زمان بسیار زودگذر و عمر آدمی بسیار کوتاه است. گویی هر لحظهٔ عمر آدمی تمامی لحظات است و لحظهای بیش نیست.
هر لحظهٔ عمر دنیایی لحظهٔ پایانی است و لحظه پایانی آن گویی ابتدای درک و فهم زندگی است. یک لحظه از آن انسانی را از پا در میآورد. سالیان درازی چون چشم بر هم زدنی تمام میشود. کودکی و جوانی خود را در پیری به نمایش میگذارد و همهٔ عمر در خواب گذشته میگذرد. عمر کوتاه دنیوی انسان چنان از لحاظ کمیت ناچیز و از لحاظ کیفیت، پیچیده و بزرگ است که بسیاری از افراد در مغالطهٔ کمیت و کیفیت قرار میگیرند؛ بهگونهای که یکی میگوید چیزی نیست و دیگری میگوید همه چیز است، بدون آنکه توجه داشته باشند که هر دو درست میگویند. عمر آدمی هم چیزی نیست و هم بسیار است. ناچیز است از لحاظ کمی و بسیار است از لحاظ کیفی. لذایذ و خوشیهای آن نیز محدود و کوتاه است بهگونهای که در زمان وجود، لباس عدم میپوشد و با بودنش نبودن را به رخ میکشد و شادی و سرورش حکایت از رنج و غم میکند. سرور و شادی آن با رنج و غم و لذت آن آمیخته با غم و درد است و ظرف وجود آن غم عدمش را به ذایقهٔ آدمی میچشاند.
عمرهای دنیوی را پایانی است که خود آغازی بی انتهاست و رنج فراگیر همهٔ دنیا پایان داشتن آن است. هر کس با آن که فراز و نشیبهایی دارد، خود را در شیب غرق میبیند و بدون آن که تمایلات خویش را تمام شده پندارد، با چنگال مرگ شکار میشود. صورت خوشیهای آن از ارزش خوشیها و زوال لذایذ آن از ارزش لذتهای آن میکاهد. کوهی از لذت کمتر از کاهی و دریایی از شادمانی و سرور همانند کفی از دریا جلوه مینماید و آدمی را درگیر حسرت و فقدان میسازد. هرگز ممکن نیست که دنیایی همراه با شیرینی محض به فراچنگ آورد تا در کنار آن به راحتی آرمید. محتوای همهٔ ظرف وجودی دنیا درگیر زوال و رنج است و آدمی خود را با آن سرگرم نموده است. هر کس دنیا را به وصف دنیا بپیماید، چیزی جز زوال و نیستی نصیبش نمیشود و رنج و محرومیت همواره او را آزرده میسازد. باید برای این کابوس و غول بدون محتوا، به راحتی محتوایی به میان آورد و پایان و حق را در آن مشاهده نمود تا به همهٔ لذایذ و کردارش رنگ و روی خیر و درستی بخشد. دنیا را باید همراه حق و حق را در چهرهٔ دنیا دید و سرگرم دنیایی شد که به حق مخلوط است. سرد و گرم دنیا را باید به حق محک زد و پیروزی خاصی را در سر نپروراند و با بود و نبود، تلخ و شیرین و سالم و آرام آن رو بهرو شد. نباید مظاهر و لذایذ دنیا را بزرگ و مهم پنداشت بلکه اهمیت دنیا در حقیقت آن است که باید بدون ترس، شک، وسواس و بدون وقفه آن را دنبال نمود. نباید در مشکلات، بنبستها و سنگلاخهای بلند دنیا دست و پای خود را گم نمود و مأیوس گشت و امر دنیا را تمام شده پنداشت، که ممکن است ورای همهٔ این بنبستها و پایانها آغاز بسیار شیرینی وجود داشته باشد. نباید خود به خود به استقبال نیستی رفت و عدم را پذیرفت. در پی بسیاری از تلخیها، شیرینی و در پس بسیاری از تنگیها، فراخی وجود دارد. هرگز نباید در تنگراهها و بنبستها، دنیا را تمام شده پنداشت و نباید در مقابل درهای بسته آرام گرفت و تلاش و امید خود را از دست داد؛ بلکه باید خود را به حق تعالی سپرد و امیدوار بود. نباید سختی و غم را در خانهٔ دل بهطور دایم و همیشگی ماندگار پنداشت؛ بلکه باید گفت: هرچه و هر کس نباشد مهم نیست و بودن حق کافی است و مردن در جوار حق، حجلهگاه موفقیت و بارگاه سعادت است.