معنابخشی موسیقی و قبض و بسط صوت موسیقایی

موضوع دانش موسیقی، صوت است. صوت گستره‌ای از صوت حق دارد که نمونه‌ای از آن، وحی پیامبران است. صوت‌های بدیع ملکوت که عارفان با سماع معنوی به استقبال آن می‌روند، نمونه‌ای دیگر از صوت است. صوت در طبیعت، جلوه‌ها و چهره‌های بی شماری دارد. صدای خوش و آرام‌بخش شُرشر آبشار و نوای دلنشین و مستانهٔ چهچههٔ بلبل، نالهٔ حزین باد بر درخت صنوبر، صدای امواج دریاها و خنکای نسیم سحری و لطافت نسیم صبحگاهان، همه موسیقای خاص خود را دارد. صوت نماد حرکت و حیات هر پدیده‌ای است. کسی صوت ندارد که جنبش و رویشی در او نیست.

صوت انسانی از دمیدن نفَس در تارهای صوتی شکل می‌گیرد. بخشی از تارهای صوتی در حنجره وجود دارد. هوا از شُش، حرکت کرده و به این تارها برخورد می‌کند، در نتیجه، ماهیچه‌های موجود در حنجره و تارهای صوتی، ارتعاش یا لرزه می‌یابد. وقتی هوا از شش که هم‌چون امواج سهمگین دریاست، خارج می‌شود و به این تارها و نیز به شیارهای بینی برخورد می‌کند، «صوت» تشکیل می‌شود.

ما صوت را چنین تعریف می‌کنیم: «صوت هر گونه جنبشی است که ایجاد طول موج کند.» این جنبش و حرکت می‌تواند در پدیده‌های مادی یا غیر مادی باشد. از آن‌جا که در عالم پدیده‌ای نیست که حرکت نداشته باشد، بنابراین پدیده‌ای نیست که ایجاد صوت نکند. هر پدیده‌ای صوتی دارد، ولی برای شنیدن صوتِ پدیده‌ها نیاز به ابزار شنوایی متناسب با طول موج آن است تا بتواند نسبت به فرکانس حاصل با دسیبل خاصی که دارد، گیرندگی داشته باشد.

تعریف‌هایی که برای صوت در کتاب‌ها آمده است، اصل معنای آن را بیان نمی‌کند و خصوصیات مادی را در آن دخیل می‌دارد؛ در حالی که تعریف باید جامع و مانع باشد و در همهٔ مراتب عوالم ـ فارغ از خصوصیات و ویژگی‌هایی که مصادیق آن دارد ـ بر تمامی مصادیق و موضوعات خود صدق کند. در تعریف صوت گفته‌اند: «هر نوایی که از دهان بیرون آید ـ و مخارج حروف را به کار نگیرد ـ صوت است». بر این پایه، صوت هر چیزی نیست که به گوش می‌رسد، بلکه شنیدن صوت، وصف مفعولی آن است. صوت انسانی تقریعات (برانگیختن) تموّجی (ایجاد طول موج) تارهای صوتی حنجره و حلقوم است. خاطرنشان می‌شویم صوت اگر انعکاس یابد، به آن «صدا» می‌گویند.

سخن گفتن و آفرینش کلام با حرکت موجی هوا و حرکت تارهای صوتی ایجاد می‌شود و در نتیجه، صوت پدید می‌آید. صوت با هر طول موج کوتاه یا بلندی که داشته باشد، صوت است. این تعین ـ با همهٔ تنوعی که می‌پذیرد ـ یک حقیقت متحد و واحد دارد و نیز منفصل است، نه متصل. گفتیم در نظام فلسفی ما، چیزی در عالم، متصل نیست. پدیده‌های عالم را ذرات کنارِ هم نشسته‌ای تشکیل داده است که با عشق، کنار یک‌دیگر چینش یافته‌اند. برای همین است که چیزی در عالم شکسته نمی‌گردد، بلکه هر چیزی پاره و از هم دریده و جدا می‌شود.

بلندی طول موج صدا و کوتاهی آن از مقولهٔ تعین منفصل است و دو صوتی که از یک مقوله است متضاد نیست. در تعریف متضاد گفته می‌شود دو امری است که بین آن دو، نهایت اختلاف وجود دارد و نمی‌توانند در موضوع واحدی جمع شوند و برای آن به سفیدی و سیاهی مثال می‌زنند و رنگ‌های دیگر را متخالف به شمار می‌آورند. بلندی و کوتاهی صدا در طول هم است نه در تضاد با هم، و کسی که مشغول سخن است و موج صدای خود را افزایش یا کاهش می‌دهد، میزان صدای وی نسبی است و نهایت اختلاف میان آن دو وجود ندارد.

«صوت چون مانند عدد، تعین منفصل است، صفات یک صوت برای تمامی صوت‌ها مشترک است و در همهٔ طول موج‌های آن دیده می‌شود. صوت هم با بُرد کوتاه و هم با برد بلند خود متحد است و صوت است. بر این اساس، قرائت جهری و قرائت اخفاتی که در نماز توصیه شده است، هر دو قرائت و هر دو صوت است و چنین نیست که چیزی به نام صرف قرائت یا صرف صوت داشته باشیم که جهر و اخفات به‌طور جداگانه بر آن حمل شود. قرائت و صفاتی مانند جهر و اخفات با هم وحدت دارد و از هم قابل تفکیک نیست و نمی‌شود قرائتی را یافت که نه جهر باشد و نه اخفات، همان‌طور که نمی‌شود عددی باشد که نه زوج باشد و نه فرد. توجه به این مساله، در شناخت صوت و صفات ذاتی و عارضی آن بسیار مهم است.

صوت و صدا ترکیبی از مَد، ترجیع، لحن، تناسب، اوج، حضیض و کلمات است و این امور علت ظهور و بروز صوت و صداست. این امور آمیزه‌ای از وحدت و کثرت است. وحدت آن همان صوت و صدا و کثرت آن همان ترجیع، حضیض، اوج، تناسب و دیگر خصوصیاتی است که در آن است.

 

معنابخشی و نوای صوت

چون موضوع موسیقی «صوت» است، این دانش فارغ از بحث واژه‌ها و کلمات است. صوت می‌تواند بدون استفاده از هیچ‌گونه شعر و کلامی باشد؛ مانند این‌که کسی ضرب می‌زند که فهم شما از آن به صورت امواج است و می‌شود مطلبی را با موج یا به لفظ فهماند و لفظ خود از امواج است؛ ولی مقاطع و تقاطیع آن تفاوت دارد. البته در نگاه دقیق فلسفی، همهٔ صوت‌ها دارای کلام است؛ همان‌گونه که تمامی کلام‌ها متصوت است و صوت و کلام از هم قابل تفکیک نیست. به صوت، صدا و آواز «کلام بی‌کلام» و «خلق اثر» می‌گویند.

موسیقی صوت را موضوع خود دارد و بر آن است تا به صوت، موزونی و نظم خاص دهد. موسیقی هم دانش شکل‌بخشیدن متناسب به صوت است و هم انتقال دهندهٔ معناست و این شکل، دارای نفْس و معنا نیز می‌باشد. شکل‌بخشیدن به صوت، ماده، محتوا و روح (نفس) نیز دارد. موسیقی تنها یک تموج و آواز غنایی صرف نیست و صوت و ریتمْ فقط تجسمی موجی و تنها یک پرچم و علامت و موجی از هوا که بر می‌خیزد نیست، بلکه افزوده بر هوا و جسم، حقیقت، نفس، محتوا و معنا نیز دارد و مادهٔ آن نیز می‌تواند انسان را بر انگیزد و آدمی را به راه اندازد. موسیقی اگر فقط تناسب بودن به شکل صوت فارغ از معنا باشد، تنها به انسان حال می‌بخشد و در او ایجاد خروش و انگیزش می‌کند. حالت طرب و خوشایندی حاصل از شنیدن موسیقی و آواز غنایی هم از موسیقی است و از موسیقی به انسان وارد می‌شود و هم طرب در خود شخص است که با شنیدن آواز به راه می‌افتد.

برخی موسیقی را امری شکلی و هیاتی فاقد ماده می‌دانند. آنان چنین دلیل می‌آورند که موسیقی اگر افزون بر شکل‌بخشی موزون به صوت، دارای ماده، معنا و حقیقت باشد، باید موسیقی یک قوم و آیینی برای قوم و آیین دیگر اثر یکسانی بگذارد؛ همان‌طور گل سرخ یا آب دارای معنا و نفس است و در همهٔ شرقیان و غربیان تاثیر یکسان دارد. اما موسیقی شرقی آن واکنشی را که در شرقیان دارد در غربیان بر نمی‌انگیزد یا هم آدمی و هم حیوان از آن لذت نمی‌برد. حیوانات از آب لذت می‌برند؛ خواه آن حیوان در استرالیا زندگی کند یا در کویر لوت ایران یا در دل کوه‌های آلپ یا در میان برف‌ها و سرزمین‌های یخی قطب شمال؛ چرا که آبْ ماده، معنا و نفس دارد. حال، اگر موسیقی نیز نفس و حقیقت داشت و مانند آب و گُل بود، باید همه را به لذت وا می‌داشت.

دلیلی که ذکر آن گذشت، قابل نقض است؛ چرا که صرف داشتن نفس و حقیقت، سبب خوشایندی همه را فراهم نمی‌آورد. میان نفس نداشتن و خوشایند نبودن، ملازمه‌ای نیست. این گونه نیست که همه از گل‌ها، با آن که نفس دارند، لذت ببرند. خیلی از گل‌هاست که برخی رغبت چندانی به آن ندارند. شلغم یا گل آفتاب‌گردان نفس و حقیقت دارد؛ ولی برای بسیاری خوشایند نیست. مسلمانان از گوشت خوک تنفر دارند؛ ولی همین گوشت در جای دیگر برای دسته‌ای لذت بسیار دارد. در بعضی از کشورها، قصاب‌ها، قورباغه، خرچنگ و مانند آن را به فروش می‌رسانند؛ ولی بسیاری از مردم دنیا، از آن متنفر هستند. امروزه سگ در فرانسه، دارای ارزش و احترام بسیار است، تا جایی که ارج و قرب آن از ارج گاو در هندوستان، بیش‌تر شده است، ولی نه سگ و نه گاو، برای همه چنین اهمیتی را ندارد، به عکس بعضی از آن تنفر دارند. موسیقی نیز با آن که می‌تواند حقیقت داشته باشد، اما چنین نیست که برخورد همگان با آن یکسان باشد. موسیقی تنها دارای شکل نیست و افزوده بر شکل، دارای محتوا و معنا نیز هست و معنایی خاص را انتقال می‌دهد و مراد ما از کلمه بودن موسیقی و صوت، همین امر است.

مراد از این که موسیقی نفس دارد به این معنا نیست که نفسی همانند نفس انسانی یا روح ملکی دارد؛ بلکه هر جسمی، نفس مناسب با خود را دارد. همان‌طور که هر نفس، جسم هماهنگ با خود را می‌طلبد.

شکل موسیقی تجسم آن و روح آن نوای آن است و این‌گونه نیست که همهٔ آن خوشایند انسان باشد. همان‌طور که پیش از این گذشت: هم شیرینی و هم ترشی دو مادهٔ حقیقی است، ولی با این حال، شخصی شیرینی را می‌پسندد و دیگری ترشی را و دوست داشتن و نداشتن هیچ یک، دلیل بر حقیقی نبودن آن نیست، بلکه مزاج انسان‌هاست که نسبت به آن‌ها مختلف است.

نه تنها صوت و صدا، بلکه هیچ چیزی در عالم، بدون حقیقت نیست و کسانی که می‌گویند موسیقی و صدا همانند پویانمایی می‌ماند، سخنی خطا دارند. موسیقی حیات دارد و حیات فعلی آن همان مرتبهٔ احساس آدمی است که دل را شکوفا می‌سازد و رونق دل می‌باشد.

 

صوت؛ کلمهٔ صامت

موسیقی هم به صورت شکل می‌دهد و هم این شکل، معنایی را منتقل می‌سازد. بر این پایه، موسیقی از سنخ لفظ مستعمل و کلمه است. صوت و صدا یک قالب و هیات و یک ماده و محتوا دارد. محتوای این قالب، معانی است که در صوت و صدا ریخته می‌شود. با توجه به این که موسیقی و صوت موزون از اقسام کلمه است، کلمه را باید بر دو قسم دانست: صامت و ناطق. صوت و صدای کلمات، نوای دل است. به این دلیل، صوت و صدا قالب و صورت آن کلمات است. کلمه به وسیلهٔ صوت و صدا تجسم می‌یابد. آواز همانند سخن‌گویی است. در سخن نیز صدا هست و محتوا و مادهٔ آن، معانی کلمات است.

گفته می‌شود لفظ یا مستعمل، مفید و معنادار است و یا مهمل و بدون معنا؛ در حالی که لفظ نمی‌تواند مهمل باشد، مگر این که شخص ارادهٔ لغو نماید که در آن صورت نیز معنای لغوی آن را معنادار می‌سازد؛ چرا که لغو خود یک معناست و لفظی که برای آن وضع می‌شود کلمه است؛ اگرچه می‌تواند قراردادی نداشته باشد. بر این پایه است که تقسیم لفظ به مهمل و مستعمل، تقسیمی مردود است.

صوت از اوج و مد تشکیل می‌شود. در صوت، گاه کلمه‌ای ریخته نمی‌شود؛ مانند چهچهه یا هاهایی که در آواز و سرودها می‌آید. صوت اگر ترجیع، تبدیل و تغییر داشته باشد، «کلمهٔ صامت» نام دارد.

هاها یا چهچهه، معنایی را به ترجیع می‌آورد؛ اما کلمهٔ آن صامت است و حالتی گویا ندارد. اگر کسی کلام صامت را بشناسد می‌داند شخصی که در حال تقلیل یا ترجیع است یا بلبل و قناری که چهچهه می‌زند، چه می‌گوید. صوت مانند اعداد گویای ریاضی می‌ماند. نقطه یا صفر صامت است اما عدد هست؛ اگرچه در عدد به شماره نمی‌آید. اعداد ۱، ۲، ۳ و بالاتر ناطق است.

می‌گویند «دیز» لفظی مهمل است. باید دانست که این لفظ، معنایی که وضع قراردادی داشته باشد ندارد وگرنه همان نیز بدون معنا نیست و در آموزش، معنای اهمال را با خود منتقل می‌سازد. در امور طبیعی صدای مهمل وجود ندارد و حتی صدایی که به هنگام سرفه از حنجره بیرون می‌آید، مستعمل است. همان‌طور که لفظ مهمل، وجود خارجی ندارد، صوت و صدای مهمل و بی‌معنا نیز وجود ندارد. آن‌چه گذشت حکایت دلالت وضعی بود. در دلالت‌های غیر وضعی یعنی طبعی و عقلی نیز امر مهملی وجود ندارد؛ بلکه آن‌چه هست، صامت و ناطق است. حتی کلام کسانی که هذیان می‌گویند یا در بی‌هوشی و جنون به سر می‌برند، صوت آنان معنادار است؛ از این رو در اتاق عمل، وقتی که بیمار می‌خواهد به هوش بیاید، به لحاظ شرعی جایز نیست کسی در آن جا باشد؛ زیرا ممکن است آن فرد، بخشی از امور پنهانی خویش را آشکار سازد که همهٔ آن درست است و از صریح‌ترین کلماتی است که به کار می‌برد. در واقع، باحقیقت‌تر از هذیان وجود ندارد؛ چرا که هذیان‌گو بدون هیچ دغل‌بازی و نیرنگی، محتوا و درون خویش را بیرون می‌ریزد؛ از همین روست که می‌گوییم خلاف شرع است که کسی به سخنان آنان گوش فرا دهد؛ چون از مصادیق استراق سمع و از گناهان کبیره به شمار می‌رود. مشاعر فردی که بی‌هوش است، این توان را ندارد که سخنان خود را کنترل کند، او مانند کسی است که در خواب سخن می‌گوید، چون نفس وی نسبت به بدن، نوعی انصراف پیدا کرده است و تنها تعلقی نفسانی به آن دارد؛ از این رو، اقتداری در حفظ موجودیت خود ندارد و هنوز حاکم بر مملکت بدن نشده است؛ ولی هر گاه دولت وی مستقر گردید و نفس بر بدن، حاکم شد، آن‌گاه هم‌چون محافظی دلیر، از تمام موجودی و هستی خود دفاع می‌کند.

صوت و صدا نمی‌تواند بدون معنا باشد؛ همانند ماده و صورت فلسفی، جنس و فصل منطقی و نیز هیات و مادهٔ اشتقاق که یکی بدون دیگری وجود نمی‌یابد. امر مهمل در امور وضعی و قراردادی است و حتی صوت لهوی بدون معنا نیست. صوت و کلام هر دو معنادار است و نمی‌توان این دو را از هم جدا نمود؛ هرچند صوت و کلام می‌تواند صامت باشد. چهچهه زدن یک خواننده، آواز قناری، نوای بلبل، جیک جیک گنجشک و حتی صدای زنبور، همه معنا دارد و اگر کسی آن را فهم نمی‌کند، بی‌معنایی آن را نمی‌رساند.

باید توجه داشت که ندانستن زبان و ترجمه در صامت بودن صوت و کلمه دخالتی ندارد و این معنا نسبت به علم گفته‌خوان منفعل نیست؛ اما ترجیع یا های های در آواز، کلام صامت است و معنا درون آن نهفته شده است و اگر کسی بتواند به درون آن راه یابد، از راه باطن یا سبک می‌تواند معنای آن را دریابد. چنان‌که به معنای قرآن کریم بدون دانستن ترجمهٔ واژگان آن می‌توان راه یافت؛ البته به شرط آن که وی صوت شناسی را بداند. صوت‌شناسی می‌گوید می‌توان « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» را گوش فرا داد و صوت به صوت آن را شناخت و از چینش آن به باطن آن راه یافت و راه یافتن به باطن، در ابتدا تنها با انس گرفتن با قرآن کریم و قرائت آن امکان‌پذیر است. برای پدیداری انس با زبان قرآن کریم باید هرچه بیش‌تر متن قرآن کریم را قرائت کرد: « فَاقْرَءُوا مَا تَیسَّرَ مِنَ الْقُرْآَنِ» (مزمل / ۲۰) تا با صوت و صدای آن آشنا شد؛ وگرنه برای بسیاری فهم معنای آن ناممکن است. «قرء» به معنای بلند خواندن است؛ به‌گونه‌ای که صدا به گوش رسد و مهم این است که صوت و صدا به گوش رسد تا معنای آن انتقال یابد وگرنه صرف مطالعه و نگاه کردن به آن چنین اثری ندارد. در گذشته بسیار خوب بود که مومنان با صدای بلند و نوای خوش، قرآن کریم را قرائت می‌کردند و فرزند آنان در خانه اشتیاق به خواندن قرآن پیدا می‌کرد؛ ولی متاسفانه گاه مشاهده می‌شود که بسیاری قرآن را به صورت کتاب خوانی اهل کتاب و به مانند یهودیان و مسیحیان انجام می‌دهند و آن را به جهر قرائت نمی‌کنند و بسیاری نیز از همگامی و قرائت قرآن کریم به‌دور می‌باشند.

«آه»، «اوه»، «ایه» که از اسمای الهی است، صوت صامت است. کسی که رو به قبله می‌نشیند و بسیار « اَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ» (نمل / ۶۲) می‌خواند و خود را خسته می‌کند می‌تواند از اذکار خفی نیز استفاده کند و بهره‌ای ببرد. اذکار غیر ملفوظ هم‌چون «آه» بسیار سبک است و برای بسیاری قابل استفاده است به عکس اسمای ملفوظ که سنگین است و اندکی توان انس با آن را دارند.

به صورت عمومی و غالب، گفتن تسبیحات اربعه در غیر نماز و یا تسبیحات حضرت زهرا علیهاالسلام ، دست‌کم پنج دقیقه یا بیش‌تر زمان می‌برد؛ ولی یک عارف می‌تواند در یک لحظه، بیش از صد مورد از این ذکر را بگوید و این به سبب آن است که او تسبیحات را به صورت صامت و غیر ملفوظ می‌گوید.

به هر روی، صوت هم شکل دارد و هم معنا، از این رو مصداق کلمه است؛ بر این پایه، اگر معنای باطلی را انتقال دهد، مانند آن‌که در خدمت جبههٔ باطل، ظلم و جور قرار گیرد، مصداق کلمهٔ باطل می‌شود.

 

 

قبض و بسط صوت

صوت چون از سنخ جنبش موج‌برانگیز است، وصف قبض و بسط دارد. قبض و بسط تابع حرکت است، از این رو در تمامی پدیده‌ها و حتی هستی جاری است. نفس رحمن یا دم حق نیز قبض و بسط دارد. قبض و بسط وقتی به عالم ناسوت می‌آید و در سیستم‌های الکتریکی نمود می‌یابد، به دو رشته سیم فاز و نول تعبیر می‌شود. صوت نیز تابع سیستم تعبیه شده در تمامی پدیده‌هاست و از قبض و بسط هستی و پدیده‌های آن با طول موجی که می‌آفریند حاصل می‌شود.

قبض و بسط پدیده‌ها وقتی به دانش موسیقی می‌رسد تعبیر «تالیف» و «ایقاع» را می‌یابد. کنار هم نشستن دو نُت «تالیف» و قبض است، و بند و بسط «ایقاع» است. ایقاع به این معناست که صدا در کجا بسته و در کجا باز شود، در چه جایی منحنی و کجا شکسته گردد، در کجا ریز و در کجا درشت آید. صوت از «نَقره» و «ایقاع» ساخته می‌شود. نقره تلفظ به حرف یا ایجاد ضرب بر یکی از آلات موسیقی است که از برخورد جسمی به جسمی به دست می‌آید. نقره در عروض، «حرف» است که یا متحرک است یا ساکن و از آن، «سبب»، «وتد» و «فاصله» تحقق می‌یابد. نقرهٔ عروض و موسیقی در اجرای دستگاه، هماهنگی خاصی را لازم دارد.

به میزان غنا «عود» گفته می‌شود. عود، معیار شناخت غنای صحیح از فاسد است؛ همان‌طور که با علم منطق، گزاره‌های صادق از کاذب شناخته می‌شود. به طور مثال، علم موسیقی تشخیص می‌دهد کسی که افشاری می‌خواند و ناگهان به ماهور گریز می‌زند، دستگاه را خلط نموده است. موسیقی فنی است که صوت سره را از ناسره تشخیص می‌دهد.

گفتیم ظهور همهٔ پدیده‌ها به قبض و بسط است که در موسیقی نام تالیف و ایقاع یافته است. همهٔ مراتب نمودهای هستی و پدیده‌های آن کلام خداوند و صوت حق و قبض و بسط ظهوری و ایقاع و تالیف او و موسیقی گویای وی است که به آوای صفات جمال و جلال ظاهر می‌شود. بسط حق به جمال و صفات جمالی و قبض حق به جلال و صفات جلالی است. هرچه در عالم است به «قرب و بُعد» و به «وصل و هجر» و به «فصل و وصل» تحقق می‌یابد.

صوت تابع حرکت هستی و پدیده‌های آن است. حرکت پدیده‌ها دوری و دورانی است. تمامی حرکت‌ها اعم از وجودی، عشقی، شوقی، طبیعی و قسری، همه به قرب و بعد و به وصال و فراق است. اگر در تعریف حرکت، به تسامح گفته می‌شود: «خروج الشیء من القوّه إلی الفعل» به معنای انفصال و جدایی شی‌ء از قوه و وصول و رسیدن به فعل به وسیلهٔ قبض و بسط است. پس ظهور همهٔ پدیده‌ها به قرب و بعد، وصل و فصل و فراغ و وصال است و چون هر حرکتی صوتی می‌آفریند، همهٔ پدیده‌ها دارای صوت است و تمامی نیز صوت حق است.

 

جهت حِکایی صوت

صوت ویژگی قبض و بسط و حقیقت ظهوری و دارای دلالت است. دلالت بر سه قسم عقلی (مثل صدای زید از پشت دیوار که حکایت از او دارد)، طبعی (مانند پریدگی رنگ چهره که حکایت از ترس و نگرانی دارد) و دلالت وضعی است. صوت و صدا هر سه گونه دلالت را دارد.

صوتی که به شکل دستگاه شوشتری ایجاد می‌شود، دلالت وضعی بر اندوه و حزن و صوتی که در دستگاه اصفهان صورت می‌گیرد، بر پریشانی و نغمهٔ ناز دلالت دارد. از صوت خواننده و نوازنده و نوع دستگاهی که به کار می‌برد، می‌توان به حالت وی پی برد و نه تنها «رنگ رخساره خبر می‌دهد از سرّ درون»، بلکه آواز و آهنگ نیز سِرّ نهان را آشکار می‌سازد؛ به‌گونه‌ای که طبیبان ماهر در گذشته، از نحوهٔ صوت بیمار می‌توانستند برخی بیماری‌ها و اختلالات فرد را به دست آورند. صوت، بیان‌گر حالات باطنی و درونی فرد است. برای نمونه، می‌توان از صدای دَم و بازدم انسان سالمی که به‌درستی نفس می‌کشد دانست که او تحت تربیت اسمای جمالی است یا جلالی و یا کمالی، وی گناه‌کار است یا اطاعت‌پذیر. هم‌چنین کسی که بیات ترک می‌خواند، در حالت مستی است و آن که صوت خود را در شور جریان می‌دهد، در دل آشوب دارد. در شریعت نیز به صوت، اهمیت بسیار داده شده است و به جهر و اخفات، ترتیل و تغنی اهمیت داده می‌شود و گاه رعایت نکردن آن سبب معصیت می‌گردد.

مظاهر و نمودهای عالم هستی همه قبض و بسط دارد و صوت نیز در این حکم وارد است. برای نمونه، کسانی که به هنگام بیداری قبض دارند، چون به خواب روند، قبض آنان از بین می‌رود و به بسط تحویل می‌روند و عضلات آنان خود را رها می‌سازد، آن‌گاه است که گوشت‌هایی که در تجاویف بینی است سستی و رخوت می‌یابد و صدا از آن آزاد می‌شود و در خواب، صوت خُرخُر از آنان بلند می‌شود. هر شخصی ناخودآگاه صدای خُرخُر را با یکی از دستگاه‌ها انجام می‌دهد. همان نفسی که خرخر می‌آورد، در بیداری و با دمیدن در فلوت، می‌تواند صوتی موزون بیافریند.

 

آهنگ زیبای مهر علی و زهرا علیهماالسلام از مرحوم ناصر عبداللهی / حجم ۲۸۳ کیلوبایت

از لینک زیر دانلود نمایید.

……….دانلود………. 

مطالب مرتبط