با توجه به قاعده فوق و تعبیر «ویعلّمک من تاویل الاحادیث»، به خوبی بهدست میآید که جناب یوسف صدیق علیهالسلام بسیار وجیه و زیباروی بوده و ایشان همیشه و بهطور کلی مورد غبطه و رشک همگان قرار میگرفته و هرکس به مقتضای باطن و منزلت و موقعیت کمالی و یا نقص خود با ایشان برخورد میکرده و خود را در مقابلش گرفتار میدیده است. برای نمونه، محبوبیت و زیبایی ایشان نزد حضرت یعقوب علیهالسلام روشن است، و فرموده: «لا تقصص رویاک»؛ خوابت را بازگو نکن، دلبندی یوسف در نزد ایشان را میرساند؛ چنان که دوری وی پدر را به مصیبت و بلای هجر گرفتار میکند و در وصف صبر وی بر آن «فصبرٌ جمیل» گفته میشود؛ چرا که جناب یعقوب با عشقی که به یوسف دارد نمیتواند از ایشان بگذرد و او را فراموش کند و تنها به صبر جمیل اکتفا میکند و در آن هم از خدا استمداد میجوید و «الله المستعان» را در خاطر خود جایگزین میسازد با آن که بیاطلاع از وجود او نمیباشد و تنها حضور فرزند را از دست داده است، چنان که هنگامی که پیراهن خونآلود یوسف را میآورند، میفرماید: «بل سوّلت لکم انفسکم امرا»؛ نفس شما این امر زشت را در نظر شما زیبا جلوه نمود که آگاهی ایشان از چگونگی ماجرا و زنده بودن فرزند خود را بهخوبی میرساند؛ گرچه حضور نداشتن یوسف در نزد وی چنین او را دلنگران میکند و تحمل دوری یوسف را در خود با صبر جمیل همراه میکند، همانطور که در پیش دلنگرانی خود از دوری یوسف را در مقابل برادران وی بیان میدارد: «إنّی لیحزننی ان تذهبوا به»؛ از این که یوسف را با خود ببرید پریشان خاطرم و «اخاف ان یاکله الذئب»؛ از آن میترسم که گرگ او را بدرد، که هر دو مورد آگاهی جناب یعقوب از چگونگی ماجرا را میرساند.
برادران نیز بر محبوبیت یوسف اقرار دارند و میگویند: «احبَّ إلی ابینا منّا ونحن عصبه»؛ یوسف و برادرش به نزد پدر گرامیتر از ماست؛ در حالی که ما چندین برادریم، گذشته از آن، آنان تنها حضور او را نمیخواستند و حاضر به کشتن برادر خود نبودند و «لا تقتلوا یوسف»؛ یوسف را نکشید، را پیش کشیدند؛ بلکه در این امر پدر را در گمراهی میدیدند: «إنّ ابانا لفی ضلالٍ مبین»؛ همانا پدر ما در خطای آشکاری است؛ در حالی که خود در خطا بودند و نمییافتند که جناب یوسف خود اقتضای چنین محبتی را دارد.
صاحب دلو نیز از دیدن جناب یوسف، تعادل خود را از دست میدهد و هنگامی که وی را میبیند فریاد «یا بشری، هذا غلام» بشارت و مژده که پسری را یافتم، سر میدهد.
عزیز مصر نیز گرفتار وی میشود و چنین فرمان میدهد که «واکرمی مثویه» مقامش را بسیار گرامی دار، و به همسرش سفارش یوسف را میکند که قدر وی را بدان. ایشان نیز در بند یوسف گرفتار بوده است که میگوید: «اکرمی مثوایه، عسی ان ینفعنا او نتّخذه ولدا»؛ مقامش را گرامی دار که امید است ما را سود بخشد یا او را به فرزندی بگیریم.
برخورد جناب زلیخا با یوسف در تعبیر «هیت لک»؛ یوسف را به خود خواند و گفت برای تو آمادهام و «لقد همّت به» آن زن در خواهش خود اصرار ورزید آمده است و وی محبت خود به یوسف را در کلام و کردار خود ظاهر میسازد و خود را در مقابل یوسف میبازد و به انحراف میافتد و عقاید خود را نادیده میانگارد و راه و رسم خطا پیش میگیرد؛ در حالی که زلیخا خود پری چهره زیبارویی بس رعنا بوده است.
از سخن پری چهرگان آن دیار و صحبت زلیخا نسبت به یوسف، بهخوبی میتوان علاقه آنها را بهدست آورد که نسبت به محبوب زلیخا «قد شغفها حّبا»؛ محبت دل او را چیره و فریفته ساخته است، میگفتند و زبان طعنه بر آن زیباروی دلباخته میگشودند؛ اگرچه به قول معروف، زنها خالی میبستند و باید گفت: «انّا لنریها فی ضلال مبین»؛ همانا ما آن زن را در گمراهی آشکار میبینیم، ولی هنگامی که نوبت به خودشان رسید، همه آنان خود را در دام یوسف گرفتار دیدند و دست خویش را در بریدن ترنجی از ترنج تشخیص ندادند.
زیبارویان مصر و پری چهرگان آن دیار که تمامی از گلرخان طبیعت بودند، چنان گرفتار آمدند و خود را باختند که هرچه داشتند در مقابل یوسف از دست دادند و خود را نیز در راه او نهادند و از خدا استمداد جستند: «فلمّا راینه اکبرنه، وقطعن ایدیهنّ وقلن حاشا للّه ما هذا بشرا، إنّ هذا إلاّ ملک کریم»؛ چون یوسف را دیدند در زیبایی او حیران شده و دستهای خود را بریدند و گفتند: ماشاءالله، این پسر نه آدمی است بلکه فرشتهای است بسیار زیبا.