روانشناسی توهم

معنای توهم

«وهم» معنایی جزیی و بدون صورت است؛ یعنی هم از سنخ معناست و هم صورت ندارد و مرتبط با جزییات است. وهم چون از سنخ معناست با عقل اشتراک پیدا می‌کند و از افراد آن می‌باشد. توهم نگرشی غیر حقیقی می‌باشد که سبب می‌شود متعلق ذهنی آن در خارج وجود نداشته باشد. «من» و تمامی اموری که به آن اضافه می‌شود مانند لباس من، علم من، قدرت من و ثروت من، نمونه‌ای از وهم است. وهم چون امری جزیی است نه کاسب است نه مکتسب و به هیچ وجه نباید بر پایه آن تصمیمی گرفت یا احساسی داشت. اگر کسی برای واکس زدن کفش خود در ذهن برنامه بریزد و سپس ببیند آن کفش را دزد برده، به امر موهوم مبتلا شده است؛ چرا که برای موضوعی که در حال نیست و حقیقتی نداشته ذهن خود را درگیر و برنامه‌ریزی کرده است.

میان وهم، خیال و عقل تفاوت است. برای به دست آوردن تفاوت این سه مرتبه ادارک نفسانی می‌شود به «محبت» مثال زد که معنایی کلی و بدون صورت است و عقل آن را فهم می‌کند. این معنای کلی اگر به موردی جزیی اضافه شود؛ مانند محبت به فرزند، به توهم تنزل می‌یابد. محبت دارای صورت خیالی نیست. برخلاف صورت حاصل از «خرما» یا «عسل» که خیالی است. شیرینی خرما و عسل دارای صورت نیست؛ همانند شیرینی محبت به فرزند. خیال، صورت‌پردازی امور مجسد و دارای کالبد است و از سنخ معنا نیست. عقل از سنخ معنا و کلی و ثابت است. وهم چون از سنخ معناست با عقل اشتراک پیدا می‌کند و از افراد آن می‌باشد؛ برخلاف خیال که صورت مجرد است. وهم چون امری جزیی است نه کاسب است نه مکتسب و به هیچ وجه نباید بر پایه آن تصمیمی گرفت یا احساسی داشت . تنها بنیاد استوار، ماندنی و پایدار حق تعالی است و تنها باید اعتصام به حق داشت تا از وهم خلاصی یافت. چنین کسی به یقین می‌رسد. وهم می‌گوید این چه سرنوشتی است که برای خود درست کردی و همه هست و نیست خود را از دست دادی و چنان‌چه با تحلیل عقلی بگوید من چنین کردم تا با خدا معامله داشته باشم، وهم به مبارزه با وی می‌آید و بر او نهیب می‌زند با این کار خود همسر و فرزندانت را به چه مکافاتی دچار خواهی نمود. عقل در امور کلی و وهم در امور جزیی مزاحم سالک و خیراتی است که باید داشته باشد.

پدیده‌های ذهنی صورت ندارد و علم به صوری و حضوری تقسیم نمی‌گردد. هیچ یک از وهم، علم و دیگر هویت‌های علمی، صورت ندارد و صورت در مقام علمی ذهن نیست، بلکه علم از سنخ مجردات و از ظهورهای معنوی است. وهم، خیال و عقل مراحل سه‌گانه درک ذهنی است که نسبت به پدیده‌های شعورمند متفاوت است.دیگران در تفاوت وهم و خیال می‌گویند: وهم صورت می‌سازد و جزیی است و خیال ادراک معانی جزیی بدون صورت است و عقل معنای کلی محقق می‌سازد و صورت نیز ندارد؛ اما ما تنها ترتیب یاد شده را می‌پذیریم و صفت داشتن صورت را از این تعریف‌ها برمی‌داریم. نفس در سیر کمال علمی خود نخست به توهم‌زایی و سپس به خیال‌پردازی می‌رسد و بعد از آن به عقل‌ورزی.

نفس، نقطه شروع توهم

مسیر کمال انسان، بعد از طبیعت، با نفس شروع می‌شود. نفس برای کمال خود نخست در ظن و گمان و شک قرار دارد و سپس توان توهم در او شکوفا می‌شود؛ بنابراین توهم امری نفسانی می‌باشد که اگر انسان این مرحله نفسانی را پشت سر گذارد و عقل انسان بر وهم او غلبه یابد با سیری عاقلانه و صراطی مستقیم به مرتبه قلب دست می‌یابد و علم از آن می‌جوشد و چنان می‌تواند مراحل رشد و کمال را دنبال نماید که به مراتب کمالی بالاتر همچون روح نیز برسد که در این مرحله توان معرفت و رویت به او دست می‌دهد. فاز نفس از دوران جنینی و در رحم مادر شروع می‌شود. فاز نفسانی و دیدگاه‌های توهمی و خیالی میان تمامی انسان‌ها اعم از کافر و مسلمان و بزرگ و کوچک مشترک است. باورهای نفسانی توهمی یا خیالی است و بدون دلیل محقق می‌شود. وهم در مراحل ابتدایی نفس قرار دارد و نفسانی می‌باشد ولی علم مرتبه دوم کمال انسان و مربوط به قلب است که مستند است و از اوصاف پدیده‌ها می‌گوید نه ذات آن‌ها. و معرفت و رویت روحی به شناخت ذات پدیده‌ها وصول می‌یابد و نیز می‌تواند ذات هستی را بیابد.

وهم نقطه تمایز از جماد و نقطه مشترک بین انسان و حیوان

توهم فاز نخست و مرحله ابتدایی نفس است. توهم، سرگرم شدن به امور محسوس جزیی و عقیده‌هایی است که به صرف ادعا و خوشایندی شکل گرفته و این حس لذت نفسانی گاه بر عبادات نیز چیرگی می‌یابد. حیوانات نیز این فاز و این مرحله از شناخت خیالی و وهمی را دارند. گاه برخی از آن‌ها چیزهایی را درک می‌کنند که انسان از درک آن عاجز است. حیوان بودن فاز نخست انسان است. حیوان جنس در تعریف انسان است، و شناخت جنس انسان نیازمند شناخت حیوان است. انسان و حیوان و جمادات در داشتن حس مشترک هستند اما جمادات دارای وهم و خیال نیستند و نقطه تمایز انسان و حیوان نیز در توان ادرکات کلیات و نیروی عقل است.

مراتب کمال از حیات و شعور ابتدایی تا حیات و شعور حق هست و چنین نیست که تنها انسان دارای شعور باشد، بلکه تمامی پدیده‌ها از ماده تا مجرد دارای شعور و حس است و این طور نیست که تمام پدیده‌ها و حیوانات در شعور و درک برابر باشند. بعضی حیوانات وهم و خیال دارند و بعضی در خیال قوی‌ترند و در این دو جهت، شدت و ضعف فراوانی میان آن‌ها وجود دارد. نیروی عقل‌ورزی و یافت علم کلی ویژه انسان است. کاینات و پدیده‌های عالی تجردی ادراکات کلی و گسترده (سِعی) با اراده‌های ثابت را دارا می‌باشند که تفاوت آن با انسان در اراده و ثبات ادراکات است. البته ثبات انسان در ادراک، نسبی و سببی است.بعضی پدیده‌ها دارای خیال قوی هستند و بعضی در وهم چنین می‌باشند و بعضی هر دو را به‌طور متوسط یا متفاوت دارا هستند. چنین نیست که تمامی انسان‌ها و افراد بشر که پدیده‌های دو پا هستند دارای عقل فعلی باشند. اندکی از انسان‌ها نیروی عقل‌ورزی را به‌طور متفاوت دارا هستند و به کاربرد عقل می‌رسند و غالب آن‌ها از تعقلات کلی و ثابت بی‌بهره می‌باشند و بعضی در معانی جزیی و مقام وهم قرار دارند و بسیاری نیز در مقام خیال می‌باشند و کثیری خیال را به‌طور ضعیف دارا هستند و اندکی از افراد بشر حتی وهم و خیال را نیز ندارند و در مرحله طبیعت مانده‌اند تا جایی که عده‌ای از وهم و خیال و از هر دو در حد مطلوب بهره نمی‌گیرند و حتی از حیواناتی که دارند فروتر می‌شوند و عقل نظری و عملی در آنان انعطال دارد و به خودی خود تعطیل است. بیش‌تر حیوانات دست‌کم خیال و وهم را به‌طور متفاوت دارا هستند و این پدیده دو پا همین را نیز به فعلیت در اندیشه و عمل ندارد.

همان‌طور که ممکن است بدن فردی رشد عرضی بیابد و چاقی مفرط پیدا کند و طول مناسب خود را به‌دست نیاورد و یا قد بکشد و از عرض گوشت و استخوان لازم و مناسب خود را نگیرد و یا طول و عرض آن بسیار مناسب، ولی استخوان‌بندی قوی و محکمی نداشته باشد و عمق و استحکام لازم را نیابد، ممکن است فردی طول و عرض و عمق و اندام مناسبی به دست آورد؛ امّا در اندیشه و به‌کارگیری عقل یا رشد نکرده باشد و یا رشد وی اندک باشد. همان‌طور که نطفه باید مراحل تکاملی خود را طی کند تا نطفه، علقه و مضغه و عظام گردد و گوشت بر آن چیره شود و سپس فردی کوچک و متوسط و بزرگ از آن در آید، نطفه اندیشه نیز باید مراحل خود را طی نماید تا استعداد طبیعی برای حرکت عقلی مناسب بیابد، پس ممکن است فردی با تکامل مناسب مادی و جسمی هنوز در اندیشه، نطفه باشد و یا هنوز استعداد رشد در این مرحله را نیافته باشد. آدمی نباید فریب درستی و ستبری هیکل و زیبایی اندام و چشم و گوش ظاهری خود را بخورد؛ زیرا استعداد نطفه آدمی برای اندیشه، نیازمند حرکت و زمینه می‌باشد و این‌جاست که رشد تکوینی حیوانات در جهت مادی و درک از زمان تولد و قبل و بعد آن متفاوت است و مدت حمل هر یک متناسب رشد مادی نوع آن می‌باشد و همین‌طور است حرکت در طفولیت و استقلال. همان‌گونه که تفاوت در سال‌های رشد با وضع طبیعی انسان بی‌تناسب نیست، رشد ادراکی انسان نیز چنین می‌باشد. ممکن است فردی به ظاهر انسان باشد، ولی در اندیشه یا عمل هنوز نطفه اندیشه در او تکوّن نیافته باشد تا جایی که اگر دقت شود صورت اندیشه نیز در او نباشد و حال این که حیوانات می‌توانند ببینند و خود را درک کنند بلکه درک آنان از دیگری به جایی می‌رسد که دست‌کم بعضی از آن‌ها دیگر خود را نبینند و خود را فدای دیگری سازند به طور مثال؛ مادری خود را فدای فرزند کند. پس می‌توان حیوانی را از یک انسان برتر دید.

به هر روی؛ حیوانات در ادراک متفاوت هستند. گوسفند حیوانی است که باید با علف به کشتارگاه کشیده شود و کبوتر با اندک حرکتی متوجه می‌شود. شناخت این تفاوت‌ها خود تامّل دقیق را دنبال می‌کند و این خیال باطل را از آدمی می‌گیرد که در میان موجودات، تنها انسان ناطق است و دیگران هیچ، بلکه تمامی پدیده‌ها ناطق هستند، ولی نطق هر یک متناسب مقام ظهوری و نمودی آن می‌باشد و لازم نیست هم‌چون انسان باشند. پس آن‌ها آن‌چه دارند نمی‌گویند و این مساله غیر از آن است که آدمی باور نماید آن‌ها چیزی ندارند و این که آن‌ها با ما سخن نمی‌گویند غیر از آن است که حرفی ندارند. این انسان مغرور و بی‌خبر چه می‌داند که در آن‌ها چه خبر است؛ از این روست که اهل معرفت از نطق آن‌ها خبر می‌دهند؛ اگرچه نطق انسان با دیگر پدیده‌ها تفاوت دارد. به حیوانی باید خوراک نشان داد و دیگری خود می‌یابد و دیگری چیزی نمی‌خواهد و حال این که تمامی حیوان هستند. بسیاری از افراد بشر در این مراحل و کم‌تر از آن نیز سرگردان‌اند. بی‌خود نیست که در عالم، سنگ، خاک، بت، گاو و گوساله خدا می‌شود و موسی و عیسی در پیامبری معطل عوام می‌مانند. هر گاو و گوساله‌ای را ممکن است به خدایی بپذیرند، ولی موسی و عیسی علیهماالسلام را به پیامبری قبول ننمایند و این خود از سر سنخیت است؛ زیرا که پیامبران از حق می‌گویند و او را تمثل می‌کنند و افراد بشری از خود می‌گویند، از این‌روست که انبیا مردم را با شکل و شمایل دنبال می‌نموده‌اند و با اشکال گوناگون توجه مردم را به خداوند معطوف می‌داشتند؛ وگرنه از همین مقدار دین و ایمان نیز خبری نبود، اگر حضرت حق ارشاد مردم و تبلیغ دین را با انبیا تحقق نبخشیده بود و توجه به خود را با قبله و کعبه و سنگ و حجرالاسود نپذیرفته بود، هرگز معرفت حق و پیروی از او جز در اندکی از اولیای خدا یافت نمی‌شد.

جایگاه سرنوشت‌ساز توهم

عقل با قدرت حدس به نبوغ می‌رسد و با توان استجماع عقلانی، حکمت می‌یابد. در برابر نبوغ و حکمت، خمودی عقل‌ورزی و ضعف و ناتوانی در خردگرایی قرار دارد. توان پایین حدس و ضعف عقل، انسان را به توهم و خیال می کشاند. کسی که نمی‌تواند خود را از مرز توهم و خیال عبور دهد در زندگی خود به خمودی، سستی، انغمار، انزوا، بددلی، سوءظن، برداشت‌های نادرست، آشفتگی و از همه مهم‌تر به ناسازگاری مبتلا می‌شود. توهم زدن، حد و مرز و پایان ندارد و رفته رفته تمامی شوون زندگی را از زندگی انسانی و از همه مهم‌تر از محبت‌ورزی‌های عاقلانه دور می‌سازد و اگر فرد نسبت به آیین شرع بی‌مبالات باشد و توهمات خود را در پرتو احکام و آموزه‌های دینی اعتدال ندهد و بالانس ننماید، به ورطه گمراهی و فساد کشیده می‌شود. ابتلای به توهمات بی‌پایه، آدمی را نسبت به دیگر اقران و همنوعان خود ضعیف‌ترین فرد می‌سازد؛ به‌طوری که با گذشت زمان و روشن شدن تصمیم‌ها و کارهای اشتباهی که انجام داده است، احساس می‌کند وی عرضه انجام درست هیچ کاری را ندارد و چون این احساس پایانه ندارد، فرد در احساس ضعفی که به او دست می‌دهد چنان از زندگی ناامید و مایوس می‌شود که خود را همپایه افراد معتاد به موارد مخدر می‌بیند و گاه برای رهایی از این احساس زجردهنده و دردآور، چه بسا به استعمال دود، دخانیات یا مواد ویرانگر افیونی رو می‌آورد. احساس نیاز به دود، برای فرد ضعیف که ضعف وی ناشی از توهمات ذهنی اوست، ساده‌ترین راه برای فرار از این ضعف‌های آزاددهنده است و اگر این ضعف، قوت بگیرد، فرد احساس نیاز به خودکشی می‌کند. توهم بر دو مرتبه عالی و دانی می‌باشد و توهمات عالی که شدت بالایی دارد فرد را چنان خسته و رنجیده‌خاطر می‌سازد که او را به هر کاری وا می‌دارد. سازمانهای اطلاعاتی برای گرفتت اعتراف از افراد، برای آنان القای توهمات دارند و آنان را با شکنجه‌های روحی و روانی و قطع تمامی ارتباطات و نگاه‌داشتن در سلول انفرادی و گاه با اعمال شکنجه‌هایی که گیج‌آوری دارد، به اعتراف می‌کشانند.

کسی که قدرت عقل‌ورزی دارد، از آن‌جا که می‌تواند هستی و پدیده‌های آن را بشناسد، به سازگاری با خدا به عنوان خالق مقتدر هستی و پدیده‌های او سازگاری نشان می‌دهد و از آن‌ها و عملکردهای درست آن‌ها احساس رضایت دارد و در موارد نادرست نیز توان سازگاری برای اصلاح آن‌ها را دارد. چنین کسی از زندگی خود رضایت دارد و سازگاری وی با تمامی افراد نشان از قوت بالای عقل‌ورزی او دارد. عقل‌ورزی، ابتدای مسیر کمال و استعداد عبودیت و بندگی است که اگر در مسیر شرع قرار گیرد، فرد را به عوالم ربوبی بار می‌دهد و به ربوبیت حق‌تعالی می‌رساند. انتخاب این دو مسیر در توان مدیریت نیروی توهم در آدمی است و این امر، اهمیت این قوه را می‌رساند. بر این اساس، به‌طور ثبوتی راه کمال برای همه پدیده‌ها باز است و همه می‌توانند سیر مطلوب و کمالی خود را به آسانی یا سختی دنبال کنند بدین صورت که راه عقلانی را دنبال نمایند و با سیطره توهمات و خیالات بر نفس خویش را بپذیرند. راه برای همگان باز است و اگر مشکلی است این است که رونده با ابتلای به توهمات و خیالات به ضعف عقل دچار می‌شود و در نتیجه خمودی و کندی می‌نماید. بر این پایه، مهم‌ترین تفاوت یک بنده مومن و یک عارف با بندگان عادی یا غیر مومن در مهار نیروی توهم و فهم درست است. آدمی می‌تواند با مهار توهمات و پیمودن راه عقلانی و عبودیت به هرچه کمال و هر مقامی معنوی که در تصور آید و ناید برای خود قابل وصول سازد، ولی این فرد است که خود دست و پای خویش را نسبت به وصول کمال با ابتلای به توهمات و خیالات می‌بندد.

باید توجه داشت چنین نیست که هر کس آید، به او خیر و کمال ندهند، و هر کس رسد، نبرد؛ زیرا این خلف فرض حکمت است، بلکه فرد با ابتلای به توهمات و درگیر شدن به ظواهر ناسوتی که برای نیروی جزیی و حس‌پذیر توهم شکوهمند می‌نماید، ابد خویش را از دست می‌دهد و با گرفتاری در خوشایندها و لذایذ نفسانی و میولات زودگذر، نمی‌رود که نمی‌رسد نه این‌که نمی‌شود که نمی‌دهند و این دو با یک‌دیگر متفاوت می‌باشد. برای همین استعداد اعطا شده به همگان است که خداوند می‌فرماید: «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ» (ملک / ۳).

حق می‌فرماید: ای بنده از من مقام حکم درخواست کن با بیان موهبت، نه استحقاق و بگو: «اللهمّ ادخلنی فی کلّ خیر ادخلت فیه محمّدا وآل محمّد، واخرجنی من کلّ سوء اخرجت منه محمّدا وآل محمد» که مقتضای این دخول و خروج، چیزی جز طلب عصمت و منتهای کمال نیست. حال چگونه ممکن است حق تعالی بنده را به درخواستی بدون تحقق راهنمایی نماید. پس هر کس نمی‌گیرد، نرفته است، نه آن که حضرت حق به وی نداده است.

داخل شدن در تمامی خیرات و خارج شدن از تمامی بدی‌ها، تنها یک مسیر دارد و آن همان راه تقویت عقل‌ورزی است. در برابر، داخل شدن در تمامی بدی‌ها نیز همان ابتلای به توهمات و خیالات و راه ضعف و خمودی عقل است؛ همین‌طور هنگامی که می‌فرماید: «اللهم إنّی اسالک من کلّ خیر احاطَ به عِلمُک واعوذُ بِک مِن کلِّ شَرِّ احاط به عِلمُک» که با تصور معنای احاطه علم حق و حق به معنای کل و تمامی خیر و شر، دیگر سخنی برای گفتن باقی نمی‌ماند و «العبودیه کنهه الربویه» برای بنده ظهور می‌یابد. در این دو بیان و حدیث قدسی می‌توان به این نکته اشاره نمود که انسان از خداوند می‌تواند تمامی خیرات و کمالات که همان راه عقل‌ورزی است و خارج شدن از تمامی بدی‌ها را که خروج از توهمات و خیالات و ضعف عقل‌ورزی است از حق‌تعالی طلب نماید. تمامی کمالات، صفات حقیقی آدمی است، از این رو مرتبه و اول و دوم ندارد. در طرف نزول و سقوط، نیروی توهم می‌تواند انسان را به مرتبه‌ای برساند که دیگر به انسان، انسان نگویند و صدق آدم بر او روا نباشد و چنان دنائت و پستی یابد که «بل هم اضلّ سبیلا» وصف او شود. گرفتاری به توهم، انسان را دچار کمبود حدس و خمودی بسیار و رقیت و بندگی غیر حق می‌سازد و آدمی به جایی می‌رساند که دیگر آدم نیست و حتّی عنوان حیوان نیز برای وی سزاوار نمی‌باشد. کسی که در زندگی خود به‌طور غالبی توهم می‌زند، همواره در بند توهمات و سوءظن‌ها، بددلی‌ها و چرکین‌دلی‌های خویش اسیر است. چنین کسی دیگر آزاد نیست و بندگی شیطان، پیشه می‌کند. این فرد به دلیل فهم نادرست خود، نمی‌تواند با دیگران به‌ویژه با کسانی که نیروی عقل‌ورزی و توان حدس بالا دارند، سازگاری نشان دهد و به جایی می‌رسد که بر اساس خودشیفتگی توهمی، نه او دیگران را می‌پذیرد و نه قبول وی برای افراد سالم و عقل‌ورز ممکن می‌باشد. رهایی از چنین مشکل روانی برای چنین فردی از آزاد شدن از بند اعتیاد به گناهان بزرگ، سخت‌تر و مشکل‌تر است؛ به‌ویژه اگر فرد توهمی به خودشیفتگی وهمی دچار شده باشد و خویش را در مسیر کمال و ارزش‌های انسانی بپندارد.

در این‌که تمامی افراد دارای اصل استعداد خردورزی هستند، میان بندگان تفاوتی نیست. خداوند در نقطه شروع بندگی و اصل اعطای این استعداد، میان بندگان تفاوتی ننهاده است، هرچند در قوت و ضعف آن، مردم با دخالت نژاد، وراثت و تاثیر لقمه‌های حلال و حرام و موقعیت‌های زمانی و مکانی موثر در آمیزش و انعقاد نطفه، با هم تفاوت می‌یابند و این امر به وراثت و پدر و مادر و دیگر عوامل طبیعی باز می‌گردد. البته انسان می‌تواند با مدیریت نسل، توان خردورزی نسل‌های آینده را بهبود بخشد و افزایش دهد و قدرت این امر نیز در اختیار آدمی است. اعطای این استعداد همگانی به این معناست که تمامی بندگان برای رسیدن به کمالات، می‌توانند تمامی خیرات را از خداوند طلب نمایند و در مقابل از تمامی بدی‌ها خارج شوند؛ به شرط آن‌که نیروی توهم خود را به عنوان پایه‌ای‌ترین نیرویی را که قابلیت درک، فهم و شناخت دارد و موقعیت اندیشاری و ذهنی فرد را رقم می‌زند، بشناسند. البته باید توجه داشت برخی از تفاوت‌های موجود میان بندگان، تفاوتی کاذب و برآمده از خیانت‌های ایادی استعمار و استکبار یا ظلم و ستم صاحبان قدرت است. بیش‌تر تفاوتی‌هایی که آشکارا در میان افراد جامعه دیده می‌شود از جوهره خلقتی آدمی برنیامده است و سرشت و جبلی در آن تاثیر ندارد. این دوگانگی میان انسان‌ها که فردی در بالاترین مرتبه کمال و رفع تعین و دیگری در حضیض ناسوت قرار می‌گیرد از طرف خود بندگان و برآمده از حسن اختیار یا سوءاختیارهای آنان است. حق‌تعالی میان هیچ پدیده‌ای با دیگری تفاوت نگذاشته و حق نسبت به همه آن‌ها «اقرب من حبل الورید» می‌باشد و معیت قیومی حق با تمامی پدیده‌های هستی دمساز است. از این رو با وجود استعمار و تبلیغات توهم‌انگیز آن‌ها به‌ویژه در موقعیت انتخابات و تصمیم‌گیری‌هاست که پدیده‌ها از حق دور افتاده‌اند، و اگر چنین نبود پدیده‌ای از حق دور نمی‌افتاد و کوشش و کشش از دو جانب است. هر کس در برابر داده‌های اعطایی حق‌تعالی باید پاسخی در خور تهیه نماید و بیش از داده، کسی با او سخنی ندارد و بازخواستی صورت نمی‌گیرد. این است که معصوم با آن عظمت بر داده خود می‌نالد؛ زیرا حق از هر کس، به‌قدر داده خویش می‌پرسد. پس تفاوتی میان خلق در اقتضا و اعطا نمی‌باشد و هر کس باید به قدر ظهور و تعین خود، رعایت آیین خردورزی و مهار توهم‌گرایی را بنماید و با عقل‌ورزی و اقتدار و پاکی نفس و دوری از امور موهومی و خیالی، خود را به کمال مطلوب خویش برساند. کسی را کم از دیگری نداده‌اند و هر کس خود، خود می‌باشد و در این امر بی‌شریک است و همتا ندارد و تمامی پدیده‌ها مظهر یکتایی حقّ و برای او درّدانه می‌باشند و نیز هر کس را به قدر داده پرسش می‌نمایند و زیاده از داده سعادتی در پی ندارد. کلام نخست (تفاوت نداشتن پدیده‌ها) بهترین کلام و سخن دوم (درّدانه بودن پدیده‌ها) تمام کلام در این باب است.

عوامل توهم زا

ناسوت و زندگی در دنیا

همین دنیا و ناسوتی که در آن زندگی می‌کنیم از مهم‌ترین عوامل توهم‌زاست. البته همین ناسوت نیز برخی را به یقین وصول می‌دهد. وهم، تردید، شک و یقین وصف نفس آدمی است و خلق، خلق است و وصف موهوم و یقینی ندارد. تمامی پدیده‌ها آیینه و ظهور حق‌تعالی هستند. کسی که لحاظ آینگی آن هم آیینه حق به عالم دارد به یقین رسیده است و آن که نگاه (اصالی) به این آیینه دارد و خاصیت آینگی آن را توجه ندارد به وهم گرفتار است. این نفس است که به موهومات گرفتار است وگرنه آفریده‌ها ظهورهای حقیقی و واقعی حق تعالی هستند. حب دنیا در صورتی خطیئه و ریشه گناهان است (الکافی، ج ۲، ص ۱۳۱) که حق تعالی در آن دیده نشود و جهت نفسانی داشته باشد، وگرنه دنیا اسم اعظم پروردگار است و می‌توان گفت همین ناسوت و دنیا وصول به حق تعالی است و برای دیدن و رویت جمال حق باید دیده‌ای دیدنی داشت و دست یافتن به چنین یقینی جز رهایی از وهم و شک و تردید نمی‌باشد. بر این پایه، در ناسوت کسی که نگاه حقی دارد به یقین رسیده و آن که نگاه خلقی دارد به وهم گرفتار است. باید زاویه دید و دل را درست کرد و آن را یافت.

دنیایی که ریشه تمامی گناهان است همان دنائت نفس و گرفتاری به توهمات و نداشتن توان مدیریت موهومات ذهنی است، وگرنه پدیده‌ها تمامی فعل حق است و ریشه گناهی نمی‌باشد. گناه و خطیئه به نفس آدمی باز می‌گردد وگرنه آفریده‌ها خطا و گناهی ندارند و درست آفریده شده‌اند. وقتی گفته می‌شود «الدنیا مزرعه الآخره»  (عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۲۶۷)؛ این نفس آدمی است که کشتگاه کردار اوست وگرنه ناسوت و زمین آن که دنیای آدمی نیست، بلکه فعل حق است. کسی که نگاه حقی دارد، زیر و زبر دنیا را فعل حق می‌داند و چیزی را به خود نسبت نمی‌دهد. او خودش هست که هر کار می‌خواهد بکند و به آدمی چه مربوط است. آدمی باید مواظب نفس و دل خود باشد. این جمله جناب عبدالمطلب بسیار بلند است و حکایت از والایی مرتبه او در معرفت دارد: «انا ربّ الإبل ولهذا البیت ربّ یمنعه» ؛ من باید مواظب ذهن و روان خود باشم تا وهم در آن نرود و ترس از غیری چون ابرهه به آن وارد نشود و توجه به غیر و غفلت از حق، امری است که وهم به جان آدمی می‌اندازد و غیریت، امری موهومی و خیالی است در مقابل آن حقانیت می‌باشد که امری عقلانی است.

انسان باید از نگرش‌های موهومی به دور باشد باید دیدی حقانی و عقلانی داشت و از دل‌بستگی‌های دنیوی که نفسانی و وهمی می‌باشد دوری گزیند؛ باید اندیشه چیزی را داشت که در تابوت با آدمی می‌ماند. «یوم التغابن» از زمان مرگ و از تابوت شروع می‌شود! هنگامه‌ای که آدمی هرچه چنگ می‌زند تا کسی را بگیرد و چیزی را دریابد و با خود ببرد، چیزی به فراچنگ او نمی‌آید و هر کسی در پی کار و بستن و برداشتن بار خود است. او بسیار زرنگی کرده است تا مالی جمع آورد، اما همه موهوم است. عمری زرنگی در دنیا برای جمع اندکی مال، در تابوت، خیتی، شرمندگی، حسرت و افسوس می‌آورد. فعل حق همه شیرین است و حقیقت دارد و حقیقت آن نیز ظهور است و بس، ولی دل بستن نفسانی به آن وهمی است؛ چونان گل‌های بسیار زیبای پلاستکی که بویی ندارد و شامه‌ای را معطر نمی‌سازد. ظهورات و مخلوقات حق تعالی هیچ‌گاه موهوم نمی‌شود و این نفس آدمی است که می‌شود ظهورات و مخلوقات را به عینک وهم ببیند اگر به خود گرفتار باشد و هر آفریده‌ای را لحاظ نفسانی داشته باشد؛ در حالی که انسان عقل‌گرا همه ظهورات را از حق‌تعالی می‌بیند و فقط بر حق ایستاده و پایدار است و هیچ‌گونه دل‌بستگی نفسانی و مادی بر افعال حق‌تعالی از جمله جان و مال و فرزند خود ندارد؛ چنین کسی است که هرگاه بخواهند جان او را بستانند بی‌درنگ، خود رو به قبله دراز می‌کشد و تعللی ندارد. برخلاف آن که میلیاردها وجوهات در حساب خود دارد و زمان مرگ خود را نمی‌داند و بده‌کار از دنیا می‌رود. کسی که حق را دارد در حال مرگ با حق است و چه صفایی دارد چنین مرگی!؛ این که گفته می‌شود هزار لذت دنیا به تلخی جان کندن نمی‌ارزد، برای افراد گرفتار در وهم است. امیرمومنان علیه‌السلام چون مرگ را نزدیک می‌بیند: «فزت وربّ الکعبه» سر می‌دهد و از لذت خویش از ضربت شمشیر مسموم ابن ملجم و صفایی که از تیزی تیغ و تندی زهر آن برده است خبر می‌دهد. عزرائیل برای ورود به ساحت اولیای حق از آنان اجازه می‌گیرد؛ چرا که آنان بر حق ایستاده‌اند و هیچ آگاهی جرات نمی‌کند به سوی حق رود. کدام فرشته مقرّب است که جرات کند بی‌اذن جان او را بگیرد؛ آن هم باید با هدایا و تحفه‌هایی از ملکوت و بهشت باشد تا کمی احساسِ همراهی به او دست دهد و خود را تنها نیابد. کسی که به اختیار می‌میرد و مرگ خویش را با دست خود امضا می‌کند می‌داند مردن چه‌قدر شیرین است. انسان مومن دیدگاهی حقانی دارد و زمزمه هوالباعث هو الوارث سر می‌دهد چنین کسی است که ظهورات را از او و به او می‌بیند و ناسوت و غیر ناسوت برای او تفاوتی ندارد. این‌چنین مومنی وقتی دگمه خروج ناسوت را فشار می‌دهد تمامی عالم ملکوت برای او هلهله می‌کنند و کف می‌زنند و لذت، شور، عشق و راحتی در آن مرگ است؛ چنان‌که سالار شهیدان، امام عشق می‌فرماید: «یا سیوف خذینی»)؛ ای شمشیرهای آخته مرگ، مرا در بر بگیرید که آسایش و راحتی در پناه تیزی تیغ‌های شماست.

مرگ تلخ برای غیر مومنی است که به اوهام مبتلاست. چنین کسی به هنگام مرگ مانند کسی می‌ماند که در تصادفی سخت میان چند خودرو، هر یک از اعضای او در میان آهن‌پاره‌ای گرفتار شده و باید آن را به مشقت از آن بیرون کشید و جمع کرد. جدا کردن هر یک از اعضای پاره پاره از میان آن آهن‌پاره‌های در هم کوبیده شده بسیار سخت و وحشتناک است. مرگ برای فرد وهم‌آلود که هر عضوی از او به تعلقی دنیایی بسته شده چنین سخت و تلخ است.

فرد وهم‌آلود به خاطر نداشتن معرفت حقانی و نفس موهومی هرگز دیدگاه درستی به عالم ندارد و چه بسا حرمت حضور حق را نادیده می‌گیرد و به هر گونه ناسپاسی تن می‌دهد و مخلوقات و ظهورات حق‌تعالی را حرمت نمی‌نهد؛ در حالی که به خلق، به دنیا، به جمال و جلال حق و به امکانات نباید بی‌احترامی کرد و لگد وهم بر آنان زد که همه ظهور حق است و تنها باید یخه نفس خود را گرفت که هرچه وهم است در آن است و باید آن را به یقین تبدیل کرد و سیر معنوی و سلوک حقانی و روحانی این مهم را بر عهده دارد.

کسی که هیچ گونه شک، تردید و وهم در نهاد او نیست اعتصام به حق دارد، چنین کسی مومن است و یقین است و یقین و بر مدار احکام الهی کارپردازی دارد و نه بر پایه توهمات اشتباه خویش و بر میول نفسانی خود.

خبث باطن عامل توهم

یکی از عوامل توهم‌زا، داشتن خبث باطن و در پی آن بدبینی است. سوءظن ناشی از خبث باطن رفته رفته انحراف، ترس و خیالات را به جان آدمی می‌اندازد و فرد را به توهم می‌افکند. برای تفاوت خبث و صفای باطن به لینک های زیر مراجعه نمایید.

لینک های مرتبط با این بخش:

صفا و سلامت باطن 

صفای باطن زمینه‌ساز انس با قرآن کریم  

پی آمدهای عدم مدیریت توهم

ابتلا به ترس

توهم می تواند یکی از مهم‌ترین عوامل پیدایش ترس در انسان باشد. بسیاری از ترس‌ها همانند ترسیدن از مشکلات آینده یا ترس از امتحان یا بودن با مرده به خاطر القای نیروی توهم است. اگر انسانی به رشد عقلی رسیده باشد، این ترس را در خود نمی‌یابد.

در روانشناسی، نخستین اصل در تربیت افراد، کنترل و مهار توهم می‌باشد. روان‌شناسان معرفت‌محور بر این باورند که تا توهم در انسان مدیریت نشود، انسان در زمینه‌های تخصصی همانند عرفان و فلسفه رشدی نخواهد داشت. برای رسیدن به کمالات، چه در زمینه‌های معنوی و حتی در امور مادی، نیاز اولی و پایه‌ای به مهار توهم و مدیریت آن می‌باشد.

انسان سنجش توان عقلی و میزان توهم خود را با رفتن بر بالای قله کوه‌ها و یا گلدسته‌های بسیار بلند می‌تواند بیازماید، نگاه به پایین کردن و اراده ایستادن در آن مکان، نشان از اراده محکم و دوری از توهم را دارد. کسی که بر بلندی قرار دارد و بر آن راه می‌رود، نیروی واهمه باایجاد وسوسه در اندیشه، وی را به انداختن خود ترغیب می‌کند. فرد همین که می‌بیند روی بلندی است، قوه واهمه او را به طرف پایین می‌کشاند و پای وی را می‌لغزاند تا بیفتد؛ چرا که قوه واهمه چنان ترسی به جان فرد می‌اندازد که افتادن و مرگ به توسط آن را بر ترس ذهنی از افتادن ترجیح می‌دهد و فرد خود را می‌اندازد تا درد توهم افتادن را از خود بردارد. انسانی که بر روی زمین با دو پا بر روی یک موزاییک می‌ایستد، چون به بالای مناره‌ای رود، روی چندین موزاییک نمی‌تواند قرار گیرد؛ چرا که قوه وهم بر نیروی عقل او تاثیر می‌گذارد و با ترس و بیم‌هایی که بر جان وی می‌اندازد، قدرت تصمیم درست را از او می‌گیرد.

فردی که در بالای بلندی ایستاده است نخست تصور می‌کند در حال افتادن است و از این تصور، ترس و وحشت فراوانی به او دست می‌دهد؛ به‌گونه‌ای که برای فرار از این وحشتِ توهمی، می‌پندارد بهتر است خود را پایین بیندازد تا با این خودکشی، از درد توهمی که به جان وی افتاده است، خلاصی یابد. در این جا توهم و جهل بر عقل و علم او غلبه یافته است؛ زیرا اگر عاقلانه فکر می‌کرد که زیر پای او محکم و امن می‌باشد و قدرت علمی او بر جهل غلبه می‌کرد و علم به محکم بودن جای خود داشت، هرگز خود را پایین نمی‌انداخت، ولی توهم افتادن، چنان ترسی به روان او می‌اندازد که راه گریز از آن را فقط خودکشی و انداختن خود به پایین می‌داند. همین فرد اگر در مکانی با ارتفاع کمتر باشد، هرگز این توهم به او دست نمی‌دهد. علم به امن‌بودن جای خود در هر دو مکان وجود دارد، ولی با تغییر مکان، فرد به توهم دچار می‌گردد. این جریان در درگیری‌های انسان در زندگی روزانه او نیز وجود دارد. انسان در خوشی‌ها و همواری‌های زندگی هرگز ترسی از آینده و یا نومیدی و غمی ندارد، ولی با تغییر حالت و دچار شدن به ناهمواری‌ها و ناملایمات و مشکلات، ترس از مشکلات و آینده، روان وی را عذاب می‌دهد و همین عذاب و ترس او را ناامید می‌سازد و این ناامیدی از حل مشکلات و ترس از آینده، او را غمگین و افسرده می‌سازد. چنین کسی با توهمی نیروی مقتدر خدا را فراموش می‌کند و این ترس، وی را از آگاهی و توانمندی خدا غافل و در نتیجه نومید می‌گرداند. اگر انسان توان محکم عقل‌ورزی و در نتیجه ایمان مستحکم به خدا داشته باشد، در هر دو حالت خوشی و پیشامد مشکلات، اعتقاد و پایداری خود را نسبت به حق‌تعالی حفظ می‌کند و مانع از هجوم توهمات و خیالات غیر حقانی به عقل و ذهن خود می‌شود و با ایمانی پایدار و اراده‌ای راسخ بر مشکلات پیش‌آمده صبر می‌نماید و در صراط ایمانی خود پایدار می‌ماند. اگر انسان به همان میزانی که در خوشی‌ها از آینده خویش نمی‌هراسد یا به سبب غفلت از آینده، ترسی بر وی هجوم نمی آورد، در ناملایمات و سختی‌ها نیز اعتماد و امید به خدا و حل مشکلات خویش داشته باشد و بر پایه این ایمان، شجاعت برای مواجهه با سختی‌ها و مشکلات را به دست آورد، هرگز نومید و مایوس و غمگین نمی‌شود. قرآن کریم به این نکته روان‌شناسی بسیار عظیم اشاره دارد، آن‌جا که در حکایت هبوط آدمیان به زمین می‌فرماید: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعا فَإِمَّا یاْتِینَّکمْ مِنِّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَای فَلاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ» (بقره / ۳۸).

مومنی که پای در صراط هدایی و عقلانی گذاشته باشد و راه هادیان حق را پی‌گیری نماید با تفکری عاقلانه و ایمانی هرگز توهم در ناملامات و سختی‌ها به او دست نمی‌دهد و با امید و مهار ترس از آینده، خود را به چنگال نومیدی نمی‌سپارد و غمی نیز بر گذشته خود ندارد هرچند انبوهی از سختی‌ها و مشکلات را پشت سر گذاشته باشد.

به هنگام مرگ وهمی بودن بسیاری از امور ذهنی انسان روشن می‌شود، و در این حالت است که ترسی جانکاه بر جان محتضر می‌افتد.

انسانی که دچار اوهام می‌شود در پی آن ترسو نیز می‌شود. انسان‌هایی که ایمان ندارند و یا ایمانشان ضعیف است ترس و جبن دارند. ولی انسان مومن شجاعت دارد. بر این پایه، ایمان محکم باعث مهار توهم می‌شود. حدیثی که می‌فرماید المومن کالزبر الحدید بر مومنانی حکایت دارد که در صراط مستقیم و راه ولایت پای گزارده و در این راه باورهای ایمانی خود بر پایه امور اطمینانی و یقین دارند. معنای این حدیث می‌رساند که ایمان مبتنی بر معرفت درست، شجاعت می‌آورد انسانی که اعتقادات وی بر پایه ایمانی محکم است به خاطر معرفتی که بر وجود حق تعالی دارد هرگز وهم و جهل بر او غالب نمیشود و درگیر اوهامات بی‌اساس و جاهلانه نمی‌گردد و ایمان راسخ و عاقلانه وی باعث شجاعت او می‌شود. این چنینن مومنی که به یقینی استوار رسیده است هرگز در کشاکش زمان و ناهنجاری‌های آن خم به ابرو نمی‌آورد و بر ایمان خود همواره ثابت قدم می‌باشد فرد مومنی که پای در صراط مستقیم گزارده هر چند بار که او را تکه‌تکه کنند و دوباره زنده نمایند هرگز دست از ایمان خود برنمی دارد؛ زیرا این فرد به یقینی استوار دست یافته که هرگز از آن روی‌گردان نمی‌باشد، برخلاف کافر، مشرک و منافق که به خاطر نداشتن ایمان و ابتلای به جهل، اوهام بر آن‌ها چیره می‌یابد و باعث ترس آنان می‌گردد و نمی‌توانند شجاع باشند. شرک و نفاقی که اینان در دل دارند باعث شک، تردید و دودلی می‌گردد و چون بر پایه ایمانی ثابت نیستند به دنبال آن ترس، وحشت و رعب پیدا می‌کنند این افراد دور از سلامت و شجاعت می‌باشند و با گذر زمان و تغییر شرایط اینان نیز تغییر موضع می‌دهند و بر راه خود پایدار نیستند و چه بسا لغزش پیدا میکنند و با خارج شدن از صراط مستقیم گمراه می‌گردند وبه بیراهه میروند و راه ضلالت را پی می‌گیرند. این گونه است که خداوند ما را به این دعا فرا می‌خواند: اهدناالصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المعضوب علیهم والضالین. راه هدایت و صراط مستقیم ویژه مومنانی است که خداوند بر آنان عنایت مخصوص دارد. اینان مومنانی هستند که پای در رکاب حق‌تعالی می‌گزارند و هرچه پیش‌تر می‌روند بر ایمان خود افزوده و به یقین می‌رسند.

معرفت و علم که پایه ایمان است، شجاعت و سلامت می‌آورد. انسان‌هایی که به یقین و معرفت حق می‌رسند در زندگی سلامت دارند و از گناه، معصیت و ترس به دور هستند. معرفت و یقین ترس را از دل می‌زداید. انسان جاهل به خاطر نداشتن معرفت ربانی در راه ضلالت پیش می‌رود و در پی آن تمام اندیشه‌ها و افکاری بر پایه اوهامات پیدا می‌کند و هیچ کدام از اعتقادات ذهنی او رنگی خدایی ندارد و همه وهم و خیالی غیر حق می‌باشد؛ این گونه افراد بیشتر کارهای خود را بر پایه افکاری گمراه شده پیش می‌برند و به گناه و معصیت دچار می‌شوند بیشتر بددلی‌ها، بدبینی‌ها و ترس‌ها ریشه در اوهام و افکاری غیر واقعی دارد. افراد توهمی به خاطر نداشتن اساسی حقانی همواره در زندگی خود ترس دارند و بیمار روانی و ذهنی هستند. آنان پیوسته در اضطراب و گمراهی می‌باشند و در زندگی خود از سلامت معنوی به دورند. تمام مشکلات انسان‌ها ریشه در جهل یعنی نداشتن معرفت به حق و دیگری ترس دارد که این نیز به جهل باز می‌گردد. کسی ترس دارد که اعتقاد و معرفت درست ندارد.

دوستی های افراطی

توهم می‌تواند باعث پیدایش میل و شدت بخشیدن به علاقه انسان به کسی یا چیزی شود. گاه این میل و علاقه چنان در آدمی به افراط می‌گراید و شدت می‌یابد که فهم عقلانی او را به صورت کامل کور و کر می‌سازد و هرگز تصور عواقب بعضی از کارهای خود را نمی‌کند و هنگامی توجه می‌یابد که دیگر کار از کار گذشته است و دیگر جبران گذشته ممکن نیست.

ایمان گرایی غیر حقیقی

توهم می‌تواند در ایمان نیز نفوذ کند. توهم امری روانی و نفسانی است اما ایمان امری روانی نمی‌باشد، بلکه به دل و باور قلبی ارتباط دارد. ایمان، اعتقاد به حقیقتی است که غیر از ماست و بر ماست و ما به نوعی با او ارتباط برقرار می‌کنیم. ایمان و اعتقاد به خدایی که عالم را اداره می‌کند و تنها موثر در عالم است، امری است بسیار دشوار و سنگین و چیزی است غیر از حالات روانی و نفسانی انسان‌ها.

وهم، شک و تردید وصف نفس آدمی است و فرد متوهم حتی می‌شود نماز خود را به صورت موهوم بگزارد. در برابر، یقین و ایمان وصف دل است نه نفس و تا فرد به دل نرسیده باشد، نمی‌تواند ایمان و یقین داشته باشد. بسیاری از ایمان‌ها و وابستگی‌ها به خدا خیال و انگاره‌ای بیش نیست و با پیشامد معصیت یا مصیبت یا دوراهی انتخاب یا به گاه مشکلات که فرد بر سر دوراهی انتخاب‌های سرنوشت ساز و مهم قرار می‌گیرد، این خدای خیالی و توهمی تاثیری ندارد و نمی‌تواند صاحب این پندار را نگاه دارد و نفس با تسخیر نفس خود درمی‌آید؛ زیرا پیشتر هم اسیر نفس خود بود؛ اما با آوردن کردار به‌ظاهر ایمانی، خود را امیر بر نفس خویش می پنداشت. نفس گاه به هیاتی در می‌آید که از انجام اعمال شرعی لذت و حظّ وهمی می‌برد و فرد از باب لذت وهمی نفس است که نمی‌تواند این کردار را ترک کند نه از باب انقیاد عقلانی و حکیمانه به حق‌تعالی.

دخالت در سلامتی یا بیماری

قوه پندار و وهم که آگاهی نفس را از سنخ معنا، ولی جزیی و بدون صورت می‌سازد در سلامت و بهبودی زندگی یا بیمار ساختن آن موثر است. توهم انسان موجب تغییر مزاج می‌گردد. وهم تابع اعتقادات تزریق شده و تلقینی نیز قرار می‌گیرد و با تلقین اطلاعاتی نادرست از ناحیه افراد فراوانی، وی آن را مسلّم می‌گیرد. هم‌چنین وهم می‌تواند قوت و نیرومندی یا صحت و سلامت را به مزاج تلقین نماید. تغییر اوهام، مزاج را اندک اندک و یا به صورت ناگهانی تغییر می‌دهد و فرد نحیف را قوی و کارآمد و فرد قوی را ضعیف و بی‌عرضه می‌سازد.

وسواس

وسواس از امور توهمی شکل می‌پذیرد و بر وهم استوار است و البته می‌تواند به خود صورت دهد و خیالی نیز گردد. ما از وسواس در مقاله ای مستقل سخن خواهیم گفت.

خودشیفتگی و استکبار

وهم گاه به آدمی‌زاد القا می‌کند هیچ مشکلی در نهاد وی نیست و او را از این اندیشه که شاید در اشتباه باشد باز می‌دارد و همواره ریشه مشکلاتی را که در زندگی دارد در دیگران می‌بیند. چنین انسان‌های توهمی تنها با هدایت گرفتن از دین است که می‌توانند راه سالم را بیابند؛ چرا که تنها دین است که می‌تواند سره را از ناسره و درست را از خطا به‌درستی بیان دارد و حتی افراد عادل غیر معصوم نیز معلوم نیست این توان را در خود داشته باشد.

وهم خودشیفتگی بیشتر در افرادی خود را نشان می‌دهد که دارای قدرت سیاسی هستند. صاحبان قدرتی که به این توهم مبتلا می‌گردند فلاکت‌ها، بیچارگی‌ها و بدبختی‌های فراوانی را برای جامعه خود رقم می‌زنند. آنان چون خود را از هر عیبی منزه می‌دانند و تصمیمات خود را صد درصد درست می‌دانند، بر آن پای‌فشاری می‌کنند. اگر افراد آن جوامع نیز دچار جهل و نادانی باشند، زمینه برای بالا رفتن درصد این خودشیفتگی فراهم می‌شود. نادانی و جهل افراد جامعه گاه به جایی می‌رسد که آنان فرزندان خود را به‌راحتی قربانی این صاحبان قدرت خودشیفته می‌سازد. قرآن کریم نمونه‌ای از این توهمات را در مورد مشرکانی بیان کرده است که فرزندان خود را قربانی بت‌ها می‌کردند تا از این راه به خداوند تقرب جویند: «وَکذَلِک زَینَ لِکثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکینَ قَتْلَ اَوْلاَدِهِمْ شُرَکاوُهُمْ لِیرْدُوهُمْ وَلِیلْبِسُوا عَلَیهِمْ دِینَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یفْتَرُونَ» (انعام / ۱۳۷) ؛ و این گونه برای بسیاری از مشرکان کشتن فرزندانشان را آراستند تا هلاکشان کنند و دینشان را بر آنان مشتبه سازند و اگر خدا می‌خواست چنین نمی‌کردند. پس ایشان را با آن‌چه به دروغ می‌سازند رها کن.

آنان از قتل فرزند خود برای بتی بی‌جان لذت می‌بردند و خوشامد داشتند؛ چرا که سران قوم این کار را برای آنان زینت داده بودند: «وَکذَلِک زَینَ لِکثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکینَ قَتْلَ اَوْلاَدِهِمْ». آنان قربانی نمودن حضرت اسماعیل را تاییدی بر کار خود می‌دانستند. آنان برای این که بتی که به خدایی می‌پرستیدند سالم بماند فرزندشان را پیش او آتش می‌زدند یا سر می‌بُریدند.

افراد بشر از این جهالت‌ها و حماقت‌ها بسیار داشته است. آنان حضرت موسی علیه‌السلام با آن همه معجزه و بزرگی را به پیامبری نمی‌پذیرند، ولی گوساله‌ای را به خدایی و پرستش برمی‌گزینند. شطرنج عالم است که این‌گونه می‌چرخد و زرنگ‌های آن در گردونه‌ای که دارد کارهای خود را با مدیریت نیروی توهم انسان‌ها پیش می‌برند.

مدیریت توهم : عقل‌گرایی و ولایت‌محوری، راه مصونیت از آسیب‌های توهم

وهم بنیادی سست و ویران دارد و نمی‌شود زندگی سالم و اعتقادات درست بر پایه آن داشت و باید از این مسیر پرخطر و بلاخیز که پایین آن دره هلاکت و ورطه نابودی است گذشت. ورطه‌ای که فرد موهوم چون اسب گرفتار در گل‌ولای، چنان دست و پا می‌زند تا از نفس بیفتد و هوس از او پس نرود. امر متوهم چون کاخی رفیع و چون قصری مجلل است که اندک خنکای هوای حقیقت، آن را به لرزه درمی آورد و از پای‌بست در خود آوار می‌شود. برای جلوگیری از آسیب وهم انسان باید به نقطه مقابل آن یعنی اطمینان و یقین بهره ببرد و ایمان خود را بر پایه‌های امور اطمینانی و یقینی قرار دهد.

افراد هم متعلق وهم قرار می‌گیرند و هم متعلق یقین و گرایش به عقل‌گرایی برای جهت دادن به تمایلات انسان و ادراک اوست که از وهم به یقین تبدیل گردد. وهم و یقین چیزی جز یک نگرش نیست تنها راه رهایی از وهم آن است که با نگرشی عقلانی راه بر موهومات و متوهمات گشوده نشود و تنها حق‌تعالی را دارای حقیقت و پایدار دانست. این نگرش عقلانی تنها با پیمودن راه حق و صراط مستقیم به دست می‌آید هنگامی که فرد راه حقانی و عقلانی را پیش‌می‌گیرد با تکیه بر خیرات و خوبی‌ها و خارج شدن از بدی‌ها نفس وی رفته رفته دیدگاهی الهی و عقلانی به خود می‌گیرد و با معرفتی ربوبی و روحانی اعتصام به حق می‌یابد و نفس، ذهن و روان وی بر وهم آلوده نمی‌گردد و به جای وهم‌انگاری، خداباور می‌شود و دیگر غیری نمی‌بیند و در نتیجه آن تمام ظهورات و مخلوقات حق تعالی را از او می‌بیند و حرمت آنها را هم چون حرمت حق پاس می‌دارد در پی این دیدگاه ظلمی به افعال و ظهورات حق تعالی روا نمی‌دارد و به یقینی استوار می‌رسد.

انسان برای راه یافتن به صراط مستقیم که همان راه ولایت است، باید تسلیم حق باشد و باید هر آن‌چه را که مزاحم اندیشه است و هرچه را که برای همه سخت است و مخالف قیاس است تسلیم نماید؛ زیرا تسلیم بسیاری از امور همراه با ضررهای ظاهری و غبن فاحش است و برای انسان ثمره‌ای محسوس و آنی ندارد و پذیرش چنین تسلیمی و پایداری بر آن بسیار سخت است؛ زیرا وهم می‌گوید این چه سرنوشتی است که برای خود درست کردی و همه هست و نیست خود را از دست دادی و چنان‌چه با تحلیل عقلی بگوید من چنین کردم تا با خدا معامله داشته باشم، وهم به مبارزه با وی می‌آید و بر او نهیب می‌زند با این کار خود همسر و فرزندانت را به چه مکافاتی دچار خواهی نمود. وهم در امور جزیی مزاحم فرد و خیرات وی می‌شود. گاه انسان با مقایسه زندگی خود با دیگران به شک و وسوسه دچار می‌شود تا از مسیر حق و صراط مستقیم باز گردانده شود. او به تفاوت قسمت‌ها و روزی‌ها و سود اندک یا زندگی فقیرانه خود رضایت نمی‌دهد و از این که در این مسیر در حال باختن و از دست دادن سرمایه‌های خود یکی پس از دیگری است رنج می‌برد و از این که وی کار می‌کند و دیگران بهره می‌برند معذب است و ناگواری دارد، ولی انسان با توجه به معامله‌ای که با خداوند دارد و راهی که انتخاب نموده باید با تمامی این امور مزاحم و مانع مبارزه کند و قدرت تحمل‌پذیری را در خود بالا ببرد تا آن که عقل را از آشوب وهم آن هم در پرتو پیروی از شرع و شریعت برهاند. عقل با آن که حجت باطنی است، اما بدون حجت ظاهری که شرع است نمی‌تواند عصمت داشته باشد و به خطا می‌رود و بدون پیروی از شرع درگیر وهم می‌شود و انسان به غلبه وهم بر عقل دچار می‌شود و به بیراهه می‌رود. هیچ انسانی بدون فهم درست و بی‌پیرایه از دین نمی‌تواند به صراط مستقیم راه یابد. عقل می‌تواند سیر معنوی و غایت و زمینه آن را فهم کند ولی فعلیت و حرکت و سیر و وصول بدون آگاهی از شرع بی‌پیرایه و مستقیم ممکن نیست. انسان هرچه در سیر و صراط مستقیم خود سریع‌تر، تندتر و تیزتر باشد نیاز بیش‌تری به محور قرار دادن شرع برای مهار خود دارد تا از آشوب‌های وهم در امان باشد و عقل را بر وهم غلبه دهد و راه را اشتباه نرود؛ این گونه است که نفس برای پذیرش اخلاقی عاقلانه آماده می‌شود و راهی عقلانی را پی‌گیری می‌نماید.

مطالب مرتبط