دانش سلوك معنوی‌ : اصول ۴۹ _ ۳۱

 

دانش سلوک معنوی

 

 
دانش سلوک معنوی

 

اصل « ۳۱ » یافت اسم «رب»

یکی از اساسی‌ترین اصول سلوک این است که انسان خود را پیدا نماید و بداند که مجموع علایق، استعداد و توانایی‌های وی برای او چه

(۲۵۴)

نوع کارآمدی دارد و برد توحید و ولایت وی تا کجاست و تا چه اندازه می‌تواند بر حق و حقیفت استوار بماند. باید با خود خلوت داشت و لایه‌های پنهان و ژرفای خویش را به دست آورد و دید آخر خود کجاست. باید دید چه اسمایی بر انسان دولت دارد و لُبّ و هستهٔ مرکزی آدم چیست. ما از این هستهٔ مرکزی به «ربّ» تعبیر می‌آوریم. رب آدمی همان نهایت انسان است که در پایان هر چیزی به آن می‌رسد. چیزی که باید زندگی و تمام هستی خود را برای آن گذاشت. رب، پدیده‌ای خارجی است که مجموع خصوصیات و صفات فرد با آن همگونی دارد. باید این خالِ خلقت خود را پیدا کرد و لُبّ و مغزای علایق و سلایق خویش را به دست آورد تا به نقطهٔ انتهایی خویشتن رسید. سلوک بدون شناخت رب مفهومی ندارد و هر حرکتی بدون آن به سرگردانی و بی‌هویتی می‌انجامد. باید دید آدمی در سویدای دل خود پول می‌خواهد یا علم، مکه، مشهد و کربلا می‌خواهد یا سیر در شهرهای اروپایی. باید ته و ژرفای خود را دید. در این مسیر ممکن است برخی به «هیچ» برسند. افراد خودخواه و منافقان که پوسیده و پوک‌اند چنین می‌باشند. البته منافقان اغراضی دارند و دل خود را برای بهانه‌ای به نفاق آلوده‌اند.

باید روزها خلوت داشت و بر این موضوع فکر کرد و به درون خود رفت و لایه‌های پنهان خویش را یکی یکی کنار زد تا آخرین علاقه‌ها و دل‌بستگی‌های خویش را دید. البته هیچ کسی نمی‌تواند دو رب داشته باشد و همیشه آخرین دل‌بستگی به یک امر می‌انجامد وگرنه به شرک مبتلاست و باید یکی را برگزیند. سالک باید به نهایت خود بیندیشد و

(۲۵۵)

پایان خویش را ببیند و فرجام کار و تلاش‌هایی که بر خویشتن روا می‌دارد را به دست آورد. هر کسی باید یک چیز باشد و باید خویشتن خود را یافت و باید در زندگی ـ که با سرعت در حال گذر است ـ خود بود و خود را به چهرهٔ این و آن گریم ننمود که ناگهان بانگ: «بمیر» می‌زنند. باید تا زمان و سرمایه از دست نرفته و در جایی دیگر غیر از جایی که لازم است، هزینه شود، هویت خود را که یکی از پول‌دوستی، شهوت‌رانی، علم‌جویی، عشق‌ورزی یا خداگرایی است را پیدا نمود. یکی قانونمند است و دیگری خراباتی و یکی نیز لاابالی است. کسی که «رب» خود را پیدا کرد، می‌تواند از استاد معنوی خویش ذکرهای متناسب با آن بگیرد و در این صورت است که ذکر و فکر مؤثر می‌افتد وگرنه هر تلاش و حرکتی بدون آن عقیم است. ذکر با تمامی قداستی که دارد بدون طی این مرحله، تلف نمودن وقت و هدر دادن هویت خود است و فایده‌ای در بر ندارد. «رب» هر کسی همان چیزی است که فرد همهٔ هستی خود را فدای آن می‌کند. البته استاد معنوی کسی است که رب هر سالکی را به خوبی تشخیص دهد اما از آن‌جا که رب هر کسی سِرّ وی می‌باشد، مربی به کسی که در این زمینه تلاشی ندارد هیچ راهنمایی و کمکی ندارد. کسی که بتواند رب خود را پیدا نماید تفاوتی ندارد که از زمان میان‌سالی به سلوک وارد شده باشد یا از زمان کودکی و طفولیت، و به هر حال نتیجه می‌بیند. بله، یافت اسم رب در زمان کودکی که لایه‌های باطنی کم‌تر است بهتر و سریع‌تر انجام می‌پذیرد تا زمان بزرگ‌سالی که اندرون آدمی با هزاران لایه پوشیده شده است و باید از این هزار لایهٔ تو در تو برای رسیدن به

(۲۵۶)

لایهٔ نهایی و آخرین تلاش کرد. باید لایه‌های باطنی را یکی یکی شناخت و از آن یادداشت برداشت و با خلوت و تفکر لایه‌های رویین و زیرین را شناسایی نمود تا به لایهٔ پایانی رسید. کسی که آخرین لایه و دل‌بستگی نهایی و هویت حقیقی خویش را می‌یابد، در این جاست که باید لایه‌های دیگر را که مجازی است از خود بزداید و تمامی تلاش و همت و تمامی موجودی خود را بر روی آن سرمایه‌گذاری نماید و دیگر علایق و دل‌بستگی‌ها را سطحی و راهِ انحرافی بداند. با شناخت «رب» است که انسان می‌تواند به شناخت خدای خویش راه یابد. البته پایان برخی، خودخواهی است؛ به‌گونه‌ای که برای حفظ خود حتی حاضر هستند اولیای الهی را نیز با قساوت تمام به دار کشند یا به زهر شمشیر خود از پای درآورند. آنان در تعارض بین خود و خدا نیز خداوند را قربانی مطامع خویش می‌نمایند. برخی پایان آنان جز دنیا نیست. بعضی ترس است که بر آنان چیره است. این آدم‌ها به لحظه‌ای تمام زندگی خود را می‌دهند و ترس تمامی وجود ایشان را به نابودی می‌کشاند و تنها دلی دارند که از ترس پر است. پایان هر کسی آن چیزی است که دیگر آن را با هیچ امری معامله نمی‌نماید و برای یافت این معنا باید تلاش نمود و وقت گذاشت. یکی نیز پر از انصاف است. چنین کسی ممکن است از دین بگذرد اما از انصاف خود دست بر نمی‌دارد. البته «لا دین لمن لا إنصاف له»؛ همان‌طور که اگر کسی دین نداشته باشد به انصاف نمی‌رسد. برخی جز طماعی چیزی ندارند و بعضی به کثرت، دل خوش دارند و خوشایند افرادی عزت است و همواره می‌خواهند عزیز باشند.

(۲۵۷)

اگر کسی اسم رب خود را پیدا نمود و پایان خویش را یافت، باید کتمان داشته باشد و حرام است آن را به دیگران بگوید و بیان آن خیانت و تجاوز است و تنها مربی است که از آن آگاه است و وی حتی نباید آن را به مربی خود نیز بگوید؛ چرا که مربی با شناخت نفس وی هست که خود بر آن آگاه می‌گردد و مربیانی که این معنا را ندارند نمی‌توانند استاد معنوی سلوک باشند.

باید توجه داشت ذکری که استاد به سالک توصیه دارد همان سِرّ باطنی وی هست و هر ذکری که با سرّ پنهانی و رب آدمی هماهنگی نداشته باشد تنها دور شدن از طریق را در پی دارد. البته ذکر سِرّ غیر از ذکر عمومی و عام است. تهلیل و صلوات از اذکار عام است که البته برای برخی از افراد می‌تواند ذکر سرّ نیز قرار گیرد و این به تشخیص استاد سلوک است.

اسم رب استقصّ و عنصر اصلی هر کسی است که جوهر او را تشکیل می‌دهد. سرّی که کثرت بر نمی‌دارد و شرک نمی‌پذیرد و منحصر در یکی است که خداوند هر کسی را با همان خلق کرده است. چیزی که ذکر باید بر اساس آن گفته شود وگرنه برای ذکرهای انتخابی که به صورت تخصصی و با نظر استاد نباشد هیچ خاصیتی نیست و تنها برای ذاکر خوشامد و خوشایند دارد.

بعد از تفکر بر روی علایق و سلایق، می‌توان به سراغ اسمای الهی رفت که برخی از آن در دعای جوشن کبیر آمده است. با مطالعهٔ جوشن کبیر باید دید کدام یک از اسما با آخرین علقه‌های وی هماهنگی دارد و

(۲۵۸)

همان را علامت بزند تا آن که بتواند با ویرایش‌های متعدد، آخرین نام الهی را به عنوان رب خود برگزیند. باید این کار را آن‌قدر ادامه داد تا در پایان، تنها یک اسم بماند. البته، دعای جوشن کبیر در این زمینه مهم‌تر است اما چون متن آن تخصصی و عالمانه است این کار برای آنان که در بدایت کار هستند سخت است و جوشن کبیر متنی عامه‌گرا دارد و بهتر می‌توان از آن استفاده نمود. باید نخست این دعا را به صورت کلی مطالعه کرد، آن هم با سادگی و در خلوت و به صورت عامیانه و نه به شکل عالمانهٔ آن که به صرف و تجزیهٔ آن می‌پردازد، و سپس یکی یکی این اسما را در طی چند روز مطالعه، دقت، تجربه و مزمزه کرد تا اسمایی که به طبیعت و خلقت وی سازگاری دارد فهرست شود و در نهایت، از میان آن‌ها یکی برگزیده شود. بعد از آن است که می‌تواند به استاد معنوی خویش مراجعه نماید و صحت و سقم یافتهٔ خود را به دست آورد بدون آن که کسی دیگر را در جریان کار خود بگذارد. کسانی که به عرفان عملی رو می‌آورند و ماه‌ها به ریاضت و ذکر مشغول می‌شوند اگر پیش از آن به این اصل مهم نپرداخته باشند، ذکر و ریاضت برای آنان جز گمراهی چیزی ندارد.

بنده یادم می‌آید که بسیار خردسال بودم، جرأت نمی‌کنم بگویم چند سالم بود، ولی وقتی خودم را دیدم ترسیدم. از آن روز تا به امروز هرچه در درس‌ها می‌گویم همان ذکر را دارم و چیز دیگری برایم رنگ ندارد. دو سال و نیم بیش‌تر نداشتم. ترس مرا گرفت. همین امروز هم با این همه بی‌باکی که دارم وقتی خود را می‌بینم می‌ترسم. یک وقت که به پر و پای ما می‌پیچیدند، گفتم آقا از این جایم می‌خواهید بزنید یا از آن‌جا، هیچ

(۲۵۹)

تفاوتی نمی‌کند و چیزی مهم نیست. هیچ چیزی از آن برای من نیست. به ما گفتند در این تنگه بایست و ما هم این‌جا ایستاده‌ایم.

اصل « ۳۲ » آدم بودن

رشد هر کسی در سلوک به مقداری است که او آدم است. کسی که آدم نیست، هیچ ذکر و فکری برای وی سلوک نمی‌آورد. به بهلول گفتند شرایط سفره چیست؟ او نگفت نشستن رو به قبله و شستن دست‌ها، بلکه گفت: نان حلال. کسی که رزق حلال ندارد نمی‌تواند با ده‌ها بسم اللّه و رو به قبله نشستن، به جایی برسد. در سلوک نیز تا سالک آدم نباشد، هیچ ریاضت و ذکری برای وی اثری ندارد. دانستن اصول و قواعد سلوک و انجام آن بدون آدم بودن، چیزی جز ادا و اطفار نیست. سالک باید محاسبه نماید در سویدای خویش تا چه اندازه بر اصول آدم بودن ایستادگی دارد و برای او هویت و شخصیتی ثابت است. بر این اساس، کسی که در پی زرنگی و نیرنگ به مردم است آدم نیست. زرنگی، حساب‌گری، کیاست و سیاست، زهر قاتل و سم کشندهٔ سلوک است. تمامی اولیای خدا مردمانی بی خط و ربط و بدون زیر و بم و زد و بند بودند. آنان افرادی ساده، ساذج، لیسیده و خالی بودند. آنان خالی بودند که از خداوند پُر می‌شدند و دیگر غیری نمی‌شناختند و چون خداوند با سنگینی خود همهٔ جوانح و جوارح آنان را در بر گرفته بود، چیز دیگری نمی‌تواند به آنان وارد شود و آنان را به پایین کشد. کسی که نتواند آدم

(۲۶۰)

باشد و اصول اولی انسان بودن را رعایت نماید به هیچ وجه نمی‌تواند سالک باشد.

اصل « ۳۳ » نرمی اخلاق و صفا با مردمان

داشتن اخلاق خوش، نرم، نیکو و لین بودن رفتار یکی دیگر از اصول سلوک است. این اصل را می‌توان از پی‌آمدهای ترک خودخواهی گرفت. خوش‌اخلاقی و حسن رفتار در برخورد با دیگران نخست نیازمند داشتن معرفت نظری است. کسی که تمامی پدیده‌ها را از ناحیهٔ خداوند می‌داند که خدای خالق آن به هر یک عشق تمامی دارد نمی‌تواند با پدیده‌ای به بدی رفتار کند یا کم‌ترین نظر بدی به آن داشته باشد. او برگ‌های درختان را نوازش می‌کند همان‌گونه که خنکای نسیم، گونهٔ او را به نوازش می‌برد و چنین کسی در برخورد با اشرف پدیده‌ها یعنی مردم، مگر می‌شود آنان را دوست نداشته باشد و آنان را خوب نداند و برای آنان برتری قایل نگردد و خویشتن را در برابر آنان کوچک نبیند. البته نرم بودن بدون ریاضت‌های ارادی و ابتلاءات طبیعی ممکن نیست. کسی که دیگران را دل‌نگران و دل‌آشوب می‌نماید دلی سنگ و سنگین دارد که نمی‌تواند حرکت و سلوکی داشته باشد و سرگردانی پیاده است. رجال غیب که بر احوال سالکان نظر دارند گاه در مسیر سلوک، کسی را می‌فرستند تا سالک را بیازارد تا او را در آن آزار بیازمایند. اگر سالک در برخورد با وی نمره‌ای منفی بگیرد، به او اجازهٔ گام برداشتن به پیش را

(۲۶۱)

نمی‌دهند و یا او را متوقف می‌سازند و یا وی را ساقط نموده و باز می‌گردانند. این امر مجرب و ثمره‌بخش است که سالک نباید با هیچ مخلوقی درگیر شود و با هیچ کدام بحثی نداشته و برای کسی حکمی نداشته باشد و اگر خداوند کسی را کافر، مشرک، منافق و فاسد می‌داند، اوست و بندگان خودش و سالک مشکل شخصی با هیچ کدام نداشته باشد و حکم را برای خداوند بداند و همان را بپذیرد. سالک باید حبّ و بغض خود را برای خداوند قرار دهد. سالک در صورتی قدرت حرکت و سیر می‌یابد که بتواند با همه زندگی کند و با همه انس و الفت داشته باشد و عفونتی با هیچ کس پیدا نکند. البته محبان هستند که با بندگان خداوند درگیر مشکل می‌شوند وگرنه محبوبان، دلی به صافی آب دارند و پیوند آنان با بندگان مانند پیوند مهتاب با باغ و آب است که جز زیبایی و صفا نمی‌آورد. بدآمد، نفرت و کینه اگر در دل سالک باشد جز حرمان چیزی برای او نمی‌آورد هرچند کسی به ناحق بر او سخت گرفته باشد. کسی که از بنده‌ای مؤمن بددلی دارد بدفرجام است و عاقبت به خیر نمی‌گردد. کسی که به سراغ عرفان می‌آید مخالفان بسیاری می‌یابد و وی باید با تمامی آنان که بسیاری اهل ولایت و روایت هستند به نیکی رفتار نماید و از هیچ یک خرده‌ای به دل نداشته باشد؛ چرا که او نیز از سر ناآگاهی اما برای خدا چنین فریاد می‌زند و همین که کسی می‌خواهد برای خدا حرکتی داشته باشد به خودی خود ارزش فاعلی دارد و می‌رساند وی اهل صفاست و اختلاف فهم‌ها چندان مهم نیست؛ چرا که انسان غیرمعصوم از خطا مصون نیست.

(۲۶۲)

کسی که در دل خود در برابر بنده‌ای جبهه می‌گیرد و در لایه‌های پنهان قلبش کینه وارد می‌شد، دل وی جایی برای نزول خدا ندارد و مزبله‌ای است که سگ نفس وی از آن می‌خورد و هارتر می‌شود. بندگان خدا را یا باید مانند حضرت عیسی علیه‌السلام به خداوند وا گذاشت و گفت اینان بنده‌های تو هستند خواه آنان را عذاب کن و خواه ببخش که تو عزیز و حکیم هستی: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُک وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّک أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ»(۱) و یا برتر از وی بود و برای تمامی بندگان چنان دل‌سوزی و مهربانی داشت که نزدیک باشد از دست برود: «فَلَعَلَّک بَاخِعٌ نَفْسَک عَلَی آَثَارِهِمْ إِنْ لَمْ یؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفا»(۲)؛ شاید اگر به این سخن ایمان نیاورند تو جان خود را از اندوه در پی‌گیری کارشان تباه کنی.

بداخلاقی و بغضِ دل چنان جان آدمی را سنگین می‌سازد که توان پریدن را از روح او می‌گیرد. کم‌ترین بغض گاه تیزتزترین پرندهٔ سالک را به زیر می‌کشد و بال و پر او را به آتش نفرت می‌سوزاند. صاحب‌دلی که تهی از هر گونه بغض و عناد است اگر دلش باز شود و به شرح صدر برسد و چیزی بر سینهٔ او سنگینی نکند حتی بدهای عالم را هم برای آزار و نابودی او جمع شود نمی‌تواند آنان را دوست نداشته باشد و در پی این است که راه هدایت و نجات را به آنان نشان دهد تا خداوند را بیابند و با او آشنا شوند. خداوند حتی اگر گدایان عالم را میهمان سفرهٔ وی کند، قهر نمی‌کند و اگر فقیران را به در خانهٔ او آورد، از آن‌ها استقبال می‌کند و

  1. مائده / ۱۱۸٫
  2. کهف / ۶٫

(۲۶۳)

خوش‌حال می‌شود. چنین انسانی دلی دریایی و نفسی قدسی و ملکوتی دارد. خوشا به حال کسی که دلش چنان گسترده می‌شود که می‌تواند حق تعالی را در آن بنشاند. قدیم‌ترها خوشه‌چینی رسم بود. آنان که خورجین داشتند خوشهٔ بیش‌تری می‌چیدند تا آنان که در دامن خود خوشه جمع می‌کردند. خداوند هم به ظرفیت دل آدمی می‌نگرد. خوشا به حال آن که دلش می‌تواند حق تعالی را میهمان کند که در این صورت به اندازهٔ خدا جا دارد. البته خداوند در دلی جای گیرد که پیش از این، آن را با عشق پاره پاره کرده باشد. آنان که تنها به دنبال خدا هستند، از هرچه بریدگی و پارگی است هراسی ندارند و بر کنده می‌نشینند و سر را به استواری بالا می‌گیرند و خداوند را ندا می‌دهند: هر کار که خواهی بکن! این جز از دل وسیع و گسترده بر نمی‌آید. دلی که با کم‌ترین مصیبتی درازکش می‌شود و می‌گوید دیگر نه، همان نه به او باز می‌گردد. دل او خورجینی است که آن را بر پشت خود واژگون انداخته است تا کسی را سواری ندهد. چنین دلی صاحب آن را نیز سواری نمی‌دهد و چون کاسه‌ای است واژگون که هر چه باران رحمت نماز، دعا، درس و بحث بر آن ببارد اثری نمی‌گذارد و چیزی در آن نمی‌نشیند. سالک باید دلی بیابد که حتی بر فرض با قاتل پدر خود بتواند بنشیند، از او بگذرد و با وی مهربانی داشته باشد، برای او شغلی بیابد، با او همراهی کند و از او پذیرایی نماید و او را به میهمانی خویش بخواند. معرفت تنها به این نیست که آدمی ذکری بخواند تا کسی شود، بلکه باید نفس را در خود به گونه‌ای بست که هر چیزی در آن نیاید. دعا و ذکر پس از صافی شدن دل و نرم شدن اخلاق و رفتار است که اثر دارد.

(۲۶۴)

ابتدا باید خانه را تطهیر نمود و سپس میهمان طلبید. سالک باید نخست صاحبِ دلی باشد که نسبت به همه چیز و همه کس حالت لا اقتضا و لا بشرط دارد و با همه سر سازگاری داشته باشد. سالک هر شب باید دل خود را از هر گونه بغض، عناد، خشم و غضب خالی نماید. او نباید نه از بد دیگران غمگین و دلگیر شود و نه از خوبی آنان خرسند. این دل تنگ است که منفذ کوچک می‌گیرد. دل وسیع و گشاده از چیزی به تنگ نمی‌آید و دریایی مواج است که هر خاشاک و فاضلابی آن را نجس نمی‌سازد، بلکه هر نجسی را پس می‌زند و تطهیر می‌کند.

دلگیر نشدن به نوع نگرش و معرفت آدمی ارتباط دارد. دل ضیق برای سالکی است که معرفتی ندارد یا دانسته‌های وی از سنخ معلوماتی است که در جان وی ننشسته و به آن اعتقاد و ایمان پیدا نکرده است. می‌گویند: «چون می‌گذرد غمی نیست». این سخن بسیار شیوا در دل‌های بزرگراهی می‌نشیند نه آنان که مسیر باطنشان جز کوره‌راهی نیست. دل کوچک با پیشامد امری جزیی می‌گیرد و بدتر از آن چه بسا چفت می‌شود و قفل می‌نماید! سلوک تنها با دلی باز و سینه‌ای فراخ ممکن است. حسن رفتار و خوش اخلاقی نیز نشانهٔ این دل است. گستردگی و شرح سینه نیز با ریاضت‌هایی مشخص به دست می‌آید که آن را باید از استادی کارآموزده گرفت.

سالک باید این نگرش توحیدی را پیدا نماید که به هرچه می‌نگرد آن را دوست داشته باشد. البته نه آن که فقط یکی را دوست داشته باشد و دیگران را نه، بلکه باید چنان تربیت شود که همه را خیلی دوست داشته

(۲۶۵)

باشد. عارف و سالک نباید با کسی پدرکشتگی داشته باشد، بلکه حتی با قاتل پدر خویش و هر کسی که وی را می‌آزارد باید به انواع گوناگون، مهربانی، رحم، مروت و گذشت داشته باشد و حتی خطای کسی را که آبروی او را برده است نادیده بگیرد؛ چرا که او خدا را در دل خود جای داده و جایی برای ورود دیگران نگذاشته است. سالک باید این دعا را داشته باشد: خدایا کسی را که به من بدی کرده است خوبی و خیر ده. خدایا! همه بندهٔ تو هستند و من نمی‌توانم کسی را دوست نداشته باشم.

این نگرش در میان مردم هست که اگر سیدی انسان را آزرده کند می‌گویند چه کنم که تو سید و اولاد پیغمبر هستی. سالک نیز در مواجه با بندگان پرآزار باید گذشت داشته باشد و بگوید چه کنم که تو بندهٔ خدا هستی. عارف به عشق خداوند است که دیگران را می‌بخشد و خرده‌ای از کسی به دل نمی‌گیرد و همان‌طور که به خداوند عشق دارد به بندگان او نیز عشق می‌ورزد. سالک در برابر ناروایی‌هایی که به او می‌شود، کسی را مکافات نمی‌نماید و به عکس، هر که او را بیش‌تر آزرده است، بیش‌تر مورد تفقد خویش قرار می‌دهد و برای او دعا می‌کند و خیر بیش‌تری از خداوند برای او می‌خواهد.

باید توجه داشت تمامی آزارها و اذیت‌هایی که از ناحیه دیگران به سالک می‌رسد در واقع حکم نوعی پاک‌کننده را دارد که رجس‌های باطنی او را می‌زداید؛ از این رو انسان‌های پرآزار را مانند پاک‌کننده‌ای برای خود می‌داند و به او دعا می‌نماید نه این که کینه‌ای از او به دل بگیرد.

(۲۶۶)

سالک نباید در هیچ عمل، ذکر و ریاضتی که دارد کم‌ترین ظلمی را به کسی به‌ویژه به همسر و فرزندان خود روا دارد یا بر آنان فشاری داشته باشد. وی باید نسبت به آنان مهربان‌ترین باشد و حقی را از آنان فروگذار ننماید. نخستین بستر سلوک، خانه است و فردی که با همسر و فرزند خود مشکل دارد نمی‌تواند کم‌ترین حرکت معنوی، پرواز و اوج قربی داشته باشد. سالک اگر نتواند مسکن و منزل خود را بسازد در واقع نتوانسته است خود را به حرکت معنوی وا دارد. حرکت معنوی بدون رضایت همسر ممکن نیست و محور آن داشتن خلق و خویی مهربان و نرم با اوست. همسر سالک کلید موفقیت وی در امور معنوی است. از نشانه‌های رشد معنوی سالک نرم‌شدن وی در برابر همسر خود و احساس عشق و علاقه به اوست. کسی که در معنویت ریاضت می‌کشد برای آن است که بتواند نفس خود را برای یافتن عشق و محبت آماده سازد. سالک باید سعی نماید محبت را با انواعی که دارد نسبت به همسر خود تمرین نماید.

اصل « ۳۴ » دوری از افکار نادرست و پیرایه‌ها

سلوک کاری بسیار مهم، بزرگ، عظیم، شگرف و سنگین است و باید به بزرگی آن باور داشت. سیری که روزنی به غیب می‌گشاید و بر تار و پود سالک در زمانی دراز چنان می‌زند که آه را نه از نهاد وی که از باطن آن بر می‌آورد. سالک باید آشنایان را یکی یکی از خود جدا نماید. این جدایی

(۲۶۷)

درد دارد. او باید از هر کثرتی رها شود. این کار به‌ویژه در مورد افکاری که نادرست و غیر منطقی است و باور صادق موجه نمی‌باشد و با حقیقت هم‌خوانی ندارد و احکامی که از دین می‌شناسد اما پیرایه است بسیار حایز اهمیت می‌باشد. هر فکر ناراستی و هر حکمی که دینی نباشد عامل مهمی در بازدارندگی سالک از ورود به عوالم غیبی است و او را چنان مشغول اما و اگر و چون و چرا می‌سازد که وقت و توانی برای سیر در آن عوالم برای وی باقی نمی‌گذارد.

اصل « ۳۵ » مهربانی با همسر و خانواده

سالک با دوری معقول و بدون آزار از دیگران و با تنهایی و رهایی از کثرات دنیایی و داشتن خلوت و مشاهدهٔ تاریکی و با کمک گرفتن از مربی و داشتن حرکتی صادقانه با وی بدون هیچ گونه شرط و شکی است که دلی کیمیا می‌یابد، اما چنین اصولی باید در چرخ دندهٔ اصل دیگری قرار گیرد تا نتیجه‌بخش باشد. سالک با حفظ تمامی این اصول، اگر بتواند با همسر و فرزند خود و دیگران شیرین باشد نه بداخلاق، در آن صورت است که کامی شیرین از سلوک خود می‌بیند. کم‌ترین ظلم و اجحافی به خانواده همان و بدبختی و حرمان همیشگی نیز همان. سالکی که ظلم در وجود خود دارد مانند هواپیمایی است که چرخ‌های آن باز نمی‌شود و با چرخ‌های بسته فرود می‌آید. متأسفانه برخی از مربیان ناشی در حلقه‌های سلوکی یا درویشی چنان فرد علاقمند به عرفان را ذکر می‌دهند که دیگر

(۲۶۸)

نمی‌تواند به همسر و فرزند خویش برسد. چنین روشی سلوک نیست، بلکه فقط گمراهی است. عرفان عروس علوم است و زیباترین، شیواترین، ظریف‌ترین و عالی‌ترین علم به شمار می‌رود و با کم‌ترین اجحاف و ظلمی مناسبتی ندارد. سالک باید اگر کوزهٔ کسی را آب نمی‌نماید، آن را تَرَک نیندازد. سالکی که همسر و فرزند وی از او ناراحتی و چه بسا تنفر دارند توسط حافظان و نگاه‌بانان عوالم غیب اجازه ورود نمی‌یابد، بلکه نمی‌تواند عروجی داشته باشد. چنین کسی مانند چتربازی است که در آسمان است اما چتر وی باز نمی‌شود و سقوطی همراه با هلاکت و نابودی دارد. چنین کسی ممکن است انکسارهایی در خود احساس کند اما نباید به آن دل خوش داشته باشد.

کسی که می‌خواهد سالک گردد نباید از زندگی عادی افراد معمولی چیزی کم داشته باشد. البته عافیت‌طلب هم نباید شد ولی همواره باید در نظر داشت این سالک است که می‌خواهد عارف گردد و نیازمند ریاضت و سختی دادن به خود است نه همسر و فرزندان او. آنان زندگی معروف و متعادل و عفاف و کفافی می‌خواهند که از رفاه خالی نباشد و نیازمندی‌های آنان را برآورده سازد. سالک آزاد است در محدودهٔ شرع، ریاضت داشته باشد ولی باید توجه داشت همسر و فرزند زندگی خاص و شؤون ویژه‌ای دارند که اگر از طرف وی رعایت نشود عرفان او به اجحاف تبدیل می‌رود و برای او زیان‌بار می‌گردد و همین ظلم، انحرافی در او پدید می‌سازد که همواره آرزو می‌کند کاش فردی عادی بود ولی به خسران دنیا و آخرت مبتلا نمی‌گشت. عرفان‌هایی که هم‌اینک در جامعه رواج دارد

(۲۶۹)

به‌ویژه عرفان‌های وارداتی و نوظهور دارای چنین انحرافاتی است و سبب می‌شود فرد ظرف‌های بسیاری از افراد را شکسته سازد.

اصل « ۳۶ » صبوری و بردباری

در سلوک باید صبوری و بردباری داشت و از این که چند صباحی بر عملی مداومت داشت یا اگر شبی ذکری را گفت و از آن تأثیری دیده نشد نباید به خستگی گرایید، بلکه باید در پی شناخت جهت آن و درمان اساسی آن بر آمد. وادی عرفان نه با گدایی سازگار است و نه با گلایه. نه سیاست می‌پذیرد و نه کیاست. سالک بر درگاه حق نمی‌نشیند تا اخاذی کند یا چون گدایی سامری دستان خود را بسیار دراز کند، بلکه او به آن‌چه حق از او خواسته عمل می‌کند و به آن‌چه برای او پیش آمده رضایت دارد. در نوجوانی از من خواستند پیش استادی بروم. باید مسیری نزدیک به پنج کیلومتر راه می‌رفتم و وقتی پشت در منزل استاد می‌رسیدم و زنگ می‌زدم کسی صدا می‌داد نیست و من باز می‌گشتم. دوباره فردای آن روز می‌آمدم و همان صدا را می‌شنیدم که نیست. این کار تا شانزده روز تکرار شد و من هر روز می‌آمدم و می‌گفتم خداوند از ما خواسته است که بیاییم و ما هم می‌آییم و دیگر بقیهٔ ماجرا به من مربوط نیست. روز شانزدهم که شد آن عالم در را باز کرد و با خوش‌حالی و با روی خندان گفت بفرمایید داخل. بعد برای من چایی آورد و گفت شما قبولید. وی در این مدت می‌خواست صبر و تحمل مرا آزمایش نماید و من هم ساده‌وار در امتحانی

(۲۷۰)

که از آن خبر نداشتم قبول شده بودم. ما در این مدت، از کسی که می‌گفت نیست حتی یک سؤال نپرسیده بودم و نگفتم چرا نیست و چه وقتی می‌آیند و سر خود را پایین می‌انداختم و می‌رفتم و می‌گفتم خدایا من وظیفهٔ خود را انجام دادم، نه این آقا کاره‌ای است و نه من. وظیفهٔ من این بود که بیایم و باقی آن هرچه می‌خواهد بشود. من با انجام این وظیفه، خیر خود را گرفتم. در سلوک باید صبوری داشت بدون آن که به گدایی و تکدی از خلق و یا حتی از خدا گرفتار شد و باید بزرگ‌منشی خود را حفظ نمود. نباید عملی را مدتی انجام داد و به انتظار این نشست که چیزی در دامان انسان قرار بگیرد. چنین انتظاری با اصل بسیار مهم «شک نکن و شرط نکن» منافات دارد و تنها باید وظیفهٔ خود را بدون حتی انتظار قرب و انس انجام داد که حصول انس و قرب نتیجه‌ای است که خداوند می‌دهد و به ما ارتباطی ندارد.

سالک باید از همهٔ توان خود بهره برد و بدون آن که بگذارد مشکلات راه او را خسته و درمانده نماید، بیش‌ترین توانمندی‌های خود را به محک تجربه و عیار ارزش نهد و با آزمایش و آزمون در خود بر فعلی نمودن آن بکوشد.

بنده گاه در این درس دیده‌ام یکی چنان خسته و وامانده است که خمیازه پناه و بستر او شده است یا چنان دیر به کلاس می‌آید که آهنگ آمدنش با کرنای رفتن وی هم‌زمان به گوش می‌آید یا پیش از پایان کلاس، رخت رحلت می‌پوشد، در این صورت، دیگر نمی‌توانم درس را ادامه دهم و نظام طبیعی‌ام با چنین چیزهایی سازگاری ندارد. یکی از اساتید

(۲۷۱)

بنده نیز نمی‌توانست با چشم باز درس بگوید و عادت داشت که با چشم بسته درس بگوید. او اگر چشم می‌گشود درس را فراموش می‌کرد. او مردی عالم بود که تحقیقاتی جزیی داشت. من هیچ گاه از کسی که چشم بسته باشد خوشم نمی‌آید، برای همین، من هم زمین را نگاه می‌کردم تا چشمان بستهٔ او را نبینم.

صبر و بردباری به‌ویژه در مبادی بسیار حایز اهمیت است. سالک باید به مبادی سلوک اهتمام داشته باشد و از هیچ یک از اصولی که جزو مبادی است سطحی نگذرد و آن را بی‌اهمیت نگیرد و در انجام آن بی‌حوصله نگردد؛ چرا که بدون تحقق کامل آن اصول مبنایی که حکم ریشه را دارد، اصول بنایی که حکم میوه را دارد پاسخ‌گو نیست. همان‌طور که اگر طلبه‌ای به ادبیات اهتمام نداشته باشد به اجتهاد نیز دست نمی‌یابد؛ چنان‌چه نوع طلبه‌ها به ادبیات اهتمام ندارند و اگر دیروز می‌توان به ادیب نیشابوری اشاره‌ای داشت امروز کسی نیست که انگشت اشاره به او نشانه رود؛ چرا که این رشته میوه‌ای به پژوهنده نمی‌دهد. می‌گویند ارسطو سواد را به ادب و ادبیات می‌دانسته است. وی به دلیل اهتمامی که به مبادی داشته است چنان بزرگ می‌گردد که امام صادق علیه‌السلام با آن همه عظمت، از ارسطو یاد می‌کند.

نوع انسان‌ها با دیدن درختی، میوه را می‌خواهند و به ریشه‌اش دل نمی‌بندد. همان‌طور که فتاوای بسیاری به دلیل ضعف در مبادی قابل نقد است، سلوکی که اصول ابتدایی را محکم پی‌ریزی ننماید، ابتر می‌گردد و راه به جایی نمی‌برد.

(۲۷۲)

سالک باید تمامی اصول سلوک را یکی بعد از دیگری مراعات نماید و به آن اهتمام داشته باشد و صبوری، بردباری و تحمل پذیرش نسبت به آن داشته باشد تا بتواند این سیر را منزل به منزل برود.

اصل « ۳۷ » حفظ وظیفهٔ کاری

این اصل در ادامهٔ اصل «گذر از خودخواهی به حق‌محوری» و نیز «مدیریت تعادل‌زا» قرار دارد و به این معناست: کسی می‌تواند وظیفهٔ کاری خود را حفظ نماید که سلوکی خودخواهانه نداشته باشد. سلوک، سیر در باطن شریعت است که نقطهٔ شروع طریقت می‌باشد. طریقتی که برخلاف مسیر شریعت راه می‌نمایاند انحراف، گمراهی و دوری هرچه بیش‌تر از حق و حقیقت است. کسی که می‌خواهد سلوک داشته باشد و راه معنویت بپیماید نباید به وظیفهٔ کاری خود لطمه‌ای برساند. این اصل به‌ویژ۰ برای طلاب علوم دینی حایز اهمیت است. کسی که وارد حوزهٔ علمیه می‌شود، وظیفهٔ اولی او تحصیل، تحقیق و تدریس است وگرنه استفاده از امکانات حوزه و شهریه برای وی مجاز نیست. عرفان و داشتن ذکر و ورد مسأله‌ای شخصی است و نباید آن را با وظیفهٔ شأنی طلبه که برای آن شهریه می‌گیرد خلط نمود. در حوزه باید درس و بحث داشت. این‌جا خانهٔ امام صادق علیه‌السلام است و ورود به آن برای کسی که آهنگ تحصیل ندارد روا نیست و هر استفاده‌ای از چنین مکان‌هایی برای کسی که درس را اهتمام ندارد، غصب و ضمان‌آور است. طلبه‌ای که در پی

(۲۷۳)

عرفان و معرفت حق به‌راه می‌افتد و امکانات حوزه را هزینهٔ آن می‌نماید جز راه خودخواهی نمی‌پوید و جز تار نفسانی نمی‌تند و جز رشتهٔ تاریکی پنبه نمی‌کند و نه از طلبگی خود خیر می‌بیند و نه از سلوک خود به معرفتی می‌رسد. این‌جا سربازخانهٔ عصر غیبت است که باید طلبه بود و باید کار کرد وگرنه جز ویلِ سقوط عایدی ندارد. درس، بحث، عشق به ولایت، تبلیغ و مردم‌داری از مقوّمات طلبگی است و شأنی است که هیچ چیز نباید آن را تحت شعاع خود قرار دهد و نور آن را کم‌فروغ سازد. عرفان و سلوک تنها برای طلابی شایسته است که به تحصیل علمی آنان نه‌تنها آسیبی نمی‌رساند بلکه ممدّ، مؤید و مددکار آن است و می‌تواند از وقت کمّی کیفیتی بالا برد. طلبه‌ای که به سلوک رو می‌آورد در صورتی تحصیل وی مصون از آفت می‌گردد که بتواند کیفیت کار خود را بالا برد و با ذکری در چند دقیقه، اثر دعایی طولانی با تکرارهای بسیار را ببیند.

اصل « ۳۸ » استحمام

یکی از اصول سلوک، رعایت پاکیزگی و بهداشت بدن است. سالک تا پوست، گوش، دهان و ناخنی تمیز نداشته باشد و روزنه‌های پوست بدن وی در اثر استحمام، منفذ، طراوت و تازگی خود را حفظ ننماید، جلای نفس و روح ندارد و استحمام در این زمینه بسیار کارآمد است. البته رعایت بهداشت و تمیزی اگر به وسواس گرفتار آید سوهان روح می‌گردد

(۲۷۴)

و او را به‌طور کلی از سلوک باز می‌دارد.

اصل « ۳۹ » ورزش و تربیت بدنی

کسی می‌تواند سالک و رونده گردد که نخست دارای بدنی نرم و رام باشد. بدن نیز بدون فعالیت بدنی و نرمش، نرم و انعطاف‌پذیر نمی‌گردد. کسانی که ورزش نمی‌کنند مغزی نیمه فعال دارند و نمی‌توانند درست یاد بگیرند و درست تصمیم بگیرند. اگر بدن سالم باشد، لازم نیست مدت‌ها برای درس خواندن وقت گذاشت. ورزش سبب سلامتی بدن و مغز می‌شود و قدرت درک و فهم مغز را بالا می‌برد. مغز و عقل سالم در بدن سالم است و بدن سالم خود از داخل فضا می‌تواند معلومات را فرا گیرد. اگر این گفتهٔ مرا باور نمایید باید بگویم بدن سالم می‌تواند کتاب‌هایی که در قفسه جاسازی شده است بدون گشودن کتاب و مطالعه، آن را فرا گیرد.

بدن سالم است که می‌تواند قرآن کریم را روی سینهٔ خود داشته باشد و مغز از آن تعلیم بگیرد.

از شرایط نخستین سلوک، دارا بودن بدنی موزون هم در کمیت و طول و عرض و هم در کیفیت و نرمی است. بدنی که نه اضافه‌ای داشته باشد و نه کاستی و نقص عضوی.

ورزش را باید مادهٔ سلامت بدن دانست. عارفان بزرگ از ورزش بهره می‌برده‌اند؛ به گونه‌ای که برخی از آنان دست به مشاغلی می‌زدند که فعالیت فراگیر بدن را نیاز داشته است.

(۲۷۵)

باید توجه داشت ما عارفانی انغماری داشته‌ایم که حتی مگس را از روی خود پر نمی‌دادند تا مبادا اذیت شود. آنان بدن‌هایی ضعیف و ناموزون و خشکیده داشته‌اند. ما چنین عارفانی را که توانمندی جسمی ندارند ناقص می‌دانیم و تفاوتی میان آنان با برخی از هندوها نمی‌دانیم که گاه برای تقویت خویش از نجاست و شراب استفاده می‌کنند یا دست به کارهای دیگری می‌زنند که جبران سستی بدن آنان شود یا حشیش استفاده می‌کنند. عارف در صورتی کامل است که هم‌چون اولیای خدا تنبلی و سستی نداشته باشد و بتواند تیغ به دست گیرد، وارد معرکه شود، حکومت کند، عدالت را اجرایی نماید و به جای خود مهر بورزد و به جای خود زندانی نماید. طبیعی است کسی که در کهولت سن نتواند ورزش داشته باشد هیچ‌گاه چنین روحیه‌ای ندارد.

سالک با ورزش است که چربی‌ها و فضولات بدن خود را از بین می‌برد و آن را به انرژی تبدیل می‌کند تا نفس وی نیز سبکی یابد و قدرت پرواز را در خود بیابد.

البته توصیه به نرمش به معنای پرداختن دایمی به ورزش نیست؛ چرا که ورزش‌کاران حرفه‌ای به طور نوعی روحی خسبیده دارند و نه فعال، اما نبود ورزش نیز روح سالک را از کارآمدی می‌اندازد؛ همان‌طور که عرفان نظری با فلسفه است که فهم می‌گردد.

اصل « ۴۰ » کتمان؛ اصل اولی در سلوک

(۲۷۶)

سالک باید از همان ابتدا تمرین «کتمان» داشته باشد و «مخفی کاری» در امور معنوی و روحانی را برای خود اصل بداند و از آن‌چه در مسیر سلوک نصیب آدمی می‌شود اعم از سختی‌ها، مشکلات، مصایب یا نفحه‌های ربانی، چیزی به کسی نگوید به گونه‌ای که حتی وقتی با خانوادهٔ خود می‌نشیند گویی بویی از عرفان و معرفت نبرده است. سالک بیش‌ترین مواجهه و ارتباط را با خانوادهٔ خود دارد. وی باید در میان خانواده زیستی معمولی داشته باشد به گونه‌ای که هیچ یک از آنان متوجه نشوند وی از سالکان معرفت است. وی نباید توصیه‌های گفته شده برای سلوک را در حضور همسر و فرزندان خود انجام دهد، بلکه تمامی ریاضت‌ها و تمرین‌های وی باید به‌گونه‌ای پنهان باشد و در نزد آنان فردی عادی و معمولی ظاهر شود. درست است که نزدیک‌ترین افراد به انسان عیال وی هستند اما در سلوک، آنان دورترین افراد می‌باشند و سالک باید به گونه‌ای عمل کند که کسی نتواند او را به عنوان سالک بشناسد. سالک ناگریز است خود را از همسر و فرزند جدا نماید و چیزی از معنویات را در برابر آنان ظاهر نسازد؛ وگرنه ترس از او بر جان آن‌ها می‌افتد و وی به دیوانگی یا جن‌گیری و مانند آن متهم می‌شود. باید نزد خانوادهٔ خود خوش‌خوراک بود وگرنه کم خوردن، آنان را آزرده می‌سازد و در حضور آنان خوابید. سالک باید مکانی ـ هرچند زیرپله‌ای باشد ـ برای خود اختیار نماید تا بتواند کارهای اختصاصی خویش را در آن انجام دهد. سالکی که در حضور همسر و فرزند خود نان خشک می‌خورد، آنان را از کار خود ناراحت و دلزده می‌نماید. سالک هرچند

(۲۷۷)

نباید فقیر باشد، اما اگر بخواهد زندگی فقیرانهٔ خود را در حضور همسر و فرزند آورد و از چرب و شیرین چیزی نخورد و به نان خشک اکتفا کند، آنان را زخمی و عفونی می‌نماید و چه بسا فرزند خود را به گمراهی می‌کشاند. کردار ویژهٔ سلوک را باید در خلوت و سکوت خویش انجام داد.

سالک باید در میان دوستان، طلاب و خانوادهٔ خود کتمان داشته باشد و اگر شبی از یکی از آنان در رؤیایی چیزی دید، چنین نباشد که از آن به همسر خود گزارش دهد و فردا به آن فرد خرده گیرد که چرا چنین کرده‌ای داری و بر او آروغ زند! او باید بداند اموری را که خداوند می‌خواهد پنهان بماند، نباید آفتابی سازد. البته کسی که خوی کاسبی دارد، نمی‌تواند یافته‌های خود را هزینه نکند! کسانی که به عرفان شهرت می‌یابند و از مغیبات مردم می‌گویند از مستضعف‌ترین مردمان هستند که چون نخودی خورده‌اند آروغ می‌زنند و کدورتی تیره را در میانهٔ دل‌ها نقاشی می‌کنند و برای خود آوازه‌ای گوش خراش‌تر از بانگ شش دانگ الاغ فریاد می‌کنند و بوی تعفن می‌پراکنند بدون آن که مشام آنان که خوی دباغی‌گیری به خود گرفته از آن اذیتی ببیند. عارفی که نَقل دارد، بچه‌ای لوس است که طمع نُقل عزت و حسرت نبات آبرو دارد. البته محیط حوزه‌ها فضای رقابت است و اگر دوخم کسی که سلوک دارد در بازوی توانمند یکی از ظاهرگرایان گیر کرد، نباید پنهانی‌های او را آشکار ساخت تا او را از این ناحیه در موضع ضعف قرار داد. کتمان، اصل اولی سلوک است و هیچ کسی بدون آن به وصول دست نمی‌یابد و آنان که در فصل

(۲۷۸)

جوانی خود به عرفان شهره می‌شوند محبانی ضعیف هستند که تنها بر ارض ملکوتِ مثالی نگاهی انداخته‌اند و نه بر آسمان یا عرش این زمین دوم. روزی عارفی چیره دست را دیدم که می‌گفت تا انگلستان رفته‌ام، چیزی نگویید که فردا زیر پل آهنچی همه از آن خبر دارند! باید تمرین کرد تا صاحب کتمان شد. تمرین نیز باید از سخنان پیش پا افتاده باشد تا سختی آن، بیش‌تر خود را نشان دهد. کسی که نمی‌تواند خبری معمولی را پیش خود نگاه دارد، چگونه می‌تواند اخبار غیر عادی مردم را بر زبان نیاورد و خودنگه‌دار باشد؟! کسی که خبری عادی برای او سنگینی می‌کند و تا آروغ نزند یا تخلیه نشود سبک نمی‌گردد، چگونه می‌تواند لقمه‌ای سنگین را ببلعد و دم بر نیاورد و رودل ننماید و آبرو و حیثیت مردمی محترم را بر باد ندهد. او باید چنان کتمانی داشته باشد که حتی طرف مقابل وی نیز شک ننماید که او از کردهٔ بد وی خبر دارد یا نه، وگرنه سالک پیش از آن که او را با گفتهٔ خویش خراب نماید تمام هویت خویش را تخریب نموده و از مسیر سلوک با این گفته اخراج شده است. او باید حتی خود را نیز از خود کتمان کند به گونه‌ای که هیچ کس بر سرّ او آگاه نگردد و خود نیز گویی نه چیزی دیده و نه چیزی شنیده است. او باید همانند نیروهای اطلاعاتی باشد که چنان در این زمینه آموزش می‌بینند که اگر زن و شوهری هر دو به سرویس‌های جاسوسی وابسته باشند، با آن که سال‌ها با هم زندگی می‌کنند، هیچ یک از حال دیگری باخبر نمی‌گردد و حیثیت شغلی هم‌دیگر را نمی‌دانند. چنین افرادی هستند که برای عرفان مناسب می‌باشند.

(۲۷۹)

مهم‌ترین مانع برای اساتید سلوک نیز همین است که شاگردان خود را در این ناحیه ضعیف می‌بینند. آنان به بهانهٔ رفاقت و دوستی یا همسری، هر چیزی را به دیگری می‌گویند در حالی که عرفان چنین احساساتی را بر نمی‌تابد و انسان‌هایی استوار و محکم می‌خواهد که رفاقت با خداوند را به رفاقت با کسی نمی‌فروشند. او باید همسر خود را نامحرم‌ترین فرد به خود در این زمینه بداند. البته عرض نمودم باید حیثیات را رعایت نمود و وقتی از عرفان خارج شد، باید خود را خالی نمود و شوهری پر مهر و رفیقی مطمئن برای همسر خود بود و امور منزل و زندگی را با سیر و سلوک خلط ننمود. زن نباید بر مشکلات مردِ خود، آگاه شود وگرنه دید وی نسبت به مرد منفی می‌شود و در جایی که شوهر به مهر و عاطفهٔ او نیاز دارد، مشکلاتی که به عنوان درددل به این سنگ صبور گفته است بسان گرزی آتشین بر سر او فرود می‌آورد و بر ریش دل او زخمی کاری می‌زند. مرد باید مرد باشد و تنها تکیه‌گاه او در مشکلات، خودش باشد و با باری از مشکلات، بر دیگری تکیه ندهد که پناهگاه مطمئنی جز خداوند و اولیای او بر زمین ناسوت نمی‌باشد.

البته مرد باید نسبت به همسر خود رفیق باشد به این گونه که سختی‌های کار خود را برای وی نگوید، بلکه این موفقیت‌ها و پیروزی‌هاست که باید به او گفته شود و در رفاقت و دوستی باید مواهب را به آنان داد و نه مصایب را، وگرنه طبع لطیف آنان را در بار سنگین سختی‌ها به صعوبت و خشونت گرایش خواهد داد. سختی‌ها و مصایب را باید برای خود نگاه داشت و شادی‌ها را با همسر و فرزندان تقسیم

(۲۸۰)

نمود.

خاطرنشان می‌شود چشم‌ها همیشه در اظهار مطالب بسیار گویا می‌باشند و ما باید در کتمان به جایی برسیم که حتی اگر ماهرترین روان‌شناسان هم به چشم‌های ما بنگرند نتوانند چیزی از آن برداشت نمایند.

اصل « ۴۱ » شک‌زایی

پیش از این در اصل «کتمان؛ اصل اولی در سلوک» گفتیم سالک باید به گونه‌ای راه بپیماید و عمل نماید که هیچ کسی متوجه نشود وی سالک است. آن‌چه را که گفتنی بود و نیاز به کتمان نداشت در آن‌جا گفتیم اما در این‌جا یکی از مگوهای این اصل را به دلیل اهمیتی که دارد به صورت اصلی مستقل می‌آوریم و آن این که کسی را نسبت به خود به اطمینان نرسان و هیچ کس را به صورت کامل از خود نفی منما، بلکه همواره دیگران را نسبت به خود در شک بینداز.

سالک با افرادی معمولی و عادی زندگی می‌کند و زندگی در معمول آباد می‌طلبد که هر کاری را به گونه‌ای انجام دهی که دیگران به تو در حد شک همراه باشند نه بیش از آن و نه کم‌تر از آن. سالک باید برای دیگران فقط شک ایجاد نماید. او با شک دیگران است که منطقهٔ امنی برای خود پیدا می‌کند و می‌تواند کارهای خویش را پیش برد. شک دیگران تنها راه نجات و گذر وی هست وگرنه وی به دام‌هایی مبتلا

(۲۸۱)

می‌شود که دست و پای او را از سلوک می‌بندد و به افرادی پر اصرار، سمج و در عین حال نادان گرفتار می‌آید که استعدادی برای سلوک ندارند اما طمعِ آن را بیش از هر کسی دارند. چنین افرادی ممکن است نسخهٔ اول و دوم را انجام دهند اما در نسخهٔ سوم اطمینان می‌یابند که این فرد برای نفع شخصی خود هست که نسخه می‌پیچد و این همه معرکه را، دوختن کیسه برای خود می‌دانند. این گزاره سوء ظن به دیگران نیست، بلکه گزاره‌ای امتحان شده است. جوامع امروزی به گونه‌ای است که تا در دل دیگران نسبت به خود ایجاد شک ننمایی نمی‌توانی سیری معنوی داشته باشی.

اصل « ۴۲ » دردمندی؛ اصل دوم سلوک

زمینه‌های دستگیری خداوند از سالکان متنوع است و البته بیش‌تر آن با انواع بلاها و دردها همراه است و اگر کسی در زندگی خود هیچ گونه بلایی نداشته باشد که او را بسوزاند و خالص نماید و تمام در رفاه و شادی باشد به مکر الهی گرفتار آمده است. این حمدهای الهی و لطف‌های خداست که از مکر دور نمی‌باشد و سالک در مسیر خود هیچ اعوذ باللهی ندارد و تمامی بلاها را برای خود خیر می‌بیند و می‌یابد. تعلق به دنیا با همین دردها، سوزها، غم‌ها و هجرهاست که از وجود وی پاک می‌شود و او را به سوی آسمان‌های ملکوت بر می‌دهد. البته برای رفع این تعلقات باید ذکر و ریاضت؛ به ویژه در شب داشت و آن را با بلاهای طبیعی یا

(۲۸۲)

الهی که برای سالک پیش می‌آید همراه ساخت. ذکر و وردها و تنهایی‌هاست که می‌تواند بر وجود تعلقی و امیال نفسانی سالک آتشفشانی گردد و آن را ذوب و خالص برای خداوند نماید و او تمامی وجود خود را می‌بخشد و وی را از میل به پردازش، آرایش، آراستگی، زینت، کسوت و خودآرایی با کمالات می‌رهاند و لذایذ را که از بزرگ‌ترین شیاطین جان آدمی است از او می‌زداید. البته لذایذ نیز به خور و خواب و شهوت منحصر نمی‌گردد و لذت مطالعه، عبادت، صداها؛ اعم از موسیقی یا صدای همسر، بلبل یا قرائت قرآن کریم یا اذان و نیز خوشامد از بی‌کاری تمام برای او حالت تخدیری و تخریبی دارد وگرنه او سالک راه الهی نیست و به قلندری و درویشی آلوده است و برای هر یک از این لذت‌ها و تمایلات، به غسل توبه نیاز دارد وگرنه بدون آن طهارت، این آلودگی از وجود او رفع نمی‌شود. باید تمایلات و خوشامدها را یکی پس از دیگری از وجود خود پاک نمود و رفته رفته آن‌ها را کم نمود و به سوی درمندی رفت که این درد و درد و درد است که سالک را برای ورود به عرفان آماده می‌سازد. کسی که دردی در جان خود ندارد که تا عمق استخوان‌های او را دردمند سازد، آدمی سرگردان است که راه به جایی نمی‌برد. ذکرها و اوراد تنها برای انسان دردمند است که مفید فایده است. ذکر برای فرد دردمند مانند روضه برای کسی است که جوان خود را از دست داده است و چنین کسی نمی‌تواند بی‌خیال باشد. باید از لذت‌ها کنار کشید. اگر با دوستان یا خانوادهٔ خود به تفریح رفته‌اید و غذایی میل می‌کنید که برای شما خوشامد بسیار دارد، بدون آن که کسی متوجه شود

(۲۸۳)

باید از آن خوراک لذیذ کاست. البته در مسألهٔ نزدیکی با همسر نباید به گونه‌ای باشد که به وی ظلم شود. همان‌گونه که پیش از این گفتم، سالک در پیمایش وادی سلوک باید چنان کتمانی داشته باشد که همسر آدمی متوجه آن نگردد. درست است چیزی بالاتر از ناموس نیست، اما همو نیز با یک «طلقت» بیگانه می‌گردد و این کتمان است که امر جدایی‌ناپذیر از سالک است و اگر وی نتواند کتمان داشته باشد هیچ یک از امانت‌های الهی به وی سپرده نمی‌شود. باید جگر داشت و از درد و تنهایی نترسید و در پی مُسکنی برای دردها نبود. برای کسی که زکام می‌شود و سرماخوردگی دارد می‌گویند مستحب است تا سه روز دارو مصرف نکند چرا که نفس سرماخوردگی برای بدن مفید است و اگر کسی بی‌درنگ قرص بخورد اثرات مفید آن را خنثی می‌نماید. این درد است که برای سالک کارگشاست و او را گام به گام به خداوند نزدیک‌تر می‌سازد. سالک با آزار و اذیت‌های خلق خدا نیز به اعتبار خداوند باید کنار آید و این دردها را نیز تحفه و هدیه‌ای از جانب او بداند و آن را با دست خود پس نزند. اذکاری که ما از این پس خواهیم گفت برای سالکان دردمند است که اثربخش خواهد بود و اگر کسی دردی در خود احساس نمی‌کند نباید انتظار داشته باشد این اذکار او را به ملکوتی برساند یا رؤیایی خوش برای او داشته باشد.

روزی یکی از سالکان به بنده از همسر خود شکایت می‌کرد. همسر او چنان دریده و آن‌سان درنده بود که سگان و گرگان قدیم نیز چنین نبودند. او حتی در خانهٔ خود آرامش نداشت و سعی می‌کرد بیش‌تر وقت را

(۲۸۴)

بیرون از خانه باشد و شب‌ها که به خانه می‌رفت به زیرزمین منزل خود پناه می‌برد و در را از پشت می‌بست تا از نفس هار همسر خود در امان باشد. او توانسته بود در این زیرزمین به خلوت دست یابد و زمینه‌های عرفانی در او شکوفا گردد. در واقع، این مصیبت خیری بود که خداوند به او داده بود تا از طریق بدخلقی همسر خود به این زیرزمین پناه برد و باید گفت خانم وی در این خیر با او شریک است و ناخودآگاه چنین نفس هار و درنده‌ای مربی وی گشته است. البته وی دنیایی آباد داشت و از سرمایه‌داران بود و چنین مردی اگر همسر خوبی نیز داشت، عمر خود را در محل‌های تفریحی ضایع می‌کرد.

بنابر این اصل، سلوک هیچ گاه با داشتن مناصب و مشاغل دنیوی جمع نمی‌گردد؛ زیرا ناسوت کسوت ظاهر و دولت دنیاست. دولت دنیا را اگر به دست پیامبری هم‌چون حضرت سلیمان علیه‌السلام هم بدهند، وی را از سلوک باز می‌دارد. سلیمان نبی علیه‌السلام در عرفان قدرت نداشته و اقتدار وی در دولت دنیا بوده است. معرفت را در چهرهٔ پیامبرانی هم‌چون حضرت ایوب، یونس، یعقوب و هود علیهم‌السلام که از دنیا بهره‌ای نداشته‌اند می‌شود دید. ما برای همین است که می‌گوییم آخوندی ـ و نه طلبگی ـ با سلوک همراه نمی‌گردد؛ چرا که این کار برای اهل علم سختی دوچندان و ریاضت مضاعف نیاز دارد.

خدایی که سالک در پی آن است بدون درد در وجود آدمی نمی‌نشیند و این خدا، خدای مصداقی است و نه خدای مفهومی اهل علم که کم‌ترین توجهی برای عالم نمی‌آورد. خدای سالک همانند دردی که با

(۲۸۵)

اوست نمی‌تواند از وجود وی مفارقت داشته باشد. اگر خدایی که ما می‌شناسیم برای ما دردی ندارد و فشاری بر روح ما وارد نمی‌آورد از این روست که خدایی علمی و مدرسی است که کلی می‌باشد و پردازشی در دل ندارد و تنها آموزشی برای ذهن و آرایشی برای کسوت اسلامی اوست. برخی این خدا را در جان خود از دوران طفولیت و کودکی دارند و برخی آن را از سر بلهی می‌یابند. بعضی نیز با دردهای درونی و طبیعی است که خدایاب می‌گردند و گروهی نیز با علم است که بر در این درگاه سر می‌سایند. فردی که خدا را در جان خود دارد نمی‌تواند به‌راحتی دروغ بگوید و نیز با دیگران قلدری داشته باشد.

او شعبده‌بازی ندارد و سیاست و زرنگی که با شرک دم‌ساز است نمی‌شناسد. عرفان بر بی‌کسی استوار است و نوای خوشِ نیستی را دارد. عارف خود را چیزی نمی‌بیند تا لازم بداند آن را به کیاست برساند و «المؤمن کیس»(۱) برای آن بخواند. او قدرت باختن را همواره در خود زنده می‌دارد و به‌راحتی هم می‌بازد. هرچه عارف در این زمینه قدرت تحمل بیش‌تری داشته باشد، ارزش بالاتری دارد و هرچه بیش‌تر از دست بدهد به خدا نزدیک‌تر می‌شود تا زمانی که به عریانی رسد که در این صورت، خدایی می‌شود. عارف در فکر تهذیب نفس و پردازش کمال نیست، بلکه او فقط می‌خواهد بریزد و می‌خواهد که نداشته باشد. کسی که با هزاران لطایف حیل می‌خواهد نکته‌ای علمی یا معرفتی یا مالی به دست آورد با حال و هوای سالکان الهی فرسنگ‌ها فاصله دارد. سالک باید بتواند

  1. بحار الانوار، ج ۶۴، ص ۳۰۷٫

(۲۸۶)

تمامی نوشته‌های علمی خود را از خویش دور نماید و ادعاهایی را که در فضل و بزرگی دارد، شرک و نجس بداند.

اصل « ۴۳ » ریاضت

سلوک به هیچ وجه نمی‌تواند از ریاضت جدا باشد. درد، فقر، سوز، هجر، گرفتاری، غربت، خلوت و تنهایی از لوازم جدایی‌ناپذیر سلوک است. افرادی عادی همانند پرنده‌ای در قفس می‌مانند که جز گام زدن بر آسفالت‌های شیشه‌ای و زندگی گرم و راحت چیز دیگری نمی‌شناسند و خود را به اشتغالاتی دنیوی یا دست‌کم اخروی سرگرم می‌دارند اما آن را در حد سرگرمی دارند و از آن وحدت، تنهایی و خلوت به دست نمی‌آید و کسی را از مرتبه‌ای به مرتبهٔ دیگر بر نمی‌کند. بحث‌هایی که ما در باب سلوک برای اهل علم می‌گوییم و در آنان تأثیری نمی‌بینیم اگر برای مردان اهل سلوک و آنان که در کوی نیک‌نامان گام بر می‌دارند گفته شود مدهوش می‌شوند. برای نمونه، همّام مرد این راه بود و می‌دانست مولا علی علیه‌السلام به او چه می‌فرماید که قالب تهی کرد. من به هنگام گفتن این درس برای اهل علم، تنها بخش کمی از حافظه و قوهٔ تحلیل خود را به کار می‌گیرم و بخش‌های زیادی از آن به آزمایش و تست حاضران پرداخته می‌شود و نتیجه را این می‌بینم که درس «دانش معنوی» برای علم‌گرایان نتیجه‌ای در بر ندارد و هیچ حرکتی به آنان وارد نمی‌آورد و تعطیلی این درس‌ها به سبب نبود رغبت در اهل علم است که مرا خوش‌حال می‌نماید. آنان نه

(۲۸۷)

می‌توانند ریاضتی را بر خود تحمیل نمایند و نه می‌توانند اهل سوز، درد، هجر، بلا و مکافات باشند. برای نمونه، اگر کم‌ترین بیماری یا دردی بر آنان وارد شود و خداوند این بیماری و درد را به او می‌دهد تا وی دردمند گردد، او با ده‌ها مراجعه به دکتر و معاینه در پی درمان و رفع آن بر می‌آید. این بیماری و درد، حقیقت، صفا و لطفی می‌آورد که وی از آن غافل است و به درمان خود، زمینهٔ تحقق آن را رفع می‌نماید. البته انسان خود نباید در پی بیمار کردن خود باشد اما اگر خداوند به او درد و بیماری داد، آن را از خداوند ببیند و خود برای درمان آن اقدامی ننماید اما اگر زمینه‌های درمان به خودی خود فراهم می‌گردد، از آن استفاده کند که ترک آن نیز ردّ احسان محبوب است.

سلوک بدون ریاضت ممکن نیست. ورود به میدان سیر و سلوک، داخل شدن در باشگاهی است که برای ورودی‌های آن شرایط و تمرینات سختی پیش‌بینی نموده‌اند. بار سنگین معرفت را بدون تمرین و آمادگی روحانی نمی‌توان بلند نمود. این دردها، بلاها، هجرها، غم‌ها و غربت‌هاست که روح را برای دریافت معرفت آماده می‌نماید. اگر کسی آمادگی روحی نداشته باشد، پی توانِ وی بریده می‌گردد و از ادامهٔ مسیر باز می‌ماند و مرده و مردودی سلوک می‌گردد. معرفت، چشم‌انداز و افقی دوردست است که باید از مسیرهای صعب و دره‌های هولناک و بیابان‌های سوزان و دریاهای طوفانی و سرمای کشنده و گرمای آتشین و فوج تیرهای بلای ناسوتی آن با هزاران زره از جنس معرفت و محبت در امان ماند وگرنه کافی است یکی از تیرهای مسموم این راه به آدمی اصابت

(۲۸۸)

نماید و او را از فراز آسمان ملکوت به فرود زمین ناسوت آورد.

ریاضت دارای آداب بسیاری است و چنین نیست که کسی خود را به نمازهای بسیار یا سجده‌های طولانی مشغول دارد. ریاضت در سلوک هزاران چهره دارد که هیچ چهره‌ای نباید رنگ لذت را با خود داشته باشد. بسیاری از مؤمنان برخی از اعمال؛ به ویژه زیارات و مراسمات مذهبی را از باب خوشامد نفس و بهجت‌آفرینی و نشاط‌آوری آن انجام می‌دهند. دیدار خانهٔ خدا برای آنان چنان حلاوتی دارد که بارها هزینه‌های میلیونی را بر خود روا می‌دارند تا آن را یک بار دیگر تجربه نمایند و حج عشق آن‌ها شده است. همان‌طور که ممکن است مردی زنانی را و زنی مردی را قبلهٔ خود قرار دهد و عشق نفسانی خود را از او ارضا نماید.

خداوند برای سالکان دردها و غم‌های بسیاری پیش می‌آورد که همان امور بخشی از ریاضت آنان است. هم‌چنین آنان را به کارهایی وا می‌دارد که با نفس آنان سنخیتی ندارد و این نیز چهره‌ای دیگر از ریاضت است اما ریاضت به طور کلی نباید سیستم فکری و مزاجی سالک را مختل نماید و بر نفس فشاری مضاعف و بیش از تحمل آن وارد آورد به گونه‌ای که زندگی سالک را با اختلال مواجه نسازد. البته ریاضت‌های سطحی و کم‌مایه نیز تأثیری ندارد و خاصیت آینگی به دل وی نمی‌دهد. زندگی طبیعی که هیچ سختی در آن نباشد و تفکر تلاش برای رفاه و آسایش بیش‌تر بر آن چیره است و خواب، خوراک و لذایذ نفسانی آن به صورت عادی انجام می‌شود و شخص تنها شب‌های امتحان کمی فشار بر خود می‌آورد تا نمره‌های بالا کسب نماید بدون آن که بیانگر میزان علم و

(۲۸۹)

تخصص باشد، دردی با آن همراه نیست تا آدمی را به عوالم برتر سوق دهد و او را از طبیعت جدا نماید. ریاضت دارای نقشهٔ مهندسی بسیار دقیق است که ترسیم آن بر عهدهٔ کارشناس و مربی معنوی است و نمی‌توان آن را بدون هدایت و ارشاد پیر کارآزموده و آگاه انجام داد. مربی است که می‌تواند چگونگی ریاضت را به سالک نوپا بیاموزد و به او نه ارایهٔ طریق نماید که ایصال به مطلوب داشته باشد. هدایت ارایهٔ طریق نیست، بلکه هم‌گامی به سالک و پناه دادن به او برای رساندن وی به مقصود است. گاه ریاضتی سبب می‌شود سالک برای مدت‌ها از زندگی طبیعی باز بماند و او را به هزاران مشکل دچار نماید. این استاد معنوی است که طبیب‌وار، سالک را در پناه حمایت و محبت خود می‌گیرد و داروی لازم را جرعه جرعه به کام او می‌ریزد و مواظب است تا تلخی دارو سالک را به تهوع نکشاند. ریاضت برای تنبیه و تربیت است و هر گونه افراط و تفریط در آن نتیجهٔ عکس می‌دهد. سالک باید به مقداری درد و رنجِ ریاضت را بر خود هموار نماید که نفس وی با آن همراهی کند وگرنه آن را به هاری و سرکشی مبتلا خواهد کرد. تربیت روحانی همانند تربیت بدنی و جسمانی است که بدون مربی نمی‌توان آن را انجام داد وگرنه بدن را به عارضه‌های بسیاری مبتلا خواهد ساخت. کسانی که به عرفان و سلوک رو می‌آورند، به‌ویژه اگر مربی نداشته باشند، در باب ریاضت است که زمین‌گیر، مفلوک و علیل می‌شوند. گاه برخی از ریاضت‌ها چنان نفس سالک را به صورت ناخودآگاه تحریک می‌نماید که وی به بهانهٔ سلوک به هر قساوتی دست می‌یازد و رحم به دیگران و به‌ویژه بر خانوادهٔ خود

(۲۹۰)

نمی‌آورد و عوارض طبیعی قساوتی که برای رسیدن به وصول در او وجود دارد بعد از گذشت مدت زمانی نه چندان طولانی، او را پی بریده و زمین‌گیر می‌نماید. داشتن مربی از اصول اساسی در ریاضت است. بله، زمانی ابن‌سینایی بوده که تنها یک شاگرد در اطراف وی بوده و او با نبوغی که داشته شاگرد خود را تربیت می‌نموده و شاگرد نیز به‌طور واقعی به او دل سپرده بوده است اما هم‌اینک نه شاگردی به استادی می‌تواند اعتماد کند و نه استادی صداقتی در شاگردی می‌بیند تا او را بر گزیند. ریاضت چنان ظرایفی دارد که جز استاد کارآزموده بر آن آگاه نیست و هیچ شاگردی نمی‌تواند از پیش خود به تمرین و ریاضت رو آورد. البته، اساتید معنوی انواع ریاضت‌ها را در سینهٔ خود دارند و سالکی از پیش خود نمی‌تواند بر آن ریاضت‌های مؤثر آگاهی پیدا کند و آن‌چه در کتاب‌هاست بیش‌تر توصیهٔ عالمان اخلاق یا عارفانی ضعیف است که تنها نیت شهرت دارند و آوازهٔ معرفت و قدرت، بدون آن که در واقع چنین باشد. عارفانی که به ریاضت شناخته شده‌اند اما ریاضت‌های آنان نفس سالک را تنها تا زیر سقف خانه به پرواز در می‌آورد و از سیر اسما و صفات الهی در آن خبری نیست. ریاضت‌هایی که ظاهر آن از هوس و میل خالی است و باطن آن جز هوس‌های نفسانی چیزی نمی‌باشد و خوی طمع و منفعت‌طلبی و سودانگاری معنوی پنجه‌های آن را تا مغز استخوان در آن فرو برده است و البته دولت‌ها نیز در طول تاریخ، بیش‌تر چنین عرفان‌های ریاضتی کاذب را ترویج می‌نموده‌اند و همواره با عرفان محبوبان که با حریت پی‌ریزی شده و خون، انجام و پایان آن است مخالفت

(۲۹۱)

می‌نموده‌اند. دولت‌ها دانش‌هایی مانند نجوم، ستاره‌شناسی، کیوان‌شناسی و این روزها هوافضا و فیزیک هسته‌ای را تبیلغ می‌نمایند؛ چرا که برای آنان منفعت دارد و برای روحیهٔ معنویت‌خواه مردم نیز به جای عرفان واقعی که عرفان محبوبان است از عرفان‌های ریاضتی حمایت می‌نمایند؛ چرا که عرفان محبوبی، سالکان را از احرار و آزادگان قرار می‌دهد که آنان را مانعی برای قدرت‌های دنیاطلب می‌سازد و دست‌کم مردم را از دوبت‌های ستم‌پیشه باز می‌دارند. مزاحمت قدرت‌ها برای عارفان محبوبی یا اهل محبت، سبب شده است این عرفان به محاق رود و عرفان اهل ریاضت که اصل آن بر منع نفس است رشد نماید. عرفانی که افسارِ منع، بر نفس می‌بندد، آن را چنان می‌کشد که گاه پاره می‌شود و عنان از کف می‌دهد و هم‌چون اژدهایی که سِر شده ناگهان گُـر می‌گیرد و نفس مزین به آداب شریعت را چنان به آتش می‌کشد که نفس فاحشه‌ای از فاحشه‌گری خود چنان نمی‌سوزد؛ زیرا وی رقت قلب خود را از دست نمی‌دهد اما قساوت و سنگ‌دلی، تمام وجود آن را از آنِ خود می‌کند و کم‌ترین دل‌شکستگی از آن برنمی‌خیزد.

وادی عرفان، مردودی‌هایی مانند بایزید و منصور دارد و به سبب صعوبت این طریق و ریزش‌های فراوان آن است که شریعت پیمودن آن را واجب ندانسته است. تربیت عرفانی و ریاضت روحانی برای کسانی که مربی ندارند جز خسران و زیان پی‌آمدی ندارد و ریاضت‌های خودسرانه گاه حتی خلق و خوی آدمی را نیز از فرد می‌گیرد و خوی وحشی‌گری و قساوت به فرد می‌بخشد. چنین کسی هر کسی را که می‌بیند می‌درد و

(۲۹۲)

حتی بر خانوادهٔ خود زخم می‌آورد و زندگی وی چنان غیر عادی می‌گردد که کسی او را آدم به شمار نمی‌آورد. او می‌خواست ابروی خود را زینت دهد، چشم خویش را نیز کور نمود! ریاضت بدون مربی نه تنها به فرد، صفای اهل عرفان را نمی‌دهد بلکه او را جفاکار می‌سازد.

فصل مقوم ریاضت را باید سختی آن دانست. ریاضت؛ تمرینی است که نفس را در تنگنا قرار می‌دهد و آن را تحت فشار می‌گزارد. البته میزان فشار باید اندازه باشد و فرد را مفلوک نسازد و دل او را از انواع عقده‌ها و حسرت‌ها پر ننماید و نشاط، صفا و تازگی را از او نگیرد. توصیه به دوری از ما سوی اللّه و دوری از زن و فرزند جز انحراف از مسیر سلوک واقعی که قرب و رضای حق است و جز ظلم که گناهی بزرگ و هولناک است چیزی در بر ندارد. بنده درویشی را دیدم شصت ساله، که به مدت بیست سال حتی به همسر خود دست نزده بود و زن خود را به بهانهٔ دوری از دنیا و اهل آن ترک کرده بود. وی دو فرزند داشت که هیچ خبری از آنان نمی‌گرفت و به قول خود فارغ فارغ و واصل واصل بود. او عقیده داشت دیگر نفسی ندارد در حالی که وی به حشیش اعتیاد داشت و سیگار می‌کشید. به او گفتم مگر دود جز برای التذاذ نفس نیست؟ شما حشیش را سوخت پرواز خود قرار می‌دهید. او حشیش‌های بلندی داشت که آن را از هندوستان برای وی که مرشد بزرگی بود می‌آوردند. او کشکول‌هایی بسیار عالی و زیبا طراحی می‌کرد و می‌ساخت؛ کشکول‌هایی که گاه نرخی میلیونی داشت. بدن وی از ریاضت خشک شده و او را منزوی ساخته بود. این چنین درویش‌هایی با ترک دنیا، به خود و خانواده آسیب وارد

(۲۹۳)

می‌آورند. البته درویش‌هایی حقه‌باز نیز داریم که گرگ‌هایی می‌باشند که به لباس میش و آهو و بره در آمده‌اند. برخی از آنان وابستگی سیاسی و مزدوری اجانب را نیز دارند و از ماسونرها می‌باشند. یکی دیگر از درویش‌ها را دیدم که به مدت بیست سال در گوشه‌ای نشسته بود و در برابر رؤیت جزیی که به دست آورده بود، تمام چیزهای خود را باخته بود. برخی از آنان حتی گاه نماز خود را نیز از دست می‌دهند و احکام پاکی و طهارت را رعایت نمی‌کنند. تکدی و بیچارگی نیز دامنگیر برخی از آنان می‌شود. رؤیت و شهود عرفانی باید با حفظ سلامت روحی و جسمانی به دست آید و هیچ گاه رؤیت سالم از مسیر معیوب نمودن خود یا آسیب رساندن به دیگران به دست نمی‌آید.

ریاضت در اسلام، در قالب عبادت، مناجات و احکام تکلیفی می‌باشد و اسلام به آن رویکردی تعادلی دارد. احکام تکلیفی آن امور مالی را نیز در بر می‌گیرد و آن‌چه برخی از نحله‌های ریاضتی به عنوان نیاز و عطا دارند در فقه اسلامی با عنوان نذر، وقف، زکات، خمس، انفاق، ایثار و مانند آن آمده که شعبه‌ای از ریاضت‌های مالی و جدا کردن ثروت از خود هست. این امور به سالک یا مسلمان «گذشت» را می‌آموزد که یکی از برترین پله‌های ترقی و نوعی پرواز است.

اسلام هر ریاضتی را نمی‌پذیرد و آن را محدود می‌نماید. ریاضت نوعی خودآزاری است که اسلام بسیاری از شکل‌های آن را ممنوع می‌دارد و تنها آن‌چه را در قالب احکام اسلامی می‌آورد مجاز می‌داند. برای نمونه، روزه چهره‌ای از ریاضت دینی است اما همان را برای برخی

(۲۹۴)

از بیماران یا کسانی که به کهولت سن دچار شده‌اند از آن جهت که خودآزاری دارد واجب نمی‌داند. برخلاف نماز که آن را حتی برای بیماران و پیران واجب می‌داند و استثنایی برای آن قایل نیست؛ مگر زنان در ایام پریود ماهانه که در آن ملاحظهٔ راحتی زنان شده است.

نمونه‌ای از روزه‌های طولانی مدت را ابتدا که به قم آمده بودم در چهرهٔ پدربزرگ شهید مفتح دیدم. آن زمان‌ها برخی می‌گفتند مرحوم آیت‌اللّه مرعشی نجفی تنها اهل ظاهر است و فضلی ندارد. این جنجال را برخی برای این که ایشان به مرجعیت نرسد دنبال می‌کردند. من مدتی به درس ایشان می‌رفتم تا ببینم این ادعا چگونه است. وی عالمی متعبد بود که در سواد کم‌تر از دیگر مدعیان نبود، بلکه می‌دیدم به‌درستی وارد درس می‌شد و بحث را به‌خوبی جمع می‌کرد و خروج خوبی از آن داشت. وی در این درس از برخی امور حاشیه‌ای می‌گفت که مجتهدان آن روز در قم آن را نمی‌دانستند. شاید علت این که برخی می‌خواستند ایشان را از میدان به‌در کنند دانستن همان حواشی بود. پدربزرگ مادری آقای مفتح سیدی بود که تمام سال را بدون استثنا به‌جز روزهایی ممنوع روزه می‌گرفت. وی محاسنی سفید هم‌چون برف و عمامه‌ای بزرگ داشت و کنار مرحوم آیت اللّه مرعشی نجفی می‌نشست. گاهی که آنان در حرم بودند و مردم خدمت ایشان می‌آمدند نخست دست آن سید را می‌بوسیدند؛ چرا که چهره‌ای نورانی‌تر از آقای نجفی داشت. روزهٔ مداوم در طول سال بر آن چهره تأثیری نداشت و چون ایشان شب‌ها خوب غذا می‌خورد، آن را بسیار زیبا و شفاف نموده بود و گونه‌هایی قرمز

(۲۹۵)

داشت. گاه مردم به اشتباه به ایشان وجوهات می‌دادند و دست ایشان را به جای آقای نجفی می‌بوسیدند. البته ایشان وجوهات را به آقای نجفی می‌داد و می‌گفت پول‌ها را به شما داده‌اند.

شعبه‌ای دیگر از ریاضت دینی تهذیب اخلاق است. ریاضت‌های نفسانی و اخلاقی بسیار است. مهم‌ترین امر در این زمینه حلال‌درمانی است.

سالک باید احکام تکلیفی خود را رعایت نماید و خود را کم‌خواب و کم‌خور نماید و محاسبه داشته باشد و ریاضت‌های مالی و قدرت گذشت را نیز فراموش ننماید و مهربانی با دیگران و ایثار به آنان را در خود تقویت نماید. چنین اموری وی را برای رها شدن از خود و وصول آماده می‌سازد.

اسلام خودآزاری و شکنجه به نفس را آن‌گونه که برخی از نحله‌ها می‌گویند تجویز نمی‌کند و با احکام تکلیفی خود در پی متعادل نمودن تهذیب نفس و چارچوب بخشیدن به آن است و برای عبادت‌ها زمان قرار می‌دهد و آن را با آداب و شرایط می‌آورد تا نفس تربیت گردد. روزه گرفتن به‌ویژه در روزهای گرم و طولانی تابستان و به خصوص در حال کار کردن و عرق ریختن از مصادیق چنین خودآزاری‌های مشروع است. گزاردن نماز هم سختی دارد؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَکبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخَاشِعِینَ»(۱). نماز صبح از ریاضت‌های سنگین است که باید سیستم زندگی خویش را آن هم برای دو رکعت نماز متحول نمود و خواب را به بیداری تبدیل کرد. مراد از «وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَی» در آیهٔ شریفه:

  1. بقره / ۴۵٫

(۲۹۶)

«حَافِظُوا عَلَی الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَی وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِینَ»(۱) همان نماز صبح است وگرنه بسیاری از مردم نماز اصلی را از دست داده‌اند. نماز صبح برای نوع مردم ریاضت است ولی ریاضتی متعادل است که فشار بسیار زیادی بر آنان وارد نمی‌آورد.

در میان ریاضت‌ها، ریاضت‌های اخلاقی و مالی بیش‌ترین نقش را برای وصول به مغیبات داراست. در این میان، ریاضت‌های مالی بسی مهم‌تر از ریاضت‌های اخلاقی است که در جای خود و در اصلی مستقل از آن سخن خواهیم گفت.

از اصول اساسی ریاضت حفظ توازن و تناسب است که ما آن را در اصلی مستقل توضیح می‌دهیم. سالک همان مقدار که برای انجام عبادت، خود را به زحمت می‌اندازد باید بتواند هم مال ایثار نماید و هم از بدی‌ها و آزار دیگران گذشت داشته باشد. در برابر نیز هستند کسانی که دست انفاق یا شرح صدر برای گذشت و بخشش دارند اما از خواندن چند آیهٔ قرآن کریم خسته می‌شوند و آزار می‌بیند. برخی نیز باید برای خود حلال درمانی داشته باشند.

از لطیفه‌های باب ریاضت این است که تمرین و ممارست که از آن به ریاضت یاد می‌شود به صورت اولی برای سالکان محبی است و نه عارفان محبوبی. محبوبان همانند افرادی عادی زندگی می‌کنند و در پی ریاضت نمی‌باشند. البته محبوبان، خالی از عمل و تلاش نیستند اما تلاش آنان از باب عشق است و نه از باب ریاضت. نمازهای فراوان و سجده‌های

  1. بقره / ۲۳۸٫

(۲۹۷)

طولانی که برای حضرات ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام نقل می‌نمایند، ریاضت آنان نبوده است و آن حضرات علیهم‌السلام همه چیز را به اعطا و دهش حق تعالی داشته‌اند و هیچ گاه چیزی را از مسیر ریاضت، از حق تعالی نمی‌خواسته‌اند، بلکه آنان پیش از آن که بر ناسوت نزول اجلال نمایند، همه چیز را در یک نگاه دیده‌اند. روایاتی که در این زمینه به‌ویژه در باب فصل طینی حضرت زهرا علیهاالسلام وجود دارد، که برای مثال، هرچه پدر گرامی آن حضرت؛ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله برای یاران خویش می‌گقته‌اند، ایشان برای حضرت خدیجه می‌گفته‌اند، اندکی از آن همه است.

ریاضت برای محبان است و آنان با وارد آوردن زحمت و سختی ریاضت بر خود است که می‌توانند مسیر کمال و قرب را گام به گام طی نمایند.

سالک محبی باید همواره در مسیر ریاضت، به تمامی حالات روحی و جسمانی خود توجه داشته باشد و گزارش کم‌ترین تغییری را که در خود مشاهده می‌نماید به استاد معنوی خویش بیان دارد. وی باید میزان سرسختی، نرمی، رام شدن یا سرکشی نمودن نفس را به دقت ارزیابی نماید.

در ریاضت، گاه باید به تناسب نفس، روزها بر عملی مداومت داشت اما روزی به سبب بازخورد نفس، آن را ترک نمود و به کار دیگری مشغول شد تا نفس، رام بودن خود را از دست ندهد و این نیازمند توجه ویژه به بازتاب کردار در نفس است.

ریاضت دارای ساختار است و ساختار آن نیز نسخه‌ای همگانی ندارد

(۲۹۸)

و با توجه به موقعیت نفسانی فرد است که به دست می‌آید و این ویژگی‌های شخصیتی و روحی فرد است و ملاحظهٔ قدرت جسمانی اوست که نسخه‌ای منحصر را می‌طلبد و چنین نسخه‌ای را نمی‌توان با مطالعهٔ این کتاب و آن کتاب یا با مشورت از این عالم و آن عالم به دست آورد، بلکه آن را باید از خضر راه رفته‌ای گرفت که ظلمات را می‌شناسد و قدرت دستگیری و ایصال به مطلوب دارد.

همان‌گونه که گذشت، ریاضت انواع مختلفی دارد و گاهی عبادی و گاه غیر عبادی است. گاه استادی برای ریاضت دادن به شاگرد خود، او را به مطالعه و درس وا می‌دارد و گاه شاگردی دیگر را از درس باز می‌دارد و به تدریس توصیه می‌نماید و گاه هر دو را از او می‌گیرد و چیز دیگری به وی پیشنهاد می‌دهد. برخی از ریاضت‌ها برای قطع طمع است و برخی برای خشکاندن ریشهٔ حسادت. ریاضتی ترس را از وجود آدمی می‌زداید و حریت را زنده می‌کند و ریاضتی غرور و عجب را فرو می‌نشاند. ریاضتی گردن‌کشی را خاک می‌کند و ریاضتی خودکم‌تر بینی را بر فراز می‌آورد. ریاضتی تهور را به شجاعت می‌آورد و ریاضتی کسی را زیر پا و به فرود می‌آورد اما عزت او را لکه‌دار نمی‌نماید.

ریاضت به خودی خود سخت است و برای اهل علم و طلاب سخت‌تر می‌باشد. آنان هم می‌خواهند تبلیغ را پاس بدارند و هم می‌خواهند از تحقیق دور نمانند و هم می‌خواهند درس بخوانند و بر انباشته‌های علمی خود بیفزایند. برخی نیز کدخدای شریعت یک آبادی هستند و مراجعاتی فراوان دارند و با این همه اشتغال، داشتن خلوت و

(۲۹۹)

ریاضت، صعوبتی دو چندان دارد و برقراری ارتباط با عوالم و نیروهای فرامادی برای چنین کسانی به سختی جعل مماثل است و ذکری بر آن کارگر نمی‌افتد. این کار مانند خوردن کله پاچه و سر کشیدن یک شیشه آب‌لیمو بر روی آن است که هیچ گونه چربی را باقی نمی‌گذارد و غلظتی نمی‌آورد و تنها معده کمی سنگین و سپس سبک گردیده است؛ همان‌طور که برخی از معتادان با خوردن یک بطری آب‌لیمو، از تست اعتیاد به سلامت بیرون می‌آیند.

ریاضت تنها مقدمهٔ ورود برای بر شدن به عوالم فرامادی است و سلوک و سیر و مشاهده بدون آن ممکن نمی‌شود. ریاضت توان گره زدن به قلاب‌هایی آسمانی است که اگر به‌درستی و از مسیر سالم آن انجام شود، این گره نفوذناپذیر می‌شود و هیچ علقه و علاقه‌ای نمی‌تواند آن را ببرد یا باز نماید.

ریاضت برای نرم نمودن نفس است و نفسی که ستبری داشته باشد، نمی‌تواند خود را به وادی سلوک و اهل معرفت برساند و چنان‌چه با همان سختی و صعوبت به میدان سلوک گام نهد تعادل خود را از دست می‌دهد و کنترل و مهار نفس از دست خارج می‌شود و جز بر قساوت و شقاوت آن افزوده نمی‌شود. سلوک، توصیهٔ عمومی شریعت نیست و تنها برای کسی مفید است که توفیق حضور در محضر قدسی استادی معنوی را داشته باشد. کسی که اشاره‌های ظریف و نازک استاد را به خوبی ببیند، بشناسد و در پی آن حرکت نماید بدون آن که کم‌ترین تردیدی داشته باشد. کسی که به سلوک وارد نمی‌شود، دست‌کم نفسی دارد که

(۳۰۰)

معیوب نشده و زخم ندیده، اما کسانی که در این مسیر گام می‌نهند و با ریاضت‌ها و کردار خودسرانه، از طی طریق باز می‌مانند هم زخمی می‌شوند و هم جراحتی می‌یابند که به عفونت می‌گراید و بوی تعفن وی هر صاحب مشامی را آزرده می‌سازد. ریاضت برای اصلاح است و نه برای واردن آوردن عیب و ایجاد فساد و این مربی است که می‌تواند با نگاه طبیبانه به سالک، عطوفت الهی خود را مرهون وی سازد و او را رهین توفیق و فیروزی نماید بدون آن که سالک راه کم‌ترین آسیبی ببیند.

خاطرنشانی نکته‌ای نیز در این جا بایسته است و آن این که خداوند که هدایت سالک را بر عهده دارد و او را گام به گام با گام‌های خویش پیش می‌برد، گاه ریاضت‌هایی طبیعی و دردها و رنج‌هایی را بر آنان وارد می‌آورد و چنین ریاضت‌هایی که باید آن را با جان و دل پذیرا بود، ریاضت‌هایی است که انتخابی نیست؛ هرچند پذیرش یا رد آن در ارادهٔ فرد است. برای نمونه، حضرت آیت‌اللّه الهی قمشه‌ای ـ اعلی اللّه مقامه ـ که ما چند سالی در محضر نوارنی ایشان بودیم، می‌گفت برای زیارت به پابوس آقا امام رضا علیه‌السلام رفته بودم. رو به روی ضریح آن حضرت، به ایشان عرض نمودم: آقا، مقام رضا به ما عنایت نما. بعد از آن از بست بالا به بیرون حرم آمدم که خودروی جیپی که برای ژاندارمری بود با من برخورد نمود؛ به گونه‌ای که من چند متر آن طرف‌تر بر زمین افتادم و دست و پاهای من شکست. رانندهٔ آن سرباز بود. آنان مرا سوار کردند که به بیمارستان ببرند. در آن لحظه ناگهان به ذهنم آمد که مقام رضا می‌خواستی، پس راضی باش و این سرباز را که مورد بازخواست قرار

(۳۰۱)

می‌گیرد معطل ننما. به همین جهت، به آنان گفتم مرا به مدرسهٔ نواب ببرید و در آن‌جا رضایت‌نامه‌ای نوشتم و گفتم چیزی نمی‌خواهم و سپس خودم به بیمارستان رفتم.

راه سلوک نیاز به ریاضت دارد، اما ریاضت آن در مدار معرفت و تربیت است که نتیجه‌بخش می‌گردد و گمراهی نمی‌آورد و آسیب نمی‌رساند.

ادب ریاضت را مالک اشتر داشت که فردی در انظار عموم به او بی‌حرمتی نمود و آب دهان به صورت وی انداخت، اما او به مسجد رفت و برای توهین‌کنندهٔ نادان، طلب بخشش نمود.

در مقام ریاضت است که باید خود را چنان تربیت نمود که عصبانیت و خشم را در کنترل گرفت و تا اشارهٔ خداوند با او نباشد، وی به خود حرکتی ندهد و در صورتی که اشاره را نیز احساس نمود، دریغ و تردیدی در انجام آن بر خود روا ندارد. معرفت و سلوک همان آدم شدن و بشر گشتن است. بشری مثل مردم که همان رنگ و رو را دارد و چهره‌ای متمایز از دیگر مردم ندارد، اما یک ازل و ابد را در پشت این چهره و در باطن خود دارد. سالکی که با تازیانه‌های سلوک به خود ریاضت دهد، به جایی می‌رسد که می‌تواند به استقبال هر ناملایمی رود. نفسی که با کم‌ترین برانگیختگی هم‌چون گرگ می‌شود و با تلنگری آتش‌ها به‌پا می‌کند تربیت نپذیرفته و به چوب ریاضت ادب نیاموخته و حرفهٔ وی تنها تار غرور بر تن رنجور روان وی تنیده است. با ریاضت باید غرور را از دست داد اما شهامت و شجاعت را پاس داشت و باید نفس را ذلیل نمود بدون آن که عزت آدمی از میان رود. رذایل اخلاقی و ناهنجارها جز با آب ریاضت

(۳۰۲)

شسته نمی‌شود و کمال و معرفت بدون ریاضت شکل نمی‌پذیرد.

سالکی که می‌خواهد ریاضت داشته باشد باید در تحصیل روش گزیده‌کاری و گزینش را داشته باشد و افزون بر این، باید خوب کار کند. وی در ضمن تحصیل، باید از تربیت خود غافل باشد. البته سرگردانی در تربیت و ریاضت نیز آفتی است که باید از آن حذر داشت.

همان‌طور که گذشت مراد از ریاضت نیز این نیست که سالک تنها نماز بخواند و ذکر بگوید و همواره سجده کند. اگر سالکی هزار رکعت نماز بخواند و تنها یک کدورت در دل داشته باشد، نماز وی ارزشی ندارد. داشتن تهجد و سجاده با یک نظرتنگی که ذهن را فرا بگیرد، سیر معنوی او را آلوده و نابود می‌سازد. نگاه تحقیرآمیز وی به گناه‌کاری هفتاد سال عبادت را بر باد می‌دهد؛ چرا که چنین کسی هنوز بر مدار تربیت قرار نگرفته است. عبادت به هر شکل و به هر اندازه که باشد صورت کار است و محتوا را تربیت اداره می‌کند. محتوایی که در دل جای دارد و از آن بر می‌آید.

محور تربیت سالک نیز خدامدار شدن اوست. ما در بحث‌های اصول فقه گفتیم «صلاة» بر خلاف آن‌چه گمان می‌شود به معنای دعا نیست، بلکه معنای عطف و توجه می‌دهد و انسان با نماز است که به مولای حقیقی توجه می‌یابد. انسانی با این نگرش نه تنها در گزاردن نماز، بلکه در هر کاری؛ حتی در تنفس خویش، خدایی حرکت می‌کند. وی اگر می‌خوابد در خوابش نیز خداست که جریان دارد. داشتن چنین تربیتی بسیار مشکل است. خواندن هزار رکعت نماز و ماه‌ها روزه بسی آسان‌تر از

(۳۰۳)

این است که آدمی به جایی برسد که تنگ‌نظر نباشد. تربیت به این است که سالک به جایی رسد که کسی را بد نداند و خود را از کسی برتر نشمرد و از خودراضی نباشد. رسیدن به این افق است که ریاضت می‌خواهد و دست‌یابی به آن بسیار دشوار است.

بنده گاهی که با برخی از دراویش همراه می‌شدم همین معنا را به آنان خاطرنشان می‌شدم و می‌گفتم شما با آن که ریاضت می‌کشید ولی موفق نمی‌شوید؛ چرا که ریاضت شما عامیانه است نه عارفانه. آنان سال‌های چندی بر ذکری مداومت دارند اما مهم‌تر و دشوارتر از آن این است که فرد خودراضی نباشد و خود را بهتر از دیگران نداند.

شکسته نفسی و افتادگی مفرط نیز برای سالک مضر است و همین فروتنی در جای دیگر موجب غرور وی می‌شود. گاه کسی غرور دارد و صاحب ادعاست و من آن رستمم که باشد پهلوان می‌گوید ولی یکی نیز من آنم که خاک زمینم سر می‌دهد و هر دو خودبینی از دهان آنان نمی‌افتد. گاه ضخامت یک طناب است که خسته‌کننده می‌شود و گاه ظرافت و نازکی آن است که زاری می‌آورد. باب تربیت این گونه است و بی‌هوا شدن در عین زندگی بسیار سخت است و چنان ظرافتی دارد که به چشم نمی‌آید.

کسی که نتواند اهل ریاضت باشد و حاضر نیست بر خود سخت بگیرد و خود را خسته نمی‌سازد نمی‌تواند وصولی به معارف غیبی داشته باشد. همان‌طور که در ورزش، باید با تمرین پیوسته در یک جلسه چنان کار کرد که عرق از سر و روی آدمی سرازیر شود و چنین نرمشی سلامتی می‌آورد،

(۳۰۴)

در باب ریاضت نیز سالک باید از خستگی‌ها و فشارهای روانی نهراسد و استقامت داشته باشد. وی باید دهان خویش را کنترل نماید و اسرار این و آن را به کسی نگوید. باید خوشامد خود را ملاک کار قرار نداد و نفس را چنان توانمند نمود که مرگ را بر سر انگشتان خویش نگاه دارد. تحمل سختی‌ها قدرت اراده را بالا می‌برد و اراده نیز تمکین‌آور است و کسی که به تمکین می‌رسد به‌حتم صاحب کرامت است.

ریاضت به عبادت فراوان و ذکر بسیار نیست و همان‌طور که هزار رکعت نماز بدون وضو قرب نمی‌آورد و آدمی را به معراج نمی‌برد ریاضت‌های یک سویه نیز چنین است.

سالک باید در ریاضت، اراده داشته باشد و به خویش فشار آورد و خستگی را خسته سازد و خوشامد خود را ناخوش دارد نه آن که تا کاری خوشامد وی نبود آن را رها سازد و تا گرسنه شد بی‌درنگ سراغ خوراکی رود و تا خواب بر وی غلبه نمود تسلیم آن شود که اگر سالکی چنین باشد، نفسی لوس دارد که در پی هوس است. سالک با ریاضت رشد می‌یابد و زنده می‌شود نه آن که او را افسرده و پژمرده نماید؛ همان‌طور که وقتی کسی سعی می‌نماید روز به روز بر غذای خود بیفزاید معدهٔ وی رفته رفته فضای بیش‌تری می‌یابد و بدن وی به‌تدریج فربه می‌شود، سالک نیز باید رفته رفته بر تلاش خود بیفزاید و راحت‌طلبی و هوس‌های خویش را کنار گذارد و سعی او این باشد که صفای وی افزایش یابد. ریاضت نیز باید همه‌جانبه باشد و به ریاضت‌های مربوط به امور جسمانی محدود نشود. دل نیز ریاضت دارد و ریاضت آن به مراتب سخت‌تر از ریاضت‌های

(۳۰۵)

بیرونی است. کسی که کمبودهای زندگی و آزار فقر را به جان می‌خرد و بد اخلاقی مدام همسر یا ناخلفی فرزند را پاسخی شیرین و مهربان می‌دهد به‌گونه‌ای که همسر وی نیز شک نمی‌نماید چه شده که وی چنین با او خوش‌رفتار است، ریاضتی جوانحی دارد که به مراتب سخت‌تر از ریاضت جوارحی است.

عارفی می‌گفت همسری داشتم که کر و کور و کچل بود ولی من بر سر او زلف کمند می‌دیدم و دست بر سر او می‌کشیدم و همین امر مرا به صفایی رساند که توانستم پلی به غیب بزنم. این کار جز از کسی که قدرت تمکین دارد و صاحب اراده است بر نمی‌آید.

ریاضت نیز به تعادل نیاز دارد و نباید برای سالک هیچ گونه بیماری جسمی یا روانی در پی داشته باشد. سلامت، خط ممتدی است که هیچ ریاضتی نباید از آن عبور کند. اگر ریاضتی سلامتی سالک را به مخاطره اندازد وی نمی‌تواند معرفتی درست داشته باشد.

ریاضت باید درد را بر سالک وارد آورد اما او را بیمار نسازد؛ همانند جانبازان عزیز که سند زندهٔ انقلاب هستند. آن‌ها در خود درد دارند اما درد را در خود می‌خورند و این ریاضت را تحمل می‌کنند. خداوند بدن انسان را به گونه‌ای ساخته است که از هر فنری نرم‌تر و از هر کشی انعطاف‌پذیرتر است و هرچه باز شود باز جای باز شدن بیش‌تری دارد و از هم نمی‌گسلد.

ریاضت‌های یک سویه که تنها عملیاتی و جوارحی است سالک را به پرتگاه غرور و بزرگ‌بینی می‌کشاند. ریاضت، هم باید عبادی باشد و هم

(۳۰۶)

زبان را به کنترل گیرد؛ به‌طوری که اگر فرد را لقمه لقمه کنند لب از لب نگشاید. جانبازی حدود هشت سال اسیر بود. اکنون که سال‌هاست از اسارت آزاد شده، بدن او در اثر شکنجه‌های بعثیان به هم ریخته است. چنین فردی صاحب تمکین است و اگر پای او را قطع کنند زبان به خواستهٔ دشمن نمی‌گشاید؛ چرا که زبان خویش را در اختیار دارد.

این جانباز عزیز در میان شهر خویش غریب است و کسی منزلت او را نمی‌شناسد. روزی بنده را به شهرستان وی ـ نورآباد ممسنی ـ دعوت نمودند که آن جانباز الهی در آن‌جا زندگی می‌کرد. طلبه‌ای لمعه‌خوان از عرفان و عرفا می‌گفت. وی دراویش سبیل‌دار کشور را می‌شناخت. به او گفتم وقتی عارف را نمی‌شناسی از عرفان چیزی مگو و در پی درس خواندن خویش باش. وی تعجب کرد و توقع چنین سخنی را نداشت. ادامه دادم تو نابغه نیستی بلکه منحرفی. تو طلبه هستی و باید به همین مقدار که عارفان را می‌شناسی از فقیهان نام ببری. در آن مجلس، جانباز عزیزی که از او نام بردم حضور داشت. به آنان گفتم برای چه مرا دعوت می‌کنید تا برای شما از عرفان بگویم، بلکه این مرد بزرگ و آزادهٔ دردمند را دعوت کنید تا برای شما سخن گوید. او مراحل عرفان را گذرانده است و می‌فهمد عرفان، درد، تحمل و اراده به چه معناست؟ او مجسمه‌ای از این معانی است. ریاضت؛ تحمل مشکلاتی است همانند دردی که چنین جانبازانی در زندگی دارند. آنان کلامی به دشمن نگفتند در حالی که برخی

(۳۰۷)

نمی‌توانند دهان خود را از یک کلام نگاه دارند.

سالک باید همان‌طور که سعی می‌نماید ادرار خود را در حضور دیگران نگاه دارد، زبان خویش را در کنترل داشته باشد در حالی که دهان باز کردن و سرّی را فاش نمودن از آن نجس شدن بدتر است. ریاضت باید فراگیر و اعم از جوارحی و جوانحی باشد و بعد از آن است که اراده پیدا می‌شود و پی‌آمد اراده، داشتن کرامت و یا هر رزق دیگری است؛ چرا که خداوند به کسی ظلم نمی‌کند و تلاشی را بی‌اجر نمی‌گذارد.

سالکان محب نیاز به مراقبت‌های ویژه از خود دارند تا بتوانند بار خویش را به سلامت به مقصود رسانند. چنین سالکانی باید مواظب باشند تا در برابر تندی همسر برافروخته نگردند و مقابله به مثل ننمایند وگرنه همانند او به گناه آلوده می‌شوند. اگر همسر آدمی کوتاهی کند بر او ایرادی نیست؛ چرا که وی سالک نیست ولی آن که در پی سلوک است باید نه تنها گذشت بسیار داشته باشد بلکه تمامی باید گذشت باشد وگرنه کافی است تا با لغزشی رنجی چند ساله را بر باد دهد.

این بسیار حایز اهمیت است که سالک با مدار «قانون» و «حق و باطل» زندگی نکند؛ چرا که این قوانین برای مردم عادی است و او باید همواره «گذشت مهربانانه» و «ایثار عاشقانه» داشته باشد. سالک در اجحاف‌هایی که به او می‌شود باید دست خداوند را نیز ببیند و به کسی که به او تعدی کرده است دل‌بستگی پیدا کند. سخت‌ترین ریاضتی که یک محب می‌تواند داشته باشد همین است و خواندن صد رکعت نماز در یک شب یا سجده‌ای طولانی به دارازی نماز مغرب تا اذان صبح در برابر این

(۳۰۸)

ریاضت، چیزی نیست. نمازی که چه‌بسا وی را غره کند و دل را بر نافله‌ها یا تعقیبات خوش دارد. دلی که به لحاظ جوانحی مشکل دارد فشار آوردن بر جوارح آن بی‌ثمر است، از این رو باید نخست جوانح را پی‌ریزی کرد که به منزلهٔ پی محکمِ ساختمان است و سپس دیوار ریاضت جوارحی را بر آن بنا نهاد. ریاضت‌هایی که سبب می‌شود سالک از آلودگی‌هایی مانند خودبزرگ‌بینی، فشار آوردن بر غیر، تندی اخلاق و عصبانیت مزاج رهایی یابد و ورودی و خروجی ذهن را کنترل نماید و ذهن وی طفلی شیطان و کودک‌گونه نباشد که در پی هر هوسی می‌رود.

ماجرای پر فراز و نشیبی که برای ریاضت گفته شد سرنوشت محبان است و محبوبان نیازی به تلاشی ندارند و آنان بدون این که عرق ریزند مبتلا به فراقی هستند که درد آن از هر ریاضتی سنگین‌تر و دشوارتر است. آنان در وادی دیگری هستند و زندگی متفاوتی از عارفان محبی دارند که از آنان سخنی در این کتاب نمی‌آید و باید آن‌ها را گذاشت و گذشت، بلکه این کتاب شیوهٔ ریاضتی را می‌گوید که محبوبان برای محبان ترسیم می‌نمایند.

اصل « ۴۴ » هزینهٔ مالی سلوک

معرفت وادی عمل متوازن و تعادل یافته است و نماز و ذکر آن بدون بخشش مال اثری ندارد و سلوک یک‌سویه بدون داشتن دست بخشنده بر نکبت فرد می‌افزاید. در سلوک، باید هزینهٔ مالی داشت و معرفت هم

(۳۰۹)

مفت به کسی ارزانی نمی‌شود؛ همان‌گونه که اولیای محبوبی را به شمشیر عشق پاره پاره می‌نمایند. سالک هم باید گذشت مالی داشته باشد و هم بتواند از خود بگذرد و سالکی که گذشت ندارد بهره‌ای نمی‌برد:

 تا نیست نگردی ره هست‌ات ندهند  این مرتبه با همت پست‌ات ندهند
 چون شمع قرار سوختن تا ندهی   سر رشتهٔ روشنی به دست‌ات ندهند

چوبی که می‌سوزد چون اشک ندارد دود می‌کند بدون آن که نور داشته باشد و خاموش می‌شود اما شمع می‌سوزد و نور هم می‌دهد؛ چرا که اشک خود را برای دیگران می‌ریزد. قرآن کریم می‌فرماید: «وَیؤْثِرُونَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»(۱). یاران رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله با آن که خود نیازمندتر بودند، ایثار می‌کردند و از خود می‌گذشتند و اموال خود را به نیازمندان می‌دادند. سالک باید توان گذشت داشته باشد؛ البته نه به آن صورت که خود را افلیج و زمین‌گیر نماید و راه افراط پوید. کسی که تنها می‌گیرد و دست دهنده و بخشش‌گر ندارد چشمه‌های دلش بسته شده است. دادن مال شرط راز است و راز و نیاز بدون آن ممکن نیست. بخشیدن سالک هم به معنای بخشش پول نیست، بلکه سالک باید وجودی اعطایی شود که بخشش بر او در هیچ حالتی سنگین نیاید.

بده و بستان قانون ناسوت است و حتی در سلوک معنوی نیز جریان دارد. کسی که می‌خواهد نماز وی دارای اثر باشد باید بتواند انفاق نماید.

  1. حشر / ۹٫

(۳۱۰)

داشتن دست بگیر، سالک را فلج و زمین‌گیر می‌کند و به عکس، بهترین برشوندهٔ کمال‌زا داشتن قدرت گذشت و دست اعطاگر است؛ چنان‌که می‌گویند دست دهنده محتاج نمی‌شود. این مثل در سلوک جاری است و سالکی که گذشت مهربانانه و عاشقانه و ایثار مال دارد در امور معنوی خود درنمی‌ماند. دست دهنده برکت را به زندگی می‌آورد و امساک و بخل سبب زوال برکت و خیر می‌شود و شومی و خباثت را در پی دارد.

گاهی سالکی حاضر است یک ماه روزه بگیرد ولی حاضر نیست یک ریال از خود دور کند. اعتقاد ما بر این است که برای مفید بودن نماز باید آن را با بخشش‌های مالی همراه نمود. یعنی در کنار یک نماز، انفاقی نیز داشت. شریعت به ایثار مال، انفاق، خیرات، خمس و زکات اهمیت بسیاری داده است. این امور از ریاضت‌های دشوار به شمار می‌رود. می‌گویند یکی از شدت گرسنگی گریه می‌کرد. فردی که نان به دست داشت به او رسید و گفت چرا گریه می‌کنی؟ گفت گرسنه‌ام. آن فرد کنار وی نشست و شروع به گریه کردن نمود. گفت تو چرا گریه می‌کنی؟ گفت برای تو گریه می‌کنم. گفت به من نانی بده تا نه من گریه کنم و نه تو. گفت برای تو هرچه بخواهی گریه می‌کنم ولی به تو نان نمی‌دهم. برخی از انسان‌ها همین گونه هستند و نمی‌توانند چیزی را از خود جدا کنند.

احکام دینی بهترین نوع ریاضت است و خودآزاری‌های آن شکلی متعادل دارد. برخی چله‌نشینی می‌کنند و هر روز آن را روزه می‌گیرند. این کار خودآزاری شرعی است. کسی که می‌خواهد چهل روز روزه بگیرد با توجه به ارزش پول در این زمان، باید دست‌کم یک میلیون تومان انفاق

(۳۱۱)

داشته باشد تا عبادت بدنی خود را با انفاق مالی همراه ساخته باشد وگرنه صرف چله‌نشینی ریاضتی ناقص است. افزون بر این، چنین کسی باید مراقب باشد همسر وی آسیبی نبیند و ظلمی در حق او نشود و فرزندان وی از رفتار او خسته و دین‌گریز نگردند و نیز دیگر اصولی که برای سلوک در این کتاب گفته می‌شود را رعایت نماید.

سالک باید پول‌دوستی را از وجود خود پاک نماید به گونه‌ای که با انفاق مال، خوش‌حال گردد نه آن که با کم‌ترین هزینه برای همسر، خواهر یا خانوادهٔ خود یا همسر خویش و برای میهمانانی که دارد ناراحت شود. البته دست دهنده محتاج نمی‌شود و خداوند بیش از آن را برای وی جبران می‌کند. برخی چنان دلی گسترده دارند که نه تنها از هزینهٔ مال برای همسر، فرزند و آشنایان خوش‌حال می‌شوند، بلکه از این که دشمنش هم بر سر سفرهٔ او نان می‌خورد لذت می‌برد.

اصل « ۴۵ » وفق نفس

وفق در سلوک، آن حالت تعادلی است که نفس را از افراط و تفریط دور می‌دارد و آن را همواره برای سواردهی و حرکت آماده می‌سازد.

نفس تا سبک نباشد قابل کنترل نیست و نفسی به سبکی می‌گراید که بتوان با آن نوعی هماهنگی و توافق داشت. نفسی که سبک باشد به‌راحتی با سالک همراه می‌گردد و افسار نمی‌اندازد اما نفسی که سنگین باشد با وی همراهی نمی‌کند. افراد خوش‌خواب یا پرخواب و نیز افراد پرخور

(۳۱۲)

برای سلوک مناسب نیستند و استعداد سنگین شدن نفس در آنان بیش‌تر است اگرچه می‌توانند برای سلوک به دشواری تربیت شوند. نفسی که از خوردن و یا از خواب، سنگین می‌شود نمی‌تواند به راحتی از حالتی به حالت دیگر تحویل رود و آنان مزاج و نفسی متناسب برای پیمایش مسیر سلوک در اختیار ندارند. از همین روست که توصیه می‌گردد سالک برای آگاهی از اموری که به او در شناخت وفق نفس کمک می‌نماید طب و پزشکی و شناخت مزاج را به گونهٔ عمومی و متناسب با بدن و نفس خود بخواند. این آگاهی‌ها سبب می‌شود او بهتر بتواند ساختار طبیعی بدن خود را بشناسد و با آن همگام شود.

سالک باید وفق نفس خود را بشناسد و تمامی کردار مشروع خود را بر اساس آن تنظیم نماید. این قاعده نیز از اصول مهم سلوک است. وفق موقعیتی است در درون هر فرد که به نفس چینشی استوا، نظمی خاص و تعادل جسمی و روحی می‌دهد تا فرد بتواند در پرتو آن به خوبی حرکت کند. وفق همانند میل‌توپ دوچرخه است که میزان بودن آن سرعت بالایی را موجب می‌شود.

وفق یعنی هماهنگی میان تمامی نیروها، خواهش‌ها و انگیزش‌های نفسانی و احتیاط و حزم‌اندیشی لازم برای پیش‌بینی سرکشی‌های نفس و پیش‌گیری از آن و رام و مهار بودن هموارهٔ نفس در دست سالک و کنترل و هدایت دایمی آن برای این که به صورت دایمی در اختیار سالک باشد و نه در اختیار خود و چنین نباشد که هاری ناگهانی و غیرمنتظره داشته باشد و نیز به ریا و سالوس آلوده نباشد و به ظاهرسازی و خودمکری یا

(۳۱۳)

دیگرفریبی رو نیاورد.

سالک باید برای این منظور، نخست بدنی توانا و جسمی سالم داشته باشد و ریاضت‌های وی به ضعف جسمانی نینجامد و چنین نباشد که همانند بیماران، از سبب ضعف و اختلال در قوای جسمانی، توان پیوند با نیروهای فرامادی یا مشاهدهٔ آن را بیابد، بلکه وی توانمند باشد و مشاعری سالم و درّاک داشته باشد و با این وجود، بتواند خود را با باری که بر دوش دارد به عالم معنا بر نماید. طبیعی است جسم سالم و توانمند بدون تغذیهٔ سالم و ورزش کافی برای سالک فراهم نمی‌گردد و هر گونه فشاری که از ناحیهٔ ریاضت بر آن وارد می‌آید نباید بر اصل اساسی وفق، خلل وارد آورد و بدن، مزاج یا نفس را به خشکی، یا سردی و یبوست بکشاند و آن را همواره در حالت عادی خود به حرکت آورد و همواره نفس را گرم نگاه دارد تا حرکتی سریع، تند یا سنگین که به مقتضای ریاضت و سلوک انجام می‌گیرد سبب انقباض عضلات نفس نگردد و خواهش‌ها و انگیزش‌های آن را به گونه‌ای بر نیانگیزاند که اژدهای خفته‌ای را بیدار نماید و بر تبار خود آتش تباهی بیافکند. وفق برای سالک همانند تنفس و استراحتی است که در تمرین برای ورزش‌کاران پیش‌بینی می‌کنند. نفس سالک همانند بدن ورزش‌کار باید نرم باشد تا بتوان آن را با ریاضت و دیگر مسایل و رخدادهایی که در سلوک هست به‌راحتی به هر سویی بالانس نمود. وفق سبب می‌شود نفس خشکی و یبوست نداشته باشد و سالک را همواره سواری دهد.

وفق نفس مسأله‌ای است که در همه چیز حتی در تحصیل نیز باید

(۳۱۴)

رعایت گردد وگرنه حتی اگر کسی در دانش خود به اجتهاد برسد و قدرت خلاقیت را در خود بارور نماید، باز در مسایلی تحت سیطرهٔ نفس است که تصمیم می‌گیرد و خواهش‌ها و انگیزش‌های نفسانی و عادت‌ها، تربیت‌ها و سلیقه‌های نفسانی و مزاجی خود را در آن تأثیر می‌دهد و بدآمدها و خوشامدهای نفسی را به جای دانش و حقیقت می‌پندارد.

وفق برای نفس همانند نرمی برای استخوان کودک و خاصیت کشیدگی برای کش است که از گوشت فردی بزرگ‌سال نرم‌تر است. کسی که وفق نداشته باشد، سلوک ندارد. وفق نیز با هر چیزی به دست نمی‌آید و خود آدابی دارد. کاغذ را نمی‌شود با حرارت آتش کوره نرم نمود. کسی که در سلوک و ریاضت، وفق ندارد، نخست مزاج خود را از دست می‌دهد و سپس نفس از او گرفته می‌شود و بعد معلومات و در پی آن، عقل و قدرت اندیشهٔ خود را آسیب می‌رساند. کسی که می‌خواهد بدون دانش لازم، بر معدهٔ خود ریاضت وارد آورد، ممکن است به خون‌ریزی معده دچار شود. یکی نیز در این مسیر بدون آن که دانشی لازم داشته باشد با فشارهایی که بر خود وارد می‌آورد، چنان به خشکی می‌گراید و سخت می‌شود که قدرت استماع خود را از دست می‌دهد و دگمی است که بر او چتر انداخته و تحجر است که بر او تنیده است. علم برای چنین کسی زاییده‌ای جز چموشی نداشته و خرس ناآرامی و استکبار است که بر پشت و بر تن لاغر و تکیدهٔ دانش او افتاده و عقلی برای او جز تمکین از نفس نمانده است.

هیچ سالکی نمی‌تواند بدون وفق با نفس به رب خویش برسد و رب

(۳۱۵)

نیز بدون وفق نفس برای سالک کارایی ندارد. سالک نخست باید وفق نفس خود را به دست آورد و آن را بشناسد. نفس تا نرمی و اتساع نداشته باشد، هر زور و فشاری که از ناحیهٔ خوراک، بی‌خوابی، شهوت، انواع احساسات و انگیزه‌ها و دانش و آگاهی بر خود وارد آورد جز بر خشکی، سختی و صعوبت آن نمی‌افزاید؛ به گونه‌ای که یک ساعت دیرخوابی سبب هذیان‌گویی او می‌گردد.

در سلوک هم باید «رب» خود را شناخت و هم آن که بر وفق نفس رفتار نمود. کسی که وفق نفس خود را نمی‌شناسد با پیشامد کم‌ترین ناملایمی هم تب می‌کند و هم به فشارهای روحی و استرس‌های روانی دچار می‌آید و هم تازیانه‌های سلوک حتی گاه او را از دین باز می‌گرداند. وفق نفس در جسم، مزاج، نفس، علم و عقل باید لحاظ گردد وگرنه حتی علم و آگاهی به فضولی می‌انجامد و یا استکبار و غرور می‌آورد.

کسی که وفق نفس داشته باشد، در کتمان قوی‌تر است و کسی به راحتی در نمی‌یابد چنین فردی سلوک دارد یا نه، و اهل معرفت می‌باشد یا خیر. کسی که در سلوک چنان بر خود سخت می‌گیرد که دنده‌های وی از زیر لباس او پیداست، مرگ او را می‌توان از حالت دنده‌های وی دید. جسم، مزاج و نفس در بقای ناسوتی بسیار مؤثر است و کسی که می‌خواهد تنها چند دهه در این جمعیت تمامی عوالم سیر نماید، باید آن را همانند رخشی برای خود نگاه دارد و این اشتباه است که کسی به شوق عرفان در وادی سلوک گام بردارد اما با سخت‌گیری‌های غیر عالمانه، بلهی، بیماری، ضعف و روان‌پریشی را عاید جان خود نماید. بنده

(۳۱۶)

نوجوانی بیش نبودم که برای ادامهٔ درس طلبگی به قم آمده بودم و تنها چیزی که با خود داشتم ظرفی ترشی بود که آن را با نان خشک می‌خوردم و حدود یک ماه چیزی بیش از آن نمی‌خوردم. هنوز ترشی این ظرف تمام نشده بود که سردردهای شدیدی به من رو آورد. سردردهایی که درد و فشار فراوانی داشت. البته من همواره ورزش می‌کردم و خوردن ترشی بود که چنین بر من تأثیر گذاشته بود. برخی از دوستان، مرا به مطبی بردند که در گذر خان بود. هنوز نوبت ویزیت ما نشده بود که به یکی از آنان گفتم من دوای درد خود را دانستم. به یکی از آنان گفتم سه‌ریال گوشت چرخ کرده خریداری کند و آن را آب‌گوشتی درست نماید. از آن خوردم و سپس خوابیدم. بعد از مدتی سردرد من رو به آرامی رفت. چنین کاری بر وفق نفس رفتار ننمودن است و عوارض منفی دارد. بعد از آن دیگر سراغ آن ترشی نرفتم و آن را به دیگری دادم تا نفس با دیدن آن به سردرد نیفتد. باید وفق بدن و وفق مزاج و وفق نفس داشت. کسی که وفق نفس دارد باید بتواند به راحتی در هر جایی به خواب رود. در حیوانات نیز به نسبت هوشمندی که دارند بعضی زود و بعضی دیر به خواب می‌روند. الاغ مثل گاو و همانند کلاغ دیر به خواب می‌رود؛ برخلاف قناری و گنجشک که خواب خیلی زود آن را می‌گیرد. شیرها نیز زود به خواب می‌روند و با پریدن مگسی نیز بیدار می‌شوند.

در خواب باید هم وفق نفس را مراعات نمود و هم آن را ارادی کرد وگرنه چنین خوابی با مردار تفاوتی ندارد.

وفق نفس با مراعات تمامی این مسایل به دست می‌آید؛ همان‌طور که

(۳۱۷)

کشتی‌گیر به کسی نمی‌گویند که می‌تواند دو خم را خوب بگیرد اما از پس کنده بر نمی‌آید، بلکه وی باید از تمامی فنون آن آگاهی و توان کاربردی داشته باشد. خواب، خوارک و شهوت باید در کنار هم دارای تعادل باشد. به دست آوردن وفق بدن و نفس بر گفتن هر گونه ذکر یا وردی پیشی دارد. البته به دست آوردن وفق به مدت زمانی طولاتی نیاز دارد و چند ماه به طول می‌انجامد.

نتیجهٔ مراعات این اصل این است که بدن، مزاج، نفس و عقل به نرمی رو می‌آورد و آن را می‌توان هم‌چون موم در هر قالبی در آورد و فشارها و تازیانه‌های سلوک سبب شکست و خُردی آن نمی‌گردد و بیش‌ترین فشارها را تحمل می‌نماید بدون آن که به خودخوری بگراید. تحصیل دانش نیز بدون داشتن بدن و نفسی نرم ممکن نیست و کسی که بیش از اندازه به نفس و بدن خود فشار می‌آورد تا علم بیش‌تری به دست آورد، آن را به استکبار و هزاران بیماری دیگر دچار می‌سازد و قدرت استماع را از دست می‌دهد و دیکتاتوری علمی بر تمامی ذهن او حکم می‌راند. در سلوک درست، همان‌طور که بر نخوردن و ترک غذا توصیه می‌نمایند و آن را در فصل خود و مدتی انجام می‌دهند، بر خوردن صحیح و در فصلی بر بیش‌تر خوردن نسبت به غذای معتاد توصیه دارند که این امر به خصوصیات و شرایط جسمی، به دست آوردن مزاجی و نفسی سالک باز می‌گردد.

یافت وفق و مراعات آن همانند دانستن فلسفه نیست، بلکه هم‌چون داشتن قدرت ویرایش است که ناخودآگاه هر علامتی را در جای خود

(۳۱۸)

می‌نشاند و هر واژه‌ای را به جای خود می‌آورد و حق کلمات را ادا می‌نماید و کاری می‌کند که بدن و نفس همواره نرم باشد و به شکست، بریدگی و هاری رو نیاورد.

لحاظ وفق نفس در انتخاب اذکار و اوراد نیز نباید مورد غفلت قرار گیرد وگرنه پی‌آمدی جز ضرر و خسران ندارد. البته ثواب اخروی آن بحثی دیگر است و ما آن را از نظرگاه تأثیر آن بر سلوک بر می‌رسیم.

سلوک نمی‌شود صنعتی باشد، بلکه باید آن را علمی نمود وگرنه کم‌ترین فشار، تازیانه یا مصیبتی که در سلوک پیشامد نماید، فرد را درمانده می‌سازد.

از سوی دیگر، در ملاحظهٔ وفق نباید به افراط مبتلا گردید و به جای پرخوری لازم از خوش‌خوری سر در آورد و عافیت‌طلبی پیشه ساخت تا رخوت و سستی زاید و و به جای تلخی سخت‌گذرانی و نه بدگذرانی، طعم خوش‌گذرانی به کام سالک شیرین آید.

اصل « ۴۶ » ارادی نمودن تمامی گفتار و کردار

در سلوک باید به جایی رسید که سالک هیچ بی‌اختیار و یا از روی عادت به کاری مبادرت نورزد و همواره با اراده و انتخاب باشد که به کاری دست می‌زند. سالکی که ضعف اراده دارد از همان ابتدا زمین خورده است و به حرمان و هلاکت می‌افتد و به هیچ وجه نمی‌تواند دانسته‌های خود را عملی و کاربردی نماید. سالکی که اراده‌ای سست دارد نمی‌تواند

(۳۱۹)

کارهای خود را کنترل نماید و به پرخوابی، پرخوری، پرگویی، هیجان مضاعف شهوت و مانند آن مبتلاست.

برای تحقق این مهم، نخست باید از کارهایی که راحت‌تر تحت اراده می‌آید شروع نمود و مقدار و توان خود برای فرماندهی بر خویش را به دست آورد. برای نمونه، خواب را روز به روز کم‌تر نمود و خوراک خود را به گونه‌ای که به او ضعف مفرط عارض نشود کاهش داد. سالک لازم است سخن گفتن خود را کنترل کند و بر هر چیزی چشم نیاندازد و به هر چیزی دست نیازد. ذهن و اندیشه را نیز باید از ورود هر خاطری محفوظ داشت. به خواب خود، انواع بیداری‌ها را به کمک ساعت و بدون آن وارد آورد و در مواردی که ارادهٔ سالک کارایی ندارد، آن را با مقاومت و تمرین حاصل نمود تا آن که بدون نیاز به ساعت زنگی از خواب برخاست. باید تمایلات نفسانی را زمانمند نمود و تا می‌شود مدت آن را کاهش داد.

باید از امور جزیی و کوچک شروع نمود و ارادهٔ خود را آزمایش کرد و دید تا چه مقدار می‌توان به خود امر و نهی داشت و میزان فرماندهی خود بر نفس را به دست آورد. باید اراده را چنان تقویت نمود که حتی اعمال طبعی مانند نفس کشیدن و ضربان قلب را تحت اراده آورد.

افزون بر تمایلات ارادی، باید کارهای طبیعی مانند نفس کشیدن را که طبیعت بدن عهده‌دار انجام آن است را ارادی نمود. برای این منظور، لازم است نخست نفس‌های عمیق کشید و نه سطحی و نیز مدت زمان حبس نفس را طولانی نمود. کسی که اراده‌ای قوی دارد حتی می‌تواند به جایی برسد که خود را بدون استفاده از طناب، بلکه با ارادهٔ خود خفه نماید و

(۳۲۰)

به عمر خود پایان دهد. کسی که خود را با طناب خفه می‌نماید، فرد ضعیفی است که خویش را در برابر عملی انجام شده قرار می‌دهد وگرنه ایجاد حالت خفگی با اراده نیز ممکن است. گفتن این اصل آسان و انجام آن است که سخت می‌باشد. در اختیار گرفتن اراده با تمرین‌های مستمر و منظم است که تحقق می‌یابد؛ به گونه‌ای که سالک به موت ارادی می‌رسد. برای رسیدن به چنین تصرفی باید نفسانیات، تمایلات، احکام، تکالیف و مستحبات را تحت اختیار آورد. البته انسان‌ها در تمایلات متفاوت هستند و یکی به خوراک و شکم بیش‌تر تمایل دارد و یکی به امور شهوانی و کسی نیز پر حرف و پر معاشرت است که باید تقویت اراده را بر اساس نوع تمایل در خود پیاده نمود. نخست باید متعلقاتی را که راحت‌تر می‌تواند رام کند را برای ارادی نمودن برگزیند و سپس به مهار تمایلات شدید خود رو آورد تا با مشاهدهٔ ارادی شدن تمایلات ضعیف، وی به این باور برسد که می‌تواند تمایلات شدید را نیز ارادی نمود و همین خودباوری سرمایه‌ای است برای تقویت اختیاری نمودن دیگر زمینه‌ها. برای نمونه، هم باید سعی نمود که هر چند روز چند دقیقه کم‌تر به خواب رفت و هم باید تلاش داشت که به صورت اختیاری از خواب برخاست و کمی زودتر از مقداری که به خواب نیاز دارد از آن بلند شد.

در تقویت اراده، باید با نفس مدارا نمود و آن را به ترس و واهمه نیانداخت و فشاری بیش از اندازه به آن وارد نیاورد وگرنه از تمکین خودداری می‌ورزد. نفس با شلاق و تازیانه رام نمی‌گردد و نیاز به تمهلات، سرگرمی، تشویق و نیز اندکی تندی و تیزی دارد و با این

(۳۲۱)

مدیریت است که برای سلوک در دست سالک می‌ماند و این نفس است که از سالک دستور می‌گیرد نه آن که سالک از او فرمان برد و زمام ارادهٔ خود را به کف این زنگی مست دهد. در سلوک، عملی نتیجه‌بخش است که ارادی باشد وگرنه ذکرها، فکرها و ریاضت‌هایی که ارادی نباشد کم‌ترین اثری بر سالک ندارد و کاری که با اختیار منظم نگردد و سامان نیابد او را بر سلوک موفق نمی‌نماید و تنها دله‌ای است هوس‌مدار که گذران عمر دارد و عافیت‌طلب است و نه کسی که مدیریت زمان دارد. سالک باید تفریح، گریه و خندهٔ خود را ارادی نماید و چنین نباشد که نتواند نه بگوید یا به گاه تصمیم، تحت تأثیر این و آن قرار گیرد.

سالک بعد از آن که امور متصل به خود را ارادی نمود می‌تواند در بیرون از خود نیز تصرف داشته باشد و به جابه‌جایی و به حرکت آوردن اشیای اطراف خود بپردازد.

تقویت اراده به حصول تمکین می‌انجامد و تمکین است که سبب اقتدار می‌شود که برد بلند اراده است و ما از آن در شرح منازل السائرین با عنوان «سیر سرخ» که به بیست جلد می‌رسد سخن گفته‌ایم.

در پایان این اصل، به سبب اهمیتی که این موضوع دارد، یک بار دیگر خاطرنشان می‌شویم کارهایی که سالک آن را از روی عادت یا بدون توجه و اراده انجام می‌دهد ارزشی برای سلوک ندارد و همانند علف هرز می‌باشد. کسی که بدون اراده به خواب می‌رود و بدون اراده بر می‌خیزد یا باید برای کسب توان دوباره بخوابد، اما این توان را ندارد که به خواب رود، خواب و بیداری او در سلوک وی تأثیری ندارد. سالک باید توانی

(۳۲۲)

داشته باشد که با اراده دوست داشته باشد و با اراده بغض نماید، نه آن که به صورت دله از چیزی خوشامد داشته باشد و از چیزی کراهت. کسی که اراده می‌کند دوست داشته باشد، هیچ قدرتی نمی‌تواند مانع دوست‌داشتن وی گردد و او بر هر نیرویی قاهر است. چنین فردی نه از زندان می‌ترسد و نه از بند دار؛ چرا که او راه خود را با اراده اختیار کرده است. چنین کسی معشوق خود را دوست دارد؛ هرچند تمامی آدم و عالم از معشوق وی بد بگویند. کسی را یارای تغییر و تبدیل چنین فردی نیست. انگیزه‌ها، اهداف، امیال، آرزوها، افکار و عقایدی که ارادی باشد ارزش دارد. سالک باید خود بخواهد چیزی را دوست داشته باشد و آن را بر اساس خواست خود دوست بدارد و نه به تأثیر از محیط و جو عمومی. ارزش کار وی نیز به این است که دیگر کسی نمی‌تواند آن را از او بگیرد؛ برخلاف کسی که خوشامدهای او ارادی نیست و با هر گفته‌ای سویی می‌رود و با هر بادی به جهتی می‌رود. او بشنود که استاد معنوی او بد است، وی نیز او را بدگویی می‌کند و در صورتی که از کمالات او بگویند، وی نیز آن را می‌پذیرد. چنین فردی استحقاق سلوک ندارد و هر گونه حرکت وی در نهایت به گمراهی می‌انجامد و او را به جایی می‌کشاند که سد راه حق و صواب می‌گردد.

سالک نیازمند است بر گفتار و کردار خود مراقبت داشته باشد و سخن گفتن وی با نیوشیدن‌های او متناسب باشد؛ زیرا کسی که فراوان سخن می‌گوید نمی‌تواند بیندیشد و دقت نظر داشته باشد و حق را دریابد و حق را بگوید و به کسی یا چیزی با گفتهٔ خود ظلم روا ندارد. سالک باید

(۳۲۳)

هزینه‌ای افزون بر درآمد نداشته باشد. او لازم است سخنان خود را بسنجد و شمار آن را در هر شبانه‌روز داشته باشد. به‌جا سخن گفتن که بیش‌تر با کم‌سخنی همراه است و پرهیز از پرحرفی از مسایل مهم در سلوک به شمار می‌رود و سبب می‌شود سالک از لغزش‌های زبانی و گناهان مرتبط با آن مصون بماند.

در گذشته، برخی از سالکان مقام صمت و سکوت برای خود برمی‌گزیدند و چندین سال سخنی نابه‌جا نمی‌گفتند. در صدر اسلام نیز برخی از یاران پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله برای دوری از پرگویی، ریگ زیر زبان خود می‌گذاشتند. روایات فراوانی در مدح صمت و سکوت رسیده و بابی مستقل را تشکیل داده است. سالکان در گذشته زیر نظر مربیان تعلیم سکوت می‌دیدند و منش تربیتی خاص در این زمینه داشتند. منشی که امروزه در حوزه‌های کتاب‌محور منسوخ گردیده است.

پرحرفی سبب می‌شود دل آدمی خام بماند و حرارتی نیابد. سخن گفتن هزینه و خرج درآمد است و سبب می‌شود دل چنان تنگ شود که جز آب قلیلی در آن نماند و تفکر خلاق و تطهیری خود را از دست دهد.

اصل « ۴۷ » حلال درمانی

یکی از مهم‌ترین گام‌های نخستین در سلوک، «حلال درمانی» است. حرام‌خواری بدترین آفت برای امور معنوی است. محال است کسی بدون حلال درمانی بتواند حرکتی داشته باشد؛ هرچند وی فرزند پیغمبر باشد.

(۳۲۴)

حتی اگر عارفی از محبوبان باشد، با خوردن نان حرام سنگین می‌شود و در خود می‌یابد قدرت بر شدن وی تنزلی چشمگیر یافته است.

افزون بر این، سالک نباید هر حلالی را یخورد. خوردن هر چیزی هرچند حلال باشد ثقل می‌آورد و انسان ثقیل و سنگین قدرت انجام کارهای معرفتی و غیبی را ندارد. پرهیز از برخی خوردنی‌ها به دو اعتبار است: یکی به اعتبار شرعی و پرهیز از غذای حرام است و دو دیگر پرهیز از غذایی است که بدن را دچار ثقل می‌سازد هرچند حلال باشد. ما در اصل بعد از تغذیه و خوراک به تفصیل سخن خواهیم گفت.

اصل « ۴۸ » تغذیه و خوراک

سالک باید به قدرتی برسد که بتواند بر میزان خوراک خود اراده و کنترل داشته باشد؛ به این معنا که بتواند در صورت نیاز به اندازهٔ چند نفر بخورد و در جای خویش حتی برای چند روز بدون این که به معدهٔ وی فشاری وارد شود غذایی نخورد.

البته، پیش از این گفتیم یکی از اصول مهم در سلوک، به دست آوردن وفق نفس و بدن است. یکی از شعبه‌های وفق نیز بحث تغذیه است. در خوراک همانند خواب و شهوت نباید وفق را از دست داد و لازم است سالک از خوراک‌هایی استفاده نماید که با مزاج او سازگار باشد و به همین منظور است که نمی‌تواند از نسخه‌های کلی و کلیشه‌ای استفاده کند.

هم‌اکنون، تغذیه دارای دانشی پیشرفته و کارآمد است و باید مهندسی

(۳۲۵)

تغذیه داشت تا در سلوک، تحصیل یا کار موفق بود؛ همان‌طور که قرآن کریم توصیه می‌نماید: «فَانْظُرْ إِلَی طَعَامِک وَشَرَابِک»(۱).

از شرایط اولی خوراک، حلال بودن آن است. البته ما از حلال‌درمانی به عنوان یک اصل در جای خود سخن گفتیم. در حلال‌درمانی باید به گونه‌ای رفتار کرد تا به وسواس دچار نشد.

افزون بر حلال‌درمانی در سلوک، باید به شخصیت غذایی و معنویت آن توجه داشت. در رابطه با شخصیت غذایی در کنار معنویت غذایی که از آثار و عوارض خوراکی‌ها می‌گوید باید در جای خود داد سخن داد. در بحث شخصیت غذایی از عیار و تناسب خوراکی‌ها بر فرد است که سخن به میان می‌آید. البته با آن که دانش تغذیه رشد خوبی دارد اما استفاده از آن محدود به جوامع علمی یا دانشگاه‌ها و نیز برخی از نهادهای دولتی است و کارآمدی آن فراگیر، عمومی و فرهنگ نشده است.

در بحث معنویت غذایی گفته می‌شود برای نمونه، استفاده از خرمایی که به دست بچه می‌دهند هرچند برای کودک حلال است اما برای کسی که در سلوک است مضر می‌باشد و خوردن آن با کسی که بر چانهٔ او مشتی می‌زنند تفاوتی ندارد. برخی از غذاها فرد را هار می‌سازد و بعضی از آن سبب نرمی و محبت می‌گردد. غذایی مزاج را به گرمی سوق می‌دهد و غذایی آن را سرد می‌کند. غذایی خواب می‌آورد و خوراکی سبب کم‌خوابی می‌شود. غذایی قوهٔ درک و هوشمندی را مضاعف می‌کند و غذایی دیگر بُلهی و کم‌خردی می‌آورد. همان‌طور که اگر یک حبهٔ قند

  1. بقره / ۲۵۹٫

(۳۲۶)

در اقیانوس اطلس افتاده شود بر وزن آن تأثیر دارد و به قدر خود، آن را شیرین می‌کند اما برای ما محسوس نیست، خوراکی‌ها نیز نقش‌های متفاوتی بر نفس آدمی دارد و حتی یک دانه خرما یا انجیر بر میزان درک و هوش فرد مؤثر می‌باشد. سالک در صورتی می‌تواند در سلوک موفق باشد که دارای شامه‌ای باشد که بتواند تأثیر خوراکی‌ها را بر نفس خود به دست آورد و تناسب خوراکی‌ها را با آن درک نماید. باید در یافتن وفق نفس از شخصیت غذایی و نیز از معنویت غذایی غفلت ننمود. هم‌چنین گرسنگی باید ارادی باشد نه آن که شخص در ساعتی معین دچار ضعف گردد و از سر عادت به غذا رو آورد. سالک باید بتواند گرسنگی خود را عقب یا جلو بیاندازد و آن را ارادی و اختیاری کند؛ همان‌طور که در میهمانی و غیر آن نباید به صورت کلیشه‌ای و انتخابی غذا بخورد بلکه از تمامی غذاهای متنوعی که برای او می‌آورند استفاده نماید.

در بحث خاصیت غذایی باید به هوایی که استنشاق می‌شود نیز توجه داشت. هوا مهم‌ترین غذایی است که انسان می‌خورد و بعد از آن این آب است که حایز اهمیت می‌باشد. سالک تا می‌شود باید از هوای آزاد استفاده نماید و نه از هوای پخته، سفت یا آلوده. استفاده از هوای آزاد، نیمی از مشکل غذایی سالک را برطرف می‌نماید. هوا از آن‌جا که سبک است خود را بی‌درنگ به همه جای روح و بدن می‌رساند و آن دو را در احاطهٔ خود قرار می‌دهد.

یکی دیگر از بهترین غذاها برای سلوک، آشامیدن دوغ و استفاده از سبزی‌ها با نان خشک است. اما همین‌جا خاطرنشان می‌گردیم برخی از

(۳۲۷)

عرفان‌های مطرح در میان مسلمانان با تأثیرگرفتن از شذوذات عارفان هندی و چینی و به طور کلی از عرفان‌های شرقی بر نخوردن توصیه دارند؛ یعنی بر چیزی که اسلام آن را به‌طور کلی بر نمی‌تابد. کسانی که می‌خواهند تعلقلات ناسوتی خود را با ترک غذا از میان بردارند، بعد از مدتی از ناسوت جدا می‌شوند، اما این که به کجا متصل می‌گردند معلوم نیست. برخی از آنان به اجنه می‌رسند و پاره‌ای دیگر قوتی می‌یابند که به برازخ راه پیدا می‌کنند. برخی در تقلیل غذا به تعطیلی محض بدن و نفس و در نتیجه ناسوت خود می‌رسند و با غیر ناسوت ارتباط برقرار می‌کنند و گاه نیز با نفسانیت‌های دیگران مرتبط می‌شوند و البته بعضی نیز به اختلال حواس می‌انجامند و آن‌چه عاید آنان می‌شود مریضی و پریشانی است. چنین ارتباط‌هایی در عرفان هندوها، مسیحی‌ها و چینی‌ها وجود دارد و برخی از عارفان ما نیز نادانسته به آن دامن زده‌اند. عرفان‌های منحرف گاه برای رها شدن از ناسوت، انجام معصیت و مصرف قاذورات را پیشنهاد می‌کنند. زهدهای منفی که در عرفان اسلامی یا در اخلاق توصیه می‌شود ریشه در چنین عرفان‌های منحرفی دارد. ترک، قطع و انقطاع از رسوبات آسیب‌زای عرفان‌های گمراه است که در میان برخی از عارفان مسلمان و گاه شهره نیز دیده می‌شود. آنان برای معراج، مزاج و ناسوت را از کار می‌انداختند و نفس را تعطیل می‌نمودند. چنین فردی همانند انسانی است که هفتاد متر و بیش‌تر زیر خاک داشته باشد که تنها هیکلی بی‌هوش از او بر زمین است. چنین دست برداشتن‌ها و ترک‌هایی به وصولات و ارتباطاتی منجر می‌شود اما عوارض ناشی از آن و آسیب‌هایی که بر فرد

(۳۲۸)

وارد می‌شود خسران بسیار سنگینی را در پی دارد. ما چنین روش‌هایی را به طور کلی نادرست، اشتباه و نیز غیرشرعی می‌دانیم و شریعت اجازهٔ انجام چنین کارهایی را به سالک نمی‌دهد.

در مهندسی تغذیه، سالک با توجه به درآمدی که دارد باید به صورت معمول هزینه نماید و نیازی به افراط و پرخرجی نیست، بلکه آن‌چه مهم است مصرف هوشمندانه و عالمانهٔ غذاست.

باید غذاها را بر خود تست نمود و غذاهایی که فرد را سنگین می‌نماید یا او را به خواب می‌کشاند کم‌تر استفاده کرد. برای نمونه، از نان بربری یا تافتون که خمیر است استفاده ننمود. هم‌چنین باید غذا را به گونه‌ای مصرف کرد که به یبوست دچار نشد. کم‌ترین سنگینی در بدن برای سلوک مضر است و فرد نه باید یبوست داشته باشد و نه غذایی بخورد که معدهٔ او را سنگین نماید. هر گونه ثقل غذایی سبب سنگینی روح می‌شود و را از بر شدن به عوالم برتر باز می‌دارد. هم‌چنین از غذاهایی که سبب سردمزاجی می‌شود باید دوری کرد.

یکی از انحرافاتی که بیش‌تر در میان دراویش وجود دارد، بهره بردن از انواع مواد دودی و تخدیرکننده برای عروج است. برخی از درویشان با کشیدن حشیش یا تریاک قلیانی، سعی می‌کنند خود را سبک کرده و با ارتعاشاتی که این مواد دارد، پریدن را تجربه کنند اما چنین پرش‌ها و نفی تعلقات، تنها در کوتاه‌مدت است که نتیجه‌های مختصری دارد و در درازمدت جز ضعف و بیماری چیزی ندارد. افزون بر این، استفاده از هر گونه مواد تخدیری منع شرعی دارد که چگونگی آن را باید در رساله‌های

(۳۲۹)

عملی دید. سالک به هیچ وجه کم‌ترین مجوزی برای استفاده از مواد تخدیری ندارد و هر مرشدی که آن را توصیه کند از ضعاف اهل سلوک و از گمراهان است و جز آسیب برای سالک نتیجه‌ای ندارد و مشاهدات جزیی آن کوتاه و تنها برای مدتی اندک است.

کسی که مهندسی تغذیه دارد، خواب خود را نیز می‌تواند کنترل نماید. چنین فردی با استفاده از غذاهایی سبک، می‌تواند خواب خود را تا چند ساعت تقلیل دهد. برای مثال، مصرف ماست با خیار سبز سبب سنگینی و پرخوابی می‌شود و سرعت فکر را پایین می‌آورد و کاری که باید در یک ساعت انجام گیرد در یک ساعت و بیست دقیقه انجام می‌شود.

همان‌طور که غذاها از حیث خاصیت غذایی و مقدار ویتامین و پروتئینی که دارد بررسیده می‌شود و برای آنان که قند یا چربی دارند، غذاهای خاصی توصیه می‌شود، باید غذاها را از حیث این ویژگی که نفس را برای بر شدن به عوالم مینایی آماده می‌نماید نیز مورد پژوهش قرار داد.

سالک در صورتی از خاصیت بر نمودن غذاها می‌تواند بهره ببرد که دست‌کم چندین نوع از غذاها را شناسایی نموده و از همهٔ آن‌ها با هم استفاده کند وگرنه مانند کسی می‌ماند که تنها کندر می‌خورد به گمان این که بر حافظه‌اش تأثیر بالایی دارد. کندر در کنار چندین غذای دیگری که حافظه‌آور باشد نتیجهٔ بالایی می‌دهد وگرنه تأثیر جزیی آن محسوس نیست.

اما خواب همان‌طور که گفته شد متأثر از غذا و نیز اراده است و کسی

(۳۳۰)

می‌تواند خواب خود را در اختیار بگیرد که برنامهٔ غذایی متناسب با نفس، مزاج و بدن خود داشته باشد. خواب تابع غذا و اراده است و به صورت مستقل نمی‌توان به وفق و هماهنگ‌سازی آن پرداخت. کنترل اراده و غذاست که سبب کنترل خواب می‌شود و می‌توان آن را تا حد ضرورت کاهش داد. بنده در آن زمان‌های دور تا دو ماه به صورت پیوسته نخوابیدم اما با توجه به عوارضی که داشت به‌ویژه تأثیری که بر بحث‌های ما داشت از آن صرف‌نظر نمودم.

سالک باید دو نوع خوراک داشته باشد: یکی خوراکی عمومی که با خانوادهٔ خود دارد و دیگری خوراکی مخصوص خود و چاشنی‌هایی که ذکر می‌شود از این قسم است.

باید توجه داشت این توصیه‌های غذایی برای عارفان محبی است و عارفان محبوبی بدون نیاز به این مسایل، همه چیز را در دیدرس رؤیت خود دارند. بله، آنان از این خوراکی‌ها استفاده می‌کنند تا زندگی سالم و علمی داشته باشند نه آن که مددکار آنان در رؤیت باشد.

در مصرف غذا باید توجه داشت معده را باتلاقی نکرد و بدن را حامل عذره نساخت. بدن باید غذا را بسیار نگاه ندارد و آن را به سرعت جذب و پس‌ماندهٔ آن را دفع سازد.

به هنگام صرف غذا باید از چاشنی‌های مجاز مانند گلاب بهره برد. منظور از چاشنی خوراکی‌های مقوی، پرانرژی، گرم اما کم حجم است. گلاب از بهترین چاشنی‌هاست که می‌توان آن را با آب یا چای مصرف کرد. زعفران، خرما، انجیر و گردو نیز از چاشنی‌های خوب است. استفاده از

(۳۳۱)

زردچوبه حتی از زعفران نیز مهم‌تر است. سماق، فلفل سیاه یا قرمز، زنجبیل و دارچین از چاشنی‌هایی است که خواب سالک را کم می‌نماید و او را سبک می‌سازد. چای نیز با آن که خود سنگین است اما چاشنی خوبی است و کسانی که چای را به صورت کلی ترک می‌کنند بی‌مشکل نیستند. البته مراد ما از چای، چای درجه یک است و نه چیزهایی که زود رنگ آب را سیاه می‌کند. کسانی که چندین چاشنی را با هم استفاده می‌کنند به خوراک و خواب کم‌تری نیاز دارند و همانند دوپینگ در ورزش می‌ماند با این تفاوت که این نوع دوپینگ مجاز بلکه لازم است.

نان را باید کم‌تر مصرف نمود؛ چرا که پر حجم است و خوردن برنج را هم تا می‌شود باید تقلیل داد. از خانوادهٔ گوشت‌ها بیش‌تر از راسته و فیله باید استفاده کرد. سبزیجات را تنها به میزان لازم و به مقداری که مزاج را ملین و نرم می‌سازد استفاده کرد. از خوردن کدو تا می‌شود باید پرهیز کرد. البته کدو برای سلوک مضر است و این که گفته می‌شود برای بدن خوب است بحثی دیگر است. کسی که کدو می‌خورد باید در کنار آن فلفل زیادی مصرف کند تا آن را دفع نماید. مصنوعات و تولیدات صنعتی مانند شکر و بدتر از آن، قند، به طور کلی مضر و آسیب‌زاست. مرغ‌هایی که با خوراک‌های ویتامینه رشدی مصنوعی دارند نیز از آفات سلوک است.

بادمجان برای سلوک مفید است، به‌ویژه اگر خشک‌شده باشد و نه بادمجان آب‌دار و تازه. تخم بادمجان از خود بادمجان بهتر است. می‌شود تخم بادمجان را با رب و ادویه‌جات پخت و آن را با نان خورد. البته گوشت آن را بهتر است استفاده نکرد. رب‌ها و ادویه‌جات باعث تحرک

(۳۳۲)

می‌شود و خوراک و خواب را کم می‌نماید.

از چاشنی‌های مفید انواع خارهاست که آسیاب می‌شود و امروزه کم‌تر در دسترس است. خارها استقص بدن را شکل می‌دهد و چون غیر متحلل است همواره در بدن در حال حرکت است بدون آن که هیچ گونه سنگینی داشته باشد.

در سلوک نباید هیچ نوع خوراکی را کم‌اهمیت گرفت. گاه نفس بهانهٔ تخم کدو یا آفتاب‌گردان را می‌گیرد. برای سالک حتی استفاده از تخم کدو به میزان کم نیز در سیر وی تأثیرگذار است و نفس با بهانهٔ همان، نفس او را تغییر می‌دهد و به سقوط می‌کشاند.

در مصرف خوراکی‌ها و چاشنی‌های یاد شده باید توجه داشت به گونه‌ای نباشد که بدن به خشکی بگراید و یا به سبب گرمی چاشنی‌ها، حرارت بدن بسیار بالا رود و پوست دچار چروک و خشکی گردد. مصرف زیاد فلفل سبب زودپیری می‌شود برخلاف کدو که آن را جوان و شاداب نگاه می‌دارد. در این زمینه باید اطلاعات داروگیاهی خود را افزایش داد و از دانش طب آگاهی‌های لازم را داشت تا با مصرف ناآگاهانه و خودسرانه، بدن و جان خود را در معرض آسیب و خطر قرار نداد.

در سلوک باید بیش‌تر از آب بهره برد و در این زمینه، از نوشیدنی‌های مؤثر است. البته باید از آب‌های آلوده پرهیز کرد. تا می‌شود از هوای باز بهره برد و حتی در زمستان از هوای پخته کم‌تر مصرف نمود؛ چرا که نفس را سنگین می‌کند و آن را برای پرواز با مشکل مواجه می‌سازد.

استفاده از ادویه‌جات و چاشنی‌های یاد شده با شریعت هیچ مخالفتی

(۳۳۳)

ندارد، بلکه گاه به آن نیز سفارش شده است اما رعایت تناسب و اندازه را باید داشت.

یکی از برانگیزاننده‌های مناسب برای سلوک، استفاده از عطر است که تحریک نفس را در بر دارد، برخلاف ادکلن‌های شیمیایی که سبب سوختن سینوس‌های بدن و زودپیری می‌شود و برای سلوک مضر است.

بدنی که به‌راحتی نمی‌تواند از خواب برخیزد و یا در حرکت کند است و یا استقامت در حرکت ندارد، بیش‌تر مربوط به ضعف ناشی از مشکلات غذایی و نداشتن تغذیهٔ مناسب است. با بدن باید رفتاری طبیبانه و آگاهانه داشت تا شخص در مسیر خود به بدن و نیز به نفس خود ترسی نابهنگام و غیر منتظره یا شوک ناشی از آن وارد نیاورد وگرنه اگر بدن یا نفس از رفتارهای سالک بترسد، وی را حرکت و سیر نمی‌دهد و او را بر زمین می‌گذارد. در سیر و سلوک همان‌طور که انقطاع با ریاضت‌های سخت و گاه نامشروع مجاز نیست، و همان‌طور که استفاده از مواد تخدیری مجاز نیست، ترساندن و به واهمه انداختن نفس نیز اشتباه است و سبب باز ماندن از سلوک می‌گردد.

به هر روی، هدف از توصیه به استفاده از چنین خوراکی‌هایی این است که نفس برای سیر و سلوک آماده باشد و هم‌چون رخشی در دست صاحب آن قرار گیرد که مانع بر شدن وی به عوالم مینایی و ماورایی نگردد.

بعد از گذشت مدتی که سالک با استفاده از برنامهٔ غذایی مناسب، نفس خود را به آمادگی و توانمندی سلوک رساند، تازه بهره بردن از دعاها

(۳۳۴)

و اذکار و اوراد خاص با حفظ عدد در مواردی که نیاز به آن است و با حفظ تناسب با فرد در ادعیهٔ ویژه که حتی برای خواص نیز عمومیت ندارد، می‌تواند برای سالک نتیجه‌بخش باشد وگرنه پیش از آن، استفاده از اذکار و ادعیه، از این جهت که در سلوک مؤثر باشد، آب در هاون کوبیدن است؛ هرچند صرف اشتغال به آن به‌ویژه به ادعیهٔ عام می‌تواند ثواب داشته باشد که به بحث ما ارتباطی ندارد.

نکتهٔ دیگری که در تهیهٔ خوراکی‌ها باید توجه داشت درآمدی است که با آن خوراک تهیه می‌نماید. سالک باید درآمدی صافی، شفاف و روشن برای خود داشته باشد و هزینهٔ ارتزاق خود را از ارتزاق عیال خود جدا نماید. بهتر است خوراکی از وجوهات شرعی و سهم امام تهیه نشود. پول خوراکی باید طیب باشد و درآمدی که دارد در قبال انجام هر کاری نباشد، بلکه در برابر انجام بهترین کارها باشد. این درآمد نباید بادآورده و حاصل دست‌رنج دیگران باشد، بلکه وی باید خود برای تهیهٔ آن زحمت کشیده باشد. وی برای هرچه بیش‌تر صافی نمودن درآمد خود باید حتی ساعاتی از خواب خود بکاهد و اضافه‌کاری بدون مزد داشته باشد. کاهش خواب و انجام کار رایگان، سالک را برای غذایی که ارتزاق می‌کند اولی می‌سازد.

باید توجه داشت روی سخن من با طلاب گرامی است. از این سخن نباید به این نتیجه رسید که طلبه باید شغلی غیر از طلبگی داشته باشد. طلبه‌ای که بخواهد عارف گردد اما برای کسب درآمد مطمئن به کارگری رو می‌آورد، واجبی را ترک می‌نماید که همان پرداختن به امور مربوط به

(۳۳۵)

طلبگی مانند تحصیل، تحقیق و نگارش است. طلبه آن‌قدر عمر ندارد که بخواهد برای کارگری نیز وقت بگذارد. امروزه دین در معرض خطرناک‌ترین آسیب‌ها از ناحیهٔ تهاجم فرهنگی دشمن به تمامی معنویات و شعایر دینی است و این طلبه است که باید سرباز کارآمد خط مقدم این جبههٔ دفاعی باشد که روزی باید چنان قوت گیرد که تهاجمی گردد و او از همین راه باید به قدر عفاف و کفاف خود درآمد داشته باشد.

انجام آداب کیفی گفته شده برای سالک در تحصیل ارتزاق لازم است و نباید گمان نمود پول پول است و میان این پول و آن پول تفاوتی نیست به‌ویژه وقتی همهٔ پول‌ها در بانک ذخیره می‌شود و از بانک برداشت می‌گردد. هر پولی سیر مشخص و آثار وضعی خود را دارد و میان حلال و حرام آن بسیار تفاوت است. پول حرام هاری می‌آورد و نفس را خبیث و پلید می‌سازد. به عکس ارتزاق از درآمد حلال که صفای نفس می‌آورد. بر شدن از تعلقات ناسوت و وصول به حقایق ربوبی بدون رعایت این مهم شکل نمی‌گیرد.

افزون بر این، سالک باید توجه داشته باشد در رعایت این آداب به خودخواهی نگراید که خودخواهی سم قاتل سالک است و نباید دیگران را به کم‌ترین زحمتی بیندازد، بلکه باید برای راحتی دیگران نیز کار کند و بخشی از وقت خود را برای کسانی که با وی در ارتباط هستند هزینه کند و تا جایی که ممکن است برای دیگران خیر داشته باشد هرچند خود بدان نیازمند باشد. به تعبیر دیگر وی باید ایثار وقت و مال داشته باشد؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَیؤْثِرُونَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»(۱)؛ و

  1. حشر / ۹٫

(۳۳۶)

هرچند در خودشان احتیاجی مبرم باشد، آن‌ها را بر خودشان مقدم می‌دارند.

البته رعایت چنین آداب‌هایی آسان نیست ولی طی مسیر سلوک چنین لوازمی را می‌طلبد؛ هرچند اجباری در آن نیست و کسی که با پای خویش به این مسیر قدم می‌گذارد نمی‌تواند زیر بار دشوار زیستن نرود.

اصل « ۴۹ » تنفس عمیق و ارادی

سلوک همواره باید بر مدار حق و حقیقت باشد که همان وزان طبیعی و فطرت است. یکی از مسایل طبیعی که در سلوک و قدرت آزادی و رها شدن از خاک ناسوت تأثیر دارد داشتن تنفس سالم است. سالک باید همواره عمیق نفس بکشد و نه کوتاه. او باید بتواند از تمامی کیسه‌های هوا که در شش‌های وی تعبیه شده است استفاده نماید. کسانی که نرمش و فعالیت بدنی ندارند از کم‌ترین میزان کیسه‌های هوای خود استفاده می‌برند و آن را دست‌نخورده می‌گذارند. نفس‌های کوتاه و بریده بریده سبب می‌شود دستگاه تنفسی ناقص کار کند و اکسیژن کافی به خون نرسد و بدن دچار ضعف عمومی گردد که با دراز شدن زمان و بالا رفتن سن، آثار تخریب‌گر و آسیب‌زای خود را نشان می‌دهد.

تنفس سالم افزون بر نقشی که در سلامت بدن سالک دارد، در برخی از

(۳۳۷)

اذکار نیز مؤثر می‌باشد. برخی از اذکار را بدون داشتن نفس عمیق نمی‌توان استفاده کرد و سالک باید نفس کشیدن را به صورت حرفه‌ای، ارادی و اختیاری داشته باشد تا بتواند در آن اذکار از تنفس خود به درستی بهره ببرد.

تنفس انسان تنها محدود به دستگاه تنفسی وی نمی‌شود، بلکه تمامی سلول‌های پوست وی نیاز به تنفس و هوای آزاد و سالم دارد. افزون بر این، سالک باید به قدرتی برسد که حتی اگر مجاری تنفسی او را ببندند و بدن وی را در سردخانه منجمد سازند وی بتواند اکسیژن مورد نیاز را حتی از زیر ناخن‌های انگشت خود به بدن خویش رساند. البته چنین چیزی جز تصور نیست و این تصور است که بر تمامی بدن حاکم و چیره می‌شود و آن قدر با آن همراه می‌گردد که تخلّق می‌شود؛ مانند تصور سه بعدی اشیا که ذهن بر آن قدرت دارد.

سالم‌سازی نحوهٔ تنفس نیاز به تمرین دارد. تمرین‌های آن نیز همان است که برای مجریان برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی و یا خوانندگان توصیه می‌نمایند. سالم‌سازی تنفس جز با تمرین به دست نمی‌آید.

سالک اگر نتواند تنفس خود را سالم نماید و عمیق نفس نکشد و نفس‌های کوتاه هم در دم و هم در بازدم داشته باشد روحی زخمی دارد که توان و رمق خود را از دست داده است.

افزون بر تمرین‌هایی که باید آن را از جای خود گرفت، نفس کشیدن در صورتی سالم می‌شود که به میزان خوراک خود توجه داشت و غذا را به اندازه مصرف نمود و نیز باید به هنگام، تخلیه داشت، استحمام نمود و

(۳۳۸)

لباس راحت و گشاد داشت. پوشیدن لباس تنگ سبب خفگی بدن می‌شود و برای سلوک زیان‌بار است و موجب تنگی نفس می‌شود. به عکس، پوشیدن لباس راحت و داشتن نرمش برای نرمی بدن بر سلامت تنفس می‌افزاید.

خوراک و زمان تخلیه را نیز باید تنظیم نمود. کسی که بی‌حساب می‌خورد و به تخلیهٔ خود اهمیتی نمی‌دهد، نمی‌تواند تنفسی سالم داشته باشد. سالک باید با استفادهٔ خاص از بعضی غذاها یا تنقلات در برخی موارد، مواد زاید را از بدن خود دفع نماید وگرنه اگر غذایی که خورده است تا یک هفته در بدن وی بماند، آلودگی روح او را در پی دارد. غذایی که چنین مدتی در بدن می‌ماند به فضولات تبدیل می‌شود و ماندگاری آن در بدن بسیار زیان‌آور است و بیش از هر چیز به روح است که آسیب وارد می‌آورد و آن را کدر می‌سازد به‌طوری که فرد حتی اگر نماز بخواند به‌جای صفای نفس به کدورت دچار می‌شود. چنین بدنی جامد و خشک است و رونده و نرم نیست و سرشار از فضولات می‌گردد. غذاهایی که دفع نمی‌شود در بدن فسیل می‌شود و به چربی و پیه تبدیل می‌گردد. بدن سالک نباید هیچ گونه اضافه وزن داشته باشد و خالی از فضولات باشد تا بتواند سلوکی قاعده‌مند داشته باشد. برخی که بدن موزونی ندارند باید مدتی غذا نخورند تا ضایعات بدن آنان دفع شود. برخی نیز باید خوراکی‌های خاصی را در سبد غذایی خود قرار دهند تا بتوانند آن ضایعات روح‌آزار را از خود دفع کنند.

پس از تنظیم تغذیه و نیز اهتمام به تخلیه است که می‌توان بر تنفس

(۳۳۹)

تمرکز داشت و دم و بازدم خود را عمیق داشت و آن را کشید.

کسی که تنفس کوتاه دارد مغز آرامی پیدا نمی‌کند و از چنین کسی نمی‌شود توقع فکر کردن یا درس خواندن داشت. تنفس عمیق نیز به این نیست که شکم در هنگام نفس کشیدن بالا و پایین رود، بلکه مهم در تنفس آن است که تمامی کیسه‌های هوایی که در شش‌ها قرار دارد مورد استفاده قرار گیرد و نیز هوا در سراسر بدن حتی ماهیچه‌ها و استخوان‌ها و نیز پوست بدن جای گیرد و تنها داخل ریه نشود. باید از پایین قلب شروع کرد و آن ناحیه را از هوا پر و خالی کرد تا جایی که بتوان حتی هوا را از انگشتان دست بیرون آورد و ذکر بر چنین تنفس فنی است که می‌تواند استوار گردد وگرنه از عهدهٔ آن بر نمی‌آید و نتیجه‌ای نمی‌گیرد.

کسی که تنفس سالمی ندارد بعد از سی سالگی موهایی به رنگ سفید دارد. سفید شدن موها نشانهٔ وجود نقص و اشکال در سیستم تنفسی است و بعد از آن است که دیگر اعضای بدن خرابی و فساد خود را آشکار می‌سازد. تخریبی که پیش از آن، ظهور چندانی نداشت. تنفسی که در زیست‌شناسی گفته می‌شود تنها برای ریه است ولی تنفس اگر با اراده و اقتدار همراه گردد برای تمامی عضلات است و می‌تواند همهٔ جای بدن را به انقباض و انبساط بکشاند و هوا را به همهٔ اعضای بدن عبور دهد. اگر تنفس طبیعی، سالم و فنی شود افزون بر ریه، تمام عضلات انسان را از هوا پر و خالی می‌نماید. کسانی که صاحب اقتدار می‌گردند می‌توانند هوا را از لابه‌لای ناخن‌های خود عبور دهند به‌طوری که اگر در سردخانه قرار گیرند منجمد نمی‌شوند و تنفس خویش را آزاد می‌کنند؛ چرا که تمامی

(۳۴۰)

عضلات آنان می‌تواند هوا را آزاد کند و در نتیجه منجمد نمی‌گردد. چنین کسانی اگر وارد آبی شوند که به دمای جوش رسیده است از خود ترشحات سرد آزاد می‌کند و نه تنها نمی‌سوزند، بلکه کم‌ترین اذیتی و آزاری از آن نمی‌بینند. اقتدار آنان به گونه‌ای است که سرما و گرما نمی‌تواند اثری بر بدن آنان بگذارد. آنان می‌توانند مدت‌ها چیزی نخورند و به یک بار نیز تخلیهٔ روزهای بسیاری را داشته باشند. بدن انسان چنان قدرتی دارد که اگر تربیت شود از هر حیوان مقاومی در تمامی امور مربوط به بدن، مقاوم‌تر می‌شود.

تنفس سالم، کشیده و فنی سبب تغییر ماهیت اسیدی معده و تغییر کیفیت غذایی می‌شود که به خون تبدیل می‌گردد. تنفس نادرست بسیاری از معده‌ها را بیمار و معیوب می‌سازد و لایه‌هایی از آن را ناکارآمد می‌سازد و قدرت هضم و جذب غذا را از آن می‌گیرد و آن را کم‌فعال می‌نماید. در واقع درصد بسیار بالایی از سلامت بدن مدیون تنفس سالم است و پس از آن نوبت به نقش آب و غذای سالم می‌رسد.

کسی که تنفس سالم ندارد به سختی از خواب بیدار می‌شود و بیداری‌های شبانه برای وی بسیار دشوار است. بسیاری دوست دارند در نیمه‌های شب از خواب بیدار شوند اما توان آن را ندارند و بدن خود را ضعیف‌تر و ناتوان‌تر از آن می‌بیند که بتوانند برخیزند. آنان بدنی نرم و رونده ندارند. امروزه بیش‌تر افراد جامعه به دلیل نداشتن تنفس صحیح، تغذیهٔ بد و رفاه نسبی به اضافه وزن مبتلا گردیده‌اند. چنین کسانی وقتی از خواب بیدار می‌شوند باید مقداری در جای خود بنشینند و حرکت

(۳۴۱)

نکنند تا بدن با اضافه‌هایی که دارد به‌طور کامل بیدار شود و همانند کامپیوتر، ویندوز نفس خود را بالا آورند. اما کسی که در سلوک قدم گذاشته است به محض این که بیدار می‌شود می‌تواند راه بیفتد و پیش از هر کاری وضو بگیرد و به دیگر کارهایش بپردازد؛ چرا که تمامی وجود وی به تلنگری بیدار می‌شود و آمادهٔ فعالیت می‌گردد.

تنفس سالم با نرمش و حرکات بدنی در چند نوبت و سپس استحمام و نیز با مصرف کم‌تر غذا و دفع به موقع آن و انجام تمرین‌های لازم ممکن می‌گردد. باید به جایی رسید که نفس را هرچه بیش‌تر طولانی‌تر نمود بدون آن که بریده شود. انسان این توانایی را دارد که کیسه‌های هوایی خود را برای دقایقی طولانی از هوا پر نماید! در گذشته که غواصان بدون مخزن اکسیژن، به زیر آب می‌رفتند تا صدف جمع‌آوری کنند، بر توانایی تنفسی خود می‌افزودند تا بتوانند در چند دقیقه به اعماق آب‌ها روند و بازگردند.

مجاری اعصاب، روان، نفس، روح، قلب و عروق تنها با تنفس سالم است که باز و فعال می‌شود.

سالک باید برای تنظیم تنفس خود از ناف به شکل لوزی تنفس خویش را ببندد و آرام آرام بر فضای تنفس بیفزاید تا اکسیژن لازم برای تمامی بدن تأمین گردد. بهتر است شب‌ها در فضای باز به تمرین نشست. البته اگر در شب‌های زمستان از هوای خنک استنشاق کند تأثیر بیش‌تری دارد و سپس با یک لوزی فرضی بدن را به تنفس وا دارد و تمرین نماید تا بدن در هنگام تنفس، حرکتی نداشته باشد و هر قدر می‌تواند این لوزی را در بدن خویش گسترش دهد و تنفس را عمیق و پیچیده کند تا بتواند

(۳۴۲)

مخزنی وسیع برای ذخیرهٔ هوا فراهم آورد.

سالک باید پاسی از شب را برای تنفس سالم و کشیده منظور دارد تا چنین تنفسی برای وی عادت شود و در شبانه‌روز در حالت خواب و بیداری ناخودآگاه، تنفسی سالم و درست داشته باشد. انجام این تمرینات در حالت گرسنگی بیش‌تر تأثیر دارد و نوشیدن آب در آن حالت همانند گروه ضربت، قدرتی می‌آورد که تنفس را به راه می‌اندازد.

سالک باید برای دقایقی مظهر اسم بی‌نیاز گردد تا بدون نیاز به تنفس زندگی کند.

در تمرینات هم باید تنفسی باز داشت و هم بسته. هم کشیده نفس کشید و هم بلند. هم آرام آن را تمرین کرد و هم تند، سریع و پیوسته را تا به جایی رسید که کسی متوجه تنفس آدمی نشود وگرنه به تنگی نفس دچار است و استاد با دقت در نفس‌های وی، او را برای سلوک نامناسب می‌بیند.

سالک باید تمرین‌های تنفسی را در تمامی حالات انجام دهد. هم در حالت کشیده، ایستاده، خوابیده به پشت و نیز به رو و معلق تا بتواند در هر حالتی به صورت عادی و در تعادل کامل تنفسی سالم داشته باشد.

برای تمرین عملی باید به صورت نیم‌خیز و بر روی دو پا نشست و تمرینات تنفسی را در آن حالت انجام داد. بعد از مدتی باید ده تا پانزده دقیقه بالانس زد و پاها را به دیوار تکیه داد و دست‌ها را روی زمین گذاشت و بدون این که سر روی زمین باشد، آن تمرینات را آورد. چنین کسی بعد از انجام تمرین‌ها در یک ماه درمی‌یابد نفس کشیدن در حالت

(۳۴۳)

عادی چه‌قدر برای او آسان شده است و گویا لازم نیست نفس بکشد، بلکه نفس خود می‌آید و می‌رود. همانند کسی که به پاهای خویش وزنه می‌بندد و کیلومترها می‌دود و وقتی وزنه‌ها را از پای خویش می‌گشاید گویا می‌تواند پرواز کند. نگارنده تا مدت‌ها وزنه‌هایی را به پای خود می‌بست و با آن راه می‌رفت تا در سنین بالا به مشکلات درد مفاصل و مانند آن دچار نشود.

کیسه‌های هوایی همانند معده است که اگر غذایی سالم و به اندازه به آن نرسد، فرد را بیمار می‌سازد. هوایی که به این کیسه‌ها می‌رسد همانند غذا برای معده است و باید سالم و به مقدار باشد. نگاه‌داشت اندازهٔ هوای تنفس شده جز با تمرین و ورزش به دست نمی‌آید؛ هم‌چون کسب نان حلال که بدون زحمت، تلاش و ریاضت کسب نمی‌گردد.

کسی که تنفس سالمی ندارد از رساندن خون سالم و مغذی به تمامی بخش‌های بدن ناتوان می‌گردد و سلول‌های آن را به فقر غذایی و مرگ می‌کشاند؛ چنان‌که بی‌تحرکی عالمان دینی که بیش‌تر نشسته تحقیق و مطالعه دارند سبب می‌شود آنان پایین‌تنه‌ای ضعیف‌تر داشته باشند و بی‌تحرکی پای آنان را خشک می‌نماید. سکته‌های قلبی نیز بیش‌تر به دلیل مشکلات تنفسی و سپس بسته شدن عروق و مویرگ‌ها پیش می‌آید.

این تنفس درست و سالم است که می‌تواند بخشی اعظمی از سلامت اعضا را تأمین کند؛ چرا که یکی از بهترین ورزش‌های عضلانی تنفس است که می‌تواند زواید بدن را بسوزاند و از بین ببرد.

درست نمودن تنفس برای سالک ضرورت دارد؛ چرا که وی در

(۳۴۴)

مرحلهٔ ذکر خفی از سیر باز می‌ماند. کسی که برای سخن گفتن عادی خود به کمبود نفس دچار می‌شود کجا می‌تواند نه‌تنها در بیداری، بلکه حتی در حالت خواب ذکر خفی و پیوسته داشته باشد و تمرینات ریاضتی استاد را پی بگیرد. کسی که بر تنفس خود کنترل ندارد نمی‌تواند از آن مراحل بگذرد و در راه می‌ماند و راجل می‌گردد.

در تنفس سالم است که می‌توان احساس نمود حتی هوا از لابه‌لای پیاز موها در حرکت است و تمامی دم‌ها و بازدم‌ها ارادی می‌گردد و تمامی اعضای بدن در آن دخالت می‌نماید. اعضایی که زنده است و خون به آن می‌رسد و نشاط دارد. چنین بدنی نرم و رونده می‌گردد. چنین کسی است که روح وی نیز رونده می‌گردد و قدرت توجه و انتقال از عالمی به عالمی دیگر را می‌یابد.

بدن وقتی نرم باشد بهتر می‌تواند نفس کشیدن را کنترل نماید. نرمی بدن نیز با ورزش و فعالیت بدنی است که به دست می‌آید. برخی از کسانی که در سلوک خود کارهای بدنی می‌کرده‌اند، برای کار به آن دست نمی‌زدند بلکه هدف آنان نرم ساختن بدن خود بوده است. بدن منجمد، غیر متحرک، غیر سیال و غیر فعال نمی‌تواند تنفس خوب و در نتیجه قدرت داشتن ذکر خفی و جمع آن با ذکر جلی در یک نفس را داشته باشد.

کسی که تنفس سالم دارد آمادهٔ ورود به ذکر می‌گردد. چنین کسی است که می‌تواند سخن گوید، بخورد، بخندد و ذکر نیز بگوید بدون آن که کسی متوجه ذکر گفتن او گردد. او رخ به رخ دیگران می‌نشیند و برای آنان سخن می‌کند اما ذکر خود را نیز در همان حال دارد و این توانایی را

(۳۴۵)

می‌یابد که تنفس خود را بر ذکری تمرکز دهد بدون این که صدایی از آن شنیده شود. اهل سلوک کسانی هستند که چنان طبیعی و مانند ظاهر دیگران زندگی می‌کنند که ممکن نیست کسی آنان را بشناسد و تنها گفته‌های آنان است که بسیار عمیق و پخته می‌باشد. آنان در میان خلایق و مانند مردمان هستند ولی غوغای درون پرآشوب خود را در ظاهر خلوت، ساکت و آرام خود دارند و مصداق «کن فی النّاس ولا تکن معهم» می‌باشند. البته سالک در ابتدای کار چنین توانایی‌هایی ندارد ولی بعد از مدتی که زیر نظر استادی کارآزموده حرفه‌ای گشت چنان فوق سری کار می‌کند که نمی‌توان مچ او را در هیچ شرایطی گرفت. ما بعد از این از ذکر خفی در اصلی مستقل خواهیم گفت.

سالک باید تنفس را همواره از بینی آورد که ابزار تنفس بینی است و نه دهان که برای خوردن و آشامیدن است. تنفس از طریق دهان سبب آلودگی ریه و معده می‌گردد و این بینی است که هوا را متناسب و تصفیه می‌کند و با سوپاپ‌هایی که دارد هوا را نرم، لطیف، پاکیزه و تمیز می‌گرداند ولی تنفس از طریق دهان به سبب بزاق سنگینی که جذب هوا نمی‌شود، هوا را خشک و هم‌چون کبریت می‌نماید و هوای خشک است که وارد شش‌ها می‌شود. تنفس کار بینی است و آنان که عادت دارند از دهان نفس بکشند باید خود را تمرین دهند و دهان را مدتی ببندند تا عادت کنند تنفس خود را از طریق بینی انجام دهند.

تنفس از طریق بینی باید کشیده، نرم و بی‌صدا باشد. کسی که چنین تنفسی دارد سلامت، بهداشت و طول عمر خود را تضمین نموده است.

(۳۴۶)

تنفس باید آرام و بدون حرکت باشد. البته در ابتدا بدن در موضع ناف حرکت می‌کند و از این نقطه به نظم می‌افتد و برای مبتدیان در سلوک، قفسهٔ سینه نیز با هر تنفسی حرکت دارد ولی باید تمرین نمود که تنفس در حال رکود و آرامی بدن انجام گیرد؛ یعنی آن قدر کشیده و در عین حال نرم حرکت کند که به هیچ وجه معلوم نشود بدن در حال تنفس است. ذکر خفی بر چنین تنفسی است که وارد می‌شود. کسی که خرخر بینی و شرشر سینه و جابه‌جایی بدن دارد نمی‌تواند ذکر خفی داشته باشد و ذکر باطنی وی آشکار و جلی می‌گردد. اصل در تنفس این است که انسان به جایی برسد که گویا به هیچ وجه تنفس ندارد و صحبت وی بدون تنفس است که انجام می‌شود. کسی که صحبت می‌کند و صدای تنفس دارد یا به تنگی نفس یا زیاده‌خواری غذا و انباشتگی معده یا به چاقی مفرط دچار است که حرکت هوا در بدنش هم‌چون تندباد سوت می‌کشد. کسی که تنفس سالم ندارد یا در هوای ناسالمی نفس می‌کشد رنگ‌پریدگی بر وی عارض می‌شود.

برای داشتن تنفس صحیح سالک باید غذا، شکم و بدن خود را مهار نماید. زیاد خوردن، تنفس را کند و بریده بریده می‌کند؛ همان‌طور که غذاهای خمیری و سنگین همانند نان که در معده ماندگار است بر این مشکل می‌افزاید. نقش مهم ورزش پیش از این بارها بیان شد. کسی که ورزش نمی‌کند نمی‌تواند ریه‌های خود را در اختیار بگیرد و حرکتی نماید. کسی که ورزش ندارد ریه‌های وی در درازمدت ملتهب می‌گردد و نمی‌تواند تنفسی کشیده داشته باشد و همواره کوتاه نفس می‌کشد و نفس

(۳۴۷)

نفس می‌زند. انجام تمرین‌های گفته شده در هوای صاف و تمیز و هوای خنک صبح‌گاهان بسیار مناسب است؛ به‌ویژه در فصل بهار که باید نسیم آن را غنیمت شمرد؛ چرا که رویش می‌آورد. باد بهاری افزون بر سلامت پوست، برای ریه و شش بسیار مناسب است و آن را سالم و تازه می‌نماید.

 

مطالب مرتبط