مثَل زندگی دنیا
«در حقیقت مثل زندگی دنیا تنها بسان آبی است که آن را از آسمان فرو ریختیم.»(۱)
خداوند در این آیه هم حقیقت دنیا را بیان میدارد و هم زینت غفلتانگیز آن را. میان حقیقت دنیا و زینت غفلتزای آن تفاوت است. خداوند حقیقت دنیا را به آب باران تشبیه مینماید که چیزی جز طهارت و گوارایی نیست. خداوند در ابتدای آیه از ادات حصر استفاده مینماید و مثال انحصاری دنیا را باران میداند. دنیایی که خداوند آفریده است ظهور اسم اعظم اوست ولی این زیبایی و زینت آن است که سبب غفلت آدمی میشود و این غرور دارایی و قدرت بر دنیاست که او را به عذاب مبتلا میسازد. گوارایی و حقیقت دنیا را برای اولیای خویش میداند. دنیا برای اولیای حق بهشت برینی است که ایشان خیرات و کمالات را در آن بهدست میآورند. در حقیقت، خداوند این باران گوارا را برای اولیای خود و بهخاطر ایشان آفریده است تا از طراوت خنکا، رطوبت بهجتزا و سپیدی چشمنواز آن بهره برند.
عالم دنیا در تمامی عوالم پیش و پس سرشکن میگردد؛ مثل اینکه کسی بخواهد برنج بخرد، یک کیلو از آن را برای نمونه پخت میکند تا اگر خوب بود کیسهای از آن تهیه کند. این عمر ناسوتی نیز مسطوره است و خداوند معدل آن را با تمامی عوالم جمع و تفریق میکند. این امر است که دنیا را بسیار مهم ساخته و آن را اسم اعظم الهی گردانده است. علت این که عوالم دیگر به اهمیت دنیا نیست نیز برای همین است که آن عوالم نتیجه و سرشکن شده دنیاست و نمرهای که انسان در اینجا گرفته است برای آنجا درج میشود. در عوالم دیگر اختیار نیست و اختیار این عالم است که برای تمامی عوالم دیگر درج میگردد؛ چرا که اگر آدمی در آن عوالم هم مختار بود همین گونه که در این عالم است در آن عوالم هم باقی میماند. بنابراین آدمیزاد میتواند از دنیای خودش همه عوالم قبل و بعد خود را کشف کند و آن را به دست آورد.
نفی جبر
در عالم هستی هیچ جبری نیست؛ چرا که تمامی آنها متعلَق قدرت خداوند هستند و وجود سیال آن، لحظه به لحظه، قدرت تبدیل آن را میرساند. پیآمد این سخن آن است که جایی برای یأس و بریدن وجود ندارد و هیچ گاه نباید ناامید شد. تمامی ناامیدیها از نادانی و نداشتن معرفت به نحوه آفرینش پدیدهها باز میگردد. چون پدیدههای هستی وجودی سیال دارد بهیقین باید دانست که «از این ستون تا به آن ستون فرج است». این مثل، به تعبیر آیه چنین آمده است: «لِیبْلُوَکمْ أَیکمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»؛ که به این معناست: ما تمامی راهکارهای موجود را به بنبست میرسانیم تا ببینیم
- یونس / ۲۴٫
(۵)
تو چگونه خود را از این گرفتاری میرهانی و چه جوهرهای از خود نشان میدهی تا خداوند از دیدن استعداد و خردورزی نیکوترین آفریده خود به شعف آید!
کمرشکنترین شبههای که خلفای جور به مسلمانان القا نمودند تا آنان را به تبعیت ذلیلانه از خود وادار نمایند، شبهه جبرگرایی بوده است. قرآن کریم برای تمامی پدیدهها و آیهها حتی حیوانات، نباتات و حتی مثل سنگ و ریگ اراده و اختیار کارا قایل است؛ همانطور که برای آنها علم، تسبیح و سجده را ثابت میداند.
پدیدههای هستی همانند آب سیال جریان دارند و سیال بودن آن تدریجی بودن هر واقعهای را میرساند و چون هر چیزی تدریجی است و نه دفعی میتوان در آفرینش آن دخالت نمود و آن را برتر یا فروتر نمود
هیچ یک از پدیدههای هستی ناآگاهی ندارد اما نوع آگاهیها متفاوت است. چنین نیست که اگر کسی از سنخ علم ما آگاهی نداشته باشد نادان است. هر پدیدهای خدا و تسبیح او و تسبیح خود را میشناسد.
فراق
دلخراشترین واژهای که در ناسوت وجود دارد و اثری از آثار واقعی این عالم است «فراق» است. فراق برای ناسوت هیچ لذت و کامی باقی نمیگذارد؛ زیرا هر وصالی را فراقی و هر وصلی را فرقتی و هر شیرینی را تلخیای در بر گرفته است. ناسوت عالمی است که به هجران، غربت و فراق پیچیده شده است. ناسوت با خزان مرگ رقم خورده است و کسی نمیتواند لذت حضور ابدی با معشوق ناسوتی خود داشته باشد.
خستگی ناسوت
ناسوت چنان است که بعضی از اهل دنیا گاه از دنیاداری خود خسته میشوند. برخی از کافران نیز از بدی خود و کفری که دارند خسته میشوند و آرزو میکنند کاش مسلمان بودند ولی اهل ایمان هیچگاه از ایمان خویش خسته نمیشوند و آرزوی دیگری نمیکنند؛ هرچند در راه ایمان خود سختی ببینند و حتی شهادت و مرگ خود را نزدیک ببینند؛ زیرا آنان به منبع نیرو و نشاط وصل هستند و مدام از حق تعالی و ملکوت و صفا و عشق او تغذیه و شارژ میشوند. سخن حضرت ختمی مرتبت صلیاللهعلیهوآله در تشبیه نماز به نهری که مؤمن روزی پنج نوبت در آن شستوشو میکند(۱)، اشارهای به همین معناست.
- من لا یحضره الفقیه، چاپ دوم: انتشارات جامعه مدرسین، قم ۱۴۰۴ ق، ج ۱، ص ۲۱۱٫
(۶)
تابع کامل شریعت نبودن؛ مشکل بزرگ انسان
مشکل همواره انسان این بوده است که دلش به تمامی در گرو واجب و حرام قرار نمیگیرد و به تمامی تابع شریعت نمیشود. این امر از ضعف اراده ناشی میشود و با رفع این ضعف، کمال آدمی به غایت خود میرسد.
روزی حق خوردن و فرمان شیطان بردن عادت روزانه و همیشگی آدمی است. اگرچه اطاعت شیطان اگر به عنوان شیطان باشد، اطاعت خداست، اینگونه نیست و اطاعت نکردن آدمی تنها از بیارادگی است و این معصیت است.
آدمی هر طور که خود یا دیگران حتی خداوند را تصور کند، حق تعالی یا آن پدیده همانطور برای وی ظهور مییابد؛ اگرچه ممکن است موارد نقضی نیز داشته باشد.
خوشبینی بهتر از بدبینی نیست؛ اگرچه هر دو نامطلوب است، مهم این است که انسان واقعبین باشد و واقع را ببیند، البته اگر قدرت رؤیت واقع باشد.
تغییر و تحول آدمیان در پیشامد حوادث
با گذر زمان و با پیشامد حوادث گوناگون، تغییر و تحول فراوانی در میان مردم و افراد جامعه پیدا میشود و مردم هیچ گاه بر ذائقهای ثابت باقی نمیمانند. افراد و جوامع دستخوش دگرگونیها و حوادث فراوان هستند و در هر برهه و دورهای از زمان تازگیهایی در جامعه بروز میکند و باز هم دگرگون میشود و بهگونهای دیگر میگراید. عوامل طبیعی و فرهنگ و دین میتواند در این دگرگونیها نقش عمدهای داشته باشد. در اینگونه تغییر و تحولها مشکل است افراد یک جامعه به خوبیهای حقیقی آن دست یابند و کمتر کسی یافت میشود که بتواند درک درست و اراده محکمی در امور حقیقی به کار برد. چه بسیار میشود که کسی درک درستی نسبت به امور مختلف دارد؛ ولی نسبت به تحقق خارجی آن اراده محکمی ندارد و یا آنکه فردی اراده محکمی در خود به بار میآورد؛ ولی مورد اراده وی ارزش علمی و فرهنگی ندارد و امری حقیقی نمیباشد.
افراد جامعه همواره به این آسیب گرفتار هستند که در خوبیها رشد و تکامل درستی به دست نمیآورند؛ هرچند خواهان آن باشند؛ زیرا اراده آنان آهنین نیست و در جهات بسیاری همیشه درگیر کمبود، نقص، خطا و عصیان هستند یا درک درستی از آن ندارند و یا هم نه درک درستی دارند و نه ارادهای محکم و پولادین. کمتر کسی در درک درست و اراده محکم موفق میگردد. این تنها اولیای خدا هستند که با تأییدات الهی به مقامات و مراحلی از کمال میرسند که هم درک درستی از امور مییابند و هم ارادهای نافذ و آهنین دارند. عقاید بسیاری از مردم همانند بسیاری از عقاید صاحب نظران، زیربنای محکم و درستی ندارد. اینگونه نارساییهای فکری اراده محکم، نیرو و شدت توان فردی را تلف میسازد، بلکه زیانهای بسیاری بر او وارد میآورد.
(۷)
نادانی که قوت اراده دارد زیانی بیش از کسی دارد که به ضعف اراده دچار است؛ اگرچه ضعف اراده به خودی خود نقص و عیب است. بسیاری از نابسامانیها، کشتارها، جنگها و فقرها و گرفتاریهای بشری از عدم درک درست امور یا ضعف اراده سرچشمه گرفته است.
گاه میشود درک درست امری بسیار مشکل نیست تا فرد و جامعه نتواند به درک درست آن دست یابد، همان طور که میشود امری و چیزی اراده فردی را به آسانی خرد و پودر سازد و به او آسیب و آفت وارد آورد. همچنین گاه میشود محبت و علاقه فردی به چیزی چنان زیاد میشود که تمامی مشاعر خود را از کار میاندازد و او را کور و کر میکند و وجودش خلاصه در معشوق میگردد؛ خواه آن معشوق زیبا باشد یا زشت روی، بزرگ باشد یا کوچک و خوب باشد یا بد، او هرگز معشوق را زشت، کوچک و حقیر به نظر نمیبیند و خیال آدمی آن را از هر زیبایی زیباتر و از هر بزرگی بزرگتر جلوه میدهد.
گاه میشود که آدمی در مقابل خواستهای کوچک و زبون میگردد و خود را به هیچ میانگارد و گویی از خود توان و ارادهای جز وصول و خیال وصول به معشوق ندارد. گاه میشود خواستهای چنان پشتش را به زمین میمالد و زانویش را خم میکند که گویی فطرتی نو برای آدمی به بار میآورد و او را در خود محو و نابود میسازد.
بسیاری از این ناتواناییهای ارادی معلول تصورات نادرست و عقاید ناموزون است و تربیت و عادت نیز در آن دخالت بسزایی دارد. درست است که قدرت فکری افراد و اراده آنها نسبت به تمامی امور یکسان نیست، اما میانگین آن میتواند هماهنگی درستی در جامعه پدید آورد. دین درست و حقیقت سالمی که دور از پیرایه باشد میتواند آدمی را به سر منزل مقصود نایل گرداند، اگر بشود باور کرد که صاحبان دین و فرهنگ بهره کافی از دین و فرهنگ خود دارند! اینجاست که میشود راهی به سوی حقیقت باز کرد؛ اگرچه این فکر نوعی خوشباوری است و نمیشود به آن چندان اعتماد کرد؛ چرا که مدعیان فهم دین فراوان هستند و بر آدمی است که با ارادهای قوی و همتی بلند این معنا را پیگیر باشد.
باز خاطرنشان میگردد گاه میشود تصور، اندیشه و خیال باطلی جهت زندگی و منش آدمی را عوض و آدمی را از خود دور و بیگانه میسازد.
درک زمان حال
درک موقعیت فعلی و چگونگی برخورد با آن و تکیه نداشتن بر شرایط گذشته، حال و آینده از مهمترین شرایط واقعبینی و درک درست برای تحلیل زمانه و حوادث سیاسی است. فرد سیاستمدار در گذر زمان نباید بر حوادث ایام و شکستها و پیروزیهای فردی خود تکیه کند و حقایق حال را در نظر نیاورد و نباید بر آنها تکیه نماید؛ بلکه باید موجودی و موقعیت فعلی را در نظر داشت. من چه بودم و که بودم، چه داشتم و چه خواهم داشت هرگز توان آدمی را افزایش نمیدهد، بلکه موجودی فرد را میکاهد. انسان باید ببیند کیست و چه دارد و جامعه و مردم، او را چگونه میشناسند و با او چگونه برخوردی دارند. ممکن است فردی دارای حقیقت بوده یا عالمی سرشناس و فردی شایسته
(۸)
باشد که گرفتار ایادی باطل گردیده و به چنگ دژخیمی اسیر گردیده است. وی در این موقعیت باید پیش از هر چیزی بیابد که اسیر است و با دژخیمی روبهروست و تمامی توان خود را بر درک این امر استوار سازد، موقعیت فعلی خود را ملموس خویش کند و با خود، اندیشههای حقیقی و معانی واقعی پیشین را مطرح نسازد که من عالمی سرشناس و فردی چنین و چنان هستم.
همینطور باید موقعیت فعلی دژخیم را دریافت که با دژخیمی زورمند و ظالمی رو بهروست که جز هدف خویش چیزی را به رسمیت نمیشناسد، و نیز نباید در نظر آورد که این دژخیم و زورمند در گذشته فردی ضعیف و پست و یا اسیر و گرفتار دست من بوده است.
ممکن است فرد بزرگی در مقاطع گوناگون کوچک شود، عزیزی خوار گردد، توانایی در بند افتد، نااهلی به بزرگی رسد و بیهویتی دارای عناوین ظاهری گردد. ممکن است عناوین صوری و حقیقی روز به روز و حتی لحظه به لحظه تغییر پذیرد، هر زمانی امری رونق یابد، فردی چهره نماید، چهرهای پژمرده گردد و صدایی خاموش شود که تمامی این امور به هر حال دشوار است. باید درک امور موجود را داشت و خود را با شرایط موجود هماهنگ ساخت و نزدیکترین راه و سالمترین روش را برای رهایی از بند انتخاب کرد. باید شرایط و موجودیت و توان مالی خود را از نظر دور داشت و نباید سخن از گذشته یا آینده به میان آورد. باید دید که اکنون و در این زمان و حال موجود چه باید شود و در آن حال، چگونه باید برخورد کرد.
همانطور که گذشته در زمان حال خود آثار فعلی بوده، زمان آینده نیز در حال خود همین گونه خواهد بود، ظرف حال نیز همین گونه است و نباید آن را انکار کرد. افرادی که درک حال را ندارند و به گذشته و یا آینده تکیه میکنند و سخن از حقایق به میان میآورند کمتر میتوانند رها و موفق گردند و بیشتر در بندهای گوناگون گرفتار میشوند.
کسی که سلطان و شاه میشود ناخودآگاه اشتهایی این چنین پیدا میکند، لایق باشد یا نباشد، کسی هم که رعیت و اسیر حاکمی میگردد باید در خود به دنبال چنین اشتهایی بگردد و اینگونه انقیاد گرایی را جستوجو کند. کسی که مالی مییابد اشتهای خاصی مناسب همان مال در خود مییابد و آن کس که مال خود را از دست میدهد باید در خود چراغهای فراوانی از امیال گوناگون را خاموش شده بداند، آه و سوز و حسرت فراوان سر ندهد، سخن از مالداری خود به میان نیاورد و بر نقد تکیه کند نه نسیه.
آن کس که قدرت در دست دارد و حکم میکند توقع اطاعت و اجرا دارد. او چنین حقی را از آن خود میداند و تخلف را از هیچ کس روا نمیداند. محکوم هم اگر در خود قدرت مقابله و توان ستیز نمیبیند باید شرایط موجود را برای رهایی از حکم پذیرا باشد و سخن از حقایق دیگر به میان نیاورد که من چنین بودهام و او چنان بوده است. کسانی که اینگونه برخورد میکنند کمتر میتوانند خود را از چنگال زور برهانند؛ اگرچه تمام دعاوی آنها در زمان گذشته یا آینده بهجا باشد. این بیان را میتوان اساس تمام ضوابط موجود در فرهنگ انسانی و حدود اجتماعی دانست و بر آن اعتماد کامل داشت. البته این بیان به معنای سازش و زبونی در مقابل حوادث و زورمداران نیست. هر فرد آزادهای باید در مقابل نامردمیها بایستد و از خود با تمام نیرو دفاع کند اما دفاع باید عاقلانه باشد و حد و مرزهای سیاست نادیده انگاشته نشود هرچند سیاست اقتضا میکند گاه برای دفاع از حق، خود را به مسلخ و قربانگاه برد.
(۹)
از آنچه در پیش گفته شد نباید پنداشت که حقایق نادیده انگاشته شود و تنها به واقعیات موجود (و نه حقایق آن) اعتماد داشت؛ بلکه مراد این است که زمان حال را باید با خصوصیات آن یافت و نباید نسبت به واقعیات موجود سستی روا داشت و آن را انکار نمود و تمامی توجه خود را به گذشته یا آینده معطوف نمود؛ بلکه باید خود را در زمان موجود و موقعیت فعلی تحمل کرد و از عوامل موجود برای رهایی از هر بندی بهره گرفت.
بر این اساس، این توهم که زمان حال اصالت کلی ندارد و نباید به تواناییهای استعداد خود تکیه کرد و لازم است در دنیای سیاست از گذشته و آینده خود برید بیمورد است؛ بلکه باید بر حقایق موجودی که در خود میبیند؛ اگرچه خصم آن را نپذیرد، بهخوبی اعتماد کرد و از آن بهره گرفت و خود را مجهز نمود.
همانطور که کودکی، جوانی و نشاط آدمی ثابت نمیماند و سلامتی و بیماری وجود آدمی را دست به دست میکند، هیچ کدام از موقعیتهای فردی و اجتماعی اعم از مال، قدرت و عناوین حقیقی و اعتباری تا دیگر امور ثابت نیست و همواره دستخوش حوادث میگردد. حوادثی که گاه قابل جبران یا برگشت نمیباشد و بسیاری از آن نیز قابل تدارک و جبران است. در تمامی این موارد باید موقعیتهای فعلی را درک و بر همان اساس حرکت نمود و خود را با آن هماهنگ ساخت و از هر گونه افراط و تفریط خودداری نمود و خود را دچار حوادث شومتری نساخت و در هر صورت یأس و ناامیدی را به خود راه نداد و بر موجودی دیگران نیز چندان چشم ندوخت که کس نداند روزگار چه بازی کند و همانطور که دیروز از امروز بیخبر بودهایم، امروز نیز از فردا بیخبر هستیم و این خود علت امید است.
دوری از نهاد قبض گرایانه
کسی که به خود یا نسبت به دیگر بندگان خدا سختگیر است، فردی بیمار است و وسواس روانی دارد. این قضیه در قربانی کردن گاو بنیاسرائیل مشهود است و آنان هرچه بیشتر سخت گرفتند، خداوند دامنه کار و گزینش را بر آنان تنگتر کرد. کسی که در وضو و غسل و یا در ادای کلمات نماز و تجوید آن بر خود سخت میگیرد، و بیش از آنچه شارع از او خواسته، از خویش انتظار دارد، به وسواس مبتلا میشود و دیگر بندگان خدا را نیز به سختی میاندازد. کسی که نهادی قبضگرایانه داشته باشد، اندیشه وی نیز به قبضگرایی مبتلا میشود و پیچک قبضگرایی حتی نهال قدرت استنباط او را در خود خفه میکند. حق تعالی کاستیهای بندگان را با فزونبخشی خود جبران میسازد: «وَیزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ». اولیای خدا همانند حق تعالی نهادی بسطی دارند و مردم را نیز با بسط خود به حق تعالی دعوت میکنند نه با ابزارهای قبضکننده که هر گونه راه فرار را بر بنده میبندد. باید توجه داشت «بسط» که از آن سخن میگوییم غیر از «اهمال» است و شریعت هیچ گونه اهمال و سستی نسبت به احکامی که آورده است را نمیپذیرد. برای نمونه، غسل جنابت با تحقق جنابت، باید آورده شود و نمیشود بهخاطر خجالت، آن را ترک کرد که ترک آن به این بهانه، اهمال است، ولی غسل را میشود با اندکی آب انجام داد و نیاز به دوش یا وان ندارد و کسی که برای تحقق غسل، تمامی منافذ خود را دست میکشد و غسل را بهراحتی نمیآورد و آب فراوانی هدر میدهد، روحیهای قبضی دارد. کسی عبادت سالم دارد که همانند پدیدههای عالم خلقت رو به بسط، روشنی و شفافی حرکت کند و وی در
(۱۰)
خوبیها قبضگرا و بیمارگونه نباشد وگرنه اگر شخصیتی قبضی بخواهد افراد جامعه را با رفتاری که دارد به سوی دین فرا بخواند، سبب دینگریزی میشود؛ در حالی که شریعت ناب و بیپیرایه از چنین قبضهایی بهدور است؛ زیرا دین برای آسانی مردم آمده است، نه برای سختگیری بر آنان: «یرِیدُ اللَّهُ بِکمُ الْیسْرَ وَلاَ یرِیدُ بِکمُ الْعُسْرَ»(۱).
- بقره / ۱۸۵٫
(۱۱)
(۱۲)
جوانمردی و دارایی
آدمی در برابر خدا باید از قوتهای خود بر حذر باشد. انسان در مقابل مردم به سبب ضعف از پا میافتد؛ ولی در مقابل خدای تعالی به خاطر قوت از پا میافتد؛ پس باید انسان از موجودیت خود به خدای تعالی پناه برد و ناداریها را مورد امتنان حق قرار دهد. برای مصونیت از لغزش و تباهی باید در مقابل حق تعالی نفی، فقر و فنا را پیش کشید و در حقیقت خود را از هر موجودیتی بیبهره دانست که اظهار وجود یا قدرت، ابتدای هر تباهی است.
در باکو با یکی از وزرای آن کشور که به من علاقه فراوانی داشت دیدار دوستانهای داشتم. وقتی به منزل ایشان رفتم، آب خواستم. البته گفتم ما ایرانیها آب را در شیشه بلورین میآشامیم تا زلالی آب را خوب ببینیم. وی پارچ و لیوانی بلورین آورد. به او گفتم: آب باید یخ داشته باشد تا تگری و خنک باشد و جگر را خنک کند. او با زحمت بسیار یخ تهیه نمود و داخل آب انداخت و چون بسیار زحمت کشیده بود، وقتی آب را درون لیوان میریختم، حواس او بهطور کامل به لیوان بود تا ببیند من چگونه آب را مینوشم. به او گفتم: ما این آب گوارا، خنک و زلال را به یاد حضرت زهرا علیهاالسلام مینوشیم؛ چون آب مهریه آن حضرت علیهاالسلام است؛ اما یزیدیان همین آب را از فرزند زهرا علیهاالسلام دریغ داشتند و ما این آب گوارا و خنک را با تلخی تمام میآشامیم.
کسی که نگرش درستی به نحوه آفرینش ندارد، با پیشامد کمترین سختی و تنگی دچار ناامیدی و یأس میگردد اما آن که حظی از ایمان دارد و درست مینگرد، هیچ گاه امیدواری خود را از دست نمیدهد. ولی فرد بیایمان اگر خیری را از دست دهد «لَیئُوسٌ کفُورٌ» میگردد و مأیوس، سست و پوک میشود و به تلنگری تَرَک میخورد.
کسی که مأیوسنگر است نمیتواند مؤمن باشد و کافری که امید دارد، رشحهای از ایمان در زوایای باطن خود پنهان دارد. مؤمن همواره متحول و پویاست و در مشکلات و ناگواریها امید خود را از دست نمیدهد و میداند که اگر خداوند از روی حکمت دری را ببندد با رحمتش در دیگری را میگشاید. البته، این معنا درباره اولیای الهی متفاوت است و به جایی میرسد که خداوند متعال از روی لطف و رحمت، آنان را به شدیدترین مشکلات دچار میکند تا ایشان جوهره وجود خود را ابراز کنند؛ به گونهای که خداوند برای آنان:
گر ز حکمت ببندد دری
به رحمت زند قفل محکمتری
کسی که حرکت هستی را سیال میبیند، نه از پیشامد سختیها میهراسد و نه از روی آوردن نعمت به خود خوشحال میگردد.
دنیا همانند بازی فوتبال یا ورزش کشتی است و یک لحظه میتواند سرنوشت را تغییر دهد و فاتحی را به شکست بکشاند. مهم این است که بتوان تا دقیقه نود بازی کرد و این دقیقه را نیز به پایان برد. دنیا یک «ذایقه» است و ذایقه
(۱۳)
امری محدود و موقت است. نه خوشحالی و حال نعمت ماندگار است و نه ناراحتی و بدحالی. مهم این است که انسان، در پایان کار جهنمی نشود و عاقبت بهخیر گردد.
نتیجهای که از این رویداد میتوان داشت این است که طبیعت ناسوت و روزگار آن چنین است که خوب و بد و شیرین و تلخ را در کنار هم دارد و کمترین مسامحهای واقعهای شیرین را تلخ میسازد. باید ناسوت را سرسری نگرفت و هرهری به آن نگاه نکرد که به غفلتی اندک، خوبی به بدی میگراید و به توجهی، تلخی به شیرینی تحویل مییابد. هر کاری را باید در جای خود انجام داد و داشتن تسویف و امروز و فردا و این ساعت یا آن ساعت کردن جز احتمال تبدیل تقدیر چیزی را در پی ندارد.
این وصف انسان است اما متأسفانه امروزه برخی از مؤمنان آنقدر ضعیف شدهاند که نه با «انسان» بلکه گاه با «کافر» هم تفاوتی ندارند.
این معرفت حضرت ابراهیم به نحوه هستی است که سبب میشود کمترین غروری نداشته باشد؛ چرا که قدرت خداوند و تبدیل لحظه به لحظه عالم را بهخوبی میشناسد و آن را به عیان میبیند و میداند ممکن است این دگرگونی و تغییر او را در برگیرد و به سوی گناهان میل دهد
ملاک و معیار شناخت دوست و رفیق واقعی «سَاعَةِ الْعُسْرَةِ»(۱) (= لحظه دشوار) است. تنها بر کسانی میتوان اعتماد داشت و بر آنان تکیه نمود که در مشکلات و سختیها و زمانی که همه کم میآورند، آنان همراه انسان باقی بمانند و به نیکویی و احسان نیز پایدار باشند و انسان را تنها نگذارند. افرادی که رفیق گرمابه و گلستاناند و به گاه دشواری و سختی او را وا مینهند دوستی ظاهری را یدک میکشند و بس و از مفهوم دوستی، رفاقت و وفا مزهای ندارند!
قضاوقدر و نقش اختیار انسان در آن
- توبه / ۱۱۷٫
(۱۴)
اما آیاتی که مرگ انسان را تنها به خداوند باز میگرداند و برای انسان در آن نقش و دخالتی قایل نیست، به امور کلی و به عالم قضا اشاره دارد نه به قدر و مقام فعل؛ زیرا این خود بشر است که تقدیرات خود را البته به صورت مشاعی و با تأثیرپذیری از ارادههای دیگر پدیدهها در دست دارد. قضا به دست خداست؛ همانطور که میفرماید: «لا حول ولا قوّة إلاّ باللّه»، ولی قدر به صورت مشاعی با آن همراه میشود. اگر کسی دو ماه پی در پی “سیر” بخورد دهانش خشکی میآورد و اگر ربع کیلو از آن را بخورد سنگ مثانه وی دفع میشود. همه این امور با آن که تقدیری است، مشاعی است و نمیتوان آن را از نظام روشمند حاکم بر طبیعت که ارادههای بندگان در آن مؤثر و کارآمد است جدا نمود و با تأثیرپذیری از آن است که به کار میآید و بشر میتواند در بسیاری از کارها تصرف و ملاحظه داشته باشد.
انسان در آفرینش خود از گل هیچ نقشی ندارد و خداوند صریح میفرماید: «هُوَ الَّذِی خَلَقَکمْ مِنْ طِینٍ» ولی در اجل خود تأثیر دارد و میتواند با اختیار و ارادهای که دارد آن را پیش اندازد یا طولانی نماید. قضا بدون تقدیری که انسان آن را به دست خود دارد وجودی ندارد، و قضای خدا به قَدَری تعلق مییابد که بنده آن را ایجاد کرده است.
نظام مشاعی عالم سبب شده است ارادههای آدمیان و تمامی پدیدههای هستی با هم گره بخورد و گردونهای پیچیده را رقم بزند. هنگامی که انسان میخواهد کار مهمی را انجام دهد، در واقع بر آن است تا در عالمی با چنین ظرافت و حساسیت تصرف نماید. انجام دادن کاری در این عالم، ورود به این گردونه پیچیده و ظریف است. انجام کار در این عالم همانند آن است که کسی بخواهد در گردبادی پیچیده با انبوهی از گرد و غبار و کاغذ و سنگریزه و مواد به هم پیچانده دیگر که در فضا حرکت دارد چیزی را بگیرد. شما در این فضا انگشت به دهن میمانید که کدام یک را و چگونه بگیرید. حقیقت عالم این گونه است ولی بر روی عالم ناسوت لایهای کشیدهاند که نتوان حقایق پنهان آن را دید. البته اولیای خدا آن سوی این لایه ضخیم غفلت را میبینند و حال و هوای دیگری دارند. آنان چیزهایی دیدهاند که چنین مست حق تعالی شدهاند. البته خداوند به خاطر لطفی که به بندگانش دارد، نصیب کمی برای آدمی قرار داده است تا حقایق پشت پرده را نبیند؛ زیرا بدون داشتن زمینه و مقدمات مناسب، مبتلا به ضرر و خسران میگردد؛ از این رو تنها دانش اندکی به بشر داده است: «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً»(۱).
پشت پرده این دنیا را آیه شریفه «یوْمَ یکونُ النَّاسُ کالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ. وَتَکونُ الْجِبَالُ کالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»(۲) بیان میدارد. درست است این آیه برای قیامت است، اما قیامت در باطن این عالم برپا و زنده است، اما خداوند نمیخواهد بندگانش لایههای پنهان هستی را ببینند و آن را دریابند.
هیچ یک از پدیدههای هستی به هم چسبیده و متصل نیست. تقسیمبندی جسم به متصل و منفصل، از سادگی فیلسوفان است. عالم مثل کاسهای آرد است که همه ذرات آن از همدیگر جداست و مثل خمیر و تخت سنگ نیست
- اسراء / ۸۵٫
- قارعه / ۴ ۵٫
(۱۵)
که به هم چسبیده باشد. خود خمیر و تخته سنگ نیز اگر تجزیه شود، اتصالی در اجزای آن دیده نمیشود. این زبان مسامحی و عامیانهگری است که اجزای هستی را متصل میداند. تمامی پدیدههای هستی ذره ذره کنار هم نشستهاند، ولی ذرات آن، آنقدر در حرکت با یکدیگر منظم و هماهنگ میباشد که به نظر متصل دیده میشود.
انسان در میان ذرات از هم جداست که میخواهد کاری را انجام دهد و به تعبیر دیگر وارد عالم شود و در آن تصرف نماید. انسان در جابهجایی عالم که هر لحظه ممکن است به سالی نوری تغییر در آن ایجاد شود، تأثیر دارد؛ از این رو دقت در هر کاری به خاطر تأثیری که در عالم دارد، بسیار مهم است. گاهی گفتن یک «بله» زندگی انسان را دگرگون مینماید. گاه با یک توجّه، یک ترس، یک اقبال، یک انصراف، یک استقبال، سیستم زندگی انسان از مداری خارج میشود و بر مداری دیگر میافتد به گونهای که تغییر این مدار منظم ممکن است سالها زمان ببرد. انسان در هر زمان و در هر موقعیت با مخاطرات فراوانی که در کمین اوست روبهرو میباشد. از این رو نیازمند دعا و توجه کامل به درگاه خدای متعال است تا پناهگاهی مطمئن در پیشامد مشکلات داشته باشد، بلکه در مخاطرات پیش آمده بتواند از رشته سببسوزی خداوند استفاده کند. برخی گمان میکنند ناسوت دارای جبر است؛ در حالی که این انسان است که بر میگزیند در کدام مدار و کنار کدام ذره بنشیند. انسان میتواند در مقیاس بینهایت، به صورتهای دیگری زندگی، رشد و پیشرفت نماید.
بسیاری از عملکردهای به اصطلاح شجاعانه اما در واقع دور از حزماندیشی، عاقبتسنجی و احتیاط نشان از بیخبری از نحوه چیدمان و فعالیت ذرات هستی و تأثیر کارآمد آن دارد وگرنه خالی از دقتی ژرف و تنیدگی نبود.
پیچیدگی نظام آفرینش و ارتباط تنگاتنگ ذرات آن، چنان ظریف و نامحسوس است که با یک دم و بازدم گویی زمین و آسمان به هم میریزد. ارتباط و تأثیرگذاری پدیدههای هستی بر یکدیگر و تأثیرپذیری آنها از یکدیگر در گستره هستی از چنین پیچیدگی و ظرافتی برخوردار است و منظور از نظام مشاعی نیز چنین عالمی است.
جهل و نادانی
کسی که به جهل مبتلاست و خود را عالم میپندارد و جهل او از نوع مرکب است هر محرومیتی خواهد داشت. چنین کسانی لاف علم میزنند و میپندارند خیکی از علم دارند، ولی خیالی بیش با آنان نیست. هر جا کمی عمل هست به سبب نبود دانش نظری درست میباشد. مشکلات امروز دنیا از بیعملی نیست بلکه از بی علمی است و جهل امروز بشر در زمینه معارف و امور معنوی بیش از دیروز اوست. شرک و کفر از شعبههای جهل و بسیاری از گناهان از جنود آن است و البته تا خداوند در دل انسان نیاید و در آن ننشیند و نهادینه نگردد، جهل از دل انسان زدوده نمیشود. در آیه شریفه نیز برخی از مشرکان به سبب جهلی که داشتند درخواست عذاب دردناک و باریدن سنگ از آسمان میکنند. آنان عذاب دردناک و باران سنگ را درک نمیکردند و نسبت به آن جاهل بودند که چنین درخواستی را از خداوند داشتند. این جهل است که انسان را حتی به کفر میکشاند به گونهای که حتی استغفار شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای آنان کارآمد نیست. خداوند میفرماید: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ، إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ، ذَلِک بِأَنَّهُمْ کفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَاللَّهُ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ»(۱).
ـ چه برای آنان آمرزش بخواهی یا برایشان آمرزش نخواهی یکسان است. حتی اگر هفتاد بار برایشان آمرزش طلب کنی هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزید؛ چرا که آنان به خدا و فرستادهاش کفر ورزیدند و خدا گروه فاسقان را هدایت نمیکند.
کفر، الحاد، نفاق و شرک از شعبههای جهل است. وقتی جهل به عمل میگراید یا به اندیشه میآید لباس کفر یا شرک یا فسق یا نفاق را میپوشد و جهل که فعلی میشود جاهل یا فاسق میگردد یا کافر یا مشرک و یا منافق. جهل تا به کار نیاید جهل است و مانند الاغی است که پالان ندارد، اما وقتی بدون پالان بر آن سوار شوند، آزار خود را مینماید و چهره فسق، شرک، نفاق یا کفر میگیرد.
جهل مشرکان نسبت به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله گاه شکل تمسخر و هیأت سخریه مییابد و آنان را به کفر میکشاند؛ به گونهای
- توبه / ۸۰٫
(۱۷)
که دیگر حتی طلب بخشش و استغفار از ناحیه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز نمیتواند برای آنان مؤثر و کارا باشد.
جاهل وقتی به فسق آلوده میشود؛ چون جهل دارد، شخصیتی ندارد تا حفظ شخصیت و موقعیت نماید، از این رو بیباک و بریده میشود و به خشونت و سخریه میگراید. برخورد متین و دور از خشونت شأن افرادی است که فرهنگ دارند و آگاه به روز و حفظ هر موقعیت هستند. کسی که جاهل است احساس شخصیت ندارد و شخصیت برای او اهمیتی ندارد تا ملاحظهای داشته باشد. او همانند طفلی میماند که از سر ناآگاهی آتش در دهان میگذارد و شیشه میشکند و در هیچ چیزی ملاحظهای ندارد، اما شخص آگاه مانند کودکی است که رفته رفته مییابد و اندک اندک میترسد و تن به هر خطری نمیدهد. این فرد آگاه است که احساس شخصیت دارد و به هر کاری که شأن او نیست دست نمییازد.
این جهل است که آدمی را به عذاب جهنم میکشاند. جاهل به سوی جهنم گام بر میدارد و جهنم بر او چیره میگردد اما او چنان غافل است که توجهی ندارد. تعبیر «قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّا لَوْ کانُوا یفْقَهُونَ» در آیه زیر صراحت بر این مطلب دارد. آیه شریفه درباره کسانی است که در جنگ تبوک از همراهی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سر باز زدند و در آن گرمای تابستان به جنگ طاقتفرست با رومیان نرفتند و برخی از سپاهیان را نیز بر ماندن تشویق مینمودند و گرمای هوا را بهانه میآوردند. آن منافقان از این که در مدینه مانده بودند خوشحال بودند، اما خداوند برای آن که حقیقت عیش ظاهری آنان را بنمایاند و آتش درون آن را نمایان سازد به صراحت میفرماید: «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّهِ وَکرِهُوا أَنْ یجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَالُوا لاَ تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّا لَوْ کانُوا یفْقَهُونَ»(۱)؛ بر جایماندگان از به خانه نشستن خود پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شادمان شدند و از این که با مال و جان خود در راه خدا جهاد کنند کراهت داشتند و گفتند در این گرما بیرون نروید. بگو: اگر دریابند، آتش جهنم سوزانتر است.
تعبیر: «یفْقَهُونَ»؛ معنایی بالاتر از علم، آگاهی و فهم را میرساند؛ چرا که فقه به معنای فهم دریافت لوازم کار و توجه به پیآمدهاست و فقیه کسی است که لوازم احکام دین را در مییابد و این کار به شناخت ملاکها و معیارها نیاز دارد. بر این اساس، اگر عالمی نتواند ملاک حکم را به دست آورد به او فقیه گفته نمیشود.
به هر روی، خداوند در این آیه میفرماید: اگر فقه داشته باشید و لازم و پیآمد کار خود را بدانید، خواهید دانست گرمای آتش جهنم که لازمه سرپیچی شماست شدیدتر از گرمای هوای دنیاست؛ البته اگر به این لازم کار خود توجه داشته باشید و آن را فهم نمایید. سرپیچی از حکم خداوند میان انسان و آتش جهنم ایجاد مناسخت و هماهنگی مینماید. جاهل نمیداند جهنم حق است که اگر کسی بداند جهنم حق است و هر سرپیچی و طغیان او بخشی از جهنم را بر او فرو میآورد، بهیقین در رفتار خود تغییر ایجاد میکرد. کسی که تاب گرمای تابستان را ندارد، چگونه
- توبه / ۸۱٫
(۱۸)
میتواند تحمل گرمای آتشی را داشته باشد که از غضب خداوند نشأت گرفته است. کسی که کوره کارخانه پولاد و ذوب آهن را ببیند تا حدودی به فهم جهنم نزدیک میشود. کورهای که تیرآهنهایی به درازای بیست متر و به پهنای یکمتر و به ستبرای چهل سانتی متر در آن انداخته میشود و به لحظهای مانند پشمکی که به دهان میرود ذوب میشود. البته این آتشها کجا و آتش جهنم کجا که معادله میان آن صفر به بینهایت است! خداوند آتش را برای عذاب انتخاب نموده است چرا که طبیعت آتش به گونهای است که بیشترین دردها را به آدمی وارد میآورد. بشر به سبب جهل و نادانی در مقابل خداوند میایستد و با آتش جهنم مناسبت پیدا میکند. جهل انسان به خداوند، جهل او به توان خود و جهل وی به قدرت سوزندگی آتش جهنم، او را بیخیال هر چیزی نموده و ترس را از او برداشته است. آدمی که جاهل است، آتش جهنم را نمیفهمد و خدا را هم درک نمیکند. او به سبب جهل خود به فسق، کفر، نفاق، و شرک میآلاید و به عذاب دایم جهنم درمیآید. آیه زیر نیز نقش جهل در باورهای خرافی و خرافات خیالی را نشان میدهد: «وَیعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یضُرُّهُمْ وَلاَ ینْفَعُهُمْ وَیقُولُونَ هَؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لاَ یعْلَمُ فِی السَّمَاوَاتِ وَلاَ فِی الاْءَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یشْرِکونَ»(۱).
ـ و بهجای خدا چیزهایی را میپرستند که نه به آنان زیان میرساند و نه به آنان سود میدهد و میگویند اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند. بگو آیا خدا را به چیزی که در آسمانها و در زمین نمیداند آگاه میگردانید. او پاک و برتر است از آنچه با وی شریک میسازند.
ادعای شفاعت بتها از خدایی خیالی از سوی مشرکان که برای توجیه کردههای خود میگویند سخنی است که از روی جهل گفته میشود؛ چرا که تمامی علمها نزد خداست و این سخن جاهلانه که خدا آن را نمیداند علمی بر علم خداوند نمیافزاید. این در حالی است که علمی در برابر علم خدا وجود ندارد.
جهل ریشه تمامی گناهان و خطاهاست؛ چنانکه خداوند میفرماید: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکمُ الَّذِینَ لاَ یعْقِلُونَ»(۲)؛ بهقطع، بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانی هستند که نمیاندیشند.
این آیه، شر را به گونه مطلق به بیعقلی و جهل و نادانی نسبت میدهد و نه به بدیها و کاستیها. این امر میرساند معرفت و دانایی است که اساس تمامی خوبیهاست و این جهل است که ریشه تمامی بدیهاست. ممکن است کسی به عمل گراید ولی نادان باشد اما کسی که معرفت دارد بدون عملی که کیفیت داشته باشد نیست. «الدَّوَابِّ» به کسی که میجنبد و کار میکند گفته میشود. «عمل» و حرکت و جنبندگی ارزش دارد اگر همراه با «معرفت» و «بصیرت» باشد. مشکل اساسی مسلمین نیز در حوزه نظر و اندیشه است نه در عمل که با وجود عمل بسیار و نبود اندیشه صایب و درست، موفقیت و فلاح نصیب جامعه و فرد نمیشود. بدی اعمال نسبی است و ممکن است
- یونس / ۱۸٫
- انفال / ۲۲٫
(۱۹)
عمل قبیحی، ولو در حد اعلای قباحت مانند قتل نفس، برای اشخاص دیگر منافعی به دنبال داشته باشد اما جهالت و نادانی به صورت مطلق بد و «شر» است و هیچ نفع و خیری در آن وجود ندارد. اگر ریشه درختی سالم باشد میوه میدهد ولی نباید از درخت بیریشه انتظار چیزی را داشت.
جهل و نادانی کافران به جایی میرسد و به قدری سخت میگردد و چنان حجابی بر قلب آنان قرار میگیرد که حتی اگر شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله متن قرآن کریم را برای آنان بخواند، تأثیری ندارد و گوشهایشان از شنیدن حق سنگین است. اینان مصداق مثال معروف «نرود میخ آهنین در سنگ» میباشند؛ چنانکه خداوند میفرماید: «وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآَنَ جَعَلْنَا بَینَک وَبَینَ الَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ بِالاْآَخِرَةِ حِجَابا مَسْتُورا وَجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکنَّةً أَنْ یفْقَهُوهُ وَفِی آَذَانِهِمْ وَقْرا وَإِذَا ذَکرْتَ رَبَّک فِی الْقُرْآَنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ نُفُورا»(۱)؛ و چون قرآن بخوانی میان تو و کسانی که به آخرت ایمان ندارند پردهای پوشیده قرار میدهیم. و بر دلهایشان پوششها مینهیم تا آن را نفهمند و در گوشهایشان سنگینی قرار میدهیم و چون در قرآن پروردگار خود را به یگانگی یاد کنی با نفرت پشت میکنند.
لذا عامل لاابالیگری فرد، جهل به حق یا یأس از اوست.
تفاوت میان ابنملجم مرادی با شمر در این است که ابنملجم گذشته از قتل امام علی علیهالسلام ، مأیوس از حق تعالی بود؛ زیرا به حضرت امیر علیهالسلام میگوید: «أَفَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النَّارِ(۲)»(۳) ولی شمر از رحمت حق مأیوس نبود و میتوان گفت: علت اینکه ابن ملجم را «أشقی الأشقیاء» میگویند به همین سبب است.
در زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مشرکان چنان در جهل غنوده بودند که حتی به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نسبت سحر و افسون میدادند: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یسْتَمِعُونَ إِلَیک وَإِذْ هُمْ نَجْوَی إِذْ یقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُورا»(۴)؛ هنگامی که به سوی تو گوش فرا میدارند ما بهتر میدانیم به چه منظور گوش میدهند و نیز آنگاه که به نجوا میپردازند وقتی که ستمگران گویند جز مردی افسون شده را پیروی نمیکنید.
آنان تهمت «سحر» و «جنون» به پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله میزدند و هیچگاه چیزی مانند ظلم یا دزدی نسبت به آن حضرت مطرح نمیکردند؟ این امر میرساند افتراهای آنان از سر اغراض سیاسی و ساکت کردن آن حضرت و شکست دادن اسلام نبوده است؛ هرچند در عناد و گمراهی آنان شکی نیست، ولی ریشه این عناد و انحراف در نادانی و ناآگاهی آنان است. این «جهل» است که حجابی بر فهم آنان شده و چشم و گوششان را از دیدن حق و پذیرفتن آن پوشیده نگاه میدارد. نفوذ کلام رسول خدا و تأثیر آن در هدایت مردم به اندازهای بود که کفار هیچ توجیهی غیر از سحر برای آن نمییافتند. آنان میدیدند پیامبر فردی عادی نیست و هر که با او مواجه میشود تسلیم عقاید و گفتههای ایشان میگردد، از این رو بر این باور شدند که او ساحر است و این کار تنها از ساحران برمیآید. سخنان و رفتار رسول
- اسراء / ۴۵ ـ ۴۶٫
- زمر / ۱۹٫
- بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۲۸۴٫
- اسراء / ۴۷٫
(۲۰)
خدا صلیاللهعلیهوآله نشان از ارتباط ایشان با عوالمی دیگر غیر از ناسوت انسانها داشت و کفار این را بهخوبی درک میکردند ولی چون وحی و ماهیت آن را نمیفهمیدند و قبول نداشتند، میگفتند این سخنان از اجنه به ایشان القا میشود و چون جنیان با افراد عاقل و سالم کاری ندارند و ارتباط آنان با دیوانهها محکم است پس او نیز «مجنون» است.
قضاوت نادرست آنان به این معنا نیست که آنها حیلهگر و دروغگو بودند و میخواستند شانتاژ و جنجال راه بیندازند و نباید نسبت به آنان این قدر بدبین بود، بلکه این ناآگاهی آنان است که حجابی بر فهم آنان قرار میدهد و باعث میشود پیام دین و هدایت را درک نکنند بهگونهای که امروزه بشریت به تازیانه غیبت امام معصوم مبتلا شده تا در اثر ریاضت و سختیهایی که تحمل مینماید به شکوفایی علمی دست یابد و آماده هدایت گردد.
(۲۱)
مشاعی بودن کردارها
مُشاعی بودن تمامی کردار و امور، چیدمانی بسیار دقیق دارد که اندازه و پارامترهای آن باید رعایت شود و باید مهم بودن و غیر مهم بودن مسایل نیز لحاظ گردد. همچنین نباید برای رشد بشر به یک پارامتر و حساب بسنده کرد. اگر انسان به دلایل یک مسأله در تأثیرگزاریها حصر توجه کند و آن تأثیر سبب غفلت او از تأثیرهای دیگر شود، آن شخص انسان غافلی است. برای نمونه، در رحم، عوامل زیادی در رشد نطفه تأثیر دارد که حق تعالی در ابتدای این عوامل قرار دارد. همچنین حق تعالی در رتبهای دیگر با فرشتگان مؤثر است و فرشتگان نیز بدون واسطه مؤثر میباشند و باز حق تعالی در رتبهای دیگر با فرشتگان و با ناسوت و فرشتگان نیز در رتبهای با واسطه ناسوت در کار هستند و ناسوت هم بیواسطه، در رشد این نطفه تأثیر میکند که به آن تأثیر ناسوتی میگویند. اگر مادر سیب بخورد، فرزندش این چنین میشود، اگر کندر بخورد، آنگونه میشود. آب و هوا و زیست محیط و نیز اخلاق مرد نیز در جنین مؤثر است. اگر کسی این اثرها را فقط از ماده یا فقط از فرشتگان بداند و ماده و خدا را انکار کند، باز مشرک و جاهل است و اگر آن را از خدا بداند و فرشتگان و دنیا را بیاثر بداند، جاهل است و دنیا و خدای تعالی را درک نکرده است. خدایی میگوید؛ ولی به کار او علم ندارد و این جهل به ضرر اوست و باعث رکود جامعه میگردد.
البته، مشکلات و سختیهایی که برای بعضی است شایسته است که باشد، و اگر برای دفع آن دعا شود و رفع مشکل گردد ممکن است موجب رفع خیر و ترقی آنان گردد؛ بنابراین چه باید کرد؟ چه بسا حق تعالی میخواهد با وجود این مشکلات و سختیها افراد را اهل وِلا کند. پس به طور کلی باید دعا نمود که خدایا، آنچه خیر است عنایت فرما.
خوبی در هر که باشد خوب است و عیب هم عیب است، در هر کسی که باشد. هر کس از نقص و کمالی نسبی برخوردار است و نمیشود هیچ کسی را بیخود و ناچیز دانست و پوچ دید؛ همان طور که خوبان نیز ممکن است از عیبهای بسیار بزرگی برخوردار باشند. اینکه کسی دیگران را نبیند، خود بزرگترین عیب است و اینکه فردی خود را بزرگتر یا کوچکتر از آنچه که هست ببیند، خود بدترین عیب است.
(۲۲)
مهرهچینی خداوند
تمامی قدرت از آنِ خداوند تواناست و تمامی ارادههای جزیی مردم نیز به ظهور و بروز قدرت الهی است. چرخ روزگار میچرخد و هر لحظه، ساعت و روزی، فرد و گروهی بر سر مقطع و موضعی سنگر میگیرند و خودنمایی میکنند و هر کس توان خود را به تمامی به کار میگیرد؛ ولی چیزی که باید برای همگان روشن باشد این است که موقعیتها و پیروزیها به توان و قدرت فردی و گروهی نیست، بلکه خداست که مهرهچینی میکند. پیشبردها به زرنگی نیست؛ چرا که کارها را خدای تعالی رو به راه میکند، از این رو، در تمامی امور باید از حق تعالی استمداد جست. آمدن کارها امری است و به انجام رساندن یا دنبال کردن آنها امری دیگر.
هرگاه مهرهها ردیف چیده شود، هر کوری نرّاد است و هرگاه ناموزون قرار گیرد، هر نرّادی کمتر از کور مادرزاد است. در این زمینه حق تعالی قدرتنمایی میکند و بسیار میشود که طایفه شل و لنگ را رقاص، و هرچه رقاص است را به هیچ وا میدارد و سوزنها را به دست کورها به نخ میکشاند و کچلها را زلفی مینمایاند و بوزینگانی چند را روزیرسان خلق میسازد و تمامی صاحبان ارزش را به گوشه و کنار روزگار زنجیر مینماید تا چرخ روزگار را پنچر نسازند؛ بی آنکه عملی بیعدالت از جانب حق تعالی انجام گیرد.
به هر کس، هرچه لازم باشد میدهد و اگر هم با کسی خرده حسابی داشته باشد، در فرصتی مناسب و ضروری آن را پرداخت مینماید و کار به جایی میرسد که اگر همه اهل وجود بر سر هوش آیند، کسی از حق تعالی ناراضی نخواهد ماند و همگان به این اقتدار اقرار خواهند کرد.
هنگامی که دو نفر با هم دشمنی میکنند، حق تعالی مانند پدر مهربانی که دو فرزند کوچک خود را به کشتی وا داشته است، همیشه طرف و جانب کسی را میگیرد که رحم به دل دارد؛ هرچند در موضع قدرت باشد و در نهایت هیچگاه جانب بیرحم را نمیگیرد. این امر گاه با فرض حق و باطل نیز توأم میشود و خداوند جانب حق بیرحم را فدای باطل آرام میسازد
آینه بودن عبد برای حق و حق برای عبد
وجود ما از حق است و ظهور حق به ماست. همانطور که برای ما راه فراری از حکومت چیره حق نیست، برای حق تعالی نیز فراری از ما ممکن نمیباشد. حق و ظهورات او چون آینهاند و همانطور که آینه ما را بهخوبی نشان میدهد، ما نیز آینه را نشان میدهیم و آینه نیز برای مانند ما، آینه است وگرنه چون دیوار و شیشه است. چیزی که در مقابل آن چیزی قرار نگیرد، آینه نیست.
(۲۳)
هرچند وجود حق از حق است، وجود ما نیز که ظهور حق است از حق است، و خلق همان حق منقلب است و در واقع همان حق است، بی هر تقلب و انقلاب. این خود لسان عیان است، اگر رسیدید و زبان ذوق یافتید و آن را چشیدید وگرنه راحت باش و مترس، که تمامی حکایت از شور و شوق و تغزل دارد.
گره خوردن کار مومن با کار خدا
بنده مؤمن هرچه کار کند آن را بر روی کارهای خداوند میریزد نه آن که آن را به نام خود در جایی انبار کند؛ چرا که مؤمن مدعی عمل نمیباشد و چون کارهای او با کارهای خداوند درهم میشود، نمیتوان بر او خردهای گرفت.
خدایی از آن خداست، باید بندگی را نیز به خدای تعالی سپرد و دم از هیچ نزد که شرط انصاف نیست در برابر حق داعیه هستی داشت. یک شهر آباد بس است و خرابی عبد حکایت از آبادی حق دارد.
(۲۴)
تحصیلِ نفس آرام
در تقسیمی دیگر میتوان مراتب کمال آدمی را بر هفت مرتبه دانست. این مراتب از طبیعت شروع میشود و به عقل، روح، قلب، سِرّ، خِفی و اَخفی میانجامد. کسی که از طبیعت بگذرد و صاحب نفس باشد، پیش از اینکه اتفاقی در ناسوت رخ دهد، این فرد متوجه میشود، اگر نفس در خواب نباشد. بعضیها نیز در دنیا به نفس نمیرسند و در قیامت است که به آن میرسند و صاحب توجه میشوند.
اما به مقام نفس رسیدن یک سخن است و داشتن نفس آرام چیز دیگری است. در جای خود خواهیم گفت این نفس آرام، صبور و قانع است که قدرت آگاهی یافتن بر حوادث را پیش از وقوع آن مییابد. حال پرسش این است که انسان برای رسیدن به آرامش نفس چه کاری باید انجام دهد؟!
بسیاری از ماجراجوییها که بدبختی و گرفتاری برای انسان میآورد به خاطر آرام نبودن نفس است. نفس ناآرام است که آدمی را تحریک میکند و با هیچ چیز ارضا نمیشود: «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی»(۱)؛ مگر خداوند مددکار انسان باشد، وگرنه نفس هیچگاه رضایت و خرسندی برای آدمی نمیگذارد. نفس آرام، صبور، قانع و راضی چگونه به دست میآید؟
رسیدن به آرامش نفس مراحل بسیار سختی دارد. نفس، دارای شؤون متفاوتی است و گرسنگی، تشنگی، نیاز به تخلیه، شهوت، قدرت، سیاست و ثروت یا رذایل اخلاقی برخی از خواستههای آن است. در واقع، نفس با این همه پیچیدگی که دارد چگونه وقتی شخصی میمیرد آدمیان بهراحتی میگویند مُرد!
اگر انسان، نفس آرامی داشته باشد مشکلات فردی وی به دل او الهام میشود. اما داشتن دل آرام در روزگاری که اضطراب و استرس همچون خوره بر تمامی جانها افتاده است، نوبر است. اجداد ما این مشکلات را نداشتند و یک سال در خانهای اجارهای زندگی میکردند و یک ختم قرآن نیز برای مرحوم والده خود میخواندند، ولی امروزه دیگر از این خیرها خبری نیست و دلها چنان آشفته و مضطرب گردیده که رمق به دست گرفتن کتاب کریم از آن گرفته شده است.
نفس آدمی چنان گسترده است که به هیچ مقداری در دنیا و نیز در آخرت قانع نمیشود اما این علم و تعقل است که میتواند نفس را تا حدودی ببندد.
به کسی گفتند میخواهی چه چیزی بشوی؟ گفت میخواهم گاو شوم، بعد گفت میخواهم عقل شوم، بعد گفت میخواهم باران بشوم، سپس هوس دریا را کرد و در نهایت گفت: نمیخواهم چیزی شوم. آرامش، همین است که در پی آن نباشی که چیزی شوی و انسان به هیچ چیز طمع نداشته باشد. مشکلات دنیایی یک واقعیت است ولی انسان میتواند آنها را کم یا زیاد کند. برای نمونه انسان هم میتواند منزلی با مبلغ صدهزار تومان اجاره کند، هم میتواند به بهای پانصدهزار تومان اجاره کند. او میتواند یک پیراهن پنجهزار تومانی بگیرد و میتواند یک لباس پنجاههزار تومانی بخرد. باید نفس را بهگونهای رام کرد که به کمترین چیزها قانع باشد. آدم باید ببیند دل او به چه مقدار آرام میشود. گاهی دل به هیچ چیز آرام نمیشود.
- یوسف / ۵۳٫
(۲۵)
تراکم بدیها
خداوند تمامی دنیا را پاکی قرار نداده و مجال میدان به خبیثها نیز در ناسوت داده و آنان را متراکم ساخته است.
بدیها و خبیثان در ناسوت تراکم دارند؛ چرا که بدیها دارای کمیت است ولی خوبی کیفیت است و کیفیت، محتوا دارد نه تراکم. فیلسوفی که نظام ناسوت را میشناسد از شلوغ شدن و بد بودن بسیاری از انسانها هیچگاه نه به دنیا بدبین میشود و نه به هراس میافتد؛ چرا که در کنار تراکم بدیها، کیفیت خوبها و پاکان را نیز میبینند و البته جمعیت بسیار خبیثان در حالی که خسارت دیدهاند روانه جهنم میشوند.
خداوند نسبت به معاندان که برای وی رقیب میتراشند و خدایی در کنار وی میسازند ملاحظهای ندارد و آنان را به جهنم میفرستد در حالی که اگر آنها خدا بودند باید مقاومت میکردند و به جهنم نمیرفتند.
خداوند در قرآن میفرماید شما با آنچه میپرستید به جهنم میروید در این جا جای این اشکال است که اگر مسیحیانی باشند که حضرت مسیح علیهالسلام را معبود خود بگیرند آیا آنان با حضرت عیسی به دوزخ در میآیند و آیا بتهای سنگی و چوبی نیز به گناه این که دیگران آنان را پرستیدهاند جهنمی میگردند.
باید گفت آنچه در بیرون است توحید صرف است و مشرک تنها توهّم خدای دیگری را دارد و مشرکان با ذهنیت و توهم خود است که به جهنم میروند.
ملازم نبودن فقر با سعادت اخروی
این انگاره که سختی کشیدن در دنیا و ابتلای به فقر و فلاکت خودساخته، لازمه برخورداری از نعمتهای اخروی و سعادت ابدی است پندارهای استعماری است که برای تضعیف مسلمانان به آنان القا نمودهاند. چیزی که با فرهنگ قرآن کریم مخالف است. این آیه میفرماید صالحان آخرت که سعادت دارند کسانی هستند که دنیای سالمی دارند. سلامتی که از جمال و جبروت الهی و بزرگی و متانت رحمانی ناشی شده و مؤمن و مسلمان را ظهوری بارز از این اوصاف قرار داده است. مؤمنی که ظاهر مناسب نداشته و سست و بدهیکل است و دنیایی دارد فقرآلود و به سبب دور بودن از امکانات، با ناآگاهی و عقبماندگی دست و پنجه نرم میکند و با کشکول و تبرزین یا تسبیح ذکر و ورد میگوید، اگر هم مؤمن باشد در اصطبلهای بهشت یا در پهنه اعراف جای دارد! هیچ یک از انبیا و اولیای الهی به فقر دچار نبودهاند، هرچند شهید شدهاند. آنان با عزت، جلال و جبروت زندگی میکردند و انسانهایی تمیز، زیبا، متمدن، متشخص، باوقار، قدرتمند و دارای امکانات بودند؛ بهگونهای که زندگی عده بسیار را اداره میکردند و هیچ نوع فقری را برنمیتابیدند. هیچ پیامبری تنگدست نبود تا از قوم خود برای نبوت خویش مزدی بخواهد و تمامی «إِنْ أَجْرِی إِلاَّ عَلَی اللَّهِ»(۱) میگفتند.
مسیر سعادت آخرت از سلامت دنیا میگذرد و کسی که در دنیا مشکل مالی دارد، به حتم در آخرت نیز مشکل خواهد داشت: «وَمَنْ کانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الاْآَخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً»(۲). کسانی که از نیکوییهای دنیا برخوردارند از رستگاران آخرت هستند: «وَإِنَّهُ فِی الاْآَخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ».
انسان خواه معصیتکار باشد یا سست و مفلوک، ارزش بهشت ندارد. مسلمان باید قوت، قدرت، متانت، جمال و جلال داشته باشد و البته برحذر باشد از اینکه دنیا را بر آخرت ترجیح دهد.
- یونس / ۷۲٫
- اسراء / ۷۲٫
(۲۶)
ناتوانی مالی؛ بیماری اقتصادی
«لَیسَ عَلَی الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَی الْمَرْضَی وَلاَ عَلَی الَّذِینَ لاَ یجِدُونَ مَا ینْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ. مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ. وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(۱).
ـ بر ناتوانان و بر بیماران و بر کسانی که چیزی نمییابند تا در راه جهاد هزینه کنند، در صورتی که برای خدا و پیامبرش خیرخواهی نمایند هیچ گناهی نیست و نیز بر نیکوکاران ایرادی نیست و خدا آمرزنده مهربان است.
خداوند ضعیفان، بیماران و بیبضاعتان مالی را که نمیتوانند خانواده خود را اداره نمایند از شرکت در جنگ معاف نموده است به شرط این که موارد گفته شده را دستاویز و بهانهای برای فرار از معرکه قرار نداده، بلکه در حقیقت اینگونه بوده و خیرخواه جامعه اسلامی نیز باشند. در این صورت، خداوند نیز غفران و رحمت خود را شامل حال آنان کرده و اجری از جهاد نصیبشان میکند.
در این آیه، بیبضاعتان که در صورت انفاق، توان اداره هزینههای همسر و زندگی خود را ندارند با تعبیر: «وَلاَ عَلَی الَّذِینَ لاَ یجِدُونَ مَا ینْفِقُونَ» در ردیف بیماران و معلولان جسمی قرار گرفتهاند که میرساند نداشتن توان مالی خود نقص و نوعی بیماری است و چنین نیست که «الفقر فخری» باشد. قرآن کریم ناتوانی مالی را بیماری اقتصادی میداند و این سالوسبازان جاهل هستند که فقر و نداری را مایه مباهات میدانند. آیه: «یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ»(۲) نیز فقر را با فراز: «إِلَی اللَّهِ»بهروشنی ترجمه کرده است.
هیچ یک از پیامبران الهی فقیر نبودهاند، بلکه مانند حضرت داوود صنعت زرهسازی داشته و آن را به قوم خود که تا آن روز زرهسازی نمیدانستند آموزش داده است: «وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکمْ، لِتُحْصِنَکمْ مِنْ بَأْسِکمْ، فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکرُونَ»(۳)؛ و به داوود فن زرهسازی آموختیم تا شما را از خطرات جنگتان حفظ کند، پس آیا شما سپاسگزارید.
انبیای الهی چنین امتیازاتی داشتند که مردم آنان را پذیرا میشدند و هیچ گاه دست بگیر نزد افراد جامعه نداشتند.
تغییرپذیری و سرنوشتسازی لحظهها
خداوند دستهای انسان را به طور کامل باز گذاشته است به گونهای که او حتی میتواند بنبستها را با دست خود بگشاید. چنین آفرینشی همه را به محک امتحان میبرد تا هر کس جربزه و قدرت خود را بنمایاند. قدرتی که همانند قدرت خداوند میتواند هر پدیدهای را به تسخیر خود درآورد و در هر چیزی دخالت نماید. قدرتی که متبدّل است و میتواند پدیدههای دارای قدرت تبدیل را در اختیار خود گیرد.
- توبه / ۹۱٫
- فاطر / ۱۵٫
- انبیاء / ۸۰٫
(۲۷)
انسانی که میتواند قدرت تسخیر هر پدیدهای را با اختیار خود داشته باشد با سیاست جبرگرایی خلفای جور به چنان ناتوانی و ضعفی افتاده است که امروزه پنجاه کشور اسلامی در برابر قدرتهای اروپایی و آمریکایی کمر شکستهاند. ریشه این اعتقاد نیز چیزی جز حماقت، جهل و نادانی نیست. آنان خانه کدخدا را دیدند و راه خانه خود را نیز گم کردهاند. مانند فردی که پدر پولدار و ثروتمندی دارد و گرفتار اعتیاد میشود. جوامع اسلامی به نوعی خودکمبینی، خودگمکنی و خودباختگی دچار است. در حالی که باید اندیشید خداوند هر قدر بزرگ است ما هم به همان مقدار بزرگ هستیم؛ چون مخلوق و ظهور او میباشیم و تنها ذات و استقلال نداریم. این آیه باید از هر مسلمانی یک ولی خدا بسازد اما گویی مسلمانان عادت کردهاند جز «ملک ملک» نگویند و حظی از استقلال نبرند.