بخش دوم
النمط العاشر فی أسرار الآیات
(۲۳۴)
(۲۳۵)
فصل یکم
امساک عارف از غذا
(۲۳۶)
(۲۳۷)
۸۹ ـ إشارةٌ : امساک عارف
«إذا بلغک أنّ عارفا أمسک عن القوت المرزوء له مدّة غیر معتادة فأسجِح بالتصدیق ، واعتبر ذلک من مذاهب الطبیعة المشهورة» .
اگر شنیدی که عارفی از قوت اندک خویش ، آن هم نه در زمانی معمولی بلکه در مدت زمانی طولانی امساک میکند ، بپذیر ، اما نه این که بیدلیل قبول کنی ؛ بلکه ملاک این امر را پیدا کن و اعتبار آن را مورد سنجش قرار ده و بدان که امری طبیعی و ممکن است و محال نیست تا گفته شود : عقل آن را درک نمیکند ، بلکه قابل ادراک است ؛ اگرچه طبیعت در چینشهای متفاوت احکام گوناگون مییابد .
نمط دهم یا اسرار الآیات به بیان رمز و راز کارهای غیر عادی عارفان میپردازد . بسیاری با یک روز روزه گرفتن ، ترک بر لبهایشان مینشیند ؛ ولی ممکن است عارفی یک ماه نیز غذا نخورد و چیزی بر او عارض نشود . چنین کارهایی طبیعی و ممکن است و خارق عادت یا خلاف عقل و علم نیست . عرفان ، سلوک ، معجزه و کرامت مطابق طبیعت است ؛ اما خصوصیات طبیعت برای هر کسی رام نمیشود .
جناب شیخ در این نمط میخواهد این امر را مستدل نماید و خبر دادن از غیب و تصرف در کاینات را امری شدنی و علمی میداند . شیخ وقتی به معاد جسمانی میرسد میگوید : من آن را نمیفهمم ؛ ولی چون صادق مصدق فرموده است آن را میپذیرم و در واقع با این گفته میخواهد بگوید معاد جسمانی برای یک فیلسوف که تعبدی ندارد علمی نیست ، اما چنین پدیدهای را از عارفان امری علمی و مورد پذیرش میداند .
شیخ در نمط نهم ویژگیهای آیات ؛ یعنی عارفان را ذکر نمود و در این نمط میخواهد اسرار و آثار آنان را دنبال نماید ؛ چنانکه خواجه نیز بر این عقیده است .
شرح و تفسیر خواجه
(۲۳۸)
«یرید أن یبین فی هذا النمط الوجهَ فی صدور الآیات الغریبة کالاکتفاء بالقوت الیسیر ، والتمکن من الأفعال الشاقّة ، والإخبار عن الغیب ، وغیر ذلک عن الاولیاء ؛ بل الوجه فی ظهور الغرائب مطلقا فی هذا العالم علی سبیل الإجمال» .
جناب شیخ قصد دارد که در این نمط سبب صدور و آشکار شدن آیات غریب را از سوی اولیای خدا بیان کند که برای نمونه ، مدت درازی به غذای اندکی بسنده مینمایند یا به دنبال : «فی السماء رزقُکم وما تُوعدون»(۱) میباشند . این رزق غیر از رزق ظاهر است که مادی و حیوانی است و چه بسا کسی که همیشه روزهدار و قایم است و از آن لذت نیز میبرد ؛ زیرا لذت تنها در أکل و شرب حیوانی منحصر نیست .
عارف به اقتداری میرسد که میتواند کارهای عجیب و شگرفی انجام دهد ؛ کارهایی که عادی نیست و شرط انجام آن نیز ایمان نمیباشد و چه بسا مرتاضی غیر مسلمان بتواند آن را انجام دهد . البته ، تفاوت میان عارف با مرتاض این است که مرتاض غایتی الهی ندارد و از این رو وصول به حق نیز پیدا نمیکند ، بلکه فقط به اقتدار و آثار شگرف یاد شده دست مییابد اما عارف غرضی الهی دارد .
«أقول : یقال : «ما رزأت ماله» ؛ أی ما نقصت ، وارتزء الشیء : انتقض ، ومنه الرزیئة» .
خواجه در شرح عبارت شیخ گوید : رزء به معنای نقص است . شیخ به جای «قوت مرزوق» فرمود «مرزوء» ؛ زیرا مرزوق همین غذای عادی است که همه دارند . سالک به واسطهٔ ریاضت رزق را کم کرده تا جایی که مثلاً هر چند روز مقدار کمی از غذا مصرف میکند و فقط روزی یک بادام یا یک خرما میخورد ؛ ولی از مرزوء نیز امساک میکند و آن را بر اثر عادت ، قدرت و تجربهای که پیدا کرده کنار گذاشته است ؛ پس اول مرزوء است و سپس امساک میکند . «و منه الرزیئة» که به معنای کمی است .
امساک و قانون طبیعت
«أقول : لمّا فرغ عن ذکر السبب لجمیع الأفعال الغریبة المنسوبة إلی الأشخاص الإنسانیة حاول أن یبین السبب لسائر الحوادث الغریبة الحادثة فی هذا العالم ، فجعلها بحسب أسبابها محصورة فی ثلاثة أقسام : قسم یکون مبدءه النفوس علی ما مرّ ؛
وقسم یکون مبدءه الأجسام السفلیة ؛
۱ـ ذاریات / ۲۲ .
(۲۳۹)
وقسم یکون مبدءه الأجرام السماویة ، وهی وحدها لا تکون سببا لحادث أرضی ما لم ینضمّ إلیها قابل مستعدّ أرضی .
وما فی الکتاب ظاهر .
والفاضل الشارح جعل القسم المنسوب إلی الأجسام العنصریة بأسرها نیرنجات ، وعدّ جذب المغناطیس الحدید من جملتها ، وذلک مخالف للعرف ولکلام الشیخ ؛ لأنّه نسب النیرنجات وجذب المغناطیس معا إلی ذلک القسم ولم یذکر أنّ ذلک القسم نیرنجات ، وکذلک فی الطلسمات .
وإنّما وصف قوت العارف بکونه منقوصا لارتیاضه علی قلّة المؤونة ولقلّة رغبته فی الشهّات الحسیة .
والإسجاح ، حسن العفو ، ومنه قولهم : «إذا ملکت فاسجح» ویقال : إذا سألت فاسجح ؛ أی سهّل ألفاظک وارفق» .
جناب شیخ بعد از آن که مقامات عارفان را به پایان رسانید و روشن کرد که عارف و سالک میتواند وصول حق را اراده کند و به حق واصل شود ، در نمط دهم که نمط پایانی کتاب اشارات است میخواهد بیان آثار و اسرار عرفان و عارف را دنبال نماید و به تبع بیان آثار عرفان و سالک و عارف ، شگفتیهای موجودات را نیز به بحث گذارد و میفرماید : «فی أسرار الآیات» ؛ یعنی آثار غیر عادی و عجیبی که از اولیای خدا و اهل سلوک ظاهر میشود چه نسبت به قوت و غذا که به طور غیر معتاد زندگی کنند و کارهای عجیب و غریبی از آنها صادر شود و یا این که اخبار از غیب داشته باشند و بی آن که اشاره ، علم عادی یا آگاهی ظاهری و صوری باشد از ماورای ظاهر خبر بدهند . در این جا جناب شیخ از این اسرار و از غرایبی سخن میگوید که به طور عادی ، غیر قابل تحمّل است و در حد توان مردم عادی نیست .
جناب شیخ در اشارهٔ اول ، ابتدا از قوت و غذا سخن سر میدهد و میفرماید : اگر شنیدید که سالکی از آن قوت اندکی که با ریاضت آن را به اقلّ رسانیده امساک میکند ، بپذیرید که این کاری غیر عادی است ؛ اما ممکن است و کار مُحالی نمیباشد و مقتضای طبیعت ، عقل ، دلیل و برهان است .
باید گفت : استفاده نکردن از غذا و یا استفادهٔ غیر متعارف و بیش از اندازه از آن با ریاضت ممکن است ؛ حتی اگر کسی مؤمن نیز نباشد میتواند به این جا رسد ؛ چون
(۲۴۰)
انصراف از قوت و غذا در اقتدار انسان است ؛ حال علّت آن یا رحمانی است و یا شیطانی .
ممکن است کسی اقتدار و قدرتی پیدا کند و کاری را انجام دهد که از نظر عقلهای صوری و افراد عادی ممکن نباشد ؛ برای نمونه ، انسان میتواند خود را به گونهای تربیت کند که آهن و شیشه را بجَوَد و آن را هضم کند یا با حیوانات چنان درگیر شود که در توان افراد عادی نباشد . چنین اموری با تجربه ، تمرین و زمان برای آدمی ممکن میگردد .
به هنگام بیماری نیز فرد بیمار از خوراک باز میماند ؛ چون به سبب بیماری از هضم غذای معده انصراف مییابد و غذا در معده میماند و اشتهای به غذا را از دست میدهد ؛ زیرا حالتی غیر طبیعی او را مشغول میکند و طبیعت راکد میشود . همچنین در عرفان نیز ممکن است سالکی از طبیعت منصرف شود و به مجردات و یا به حق اشتغال پیدا کند و از این جهت نیازمند غذایی نباشد .
در جای خود(۱) گذشت که بدن و نفس با یکدیگر رابطه دارد . حالات نفس در بدن اثر میگذارد و عوارض و خصوصیات بدن در نفس مؤثر واقع میشود و کسی که ناراحت است یا ترس بر او غلبه دارد اشتها از او برداشته میشود و شهوت وی تضعیف میگردد .
پس امور شگرف مقتضای طبیعت آدمی است و هرگاه نفس سالک قوی شود و به نفس مطمئنه تبدیل گردد و قوای بدن را به اطاعت خود درآورد ، وی با این که کار نفسانی انجام میدهد ، اما حالات روحانی پیدا میکند و اینجاست که عارف چندان نیازی به ماده و خوراک ندارد . عارف برای ترک غذا حتی بیش از مریض و انسانی که ترسیده است آمادگی دارد ؛ زیرا هرچند بیمار از طبیعت و غذا انصراف پیدا کرده ؛ ولی بیماری با او درگیر است و توان کمتری در مقابل طبیعت دارد ؛ ولی عارف این مشکل را ندارد . افزوده بر این ، عارف ، آرامش ، طمأنینه ، سکینه و وقاری دارد که سبب میشود کمتر در ما یتحلّل تصرف پیش میآید .
شیخ بر آن است که بگوید : مُحال نیست که کسی مدتی ترک غذا کند و این کار را میتوان با تجربه و تمرین و با برنامه و به صورت تدریج انجام داد :
«أتزعم انّک جرم صغیر
وفیک انطوی العالم الأکبر»
تو خیال میکنی که جسم کوچک و کمی هستی ؟ نه ! همهٔ عالم در توست . آدمی
۱ـ نمط سوم .
(۲۴۱)
میتواند خود را به این مقام برساند و کارهای غیر عادی را انجام دهد .
در تاریخ بشریت ، خوارق عادات از بشر به انواع گوناگون آن انجام گرفته است . میتوان در برابر نیروی برق و نیروی حرارتی که توان اندکی از آن میتواند انسانی را از پای درآورد ، ایمن شد و با ممارست برق را بدون هیچ خطری به دست گرفت یا مار و عقرب را چنان با بدن آشنا و عجین کرد که زهر آن در بدن کارگر نباشد و یا بر اثر ممارست شش ماه غذا نخورد و نخوابید و آرام نیز بود و در واقع به اختیار مرد .
خواجه گوید : شیخ ، خوراک عارف را به خاطر کمی هزینهٔ عارف به اندکی وصف نمود .
«شحّ» ؛ هوسهای نفسانی مادی و حسی است .
«والإسجاح : حسن العفو» ؛ یعنی عصبانی و درگیر نشدن ، «ومنه قولُهم : إذا ملکتَ فَأسجح» ؛ وقتی به قدرت رسیدی حسن عفو داشته باش و کسی را که به تو ظلم کرده است عفو کن و ببخش :
گر بر سر نفس خود امیری مردی
گر بر دگران خرده نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری مردی
«ویقال : اذا سُئلت فأسجِح» ؛ یعنی عربها میگویند : وقتی از تو پرسیده میشود ، با رفق و مدارا و نرمی جواب ده .
۹۰ ـ تنبیهٌ : عوامل امساک از غذا
«تذکر أنّ القوی الطبیعیة التی فینا إذا شغلت عن تحریک الموادّ المحمودة بهضم الموادّ الردیئة انحفظت الموادّ المحمودة قلیلة التحلّل غنیة عن البدل . فربّما انقطع عن صاحبها الغذاء مدّة طویلة لو انقطع مثله فی غیر حالته ؛ بل عُشْر مدّته هلک ، وهو مع ذلک محفوظ الحیاة» .
توجه داشته باش که قوای طبیعی که در ما وجود دارد وقتی که از تحریک مواد مطبوع در معده منصرف شود و معده به جای این که غذای مناسب را بخورد ، خود را بخورد ، چون صاحب آن با حرص ، مریضی و غصه همراه است ، غذا یک هفته در معده باقی میماند و تنها اندکی از آن تحلیل و تجزیه میشود و بدل نیز لازم ندارد و چه بسا از نفس طبیعت برای مدت طولانی جدا شود ؛ بهطوری که اگر فرد سالمی در همان مدت از غذا
(۲۴۲)
جدا شود ، در کمتر از آن مدت و برای نمونه در یک دهم آن مدت ، هلاک میشود .
البته ، چنین نیست که هر که غذا نخورد بمیرد و هر که غذا بخورد بماند ؛ زیرا میشود مدتی غذا نخورد و نمُرد و میشود چنان غذا خورد که همان جا مرد .
شرح خواجه
«أقول : الإمساک عن القوت قد یعرض بسبب عوارض غریبة إمّا بدنیة کالأمراض الحارّة ، وإمّا نفسانیة کالخوف . واعتبار ذلک یدّل علی أنّ الإمساک عن القوت مع العوارض الغریبة لیس بممتنع ؛ بل هو موجود ، ولذلک نبّه الشیخ علی وجوده بسبب هذین العارضین فی فصلین إزالة للاستبعاد ، وأشار إلی وجود سببه فی الموضع المطلوب فی فصل ثالث بعدهما» .
«فإن قیل : بین الإمساک عن القوت الذی یکون بسبب الأمراض الحارّة وبین غیره فرق ، وهو أنّ القوی الطبیعیة ههنا واجدة لما یتغذّی به ؛ أعنی الموادّ الردیئة ، وفی سائر المواضع غیر واجدة لذلک . فإذن إمکان هذا الإمساک لا یدلّ علی إمکان الإمساک فی سائر الصور .
قلنا : الغرض من إیراد هذه الصورة لیس إلاّ بیان انتقاض الحکم بامتناع الإمساک عن القوت فی مدّة طویلة علی الإطلاق ، وهو حاصل ، واختلاف أسباب وجود الإمساک لیس بقادح فیه» .
خودداری از خوراک یا به سبب عوارض بدن است مثل این که چون بدن در حالت تب است غذا نمیخواهد و یا نفسانی است و برای نمونه ، چون ترسیده است غذا نمیطلبد .
مزاج آدمی زود تغییر مییابد و کسی که هر چه میخورد ، سیر نمیشود با کوچکترین بیماری نمیتواند کمترین و مطبوعترین غذا را بخورد و کسی که قلدر است ، چون به ترس میافتد ، رخسار وی رنگ میبازد و گویا مردهای بیش نیست و از هر گونه خوراکی بیمیل میشود و معتبر بودن و تجربی بودن چنین عوارضی دلالت میکند که امساک از غذا با پیشامدی غیر عادی نه تنها ممتنع نیست ؛ بلکه ممکن است و بلکه واقع شده است و جناب شیخ با این بیان استبعاد مسأله را برطرف میکند و هم لمیت و سبب آن را بیان میکند .
اگر گفته شود هرچند بیمار مواد مطبوع را مصرف نمیکند ، اما به جای آن از مواد نامطبوع استفاده میبرد و همانند معده با غم واندوه خود را میخورد ؛ ولی سالک همانند
(۲۴۳)
آن از مواد نامطبوع بهره نمیبرد و بر این اساس ، از این که بیمار میتواند امساک کند نمیتوان نتیجه گرفت که عارف نیز میتواند چنین توانایی را داشته باشد ، در پاسخ باید گفت : بحث در این نیست که اگر عارف از خوراک استفاده نمیکند پس از چه چیزی مصرف میکند و نمیخواهیم از سبب امساک سخن بگوییم ، بلکه بحث بر امکان انصراف از خوراک و امساک از آن است و در جای خود خواهیم گفت که سالک ، عشق ، صفا ، محبت و تجرّد میخورد و قوت پیدا میکند .
۹۱ ـ تنبیهٌ : تعامل نفس و بدن با یکدیگر
«ألیس قد بان لک : أنّ الهیئات السابقة إلی النفس قد تهبط منها هیئات إلی قوی بدنیة ، کما قد تصعد من الهیئات السابقة إلی القوی البدنیة هیئات تنال ذات النفس ، وکیف لا وأنت تعلم ما یعتری مستشعر الخوف من سقوط الشهوة وفساد الهضم والعجز عن أفعال طبیعیة کانت مؤاتیة» .
مگر برای تو حالاتی که ابتدا بر نفس عارض میگردد روشن نشد که گاهی از نفس حالاتی برای قوای بدنی پیش میآید ؛ همانگونه که از هیأتها و حالات عارض بر قوای بدنی ، حالاتی به نفس دست میدهد ؟ چگونه چنین نباشد با آنکه شما میدانید شهوت از کسی که ترسیده است زایل میشود و وی از هضم غذا باز میماند و از انجام کارهایی که پیش از ترس برای او آسان مینمود ناتوان میگردد .
نفس و بدن با هم ارتباط تنگاتنگی دارد و اگر مشکلی برای جسم ایجاد شود ، بر نفس اثر میگذارد و چنانچه حالتی در نفس ایجاد شود ، روح را تحت تأثیر قرار میدهد و برای نمونه ، کسی که خجالت میکشد حالت دیگری مییابد و حالات نفسانی در رنگ و روی او اثر میگذارد و خوردن مال حرام نفس را خبیث ، شقی و پلید میسازد و نان حلال ، نفس را ملین و صافی میکند .
شرح و توضیح خواجه
«أقول : نبّه فی هذا الفصل علی الإمساک عن القوت الکائن عن العوارض النفسانیة ، وأشار بقوله : «ألیس قد بان لک» إلی ما ذکره فی النمط الثالث ، وهو أنّ کلّ واحد من النفس والبدن قد ینفعل عن هیئات تعرض لصاحبه أوّلاً» .
ابن سینا در اشارهٔ دوم از نمط سوم بیان کرده است که نفس و بدن در یکدیگر تأثیر
(۲۴۴)
متقابل دارد و گاه حالاتی که بر نفس عارض میشود ، در بدن تأثیر میگذارد ؛ مانند ترس که باعث اختلال در شهوت و سیستم گوارشی و هضم بدن میشود .
همانطور که گفتیم : ظاهر و باطن به طور اقتضایی از هم حکایت میکند : «الظاهر عنوان الباطن» و به همین جهت کسی که نفس صافی دارد ، صفای باطن وی در حالات ، حرکات و در بدن وی ظاهر میشود
.
۹۲ ـ اشارة : توجه عارف به عالم قدس
«إذا راضت النفس المطمئنّة قوی البدن إنجذبت خَلْف النفس فی مهمّاتها التی تنزعج إلیها احتیج إلیها أو لم یحتج . فإذا اشتدّ الانجذاب فاشتدّ الاشتغال عن الجهة المولّی عنها فوقفت الأفعال الطبیعیة المنسوبة إلی قوّة النفس النباتیة فلم یقع من التحلّل إلاّ دون ما یقع فی حالة المرض . وکیف لا والمرض الحارّ لا یعری عن التحلّل للحرارة وإن لم یکن لتصرّف الطبیعة ، ومع ذلک ففی المرض مضادّ مسقط للقوّة لا وجود له فی حال الانجذاب المذکورة . فللعارف مّا للمریض من اشتغال الطبیعة عن المادّة وزیادة أمرین : فقدان تحلیل مثل سوء المزاج الحارّ ، وفقدان المرض المضادّ للقوّة ، وله معنی ثالث ، وهو سکون البدن من الحرکات البدنی ، وذلک نعم المعین . فالعارف أولی بانحفاظ قوّته ، فلیس ما یحکی لک من ذلک مضادّ المذاهب الطبیعیة» .
هنگامی که نفس مطمئنه قوای بدن را ریاضت دهد و آن را رام کند ، قوای بدنی جذب نفس میشود و در حاجات و امور مهمی که نفس بهسوی آن باز میگردد ، تابع نفس میشود . نفس در پی انجام هر کاری باشد قوای آن نیز در آن کار از وی پیروی میکنند و در این صورت ، هر چه نفس ، این قوا را بیشتر رام کند آنها رامتر میگردند و بهتر برای آن عمل میکنند و در نتیجه ، اعراض نفس از سویی که قوا بازگشتهاند بیشتر و شدیدتر میشود ، بهطوری که آن را بهکلی ترک میکند و همانند معتادی است که همسر و فرزند خود را فراموش میکند و تنها به مواد افیونی خود میاندیشد .
با استواری و ایستاری قوا ، کارهای نباتی و مادی نفس تعطیل میشود و تحلیل غذا و مانند آن انجام نمیپذیرد ؛ مگر مواد نامطبوعی که به اندکی جذب بدن بیمار میگردد ؛
(۲۴۵)
این در حالی است که عارف از آن آزاد است و همچون بیمار ، عاملی قسری وی را درگیر طبیعت نکرده است و اگر بیمار به بدل ما یتحلل نیاز داشت ، عارف از آن رهاست و به آن نیازی ندارد ؛ چرا که مرضی که از تب است خالی از هضم نیست ؛ چون تب و حرارت ، غذا و بدن را میسوزاند و این امر نیازمند بدل است ؛ اگرچه طبیعت بیمار مانند طبیعت عارف بیکار است و تصرفی در بدن صورت نمیپذیرد ؛ ولی حرارت آن ، بدن را میسوزاند و بدل میخواهد و افزوده بر این ، در خود بیمار نیز نیرویی وجود دارد که با طبیعت درگیر شده است و طبیعت را به تجزیه وا میدارد و این فرایند نیز بدل میخواهد .
اما عارف با چنین موانع قسری روبهرو نیست و وی افزوده بر آن قوا ، چیزهای دیگری در اختیار دارد که فرد بیمار از آن عاری است و آن آرامش وی و درگیر نبودن او با این عوامل قسری است ؛ پس عارف در حفظ نیروی خود از هر کس دیگری برتر است و آنچه برای شما حکایت شد – امساک عارفان از خوراک – چیز محالی نیست .
شرح و تفسیر خواجه
«أقول : السبب فی کون العرفان مقتضیا للإمساک عن القوت هو توجّه النفس بالکلیة إلی العالم القدسی المستلزم لتشییع القوی الجسمانیة إیاها المستلزم لترکها أفاعیلها التی منها الهضم والشهوة والتغذیة وما یتعلّق بها .
وإنّما قایس بین الإمساک العرفانی والإمساک المرضی ولم یقایس بینه وبین الإمساک الخوفی ؛ لأنّ الخوف والعرفان نفسانیان ، فالاعتراف بکون أحدهما مقتضیا للإمساک اعتراف بتجویز کون الأحوال النفسانیة سببا له ؛ أمّا المرضی فمخالف لهما للسبب الذی ذکرناه ، وهو وجدان المادّة التی تتصرّف الغاذیة فیها .
والشیخ بین أنّ العرفان باقتضاء الإمساک أولی من المرض ؛ لأنّ المرض فی بعض الصور یختصّ بأمرین یقتضیان الاحتیاج إلی الغذاء ؛ أحدهما راجع إلی مادّة البدن وهو تحلیل الرطوبات البدنیة بسبب الحرارة الغربیة المسمّاة بسوء المزاج ، فإنّ الحاجة إلی الغذاء إنّما تکون لسدّ بدل تلک الرطوبات ، وکلّما کان التحلیل أکثر کانت الحاجة أشدّ ، والثانی راجع إلی الصورة هو قصور القوی البدنیة بسبب حلول المرض المضادّ لها بالبدن ، وإنّما یحتاج إلی حفظ الرطوبات لحفظ تلک القوی التی لا توجد إلاّ مع تعادل الأرکان وتغذّی الحرارة الغریزیة بها ، وکلّما کانت القوی أفتر کانت الحاجة إلی ما
(۲۴۶)
یحفظها أشدّ .
والعرفان یختصّ بأمر یقتضی أیضا عدم الاحتیاج إلی الغذاء ، وهو السکون البدنی الذی یقتضیه ترک القوی البدنیة أفاعیلها عند مشایعتها للنفس .
فإذن العرفان باقتضاء الإمساک أولی من المرض . وقد ظهر عند ذلک جواز اختصاص العارف بالإمساک عن الغذاء مدّة لا یعیش غیره بغیر غذاء تلک المدّة» .
باید گفت : عرفان خود مقتضی امساک است ؛ چرا که عارف با تمام وجود به عالم قدس توجه میکند و این امر مستلزم آن است که قوای بدنی عارف به دنبال نفس وی کشیده شود و همین امر لازم میآورد که قوا کار خود را ترک کنند که از جملهٔ آن ، هضم ، شهوت ، تغذیه و آنچه متعلق به آن است میباشد .
ابن سینا میان امساک عرفانی و امساک بیماران مقایسه نکرد و امساک عرفانی را با امساک برخاسته از ترس مقایسه ننمود ؛ چون امساک خوفی و عرفانی هر دو از نمونهٔ امساک نفسی است و نه مادی و مقایسه باید میان امساک نفسی و مادی باشد ؛ چرا که اگر مقایسه میان امساک عرفانی یا خوفی صورت گیرد تنها ثابت میکند که احوال نفسانی سبب امساک است ؛ ولی این امر که احوال مادی نیز سبب امساک است را مستدل نمیسازد .
اما امساک بیماران برخلاف امساک عرفانی و خوفی است ؛ چون بیماری مادی است و با خوف و عرفان که نفسی است مخالف است و علت بیماری وجود مادهای است که قوهٔ «غاذیه» در آن تصرف میکند .
نکتهای دیگر که ابن سینا به آن اشاره میکند ، اولویت امساک عارف نسبت به امساک بیمار است ؛ زیرا بیماری به دو امر بستگی دارد که مقتضی احتیاج به غذاست که یکی از آن دو راجع به مادهٔ بدن است و آن عبارت است از تحلیل رطوبتهای بدن و علت آن نیز حرارتی است که به «سوء مزاج» معروف است . بدن با سوخت و سازی که دارد به خشکی میگراید و نیازمند غذا میگردد تا رطوبت خشک شده را جبران نماید و هر میزان که تحلیل بدن بیشتر شود ، نیاز آن به غذا بیشتر میگردد .
پس بدن عارف نیاز به بدلی که در بدن بیمار است درگیر نمیباشد و بدن وی تب و حرارت ندارد . افزوده بر این ، قوای بدنی مریض تحلیل میرود و توان وی اندک میگردد ؛ چون دشمن (بیماری) به آن حمله کرده است و غذای وی تحلیل میرود و برای حفظ
(۲۴۷)
رطوبت قوا به غذا نیاز دارد و اگر بیماری بر او غالب شود و طبیعت را چیره کند ، فرد بیمار میمیرد و طبیعت در صورتی که بخواهد زنده بماند و با بیماری درگیر شود باید بدل ما یتحلل طلب کند ، و هرچه قوا ضعیفتر شود نیاز به غذا جهت حفظ قوا شدیدتر میگردد ، اما عرفان به این امور قسری درگیر نیست ؛ بلکه عرفان به یک امر ویژگی دارد که مقتضی بی نیازی به غذاست که از آن به «سکون بدنی» تعبیر میشود و این سکون و آرامش به هنگام پیروی قوا از نفس و ترک قوای بدنی از کارهای خود میباشد .
نتیجه این که این عارف است که میتواند مدت زمانی طولانی از غذا امساک کند و در این کار از هر کس دیگری تواناتر است .
(۲۴۸)