خواب حاکم مصر

خواب حاکم مصر

«وقال الملک: إنّی اری سبع بقرات سمان یاکلُهنَّ سبع عجاف، وسبع سُنبلات خُضر واخَر یابسات، یا ایها الملا، افتونی فی رویای إن کنتم للرویا تعبرون».

ـ حاکم مصر گفت: من هفت گاو چاق را دیدم که هفت گاو لاغر آن را می‌خوردند و هفت خوشه سبز را دیدم و خوشه‌های دیگر خشک بود. ای بزرگان، اگر علم تعبیر خواب می‌دانید و از خواب‌گزاران هستید، مرا به آن آگاه گردانید.

از برآیند مجموع آیاتی که از حاکم مصر سخن می‌گوید، چنین فهمیده می‌شود که شخص وی گذشته از آن که مردی کاردان و فهمیده بوده، نظر خیر و اصلاح امور را داشته است.

از تعبیر «إنّی اری» معلوم می‌شود که وی چنین خوابی را برای چندین بار دیده و بعد از آن که وی با خود در این رابطه بسیار اندیشیده و خواب را به‌درستی مورد دقت و کاوش قرار داده و نتیجه درست و کاملی به‌دست نیاورده، آن را با دیگران مطرح نموده است.

نوع خواب و مراحل متعدد این رویا با خصوصیات مختلفی که داشته است و چگونگی تعبیر آن، جای تحلیل و بررسی دارد که در مقام خود و در همین کتاب مورد بازیابی قرار خواهد گرفت و در شناخت رویا و استخراج قوانین تعبیر رویا می‌توان از آن بسیار بهره برد.

شایان ذکر است که در زمان‌های پیشین برای مردم و به‌خصوص اعیان و کارگزاران جامعه و شاهان، خواب و رویا و تعبیر آن از اهمیت بالایی برخوردار بوده است و آنان به خواب‌های خود بیش‌ترین اعتقاد را داشته‌اند.

گرچه واژه «ملا» همه سران و حاضران در محضر ملک را می‌گیرد؛ ولی به‌خوبی به‌دست می‌آید که مراد ملک از این عنوان همگانی و عمومی در سطح اعیان و سران، نظرخواهی از همگان نبوده؛ بلکه نظر بر اهل فن و خواب‌گزاران داشته که یا خود آن‌ها پای پیش نهند و از عهده تعبیر خواب برآیند و یا آن که اهل فنی را ارایه دهند، با آن که در میان حاضران مجلس ملک، مدعیان تعبیر وجود داشته است؛ زیرا حاضران در مجلس ملک ـ همچون مجلس دیگر شاهان و سلاطین ـ همه از اهل فن کشوری و لشکری و عالمان و اهل ذوق می‌باشند و بر وزان همان عرضه و تقاضای کلی هر کس بر آن بوده است تا مطاع خود را به بهترین بازار که همان قصر سلطانی بوده ارایه دهد و تا از عطایای سلطانی بهره برد و اندک است که فرد لایق و سالمی به مقتضای وظیفه و یا به تقیه خود را در چنین مجامعی حضور دهد و به‌طور کلی و نوعی، تمام حاضران در مجلس شاهی از اهل دنیا بوده و قماشی جز قماش دنیا نداشته‌اند و در آن بازار مطاعی جز مطاع دنیا به‌کار نمی‌گرفتند و به‌طور کلی این گونه افراد از سرامدان رشته خود بوده‌اند و در مجلس ملک نیز افرادی خواب‌گزار بوده است، اما به مقتضای طبع دنیاطلبی آنان و نداشتن صفای لازم نمی‌توانستند از افراد بسیار لایق و شایسته در فن خود باشند که ملک می‌گوید: «افتونی فی رویای إن کنتم للرویا تعبرون»؛ شما خواب گزاران که این همه ادعا دارید اگر به‌راستی لایق و کارآزموده‌اید، مرا آگاه کنید و خود را به سنجش بگذارید.این بیان می‌رساند ملک نسبت به آنان اعتقادی نداشته است؛ چنان‌چه گفته آنان خود بهترین دلیل بر بی‌کفایتی و جهالت تمامی آنان می‌باشد؛ چرا که آنان در پاسخ  حاکم مصر گفتند: «قالوا: اضغاث احلام، وما نحن بتاویل الاحلام بعالمین».

اضغاث احلام

«اضغاث» جمع ضغث و به معنای دسته‌ای از ترکه‌های مختلط و انشعابی از یک امر است و احلام، جمع «حلم» به معنای خواب آشفته و پریشان است و الف و لام «الاحلام» برای عهد ذکری است و اشاره به خواب متعدد و مرکب جناب ملک دارد و معنای آن این گونه می‌شود که خواب‌های شما پریشان و درهم است و ارزش تعبیری ندارد، و از این جهت ما از خصوصیت آن بی‌اطلاع هستیم. معبران با این بیان بر آن بودند تا خیال ملک را از هر نوع اضطراب و تشویشی برهانند و کمال تبختر و تکبر علمی خود را نیز حفظ نمایند.

ابتدا باید این موضوع را بیان داشت که خواب‌های پریشان و درهم، اگرچه تعبیر ندارد و به جهت تعبیر در شان معبر نیست، این گونه خواب‌ها منبعی مهم برای روان‌شناسان در به‌دست آوردن ویژگی‌های روانی و پنهانی‌های باطنی یک فرد است که خود به صورت غالب آن را پنهان نگاه می‌دارد.

روان‌کاو حاذق می‌تواند با استفاده از پارامترهایی که این‌گونه خواب‌ها به او می‌دهد، بسیاری از امراض روانی و حتی جسمانی را مداوا نماید و به بسیاری از ناهمواری‌هایی که کشف آن از بیمار در بیداری وی ممکن نیست پی برد.

نکته بسیار مهمی که مربوط به علم تعبیر است و خواب‌گزار باید آن را بررسی کند این است که چه نوع خواب‌هایی را باید از خواب‌های پریشان دانست ومعیار علمی و فنی شناخت این گونه خواب‌ها چیست؟

در این‌جا معبران نالایق ملک، میان خواب گویا و آشفته خلط نموده بودند و نادانی خود را به عنوان آشفتگی خواب ملک جلوه دادند.

آن‌ها خواستند با تردستی خود را از جهالت و مَلک را از تشویش برهانند و به همین سبب با هم گفتند: این گونه خواب‌ها تاویل و تعبیر ندارد و اگر می‌داشت ما آن را می‌دانستیم. آنان برای حفظ موقعیت خود و دور ساختن حریم خود از هرگونه جهالت و نادانی به انکار حقایق روی آوردند و هرگز تواضع و فروتنی به خود راه ندادند و مصداق این مثل معروف شدند که: «هر جا آش است دسته‌ای فراشند» و «گداها در مسجد نساخته را می‌گیرند».

تا بوده چنین بوده و تا هست چنین هست که هر وقت و هرجا مرکزی پیدا شود، دسته‌های باطل و افراد خوش رقص و دنیادار اطراف آن را می‌گیرند و اگر آن مرکز باطل باشد، نباید امید به صلاح آن داشت و اگر حق باشد، این گونه افراد آن را یا تضعیف و مساله دار می‌کنند و یا در از بین بردن آن می‌کوشند و تفاخر و فضل‌فروشی خود را در تمام زمینه‌ها اعمال می‌دارند و در هر صحنه و ماجرایی قیافه‌ای حکیمانه به خود می‌گیرند و به ترفندی فریب‌کارانه گلیم خود را از آب بیرون می‌کشند.

این حکمی کلی در تمام ادوار تاریخ بوده که افراد لایق هر رشته‌ای همواره در حاشیه قرار می‌گرفته‌اند و اهل باطل و مدعیان دورغین با هزاران تزویر و تبلیغ آن عنوان و یا مقام را اشغال می‌نموده‌اند؛ چنان که شخصی چون یوسف به زندان می‌افتد و شکم‌بارگانی چنین، صاحبان تعبیر و تاویل شناخته می‌گردند؛ در حالی که خود را دارندگان علم اولین و آخرین می‌دانند.

همواره چنین بوده است که دغل‌بازان روزگار راه‌یافتگان بحق و شایستگان هر علم و فنی را با هزاران تزویر و خیانت از صحنه اجتماع بیرون می‌رانند.

در میان خواب‌گزاران پادشاه نیز کسی نبود که خواب شاه را دریابد و یا با اهل فن رابطه و آشنایی داشته باشد جز همان زندانی که با یوسف آشنایی داشت و این آشنایی نیز از برکت زندان و رنج و غم موقت خود داشت نه از سفره گرم و چرب سلطانی. وی گفت:

«وقال الذی نجا منها وادّکر بعد امَّهٍ انا اُنبّئکم بتاویله فَارسلون».

آن زندانی که اکنون به نزد ملک راه یافته بود، ناگاه دیروز خود و حال و هوای زندان و آن مرد حق و معبر توانا و چهره ملکوتی یوسف را که با حقیقت و صفای وی اندکی آشنایی پیدا کرده بود به یاد آورد.

او که آن مرد حق را دیده و از آن بهره‌مند گردیده بود از مقایسه معبران شاه با یوسف دانست که تمام آنان تنها داعیه تعبیر را دارند و دروغ می‌گویند و همه آن‌ها از اهل تزویر می‌باشند و از این رو با صدایی رسا در میان آن جمع به ملک گفت: «من معبری را می‌شناسم که شما را به تاویل این خواب راهنمایی می‌کند. ایشان خواست او را به‌سوی یوسف در زندان بفرستند و وی بی‌مقدمه تعبیر خواب ملک را از یوسف خواست و از وی با تعبیر «ایها الصدّیق» یاد کرد و با کمال اطمینان و ادب او را مورد خطاب قرار داد و ایشان نیز بی هر «لو» و «ان» و «اما» جواب را بیان می‌کند و جناب ملک نیز در مقابل این تعبیر کرنش می‌کند و شیفته او می‌گردد و او را می‌طلبد و می‌گوید: «ائتونی به»، و هنگامی که او را می‌بیند، دل در گرو مهرش می‌بندد؛ چرا که به‌طور طبیعی هر انسانی از زیبایی و کمال و خوبی صورت و سیرت لذت می‌برد و به آن تمایل دارد؛ زن باشد یا مرد، جوان باشد یا پیر و این امر فقط درک و وصول آن را لازم دارد و بس.

جمال و کمال یوسف و زیبایی صورت و سیرت او چیزی نیست که تنها زنان را شیفته خود سازد، بلکه عزیز و همه را به دنبال خود می‌کشاند و هر دل را به خود مبتلا می‌سازد؛ یکی به ظاهر وی دل می‌بندد و یکی به باطن و ممکن است کسی نیز به هر دو دل سپارد و مشتاق هر دو گردد.

ملک هرچه در یوسف خیره می‌شود و او را می‌سنجد، نه تنها در او زشتی و ناروایی نمی‌یابد؛ بلکه وی را صاحب پاکی، کمال و جمال می‌بیند و از این همه کمال شگفت زده می‌شود. از یک طرف یوسف را ملاحظه می‌کند و از سوی دیگر نسبت‌های ناروایی که به وی زده شد را به‌خاطر می‌آورد و متحیر می‌گردد: «فلمّا جاءه الرسول، قال: ارجع إلی ربّک، فاساله ما بال النسوه اللاتی قطعن ایدیهنّ»؛ ملک و عزیز یوسف را خواست و گفت زود او را نزد من بیاورید؛ چون فرستاده وی نزد یوسف آمد، یوسف به او گفت: باز گرد و از عزیز بپرس چه شد که زنان مصری همه دستان خود را بریدند.

ملک به استغفار و پوزش می‌نشیند و به این موضوع حساس می‌شود و مساله را دوباره پی می‌گیرد؛ اگرچه جناب یوسف با ترفندی خاص موضوع را با تشابهی بیانی به خدای خویش حواله داده و او را حاکم قرار می‌دهد و می‌فرماید: «إنّ ربّی بکیدهنّ علیم»؛ خداوند به مکر آنان و بی‌گناهی من آگاه است و خداوند نیز حضرتش را در می‌یابد و پاکی او تبرئه وی را ظاهر می‌سازد. تمام زن‌ها او را می‌ستایند و آراستگی او را با تعبیر «حاشَ للّه ما علمنا علیه من سوء» شهادت می‌دهند و زلیخا نیز برای بار دوم او را از گناه و عصیان به‌دور می‌دارد و امید به انحراف کشیدن وی را از دل بیرون می‌کند و از او مایوس می‌گردد و تسلیم حق می‌شود و از پاکی یوسف یاد می‌نماید و می‌گوید: «الآن حصحص الحقّ، انا راودته عن نفسه، وانَّه لمن الصادقین»؛ حق همان است که او می‌گوید و وی حق را آشکارا می‌پذیرد و می‌گوید: من بودم که چنین می‌خواستم و او را گرفتار و بدنام نمودم وگرنه او در زمره پاکان است. حضرت یوسف در این‌جا نیز کمال معرفت و توحید خود را نشان می‌دهد و به خدا پناه می‌برد و تمام پاکی را از حق می‌داند و از زلیخا می‌گذرد و او را مورد عتاب و سرزنش قرار نمی‌دهد که این روش، بهترین شیوه تربیتی در برخورد با چنین مسایل حساس عرضی و آبرویی و اجتماعی است و این‌جاست که ملک به عشق یوسف گرفتار می‌آید و محبت یوسف را در دل خود می‌یابد و خود را به یوسف وابسته و محتاج او می‌بیند، به‌طوری که ایشان را برای خود بر می‌گزیند. قرآن کریم از دل‌بستگی عزیز به یوسف چنین یاد می‌کند: «وقال الملک: ائتونی به، استخلصه لنفسی، فلمّا کلَّمه قال إنَّک الیوم لدینا مکین امین»؛ ملک محبت خود را چنین به جناب یوسف آشکار می‌سازد و می‌گوید: من او را برای خود برگزیدم و خطاب به وی گوید: یوسف، تو امروز در نزد ما گذشته از آن که قدرتمندی، مورد اطمینان نیز می‌باشی.

مطالب مرتبط