

۱۳ ـ سبزواری، ملا هادی، شرح الأسماء الحسنی، قم، کتاب‌فروشی بصیرتی.

۱۴ ـ السیوطی، عبد الرحمن بن ابی بکر، جامع الصغیر، بیروت، دار الفکر، چ اول، ۱۴۰۱ق.

۱۵ ـ صدر الدین محمد الشیرازی، الأسفار الأربعة، دار المعارف الاسلامیة.

۱۶ ـ الصدوق، محمد بن بابویه، الامالی، قم، بعثت، چ اول، ۱۴۱۷ق.

۱۷ ـ الخصال، تهران، مکتبة الصدوق.

۱۸ ـ الطریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، النجف الاشرف، دار الثقافة، چ اول، ۱۳۸۱ق.

۱۹ ـ الفیض القاسانی، ملا محسن (محمد بن مرتضی)، المحجة البیضاء فی احیاء الاحیاء، تهران، مکتبة الصدوق، ۱۳۳۹ش.

۲۰ ـ القمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم، دار الکتاب، چ سوم، ۱۴۰۴ق.

۲۱ ـ الکراجکی، ابوالفتح، محمد بن علی، معدن الجواهر و ریاضة الخواطر، قم، مهر استوار، چ دوم، ۱۳۹۴ق.

۲۲ ـ الکلینی، محمد بن یعقوب، اصول الکافی، تهران دار الکتب الاسلامیة، چ چهارم، ۱۳۶۵ش.

۲۳ ـ اللیثی، الواسطی، علی بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، قم، دارالحدیث، چ اول، ۱۳۷۶ش.

۲۴ ـ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، چ دوم، ۱۴۰۳ق.

(۵۱۷)

۲۵ ـ مقاتل بن عطیة، المناظرات بین الفقهاء أهل السنة و الشیعة، بیروت، الغدیر، چ اول، ۱۴۱۹ق.

۲۶ ـ نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل،قم،مؤسسة‌آل‌البیت،چ‌دوم،۱۴۰۸ق.

(۵۱۸)

 

مطالب مرتبط