زن بودن زن در خانه؛ نخستین اصل مدیریت منزل

میان زن و مرد در جنسیت تمایز است؛ به‌گونه‌ای که می‌شود گفت آفرینش نقطه مشترکی میان این دو جنس نگذارده است. این تمایز در تمامی توانمندی‌های ذهنی و جسمی و عناصر تشکیل دهنده قابل بررسی است. اگر به دقت فلسفی به آفرینش زن و مرد نگاه شود، نمی‌شود تکراری در آفرینش دید و تمامی صفات این دو جنس در تمایز است و مختصات دانسته می‌شود. در آفرینش هر پدیده‌ای دردانه و منحصر است. ما به تساوی زن و مرد که شعار غربیان است اعتقادی نداریم؛ چرا که همسان نمودن زن و مرد و نادیده گرفتن تفاوت‌های وجودی و ساختار خلقتی آنان و نیز مرتبه هر یک در سلسله ظهورات هستی و برابر دانستن آنان در همه عرصه‌های زندگی به صورت مطلق ظلم مضاعف به زن و نیز ظلم به مرد است و هر یک را از جایگاه ویژه آن دور می‌دارد و عقلانیت و حقیقت‌نگری دور از این دیدگاه است.

خداوند نخست در آفرینش انسان، مرد را آفریده و حضرت آدم علیه‌السلام را به عرصه خلقت آورد و سپس برای کمال وی و رسیدن به مقام جمعی و بهره بردن از همه اسما و صفات الهی، زن را نیز برای او آفرید و با توجه به این امر است که گفته می‌شود زن از مرد آفریده شد؛ یعنی زن را توانی داده‌اند که می‌تواند مرد را به کمال رساند.

البته، میان این دو موجود انسانی مشترکاتی وجود دارد که انسان بودن آن دو به بروز و ظهور آن‌هاست، ولی همین مشترکات نیز ظاهری است و سنخ آن با هم تفاوت دارد. برای نمونه، ساختار خلقتی زن و مرد به گونه‌ای است که هر یک به دیگری وابسته است، ولی نحوه این وابستگی تفاوت دارد. مرد گویی فرزندی در دست زن است که نیاز به مراقبت او دارد و زن نیز احساس عاطفی وابستگی به مرد دارد و بدون او خود را ضعیف و ناقص می‌پندارد. این وابستگی دو سویه است و هم مرد برای زن و هم زن برای مرد آفریده شده است و چنین نیست که فقط زن برای مرد آفریده شده باشد. زن نه کلفت مرد است و نه کنیز او، بلکه زن‌ها همان اندازه به مردها وابسته‌اند که مردها به زن‌ها وابسته می‌باشند و همان‌طور که مردها کامیابی خود را با زن‌ها دنبال می‌کنند، زن‌ها نیز کامیابی خود را با مرد پی می‌گیرند، بلکه زن‌ها افزون بر کامیابی، مرد را پشتوانه خود نیز می‌دانند و وابستگی بیش‌تری به مرد دارند. خلقت همان‌طور که زن‌ها را برای مردها قرار داده، مردها را نیز برای زن‌ها آفریده است. قرآن کریم با شیرینی تمام می‌فرماید: «هُنَّ لِبَاسٌ لَکمْ وَاَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ»(۱) و پشتوانه بودن زنان که مقاومت بیش‌تری نسبت به مردها را دارند را با این تعبیر زیبا و علمی بیان کرده است. مقاومت زن‌ها چنان است که آنان می‌توانند فرزندان خود را با نبود شوهر، پرورش دهند، ولی مرد نمی‌تواند حتی برای مدتی کوتاه، بدون همسر خود فرزندپروری داشته باشد. قدرت مانور زنان بیش از مردهاست. زن و مرد با هم متناسب می‌شوند و آنان مکمِّل یک‌دیگر می‌باشند.

امروزه بسیاری از بیماری‌های زنان و به‌ویژه بیماری‌های روحی، روانی، عفونی و رحمی آنان برآمده از ضعف اعصاب است و دلیل آن این است که زن در خانه خانم نیست و کار زنانه نمی‌کند و نمی‌تواند زنانگی خویش را عرضه دارد، بلکه تنها کارگر جامعه و کلفت خانه و مادر بچه‌هاست و شب و نیمه شبی ندارد. هم‌اکنون درصد بالایی از زنان دچار کمردرد، مشکل اعصاب، دردپا و دیگر بیماری‌ها هستند؛ چرا که از زن بیش‌تر کار کشیده می‌شود تا اعمال زنانگی برای شوهر. زن باید چنان توانمند تربیت شود که بتواند در خانه بیش‌ترین لذت را به شوهر خود دهد؛ همان‌طور که این تفکر اشتباه است که آفرینش زن برای باروری و فرزندزایی است. قرآن کریم می‌فرماید: «نِسَاوُکمْ حَرْثٌ لَکمْ فَاْتُوا حَرْثَکمْ اَنَّی شِئْتُمْ»(۱). این بدان معناست که زنان کشتزار (زمین) به معنای اساس و بستر زندگی و بن‌مایه شوهر می‌باشند. زمین همواره سرمایه بوده است و در کشت، بالاترین اهمیت را دارد. افزون بر این، «نِسَاوُکمْ حَرْثٌ لَکمْ» به این معناست که امنیت زن با مرد است و اگر زن شوهر نداشته باشد، امنیت از او سلب می‌شود؛ زیرا «لَکمْ» اختصاص را می‌رساند و زنی که چنین اختصاصی ندارد، مورد مزاحمت دیگران واقع می‌شود. زن آزاد سمت و سویی ندارد و شخصیتی برای او نمی‌ماند. از سوی دیگر اگر خانه‌ای زن نداشته باشد، ویرانه است؛ زیرا سرمایه و تمامیت ندارد. تمامیت مرد به زندگی اوست که بن‌مایه آن زن است. زن زندگی و فرزند ثمره زندگی است نه خود زندگی. زن نیز مرد را پشتوانه خود دارد. زن اگر شوهر خود را مورد هجوم قرار دهد و شان او را در جامعه لکه‌دار کند و حرمت و حیثیت او را خدشه‌دار کند، پشتوانه خود را تخریب کرده است. البته در زندگی مشترک میان زن و مرد نمی‌شود گفت زن اصل است یا مرد یا فرزند، بلکه در این صورت اصل با حاصل ترکیب معنوی حقیقی میان این افراد است که همان خانواده است.

 

شناخت و توجه به روحیات خاص زن و مرد؛ دومین اصل مدیریت منزل

زن زیباترین پدیده الهی است که در عین زیبایی و جمال در عین این که تمامی خوبی‌ها و خیرها را دارد بدی‌ها و شرها نیز با اوست. او با خوبی‌ها و بدی‌هایی که دارد به آرایش دنیای انسانی می‌پردازد و هم زیبایی می‌آفریند و هم گناه و بی‌عفتی. هم بهترین بستر انس مرد است و هم راهنمای او به کژی‌ها. او هم نقش‌های شیطانی به تصویر می‌کشد و هم کارگردان خوبی‌ها می‌شود. اگر کسی سلامت عالی را در مرتبه‌ای کامل و بُردی عالی و نهایی از زن انتظار داشته باشد، آن را کم‌تر می‌یابد و توقعی نابه‌جا دارد و این کمی، زن خوب را کیمیا ساخته است. امید زن فقط به خانه شوهر است و بس و با این همه به‌راحتی دل از او برمی‌دارد و به بسیاری دل می‌بندد. او در این کار چنان استاد است و چنان مهارتی دارد که خود را بر شوهر عرضه می‌کند و او هرگز متوجه نمی‌شود که زن بر که دل دارد. زن بسیار دل‌نازک و احساسی است. رقت قلب او چنان ظریف و لطیف است که گاه از همین احساس، به قساوت قلب می‌رسد. زن با آن که بسیار حساس و نیازمند مرد است، نیاز مرد را برطرف می‌کند.

زن به صورت غالبی در فریب مرد است. او نیروی فریب‌گری هر مردی را در خود دارد مگر اندکی را و شگفت آن است که خود فریب خورده‌ترین انسان‌هاست. جنس زن فریب‌پذیر است و زود راضی می‌شود؛ هر زنی که باشد و این و آن ندارد و این امر استثنایی برنمی‌دارد و تنها موقعیت‌ها و زمینه‌های آن متفاوت و گوناگون است. زن نیز قدرت فریب هر مردی را دارد و به خود این هنر را می‌بیند و این حکم نیز قابل استثنا نیست؛ مگر آن که مردمی به کلی از اوصاف زن بی‌اطلاع باشد؛ هرچند چنین مردی در ابتدایی‌ترین برخورد، زمین‌گیر خواهد شد.

زن همان‌قدر لطیف است که مرد در برابر خشونت دارد و همان‌قدر بلاهت و بلیدی که دارد که متانت در مرد است و همان اندازه مطلوب است که مرد طالب اوست و آن‌گونه مصرفی صرف است که مرد تولیدگر است. مرد به استقابل پیری می‌رود و بر سن بالا افتخار می‌کند و زن به پیرایه و زیور رو می‌آورد و به آن می‌بالد و البته از پیری می‌ترسد و سن و سال بالا، او را رنج می‌دهد. زن به آراستگی ظاهر خود اهتمام دارد و مرد به وارستگی؛ زن استعداد رقص و طبیعت آن را در خود دارد؛ هرچند مادر مقدس کلیسا گردد. زن در طراوت و تراوش شادابی و نشاط می‌کوشد، ولی عجیب این است که گاه زشت‌ترین برخورد، بدترین حالت و پلیدترین باطن از او سر می‌زند. زن بدون مرد، لحظه‌ای دوام نمی‌آورد و توان حیات سالم را از دست می‌دهد و عجیب این است که در کنار مرد خود به غیرت می‌آید و نیازمندی خود به او را با غرور پنهان می‌دارد. غیرت وی با آن که ممکن است او را به کفر بکشاند چنان سهمگین است که طبیعت اجازه نداده است سمت رهبری و هدایت اجتماعی بیابد و شریعت نیز آن را پذیرفته است. در برد کوتاه، مرد خواسته خود را نشان می‌دهد و نمی‌تواند آن‌چه را که درون خویش دارد مخفی نماید و در برد بلند، این زن است که خواسته خود را پنهان می‌دارد و آن را به‌زودی اظهار نمی‌کند و کشف خواسته وی نیاز به گذر زمان دارد.

زن که منبع احساس و عاطفه و نماد ایثارگری است، در وصال با مرد و نیز در جدال او، نسبت به فرزند بی‌مهرترین حالت را به خود می‌گیرد. مرد عاقل در حال جدال وی دل او را به دست می‌آورد و ناآگاه کسی است که گفتار او را در حال وصال باور نماید. بر سخن زنان حتی بهترین آنان نمی‌توان اعتماد داشت؛ زیرا آنان بیش‌تر بر سخن‌گویی دور از حقیقت، مانور دارند تا بیان واقعیت.

زن، اندیشه‌ای جز زیبایی جمال ندارد و چهره او عقل وی است و ارزش خود را تنها در چهره و زیبایی آن ارزیابی می‌کند؛ زیرا چیزی بهتر از زیبایی چهره برای عرضه نمی‌شناسد. زیبایی زن، بزرگ‌ترین سرمایه برای او و بهترین نعمت برای مرد است و البته همین نعمت، حادثه‌آفرین خطرات بزرگی می‌گردد. زن اگر تحقیر شود؛ مرد خود را تحقیر می‌کند؛ زیرا قدرت او در جذب و فریب مرد است، ولی عجیب این است که زن گاه به فریب خود رو می‌آورد. مرد هرچند بدون این پدیده زیبا کمال نمی‌یابد، ولی اگر اسیر او شود نه مرد است و نه قابل اعتماد و البته دوری و گریز از او دلیل ضعف عقل، نقص ذوق و کمبود سلیقه است، بلکه باید او را داشت و اسیر او نبود. زن با همه توان و قدرت شگرد و شگرفی فریب، همیشه مظلوم بوده و ظلم بسیار و استثمار فراوان و هجوم‌های ویرانگر دیده است و البته عجیب این است که مرد نیز از او خواب آرامی نداشته است؛ هرچند مرد اگر مرد باشد نمی‌تواند بدون زن باشد؛ همان‌طور که اسیر وی نمی‌گردد. بیش‌تر مردان فریب‌های زن را بارها دیده‌اند و باز هم اسیر او مانده‌اند، ولی آنان در عین اسارت و اطاعت از زن، اعتقادی به او ندارند. اصل بسیار مهم در زندگی این است که زن هم در خانه باشد و هم بعد از آن، در اجتماع و به‌عکس، مرد نخست در اجتماع باشد و سپس در خانه. تمامی سلامت زن و مرد در همین جمله با رعایت چینش و انجام تمامی واژگان آن خلاصه می‌شود. زنان صبوری و بردباری بیش‌تری نسبت به مرد دارند و از مرد کم‌تر بهره می‌برند و مردان بردباری کم‌تری دارند و از زنان بیش‌تر استفاده می‌گیرند و همین بی‌وزانی انگیزه فساد است. زنی که نتواند مردی را اسیر خود کند، به‌حتم اسیر مردی می‌شود. زنی که اسیر مردی شود، قید و بندی جز آن مرد نمی‌شناسد. مرد هرچه بیش‌تر با زن باشد، تازگی چهره و مردگی دل می‌یابد و زن در تماس با مرد دلی زنده و چهره‌ای پیر می‌یابد. زن هرچه بیش‌تر در دست مرد بماند، زودتر شکسته می‌شود و مرد، هرچه بیش‌تر در دست زن باشد، طراوت بیش‌تری می‌یابد. کوتاهی عمر زن برای مرد شکستگی می‌آورد و عوامل طول عمر به‌ویژه جدایی‌ها همانند جدایی در ایام پریود برای هر دو نعمت خاص است. با همه این‌ها زن در ویژگی‌های خود ممتاز است و همیشه برای مردان دوست داشتنی، محبوب و بی‌نظیر است.

زنان زیبا کمال طبیعی یا اخلاقی دارند، ولی در کمال معنوی به صورت غالبی قابل اطمینان نیستند و این مقتضای حکمت الهی و عدالت اوست. کم‌تر زنی یافت می‌شود که در زیبایی کامل باشد و بیش‌تر زنان زیبا در زیبایی خود کاستی‌هایی دارند. برخی زیبایی‌ها بی‌محتوایی خاصی را حکایت دارد و باطنی خوش در او نیست. بیش‌تر زیبارویان تکبر دارند و حاضر نیستند بپذیرند زیباتر از آنان نیز وجود دارد. برخی زنان را نمی‌شود برای لحظه‌ای با هزاران تُن شهد و شکر تحمل کرد و برخی با هزاران من زهر خوردنی می‌باشند. زنانی که زندگی مرفه دارند به صورت غالب، مست و شیدا هستند و زنانی که دچار فقر می‌باشند و با آن دست و پنجه نرم می‌کنند به صورت غالبی افسرده و خمود می‌گردند و در همین فضا باید از آنان توقع داشت نه بیش‌تر.

 

عملکرد جهادی زن در منزل

سلامت زندگی جامعه و سلامت زندگی مرد و زن به مجاهدت و تلاشی است که زن در خانه برای شوهر خود انجام می‌دهد. سلامت جامعه به‌ویژه در زمینه عفت، به سلامت عملکرد جهادی زن در خانه باز می‌گردد. زن در خانه باید برای شوهر خود آراسته و زیبا ظاهر شود و هرچه شگرد زنانه و اطفار برای جذب شوهر خود دارد به کار برد تا یکی از تیرهای ظرافت وی به هدف بنشیند و او را به پای دار عشق و نشاط آورد، نه آن که مانند عابدی زاهد برای شوهر خود باشد، وگرنه محیط جامعه به صحنه پیکار دو جنس تبدیل می‌شود و جامعه میدان رزمایش نظام شهوت و نفس می‌شود و همه نیز از احساس کمبود هرچه بیش‌تر رنج می‌برند؛ با آن که کشور ما هم زن فراوان دارد و هم مرد، ولی هیچ یک نمی‌تواند از دیگری استفاده درست و سالم برد.

مهم‌ترین زیرساخت بعد از ایجاد ازدواج آسان و ارزان، آگاهی‌بخشی به بانوان برای ایجاد قدرت شگرد و دلبری برای همسر خود است. همان که اسلام از آن به جهاد زن یاد کرده است.

بعد از حصول این زیرساخت‌ها، برای سلامت جامعه باید مسایل روبنایی را سامان داد. یکی از این مسایل خیابان‌گردی است. درست است زن و مرد برای انجام کار و اشتغال خود می‌توانند در جامعه حضور یابند، ولی زن و مردی که بی‌جهت به خیابان می‌آیند، با نادیده‌گرفت حریم و حرمت خویش، خود را عرضه می‌کنند و چنین پرسه زدن‌هایی درست نیست و به عفت جامعه آسیب وارد می‌آورد.

با رفع مشکلات یاد شده، اگر کسی عفت جامعه را پاس ندارد یا بیمار است و یا عناد برای فسادآفرینی دارد و می‌شود با او برخورد سخت داشت. هرچه ازدواج سخت‌تر و گران‌تر باشد، بی‌عفافی در جامعه فراوان‌تر می‌شود و گناه آن بر کسانی است که شرایط ازدواج را سخت می‌کنند نه بر جوانی که فشار شهوت بر او چیره و غالب است. هم‌اینک در جامعه تراکم شهوت وجود دارد و آبی که جامعه از آن استفاده می‌کند شور و عفونی است و جز تشنگی مضاعف نمی‌آورد. برای حل این مشکل باید زمینه ازدواج آسان را فراهم آورد و نیز به بانوان آموزش داد که سلامت مرد در دست اوست؛ چنان‌چه قرآن کریم می‌فرماید: «هُنَّ لِبَاسٌ لَکمْ وَاَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ»(۱). ظرافت فراز یاد شده این است که نخست زنان را لباس برای مردان معرفی می‌کند و آنان را زمینه‌ساز و طلیعه‌دار عفت مردان می‌داند. زنان به مردان حصر توجه دارند؛ چرا که از دید روان‌شناسی، زن خود را در پرتو وجود مرد کامل می‌بیند و از سوی دیگر باید زن را هم‌چون عضوی دانست که وجود مرد را کمال می‌بخشد و هیچ یک بی‌نیاز از دیگری نیست و قرآن کریم نیز هم زن را لباس مرد می‌داند و هم مرد را پوشش و محافظی برای زن می‌شمرد و هر دو تعبیر در این زمینه برابر است، بلکه قرآن کریم زنان را بر مردان پیشی داشته است؛ زیرا نقش آنان در محافظت از مرد مهم‌تر و نیز آنان مقاوم‌تر می‌باشند.

 

مدیریت منزل؛ نیازمند آموزش

سلامت جامعه به سلامت زنان است و آموزش‌های لازم در این جهت باید توسط بانوان انجام شود. زنان از خود بهتر قدرت استماع دارند. برای نمونه، ساماندهی پوشش یا ازدواج موقت باید توسط مربیان زن انجام شود نه غیر آنان، زیرا دیگران در معرض اتهام قرار می‌گیرند. این زن است که می‌تواند در رابطه با مسایل زناشویی به زن آموزش دهد وارد آوردن آزار، درد و اذیتی که لذت‌آور باشد؛ مثل چنگ زدن و ویشگون یا گاز گرفتن زن یا شوهر، در صورتی که رضایت او را همراه داشته باشد جایز است و می‌توان گفت که نیکو نیز می‌باشد؛ مگر آن که به نوعی بیماری روحی و روانی بینجامد. زنان بهتر می‌توانند انواع بهره بردن و تمتع زن و شوهر از یک‌دیگر را به زنان آموزش دهند. هر گونه تمتع زن و شوهر از یک‌دیگر در صورتی که نقص عضو یا درد و زیان بسیار را سبب نشود جایز است. هم‌چنین صیغه یا نکاح موقت از بهترین گزینه‌هایی است که می‌توان با ترویج و قانون‌مند نمودن آن، جامعه را از گناه و معصیت زدود و عفت عمومی را پاس داشت. متاسفانه اگر جامعه در عمل، به پیروی از دنیای غرب رو آورد و از آموزه‌های حیات‌بخش دین که ضامن حفظ آدمی از کژی‌هاست دور گردد، نتیجه آن می‌شود که ازدواج موقت را مستنکر می‌داند و نسبت به فساد بی‌حس می‌گردد!

 

نقش مادری و فرزندپروری

بیش‌ترین سهم در تامین سلامت زندگی با زنان است. زنان پدیده‌هایی هستند که نسبت به مرد از مقاومت و توان بیش‌تری در برابر موانع، سختی‌ها و بیماری‌ها دارند. آنان هم‌چنین فرزندزایی و تولید نسل را عهده‌دار می‌باشند. سلامت زندگی زنان به سلامت زندگی مردان می‌انجامد. آنان در تمام زوایای زندگی حضور دارند. سلامت زنان نقطه ثقل برای سلامت هر زندگی است. زنان یا در نقش مادری و یا در نقش همسری از تولد تا مرگ در تمامی شوون زندگی دخالت دارند.

چنین نیست که تولد یا انعقاد نطفه نقطه شروع زندگی انسان باشد. هم‌چنین عالَم ذر که منشا ظهور هر یک از افراد است را نباید شروع زندگی انسان دانست، بلکه زندگی از «علم عنایی حق» شروع می‌شود. عالمی که عوامل مادی و برزخی هیچ نقشی در آن ندارد. علم ازلی حق در هر زندگی دخالت دارد و عنایت حق انسان را زندگی می‌دهد و بر مرکبی ناآرام و مداوم به سوی غایت خود سیر و حرکت می‌دهد و وی را به سرمنزل مقصود می‌رساند و در غیر این صورت، می‌توان گفت رسیدن انسان به غایت صغرای ارادی؛ آن هم زمینه بلند آن، کاری است بس دشوار و اگرچه آدمی صدها سال براند و از پای نماند چیزی که نصیب او نمی‌گردد نتیجه است.

شروع زندگی هر پدیده در مقام عین ثابت اوست که تعین علمی پدیده‌ها در حضرت حق است که همواره ثابت و  پایدار می‌باشد و امری وجودی با وجود حق است. زندگی با علم عنایی و مقام عین ثابت هر یک از پدیده‌ها شکل می‌گیرد. در عالم ذر به انسان، چگونه زیستن و زندگی را آموزش می‌دهند تا آن که در معرکه معاشقه پدر و مادر، والدین چه نقشی را ایفا کنند.

برای تربیت فرزند باید به هنگام آمیزش، غایت ابدی طفل را در نظر داشت و شرایط لازم فرزند برای چنین زیست جاودان و پایداری را فراهم آورد. اگر والدین عمر ابدی کودک و زندگی دایم و پایدار او را در ناسوت و آخرت ملاحظه نکنند و شرایط لازم را فراهم نکنند، نخستین فرصت سلامت و به‌زیستن را از کودک خود دریغ داشته‌اند و به دلیل کوتاهی در اندیشه و تعلل در عمل و غفلت از مقام بلند خود، کودک که متاثر از افکار و کردار آنان است برای همیشه در کوچه‌های نقص و کمبود سرگردان می‌ماند و غایت بلند و هدف والا را کمال خود قرار نمی‌دهد.

هرچه والدین در تکمیل شخصیت و هویت خود بکوشند، فرزندی بهتر خواهند داشت و با تحقق مراحل و عنایت ازلی حق، چهره‌ای گویا از فیض ظهور می‌یابد؛ همان‌طور که کاستی‌ها و کمبودهای آنان به ضعف شخصیت و ناتوانی نفس کودک منجر می‌شود.

مهم آن است که پدر و مادر ضعف‌های شخصیتی و نفسانی نداشته باشند. اختلال ضعف روانی والدین سبب می‌شود آمادگی لازم روحی روانی را برای شکل دادن به کودکی قدرتمند نداشته باشند و به جای کودکی که مایه افتخار باشد طفلی ضعیف خواهند داشت.

در جای خود می‌گوییم سلامت جامعه در گرو حاکمیت عدالت، محبت صادقانه و ولایت است. جامعه با این سه اصل است که سلامت روانی می‌یابد. مرکز ثقل سلامت روانی جامعه در خانواده است. سلامت روانی خانواده اهمیتی فراوانی در شکل‌دهی سخصیت کودک دارد. اگر محیط خانه سالم نباشد و سه اصل یاد شده در آن برجسته، نمایان و چیره نباشد حتی بازدارنده‌های قانونی هرچند قانونی درست و کامل داشته باشد، نمی‌تواند امنیت و اصلاح جامعه را تضمین کند. جامعه اسلامی و انسانی از خانواده‌های اسلامی و انسانی شکل می‌گیرد. فرهنگ خانواده نیز تابع فرهنگ مادر است و مادر باید مسایل روانی مرتبط با تربیت کودک را بداند تا بتواند محیط خانواده را سالم نگاه دارد. بر این پایه می‌شود گفت سلامت روانی جامعه به سلامت روانی مادران وابستگی تمام دارد. این محیط خانه و مدیریت درست مادر است که می‌تواند بهشتی برای فردای جامعه بسازد و کوتاهی‌های اوست که هیزم آتش دوزخ می‌گردد. مادر باید در عمل خود عواطف روانی فرزند را جریحه‌دار نسازد و روح فرزند را آزاد نگه دارد. بسیار مهم است که مادر به صورت مطلق از خشونت بپرهیزد، از غرور و کم‌صبری دوری کند و با «صداقت» تمام با کودک خویش رفتار کند؛ به طوری که فرزند و کودک، عاشق و شیفته مادر خود و صداقت او شود. مادر باید از ترس و از خرافات دست بردارد و به خاطر فرزند حرکات و اعمال خود را معتدل جلوه دهد تا کودک به رنج و مشقّت نیفتد و فکر گریز از خانه و مادر را در خود نپروراند.

کودک به‌ویژه در پنج سال نخست زندگی دارای قدرت انعکاس ناخودآگاه است؛ به طوری که می‌تواند دقیق‌ترین رفتارها و حرکت‌های مادر و پدر و حتّی شکل و رنگ محیط خانه را در خود انعکاس دهد و از آن منفعل شود. این قدرت ناخودآگاه به مراتب قوی‌تر از قدرت خودآگاه انسان عاقل و رشدیافته است که اراده وی تصمیم‌های متفاوتی به وی می‌دهد و در شاکله و ساختار انجام کارها دخالت می‌کند. کودک در توان انعکاس روانی، عامل ناخودآگاه دارد؛ یعنی هنگام انعکاس، اراده و تصمیم وی در آن دخالت ندارد و برای تبدیل آن عمل نیز توان ارادی در او پیدا نمی‌شود. ارادی نبودن و دخالت نداشتن اختیار و توان تغییر ویژگی نیروی ناخودآگاه نهاد آدمی است. محیط خانه اگر کم‌ترین انحرافی از ناحیه پدر و مادر داشته باشد همان را به ضمیر ناخودآگاه کودک منتقل می‌سازد و سبب انحراف کوتاه‌مدت یا درازمدت وی می‌گردد. بر اساس قانون انعکاس ناخودآگاه باید گفت ایمان مادر بزرگ‌ترین عامل سعادت فرزند است. اگر مادری وارسته، دارای عاطفه، احساس، اندیشه و اخلاق انسانی باشد، فرزند خود را سلامت و سعادت می‌دهد و چنان‌چه دارای انحرافات اخلاقی و کمبودهای روانی باشد، آینده کودک را به تباهی می‌کشاند.

کسی می‌تواند وظیفه مادری را در قبال فرزند خود به‌درستی انجام دهد که در کمالات انسانی و اخلاقی و قرب ربوبی تلاش داشته باشد و امور باطل را دوری کند و مادری خودساخته باشد تا بتواند فرزندپروی صحیح داشته باشد. اگر مادری نیز دچار سستی اندیشه و دچار کاستی‌های اخلاقی است، باید به شدت سعی در پنهان نمودن آن‌ها از دید کودک خود داشته باشد و نگذارد کودک از کمبودهای اخلاقی وی اطّلاع یابد، در غیر این صورت، عامل انحراف فرزند خود خواهد شد.

هم‌چنین مادر در مسیر تربیت کودک، افزوده بر ایمان به حق باید صبوری و حوصله پیشه کند و نیز وقت بگذارد تا ظرافت‌های تعبیه شده در کودک را به دست آورد. کودکان ظرافت‌های زیبا، حساسیت‌هایی ویژه و عواطفی مخصوص دارند که باید از آن‌ها آگاه گردید و به تبحری رسید که هم‌چون کودک، ناخودآگاه موارد احساس را تشخیص دهد و با صبر و بردباری و سازگاری ظرافت‌ها، زیبایی‌ها و احساسات و عواطف کودک را پاسخ گوید. مادر برای یافت ظرافت‌های روانی کودک باید خود نیز ظرافت روانی و احساس دقیق بیابد. عنصر حوصله و بردباری سبب می‌شود مادر پر تجربه بتواند عواطف کودک را با زیبایی‌های روانی که دارد پاسخ‌گو باشد و او را مهار کند. کسی می‌تواند عنوان شایسته «مادر» را برای کودک خود داشته باشد که نخست مومن باشد، سپس دقّت در شناخت لطافت‌ها و عواطف احساسی و روانی کودک خود به کار برد و از عهده شناخت آن‌ها بر آید و دیگر آن که بردباری و سازگاری با کودک داشته باشد و با دوری از پرخاشگری و خشونت، احساسات و عواطف زیبای کودک را پاسخ دهد تا بتواند کنترل و مدیریت روانی کودک خود را در مسیر سلامت وی به دست گیرد. مادر باید روش تربیتی تشویقی را برگزیند تا به فرزند خود شخصیت دهد و ارزش احترام و عزت نفس او را بالا برد و فرزند به این باور برسد که دارای احترام، عظمت و شخصیت والایی است. کودک اگر احساس کند عظمت شخصیتی دارد، خطا نمی‌کند. چنان‌چه کودک مرتکب خطایی شود، باید کودک را واداشت تا شخصیت واقعی خود را باور کند و به نیکی بفهمد که وی با خطای خود، احترام خویش را از دست داده است و باید در جبران آن بکوشد.

فرزند در خانه باید پدر و مادر خویش را پدر و مادر بیابد نه زن و شوهری که روابط جنسی دارند، وگرنه به خواهر خود به چشم دختر و به برادر خود به چشم پسر می‌نگرد. شادی روابط زن و شوهری به فرزند القای مسایل جنسی می‌کند و دختر و پسر خانواده را به بلوغ زودرس و بیش‌فعالی و رو آوردن به مسایل جنسی و اندیشه برای داشتن رفیق جنسی می‌کشاند و این فکر با او رشد می‌کند تا در دوره جوانی و در محیط‌های آموزش و کاری، به فحشا و کرده‌های زشت و ناپسند رو می‌آورد و دختر کالای تجاری استثمار در جامعه فاسد می‌گردد. دختر و پسر چنین خانواده‌ای در محیط بسته، فشار تنگی فضا در روابط جنسی را دارند و در خلوت فضای زندگی برای آنان ایجاد محیط گناه یا زحمت می‌کند و خانه را خانه شهوت و شیطان می‌سازد. دلخوری زن و شوهر و تیرگی آنان از یک‌دیگر در دید فرزند در حالی که خود را زن و شوهر می‌نمایانند در فرزند ایجاد روحیه جنگ و ستیز می‌کند و دختر و پسر خانواده را به دشمنی و ستیز با یک‌دیگر می‌کشاند.

خانواده اگر از پدر و مادرانی تشکیل شود که وظیفه پدری و مادری را در دید فرزند انجام می‌دهند نه زن و شوهری را، فرزندان را خواهر و برادر و تربیت آنان را اسلامی می‌سازد. برای ساخت جامعه‌ای سالم باید خانواده سالم داشت و خانواده سالم را مادر سالم می‌سازد. بیش‌تر سختی و زحمت تربیت کودک در زمان طفولیت بر عهده مادر است. این بسیار مهم است که دختر یا پسری که قصد ازدواج دارند نخست طرف دیگر را ارزیابی کنند تا به دست آورند آیا وی توانایی پدر یا مادر شدن را دارد و می‌تواند پدر یا مادر خوبی برای فرزند آنان گردد. مربی واقعی و مونس شب و روزکودک مادر اوست و پدر تنها می‌تواند سرپرستی کلی او را داشته باشد. تمامی خصوصیات و صفات مادر در دوره شیردهی به کودک منتقل می‌شود به‌طوری که حتی زیبایی ظاهری و اندامی وی تابع مادر می‌گردد. هم‌چنین روحیه طفل در این زمان است که حیات می‌یابد و شکل می‌گیرد. وظیفه «مادری» کاری بسیار دشوار و سنگین است و زیربنای شخصیت طفل در دست مادر تعیین می‌گردد. کوددک در این سال‌ها قوه‌ای انفعالی دارد و مادر است که قوه فعلی او را تامین می‌کند. با گذر زمان، فرزند آیینه تمام‌نمای مادر می‌شود و تمام خوبی‌ها و بدی‌های مادر در فرزند اثر مستقیم می‌گذارد. دوره تاثیرپذیری هرچه بیش‌تر کودک از مادر تا پنج سالگی وی می‌باشد و حواس ادراکی و نیز هوش و دیگر قوای وی در این دوره فعال می‌شود و تحت تربیت مادر قرار می‌گیرد. پنج سال نخست با آن که محدود است، ولی بر تمامی عمر سایه می‌افکند و می‌شود این پنج سال را نقشه راه آینده طفل دانست. کودک در این پنج سال در منزل و کنار مادر است و گریز از خانه برای او ممکن نیست و جز از او متاثر نمی‌شود. مادر بعد از پنج سالگی که شاکله و شخصیت کودک شکل گرفته است و توان بیرون رفت از خانه دارد تنها می‌تواند طفل را کنترل کند نه اداره و موقعیت‌های محیطی است که او را تحت تاثیر قرار می‌دهد و کودک در متن اجتماع قرار می‌گیرد. دوره ابتدایی در حالی که بهترین دوره برای رشد کودک است، خطرناک‌ترین دوره نیز می‌باشد؛ چون کودک پا به اجتماع می‌گذارد؛ در حالی که اجتماع و خوب و بد آن را نمی‌شناسد. این‌جاست که کودک موقعیت انتخاب و گزینش را تجربه می‌کند و معلوم نیست وی خوبی‌های و زیبایی‌ها را به خود می‌گیرد یا بدی‌ها و زشتی‌ها. دوره حضور کودک در اجتماع بدوی می‌تواند بر طینت و تمام نهادها و منش‌های پیشین وی غلبه یابد و تربیت محیط به‌ویژه رفیقان بر عامل‌های نهادی پیشی گیرد. اگر انسان بتواند دوره اجتماع ابتدایی را به سلامت طی کند و نقش و شخصیت مناسب خود را حفظ کند یا بیابد، این دوره چنان اهمیتی دارد که می‌شود گفت به «سرمنزل مقصود» نزدیک می‌شود، وگرنه ضلالت و تباهی دامنگیر وی می‌گردد. مربیان کودک در این دوره مسوولیتی عظیم دارند و باید مراقبت کامل از او داشته باشند و هیچ گونه کوتاهی نداشته باشند وگرنه چنان‌چه محیط نامناسب باشد، وی تباهی را می‌پذیرد و طبیعت مکافات آن را به مربیان باز خواهد گرداند، و یان امر غیر از حساب اخروی آن در قبال تربیت کودکی است که او را به امانت نزد خود پذیرفته‌اند. مربیان کودک در این دوره باید سلامت نفس بسیار بالا و آگاهی‌های فراونی داشته باشند تا بتوانند سمت مربی‌گری کودک در دروه تحصیل ابتدایی را داشته باشند؛ زیرا این دوره است که شخصیت کودک را رقم می‌زند و کودک چهره واقعی به خود می‌گیرد و آماده فعلیت نهادی و رشد می‌گردد و در صورت سلامت، بسیاری از کارهای زیربنایی رستگاری خود را انجام می‌دهد. با نقش بستن شخصیت کودک، مشکل می‌شود در سنین بعدی وی به طور ناگهانی تغییر رویه دهد.

بعد از این دوره، نوجوانی یا دوره متوسطه است که نوجوان یا همان رفتارهای ابتدایی خود را ادامه می‌دهد و یا راه دیگری پیش می‌گیرد. پدر در این دوره متوسط که شخصیت نوجوان حالتی برزخی دارد هرچند فرصت اندکی دارد، ولی با کوشایی و اهتمام می‌تواند مسیر نوجوان خود را تعیین کند تا آن که افکار جوانی و شور و شوق‌های احساسی وی غلبه می‌شود و فرصت تاثیرپذیری کلی از دیگران از وی رخت بر می‌بندد و خود اوست که در این هنگام برای خویش تعیین مسیر و گزینش می‌کند؛ با این تفاوت که در این دوره، افکار جوان امروز و کودک دیروز اسیر افکار مربیان، دوستان و زیست‌محیط اجتماعی می‌گردد و بر آن می‌شود تا با ارتباط دایمی با دیگران کمبودهای فکری و غریزی خود را جبران و نیازهای خویش را تامین کند. کنترل و مدیریت جوان به دست سیستم‌هایی است که بر جامعه حاکمیت دارد و سلامت یا تباهی وی تابع آن است. برای همین است که ما مساله ولایت و مدیریت جامعه را خاطرنشان شدیم و برای آن فصل‌های بلندی در نظر گرفتیم. در سیستم‌های بیمار، جوان اگر ناکامی‌های فراوان ببیند به راه‌های خطرناک کشیده می‌شود و گاه به انتقام از جامعه رو می‌آورد. جوانی دوره شروع نهایی آدمی است و غایت زندگی و نتیجه آن را ظاهر می‌سازد و در این دوران است که هر کسی می‌یابد چه بوده و چه شده است. در این هنگام، ساختار فکری و چهره اجتماعی جوان شکل می‌پذیرد. بعد از این خواهیم گفت اصل «گذشت و ترک دنیاطلبی» مهم‌ترین اصلی است که جوان در زندگی خود باید لحاظ کند تا به کمالات بلندی نایل گردد. بلندتر از آن، اصل «ترک» و ریزش جهت خلقی است که وی را حق‌مدار و حق‌جو می‌سازد و به قرب الهی می‌رساند. دو دوره کمال نیز اصل گذشت و دوری از اختلاف‌انگیزی است که وی را از حب ریاست و جاه‌طلبی به سلامت می‌دارد.

 

نقش مرد در توانمندسازی زن برای مدیریت منزل

مدیریت کلان زندگی و کل آن با مرد و مدیریت داخل خانه با زن است و زن و مرد نباید در مدیریت یک‌دیگر دخالت کنند. برای نمونه، چیدمان اثاثیه و وسایل منزل با نظر زن است و او از مرد می‌تواند نظر مشورتی بخواهد، ولی نظر نهایی با اوست و مرد باید به مدیریت زن د راین زمینه احترام بگذارد و سلیقه او در این مورد حاکم است، و در برابر، زن نباید در کارهای مرد که مربوط به بیرون از منزل و محل کار اوست دخالت کند و سلیقه او را نادیده گیرد.

درست است قوام زندگی و مدیریت کلان آن با مرد است، اما این امر ضعف زن را نمی‌رساند، بلکه قوت مرد را بیان می‌دارد. هم‌چنین چاره‌ای نیست جز این که برای خانه مدیری باشد و دیگران در مسایل حیاتی و سیاست‌های کلان زندگی از وی پیروی داشته باشند، در غیر این صورت، زندگی بحرانی می‌گردد. مدیرت کلان مرد مسوولیت بیش‌تر او در مورد زندگی را می‌رساند نه ضعف زن را.

هم‌چنین تربیت فرزند در سطح کلان آن با مرد است و بخشی از آن برای زن است. کار بیرون از منزل برای زن به صورت پاره‌وقت لازم است تا زنان بتوانند نیازمندی‌های خود را تامین کنند، ولی کار نیمه وقت یا تمام وقت با روحیه و توان او سازگار نیست و عشق و عاطفه محیط خانه را آسیب می‌رساند.

البته ساختار اجتماع و سیستم جامعه باید توسط دستگاه‌های مسوول ساماندهی شود و عالمان به جای بحث از موارد کراهت پوشیه یا استحباب آن باید به چنین مسایل کلانی بپردازند و ساده‌اندیشانه در دام طراحان پنهان اجتماع نیفتند که مسایل غیر ضرور را بزرگ‌نمایی و مسایل ضروری را به حاشیه می‌برند. از آن بدتر، بحث حضور زنان در کابینه است که موضوع، جنسیت به صورت سیاسی قرار داده می‌شود و انسانیت زنان فراموش می‌گردد؛ در حالی که بحث ساختار حضور اجتماعی زنان، آنان را به حقوق از دست‌رفته خود می‌رساند نه حضور چند نفر در کابینه که پرداخت به معلول‌ها و رها کردن علت‌هاست.

مرد باید از خود قدرت مدیریت و توانمندی بالایی در رساندن زن به خواسته‌های خود نشان دهد که زن، او را پناهگاه مطمئن خود بشناسد و او سایه مرد را لباس و پناه خود گیرد. زنان همواره عادت دارند مردان خود را با دیگر مردانی که می‌شناسند مقایسه کنند و زن نباید در پرتو شناختی که از کمالات مرد خود دارد، دیگری را برتر ببیند و بر این اساس، این کمال مرد است که زن را محدود و مختص به خود می‌سازد نه این که مرد در پی محدودسازی فرمایشی و آمرانه زن باشد. اسلام زیستن پستویی را برای زنان نمی‌خواهد، بلکه مرد باید به گونه‌ای خود را تربیت نماید که همه چشم زن را خیره و سیر خود نماید و او را از هرچه مرد است بی‌نیاز سازد و اگر قرار باشد زنان در محلی زندگی کنند که پای مردی به آن‌جا نرسد، باید هر زن و شوهری را به کره‌ای تبعید نمود و تمام امکانات فضا هوا و نیز ماهواره‌ها و گیرنده‌های تصویری را از زنان دریغ داشت و قدرت‌های معنوی را نیز از آنان سلب نمود تا آنان نتوانند هیچ گاه مردی را ببینند و آنان را در جهل و ناآگاهی مطلق و بلکه ناتوانی مطلق نگاه داشت که اندیشه شورش و طغیانی نیز برای در اختیار گرفتن تجهیزات پیشرفته و فن‌آوری‌های نوین امروز شوهران خود در سر نپرورانند. اما اگر زنی مرد داشته باشد و کمالات علمی، معنوی، اخلاقی و قدرتی مرد خود را ببیند، به غیر از شوهر خود به کسی دل نمی‌سپارد و اندیشه هم‌آغوشی با کسی را به ذهن نمی‌آورد و زن یکه‌شناس می‌شود. چنین زنی اگر هزاران مرد را نیز ببیند مردی را به شمار نمی‌آورد و مردان دیگر را عددی نمی‌داند، ولی زنی که شوهر بد اخلاق، کثیف و ضعیف دارد، دل خود را به چه چیز شوهر خوش دارد. مردی که نمی‌تواند نیازهای جنسی همسر خود را برآورده سازد، باید او را طلاق گوید و حسرت نفس مردی را بر جان او نگذارد.

حبس زنان در آپارتمان‌های امروزی، فشارهای روانی مضاعفی را برای آنان سبب می‌شود و موجبات تن دادن به گناه را ایجاد می‌کند؛ در حالی که صفا، صمیمیت، مهر، محبت، اخلاق، نظافت، دانش، قدرت، معنویت و مردی مرد سبب می‌شود زن عاشق وی و بی‌تفاوت نسبت به مردان دیگر گردد. مردی که عرق بدن خود را بشوید، لباس خود را منظم کند، شانه‌ای بر سر کشد، عطری بر خود بیفشاند و همچون دامادی در مقابل عروس خود قرار گیرد، برای زن یکه و تنها می‌شود و زندگی بسامان وی، برای چشم دوختن زن به دیگر زندگی‌ها و مردان مانع می‌شود و مهر و عطوفت را در نهاد زن و مرد پایدار می‌سازد و آنان را با وجود خود از دیگران بی نیاز می‌گرداند؛ در این صورت است که حتی زن حاضر می شود برای شوهر خود سجده کند و نهایت عشق خود به او را برساند. روایتی در باب وجوب تمکین زن از شوهر است که به نقل از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: «ولو کنت امرت احدا ان یسجد لاحد، لامرت المراه ان تسجد لزوجها». اگر می‌شد به کسی جز خدا سجده کرد، امر می‌نمودم زن باید به مرد خویش سجده کند. باید توجه داشت مراد از این مرد در این روایت مردان مرد است نه نامرد. مردانی که دارای غیرت بوده و به اهل و عیال خویش محبت می‌کنند نه نامردانی که در حق آنان ظلم می‌کنند و زیردستانی ضعیف و بی‌پناه را با نامردی تمام مورد آزار قرار می‌دهند. اگر مرد مهربان باشد، همسر بر او سجده می‌کند و با کمال میل این کار را هم انجام می‌دهد؛ هرچند امر شرعی او را به تمکین بهتر وا می‌دارد و زن که دوست دارد مطلوب باشد، طالب مرد می‌گردد. البته، اگر زنی نیز دل‌رحم، مهربان، مومن و پرهیزگار باشد و برای مرد خود زنانگی نماید، مرد هم او را مطلوب خود قرار می‌دهد و بر گرد او طواف مهر و حج عشق می‌آورد؛ با این تفاوت که مرد به خودی خود بر او سجده می‌آورد و زن نیاز به امر دارد و فرموده حاضر نیز برای ایجاد تعادل میان زن و مرد است؛ چرا که به طور طبیعی مردان بر زنان سجده می‌آورند؛ همان‌طور که وصف مردان آخر الزمان آمده است: «ونسوانهم قبلتهم».

مردان مرد باید چنان باشند که چشم همسرانشان را از وجود خود سرشار نمایند و آنان را شیفته خود سازند و وجود زیبا و رعنای شوهر پناه و لباسی برای آنان شود. مرد باید چنان باشد که زن، غیر از او را نبیند؛ یعنی زیبا، قوی، تمییز، شیرین و خلاصه مرد باشد و تمام قامت جلوی زن قرار گیرد که وجود وی باعث شود زن به مرد دیگری ننگرد و هوس غیر در سر نپروراند. اگر مردی کثیف باشد، بد اخلاق باشد، سست باشد، زن چگونه به او رغبت نشان دهد. چنین مردی چون نمی‌تواند با مردی و مردانگی خویش زن را نگاه دارد او را به فساد می‌اندازد و این مرد است که باید پاسخ‌گوی فساد وی باشد. این مردی و مردانگی مرد و کمالات اوست که می‌تواند چشم زن را به خود خیره سازد و جز نور او شعاعی از دیگری نبیند و او را یگانه آرزوی خود بداند؛ همان‌گونه این که گفته می‌شود زنان از مردان آفریده شده‌اند به این معناست که زن او را خدایگان خود قرار می‌دهد و همت آنان رو به مرد دارد و احساسات و روحیات زن مردخواه است. زن عاطفه و احساس دارد و پذیرنده‌ای سریع به شمار می‌رود، از این رو اسلام راه‌کارهای لازم برای نگاه داشتن زن در کانون خانواده و بر معیار آن را آموزش داده و بر نظافت و بهداشت و دیگر امور توصیه نموده و به مرد سفارش کرده است دست خالی به منزل نرود و با دستانی خالی با همسر خویش روبه رو نگردد؛ چرا که زن انتظار دارد افزوده بر آن که معشوق مرد قرار گیرد و مرد را عاشق خود بیابد، او را رازق و روزی دهنده خویش نیز ببیند.

مومن در صورتی سلامت دارد که زندگی وی با تمامی فراز و فرودها و شکست‌ها و پیروزی‌ها، همواره نشاط و سرزندگی داشته باشد؛ زیرا هر گونه خمودی و سستی از ایمان به‌دور است. بر این پایه، زن نیز باید چنان توانمند تربیت شود که بتواند در خانه، هم خود نشاط، شادمانی و شیدایی داشته باشد و هم بیش‌ترین لذت را به شوهر خود دهد و شوهر نیز از ظرایف کارویژه همسر خویش مست و شیدا گردد و وی نیازی به زنی دیگر پیدا نکند. متاسفانه برخی افراد، حلال و پاک را دور می‌ریزند و نجاست‌خوار می‌شوند. ما باید بتوانیم با تربیت صحیح جامعه و اعتلای آن، به سوی جامعه‌ای هماهنگ با فرهنگ دینی، آن را «حلال درمانی» نماییم.

زنی که می‌تواند با چرخی و چینی هماهنگ، زیبایی‌های اندام خود را برای شوهر خویش به نمایش بگذارد، هم خستگی را از روح و روان خویش می‌زداید، و هم خود را آزاد می‌کند، و هم نشاط شوهر و رضایت او را به دست می‌آورد. رضایتی که زن را به زندگی خود بسیار امیدوار می‌سازد و او را آرامش فراوانی دست می‌دهد. متاسفانه جامعه، زنان را از جمیل بودن و زیبا زیستن دور نگاه داشته و به گفته یکی از بزرگان، چنان‌چه شوهری نااهل باشد، بهترین زنان را نیز خراب می‌کند، ولی اگر مرد، مرد باشد نااهلی را جمیله و دردانه می‌سازد. هم‌اکنون درصد بالایی از زنان، دچار کمردرد، مشکل اعصاب، دردپا و دیگر بیماری‌ها هستند؛ چرا که از زن، بیش‌تر کار کشیده می‌شود تا آن که وی اعمال زنانگی برای شوهر و مَحرم خویش داشته باشد.

در مدیریت زندگی مشترک، اسلام اصل را بر اطاعت از شوهر مومن مسلمان می‌گذارد و موضوع اطاعت، اطاعت از خداوند است؛ نه مردی آلوده که بدی‌های وی زن را نیز به گناه آلوده می‌نماید. این مرد مومن، فهیم و مدیر که می‌خواهد زندگی خود را اداره کند و می‌تواند وجوب اطاعت دارد و اگر زن از او اطاعت نداشته باشد، زندگی اداره نمی‌شود. زن در این صورت باید اطاعت داشته باشد تا زندگی اداره شود و این امر، سخن درستی است و بر زن لازم است آن را بپذیرد و این همان اطاعت معقول است که در دین آمده است؛ زیرا برای مدیریت خانه، دو رئیس لازم نیست و برای این که مرد بتواند به‌خوبی از عهده مدیریت آن برآید لازم است زن از وی اطاعت کند و ترجیح بلا مرجح هم نیست؛ چون به طور غالب مرد صاحب درایت بیش‌تری می‌باشد و در پی آن است که زندگی را به‌خوبی اداره نماید؛ اما در جایی که شوهر آلوده است و مدیریت حکیمانه ندارد، موضوع اطاعت منتفی می‌باشد. برای مثال، چرا زن باید از مردی معتاد و آلوده که به فکر زندگی نیست به طور مطلق و حتی در موارد معصیت و اعتیاد اطاعت کند؟ اسلام هیچ گاه اطاعت چنین مردی را برای زن واجب نمی‌داند؛ چرا که اطاعت از مخلوق در معصیت خدا جایز نیست. پس این گونه نیست که مردی آلوده بتواند به زن خود بگوید: چون من شوهر تو هستم، تو باید از من اطاعت کنی! چگونه اطاعت مردی که از خدا اطاعت نمی‌کند، واجب باشد؟! روایت زیر نیز این سخن را تایید می‌نماید: «زنی خوب و شایسته از هزار مرد آلوده بهتر است»(۱).

مرد اگر قدرت مدیریت داشته باشد همسر خود را توانمند می‌سازد. اقتدار زن نشان اقتدار مرد است. مرد اگر بر آن باشد که اقتدار همسر خود را شکسته و خرد کند در واقع قدرت خود را تضعیف کرده است ؛ زیرا قدرت زن توانی است که در تحت مدیریت اوست. ضرر هرگونه تهدید و تضعیف همسر به مرد باز می‌گردد؛ چون همسر منطقه مرد است و هرگونه آسیب و ضعفی که به آن وارد شود، در واقع به وی وارد شده است و آزار زن به مرد وارد خودخواه و لج‌باز می‌رسد. اگر مردی توانمندی همسر خود را محدود سازد این اقتدار مرد است که کسر می‌شود. مرد در طبیعت نیرویی وابسته به زن است و چنان‌چه دست خود را در دست همسر خود نگذارد نمی‌تواند خود را ارتقا دهد و در نیازمندی‌های خود وامانده و مفلوک می‌شود. بله، اگر زن اقتدار خود را در بیرون از منزل و برای مردان بیگانه هزینه کند، چنین زنی حرمت خود را پاس نداشته است و اقتدار او اکرام برنمی‌دارد و به تناسب باید شکسته گردد، ولی زنی که حرمت خود را نگاه می‌دارد هرچه اقتدار بیش‌تری یابد مرد را عزیزتر می‌سازد؛ مگر آن که مردی باشد که ضعف نفسانی و ترس داشته باشد که در این صورت از قدرت گرفتن همسر خود به واهمه می‌افتد. مرد در صورتی که در مدیریت توانمند باشد همسر و فرزندان خود را بزرگ می‌کند و به آنان عظمت می‌بخشد؛ نه این که آنان را تحقیر کند. تحقیر زیردستان عملی فرعونی است. او چون از ضعف خود می‌ترسید، مدام قوم خود را خوار و کوچک می‌کرد تا از او اطاعت‌پذیری داشته باشند(۱). فراموش نشود که مدیریت به معنای مدارا کردن به زیردستان است که به آنان عظمت و اقتدار می‌دهد نه استخفاف و تحقیر.

اگر مرد در مدیریت توانمند باشد و درست عمل کند، چون از نظر روان‌شناسی، زن دوست دارد از شوهر خود اطاعت کند؛ زن را محبانه مطیع خود می‌سازد، ولی چنان‌چه مدیریت وی ضعیف باشد و و از مرزهای خود تجاوز کند و به جای اقتدار، زور خود را نشان دهد و به او پرخاشگری داشته باشد، زن توان تحمل وی را از دست می‌دهد؛ زیرا او به‌خوبی تفاوت استثمار و اطاعت را می‌داند. اطاعت در محیط صفا، صممیت، محبت، عشق و فروتنی است که اقتدار مدیریت دارد و استثمار در محیط‌های استکباری است که زور حاکمیت دارد.

از اموری که برای زن اقتدار می‌آورد دانش‌ندوزی و تحصیل علم است اگر سبب رونق صفا و صمیمت زن گردد نه آن که وی را به پدیده‌ای استکباری و از خودراضی تبدیل کند. علم فروتنی می‌آورد، ولی همین علم اگر طریق تعلیم نداشته باشد تکبر می‌آورد و طریق تعلیم استاد مناسب است. زن اگر به علم مجهز شود و با علم بر فوران احساسات و غلیان عاطفه خود غلبه کند، بلکه علم را در خدمت احساسات قرار دهد، اقتداری را که دارد در جایی هزینه می‌کند شایسته نیست و چراغ زندگی را خاموش می‌کند. زنی که اقتدار را در خدمت احساس خود می‌گیرد از قدرت خود برای چیرگی بر مرد مدد می‌گیرد و شگردهای لطیف و ظریفی را از روی مکر و حیله‌گری اعمال می‌دارد؛ از همین روست که طلاق در دست زن نیست و این اقتدار از وی گرفته شده است. به هر روی در اقتدار بخشیدن به زن باید تناسب‌ها را ملاحظه کرد. تعیین اندازه لازم و مناسب اقتدار برای زن از عهده اساتید کارآزموده و محبوبی بر می‌آید و اوست که تشخیص می‌دهد برای نمونه اگر زنی اقتدار علمی یابد آیا آن را در خدمت احساسات می‌گیرد یا احساس خود را خادم علم و رشد عقل‌گرایی خود قرار می‌دهد یا اگر پول و قدرت مالی در اختیار او باشد، آیا وی پول را در استخدام سلامت و ارتقای خانواده می‌گیرد یا نه زن به خادم پول تبدیل می‌شود. زن اگر به کمال رسیده باشد اقتداری می‌یابد که دیدن پول را برای خود نقص و هوس می‌بیند و خود را بالاتر و مقتدرتر از آن می‌بیند که اسیر هوس پول گردد. به هر روی هر اقتداری از جمله علم و ینز توانمندی مالی در صورتی برای زن سلامت دارد که بتواند احساسات خود را با آن کنترل کند نه این که قدرت مالی و علمی یا دیگر امور اقتداری را در خدمت احساس خود بگیرد.

مرد در مدیریت زندگی مشترک باید توجه داشته باشد که آدمی پدیده‌ای است که امکان خطا دارد و اگر اشتباهی از بانوی منزل دید، با او بزرگوارانه و کریمانه عمل کند و همان‌طور که به پدر و مادر خود نباید اف گفت، با همسر خود نیز مدارا داشت، اما در ظاهر نباید به‌گونه‌ای بود که زن به عواطف و حالات زنانه تحریک شود و از سر مکر طمع کند که به مرد دستور دهد.

از نقط قوت مدیریت مرد این است که همواره از همسر خود کام بگیرد. زن اگر احساس کند مرد وی از او کام نمی‌گیرد خانه هرچند شکوه و جلال امور مادی داشته باشد برای وی طویله بیش نیست. طویله‌ای که مردی را در آن نمی‌بیند و میان او و مرد ایجاد فاصله و شکاف می‌سازد، اما زن نمی‌تواند از زن بودن خود فاصله بگیرد و همین مقدمه‌ای برای پرداخت او به مردان دیگران می‌شود.

در کام‌گیری نیز مهم ملاعبه است نه مجامعت. مجامعت چندان مهم نیست و حیوانات نیز دارای آن می‌باشند ولی فرشتگان در ملاعبه و لعابی که انسان دارد شرکت می‌جویند و به تماشا می‌نشینند؛ چنان‌که در روایت است امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: «فرشتگان برای چیزی حاضر نمی‌شوند مگر گروگذاری و شرط‌بندی و بازی مرد با همسر خویش(۱).» ملاعبه با همسر از ویژگی‌های انسان است و اگر انسانی ملاعبه نداشته باشد، ویژگی زناشویی را ندارد.

در این روایات، «رهان» به معنای گروگذاری و «ملاعبه» قرین هم گردیده است که لازم می‌آورد تناسبی میان آن دو باشد و این بر اساس مهندسی فرهنگ دینی است. توضیح این که مجامعت امری مشترک میان حیوان و انسان است و حتی شغال‌ها و افعی‌ها نیز از آن بهره دارند، ولی ملاعبه چنین نیست و به آدمی اختصاص دارد و جالب است که دانسته شود ملاعبه رهان و گروگذاری است. کسی که به خواستگاری دختری می‌رود و می‌گوید من مردی هستم که زن می‌خواهم، خود را بده‌کار او می‌سازد و اگر بخواهد تنها به مجامعت بسنده کند، بده‌کار باقی می‌ماند و به اقتضای مردانگی خویش عمل نکرده است؛ چرا که به خیس کردن و نجس نمودن محرم خود بسنده نموده؛ در حالی که مرد کسی است که بتواند ملاعبه داشته باشد و افزوده بر اخلاق پسندیده، به لحاظ جسمانی نیز قوی و صبور باشد تا بتواند با متانت با همسر خویش رفتار کند و چون زن‌ها دیرتر در امور جنسی روان می‌گردند، مرد نباید به خستگی بگراید و زن را افسرده و درمانده از رسیدن به اوج لذت نفسانی بگذارد. مردی که به خواستگاری دختری می‌رود، خود را رهن و در گرو او گذاشته و او را به رزم می‌طلبد؛ به این معنا که او مدعی می‌شود می‌تواند وی را با متانت تمام به اوج لذت جنسی نیز برساند و او باید بتواند در تشک مسابقه زناشویی، همسر خویش را که هم دیرهنگام به اوج لذت می‌رسد و هم دیرسیر است از پا درآورد و او را سیر سازد و مانند بسیاری از مردها نباشد که زود راه می‌افتند و زود از پا درمی‌آیند. زن نیز باید چنین باشد و بتواند قدرت ملاعبه با مرد خویش را داشته باشد. زنی که چنین صفتی ندارد چون نیاز ضروری همسر خویش را برآورده نمی‌سازد در زندگی دچار مشکل می‌گردد و نزد همسر خویش خوار می‌گردد و اگر با همه زیورآلات دنیا پیش او رود نمی‌تواند او را راضی و خشنود گرداند. البته، توان زنان در این زمینه بسیار است و کم‌تر مردی پیدا می‌شود که بتواند زنی را به سیری جنسی برساند؛ مگر در اولیای الهی که توان جسمی آنان از قدرت معنوی و معرفت و دانش آنان ریشه می‌گیرد. در برخی از روایات است جنگجو وقتی به میدان می‌رود زره به تن می‌کند و زره زن به این است که زره از تن درآورد و آن گاه که چنین کند وای به حال مرد؛ چرا که دیگر مردی نمی‌ماند و تنها بده‌کاری اوست که باید ادا گردد.

روایت حاضر می‌فرماید فرشتگان به تماشای زورآزمایی مرد با همسر خویش می‌پردازند تا ببینند آیا مردی که زود راه می‌افتد و زود سبک می‌شود می‌تواند زنی را که دیرتر راه می‌افتد و دیر از پا درمی‌آید را سبک و راضی گرداند یا خیر؟ به لحاظ روان‌شناسی باید گفت بیش از نود درصد زنان از مرد خود راضی نیستند. برخی که از عهده همسر خویش برمی‌آیند چه بسا از روی ناآگاهی به تریاک روی آورند تا شرمنده همسر خویش نباشند، ولی آنان نیز بیش از شش ماه دوام نمی‌آورند و بدن آنان بعد از آن، به سستی و خشکی می‌گراید، اما برخی که طبیعت و بدن خویش را با ورزش مقاوم می‌سازند و قوت و قدرت می‌گیرند، در مردانگی کم نمی‌آورند.

از این حدیث به دست می‌آید که کشتی سخت‌تر از میدان مبارزه، کشتی خانوادگی است؛ زیرا در آن کشتی، دو همجنس کشتی می‌گیرند؛ ولی در این میدان دو جنس مخالف هستند که از توانایی مساوی برخوردار نمی‌باشند؛ یکی زود از پا می‌افتد و دیگری دیر به راه می‌آید. در این میدان است که فرشتگان حاضر می‌شوند و به تماشا می‌نشینند تا ببینند مرد این میدان کیست. این میدان می‌طلبد تا مرد مردانگی خویش را با ورزش، سلامت، بهداشت، صفا، صمیمیت، عبادت، نماز، سجده و قرائت قرآن کریم به دست آورد، نه این که به دود و شراب و مانند آن پناه برد و خود را از بین برد و خمور و خمود سازد. مرد برای تامین امنیت خانوادگی خود باید مردانگی داشته باشد و چنین نیست که پول و طلا زنان را راضی سازد. زنانی از پول و طلا سخن می‌گویند که مردانگی را در مرد خویش نمی‌یابند، از این رو دایم بهانه می‌آورند و روی آن را نیز ندارند که بگویند چه می‌خواهند، در نتیجه تنها بهانه‌گیری می‌کنند تا بتوانند عقده خویش را خالی سازند، وگرنه اگر مردی به واقع مرد باشد و بتواند از عهده تمایلات معقول زن برآید، سنگ هم بر سر همسر خویش خرد کند دم نمی‌زند. در گذشته با آن که مردسالاری بود و مردان به زنانشان ظلم می‌کردند، ولی از مردانگی کم نمی‌گذاشتند و زنان به پای آنان می‌ماندند و حتی بر ایشان غزل هم می‌خواندند، ولی امروزه چون بسیاری از مردان به لحاظ جسمی و اخلاقی دچار مشکل گردیده‌اند، از خانه خود جز مکانی برای خوابیدن انتظار ندارند و همسر وی نیز مرد را همانند مرده قبرستان می‌بیند که او را به انواع عقده‌های جنسی گرفتار نموده است. این امر قانون‌مندی ازدواج و لزوم تناسب جسمی زن و مرد را می‌رساند که مولفه‌های آن را باید روان‌شناسان خبره و آگاهان و عارفان به مراتب نفسی، روحی و جسمی آدمی تعیین نمایند.

نکته پایانی این روایت را تبیین معنای حضور فرشتگان قرار می‌دهیم. باید دانست حضور فرشتگان در جایی بدون تاثیر بر فرد مومن نیست و هرگاه فرشتگان در ملاعبه مرد با همسر خود یا در جای دیگری حضور می‌یابند به این معناست که مومن می‌تواند از انفاس قدسی آنان و از امدادها و توانی که آنان در اختیار دارند بهره‌مند گردد. البته در این جا سخنانی می‌توان گفت که تبیین آن زمینه‌های مساعد خویش را می‌طلبد وگرنه جای این پرسش است که مگر فرشتگان کدخدایند یا داور که در آن جا حاضر می‌شوند و به هر حال حضور آنان باید برای چیزی باشد که پاسخ آن را باید در جای خود جست.

 

مدیریت ظاهرگرایی و روحیه احساسی زن

در مدیریت مشترک منزل که به دخالت مشورتی زن می انجامد نباید فراموش کرد که زنان هم‌چون مردان تفاوت دیدگاه دارند و برخی از آنان از هوش و تجربه بالایی برخوردارند و ممکن است از این جهت برتر از مردان بسیاری باشند، اما زنان به صورت غالب، اگر تحت تربیت خاص و خشن قرار نگرفته باشند، غلبه عاطفه و احساس بر دوربینی و آینده‌نگری دارند و زودتر از مردان تسلیم خوشایندها یا ناملایمات و وعد و وعیدها می‌شوند و قوه صورت‌پردازی آنان، احکام کلی و قوانین طبیعی را نادیده می‌گیرد و آنان را شیفته ظواهر می‌سازد و این امر ایجاب می‌کند که مرد برای زن خود پوشش باشد؛ به این معنا که مرد چنان دقیق و عاقلانه برای زن نمود داشته باشد که امیال و خواسته‌های او را پاسخ‌گو باشد و به‌گونه‌ای در ارضای تمایلات او کوشا باشد و آرزوهای او را برآورده سازد تا زن احساس کمبود نکند و در نتیجه، در اندیشه نباشد که مردی دیگر در عالم وجود دارد که می‌تواند آن زن را به آرزوها و علایق خود برساند.

زن منبع احساسات است و به همین سبب توان کشیدن مسئولیت‌های بزرگ و خطیر را ندارد و در انجام چنین مسوولیت‌هایی دچار کاستی می‌شود مگر کسی باشد که ذات زنانه خود را از دست داده باشد و دیگر زنانگی ننماید. بنابر این، ندادن مسوولیت به زن و زمینه را برای بازخواست وی مهیا ننمودن، لطفی بر زنان است، چرا که باری سنگین از دوش آنان که ریحانه هستی هستند برداشته شده است. پس نمی‌توان از این جهت نقیصه یا کاستی بر زنان وارد نمود؛ چرا که بر اساس ساختار آفرینش و خلقت زن که پر از احساسات و هیجان است چنین مسوولیت‌هایی به زنان داده نمی‌شود. زن به خودی خود خلقتی کامل دارد اما در مقایسه با مرد است که به سبب غلبه عواطف، قدرت درک عمیق وی کاهش می‌یابد و بیش‌تر حال را ملاحظه می‌نماید و دوستی‌های الان را می‌بیند نه محبت پایدار شوهر یا دیگری را. بنابراین زن به خودی خود و بدون مقایسه با مرد، عقلی کامل دارد. البته این امر نوعی است و نه کلی و چه بسا زنانی هستند که عقل آنان از مردان کامل‌تر است.

قرآن کریم نیز به لحاظ این معناست که مدیریت را به دست مرد می‌دهد و می‌فرماید: «وَلِلرِّجَالِ عَلَیهِنَّ دَرَجَهٌ». مردان به لحاظ طبیعت و ساختار وجودی است که بر زن فزونی و درجه دارند و مرتبه بالاتر در سلسله مراتب پدیده‌های هستی دارند و فزونی در مرتبه سبب قدرت و فاصله داشتن بیش‌تر او از احساسات در حین مدیریت است. البته زنان نیز به لحاظ مرتبه‌ای که دارند دارای امتیازاتی هستند که نمونه‌ای از آن در هیچ مردی دیده نمی‌شود.

 

حفظ کرامت و شرف زن

دو ستون نگاه‌دارنده زندگی و اساس پیوند زناشویی است: یکی ضرورت اداره زندگی خانوادگی به‌طور شایسته و با حفظ کرامت زن و مرد و حرمت آن دو؛ و دیگری لزوم آبروداری و حفظ ناموس و این که زن باید همواره نگین شایسته انگشتر زندگی باشد.

از موارد احترام به زن، بردن نام خود اوست. باید به زن حرمت گذاشت و او را به نام خود خواند. نام زن می‌تواند در اجتماع برده شود و نیازی نیست که نام او پنهان و مخفی داشته شود. خداوند متعال در قرآن کریم که کتاب آموزش غیرت درست به مردان است از حضرت مریم علیهاالسلام در سی و چهار مورد نام برده است. خداوند در هیچ موردی از حضرت مریم به نام پسر وی حضرت عیسی علیه‌السلام نام نمی‌برد، اما برخی از مردان در صدا کردن همسر خویش، وی را به نام فرزند خود می‌خوانند تا مبادا کسی نام همسر آنان را بشنود. چنین خواندن زن از منش دین نیست و خداوند که آفریننده همه غیرت‌هاست چنین برخوردی در کتاب خویش ندارد، بلکه با آزاد منشی تمام، در سی و چهار مورد از حضرت «مریم» نام می‌برد. قرآن کریم نه تنها نام حضرت مریم علیهاالسلام را بسیار آورده بلکه در آیه‌ای می‌فرماید: «و آن که فرج خویش را نگاه داشت ما در او از روح خود دمیدیم و او و پسرش را آیت و نشانه‌ای برای جهانیان قرار دادیم». چیزی که برخی از مردان به هیچ وجه نمی‌توانند گفته‌ای مانند آن را در مورد همسر خویش تحمل کنند. آیه شریفه، این نکته را می‌رساند که طهارت یک جامعه و ملت به نسل آن و به موقعیت علمی و آزاد اندیشی و آزاد منشی آن‌هاست و نه به شعارهایی توخالی و دور از واقعیت و غیرت‌ورزی‌ها و تعصبات جاهلانه.

 

گفت و گو با زن

پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرمایند: در سه مورد دروغ گفتن نیکوست: حیله جنگی در میدان نبرد، وعده به همسر، اصلاح رابطه میان مردم.

در سه مورد است که راست‌گویی در آن زشت است: نمیمه و سخن‌چینی، خبر دادن کسی از خویشان وی به آن‌چه که آن را ناپسند می‌دارد، و تکذیب کردن فردی که خبری داده است.

هم‌چنین آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: هم‌نشینی با سه نفر سبب مرگ قلب می‌شود: هم‌نشینی با افراد پست و فرومایه، گفت‌وگو با زنان، و هم‌نشینی با ثروتمندان و سرمایه‌داران.

بیان: انسان باید عبد اطاعت‌پذیر و پیرو احکام الهی باشد نه این‌که آموزه‌های دین را از سر عادت انجام دهد به‌گونه‌ای که در عمل به تکلیف، نتواند از عهده انجام کاری بر آید که غیر از آن‌چه تاکنون انجام می‌داده باشد و عمل کردن به آن برای وی سخت و سنگین است.

یکی از مواردی که حسن و قبح آن ذاتی نیست و به حیثیات و وجوه است دروغ است که گاه حسن و نیکوست و گاه قبیح و زشت. این روایت مصادیق دروغ نیکو و راست زشت را بیان می‌دارد. انسان باید در اطاعت‌پذیری چنان تمرین نموده باشد و نفس خود را رام و سرسپرده خواسته‌های الهی و حق کرده باشد که هرچند وی دروغ را زشت می‌دارد بتواند در جای خود دروغ بگوید یا در جای خود راست نگوید. دروغ از مواردی است که هم مورد خوب دارد و هم مورد بد و زشت و این‌جاست که کار خطرناک می‌شود و تشخیص آن سخت می‌گردد. دروغ مانند چاقوست که اگر در خانه‌ای نباشد نمی‌شود چیزی را پاره کرد و انسان به سختی دچار می‌شود. چاقو امر لازمی است. البته همان‌طور که چاقو اقتضای خوبی دارد، اقتضای بدی هم دارد؛ زیرا می‌شود با آن آدمی را به قتل رساند. در روایت است مومن ممکن است دزدی کند اما نمی‌تواند دروغ بگوید و اگر کسی دروغ گفت، معلوم می‌شود مومن نیست، با این وجود، در سه مورد می‌شود دروغ گفت و این برخلاف عادت مومن است و می‌فهماند مومن باید معرفت داشته باشد. گویی می‌فرماید اگر شما فقط یاد بگیرید دروغ نگویید مسلمان ناآگاه و گمراهی هستید.

دروغ مانند سم و داروست و باید معرفت داشت تا سم را در جای خود مصرف نمود. اگر با دروغی می‌توان مشکل، کدورت، نگرانی و ناراحتی را از دل مردم مسلمان بیرون کرد بسیار پسندیده است و باید سم را مصرف کند و با قصد قربت نیز این کار را بکند. مسلمان باید وضعیت شناس باشد و بداند کجا باید از سم بهره برد و کجا از عسل و مربا. راست گفتن در برخی از موارد زشت است. استفاده از راست نیز تخصص می‌خواهد و باید آن را مانند دارو دانست و چنین نباشد که برای هر فردی از آن تجویز شود. اما دروغ‌هایی که شایسته است در سه مورد است: یکی از این موارد، فریب و نیرنگ در جنگ است. دیگر آن‌که مرد وقتی به خانه می‌رود نباید مشکلات خود را به خانه ببرد. مرد در خانه باید جوانمرد باشد و شیرینی و صفای خود را برای همسر خود ببرد و نباید گرفتاری‌های خود را بر سر همسر و فرزند خالی کند و در این زمینه می‌تواند دروغ بگوید. مرد باید پشتوانه زن و فرزند باشد و به آنان امید دهد نه آن‌که آینده‌ای تاریک را برای آنان ترسیم نماید و از مشکلات خود برای آنان بگوید و آنان را در ترس و اضطراب فرو ببرد. انسان یا نباید از مشکلات خود چیزی بگوید یا دست‌کم باید چیزهایی را که مشکل دارد به آنان نگوید و آنان را آزرده و رنجور نسازد. امید، قوت، نشاط و شادی دادن به همسر و فرزند بسیار حایز اهمیت است و مرد باید چنان جوانمرد باشد که اگر مشکلی دارد آن را در خود فرو بخورد. این مورد از دروغ برای آن است که حرمت، آسایش، امنیت و آرامش خانواده حفظ شود.

اما مورد سوم دروغی است که می‌تواند به اصلاح رابطه میان دو نفر بپردازد. البته، دروغی که شخص برای جلب منفعت و سود می‌گوید و منافع شخصی خود را در نیت دارد داخل در این مورد نیست و چنین دروغی قبح فاعلی دارد. دروغ مانند سم است و در سال ممکن است برای چند نفر خاص به عنوان دارو تجویز شود. در این مورد نباید گفت: من به راست گفتن عادت کرده‌ام، بلکه باید گفت: اگر خداوند امر نماید، من دروغ هم می‌گویم. بر این اساس، نباید به گفتن دروغ مصلحتی عادت کرد و مصلحت را بهانه آورد؛ چرا که موارد مصلحت اندک پیش می‌آید. دروغ مصلحتی سمی است که انسان آن را مصرف می‌کند و نباید رواج داشته باشد. در اصلاح رابطه میان مردم که نادر پیش می‌آید، می‌توان دروغ گفت. برای نمونه، اگر یکی از خویشان بدی دیگری را بگوید و چیزی پیش آید، وقتی از انسان درباره آن می‌پرسند باید بگوید من چنین چیزی نشنیدم و به من چیزی نگفته است یا نمی‌دانم یا من ندیده‌ام و به مَثَل: «پیغمبر دیده را ندیده کرد» ولی ما گاهی ندیده را دیده می‌کنیم. باید دیده‌ها را نیز نادیده گرفت و همواره بر آن بود تا مردم را تطهیر کرد. برای نمونه، بنده چندی پیش وارد کوچه‌ای شدم که دو نفر در آن گناهی را انجام می‌دادند و برخی از مردم دنبال آنان بودند. آن دو مرا دیدند و خود را جمع کردند. مردم رسیدند و از من درباره گناه آن دو پرسیدند، گفتم چیزی ندیدم، بعد از آن، این دو نفر هر شب به مسجد می‌آمدند. چنین انکار و برخوردی آنان را تطهیر و هدایت کرد. دروغ در صورتی که میان دو نفر آشتی و صفا برقرار کند اشکال ندارد و استفاده از این سم تجویز می‌شود. درست است که مومن به بیان برخی روایات همه کار می‌کند ولی دروغ نمی‌گوید، اما خود روایت بیان می‌دارد در چنین مواردی می‌شود دروغ گفت. البته، در صورتی که می‌شود با گفته راست میان دو نفر ایجاد صفا و دوستی نمود، نوبت به دروغ نمی‌رسد ولی کم‌تر می‌شود میان دو نفر که با هم قهر کرده‌اند با راستی ایجاد دوستی کرد. این مساله، اهمیت رابطه دوستانه و سالم میان مردم را می‌رساند. اصلاح رابطه میان مردم از مصرف چنین سمی مهم‌تر است. به عکس نیز چنین است؛ یعنی اگر انسان سخن راستی بگوید و دو نفر را آزار و اذیت کند، از دروغ بدتر است. این امر خود را به‌ویژه در اجرای حدود و شاهد قرار گرفتن در این مورد نشان می‌دهد. باید توجه داشت اسلام در اجرای حدود بسیار سخت گرفته است تا مردم را نجس و گناه‌کار نسازد اما شاهد قرار گرفتن در این مورد با این هدف تنافی دارد و بهتر است گناهان مردم نادیده گرفته شود؛ مگر گناهی که جنبه اجتماعی داشته و آسیب حیثیتی و روانی به جامعه وارد آورده است. اگر عیب‌های مردم نادیده گرفته نشود کسی سالم نمی‌ماند و جامعه بیمار می‌گردد و دیگر از انجام هیچ گناهی ابایی ندارد و زندان که باید حکم مترسک را داشته باشد شان اجتماعی خود را از دست می‌دهد و نمی‌تواند قدرت بازدارندگی داشته باشد و به استراحتگاه مجرمان تبدیل می‌شود. کسی نباید داخل زندان را ببیند تا قبح آن شکسته نشود. اسلام حتی اقرار به گناه را گناه می‌داند تا چه رسد به آن‌که کسی شاهد بر گناه دیگران قرار گیرد. اسلام به جای اقرار، توبه را سفارش می‌نماید. متاسفانه برخی از افراد ناآگاه در مصدر امور قضایی قرار گرفتند و بر دین و اسلام رفت آن‌چه که نباید می‌رفت. نباید مردم را زخمی کرد و باید آنان را پاک دانست. اسلام افراد جامعه خود را مومن، طاهر، آبرومند و متشخص می‌خواهد و نه افرادی که حرمت و حیثیت آنان لکه‌دار شده و برای آنان انجام هر گناه دیگری مهم نیست! کسی که یک بار زندان می‌بیند و کتک و شلاق می‌خورد یا آبروی خود را از دست رفته می‌داند، دیگر این‌گونه امور برای او مهم نیست. مهم در اجرای حدود، حرمت آدمی است که وقتی شکسته شد، دیگر نمی‌شود مانعی برای آن دید. اسلام راضی نیست گناه گناه‌کار در جامعه اثبات شود و چندان سخت گرفته است تا هر حدی به‌راحتی اجرا نشود.

بنده‌های خداوند عیال او هستند و اگر آبروی آنان ریخته شود آبروی خداوند رفته است. باید حرمت خداوند را با حرمت گذاشتن به بندگان خدا نگه داشت. حرمت خدا حرمت بنده‌های اوست و برای همین است که اجازه می‌دهد برای اصلاح میان دو بنده و سلامت آنان دروغ گفته شود.

البته اگر کسی برای اصلاح مجبور باشد دروغ بگوید، وی از غیبت، تهمت و مردم آزاری نیز مبراست.

کسی اهل اصلاح میان مردم است که مردم را دوست دارد و کسی که مردم را دوست دارد، غیبت نمی‌کند، تهمت نمی‌زند و دیگران را آزار نمی‌دهد. ثواب چنین شخصی از راست‌های او بیش‌تر است و معلوم می‌شود که اصلاح میان مردم را دوست دارد. در روایتی از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله آمده: «الخلقُ عیال اللّه فاحب الخلق الی اللّه من نفع عیال الله»(۱)؛ مردم عیال خدا هستند. عیال خداوند نان‌خور او را می‌گویند. اگر انسان عیال خدا را دوست نداشته باشد نمی‌تواند خداوند را نیز دوست داشته باشد.

باید دقت داشت از این روایت به دست می‌آید دین امری عادتی نیست و باید در هر مورد به وظیفه‌ای که دین برای آدمی تعیین می‌کند عمل نمود. مومن نباید ضعف نفس داشته و عادتی باشد.

ان‌شاء اللّه خداوند به ما صفایی دهد که مردم را به صورت واقعی دوست داشته باشیم و به مردم احترام بگذاریم و گناهان و خطاهایی را که از آنان می‌بینیم، نبینیم تا از کدورت‌ها و بیچارگی‌ها مصون بمانیم و معرفت و صفای دین را در دل ما بیش‌تر و بیش‌تر بفرماید.

این روایت در ادامه می‌فرماید:

در سه مورد است که راست‌گویی در آن زشت است: نمیمه و سخن‌چینی، خبر دادن کسی از خویشان وی به آن‌چه که آن را ناپسند می‌دارد، و تکذیب کردن فردی که خبری داده است.

تعبیر «یقبح» در این سه مورد و نه «یحرم» می‌رساند زشتی این موارد امری عقلایی است و اگر کسی دین نیز نداشته باشد زشت است چنین راستی را بگوید. راست گویی در این موارد با گناهی کبیره برابری می‌کند.

نمّامی و سخن چینی از این موارد است؛ بدین گونه که کسی از دست دیگری عصبانی باشد و به شما از او بدی بگوید و شما سخن او را برای دیگری بگویید. او ناراحت و عصبانی بوده و دلش گرفته و قدرت کنترل خود را نداشته و چیزی گفته است اما شما ناراحت نبودید و می‌توانستید خود را کنترل نمایید و آن را پنهان نمایید، برای چه آن را پیش دیگری گفته‌اید. او شما را امین دانسته بود و کسی به امانت خیانت نمی‌کند و درست نیست سخن او برای دیگران نقل شود. کسی که نمّامی می‌کند فتنه‌انگیز است و نمّامی یعنی فتنه‌گری فرد مریض. بدتر از آن وقتی است که کار به مقابله و مواجهه و رو به‌رو کردن کشیده می‌شود تا معلوم شود چه کسی چه چیزی گفته است. اگر کسی از دیگری چیزی را نقل کرد باید گفت او به من چنین سخنی نگفته و پشت سر شما چنین حرفی را نزده است و اگر او را تصدیق کند و بگوید چرا به من گفته است، گفته وی فسادانگیزی است. چنین راستی اقتضای فتنه و فساد دارد. مسلمان باید سخنان دیگران را به امانت پیش خود نگاه دارد تا مسلمانان به هم اعتماد داشته باشند و هم‌دیگر را امین خود بدانند و بتوانند به هم تکیه کنند و پناهنده هم باشند. همین بی‌احتیاطی باعث شده انسان‌ها از هم‌دیگر بریده شوند و تنها بمانند و اگر کسی از چیزی دلگیر شد جرات نکند با کسی سخن گوید. دومین موردی که راست گفتن زشت بوده و زشتی آن بیش از مورد پیشین است این است که به کسی از خویشان خود آن‌چه را که ناپسند می‌دارد خبر دهید. برای نمونه، اگر کسی از همسر خود زشتی و گناهی دید آن را پنهان کند. این گزاره و آموزه صفا و بزرگواری دین و فرشته‌خویی آن را می‌رساند! اگر از همسر خود یا زنی چیزی ناپسند دیدید، آن را پنهان کنید؛ زیرا اگر شوهر وی بشنود مشکلی داشته است ناراحت می‌شود و با او درگیر می‌گردد. در چنین مواردی نباید راست گفت و نباید خیرخواهی و نصیحت را بهانه آورد و برای نمونه به شوهر او گفت مواظب همسرت باش. مسلمان باید برادر مسلمان باشد و برای او برادری نماید. برادر به این معناست که همسر و فرزند دیگران را همسر و فرزند خود بدانی و در پیشامد مشکلات در کنار آنان باشی و همواره آبرو و احترام آنان را پاس بداری. البته، مومن باید عاقل و دوراندیش باشد و توجه داشته باشد برخی از پنهان کاری‌ها وضع دیگری را بدتر می‌سازد و ممکن است مخاطراتی را پیش آورد که در این موارد باید خیلی مواظب بود و نیت و اصل اولی را بر ایجاد صلح میان مردم قرار داد. ممکن است فرزندی به اعتیاد گراید و معتاد و آلوده شود؛ در حالی که نصیحتی می‌تواند او را از این مخاطره نجات بخشد. در این موارد باید عاقلانه به یکی از خویشان؛ مانند پدر و در نبود وی به دایی یا عموی وی تذکر داد تا برای رفع مشکل وی اقدام کنند؛ به‌گونه‌ای که کسی را ناراحت نکنند.

بعضی از حرف‌ها و سخنان ممکن است کمر فردی را خم کند. برخی از راست‌گویی‌ها چنین است. گاه سخنی یک زندگی را متلاشی می‌سازد. البته مردی که با سخنی و حرفی سامان زندگی خود را از دست می‌دهد، مرد نیست. اگر فرزند، زن یا دختر کسی مشکل بدی نیز پیدا کند، این دلیل نمی‌شود مرد دچار اختلال شود و زندگی خود را به‌هم بزند. انسان باید عاقل و پخته باشد، فکر کند و مشکل خود را با اندیشه‌ورزی برطرف کند. این پدر بی‌عرضه است که فرزندی را به بدی می‌گرایاند. چنین پدری باید پیش از زدن فرزند، خود را بزند. برخوردهای نامعقول و سخت‌گیری زیادی والدین است که آمار فرزندان فراری را بالا برده است. نباید انتظار داشت فرزند معصوم و مانند عالمان دینی طراز اول باشد. قرار نیست خداوند همه خوب‌ها و خوبی‌ها را به یکی بدهد. ممکن است خداوند بخواهد فرزندی بد شود. آدمی نباید خودخواه باشد و تمامی خوب‌ها را برای خود بخواهد. نباید همه فرزندان را درجه یک و اعلایی خواست؛ زیرا ممکن است خداوند خواسته باشد فرزند بدی نیز در خانه تو باشد. باید خداوند را شکر کرد و به رضای او راضی بود. درست است که باید دقت کرد و مواظب بود و کوشش داشت و به فرزندی که بدی در او ریشه دوانیده کمک نمود تا چنین فرزندی از خانه فرار نکند و کنار او بماند و در درازمدت با ترفندهایی به خوبی‌ها میل پیدا کند. مرد آن است که با پیشامد مشکلی؛ هر مشکلی که باشد، تعادل خود را از دست ندهد و چوب و کمربند برندارد وگرنه چنین کارهایی است که فرزند را بد و ناشایست می‌سازد. فرزندی که محبت، مهربانی، دوستی و صفا نمی‌بیند، عقده حقارتی که دارد او را به ناهنجارها گرایش می‌دهد. برخورد با سختی، تندی و حدّت مورد خاص دارد و نمی‌شود در هر جایی از آن استفاده کرد. خبر از بدی خویشان خود ندهید تا بی‌کاری، بی‌صفایی و ناامیدی او را تهدید نکند و بتواند زندگی خود را اداره نماید. به چنین شخصی که از او بدی دیده‌اید اگر می‌توانید باید کمک کنید و دست‌کم با او به‌گونه‌ای مدارا داشت و باید او را خواهر و برادر خود دانست و اندیشید که در این صورت باید با او چه برخوردی داشت. دین به پاس‌داشت حرمت‌های اجتماعی چنین اهتمام دارد.

مورد سوم جایی است که مومنی خبری می‌آورد و تو می‌دانی که خبر وی واقعیت ندارد. در این صورت نباید او را تکذیب و روسیاه نمود و نباید غیر واقعی بودن ادعایی را که دارد به رخ او کشید. برخورد مودبانه در این موارد این است که از او بخواهید برای ادعای خود دلیل بیاورد. در این صورت او را متهم نکرده‌اید؛ زیرا از او پرسش نموده‌اید، ولی وقتی او را تکذیب می‌کنید، در واقع او را محکوم نموده‌اید.

مسلمان نباید هیچ گاه مسلمانی را محکوم کند. محکوم کردن یک مسلمان در واقع محکوم کردن همه مسلمانان است. وقتی شما مسلمانی را دروغ‌گو بدانید، یعنی همه کسانی که چنین آیینی دارند دروغ‌گو هستند اما سوال و درخواست دلیل اشکالی ندارد و برخوردی محترمانه است. تکذیب مسلمان به صورت صریح و رو در رو مثل این است که شما سنگی بردارید و بر سر او بزنید. انسان نباید نسبت به مومنان حکم صادر کند و آنان را دروغ‌گو بخواند. ائمه معصومین علیهم‌السلام با آن‌که معصوم و عالم به غیب بوده‌اند اما شب و روز تحمل شنیدن دروغ‌های مردم را داشته‌اند! چه‌قدر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و ائمه معصومین علیهم‌السلام ریاضت کشیده‌اند که دروغ‌های این امت را تحمل کرده‌اند. ظرفیت ما خیلی کم است و تا از چیزی آگاهی پیدا می‌کنیم نمی‌توانیم خود را کنترل کنیم. نماز بسیاری از افرادی که پشت سر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به جماعت می‌خوانده‌اند، دروغین بوده اما آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله چیزی نمی‌گفته است. آنان می‌گفتند هرچه ما می‌گوییم پیامبر گوش می‌کند، او اُذُن و ساده است. خداوند در پاسخ می‌فرماید: «وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یوْذُونَ النَّبِی وَیقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ، قُلْ اُذُنُ خَیرٍ لَکمْ، یوْمِنُ بِاللَّهِ وَیوْمِنُ لِلْمُوْمِنِینَ وَرَحْمَهٌ لِلَّذِینَ آَمَنُوا مِنْکمْ، وَالَّذِینَ یوْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ اَلِیمٌ»(۱). گوش فرا دادن حضرت به سخنان شما و این‌که مخالفت خود با آن را اظهار نمی‌کند به خیر شماست. اگر آن حضرت به صورت صریح می‌فرمود شما دروغ می‌گویید، مشکلات فراوانی رخ می‌نمود. آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله چه‌قدر بزرگوار بوده‌اند که این همه دروغ را تحمل می‌کرده‌اند! با آن‌که از غیب نیز آگاه بوده‌اند. هیچ‌گاه دیده نشده که آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله مردم را به دروغ متهم نموده باشند. حضرات معصومین علیهم‌السلام حتی در محکمه و در باب قضاوت نیز علم خود را دخالت نمی‌داده‌اند و به حسب دلایل و بینه‌های ظاهری حکم می‌نموده‌اند. در این رابطه روایت زیبایی در امالی شیخ صدوق رحمه‌الله وجود دارد. در این روایت است:

ـ عبد العظیم حسنی رحمه‌الله گوید به امام جواد علیه‌السلام عرض داشتم: ای پسر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ، حدیثی از پدران بزرگوار خود بفرمایید. حضرت علیه‌السلام فرمود: حضرت امیرمومنان علیه‌السلام می‌فرماید: اگر مردم در اختلاف و تفاوت رتبه نباشند هیچ گاه روی خیر را نخواهند دید. به آن حضرت عرض داشتم: بیش‌تر بفرمایید. حضرت فرمودند: حضرت امیرمومنان علیه‌السلام فرمود: اگر پرده‌ها کنار رود، شما یک‌دیگر را دفن نخواهید کرد. عرض داشتم بیش‌تر بفرمایید: حضرت فرمود: حضرت امیرمومنان علیه‌السلام می‌فرماید: شما نمی‌توانید با مال خود بر مردم گشاده بگیرید، پس با روی گشاده و اخلاق خوش آنان را در بر بگیرید.

حضرت امیرمومنان علیه‌السلام می‌فرماید: اگر پرده‌ها بر افتد و حقیقت مردمان فاش و آشکار شود، معلوم می‌شود که فرد سالمی در میان آنان نیست و هیچ کس حاضر نمی‌شود حتی مرده دیگری را دفن کند تا چه رسد به آن‌که با زنده وی حاضر به ارتباط و گفت‌وگو باشد. خداوند می‌خواهد بندگانی عزیز و محترم داشته باشد و حرمت آنان حفظ گردد؛ بر این اساس می‌فرماید مسلمان نباید مسلمانی دیگر را تکذیب کند. بله، در تاریخ تنها موارد اندکی بوده که مخاطرات نفاق فراوان می‌شده و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ناچار می‌گردیده برای حفظ مسلمانان و گم نشدن مسیر هدایت، منافقان را معرفی نمایند اما حرمت مردم ضعیف و مستضعف را همواره داشته‌اند. انسان باید خودنگه‌دار باشد و وقتی می‌بیند کسی ادعایی دروغ پیش او می‌آورد نباید به وی بگوید من می‌دانم تو دروغ می‌گویی و تنها می‌تواند از او سوال کند که دلیل ادعای وی چیست. سوال، برخورد محترمانه است ولی تکذیب، حکم است و خوب نیست انسان برای کسی حکم کند.

پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله در پایان می‌فرمایند:

ـ هم‌نشینی با سه نفر سبب مرگ قلب می‌شود: هم‌نشینی با افراد پست و فرومایه، گفت‌وگو با زنان، و هم‌نشینی با ثروتمندان و سرمایه‌داران.

سه گروه هستند که مجالست و هم‌نشینی با آنان، قلب انسان را می‌میراند. در نتیجه، کسی که می‌خواهد دلی زنده و شکوفا داشته باشد باید از این گروه‌ها دوری نماید.

تعبیر «مجالست» از باب مفاعله است و نشستی دو طرف را می‌رساند. این تعبیر در فهم معنای روایت حایز اهمیت است. مجالست یعنی حالت دوام و همیشگی و مراوده و دوستی و نزدیکی فراوان. روایت می‌فرماید تمامی رابطه انسان نباید با این سه دسته باشد و ارتباط زیاد و فراوان با آنان است که آسیب‌زاست. یکی از آن گروه‌ها آدم‌های پست، فرومایه و عقب مانده هستند و از اشرار و بدها شناخته می‌شوند. هم‌نشینی با چنین افرادی و شنیدن سخنان و دیدن کردار آنان، آدمی را نسبت به خوب‌ها و مومنان بدبین می‌سازد. باید توجه داشت ممکن است کسی شر باشد ولی پست نباشد. بدی می‌تواند با بزرگی جمع شود ولی گاهی کسی فقط بد نیست، بلکه پست و فرومایه و عقب مانده است و رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله از هم‌نشینی با آنان پرهیز می‌دهد.

نشست و برخاست با افراد شر و فرومایه، قلب و دل را به مرور زمان به افول می‌برد و آن را پایین می‌کشد. نفس نخست شروع به مقایسه می‌کند و خود را بهتر از آنان می‌بیند و کم‌کم با تاثیرپذیری از آنان می‌بیند که سیستم بد نهاد آنان در نهاد وی تعبیه شده و خود ناخودآگاه به تقلید از گفتار و کردار آنان می‌پردازد. البته جلوس و نه مجالست با چنین افرادی اشکالی ندارد. جلوس به معنای رسیدگی و کمک و تربیت آنان است اما مجالست به معنای مراوده، اقامت، آمیخته شدن و رفت و آمد به خانه وی است که اشکال دارد. فرد بزرگوار و مومنی که می‌تواند به قهوه‌خانه‌ها رود و به چنین افرادی کمک و ارشاد داشته باشد و آنان را امر به معروف و نهی از منکر نماید، نباید بی تفاوت باشد و چنین چیزی جلوس است و نه مجالست. مومنی که توان، قدرت و وجود آن را دارد که از چنین افرادی دستگیری داشته باشد و به نصیحت، مشورت و تربیت آنان بپردازد نباید بی‌تفاوت باشد و او از سویی رود و بگذارد دیگران برخلاف حق روند؛ چرا که بدین گونه میان خلق اللّه جدایی می‌افتد اما مجالست، مراوده و رفاقت با آنان قلب را افول و سقوط می‌دهد.

گروه دوم، سرمایه‌داران و اغنیا هستند. مجالست با ثروت‌مندان نیز دل را از آدمی می‌گیرد و او را به موجودی سخت تبدیل می‌نماید. مراوده و ارتباط با کسی که در زندگی مادی چالشی ندارد و از طبقات مرفه شمرده می‌شود میرایی قلب را در پی دارد و آدمیت و انسانیت را از آن می‌گیرد.

فردی که از طبقات پایین جامعه است و در اداره یا موسسه‌ای کار می‌کند که نشست و برخاست او با اغنیاست و از آن دفتر به این دفتر و از این شرکت به آن شرکت می‌رود که مالکان آن سرمایه‌دار می‌باشند و با آنان به دوستی و مراوده می‌پردازد، موجودی و هویت خود را از دست می‌دهد مگر آن‌که تنها رابطه کاری با آنان داشته باشد و زندگی خانوادگی خود را با آنان عجین نسازد و از رفت و آمد و میهمانی با آنان خودداری کند.

به مرور زمان قلب چنین کسی چنان از دست می‌رود که دیدن فقیران و مستضعفان برای وی سخت می‌گردد و دیگر بر خود نمی‌گذارد که با آنان ارتباطی داشته باشد. وی چنان دل سنگ می‌گردد که دیدن فقیری برای وی با دیدن فردی گدا برابری می‌کند و ارزش انسان‌ها و حرمت آنان دیگر به هیچ وجه به ذهن وی نمی‌آید.

باید توجه داشت تعبیر «اغنیا» ضد ارزش نیست؛ همان‌طور که تعبیر «فقیران» ارزش نمی‌باشد اما این واقعیتی اجتماعی است که غنا و بی نیازی سبب استکبار می‌شود و کم‌تر کسی می‌تواند خود را از این عیب و آسیب برهاند. مجالست با کسی که ایمان نمی‌شناسد و فقط از پول بالا می‌رود و جز بهانه برای گرفتن دنیا نمی‌شناسد چنین آسیب‌ها و عوارضی دارد. البته جلوس با آنان اشکال ندارد. این پول و سرمایه داشتن نیست که اشکال دارد بلکه این استکبار و خودبرتربینی و فراموشی خدا با غرق شدن در دنیا و نادیده گرفتن ارزش‌ها برای بالا رفتن از ستون‌های پولی است که اشکال دارد و اگر ثروتمندی مومن باشد و از عیوب گفته شده پاک باشد، مجالست با او اشکالی ندارد؛ مگر آن‌که آدمی خود ضعیف باشد و با دیدن مکنت و ثروت او دچار عقده گردد و نعمت‌هایی را که خداوند به او ارزانی داشته نبیند و به کفران نعمت و ناسپاسی رو آورد. هم‌نشینی با سرمایه‌داری بد است که مستکبر باشد و هیچ‌گاه بیچاره یا فقیری را نمی‌بیند و از دردی که دارد ناآگاه است و حس بی‌نوایی را درک نمی‌کند و اگر بخواهد به فقیری نیز برسد هزار منت بر او می‌گذارد و خود و ثروت خویش را به رخ وی می‌کشد. کسی که با فقیران می‌نشیند باید خود را پایین بگیرد تا افراد فقیر و ضعیف به هیچ وجه احساس نکنند با بزرگ‌تر از خود نشسته‌اند و از او دل‌گیر و ناراحت نشوند و این فرد سرمایه‌دار است که باید خود را پیش فقیران پایین آورد نه آن‌که به آن بیچارگان فخر فروشد و برای آنان قیافه بگیرد و آنان را خرد و تحقیر کند که در این صورت، خداوند فقر را برای او و نسل وی پیش خواهد آورد.

اما سومین گروهی که مجالست با آنان سبب دل‌میری می‌شود سخن گفتن با زنان است. این مطلب نیز اگر به درستی تحلیل شود منطقی، عرفانی و علمی است و مورد تایید روان‌شناسی می‌باشد. باید دانست در مورد دو دسته نخست تعبیر روایت «مجالست» بود و در مورد این گروه «حدیث» و سخن گفتن است. با زنان نباید زیاد سخن گفت. زن‌ها موجوداتی عاطفی هستند و اگر با آن‌ها شروع به سخن کنید همه وقت شما به سخن گفتن می‌گذرد. با زن‌ها باید عمل نمود و نه آن‌که سخن گفت. زن عاطفی است و درِ سخن باز کردن همان و دادِ سخن گفتن زن همان. او به یک سخن ریشه و ساقه و پر و بال می‌دهد و از سخنی که به کاهی می‌ماند می‌تواند کوهی درست کند و حرف زدن را رها نمی‌کند و همواره آن را ادامه می‌دهد و چه بسا که ده‌ها غیبت و تهمت و گناهان دیگر نیز به میان آید. البته، این سخن گفتن با زن است که میرایی قلب را به دنبال دارد اما اگر زن با انسان سخن بگوید چنین پی‌آمدی ندارد. شما نباید با زن درد دل نمایید اما بگذارید او با شما درد دل نماید و شما را سنگ صبور خود بداند تا تخلیه شود؛ چرا که اگر با شما سخن نگوید و خود را خالی ننماید با خویشان و دوستان خود سخن می‌گوید و زندگی درونی خود را برای آنان می‌برد. البته در مجالست، حرف و حدیث هم هست اما این متعلق مجالست برای زنان نمودِ بیش‌تری دارد و بر این اساس می‌شود گفت مجالست با آنان نیز خوب نیست و مردانی که در خانه می‌نشینند و با زن گرم می‌گیرند، همسر آنان از وی سیر و زده می‌شوند و چنین مردانی عزت، قدرت، شیرینی و تازگی خود را برای همسران خود از دست می‌دهند. زنان همان‌گونه که عاطفی هستند، کم حوصله نیز می‌باشند. اگر کسی مجبور است در خانه بماند باید جای خود را از همسر خود جدا کند و اتاقی جداگانه برای خود داشته باشد؛ به‌گونه‌ای که زن او را صدا کند. مجالست با زن باید محدود و مناسب باشد. زن را نباید خسته و از خود سیر کرد؛ چرا که طبع آدمی برای هر چیزی اندازه‌ای قایل است. البته تنها گذاشتن زن نیز خوب نیست و هر چیز باید مناسبت و اندازه خود را داشته باشد.

خداوند به انسان توفیق دهد دانش و فن زندگی را فرا بگیرد. زندگی کردن سخت است و اداره کردن خانه‌ای گاه از اداره کردن مملکتی سخت‌تر می‌باشد؛ چرا که اداره مملکت بر اساس قوانین مصوب و خطوط از پیش تعیین شده انجام می‌شود اما اداره یک زندگی و منزل گاه به خلاقیت و نوآوری‌های بسیاری نیاز دارد تا نظم زندگی و امنیت روانی آن محفوظ بماند.

 

عروس بودن همسر

 باید از زن در امور هم‌خوابی استفاده نمود و زن را در استفاده انحصاری در آشپزخانه و شستن ظرف و لباس یا کار بیرون از خانه ضایع ننمود و آنان را به مشکلات روحی و روانی و پیری زودرس دچار نساخت.  امروزه زن‌ها برای محارم خود آن قدر قدرت مانور ندارند که برای نامحرمان با گوناگونی مدل‌های آرایش و پوشش دارند. در گذشته می‌گفتند کسانی که باد در آستین و غبغب خویش دارند را به باشگاه‌های رزمی بفرستید تا با دیگران درگیر شوند و چند مشت بخورند تا حال آنان جای خود آید؛ در نتیجه وقتی آنان از باشگاه باز می‌گشتند باد غرور آنان ریخته می‌شد و هم‌چون مرغ‌های چرتی می‌شدند؛ چرا که زورشان را روی تشک می‌زدند. در مساله همسرداری نیز این گونه است و زنی که نتواند زور خود را در میان بستر با همسر خویش بزند دیوانه‌وار زیبایی‌های خود را در جامعه به نمایش می‌گذارد و در بستر اجتماع است که روی تشک مبارزه می‌رود و هم‌چون بوکس‌بازی مشت می‌زند. امروزه هم برخی زنان و هم بعضی مردان در تشک خانه مشکل دارند و هم باشگاه‌های ورزشی و رزمی رونقی ندارد و خیلی از مردها و حتی زن‌ها در کوچه و خیابان عربده پنهان بازی و زشت‌کاری می‌کشند.

زن لعبه است و هر کس که او را می‌گیرد نباید وی را ضایع سازد. مردی که همواره می‌گوید زن من فلان ایراد را دارد و چینش او فلان است و چرخش وی فلان، باید ضعف خود را مورد مطالعه قرار دهد. اگر مرد ضعف بدنی دارد لازم است ورزش نماید و چنان‌چه کثیف و آلوده هست خود را تمیز کند. گاه بوی بد مرد، زن را از هرچه مرد است سیر می‌کند و یا به هرچه مرد غیر اوست تشنه می‌سازد؛ چرا که دیگران را بهتر از شوهر خود می‌بیند. اگر زن و مرد بهداشت را رعایت کنند، لباس تمیز بر تن نمایند، مسواک بزنند و عرق بدن را برطرف کنند و از عطر بهره ببرند حتی اگر روی موکت یا گلیمی زندگی کنند با هم دل‌خوش هستند.

این که نباید زن را ضایع ساخت دایره گسترده‌ای دارد و موارد فراوانی را شامل می‌شود. از برخورد مناسب و رعایت بهداشت گرفته تا کمک در منزل. مردی که در خانه به همسر خویش کمک نمی‌کند آگاهی لازم از علم زندگی ندارد و کم‌خرد است.

این تحلیل از روایت زیر برداشت شده است:

«عن ابی عبداللّه علیه‌السلام قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : انّما المراه لعبه، من اتّخذها فلا یضیعها».

ـ زن بازیچه مرد است. کسی که او را می‌گیرد، نباید وی را ضایع و هدر سازد.

 

عشق و ایمان؛ بستر کامیابی و لذت

کامیابی مرد به این نیست که زنی زیباروی یا چندین زن داشته باشد؛ بلکه کامیابی در دلی فراهم می‌شود که نخست محبت الهی در آن باشد و مرد به همسر خود محبت داشته باشد و از او کام بگیرد. بسیاری از کسانی که در پی زن‌های متعدد هستند، چون زمینه محبت در دل آنان نیست، از زن سیرایی ندارند و نمی‌توانند از زن کامیاب شوند و همواره چشم دل آنان به زن بعدی است. زنانی که همواره در پی مردان هستند نیز هیچ‌گاه از این رابطه لذت بایسته را نمی‌برند؛ چرا که این محبت است که لذت می‌آورد و در چنین دل‌هایی محبتی نیست. دلی که سایه محبت بر آن افتاده باشد، به راحتی از زنی که او را دوست دارد، اشباع می‌شود و از او کام حقیقی می‌برد؛ هرچند آن زن چندان زیباروی نباشد؛ برخلاف کسی که محبتی به زن ندارد و وی با هزاران زلیخا نیز اشباع نمی‌شود. دل او بدتر از کویر خشکی است که نمی‌تواند هیچ گیاهی برویاند. کامیابی برای افرادی که ایمان و محبت ندارند زودگذر، مقطعی، محدود، ظاهری، صوری و منحصر به همان لحظه تماس است و کامیابی آنان از زن، حکم مسکن را دارد؛ برخلاف مومن که حتی در پیری با همسر خود عشق و صفا دارد.

 

تنبیه اصلاحی زنان ناشزه با تغییر روش مدیریتی

قرآن کریم می فرماید:

«الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَاءِ، بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ، وَبِمَا اَنْفَقُوا مِنْ اَمْوَالِهِمْ، فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَیبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ، وَاللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ، وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ، وَاضْرِبُوهُنَّ، فَإِنْ اَطَعْنَکمْ فَلاَ تَبْغُوا عَلَیهِنَّ سَبِیلاً، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیا کبِیرا».

ـ مردان سرپرست زنان هستند به دلیل آن که خدا برخی از ایشان را بر برخی برتری داده و نیز به دلیل آن که از اموالشان خرج می‌کنند. پس زنان درست‌کار فرمان‌بردارند و به پاس آن‌چه خدا برای آنان حفظ کرده است اسرار شوهران خود را حفظ می‌کنند و زنانی را که از نافرمانی آنان بیم دارید نخست پندشان دهید و بعد در خوابگاه‌ها از ایشان دوری کنید و اگر تاثیر نکرد، آنان را بزنید. پس اگر شما را اطاعت کردند دیگر بر آن‌ها هیچ راهی برای سرزنش مجویید که خدا والای بزرگ است.

 این آیه شریفه دو دلیل برای مدیریت کلان مردان بر زنان ارایه می‌کند که در این‌جا نمی‌خواهم از آن بحث نمایم، بلکه تنها می‌خواهم به فراز «وَاضْرِبُوهُنَّ» توجه دهم که برای تنبیه و تادیب زنان ناشزه و تخلف‌گرا گزینه زدن را پیشنهاد می‌دهد. باید توجه داشت ضرب دارای انواع مختلفی است. مسکوک نمودن سکه را نیز ضرب می‌گویند. یکی از عملیات‌های ریاضی نیز نوعی ضرب است. ضرب به زدن با چوب و چماق یا قبضه شمشیر یا سیلی زدن انصراف ندارد و منحصر به آن نیست.

ضرب به کارهای متفاوت و مختلف اطلاق می‌شود و فراز: «وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ» برای زنان نوعی ضرب دانسته می‌شود. بنابراین باید گفت: «وَاضْرِبُوهُنَّ» به معنای ایجاد تغییر و تحول در سیستم مدیریتی مرد است و برای همین است که نخست مدیریت وی را گوشزد می‌نماید. این روش عاقلان است که به گاه پیشامد مشکل، در نظام و سیستم مدیریتی خود اقدام به تحول و اصلاحات می‌نمایند؛ همان‌طور که ضرب سکه تبدیل آن است.

افراد قوی بسیار صبور و حلیم هستند و کم‌تر می‌شود که به ضرب و زدن برای تنبیه کسی رو بیاورند. زدن و شمشیر کشیدن برای کسانی است که درِ منطق را بسته می‌بینند و هیچ کار دیگری در توان آنان نیست؛ مانند گرهی که کور شده و چون با دست باز نمی‌شود، با دندان آن را باز می‌کنند. البته برخی هم هستند که چون اهل منطق نیستند، آخرین راه را به عنوان اولین راه بر می‌گزینند و دست به ضرب و زور می‌برند.

مردی که در منزل به زدن همسر خود رو می‌آورد ضعف خود را در برابر وی نشان می‌دهد. آیا فکر کرده‌اید چرا کم‌تر می‌شود زن به زدن همسر خود رو بیاورد چرا که زن برای به زانو در آوردن مرد قدرت شگرد دارد و با قدرت شگرد و مانوری که دارد نیازمند استفاده از ضرب و زور نیست و مرد را این‌گونه تنبیه می‌کند. قرآن کریم نیز به زنان برای تنبیه مردان استفاده از زدن را توصیه نمی‌کند و تنها این توصیه را برای مردان و در جهت تادیب زنان دارد؛ چنان‌که می‌فرماید:«وَاللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ اَطَعْنَکمْ فَلاَ تَبْغُوا عَلَیهِنَّ سَبِیلاً».

این آیه، مجوّزی به مرد می‌دهد که می‌تواند در شرایط خاص، همسر خود را به گونه گفته شده بزند و به تعبیر دیگر، گاه با او دعوا کند. باید توجه داشت همیشه کسی به دعوا رو می‌آورد که کم بیاورد و نتواند برتری موجودی خود را اثبات نماید. زن از آن‌جا که کانون محبت و عشق است، مسلّح به ابزاری است که هر مردی را نخورده، بر زمین می‌زند و ما از آن به «قدرت شگرد» زن نام می‌بریم. مردان به هیچ‌وجه به صورت طبیعی قدرت شگرد زن را ندارند؛ از این رو، در برابر او کم می‌آورند و در صورتی که بر حق باشند، ناچارند برای بر کرسی نشاندن آن، به دعوا و ضرب متوسل شوند. تعبیر بهتر آن است که بگوییم مردها ستبری و زن‌ها شگرد دارند و زن هیچ‌گاه نیاز ندارد برای اثبات خود، به دعوا و ضرب رو بیاورد؛ بلکه او درایت و فطانتی دارد که می‌تواند مرد را با احساسات خود و با زبان خویش نرم و خام کند؛ اما مرد در صورتی که بر حق باشد، در برابر زنی که به حق تن نمی‌دهد و مدام از شگردهای خود برای در اختیار گرفتن مرد و امکانات او بهره می‌برد، چاره‌ای نمی‌بیند جز آن‌که به ضرب متوسل شود. این امر نیز از سنت‌های الهی و مطابق با فطرت، طبیعت، خلقت و شخصیت زن است. البته مرد، حق ندارد با پیشامد هر شگردی از ناحیه زن، به ضرب و زور متوسل شود و پیش از آن، موعظه و ترک بستر زن قرار دارد و هریک از این مراتب نیز شرایطی دارد که در جای خود بحث شده است.

البته در صورتی برای تادیب زن از زدن به معای تغییر روش مدیریتی می‌توان استفاده کرد که موضوع خاص آن محقق شود. موضوع آن نیز نشوز بدون دلیل و لجوجانه زن است که حتی با موعظه و نصیحت و قهر در بستر نیز به تمکین باز نمی‌گردد و چنین موضوعی بسیار اندک پیش می‌آید؛ چرا که بسیاری از زنان با نصیحت و نیز درصد کم‌تری با قهر در بستر از نشوز و لجاجت خود دست می‌کشند. البته برداشت ضرب به معنای تنبیه بدنی متاثر از زمان جاهلیت و خشونتی که در آن زمان بوده است نیز می‌باشد؛ چرا که اصل در تربیت و تادیب، زدن نیست و روایات تربیتی که سخن از تنبیه و زدن دارد به اقتضای شرایط حاکم بر جامعه آن روز صادر شده است. جامعه‌ای که زدن حرف اول و آخر را می‌زده و اسلام آن را تعدیل نموده و مبارزه ناگهانی با این سنت اجتماعی نداشته است. دلیل بر این سخن روش اولیای معصومین علیهم‌السلام در تربیت فرزندان خویش است که لطف و مهربانی اساس آن را شکل می‌داده است.

 

محبت و رضایت دوسویه

«وَلَنْ تَسْتَطِیعُوا اَنْ تَعْدِلُوا بَینَ النِّسَاءِ، وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلاَ تَمِیلُوا کلَّ الْمَیلِ، فَتَذَرُوهَا کالْمُعَلَّقَهِ، وَإِنْ تُصْلِحُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُورا رَحِیما».

ـ و شما هرگز نمی‌توانید میان زنان عدالت کنید؛ هرچند بر عدالت حریص باشید؛ پس به یک طرف یکسره تمایل نورزید تا آن زن دیگر را سرگشته رها کنید و اگر سازش نمایید و پرهیزگاری کنید به‌یقین خدا آمرزنده مهربان است.

این آیه برای مردانی است که چند همسر دارند. در آیه پیش به رفتار عادلانه با تمامی همسران توصیه می‌شود و پیشنهاد می‌گردد اگر نمی‌توانید چنین نمایید تنها یک زن اختیار کنید: «فَإِنْ خِفْتُمْ اَلاَّ تَعْدِلُوا فَوَاحِدَهً». در این آیه گفته می‌شود مردان نمی‌توانند رفتاری عادلانه داشته باشند. این دوگانگی به جهت عدالت است. عدالتی که رعایت آن الزامی است عدالت در پرداختن نفقه و دیگر مسائل مالی و نیز زناشویی است ولی عدالتی که در این‌جا از مرد نفی می‌شود عدالت در مودت و دوست داشتن زنان است؛ زیرا زنان برخی مهربان و بعضی بی‌تفاوت یا نامهربان هستند و در زیبایی و ایمان نیز مانند هم نیستند و با هم تفاوت دارند. این آیه می‌فرماید درست است شما نمی‌توانید با آنان به عدالت رفتار نمایید و همه را یکسان دوست داشته باشید، اما نباید نسبت به زن‌هایی که آنان را کم‌تر دوست دارید به یک‌باره بی‌تفاوت شوید و آنان را رها کنید: «فَلاَ تَمِیلُوا کلَّ الْمَیلِ، فَتَذَرُوهَا کالْمُعَلَّقَهِ».

البته این آیه با تنقیح و تحلیل مناط برای مردان تک همسر نیز رهنمون دارد. مردان تک‌همسر نیز ممکن است همانند مردان چند همسر که نسبت به زن گذشته خود بی‌میل می‌شوند نسبت به تنها همسر خود به صورت کلی بی‌میل شوند و او را مانند زنان سرگشته رها کنند. زنان «کالْمُعَلَّقَهِ» زنی است که می‌داند مردش وی را دوست ندارد. مردی که در رفتار و عمل و یا در گفتار به همسرش می‌فهماند تمایل چندانی به او ندارد، در واقع او را «کالْمُعَلَّقَهِ» نموده است. قرآن کریم این بی‌میلی و دوست نداشتن را به «الْمُعَلَّقَهِ» تعبیر آورده است. این زن نه طلاق داده می‌شود و نه شوهرش او را دوست دارد و زندگی سرد و خاموشی دارد و علاقه و صمیمیت و ارتباط خوبی با شوهر خود ندارد و زن و شوهر بدون هیچ‌گونه تمایل و وابستگی روحی و روانی نسبت به یک‌دیگر تنها زیر یک سقف زندگی می‌گذرانند؛ به‌گونه‌ای که اگر در کنار هم نباشند برای آنان مهم نیست و مشکلی پیش نمی‌آید، بلکه دوری آنان در بسیاری از کارها برای آن دو راحت‌تر است.

در این گونه موارد، اگر توصیه‌های کارشناسی نتیجه ندهد، تنها طلاق است که نسخه درمان و کارگشاست. توجه به این احکام، رفقی و نرم بودن دین اسلام و ملکوت و صفای بسیار قرآن کریم را می‌رساند که دقیق‌ترین مسایل خانوادگی را با راه‌حل مدرن و علمی که دارد بیان کرده است. قرآن کریم در این گونه موارد می‌فرماید: «وَإِنْ یتَفَرَّقَا یغْنِ اللَّهُ کلّا مِنْ سَعَتِهِ وَکانَ اللَّهُ وَاسِعا حَکیما»(۱). طلاق آنان سبب می‌شود خداوند در زندگی آن دو وسعت و گشایش به وجود آورد و هر دو را بی‌نیاز کند؛ چرا که زن شوهری مناسب و مرد نیز زنی متناسب با خود می‌یابد که رابطه مودتی خوبی با او داشته باشد و هر دو هم‌دیگر را دوست بدارند. خداوند در ارایه این راه‌کار خود را حکیم معرفی می‌نماید و به این معناست که این پیشنهاد حکیمانه است و زن و شو هر نباید نگران اینده باشند؛ چرا که: «یغْنِ اللَّهُ کلّا مِنْ سَعَتِه»، بلکه از «حَکیما» فهمیده می‌شود خداوند حکیم با این کار هر دو را بی‌نیاز می‌کند و زندگی بعدی آن‌ها را محکم‌تر می‌نماید. قرآن کریم می فرماید:

«وَإِنْ یتَفَرَّقَا یغْنِ اللَّهُ کلّا مِنْ سَعَتِهِ وَکانَ اللَّهُ وَاسِعا حَکیما».

ـ و اگر آن دو از یک‌دیگر جدا شوند، خداوند هر یک را از گشایش خود بی‌نیاز گرداند و خدا همواره گشایش‌گر حکیم است.

بیان: این آیه می‌فرماید زن و شوهر ناسازگار اگر از هم جدا شوند خداوند نیازهای آنان را پاسخ می‌گوید و زندگی محکمی به هر دو ارزانی می‌دارد. مهم‌ترین نیاز زن و مرد، مساله کام‌گیری آنان از هم‌دیگر است. زن و شوهر اگر به صورت علمی با هم ازدواج ننمایند و با هم تناسب نداشته باشند نمی‌توانند نیازهای جنسی یک‌دیگر را تامین نمایند. در یان که بسیاری از ازدواج‌ها ناآگاهانه و به اشتباه شکل می‌گیرد شکی نیست. ازدواج‌ها نیاز به بررسی علمی و آکادمیک و مشاوره و آگاهی‌دهی دارد. چیزی که هم‌اکنون در میان افراد جامعه نادیده گرفته می‌شود. تداوم زندگی‌هایی که به اشتباه پیوند خورده است خود اشتباهی دیگر است و این زندگی‌ها به جابه‌جایی و طلاق نیاز دارد تا مشکلات زن و مرد با انتخابی درست و به‌جا برطرف شود. درست نیست گفته شود شروع ناموفق نیار به پایان ناموفق دارد و انتخاب اشتباه را نباید دست زد؛ چرا که پیوند ازدواج قدسی‌تر از آن است که بریده شود. این گزاره از آنِ افراد ناآگاه و نیز ترسو است. بسیاری از مشکلات زوج‌های جوان که ناآگاهانه با هم ازدواج کرده‌اند با یک جابه‌جایی درست رفع می‌شود و زندگی ناسوتی آنان که تنها یک بار حق استفاده از آن را دارند سامان می‌گیرد.

این آیه می‌فرماید زن و شوهری که ناسازگاری آنان مسجل و غیر قابل حل است، با جدایی توسعه، گشایش و راحتی می‌یابند، نه این‌که طلاق آنان را بیچاره و بدبخت می‌نماید. خداوند واسع و حکیم است و حکم دارد و سخن وی نیز محکم است. زندگی‌هایی که یمن، کام، سلام و صفایی در آن نیست چنان‌چه با ارایه راه‌کارهایی علمی، فنی و کارشناسانه قابل ترمیم نمی‌باشد، باید با طلاق و جدایی ترمیم گردد بدون آن که آمار آن لحاظ گردد. زندگی‌ها باید با راه‌نمایی درست، شیرین کام، زنده و بانشاط باشد.

خوش‌بختانه کشور ما توانست بی‌سوادی را در این کشور ریشه‌کن نماید بسیاری از بیماری‌ها را مهار نماید اما متاسفانه هنوز نتوانسته است آگاهی‌های لازم جنسی را به جوانانی که قصد ازدواج دارند بدهد. این در حالی است که اگر زندگی‌ها آرامش و آسایش نداشته باشد همین سواد نیز وزر و وبال می‌گردد و به ضرر فرد تمام می‌شود. زندگی باید طوری باشد که فرد خسته نشود. زن و شهری که نمی‌توانند از هم کام بگیرند، بعد از مدتی به خستگی می‌گرایند و هر دو افسرده می‌شوند. البته غربی‌ها چون بی‌بندو باری دارند مشکل ناکامی ندارند، ولی جامعه ما که می‌خواهد سالم باشد، باید در پی ارایه بینایدهای علمی برای زیست سالم زناشویی باشد. این برای جامعه‌ای دینی بسیار ناپسند است که جوانی مشکل ناکامی داشته باشد. بسیاری از ناکامی‌های زندگی به تشکیل ناصواب آن باز می‌گردد و زن و شوهر را مرده‌هایی متحرک می‌نماید. «ابغض الاشیاء عندی الطلاق» برای زندگی‌های سازگار است و نباید آن را پیراهن عثمانی کرد و بر سر دین زد. در مثل نیز می‌گویند: «دختر باید با لباس عروس به خانه بخت رود و با کفن برگردد». مگر هر کسی می‌تواند لباس عروسی را به کفن تبدیل نماید.

البته برخی از پیرایه‌ها که به عنوان احکام دین ارایه می‌شود نیز زندگی را بر جوانان سخت می‌نماید. حوزهای علمیه و عالمان دینی باید در دوره حاکمیت و ثبیت حکومت دینی، با تلاش مضاعف به تصحیح پیرایه‌ها بپردازند و به صراحت احکام منقبض کننده‌ای را که از دین نیست به مردم اعلام دارند و در اصلاح اذهان افراد جامعه نسبت به معارف دینی بکوشند.

تصور بغض‌آلود و ستیزجویانه از طلاق، خانواده‌های زن و مرد را پس از جدایی، با هم دشمن می‌نماید؛ در حالی که طلاق برای توسعه و گشایش زن و شوهر ناسازگار است. در صدر اسلام بوده است مردی که به همسرش می‌گفته من از تو خوشامد ندارم، ولی احساس می‌کنم با خواهرت سازگارم. وی همسرش را طلاق می‌داده و با خواهر او ازدواج می‌کرده است بدون این که نزاعی فامیلی اتفاق افتد. فرهنگ دینی اگر با عامیانه‌گری خلط شود، بسیار آسیب‌زا و منحط می‌گردد. البته کسی که زنی خوب، خوش اخلاق، مومن، زیبا و عالی دارد، ولی می‌خواهد او را طلاق دهد، فعل حرامی را مرتکب می‌شود؛ به این معنا که وی می‌تواند آن زن را طلاق دهد اما به معصیت آلوده شده است.

طلاق در لغت به معنای آزادی و رهایی است. طلاق نوعی آزادی است. زن و شوهری که شش ماه پس از ازدواج می‌فهمند با هم نمی‌توانند سازگاری داشته باشند باید از هم جدا گردند و با یک جابه‌جایی، زندگی خود را که می‌تواند مرداب و باتلاق گردد به بهشتی تبدیل نمایند. این مرداب در صورتی که فرزندانی نیز بیابد به قتلگاه زن و مرد تبدیل می‌شود؛ اما قتلگاهی که زن و مرد باید روزی چند بار جان یک‌دیگر را در آن بگیرند و چاهی بی‌پایان از مشکلات روانی برای فرزندان طلاق حفر نمایند. جامعه دینی و قرآنی جامعه‌ای است که درصدی از طلاق در آن باشد و این قدرت آزادی و جابه‌جایی از افراد بیمار آن سلب نشود و دستگاه قضایی راه‌های پر پیچ و خمی را در برابر این افراد زخم خورده نگذارد و زخمی بر زخم آنان نیفزاید. زمانی بودند افرادی پوسیده که می‌گفتند حکومت اسلامی عملی نیست؛ اما امروز می‌بینیم که همین حکومت، دنیا را به چالش کشیده است. اگر ضعف و سستی کنار گذاشته شود و احکام دینی به‌درستی معنا و اجرا شود، جامعه اسلامی ما مدرن‌تر از وضعیت دنیای پیشرو در تکنولوژی و فن‌آوری خواهد گردید؛ زیرا این جامعه افزون بر نیازهای مادی، نیازهای معنوی آنان را نیز پاسخ می‌دهد. صد سال پیش بعضی‌ها حکومتی را که به وسیله یک آخوند اداره شود، در عمل غیر ممکن می‌دانستند ولی امروز اگر زنده شوند و ببینند که یک آخوند در راس امور قرار گرفته است، مبهوت خواهند شد! آن هم حکومتی که از هفت میلیارد جمعیت جهانی، شش میلیارد و نیم از آن می‌گویند. به هر روی فرهنگ طلاق نیازمند اصلاح و بازبینی است. جامعه‌ای که طلاق در آن آمار پیدا نمی‌کند، سالم نمی‌باشد. نخست نیز باید برای تصحیح نظرگاه مبغوض‌گرایی اطلاقی به طلاق فرهنگ‌سازی نمود. گاه زن و شوهری در یک خانواده به‌خاطر ناسازگاری‌ها و اختلاف‌هایی که دارند به ده‌ها معصیت گرفتار می‌شوند و دل آیینه‌ای خود را نیز به لجن نفرت کثیف می‌کنند، به هم بد می‌گویند و دلشان پر از آشوب و بوی تعفّن است؛ گویی در لجن زندگی می‌کنند و با این وضعیت زیر بار طلاق نمی‌روند و آن را مبغوض شرعی یا زشت عرفی می‌دانند! در حالی که همان طلاق مبغوض، در این موارد واجب است؛ چرا که ریشه درمان مشکلات و رهایی از ده‌ها معصیتی است که به آن گرفتار می‌باشند. نگرش صحیح دین نسبت به طلاق، این است؛ هرچند باید با فرهنگسازی برای تمامی ازدواج‌ها، پس از شش ماه زندگی مشترک، حق جدایی و طلاق در صورت ناسازگار بودن را گذاشت. اگر طرحی شبه این در نظر گرفته نشود و جابه‌جایی صورت نگیرد، هستند بسیاری از زن‌ها که با داشتن چندین فرزند، رفیق می‌گیرند و به گناه می‌آلایند.

خداوند در سوره بقره می‌فرماید: «وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ اَجَلَهُنَّ فَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ اَنْ ینْکحْنَ اَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَینَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذَلِک یوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکمْ یوْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الاْآَخِرِ ذَلِکمْ اَزْکی لَکمْ وَاَطْهَرُ وَاللَّهُ یعْلَمُ وَاَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»؛ و چون زنان را طلاق گفتید و عده خود را به پایان رساندند، آنان را از ازدواج با همسران سابق خود چنان‌چه به‌خوبی با یک‌دیگر تراضی نمایند جلوگیری مکنید. هر کس از شما به خدا و روز بازپسین ایمان دارد به این دستورها پند داده می‌شود. مراعات این امر برای شما پربرکت‌تر و پاکیزه‌تر است و خدا می‌داند و شما نمی‌دانید.

خداوند می‌فرماید دستور طلاق برای شما پندی است: «ذَلِک یوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکمْ یوْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الاْآَخِرِ» اما پند برای مومنان است و این می‌رساند طلاقی که به بغض و دشمنی می‌انجامد، این آشوب برآمده از طلاق و این حکم دینی نیست و به روحیات خود افراد مرتبط می‌باشد. طلاق مومنانه که احکام الهی در آن نادیده گرفته نمی‌شود چه‌قدر شیرین است که می‌فرماید: «ذَلِکمْ اَزْکی لَکمْ وَاَطْهَرُ»!

 نباید از اصلاح انحرافات و تغییر در بعضی از ساختارهای غلط و حل مشکلات و معضلات جامعه اسلامی مایوس بود؛ هرچند پیکره سنتی و عرفی جامعه با این نظرگاه همراه نباشد.

زن و شوهری که به هم محبت نداشته باشند و نیازهای جنسی و کامیابی یک‌دیگر را تامین ننمایند نسبت به هم نیز رضایتی ندارند. می‌گویند اگر شوهری از همسر خود راضی نباشد بر عبادت‌های وی مانند نماز و روزه او ثاثیر می‌گذارد و پاداش آن را تقلیل می‌دهد. البته از این طرف نیز چنین می‌باشد و اگر مردی ستم‌گر باشد و زن از او رضایتی نداشته باشد، کردار وی کم‌ارزش می‌گردد. در واقع این خانواده است که بنیان اصلی بندگی خدا را پی‌ریزی می‌نماید و بر تمامی کردار حتی نماز که ستون دین شمدره می‌شود تاثیر می‌گذارد. بنمابراین نه مرد و نه زن نباید سرگشته و معلق باشند. اگر آموزه‌های دینی در این زمنیه به‌درستی تحقیق و شکوفا گردد، فرهنگ عوامانه موجود را به‌کلی کنار می‌زند. البته این فرهنگ نسبت به آن تاب فهم ندارد و چه بسا با صاحبان این اندیشه درگیر شوند؛ به‌ویژه آن که عامیانه‌گران و مانعان صاحبان قدرت و نفوذ نیز می‌باشند. بسیاری از امور رایج و ناآگاهانه از دین نیست و اسلامی نمی‌باشد. بسیاری از مسلمین نیز در دین خدا اهمال دارند و دین نقش اول را در زندگی آنان ندارد. چنین مسلمانانی تنها تصویری بسیار ناقص، تاریک و پرپیرایه از دین دارند نه چیزی بیش از آن. به هر روی رضایت زن و شوهر از هم خیابان دو طرفه است نه یک‌طرفه و هر دو باید از هم راضی باشند. بسان رضایت خداوند از بنده مومن خود که رضایت بنده مومن از خداوند را در آن سوی خود دارد و ایمان با هر دو جهت است که شکل می‌گیرد. خداوند می‌فرماید: «قَالَ اللَّهُ: هَذَا یوْمُ ینْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ، لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ، خَالِدِینَ فِیهَا اَبَدا، رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ، ذَلِک الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»؛ خدا فرمود این روزی است که راست‌گویان را راستی‌شان سود بخشد. برای آنان باغ‌هایی است که از زیر درختان آن نهرها روان است. همیشه در آن جاودان‌اند. خدا از آنان خشنود است و آنان نیز از او خشنود هستند. این است رستگاری بزرگ.

مومنان کسانی هستند که هم خداوند از آنان راضی است و هم آنان از خداوند خشنود می‌باشند. از پایه‌های ایمان این است که فرد مومن از خداوند راضی باشد؛ هرچند رضایت وی از خداوند متاخر است؛ به این معنا که نخست خداوند از بنده مومن خود راضی می‌شود سپس او از خداوند راضی و خشنود می‌گردد.

خانه‌ای که بهشت می‌گردد و خانه عشق و محبت است خانه‌ای است که محبت و رضایت در آن دو سویه باشد و زن و شوهر هر دو از هم راضی باشند و هر دو یک‌دیگر را دوست داشته باشند.

 

مدیریت سالم منزل پایه مدیریت اجتماع

قرآن کریم می فرماید: «لَقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ اُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ کانَ یرْجُو اللَّهَ وَالْیوْمَ الاْآَخِرَ وَذَکرَ اللَّهَ کثِیرا»(۱). این آیه شریفه، نحوه مدیریت دینی را توضیح می‌دهد و می‌فرماید پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله الگویی عالی و مناسب برای شماست؛ البته در صورتی که شما واجد سه شرط باشید: «لِمَنْ کانَ یرْجُو اللَّهَ وَالْیوْمَ الاْآَخِرَ وَذَکرَ اللَّهَ کثِیرا»(۲)؛ یکی آن‌که ایمان به خدا داشته و به او امیدوار باشید و دوم آن‌که به جزا و عالمی فراسوی ناسوت اعتقاد داشته باشید و سه دیگر آن‌که یاد خدا را بسیار بگویید.

این آیه تفاوت مدیریت دینی با مدیریت غیردینی و نحوه اختلاف مدیریت معنوی با مدیریت تاکتیکی را بیان می‌دارد. به تعبیر دیگر، ساختار حرکت و اندیشه و نیز بینش و کنش مدیر مسلمان با مدیر غیر مسلمان متفاوت است و مسلمان نمی‌تواند درس مدیریت را با مطالعه کتاب‌هایی به دست آورد که غیر مسلمانان یا مسلمانانی می‌نویسند که از مبادی دینی آگاهی ندارند.

یک مدیر مسلمان در صورتی می‌تواند از مدیریت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله الگوبرداری نماید که سه شرط را با خود داشته باشد: یکی آن‌که مدیر باید به خدا وابسته باشد و توجه، التفات و امید او به خداوند باشد. طبیعی است شایستگی مدیریت، خود را در امور بحرانی نشان می‌دهد و مدیر موفق در صورتی که به خداوند وابسته باشد هیچ گاه تزلزل و سستی به خود راه نمی‌دهد حتی اگر او را از کنار چوبه دار رد نمایند و او حتی مدیریت خود را تا پای طناب دار اعمال می‌کند اما مدیری که امیدواری ندارد، تا کسی پشت سر او پیش مسوول بالاتر بدگویی می‌کند و زیراب او را می‌زند، زندگی خود را سراب می‌بیند و به سستی دچار می‌شود. مدیر در صورتی می‌تواند مقاوم باشد و از بحران‌ها حتی اگر در حد براندازی باشد، نترسد که بتواند کار خود را بکند و بر این باور باشد که او کار خود را می‌کند و خداوند نیز کار خود را می‌کند؛ چنان‌که حضرت امیرمومنان علیه‌السلام می‌فرماید: «عرفت اللّه بفسخ العزائم وحلّ العقود»(۳) و نیز چنان‌چه مشهور است: «العبد یدبّر واللّه یقدّر»، من تدبیر و مدیریت خود را دارم و البته خداوند نیز هر کاری را که بخواهد انجام می‌دهد. پیش از انقلاب، صدها مدیر پُر پرستیژ در این کشور وجود داشت که بحران انقلاب، نخست بزرگ‌ترهای آنان را از این کشور فراری داد که سست‌تر بودن آنان از پایین‌دست‌ها را می‌رساند. مدیر کسی است که شکست برای او معنایی ندارد و میان شکست و پیروزی تفاوتی نمی‌نهد؛ به این معنا که او خود را همواره پیروز می‌داند و همانند اِحدی الحسنیین است که کشته شدن و پیروزی برای او فیروزی است. مدیر امیدوار به خداوند را نمی‌توان ترساند و دل او را خالی نمود.

در مدیریت اسلامی گفته می‌شود مدیر باید با قدرت خداوند و با امید به او کار نماید اما در مدیریت عمومی می‌گویند: مدیریت باید با امکانات مادی و نیروهای انسانی کار کند. در مدیریت توحیدی و الهی، این مدیر است که امکانات را می‌سازد اما در مدیریت عمومی، مدیر در پی گرفتن امکانات از مدیر بالاتر است و بس.

یکی از مدیران موفق در دوران ما شهید چمران بود. ایشان به جایی می‌رسد که به کسی سیلی می‌زند که او را حتی از جان خود بیش‌تر دوست دارد؛ چرا که می‌داند در آن‌جا جز سیلی جواب نمی‌دهد اما او چون به خدا امید دارد، کاری ندارد که این سیلی چه پی‌آمد منفی برای او دارد. مدیریت توحیدی بدون خدا اداره نمی‌شود.

اما دومین ویژگی مدیر اسلامی این است که وی به روز قیامت که روز جزا و بازخواست است اعتقاد دارد و می‌داند هر کاری در این دنیا نماید، روزی از آن بازخواست خواهد شد. مدیریت توحیدی خودمختاری ندارد برخلاف مدیریت عمومی که زیردست حق سوال از مسوول و در واقع از قدرت بالاتر را ندارد و باید تشخیص و نسخه او را اجرا کند. اما در نظام اسلامی ما حتی از قاضی می‌توانیم سوال نماییم هرچند وی مصونیت و عدالت داشته باشد اما دیکتاتوری ندارد. همانند پزشکی که نسخه خود را برای کسی توضیح می‌دهد که آگاهی دارد و از عوام نیست و آن‌چه را پزشک می‌گوید متوجه می‌شود. به هر روی در نظام دینی، با توجه به این‌که همه در روز قیامت بازخواست می‌شوند و باید پاسخ‌گوی کارهای خود باشند نمی‌توانند دیکتاتوری نمایند. مدیر دینی کسی است که بداند هر کاری که می‌کند فردای قیامت باید از آن گزارش دهد. مدیری که بتواند در منطقه کاری خود به زیردستان گزارش بدهد با آنان بهتر تفاهم دارد و بیش‌تر موفق می‌شود؛ زیرا ماموری که بداند مدیر وی از سر صفا و صدق به وی دستوری می‌دهد، آن را با عشق انجام می‌دهد و من مامورم و معذور برای کسی است که در محیط کاری خود عشق و محبتی نمی‌بیند. مدیر مسلمان هیچ گاه شکلی، دستوری و فرمالیته کار نمی‌کند و می‌داند حتی اگر پرونده‌های کاری وی آتش بگیرد، وی روز قیامتی را در پیش خواهد داشت که: «مَا یلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ»(۱)؛ یعنی برای هر جمله و عبارت وی، دو مامور است که گزارش کار می‌دهند. البته برای این‌که معنای «رَقِیبٌ» و «عَتِیدٌ»واضح شود مثالی می‌آورم. در محله‌های قدیمی که کوچه‌های تنگی دارد، خودروهای باری نمی‌تواند رفت و آمدی داشته باشد و مصالح ساختمانی را با حیوان‌ها می‌برند. برخی از خانه‌ها پله‌هایی دارد که حیوان‌ها را از آن بالا می‌برند اما از آن‌جا که حیوان امور جزیی را درک می‌کند و خطر فعلی را می‌شناسد، نه خطر کلی را، از پله‌ها بالا نمی‌رود و یکی باید آن را از عقب براند و دیگری نیز از جلو بکشد تا از پله‌ها بالا رود و اولین حیوان که برود، حیوان‌های دیگر می‌فهمند خطری ندارد و پشت سر او حرکت می‌کنند. «رَقِیبٌ»و «عَتِیدٌ»چنین است که فرشته‌ای گفته‌های بنده را از پیش و جلو و دیگری از عقب ارایه می‌دهد. هیچ گفته‌ای نیست مگر آن‌که دو مامور با آن است و این امر کثرت فرشتگان را می‌رساند؛ چرا که برای هر انسانی باید میلیون‌ها فرشته باشد تا تمامی کارهای او را در روز قیامت عرضه دارند و حتی آن‌چه را که بر قلب نیز می‌گذرد در آن روز محاسبه می‌نمایند. مدیر غیر دینی برای پر کردن جیب‌های خود تلاش می‌کند و گاه دست به دزدی‌های کلان می‌زند اما مدیر مسلمان می‌داند که روز حسابی هست و می‌داند اگر خانه قاضی پر از گردو است ولی شماره دارد: «وَاللَّهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِیطٌ»(۱) و خداست که از او حساب می‌کشد: «إِنَّ رَبَّک لَبِالْمِرْصَادِ»(۲). کسی به رصد می‌نشیند که کنده می‌گیرد و یک چشم را می‌بندد و هدف را نشانه می‌رود و آماده تیراندازی است. خداوند همواره بنده را رصد می‌کند. مدیری که چنین اعتقادی دارد نیاز به ممیزی، بازرس و دیوان محاسبات ندارد. چنین مدیری هرگز به زیردستان ظلم نمی‌کند و به آنان بی‌حرمتی و تندی ندارد و خودخواهی، غرور و تکبر را از خود دور می‌دارد.

اما سومین ویژگی مدیر مسلمان این است که یاد خدا را بسیار بر دل و جان و بر قلب خویش می‌آورد: «وَذَکرَ اللَّهَ کثِیرا» و همواره خداوند در یاد و در جان اوست و پیوسته او را پیش چشم دارد. ما چنین افرادی را مدیر مسلمان می‌دانیم که هم در خانه و هم در بیرون از خانه از حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله اسوه می‌گیرند، نه مدیرانی که حتی سخن گفتن آنان به مسلمانان و به فرهنگ دینی نرفته است.

مدیر موفق کسی است که هم همسر و فرزند به او اعتقاد دارند و هم زیر مجموعه وی به او اطمینان دارند و به ایمان وی دل‌باخته باشند. همسر و فرزند نیز به ایمان او توجه دارند، نه به پول و درآمد وی. او تکبر، غرور و خودخواهی و نازیدن به پست و مقام را و نیز پول و ثروت را به خانه نمی‌برد، بلکه این عشق و صفاست که دل او را آکنده است.

بر این پایه، باید گفت یکی از اصول مدیریت این است که: «اگر شما نتوانید زندگی خانوادگی خود را سامان دهید، ممکن نیست بتوانید در محل کار خود مدیری موفق باشید».

از اصول مدیریت این است که مدیر در مبادی زندگی خود و در تدبیر منزل خویش مشکل نداشته باشد. البته مشکلات منزل بر دو قسم است: یکی بنیادین و قهری است که منشا پیدایش آن از دست فرد خارج می‌باشد و برآمده از تاریخ، زمان، مکان، قانون‌ها و حاکمان است و تغییر آن نیاز به طراحی مدیریت کلان و بنیادی توسط مسوولان و کارگزاران و نیز آگاهی‌بخشی به جامعه دارد. این مشکلات اجباری است و فرد نیز به ناچار باید آن را تحمل نماید و با آن کنار آید و ورود به آن برای وی نتیجه عملی و فعلی ندارد.

بخش دوم مشکلاتی است که با سوءتدبیر پیش می‌آید و می‌توان آن را مهار نمود. ما مدیریت اجتماعی را معلول مدیریت درست خانواده، زندگی و معیشت سالم می‌دانیم و اعتقاد داریم اگر کسی در محیط زندگی خود نمی‌تواند به سلامت زندگی کند، مشکل دارد و چنین کسی نمی‌تواند مدیری موفق باشد و خانه و خانواده علت مدیریت سالم است.

توضیح این که: زندگی ناسوتی ما همواره درگیر مشکلات و چالش‌هاست و کسی نیست که در زندگی دنیوی خویش مشکلی نداشته باشد. مشکلات گاه به امور نفسانی باز می‌گردد و امری داخلی است و گاه به امور خارجی. هم‌چنین همه در دنیا با سرعت در حال حرکت هستند و کسی که برای یک بار زمین بخورد، از این قافله فرسنگ‌ها عقب می‌افتد مگر آن که بتواند حرکت معمولی خود را شتاب دهد و کاستی و شکست گذشته خود را با شتاب مضاعف و با اتصال به مراکز حرکتی که در دنیا وجود دارد جبران نماید. تمامی حرکت‌هایی که در طبیعت واقع می‌شود دارای وزان است و هر گونه ناموزونی سبب کندی یا انحراف حرکت‌ها می‌شود اما به هیچ وجه ایستایی نمی‌آورد. به تعبیر دیگر همه در حال حرکت هستند اما حرکت آنان یا قهقرایی است و یا رو به پیشرفت و تعالی. شما به زندگی انسان‌ها در چنین محیطی باید دیدی روان‌کاوانه داشته باشید و بتوانید ساختار هر زندگی را ارزیابی نمایید و سرفصل‌ها و مقاطع زندگی افرادی که بر آنان مدیریت دارید را شناسایی نمایید تا بر نقاط اوج یا حضیض آنان آگاهی یابید.

یکی از مهم‌ترین سرفصل‌های زندگی هر کسی که بسیار قابل اهمیت است و می‌تواند عامل شکست یا پیروزی فرد شود «ازدواج» و تشکیل زندگی مشترک است.

بیش‌تر ازدواج‌هایی که در ایران شکل می‌گیرد از نظر جامعه‌شناسی اساس صحیح و سالمی ندارد و ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که ازدواج‌ها بر اساس سنت‌های اجتماعی و نه دینی انجام می‌پذیرد. برای نمونه، پدرها به فرزندان خود می‌گویند بزرگ شده‌ای و باید زن بگیری. بزرگ شدن با ازدواج ملازمه‌ای عام دارد، نه خاص و چنین نیست که هر کسی که از لحاظ سنی رشد یافت، برای ازدواج آمادگی و صلاحیت داشته باشد؛ همان‌طور که برخی باید در همان اوان بلوغ ازدواج نمایند. بیش‌تر ازدواج‌های ما استاندارد لازم را ندارد و البته مشکلاتی که در این زمینه وجود دارد از جامعه و از تاریخ ماست و حل آن نیاز به فرهنگ‌سازی در حد کلان دارد و مشکلی نیست که شما به عنوان یک فرد بتوانید برای آن چاره‌جویی نمایید. مشکلات برآمده از محیط زندگی و نیز از قوانین مصوب و حکومت‌ها را می‌توان در فقر، غنا، تحصیل و سطح سواد و مانند آن نیز دید و ما در رابطه با این مشکلات نمی‌خواهیم سخنی بگوییم اما یک مدیر در نوع رفتار خود با زیردستان خویش باید به چنین مشکلاتی که ممکن است در روح و جان افراد تابع وی ریخته شده باشد توجه کند و از آن غافل نباشد تا بتواند تعاملی صحیح و درست با آنان داشته باشد. حل این مشکلات بنیادین نیاز به فرهنگ‌سازی دارد و در کشور ما بر عهده حوزه‌های علمیه و دیگر مراکز علمی مانند دانشگاه‌هاست که معیارهای یک زندگی سالم را در تمامی شوون آن پی‌گیر باشند و طرحی جامع را در این زمینه تدوین نمایند که با دیانت، تشیع و ولایت ما هماهنگ باشد و تمدن روز را نیز با خود داشته باشد و ما برای زندگی سالم یک فرد شیعی هنوز که هنوز است چنین تعرفه و شناسه‌ای تدوین ننموده‌ایم و فرهنگ شیعه هنوز نظامی قانونمند که اصول و قواعد آن چیدمانی علمی داشته باشد نیافته است تا ما از آن به عنوان نقشه‌ای روشن و گویا برای حرکت در مسیر زندگی دنیوی خود استفاده کنیم و هنوز با آزمون و خطا زندگی می‌کنیم و نه با اصولی تست شده که خطای آن به حداقل رسیده باشد. ما حتی برای نوزادان خود کتابی جامع در دست نداریم که نام‌های ارزشی را با معنا و پیشینه آن توضیح داده باشد و نیز دارای نام‌هایی جدید و ابتکاری باشد که با فرهنگ شیعی ناسازگار نباشد. کتابی که اسم‌ها بر اساس موضوعات عاطفی، اخلاقی، فلسفی، فرهنگی و کهن ایرانی یا اسلامی تقسیم شده باشد. به هر روی، ما در رابطه با این مشکلات در این‌جا سخنی نداریم و من بخش دوم این مشکلات را که برای یک فرد قابلیت تدبیر و چاره‌جویی دارد، بیان می‌کنم.

در بررسی مشکلات چاره‌پذیر فردی، نباید هیچ چیزی را شوخی گرفت و باید کوچک‌ترین آسیبی که پیش می‌آید و کم‌ترین کاستی که وارد یک زندگی می‌شود را اهمیت داد و به آن توجه نمود. سرعت زندگی‌ها در این زمان بسیار زیاد است و کوچک‌ترین سرعت‌گیری می‌تواند به واژگونی خودروی یک زندگی بینجامد؛ پس هیچ مشکلی را نادیده نگیریم. من یک مثال تاریخی در این زمینه بیاورم. آقا محمد خان قاجار که در برهه‌ای کریم‌خان زند را با اسب می‌کشد می‌گوید من در زندگی دو بار دشمن را دست‌کم گرفته‌ام و هر دو بار شکست خورده‌ام. مفهوم این سخن آن است که من همواره در زندگی جدی بوده‌ام و پیروزی‌های من برای آن است که در زندگی اهمال و سستی ندارم اما دو بار مشکلی را مهم ندانستم و هر دو بار از همان مشکل به ظاهر کم‌اهمیت شکست خوردم.

زندگی با ما شوخی ندارد و به صورت کامل جدی است. زندگی ملاحظه‌کاری ندارد و محافظه‌کار نیست و در صورتی که بتواند، چنان تیغ بر شاهرگ آدمی می‌گذارد که گاه حتی فرصت بازدم دمی را که پایین برده است نیز به او نمی‌دهد. برخی از مشکلات ما برای آن است که پدران ما زندگی را جدی نگرفته‌اند و گلِ مولایی زندگی کرده‌اند. بیش‌تر زندگی‌ها را به همین سبب باید از نو پایه‌ریزی کرد تا سستی پی آن استحکام بگیرد. اگر در میان زیردستان یک مدیر کسی باشد که با چنین مشکلاتی درگیر باشد، می‌تواند به تمامی مجموعه وی آسیب وارد آورد و او به عنوان یک مدیر، ناگزیر از شناخت چنین مشکلاتی می‌باشد؛ زیرا برخی از این مشکلات، می‌تواند از محیط خانه و منزل به محیط کار و زیردستان یک مدیر سرایت کند.

اصل اول در مواجهه با مشکلات بزرگ این است که نباید از کنار مشکلات خردتر و کوچک‌تر گذشت. هم‌چنین در حل مشکل نباید خیال‌پردازی نمود که آدم‌های خیال‌پرداز در کار خود موفق نمی‌شوند.

هم‌اکنون برخی از روان‌شناسان غربی برای درمان برخی از بیماری‌ها و برای رهایی روان‌پریشان خود از مشکلاتی که دارند خیال‌پردازی را به آنان تلقین می‌کنند و می‌گویند به خود تلقین نمایید ما آرامش داریم و آرام هستیم و می‌خواهند آنان را «خیال‌درمانی» کنند. تشویق خیالی خود، اثر محدودی دارد و چنین نیست که کسی بگوید من گرمم هست و آتش بگیرد. در مواجهه با مشکلات یک اصل این است که ما واقعیت‌ها را بپذیریم. کسی که هشتاد کیلو وزن دارد، نمی‌تواند خیال کند وی شصت کیلو وزن دارد و تخیل و تلقین تنها می‌تواند بر اشتهای وی به صورت محدود اثر گذارد و وزن او را تا حدود یک کیلو تغییر دهد، نه بیش‌تر. واقعیت‌ها را با خیال‌پردازی نمی‌توان تغییر داد و شما باید به این اصل علمی توجه داشته باشید که در زندگی باید واقعیت‌ها را آن‌گونه که هستند بپذیریم و نگاه به نیمه پر یا نیمه خالی لیوان، ما را نه خوش‌بین نماید و نه بدبین، بلکه واقع‌بین نماید. یکی از این واقعیت‌ها این است که ما در منطقه‌ای زندگی می‌کنیم که خالی از مشکلات نیست و هر کسی با مشکلی گریبان‌گیر است. پذیرش این اصل سبب می‌شود ما مقاومت پیدا کنیم. ما در برابر مشکلات نباید خود را محدود قرار دهیم بلکه باید خود را مقاوم بسازیم و همانند قناری گرفتار در قفس نباشیم که مشکلی را نمی‌شناسد و اگر او را رها نمایی دوباره به قفس خود بر می‌گردد و به دنیای محدودی که دارد با همان آب و دانه عادت کرده است. ما انسان هستیم نه قناری و مشکلات داریم و می‌توانیم مشکلات خود را بشناسیم و راه مقاوم‌سازی خود را در برابر آن به دست آوریم. نحوه مواجهه ما با مشکلات زندگی باید عالمانه باشد. کسی که مشکلات دارد باید افزون بر مقاومت در برابر آن مشکل و نباختن خود، در پی حل و ترمیم آن باشد وگرنه یک مشکل خرد و کوچک می‌تواند یک زندگی بزرگ را تعطیل سازد. اگر شما در زندگی شخصی خود و با همسر و فرزند خویش مشکل داشته باشید، خلق و خوی تنگ و ترش شما به زیردستانتان منتقل می‌گردد و آنان به‌راحتی متوجه می‌شوند شما دعوایی خانوادگی داشته‌اید. البته این امر وقتی حایز اهمیت است که مدیر جمعی تحصیل‌کرده را با خود داشته باشد و در زمینه روان‌شناسی اهل مطالعه باشند. آنان به‌راحتی مشکلات پنهانی خانوادگی فرد را از چهره وی و از نحوه ورود و خروج او از مباحث به دست می‌آورند. این یک اصل است که اگر مدیر نتوانید زندگی خود را ترمیم کند، ممکن نیست بتواند مدیری موفق باشد.

مدیر به کسی می‌گویند که می‌تواند دَوَران داشته باشد و میان کارها هماهنگی برقرار سازد. ما مدیر را به عنوان هماهنگ‌کننده کارها می‌دانیم. کسی می‌تواند مدیر لایقی باشد که موتور محرکه وی بسیار نرمال کار کند. موتور محرکه هر فردی در زندگی نیز همسر وی هست. اگر فردی در زندگی شخصی و خانوادگی خود موفق نباشد و دچار مشکل شده باشد این موتور محرکه وی است که آسیب دیده و دیگر نمی‌تواند کار ویژه خود که هماهنگی میان کارهاست را سامان دهد و در نتیجه، نابسامانی به جای مدیریت می‌نشیند. من کسی را مدیر نمی‌دانم که به هنگام در محل کار خود حاضر است، بلکه کسی را مدیر موفق می‌دانم که نخست زندگی مناسبی داشته باشد و بتواند با همسر خود به مهر و به عشق زندگی نماید. کسی که زندگی مناسب ندارد نمی‌تواند در ذهن خود تناسب پیدا کند و میان کارها نظم و هماهنگی برقرار سازد. اگر کسی فرزندی داشته باشد که با وی وفق نباشد، نمی‌تواند مدیریت کاری را بر عهده گیرد و به همان میزان به این کار آسیب وارد می‌آورد. البته برخی هستند که از مشکلات تاثیرپذیری مثبت دارند و هرچه بر مشکلات آنان افزوده شود، مقاوم‌تر می‌گردند اما تاثیرپذیری مثبت در همه افراد یکسان نیست و به صورت معمول چنین است که افراد ضعیف در برابر مشکلات کوچک، مقاوم‌ترند و از مشکلات بزرگ، آسیب می‌بینند؛ اما افراد قوی در مقابل مشکلات بزرگ مقاوم هستند و از مشکلات جزیی آسیب می‌بینند.

گفتیم ما نباید زندگی را شوخی بگیریم و گاه برخی از شوخی‌ها بیش‌ترین آسیب را به روح و روان همسر یا فرزند شما وارد می‌آورد. یکی از این شوخی‌ها این است که شما به فرزند خود بگویید من دوستت ندارم. اگر شما به واقع فرزند خود را دوست نداشته باشید اما آن را بر زبان نیاورید آثار و عوارض کم‌تری دارد تا وقتی که شما فرزند خود را دوست داشته باشید و به صورت زبانی به وی بگویید من شما را دوست ندارم. شما اگر به خانم خود کوچک‌تر از گل بگویید، وی آن را بایگانی می‌کند و سال‌ها بعد آن را در جایی ظاهر می‌کند اما به‌گونه‌ای که این نازک‌تر از گل به درختی تنومند و ستبر تبدیل شده است و شما نیز هر روز با او در ارتباط هستید و مانند درگیری با فردی در اجتماع نیست که دیگر او را نبینید، بلکه همسر و فرزند شما با شما هستند و حتی بعد از مرگ نیز ممکن است سایه آن درخت بر قبر آدمی سنگینی کند و وی در حالی بر سر قبر آدم بنشیند و به او خدا بیامرز بگوید که خاطرات تلخ وی آن را از لعن برای مرده تلخ‌تر نموده باشد و انسان را حتی در قبر نیز رنج می‌دهد. شوخی‌ها را باید جدی گرفت. می‌گویند دو نفر از اعاظم گذشته که با هم هم‌بحث بودند با یک‌دیگر قرار گذاشتند که هر کدام زودتر مرد، خبر آن طرف را به دیگری بدهد. یکی از آنان زودتر مرد و عالم بعدی روزها بر سر قبر وی می‌رفت تا بلکه وی به خواب او آید و از آن طرف به وی خبر بدهد اما هیچ خبری از او نمی‌شد که نمی‌شد تا آن‌که شبی وی به خواب او آمد. عالمی که زنده بود به وی گفت سوال من حالا دو تا شده است: یکی این که آن طرف چه خبر است و دیگر آن که چرا این همه دیر آمدی؟ او گفت ما دو نفر مدت‌ها با هم زندگی می‌کردیم و من با شما شوخی‌هایی داشته‌ام که آن را به پای من جدی نوشته‌اند و من تاکنون باید حساب آن شوخی‌ها را پس می‌دادم؛ وگرنه به جدی‌های من ایرادی نگرفته‌اند.

با همسر و فرزند خود حتی نباید به شوخی کلمه‌ای گفت که مایه رنجش خاطر وی شود. زنان تمامی شوخی‌ها را جدی می‌گیرند و بر اساس آن بهانه می‌گیرند. این‌گونه است که با نزدیک‌ترین افراد باید معامله دورترین افراد را داشت. درست است که خانم شما به شما محرم است اما نباید مشکلات محل کار را با او در میان گذاشت. باید جوانمردی داشت و مشکل را در خود فرو خورد وگرنه با کم‌ترین دعوایی این همسر شماست که آن مشکلات را به رخ شما می‌کشد. باید مشکلات را در خود سر کشید و شیرینی‌ها را به منزل برد. می‌گویند مومن کسی است که «حزنه فی قلبه وبشره فی وجهه». به هنگام ناراحتی چهره‌ای خوشحال دارد و مشکلات خود را درون خویش پنهان می‌دارد. ما باید شخصیتی تناول‌گر داشته باشیم و مشکلات را در خود فرو ببریم و خوشی‌ها را با دیگران تقسیم کنیم. مقدمه آن نیز داشتن زبانی نرم است و باید تیزی و تندی را از گفتار برداشت.

از این اصل، اصل دیگری زاییده می‌شود و آن این که مدیر موفق کسی است که زندگی شخصی خود را اصل بداند و کار را فرع آن قرار دهد؛ نه آن که کار برای وی اصالت داشته باشد و زندگی خانوادگی فرع آن باشد. ممکن است کسی برای کار خود دل بسوزاند و آن را در مسیر اهداف انقلاب و دین بداند اما ناگاه به خود می‌آید و می‌بیند همسر یا فرزند وی تمامی ارزش‌هایی را که وی برای احیای آن عمر گذاشته قربانی می‌کنند و تمامی گره‌هایی را که این بسته، آنان باز می‌کنند. یکی از شوخی‌هایی که زنان نسبت به آن بسیار حساس هستند این است که شما زنی دیگر را هرچند به شوخی بیش‌تر اهمیت بدهید. در این صورت است که زن اطمینان خود نسبت به شما را از دست می‌دهد و برای سنجش میزان پای‌بندی شما به خود، مرتب بهانه می‌آورد تا ببیند شما تا چه مقدار پای وی می‌ایستید. اگر زنی به انسان اطمینان داشته باشد، حتی اگر شما بر سر وی سنگ هم بزنید چیزی نمی‌گوید و زنی خود را برای دعوا آماده می‌کند که زخمی بر اطمینان او آمده باشد. زن، موجودی عاشق و عاطفی است و به صورت اولی مرد خود را می‌خواهد مگر این‌که چیزی از او شنیده باشد که وی را به شک انداخته باشد و لازم ببیند باید مرد را آزمایش کند و اگر زنی به مرد خود اطمینان داشته باشد، هیچ تمنای دنیوی از او ندارد و نه از او خانه‌ای می‌خواهد و نه خودرویی. هزینه‌هایی که زن‌ها از مردها می‌خواهند بیش‌تر به خاطر شکی است که مرد در دل آن‌ها کاشته است. درست است زن‌ها در هر امری عاطفی هستند اما در خواستن مردی که به او اطمینان دارند منطقی هستند. زن موجودی شگرف و شگفت است و دارای قدرت شگرد است و بدون آن‌که نیاز باشد مردی را بزند با شگردهای خود او را تنبیه می‌کند؛ برخلاف مرد که تنها با زدن می‌تواند زن را تنبیه کند و قدرت شگرد در وجود او نیست. زن مثل کسی می‌ماند که در دعوا گوش می‌گیرد و مرد مثل کسی است که در دعوا به یخه می‌چسبد. کسی گوش انسان را می‌گیرد که در موضع قدرت باشد و کسی به یخه آویز می‌شود که قدرتی هم‌سان یا کم‌تر از آدمی داشته باشد و برای همین است که شما نیز بی‌درنگ یخه او را می‌گیرید اما اگر کسی گوش شما را بگیرد بر می‌گردید و نگاه می‌کنید که این چه کسی است و بی‌درنگ با او درگیر نمی‌شوید. به هر روی شوخی‌هایی که زنان به آن حساس هستند زندگی را سست می‌کند و قدرت مدیریت را در شما پایین می‌آورد و جراحتی بر زندگی وارد می‌آورد که درمان آن به‌راحتی ممکن نیست. درست است که ممکن است مشکلات اقتصادی، بیماری‌ها و پرکاری‌ها دامان مرد را گرفته باشد اما هیچ یک از این مشکلات عذر موجهی نیست و انسان به بهانه آن نمی‌تواند نسبت به زندگی خانوادگی خود اهمال داشته باشد. شما باید بگویید من به عشق شماست که صبح تا به شب کار می‌کنم نه آن که بر سر آنان منت داشته باشید که من صبح تا به شب کار می‌کنم تا لقمه نانی برای شما به دست آورم. نباید فکر کرد بسیاری از مشکلات برآمده از امور مالی و قدرت خرید پایین است، بلکه بیش‌تر مشکلات ناشی از نحوه برخوردهاست. در رابطه با نحوه مدیریت آقا امیرمومنان علیه‌السلام آمده است: «اذا خرج فی القوم کان رجلاً وإذا دخل فی البیت کان صبیا»؛ وقتی حضرت امیرمومنان به جامعه قدم می‌گذاشتند یک مرد دیده می‌شدند و کسی جرات نداشت در چشم ایشان نگاه کند اما وقتی به خانه گام می‌نهادند هم‌چون کودکی بچگی می‌کردند. شما شنیده‌اید وقتی ایشان به خانه آن زن فقیر که کودکانی یتیم داشت رفتند، فرزند او را بر دوش گرفتند و سواری دادند. کسی که مدیریت داشته باشد مشکلات بیرون را به خانه نمی‌برد و در منزل خاضع، افتاده و پر مهر است. او شیرِ بیرون و خاک خانه است. کسی که کیف سامسونت محل کار خود را به دست می‌گیرد و به خانه می‌رود، بزرگ‌ترین اهرم شکست زندگی خود را در دست دارد و زن و فرزند با دیدن آن فکر می‌کنند این میرزا قشمشم ژست‌بگیر است که وارد شده است. در منزل باید هر رسم و عنوانی را پنهان نمود. ما باید خود را نزدیک خانه بتکانیم و تمامی اسم و عنوان‌های کاری و خستگی و بی‌حوصلگی آن را از خود دور نماییم و سپس به خانه قدم بگذاریم. اگر نظام کاری ما سامانی درست داشت باید به کسانی که شغل رفتگری دارند گفت در اداره خود دوش بگیرید و لباس خود را تعویض کنید و سپس به خانه بروید. البته ما شغل رفتگری را برای مومنان درست نمی‌دانیم و نظر ما این است که این شغل باید به شرکت‌های خارجی که کارگران خارجی دارند سپرده شود تا شخصیت فرزندان مومن در محیط مدرسه و کار آسیب نبیند. ما باید چنین رفتاری داشته باشیم و برای منزل ساختاری پدرانه، شوهرانه و محبت‌آمیز، افتاده و آرام به خود بگیریم.

تا بدین‌جا گفتیم مدیری موفق است که در خانه مشکلی نداشته باشد و گفتیم شما اگر نتوانید زندگی خود را سامان دهید ممکن نیست بتوانید در محل کار خود مدیری موفق باشید و ما مدیریت اجتماعی را معلول مدیریت درست خانواده، زندگی و معیشت سالم می‌دانیم و اعتقاد داریم اگر کسی در محیط زندگی خود نتواند به سلامت زندگی کند و مشکل دارد نمی‌تواند مدیری موفق باشد و خانه و خانواده علت مدیریت سالم است.

مطالب مرتبط