اما مهمترین فراز زندگی حضرت یوسف از لحاظ ارتباط مستقیم آن با این نوشته، تعبیری است که وی در زندان از خواب دو زندانی داشته است. قرآن کریم در شرح این ماجرا میفرماید:
«ودخل معه السجن فتیان، قال احدهما: إنّی ارانی اعصر خمرا، وقال الآخر: إنّی ارانی احمل فوق راسی خبزا تاکل الطّیر منه، نبّئنا بتاویله، إنّا نراک من المحسنین، قال: لا یاتکما طعام ترزقانه إلاّ نبّاتکما بتاویله قبل ان یاتیکما، ذلکما ممّا علّمنی ربّی».
ـ و دو جوان دیگر نیز با یوسف زندانی شدند، یکی از آنها گفت: من در خواب دیدم که که انگور میافشردم و دیگری گفت دیدم که بر بالای سر خود طبق نانی میبرم و پرندگان از آن نان به منقار نان برمیگیرند. ما را از تعبیر خواب خود آگاه گردان که تو را از نیکوکاران و عالمان میبینیم.
یوسف گفت: من شما را پیش از آن که غذا آرند و از آن بخورید، به تعبیر خوابتان آگاه میسازم که این علم از آن چیزهایی است که خدای به من آموخته است.
این آیات، قواعدی از علم تعبیر را در خود جای داده است که افزوده بر اثبات اصل خواب و رویا و اهمیت آن از جانب آن دو فرد و این که آنان وجود علم تعبیر و تاویل خواب را امری عادی و شناخته شده میدانستند که از حضرت یوسف درخواست تاویل آن را بدون هیچگونه پرسشی داشتهاند و این امر میرساند که تعبیر رویا از جانب حضرت یوسف دارای پیشینه بوده است و آن حضرت پیش از این خوابهای دیگری را تعبیر کرده بودند.
با توجه به آیات یاد شده باید گفت: آن دو زندانی از مردم عادی و آن زندان از زندانیهای معمولی نبوده؛ بلکه آن دو از سران حکومتی و مقربان درگاه سلطنتی بودهاند که مورد غضب ملک قرار گرفته و به زندان افتاده بودند و همین امر سبب ذکر آن دو و بیان خواب آنها گردیده است وگرنه خوابهای دیگر و تعبیرهای متعدد دیگری نیز در زندان پیش آمده بود که حضرت یوسف آن را تعبیر کرده بود و ایشان به داشتن علم تعبیر شناخته شده بودند که آن دو نیز درخواست تعبیر خواب خود را از ایشان داشتهاند.
این دو زندانی، گذشته از آن که آن حضرت را به پاکی، سلامت و صداقت میشناختند، به علم تاویل و تعبیر ایشان آشنا بودند که میگفتند ما را از حقیقت خوابمان آگاه ساز که ما تو را از نیکوکاران و خوبان میدانیم و آن حضرت نیز آن را انکار نفرمود و در پاسخ به آن گفتند: «لا یاتیکما طعام ترزقانه إلاّ نبّاتکما بتاویله، قبل ان یاتیکما»؛ بهزودی زود خوابهای شما را برایتان تاویل میکنم.
این حکایت میرساند تاویل و تعبیر خواب، موضوع تازه، مستحدث و امر مجهول و نامعلومی نبوده است و تعبیر و تاویل خواب، همچون اصل خواب رفتن امری طبیعی، عمومی و شناخته شده بوده که در نهاد ناآرام آدمی قرار داشته و انسان در تمامی ادوار تاریخی حیات خود به آن میاندیشیده است.
اما موضوعی که دغدغه هر خواب بینندهای بوده است، توانمندی و آگاهی معبّر در علم تعبیر بوده است که وی تا چه میزان قدرت احاطه بر یافت واقعیتها و حقایق مربوط به خواب را دارد. امری که صداقت و پاکی معبر به آن بستگی دارد و هنگامی که مهارت و احاطه کامل بر این کار داشته باشد، این حقیقت از پاکی و وارستگی او حکایت دارد؛ چنانچه از این آیه به دست میآید که آن دو هیچ شکی در توانمندی جناب یوسف در این دو جهت نداشتهاند و درخواست تاویل از ناحیه آنان بدون هیچ شرط و شکی عنوان گردیده است و به پاکی و صداقت آن جناب اقرار کردند و گفتند: ما را به حقیقت این دو خواب آگاه ساز که ما تو را از خوبان و پاکان میدانیم.
دو رویای زندانیان و تعبیر آن
دو خوابی که قرآن کریم از آن یاد مینماید چنین است که یکی گفت: «إنّی ارانی اعصر خمرا»؛ خواب دیدم که انگور میفشارم و جناب یوسف در پاسخ وی فرمود: «فیسقی ربّه خمرا»؛ ساقی شراب شاه خواهید شد، و دیگری گفت: «إنّی ارانی احملُ فوق راسی خبزا تاکل الطیر منه»؛ خواب دیدم که بر سر خود طبقی از نان میبرم که پرندگان با منقار خود از آن نان بر میگیرند که حضرت یوسف آن را چنین تاویل فرمود: «فیصلب فتاکل الطیر من راسه»؛ به دار آویخته خواهد شد و پرندگان از مغز سر او خواهند خورد و هر دو تعبیر ایشان به شهادت پروردگار محقق شد: «قضی الامر الذی فیه تستفتیان»؛ این امر به وقوع پیوست و سرانجام آن دو به همان سرنوشتی دچار شدند که ایشان آن را بیان فرموده بود.
یکی گفت: «در خواب دیدم که شراب میساختم» و یوسف علیهالسلام در تعبیر آن فرمود: «تو ساقی سلطان خواهی شد» و دیگری گفت: «در خواب دیدم که بر سرم نان حمل میکردم و پرندهای از آن میخورد» و ایشان در پاسخ آن فرمود: «تو به دار آویخته میشوی و پرندهای از مغز سرت خواهد خورد».
ایشان همان گونه که آیه شریفه از آن یاد میکند، هر دو خواب را بهروشنی و با جزم و یقین تمام بیان داشت و نه از روی تخمین، حدس، گمان و با شاید و «انشاء الله». حال این پرسش رخ مینماید که آن حضرت چگونه این احکام را بهطور جزم و یقین مییابد و بازگو میکند. باید گفت این دو خواب از خوابهای بسیار روشن است و میتوان آن را از خوابهای گویا شمرد که در جای مناسب از آن گفتوگو خواهد شد و این امر بهخوبی بررسیده میشود تا نوع یافتهها و کیفیت استنباط و برداشت از رویا و خصوصیات آن و این که یک معبر چگونه تعبیر خواب را از کلمات افراد یا از قیافه و نوع برخورد آنها و یا از باطن خود و یا از تمامی این موارد را که درمییابد به دست آورد.
امید رهایی و عقوبت
«وقال الذی ظنّ انّه ناجٍ منها اذکر عند ربّک، فانسیه الشیطان ذکر ربّه، فلبث فی السجن بضع سنین».
ـ آنگاه یوسف به آن که امید رهایی وی میرفت گفت که مرا نزد پادشاه یاد کن، پس شیطان یاد خدا را از نظرش دور داشت و به این سبب چند سالی دیگر در زندان بماند.
جناب یوسف بعد از تعبیر خواب آن دو از فردی که امید رهایی وی میرفت، درخواست شفاعت نمود تا از زندان رهایی یابد؛ اما چنین نشد و شیطان فراموشی را بر آن مرد چیره ساخت و یوسف چند سالی بعد از آن در زندان ماند.
اما آیا توسل جناب یوسف به آن زندانی از ضعف وی بود و این کار برای ایشان نقص به شمار میرود و آیا محیط زندان او را به لزوم چنین درخواستی توجیه نمود و در استقامت وی خلل وارد ساخت یا خیر؟
با توجه به عصمت و پاکی حضرات انبیا علیهمالسلام در اندیشه و عمل چنین سخنانی سزاوار نمیباشد؛ ولی میتوانیم این کار را فراهم آوردن اسباب و اندیشهای درست و بجا برای رهیدن از بند ظلم دانست که با عصمت ایشان نیز سازگار است و شاهد آن آیه یاد شده است که خداوند متعال میفرماید: «فانساه الشیطان ذکر ربّه» و فراموشی آن فرد به شیطان نسبت داده میشود و به تعبیر دیگر نوعی تخریب سبب از ناحیه شیطان بوده است؛ گرچه فاعل وجوبی آن خداست.
البته پاسخ نهایی این است که حضرات انبیا علیهمالسلام هرچند همه معصوم هستند و اندیشه و عمل آنان از هر نقصی مبراست، هر یک از آنان دارای درجه و مقامی متفاوت از دیگری هستند و درجات آنان مختلف است و معرفت ربوبی و مرتبت عملی در هر یک از آنان موقعیتی خاص دارد و در این بحث، درخواست جناب یوسف اگرچه موجب نقصی در عصمت ایشان نیست، مرتبت آن حضرت را در میان انبیا مشخص میسازد و میرساند که ایشان در مقامات توحیدی به مقام و موقعیت بعضی از حضرات انبیا، همچون حضرت ابراهیم نرسیده است. حضرت ابراهیم به هنگام گرفتاری و شدت ابتلا به فرشتگانی همچون جناب جبراییل و میکاییل پناه نمیبرد و از آنها کمکی نمیخواهد و هنگامی که آنها خود امداد به آن حضرت را پیشنهاد میکنند، چنین میفرماید:
«فطابت نفس جبرییل علیهالسلام فالتفت إلی ابراهیم علیهالسلام فقال: هل لک حاجه؟ فقال: امّا إلیک فلا»؛ هرچند من به کمک نیازمندم؛ اما به شما نیازی ندارم و حق تعالی و خدای من خود شاهد بر امر من و توانای بر هر کاری است.
این در حالی که حضرت یوسف به یک زندانی که امید رهیدن وی از بند میرود پناه میبرد و به عنوان تسبیب سبب به او متوسل میشود.
تفاوت مرتبه میان این دو پیامبر الهی را میتوان از کلام حق تعالی بهخوبی به دست آورد. خداوند بزرگ هنگامی که آن موقعیت بالا و بلند را در حضرت ابراهیم مییابد ندای «یا نار، کونی بردا وسلاما علی ابراهیم» سر میدهد و او را از گزند آتش نمرودی میرهاند، در حالی که نسبت به حضرت یوسف میفرماید: «فلبث فی السجن بضع سنین»؛ یوسف چند سالی در زندان باقی ماند.
این دو پیامبر الهی، با آن که مقام عصمت و پاکی اندیشه و عمل را دارا هستند، تفاوت مرتبت را نیز دارند. قرآن کریم از طرفی میفرماید: «لا نفرُّق بین احدٍ من رسله»؛ میان پیامبران تفاوتی نیست؛ و از سوی دیگر میفرماید: «فضّلنا بعضهم علی بعض».
یوسف سبب بین و ابراهیم مسبب بین است. او ظاهر را مییابد و ایشان باطن را، یوسف از آزادی در آینده میگوید و ابراهیم حب حق را نظاره میکند؛ خواه از آتش نمرودی رها گردد یا در آن بماند و بسوزد.
ماجرای یک ضمیر
آن دو نفر زندانی پس از آن که خواب خود را برای جناب یوسف گفتند به وی عرض داشتند: «نبّئنا بتاویله»؛ ما را از حقیقت خوابمان آگاه ساز و جناب یوسف در پاسخ آنان فرمودند: «لا یاتیکما طعام ترزقانه إلاّ نبّاتکما بتاویله»؛ پیش از آن که غذای شما آید شما را از حقیقت خوابتان آگاه خواهم ساخت.
در این که ضمیر «بتاویله» به چه چیزی باز میگردد اختلاف است. ضمیر «ترزقانه» به طعام باز میگردد و سخن در این است که آیا ضمیر «بتاویله» به نوم ارجاع داده میشود یا آن نیز به طعام بازمیگردد؟
آن گونه که نگارنده این ماجرا را به تصویر کشید، این ضمیر به نوم باز میگردد و نه به طعام؛ گرچه ضمیر اول به طعام بر میگردد؛ اما ضمیر دوم را نمیتوان به آن ارجاع داد؛ چون بیرابطه با بیان آیه و لسان ماجراست و به طعام ارتباطی ندارد و مربوط به خواب آن دو نفر میباشد.
آن دو به جناب یوسف عرض داشتند: «نبّئنا بتاویله» و یوسف در پاسخ فرمود: «نبّاتکما بتاویله» و نمیتوان گفت ضمیر دوم به طعام باز میگردد؛ زیرا آن دو که تاویل طعام را از یوسف نخواستند و یوسف نیز بنای اظهار معجزهای را نداشت و مناسبتی نیز در میان نبوده است.
ایشان در مقام تبلیغ بودند و آن دو زندانی نیز نگران وضع فعلی خود و با دیدن آن خواب، بیشتر مضطرب شدند و یوسف را همچون مرد دانایی میدانستند و حضرت نیز میدانست که آن دو به تعبیر وی نیاز دارند و از این رو به سخنان وی گوش فرا میدهند و دیگر زندانیان نیز به پیروی آن دو آن را میشنوند و یوسف در این فرصت مناسب، تبلیغ دین الهی را شروع میکند و میفرماید: زیاد شما را منتظر نمیگذارم و تا غذا نیامده تعبیر خوابهای شما را میگویم و شما تنها اندکی به سخنان من گوش فرا دهید.
از طرفی غذای زندان برای اهل آن شناخته شده است و محتاج به تاویل نمیباشد و جناب یوسف نیز موول غذا نبود؛ بلکه ایشان تعبیر خواب را میدانست.
رجوع ضمیر دوم به طعام، دور از هرگونه بینش درستی است و ارایه انواع گوناگون ترکیب، بازی با عبارت است و فهم معنایی نمیآورد و حریم قرآن کریم را باید از آن دور داشت.